جنگ هاى امام على در پنج سال حكومت

جنگ هاى امام على در پنج سال حكومت0%

جنگ هاى امام على در پنج سال حكومت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: احمد روحانى
گروه: امام علی علیه السلام

جنگ هاى امام على در پنج سال حكومت

نویسنده: ابن اعثم كوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: احمد روحانى
گروه:

مشاهدات: 11361
دانلود: 2988

توضیحات:

جنگ هاى امام على در پنج سال حكومت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11361 / دانلود: 2988
اندازه اندازه اندازه
جنگ هاى امام على در پنج سال حكومت

جنگ هاى امام على در پنج سال حكومت

نویسنده:
فارسی

فصل پنجم: جنگ صفين و ماجراى حكميت

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در تدارك لشكر

بعد از اظهر وفادارى سرداران، اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام كه چاره اى جز مقابله با معاويه را نداشت، به تدارك نيرو و تكميل لشكر اقدام كرده به عمال و نواب خود در شهرهاى بزرگ نامه نوشت؛ و انديشه خويش در عزيمت به شام و جنگ با معاويه را به آنان اعلام كرد، و فرمان داد تا هر چه سريع تر با سواران خويش در نزدش حاضر شوند.

عبدالله بن عباس از بصره و مخنف بن سليم از اصفهان و سعيد بن وهب از همدان به خدمت آن حضرت رسيدند، ديگر عمال و نواب از ساير بلاد پى در پى روى به خدمت امير المؤمنين علىعليه‌السلام آوردند، آخرين نفر از عمال، ربيع بن خثيم بود كه از شهر رى با چهر هزار مرد مسلح در نزد آن حضرت حاضر شد.

چون لشكر جمع شدند، اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خطبه اى در شهر كوفه ايراد كرد، و مردم را در رفتن به سوى شام و جنگ با معاويه تحريض و ترغيب نمود اما جماعتى اجابت كردند و طائفه اى در رفتن به شام و پيكار با معاويه اكراه داشتند.

علىعليه‌السلام طائفه اى از قبيله باهلى را در حضور طلبيد و گفت: دانستم شما ما را دشمن داريد، و من هم شما را دوست ندارم، عطاى خود را از من بگيرد و به هر مكانى دوست داريد برويد.

احنف بن قيس برخاست و گفت: اى اميرالمومنين! ما تو را دوست داريم و دشمنان تو را دشمن مى شماريم، هميشه تو را همراهى خواهيم كرد چه در سختى و گرفتارى باشى، يا در راحتى و خوشى، و در اين همراهى و همدلى اميد اجر و ثواب از خداى تعالى داريم.

اميرالمومنين دستور داد تا منادى اعلام كند كه لشكر به نخيله كوچ كند و آنجا را لشكر گاه سازند، تا همه مردم در آنجا اجتماع نمايند، به مالك بن حبيب يربوعى فرمود كه منظم كننده لشكر باشد، و مسعود بن عقبة بن عمر انصارى را نايب خويش در كوفه قرار داد، منادى صداى الرحيل سرداد، و نود هزار سواره و پياده پشت سر اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام با صفوفى مرتب و آراسته به جانب صفين حركت كردند.

سعيد بن جبير روايت كرد در لشكر علىعليه‌السلام در آن روز هشتصد نفر از مردان انصار حضور داشتند و نهصد نفر از آنان كسانى بودند كه با محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله در بيعت رضوان شركت داشتند. هشتاد نفر صحابه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و هشتاد نفر بدرى در لشكر اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در كنار آن حضرت بودند.

حركت سپاه علىعليه‌السلام به صفين

چون لشكر علىعليه‌السلام در نخيله اجتماع كردند، اميرالمومنين در خطبه اى ياران و دوستان را به جنگ با اهل شام ترغيب كرد و فرمود:

سيروا الى قتال اهل الشام العماة! يسروا الى اولياء الشيطان واعداء السنة و القران و سيروا الى الكذبة الفجار وقتلة المهاجرين و الانصار! فقد امرت بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين.

اى مسلمانان به سوى كوردلان و طاغيان حركت كنيد، به جنگ با دوستان شيطان و دشمنان قرآن و سنت بشتابيد، به پيكار فاسقان بدكار و دروغگويان بى منطق برخيزيد، و كشندگان مهاجر و انصار را به مجازات برسانيد. من ماءمور به جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين شدم.

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در سرزمين كربلا

بعد از اين كه مردم دعوت علىعليه‌السلام را اجابت كردند، و در ركاب آن حضرت به راه افتادند، از پل كوفه عبور كردند تا به دير ابوموسى، دو فرسخى كوفه فرود آمدند در آن جا نماز ظهر گزارده، سپس منزل به منزل حركت را ادامه دادند تا به سرزمين كربلا رسيدند. اميرالمومنين بر لب فرات آمد، نظرش بر درخت خرمايى افتاد، چهره آن حضرت برافرخته شد به عبدالله بن عباس فرمود: آيا مى دانى اين جا چه جايگاهى است.؟

عبدالله عرض كرد: يا علىعليه‌السلام نمى دانم اينجا چه موضعى است.

فرمود: اى عبدالله! اگر اين مكان را مى شناختى، مثل من مى گريستى، سپس ‍ آن حضرت گريه بسيار كرد تا محاسن وى از آب ديده اش تر شد. آن گاه آهى سرد از دل بر كشيد و گفت: آه چه افتاده است مرا با ال ابى سفيان!

پس رو به فرزندش حسينعليه‌السلام كرد و فرمود:

حسينم بر بلا و سختى ها بايد صبر كرد، هر ظلم و ستم كه از آل سفيان به پدرت مى رسد، به تو هم مثل آن روا دارند، سپس بر اسب نشست و ساعتى جولان داده، بر گرد زمين كربلا گشت. مثل اينكه گمشده اى را مى جست؛ آن گاه وضو ساخت و ركعتى چند نماز گزارد، در حالى كه لشكر نزديك نينوا فرود آمده بودند، لحظاتى سر بر زمين گذاشت و به خواب رفت، با حالت اظطراب از خواب پريد، به بن عباس خطاب كرد و گفت: عجب خوابى ديدم.!

عبدالله گفت: چه خوابى، بيان فرماييد؟

علىعليه‌السلام فرمود:

ديدم مردانى سفيد روى كه در دست آنان پرچم هاى شمشيرها به كمر حمايل كرده، گرد اين سرزمين خطى كشيدند سپس درختان خرما، شاخه هاى خود را بر زمين مى كوبيدند و نهرى پر از خون تازه، جارى شد، فرزندم حسينعليه‌السلام را ديدم در ميان جوى خون افتاده، غرق گرديد و فرياد رس مى طلبيد؛ اما كسى او را مدد و يارى نمى كرد، پس آن مرد سپيد آسمانى، رو به جانب فرزندم كردند و گفتند صبرا يا ال رسول صبرا! يعنى صبر كنيد اى فرزندان رسول و بدانيد به دست شرورترين مردم كشته مى شويد، و بهشت رضوان مشتاق ديدار شماست. پس از آن به نزد من آمدند و مرا تعزيت و تسليت دادند و گفتند:

بشارت باد تو را اى ابو الحسن! در روز قيامت خداى تعالى چشم تو را به ديدار پسرت حسينعليه‌السلام روشن مى كند، از هول و هراس اين رؤ يا بيدار شدم. سوگند به آن خداى كه جان على در قبضه قدرت اوست، آن صادق مصداق ابوالقاسم محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله به من فرموده بود. تو در رفتنم به جنگ اهل بغى در دشت كربلا چنين خوابى خواهى ديد.

و هذه ارض و كربلا الذى يدفن فيها ابنى الحسين و شيعته و جماعة من ولد فاطمة بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و ان هذه البقعة المعروفة فى اهل السماوات، تذكر بارض كرب و بلا وليحشرن منها قوم يدخلون الجنه بلا حساب.

اى عبدالله بن عباس! نام اين سرزمين كربلاست كه فرزندم حسين و شيعيان او و جماعتى از فرزندان فاطمهعليها‌السلام در اين زمين دفن خواهند شد، نام اين بقعه براى اهل آسمان به كربلا معروف است. در قيامت از اين زمين عده اى را برانگيزند كه بدون حساب به بهشت داخل مى شوند.

بعد فرمود:

اى ابن عباس! بيا بگرديم تا خوابگاه آهوان را پيدا كنيم، پس جايگاه آهوان را پيدا كردند، اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بسيار بگريست و گفت: اى ابن عباس! عيسى مسيح با حواريون به اين زمين داخل شدند و گريستند. ابن عباس پرسيد: سبب گريه روح الله چيست؟ گفت:

اين زمينى است كه فرزند محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله را خواهند كشت و خون او را به ناحق بر زمين مى ريزند، در اين هنگام صداى گريه اميرالمومنين بلندتر شد، و گفت:

يا رب عيسى! لا تبارك فى قاتل ولدى و العنه لعنا كثيرا؛

اى پروردگار عيسى بركات خود را از عمر كشندگان فرزندم بگير، و آن ملعون ابدى گردان.

ادامه حركت سپاه اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام و لشكريان از صحراى كربلا كوچ كرده تا به ساباط مدائن رسيدند، در آن جا عده اى از دهقان به نزد اميرالمومنين آمدند و حاجات خويش را بيان كردند، حضرت آنان را راضى كرد، آن گاه از آنجا حركت كرده تا به محل زندگى و سكونت كسرى رسيدند، مردى از اصحاب علىعليه‌السلام چون آن بناها، باغها، قصرهاى عالى و نهرهاى جارى و اشجار را ديد براى عبرت شعرى به تمثيل خواند:

سفت الرياح على محل ديارهم

فكانهم كانوا على ميعاد

صداى او به گوش اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام رسيد فرمود؛ اگر براى عبرت گرفتن اين آيات از قرآن مجيد را قرائت مى كردى، نيكوتر بود؛

كم تركوا من جنات وعيون * وزروع ومقام كريم * و نعمة كانوا فيها فاكهين * كذلك واورثناها قوما آخرين * فما بكت عليهم السماء والارض ‍ وما كانوا منظرين *(۵۶)