داستانهاى شگفت انگيز از زيارت عاشورا

داستانهاى شگفت انگيز از زيارت عاشورا0%

داستانهاى شگفت انگيز از زيارت عاشورا نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

داستانهاى شگفت انگيز از زيارت عاشورا

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حيدر قنبرى
گروه: مشاهدات: 7204
دانلود: 3110

توضیحات:

داستانهاى شگفت انگيز از زيارت عاشورا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7204 / دانلود: 3110
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى شگفت انگيز از زيارت عاشورا

داستانهاى شگفت انگيز از زيارت عاشورا

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چگونگى استشفا از تربت كربلا

شيخ اجل ، ابن قولويه ، استاد شيخ مفيد رحمه الله عليه در كتاب كامل الزيارة به اسناد خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : به مدينه رفتم و بيمار شدم حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام مقدارى آشاميدنى در ظرفى كه دستمال بالاى آن بود، به وسيله غلام خود برايم فرستاد و گفت :( اين را بخور كه امام علىعليه‌السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا اين دارو را بياشامى). چون گرفتم و خوردم شربت سردى بود در نهايت خوش طعمى و بوى مشك از آن بلند بود. پس غلام گفت :( حضرت فرمود چون بياشامى به خدمتش بروى) من تعجب كردم كه گويا از بندى رها شدم برخاستم به در خانه آن حضرت رفته ، رخصت طلبيدم حضرت فرمود:(( صحّ الجسم فادخل : بدنت سالم شده داخل شو) . گريه كنان داخل شدم و سلام كردم دست و سرش را بوسيدم فرمود:( اى محمد! چرا گريه مى كنى ؟)

عرض كردم :( قربانت گردم مى گويم بر غربت و دورى راه از خدمت شما، و كمى توانايى در ماندن در ملازمت شما كه پيوسته به شما بنگرم). فرمود: ( اما كمى قدرت ، خداوند تمام شيعيان و دوستان ما را چنين ساخته و بلا به سوى ايشان گردانيد؛ امّا غربت تو، پس مؤ من در اين دنيا در ميان اين خلق منكوس غريب است ، تا از اين دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابى عبداللّه الحسينعليه‌السلام تأ سّى كن كه در زمينى دور از ما در كنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق ديدار ما گفتى و بر اين آرزو و توانايى ندارى ، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر اين نيت پاداش خواهد داد)

بعد فرمود:( آيا به زيارت قبر حسينعليه‌السلام مى روى ؟)

گفتم :( بلى با بيم و ترس بسيار.)

فرمود:( هر قدر ترس بيشتر است ثوابش بزرگتر است و هر كس در اين سفر خوف بيند از ترس روز قيامت ايمن باشد و با آمرزش از زيارت بر گردد) . بعد فرمود: آن شربت را چگونه يافتى ؟) گفتم :( گواهى مى دهم كه شما اهل بيت رحمتيد و تو وصى اوصيايى هنگامى كه غلام شربت را آورد، توانايى نداشتم كه بر پا بايستم و از خودم نااميد بودم و چون آن شربت را نوشيدم چيزى از آن خوش ‍ بوتر و خوش مزه تر و خنك تر نيافتم غلام گفت : مولايم فرمود بيا؛ گفتم : با اين حال مى روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گويا از بندى رها شدم پس سپاس خداى را كه شما را براى شيعيان رحمت گردانيده است).

فرمود:( اى محمد! آن شربت را كه خوردى از خاك قبر حسينعليه‌السلام بود و بهترين چيزى است كه من به آن استشفا مى نمايم و هيچ چيزى را با آن برابر مكن كه ما به اطفال و زنان خود مى خورانيم و از آن خير بسيار مى بينيم).

فرمود: شخصى آن را بر مى دارد و از حائر بيرون مى رود. آن را در چيزى نمى پيچد، پس هيچ جن و جانورى و چيزى كه درد و بلايى كه داشته باشد نيست ، مگر آنكه آن را استشمام مى كند و بركتش ‍ برطرف مى شود و بركتش را ديگران مى برند و آن تربت كه به آن معالجه مى كنند نبايد چنين باشد و اگر اين علت كه گفتم نباشد، هر كه آن را به خود بمالد يا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مى يابد و نيست آن مگر مانند حجرالاسود كه نخست مانند ياقوتى در نهايت سفيدى بود و هر بيمارى و دردناكى خود را بر آن مى ماليد در همان ساعت شفا مى يافت و چون صاحب آن دردها و اهل كفر و جاهليت خود را بر آن ماليدند سياه شد و اثرش كم گرديد)) . عرض كردم :( فدايت شوم آن تربت مبارك را من چگونه بردارم ؟) فرمود:( تو هم مانند ديگران آن تربت را بر مى دارى ، ظاهر و گشوده و در ميان خرجين در جاهاى چركين مى افكنى پس بركتش مى رود).

گفتم :( راست فرمودى)

فرمود:( قدرى از آن به تو مى دهم ، چطور مى برى ؟)

عرض كردم :( در ميان لباس خود مى گذارم) . فرمود:( به همان قرارى كه مى كردى برگشتى نزد ما از آن هر قدر كه مى خواهى بياشام و همراه مبركه براى تو سالم نمى ماند) . آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانيد و ديگر آن درد به من عارض نشد.(٤٩)

آخرين توشه مرجع عارف آيت اللّه العظمى حجت رحمه الله عليه

مرحوم آية العظمى سيد محمد كوه كمرى ، معروف به آية اللّه حجّت از مراجع تقليد بود كه در سوم جمادى الاول سال ١٣٧٢ قمرى در قم از دنيا رفت و قبرش در حجره اى واقع در غرب مسجد مدرسه حجتيه است و اين مدرسه عظيم از آثار اوست آية اللّه حجّت در اخلاص و تواضع و ساده زيستى ، كم نظير بود. روزى كه در آستانه احتضار قرار گرفت ، به حاضران گفت :( براى من مقدارى تربت سيدالشهدا بياوريد). مقدارى تربت حاضر كردند و با آب قاطى نمودند و ليوان را به ايشان دادند. آية اللّه حجّت آن ليوان را به دست گرفت و نزديك لب آورد و گفت :( آخرُ زادى من الدنيا تربة الحسينعليه‌السلام :

آخرين توشه من از دنيا تربت حسينعليه‌السلام است). آنگاه آب را نوشيد و سپس شهادتين را بر زبان جارى كرد و در حالى كه رو به قبله بود، در همان حال به جوار رحمت حق پيوست(٥٠)

علىعليه‌السلام وزائر حسينى

نقل شده است كه : در بغداد مردى فاسق و فاجر و خمار بود كه عمر خود را در اعمال نامشروع صرف كرده بود و مال بسيار داشت چون اجلش در رسيد وصيت كرد كه: ( چون مرگ را دريابد، بعد از تجهيز و تكفين ، در نجف اشرف دفنم كنيد، شايد از بركت حضرت علىعليه‌السلام خداوند عالم گناهان گذشته را، بدان حضرت ببخشد). اين را گفت و جان به حق تسليم كرد. خويشان و اقوام او به وصيت او عمل نموده ، بعد از تجهيز نعش ، او را برداشته متوجّه نجف اشرف شدند. خدام روضه شاه ولايت در آن شب حضرت علىعليه‌السلام را در خواب ديدند كه آن حضرت بر سر صندوق حاضر شد و جميع خادمان آستان ملائك پاسبان را طلبيده و فرمود:( فردا صبح مردى فاسق را به اينجا خواهند آورد. مانع شويد و نگذاريد كه او را در نجف دفن كنند كه گناهان او از عدد ريگ صحراها و برگ درختان و قطرات باران بيشتر است). اين بفرمود و غائب شد. چون صبح شد جميع ملازمان آستان بر سر قبر اميرالمؤ منينعليه‌السلام حاضر شدند و خواب خود را به يكديگر بيان كردند. همه اين خواب را ديده بودند. پس برخاستند و چوبها و سنگها به دست گرفته ، بيرون دروازه جمع شده ، همگى تا دير وقت به انتظار نشستند، ولى كسى پيدا نشد. از اين جهت برگشتند و متفكر بودند كه چرا اين واقعه به عمل نيامد. از قضا آن جماعتى كه تابوت همراهشان بود، در آن شب راه را گم كرده به بيابان كربلاى معلى افتادند. چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پيش گرفته ، روانه شدند. چون شب ديگر شد، باز حضرت شاه ولايت را در خواب ديدند كه خدام را طلبيده ، فرمودند( چون صبح شود همه بيرون رويد و آن تابوتى كه شب پيش شما را به ممانعت او امر كرده بودم ، با اعزاز و اكرام هر چه تمامتر بياوريد و ساعتى در روضه من بگذرانيد. بعد از آن او را در بهترين جا دفن كنيد)

خدام از شنيدن اين دو سخن منافى بسيار متعجب بودند. از اين جهت به شاه ولايت عرض كردند:( اى پادشاه دين و دنيا! ديشب ما را منع فرمودى و امشب به خلاف آن در كمال شفقت و مهربانى امر فرموديد، در اين چه سرّى است ؟) حضرت فرمود: ( شب گذشته آن جماعت راه را گم كرده ، به دشت كربلا افتادند؛ باد، خاك كربلا را در تابوت آن مرد افشاند؛ از بركت خاك كربلا و از براى خاطر فرزندم حسينعليه‌السلام خداوند از جميع تقصيرات او درگذشت و بر او رحمت كرد). پس خادمان همگى بيدار شدند و از شهر بيرون رفتند. بعد از ساعتى تابوت آن مرد را آوردند و پس از تعظيم تمام ، آن را به روضه مقدس اميرالمؤ منينعليه‌السلام حاضر كردند و صورت واقعه را آن طور كه اتفاق افتاده بود بر آن جماعت نقل نمودند.(٥١)

پيغمبر و خاك خون آلود

از امّسلمه مروى است كه : رسول خدا شبى از ما غائب شد در مدّت طويلى و سپس به نزد ما آمد و ديديم آن حضرت گرد آلود و با موهاى ژوليده مراجعت كرده و در يك دست خود چيزى دارد كه انگشت ها را بسته است عرض كردم : يا رسول اللّه چرا شما را بدين وضع پريشان و غبارآلود و ژوليده مى بينم ؟حضرت فرمود: در اين وقت مرا سِير دادند به محلّى در عراق كه نامش كربلا است ، و مصرع حسين فرزند من و جماعتى از فرزندان اهل بيت مرا به من نشان دادند، و من شروع كردم كه خون هاى آنان را جمع كنم ، و اينك آن خون ها در دست من است ؛ و دست خود را به سوى من باز كرد و فرمود: بگير اينها را و محفوظ نگاهدار! من خون ها را گرفتم و توجّه كردم ديدم شبيه خاك قرمز رنگ است ؛ در شيشه اى نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم چون حسين از مكّه به طرف عراق حركت كرد هر صبح و شب من شيشه را مى گرفتم و مى بوييدم و براى مصيبت آن حضرت مى گريستم چون روز عاشوراى از محرّم يعنى همان روزى كه حسين در آن روز شهيد شد من در آن شيشه نگاه كردم ديدم تبديل به خون تازه شده است(٥٢)

سفير فرنگ و ملامحسن فيض كاشانى

در قصص العلما مرقوم شده كه در زمان سلاطين صفويه شخصى از فرنگيان به اصفهان آمده و غير از تواتر دليل بر نبوت ختميه محمديه مى خواست و آن شخص در علم حساب و هيئت و نجوم بسيار ماهر بود حتى آنچه براى هر كس روى داده بود از بلايا و حوادث خبر مى داد. روزى سلطان امر به احضار علماء اصفهان نمود كه با آن شخص مباحثه نمايند و اثبات نبوت خاصه محمديه كنند و قضا را در آن وقت مرحوم ملامحسن فيض هم در مجلس حاضر بوده پس آن جناب روى به آن شخص نموده و گفت كه : پادشاه شما چه قدر بى ادراك است كه از براى چنين امر مهمى مثل تو آدمى را فرستاده آن شخص همين كه اين سخن را شنيد مضطرب شده و از روى غيظ و غضب گفت : اى عالم مسلمانان ! جاى خود را بشناس و از قدر و اندازه خويش تعدى و تجاوز مكن به عيسى و مادرش قسم كه هر گاه تو مى دانستى آنچه را كه من مى دانم و احاطه دارم از علوم و كمالات مى دانستى كه زنهاى دنيا مثل من فرزندى نزاييده اند؛ زيرا كه در مقام امتحان قدر مرد معلوم مى شود كه( عندالامتحان يكرم الرجل اويهان) پس محقق كاشانى دست به جيب بغلى خود برده و چيزى را بيرون آورده و گفت : اين چيست كه من در دست دارم ؟ آن شخص مدتى در فكر فرو رفت پس از آن رنگ صورتش متغير شده و به زردى ميل كرد و آثار جهل از وجناتش ظاهر شد. محقق كاشانى فرمودند: چه زود ظاهر شد جهل و نادانى تو و باطل شد دعاوى تو. آن شخص گفت : به حق مسيح و مادرش مريم كه مى دانم آنچه را كه در دست تو است و ليكن فكر و سكوت من از جهت امر ديگرى است محقق مزبور فرمودند سكوتت از براى چيست ؟گفت : مى دانم كه آن چيزى كه در دست تو است قدرى از خاك بهشت است و ليكن تأ مل و فكر من از اين راه است كه اين خاك از كجا به دست شما رسيده است ؟!محقق مزبور فرمود: شايد در حساب اشتباهى كرده باشى ؟ آن شخص گفت : نه به حق عيسى و مادرش پس محقق مزبور فرمودند: بلى آنچه در دست من است از خاك كربلا و تربت حضرت سيدالشهدا حسين بن على است و پيغمبر ما فرموده است كه :( كربلا قطعة من الجنة) پس تو در اين صورت مى توانى كه ايمان نياورى و بدين اسلام داخل نشوى ، زيرا كه به گفته خودت قاطع هستى كه قاعده و حسابت تخلف از واقع نمى نمايد. پس آن شخص نصرانى عيسوى از روى انصاف تصديق فرموده محقق مزبور را نموده و به بركت تربت پسر دختر سيد انام ، مشرّف به دين اسلام گرديد.

شفاى چشم با تربت حسينى

سيد جليل جزائرى در كتاب زهرالربيع گويد: بدانكه مشايخ صوفيه تسبيح چوب استعمال مى كنند و به اسلاف خود اقتدا نمى كنند از يكى از ايشان از سبب استعمال تسبيح چوب پرسيدم ، گفت : تسبيح چوب سبك تر و از تربت حسينيه پاكتر است و تربت دست را سنگين و چركين مى نمايد. چشم ايشان كور است از آنكه ببينند چرك تربت حسينى پاكتر است از تمام اشيا، و عنبر الهى است كه از خاك قبر حسينى بيرون آمده است و اما من پس اكثر آن است كه تسبيح غير مطبوخ از خاك حسينعليه‌السلام استعمال مى كنم ؛ زيرا كه به تربت نزديك تر است و اما مطبوخه بعضى بر آنند كه به طبخ مستحيل مى شود و از تربت بيرون مى رود و شكى نيست كه غير مطبوخ افضل است از مطبوخ هر چند كه هر دو خوبند و مدتى قبل از اين ضعفى در باصره ما به هم رسيده بود و اتفاقاً براى زيارت عرفه تحت قبه حضرت سيدالشهدا بودم چون زوار بيرون رفتند و خدمه در روز دوم و سيم روضه مطهره را جاروب مى كردند و غبار از زمين بلند شده بود كه مردم در ميان روضه همديگر را نمى ديدند پس من و جمعى در آنجا بوديم ما چشمهاى خود را گشوديم كه غبار به آنها داخل شد پس من از روضه بيرون نرفتم مگر اينكه هر دو چشمم مثل چراغ روشن مشتعل و پرنور بود و از آن وقت تا به حال هرگز چشمهاى خود را معالجه نكرده ام مگر به سرمه كشيدن از آن خام مبارك(٥٣)

شفاى فرزند عارف سالك شيخ حسنعلى اصفهانى با تربت

فرزند ايشان مى گويد:

حدود دو سال قبل از وفات پدرم ، كسالت شديدى مرا عارض شد و پزشكان از مداواى بيمارى من عاجز آمدند و از حياتم قطع اميد شد. پدرم كه عجز طبيبان را ديد، اندكى از تربت طاهر حضرت سيدالشهدا ارواح العالمين له الفدا به كامم ريخت و خود از كنار بسترم دور شد. در آن حالت بيخودى و بيهوشى ديدم كه به سوى آسمانها مى روم و كسى كه نورى سپيد از او مى تافت ، بدرقه ام مى كرد. چون مسافتى اوج گرفتيم ، ناگهان ، ديگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپيد كه همراه من مى آمد، گفت: ( دستور است كه روح اين شخص را به كالبدش بازگردانى ؛ زيرا كه به تربت حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام استشفا كرده اند) در آن هنگان دريافتم كه مرده ام و اين ، روح من است كه به جانب آسمان در حركت است ؛ و به هر حال ، همراه آن دو شخص نورانى به زمين بازگشتم و از بى خودى ، به خود آمدم و با شگفتى ديدم كه در من ، اثرى از بيمارى نيست ، ليكن همه اطرافيانم به شدت منقلب و پريشانند.(٥٤)

دزدى با نام امام حسينعليه‌السلام

از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده : در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازار زينبيه ، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و مى فروخت معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى فروشد. روزى در حرم امام حسينعليه‌السلام حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش را برد. زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت : يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم ؟حاج حسن مزبور حاضر متأ ثر شد و با همين حال تأ ثر به خانه رفت و در دل به امام حسينعليه‌السلام گريه مى كرد. شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : از حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند. امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول مى گيرى اگر مال من است چرا در برابرش پول مى گيرى و اگر مال توست ، چرا به نام من مى دهى ؟عرض كرد: آقا جان ! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم امام حسين عليه‌السلام فرمود: پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه مى شود و نزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند، پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسينعليه‌السلام وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود. حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم گداى دزد هر چه فرياد مى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را گوش نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد. بعد به مردم گفت : بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم ، آنان را به بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و گفت : اين مالها از من نيست حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش مى كرد.(٥٥)

تربت امام حسين از هر عطرى خوشبوتر است

يكى از راويان گفته : پس از آنكه متوكل عباسى به قبر مطهر حضرت سيدالشهدا آب بست من با عطر فروشى مخفيانه به زيارت آن حضرت رفته و خود را روى مرقد مطهر آن حضرت انداختم ، بوى بسيار خوشى استشمام كردم از آن مرد عطار كه همراه من بود پرسيدم اين چه بويى است ؟گفت : به خدا قسم من هرگز چنين بويى از هيچ عطرى استشمام نكرده ام.(٥٦)

شناختن قبر مطهر امام حسينعليه‌السلام ازبوى تربتش

نقل شده زمانى كه متوكل عباسى قبر مطهر امام حسينعليه‌السلام را تخريب كرد، عربى از طائفه بنى اسد آمد به كربلا هنگامى كه ديد اثرى از قبر شريف باقى نمانده ، مشت مشت خاكها را بر مى داشت و مى بوييد و مى ريخت تا اينكه به قبر شريف آن حضرت رسيد، مشتى خاك برداشت و بوييد گفت : خواستند قبر امام حسينعليه‌السلام را از بين ببرند وليكن بوى خوش خاك قبر، بر مرقد مطهر آن حضرت دلالت مى كند.(٥٧)

احترام امام زمان به تربت سيّدالشهداعليه‌السلام

يكى از بانوان مؤ منه پرهيزگار به نام خديجه ظهوريان فرزند عباسعلى كه هم اكنون قريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته و با آنكه نزديك ده سال است بر اثر سكته از پا در آمده و با كمك عصا خود را به اين سو و آن سو مى كشاند نماز جماعتش ترك نمى شود، نقل مى كند: حدود سى سال قبل مهر تربتى را كه خود از كربلا آورده بودم كثيف شده بود، آن را بردم در آب روان( آب خيابان وسط شهر مشهد مقدس) شستشو دادم و در ميان سطل گذاشته برگشتم ، روبروى مسجد دوازده امامى ها كه رسيدم با خودم گفتم خوب است مهر را بر گردانم ، تا وقتى كه به منزل مى رسم طرف ديگرش نيز خشك شود، مهر را كه برگردانيدم بر اثر خيس بودن طرف زيرين مهر، قدرى تربت به انگشت بزرگم چسبيده انگشتم را به ديوار روبروى مسجد ماليده و رفتم شب در خواب ديدم آقاى بزرگوارى كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسن امام زمان ارواحنا فداه هستند، سرشان را به همان جاى ديوار كه ذكر شده گذاشته و به من مى فرمايند:( اينجا تربت جدّم حسينعليه‌السلام را ماليده اى !)

به بركت تربت سيدالشهدا، خاك ، جسد زن گنهكار راقبول كرد

در زمان امام صادقعليه‌السلام زن بدكارى بود كه هر گاه بچه دار مى شد، بچه خود را مى سوزانيد. هنگامى كه از دنيا رفت چند مرتبه او را به خاك سپردند وليكن زمين او را قبول نكرد و او را از قبر بيرون افكند! جريان را به عرض امام صادقعليه‌السلام رسانيدند، فرمودند:( اجعلوا معها شيئاً من تربة الحسين) :( قدرى از تربت جدم حسينعليه‌السلام را با او دفن كنيد). به دستور امامعليه‌السلام عمل كردند، خاك او را قبول كرد و ديگر او را بيرون نينداخت(٥٨) اين هم نتيجه بى احترامى به تربت سيدالشهداعليه‌السلام موسى بن عبدالعزيز مى گويد: يوحنّا( طبيب نصرانى) به من گفت : تو را به حق پيغمبر و دينت سوگند مى دهم كه بگويى اين كيست كه مردم به زيارت قبر او مى روند؟آيا او از اصحاب پيغمبر شما است ؟ گفتم : نه ، بلكه او امام حسينعليه‌السلام پسر دختر پيغمبر ما است منظورت از اين سؤ ال چيست ؟گفت : خبر شگفتى دارم و ادامه داد كه : يك شب شاپور، خادم رشيد مرا احضار كرد، نزد او رفتم ، او مرا به خانه موسى بن عيسى كه از خويشان خليفه بود برد، ديدم موسى بى هوش در رختخواب خود افتاده و طشتى پيش روى او گذاشته اند كه تمام امعاء و احشاى او در آن ريخته بود. شاپور از خادم موسى پرسيد: اين چه حال است كه براى موسى رخ داده ؟خادم گفت : يك ساعت قبل حالش خوب بود و با خوشحالى نشسته بود و با نديمان خود صحبت مى كرد! شخصى از بنى هاشم اينجا بود، گفت : من بيمارى سختى داشتم و با هر چه معالجه كردم مفيد واقع نشد تا اينكه كاتب من گفت از تربت امام حسينعليه‌السلام استفاده كنم ، اين كار را كردم و شفا يافتم موسى گفت : از آن تربت را كه باقى مانده بود آورد: موسى آن تربت را گرفت و از روى بى احترامى در نشيمنگاه خود داخل كرد! در همان ساعت فرياد او بلند شد كه :( النّار، النّار) آتش ، آتش ، طشتى بياوريد، اين طشت را آوردند و اينها امعا و احشاى اوست كه از او خارج شده است ! نديمانش متفرق شدند و مجلس سرور موسى به ماتم مبدل شد. شاپور به من گفت : بيا نگاه كن ، آيا مى توانى او را معالجه كنى ؟ من چراغ طلبيدم و آنچه در طشت بود به دقت نگاه كردم ديدم جگر، سپرز و شش و دلش همه از او خارج شده است ! تعجب كردم و گفتم :( ما لا حد فى هذا صنع الا ان يكون لعيسى الذى كان يحيى الموتى) :( هيچ كس نمى تواند درباره اين شخص كارى بكند مگر حضرت عيسى كه مرده را زنده مى كرد).

شاپور خادم گفت : راست گفتى ، وليكن اينجا باش تا معلوم شود كه حال موسى به كجا ختم مى گردد. يوحنّا گفت : من آن شب نزد ايشان ماندم و موسى سحرگاه به جهنم واصل گرديد. پسر عبدالعزيز مى گويد: يوحنّا با وجودى كه نصرانى بود مدتى به زيارت امام حسينعليه‌السلام مى آمد، تا اينكه به دين اسلام گرويد و اسلامش نيكو گرديد.(٥٩)

كسى كه در كربلا دفن شود از هول قيامت در امان خواهد ماند

امام سجّادعليه‌السلام مى فرمايد:( زلزله قيامت كه رخ مى دهد خداوند زمين كربلا را بلند كرده و در برترين جاى باغهاى بهشت قرار مى دهد، بنابراين هر كس از پيروان اهل بيت عصمت و طهارت كه در كربلا دفن شده باشد بدون حساب وارد بهشت خواهد شد). علامه نورى در دارالسلام آورده كه : سيد على صاحب رياض گفته : من در دوران تحصيل ، هر هفته عصر پنجشنبه به زيارت گورستان بيرون كربلا كه كنار خيمه گاه است مى رفتم ، شبى خواب ديدم كه بدان گورستان رفته ام و شهر از عمارت و خانه تهى است در فكر و هراس بودم كه هاتفى به زبان فارسى گفت : خوشا به حال كسى كه در اين زمين مقدس دفن شود. اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قيامت سالم خواهد ماند و هيهات ، هيهات كه كسى در اين زمين مقدس دفن شود و از هول قيامت سالم بيرون نرود.(٦٠) مولا محمد هزار جريبى در كتاب تحفة المجاور آورده است كه از استاد اكبر وحيد بهبهانى شنيدم كه مى گفت : حضرت سيّدالشهدا را در خواب ديدم و به ايشان عرض كردم : للّه للّه( يا سيّدى هل سئل عمن يدفن فى جواركم ؟) :( اى آقاى من ! آيا از كسى كه در جوار شما دفن شود روز قيامت سؤ ال مى شود) ؟ فرمودند:( كدام فرشته جرأ ت دارد از او سؤ ال كند؟!) .(٦١)