فصل سوم: جنگ جمل و سرانجام آن
حركت علىعليهالسلام
به جانب بصره
در همين روزها علىعليهالسلام
از مدينه خارج شده، در سرزمين ربذه اقامت گزيد. وقتى خبر كشته شدن دوستان خويش را شنيد بلافاصله از ربذه به ذى قار
حركت كرد. سپس فرزندش حسن بن علىعليهالسلام
و عمار ياسر را به سوى كوفه فرستاد تا جنگ آوران كوفه را به كمك و يارى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
بخوانند.
چون امام حسنعليهالسلام
و عمار ياسر مردم كوفه را به حمايت و نصرت على بن ابى طالبعليهالسلام
دعوت كردند، ابو موسى اشعرى كه امارت كوفه را داشت از جاى برخاست و گفت:
اى مردم كوفه از خدا بترسيد! و خويشتن را در هلاكت نيندازيد و بدانيد:
فمن يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا فيها غضب الله عيله
...
هر كسى مؤمن و مسلمانى را بدون جرم گناه بكشد، جزايش در جهنم و سخط رحمان است.
ابو موسى اشعرى با اين سخنان مردم را از حمايت علىعليهالسلام
باز مى داشت. عمار ياسر خشمگين شد، بر ابو موسى نهيت كرد او را ساكت كرد.
مردى از بنى تميم بر عمار بانگ زد و گفت: تو ديروز مردم مصر را بر ضد عثمان شوراندى و امروز والى و استاندار ما را به سكوت دعوت مى كنى.
زيد بن صوحان و اصحابش كه از دوستان اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
بودند، از جاى برخاستند و گفتند، بر ما واجب است با شمشير از ابا الحسنعليهالسلام
حمايت كنيم.
ابو موسى اشعرى گفت: اى مردم! آرام باشيد و سخنان مرا بشنويد، اين نامه عايشه است كه فرمان داده است از خانه هايتان بيرون نياييد.
عمار ياسر گفت: اى ابو موسى! ما فرمان علىعليهالسلام
را اطاعت مى كنيم نه دستور عايشه را. پس آماده مبارزه و. قتال مى شويم تا فتنه و فتنه گران را ريسه كن كنيم.
در اين روز سخنان بسيارى بين مردم كوفه رد بدل شد، تا اين كه زيد بن ثابت عبدى برخاست و گفت:
اءحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون
.
اى مردم! به سوى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
حركت كنيد، و حق را نصرت كنيد.
عمار ياسر دوباره سخن آغاز كرد و گفت: اى مردم براى اصلاح امور حتما نياز به والى و خليفه داريم، تا ظالم را سركوب و مظلوم را حمايت كند.
اكنون اين پسر عم رسول خداصلىاللهعليهوآله
است كه شما را به يارى و كمك طلبيده تا عايشه، طلحه و زبير را سر جاى خويش بنشاند، پس آماده نبرد شويد و بين حق و باطل تدبر و تفكر كنيد و هر كسى را محق مى بينيد از او پيروى نماييد.
آن گاه حسن بن علىعليهالسلام
فرمود: اى مردم كوفه! به دعوت ما پاسخ مثبت دهيد و ياور ما باشيد و بدانيد هر كسى پشتيبان حق باشد رستگار خواهد شد.
هيثم بن مجمع عامرى
گفت: اى مردم! بسى ننگ باشد كه اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
ما را به يارى بخواهد و او را يارى نكنيم. اين فرزند حسنعليهالسلام
است، به سخن او گوش فرا دهيد و دستورات او را اجرا كنيد و آماده حركت به سوى خليفه مسلمين علىعليهالسلام
شويد.
حركت مردم كوفه
بعد از سخنان عمار ياسر و حسن بن علىعليهالسلام
نه هزار دويست نفر
مرد جنگى از راه خشكى و دريا، به سوى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
شتافتند. علىعليهالسلام
از آنان استقبال كرد و خير مقدم گفت، سپس فرمود:
اى دلاوران كوفه! شما شوكت عجم ها را در هم شكستيد و مواريث آنان را به دست گرفتيد، آوازه عزم و حزم شما را شنيده ام و شجاعت و مردانگى شما را شناخته ام.
امروز اهل بصره و اصحاب جمل بعد از بيعت و متابعت، مخالفت آغاز كردند و عزمم جنگ دارند، شما را به يارى طلبيدم تا بنگريد كه خيال آنان چيست، ابتدا آنان را نصيحت مى كنيم، اگر رشد يابند هدايت شوند و موافق ما گردند، آنان را در آغوش مى گيريم و اگر عزم جنگ داشته باشند. آتش فتنه را به همت شما و يارى خداى قادر خاموش مى كنيم.
افرادى كه در ذى قار در كنار اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
اجتماع كرده بودند، شش هزار تن از مردان جنگى مدينه، مصر و حجاز و نه هزار تن از اهالى كوفه بودند و همچنان افراد ديگرى خود را در ذى قار به علىعليهالسلام
مى رساندند تا اين كه عده سپاهيان به نوزده هزار نفر رسيد. آن گاه اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
با اين عده از ذى قار به سمت بصره حركت كرد.
آماده شدن اهالى بصره براى جنگ
اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
با سپاهيان خويش به بصره نزديك شد طلحه و زبير با شنيدن خبر حركت علىعليهالسلام
فرمان آماده باش دادند و لشكر آرايى كرده، سواران و پيادگان را منظم كردند.
در اين هنگام مردى از بنى ضبه فرياد برآورد: اى سپاهيان بصره! با صبر و استقامت خود تويت آرام كنيد، و شجاعت و دليرى خويش را به ياران علىعليهالسلام
نشان دهيد، امروز اكثر مبارزان حجاز و دلاوران كوفه در ركاب على بن ابى طالبعليهالسلام
هستند، مواظب باشيد كه رسوايى به بار نياوريد.
زبير او را ملامت كرد گفت چرا سخن بيهوده مى گويى و ياران علىعليهالسلام
را مى ستايى ضبى گفت: من بنده خدايم، چيزهايى از اين جماعت ديدم و مى دانم كه شما از آن بى خبريد!
چون اين سخنان به سمع علىعليهالسلام
رسيد، به اصحاب خويش فرمود: پس آماده سختى رنج باشيد. اى مردم! رأی شما در اين باره چيست؟
رعافة بن شداد جبلى گفت: اى اميرالمؤمنين! سختى ما را مقابل دشوارى و گرفتارى آنان است، و به كمك حق، باطل را دفع مى كنيم، مقصود ما همين است ان شاءالله آنچه را دوست دارى از ما مشاهده خواهى كرد.
طلحه و زبير در تدارك جنگ جمل
وقتى طلحه و زير شنيدند كه اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
با لشكرى مجهز به نزديكى بصره رسيد، به تهيه اسباب جنگ پرداخته، از بصره بيرون آمدند.
طلحه فرماندهى سوران را به عهده گرفت و عبدالله بن زبير هم افراد پياده را تحت اختيار داشت.
سواران ميمنه به مروان بن حكم سپرده شد، و پيادگان ميمنه به عبدالرحمان بن عتاب و قلب سواران به عبدالله بن عامر و قلب پياده گان به حاتم بن بكير باهلى سپرده شد، بدين منوال سپاه خويش را منظم كردند.
چون اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
از آرايش لشكر طلحه و زبير و عزم آنان براى جنگ آگاه شد، به امراى سپاه و اشراف حجاز و بزرگان كوفه گفت:
طلحه و زبير با سپاه نيرومند و آراسته، آماده جنگ شده اند شما در اين كار چه مصلحت مى بينيد؟ جنگ كنيم يا تسليم حكم ايشان شويم؟
قبل از همه رعافة بن شداد جبلى گفت: اى اميرالمؤمنين! همه ما مى دانيم كه مخالفان بر باطلند و تو بر حقى و حق با توست، دين دارى و دين پرورى خوى توست، اگر خيال جنگ دارند با ايشان نبرد كن، به عون مدد الهى، آماده دفاعيم و جان در كف گذاشته، گوش به فرمان تو هستيم.
چون دو لشكر به هم ديگر نزديكتر شدند، طلحة عبيد الله به سپاهيان خود گفت:
رنج و سختى سفر، على و يارانش را خسته و فرسوده كرده است، شايست است از تاريكى شب استفاده كنيم و بر آنان شبيخون بزنيم و به يكباره آنان را از پاى درآوريم. مروان بن حكم هم رأی و نظر او را تاءييد كرد.
اما زبير نظر و رأی آنان را نپسنديد و با خنده گفت:
اى برادران! آيا مى خواهيد على بن ابى طالبعليهالسلام
را غافلگير كنيد؟! آيا نمى دانيد هيچ كس با علىعليهالسلام
نبرد نكرد مگر اينكه مادرش به عزايش نشست پس، از اين انديشه دست برداريد.
طلحه ساكت شد. در اين ميان مرد ديگرى از اصحاب زبير كه كنيه او ابوالجربا بود گفت:
شبيخون بهترين راه حل جنگ بين ما و على بن ابى طالبعليهالسلام
است.
زبير رو به او كرد گفت: اى برادر! ما را در جنگ تجربه هاى بسيارى است ولى اين دو لشكر كه در اين صحرا جمع شده اند مسلمانند و در ميان مسلمانان شبيخون رسم نبوده است. در سيره رسول خداصلىاللهعليهوآله
هم شبيخون را نديده يا كلامى نشنيده ايم. غير از اينها، على بن ابى طالبعليهالسلام
آن مردى نيست كه بشود او را غافلگير كرد، اميدوارم بينم دو طرف صلح برقرار شود.
در همين اثنا، احنف بن قيس با جماعتى از ياران خويش به نزد اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
آمد و گفت:
اى ابا الحسن!اهل بصره مى گويند اگر علىعليهالسلام
بر ما پيروز شود مردان ما را مى كشد و عيال، اطفال ما را برده خويش مى كند.
اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
فرمود: هرگز اين كار را نخواهم كرد، چون اهل بصره مسلمان اند، فقط زن و فرزند كافران را مى توان برده گرفت. ان شاءالله بعد پيروزى بر اهل بصره مشاهده خواهى كرد كه رفتار خوشى با آنان خواهم كرد. اى احنف! آيا تو با ما موافقت دارى يا نه؟
احنف گفت: يا اميرالمؤمنين! در خدمتگزارى شما آماده ام، اكنون يكى از دو كار را انتخاب فرما. يا با دويست نفر مرد جنگ آزموده در خدمت شما باشم، يا با قبيله خويش، چهار هزار مرد جنگى را زا شما دفع كنم.
اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
فرمود: دوست دارم، چهار هزار شمشير زن را از ما دفع كنى. احنف گفت: چنين مى كنم ان شاء الله، خاطر مبارك جمع باشد، سپس باز گشت و به قوم و قبيله خويش پيوست. طلحه و زبير با سپاه سى هزار نفرى خويش در موضع رابوفه فرود آمدند، چون اين خبر به اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
رسيد، به پا خواست و اين خطبه را براى سپاهيان خود ايراد فرمود:
اى مردم! مرا با اهل زمان، سه كار پيش مى آيد، كه حكم هر سه در قرآن مجيد ظاهر و آشكار است، بغى، نقض عهد، مكر؛ اما بغى يعنى ظلم و حسد، بعضى ها از آن كه خليفه رسول خداصلىاللهعليهوآله
هستم مى خواهند لباس خلافت را از من بركشند؛ اما نقض عهد، اين جماعت كه مخالفت با من را انتخاب كرده و جنگ را تدارك ديده اند به علاقه و رغبت با من بيعت كرده بودند و سوگند ياد كرد بودند كه به قول و عهد خويش وفادار باشند؛ اما مكر، آنان بعد از حسد و نقض عهد حيله ها را در پيش گرفتند تا بتوانند خلافت را از من سلب كنند.
خداى تعالى در قرآن مجيد اين سه خصلت نكوهيده را چنين فرموده است:
يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم.
فمن نكث فانما ينكث على نفسه.
ولا يحيق المكر السى الا باهله.
اما ناگوارتر اين كه در اين زمان همتا ندارند مخالفت با من را اختيار كردند،
اول: زبير بن عوان كه هرگز سوارى دليرتر از او پاى در ركاب نكرده است؛
دوم: طلحة بن عبيدالله كه هيچ كس مكارتر از او نيست؛
سوم: يعلى بن منيه كه در اين عهد از همه مردم ثروتمندتر است، و آن سه شخص از او مال مى خواهند تا در مخالفت با من براى لشكر خويش خرج كنند. به يگانگى خدا سوگند، اگر بر او دست يابم، همه اموال او را به بيت المال مسلمانان ملحق مى كنم.
خزيمة بن ثابت از دوستان اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
از جاى برخاست و گفت:
هر چه اميرالمؤمنين فرمود، عين صدق و حق محض است. به خدا سوگند آن جماعت در حق تو حسد مى ورزند. آنان هم عهد شكن هستند و هم مكر مى كنند، اما بحمدالله كه شجاعت تو زيادتر از زبير است و علم تو افزون تر از دانش و حزم طلحة بن عبيدالله و هم افراد تو مطيع تر از افراد عايشه هستند و مال دنيا را محلى چندان نيست. مال او از ظلم جمع شده است لاجرم در فساد و جهل صرف مى شود.
نامه علىعليهالسلام
به طلحه و زبير
وقتى لشكر اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
با بيست هزار نفر در مقابل لشكر طلحه و زبير كه سى هزار نفر بودند، قرار گرفت، علىعليهالسلام
نامه اى به آنان نوشت كه مضمونش چنين است:
اى طلحه و زبير! شما مى دانيد كه من به خلافت رغبتى نداشتم حتى از پذيرفتن آن ابا داشتم و قبول نمى كردم، اما مردم مرا وادار به پذيرفتن خلافت كردند و شما هر دو راضى به خلافت و بيعت مردم با من بوديد، هيچ قوه و قهريه و اجبارى بر بيعت شما با من نداشتم.
كسى هم شما را اجبار و الزام نكرد تا بيعت كنيد، اگر بر فرض هم با اكراه با من بيعت كرده باشيد، كه من به حكومت و حاكميت اقدام كنم، وظيفه ولايتى خويش را بر شما انجام مى دهم. وظيفه ظاهرى شما اظهار اطاعت و متابعت از دستورات بود، نه اينكه مسلمانان را بر ضد من بشورانيد و بر روى من شمشير بكشيد اما تو اى زبير! كه سرو سروان قريشى و تو اى طلحه كه شيخ مهاجران هستى! بيعت نكردن آسان تر و بهتر بود تا مخالفت و عهد شكنى و جنگ.
اما از اشعار و گفتارتان كه عثمان را تو كشتى، تعجب مى كنم! كه تهمتى بس ناروا بر من است. حاضرم طايفه اى از مردان بى طرف مدينه كه امروز نه مدر موافقت من و نه در مصاحبت شمايند، بين ما حكم باشند و مشاهدات خود را تقرير كنند تا مشخص شود، كدام يك در كشت عثمان سعى و تلاش داشت، همچنين بدانيد وارث خون عثمان فرزندان او هستند، نه شما و عايشه. هرگاه فرزندان عثمان به خلافت من اقرار كنند و مطيع دستورات شوند دعوى قاتلان پدرشان را پيش من آورند، من بر اساس عدل و شريعت محمدىصلىاللهعليهوآله
حكم و قصاص اجرا مى كنم.
اى طلحه و زبير! شما را به خون خواهى عثمان چه كار! شعار مردم فريبى سرداده كه عثمان مظلوم كشته شد در حالى - شما دو نفر از مهاجرين هستيد و عثمان مردى از بنى عبد مناف است. اگر او را به حق يا ناحق كشتند، ميان شما قرابت و مواصلتى نيست، پس چرا ادعاى بى جا مى كنيد و در اين امر مبالغه داريد، و عهد و پيمان خود را شكستيد و بيعت را نقض كرديد و همسر رسول خداصلىاللهعليهوآله
عايشه را از خانه خارج كرديد و مردم را به جنگ من تحريض و تشويق مى كنيد.
نامه علىعليهالسلام
به عايشه
بسم الله الرحمن الرحيم،
اما بعد، اى عايشه! بر خداوند رسولشصلىاللهعليهوآله
عصيان كردى و از خانه ات خارج شدى، و كارى را طلب مى كنى كه خداى تعالى تو را از آن فراغت داده است و كمان مى كنى براى اصلاح كار مسلمين از خانه بيرون آمدى.
اى عايشه! به من جواب ده، زنان را با لشكر كشيدن چه كار! گمان مى كنى كه وارث خون عثمان هستى، و خون عثمان را طلب مى كنى؛ ميان تو عثمان چه خويشاوندى و قرابتى است؟ عثمان مردى از بنى اميه و تو از بنى تميم هستى. بدان، گناه تو كه از خانه بيرون آمدى و خود دو ديگران را در معرض فتنه افكندى زيادتر از گناه قاتلان عثمان است.
مى دانم به تشخيص خويش اين ادعا را نمى كنى؛ بلكه تو را وادار كردند، و به هيجان و خشم آوردند. اى عايشه! از خدا بترس، و به منزل خويش باز گرد و در پرده بنشين كه بهترين وظيفه زنان است.