فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى0%

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21959
دانلود: 4459

توضیحات:

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21959 / دانلود: 4459
اندازه اندازه اندازه
فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده:
فارسی

فصل سيزدهم: امام يازدهم، سيماى امام حسن عسكرىعليه‌السلام

۸۶۰- وجه تسميه امام حسن عسكرىعليه‌السلام

ابو محمد، الحسن العسكرى، ابن على الهادىعليه‌السلام ابن خلكان در تاريخش مى گويد: او يكى از ائمه دوازده گانه اماميه و نيز پدر امام منتظر، صاحب سرداب است، هم او و هم پدرش، على، به عسكرى معروفند... عسكرى - به فتح عين و سكون سين و فتح كاف و راء - منسوب است به سامرا، و آنرا معتصم بنا كرد و مقر سپاه خود را بدانجا منتقل نمود. و امام حسن را، عسكرى گويند، از آن جهت كه متوكل، پدر او را بدان جا تبعيد كرد و ايشان مدت بيست و نه سال در آنجا ساكن بود. از اين رو ايشان و فرزندش را به اين مكان منسوب كرده اند.(۱۰۳۷)

۸۶۱- شمايل حضرت عسكرىعليه‌السلام

در كتاب الخرائج والجرائح راوندى است كه:

اخلاق او چون اخلاق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود آن حضرتعليه‌السلام مردى بود سبزه و داراى قدرى رشيد و صورتى زيبا و بدنى موزون و سنى اندك، و چنان هيبت و جلالت و هياءتى داشت كه خاص و عام تعظيمش مى كردند و بزرگش مى داشتند؛ زيرا در برابر فضل و عفاف و صيانت و زهد و عيادت و صلاح او چاره اى جز آن نداشتند. او، جليل و نبيل و فاضل و كريم بود كه تحمل سختى هايش بسيار و در برابر مصائب و ناسازگارى هاى روزگار با ثبات بود. اخلاقش و خوى و كردارش خارق عادات بود.(۱۰۳۸)

۸۶۲- قضاوت امام

مردى نصرانى كه به زنى مسلمان تجاوز كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل بر آن شد تا بر او حد جارى كند، ولى او اسلام آورد و مسلمان شد. يحيى بن اكثم گفت: ايمان آوردنش، شرك و عمل خلافش را از ميان برد.

بعضى ديگر گفتند: سه حد بر او واجب است.

ديگران نيز هر كدام چيزى گفتند كه بايد با او چنين و چنان كرد.

متوكل امر كرد تا نامه اى به امام ابوالحسن عسكرىعليه‌السلام نوشتند و مسئله را از ايشان پرسيدند.

وقتى امام نامه را خواند چنين نوشت: بايد آنقدر زده شود تا بميرد!

يحيى و فقهاى ديگر اين حكم را انار كرده، گفتند: يا اميرالمؤمنين! در باره اين حكم از او سوال كنيد؛ زيرا چنين حكمى در كتاب و سنت نيست!

از اينرو متوكل نامه اى براى امامعليه‌السلام نوشت كه فقهاى مسلمين اين حكم را قبول ندارند و مى گويند: چنين حكمى در كتاب و سنت نيست! پس ‍ براى ما روشن كن كه چرا چنين حكمى را صادر فرموده اى؟

امامعليه‌السلام پاسخى داد بدين شرح: بسم الله الرحمن الرحيم فلما راو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باءسنا؛

امام ايمانشان، پس از ديدن مرگ و مشاهده عذاب ما بر آنان، هيچ سودى نبخشيد. سنت خدا چنين حكم فرما بوده و آنجا كافران زيانكار شدند.(۱۰۳۹) (۱۰۴۰)

۸۶۳- داستان هاروت و ماروت

روزى به امام حسن عسكرىعليه‌السلام ، ابوالقاسم، عرض كرديم: قومى نزد ما هستند كه گمان كنند، هاروت و ماروت دو ملك بوده اند كه ملايكه چون عصيان بنى آدم بسيار شد آن دو را برگزيدند و خداوند، آنها را با كسى ديگر به دنيا فرو فرستاد. آن دو، به واسطه زهره به فتنه افتادند و اراده زنا كرده، شرب خمر كردند و مرتكب قتل نفس محرمه شدند و خداوند آن دو را در بابل عذاب فرمود و آن زن را مسخ كرد و به صورت همين ستاره اى كه زهره نام دارد، مبدل نمود.

امامعليه‌السلام در پاسخ فرمود: معاذ الله! ملايكه، معصومند و به الطاف الهى، از كيفر و زشتى ها محفوظند؛ چنان كه خداى عز و جل درباره آنها فرمايد: لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون؛ هرگز نافرمانى خداى نكنند و آنچه امر شوند انجام دهند.(۱۰۴۱)

و نيز فرمود: و له من فى السموات والارض و من عنده - يعنى ملائكه - لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحون الليل و النهار لا يفترون؛ آنچه در آسمانها و زمين است، همه ملك اوست و آنان كه در پيشگاهش مقربند ( فرشتگان) از عبادتش سرپيچى نكنند و خسته و ملول نشوند.(۱۰۴۲)

و نيز درباره شان فرمايد: بل عباد مكرمون، لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون... مشفقون؛(۱۰۴۳)

بلكه همه بندگان مقرب خدايند، كه هرگز پيش از امر خداوند عملى انجام ندهند و هر چه كنند به فرمان اوست، و هر چه از ازل كرده و هر چه تا ابد كنند، همه را خدا داند و هرگز آن مقربان درگاه از احدى جز آن كه خداى از او راضى است، شفاعت نكنند و آنان دايم از خوف خداى هراسانند.

خداوند اين فرشتگان را در زمين جانشينان خود قرار داد و ايشان مانند انبيا و ائمه بودند در دنيا؛ آيا كسى از ائمه مرتكب قتل يا زنا شود؟!

سپس امامعليه‌السلام ادامه داد: آيا ندانى كه خداوند، دنيا را از پيامبر يا امامى از نوع بشر خالى نگذارد؟ مگر چنين نيست كه خداوند فرمايد: و ما ارسلنا من قبلك - يعنى الى الخلق - الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى؛(۱۰۴۴) و ما هيچ كس را پيش از تو به رسالت نفرستاديم، جز آنكه رسولان همه (چون تو) مردانى بودند از شهرهاى دنيا كه به وحى ما مؤيد شدند.

خداوند در اين آيه بيان فرمايد كه ملايكه را به زمين نفرستاده تا امام و حاكم باشند؛ بلكه آنان را به سوى پيامبران خود، گسيل داشته است.

يوسف بن محمد و على بن محمد سيار ادامه داده، گويند: به امامعليه‌السلام عرض كرديم: بنابراين ديگر ابليس نبايد ملك باشد؟

امامعليه‌السلام پاسخ داد: خير! بلكه او از جنس جن بود. مگر نشنيده اى كه خداى تعالى فرمايد: و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن؛(۱۰۴۵)

و (اى رسول! ) ياد آر هنگامى كه فرشتگان را فرمان داديم كه آدم را سجده كنيد! و آنان همه، سر به سجده بردند، مگر ابليس كه از جنيان بود. خداوند بدين وسيله بيان فرمايد كه ابليس، جن بوده است، و او همان است كه درباره اش فرمايد: والجن خلقناه من قبل نار السموم؛(۱۰۴۶) و جنيان را پيشتر از آتش گدازنده خلق كرديم.

امامعليه‌السلام ادامه داده، فرمود: پدرم از جدم، رضا و او از پدرش و پدرانش و آنها از علىعليه‌السلام و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل كرده است كه فرمود: خداوند، ما آل محمد را و نيز پيامبران و ملايك مقرب را برگزيد، و اين انتخاب او جز بر عمل و آگاهى از آنان به اين كه از ولايتش خارج و از عصمتش جدا نشوند، و به كسانى كه مستحق عذاب و نقمت الهى اند، ملحق نگردند، نبود.

به امامعليه‌السلام عرض كرديم: براى ما روايت كرده اند كه علىعليه‌السلام چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به نص، او را به امامت نصب فرمود، خداوند ولايتش را بر فئام كه از ملايك بودند عرضه داشت و آنها از قبولش سرباز زدند؛ خداوند نيز آنها را مسخ كرد و به صورت وزغ در آورد

امامعليه‌السلام فرمود: معاذالله آنان بر ما دروغ بسته اند! ملايك، رسولان خدايند همانند ساير انبياء الهى كه رسول آن خداوندند به سوى خلق؛ آيا از آنان كفر به خداوند سر زند؟

عرض كرديم: خير!

فرمود: ملايكه نيز چنين اند؛ و شأن ملايك عظيم و خطبشان جليل(۱۰۴۷) است.

۸۶۴- خلق اسماء

در احتجاج آمده: از ابو الحسنعليه‌السلام ، در توحيد سوال شد و از آن حضرت پرسيدند: براى ما بيان فرما كه چگونه خداوند همواره خود، تنها بوده و چيزى همراهش نبوده و سپس اسماء را بديعا خلق فرمود و آنها را براى خويش برگزيد، حال آنكه اين اسماء و حروف قديم مى باشند؟

امامعليه‌السلام نوشت: خداوند همواره بوده، سپس آنچه اراده فرمود به تكوين آورد، و گريزى از قضاى او نيست و پس از حكم او حكمى نيست.

اوهام متوهمان در حيرت فرو رود و نگاه بينندگان قاصر ماند و اوصاف وصف كنندگان ره به جايى نبرد و گفته هاى مبطلان مضمحل گردد از درك عجيب شأنش و يا رسيدن به علو مكانش. پس او در موضعى است نامتناهى، و در مكانى است كه ديد چشمان بدان نرسد و عبارات بدان اشاره نكند، هيهات! هيهات!(۱۰۴۸)

۸۶۵- مثل هابيل و قابيل

بعد از رحلت امام حسن عسكرىعليه‌السلام برادر آن حضرت موسوم به جعفر كذاب ادعاى امامت كرد و او را كذاب گفتند در مقابل امام جعفر صادقعليه‌السلام ، چنانكه ابو خالد كابلى از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام اسماء ائمه را پرسيد، بنام حضرت صادق رسيد عرض كرد: همه شما صادقيد چرا او را صادق گويند؟

فرمود: چون پنجمى از اولاد او نيز جعفر ناميده مى شود و دروغ مى گويد در ادعاى امامت.

حضرت امام على نقىعليه‌السلام درباره او فرموده بود: حذر كنيد از پسر من جعفر كه به منزله پسر نوح است.

انه ليس من اخلك انه عمل غير صالح. و با برادرش امام حسنعليه‌السلام حسد مى ورزيد چنانكه حضرت فرمود: مثل او با من، مثل هابيل و قابيل است.(۱۰۴۹)

۸۶۶- معناى ايام

از صقر بن ابى دلف كرخى روايت شد كه گفت: وقتى موكل، آقاى ما ابوالحسن عسكرىعليه‌السلام را آورد رفتم تا از حالش بپرسم (تا به اينجا كه گفت) : آنگاه عرضه داشتم آقاى من! حديثى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت شده كه معنايش را نمى فهمم.

فرمود: آن چيست؟

عرضه داشتم: اين سخن آن حضرت كه: با ايام دشمنى نكنيد كه با شما دشمنى مى كنند. معناى اين حديث چيست؟

فرمود: بلى! مادام كه آسمانها و زمين برپا است ما ايام هستيم.(۱۰۵۰)

۸۶۷- اسم اعظم

در كافى از امام حسن عسكرىعليه‌السلام نقل شده است كه فرمودند: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است و آصف تنها يك حرف آن را مى دانست و به آن تكلم كرد و زمين براى او شكافته شد - و فاصله او و سبا از بين رفت - و عرض بلقيس را گرفت و نزد سليمان آورد و پس از آن در كمتر از چشم به هم زدنى زمين گسترده شد.(۱۰۵۱) (۱۰۵۲)

۸۶۸- كو آن دل شكسته و آن حالت؟

حاج الحرمين الشريفين حاج جواد صباغ كه از معتبرترين تجار و ثقه و معتمد بود و در سر من راءى سركار تعمير روضه متبركه عسكريين در سرداب مقدس بود از جانب جعفر قليخان خوئى در سنه يك هزار و دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن حدود مشرف شده به زيارت سر من راءى رفتم او در آنجا بود.

حكايت كرد كه سيد على نامى بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سر من راءى بود، حقير او را در سنه يك هزار و دويست و پنج، كه مشرف شده بودم ديده بودم گفت:

او از زوار عجم وجهى كه هر سرى يك ريال بود مى گرفت و ايشان را رخص ‍ زيارت و دخول در روضه مى داد و به جهت امتياز وجه دادگان و ندادگان مهرى براى ساق پاى داشت هر كه وجه داده بود مى زد به جهت دفعات ديگر كه داخل روضه مى شوند نشان باشد.

روزى بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ايستاده و چوبى بلند در پيش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود پاى هر يك را مهر مى كرد و وجه را مى گرفت و رخصت دخول مى داد.

و جوانى از اخيار عجم آمد و زن او نيز همراه بود و از جمله اهل شرف و ناموس و حياء و جمال بود و آن جوان دو ريال داد سيد على ساق پاى آن جوان را مهر كرد و گفت: آن زن نيز بايد تا ساق پاى او را نيز مهر كنم. آن جوان گفت: هر دفعه اين زن مى آيد و يك ريال مى دهد مى گذرد اين فضيحت ضرور نيست!

سيد على گفت: اى رافضى بى دين! عصبيت و غيرت مى كنى كه ساق پاى زن تو را ببينم! !

گفت: اگر در ميان اين جمعيت مردم غيرت كنم غلطى نكرده خواهم بود.

سيد على گفت: ممكن نيست تا ساق پاى او را مهر نكنم اذن دخول بدهم.

آن جوان دست زن را گرفته گفت: اگر زيارت است همين قدر هم كافى است و خواست مراجعت كند، سيد على شقى گفت: اى رافضى! گفته من بر تو شاق و گران آمد همچنان كه زن او رفت بگذرد. سر چوبى بر شكم او زد كه افتاده و جامه او پس رفته بدن او مكشوف و نمايان شد، آن مرد دست آن زن را گرفته بلند كرد و رو به روضه مقدسه كرد: اگر شما بپسنديد بر من نيز گوارا است! و به منزل خود مراجعت نمود.

حاجى جواد گفت: من در خانه بودم بعد از گذشتن سه يا چهار ساعت به تعجيل آدمى به نزد من آمده كه مادر سيد على تو را مى خواهد تا من روانه مى شدم دو سه نفر ديگر آمدند من به تعجيل رفتم مرا به اندرون خانه بردند ديدم سيد على مانند مار زخم خورده بر زمين مى غلطد و امان از درد دل مى كند و عيال او در دور او جمع شده چون مرا ديدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتادند عجز و زارى كردند كه برو و آن جوان را راضى كن و سيد على فرياد مى كند كه: بارالها! غلط كردم و بد كردم، من آمدم تا منزل آن جوان را جستجو كردم و از او خواهش خشنودى و دعا به جهت سيد على كردم گفت: من او او گذشتم. اما كو آن دل شكسته من و آن حالت؟ و آن وقت مراجعت كرده مغرب بود آمدم به روضه عسكريين به جهت نماز مغرب و عشاء ديدم مادر و زن و دختران و خواهران سيد على، سرهاى خود را برهنه كرده و گيسوهاى خود را بر ضريح مقدس بسته و دخيل آن بزرگوار شده اند و فرياد سيد على از خانه او به روضه مى رسيد، من مشغول نماز شدم و در بين نماز صداى شيون از خانه سيد على بلند شد و متعلقان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود.

آنرا غسل دادند و چون كليدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح تعمير و آلات آن خواهش كردند كه تابوت تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در آنجا دفن نمايند.

جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنان كه متعارف است ملاحظه كردم كه مبادا پنهان شده باشد و چيزى از روضه مفقود شود و در را مقفل كرده و كليدها را برداشته رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم: شمع ها را افروخته، در رواق را گشودم ديدم سگ سياهى از رواق بيرون دويد رفت، من خشمناك شده به خدامى كه بودند گفتم: چرا اول شب درست رواق را نديده ايد.

گفتند: ما غايت تفحص را نموديم و هيچ چيز را رواق نبود، پس چون روز شد آمدند و جنازه سيد على را بداشته تا او را دفن كنند، ديدند كفن خالى در تابوت است و هيچ چيز در آنجا نيست!(۱۰۵۳)

۸۶۹- كرمت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

شيخ جليل محمد جعفر نجفى قدس ره الزكى كه از مشايخ اجازه اين حقير است، در سفرى كه به جهت زيارت عسكريين و سرداب مقدس به سر من راءى مشرف شديم با جناب ايشان همسفر بوديم.

روزى حكايت كرد كه مرا در سر من راءى آشنائى بود از اهل آنجا كه هرگاه به زيارت آمدمى به خانه او رفتمى، وقتى آمدم آن شخص را رنجور و نحيف و زار و مريض ديدم كه مشرف به موت بود از سبب ناخوشى استفسار كردم گفت:

چندى قبل از اين قافله اى از تبريز به جهت زيارت به اينجا مشرف شدند و من چنانچه عادت خدام اين قباب و اهل سر من راءى هست به ملاحظه قافله رفتم كه مشترى به جهت خود گرفته و استادى آنرا در زيارت كرده و از او منتفع شوم.

در ميان قافله جوانى را ديدم در زى ارباب صلاح و نيكان در نهايت صفا و طراوت با جامه هاى نيكو برخاست و كنار دجله رفته غسلى به جا آورد و جامه هاى تازه پوشيد در نهايت خضوع و خشوع روانه روضه متبركه شد، با خود گفتم: از اين جوان مى توان بسيار منتفع شد، پس دنباله او را گرفته رفتم ديدم داخل صحن مقدس عسكريين شد و در رواق ايستاده كتابى در دست دارد و مشغول خواندن دعاى اذن شد و در غايت آنچه از خضوع متصور مى شود و اشك از دو چشم او جارى بود و نزد او آمده گوشه رداى او را گرفته گفتم: مى خواهم به جهت تو زيارت نامه بخوانم.

او دست به كيسه كرده و يك دانه اشرفى به كف من گذارده اشاره كرد كه برو و ترا با من رجوعى نباشد.

من كه چند روز استادى مى كردم به ده يك اين شاكر بودم آنرا گرفته قدرى راه رفتم، طمع مرا بر آن داشت كه باز از آن اخذ كنم برگشتم ديدم در غايت خضوع و گريه مشغول دعاى اذن دخول است باز مزاحم او شده گفتم: بايد تو را تعليم زيارت دهم؟

اين دفعه نيم اشرفى به من داده و اشاره كرد كه به من رجوع نداشته باش و برو من رفتم و با خود گفتم:

نيكو شكارى به دست آمده، باز مراجعت كردم در عين خضوع او را گفتم كتاب را بگذار و البته من بايد به جهت تو، زيارت نامه بخوانم و رداى او را كشيدم.

اين دفعه نيز يك عدد ريال به من داده و مشغول دعا شد من رفتم، باز طمع مرا بر معاودت داشته مراجعت كردم و همان مطلب را تكرار نمودم، اين دفعه كتاب را در بغل گذارده و حضور قلب او تمام شده بيرون آمد و من از كرده خود پشيمان شدم و به نزد او آمدم و گفتم: برگرد و زيارت كن به هر نوع كه مى خواهى و مرا با تو كارى نيست!

گريه كنان گفت: مرا حال زيارتى نماند و رفت.

من بسيار خود را ملامت كرده مراجعت نمودم از در خانه داخل فضا شدم ديدم سه نفر بر لب بام خانه من محاذى در خانه رو به من ايستاده اند آن كه در ميان بود جوان تر بود و كمانى در دست داشت نير در كمان نهاد و به من گفت: چرا زائران ما را از ما باز داشتى؟ و كمان را زه كشيده، ناگاه سينه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند و سوزش سينه من به تدريج اشتداد كرده بعد از دو روز مجروح شد و به تدريج جراحت آن پهن شده اكنون تمام سينه مرا فرو گرفته و سينه خود را گشوده ديدم مجموع سينه او پوشيده بود و دو سه روزى نگذشت كه آن شخص بمرد.(۱۰۵۴)

۸۷۰- وسعت دل پيامبر

قرآن آنچنانى كه شمه اى از وصف آن گفته آمد، يكبارگى بر قلب رسول خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شده است، و لاجرم سعه وجودى اين قلب بايد مسانخ كتابى آنچنانى باشد؛ جناب امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرموده است: حق تعالى دل حضرت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را بهترين دلها و خاشع تر و مطيع تر و بزرگ تر از همه دلها يافت كه قرآن عظيم بر او نازل شده است.(۱۰۵۵)