۲۶ - حقّ مولا بر بنده آزادشده او
وَ اَمَّا حقّ المُنعُم عليك بالوَلاء، فاءَن تَعلم اءَنَّه اءَنفق فيك ماله، و اءَخرجك مِن ذُلِّ الرِّقِّ و وحشتِهِ الى عزِّ الحُرِّيَّةِ و اءُنسها، و اءَطلقك مِن اءَسرِ المملكة، و فكَّ عنك حقّ العبوديَّة، و اءَوجَدَكَ رائِحَةَ العزِّ، و اءَخرجك من سجن القهر، و دَفَعَ عنك العُسر، و بَسَطَ لك لسان الاِنصاف، و اءَباحَكَ الدُّنيا كُلّها فَمَلَّكَكَ نفسك، و حَلَّ اءَسرَكَ، و فَرَّغَكَ لعِبادَةِ ربِّكَ، واحتَمَلَ بذلك التَّقصِير فى ماله، فتَعلَمَ اءَنَّه اءَولى الخَلقِ بِكَ بَعدَ اءُولى رَحِمِكَ فى حَيَاتك و مَوتِك، و اءَحقّ الخلق بنصرِك و معونَتِك و مُكَانَفَتِكَ فى ذات اللَّه، فلا تؤ ثر عليه نفسك ما احتَاج اليكَ اءَحدا.
«اما حقّ مولاى تو، كه تو را آزاد كرده اين است كه بدانى او براى تو مال خود را انفاق كرده تا تو را از ذلت و خوارى بردگى و وحشت آن برهاند و به عزت و سرافرازى آزادى، انس و آرامش برساند. تو را از بند اسارت ملكيت رهايى بخشد و قيد بندگى را از تو بگشايد تا نسيم روح نواز آزادگى، تو را بنوازد و تو را از زندان مقهوريت آزاد نموده، مشكلات را از تو دفع نمايد و زبان انصاف تو را بگشايد و دنيا را به كامت شيرين كند. تو را مالك خويشت گردانيده و بند اسارت از دست و پايت باز كرده تا براى عبادت پروردگارت آسوده كند و در اين راه نقصان مالش را پذيرا شده است. پس بدان كه پس از خويشاوندان، او نزديك ترين مردم در زندگى و مرگ، به تو است و شايسته ترين افراد براى يارى دادن و كمك كردن و پشتيبانى نمودن. پس به هنگام احتياج و نياز وى، خود را بر او مقدم بدار».
اين حق، كه حقّ مولاى آزادكننده و بعد از اين حق، حقّ برده اى است كه آزاد شده، به اضافه حقّ مولا و عبد كه در مباحث گذشته ذكر كرديم، حقوق چهار طبقه و چهار گروه از اصناف اجتماع است كه بيان اين حقوق چهارگانه، حاكى از توجه عميق دين مبين اسلام به ظرايف اخلاق بشرى است.
در اين كه اگر كسى در ملكيت ديگرى باشد، مالك را بر مملوك و مملوك را بر مالك حقوقى است، شبهه اى نيست؛ و ما به تفصيل اين دو را حقّ مالك و حقّ عبد تبيين كرديم، اما مهم اين است كه بعد از قطع رابطه و پيوند بردگى، حقّ و حقوق چه مفهومى دارد؟ آنچه در اين جا مى توان بيان كرد، اين است كه بعد از قطع اين رابطه و پيوند، چنين نيست كه هر يك به راه خود بروند؛ بلكه باز هم حقوق جديدى متناسب با شرايط جديد پديد مى آيد كه هر يك بايد به آن پايبند باشند.
عبد آزادشده موظف است، تا پايان عمر به مولاى آزادكننده خود وفادار بماند، يارى و پشتيبانى خود را از او دريغ نكند. بر اساس پيوند گذشته آنها، در صورتى كه بنده آزادشده وارثى نداشته باشد، بعد از مرگ، اموال او به آزادكننده او مى رسد؛ در حالى كه در شرايط عادى اگر كسى از دنيا برود و وارثى نداشته باشد، حاكم وارث او است و اموال او به بيت المال تعلق مى گيرد، اما در اين جا آزادكننده، مقدم بر بيت المال است و اين نكته بسيار مهم است كه موازين اخلاقى چگونه در احكام فقهى و حقوقى تاثيرگذار است.
براى كسانى كه با اصول معارف اسلامى آشنا هستند، اين حق، براى آزادكننده نسبت به آزاد شده يك حقّ طبيعى تلقى مى شود؛ چرا كه او احسان و خدمتى كرده كه اگر نمى كرد، انسانى تا پايان عمر در قيد بردگى و رقيت باقى بود؛ و حال كه آزاد شده، جزاى اين احسان آن است كه تا پايان عمر در يارى و نصرت آزادكننده خود كوشش كند؛ به ويژه هنگام نيازمندى و احتياج او. مادام كه او محتاج است، بايد تأمین نيازهاى او را بر خواهش هاى خود مقدم دارد كه:
هل جَزَاء الاحسان الا الاِحسان
.
«آيا پاداش نيكى غير از نيكى است».
پاداش آزادكننده عبد
اين كه مولايى با فرمان شرع و با پاسخ به نداى وجدان انسانى خود، راءفت و رحمت انسانى به خرج داده و آزادى بنده اى را رقم زده، بنده آزاد شده هم به خاطر راءفت و لطف او و اين كه به خاطر وجدان انسانى او بود كه طعم آزادى را تا پايان عمر چشيده است، بايد مقابله به مثل كند. اين مساله، يك اصل كلّى و شعار اساسى، اخلاقى و اسلامى است كه به وسيله عقل و فطرت سليم بشر درك شدنى است و تخلف از آن، خروج از راه و رسم انسانيت است؛ اين فرمان صريح اسلام است كه:
من اءَعتقَ مُسلما اءَعتَقَ اللَّه عزَّ و جَلَّ بكُلّ عضو منه عضوا مِنَ النَّار
.
«هر كه مسلمانى را آزاد سازد، خداوند در ازاى هر عضوى از آن فرد، عضوى از شخص آزادكننده را از آتش مى رهاند».
اين دستور شرع است كه انسان هاى متمكن موظفند در راه آزادى بردگان و بندگان اقدام كنند. حال كه شخصى به فرمان شرع گردن نهاده و به نداى انسانى خود پاسخ مثبت گفته و به تعبير امام سجادعليهالسلام
دنيا را به كام او شيرين كرده و او را مالك خودش قرار داده است، اگر آزادشده داراى روحى لطيف است كه هيچ، وگرنه بايد لطافت روح را از او بياموزد و مقابله به مثل كند؛ يعنى به واسطه خدمتى كه او انجام داده، تا پايان عمر خود را مرهون وى بداند و تا آخر عمر يار و ياور او باشد.
اسلام، دستوراتش مبتنى بر راءفت و رحمت است و رسولش هم رحمةَ للعالمين است و در فقه و اخلاق و ساير موضوعات آن بر اساس رحمت و راءفت حكم شده است و در اين جا نيز با بيان حقوق آزادكننده، در حقيقت به نوعى خصيصه ارزشمند انسانى راءفت و رحمت را پاس داشته است؛ همين كه اين شخص از راءفت و رحمت انسانى برخوردار بوده و به نداى وجدانى خود پاسخ مثبت گفته است و انسانى را از قيد رقيت و بندگى آزاد كرده، مستحقّ آن چيزى است كه در فرمايش امام سجادعليهالسلام
آمده كه مى فرمايند:
و اءَحقّ الخلق بنصرك و معونتك و مُكانَفَتِك فى ذات اللَّه.
كسى كه تو را آزاد كرده است، شايسته تر از هر كس است كه تو او را يارى و كمك كنى و براى خدا از او پشتيبانى كنى؛ او تو را براى خدا آزاد كرد تو هم براى خدا، نسبت به او چنين باش و هرگز تامين احتياجات خود را بر تامين نيازهاى او مقدم مدار.
همان طور كه مشاهده مى شود اين حقّ بر اساس رابطه و شرايط جديد به وجود آمده است و رابطه اخوت و برادرى است؛ آن هم برادرى كه بر انسان منت احسان دارد و نبايد كه اين احسان فراموش شود؛ كه در اين صورت، مشمول اين جمله معروف مى شود كه:
اءِتَّق شرَّ مَن اءَحسَنتَ اليه
.
«بپرهيز از شر كسى كه به او نيكى كرده اى».
اگر انسان به جايى برسد كه در عوض احسان و قدرشناسى، رفتارى نامناسب داشته باشد، در زمره انسان هاى لئيم و پست جاى گرفته و كسى كه وصف راءفت و رحمت را از دست مى دهد؛ يعنى به عوض احسان، بى تفاوت شده يا خداى ناكرده مقابله سوء كند از زمره شقاوت پيشگان است؛ چون در سخنى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده است كه فرمودند:
لا تنزع الرحمةُ الا مِن شقىّ
.
«جز انسان شقى و بدبخت كسى رحمت را از خود دور نمى كند».
بنابراين، توصيه امام سجادعليهالسلام
برخاسته از همان اصل اساسى و كلّى راءفت اسلامى است كه اساس دين و ارسال رسل مبتنى بر آن است.
ثمرات آزادى و آزادگى
امامعليهالسلام
در كلام مباركشان براى آزادى و آزادگى انسان ها چند امتياز ذكر مى فرمايند كه به ترتيب اين امتيازات را نام مى بريم:
نكته اول اين كه آزادى براى انسان عزت و سرافرازى به ارمغان مى آورد انسان آزاد، احساس عزت مى كند.
براى ما كه از آغاز، آزاد متولد شده ايم و در مقطع تاريخى و جوامعى زندگى نكرده ايم كه ذلت و طعم بردگى را چشيده باشيم، چندان قدر آن معلوم نيست؛ اما اين عزت براى كسانى كه طعم تلخ بردگى و سختى و مصائب آن را لمس كرده و چشيده اند بسيار جالب توجه و الهام آفرين است.
نكته دوم كه در فرمايش امامعليهالسلام
آمده، آرامش و طماءنينه روحى است كه در سايه آزادى براى انسان حاصل مى شود. كسى كه مالك و صاحب اختيار نفس خود است، احساس امنيت و آرامش مى كند. وقتى كسى بداند و مطمئن باشد مجبور نيست بر اساس خواسته هاى ديگرى زندگى و حركت كند و كسى جز خودش بر او فرمانروايى نمى كند و حاكم نيست، احساس آرامش و طماءنينه خواهد كرد.
نكته سوم كه در فرمايش امام سجادعليهالسلام
براى آزادى ذكر شده، گشادگى و قدرت است. كسى كه برده ديگرى است، ملزم است كه مطابق ميل و خواسته هاى او سخن بگويد و اگر ارباب و مالك او، انسان ستم پيشه و ظالمى باشد، با كمترين گفتار نسنجيده به او ستم مى كند و اين باعث مى شود كه انسان برده، زبان را از هر گفتار و سخنى بازدارد و حتى جرات و جسارت گفتن كلام حقّ را نيز نداشته باشد؛ اما ثمره آزادى اين است كه به انسان، آزادى و قدرت بيان مى دهد.
نكته چهارمى كه در كلام امامعليهالسلام
به عنوان ثمره آزادى ذكر شده است، امكان بهره مندى و بهره ورى از نعمت ها و لذايذ دنيوى است. آزادى، اين نعمت را به انسان ارزانى مى دارد كه او به ميل و اراده خود از نعمت هاى دنيا بهره مند شود و لذت ببرد.
نكته پنجم اين است كه انسان آزاد، صرف نظر از آزادى در بهره مندى از ماديات، در انجام امور معنوى و عبادى نيز آزاد بوده و برده ديگرى نيست تا او را از انجام واجبات و مستحبات بازدارد. او انسان آزاده اى است كه مى تواند همه لحظات و ساعات و روزهاى عمر خود را در راه خدا و براى عبادت او صرف كند.
اينها ثمراتى است كه در فرمايش امام سجادعليهالسلام
براى آزادى انسان ذكر شده است. به عبارت ديگر اينها نعمت هايى است كه بر اساس آفرينش، خداوند به انسان آزاد ارزانى داشته است. گذشته از علل بردگى و بندگى، اين نعمت ها از انسان برده سلب مى شود و كسى كه نعمت آزادى را به انسان برمى گرداند و او را آزاد مى كند، گويى كه همه اين نعمت ها را به او ارزانى داشته، به او بازگردانده است.
اثرات بردگى و بندگى
اما اثرات و بلاهايى كه در سايه بردگى و بندگى براى انسان حاصل مى شود چند چيز است كه بدان اشاره مى شود:
اثر اول بردگى، ذلت و حقارت است. انسانى كه برده و بنده ديگران است، هرگز اجازه نمى يابد كه حتى فكر عزت و سربلندى باشد. او همواره انسان ذليل و حقيرى است كه نمى تواند اراده اى جز اراده مالك و ارباب خود داشته باشد.
اثر دوم اين كه همواره دچار وحشت و اضطراب است. انسانى كه اسير و بنده ديگران است، مخصوصا اگر مالك او، انسانى ظالم و ستم پيشه باشد، همواره عمر خود را در هراس و وحشت از ستمگرى و اجحاف مالك خود سپرى مى كند.
اثر سوم اسارت و بردگى اين است كه او از خود هيچ اراده اى ندارد و اسير اراده ديگرى است هرجا كه او مى گويد بايد برود؛ هر كارى كه او مى گويد، بايد انجام دهد؛ هر سخنى كه او مى خواهد، بايد بگويد و... خلاصه، انسانى است كه ديگرى براى همه حركات و سكنات زندگى او تصميم مى گيرد.
اثر چهارم اسارت كه معنايى عام تر از مورد سوم دارد اين كه زندانى اراده و قهر و غلبه ديگرى است.
اثر پنجم اين كه بايد سختى ها، ناملايمات و مصائب بردگى را تحمل كند.
اثر ششم اين كه لذايذ دنيا و شيرينى زندگى را درك نمى كند و هميشه بايد اراده و خواسته خود را فداى ميل و خواسته صاحب و مالك خود كند.
اثر هفتم و مهم تر از همه، اين كه او از لذت عبادت و صرف اوقات عمر براى نماز و راز و نياز محروم است.
اينها آثار بردگى و بندگى انسان ها است كه از كلام امام سجادعليهالسلام
استفاده مى شود. حال سوال اين است كه اگر كسى با آزاد كردن انسان، اين نعمت ها را به او بازگرداند و اين مصائب را از او دفع كرد، شايسته احسان هست يا خير؟ هر عقل سليم و فطرت پاك بشرى حكم مى كند كه انسان آزادشده، مرهون احسان او است و بايد سپاس گزار او باشد؛ و مفهوم سپاس اين است كه همواره او را نصرت و يارى كند.
آزادى از ديدگاه اسلام
به تناسب موضوع، اين سوال مطرح مى شود كه آيا روح اسلام و اديان الهى با آزادى سازگار است يا خير؟
روشن است كه تلقى اديان الهى از انسان، موجود و مخلوقى حر و آزاد است كه در سايه همان آزادى، اختيار و اراده، مى تواند استعدادهاى نهفته خود را به فعليت برساند. اصولا وجه تمايز انسان از ساير موجودات اعم از حيوان و نبات و جماد، اين است كه در طريق حيات و زندگى، مقهور عوامل خارجى و يا ملزم به اطاعت و پيروى از غرائز درونى نيست؛ و اين مطلب از آيات كريمه قرآن در مورد اصل خلقت انسان و آيات نازله درباره هدايت او و نيز از مسائل اعتقادى، احكام عملى و اخلاقى، به خوبى نمايان است؛ مثلا در مورد خلقت انسان تعبيرات قرآن چنين است:
لقد خلقنا الانسان فى اءَحسن تقويم
.
«انسان را در موزون ترين و زيباترين شكل خلق كرديم».
اين توازن فقط در شكل ظاهرى نيست، چنان كه در جاى ديگرى مى فرمايد:
و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضَّلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا
.
«ما بنى آدم را گرامى داشتيم؛ و آنها را در خشكى و دريا (بر مركب هاى راهوار) حمل كرديم؛ و از انواع روزهاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرديم، برترى بخشيديم».
خداوند، انسان را بر همه موجودات برترى داد؛ چرا كه فقط او حامل امانت الهى و گوهر گرانبها و كيمياى آفرينش است؛ چنان كه مى فرمايد:
انّا عَرَضنَا الاَمَانة على السماوات والاَرض و الجبال فَاءَبَين اءَن يَحمِلنَها و اَشفَقنَ منها و حَمَلَهَا الاءِنسان
.
«ما امانت (تعهد و تكليف و اديان الهى) را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسيدند، اما انسان آن را به دوش كشيد».
با دقت در مخلوقات الهى و ماسوى اللَّه مى فهميم وجه بيان احسن تقويم و كرمنا بنى آدم و در بيان ديگر فضلناهم على كثير ممّن خلقنا تفضيلا و حامل امانت الهى بودن درباره انسان است، همان مختار بودن او در انتخاب راه است.
موجودات ديگر مجبور و محكومند و فقط انسان است كه آزاد است و مستقل از هر عامل جبرى بيرونى و درونى، مى تواند راه خود را بازيابد و ذات اقدس قادر حكيم، با همه سلطه خود بر آفرينش و آفريدگان، هرگز او را به عملى و راهى مجبور و ملزم نكرده است؛ يعنى مانند ساير مخلوقات محدود و مقيد به عوامل و غرائز طبيعى نيست، گرچه به حكم حكمت بالغه الهى، خدا از طريق ارسال رسل، فرستادن وحى، انزال كتب و تعيين راهنمايان آن هم به بيان اوامر و نواهى ارشادى، انوار هدايت تشريع را بر او تابانيده است.
اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اءُولى الامر منكم
.
«اطاعت كنيد خدا را؛ و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر (اوصياى پيامبر) را».
ولى باز هم او مجبور به پيودن راه نيست.
لا اكراهَ فى الدِّين قد تَبَيَّن الرُّشد من الغىّ
.
«در قبول دين، اكراهى نيست؛ زيرا راه درست از راه انحرافى، روشن شده است».
هيچ انسانى مجبور و ملزم به انتخاب يك راه نيست؛ بلكه خدا به حكم وظيفه هدايت و ارشاد بندگان، راه صلاح و صداق و راه گمراهى و انحراف را براى آنها بيان مى كند.
انگيزه بعثت پيامبران
در سوره مباركه اعراف علت غايى و انگيزه ارسال خاتم پيامبران را برداشتن سنگينى ها و باز كردن غل و زنجيرهاى موهون و خلاف فطرت بشرى بيان مى فرمايد. اين آيه مقدمه اى دارد كه بسيار قابل توجه است. در مورد پيروان اديان سابق مخصوصا پيروان موسىعليهالسلام
و قوم يهود به آنها مى فرمايد:
الَّذين يتَّبعون الرَّسول النَّبىِّ الاُمِّىِّ الَّذى يَجِدونَهُ مكتوبا عندهم فى التَوراة و الانجيل و ياءمرون بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يُحِلَّ لهم الطَّيِّبات و يُحَرِّمَ عليهم الخبآئث و يَضَعُ عنهم اءِصرَهم و الاَغلال الَّتى كانت عليهم فالَّذين آمنوا به و عَزَّروهُ و نَصَرُوهُ واتَّبَعُوا النُّور الَّذى اءُنزِلَ معه اءُولئك همُ المفلحون
.
«كسانى كه از فرستاده خدا، پيامبر اُمّى پيروى مى كنند؛ پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى يابند؛ آنها را به معروف دستور مى دهد، و از منكر بازمى دارد؛ اشياى پاكيزه را براى آنها حلال مى شمرد، و ناپاكى ها را تحريم مى كند؛ و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمى دارد، پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و ياريش كردند و از نورى كه با او نازل شده است پيروى نمودند، آنان رستگارانند. »
اهل كتاب - يهود و نصارا - صرفا به اين دليل بايد به پيامبر آخرالزمان ايمان بياورند كه او با پيام وحى و راهنمايى و ارشادش، غل و زنجيرهايى را كه بر خلاف فطرت بر دست و پاى ايشان بسته شده، بازكند و آنها را از اين سنگينى و فشار رهايى بخشد. اصولا در معارف دين هر نوع عبوديت و پرستش را كه خلاف فطرت است، تحميل و منافى آزادگى و حريت بشر و ظلم به او مى بينيم. قرآن مى فرمايد:
اءَرَاءَيت مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هواهُ اءَفَاءَنت تكون عليه وَكيلا
.
«خدا به پيامبرش خطاب مى كند: آن كسى كه برخلاف فطرت خويش هواى نفس را خداى خود قرار داده به مسير انحرافى مى رود و تو نمى توانى او را هدايت كنى».
و يا در جاى ديگر مى فرمايد:
اءَتعبدون ما تنحتون
.
«آيا ساخته دست خود را عبادت مى كنيد».
با تعجب تمام، انسان هاى صاحب انديشه و خردمند را مخاطب قرار مى دهد كه آيا ساخته دست خود را عبادت مى كنيد. عبادت يعنى رام شدن و تسليم شدن و خضوع در مقابل الهه و معبود. خضوع در مقابل خداى ساخته دست بشر، خلاف فطرت و وجدان انسانى و منافى با آزادى و حريت انسان است، قرآن از زبان حضرت موسىعليهالسلام
فرمايد:
و تلك نعمة تَمُنُّها علىَّ اءَن عبَّدتَّ بنى اسرائيل
.
«اين چه منتى است كه بر من مى گذارى كه تو بنى اسرائيل را به عبوديت خود درآورده اى».
به بردگى كشيدن بندگان خدا، حركتى منافى آزادى و حريت انسان ها است.
از آيات و سخنان ديگرى در مجموعه قرآن و روايات، استفاده مى شود كه انسان به عنوان گل سرسبد آفرينش، موجودى آزاد، مختار، و فاعل بالاراده است. همه ارزش و امتياز انسان از ساير موجودات، بهره مندى او از اين گوهر و كيمياى گرانبها است. خداوند در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
قل يا اءَهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا اللَّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اءَربابا من دون اللَّه فان تولَّوا فقولوا اشهدوا باءَنّا مسلمون
.
«بگو اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم؛ و بعضى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد. هرگاه از اين دعوت سر باز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم ».
فطرى بودن خداشناسى
پيامبر به صورت يك پيام عمومى به پيروان همه اديان الهى ابلاغ مى كند كه طبق دستور خدا، يك وجه مشترك ميان همه ما وجود دارد و چه مناسب است كه ما به اين وجه مشترك توجه كنيم و آن وجه اين است كه جز خداى يكتا هيچ خدايى را نپرستيم و شريكى براى او قائل نباشيم؛ و هيچ رب و صاحب اختيارى جز خدا براى خود اختيار نكنيم.
از اين آيه و آياتى كه قبلا به آنها اشاره شد، استفاده مى شود كه اذعان به ربوبيت و تفويض امر به معبودى جز خدا، خلاف فطرت و منافى با آزادگى و حريت انسانى است.
همه اين آيات، ناظر به انحرافاتى است كه در طول تاريخ و مسير پاسخ گويى به نداى فطرت رخ داده است و علت اين انحراف و تخطى از مسير صحيح فطرت دو چيز است كه علت اول آن چشم بستن به روى عقل و خرد و ناديده گرفتن قدرت انديشه است. آزادى و حريت به بركت نعمت انديشه معنا مى يابد؛ يعنى خداوند متعال به بركت عقل و خرد بشرى است كه آزادى را به او ارزانى داشته است و چون ساير مخلوقات از اين گوهر گران قيمت محرومند، از نعمت آزادى هم برخوردار نيستند. در آيات متعدد به خاطر چشم بستن به روى قدرت عقل و استفاده نكردن از نيروى انديشه و خرد بسيار ملامت مى شود:
و لقد ذَرَاءنَا لِجهنَّم كثيرا مِن الجِنِّ و الانس لهم قلوب لّا يفقهون بها و لهم اءَعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اءُولئك كالانعام بل هم اءَضلّ
.
«به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آنها دلهايى دارند كه با آن انديشه نمى كنند و نمى فهمند و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوش هايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همانند چهارپايانند و بلكه گمراه تر!».
خدا به آنها نيروى عقل، انديشه، بينش و تدبير عنايت كرد، اما آنها اين نعمت و قدرت عظيم را ناديده گرفتند و تسليم هواى نفس شدند.
علت ديگر زور و تهديد است كه گاهى انسان ها را از مسير صحيح فطرت و التزام به توحيد عملى باز داشته است. البته به خلاف علت اول كه منحصرا مربوط به شرك اعتقادى بود، اين علت مى تواند درباره شرك اعتقادى و شرك عملى باشد. قرآن در مواردى به اين مساله اشاره مى كند؛ يكى همان ماجراى رويارويى موسى با فرعون و داستانى است كه در سوره مباركه شعرا آمده است كه حضرت موسىعليهالسلام
به فرعون مى گويد:
تلك نعمةُ تمنُّها علىَّ اءَن عبَّدتَّ بنى اسرائيل
.
«اين چه منتى است كه بر من مى گذارى كه تو بنى اسرائيل را به عبوديت خود درآورده اى».
اين كه عده اى از بنى اسرائيل در اعتقاد، الوهيت فرعون را نپذيرفته اند، اما عملا او را خدا حساب مى كنند و فرمانبردار و مطيع و عبادت كننده او هستند، منافاتى ندارد. يا در جاى ديگر، قرآن در مقام بيان نقص انسان مى فرمايد:
اتَّخِذوا اءَحبارهم و رُهبانهم اءَربابا من دون اللَّه
.
«- از روى ترس و زور - علماى يهود، يعنى احبار و رهبان را به عنوان رب و خداى خود پذيرفتند».
همه تلاش وحى و اديان الهى بر اين است كه انسان را به همان سمت و سوى فطرت اصيل خود هدايت كنند و نگذارند كه او از مسير فطرت منحرف شود.
فطرت، حكم مى كند كه انسان موحد باشد. مناسب است به اين نكته هم اشاره شود كه حتى عبادت انسان و تسليم بودن او در مقابل خداى متعال هم بايد گوياى حريت، آزادگى و منش انسانى او باشد.
رمز طاعت پروردگار
در سخنان حضرت سيد الشهداعليهالسلام
آمده است كه فرموده اند:
ان قوما عبَدوا اللَّه رغبة فتلك عبادةُ التُّجّار، و ان قوما عبدوا اللَّه رهبة فتلك عبادةُ العبيد، و ان قوما عبدوا اللَّه شكرا فتلك عبادةُ الاحرار و هى اءفضل العبادة
.
شايد اين روايت، بسيار نقل شده باشد، اما سعى ما اين است كه از منظرى جديد به آن بنگريم. گروهى خداى واحد را عبادت مى كنند، كه انگيزه آنان، تمايلات و خواسته هاى شخصى و نفسانى است كه اين عبادت، عبادت تاجران است؛ يعنى نوعى معامله است كه چيزى بدهند و در عوض چيزى بگيرند كه با منزلت انسانى سازگار نيست؛ چون عبادتى كه برخاسته از طمع و تمايلات نفسانى باشد از انسان حر و آزاده سر نخواهد زد؛ چرا كه به نص كلام اميرالمؤمنينعليهالسلام
:
الطَّمَعُ رقّ مؤ بَّد
.
«طمع، بندگى دايمى است».
بنابراين، عبادتى كه برخاسته از اين انگيزه و عامل باشد خداپرستى نيست، بلكه نفس پرستى است.
حضرت سيدالشهداعليهالسلام
در ادامه روايت مى فرمايند: عده اى هم خدا را از روى خوف عبادت مى كنند كه اين هم عبادت بردگان است و بردگى دور از شأن و منزلت انسان است وَ اَمَّا آن عبادتى كه از منظر سيدالشهداعليهالسلام
شايسته مقام انسانى انسان است، عبادت برخاسته از يك وصف ممدوح انسانى است؛ يعنى شاكر بودن او. عده اى صرفا از باب اين كه خدا به آنها احسان كرده است، او را عبادت كرده و شاكرند كه حضرت مى فرمايند: اين عبادت برترين عبادت ها است كه با حريت و آزادگى انسان سازگار است.
در تاييد اين مطلب روايت ديگرى در «مجموعه ورام» از امام سجادعليهالسلام
نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
انّى لَاءَكره اءن اءعبد اللَّه لا غرض لى الا ثوابه فاءكون كالعبد المطيع ان طَمِعَ عَمِلَ و الّا لَم يَعمل، و اءكره اءن اءعبده الا لخوف عقابه فاءكون كالعبد السوء اءن لم يخف لم يعمل، قيل: فلم تعبده قال: لما هو اءهله باءياديه علىَّ و انعامِهِ
.
«من اكراه دارم كه خدا را براى ثواب عبادت كنم؛ چرا كه اين عبادت، عبادت بنده طمع كارى است كه اطاعت پذيرى او بر اساس طمع است كه اگر طمع ثواب داشته باشد، عبادت مى كند و اگر در او طمعى نباشد، عبادت نمى كند. و اكراه داريم از اين كه خدا را از ترس عقابش عبادت كنم؛ چرا كه در اين صورت مانند برده بدكارى خواهم بود كه از ترس مولايش و به خاطر زشتى هاى قبل، او را اطاعت مى كند. پرسيدند: پس براى چه او را مى پرستيد؟ حضرت فرمودند: از آن جهت خدا را مى پرستم كه شايسته عبادت است و وجه شايستگى او اين است كه خالق همه نعمت ها و عرضه كننده آن به بندگانش بوده است. پاسخ اين همه نعمت، شكرگزارى ذات ذوالجلال است».
و اين نكته دقيقا بيان ديگرى است از مناجات اميرالمؤمنينعليهالسلام
كه مى فرمايند:
الهى! ما عَبَدتُكَ خَوفا مِن نَارِك، و لا طمعا فى جَنَّتك، لكن وَجَدتُكَ اءَهلا لِلعِبَادَة فَعَبَدتُك
.
«خدايا! من براى فرار از آتش و به طمع بهشت تو را عبادت نمى كنم؛ تو را شايسته عبادت يافته ام و مى پرستم».
اين عبادتى است كه با فطرت و حريت انسانى سازگار است، اما انسانى كه خدا را براى ترس از جهنم و يا به طمع بهشت، عبادت مى كند، نه خود را شناخته است نه خدا را. آنچه كه از آزادى انسان را سلب كند و از قدر و منزلت انسانى بكاهد، مذموم است؛ گرچه عبادت باشد.
در هر صورت، انسان از نابود ساختن گوهر نفسانى و كيمياى انسانى خود نهى شده است. همان طور كه خدا اين نعمت را به انسان ارزانى داشته و بهره مندى او را از آزادى به صورت يك حق، محفوظ و ملحوظ داشته است، انسان نيز در برابر آن مكلّف است كه اين نعمت را حفظ كند و در نگهدارى و نگهبانى آن بكوشد. در «غرر الحكم» آمده است كه اميرالمؤمنينعليهالسلام
مى فرمايند:
مَن قام بشرائط العبوديَّة اُهِّل للعتق
.
«كسى كه شرايط عبوديت را رعايت كند، شايسته آزادى و آزادگى است».
و همچنين مى فرمايند:
مَن قصَّر عن اءحكام الحريّة اُعيد الى الرِّقِّ
.
«اگر كسى در مورد احكام حريت كوتاهى كند و شرايط آن را رعايت نكند، به رقيت و بردگى بازمى گردد».
از آنچه گفته شد، معلوم مى شود كه شايستگى و صلاحيت برخوردارى از اين نعمت و گوهر كم نظير آفرينش كه فقط در انحصار انسان است، به هر كس اعطا نشده است و از طرفى بهره مندى و استفاده بهينه از اين عطيه و موهبت الهى آزادى تابع قواعد و قوانين خاصى است و نمى توان هر طور كه پيش آيد از اين نعمت الهى استفاده كرد.
رعايت مرز آزادگى و بردگى
آنچه براى انسان مهم است، رعايت مرز بردگى و آزادى و حدود ذلت و عزت و حقارت و سرافرازى و تشخيص گسيختگى و حريت است؛ يعنى آزادى كه اديان الهى و به خصوص آيين مقدس اسلام براى انسان قائل است، به معناى لجام گسيختگى، ولنگارى و هرزگى نيست. رقيتى كه آيين مقدس اسلام آن را تقبيح مى كند، همان ذلت، حقارت، بردگى و پستى است. همان طور كه در تعبيرات امام سجادعليهالسلام
ذكر شد، منظور حضرت از بردگى، ذلت، وحشت، اسارت و سختى و ناتوانى در درك لذايذ دنيا، ناتوانى در لذت بردن از عبادت و انس با خدا است و آزادگى به معناى عزت و اقتدار و استفاده از همه مطامع ارزشمند مادى و معنوى است كه خدا به انسان ارزانى داشته است؛ كه در واقع ثمرات و ميوه هاى آزادى اند.
مولوى با الهام از روايت حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
مى گويد:
هشت جنت گر در آرم در نظر
|
|
ور كنم خدمت من از خوف سقر
|
مؤمنى باشم سلامت جوى، من
|
|
زان كه اين هر دو بود حظ بدن
|
اگر از نعمت آزادى به صورت مطلوب پاسدارى نشود، اثر وضعى مستقيم آن، زوال نعمت و بازگشت به رقيت و بندگى است. به عبارت ديگر، اگر آزادگى كه ارمغن الهى است با رعايت قوانين صادره از جانب او، حفظ نشود، جوامع انسانى دچار سلطه زورمداران، قدرتمندان و دشمنان آزادى شده، از اين نعمت گرانبها محروم مى شوند. مصون ماندن از اين عوارض سوء، شرايطى را مى طلبد كه بايد در پاسدارى و بهره بردارى از آزادى موردتوجه قرار بگيرد؛ اما اين شرايط چيست؟ پاسخ اين سوال را مى توان با تامّل در آيات كريمه قرآن دريافت؛ وقتى قرآن انواع نفس انسان را بر مى شمارد، به نفس لوامه، مطمئنه، ملهمه وَ اَمَّاره اشاره مى كند.
در اول سوره قيامت به نفس لوامه اشاره كرده، مى فرمايد:
لا اءُقسم بيوم القيامة # و لا اءُقسم بالنفس اللَّوامة
.
«سوگند به روز قيامت، و سوگند به نفس لوامه كه رستاخيز حقّ است».
در جاى ديگر مى فرمايد:
بل الانسان على نفسه بصيرة # و لو اءَلقى معاذيره
.
«انسان بر نفس و همه نيازهاى نفسانى خود بصير و آگاه است؛ اگرچه گاه عذرتراشى كند و افعال و كرده هاى خود را توجيه كند».
در سوره مباركه شمس مى فرمايد:
و نفس و ما سوّاها # فاءَلهمها فجورها و تقواها # قد اءَفلح مَن زكّاها
.
«قسم به جان آدمى و آن كس كه وى را آفريده و منظم ساخته؛ سپس خير و شرش را به او الهام كرده است، كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده است».
نفس انسانى بر اساس الهام خالق هستى، خير و شرش را مى فهمد. و اين الهام، همان الهام تكوينى است؛ يعنى خالق هستى كه سرشت بشر را با آزادى و حريت رقم زده است، در نهاد و فطرت او، قدرت تشخيص خير و شر را هم تعبيه كرده كه او را از سوءاستفاده از قدرت بازدارد. به همين دليل است كه مى گوييم آزادى، مطلق نيست؛ چرا كه نفس لوامه و ملهمه در اثر عوامل بيرونى و درونى دچار ضعف و انحطاط مى شود و تاريخ پرماجراى بشر بهترين گواه اين واقعيت است كه چگونه انسان ها تحت تاثير حوادث و وقايع روزمره واقع شده و مى شوند.
نيروى درونى نمى تواند به وظيفه تنبيه و تنبه خود نسبت به حدود و ثغور آزادى خوب عمل كند؛ به همين علت، خداوند متعال با بعثت پيامبران الهى به تشريع اين حد و مرزها كه منطبق بر عقل، منطق و وجدان بشرى است، پرداخته است.
به عبارت ديگر مى توان گفت كه دعوت پيامبران الهى همان دعوت وجدان مصون از خطا و اشتباه است كه در پيامش همه قواعد و قوانين بهره مندى از نعمت گرانبهاى آزادى ترسيم شده است. بشر، خود واجد وجدان است و اگر آن را وراى تعلقات و لغزش ها به كار بگيرد، مى تواند همه اين امور را درك كند. نكته مهم آن است كه تاثيرپذيرى اين وجدان از عوامل بيرونى و درونى؛ مثل غضب، شهوت و تعلقات ديگر، و راه داشتن خطا و اشتباه در آن، نمى گذارد همه حقايق را درك كند؛ حال آنكه پيامبران از تاثير اين عوامل مصونند و اين سر عصمت انبياى الهى و ضرورت ايمان به عصمت آنها است. همه اختلاف كلامى علماى شيعه با عامه، در همين نكته نهفته است كه متكلّمان بزرگ شيعه به عصمت انبياى الهى معتقدند و در ميان علماى عامه اگرچه بسيارى عصمت را پذيرفته اند، اما آن را فقط در تلقى و ابلاغ وحى منحصر كرده اند.
تفسير اين نكته، كلام اميرالمؤمنينعليهالسلام
است كه در سرّ بعثت انبياء مى فرمايند:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم اءَنبياءه ليستاءدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم مَنسِىَّ نعمته و يحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ و يَثِيروا لهم دفائن العقول
.
«علت اين كه خداوند انبيا و رسولان را مبعوث فرمود، اين است كه نعمت هاى فراموش شده الهى را يادآور شوند و گنجينه هاى ارزشمند عقلانى انسان ها را برانگيزند».
اين همان نكته اى است كه مورد بحث ما نيز واقع شد و گفتيم كه همان خدايى كه به انسان، فطرت و سرشت انسانى داده است و او را به خاطر نعمت عقل از ساير مخلوقات و موجودات متمايز كرده، به او قدرت تميز و تشخيص را هم عطا كرده است تا موازنه و تعادلى در آفرينش ايجاد شود و انسان را از سقوط در وادى مهالك بازدارد.
خداوند متعال، انسان را از نعمت آزادى بهره مند كرده است، اما در كنارش نيروى ديگرى به او عطا فرموده كه بتواند چگونگى بهره مندى از اين نعمت را دريابد؛ از آن رو وجدان بشرى، همواره در معرض مخاطرات قرار دارد.
خداوند به حكم وظيفه، پيامبران و انبيا را كه حامل وحى او هستند، فرستاد. در حقيقت ايشان ياور و بيداركننده وجدان هاى خفته اند و يا هدايت كننده وجدان هايى اند كه تحت تاثير عوامل بيرونى، مثل قدرت، ثروت و شهوات، كارآيى خود را از دست داده اند. مطلب اساسى اين است كه هيچ يك از اين امور با آزادى و حريت فكر، انديشه و عقيده بشر منافات ندارد.
خداوند انسان را طورى آفريده كه صاحب اختيار و اراده است. گاهى بعضى از پيغمبرانش را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد كه شما چه اصرارى در هدايت اجبارى بندگان داريد؟ در سوره يونس درباره اين پيامبر گرامى اين مساله تكرار شده است. يونس از انبيايى بود كه اصرار فراوانى بر هدايت بندگان داشت، وقتى از هدايت آنها نااميد شد، به عنوان قهر از شهر آنان بيرون رفت و امتش را نفرين كرد.
خداوند خطاب به او فرمود:
و لو شَاء ربُّك لآمن مَن فى الارض كُلّهم جميعا اءَفاءَنت تكره النَّاس حتى يكونوا مؤمنين
.
«و اگر پروردگار تو مى خواست، همه كسانى كه روى زمين هستند، همگى (به اجبار) ايمان مى آوردند؛ آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟! (ايمان اجبارى چه سودى دارد؟!».
اراده خدا به اين تعلق گرفته است كه آنها با اختيار و اراده خود مؤمن باشند، نه اين كه مجبور و ملزم به ايمان باشند. ايمان اجبارى قدر و قيمتى ندارد؛ چرا كه بسيارى از موجودات ديگر، به حكم تكوين به وحدانيت و يگانگى خالق آفرينش معترفند. خداوند متعال در سوره مباركه انعام مى فرمايد:
و لو شاء اللَّه لجمعهم على الهدى فلا تكوننَّ مِنَ الجاهلين
.
«اگر خدا مى خواست همه بندگانش هدايت شوند، آنان را در طريق هدايت دور هم جمع مى كرد و پس هرگز از جاهلان مباش».
خدا هدايت اجبارى را نخواسته و انسان را موجود صاحب انديشه، اراده و اختيار قرار داده است. همين وجه تمايز او از ساير موجودات است. بنابراين، به پيامبرش مى فرمايد:
اُدعُ اِلى سِبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ و المَوعِظةِ الَحَسَنة و جَادِلهُم بِالَّتى هِىَ اءَحسَن
.
«آنها را با روش هاى حكمت آميز، مواعظ حسنه و مجادله اى كه احسن است به راه پروردگارت فراخوان».
با اين كه همه مبانى وحى، حقّ بوده و غيرقابل خدشه اند، و از طرفى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم مى دانست كه منكرانش راه خطا مى پيمايند و آنچه مى گويند، باطل است، اما قرآن به پيامبرش مى گويد كه با رعايت ادب و همه موازين انسانى با آنها مناظره كن؛ احترام بگذار و عقايد آنها را مورد تمسخر و استهزا قرار نده.
محدوده آزادى از ديدگاه اسلام
آزادى در عقيده، مساله مسلمى است كه از مصاديق ديگر آزادى، مهم تر است. وقتى اين مطلب را پذيرفتيم و تثبيت كرديم كه شرع انور بر اساس تلقى از انسان و قوانين مربوط به هدايت او، برايش آزادى انديشه و اعتقاد قائل شده است، مسائل ديگر به طور طبيعى، تابع آن خواهد بود. مسائلى از قبيل آزادى در مسكن، انتخاب دوست، خورد و خوراك، لباس پوشيدن و... اين نكته را بايد در نظر داشت كه به بيان فنى و علمى، انسان همان طور كه از درون، مقيد به قيود و محدوديت هايى است، در لسان شرع و احكام هم براى او قيودى بيان شده است.
اين معنايش كاملا واضح و روشن است؛ يعنى انسان ها آن طور آزاد نيستند كه منافع ديگران را در معرض خطر قرار دهند. آزادى در راه رفتن، اظهارنظر كردن، سخن گفتن و ساير انواع آزادى، نبايد آزادى انسان هاى ديگر را محدود كند. اين نكته اى است كه عقول بشرى قادر به درك آن است. بنابراين، هرجا كه آزادى فرد، حريت ديگران را تهديد كند، عقلا آن را ممنوع مى دانند و نهى مى كنند. نبايد تصور كرد در قالب آزادى فكر و انديشه، هر مطلبى را مى توان بيان كرد و يا اعتقادات و مقدسات ديگران را به باد استهزا گرفت.
اين همان مرز آزادى عقلانى و لجام گسيختگى است؛ يعنى وجه تمايز آزادى مورد پسند و آزادى حيوانى. بر اين اساس، در جوامع امروزى كه به يك سلسله معيارهاى شرعى تقيد ندارند، به برخى ضوابط و قواعد انسانى مقيدند؛ مثلا در تاريخ، افرادى را مى يابيم كه در ادبيات تاريخى از آنها به طرّار ياد مى شود. اينان كسانى بودند راهزن و در اصطلاح قطاع الطريق؛ در مسير قافله ها و كاروان ها كمين مى كردند و اموال مردم را به سرقت مى بردند. در بين ايشان، برخى از قواعد و قوانين انسانى و اسلامى حاكم بود. در تاريخ نقل كرده اند كه عده اى از اين طراران به قافله اى دستبرد زدند. انبانى پر از طلا و جواهرات، از يكى از مسافران به سرقت بردند و چون نزد رئيس خود بردند و در آن را گشودند، در ميان طلا و جواهرات كاغذى يافتند كه روى آن نوشته شده بود:
فاللَّه خير حافظا و هو اءَرحم الراحمين
.
«خداوند بهترين حافظ، و مهربانترين مهربانان است».
اين آيه كريمه قرآن از آياتى است كه براى حفظ و صيانت انسان و اموال وى توصيه شده است. رئيس طراران گفت: كيسه طلا را به صاحبش برگردانيد. همه متعجب شده، به او اعتراض كردند. سركرده ايشان گفت: كيسه را برگردانيد؛ ما دزد اموال مردميم نه دزد اعتقادات ايشان.
گاهى ملاحظه مى كنيم تقيدات انسانى طراران، بيشتر از بعضى مدعيان روشن فكرى است. ايشان كه داعيه دار روشن فكرى و هدايت جوامع انسانى اند، با مسخره كردن اعتقادات و به بازى گرفتن مبانى انديشه انسان هاى مؤمن و متعبد، به كجا مى خواهند راه ببرند؟! اگر اين سنت هاى اعتقادى كه بر اساس تشخيص ما، ريشه در مبانى صحيح و دقيق علمى دارد، به علت عدم درك آنها زير سوال برود، آيا واقعا مرزهاى آزادى انسانى پاسدارى شده يا خير؟! اين كه فكر و انديشه برخى افراد، قادر به درك اين تفكرات ناب نيست، نمى تواند مجوز حمله و عناد نسبت به آنها بشود. در آيات و روايات فراوان ديده مى شود كه اقوال و انديشه هاى ديگران مطرح مى شود و بدون اين كه هتك و جسارت و توهينى به آنها شود، پاسخ داده مى شود. اين معناى آزادى فكر است؛ نه اين كه انسان آن افكار و انديشه ها را مورد استهزاء قرار بدهد و با هتاكى و جسارت با آنها برخورد كند.
مفهوم آزادى فكر و انديشه آن است كه اصل مطلب آورده بشود، پاسخ آن هم در نهايت احترام و حرمت مطرح شود. اين همان نكته اى است كه در فرمايش اميرالمؤمنينعليهالسلام
نيز آمده بود كه حضرت فرمودند:
«اگر اين آزادى را قدر بدانيد، ارج بنهيد و شرايطش را لحاظ كنيد، تداوم خواهد داشت، اما اگر اين محدوده قانونى را مراعات نكنيد، به يقين در معرض خطر رقيت قرار مى گيريد. و علت آن، چيزى نيست جز ناديده گرفتن فطرت اصيل انسانى و انكار فرستادگان الهى»
.
تاريخ بشر گواه است كه چگونه وجدان برخى انسان ها دچار ضعف و انحطاط شده است. اميرالمؤمنينعليهالسلام
در بخش ديگرى از خطبه اول مى فرمايند:
و لم يُخل اللَّه سبحانه خَلقَهُ مِن نبىّ مرسل اءَو كتاب منزل اءَو حجّة لازمة اءَو محجَّة قائمة رسل لا تقصر بهم قلَّة عددهم و لا كثرة المكذّبين لهم من سابق سُمِّىَ له من بعده اءَو غابر عرَّفه من قبله على ذلك نَسَلَتِ القرون و مَضَتِ الدُّهور و سَلَفَتِ الآباء و خَلَفَتِ الاَبناء
.
«و هيچ گاه نبود كه خداوند آفريدگان را بى پيامبر بدارد، يا كتابى در دسترس آنان نگذارد، يا حجتى بر آنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد. پيامبران كه اندك بودند و مخالفانشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كام خويش درنماندند. گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنيد و گاه وصف پيامبر پسين را به امت خويش گفته. زمان اين چنين گذرى شد و روزگار سپرى. پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند».
در اين عبارت اميرالمؤمنينعليهالسلام
تاريخ را به شهادت مى طلبند كه خداوند براى هدايت نسل هاى مختلف بشر، انبيا را همراه با كتاب وحى فرستاده است.
منتها در مقابل آنها، كسانى بوده اند كه به تكذيب انبياى الهى پرداخته و مانع از هدايت و ارشاد انسان ها شده اند و ممانعت آنها به قدرى شديد بوده است كه هم تكذيب وجدان خود مى كرده اند، و هم تكذيب انبياى الهى.
نتيجه اين كه، قوانين شرع همان چيزهايى است كه براى صيانت از آزادگى انسان تبيين گرديده است و سرپيچى و تخلف از آنها، اعاده رقيت و بردگى بشرى است.
نكته ديگر اين كه نمى توان مدعى شد، وجدان و فطرت ما بيدار است و نيازى به وحى و انبياى الهى نداريم و مى توانيم به تشخيص خود عمل كنيم؛ زيرا تاثيرپذيرى بشر از عوامل بيرونى و شهوات و غرائز درونى محدود به زمان و مكان خاص نيست تا بگوييم امروزه بشر به مرحله اى از كمال رسيده كه همه خيرات و شرور را درك كند. اين ادعاى باطل، مى تواند نسل بشر را در معرض تهديد قرار دهد؛ چون اين سنت آفرينش است كه هميشه در بيرون و درون انسان عوامل متضادى فعال باشند، تا دوراهى انتخاب و اختيار را تحقق بخشند و اختيار و انتخاب، معنى و مفهوم پيدا كند و در سايه آن، شخصيت آزاد انسانى متجلى شود.
از طرفى اگر ادعا شود انسان به مرحله اى از كمال رسيده كه خود واجد اين قدرت است، به معنى دگرگون شدن شرايط تكوين و خلقت بشر امروزى با انسان هاى گذشته است، حال آن كه هيچ كس اين ادعا را نمى پذيرد كه خلقت و تكوين بشر با گذشته او متفاوت است. انسان ها از آغاز آفرينش تا پايان بر يك اساس آفريده شده و مى شوند. همان امتيازاتى كه از ابتداى خلقت، در تكوين بشر دخالت داشته، اكنون نيز ادامه دارد و در طول تاريخ هيچ تفاوتى نكرده است.
اساسا اين ادعا، با اين مطلب منافات دارد كه خداوند متعال، بشر را موجود مختار آفريده است؛ چرا كه اختيار وقتى مفهوم مى يابد كه اين عوامل در كار باشند. در ادامه سوره شمس، بعد از قسم هاى متعددى كه ذكر مى شود، مى فرمايد:
قد اءَفلح مَن زَكّاها # و قَد خَاب مَن دَسَّاها
.
«كسانى كه موفق شده اند تزكيه را در پيش گيرند، رستگارند و آنها كه مغلوب نفس شده اند، در خسران و زيانند».
از مجموع مطالب بيان شده، اين نكته را به خوبى درمى يابيم كه خداوند متعال، همان طور كه انسان را موجودى حر و آزاد آفريده است، در كنار اين حريت و آزادگى، نيروى وجدان بشرى را قرار داده است و با ارسال رسل و بعثت انبيا، اين نيروى درونى را تقويت فرموده است؛ به طورى كه آنها مبين مركوزات وجدانى و فطرى بشر و تبيين كننده مدركات فطرى او هستند. در واقع وحى تأکیدكننده همان الهام درونى انسان است كه او را از آزادى مطلق برحذر مى دارد. آنچه را در قوانين شرعى مى بينيم، در حقيقت، تقويت كننده آزادى و حريت بشر است. قبلا هم به اين معنى اشاره داشتيم كه قوانين شرع، نه تنها آزادى فكر را يكى از حقوق مسلم و طبيعى بشر مى داند، بلكه همه قوانينى كه از ناحيه شرع مقدس وضع شده است، در مسير تثبيت اين حقّ طبيعى و فطرى بشر قرار دارد. قرآن مى فرمايد:
لا اكراهَ فى الدِّين قد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىّ
.
«در قبول دين، اكراهى نيست؛ زيرا راه درست از راه انحرافى، روشن شده است».
خداوند، در مقام تشريع همان كارى را كرده كه در مقام تكوين نموده است.
او در مقام تشريع، راه درست و صحيح را براى انسان بازگو مى كند، چنان كه در نفس او هم اين نيرو را قرار داده است كه مى تواند راه صحيح را از غيرصحيح تشخيص دهد. اگر كسانى اهل دقت در آيات كريمه قرآن باشند، به خوبى درمى يابند كه در قرآن همواره از وحى الهى، به تذكره و تذكار ياد مى شود.
كلا انّها تذكرة # فمَن شاءَ ذَكَرَه
.
«چنين نيست كه آنها مى پندارند، اين قرآن تذكار و يادآورى است، و هركس بخواهد از آن پند مى گيرد»
در جاى ديگر مى فرمايد:
و ذَكِّر فانَّ الذِّكرى تَنفَعُ المؤمنين
.
«پيوسته تذكر بده، زيرا تذكر، مؤمنان را سود مى بخشد».
در سوره ديگر مى فرمايد:
فذكِّر انَّما اءنت مذكِّر # لست عليهم بمصيطر
.
«تذكر بده كه تو فقط تذكر دهنده اى، تو بر آنان سلطه گر نيستى كه بر ايمان مجبورشان كنى».
در اين آيات مى فرمايد: قرآن براى يادآورى است. كسى كه بخواهد متذكر مى شود؛ يعنى انسانى كه نيتش فهميدن باشد، متنبه مى شود يا در آيه بعد پيامبر را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: ما تو را مذكر يادآورى كننده فرستاديم؛ تو هرگز نبايد مردم را در فشار قرار دهى. همين طور در آيات ديگر با بيان متنوع، تأکید مى كند كه افراد بشر به وسيله وحى و تشريع قوانين وحى، به سمت نداى فطرى و وجدانى خود هدايت مى شوند و انسان زيرك و عاقلى كه بتواند به بهترين صورت از خرد و انديشه خدادادى خود بهره مند شود، كسى است كه بتواند به بهترين صورت از قوانين تشريع، براى وصول به سعادت خود استفاده كند.