۲۹ - حقّ مؤذّن
وَ اَمَّا حقُّ المؤذّن، فاءَن تَعلَمَ اءَنَّه مُذكِّرك بربِّكَ، و دَاعيَكَ الى حظِّك، و اءَفضَلُ اءَعوانِكَ على قَضاءِ الفَريضَةِ الَّتى افتَرَضَهَا اللَّه عليكَ، فتَشكُرُهُ على ذلك شُكرَكَ للمُحسِنِ اِلَيك، و ان كُنتَ فى بَيتِكِ مُتَّهِما لذلك لَم تَكُن للَّهِ فى اءَمره متَّهِما و عَلِمتَ اءَنَّه نَعمَة مِن اللَّه عليك لا شكَّ فيها، فاءَحسِن صُحبة نِعمَةِ اللَّه بِحَمدِ اللَّه عليها على كُلّ حال، و لا قوَّةَ الا بِاللَّه.
«وَ اما حقّ اذان گو اين است كه بدانى او خدايت را به ياد تو مى آورد و تو را به حظ و نصيبى كه دراى، دعوت مى كند و او بهترين ياور و كمك كار تو در انجام واجبى است كه خداوند به عهده تو نهاده است، پس او را بر اين كار، سپاس گوى؛ همچنان كه نيكوكارى را نسبت به خود سپاس مى گويى و اگر در خانه ات نسبت به مؤذّن بدبينى دارى (و او را به دلايلى متهم مى دانى) در امر اذان نبايد او را متهم كنى و بايد بدانى كه او نعمتى خدادادى است و بايد با نعمت خدا خوشرفتارى كنى و در هر حال شكرگزار نعمت هاى الهى باشى».
حقّ بيست و نهم از حقوقى كه امام سجادعليهالسلام
در رساله مباركه حقوق بيان فرموده اند، حقّ مؤذّن است. معناى كلمه اذان، از نظر اصطلاح خاص مسلمانان، همان اذكار و جملات مخصوصى است كه شهادت به يگانگى خداوند متعال، و رسالت رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و تشويق و تحريض بر نماز در اوقات معين است و در لغت به معناى اعلام چيزى با ندا و فرياد است
.
در سوره مباركه يوسف در ادامه داستان برادران يوسفعليهالسلام
كه بعد از قدرت و حكومت او، براى خريد گندم نزد عزيز مصر رفتند و او برادران را شناسايى كرد و براى نگه داشتن برادر، تمهيدى انديشيد و كَيل و پيمانه گندم را در ظرف بنيامين قرار داد، مى فرمايد:
ثمَّ اءَذّن مؤذّن اءَيَّتها العير انَّكم لسارقون
.
«مؤذّن ى فرياد زد كه اهل قافله! شما دزد هستيد».
و در جاى ديگرى از آيات كريمه قرآن در سوره مباركه توبه مى فرمايد:
و اذان مِّن اللَّه و رسوله الى النَّاس يوم الحجّ الاكبر اءَنَّ اللَّه برى ء مِّن المشركين و رسوله
.
«اين اعلام از جانب خدا و رسول او است به مردم در روز عيد قربان كه خدا و رسولش از مشركان بيزارند».
تاريخچه اذان در اسلام
آن طور كه از روايات استفاده مى شود پيدايش اذان به آغاز ورود رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مدينه منوره بازمى گردد، اما رواياتى هست كه با توجه به آنها پيدايش اذان به پيش از آن؛ يعنى ليلة الاسرى يا شب معراج برمى گردد. اين روايت صحيح را زراره از امام محمَّد باقرعليهالسلام
نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
لمَّا اءُسرِىَ برسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
الى السَّماء فبَلَغَ البيتَ المَعمُورَ و حَضَرَتِ اَلصَّلاة، فاءَذَّنَ جَبرَئِيلُ و اءَقَامَ، فَتَقَدَّمَ رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و صَفَّ الملائِكَةُ و النَّبيُّونَ خَلفَ محمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
«شبى كه رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
به معراج رفتند، وقتى به بيت المعمور رسيدند، موقع نماز، جبرئيلعليهالسلام
اذان و اقامه گفت و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله وسلم جلو ايستادند و ملائكه و انبيا به حضرت اقتدا كردند».
بنابر اين روايت، اذان در شب معراج به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آموخته شد. روايت ديگرى از امام صادقعليهالسلام
نقل شده است كه حضرت فرمودند:
لمَّا هَبَطَ جبرئيلعليهالسلام
بالاَذَانِ عَلَى رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
، كانَ رَاءسُهُ فى حِجرِ عَلِىّعليهالسلام
، فاءَذَّنَ جبرئيلعليهالسلام
، و اءَقَامَ، فَلَمَّا انتَبَهَ رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
قال: يا علىُّ! سَمِعتَ؟ قالعليهالسلام
: نَعَم، قالصلىاللهعليهوآلهوسلم
: حَفِظتَ؟ قالعليهالسلام
: ادعُ بلالا فعلِّمه، فدَعا علىّعليهالسلام
بَلالا فَعَلِّمَهُ
.
«زمانى كه جبرئيلعليهالسلام
مأمور ابلاغ اذان بر پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدند سر مبارك حضرت بر دامن اميرالمؤمنينعليهالسلام
بود. جبرئيلعليهالسلام
اذان و اقامه را بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وحى كرد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه به مطلب آگاه شدند خطاب به اميرالمؤمنينعليهالسلام
فرمودند: يا على! شنيدى؟ گفت: آرى، فرمودند: حفظ كردى؟ گفت: آرى، گفتند: بلال را صدا كن و به او بياموز. اميرالمؤمنينعليهالسلام
بلال را صدا كردند و اذان را به او آموختند».
از اين روايت معلوم مى شود كه اساسا همه قرآن و دستورات الهى، در ليلة القدر يك جا به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل شد؛ منتها پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مأمور به ابلاغ نبودند؛ مگر جايى كه جبرئيلعليهالسلام
نازل شده، آن آيات خاص و يا مطالب مخصوص را ابلاغ مى كردند. احتمالا درباره اذان همچنين بوده است؛ چون معراج معروف رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مكه و قبل از مهاجرت به مدينه بود.
در قرآن كريم مى خوانيم:
سبحان الَّذى اءَسرى بعبدِهِ لَيلا مِنَ المسجد الحرام الى المسجد الاَقصَى الَّذى بارَكنَا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن آياتِنا انَّه هو السَّميع البصير
.
«پاك و منزه است خدايى كه شبى بنده خود را از مسجد الحرام به مسجدالاَقصايى كه پيرامونش را مبارك ساخت، سير داد تا آيات خود را به او بنمايد؛ كه خدا به حقيقت شنوا و بينا است».
بنابراين، دستور اذان هم مثل بقيه احكام از همان آغاز بعثت و در مكه صادر شده است؛ منتها حضرت مأمور اجرا و ابلاغ آن به مردم نبودند؛ تا وقتى كه به مدينه مهاجرت كردند؛ كه ان شاء اللَّه در ادامه بحث به آن اشاره خواهيم كرد.
در بعضى از آيات كريمه قرآن هم به اين عمل خاص اشاره شده است؛ در سوره مباركه مائده مى فرمايند:
واذا نَادَيتُم اِلَى اَلصَّلاة اتَّخَذُوا هُزُوا و لَعِبا ذلك بانَّهُم قوم لا يَعقِلون
.
«وقتى مردم را به نماز دعوت مى كنيد، عده اى مسلمانان را مسخره مى كنند كه اين عمل آنها، از روى بى تدبيرى است».
يا در سوره مباركه جمعه مى فرمايد:
يا اءَيُّها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر اللَّه و ذرو البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
.
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه شما را براى نماز روز جمعه بخوانند، به ذكر خدا بشتابيد و كسب و تجارت را رها كنيد، كه اگر بدانيد اين نماز بهتر خواهد بود».
فاضل مقداد، صاحب كتاب «كنز العرفان فى تفسير آيات الاحكام» مى گويد: همه مفسران اتفاق نظر دارند كه منظور از دعوت و ندا در آيات قرآن، همان اذان است
.
از مجموع رواياتى كه نقل كرديم استفاده مى شود كه آيات كريمه قرآن و روايات متعدد به اذان اصطلاحى اشاره كرده اند؛ منتها شهيد اول در كتاب «ذكرى الشيعة» روايتى را نقل مى كنند كه حاكى از زمان تاريخى اين عمل و تاثير بسيار مثبت آن در ايجاد تحول در جوامعى است كه مستمع اين كلمات زيبا بوده اند.
اين روايت، انسان را به ياد بسيارى از اتفاقاتى مى اندازد كه در صدر اسلام روى داده است؛ مثلا جايى كه مشركان بر عليه وحى الهى، دعوت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و محتواى دعوت آن حضرت، شايعه سازى كرده و به آن حضرت افترا مى زدند. ابن ابى عقيل روايتى از امام صادقعليهالسلام
بيان كرده است كه:
اءَنَّه لَعَنَ قَوما زَعَمُوا اءَنَّ النَّبىَّصلىاللهعليهوآلهوسلم
اءَخذ الاَذان من عَبد اللَّه بن زيد، فقال يَنزِلُ الوَحىُ عَلَى نَبيِّكُم فَتَزعُمُوَن اءَنَّه اءَخذ الاَذان من عبدِاللَّه بن يزيد
.
«حضرت، كسانى را كه گمان مى كنند پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اذان را از عبداللَّه بن يزيد آموخته اند، لعن كردند و فرمودند بر پيامبر شما وحى نازل مى شود، ولى شما گمان مى بريد كه اذان را از عبداللَّه بن يزيد ياد گرفته است!».
علت اين مطلب آن است كه بعضى از علماى عامه از قداست احكام شرعيه، غفلت نموده و تصور كرده اند كه بعضى از اين احكام قابل اءخذ از ديگران است.
در سيره حلبى نقل شده است:
در روزهاى ابتداى ورود رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مدينه مسلمانان جمع شده بودند و درباره چگونگى اطلاع از اوقات نماز چاره انديشى مى كردند كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى اقامه نماز جماعت، به مسجد تشريف مى برند. هر كسى نظرى داد بعضى گفتند كه با ناقوس خبر مى دهيم؛ بعضى گفتند كه از شيپور استفاده مى كنيم؛ بعضى ديگر گفتند كه پرچمى را بر بالاى بامى مى افرازيم و حتى بعضى پيشنهاد كردند كه آتش بيفروزيم كه با همه اين راه ها؛ مخالفت شد؛ چون هر كدام، به صورتى تقليد از مذاهب ديگر بود؛ ناقوس و شيپور از نصارا و يهود بود و افروختن آتش از مجوس. تا اين كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
العياذباللَّه متحير شد كه چه كند تا اين مشكل حل شود. عبداللَّه بن زيد تلاش مى كرد كه اين مشكل را حل كند، فردى را ديد كه، ناقوسى در كوچه به دوش گرفته و حمل مى كند، مى خواست آن را براى پيامبر بخرد. تا اين كه عبداللَّه در خواب ديد مسلمانان بايد اين كلمات جملات اذان را بلند بگويند تا مساله اعلام نماز حل شود
.
بعضى از عامه اين قصّه را به صورت ديگرى نيز نقل كرده و گفته اند كه قبل از عبداللَّه، يكى از خلفا چنين خوابى ديده است
.
به هر حال، هيچ كدام از اين دو نقل نه مستند قوى تاريخى دارد و نه با قداست تشريع احكام الهى سازگار است. اين كه مستند تاريخى ندارد روشن است؛ چرا كه صرفا نقل يك رويا و خوابى است كه به يك فرد معمولى نسبت داده شده است.
اما همان طور كه اشاره شد خداوند متعال، احكام و دستورات خود را در شب معراج به صورت يك مجموعه و در قالب آيات كريمه قرآن، به پيامبرش الهام فرمود و بعد از آن جبرئيلعليهالسلام
مأمور بود كه در مواقع خاصى كه مصلحت الهى اقتضا مى كرد، زمان ابلاغ آنها را به رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
اعلام كند؛ كه اين مرحله، نزول تدريجى قرآن نام گرفته است؛ از جمله اين مسائل، مساله اذان است كه پيغمبر در شب معراج آن را از جبرئيل آموختند. او در محضرت حضرت، اذان و اقامه گفت.
پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مكه بسيار محدود و محذور بودند و هيچ امكانى براى اعلام اذان به صورت كنونى نبود؛ حتى آن روزهاى اول، نماز را هم پنهانى و همراه با خوف انجام ميدادند. زمانى كه جبرئيلعليهالسلام
مأمور ابلاغ اذان بر پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدند سر مبارك حضرت بر دامن اميرالمؤمنينعليهالسلام
بود. جبرئيل اذان و اقامه را بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وحى كرد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه به مطالب آگاه شدند خطاب به اميرالمؤمنينعليهالسلام
فرمودند: يا على! شنيدى؟ گفت: آرى، فرمودند: حفظ كردى؟ گفت: آرى، گفتند: بلال را صدا كن و به او بياموز. اميرالمؤمنينعليهالسلام
بلال را صدا كردند و اذان را به او آموختند.
از همان روز بلال به صورت رسمى مؤذّن شد و مواقع نماز را براى مردم اعلام مى كرد. اين كه كسى خواب ديده و يا يكى از خلفا، زودتر خواب ديده يا بلال ديرتر متوجه شده و غيره، مثل بسيارى از مجعولاتى است كه حتى اهل دقت از عامه هم آن را ضعيف دانسته اند و آن را نمى پذيرند.
بنابراين، همان طور كه در روايات گذشته به آن اشاره كرديم مساله اذان ريشه در وحى دارد و منشا تاريخى آن هم شب معراج است. اذان جنبه اعلامى دارد و اصلا كلمه اءذن به معناى اجازه و رخصت است؛ يعنى اعلام اين كه شما مجازيد اين كار را انجام دهيد. معناى لغوى اءذن و اجازه هم، اعلام است، بنابراين يك امر اعلامى است.
جايگاه مؤذّن در اسلام
حال بعد از اين مقدمه بايد بپرسيم حقّ مؤذّن چيست؟ امام سجادعليهالسلام
فرمودند:
وَ اَمَّا حقّ المؤذّن، فاءَن تعلم اءَنَّه مذكِّرك بربك، و داعيك الى حظِّك، و اءَفضل اءَعوانك على قضاء الفريضة التى افترضها اللَّه عليك.
امامعليهالسلام
ابتدا جايگاه مؤذّن را بيان مى فرمايند كه يكى از منزلت هاى او اين است كه ذكر و ياد خداوند متعال را در قلب ها زنده مى كند؛ او انسان را به استفاده از آن ثمره و بهره اى كه خداوند متعال، براى مؤمنان در نماز قرار داده است دعوت مى كند.
مؤذّن بهترين ياور انسان است تا او بر فرايض خود تنبه پيدا كند؛ چون هميشه براى همه انسان ها ابتلائات معمول وجود داشته و دارد و گاهى اين اشتغالا ت زندگى و ابتلائات مادى چنان انسان را سرگرم مى كند كه حتى از قضاى واجباتش نيز غفلت مى كند. در چنين شرايطى كسى كه انسان را متنبه و متوجه غفلت خود مى كند، بر انسان حقوقى پيدا مى كند.
قبل از اين كه به حقوق مؤذّن بپردازيم و عبارات امامعليهالسلام
را تبيين كنيم، رواياتى را درباره مقام مؤذّن و ارزش او از منابع و مآخذ روايى ذكر مى كنيم. مرحوم صدوق در«ثواب الاعمال» نقل مى كند:
اءطولُ النَّاسِ اءعناقا يومَ القيامةِ المؤذّن ونَ
.
«سرافرازترين مردمان روز قيامت، مؤذّن ان هستند».
يا در روايت ديگر امام رضاعليهالسلام
از پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل مى كنند كه فرمودند:
المؤذّن ون اءطولُ النَّاس اءعناقا يوم القيامة
.
«در قيامت، مؤذّن ان از همه مردم سرافرازترند».
يقينا مراد معنوى ظاهرى لفظ نيست كه در قيامت، مؤذّن ان انسان هاى بلند قامتى باشند؛ ناموزون با گردن هاى بسيار دراز، بلكه اين گردن فرازى به اين معنا است كه از يك شاخصه و برجستگى خاصى برخوردارند، كه در ميان جماعت قيامت گم نمى شوند، بلكه مورد عنايت و توجه جمع واقع مى شوند.
درباره مؤذّن بايد گفت اين ثمره و اثر وضعى و علمى كار او است؛ يعنى همين كه او در دنيا خدا را به ياد بندگان مى آورده است، خداوند هم در قيامت، همه توجهات را به سمت او جلب مى كند و او را مورد توجه خلق اولين و آخرين قرار مى دهد.
پاداش مؤذّن و اذان گفتن
مرحوم مفيد از امام باقر وَ امام صادقعليهماالسلام
نقل مى كند كه فرمودند:
قال رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
يغفر للمؤذّن مَدَّ صوته و بصره و يُصَدِّقُه كُلّ رَطب و يابس، و له بكُلّ مَن يُصلّى باذانه حسنة
.
«خداوند براى مؤذّن تا زمانى كه صدايش بلند است و تا جايى كه چشمش كار مى كند، غفران و آمرزشى قرار داده و هر تر و خشكى كه صداى او را مى شنود، وى را تصديق ميكند به همين دليل ما هم مأموريم كه همراه با مؤذّن اذان را تكرار كنيم كه اين عمل به معناى تصديق گفتار او است و همراه با كسى كه با اذان او تنبه پيدا كرده و نماز خوانده است، حسنه اى نيز براى مؤذّن قرار داده است».
اين ارزش معنوى و پاداش و اجرى است كه خداوند براى مؤذّن قرار داده است. در روايت ديگرى از امام صادقعليهالسلام
كه تقريبا شبيه به روايت قبل است نقل شده كه مى فرمايند:
المؤذّن يغفر اللَّه له مدَّ بصره و مدَّ صوته فى السّماء، و يصدّقه كُلّ رطب و يابس يسمعه، و له من كُلّ مَن يصلّى معه فى مسجده سهم، و له من كُلّ من يصلّى بصوته حسنة
.
«خداوند براى مؤذّن تا آن جا كه چشم كار او مى بيند و تا وقتيكه صدايش بلند است، غفران و آمرزشى قرار داده و هر تر و خشكى كه صداى او را مى شنود، او را تصديق ميكند هر كس در مسجدى كه مؤذّن در آن اذان گفته، نماز بخواند، مؤذّن در نماز او سهم دارد و هر كسى كه با اذان او تنبه پيدا كرده، نماز بخواند، او نيز در قبالش حسنه مى گيرد».
در اين باب روايات بسيارى ذكر شده، چرا كه اذان از سنن ارزشمندى است كه متاسفانه مسلمانان از آن غفلت كرده اند. روايت ديگرى از امام صادقعليهالسلام
از رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
مَن اءَذَّنَ فى مِصر مِن اءَمصَارِ المسلِمِينَ سَنَة، وجبت له الجنَّة
.
«اگر كسى يك سال، در يكى از بلاد مسلمين اذان بگويد، خداوند بهشت را بر او واجب مى كند».
در كلمات اهل بيتعليهمالسلام
و نقل آنها، بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه سخنان ايشان، ماخوذ از وحى است و اغراق نيست؛ حقايقى است كه از زبان معصومينعليهمالسلام
براى ما بيان شده است.
اين عملِ به حسب ظاهر كوچك و كم مؤ ونه و بى زحمت مى تواند اين انسان بار معنوى زيادى فراهم كند. روايت ديگرى را صاحب وسائل نقل مى كند كه راوى مى گويد از امام باقرعليهالسلام
شنيدم كه فرمودند:
مَن اءَذّن سبع سنين احتسابا، جاء يوم القيامة و لا ذنب له
.
«اگر كسى هفت سال از روى محاسبه وقت اذان بگويد، روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه هيچ گناهى در نامه عمل او نيست».
در روايت ديگرى كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده، آمده است:
دخل رجل من اءهل الشَّام على اءَبى عبداللَّهعليهالسلام
، فقال له ان اءَوَّلَ مَن سَبَقَ الى الجَنَّةِ بِلال، قال و لِمَ؟ قال لَاءَنَّهُ اءَوَّلُ مَن اءَذَّنَ
.
«مردى از شام خدمت امام صادقعليهالسلام
رسيد. حضرت به او فرمودند اولين كسى كه وارد بهشت مى شود، بلال است. مرد شامى سوال كرد: چرا بلال قبل از همه وارد مى شود؟ حضرت فرمودند: چرا كه او اولين كسى بود كه اذان گفت».
در روايت بعدى كه ذكر مى شود، ارزشهايى براى اين عمل بسيار ساده عبادى ذكر شده است كه نشان مى دهد ما از عمق تاثير آن غفلت كرده ايم، ولى خداوند به كسى كه اذان مى گويد اجر و پاداش فوق العاده مقرر كرده است. در روايتى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است كه فرموده اند:
المؤذّن المحتسب كالشَّاهِرِ سَيفَهُ فى سبيل اللَّه القَاتِلِ بَينَ الصَّفَّين
.
«كسى كه از روى محاسبه و دقت، اذان بگويد، مانند كسى است كه شمشير كشيده است و بين دو صف اسلام و كفر به نفع اسلام و عليه كفر شمشير مى زند».
در سخن ديگرى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است كه مى فرمايند:
مَن اءَذّن اربعين عاما محتسبا، بَعَثَهُ اللَّه عزَّ و جَلَّ يوم القيامَةِ و له عمل اءَربَعِينَ صِدِّيقا، عَمَلا مَبرُورا مُتَقَبَّلا
.
«كسى كه چهل سال اذان بگويد، روز قيامت خداوند او را برمى انگيزد، در حالى كه عمل چهل صديق را آن هم مقبول و مبرورى كه مورد قبول درگاه الهى قرار گرفته است براى او مقرر فرموده است».
آنچه گفته شد، آثار معنوى است كه خدا قرار داده است؛ ولى برخى آثار ظاهرى نيز بر آن مترتب است؛ مثلا در روايت هاى قبلى خوانديم كه مؤذّن در صحنه محشر، يك مرتبه بلندتر از همه جماعت محشر و موردتوجه همگان است. در روايت ديگرى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده است:
مَن اءَذَّنَ عشرين عاما بَعَثَهُ اللَّه يومَ القِيَامَةِ و له من النور مثل زينة السَّماء
.
«اگر كسى بيست سال اذان بگويد، خداوند روز قيامت او را درحالى برمى انگيزد كه نورى به اندازه نور آسمان همراه اوست».
در روايت ديگرى از وجود مقدس رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است كه مى فرمايند:
مَن اءَذّن عَشرَ سِنِينَ اءَسكَنَهُ اللَّه عزَّ و جل مَعَ اءِبراهيمَ الخليلِ فى قُبَّتِهِ اءَو فى دَرَجَتِهِ
.
«كسى كه ده سال اذان بگويد، خداوند او را در بهشت هم رتبه ابراهيم خليلعليهالسلام
قرار مى دهد».
اين وعده الهى است؛ آن هم با پيامبر صاحب كتاب كه از جايگاه فوق العاده اى برخوردار است. در سخن ديگرى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده است كه فرمودند:
مَن اءَذّن سَنَة واحدة بَعَثَهُ اللَّه عز وجل يوم القيامة و قد غُفرت ذنوبه كُلّها بَالِغَة ما بَلَغَت و لو كانت مثلَ زِنَةِ جَبَلِ اءُحُد
.
«كسى كه يك سال بر اذان گفتن مداومت كند، خداوند او را در قيامت مبعوث مى فرمايد در حالى كه همه گناهان او بخشيده شده است؛ اگرچه گناهان او به اندازه كوه احد باشد».
يكى از آثار و بركات دنيوى مداومت بر اذان اين است كه اگر كسى به واسطه اذان و ياد خدا بودن، مشهور شود، در مسيرى قرار مى گيرد كه گناه نمى كند يا حداقل براى حفظ حيثيت اجتماعى خود هم كه شده است، سعى مى كند گناه آشكار و علنى انجام ندهد. روايت ديگرى از رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است كه حضرت فرمودند:
مَن اءَذّن محتسبا يريد بذلك وجه اللَّه، اءَعطاه اللَّه ثواب اءَربعين اءَلف شهيد، و اءَربعين اءَلف صديق، و يدخل فى شفاعته اءَربعون اءَلف مُسى ء من اءُمَّتى الى الجَنَّة، الا و اءِنَّ المؤذّن اذا قال: اءشهد اءن لا اله الا اللَّه، صلَّى عليه سبعون اءَلف ملك واستغفروا له، و كان يوم القيامة فى ظلِّ العرش حتِّى يفرغ اللَّه من حساب الخلائق، و يَكتُبُ ثَوَابَ قِولِهِ اءَشهدُ اءَنَّ محمَّدا رسول اللَّه، اءَربعون اءَلف مَلَك
.
«خداوند ثواب چهل هزار شهيد و چهل هزار صديق را به كسى عطا مى كند كه اذان بگويد، او در قيامت مى تواند چهل هزار گناهكار از گناهكاران امت را شفاعت كند. آگاه باشيد وقتى مؤذّن مى گويد لا اله الا اللَّه هفتادهزار ملك بر او صلوات و درود مى فرستد و براى او استغفار مى كنند. در قيامت او در سايه عرش الهى است تا خدا از حساب بندگان فارغ شود و ثواب اين عبارت و جمله او را كه گفته است اءشهد اءن محمَّدا رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
چهل هزار ملك براى او ثبت مى كنند».
عبارت آخر، حكايت مى كند كه يا چهل هزار شاهد خواهد بود يا آنقدر اين كار در پيشگاه الهى ارزشمند است كه چهل هزار ملك مأمورند تا پاداش عمل را به نام او ثبت و ضبط كنند.
اذان از شعائر اسلام
به تعبير مرحوم مجلسى اذان از شعائر اسلام است و وهن شعائر اسلامى حرام است. بنابراين لازم است دو نكته ضرورى در اين بحث توضيح داده شود:
يكى اين كه اعمال عبادى و عباداتى كه شرع مقدس آنها را واجب يا مستحب قرار داده است توفيقى هستند؛ يعنى بايد به همان صورت كه از ناحيه شرع مقدس وضع شده اند و بدون كم وكاست، به آنها عمل شود. نقصان در اين عمل، موجب سلب عنوان عبوديت مى شود، اذان نيز اين گونه است و در عبادى بودن اذان، نزد علماى عامه و خاصه هيچ مناقشه اى نيست.
مطلب ديگرى كه بايد روشن شود اين است كه سرچشمه تشريع و قانون گذارى، صرفا وحى است و كسى كه به اين منبع مطمئن دسترسى ندارد، نمى تواند قانون شرعى وضع كند. بنابراين، براى هيچ شخص ديگرى جز حامل و مخاطب وحى نمى توان چنين حقى قائل شد؛ چون احتمال خطا در غير معصوم، احتمالى عقلايى است و اگر ما به غير از منبع وحى، قانون گذارانى را متصور باشيم، لازمه اش بازى با دين الهى است. بعد از اين دو مقدمه بايد گفت كيفيت و ترتيب اذان همان جملات معهودى است كه همگان به آن آشناييم تكبير و اعلام بزرگى ذات ذوالجلال الهى با كلمه الله اكبر و بعد از آن شهادت به وحدانيت خداوند متعال با جمله اشهد ان لا اله الا الله سپس شهادت به رسالت پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
با جمله اشهد انَّ محمَّدا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و بعد ترغيب و تحريص و تشويق به عمل عبادى نماز با عبارت حىَّ على اَلصَّلاة، حىَّ على الفلاح و حىَّ على خيرالعمل و بعد از آن مجددا تكبير و در آخر لا اله الا الله.
اين كيفيت اذان است كه علما و محدثين شيعه و اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند و كم يا زياد كردن هر يك از اين جمله ها و عبارت ها مبناى شرعى ندارد. منشا كم كردن بعضى از عبارت ها در اذان و اقامه، داستانى است كه در كلمات محدثين شيعه و حتى بزرگان اهل سنت هم نقل شده كه از زمان خليفه دوم آغاز شده است.
روايتى را صاحب مستدرك الوسايل از امام باقرعليهالسلام
نقل مى كند كه حضرت مى فرمايند:
كان الاذان (حىَّ على خير العمل) على عهد رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و به اءُمِرُوا اءَيَّام اءَبى بكر، و صدرا مِن ايَّام عُمَر، ثمَّ اَمَرَ عُمَر بِقَطعِهِ و حَذفِهِ مِنَ الاَذان و الاِقَامة، فقيل له فى ذلك، فقال اذا سمع عوام النَّاس، انّ الصَّلاة خير العمل، تهاونوا بالجهاد، و تَخَلَّفُوا عنه
.
«در زمان پيغمبر، اذان همراه با كلمه حىَّ على خير العمل بود و در زمان ابى بكر نيز همين شيوه جارى بود و همين طور آغاز خلافت خليفه دوم. خليفه دوم بعد از مدتى، دستور به حذف اين عبارت از اذان داد. از او سوال كردند كه علت عمل شما چه بود؟ گفت اگر مردم بشنوند كه نماز بهترين عمل است، نسبت به جهاد سستى نشان داده، از آن تخلف مى كنند».
شبيه اين مطالب را با مختصر تفاوتى در منابع عامه مى يابيم كه انگيزه خليفه از حذف جمله حى على خيرالعمل از اذان و اقامه را همين مطلب ذكر كرده و در ادامه گفته اند:
انَّه بلَغه انَّ المؤذّن جاءَ الى عمرِ بن الخطّاب يؤ ذِّنُه لصلاةِ الصُّبح، فوجده نائِما، فقال اَلصَّلاة خير منَ النَّوم، فاءَمَره عمر اءن يجعلها فى نداء الصبح
.
«روزى در زمان خليفه دوم، مؤذّن هنگام اذان صبح به سراغ خليفه رفت و او را در بستر خواب يافت. براى بيدار كردن او گفت نماز از خواب بهتر است خليفه از اين تعبير خوشش آمد، امر كرد كه در اذان صبح، به جاى عبارت حى على خير العمل جمله اَلصَّلاة خير مِنَ النَّوم را قرار بدهند».
بعضى از علماى عامه از خليفه دوم نقل مى كنند كه او گفت:
مُتعتانِ كانتا على عهد رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اءنا اُحَرِّمُهما و اُعاقبُ عليمها: متعةُ النساء و متعةُ الحجِّ
.
«دو تمتع در زمان رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
حلال بود كه من آن را حرام مى كنم و اگر كسى مرتكب آن دو شود، او را عقاب مى كنم يكى حج تمتع و ديگرى ازدواج موقت».
در حجى كه الان نيز متعارف است، شيعيان در فاصله بين عمره و حج مُحِلّ مى شوند؛ يعنى از احرام خارج مى شوند و بنا به سنت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و به فتواى همه علماى شيعه، آنچه در حال احرام بر آنها حرام بوده، حلال مى شود. همچنين تفتازانى روايتى را نقل كرده كه بر اساس آن خليفه دوم گفته است:
ثلاث كُنَّ على عهد رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
اءنا اءنهى عنهنَّ و اءُحَرِمُهُنَّ، و هى متعةُ النساء، و متعةُ الحجّ، و حىَّ على خير العمل
.
«سه چيز در زمان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
حلال بود كه من آن را حرام و عمل به آن را نهى مى كنم حج تمتع، نكاح موقت و جمله حىّ على خير العمل».
خليفه دوم، براى خود چنين جايگاه و منزلتى را قائل بود كه حكم الهى را با راءى خود تغيير دهد.
نقل ديگر آن است كه در مباحث قبل نيز به آن اشاره كرديم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى اخبار وقت نماز، هيچ راهى نيافتند. سرانجام در خواب، جبرئيل اذان را به عبدالله بن زيد آموخت و او نيز پيامبر را راهنمايى كرد. عامه اين مطلب را نيز نقل كرده اند كه وقتى خليفه، صداى بلال را شنيد، در حالى كه لباسش را روى زمين كشيده مى شد از خانه بيرون آمد و فرياد زد كه آنچه را كه عبدالله بن زيد در خواب ديد، من هم ديده ام
.
سيره حلبى نيز مطلب ديگرى را نقل مى كند و مى گويد:
انَّ اوَّل مَن اءذَّنَ بالصَّلاةِ جبريلُعليهالسلام
فى سماءِ الدنيا فسمعه عمرُ و بلال فسبقَ عمر بلالا فاءخبَر النبىَّصلىاللهعليهوآلهوسلم
ثم جاء بلال فقال له سبقك بها عمر
.
«بلال و خليفه دوم، هر دو صداى اذان را از جبرئيلعليهالسلام
شنيدند؛ منتها عمر زودتر به خدمت رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد و مطلب را به حضرت عرضه داشت و بعد بلال آمد و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمودند كه عمر در اين مطلب بر تو سبقت گرفت».
بعد از نقل مجموعه اين روايت هاى تاريخى كه محدثان و مورخان عامه نقل كرده اند، سوال اين است كسى كه اين كلمات را از جبرئيل شنيده است، چگونه به خود اجازه مى دهد در آنها دخل و تصرف كند؟ آن هم از جبرئيلعليهالسلام
كه پيك و امين وحى است و بالاخره آيا اين تصرف مجاز است يا خير؟ بايد بگوييم يا اين تصرف ها غيرمجاز است يا روايت هايى كه عامه نقل كرده اند، فاقد صحت و اتفاق است و يا هر دو؛ يعنى هر تصرف غيرمجاز است و هم روايت ها صحت ندارند.
علاوه بر اين مطالب، بيهقى در كتاب «سنن» خود نقل مى كند كه عبدالله بن عمر در اذان و اقامه كلمه حى على خير العمل را به كار مى برد
و اين از موارد چندگانه اى است كه عبدالله بن عمر، با اجتهادهاى پدرش، به طور صريح مخالفت كرده است. در نهايت همه علماى عامه پذيرفته اند كه اين عمل خليفه دوم يك بدعت است، مثل نماز تراويح كه خود خليفه صراحتا اقرار كرده است كه:
نِعم البدعة هذه
.
«بدعتى گذاشتم و چه بدعت خوبى!».
بر اساس اين بدعت، خليفه دوم دستور داد كه مردم نمازهاى مستحبى را در شب هاى ماه مبارك رمضان به جماعت بخوانند.
براساس آنچه گفته شد، احكام توقيفى است و بايد از منبع وحى و مقام عصمت به دست ما برسد، طبعا بايد بگوييم كه اين بدعت ها، مثل بسيارى از بدعت ها و احكامى كه به وسيله حكام و با عنوان اجتهاد وارد دين شده، خلاف است.
اجتهاد از اصول مسلم و پذيرفته شده شيعه است. به خلاف علماى عامه كه آن را در يك عصر، آن هم در مقابل نص مى پذيرند و در عصر ديگر در مسائل متاخر آن را به طور كُلّى انكار مى كنند. تعليلى كه عامه از زبان خليفه دوم براى تغيير نقل كرده اند شنيدنى است:
اذا سمع عوام النَّاس ان اَلصَّلاة خير العمل تهاونوا بالجهاد و تخلفوا عنه
.
«اگر مردم بشنوند كه نماز بهترين عمل است، نسبت به انجام فريضه جهاد سستى نشان داده، از آن تخلف مى كنند».
به عبارت ديگر نظرش اين بوده كه حكم الهى اذان، اين بدآموزى را دارد كه وقتى مردم ببينند كه با عبادتى مثل نماز به بهشت مى روند و به سعادت مى رسند ضرورتى در انجام عمل جهاد نخواهند ديد؛ به ويژه كه جهاد هرچه هم فضيلت داشته باشد، به پاى نماز نمى رسد و ما در موقعيت و شرايطى هستيم عصر خليفه دوم كه به مجاهده و توسعه اسلام نيازمنديم.
نتيجه اين مى شود كه اولا، احكام الهى تعطيل شوند؛ ثانيا، يك نوع تجرى و جسارت به احكام الهى و شرع انور پيدا شود و ثالثا، هر كس فهم خويش را به احكام شرع، تحميل كند.
جايگاه نماز و جهاد در اسلام
از جمله اسرار انحصار تشريع به مقام شارع مقدس و انتقال آن از طريق معصومعليهالسلام
، امانتدارى در انتقال احكام الهى است وگرنه چنانچه كسى به خاطر فهم خود ار حكمى، بخواهد ساير احكام الهى را تعطيل كند، چيزى از شريعت باقى نمى ماند. شريعت و دين الهى، مجموعه اى از احكام است كه پيروان آن با انجام مجموعه اين اعمال، به يك مومن واقعى و متقى تبديل مى شوند.
انَّما يَتَقَبَّلُ اللّه مِنَ المُتَّقِين
.
«خداوند تنها اعمال پرهيزگاران را مى پذيرد».
خداوند اعمال كسى را مى پذيرد كه به مجموعه احكام الهى گردن نهد. اگر كسى، متجريا و يا به تعبير خليفه تهاونا و تخلفا جهاد را تعطيل كند و به نماز روى آورد، به يقين نمازش مقبول نخواهد بود.
ظاهرا حضرات عامه و خليفه دوم از اين نكته غفلت كرده اند كه اعمال و عبادات شرعيه، يك مجموعه است و كسى نمى تواند برخى را به خاطر بعضى ديگر تعطيل كند. و در عصر رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيز فداكارى اصحاب رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
در جنگ هاى مختلف باعث نشد تا عده اى، تارك الصَّلاة باشند و يا عبوديت و عبادت آنها، باعث تعطيلى جهاد شود؛ در حالى كه قرآن از اصحاب رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
چنين وصف مى كند:
محمَّد رسول الله والّذين مَعَهُ اءَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّار رُحَمَاءُ بينهُم تَرَاهُم رُكّعا سُجّدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم مِن اءَثر السجود
.
«محمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد هستند و در ميان خود مهربانند. پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى؛ در حاليكه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند. نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است ».
آنها كه همراه با رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ميدان جنگ و نبرد شمشير مى زدند، كسانى بودند كه شب را تا صبح مانند زاهدان با عبادت و بيدارى، به روز مى آوردند. قرآن از اين عده با تعبيرهاى لطيفى ياد مى كند ايشان كسانى هستند كه در حال ركوع و سجودند، عبوديت در چهره آنها آشكار است؛ يعنى همين افراد زاهد و عابد، همان كسانى اند كه به جنگ هم مى رفتند و بدر و خندق و خيبر را مى آفريدند. همين طور همه موفقيت هاى رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
به وسيله مجاهدت اين عده محقق شد.
تعطيل كردن برخى از احكام، به دليل ضرورت هايى كه ما تشخيص مى دهيم، غير از نگاه يك بُعدى به احكام الهى ارمغانى نخواهد داشت. در حالى كه فرض اين است كه دين الهى جامعيت دارد و نگاه يك بُعدى به احكام شرع، جامعيت دين را مخدوش مى كند. كسى كه به اديان الهى و مخصوصا دين خاتم پيامبران رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين طور مى نگرد نگاهش به دين، جامع نيست. دين نه براى جهاد تنها آمده و نه براى نماز تنها، تا يكى نفى كننده ديگرى باشد، بلكه مجموع احكام دين مى تواند انسان كامل و شايسته تربيت كند؛ همان گونه كه رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اميرالمؤمنينعليهالسلام
و حضرت سيدالشهداعليهالسلام
موفق شدند.
راوى مى گويد شب عاشورا وقتى سيد الشهداعليهالسلام
از كوفيان يك شب مهلت خواستند حول خيمه ها كه مى گشتم، لهم دوىّ كدوىِّ النَّحل
مثل لانه زنبور، آنچه به گوش مى رسيد، صداى راز و نياز مجاهدانى بود كه در فرداى آن روز، يعنى عاشورا تا آخرين لحظات عمر در راه اسلام جهاد كردند و شهيد شدند.
به خاطر حرمت جهاد، نبايد خيرالعمل بودن نماز مخدوش شود و يا به خاطر فضيلت نماز، جهاد و مجاهده فى سبيل الله تعطيل شود؛ چرا كه اين نوع برداشت از احكام الهى مى تواند براى جامعيت دين خطرى جدى به وجود آورد و باب تحريف، بدعت و اجتهادهاى شخصى را در دين و وحى الهى باز كند كه در اين صورت آن دين، دين الهى نخواهد بود و مكتبى است كه به دست انسان ها ساخته شده است.
شعائر الهى و مصاديق آن
اذان و اقامه، از عبادت هاى شعارى است؛ شعار از ريشه شعيره و به معنى مَعلَم و نشانه است؛ يعنى عبادتى كه به وسيله آن، راه به ديگران نشان داده مى شود
. مَعلَم كه جمعش معالم است، نشانه هايى كه سابق در راه ها و خيابان ها ايجاد مى كردند كه قافله ها و رهروان طريق به وسيله اين معلم راه را گم نكنند و شعار از ريشه شعيره نيز چنين معنايى دارد. در شرع مقدس به جنبه هاى شعارى بعضى از اعمال سفارش شده است:
انَّ الصَّفا والمَروَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ
.
«صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى الهى است».
در سوره مائده مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا تحلُّوا شعائر الله
.
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شعائر و حدود الهى - و مراسم حج را محترم شمرده، و مخالفت با آنها - را حلال نكنيد».
در سوره مباركه حج مى فرمايد:
والبُدن جعلناها لكم من شعائر الله
.
«و شترهاى چاق و فربه را در مراسم حج براى شما از شعائر الهى قرار داديم».
در آيه ديگرى در همين سوره، مجموعه مناسك حج را به عنوان عبادت هاى شعارى تلقى فرموده، مى فرمايد:
ذلك و مَن يعظِّم شعائر الله فانَّها مِن تقوى القلوب
.
«مجموعه مناسك حج اين است و بزرگ شمردن شعائر الهى، نشانه تقواى دل ها است».
با بيان اين قاعده كُلّى، ضرورت تعظيم شعائر معلوم مى شود و به طور طبيعى هر چيزى كه شعار باشد، اگر از امور ديدنى است بايد تحقق آن در معرض ديد ديگران صورت بگيرد و اگر از امور شنيدنى و مسموعات است، در معرض استماع ديگران واقع شود، تا اين كه جنبه شعاريت آن تحقق پيدا كند؛ يعنى امرى كه شعارى است امتثال آن موقوف به آشكار بودن آن است. اگر كسى بگويد من مى خواهم پنهانى آن كار را انجام دهم و تظاهر نكنم، اين ديگر عبادت نخواهم بود؛ چون عبادت بودن اين عمل موقوف به تظاهر و اعلان است. اصولا بعضى از عبادت ها تا به صورت علنى و آشكار انجام نشوند امتثال نشده اند؛ مثلا در باب نماز جماعت بايد انجام ان علنى باشد. در مبحث بعد در حقّ امام جماعت به آن اشاره خواهيم كرد كه شركت در نماز جماعت مستحب است، اما علنى بودن نماز جماعت واجب است. حالا اگر كسانى بگويند مى خواهيم نماز جماعت را پنهانى به جاى آوريم، معنا نخواهد داشت. يا مثلا حضور در مجلسى كه براى مؤمن متوفى برگزار شده است و عرض تسليت به صاحب عزا، امرى مستحسن و مورد توصيه است. حال اگر كسى به تصور ريا بودن آن، بخواهد اين عمل را پنهانى انجام دهد، ديگر عبادت نخواهد بود. اصل اين عمل چيزى است كه بايد در حضور ديگران انجام گيرد تا جنبه شعاريت و نشانه بودن آن تحقق پيدا كند.
در روايتى كه مرحوم صدوق از معاويه بن وهب نقل مى كند، آمده است كه او از امام صادقعليهالسلام
در مورد اذان سوال كرد، حضرت فرمودند:
اجهَر وَارفَع بِه صَوتَكَ، فَاءِذَا اءَقَمتَ فَدُونَ ذَلِكَ، و لا تَنتَظِر باذانكَ و اءِقَامَتِكَ الا دُخُولَ وَقتِ اَلصَّلاةِ، وَاحدُر اءِقَامَتَكَ حَدرا
.
«نماز و اذان را با صداى بلند بخوان، پس هرگاه اقامه نماز را مى خوانى آهسته تر از اذان بگو؛ و وقتى داخل وقت نماز شدى اذان و اقامه را بخوان و اقامه را سريع تر بخوان ».
در روايت ديگرى حضرت مى فرمايند:
اذا اءَذَّنت فلا تُخفِيَنَّ صوتك، فانَّ الله ياءجرك مدَّ صوتك فيه
.
«وقتى اذان مى گويى، صدايت را خفيف و پنهان مكن؛ چرا كه خداوند به صداى بلند، اجر و پاداش مى دهد».
سنت رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم اين چنين بود. در روايتى وارد شده است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به بلال امر فرمودند كه:
اعلُ فوقَ الجدار وَارفَع صَوتك بالاَذان
.
«از ديوار مسجد - كه در آن تاريخ به اندازه قامت يك انسان بوده - بالا برو و با صداى بلند اذان بگو».
پس تحقق شعاريت اذان، بلند اذان گفتن است. نه تنها اذان، بلكه هر چيزى كه شعار باشد، اين جنبه در آن لحاظ شده است.
يكى از نكته هاى مهم ديگرى كه در شعائر، بايد موردتوجه واقع شود اين است كه در شعار بايد مورد اهتمام شعاردهنده نيز باشد؛ از آن جمله شهادت به ولايت در اذان و اقامه است؛ يعنى اشهد ان اميرالمؤمنين عليا و ابنائه المعصومين حجج الله، شكى نيست ما به حسب آنچه كه قبلا گفتيم نمى توانيم به شهادت به توحيد و رسالت در اذان و اقامه چيز ديگرى را اضافه كنيم؛ چون امور عبادى، توقيفيه هستند و به همان ملاكى كه كم كردن آنها جايز نيست، اضافه كردن هم جايز نيست. ولى از آن جا كه امر ولايت متمم نعمت رسالت و مكمل دين است، در هر حال اظهار و ابراز آن مطلوب و ضرورى است.
علاوه بر اين، قرن ها است كه شهادت به ولايت از شعائر تشيع و رمز ولايت است؛ به طورى كه ترك آن موهون و تشبه به منكران ولايت است؛ و قطعا هر فعل و تركى كه منتهى به وهن تشيع و ولايت باشد، مجاز نخواهد بود.
بنابر آن ملاكى كه در مباحث گذشته گفته شد، نمى توان شهادت به ولايت را جزء اذان و اقامه تلقى كرد، اما چون اظهار و شهادت به ولايت اميرالمؤمنينعليهالسلام
و اولاد طاهرينشعليهمالسلام
امرى مستحسن و مورد توصيه است، مى توان به اذان و اقامه افزود.
اختلاف نظرى كه در بين علماى شيعه پيدا شده است، از باب جزئيات به ولايت نيست. از نظر آنان كه «تسامح در ادله سنن» را پذيرفته اند، شايد نتوان جزء بودن شهادت به ولايت را توجيه كرد كه اين خود بحث مفصلى را مى طلبد و در اين مختصر نمى گنجد. عده اى نيز اين قاعده را قبول ندارند.
در هر حال همان طور كه گفته شد، شهادت به ولايت امرى است كه رجحان دارد و ما هم نه از باب جزئيت، بلكه از باب استحباب و حسن ذاتى، آن را در اذان و اقامه بيان مى كنيم و از طرف ديگر تعطيل آن، وهن و تشبه به منكران ولايت است بنابراين آن را مستحب مؤ كّد مى دانيم و علما و فقها نيز اين گونه نظر داده اند.
مؤذّن يادآور ذكر خدا
امام سجادعليهالسلام
جايگاه خاصى براى مؤذّن بيان مى فرمايند و در باب معرفى مؤذّن مى گويند بايد بدانى كه او:
مذكِّرك بربّك، و داعيك الى حظّك، و افضل اعوانك على قضاء الفريضة الّتى افترضها الله عليك.
مؤذّن، يادآور ذكر و ياد خدا در اذهان انسان و مومنان است و دعوت كننده انسان به استفاده از نصيب و حظى است كه خداوند در نماز براى او مقرر كرده و بهترين ياور براى قضاى واجبى است كه خداوند در ذمه انسان قرار داده است.
اين توجه امامعليهالسلام
به حقّ مؤذّن مطلب بسيار ظريفى است كه حكايت از شيفتگى گوينده اين سخنان وجود مقدس امام سجادعليهالسلام
به هر چيز و هر كسى است كه ياد و نام خدا را براى او تداعى مى كند.
انسانى كه به طور طبيعى در طول روز، به امور روزمره زندگى و دنيا اشتغال پيدا مى كند، شايد از ياد خدا و اتيان فرايض و اداى حقوق الهى غفلت كند؛ بنابراين، صداى اذان و صوت مؤذّن به او توجه و تنبه مى دهد كه وقت اداى حقّ الهى رسيده است. حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
مى فرمايند:
للمؤمن ثلاث ساعات فساعة يُنَاجِى فيها ربّه، و ساعة يَرُمُّ معَاشَهُ، و ساعة يخلِّى بين نفسه و بين لذتها فيما يَحَلُّ و يَجمُلُ
.
«مؤمن اوقات زندگى اش را به سه بخش تقسيم مى كند ساعت هايى را براى مناجات و ذكر خدا قرار ميدهد؛ ساعت هايى از روز را براى تدارك و تهيه معاش زندگى اختصاص مى دهد و ساعت هايى را هم براى آسايش و آرامش و لذت بردن از لذايذ زندگى قرار مى دهد».
مومن بايد بخشى از اوقات زندگى را براى مناجات و خلوت با خداى خود قرار دهد. نبايد كه اشتغالات روزمره زندگى، چنان او را غرق كند كه فرصتى براى ذكر و ياد خدا و خلوت كردن با او برايش باقى نگذارد و چنان آلوده شود كه غفلت از ياد خدا همه زندگى و وجود او را فراگيرد. چنين انسانى كه از خدا غفلت مى كند مصداق اعراض عن ذكر الله مى شود كه در امور معيشت و زندگى هم دچار مضيقه و تنگنا خواهد شد؛ و به همين دليل امام سجادعليهالسلام
مى فرمايند مؤذّن يادآور ياد و نام خدا براى انسان است. افراد مؤمن و مخلص همين كه نزديك وقت نماز مى شود، حالت بى قرارى پيدا مى كنند؛ مثل عاشقى كه وعده وصالش نزديك مى شود.
وعده وصل چون شود نزديك
|
|
آتش عشق تيزتر گردد
|
مؤمن به انتظار موعد و وقت نماز است؛ مخصوصا وقتى صداى مؤذّن را مى شنود، گويى مژده وصل را گرفته است؛ اذن ورود به حريم معشوق را يافته است. اين ارزش و جايگاه كار مؤذّن است. كسانى كه از ماديات و اشتغالات روزمره دنيا احساس خستگى مى كنند، هنگامى كه وقت نماز مى رسد و صداى مؤذّن را مى شنوند، مثل اين است كه صداى مؤذّن و جمله ها و كلمه هاى اذان، روح آنها را نوازش مى دهد. رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
به نقل عامه خطاب به بلال فرمودند:
قُم يَا بَلال فَاءَرِحنا باَلصَّلاة
.
«بلال! برخيز و روح ما را با ذكر و نام خدا نوازش بده».
جان كمال است و نداى او كمال
|
|
مصطفى گويان ارحنا يا بلال
|
وقتى صداى مؤذّن بلند مى شود و ياد خدا را زنده مى كند و طبيعى است كه انسان غرق شده در دنياى مادى و از امور جارى زندگى دست شسته، كارهاى رايج را رها كند؛ زيرا به كارى واجب تر فراخوانده مى شود كه آن برقرارى ارتباط با معبود و معشوق حقيقى است:
او مشغول ترنم ياد و ذكر تو بود و تو را تكبير و تجليل و تسبيح مى گفت، من دست از كار شسته و شيفته كسى شدم كه نام و ياد معشوق را براى من تجديد و تداعى مى كرد.
تبيين اذان به نقل از اميرالمؤمنينعليهالسلام
روايتى را حضرت سيدالشّهداعليهالسلام
، از پدر بزرگوارش مولى الموحدين اءَميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
نقل مى فرمايند كه:
كُنَّا جُلوسا فِى المَسجِدِ، اءِذ صَعَدَ المؤذّن المَنارَة، فقال «الله اكبر، الله اكبر»، فبَكى اميرالمؤمنين علىّ بى اءَبى طالبعليهالسلام
و بَكَينَا بِبُكائِهِ، فَلَمَّا فَرَغَ المؤذّن، قال اءَتَدروُنَ مَا يَقُولُ المؤذّن؟ قُلنَا اللَّه و رسولُهُ و وصيُّهُ اءَعلَمَ، فَقَال: لَو تَعلَمُونَ مَا يَقُول لَضَحِكتُم قَلِيلا و لَبَكَيتُم كَثيرا! فلِقوله «الله اكبر» مَعَان كَثِيرَة؛ منها: اءَنَّ قَولَ المؤذّن «الله اكبر» يَقَعُ على قِدَمِهِ و اءَزَلِيَّتِهِ و اءَبَدِيَّتِهِ و عِلمِهِ و قُوَّتِهِ و قُدرَتِهِ و حِلمِهِ و كَرَمِهِ و جودِهِ و عَطائِهِ و كِبرِيَائِهِ، فاذا قالَ المؤذّن «الله اكبر» فانَّهُ يقول الله الَّذى له الخلق و الاَمر و بِمَشيَّته كان الخلق و منه كان كُلّ شى ء للخلق و اليه يرجع الخلق و هو الاوَّل قبل كُلّ شى ء لم يزل، و الاخر بعد كُلّ شى ء لا يزال، والظاهر فوق كُلّ شى ء لا يدرك و الباطن دون كُلّ شى ء لا يُحَدُّ، فهو الباقى و كُلّ شى ء دونه فَان، والمعنى الثَّانى الله اكبر اءَى العليم الخبير، علم مَا كَانَ و مَا يَكُون قَبلَ اءَن يَكُون
.
«در مسجد نشسته بوديم، صداى مؤذّن را از فراز مناره شنيديم كه مى گويد: الله اكبر. در اين هنگام اميرالمؤمنينعليهالسلام
گريست و ما نيز از گريه او گريان شديم، همين كه اذان به پايان رسيد حضرت فرمودند: آيا مى دانيد مؤذّن چه مى گويد؟ گفتيم: خدا و رسول و وصى او آگاهترند، فرمودند: اگر مى دانستيد كه او چه مى گويد از خنده خوددارى مى نموديد و بسيار گريه مى كرديد. او كه مى گويد الله اكبر معانى بسيارى دارد:
اول، الله اكبر حكايت مى كند از قدم ذاتى و ازليت و ابديت ذاتى خداوند متعال، و همچنين گوياى علم و قوت، قدرت و حلم، كرامت و بخشندگى، عطايا و كبريايى او است.
مؤذّن كه مى گويد الله اكبر در واقع مى گويد: همه خلق و فرمان آفرينش از آن او است، مشيت او سبب هستى است و هرچه در خلقت و براى مخلوقات است از او است و بازگشت مخلوقات به سوى او است، او ازلى است و قبل از هر چيز است و بعد از فناى همه نيز خواهد بود. لم يزل و لايزال او است در عين ظهور و پيدايى قابل درك كامل نيست، و به دليل خفا قابل تعريف كامل نيست، او باقى است و هر چيز غير او است فانى. دوم، الله اكبر يعنى او دانا و آگاه است گذشته و آينده را قبل از وقوع مى داند».
الثَّالِثُ: الله اكبر اءَىِ القادرُ على كُلّ شى ء يَقدِرُ على ما يَشاء القوىُّ لِقُدرَتِهِ المُقتَدِرُ عَلَى خَلقِهِ القَوىُّ لِذَاتِهِ و قُدرَتُهُ قَائِمَة على الاَشيَاءِ كُلِّهَا اذا قَضى اءَمرا فانَّما يقول له كن فَيَكُون، والرَّابِعُ اللَّه اءَكبر على معنَى حِلمِهِ و كَرمِهِ يَحلُمُ كانَّهُ لا يعلم و يَصفَحُ كاءَنَّهُ لا يَرَى و يستُرُ كاءَنَّهُ لا يُعصَى و لا يُعَجِّلُ بالعقوبَةِ كَرَما و صَفحا و حِلما والوَجهُ الاخَرُ فى مَعنَى الله اكبر اءَىِ الجَوَادُ جَزيلُ العَطَاءِ كريمُ الفِعَالِ و الوَجهِ الاخَرُ اللّه اَكبر فيهِ نَفى كَيفِيَّتِهِ كَاءَنَّهُ يقول الله اءَجل مِن اءَن يُدرِكَ الواصِفُونَ قَدرَ صِفَتِهِ الَّذِى هوَ مَوصوف به و انَّمَا يصِفُهُ الواصفون على قَدرِهِم لا علَى قدرِ عَظَمَتِهِ و جلالِهِ تَعالَى الله عَن اءَن يُدرِكَ الواصفون صِفَتَهُ علُوّا كَبيرا و الوَجهُ الاخَرُ الله اكبر كاءَنَّهُ يقول الله اءَعلى و اءَجل و هو الغنىُّ عَن عبادهِ لا حاجَةَ به الى اءَعمالِهِم
.
«سوم، الله اكبر يعنى بر هر چيز توانا است، آنچه بخواهد مى تواند، در اقتدارش نيرومند و بر خلقش قادر و قدرتش ذاتى و بر همه چيز استوار است. و هرگاه امرى از قضاى او بگذرد با فرمان «كن» آن چيز وجود پيدا مى كند.
چهارم، الله اكبر، بر حلم، بردبارى و كرامت او دلالت دارد. آن چنان حليم است كه گويى هيچ نمى داند، چنان گذشت مى كند كه گويى نمى بيند، چنان عيب پوشى مى كند كه گويى معصيتى رخ نداده است و هرگز در عقوبت و جزاى نافرمانى سرعت و عجله نمى كند؛ زيرا كريم و صبور و اهل گذشت است.
پنجم، الله اكبر بر بخشندگى و كمال در بخشش و بزرگوارى در همه افعال او دلالت دارد.
ششم، الله اكبر يعنى او را نمى توان به چگونگى توصيف كرد و گوينده الله اكبر خدا را بالاتر از توان ادراك توصيف كنندگان مى شمرد، او به بزرگى توصيف مى شود، ولى هر كسى به قدر توان خود او را وصف مى كند نه به مقدار عظمت و بزرگى او؛ زيرا وصف او بالاتر از ادراك وصف كنندگان است.
هفتم، الله اكبر يعنى او بالاتر از هرچيز و بى نياز از بندگان است و او را احتياجى به اعمال ايشان نيست».
وَ اَمَّا قولُهُ اءَشهدُ اءَن لا اله الا الله فَاِعلام باءَنَّ الشَّهادَةَ لا تَجُوزُ الا بِمَعرِفَة مِنَ القَلب كَاءَنَّهُ يقولُ اءَعلَمُ اءَنَّهُ لا معبود الا الله عزَّ و جَلَّ و اءَنَّ كُلّ معبود باطل سِوَى الله عزَّ و جَلَّ و اءُقِرُّ بلسانى بمَا فى قلبى مِنَ العلم باءَنَّهُ لا اله الا الله و اءَشهدُ اءَنَّهُ لا ملجَاءَ مِنَ الله عزَّ و جَلَّ الا اليه و لا مَنجى مِن شَرِّ كُلّ ذى شرّ و فِتنَة كُلّ ذى فِتنَة الا باللّه و فى المرَّةَ الثَّانية اءَشهد اءَن لا اله الا الله معناهُ اءَشهدُ اءَن لا هادى الا الله و لا دليل الا الله و اءُشهد الله باءَنِّى اءَشهَدُ اءَن لا اله الا الله و اءُشهد سُكَّان السَّموات و سكَّان الارض و ما فيهنَّ مِنَ الملائكة و النَّاس اجمعين و ما فيهنَّ مِنَ الجبال و الاَشجار و الدَّوابّ والوُحوش و كُلّ رطب و يابس باءَنِّى اءَشهد اءن لا خالق الا الله و لا رازق و لا معبود و لا ضارّ و لا نافع و لا قابض و لا باسط و لا معطى و لا مانع و لا دافع و لا ناصح و لا كافى و لا شافى و لا مقدّم و لا مؤ خّر الا الله له الخَلق والاَمر و بيدهِ الخير كُلّهِ تبارك الله ربّ العالمين
.
«و امّا شهادت به يگانگى خداوند اشهد ان لا اله الا الله اعلام به اين است كه اين شهادت فقط از معرفت و آگاهى دل ريشه مى گيرد و گويى كه مؤذّن چنين مى گويد مى دانم كه جز او معبودى نيست و هر معبود ديگرى واهى و خيالى است، با زبان اقرار ميكنم آنچه را در دل دارم و قلب من سرشار از آگاهى و علم به يگانگى او است و هيچ پناهى جز او متصور نيست و او نجات دهنده از همه شرور و فتنه ها است و در شهادت دوم اقرار مى كنم كه رهنما و هدايتگرى جز او نيست و بر اين شهادت خود اقرار به يگانگى خداوند عزَّ و جَلَّ همه ساكنان آسمان ها و زمين و هر آنچه از ملائكه، انسان ها، كوه ها و درختان و چهارپايان و وحوش و هر رطب و يابس را گواه مى گيرم و من معترفم كه جز او خالقى نيست، رازق و معبود او است، ضار و نافع، گيرنده و دهنده، مانع و دافع و ناصح، كفايت كننده و شفادهنده اى جز او نيست، اول و آخر او است، و همه آفرينش به دست او است و همه خوبى ها از او است، تبارك الله رب العالمين».
وَ اَمَّا قولُهُ اءَشهد اءَنَّ محمَّدا رسول الله يقول اءُشهد الله على اءَنِّى اءَشهد انَّه لا اله الا هو و اءَنَّ محمَّد عبده و رسوله و نبيّه و صفيّه و نجيبه اءَرسله الى كافَّة النَّاس اجمعين بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كُلّهِ و لو كره المشركون و اءُشهد مَن فى السموات و الارض مِن النبيين و المرسلين و الملائكة و النَّاس اجمعين اءَنِّى اءشهد اءَنَّ محمَّد رسول الله سيد الاوَّلين و الاخِرين و فى المرَّة الثَّانية اءَشهد اءَنَّ محمَّد رسول الله يقول اءَشهد اءَن لا حاجة لاحد الى اءَحد الا الى الله الواحدِ القهَّارِ الغنىِّ عن عباده و الخلائق اءَجمعين و اءَنَّهُ اءَرسل محمَّدا الى النَّاس بَشيرا و نَذيرا و داعيا الى الله باذنِهِ و سِراجا مُنيرا فمَن اءَنكَرَهُ و جَحَدَهُ و لم يُؤ مِن به اءَدخَلَهُ الله عزَّ و جَلَّ نار جهنَّمَ خالدا مُخَلَّدا لا يَنفَكُّ عَنهَا اءَبَدا
.
«وَ اما منظور او از شهادت به رسالت اشهد ان محمَّدا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين است كه مى گويد بعد از شهادت به يگانگى خداوند شهادت مى دهم كه محمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
بنده و فرستاده برگزيده مخصوص او است كه براى همه هدايت مردم انتخاب شد؛ تا دين حقّ را بر همه اديان برترى دهد اگرچه براى مشركان خوشايند نباشد و از همه اهل آسمان ها و زمين، پيامبران و ملائكه بر شهادت به رسالت پيامبر خاتم كه سيدالمرسلين است گواه مى گيرم.
و در مرتبه دوم شهادت به رسالت مى گويد: شهادت مى دهم كه هيچ مخلوقى را احتياج به مخلوق ديگر نيست جز اين كه همگان نيازمند خداوند قهارند، خدايى كه بى نياز از بندگان و مخلوقات خود است و هم او است كه محمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را براى بشارت و انذار مردم فرستاد، تا او مردم را بسان خورشيد نورافشان به سوى خدا راهنمايى كند و هر كس او را منكر شده و نپذيرد و به او ايمان نياورد، سرنوشت او آتش هميشگى جهنم است».
وَ اَمَّا قولُهُ حى على اَلصَّلاة اءَى هَلُمُّوا الى خيرِ اءَعمالِكُم و دَعوَةِ ربّكم و سَارِعوا الى مَغفِرَة مِن ربِّكم و اِطفَاءِ نَارِكُم الَّتى اءَوقَدتُمُوها على ظهورِكم و فَكاكَ رِقَابِكُم الَّتى رَهَنتُمُوها بِذُنوبِكم لِيُكَفِّرَ الله عنكم سيِّئَاتِكم و يَغفِرَ لكم ذنوبكم و يُبَدِّلَ سيِّئَاتِكُم حسنات فانَّهُ ملك كريم ذوالفَضل العَظيم و قد اءَذن لنا مَعاشر المسلمين بالدُّخول فى خدمتهِ و التَّقَدُّم الى بين يديه و فى المرَّةِ الثَّانيَةِ حىَّ على الصَّلاة اءَى قوموا الى مُناجاة ربِّكم و عَرضِ حاجاتكم على ربِّكم و توسّلوا اليه بكلامه و تشفَّعوا به و اكثروا الذّكر و القنوت و الرُّكوع و السُّجود و الخضوع و الخشوع و ارفعوا اليه حوائجكم فقد اذِنَ لنا فى ذلك
.
«وَ اما وقتى مى گويد حى على اَلصَّلاة يعنى بشتابيد به سوى بهترين عمل و به سوى اجابت دعوت پروردگار، بشتابيد به سوى سفره آمرزش خداوند و خاموش كردن آتش هايى كه در گذشته افروخته ايد، و خود را از بندگى گناهان برهانيد تا خدا شما را مورد بخشش قرار دهد و گناهان گذشته شما به حسنات مبدل شود، او قدرتمندى كريم و بخشنده است و فضل و احسان او پايان ناپذير است و هم او به اجازه ورود به محضرش را اعطا نموده است.
در مرتبه دوم كه مى گويد: حى على اَلصَّلاة يعنى برخيزيد و با خداى خود گفتگو كنيد و خواسته هاى خود را به پيشگاه او عرضه نماييد و با سخن خود او بدو توسل بطلبيد و بسيار به ياد او باشيد و در قنوت و ركوع و سجود خاضع و خاشع بوده و حوايج خود را بخواهيد كه او به ما اين اجازه را داده است».
وَ اَمَّا قولُهُ حىَّ على الفلاح فانَّه يقول اءَقبِلُوا الى بقاء لا فناءَ معه و نجَاة لا هَلاكَ معها و تَعالَوا الى حياة لا مَمَاتَ مَعَهَا و الى نَعيم لا نَفَادَ له و الى مُلك لا زَوالَ عنهُ و الى سُرور لا حُزنَ معه و الى اءُنس لا وحشةَ معَه و الى نور لا ظُلمَةَ معه و الى سَعَة لا ضِيقَ معها و الى بَهجَة لا انقِطَاعَ لها و الى غِنى لا فاقَةَ معه و الى صِحَّة لا سُقمَ مَعَها و الى عزّ لا ذلّ معه و الى قوّة لا ضَعف معها و الى كِرامَة يا لها مِن كِرامَة و عجِّلوا الى سُرور الدُّنيا والعقبى و نَجاة الاخِرة و الاُولى و فى المرَّةِ الثَّانيةِ حىَّ على الفلاح فانَّهُ يقول سابقوا الى ما دَعَوتكم اليه و الى جَزيل الكرامة و عظيم المِنَّةِ و سَنِىِّ النِّعمَةِ و الفوزِ العظيم و نعيم الابد فى جوار محمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
فى مَقعَد صِدق عند مَليك مُقتدر
.
«وَ اما با جمله حى على الفلاح مى گويد: روى آوريد به حيات جاودان كه فناناپذير است، درست كارى كه هرگز هلاكتى در آن نيست، به حياتى كه مرگى ندارد، به نعمتى كه پايان نمى پذيرد، به ملكى كه زوال ندارد، به شادمانى كه اندوه بدان را هنمى يابد، به آرامشى كه وحشت او را همراهى نمى كند، به روشنايى و نورى كه تاريكى در آن نيست، به گشادگى و گشايشى كه مضيقه در آن راه ندارد، به سرورى كه انتها ندارد، به ثروتى كه فقر و نادارى با آن بى معنى است، به سلامتى كه بيمارى به همراه ندارد، به عزت و سربلندى كه ذلت نمى پذيرد، به قدرتى كه سستى در آن راه ندارد، به كرامتى كه فوق او كرامت و بزرگى متصور نيست، عجله كنيد تا سرور دنيا و آخرت را دريابيد و در هر دو سرا نجات يابيد.
و در مرتبه دوم كه مى گويد حى على الفلاح منظور او اين است كه سرعت جوييد به سوى آنچه بدان دعوت شده ايد؛ به سوى بزرگى و كرامت بى پايان و منت عظيم و نعمت نزديك و رستگارى بزرگ و نعمت ابدى و در همسايگى رسول خاتم محمَّد مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
، در جايگاهى نزد پروردگار مليك مقتدر».
وَ اَمَّا قولُهُ الله اكبر، الله اكبر فانَّهُ يقول الله اءَعلى و اءَجلّ مَنّان يَعلَم اءَحد مِن خَلقِهِ ما عندَه مِنَ الكَرامَة لِعَبد اءَجابَهُ و اءَطاعَهُ و اءَطاعَ اءَمرِهِ و عَرَفَهُ و عَرَفَ وَعيدَهُ و عَبَدَهُ واشتَغَلَ به و بِذِكرِهِ و اءَحَبَّهُ و اءَنِسَ به واطمَاءَنَّ اليه و وَثِقَ به و خافِهِ و رجاهُ و اشتَاقَ اليه و وافَقَهُ فى حُكمِهِ و قَضائه و رَضِىَ به و فى المرَّةِ الثَّانية الله اكبر فَانَّهُ يقول الله اكبر و اءَعلى و اءَجلّ مِن اءزن يَعلَم اءَحد مَبلَغَ كَرامته لاولِيَائه و عقوبَتِهِ لاَعدَائِهِ و مَبلَغَ عَفوِهِ و غُفرَانِهِ و نِعمَتِهِ لِمَن اءَجابَهُ و اءَجَابَ رَسولِهِ و مَبلَغَ عَذابِهِ و نَكالِهِ و هَوَانِهِ لِمَن اءَنكَرَهُ و جَحَدَهُ
.
«وَ امّا الله اكبر كه مى گويد: يعنى خداوند برتر و بالاتر از آن است كه بنده او بتواند بزرگوارى و كرامت او را نسبت به بندگانش دريابد؛ آن هم بنده اى كه خداى خود را پاسخ گفته و اطاعت نموده است، بنده اى كه او را شناخته و خود را به ذكر او مشغول داشته و او را دوست مى دارد و بدو انس گرفته و فقط به او تكيه مى كند و اطمينان دارد، از او مى ترسد و بدو اميدوار است، به او مشتاق است و به حكم و رضاى او راضى است.
در مرتبه دوم كه مى گويد: اللّه اكبر منظور او اين است كه خداوند برتر و بالاتر از آن است كه احدى ميزان كرامت او را نسبت به اوليايش بداند و مجازات او را نسبت به دشمنانش بشناسد، ميزان عفو و مغفرت و نعمت او را نسبت به كسانى كه دعوت او و پيامبرش را پاسخ مى گويند بفهمد، و اندازه و ميزان عذاب و عقوبت و تحقير منكرين او را دريابد».
وَ اَمَّا قولُهُ لا اِلَهَ الا اللّه مَعنَاهُ لله الحجَّةِ البَالِغَة عليهم بالرَّسول و الرسالة و البَيان و الدَّعوَةِ و هوَ اءَجَلُّ مِن اءَن يَكونَ لاَحَد منهُم عليه حُجَّة فَمَن اءَجابَهُ فلَهُ النُّور و الكَرامَةُ و مَن اءَنكَرَهُ فانَّ الله غنىّ عنِ العالَمِين و هو اءَسرَع الحاسبين و مَعنِى قَد قَامَتِ اَلصَّلاة فى الاِقَامَةِ اءَى حَانَ وَقتِ الزِّيارةِ و المناجاةِ و قضاءِ الحوائجِ و دركِ المُنَى و الوُصول الى الله عزَّ و جَلَّ و الى كَرامَتِهِ و غُفرَانِهِ و عفوِهِ و رضوانِهِ
.
«و امَّا لا اله الا الله معنايش اين است كه برهان الهى و محبت او با ارسال پيامبران و انبياى الهى و بيان و دعوت ايشان تمام است و او برتر از آن است كه ديگرى را بر او حجتى باشد و هر كس او را پاسخ گويد نور و كرامت از ان او است و هركس انكار نمايد خداوند از همگان بى نياز و اسرع الحاسبين است.
و امّا قد قامت اَلصَّلاة در اقامه نماز يعنى ميعاد و هنگام ديدار و لقاى دوست و گفتگوى با او رسيده است، وقت قضاى خواهش ها و وصال آرزوها يعنى وصول به درگاه ذات ربوبى و درك كرامت ها و شمول غفران و عفو و آراميدن در رضوان همين حالاست».
با توجه به ذيل روايت فوق و ساير روايات وارده در اين باب جمله حىَّ على خيرالعمل بنابر تقيه ذكر نشده است؛ چون در آن عصر بنابر دستور خليفه دوم اين جمله از اذان و همچنين اقامه حذف شده بود و كسى اجازه نقل آن را نداشته است.
بنابر روايات نقل شده از امام صادقعليهالسلام
درباره معناى جمله حىَّ على خيرالعمل سوال شد، حضرت فرمودند: خيرالعمل همان ولايت است، كه در ان عصر هم عهده دار اين امر اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليهالسلام
بودند. بنابراين هيچ عملى مورد قبول ذات اقدس الهى نيست؛ مگر اين كه ولايت در راس آن باشد.
نتيجه اين كه امام سجادعليهالسلام
مى فرمايند كسى كه چنين خدمتى به انسان انجام دهد، مستحقّ نيكى و سپاس است:
تَشكُرَهُ على ذلك شُكرَكَ للمحسِنِ اِلَيكَ، و اِن كُنتَ فى بَيتِكَ متَّهِما لذلِكَ لَم تكُن لِلَّه فى اءَمرِهِ مُتَّهِما و عَلِمتَ اءَنَّهُ نِعمَة مِنَ الله عليك لا شكَّ فيها، فاءَحسِن صُحبَةَ نِعمَةِ اللَّهِ بحَمدِ اللَّهِ عَلَيهَا على كُلِّ حال.
«شما بايد شكرگزار مؤذّن باشيد. درست مانند انسان نيكوكارى كه نسبت به شما، نيكى و خدمتى انجام داده است. تو اگر در خانه ات نسبت به مؤذّن، كه اين خدمت و كار بسيار عظيم را انجام مى دهد، دچار بدبينى هستى و او را به دلايلى متهم ميدانى، در امر اذان نبايد او را متهم كنى. بى ترديد او نعمتى خدادادى است و با نعمت خدا مؤذّن بايد خوشرفتارى كنى و در هر حال خدا را به خاطر تمامى نعمت هايى كه در اختيار تو قرار داده است حمد و سپاس گويى».