فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى0%

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21967
دانلود: 4459

توضیحات:

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21967 / دانلود: 4459
اندازه اندازه اندازه
فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده:
فارسی

فصل يازدهم: امام نهم، سيماى حضرت امام محمد تقى جواد الائمهعليه‌السلام

۸۴۸- عاشقم بر قهر و بر لطفش

توضيحى پيرامون روايت زير، به ويژه فراز دوم آن بفرماييد: من يعرف البلاء يصير عليه و من لا بعرفه ينكره (الحياه، ج ۱، ص ۱۳۴)

استاد: روايت ديگرى در همين زمينه از امام نهمعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايند در قيامت، بلا ديده ها و رنج كشيده ها مقالاتى دارند عالى و ارجمند. اينها كسانى هستند كه تسليم مشيت حق تعالى بوده اند و صبر داشته اند.

اينها كسانى هستند كه مى گويند:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

اى عجب! من عاشق اين هر دو ضد

در بلايم مى چشم لذات او

ماب اويم، مات اويم، مات او

يا به قول شاعر ديگر:

هر كه در اين بزم مقرب تر است

جام بلا بيشترش مى دهند

كما اين كه داريم:

البلاء للولاء در نظام عالم هم، بلا ديدن و زجر كشيدن، ارزش آفرين است. دانه گندم وقتى زير خاك مى رود، زحمتى تحمل مى كند و رنجى مى كشد، اما تبديل به ساقه و خوشه مى شود و بعد هم وقتى زير سنگ آسيا خرد مى شود و بيشتر بلا مى كشد، اما تبديل به ساقه و خوشه به آرد مى شود و باز هم ارزشش بيشتر مى گردد و بعد هم كه بايد برود داخل تنور و در آتش ‍ افتد، تا تبديل به نان شود و قيمتش افزون شود و همين طور...

پس كسى كه نظام عالم را نمى داند و از نقش بلا و رنج در كسب كمال غافل است، بلايا را بد و منكر مى داند، مانند بسيارى از مردم كه بلافاصله در برابر مصائب، زبان به شكوه مى گشايند و توان تحمل مشقات را ندارند.(۱۰۲۲)

۸۴۹- فضل اديب

از حضرت امام جوادعليه‌السلام مروى است كه فرمود: از ميان دو مرد كه در دين و فضايل برابر باشند، برتر نزد خداوند آن باشد كه در علم و ادب ماهرتر بود.

راوى گفت:

گفتم: فدايت شوم! فضل اديب را نزد مردم دانستم كه در مجالس و مجامع او را گرامى دارند، اما نزد خداى تعالى چگونه؟

فرمود: چون اديب قرآن را چنانكه نازل شده است مى خواند و دعا را هم لحن نمى آورد و غلط نمى خواند و دعاى ملحون سوى خداوند تعالى بالا نرود.(۱۰۲۳)

۸۵۰- ستايش امامى از امام ديگر

مفيد در ارشاد از حضرت ابوالحسن، امام موسىعليه‌السلام نقل مى كند كه ايشان فرمود:

پسرم على، بزرگ ترين فرزندم مى باشد و او برگزيده ترين و محبوب ترين آنها نزد من است. او همراه من در جفر مى نگرد كه كسى اين كار را نمى كند مگر كه پيامبر و يا وصى پيامبرى باشد.(۱۰۲۴)

۸۵۱- اقرار دشمن به فضل امام جوادعليه‌السلام

ريان بن شبيب روايت كند: همين كه مأمون اراده كرد دخترش ام الفضل را به همسرى امام جوادعليه‌السلام در آورد، خبر به عباسيان رسيد و بر آنها گران آمد و آنرا عملى پر خطر شمردند و ترسيدند كه ماجراى امام رضاعليه‌السلام دوباره تكرار شود. پس نزديكان و خويشان مأمون جمع شدند، و او را گفتند: تو را به خدا قسم، اى اميرالمؤمنين! از اين امر كه قصد نموده اى، صرف نظر كن! از آن ترسيم كه چيزى كه خدا ما را مالك آن قرار داده، از دستمان برود و لباس عزتى كه بر تن ماست از ما گرفته شود و تو آن چه را كه ميان ما و اين قوم روى داده است و مى دانى و بر كارى كه خلفاى راشدين قبل از تو به آنان انجام داده اند. همچو تبعيد و تصغير، آگاهى، وقتى آن طور با رضا رفتار و عمل نمودى، ما به خطر افتاديم، تا اين كه خدا ما را از آن دشوارى رهانيد و كفايت را نسبت به ابن الرضا برگردان! و دخترت را به عقد كسى از خاندان خود كه شايستگى دارد، در آور!

مأمون به ايشان گفت: اما درباره آنچه كه بين شما و آل ابى طالب وجود دارد، بايد گفت كه شما، خود سبب آن بوده ايد و اگر انصاف مى داشتيد، در مى يافتيد كه آنان از شما سزاوارترند. اما آنچه كه ديگران، پيش از من نسبت بدانان انجام داده اند، بايد گفت كه چنين عملى قطع رحم است و پناه بر خدا عملى! به خدا سوگند! از اين كه رضا را وليعهد خويش ساختم پشيمان نيستم! من از او خواستم كه امارت را بر عهده گيرد و مرا از آن رها سازد، ولى خوددارى نمود، و اين تقدير الهى بود.

و امام ابو جعفر، محمد بن على، من او را برگزيدم، چرا كه با سن كم، در علم و فضل، بر همه اهل فضل و دانش برترى دارد و اين امرى شگفت و عجيب است. اميدوارم آن چه كه من از او مى دانم، براى مردم نيز روشن شود، كه در اين صورت خواهيد فهميد كه نظر درست همان است كه من در او ديده ام.

آنان در جواب گفتند: اين جوان اگر چه تو را به حيرت آورده، اما كودكى است كه نه چيزى ميداند و نه به دين آشناست؛ پس او را واگذار تا ادب بياموزد و در دين به فقاهت رسد، سپس همانطور كه خواهى عمل كن!

مأمون گفت: واى بر شما! من بر اين جوان آگاه ترم. و او از اهل بيتى است كه علمشان از خدا و امداد و الهام اوست. پدرانش هميشه در علم دين و ادب، از مردم ناقص، بى نياز بوده اند. حال اگر خواهيد، ابا جعفر را بيازماييد تا آنچه درباره او گفتم بر شما آشكار شود. مردم گفتند: اى اميرالمؤمنين! ما حاضريم كه او را امتحان كنيم. پس كسى را انتخاب خواهيم كرد تا در برابر تو چيزى از فقه دين از او پرسد، اگر جواب داد، ما ديگر اعتراضى نخواهيم داست و صلابت راءى اميرالمؤمنين بر خاص و عام روشن شود و اگر از پاسخ عاجز ماند، درستى سخن ما آشكار شود.

مأمون گفت: كارى را كه خواهيد انجام دهيد.

آنها از پيش مأمون بيرون رفتند و بر آن اتفاق نمودند كه يحيى بن اكثم - كه در آن روزگار قاضى بود مسئله اى را مطرح سازد كه او جوابش را نداند. و به او وعده اموال با ارزشى را داده، نزد مأمون بازگشتند و از او خواستند روزى را براى اجتماع معين كنيد. او نيز خواستشان را بر آورد. مردم در روز معين جمع شدند و يحيى بن اكثم نيز حاضر شد. مأمون امر كرد كه محل جلوسى براى امام آماده كرده، براى او بالشى قرار دهند و اين كار انجام شد. ابو جعفرعليه‌السلام كه در آن هنگام كودكى نه سال و چند ماه بود، وارد شد و جلوس فرمود. و يحيى بن اكثم در برابرش نشست و بقيه مردم در جاى خود ايستادند. مأمون نيز در مكانى نزديك ابو جعفرعليه‌السلام نشسته بود.

يحيى بن اكثم به مأمون گفت: اى اميرالمؤمنين! آيا اجازه فرمايى تا از ابا جعفر پرسشى كنم؟

مأمون گفت: از او اذن بخواه!

يحيى بن اكثم رو به امام كرد و گفت: فدايت شوم! آيا مرا اجازه دهى؟

ابو جعفرعليه‌السلام فرمود: اگر خواهى بپرس!

يحيى گفت: فدايت شوم! نظرت درباره محرمى كه حيوانى را كشته، چيست؟

ابو جعفرعليه‌السلام پاسخ فرمود: آيا آنرا در حرم كشته، يا در خارج از حرم؟ عالم بوده يا جاهل؟ به عمد كشته يا به سهو؟ محرم، آزاده بوده يا بنده؟ كوچك بوده يا بزرگ؟ باز اول بوده كه حيوانى را كشته يا براى چندمين بار بوده؟ صيد از پرندگان بوده يا از غير آنها؟ بزرگ بوده يا كوچك؟ محرم، بر عملش اصرار داشته يا از آن پشيمان بوده؟ حيوان را در شب كشته يا در روز؟ وقتى آنرا كشته، احرام عمره داشته يا احرام حج؟ يحيى بن اكثم از اين پاسخ متحير شد و آثار ناتوانى و شكست در چهره اش پديدار گشت و چنان به لكنت افتاد كه مردم از حالش آگاه شدند.

مأمون گفت: خدا را بر نعمت و توفيق راءيى كه اتخاذ كرده ام سپاس!

سپس روى به نزديكانش كرد و گفت: آيا به خطايتان در آنچه انكار مى كرديد آگاهى يافتيد؟

و رو به ابو جعفرعليه‌السلام كرد و گفت: اى ابا جعفر! آيا خطبه و سخنى دارى؟

امامعليه‌السلام فرمود: آرى!

پس مأمون گفت: جانم به فدايت! خطبه ات را ايراد فرما كه تو را براى خود برگزيدم و ام الفضل، دخترم را به عقد تو در آوردم؛ اگر چه عده اى با اين امر مخالفند.

ابو جعفر فرمود: الحمد لله اقرارا بنعمه و لا اله الا الله اخلاصا لوحدانيه و صلى الله على محمد سيد بريته و الاصفياء من عترته اما بعد، يكى از بخششهاى خداوند بر مردمان آنستكه ايشان را بواسطه حلال، از حرام بى نياز ساخته است، و خداى سبحان فرمايد: وانكحوا الايامى منكم والصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم؛(۱۰۲۵)

و البته بايد مردان و زنان بى همسر و كنيزان و بندگان خود را به نكاح يكديگر در آوريد، اگر مرد و زنى فقيرند، خدا به لطف خود آنان را بى نياز سازد كه خدا به احوال بندگان، آگاه و لطفش نا متناهى است.

سپس محمد بن على بن موسى خطبه عقد ام الفضل، دختر مأمون را خواند و مهريه اش را، مهريه جده اش فاطمه زهراعليه‌السلام كه پانصد درهم است قرار دهد، حال، اى اميرالمؤمنين! آيا به اين صدق راضى هستى؟

مأمون گفت: آرى! دخترم ام الفضل را به صداق مذكور به عقد تو اى ابا جعفر در آوردم؛ حال، آيا نكاح را قبول دارى؟

ابو جعفرعليه‌السلام فرمود: آرى! نكاح را قبول كنم و به آن رضا دهم.

پس از آن، مأمون امر كرد تا همه مردم طبق مراتب و درجات خود، از خاص ‍ و عالم بنشينند...

وقتى مردم متفرق شدند و تنها گروهى از خواص باقى ماندند، مأمون خطاب به ابو جعفرعليه‌السلام عرض كرد: فدايت شوم! اگر صلاح دانى احكام وجوه شكار محرم را بيان فرما تا استفاده كنيم.

ابو جعفرعليه‌السلام فرمود: اگر محرم حيوان را در خارج از حرم بكشد و صيد از پرندگان باشد و بزرگ، بايد يك گوسفند كفاره بدهد، و اگر آنرا در حرم كشته باشد، كفاره آن دو برابر است، و اگر جوجه اى را در بيرون حرم كشته باشد، يك گوسفند كه از شير گرفته شده جريمه اش باشد، و اگر آنرا در حرم كشته باشد، قيمت آن جوجه نيز بر عهده اوست.

اگر از حيوانات وحشى باشد، چنان كه گورخر باشد، يك گاو بر عهده اوست، و اگر شتر مرغ باشد، يك شتر بر عهده اوست، و اگر آهو باشد يك گوسفند بره بر عهده اوست، و اگر يكى از اينها را در حرم كشته باشد، كفاره آن دو برابر است.

اگر محرم، در احرام حج چيزى را كشته كه كفاره قربانى بر او واجب گشته است بايد آن را در منا قربانى كند، و اگر احرامش براى عمره باشد، آنرا در مكه قربانى كند، و كفاره صيد براى عالم و جاهل يكى است. و اگر عمدى باشد مرتكب گناه شده است و اگر سهوى باشد گناهى بر او نيست، و كفاره، بر فرد نابالغ واجب نيست و بر انسان بالغ، واجب است. كسى كه پشيمان باشد، به واسطه پشيمانى اش عذاب آخرت از او برداشته شود و كسى كه بر عملش مصر باشد، عذاب آخرت بر او واجب شود.

مأمون خطاب به امامعليه‌السلام عرض كرد: احسنت يا ابا جعفر! احسن الله اليك! اگر خواهى از يحيى مسئله اى بپرس! همانطور كه او از تو مسئله اى پرسيد.

امام گفت: به اختيار شماست، فدايتان شوم، اگر توانستم جواب دهم، و اگر نتوانستم، از شما استفاده كنم.

پس امامعليه‌السلام فرمود: به من جواب بده از مردى كه در اول روز به زنى نگاه كند و نگاهش بر او حرام باشد و وقتى كه خورشيد بالا آيد، بر او حلال شود، و چون ظهر شود بر او حرام شود و وقت عشا بر او حلال شود، و وقتى نيمه شب آيد بر او حرام شود و در هنگام طلوع فجر بر مرد حلال شود. اين زن كيست و چرا با آن مرد، چنين حلال و حرام مى شود؟

يحيى، خطاب به حضرت عرض كرد: به خدا قسم! كه جواب اين سوال نزد شماست و من جواب آن سوال آنرا ندانم. اگر خواهى بيان فرما! تا استفاده كنيم.

امامعليه‌السلام فرمود: اين زن، كنيز مردى است كه در اول روز مردى اجنبى به او مى نگرد و اين نگاه حرام است و وقتى خورشيد بالا مى آيد، آن را از صاحبش مى خرد، پس برايش حلال مى شود، و هنگام ظهر آنرا آزاد مى كند، پس بر او حرام مى شود و هنگام عصر با او ازدواج مى كند، پس بر او حلال مى شود، و وقت مغرب او را ظهار مى كند، پس بر او حرام مى گردد و هنگام عشاء كفاره ظهار را مى دهد، پس بر او حلال مى شود، و نصف شب او را يك بار طلاق مى دهد، پس بر او حرام مى شود و هنگام فجر رجوع مى كند، پس بر او حلال مى شود.

راوى در ادامه مى گويد: مأمون به حاضرين رو كرد و گفت: آيا كسى از شما مى توانست اين چنين به مسئله پاسخ دهد؟ و يا وقتى سوال شد آنرا بيان كند؟

آنها گفتند: نه به خدا قسم! كه اميرالمؤمنين از ما آگاه تر است.

پس مأمون به ايشان گفت: واى بر شما! اين خاندان از ميان خلق، به فضل و دانشى كه مشاهده كرديد مختص گشته اند. كمى سن مانع كمال آنها نشود، آيا ندانيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوتش را با دعوت اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام شروع كرد، در حالى كه او تنها ده سال داشت و اسلام او را پذيرفت و بر او حكم به اسلام نمود و كسى ديگر را با چنين سنى به اسلام دعوت نكرد و با حسن و حسينعليه‌السلام بيعت كرد، در حالى كه كمتر از شش سال داشتند و با هيچ كودكى جز آنان بيعت نكرد!

آيا حال ندانيد كه خداوند اين قوم را به چه چيز اختصاص داده است و اينان ذريه اى هستند كه بعضى ديگرند و براى آخرين شان همان جارى است كه براى اولى شان؟

گفتند: اى اميرالمؤمنين راست گفتى!

و سپس قوم برخاستند و فرداى آن روز ابو جعفرعليه‌السلام در آن جا حاضر شد و مردم نيز آمدند و بزرگان و حاجبان و خاص و عام براى تهنيت به مأمون و ابوجعفرعليه‌السلام به حضور رسيدند...(۱۰۲۶)

۸۵۲- حرز امام جوادعليه‌السلام

در حرز مام جوادعليه‌السلام آمده است:

و باسمائك المقدسات المكرمات المخزونات فى علم الغيب عندك. (و تو را سوگند به اسماى مقدس و مكرمت كه در علم غيبت مخزون است.)(۱۰۲۷) (۱۰۲۸)

۸۵۳- معنى وحدت

در توحيد صدوق از ابو خاشم جعفرى است كه از امام محمد تقىعليه‌السلام پرسيد: ما معنى الواحد؟

فقال: المجتمع على بجميع الالس بالوحدانيه.

و در روايتى و لئن ساءلتهم من خلقهم ليقولن الله. يعنى همه از يك چيز نشان مى دهند، اما وحدت او عددى نيست، چنانكه مى گويند نود، همه از نور يك معنى مى فهمند، اما وحدت نور عددى نيست، بلكه صاحب درجات است. وجود او هم وجود مقيد نيست، وحدت عددى وجود مقيد است و جدا از همه چيز با آنكه او جدا نيست.(۱۰۲۹)

۸۵۴- بهترين خلق

امام جوادعليه‌السلام فرمود: هيچ دو مردى به گرد يكديگر نيامدند، جز آنكه بهترينشان نزد خدا، كسى است كه مؤدب تر است.

پرسيدند: اى فرزند رسول خدا! ما آنرا نزد مردم دانيم كه چيست؛ اما بيان فرما كه نزد خداوند چيست؟

فرمود: قرآن را همانگونه كه نازل شده است قرائت كنيد و سخن ما را همان طور كه گفته ايم، روايت كنيد و خداوند را به حالتى كه محتاج و نيازمند اوييد بخوانيد.(۱۰۳۰) (۱۰۳۱)

۸۵۵- فلسفه نماز

شيخ ما محمد حسن بن احمد، پسر وليد، از سعد بم عبدالله نقل كرد كه او مى گفت: دعاى فارسى در قنوت جايز نيست. ولى محمد بن حسن صفار قايل به جواز بود، اما نظر من اين است كه دعاى فارسى در قنوت جايز است؛ زيرا امام تقىعليه‌السلام فرمود: منعى نيست كه نمازگزار در نماز واجب به هر لفظى كه با خداوند مناجات مى نمايد تكلم كند.

و اگر اين روايت نمى بود باز فتوا به جواز مى دادم؛ زيرا از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه آن جناب فرمودند: هر چيزى آزاد است مگر آنكه درباره آن منعى صادر شود.

و بديهى است كه از دعا كردن به فارسى در نماز منعى به عمل نيامده است. چنانكه از عبارت صدوق ظاهر است، اطلاق جواز قنوت به فارسى را مى رساند، چه در صلوه مفروضه و چه مندوبه، و چه زبان فارسى و چه غير آن، يعنى هر زبانى كه عجمى و غير عربى است.(۱۰۳۲)

فصل دوازدهم: امام دهم، سيماى حضرت امام على النقىعليه‌السلام

۸۵۶- شعر امام على النقىعليه‌السلام

امام دهم، ابو الحسن، على، الهادى، النقى، فرزند محمد، الجواد بن على الرضاعليه‌السلام مى باشد. آن حضرت به عسكرى نيز معروف مى باشد؛ همچنان كه پسر آن حضرت، امام يازدهم، معروف به اين لقب بوده است و علتش خواهد آمد. ابن خلكان، در تاريخش درباره آن حضرتعليه‌السلام و نيز مسعودى در مروج الذهب در ذكر خلافت متوكل، با اسنادش به محمد بن يزيد مبرد مى گويد:

از او نزد متوكل سعايت كرده، گفتند: در منزلش سلاح و كتب و جز آنكه براى شيعيان اوست، موجود است. و متوكل را به توهم انداختند كه امامعليه‌السلام بر آن است كه خلافت را از آن خود سازد. پس شبى همراه عده اى از سربازان ترك به سوى امام گسيل شد. آنها به ناگاه به منزل امام علىعليه‌السلام هجوم بردند. حضرت را تنها در اتاقى در بسته ديدند كه ردايى از مو بر دوش داشت و بر سرش ملحفه اى از پشم بود، در حالى كه آياتى قرآنى را در وعد و وعيد ترنم مى نمود. بين او و زمين چيزى نبود. به اطراف ايشان نگاه كردند، در منزل ايشان چيزهايى كه گفته شده بود نداشت و دليلى عليه ايشان، يافت نشد.

متوكل، جامى كه به دستش بود به ايشان تعارف كرد، امامعليه‌السلام فرمود: گوشت و خون من هرگز با شراب آميخته نشده است؛ مرا از آن عفو كن!

متوكل از اين كار صرف نظر كرد و گفت: شعرى نيكو برايم بگو!

ايشان فرمود: من كمتر شعر مى گويم.

متوكل گفت: بايد شعرى براى من بخوانى!

پس ايشان شروع به خواندن اين شعر كرد و فرمود:

باتوا على قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرجال فما اغنتهم القلل

واستنزلوا بعد عز من منازلهم (عن معاقلم - خ ل)

فاودعوا حفرا يا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد ما قبروا

اين الاسره والتيجان والحلل؟

اين الوجوه التى كانت منعمه

من دونها تضرب الاستار و الكلل

فافصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه عليها الدوه تنتقل (تقتتل - خ ل)

قد طالما اكلوا دهرا و ما شربوا

فاصبحوا بعد طول الاكل قد اكلوا

و طالما عمروا دورا لبحصنهم

فخلفوها على الاعداء وارتحلوا

اضحت منازلهم قفرا معطله

وساكنوها الى الاجداث قد رحلوا

همه حاضرين بر جان امامعليه‌السلام برسيدند و گمان بردند كه از متوكل به او گزندى مى رسد. اما به خدا قسم، متوكل مدتى طولانى گريه كرد؛ چنان كه اشكها محاسنش را خيس نمود و همه حاضران گريستند سپس متوكل به برچيدن بساط شراب امر كرد و به امام گفت: اى اباالحسن! آيا دين و قرضى دارى؟

فرمود: بلى، چهار هزار دينار!

متوكل دستور داد كه مبلغ را به ايشان بدهند و با اكرام او را به منزلش باز گرداندند.(۱۰۳۳)

۸۵۷- نذر مادر متوكل

شيخ مفيد مى گويد:

ابوالقاسم، جعفر بن محمد، برايم نقل كرد: متوكل بر اثر دمل و زخم بزرگ و عميقى بيمار شد و در شرف مرگ بود و احدى جرات نداشت دست به زخمش بزند. مادرش نذر نمود كه اگر شفا يابد، مال بسيارى به ابوالحسن، على بن محمدعليه‌السلام ببخشد.

فتح بن خاقان به متوكل گفت: كاش كسى را نزد آن مرد (امام دهمعليه‌السلام ) گسيل مى داشتى و از او كمك مى خواستى! شايد نزد او چيزى باشد كه وسيله گشايش تو شود.

متوكل دستور داد تا چنين كنند؛ كسى نزد آن حضرت فرستادند و مرض او را گفتند. آن شخص بازگشت و اين دستور را آورد كه: از پشكل گوسفند بگيرند و در گلاب حل كنند و بسايند و بر آن دمل گذارند، كه اين اذن خدا نافع است.

پس به دستور عمل كرد و آنرا بر زخم گذاشت. زخم باز شد و هر چه در آن بود خارج شد. مادر متوكل چون خبر سلامتى فرزند را شنيد، ده هزار دينار براى امامعليه‌السلام فرستاد و متوكل از بيمارى بهبود كامل يافت. چند روز بعد، بطحائى، نزد متوكل از حضرت سعايت كرد كه اموال و اسلحه ها نزد اوست. متوكل به سعيد حاجت دستور داد تا شبانه به خانه آن حضرتعليه‌السلام حمله برد و هر چه مال و اسلحه بيابد نزد او بياورد.

سعيد حاجب مى گويد: شبانه قصد خانه آن حضرت را كردم، و نردبانى به همراهم بردم، سر بام رفتم و در تاريكى مانده بودم كه چگونه و از كجا وارد خانه شوم. امام فرياد زد: اى سعيد! به جاى خود باش تا برايت شمع بياورند.

طولى نكشيد كه شمعى آوردند و من فرود آمدم. ديدم آن حضرت، جبه پشمينى پوشيده و كلاه پشمينى بر سر نهاده و سجاده اس از حصير برابر اوست.

ترديد نكردم كه مشغول نماز بوده است.

فرمود: اين اتاقها در اختيار تو.

من به همه اتاقها رفتم و بازرسى كردم و چيزى نيافتم. يك كيسه اشرفى در خانه بود كه مهر مادر متوكل، بر سرش پديدار بود و يك كيسه ديگر هم با همان مهر موجود بود.

امام به من فرمود: اين جا نماز را هم بازرسى كن!

من آنرا برداشتم كه يك شمشير غلاف كرده؛ زيرا آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل بردم و چون به مهر مادرش نگاه كرد، او را خواست. مادرش نزد او رفت.

يكى از خدمتكاران خاصش از گفت و گوى آنان چنين مرا خبر داد كه مادرش به او گفت، در بيمارى تو چون نا اميد شدم، نذر كردم، كه اگر شفايابى، از مال خود، ده هزار دينار براى او بفرستم، و چون بهبود يافتى آنها را فرستادم و اين هم مخر من است كه بر كيسه مى باشد. سپس كيسه ديگر را گشودند و در آن چهار صد اشرفى بود. متوكل يك كيسه پر از پول ديگر نيز بر آنها افزود و به من گفت: اينها را ببر و شمشيرش را نيز بدو باز گردان!

من نيز چنين كردم و خدمت امام رسيدم و از او شرم نموده، گفتم: ورود بدون اجازه به خانه شما براى من سخت است؛ ولى من ماءمورم و چاره اى ندارم.

ايشان در پاسخ فرمود: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون؛(۱۰۳۴)

و آنان كه ستم كردند، به زودى دريابند كه به چه كيفرگاه و دوزخى بازگشت مى كنند.(۱۰۳۵)

۸۵۸- شرط رويت خدا

احمد بن اسحق مى گويد: خدمت امام هادىعليه‌السلام نوشتم كه نظر مباركشان در مورد ديدن خداوند متعال چيست؟ زيرا اين مسئله مورد اختلاف مردم است.

امامعليه‌السلام در جواب مى نويسد: ديدن چيزى ممكن نيست، مگر آنكه ميان آن چيز و بيننده، هوا فاصله باشد و اگر هوايى نباشد و نيز نور هم نباشد، ديگر ديدن امكان ندارد و اگر بگوييم خداوند را مى توان ديد، لازمه اش آن است كه خداوند را به ديگر مخلوقات تشبيه كرده باشيم.

۸۵۹- ديدن خدا امكان ندارد!

شيخ جليل طبرسى در كتاب احتجاج از احمد بن اسحاق از امام هادىعليه‌السلام نقل مى كند كه: نامه اى به آن حضرت نوشتم و در مورد ديدن خداوند سوال كردم و همچنين اختلاف ميان مردم در اين باره را ذكر كردم.

آن حضرت در جواب نوشتند: ديدن خداوند متعال امكان ندارد؛ زيرا اگر نور بخواهد اتصال ميان بيننده و خداوند را برقرار سازد؛ لازمه اش تشبيه خداوند به ديگر موجودات است و خداوند برتر از شباهت داشتن به موجودات است. پس نتيجه مى گيريم كه خداوند را به چشمان نمى توان ديد؛ زيرا سببها بايد به مسببهاى خود متصل باشند.(۱۰۳۶)