فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى0%

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21954
دانلود: 4459

توضیحات:

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21954 / دانلود: 4459
اندازه اندازه اندازه
فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده:
فارسی

ابو حنفه پاسخ داد: جعفر بن محمد. هنگامى كه منصور، او را وادار به آمدن نزد خود كرد، مرا خواند و گفت: مردم به جعفر بن محمد مايل شده اند، مسئله هايى سخت آماده و بر او عرضه كن.

من نيز چهل مسئله آماده ساختم، سپس، ابو جعفر (منصور) مرا احضار كرد نزد او كه در حيره بود رفتم، چون بر او وارد شدم، جعفرعليه‌السلام در سوى راستش نشسته بود. چون او را ديدم، هيبت او مرا بسيار متاءثر ساخت، به طورى كه از ديدن ابو جعفر (منصور) چنين نشده بودم، سلام كردم و نشستم.

منصور به ايشان گفت: اى اباعبدالله! اين مرد، ابو حنيفه است

جعفرعليه‌السلام فرمود: بله او را مى شناسم.

منصور روى به من كرد و گفت: اى ابو حنيفه! مسئله هايت را بر ابوعبدالله مطرح بساز!

من نيز مسئله ها را عرضه نمودم و ايشان را پاسخ داده، مى فرمود: راءى شما چنين است، راءى اهل مدينه چنين و راءى من چنين.

پاسخ ايشان گاه چون نظر ما بود و گاه چون نظر اهل، مدينه و گاه با هر دو مخالف. تا آن كه تمام چهل مسئله را مطرح كردم و پاسخ شنيدم.

 (ابوحنيفه سپس مى گويد:) آيا علم مردم جز كسى است كه به اختلاف آنان از همه عالم تر است؟(۸۸۲) .

۷۴۶- موجود بودن تمامى علوم

عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى (متوفى به سال ۲۷۲ ه‍) صاحب تاءليفات بسيار در كتاب ادب الكاتب مى گويد:(۸۸۳) و در كتاب جفر كه به دست امام جعفر صادق اين محمد باقر عليهم نوشته شد، تمام دانستنى هاى كه تا روز قيامت بدان نياز افتد، موجود است(۸۸۴) .

۷۴۷- آهو دندان رباعى ندارد!

امام صادقعليه‌السلام از ابوحنيفه پرسيد: حكم شخص محرمى كه دندان رباعى آهو را شكسته است چيست؟

ابوحنيفه مى گويد: اى فرزند رسول خدا! نمى دانم.

حضرت مى فرمايد: تو مدعى فضل و فردى! وليكن نمى دانى كه آهو دندان رابعى ندارد، و دندانهايش ثنايى است(۸۸۵)

۷۴۸- علو مقام علمى معصومين

در كافى است كه امام صادقعليه‌السلام فرمود:

علم ابن شبرمه در برابر (كتاب) جامعه كه به املاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و خط علىعليه‌السلام است گمراه و گمشده است اين كتاب براى احدى، كلامى از حلال و حرام باقى نگذاشته است ( كه در آن نباشد)

اصحاب قياس، علم را به واسطه قياس طلب نمايند، و از اين رو، جز آن كه از حق دور شوند، علمى بر آنان افزوده نشود، (زيرا) دين خدا با قياس ‍ راست نيايد)(۸۸۶) .

۷۴۹- مراد از شهر حصين

شعيب حداد، نقل مى كند كه شنيدم كه امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود: حديث ما سخت است و كسى توان حمل آن را ندارد، جز ملكى مقرب يا پيامبرى، مرسل، يا بنده اى كه خداوند قلبش را براى ايمان امتحان كرده و يا.

پرسيدم: شهر حصين چيست؟

فرمود: قلب مجتمع(۸۸۷)

۷۵۰- علم فراوان

در مجمع البيان از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: معناه لافدناهم علما كثيرا يتعلمونه من الائمة عليهم السلام يعنى: معناى آن آيه ان الذين قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة، لو استقاموا على الطريقة لاستقيناهم ماء غدقا اين است كه به آن ها علم فراوان مى داديم كه از ائمه عليهم السلام مى آموختند(۸۸۸) .

۷۵۱- سوال از علم امام

مفضل گفت: از علم امام به آنچه در اقطار زمين است در حالى كه در خانه اش بوده و پرده بر رو كشيده پرسيدم.

آن حضرت (امام صادقعليه‌السلام ) پاسخ داد: اى مفضل! خداى تبارك و تعالى در پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پنج روح قرار داد: روح حيات كه به آن مى جنبند و حركت مى كند و روح قوه كه به آن مى خيزد و مى كوشد و روح شهوت كه به آن مى خورد، و مى آشامد و از حلال به زنان درمى آيد، و روح ايمان كه به آن ايمان مى آورد و عدالت مى نمايد، و روح القدس كه به آن نبوت را بر دوشت مى كشد، پس هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات كرد، روح القدس به امام مى رود، و روح القدس نمى خوابد و غافل نمى شود و لهو نمى كند و آرزوى بيهوده نمى برد، ولى آن چهار روح ديگر خواب و غفلت و اميد بيهوده، و لهو دارند، و به روح القدس آنها ديده مى شوند(۸۸۹) .

۷۵۲- تخم حيوان حلال گوشت و حرام گوشت

از معصومعليه‌السلام سؤال شده است: هرگاه كسى تخمى در اجمه - يعنى در بيشه - يافته است، و يا تخم پرنده آبى يافته است و نمى داند كه تخم حيوان حلال گوشت است تا خوردن آن جايز با شد، و يا تخم حيوان حرام گوشت است كه خوردن آن حرام باشد، به چه نشانه داد كه تخم حلال گوشت يا حرام گوشت است؟

در جواب فرموده است: هر تخمى كه دو طرف آن يكسان است از حرام گوشت است و اگر مثل تخم مرغ خانگى است كه يك طرف آن پهن است - يعنى مخروط است - آن تخم حيوان حلال گوشت است چند روايت در اين موضوع در جزء يازدهم وافى فيض از كافى و تهذيب ذكر شده است(۸۹۰) .

تخم مار دراز و هر دو طرف آن يكسان است و تخم باخه گرد است و از همه جانب يكسان است و هر دو حرام گوشت اند، و تخم كبك و گنجشك و مرغ خانگى مخروطى است كه يك طرف پهن و جانب ديگر آن كشيده ست و اينها حلال گوشت اند(۸۹۱) .

۷۵۳- فكر هر كس به قدر همت اوست!

در تفسير آيه شريفه ن و القلم و ما يسطرون روايت شده است كه سفيان ثورى از امام صادقعليه‌السلام سؤال از ن نموده است تا سخن بدينجا مى رسد كه امام به سفيان فرمود: يا ابن سعيد! لولا انك اهل للجواب ما اجبتك سپس امام شروع فرمود به تفسير نون و قلم و لوح

و از آن جمله است: خبرى كه در بسائر به اسنادش از اعمار ساباطى روايت كرده است: قال قلت لابى عبداللهعليه‌السلام جعلت فداك! اجب ان تخبرنى باسم الله الاعظم، فقال: انك لاتقوى على ذلك قال: فلما الححت قال مكانك اذا قام فدخل البيت هنياءه ثم صاح بى ادخل الحديث.

در اين حديث صريحا امام به او فرمود: انك لاتقوى على ذلك و عمار صريحا گفت: فلما الححت و امام بعد از الحاح او، وى را صدا زد و كه داخل خانه شود.

غرض اين است كه به علت ضعف و نارسايى عقول عامه مردم در ادراك اين گونه مسائل از قبيل قضا و قدر نهى از ورود در آن ها شده است. نه آن كه مطلقا حتى براى خواص و افراد مستعد و لايق خوض و تحقيق در آن ها نهى تحريمى شده باشد وگرنه امام پس از نهى در ورود، بر اثر الحاح سائل، جواب سؤالش را نمى فرمود، چنانكه خيلى واضح در اين معنى اميرالمؤمنينعليه‌السلام بيان مى فرمايد كه:

الا ان القدر سر من سر الله - الى قولهعليه‌السلام : لاينبغى ان يطلع عليها الا الواحد الفرد(۸۹۲) .

۷۵۴- تيديل مس به نقره

شخصى در معيت امام صادقعليه‌السلام از آن جناب سؤالاتى مى كرد، تا وقتى به بازار مسگرها رسيدند، از امام سؤال كرد: مس چيست؟

فرمود: نقره فاسده شده است و دوايى دارد كه چون آن را به مس زنند، نقره خالص شود.

سائل نپرسيد كه آن دوا چيست، مترجم آلمانى خيلى به سائل عصبانى شده است كه چرا نپرسيدى دواى آن چيست(۸۹۳) .

۷۵۵- عروج روح مؤمن در خواب

حسن بن محبوب از محمد بن قاسم نوفلى گفت: به امام صادقعليه‌السلام عرضه داشتم: مؤ من خواب مى بيند و واقع نيز همانگونه است و گاه خواب مى بيند ولى مطابق نيست.

فرمود: وقتى مؤمن خوابيد از روح وى حركتى كشيده به آسمان بلند مى شود هرچه روح مؤمن در ملكوت اشياء در جايگاه تقدير و تدبير ديد حق است، و هرچه كه در زمين ديد، اضغاث احلام است.

به او عرضه داشتم: آيا روح مؤمن به آسمان صعود مى كند؟

فرمود: بله

پرسيدم: اين صعود آيا به گونه اى است كه به كلى روح از بدن خارج شود تا هيچ در آن نماند؟

فرمود: خير، اگر همه روحش از بدن خارج شود تا هيچ در آن ماند پس وى مى ميرد.

پرسيدم: پس چگونه روح مؤمن به آسمان خارج مى شود؟

فرمود: آيا خورشيد را در جاى خود در آسمان نمى بينى كه نور و شعاعش ‍ در زمين است؟ روح مؤمن نيز اين چنين مى باشد، اصل آن در بدن و حركت وى كشيده به آسمان است(۸۹۴)

۷۵۶- دريافت علم از عرش

از كافى به اسنادش به يونس يا بفضل از ابى عبداللهعليه‌السلام هست كه فرمود: هيچ جمعه اى نيست مگر اين كه اولياى الهى در آن سرورى دارند.

پرسيدم: فدايت شوم! اين چگونه است؟

فرمود: وقتى شب جمعه شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به عرش ‍ مى رسد و ائمهعليه‌السلام نيز به عرش مى رسند و من هم با ايشان به عرش ‍ مى روم، پس باز نمى گردم مگر اين كه علمى را استفاده كردم، و اگر چنين موافاتى با عرش نباشد، علم من پايان مى پذيرد.(۸۹۵)

۷۵۷- تعليم علم

در كتاب الدر المكنون و الجواهر المصون در علم حروف فرمود: حضرت امام علىعليه‌السلام علم حروف را از آقاى ما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به ارث برد، تا اين كه گفت: امام حسينعليه‌السلام علم حروف را از پدرش به ارث برد، آنگاه زين العابدين از او به ارث برد، سپس ‍ امام محمد باقر سپس امام جعفر صادق از ايشان به ارث برد، و امام صادق كسى است كه در اعماقش غواصى كرده و درر آن را از صدفهاى اسرارش ‍ استخراج كرده و گره هاى رموزش را باز نموده و طلسمهاى گنج آن را گشوده و خافيه در علم جفر و علم حروف را تصنيف نمود، و به اسرار غامض و علوم حقيقى سخن مى گفت: در حالى كه پسرى هفت ساله بود.

و فرمود: دانستن ما غابر مزبود و كتاب مسطور در رق منشور و قذفهايى در دل و مفاتيح غيوب و كوبشهايى در گوش، بدون اين كه طباع از آن نفرت داشته باشد، و به نزد ما جفر ابيض و جفر احمر و جفر اكبر و جفر اصغر است، و از ماست فرس غواص و فارس قناص و اين جفر در آخرالزمان با امام محمد مهدى آشكار مى شود و در حقيقت مسى جز او آنرا نمى شناسد و امام علىعليه‌السلام از داناترين مردم به علم حروف و اسرارش بود، و آن حضرت فرمود: سلونى قبل ان تفقدئنى فان بين جنبى علوما كالبحر الزخار؛ يعنى از من قبل از اين كه مرا در نيابيد، بپرسيد؛ زيرا در دو جنبه ام علومى همانند درياى جوشان است.(۸۹۶)

بخش دهم: احتجاجات امام صادقعليه‌السلام  

۷۵۸- بنده جعفر بن محمد صادقعليه‌السلام

در كتاب وافى است كه ابو حنفيه مى گويد:

نزد حجامى رفتم تا موى سرم را بتراشد، حجام به من گفت: سرت را پايين بياور و روى به قبله كن و نام خداى را بر زبان جارى ساز!

پس، از او شش خصلت بياموختم كه پيش از آن در من نبود.

بدو گفته: آيا تو آزادى يا بنده اى؟

گفت: بنده ام

گفتم: بنده كه هستى؟

در پاسخ گفت: بنده جعفر بن محمد صادق!

پرسيدم: آيا اكنون در خانه است؟

گفت: آرى؟

سپس، به سوى منزلش رفتن و اذن ورود خواستم، ليكن مرا اذن ندادند. اندكى بعد، مردمى از كوفه آمدند و اذن گرفته، داخل شدند. و من نيز همراه آنان شدم. چون به حضورش رسيدم، ايشان را گفتم:

اگر پيايم به اهل كوفه ارسال بنمايى، ديگر اصحاب محمد را دشنام نخواهند داد.

من در كوفه بالغ بر صد هزار نفر را مى شناسم كه آنان را دشنام مى دهند.

ايشان فرمود: سخن مرا نمى پذيرند.

گفتم: چه كسى سخن تو را نمى پذيرد و حال آن كه تو فرزند رسول خدايى!

ايشان پاسخ داد: اولين كسى كه سخن مرا نمى پذيرد، تويى، كه بدون اجازه، به خانه ام وارد شدى و بدون امر من، نشستى و سخن گفتى و مرا خبر رسيده است كه قائل به قياس نيز هستى.

فرمود: واى بر تو اى نعمان! اولين كسى كه قياس كرد، ابليس بود...(۸۹۷) (۸۹۸)

۷۵۹- در دين به راءى قياس مكن!

در كتاب قضاى وسائل الشيعه نقل است كه ابن شبرمه گفت: روزى همراه ابو حنفيه بر جعفر بن محمدعليه‌السلام وارد شدم، ايشان خطاب به ابو حنفيه فرمود: از خدا بترس و در دين، به راى خود قياس مكن! چه اولين كسى كه قياس كرد، ابليس بود...، و واى بر تو، آيا گناه قبل نفس بزرگ تر است يا زنا؟

ابر حنفيه پاسخ داد: قبل نفس.

امامعليه‌السلام فرمود: خداوند عز و جل در قتل نفس، دو شاهد را قبول كرده است، ولى درباره زنا، جز چهار شاهد را نپذيرفته است.

سپس امام فرمود: نماز عظيم تر است يا روزه؟!

ابر حنفيه پاسخ داد: نماز.

امام فرمود: پس چرا زن حائض، بايد قضاى روزه اش (در حال حيض) را به جاى آورد، ولى قضاى نمازش لازم نيست؟! تو چگونه قياس او را روا مى دارد؟! پس، از خداى بترس و قياس مكن!

سپس ابن شبرمه گويد: امام (از من) ، پرسيد: پليدى بول بيشتر است يا منى؟

گفتم: بول.

فرمود: پس چرا خداى تعالى درباره بول، وضو را كافى دانسته، ليكن درباره منى غسل را واجب؟

فرمود: آيا زن ضعيف تر است يا مرد؟

گفتم: زن.

فرمود: پس چرا خداى تعالى سهم مرد را در ارث دو برابر زن قرار داده است؟ آيا مى توان در اين مورد قياس كرد؟ گفتم: نه!

فرمود: چرا خداوند درباره سارق ده درهم، حكم به قطع دست) فرموده ولى اگر دست مردى قطع شود، كسى كه دست او را قطع كرده است بايد پنج هزار درهم، به عنوان ديه بدو بدهد؟ آيا در اين مورد مى توان قياس ‍ كرد؟ گفتم: نه!..(۸۹۹)

۷۶۰- اثبات لزوم پيامبران

در كتاب كافى به اسنادش از هشام بن حكم، از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه در پاسخ زنديقى كه پرسيد: چگونه لزوم وجود پيامبران و رسولان را ثابت مى كنى؟

فرمود: چون ثابت كنيم كه ما را خالق و صانعى است كه از ما و جميع خلايق متعالى است و او حكيم والا مقامى است كه روا نبود احدى از خلقش او را بينند و لمس كنند؛ تا با او مباشرت كنند و او با آنان مباشرت فرمايد و بر آنان حجت آورد و آنان بر او حجت آورند و با يكديگر بحث و مناظره نمايند، ثابت مى شود كه در خلق خود، سفرايى دارد كه او را براى خلق و عبادش به تعبير آورند و مردم را به مصالح و منافع و نيز آنچه در انجامش بقاى شان و در تركش فنا و نابودى شان نهفته است راهنمايى كنند.

پس، آنان در ميان خلق از طرف خداى عليم و حكيم، آمر و ناهى و معبر از اويند و آنان، همان پيامبران و برگزيدگان شان از خلقش مى باشند؛ حكيمانى كه به حكمت تأدیب گشته، بدان مبعوث شده اند. آنان با مردم، على رغم مشاركت در خلقت و تركيب، مشاركتى در احوال (افعال - خ ل) ندارند و از طرف خداى حكيم و عليم، به حكمت تاءييد مى شوند و اين، در هر دوره و زمان به وسيله دلايل و براهين پيامبران و رسولان، ثابت و محقق گرديده، تا زمين از حجتى كه داراى علمى است كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش دلالت مى كند، خالى نباشد.(۹۰۰)

۷۶۱- كار پاكان را قياس از خود مگير

كلينى رحمه الله عليه در كافى از امام صادقعليه‌السلام روايت مى كند كه ايشان فرمود: ابليس، خود را با آدم قياس كرد و گفت: مرا از آنش آفريدى و او را از خاك! پس اگر او جوهرى را كه خداوند، آدم را از آن خلق فرموده، با آتش قياس مى كرد، آن جوهر، درخشنده تر و آشكارتر از آتش بود.(۹۰۱)

و نيز در كافى است كه عيسى بن عبدالله قرشى مى گويد:

ابو حنفيه بر امام صادقعليه‌السلام وارد شد. امام صادقعليه‌السلام خطاب به او فرمود:: اى ابو حنفيه! شنيده ام كه تو قياس مى كنى!

ابو حنفيه عرض كرد: آرى!

امام فرمود: قياس نكن! زيرا اول كسى كه قياس كرد، ابليس بود؛ در آن جا كه گفت: مرا از آتش آفريدى و او را از خاك! پس ميان آتش و خاك قياس ‍ كرد، ليكن اگر نوريت آدم را با نوريت آتش قياس مى كرد، مى توانست بفهمد كه كدام يك برتر و با صفاتر است.(۹۰۲) (۹۰۳)

۷۶۲- اقامه استدلالى نيك

امام صادقعليه‌السلام ، در ذيل احتجاجش بر ابى شاكر ديصانى، درباره حدوث عالم، به اين احتجاج اشاره فرمود: كه شيخ مفيد در ارشاد آن را چنين روايت كرده است:

روزى ابا شاكر ديصانى خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيد و با ايشان گفت: تو از ستارگان درخشانى و پدرانت چون ماه بدرند و مادرانت زنان خردمند و عنصر تو از بهترين و گرامى ترين عناصر است و و چون نامى از علما برده شود، انگشتان كوچك مردم به نام تو ختم مى شوند، اى اقيانوس ‍ گنجينه ها! از حدوث عالم ما را خبر ده! و دليلى بر آن اقامه فرما!..

تا آن جاى روايت كه مى گويد: پس ابو شاكر گفت: يا ابا عبدالله! استدلال نيكى اقامه فرمودى و واضح نمودى، و سخن گفتى و نيكو بيان فرمودى، و اختصار را مراعات فرمودى و من دريافتم كه ما چيزى را قبول نمى كنيم، جز آن كه با چشم و گوش زبان و بينى و پوستمان، آن را به ادراك مى آوردم.

پس امام صادقعليه‌السلام فرمود: از حواس پنج گانه گفتى و آن، در استنباط سودى نرساند، مگر با دليل و راهنما؛ همان طور كه در ظلمت، ره به جايى نتوان برد، مگر با چراغ.(۹۰۴)

۷۶۳- اساس خلقت خداوندى

در كلام معلم ملك و ملكوت مولانا امام صادقعليه‌السلام بنگر كه: ان الله عز و جل خلق ملكه على مثال ملكوته و اسس ملكوته على مثال جبروته، ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته يعنى: خدا ملك خويش را بر وزان ملكوتش و ملكوت خويش را بر وزان جبروتش خلقت نمود تا از ملكش بر ملكوت و از ملكوتش بر جبروت وى استدلال گردد.(۹۰۵)

۷۶۴- صعود مؤمن در خواب

نوفلى گفت: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: مؤمن خوابى مى بيند و همان گونه خواهد بود كه ديده است و چه بسا كه خواب مى بيند و واقعيتى ندارد.

امامعليه‌السلام در جواب فرمود: مؤمن كه خوابيده است روح او حركتى مى كند كه تا به آسمان كشيده مى شود، پس آن چه را كه در ملكوت آسمان در موضع تقدير و تدبير ديده است آن حق است، و آنچه را كه در زمين ديده است آن اضغاث احلام است.

نوفلى گويد: به امام گفتم: آيا روح مؤمن به آسمان صعود مى كند؟

گفت: آرى.

گفتم: آن چنان كه چيزى از روح در بدنش باقى نمى ماند؟

فرمود: نه، آن گونه نيست، اگر روح به كلى از بدن خارج شود كه چيزى از آن در بدن نماند، هر آينه كه بدن مرده است.

گفتم: پس چگونه خارج مى شود؟

فرمود: آيا آفتاب را نمى بينى كه در جاى خود است و شعاع آن در زمين است؟ همچنين است روح كه اصل آن در بدن است و حركت آن ممدود است.(۹۰۶)

۷۶۵- طعم زندگى

در قرب الاسناد حسن بن ظريف از حسين بن علوان از جعفرعليه‌السلام نقل كرده كه وى گفت: من به نزد آن حضرت نشسته بودم به هنگامى كه مردى آمد و از طعم آب از آن حضرت پرسيد و مى پنداشتند كه آن مرد زنديق است. پس حضرت ابو عبداللهعليه‌السلام به زير و رد كردن آن پرداخت و به او فرمود: واى بر تو! طعم آب، طعم زندگى است. خداى عزوجل مى فرمايد: و از آب هر موجودى زنده اى را آفريد آيا ايمان نمى آورند.(۹۰۷)

بخش يازدهم: شاگردان مكتب امام صادقعليه‌السلام  

۷۶۶- شاگردان نامى امام صادقعليه‌السلام

سيد شبلنجى شافعى در كتاب نورالابصار در احوال امام صادقعليه‌السلام مى گويد:

و مناقب او چنان بسيار است كه كس نمى تواند آنها را به شمارش آورد و هر نويسنده اى اگر چه تيز راى و فهميده باشد در كتابت آنها حيران مى شود. جماعتى از بزرگان و اعيان ائمه، مانند يحيى بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و ثورى و ابن عيينه و ابو حنفيه و ابو ايوب سجستانى و ديگران از او روايت كرده اند..(۹۰۸)

۷۶۷- استفاده از محضر شريف امام صادقعليه‌السلام

محمد بن طلحه در كتابش مى گويد: جعفر بن محمد صادق، ابن ابى محمد، على بن الحسين بن على بن ابى طالب، از اعاظم اهل بيت و سادات آنانعليه‌السلام است.

او داراى علوم بسيار و عبادتى فراوان و اورادى مواصل زهدى بين بود.

بسيار تلاوت مى كرد؛ تلاوتى كه تتبع معانى قرآن كريم و استخراج جواهر بحر و استنتاج عجايبش را در برداشت. بخشى از وقت شريفش در اشتغال به انواع طاعات و شنيدن كلامش، انسان را به زهد سوق مى داد و اقتداى به او بهشت را در پيش داشت.

نورى كه از او پرتو مى افكند، گواهى مى داد كه او از سلاله نبوت است و پاكى و طهارتى كه در افعالش ديده مى شد، شهادت مى داد كه او از ذريه رسالت است. از علم و حديث او، جماعتى از اعيان و اعلام ائمه، مانند يحيى بن سعيد انصارى، ابن جريح مالك بن انس، ثورى، ابن عيينه، ابو حنفيه، شعبه، اقوب سجستانى و ديگران بهره جستند، كه تلمذ آنان نزد حضرتعليه‌السلام ، خود منقبت و فضيلتى براى آنان بوده است.(۹۰۹)

۷۶۸- دانش آموختگان مكتب امام صادقعليه‌السلام

شعبه بن حجاج و عبدالله بن عمر و روح بن قاسم و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن مختار و وهب بن خالد و ابراهيم بن طهمان و حسن صالح و عمر بن دينار و احمد بن حنبل و محمد بن حسن از كسانى هستند كه از محضر علم و فضل آن حضرت (امام صادقعليه‌السلام استفاده كرده اند. ابو يزيد بسطامى (طيفور) نيز سقاى خانه او بوده كه مدت سيزده سال، در خدمت ايشان به سر مى برده است. ابو جعفر طوسى، مى گويد: ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار از غلامان اويند.

همچنين، ابو سعيد، يحيى بن سعيد قطان و محمد بن اسحاق، صاحب كتاب المغازى والسير و نيز غير آنان كه در كتب فريقين، مانند فهرست شيخ طوسى و نورالابصار شبلنجى و صواعق ابن حجر و ينابيع الموده شيخ سليمان و خلاصه علامه و... نامشان مذكور است، از اين گروه مى باشند.

كسانى نيز بوده اند كه از اصحاب امامعليه‌السلام بوده و از ايشان علم و دانش ‍ آموخته اند و به فوزى عظيم نايل شده و ديگران را نيز بهره ها رسانيده اند؛ مانند ابان بن تغلب و اسحاق بن اعين شيبانى و برادرش زراره و نيز صفوان بن مهران جمال و عبدالله بن ابى يعفور و عمران بن عبدالله قمى و فضيل بن يسار بصرى و فيض بن مختار كوفى و ليث بن بخترى و محمد بن مسلم و معاذبن كثير و معلى بن خنيس و ابو منذر، هشام بن محمد سائب كلبى، و يونس ظبيان كوفى و مؤمن طاق.(۹۱۰)

۷۶۹- چونان جبرئيلعليه‌السلام در بين ملائك

قاضى شهيد نورالله - نورالله مرقده - در مجلس ششم از كتاب مجالس ‍ المؤمنين مى گويد:

مولى نورالدين، جعفر بدخشى رحمه الله عليه در كتاب الاحباب گفته است:

سلطان طيفور، معروف به بو يزيد بسطامى قدس سره كه در مصاحبت بسيارى از مشايخ بوده و سپس به خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيده و از ايشان فيض برده است، گفت: اگر صادقعليه‌السلام را نمى يافتم، در حال كفر مى مردم، كه او در اولياء، چون جبريل است در ملايك، و هدايت او، نهايت سالكان است.(۹۱۱)

۷۷۰- استدلالات هشام بن حكم

سيد مرتضى، علم الهدى در مجلس دوازدهم از كتاب امالى، مى گويد: و روايت است كه هشام بن حكم به بصره آمد و در خلقه درس عمرو بن عبيد داخل شد؛ در حالى كه كسى او را نمى شناخت. سپس عمرو را گفت: آيا خداوند تو را دو چشم نداده است؟

عمرو گفت: آرى!

هشام گفت: براى چه؟

عمرو گفت: براى اين كه به وسيله آنها به ملكوت آسمان و زمين بنگرم و عبرت گيرم.

پرسيد: آيا تو را دهان داده است؟

گفت: آرى!

پرسيد: چرا؟

گفت: براى آنكه غذا بخورم و كسى كه مرا مى خواند، جوابش ‍ دهم.

هشام يك به يك حواس پنج گانه را كه به واسطه آنها اشياء درك مى شوند، بر شمرد و سوال خويش را تكرار كرد.

سپس گفت: خداوند وقتى حواس پنج گانه را برايت خلق فرمود: راضى نشد جز آنكه رهبرى براى شان قرار داد كه به آن رجوع كنند؛ حال، آيا راضى مى شود خلقش را كه دنيا و مشكلات آن به سوى آنان هجوم آورده، بدون امام رها كند؟

عمرو، او را شناخت و گفت: برخيز! تا در مسئله ات تفكر كنم.

كلينى رحمه الله عليه به طور مفصل در كتاب كافى و به اسنادش از يونس بن يعقوب اين روايت را نقل مى كند كه او گفته است:

جمعى از اصحاب امام صادقعليه‌السلام من جمله، حمران بن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و طيار در خدمت حضرتش حضور داشتند. هشام بن حكم نيز كه هنوز جوان نو رسى بود در ميان شان ديده مى شد.

حضرت، خطاب به هشام فرمود: اى هشام! خبر نمى دهى كه با عمرو بن عبيد چه كردى، و چه از او پرسيدى؟

هشام عرض كرد: اى پسر رسول خدا! شما را بسيار بزرگ مى دانم و از سخن گفتن در محضر شما شرم دارم؛ به طورى كه زبانم در برابرت گنگ مى نمايد.

امام فرمود: چون شما را دستورى دادم، انجام دهيد.

هشام عرض كرد: به من از موقعيت و جلسى كه عمرو بن عبيد در مسجد بصره پيدا كرده و بحثى در آن جا پا كرده است خبر رسيد و مرا گران آمد. به قصد او به سوى بصره حركت كردم و روز جمعه به شهر وارد شدم. در مسجد، حلقه درس بزرگى بود كه عمرو بن عبيد در آن حاضر بود پارچه سياه پشمينى به كمر بسته و عبايى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش ‍ مى كردند. در ميان جمعيت، راهى باز كرده، به جلو رفتم و نشستم.

سپس خطاب به عمرو گفتم: اى مرد عالم! من مردى غريبم و سوالى دارم، آيا اجازه مى دهى بپرسم؟

گفت: بپرس!

گفتم: آيا تو چشم دارى؟

گفت: پسر جان! اين چه پرسشى است؟ چيزى كه خود مى بينى چرا از آن سوال مى كنى؟

گفتم: پرسش من همين است.

گفت: بپرس پسرم! اگر چه پرسشت احمقانه است!

گفتم: همان پرسش را جواب بده!

گفت: بپرس!

دوباره پرسيدم: آيا تو چشم دارى؟

پاسخ داد: آرى!

گفتم: با آن چه مى كنى؟

جواب داد: رنگها و اشخاص را مى بينم و تشخيص مى دهم.

سوال كردم: بينى هم دارى؟

گفت: آرى!

گفتم: به چه كارى مى آيد؟

گفت: با آن بوها را استشمام مى كنم.

پرسيدم: آيا دهان نيز دارى؟

پاسخ گفت: بلى!

گفتم: با آن چه مى كنى؟

گفت: با آن غذا مى خورم و مزه آنرا مى چشم.

پرسيدم: تو گوش هم دارى؟

پاسخ داد: آرى!

گفتم: با آن چه مى كنى؟

گفت: صداها را مى شنوم.

گفتم: قلب نيز دارى؟

گفت: آرى!

گفتم: با آن چه مى كنى؟

گفت: به وسيله آن، هر آنچه جوارح و حواسم، درك مى كنند، امتياز و تشخيص مى دهم.

گفتم: مگر اين اعضاى ادراكه، تو را از قلب بى نياز نمى كنند؟

گفت: نه!

گفتم: چطور بى نياز نمى كنند با اين كه همه صحيح و سالمند؟

گفت: پسر جان! وقتى آنها در چيزى كه مى بويند، يا مى بينند، يا مى چشند و يا مى شنوند شك و ترديدى مى كنند، در تشخيص آن به قلب مراجعه مى نمايند تا يقين حاصل و شك باطل شود.

از او پرسيدم: آيا خداوند قلب را براى رفع شك در حواس، قرار داده است؟

گفت: آرى!

گفتم: پس آيا بايد قلب موجود باشد، وگرنه براى حواس، يقينى حاصل نى شود؟

پاسخ گفت: آرى!

گفتم: اى ابا مروان! خداوند تبارك و تعالى حواس تو را بى امام رها نكرده و براى شان امامى قرار داده تا صحيح را نمايان كند و شك شان را به يقين رساند، ولى اين خلايق را در شك و حيرت و اختلاف رها نموده و امامى براى شان منصوب نكرده تا آنان را از شك و ترديد خارج سازد و در حالى كه براى اعضاى تن تو امامى معين كرده تا آنها را از حيرت و شك در آورد؟

عمرو مدتى خاموش ماند و چيزى نگفت. سپس روى به من كرد و گفت: آيا تو هشام بن حكمى؟

گفتم: نه!

پرسيد: از همنشينان اويى؟

جواب دادم: نه!

گفت: پس اهل كجا هستى؟

گفتم: اهل كوفه!

گفت: پس تو خود اويى.

سپس مرا در آغوش گرفت و در جاى خود نشانيد و خود كنار رفت و ديگر چيزى نگفت تا من برخاستم.

در اين هنگام امام صادقعليه‌السلام خنديد و فرمود: اى هشام! چه كسى اين مطالب را به تو آموخته است؟

گفتم: چيزى است كه از شما گرفته ام.

فرمود: به خدا قسم، كه اين در صحف ابراهيم و موسى، مكتوب است.(۹۱۲) (۹۱۳)

۷۷۱- قيم قرآن

از منصور بن حازم نقل است: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: خداى متعال، بزرگ تر و با كرامت تر از آن است كه به واسطه خلقش شناخته شود، بلكه اين خلق است كه به واسطه او شناخته مى شوند.

امامعليه‌السلام فرمود: سخنت درست است!

عرض كردم: كسى كه مى داند او را خدايى است، سزاوار است كه اين را نيز بداند كه همان خدا را، رضا و سخطى است و رضا و سخطش جز به واسطه وحى و يا رسول شناخته نشود؛ پس آن كه خود، پيامبر و رسول نيست، بايستى به جستجوى پيامبر باشد و چون او را جويد، در خواهد يافت كه پيامبران، حجت خدايند و طاعتشان واجب و فرض است. من از مردم پرسيدم: آيا نمى دانيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، حجت خداوند بر خلقش بود؟

مردم گفتند: آرى!

گفتم: حال كه ايشان رحلت فرموده، حجت كيست؟

گفتند: قرآن حجت است!

من نيز به قرآن رجوع كردم: ولى دريافتم كه مرجئيان و قدريان و حتى زنديقى كه ايمانى ندارد، در (معانى) آن اختلاف نظر دارند و هر كدام براى تفوق و پيروزى بر ديگرى از آن بهره مى جويند! پس دريافتم كه قرآن جز به قيمى كه هر چه او درباره قرآن بگويد حق است، حجت نخواهد بود. از آنان پرسيدم: قيم قرآن كيست؟

پاسخ دادند: ابن مسعود! او قرآن را خوب مى داند و همچنين عمر و حذيفه!

گفتم: آيا تمامش را مى دانند؟

پاسخ دادند: خير! پس كسى جز علىعليه‌السلام نيافتم كه بگويند او تمام قرآن را مى داند. چون مسئله اى پيش آيد، همه گويند: نمى دانم! نمى دانم! ولى آن على است كه مى فرمايد:مى دانم.

پس گواهى مى دهم كه علىعليه‌السلام قيم قرآن بوده، اطاعت از او واجب است او بعد از رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله ، حجت خداست بر مردم، و آنچه او درباره قرآن گويد، حق است. پس امام فرمود: خدايت رحمت كند!..(۹۱۴) (۹۱۵)

۷۷۲- بالاتر از امام كيست؟

شيخ جليل، محمد بن على بن بابويه، معروف به شيخ صدوق، در بابا چهارم از كتاب خصال از محمد بن عمير روايت مى كند كه او گفته است: در طول مصاحبت خود با هشام، از او چيزى زيباتر از اين كلام درباره عصمت امام نشنيدم. روزى از او درباره امام پرسيدم كه: آيا امام معصوم است؟

هشام گفت: گناهان بر چهار قسمند و پنجمى ندارد: حرص و حسد و غضب و شهوت، و اين گناهان در امام نيست. جايز نيست امام حريص بر دنيا باشد؛ زيرا دنيا زير نگين اوست، و او خزانه دار مسلمان است، پس بر چه چيزى حرص بورزد؟

و نيز جايز نيست امام حسود باشد؛ چه انسان بر كسى كه بالاتر از او باشد حسادت مى ورزد، در حالى كه بالاتر از امام كسى نيست. پس چگونه مى تواند بر پايين تر از خود حسادت بورزد؟

و نيز جايز نيست كه امام براى چيزى از امور دنيا خشمگين شود؛ مگر آن كه عضبش براى خداوند باشد. خداوند عز و جل بر او واجب كرده است كه حدود الهى را حارى كند و در راه او از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نهراسيده، راءفت و محبت كسى، او را از دينش باز ندارد؛ تا بتواند حدود الهى را جارى كند.

و جايز نيست كه امام، امور دنيا را دوست بدارد؛ زيرا خداوند، آخرت را براى او دوست داشتنى قرار داده؛ چنانكه آن را براى ما محبوب قرار داده است. او به آخرت مى نگرد؛ چنانكه ما به دنيا مى نگريم. آيا كسى را ديده اى كه صورت زيبايى را براى صورتى زشت، و يا غذايى لذيذى را براى غذايى تلخ، و يا لباس نرمى را براى لباس خشن، و نعمت ابدى و باقيى را براى دنيا فانى و گذرا رها كند؟(۹۱۶)

۷۷۳- روش تربيت يافتگان مكتب امام صادقعليه‌السلام

در فهرست ابن نديم آمده است:

ابو جعفر، محمد بن عمان احول، يكى از اصحاب ابو عبدالله، جعفر بن محمد صادقعليه‌السلام مى باشد كه شخصى بوده خوش اعتقاد و ره يافته، و در علم كلام، ماهر و حاضر جواب بوده و با ابو حنفيه مناظراتى داشته است.

چون امام صادقعليه‌السلام رحلت يافت، ابو حنفيه او را گفت: امامت مرد.

وى در جواب گفت: ولى امام تو تا روز قيامت نمى ميرد، (كه مقصود، ابليس ‍ است.) و ابو حنفيه بدو گفت: نظرت درباره متعه چيست؟

او پاسخ داد: حلال است.

ابو حنفيه گفت: آيا دوست دارى خواهران و دخترانت متعه شوند؟

او در جواب گفت: چيزى كه خداوند آنرا حلال كرده است، اگر آن را مكروه دارم از ديوانگى من است.

سپس ابو حنفيه را گفت: نظر تو درباره شراب چيست؟

ابو حنفيه پاسخ داد: حلال است.

وى گفت: آيا خوشحال مى شوى كه خواهران و دخترانت سازنده شراب باشند؟

روزى ديگر، ابو حنفيه به وى گفت: آيا ما با يكديگر دوست نيستيم؟

او پاسخ داد: آرى به خدا قسم!

ابو حنفيه گفت: من شديا به مقدارى پول نيازمندم، اگر پانصد درهم به من قرض بدهى تا مشكلم رفع شود، وقتى رجعت كردم، آنرا به تو باز مى گردانم كه اگر چنين كنى حق (برادرى) مرا ادا كرده و عمل شايسته اى انجام داده اى.

او در جواب مى گويد: ولى من معتقدم كه انسانها رجعت مى كنند نه تو.(۹۱۷)

۷۷۴- كسب علم از محضر امام صادقعليه‌السلام

شهيد ثانى از عنوان بصرى، كه پير مردى نود و چهار ساله بود، نقل مى كند كه او گفت: چند سالى نزد مالك بن انس مى رفتم، چون جعفر بن محمد صادقعليه‌السلام آمد، نزد او رفتم و مايل بودم، همان طور كه مزد مالك بن انس براى اخذ علم مى رفتم، از آن حضرت نيز كسب علم نمايم. روزى حضرت به من فرمود: من خواستاران بسيارى دارم، ليكن مرا در هر ساعتى از شب و روز اورادى است كه بايد بدانها مشغول باشم؛ پس مرا از ورد و ذكرم باز مدار! و همان طور كه پيش مى كردى، نزد مالك رو، و از او كسب علم كن!

 (چون اين سخن شنيدم) سخت غمگين شدم و از حضورش مرخص شده، با خود گفتم: اگر در من خيرى ديده بود: اين چنين نمى فرمود.

پس وارد مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شده، بر آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله سلام كردم. فردايش به كنار قبر پيامبر آمدم و دو ركعت نماز خوانده، گفتم: خدايا! از تو مى خواهم كه قلب جعفرعليه‌السلام را با من نرم گردانى و آنچه از علم او كه باعث هدايتم به صراط مستقيمت شود، روزى ام گردانى!

سپس با ناراحتى به خانه باز گشتم و نزد مالك بن انس نيز نرفتم؛ چرا كه قلبم از محبت جعفر بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مملو بود و تنها براى اداى نماز واجب از خانه خارج مى شدم. تا اين كه صبرم تمام شد و به در خانه حضرت آمده، اذن ورود خواستم. خادمش بيرون آمد و گفت: حاجتت چيست؟

گفتم: مى خواهم بر شريف (امام صادق) سلامى عرض نمايم.

گفت: در حال نماز است.

مدتى همام جا نشستم. پس از اندكى آمد و گفت: بر بركت خدا وارد شو!

وارد شدم و سلام كردم، حضرت جواب گفت و فرمود: بنشين خدايت ببخشايد!

نشستم. حضرت سر مباركش را بالا آورد و فرمود: كنيه ات چيست؟

گفتم: ابو عبدالله.

فرمود: خداوند كنيه ات را ثابت بدارد و توفيقت دهد! اى ابو عبدالله! حاجتت چيست؟

با خود گفتم: اگر در اين ديدار، حتى جز اين دعا بهره اى ديگر نبرم، باز هم كافى است.

حضرت دوباره فرمود: حاجتت چيست؟

گفتم: از خدا خواستم كه قلب شما را با من نرم گرداند و از علم شما، اندكى روزى ام گرداند و اميد دارم كه خداى تعالى اين حاجت شريف را اجابت فرمايد.

فرمود: اى ابو عبدالله! علم با تعلم حاصل نشود؛ بلكه نورى است كه بر قلب آن كس كه خداوند خواهد هدايتش كند بتاباند. اگر طالب آنى، ابتدا در نفس خود: حقيقت عبوديت را جستجو نما و علم را به واسطه عمل بجوى و از خدا فهم و درك را طلب نما! تا تو را عطا فرمايد:

گفتم: اى شريف!

فرمود: بگو اى ابا عبدالله!

گفتم: اى ابا عبدالله! حقيقت عبوديت چيست؟

فرمود: سه چيز است: يكى اين كه بنده در آنچه كه خدا به او داده است، مالكيتى براى خود قايل نشود؛ چرا كه بنده و غلام را ملك و مالى نيست. مال و ثروت را از آن خدا بداند و طبق اوامر او، آنرا مصرف نمايد.

ديگر اين كه بنده تدبيرى براى خود نداشته باشد.

و شى ء سوم آنكه، در آنچه در خداوند تعالى امر و نهى اش فرموده است، خود را مشغول سازد (و از آن اطاعت كند) پس چون خود را به او تفويض ‍ كند، مصايب دنيا براى او آسان گردد و چون به اطاعت و انجام اوامر و نواهى خداوند مشغول باشد، به ستيز و مباهات با مردم نپردازد.

و چون خدا بنده اى را با اين سه حصيصه گرامى داشت، دنيا و ابليس و خلق در نظر او خوار شوند و دنيا را براى تكاثر و تفاخر نطلبد، و آنچه را كه نزد مردم است، براى عزت و بلندى مرتبه خود طلب نكند و روزهايش را به بطالت نگذراند. پس اين اولين درجه تقواست. خداوند متعال فرموده است: تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافساد و العاقبه للمتقين.(۹۱۸)

گفتم: اى ابا عبدالله! مرا نصيحتى فرما!

فرمود: تو را به نه چيز وصيت مى كنم، كه آن، وصيت من است براى كسانى كه خواهند در طريق خداى تعالى گام نهند و از خدا مساءلت دارم كه تو را در عمل بدانها موفق نمايد!

يك نصيحت، در رياضت نفس است و سه ديگر در حلم و سه نصيحت بعدى در علم. آنها را حفظ كن و سبك مشمار!

فرمود: اما در مورد رياضت: آنچه را كه بدان اشتها و ميل ندارى مخور! چون موجب حماقت و بلاهت شود. چيزى مخور جز به هنگام گرسنگى، و چون خوردى، از حلالش بخور و نام خدا آور و حديث رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله را به ياد آور كه فرمود: آدمى: هيچ ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرد. پس اگر لازم شد كه طعامى بخورد، ثلثى از شكمش را براى طعام، و ثلثى را براى آب و ثلثى ديگر را براى نفسش قرار دهد.

اما نصايحى كه در حلم است: چون كسى تو را گفت كه يكى بگويى ده تا مى شنوى، او را بگو كه اگر ده تا بگويى، يكى هم نخواهى شنيد. چون تو را دشنام دهند، او را بگو كه اگر در آنچه گفته اى، صادقى از خدا خواهم كه مرا ببخشايد، و اگر كاذب هستى، از خدا خواهم كه تو را ببخشايد. و چون كسى تو را به سخنى - به فحش و ناسزا - و وعده داد، او را نصيحت و دعا وعده ده!

امام درباره علم: آنچه را نميدانى از آگاهان بپرس، ولى براى عيبجويى و آزمايش مپرس. با راءى شخصى ات كارى انجام مده و در تمام مسايل راه احتياط را پيشه كن. از فتوا دادن فرار كن، همچنان كه از شير فرار مى كنى. گردنت را پل مردم قرار مده!

اكنون اى ابو عبدالله! برخيز كه نصايحم را گفتم و مرا از وردم باز مدار! چرا كه من به نفس خود ضنينم. والسلام على من اتبع الهدى.(۹۱۹)

بخش دوازدهم: قيامت در كلام صادق آل محمد

۷۷۵- بازگشت هر چيز به اصل خود

امام صادقعليه‌السلام فرمود: شناخت مرد خويش را به اين است كه وى را به چهار طبيعت بشناسد. تا اين كه فرمود: پس اين چنين انسان از شأن آخرت ساخته شده، و وقتى خدا بين آن دو جمع كرده حيات وى در زمين است؛ زيرا از شأن آسمان به دنيا نزول كرده، و وقتى خدا بين آن دو تفريق برقرار كند، اين جدايى مرگ است. شأن آخرت به آسمان بر مى گردد، پس ‍ روح و نور به قدرت نخستين باز گردانيده مى شوند و جسد متروك مى ماند؛ زيرا از شأن دنياست، و علت است كه جسد در دنيا فاسد مى شود؛ زيرا باد آب آن را خشك مى كند و گل خشك و خاك مى شود و متلاشى مى گردد، و هر كدام به جوهر نخست خود بر مى گردد.(۹۲۰)

۷۷۶- جايگاه ارواح مؤمنان

ابو بصير گفت: از امام صادقعليه‌السلام از ارواح مؤمنانى سوال كردم فرمود: به صورت بدنهايشان در بهشت اند، كه اگر ببينى آن را هر آينه خواهى گفت: اين فلان است، و يا خواهى گفت: اى فلان! چون به تجرد نفس آگاهى يافته ايد و علم و عمل را انسان ساز شناخته ايد، كه انسان علم و عمل خود است، و سخن ما هم در بيان فرموده امام سجادعليه‌السلام بود كه: روز به در شدن نفس از بدن به چه معنى است كه ظرف و مظروف بايد در ماديات باشد نه در مجردات، مطلب مفيدى را كه شيخ بهايى قده در بيان حديث نامبرده آورده است تقديم مى داريم.

آن جناب درباره فى الجنه كه مشعر به ظريف است فرمود: فى الجنه الظرفيه مجازيه باعتبار الشبح تعلقت الروح به والا فهى مجرد غير مكانيه. (يعنى ظرفيت، كه امام فرمود ارواح در بهشت اند، مجاز است؛ به اعتبار شى ء كه روح به آن تعلق دارد به صورت ظرفيت تعبير شده است، و گرنه روح مجرد غير مكانى است.

مراد شيخ اين است كه مثلا ما در اين زاويه مسجد نشسته ايم؛ اگر كسى در بيرون اين مسجد از امامعليه‌السلام بپرسد كه ارواح اين اشخاص در كجا هستند؟

امام بفرمايد كه در فلان زاويه اين مسجد اند، با اينكه روح مجرد و عارى از احكام ماده، كه از آن جمله مكان است، مى باشد، ولى به اعتبار اين اشباح، اعنى ابدان ما كه ارواح به آنها تعلق دارند و اين اشباح در اين زاويه اين مسجدند، امام بفرمايد كه آن ارواح در آنجا هستند.(۹۲۱)

۷۷۷- مثل روح مؤمن

كلينى، صاحب كافى، و غير او از آن روايت مى كنند، آن جناب در بصائر به اسنادش از مفضل، از امام صادقعليه‌السلام چنين روايت كرده است:

قال مثل روح المومن و بدنه كجوهره فى صندوق اذا اخرجت الجواهر منه طرح الصندوق و لم يعبابه، و قال ان الازواج لا تمازج البدن و لاتواكله و انما هى كلل للبدن محيطه به.(۹۲۲) (۹۲۳)

يعنى مثل روح مؤمن و بدنش مانند دانه گوهرى در صندوق است، هر گاه آنرا از صندوق بيرون برند صندوق به كنار انداخته مى گردد و بدان اعتنايى نمى شود. و امام فرمود: ارواح بابدن آميخته نيستند و كار بدن را به خودش وا نمى گذارند، و همانا كه ارواح براى بدن كلمه هاى محيط به آن اند.

چنانكه در اين حديث ملاحظه مى فرماييد، امام روح و بدن را به دانه گوهر و صندوق مثل زده و تشبيه كرده است. اين گونه تعبيرات براى تقريب اذهان به حقايق واقعى اشياست، تا بشود كه اشياء را كماهى ارائه دهند. امام نفرمود كه روح در بدن است كه چنان كه گوهر در صندوق است، بلكه فرمود مثل آن چنين است. و در آخرت روايت به تجرد ارواح استدلال فرموده است كه ارواح با بدن آميخته نيستند و بدن را به خودش وا نمى گذارند. صريح است كه بدن استقلال به خود ندارد، و تا دست تصرف روح بالا سرش نباشد بدن نيست. و آنگاه بدن است كه در تحت سيطره و سلطه روح و شأنى از شئون و مظهر و مجلايى از ظهور و بروز آثار روح باشد.(۹۲۴)

۷۷۸- الست بربكم؟!

ابو بصير مى گويد كه: به حضرت امام صادقعليه‌السلام گفتم: در مورد خداى تعالى آگاهم كن كه آيا مومنان روز قيامت او را مى بينند؟

فرمود: آرى! و پيش از روز قيامت هم ديده اند. گفتم: كى؟

فرمود: وقتى كه به آنها گفت: الست بربكم؟ قالوا: بلى(۹۲۵) (۹۲۶)

بعد مدتى ساكت شد و آنگاه فرمود: مؤمنان در دنيا پيش از روز قيامت هم مى بينند؛ آيا تو همين الان او را نمى بينى؟

ابو بصير مى گويد: گفتم: فدايت شوم! اين حديث را از جانب شما نقل بكنم؟

فرمود: نه! زيرا اگر آن را بگويى، جاهل به معنايى كه تو قايل هستى، آنرا انكار مى كند و بعد اين را تشبيه و كفر به حساب مى آورد، و منظور رويت با چشم نيست؛ خدا بزرگ تر از چيزى است كه مشتبهان و ملحدان وصف مى كنند.(۹۲۷)

۷۷۹- ياد آخرت در ديدن عالمان

نزد مولايمان جعفر بن محمدعليه‌السلام از فرموده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره اين كه نگاه به صورت عالم عبادت است، سخن به ميان آمد، پس آن جناب فرمود: مراد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عالمى است كه هر گاه به او نگاه كنى، تو را به ياد آخرت اندازد و هر عالمى كه خلاف اين بود، پس نگاه به او، گناه و مايه گمراهى است.(۹۲۸)

۷۸۰- با بصيرت باش!

ابو بصير گفت: از ابو عبدالله، جعفر بن محمد صادقعليه‌السلام از ارواح مومنين پرسيدم، فقال فى الجنه على صور ابدانهم لو رايته لقلت فلان يعنى: مومنان در بهشت بر صور ابدان خويشند، اگر آنها را ببينى گويى فلانى است.

و از لطائف اين حديث قويم اين كه ابو بصير از ارواح مومنين مى پرسد و آن حضرت به او پاسخ مى دهد كه: ايشان در بهشت بر صور ابدان خويشند. پس بصيرت داشته باش! اگر خدا بصيرت را روزيت كرده باشد.

ديگر اين كه بهشت داراى مراتبى بر حسب ايمان مى باشد، پس مؤمنين با اختلاف مراتبى كه دارند در جنات بر صور ابدان خويشند و اين لطيفه اى ديگر است.(۹۲۹)

۷۸۱- رسيدن به جنت قرب

در تمام شئون زندگى ما اگر بخواهيم سيره و برنامه و دستورالعملى كه به دست بياوريم، به آن دستورالعمل، خودمان را تربيت كنيم تا به كمال انسانى خودمان برسيم، جز قرآن و جز منطق عترت، در روى زمين و در زير اين آسمان كبود، ما دستورى نداريم، منطقى نداريم و اينها انسان سازند. ما بايد به اين برنامه باشيم و آنها را سر مشق خودمان سازيم تا به كمال انسانى، به سعادت، به آن جنت ذات و واداخلى جنتى كه نهايت مرتبه بهشت است برسيم

و دوباره آن، حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود: آن جنتى است كه باغ و آب و است حرفها ندارد، اينها نيست، جنت است، جنت لقاء است، جنت ذات است.

اگر بخواهد تا به آن جنت، انسان برسد، بايد اين وسايط فيض الهى، اين امام، پيشوا، اين ائمه را، سر مشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در امام شئون زندگى اش قدم بردارد، تا به سعادتش نائل بشود.(۹۳۰)

۷۸۲- روح محسن و بدكار

مروى از امام صادقعليه‌السلام است كه: روح در مكان خود اقامت دارد، روح محسن در نور و فسحت و روح بدكار در تنگى و ظلمت است و بدن خاك مى گردد.(۹۳۱)

۷۸۳- انواع بهشت و درجات

از امام صادق آل محمد - صلوات الله عليه - روايت شده كه: نگوييد بهشت يكى است؛ زيرا مى فرمايد، و غير از آن دو دو بهشت است و نگوييد: يك درجه است؛ زيرا خدا مى فرمايد: درجاتى است كه برخى برتر از برخى ديگرند، همانا تفاضل و برترى قوم به اعمال است.(۹۳۲)

۷۸۴- به كجا مى رويم؟!

دانسته شد كه انسان به ملكات علمى و عملى خود سازنده خود است و شيئيت شى ء به صورت او است. پس با نور برهان صريح مبين است كه عود ارواح به سوى آنى است كه از او ساخته شده است كما بداكم تعودون.(۹۳۳)

اگر از نور ساخته شد به سوى نور و اگر از نار به سوى نار.

در روايتى از امام صادقعليه‌السلام سوال شد كه: ما به كجا مى رويم؟

امامعليه‌السلام فرمود كه: به سوى عمل خود.

۷۸۵- صورت دو ملك در قبر

در كافى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: آن قرين مى گويد: انا رايك الحسن الذى كنت عليه و عملك الصالح الذى كنت تعمله؛ من راى نيكويى هستم كه به آن معتقد بودى و عمل صالحى كه بدان اهتمام مى ورزيدى.

و هم در كافى روايت شده كه: ابو بصير از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: آيا دو ملك قبر بر مؤمن و كافر به يك صورت مى شوند؟

فرمود: نه.(۹۳۴) (۹۳۵)

۷۸۶- خطاب به اولياء الله! در قيامت

از امام جعفر صادقعليه‌السلام ، امام اهل حق، كه از او شد مذهب حق را نسق، روايت است كه: يكى از خصايص رضا اين است كه در قيامت به ناك هيچ يك از پيغمبران خوانده نمى شوند، بلكه به خطاب: يا اولياء الله! مخاطب خواهند شد.(۹۳۶) (۹۳۷)

۷۸۷- توصيف دوزخ

در باب نار از جلد سوم بحار به نقل اى تفسير شيخ اجل على بم ابراهيم قمى يكى از مشايخ كلينى - قدس سرهما - آمده است كه: امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

اين آتش شما يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است كه هفتاد بار با آب شسته شده، آنگاه ملتهب و شعله ور شده، و اگر چنين نبود هرگز آدمى را طاقت نزديكى بدان نبود، الحديث.(۹۳۸)

۷۸۸- صورت عمل آدمى در اين دنيا

حرت امام صادقعليه‌السلام ، در بيان حشر انسانها به صورتهاى گوناگون فرمود: اين همه حيوانات مختلف، صورت و مثال اعمال و اخلاق انسلان اند.(۹۳۹)

۷۸۹- آفت هاست در تاءخير!

امام صادقعليه‌السلام فرمود: اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببينيد، خواهيد ديد كه اكثر مردم به علت تسويف، مبتلاى به كيفر اعمال بد اينجاى خودشان شده اند.

تسويف؛ يعنى سوف سوف كردن، يعنى امروز و فردا كردن، بهار و تابستان كردن، امسال و سال ديگر كردن.(۹۴۰)

۷۹۰- همراهى سرور در قبر

از امام ما حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: وقتى مؤمن از قبرش بيرون رود از وى مثالى از قبورش بيرون مى آيد. تا اين كه فرمود - پس مثال مى گويد: من سرورى هستم كه در دلهاى برادرانت در دنيا وارد مى كردى، از آن خلق شدم تا تو را بشارت دهم و وحشت تو را به انس بدل كنم.(۹۴۱)

۷۹۱- هراس از برزخ

كلينى در كافى به استاد خود به عمر بن يزيد روايت كرده: به ابو عبداللهعليه‌السلام گفتم: من از شما شنيدم كه مى فرموديد: همه شيعيان ما به همه كارهايشان در بهشتند.

فرمود: به تو راست گفتم، به خدا قسم، همه در بهشتند.

عرض كردم: فدايت شوم! آنها گناهان كبيره فراوان دارند؟

فرمود: در قيامت همه شما به شفاعت پيامبر مطاعى يا وصى وى در بهشتيد، ليكن به خدا قسم، من بر شما از برزخ مى هراسم.

عرضه داشتم، برزخ چيست؟

فرمود: قبر از هنگام موت تا قيامت.(۹۴۲)

۷۹۲- مثل بدن مؤمن

از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده، چنانكه در باب هفدهم معالم الزلفى از بصائر الدرجات است كه: مثل المومن و بدنه كجوهره فى صندوق اذا اخرجت الجوهره منه طرح الصندوق و لم يعبابه يعنى مثل مؤمن و بدنش به سان گوهرى در صندوقچه اى است كه وقتى گوهر از آن بيرون آورده شود، صندوقچه به كنارى افكنده شده و به آن اعتنايى نمى شود.

و از آن حضرتعليه‌السلام نيز روايت شده كه: ان الروح مقيمه فى مكانها، روح المومن فى ضياء و فسحه، و روح المسى فى ضيق و ظلمه والبدن يصير ترابا يعنى روح در مكان خود مقيم بوده و روح مؤمن در روشنى و وسعتى و روح بدكار در تنگى و تاريكى است و بدن خاك مى گردد.(۹۴۳)

۷۹۳- ديدار با خانواده

كافى به اسنادش به حفص باخترى از ابو عبداللهعليه‌السلام فرمود: مؤمن خانواده اش را ديدار مى كند، پس آنچه را دوست دارد مى بيند و از وى آنچه بدش مى آيد مستور مى گردد. و كافر خانواده اش را ديدار مى كند، پس آنچه را بدش مى آيد و مى بيند و از وى آنچه دوست دارد مستور مى گردد.

فرمود: برخى از آنها هر جمعه و برخى به اندازه عملش آنها را زيارت مى كند.

۷۹۴- زيارت مردگان

اسحاق بن عمار گفت: از حضرت ابوالحسن الاولعليه‌السلام پرسيدم: آيا ميت خانواده اش را زيارت مى كند؟

فرمود: بله

گفتم: در چند مدت زيارت مى كند؟

فرمود: در جمعه اى و در ماهى و در سالى به اندازه منزلتش الخ.(۹۴۴) (۹۴۵)

۷۹۵- منزلت كفر و ايمان

حديث مزبور را عياشى به اسناد خود از حارث از ابى عبداللهعليه‌السلام نقل كرده كه: از منزلت بين كفر وايمان از حضرتش پرسيدم، فرمود: بله منازلى بين آنها وجود دارد كه اگر چيزى از آن منازل انكار شود، خدا شخص ‍ را در آتش مى اندازد؛ يعنى بين آن دو كسانى اند كه به امر خدا اميد دارند، و كسانى كه مستضعف اند، و بين ايشان كسانى اند كه عمل صالح را با عمل بد درهم آميخته اند، و بين آنها قول خداى - سبحانه - است كه و بر اعراف مردانى اند(۹۴۶)

بخش سيزدهم: رذايل اخلاقى در كلام صادق آل محمدعليه‌السلام

۷۹۶- مورچگان عرصه محشر

داود بن فرقد از برادرش نقل مى كند كه: از امام صادق: شنيدم كه فرمود: متكبران در قيامت به صورت مورچگان در مى آيند و مردم آنان را زير پاى خود مى گذارند، تا اين كه خداوند از حساب مردم فارغ شود.(۹۴۷) (۹۴۸)

۷۹۷- نزول بلاهاى دردناك

امام صادقعليه‌السلام فرمود: در خانه اى كه خوانندگى (غناء) مى شود، از نزول بلاهاى دردناك ايمن نيست و دعا مستجاب نمى شود و فرشتگان نازل نمى شوند و خداى متعال از اهل خانه اعراض نموده و روى رحمت برگردانيده است.(۹۴۹)

۷۹۸- حقيقت مفهوم بت

حضرت امام صادقعليه‌السلام فرموده است: هر چه كه تو را از خدايت باز مى دارد بت تو است.

اين جان عرشى را، اين سيمرغ ملكوتى را، پاى بند يك مشت هواى نفسانى نكن، از اين گونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوى اسماء و صفات الهى، و به جانب مدارج و معارج قرآنى ارتقاء بنمايد، او را گرفتار قفسهاى هوس هاى نفسانى مكن تا به كمال مطلوب خود برسد.(۹۵۰)

۷۹۹- اخذ از نفس

در كافى، از شحام نقل است كه امام ابو عبداللهعليه‌السلام فرمود: از نفست براى نفست اخذ كن. از آن اخذ كن در سلامتيت پيش از آن كه بيمارى آيد و در قوت پيش از آن كه ضعيف آيد و در حيات پيش از آن كه مرگ(۹۵۱) آيد.

۸۰۰- رونق تجارت حلال

هشام بن حكم از امام صادقعليه‌السلام از سبب تحريم ربا پرسيد. حضرت فرمود:

اگر ربا حلال مى بود، مردم تجارت و حرفه هاى مورد نياز خويش را ترك مى گفتند. پس خداوند ربا را حرام فرمود تا مردم از حرام به سوى حلال و تجارت و خريد و فروش بگريزند...(۹۵۲)

۸۰۱- فلسفه تحريم ربا

از امام صادقعليه‌السلام نقل است كه فرمود: ربا حرام گشت تا شما از اشتغال به حرفه ها و صنايع حلال و معروف باز نمانيد.(۹۵۳)

۸۰۲- تاءثير گناه در آدمى

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

چون مرد گناه كند، از نماز شب محروم گردد و عمل زشت، از چاقويى كه در گوشت فرو رود، سريع تر در كسى كه مرتكب آن شده فرو مى رود.(۹۵۴) (۹۵۵)

۸۰۳- غرور بى جاى ابليس

از مولاى ما كشاف حقايق امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: ابليس خود را با آدم سنجيد و گفت: مرا از آتش آفريد و آدم را از خاك، پس ‍ اگر آتش را به جوهرى كه خدا آدم را از آن آفريد مى سنجيد، آن جوهر نور و ضيايى بيشتر از نار داشت.