فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى0%

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21966
دانلود: 4459

توضیحات:

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21966 / دانلود: 4459
اندازه اندازه اندازه
فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: امام اول، سيماى حضرت وصى امام على بن ابى طالبعليه‌السلام

بخش اول: فضايل حضرت امير المؤمنين

۲۹۲- امامت على ميراث انبياست

امامت، مقام انبيا و ميراث اوصياست.

امامت، خلافت خدا و رسول و مقام اميرالمؤمنين و ميراث حسن و حسين است.

امامت، زمام دين و نظم جامعه مسلمين و اصلاح امور دنيا و عزت مؤمنان است.

امامت، ريشه و شاخه بالنده دين اسلام است.

تمام و كمال نماز و زكات و روزه و حج، و بركت اموال فى ء و صدقان، و امضاى حدود و احكام، و حقفض ثغور و مرزها، به امام است.

امام، حلال خداوند زا حلال، و حرامش را حرام كند و حدود خداوند را اقامه نمايد، و از دين پروردگار دفاع و مردم را با حكمت و موعظه حسنه و حجت بالغه به سوى پروردگار دعوت كند.

امام، مانند آفتاب درخشان است كه روشنايى آن همه عالم را فرا گرفته و خود در جايى بلند است كه دست احدى به آن برسد و ديدگان را توان بافتنش نيست.

جايى بلند است كه دست احدى به آن نرسد و ديدگان را توان بافتنش ‍ نيست.

امام، چون ماه تابان و نور فروزان و چراغ درخشان و ستاره رهنما در شبهاى تاريك و رهگذر شهرها و بيابانها و گرداب درياهاست.

امام، آب گواراى تشنگان و دليل هدايت و نجات از هلاكت است.

امام، مانند آتشى در بلندى است كه مردم از آن هدايت گيرند و گرمايى است كه به آن خود را گم كنند.

امام، راهنمايى است كه آدمى را از مهلكه ها نجات بخشد كه هر كس او را ترك كند در هلاكت گرفتار افتد.

امام، ابر بارنده و باران شتابنده و آفتاب فروزان و زمين هموار و چشمه جوشان و آب گاه و گلستان است.

امام، امين رفيق و پدر مهربان و برادر شفيق و پناه بندگان در مصيبتهاى بزرگ باشد.

امام، امين خدا در زمين و حجت پروردگار در بندگان و جانشين او در شهرهاست و داعى به سوى اوست و مدافع حرمش.

امام، از گناه پاك و از هر عيب و نقصى منزه است. او مخصوص به علم، و موسوم به حلم، و حافظ نظام دين و عزت مسلمين، و خشم بر منافقان و هلاك كافران است.

امام، يگانه روزگار است كه كس با او قرين نباشد و عالمى با وى برابرى نكند. چون او كسى نيست و نه بدلى دارد و نه مثلى و نه نظيرى.

امام، فضل و دانش را بدون كسب و تعليم فراگيرد و خداوند وهاب علم را به او عطا كند.

پس چه كسى تواند امام را بشناسد و يا او را انتخاب كند؟

هيهات! هيهات! عقول مردم در اين وادى سرگردان، و انديشه آنان از درك حقايق ناكام است.(۲۸۹)

۲۹۳- لقب وصى

انسان سعيد، آن كسى است كه تصرف در ماده كائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادى كند، روايتى از حضرت وصىعليه‌السلام به عرضتان برسانم كه درباره بيان سعادت انسان است. متن همه اين حرفها، فرمايش حضرت وصىعليه‌السلام است (و اين كه بنده، جناب امير المؤمنين را به لقب وصى نام مى برم، جهتش اين است كه به شهادت ماخذ روايى صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتابهاى اصيل اسلامى ما، حضرت امير المؤمنين در صدر اسلام، به وصى شناخته شده بود، من شواهد در اين باره فراوان دارد، در جايى از شرح نهج البلاغه، به عنوان هدايت و ارشاد، بسيارى از ماخذ را كه از همان صدر اسلام كسانى او را به وصى وصف كرده اند، و در اشعار و غير اشعار نام برده اند، جمع آورى كرده ام، ايشان به وصى شناخته شده بود، همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى، در تفسير كبيرش جارى شده تا بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤمنينعليه‌السلام را محو كنند.(۲۹۰) و اينها يكى از كارهايشان اين بود كه بالاخره، اين اشتهار و اين لقب را برداشتند، و الا ايشان معروف بود به وصى - صلوات الله عليه غرض اين كه جناب وصى درباره قلع (كندن) باب خيبر، فرمايششان اين است (اين روايت را هم جناب شيخ اجل صدوقى در امالى ينى مجالس نقل كرده و هم جناب عمادالدين طبرى، كه از اعلام قرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شيخ طوسى است، در كتاب شريف بشاره المصطفى لشيعه المرتضى با سلسله سند معنعن، روايت را نقل كرده) كه امام علىعليه‌السلام فرمود: والله ما قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذراعا لم بحس به اعضائى بقوه جسديه و لا حركه غذائيه وليكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه؛(۲۹۱)

قسم ياد مى كنم كه من درب از قلعه خيبر بر نكندم و او را به چهل ذراع (به چهل ارش) به دور نيفكندم مگر اين كه به قوه ملكوتى و به نفسى كه به نور ربش مستضى ء بوده است (نه به قوه جسدى و حركت غذايى.

آن وقت عمده غرضم در اين حديث، اين است كه فرمود، لم تحس به اعضائى من دست دراز نكردم، درب را نگرفتن، مگر به همان قوه ملكوتى، به آن قوه اى كه موسى كليم دريا را شكافت، زمين را شكافته، به آن قوه اى كه ديگر انبياء و سفراى الهى به اذن الله تصرف در ماده كائنات مى كنند.

اين است سعادت انسان، نهايت مرحله سعادت انسان، اين است كه به علم و عمل بر اثر حضور و مراقبت و در مسير سلوك الى الله بدين سعادت نائل شود كه در عداد مفارقات قرار بگيرد كه فعل او احتياج به اعضا و جوارح مادى نداشته باشد.

صريحا در اين حديث شريف آقا فرمود: قذفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى؛ دستم به او نرسيده، اين نهايت سعادت است.(۲۹۲)

۲۹۴- همانند معقول در ميان محسوس

امام على بن ابى طالبعليه‌السلام در جد ثانى به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى شود، و عثمان در پنجم، و عمر در هفتم و ابوبكر در نهم. و لا اله الا الله، دوازده حرف است، محمد رسول الله همچنينصلى‌الله‌عليه‌وآله و على بن ابى طالب هم.

و شيخ رئيس در رساله معراجيه گفته است: او - يعنى امام على بن ابى طالبعليه‌السلام - در ميان خلق آن چنان بود كه معقول در ميان محسوس.(۲۹۳)

۲۹۵- احوال جنيان

استاد ما علامه طباطبايى صاحب تفسير قيم و عظيم الميزان (رضوان الله عليه) فرموده است كه:

استاد ما مرحوم آقا سيدعلى قاضى حكايت كرد كه كسى از جنى پرسيده است (و فرموده است شايد آن كس خود مرحوم قاضى بوده است) : طايفه جن به چه مذهب اند؟

آن جن در جواب گفت: طايفه جن مانند طايفه انس داراى مذاهب گوناگون اند، جز اين كه سنى ندارند، براى اين كه در ميان ما كسانى هستند كه در واقعه غدير خم حضور داشته اند و شاهد ماجراى بوده اند.

راقم سطور حسن حسن زاده آملى گويد: بسيارى از صحابه در واقعه غدير خم حضور داشته اند، و به شأن نزول كريمه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس، ان الله لا يهدى القوم الكافرين(۲۹۴) به راءى العين شاهد بوده اند؛ و فرموده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله : الا من كنت مولاه، فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله و احب من احبه... را به حضور عيانى شنوده اند؛ ولكن هنوز بدن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دفن نشده بود كه...، و يا به قول سيد حميرى در قصيده عينيه:

حتى اذا واروه فى لحده

وانصر فوا عن دفنه ضيعوا

ما قال بالامس و اوصى به

واثر والضر بما ينفع

وقطوا ارحامه بعده

فسوف يجزون بما قطعوا

لاجرم، آن فرقه جن مسلمان مؤمن را (رحمه الله عليهم) بر اين قوم انس، فضل و شرف است؛ فاعتبروا يا اولى الابصار.(۲۹۵)

۲۹۶- عظمت مقام علىعليه‌السلام

در مروج الذهب مسعودى آمده است: امام مجتبىعليه‌السلام فرمود: به خدا قسم، امشب مردى، يعنى حضرت وصى، امام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در بين شما قبض روح گرديد كه پشتيبان از او پيشى نگرفتند جز در فضل نبوت و آيندگان به او نخواهند رسيد.(۲۹۶)

۲۹۷- حضور در چهل مجلس

رواياتى كه درباره حضرت امام علىعليه‌السلام وارد شده اين كه وى در يك شب و در يك وقت در چهل مجلس براى مهمانى حاضر مى شده است.(۲۹۷)

۲۹۸- لقب خامس آل عبا

در مصباح سيد بن طاووس در زيارت جناب وصى امام علىعليه‌السلام آمده است: سلام بر صاحب حوض (كوثر) و حامل لواء، سلام بر خامس ‍ عباء(۲۹۸)

۲۹۹- بزرگداشت معصومين

ابن ابى الحديد معنزلى در شرح اين جمله به صواب سخن گفت كه در تحت اين جمله: عترت را به نيكوترين منازل قرآن فرود آوريد. رازى بزرگ نهفته است، زيرا آن حضرت به مكلفين دستور دادند كه در اجلال و بزرگداشت و انقياد و طاعت اوامر عترت، ايشان را همانند قرآن بدانند.(۲۹۹)

۳۰۰- فضيلت علىعليه‌السلام

حضرت وصى جناب امام امير المؤمنين علىعليه‌السلام پس از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله افضل خلايق است، لذا خلافت بر آن جناب و امامت بر قاطبه مسلمانان حق طلب و خاص الهى آن بزرگوار است.(۳۰۰)

۳۰۱- همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: با رسول خدا در مكه بوديم، به بيرون مكه رفتيم، هيچ سنگ و درختى با وى رو به رو نمى شد مگر اين كه مى گفت: درود بر تو اى رسول خدا!(۳۰۱)

۳۰۲- عصمت علوى

ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه: علىعليه‌السلام معصوم است و ادله نصوص (روايات روشن) ، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث يقين بر پاكى باطن و نهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بى بهره اند. پس در اين بينديش.(۳۰۲)

۳۰۳- توصيف آل پيامبر

حضرت وصى امام علىعليه‌السلام در آل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: ايشان جايگاه سر و صندوق دانش و ملجا و حكم و كهف هاى كتاب و كوه هاى دين اند، پشت خم شده دين به ايشان داشت گرديده و لرزش پشت آن بدانها آرام شده است... احدى از اين امت با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله قياس نمى شوند و ايشان با كسانى كه هميشه نعمت آل محمد بر آنها جارى است مساوى نيستند، ايشان اساس دين و استوانه يقين اند، غالبا به ايشان باز مى گردند و از راه ماندگان به ايشان ملحق مى شوند. ايشان واجد ويژگى هاى حق ولايت اند و در ايشان وصيت و وراثت موجود است.(۳۰۳)

۳۰۴- على بر راه خير است!

پيامبر به حضرت وصى فرمود: تو مى شنوى آنچه را كه مى شنوم و مى بينى آنچه را كه مى بينم، جز آنكه تو پيامبر نيستى، وليكن تو وزيرى و تو بر خير هستى.

۳۰۵- ديدن نور وحى، شنيدن بوى نبوت

حضرت وصىعليه‌السلام در خطبه قاصعه نهج البلاغه فرمود: نور وحى و رسالت را مى بينم و بوى نبوت را استشمام مى كنم، و من نفير شيطان را به هنگامى كه وحى را آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شده بود شنيدم، پس عرضه داشتم: اى رسول خدا! اين نفير چيست؟

فرمود: اين شيطان است كه از عبادت خويش نااميد گرديد. تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستى، وليكن وزيرى و تو بر خيرى.

۳۰۶- خبر از امارت و اعمال مروان

حضرت وصى امام امير المؤمنين علىعليه‌السلام در خطبه ۷۱ نهج البلاغه درباره مروان حكم فرمود: ان له امره كلعقه الكلب انفه؛ مدت امارت مروان را از نه ماه و چند روز بيشتر نگفته اند.

شراح نهج از ابن ميثم و ابن ابى الحديد و ديگران گفته اند: اين عبارت كنايه از قصر مدت است.

نگارنده گويد: درست است كه اين عبارت قصر مدت را مى رساند، ولى قصر مدت را به عبارات ديگر هم مى شد تعبير كرد. در اين عبارت علاوه بر اراده قصر مدت، اخبار به شرح حال و تمثل اعمال مروان است.(۳۰۴)

۳۰۷- خطبه بى الف

خطبه اى منسوب به امير المؤمنين امام علىعليه‌السلام است كه چند صفحه است و از اول تا آخر يك حرف الف به كار برده نشده است:

قيل اجتمع اصحاب محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله فنذكروا اى الحروف ادخل فى الكلام؟ واجمعوا ان الالف دخولا من سائر الحروف، فقال امير المؤمنينعليه‌السلام و خطب بديهه هذه الخطبه المونقه و هى: حمدت من عظمت منته، و سبغت نعمته، و سبقت غضبه رحمته؛

يعنى: گويند چند از ياران پيامبر گرد آمده بودند و سخن به ميان آمد كه كدام حرف در گفتار بيشتر به كار مى رود؟

همگى گفتند: خرف الف.

پس امام علىعليه‌السلام برخاست و اين خطبه شگفت بى الف را بى انديشه بگفت.

من از مفصل اين نكته مجملى گفتم

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.(۳۰۵)

۳۰۸- كلمات الله

قرآن، حضرت عيسىعليه‌السلام و مادرش مريم عليها السلام را كلمه ناميده است، ائمه ما عليهم السلام خودشان را كلمات ناميدند و امام امير المؤمنينعليه‌السلام به روايت ديگر امام صادقعليه‌السلام ، صورت انسانى را كتاب ناميده اند و انسان كامل را ميزان قسط و صراط مستقيم و كلام الله ناطق گفته اند.(۳۰۶)

۳۰۹- تسلط ائمه بر همه علوم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله جعفر و جامعه را بر اميرالمؤمنينعليه‌السلام املاء فرمود و در اين دو علم همه علوم گذشته و آينده وجود داشته و تمام حوادث عالم تا انقراض جهان به طريق علم حروف در آن دو وجود دارد و اين دو كتاب نزد تمام ائمه عليهم السلام وجود داشته است.(۳۰۷)

۳۱۰- على باب بهشت است

پيامبر گرامى اسلام به على بن ابى طالب فرمودند: يا على! من شهر حكمتم و آن بهشت است، و تو اى على! در آن شهر (بهشت) هستى.

۳۱۱- وصف على از زنان علىعليه‌السلام

مولا امير المؤمنين علىعليه‌السلام در خطبه البيان(۳۰۸) مى فرمايد:

من آدم اولم، من نوح اولم.

من آيت و نشانه خداوندم.

من حقيقت اسرار الهى ام.

من پديد آورنده برگ گياهانم.

من به بار آورنده ميوه درختانم.

من جارى كننده رود خانه هايم...

من همان نورى هستم كه حضرت موسىعليه‌السلام در كوه طور از او هدايت گرفت.

من صاحب صور اسرافيلم (كه در قيامت مردگان را زنده مى كند)

من بيرون آورنده مردگان از قبرم.

من صاحب روز قيامت ام.

من همراه نوح و نجات دهنده اويم.

من همراه ايوب در بلاها و شفا دهنده اويم.

من همان كسى ام كه آسمانها را با دستور خدايم برافراشتم...(۳۰۹)

۳۱۲- مظهر عقل كل

انسان به فعليت رسيده مظهر عقل كل و نفس كل است؛ لذا از مشايخ علم ماءثور است كه امير المؤمنين علىعليه‌السلام مظهر عقل كل است و سيده نساء عالمين، فاطمه عليهم السلام، مظهر نفس كل.(۳۱۰)

۳۱۳- عترت معصوم اند

عترت معصوم اند و حضرت وصى علىعليه‌السلام كه سر سلسله عترت است معصوم است و در ميان صحابه پيامبر تنها او معصوم بود، نه ديگران!(۳۱۱)

۳۱۴- آيه مباهله درى ديگر از فضايل علىعليه‌السلام

آيه مباهله يعنى اين سخن حق تعالى: به (نصارى) بگو پيامير ما و شما فرزندان و زنان و نفوس خود را بخوانيم تا با هم مباهله كنيم.

اين آيه دلالت مى كند كه فاطمه معصومه ام اليها و ام الائمه بر همه زنان برترى دارد، چنانكه بر نهايت برترى و علو درجه حضرت وصى امام علىعليه‌السلام دلالت مى كند؛ زيرا خداى تعالى او را نفس پيامبرش خاتم و آقاى انبياء قرار داد و نمى توان گفت هر دو يك شخص اند، پس جز اين نيست كه مراد از آن مساوى بودن حضرت على با آن حضرت است، جز در شأن نبوت و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله افضل مردم است، پس ‍ على كه مساوى با افضل مردم است، افضل از همه است.(۳۱۲)

۱۳۵- پيوند دو نور

در كافى از ابوالحسن امام موسى بن جعفرعليه‌السلام روايت شده كه فرموده: در حالى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نشسته بود فرشته اى با بيست و چهار صورت داخل شد عرضه داشت: اى محمد! خداى عز و جل مرا فرستاد تا نور را با نور تزويج كنم.

فرمود: چه كسى را به چه كسى؟

عرضه داشت: فاطمه را با على... ازدواج بايد با كفو انجام شود، غير معصوم نمى توان بر زن معصوم استيلاء داشته باشد. پس بفهم.(۳۱۳)

۱۳۶- اصحاب كساء

اصحاب كساء در مباهله فقط فاطمه و پدر او شوهر او و دو فرزند او حسن و حسين بودن و احدى با آنها همراه نبود.

هيچ كس مدعى نشد كه جز پيامبر و حضرت وصى، امام اميرالمؤمنين على و كفو وى فاطمه و دو فرزند ايشان حسن و حسين شخص ديگرى در مباهله داخل بوده است. بدون شك مدعى شخص ديگر بر خدا و رسولش دروغ بسته است.

الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايتهم؛

ستايش خداى را كه ما را از متمسكان به ولايت ايشان قرار داده(۳۱۴) است.

۱۳۷- درخت نبوى

از ابن عباس روايت شد كه گفت:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: من درختم و فاطمه حمل آن و عمل لقاح آن و حسن و حسين ميوه آن اند و دوستداران اهل بيت حقيقتا برگ بهشتى آنند.(۳۱۵)

۱۳۸- چونان دريا

انسان كامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقل كل است و اگر زن باشد مظهر و صورت نفس كل است، بنابر اين، سيد اوصياء و سر پيامبران و رسولان حضرت على عالى اعلى صورت و مظهر عقل كلى به تمام ترين وجه ممكن است و حقيقت ام الكتاب، سيده نساء عالمين، فاطمه زهراى بتول صورت و مظهر نفس كل بر وجه اتم است.

دو دريا را به هم آميخت و بين آن دو، برزخى است كه هر يك از آن دو در حد خود است و از آن دو، لولو و مرجان بيرون مى آيد.

و در تفسير مجمع البيان از امين الاسلام طبرسى به نقل از سلمان فارسى و سعد بن جبير و سفيان ثورى چنين آمده است:

دو درياى مزبور در آيه شريفه على و فاطمه اند و برزخ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و لولو و مرجان حسن و حسين اند.(۳۱۶)

۱۳۹- كفو زهراعليها‌السلام

اگر حضرت وصى، علىعليه‌السلام نبود، احدى كفو فاطمهعليه‌السلام نبود، پس حضرت على وصى صلوات الله عليه به خصيصه اى اختصاص ‍ يافت كه احدى با وى در آن شريك نبود و نخواهد بود. و در روايت نبوى چنين آمده: يا على! اگر تو نبودى بر روى زمين احدى كفو فاطمه نبود.(۳۱۷)

۳۲۰- على عصمت علوى

ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه: علىعليه‌السلام معصوم است و ادله نصوص (روايت روشن) ، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث يقين بر پاكى باطن و نهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بى بهره اند. پس در اين بيانديش!(۳۱۸)

۳۲۱- نفس رسول خداعليه‌السلام

آثار بجاى مانده از علىعليه‌السلام همگى بر علو رتبت و رفعت منزلنش گواهى مى دهند، به طورى كه انسان در مى يابد كه اولين و آخرين را توان رسيدن به مقام او، چه از نظر علم و دانش و چه از نظر حكمت و زهد و شناخت خداى تعالى نيست، احاديث متواتر و متظافر و بى شمارى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در جوامع روايى هر دو مذهب و همچنين آيات قرآنى بسيارى خواهيم يافت كه همگى دلالت دارند بر اين كه آن امام همامعليه‌السلام ، خليفه بلافصل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، و وصى و برادر او و باب مدينه علم، و براى آن جنابصلى‌الله‌عليه‌وآله به منزله هارون بوده است براى موسى؛ جز آن كه پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كسى به مقام پيامبرى نخواهد رسيد و ميز اين كه او قاضى دين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله (با دال مكسور) ، و بعد از ايشان، ولى هر مؤمن و مؤمنه اى بوده است و خلاصه آنكه او، نفس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى باشد و خداوند، رجس و ناپاكى را از او دور ساخته و به كمال پاكى و طهارت رسانيده است. در اين موضوع، احاديثى بسيار در كتب مفصل و متعدد موجود است كه طريق روايت و سندهاى آنها در آن كتب مضبوط و محفوظ است. پس، آن بزرگوار، حيات علم و ستون اسلام است.(۳۱۹)

۳۲۲- با پيامبر از كودكى تا بزرگى

قاضى عضد ايجى شافعى، در مبحث امامت كتاب مواقف مى گويد:

على اعلم صحابه بود؛ زيرا او در غايت ذكا و اشتياق به آموختن بود و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اعلم مردم بود و اشتياق براى ارشاد على از همه بيشتر.

علىعليه‌السلام در كودكى در دامان او بود و در بزرگى دامادش. در همه وقت نزد او مى رفت و اين، موجب رسيدن او به بالاترين مرتبه علم بود.

ولى ابوبكر، در سنين بزرگسالى بود كه به خدمت حضرت رسيد و روزانه يك بار يا دوبار، ايشان را ملاقات مى كرد.(۳۲۰)

۳۲۳- اگر على نبود!

اگر به صحابه رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله بنگريم و در آنان دقت كنيم خواهيم يافت كه پس از نبىصلى‌الله‌عليه‌وآله كسى كه وجودش حيات علم و ستون اسلام است و از ميان برنده باطل، و آن كه منكرات را باطل مى ساخت و حق را به حد و محلش اعاده مى فرمود امير مؤمنان، علىعليه‌السلام بود و لاغير؛ زيرا همگى بر آن كه او افضل صحابه، در جميع كمالات نفسانى و جسمانى بوده، متفق اند، و هيچ كس در حكم و فعل و گفتار و علمش ‍ نتوانسته است، اشكال و خللى وارد كند و در روايت است: اگر علىعليه‌السلام نبود، دين نابود و مردم هلاك مى شدند؛ همچنانكه همگى روايت اين خبر را جايز دانسته و راويان اهل سنت در جوامع شان، آن را نقل كرده اند. مسلمانان، چون معضل و مشكلى پيش مى آمد به عنوان ضرب المثل مى گفتند:

اين قضيه اى است كه ابوالحسن ندارد! (كنايه از اين كه حل شدنى نيست)(۳۲۱)

۳۲۴- على همسر فاطمهعليها‌السلام

هيچ مرد واجد عصمت را نمى يابيد كه زنش نيز حايز مقام عصمت باشد؛ مگر حضرت وصى امام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام و زن او دختر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله را.(۳۲۲)

۲۳۵- ولايت علىعليه‌السلام در بهشت است

حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: من مدينه حكمتم، يعنى شهر دانشم، و اين مدينه بهشت است؛ و تو، اى على! در اين بهشتى.

حكيم ابوالقاسم فردوسى گويد:

كه من شهر علمم عليم در راست

درست اين سخن قول پيغمبرست

چگونه كسى به بهشت راه مى يابد، و حال اينكه راه نمى يابد بدان مگر از در آن. به قول عارف سنايى:

دو رونده چو اختر گردون

دو برادر چو موسى و هارون

هر دو يك در زيك صف بودند

هر دو پيرايه شرف بودند

تا نه بگشاد علم حيدر در

ندهد سنت پيمبر بر

ولايت، در بهشت است، ولايت، زبان قرآن است، ولايت، معيار و مكيال انسان سنج است، و ميزان تقويم و تقدير ارزشهاى انسانهاست.

حكمت، آن علم محكم و استوار است كه دارنده حكمت، صاحب علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است؛ دانشش او را حكيم ميكند كه محكم مى شود ريشه دار مى گردد: و لقد اتينا لقمان الحكمه(۳۲۳) - و من يؤ ت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا.(۳۲۴)

۳۲۶- دلالت بر امامت همه

آن خليل گويد: نياز همه به على و بى نيازى على از همه، دليل است كه على امام همه است.

۳۲۷- قوه ملكوتى علىعليه‌السلام

اميرالمؤمنين امام علىعليه‌السلام در نامه اى كه به سهل بن حنيف نوشت فرمود:

سوگند به خداوند، من به قوت جسدى و حركت غذايى در خيبر را بر نكنده ام، و آن را به چهل ارش به دور نيفكنده ام، چنان كه اعضايم بدان احساس نكرده است، ولكن به قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست يافتم.

و به عبارت ديگر:

سوگند به خداوند، من به تاءييد قوت ملكوتى كه به نور رب خود مستضى ء است در خيبر را بر كنده ام و آن را به چهل ارش به دور افكنده ام، چنان كه اعضايم بدان احساس نكرده است، به به قوت جسدى و حركت غذايى.(۳۲۵)

۳۲۸- قلع در خيبر

قلع درب خيبر به دست يدالله اميرالمؤمنين امام علىعليه‌السلام از معجزات فعلى و قدرت ولايت تكوينى آن جناب است.(۳۲۶)

۳۲۹- جوشيدن آن از زير سنگ

روايت كرده اند كه: چون امير مومنانعليه‌السلام و اصحابش به سوى صفين عازم شدند، ذخيره آب تمام شد و تشنگى شديد بر سپاهيان عارض گشت به اميد آن كه آبى بيابند به اطراف رفته، جستجو كردند؛ ليكن هر چه جستند كمتر يافتند.

اميرمؤمنانعليه‌السلام ، آنان را مقدارى از مسيرى كه مى رفتند خارج ساخته، به سوى ديگرى برد. مقدارى كه رفتند، ديرى در وسط بيابان پديدار گشت. حضرت آنان را به سوى دير برد، تا آن كه به جلوى آن رسيدند و امر فرمود تا كسى را كه در آن جا بود، صدا زنند. شخصى (راهب) آمد و اميرالمومنين خطاب به او فرمود: آيا در نزديكى شما آبى هست كه تشنگى همراهان مرا بر طرف سازد؟

مرد گفت: خير! ميان ما و آب، بيشتر از دو فرسخ فاصله است و در اين اطراف نيز آبى نيست تنها در هر ماه مقدار ناچيزى آن به من مى رسد كه اگر در مصرف آن قناعت نورزم، از تشنگى هلاك مى شوم!

حضرتعليه‌السلام به افراد كرد و فرمود: آيا آن چه را كه راهب گفت شنيديد؟

آنان پاسخ دادند، آرى! آيا حال كه هنوز توانى در بدن داريم، به جايى كه ايشان گفت برويم تا شايد آب را بيابيم؟

حضرتعليه‌السلام فرمود: نيازى به اين كار نيست.

سپس، مركب خود را رو به قبله كرد و مكانى را در نزديكى دير، به آنان نشان داد و فرمود: اين جا را حفر كنيد!

عده اى بدان جا رفتند و مشغول كندن زمين شدند. پس از اندكى، سنگ بزرگ و درخشانى ظاهر گشت. افراد رو به حضرتعليه‌السلام كرده، گفتند: اى اميرمؤمنان! در اين جا سنگى است كه ضربات در آن كارساز نيست.

حضرتعليه‌السلام فرمود: زيرا اين سنگ آب است، اگر آن را از جايش ‍ برداريد، به آب خواهيد رسيد. پس سعى كنيد كه آن را از جايش تكان دهيد!

همگى جمع شدند و سعى كردند تا آن را تكان دهند، ولى كوشش آنان بى ثمر بود و فايده اى نداشت.

حضرتعليه‌السلام چون چنين ديد، خود جلو رفته، از مركب پايين آمد و آستين را بالا زد. انگشتان مباركش را زير سنگ گذاشت و آن را حركت داد و سپس آن را از جايش بلند و در مكانى دورتر پرتاب كرد.

چون سنگ برداشته شد، آبى زلال جوشيدن گرفت و خارج شد. همگى از آن نوشيدند. آن آب، گواراترين و خنك ترين و زلال ترين آبى بود كه در سفرشان نوشيده بودند.

اندكى بعد، حضرت فرمود: از آب بنوشيد و مقدارى از آن را ذخيره كنيد!

چون سپاه، امر حضرتش را به جاى آوردند، حضرت به سوى سنگ رفت و با دست مباركش، آنرا به جاى نخست گذاشت و دستور داد تا رويش را با خاك، بپوشانند.

راهب كه تمام اين مدت، از بالاى دير نظاره گر ماجرا بود، فرياد برآورد كه: اى مردم! مرا پايين آوريد! مرا پايين آوريد!

چون او را پايين آوردند، در پيش اميرمؤمنانعليه‌السلام ايستاد و گفت:

آيا تو پيامبرى مرسلى؟

حضرتعليه‌السلام فرمود: خير!

راهب گفت: پس بايد ملكى مقرب باشى!

امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود: خبر!

راهب گفت: پس كه هستى؟

حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: من وصى رسول خدا، محمد بن عبدالله خاتم انبيايمصلى‌الله‌عليه‌وآله .

راهب گفت: دستت را پيش آر، تا به دست مباركت، اسلام آورم.

حضرتعليه‌السلام دستش را جلو آورد و فرمود: شهادتين را بر زبان آر!

راهب گفت: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد انك وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده.

سپس، حضرت فرمود: پس از اين همه مدت كه در اين دير، بدون ايمان زندگى كرده اى چه باعث شد كه اسلام آورد؟

راهب گفت: اى اميرمؤمنان! اين دير براى يافتن آن كسى بنا شده است كه اين سنگ را از جا مى كند و از زيرش آب خارج مى كند. كسانى كه پيش از من در اين جا بوده اند، سعادت يافتن او را نيافتند. ولى خداوند عز و جل آن را روزى من گرداند. ما در كتابهاى مان ديده و از علماى مان شنيده ايم كه در اين جا چشمه اى است كه بر در آن سنگى نهاده شده است و مكان آن را كسى جز پيامبر، يا وصى او نداند و او ولى خداست كه مردم را به سوى حق مى خواند و نشانش آن است كه جاى سنگ را دانسته، توان برداشتنش را دارد.

من چون تو را ديدم كه چنين كردى و آن چه را كه ما در انتظارش بوديم، انجام دادى و ما را به خواسته مان رسانيدى، پس به دست تو مسلمان گشتم و به حق تو و مولايتصلى‌الله‌عليه‌وآله ايمان آوردم.

چون اميرمؤمنان سخنان او را شنيد، آن قدر گريست كه محاسن مباركش از اشك خيس شد.

پس از آن، مردم را خواند و فرمود: سخن برادر مسلمان خود را بشنويد!

آنان نيز سخن راهب را گوش دادند، و حمد و سپاس خداى را براى نعمت معرفت امير مؤمنان، كه بدانان ارزانى داشته است، به جاى آوردند.

بلاخره، در حالى كه راهب همراه آنان بود، صفر خويش را دنبال كردند؛ تا آن كه با شاميان برخورد نمودند و راهب، از جمله كسانى بود كه در ركاب علىعليه‌السلام به شهادت رسيد.

حضرت بر او نماز خواند و دفنش كرد و برايش طلب غفران و آمرزش نمود و هرگاه به يادش مى افتاد مى فرمود: ذاك مولاى.(۳۲۷)

۳۳۰- ما بوديم هنگامى كه آدمعليه‌السلام نبود!

نبىصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: منت نبيا و آدم بين الماء و الطين.

و وصىعليه‌السلام فرمود: كنت وليا و آدم بين الماء و الطين.

من ولى خدا بودم، هنگامى كه آدم هنوز ميان آب و گل بود.

نبى چون در نبوت بود اكمل

بود از هر ولى ناچار افضل

ولايت شد به خاتم جمله ظاهر

بر اول نقطه هم ختم آمد آخر

۳۳۱- على نخستين اولى الامر

از جابر بن عبد الله روايت است كه مى گويد:

چون اين آيه نازل شد:

يا ايها الذين آمنوا اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولاى المر منكم به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عرض كردم: اى رسول خدا! براى ما خدا و رسول را شناساندى؛ ولى اولوالامر كه خداوند اطاعت شان را قرين اطاعت تو كرده است، كيان اند؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اى جابر! آنان جانشينان من و امام مسلمين، پس از من مى باشند كه اول شان على بن ابى طالبعليه‌السلام است و سپس حسينعليه‌السلام و سپس نه نفر از فرزندان حسينعليه‌السلام .

بخش دوم: عرفان و خداشناسى

۳۳۲- خودشناسى؛ مقدمه خداشناسى

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: من عرف نفسه عرف ربه؛

هر كه خود را شناخت، خدا را شناسد.

شرح يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز وجودى يافته به اين جمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم عينى، البته خداى خود را خواهد شناخت؛ زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم واهب الصور اين وجود را از نطفه به اين كمال نرسانيده است.

پس در اثر فكر و توجه به نفس ناطقه مجرد خود خدا را به اوصاف جمال و جلال و كل الحسن و الكمال خواهد شناخت.

و باز فرمود:

من عرف نفسه فقد النتهى الى غايه كل معرفه و علم؛

هر كه خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفت كل الوجود و حقيقه الكل نائل گرديده و بالنتيجه بهره عمل و معرفت را يافته است.(۳۲۸)

۳۳۳- نتيجه خداشناسى

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

ينبغى لمن عرف الله ان يتوكل عليه؛

هر كه خدا را شناخت سزاوار است كه تنها بر او توكل كند.

شرح در كلمه ديگر فرمود هر كه ايمانش قوى تر است، توكل تو بر خدا بيشتر است و هر كه توكل او بر خدا بيشتر است، خداشناس تر است و اعتماد در كارهاى به غير خدا نداشته و تمام توجهش در كليه امور به خدا باشد و كارهايش همه را به حق واگذارد و بالنتيجه تمام امور مشكل را خدا بر او آسان را خدا بر او آسان گرداند كه فرمود: من توكل على الله ذلت له الصعاب.

توكل ان تدع الامر الى

مقدر الامور جل و علا

و در نتيجه توكل، همه كارش را به خدا تفويض كند و حضرتعليه‌السلام فرمود: من افوض امره الى الله سدده؛ هر كه كارش را به خدا مفوض كند خدا به حد كامل آن كار را محكم اساس گرداند.(۳۲۹)

۳۳۴- كمال اخلاص

عقيده ما اين است كه صفات الهى عين ذات است؛ يعنى مى بيند نه مثل ما، كه ديدن مان طور ديگرى است و به عضو ديگرى است غير شنيدن، بلكه او تمامش بينايى است و تمامش شنوايى است. عضو على حده براى ديدن ندارد، و عضو ديگر براى شنيدن، بالتمام مى بيند و بالتمام مى شنود و كيفيت هر دو يكى است. خود حضرت اميرعليه‌السلام در جاى ديگر مى فرمايد:

كما توحيد الاخلاص له، و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه؛ لشهاده كل صفه انها غير الموصوف، و شهاده كل موصوف انه غير الصفه.(۳۳۰)

و نيز حضرت در جواب اعرابى كه در جنگ جمل از معنى واحد پرسيد؛ آن معنى واحد كه صحيح است بر خداوند (عز و جل) اطلاق شود، فرموده:

انه احدى المعنى، يعنى به انه ينقسم فى وجود و لا عقل و لاوهم، كذلك ربنا عز و جل(۳۳۱)

۳۳۵- نتيجه ترس از خدا

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

عليه‌السلام من عرف الله خاف الله، و من خاف الله آمنه منه من كل شى ء؛(۳۳۲)

هر كه خدا را شناخت از خدا مى ترسد و هر كه خدا ترس شد، خدا او را از هر ترسى ايمن مى سازد.

شرح

يعنى هر كه خدا را شناخت از او مى ترسد و بس، از هيچ كس جز خدا نمى ترسد و در حقيقت شجاع ترين مردم باشد.

چنان كه ابن سينا فرمود: العارف شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن تقيه الموت عارف كه از خدا مى ترسد و معصيت او نمى كند و مرگ را حضور حق و رحمت حق داند ديگر از مرگ و هيچ حادثه و هيچ مخلوقى نمى ترسد؛ زيرا ترس ها همه از مرگ است و عارف الله مرگ را خوش ترين حال و بهترين سعادت خود داند كه حضور محبوب خود مى رود. پس هر كس خدا ترس شد، خدا او را از هر امر مخوف و ترسناك ايمن سازد تا از هيچ چيز نترسد و مانند علىعليه‌السلام و شيعيان واقعى او شجاع و دلبرترين مردم است.(۳۳۳)

۳۳۶- مسئلت از خدا

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

اعلم الناس بالله اكثرهم له مسئله؛(۳۳۴)

هر كه خدا را بهتر بشناسد از او بيشتر مسئلت نمايد.

شرح

در كلمه ديگر حضرت فرمود: چيزى نزد خدا محبوب تر از آن نيست كه بندگان از او حاجت خود را طلب كنند.

يعنى: هر كس خدا را شناخت، داند كه زمام تمام امور عالم به دست اوست و غير حق را كارى به دست نيست و قدرتى بدون مشيت حق بر چيزى ندارد پس هر حاجت جسمانى و روحانى دارد رو به خدا آرد و به خدا آرد و به / درگاه خدا دست مسئلت دراز كند و چون وجود جميع خلق را محتاج به لطف حق داند و خدا را غنى و تواناى مطلق شناسد، و ان الله لهو الغنى الحميد

و ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها و ما بمسك فلا مرسل له؛ درى كه خدا به روى بنده بگشايد كسى نتواند بست و درى كه بست كس نتواند گشود.

لذا بنده حق خر چه مى خواهد از خيرات و سعادات دنيا و عقبى از كسى غير حق نمى طلبد و همه حوائج كلى و جزئى خود را از خدا بسيار مسئلت مى كند و مى داند از هر كس حاجتى بخواهد پيش او خوار مى شوى؛ مگر خدا كه هر چه بنده بيشتر از او حاجت خواهد، آن بنده نزدش عزيزتر شود و اين معنى را حضرت در كلمه اى فرمود، قريب به اين عبارت: اكثار طلب الحاجه من الله يعزك و من الناس يذلك؛ سؤ ال بسيار از خلق موجب ذلت شود و از خدا موجب عزت است، پس هر كس خدا را بهتر شناخت بيشتر از او سؤال حاجت مى كند؛ چون همه دريا را به روى خود بسته مى داند جز درگاه مطلق بى حساب و رحمت واسعه الهى.(۳۳۵)

۳۳۷- عارف كجاست؟!

حديث شريف از حضرت علىعليه‌السلام كه درباره عارف بالله فرموده است مى فرمايد: آقا فرمودند: عارف را در زمين و آسمان، در بهشت در هيچ جاى عالم نمى توانى پيدا كنى، از خادم بهشت سؤال كنى در بهشت بروى، عارف آگاهى پيدا بنمايى و دست بيابى.

يكى از حضار عرض كرد: آقا! پس عارف را بايد در كجا جست؟ پس او كجاست؟ او كه در هيچ جاى عالم نيست؟

امامعليه‌السلام در جواب فرمودند: فى مقعد صدق عند مليك مقتدر.

عارف در نزد خدايش است. او فراتر از عالم كثرت است. او برتر از آن است كه با عالم همنشين بوده باشد، او همنشينى با عالم ندارد، او در پيش ‍ خداوند عالم است.

عارف در بهشت چه كار مى كند، اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است!(۳۳۶)

۳۳۸- تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى

در كافى و غير آن روايات چندى داريم كه ائمه اطهار ما به يارانشان فرموده بودند: اگر شما از كسانى بوده باشيد كه اهل كتمان باشيد و دهن شما بند داشته باشد، ما حرفهايى به شما مى زنيم. و امير المؤمنينعليه‌السلام به كميل فرمود: هان ان هيهنا لعلما جما و اشار الى صدره، لو اصبت له حمله

اصحاب سر نه اين كه كاتم بودند، بلكه كتوم بودند، و فرمودند: عارف سر ميدهند و سر نمى دهد.

۳۳۹- رسيدن به معرفت خداوندى

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس؛

هر كه خود را شناخت بزرگ ترين سعادت را بافت كه از معرفت خود به معرفت خدا مى رسد و اين بزرگ ترين سعادت است.(۳۳۷)

۳۴۰- لباس عارفان

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: الخوف جلباب العارفين؛(۳۳۸)

خدا ترسى و به ياد عظمت خدا بودن لباس عارفان است.(۳۳۹)

۳۴۱- انسان كامل

در حديث وارد شده كه از حضرت امير المومنين پرسيدند: آيا مردى (كامل) را حضرت فرمود: بله و تاكنون از حال او مى پرسم.

پس از وى پرسيدم، تو كه هستى؟

پاسخ داد: من گل هستم.

پس گفتم: از كجايى؟

پاسخ داد: از گل.

گفتم: به كجا؟

جواب داد: به گل.

پرسيدم: من توام؟

پاسخ داد: تو پدر خاكى (ابو ترابى)

دور است كه، فقط خاك باشى. آيا اين پاداش اطاعتهاى توست كه تنها خاك باشى؟ من خودم هستم، من منم، من آفريننده ذوات در موطن ذات و غايت همه ذواتم.(۳۴۰)

۳۴۲- صفت عارفين

الشؤ ق خلصان العارفين؛(۳۴۱)

عشق و شوق به خدا خاصه عارفان است.(۳۴۲)

۳۴۳- ز هر چه رنگ تعلق پاك شو

امام اميرالمومنينعليه‌السلام مى فرمايد: در شگفتم از كسى كه گمشده خود را مى جويد و در پى يافتن و پيدا كردن آن است، و خودش را گم كرده است و طلب نمى كند. چنان كه فرمود: عارف كسى است كه خود را شناخت و از هر چه كه از خدا دور مى كند آزاد و پاكش گردانيد.

حضرت امام صادقعليه‌السلام فرموده است: هر چه كه تو را از خدايت باز مى دارد بت تو است. اين جان عرشى را، اين سيمرغ ملكوتى را پاينده يك مشت هواى نفسانى نكن، از اين گونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوى اسماء و صفات الهيت و به جانت مدارج و معارج قرآنى ارتقا بنمايد، او زا گرفتار قفس هواى نفسانى مكن تا به كمال مطلوب خود برسد.

در راه عشق دمبدم عذر و بهانه چيست

خوشتر ز عشق و زمزمه عاشقانه چيست

عنقاى نفس ناطقه را جز به طور عشق

در طوبى آرمين و در سدره لانه چيست

با روى يار عين قصور است طرف حور

با سوز عشق نغمه چنگ و چغانه چيست

وجد است آنچه را كه نبى گفته و نبى

بهتر از اين ترانه در عالم ترانه چيست(۳۴۳)

۳۴۴- حيات نفس ناطقه

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: التوحيد حياه النفس؛ توحيد و يگانه شناختن خدا حيات نفس ناطقه است.

شرح

يعنى تا انسان به نور معرفت خدا و توحيد ذات و صفات حق جانش روشن نگردد به مقام روح انسانى نرسيده و تا آن معنى بزرگ را در خود ادراك شهودى نكند هنوز زنده به حيات حقيقى نگرديده است.

در ديوان منسوب به حضرت مولىعليه‌السلام است:

و ان امرء يحى بالعلم ميت

و ابدانهم قبل القبور قبور

كسى كه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پيش از آن كه به قبر داخل شود بدنش قبر جان مرده اوست.

و نيز فرموده: هر كس خدا را فراموش كند خدا او را تز نفس ناطقه خود غافل سازئ و چشم بصيرت قلبش كور شود و هر كس به ياد خدا باشد خدا قلبش را زنده و عقلش را نورانى گرداند.

و شعر اشاره به آيه مباركه است نسو الله فاءنساهم انفسهم(۳۴۴) يعنى هر كس خدا را فراموش كرد از جان خويش و كسب سعادت ابدى خود فراموش كند و همه به تن پرورى و خدمت بدن حيوانى پردازد كه لازمه اش ‍ مرگ روح و فناى نفس ناطقه قدسيه باشد كه حق فرمود: قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها(۳۴۵) ؛ رستگار شد هر كه روح خود را تربيت و تكميل به علم و عمل كرد، و زيان كرد و فاسد گرديد، هر كس كه به تن پرورى از تربيت روح اهمال و اعراض كرد.

پس توحيد و علم و معرفت الهى زنده كننده حقيقى روح انسان است.(۳۴۶)

۳۴۵- نخستين آفريده حق

در جلد اول بحار به نقل از علل الشرايع آمده است كه از جمله پرسشهاى مرد شامى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام اين بود كه: نخستين بار خدا چه چيزى را آفريده است؟

حضرت در جواب فرمود: نور

در جلد نوزدهم بحار در دعايى كه اميرمؤمنان از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دريافت نموده است نقل است كه: بار خدايا! تو را مى خوانيم، اى كسى كه با شعاع نورت از ديدگان خلق در حجاب مانده اى!(۳۴۷)

۳۴۶- وجود همه وجه الله است

در عهد خلافت ابوبكر چند نفر راهب، به مدينه آمدند و نزد ابوبكر رفتند و درباره پيامبر و كتابش پرسش نمودند.

ابوبكر گفت: آرى، پيامبر آمد و با خود كتابى آورد.

پرسيدند، آيا در كتاب او، وجه الله مذكور است؟

ابوبكر گفت: آرى