۲ - حق نفس بر انسان
و اما حَقُّ نفسك عليك فان تستوفيها فى طاعة اللّه فتؤ دى الى لسانك حقه و الى سمعك حقه و الى بصرك حقه و الى يدك حقها و الى رجلك حقها و الى بطنك حقه و الى فرجك حقه و تستعين باللّه على ذلك.
«حق نفس تو، آن است كه در راه اطاعت خدا به كار گيرى و از همه اعضا و جوارحى كه خدا به تو عنايت كرده، در اين مسير استفاده كنى و حقوق تك تك آنها را از زبان و گوش و چشم و دست و پا و شكم گرفته تا غريزه جنسى به جاى آورى و از خداى خود استعانت جويى»
اداى اين وظيفه، مثل همه تكاليف ديگر، مبتنى بر شناخت صاحب حق است. چنان كه در حق اول، صاحب حق، خدا بود و شناخت خدا منجر به اطاعت او مى شد. رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمايند:
من كان باللّه اءعرف كان من اللّه اءخوف
.
«آن كس كه خدا را بيشتر بشناسد، خوف و ترس او از خدا زيادتر خواهد بود - و به وظيفه عبوديت و بندگى اش بيشتر اقدام خواهد كرد-».
نفس انسانى چيست؟
در اين جا نيز براى اداى حق نفس حقى كه انسان نسبت به خود دارد بايد اول خود نفس را به دقت شناخت؛ چرا كه اگر انسان نفس خود را بشناسد، ناگزير حقوق نفس را هم شناخته و براى اداى آنها اهتمام خواهد ورزيد.
در اين كه نفس انسانى چيست اختلاف نظرهايى وجود دراد: يك ديدگاه، نظر ماديون است كه انسان را همين وجود جسمانى مى دانند و فقط ظاهر او را مى بينند كه آغازش ولادت و پايانش مرگ است و با مردن نابود شده، از بين مى رود؛ ديدگاه ديگر، نظر معتقدان به بقاى روح است كه انسان را، حقيقتى مركب از جسم و روح مى شناسند و مرگ را پايان زندگى و نابودى نمى دانند كه دين مقدس اسلام هم اين نظر دوم را تاييد مى كند. در روايتى از اميرالمومنينعليهالسلام
آمده است:
انَّ اللّه عزَّ وَ جَلّ ركَّب فى الملائكة عقلا بلا شهوة، و ركَّب فى البهائم شهوة بلا عقل، و ركَّب فى بنى آدم كلتيهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة، و من غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم
.
«خداوند، ملائكه را از نيروى عقل محض، حيوانات را از غرائز و شهوات محض و انسان را تركيبى از هر دو آفريد. آن كس كه نيروى انديشه و فكرش بر شهوتش غلبه كند، از ملائكه برتر و آن كس كه نيروى شهوت و غريزه اش بر قوه عقل غالب شود از حيوانات پست تر است».
اين تفسير آيه كريمه قرآن است كه مى فرمايد:
لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اءضل
.
«خدا به آنها نيروى فكر و انديشه، قوه بصيرت و چشم و وسيله فهم و ادراك و گوش عنايت كرده است، ولى آنها از هيچ يك از اين ابزار و لوازم براى سير الى اللّه، استفاده نمى كنند. اينها مثل چهارپايان، بلكه بدتر از آنها هستند».
و دليل آن هم روشن است، به قول شاعر:
كور در چاه فتد معذور است
|
|
عذرش اين است كه چشمش كور است
|
اما اگر بينايى در چاه افتاد عذرى ندارد، خداوند متعال، براى طى مسير كمال ابزارى در اختيار انسان قرار داده كه عدم استفاده صحيح از اين ابزار، بيانگر عدم اداى حق آنهاست.
جامى، چه زيبا اين روايت را در قالب دو بيت بيان كرده است:
آدميزاده، طرفه معجونى است
|
|
كز فرشته سرشته و ز حيوان
|
گر كند ميل اين، شود كم از اين
|
|
ور كند ميل آن، شود به از آن
|
از نظر دين و منطق مكاتب الهى، انسان موجود و مخلوقى مركب از غرائز حيوانى و نيروى عقلانى است؛ ولى نكته جالب توجه اين جاست كه ماديون با اين كه انسان را فقط از ديدگاه جسمانى او ملاحظه مى كنند، ولى در يك حقيقت با روحيّون اشتراك نظر دارند، كه انسان داراى يك سلسله گرايش ها و تعلقاتى است كه همه ارزش انسانى او در گرو آنهاست و اگر اين تعلقات از او گرفته شود با حيوانات هيچ تفاوتى نخواهد داشت. بنابراين از منظر معارف دين بايد گفت كه نفس انسانى، منزلتى والاتر و بالاتر از جسم و تعلقات جسمانى او دارد؛ بنابراين شناخت آن مرتبه و منزلت براى ما ضرورى است.
ثمرات شناخت نفس
حضرت اميرالمومنينعليهالسلام
مى فرمايند:
نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس
.
«بزرگترين رستگارى براى انسان شناخت نفس او است».
و يا در سخن ديگرى مى فرمايند:
رحم اللّه امرءا عرف قدره ولم يتعد طوره
.
«خداوند رحمت كند كسى كه قدر خود را بشناسد و از حدش تجاوز نكند».
بنابراين، از نظر اولياى دين خودشناسى و معرفت نفس، امرى بسيار ارزشمند و قابل ملاحظه است. حال بايد پرسيد اين همه اهميت براى چيست؟ در علت آن مى توان گفت: انسانى كه خود را مى شناسد و توانايى هاى خود را نيز به خوبى مى داند، به كيفيت بهره گيرى از اين همه توان و سرمايه در مسير سعادت آشنا است و هنگامى كه همه اين امكانات را به دست آورد، مى تواند زندگى دنيوى و اخروى سعادتمندى را براى خود فراهم كند و نقطه مقابل اين انسان انسانى كه به همه قدرت ها، امانت هاى الهى و سرمايه هاى فكرى، و روحى و جسمانى خود آشناست كسى است كه خود را نشناخته و براى اين مهم، هيچ تلاش و كوششى نيز نمى كند و بالطبع در مسير ظلالت و گمراهى قرار مى گيرد.
۱ - خداشناسى و شناخت مسير هدايت
حضرت امير المومنينعليهالسلام
در سخن ديگرى ميفرمايند:
من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة و خبط فى الظلال والجهالات
.
«كسى كه خود را نشناسد، از راه استوار نجات و سعادت دور افتاده، و در وادى گمراهى و نادانى سقوط مى كند».
يا در بيانى از اميرالمومنينعليهالسلام
نقل شده است كه فرموده اند:
هلك امرء لم يعرف قدره
.
«انسانى كه منزلت خود را نشناسد، نابود شده و از بين رفته است».
در معارف دينى، دقيق ترين و نزديك ترين راه خداشناسى، معرفت به نفس معرفى شده است. در سخن معروفى از رسول بزرگوار اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده است كه:
من عرف نفسه فقد عرف ربه
.
«آن كس كه نفس خود را شناخت؛ خدايش را شناخته است».
در اين روايت، «فاء» براى تفريغ و «قد» براى تحقيق است و اين بدان معناست كه شناخت خالق هستى فقط از طريق معرفت نفس؛ امكان پذير است، بنابراين اولين ثمره معرفت و شناخت نفس، خداشناسى است.
۲ - مصونيت از هلاكت و گمراهى
دومين ثمره آن در كلام اميرالمومنينعليهالسلام
اين چنين بيان شده است:
من عرف شرف معناه صانه عن دناءة شهوته وزور مناه
.
«كسى كه گوهر ارزشمند رفعت و شرافت انسانى خود را بشناسد، از سقوط در وادى پست شهوات، غرائز و ناكجاآباد اوهام و خيالات مصون مى ماند».
بنابراين، ثمره دوم معرفت نفس اين است كه انسان را از سقوط در وادى گمراهى و يا آنچه كه غرائز حيوانى او را به سوى آن مى خوانند، نگه مى دارد. كليد همه خزائن و گنجينه هاى علوم بشرى، معرفت نفس قلمداد شده است؛ امام صادقعليهالسلام
در اين باره فرموده اند:
وجدت علم الناس كُلَّه فى اءربع اءوَّلها اءَن تعرف ربك و الثانى اءَن تعرف ما صنع بك والثالث اءَن تعرف ما اءراد منك و الرابع اءَن تعرف ما يُخرجك من دينك
.
«من همه علوم بشرى را در چهار چيز يافتم: اول اين كه خداى خود را بشناسى؛ دو اين كه بدانى خالق هستى، ساختمان بدن تو را چگونه آفريده است؛ سوم اين كه بدانى براى سعادت او چه دستورهايى را بيان كرده است و چهارم اين كه بدانى چه چيزى تو را از مسير سعادت خارج مى كند و تو را از آن نهى مى نمايد».
در اين روايت به علوم مختلف اشاره شده است: حكمت و عرفان، ساختمان بدن انسان، طبيعت و توحيد، فروع دين و موازين فقهى و اخلاق.
حال كه سخن از راز و رمز آفرينش نفس انسان است، بايد ديد چگونه مى توان اين سر مجهول را كشف و اسرار و رموز نهفته در اين مخلوق عظيم عالم هستى را شناسايى كرد؟ معضلى كه از روزگاران دور مورد فحص و جستجوى همه صاحبان انديشه و خرد بوده است.
از ديرزمان بسيارى از انديشمندان و حتى شاعران دريافته اند، راه شناخت و كشف ابعاد وجودى اين موجود فقط از زبان آفريدگار آن، ميسر است. لذا در قرآن كريم ۶۵ مورد از كلمه انسان ياد شده و جالب اين است كه همه مواردى كه اين كلمه به كار رفته به صورت «الانسان» همراه با الف و لام است؛ مگر يك جا كه آن هم با كلمه «كل» همراه شده است. خداوند مى فرمايد:
و كل انسان اءَلزَمنَاهُ طَائِرُهُ فى عُنُقِهِ
.
«و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسان را طوق گردن او ساختيم».
اسرار آفرينش
با تدبر در قرآن مى توان همه اسرار آفرينش اين مخلوق را با بلاغت و زيبايى يافت؛ مثلا:
اءَوَ لا يذكُر الانسان اءَنَّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا
.
«آيا انسان نمى داند كه ما او را آفريديم و قبل از آن، او هيچ بود».
هل اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا
.
«آيا زمان طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟».
بعد از اين كه در اين دو آيه و امثال آن، عدم و نبود انسان را يادآورى مى كند، آفرينش او را اينگونه ذكر مى فرمايد كه:
و لَقَد خَلَقنَا الاِنسَان مِن صَلصَال مِن حَمَاء مَسنُون
.
«ما انسان را از گِل خشكيده ريخته شده آفريديم».
و بَدَاءَ خَلق الاِنسان مِن طين # ثمَّ جَعَلَ نَسلُه مِن سُلالة من مَاء مَهين
.
«و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد؛ سپس نسل او را از عصاره آب ناچيز و فى قدر آفريد».
يا در سوره مباركه علق مى فرمايد:
اِقرَاء بِاسمِ ربِّك الَّذى خَلَق # خَلَقَ الانسان مِن عَلق
.
«قرآن را به نام پروردگارت بر خلق قرائت كن؛ آن خدايى كه آدمى را از خون بسته خلق كرد».
در اين آيه، آغاز آفرينش انسان را همان آب معروف ذكر مى كند يا:
خُلِقَ مِن مَاء دافِق # يخرج مِن بين الصُّلب و التَّرائب
.
«انسان از آب (نطفه) جهنده اى خلق گرديده كه از ميان صلب پدر و سينه مادر بيرون آمده است».
در سوره مؤمنون، همه مراتب تكوين انسان را كه در آيات ديگر به صورت جداگانه اى ذكر شده، به ترتيب و پشت سر هم بيان مى فرمايد:
و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين # ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين# ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مُضغَة فخلقنا المُضغَة عِظاما فَكَسَونَا العِظَام لَحما ثم اءَنشَاءنَاه خَلقا آخر فتبارك اللّه اءَحسَنَ الخالقين
.
«و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم؛ سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن رحم قرار داديم؛ سپس نطفه را به صورت خون بسته، و آن را به صورت چيزى شبيه گوشت جويده شده، و آن را به صورت استخوان هايى درآورديم؛ و بر استخوانها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است».
در سوره مباركه الرحمن مى فرمايد:
الرَّحمن # علَّمَ القرآن # خَلَقَ الانسان # علَّمَه البيان
.
خدا بعد از خلقت انسان، به يك نكته خاص در اين مخلوق اشاره مى كند:
انسان را خلق كرديم و بيان را به او آموختيم. اين بيان نه به معناى گفتن و حرف زدن است، بلكه قوه ناطقه است كه انسان مى تواند با استفاده از آن مراتب كمال را طى كند. در سوره مباركه تين مى فرمايد:
والتِّين و الزَّيتون # و طورِ سِينينَ # و هَذَا البَلَدِ الاَمين # لَقَد خَلَقنَا الانسان فى اءَحسَنِ تَقويم # ثمَّ رَدَدنَاهُ فى اءَسفَلِ سَافِلِين # اءِلا الَّذين آمنوا و عَمِلوا الصَّالحات فَلَهُم اءَجر غير ممنون
.
«قسم به انجير و زيتون. و سوگند به طور سينين. و قسم به اين شهر امن. كه ما انسان را در زيباترين و بهترين سازمان خلق كرديم. سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم. مگر آنان كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند كه براى آنها پاداش تمام نشدنى است».
انسانى كه در بهترين ميزان و سازمان آفريده شده، يك سير نزول دارد كه به اسفل السافلين سقوط مى كند و يك سير صعود كه راهى به سوى رشد و كمال او است.
در سوره مباركه دهر (انسان) كه از سوره هاى معروف قرآن است هر دو مسير بيان شده است:
هل اءَتى على الانسان حينَ مِنَ الدَّهرِ لَم يَكُن شيئا مَذكورا# انَّا خَلَقنَا الانسان مِن نُطفة اءمشَاج نَبتَلِيه فَجَعَلنَاهُ سميعا بصيرا # انَّا هَدَينَاهُ السَّبيل اما شاكرا و اما كَفورا # انَّا اَعتَدنَا لِلكَافِرِينَ سَلاسِلا و اءَغلالا و سَعيرا # انَّ الاَبرارَ يَشرِبون مِن كَاءس كانَ مِزاجُها كَافورا
.
«آيا زمان طولانى بر انسان گذ شت كه چيز قابل ذكرى نبود؟ ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم و او را مى آزماييم، بدين جهت او را شنوا و بينا قرار داديم. ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد يا ناسپاس. ما براى كافران زنجيرها و غل ها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم. به يقين ابرار از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است».
بعد از اين كه خداوند عدم وجود انسان را يادآور مى شود و بيان مى كند كه اول هيچ بود، بعد بود شد، بلافاصله قوس نزول و پستى او را يادآور مى شود كه از آب نجسى مخلوط از آب زن و مرد آفريده شده و بيان مى كند كه قواى چشم و گوش را به او داديم، سپس راه صعود و كمال انسان را بيان مى كند.
انَّا هَدَينَاهُ السَّبيل اِمَّا شاكرا و اِمَّا كَفورا
.
«ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد يا ناسپاس».
تا پايان سوره مباركه، هر دو مسير كمال و زوال انسان بيان شده است. آنها كه راه صحيح را نپيمايند به قعر وادى حضيض سقوط مى كنند. بندهايى كه خود تنيده اند به دست، پا و گردن آنها خواهد افتاد، و آتشى كه خود افروخته اند آنها را خواهد سوزاند. اما آنها كه راه صحيح را بپيمايند، مى توانند به اوج و ذروه كمال انسانى صعود كنند و مشمول اين آيه مباركه شوند كه مى فرمايد:
انَّ الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا
.
«ابرار و نيكان از آن جامى مى نوشند كه با عطرى خاص آميخته است».
خداوند چون مى خواهد در اين جا سر آفرينش انسان را بيان كرده و وجه مفاخره خود را در خلقت انسان بر همه عالميان نشان دهد، به اكمل مراتب انسانى و زيباترين منظره عالم هستى و جالب ترين نمونه آفرينش بشرى تمسك و تاكيد مى كند كه انسان مى تواند به آن مرتبه اعلا صعود كند.
بيان اين همه ظرافت در آفرينش انسان، مستند به شان نزول آيه ذيل است كه در تفسير فخر رازى بيان شده است:
و يُطعِموُنَ الطَّعام عَلى حُبِّهِ مِسكِينا و يَتِيما و اءَسِيرا
.
«غذاى خود را با اين كه به آن علاقه و نياز دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند».
نمونه انسان كامل
ابن عباس روايت كرده است:
انَّ الحسن و الحسينعليهمالسلام
مَرِضا فَعادِهما رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
فى اءُناس مَعَهُ، فقالوا يا اءَبَاالحسن لَو نَذَرت على ولدك، فنَذَر عَلِىّعليهالسلام
و فاطمةعليهاالسلام
و فضَّةُ - جارية لهما - ان شَفاهُما اللّه تعالى اءن يصوموا ثلاثة اءيام، فشفيا و ما معهم شى ء، فاستقرض علىّعليهالسلام
من شمعون الخيبرى اليهودى ثلاثة اءصوع من شعير، فطحنت فاطمة عليها السلام صاعا، واختبزت خمسة اءقراص على عددهم، و وضعوها بين اءيديهم ليفطروا، فوقف عليهم سائل فقال: السلام عليكم اهل بيت محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
، مسكين مِن مَساكين المُسلمين اَطعِمونى اَطعَمَكُمُ اللّه مِن مَوائِدِ الجَنَّة، فآثَروهُ و باتوا و لم يَذوقوا الا الماء واصبحوا صائِمين، فلمَّا اءمسَوا و وَضَعوا الطَّعام بينَ اءَيديهم، وَقَفَ عليهم يَتيم فآثروه، و جاءَهم اءَسير فى الثَّالثة، فَفعلوا مثل ذلك، فلمَّااصبَحوا اَخذَ علىّعليهالسلام
بِيَدِ الحَسَن و الحسينعليهمالسلام
و دَخَلوا على الرَّسول عليه الصلاة و السلام، فلمَّا اءَبصَرَهم و هم يَرتَعِشون كالفراخ مِن شِدَّةِ الجوع قال: ما اءَشدُّ ما يَسوءنى مَا اءَرَى بِكم، و قامَ فَانطَلَقَ مَعَهم فراءى فاطمةعليهاالسلام
فى مِحرابها قدِالتَصَقَ بَطنِها بِظَهرها و غَارت عَيناها فَساءَه ذلك، فنَزَلَ جبرئيلعليهالسلام
و قال: خُذها يا محمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
هُناكَ اللّه فى اءَهل بيتك فاقرَاءَهَا السُّورةَ
.
«دو فرزند فاطمه زهراعليهاالسلام
امام مجتبى و اباعبداللّهعليهماالسلام
- مبتلا به كسالتى شدند. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
همراه با جماعتى از ايشان عيادت فرمودند، جمع همراه به اميرالمؤمنينعليهالسلام
عرض كردند كه يا اباالحسن! اگر براى سلامت بچه ها نذرى كنيد آنها زودتر بهبود مى يابند. مولا اميرالمومنينعليهالسلام
و فاطمه اطهرعليهاالسلام
و فضه كه خادمه خانه آنها بود - نذر كردند كه اگر خداوند اين دو طفل را شفا دهد، سه روز روزه بگيرند. خداوند اين دو را شفا داد و حضرت به نذر خود وفا كردند. چون براى افطار چيزى در خانه حضرت نبود، اميرالمومنينعليهالسلام
مجبور شد از يهودى خيبرى سه صاع جو قرض بگيرد. نكته قابل توجه اين كه، چه كسى مضطر مى شود كه براى تهيه نان، از يك يهودى، چند صاع جو قرض كند! او داماد پيغمبر است و دختر پيامبر در خانه او زندگى مى كند و خدا هم به او كرامتى داده است كه اگر بخواهد همه دنيا را طلا و نقره مى كند؛ اما او چنان زندگى كرده است كه براى سفره افطار ناچار مى شود از يك يهودى قرض كند و شايد سر موفقيت اسلام و مسلمين، چنين راهبران و پيشوايانى بود كه در مدت كوتاهى اين همه توفيق، نصيب آخرين دين الهى شد.
به هر حال اميرالمومنينعليهالسلام
سه صاع جو را به خانه مى آورد، فاطمهعليهاالسلام
يك صاع آن را آرد كرده، به اندازه پنج نفر، نان مى پزد. موقع افطار كه پنج قرص نان جو را در سفره مى گذارند، درب خانه به صدا درمى آيد، سائلى صدا مى زند: سلام بر اهل بيت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
مسكينى مسلمان هستم و گرسنه. آنها مسكين را بر خود ترجيح مى دهند و چون چيزى جز آب در خانه نبود كه سد جوع كنند، با آب افطار مى كنند. براى وفاى به نذر، روز دوم را نيز روزه مى گيرند. وقت افطار كه پنج قرص نان براى پنج نفر در سفره گذاشته مى شود، يتيمى در مى زند و دوباره سير كردن او را بر خود ترجيح مى دهند و فقط با آب افطار مى كنند. روز سوم را نيز براى وفاى به نذر روزه مى گيرند. موقع افطار درب خانه توسط اسيرى گرسنه به صدا در مى آيد و اظهار فقر و استمداد مى كند؛ اين بار نيز براى حفظ كرامت انسانى، نان را به اسير مى دهند.
نكته قابل توجه در فهم آيه اين كه با ضميمه كردن روايت شايد بتوان مسكين و يتيمى به خصوص مسكين را مسلمان فرض كرد، اما به احتمال قَوى اسير در جامعه آن روز مسلمان نبوده و از مشركان و كفار بوده است. در نتيجه، كرامت اهل بيتعليهمالسلام
مختص مسلمانها نيست.
روز چهارم حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
دست دو فرزندش را گرفته و به ديدار رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى رود. وقتى چشم پيغمبر به آنها مى افتد و مى بيند كه از شدت گرسنگى مى لرزند، مى فرمايند: چقدر براى من دردآور است كه شما را در چنين حالى مى بينم. سپس به همراه حضرت اميرالمومنين، حسن و حسينعليهمالسلام
به سوى خانه فاطمهعليهاالسلام
به راه افتاده، وارد خانه مى شوند. فاطمهعليهاالسلام
را در محراب عبادت مى يابند در حالى كه شكم به پشت چسبيده و چشمان حضرت در گودى فرو رفته است، اين حال اهل بيتعليهمالسلام
بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخت گران مى آيد. اينجاست كه روايت مى گويد: جبرئيل نازل شد و گفت: اى رسول ما! باغبانى تو، ثمر و ميوه داد و اين چند نفر ثمرات و ميوه هاى عالم وجودند. سپس اين آيه را بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خواند كه:
و يُطعُمونِ الطِّعام عِلى حبِّهِ مِسكينا و يِتيما و اءسيرا# انِّما نُطعِمُكم لِوجهِ اللّه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا
.
«غذاى خود را با اين كه به آن علاقه و نياز دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند (مى گويند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم ».
در سوره ليل مى فرمايد:
و سيجنّبُها الاتقى # الَّذى يؤ تى ماله يتزكّى # و ما لاحد عنده من نعمة تُجزى # الا ابتغاء وجه ربه الاءعلى # و لسوف يرضى
.
«به زودى با تقواترين مردم از آن (آتش) دور داشته مى شود. همان كس كه مال خود را در راه خدا مى بخشد تا پاك شود. و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد او را جزا دهد. بلكه هدفش جلب رضايت پروردگار بزرگ اوست و به زودى راضى و خشنود مى شود».
اين آيات در سوره مباركه دهر (انسان) و در سوره ليل گوياى يك نكته درباره كمال انسانى است: آنها كه به خاطر بهشت و نعمت هاى بهشتى، فرمان خدا را اطاعت كرده اند، بهشت را به آنها هديه مى كنند و كسانى كه به خاطر خوف از جهنم، فرمان خدا را پذيرفته اند، از مصيبت جهنم نجات مى دهند؛ اما آنان كه عبادت و اطاعتشان در اوج كمال است انَّما نُطعِمُكُم لِوِجهِ اللّه يا الا ابتغاء وجه ربّه الاعلى مصاديق كمال انسانى اند، به اينها نمى گويند شما به بهشت مى رويد، بلكه قرآن مى گويد: و لسوف يَرضى شما در جوار قرب و رضاى الهى قرار داريد. منزلت و جايگاه شما والاتر از بهشت و نعمت هاى بهشتى است.
نكته ديگر كه قابل عنايت است و بدان اشاره شد، اين كه علت مفاخره خداوند به خلقت انسان نسبت به ساير موجودات و عالميان، اين نمونه هاى كمال انسانى هستند كه در نهايت احتياج و شدت فقر و نياز، آن وضعيت را تحمل كرده و ديگران را بر خود ترجيح مى دهند.
سرّ اين همه تاكيد و اصرار به پيروى از اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و تمسك به ولايتشان اين است كه ايشان زيباترين الگوهاى آفرينش اند و همه مراحل كمال در وجودشان يافت مى شود، و طى مسير كمال بدون رهبرى و راهبرى آنان ممكن و ميسر نخواهد بود؛ زيرا منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد و دور.
قطع اين مرحله بى همرهى خضرمكن
|
|
ظلمات است، بترس از خطر گمراهى
|
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمايند:
انِّى تَارِك فيكُمُ الثّقلَين، كتاب اللّه و عِترتى اهلَ بَيتى، و انَّهُما لن يَفتَرِقا حتَّى يَرِدا عَلَى الحَوض، ما ان تَمسَّكتم بِهِمَا لن تَضِلُّوا
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در آخرين لحضات حيات، اين سفارش را با تاكيد بيان مى كند كه من دو امانت را در ميان شما مى گذارم؛ تمسك و توسل به آنها مى تواند شما را نجات دهد كه اگر به اين دو امانت توجه نموديد هرگز گمراه نمى شويد. اين نفى ابد و محال بودن گمراهى و ضلالت، فقط در گرو تمسك به حبل مستحكم قرآن همراه با ولايت است و غير از آن، هيچ تضمينى براى نجات و وصول به منزل مقصود نخواهد بود.
شناخت صحيح مسير انسانيت
طى طريق به دو شكل ممكن است: اول آن كه انسان از روى نقشه، راه را آموخته و به حافظه سپرده باشد تا به منزل برسد؛ دوم اين كه آشنا و راهنمايى، انسان را قدم به قدم همراهى كند تا به مقصود برساند. به يقين راه دوم تضمين بيشترى دارد. راز پنهان و مكتوم در مطلب اين است كه هميشه انحرافات از رويارويى مستقيم حق و باطل ناشى نمى شود، و اين طور نيست كه همواره يك ضدارزش در مقابل ارزشى قرار بگيرد. شرك و كفر در مقابل توحيد و يكتاپرستى آشكارا قرار نمى گيرد؛ زيرا در اين صورت شكست آن باطل و ضدارزش سريع و قطعى است.
بسيارى از انحرافات ناشى از خودفريبى است. گاهى انسان چنان به يك ارزش سرگرم مى شود كه همه معيارها و ضرورت هاى ديگر را زير پا گذاشته، فراموش مى كند و گمان مى كند واقعا درست عمل كرده است؛ مثلا وقتى در مسير تربيت نفس به ارزش زهد و دورى از تعلقات مادى رومى كند، راه افراط پيش مى گيرد؛ زن، زندگى و فرزند و همه مسووليت هاى انسانى و اجتماعى خود را فراموش مى كند و در گوشه خلوتى، عزلت مى گزيند.
چنان كه اين اتفاق در عصر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رخ داد. عده اى از زن ها محضر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمدند و عرض كردند: شوهران ما به غارها و كوهها پناهنده شده اند و يا در بيابانها مشغول عبادت شده و زهد پيشه كرده اند. رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
آنها را احضار فرمودند و از اين نوع زهد نهى كردند، و چگونگى بهره گيرى از اين ارزش دينى را به آنها آموختند و با تبيين فلسفه ارزش زهد و عبادت، رهروان راه را هدايت كردند. در روايات مى بينيم كه اين تعبير آمده است:
ليس منّا مَن تَرَكَ دُنياهُ لِآخرَتِهِ و لا آخرته لِدُنيَاه
.
«آن كه دنيايش را براى به دست آوردن آخرت ترك كند و يا آخرتش را براى دنيا وانهد، از ما نيست».
اين كه انسان بخواهد با فرار از اجتماع، آخرت را تحصيل كند ممنوع است؛ چرا كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمايند:
و لا رهبانية فى الاسلام
.
«در اسلام ترك دنيا و رهبانيت مشروعيت ندارد».
اين كلام رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شايد اشاره به كسانى است كه آخرت و بهشت را با انزوا و عزلت و دورى از غوغاى مسووليت هاى اجتماعى مى جويند. پس اين شيوه را نفى كرده و مى فرمايند: اگر جدا از دنيا و تنعمات مادى دل بريده و دست شسته ايد بهتر است كه سراى ديگر را در ميدان جهاد و مقابله با دشمن بجوييد.
كلام حضرت چنين است:
انّما رهبانية امَّتى الجهاد
.
«براى امت من ترك دنيا همان جهاد و مبارزه است».
يعنى از منظر رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
رهبانيت و ترك دنيا، فقط در ميدان جهاد مفهوم پيدا مى كند نه در دورى از اجتماع و گريز از مسووليت هاى آن. تقوى و زهد اگرچه از ارزشهاى پايدار و مفيد و ضرورى اند، ولى هرگز تدارك و تحصيل آنها با فراموش كردن يا ناديده انگاشتن ساير اصول و ارزش ها به دست نمى آيد، بلكه به دست آوردن يك ارزش با از دست دادن ارزش ديگر، اعتبارى نداشته و بهره مندى انسان از آن ارزش را زير سوال مى برد؛ زيرا تعاليم عاليه اسلام يك مجموعه گران سنگ اعتقادى، اخلاقى و علمى است كه همه در كنار يكديگر مفهوم پيدا مى كند. افراط در يكى و بى اعتنايى به ديگرى، باعث مى شود همه را از اعتبار و ارزش ساقط نمايد.
نتيجه اين كه: اداى حق نفس، جز با شناخت نفس انسانى و درك قابليت ها و توانايى ها و همچنين شناخت خطرها و انحرافات در آن مسير، ممكن نخواهد بود. و اين مهم جز با انتخاب يك رهبر و پيشوا كه برگزيده و منتخب خداوند باشد، ميسور نيست.