۱۷ - حقّ مالك
وَ اَمَّا حقّ سائِسِك بِالمُلكِ فَنَحوُ مِن سائِسِكَ بالسُّلطانِ اِلا اَنَّ هذا يَملِكُ ما لا يَملِكُهُ ذَاكَ تَلمِزُكَ طاعَتُهُ فيمَا دَقَّ و جلَّ منكَ الا اَن تُخرِجُكَ من وُجوبِ حقّ اللَّه و يَحوُلَ بينَكَ و بينَ حقِّهِ و حُقوقِ الخَلقِ فاِذَا قَضَيتِهُ رَجَعتَ الى حقَّهُ فَتَشاغَلتَ به و لا قوَّةَ الا بِاللَّه
«حقّ مالك تو مانند حقّ سلطان است با اين تفاوت كه مالك امتياز بيشترى دارد. تو موظفى كه در هر امر كوچك و بزرگ او را اطاعت كنى؛ مگر اين كه تو را از حقوق واجب الهى و حقوق ديگر بندگان بازدارد و از انجام وظايف عبوديت و بندگى مانع شود پس هرگاه حقّ خدا را ادا كردى بايد كه به انجام حقوق مالك اهتمام كنى».
اولين مطلبى كه بعد از بيان اين حق به ذهن انسان مى رسد اين است كه آيا اسلام برده دارى و برده فروشى را پذيرفته است؟ و قبول دارد كه بنى آدم به دو طايفه مالك و مملوك، مولا و عبد تقسيم مى شود؟ آيات وارده در تكريم انسان بسيار است در يكى از آنها مى فرمايد:
يا اءَيُّهَا النَّاس انَّا خَلَقنَاكُم مِن ذَكَر وَ اُنثَى و جعلناكم شُعوبا و قَبائِلَ لتعارفوا انَّ اَكرَمَكُم عند اللَّه اَتقاكُم
.
«اى انسان ها! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و از طوايف و شعب مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ شريف ترين و ارزشمندترين شما نزد خداوند با تقواترين شما است».
و يا در آيه ديگر مى فرمايد
و لقد كرَّمنا بنى آدم
.
«ما بنى آدم را كرامت بخشيديم».
به خوبى پيدا است كه آنچه مورد تعظيم آفريدگار است، نفس انسانيت است و معيار برترى انسان ها صرفا تقوا و پاكدمنى است و هيچ چيز ديگر ملاك ترجيح و سيادت فردى و اجتماعى بر ديگران نمى شود. در روايات فراوانى هم بر اين مطلب تأکید شده است؛ مثلا:
لا فضل لعربىّ على عجمى على عربىّ و لا لابيض على اَسوَد و لا لاَسود على اَبيض الا بالتَّقوى النَّاس من آدم و آدم من تُراب
.
«عرب يا عجم بودن و سفيد يا سياه بودن هيچ كدام ملاك برترى انسان ها بر ديگران نيست مگر آن كس كه تقواى بيشترى داشته باشد. همه فرزند آدم ابوالبشرند و آدم هم از خاك آفريده شده است».
از مجموعه اين آيات و روايات يقين حاصل مى شود كه خدا و رسولش چنين امرى را قبول ندارند و به آن وقايع خارجى قطعا راضى نبوده اند. پس چرا آيين مقدس اسلام كه بر اساس برابرى كامل انسان ها استوار گرديده، نظام برده دارى را پذيرفته است؟ مگر نه اين است كه آيين ما، آخرين شريعت آسمانى است و پيامش جهانى و جاودانى است كه:
حَلاَلُ محمَّد حَلاَل اَبَدا الى يَومِ القِيَامَةِ و حَرامُهُ حَرَام اَبَدا الى يَومِ القِيَامَةِ
.
«آنچه را كه رسول مقدس اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
حلال فرموده، حليتش تا قيامت جاودانى است و آنچه را كه حرام فرموده، حرمتش هميشگى است».
پس چگونه پديده اى را كه بشر، در نهايت نتوانست تحمل كند و از سوى يكى از روساى جمهور ايالات متحده آمريكا به نام آبراهام لينكُلن
تقريبا در دو قرن قبل، اين ظلم فاحش ريشه كن شد، اسلام آن را به نحوى تاييد نموده است؟
آيا اين مساله، ادعاى ماترياليست ها را كه مى گويند اديان الهى مخصوص ادوار گذشته تاريخ است ثابت نمى كند؟ چه اين كه آنها مدعى اند كه اعتقادات و معارف بشرى انعكاس شرايط اقتصادى و معارف بشرى نيز دگرگون مى شود نظام برده فروشى و برده دارى، ميراث و يادگار دوران دوم تاريخ حيات بشر است كه پس از دوره اشتراكى حاكميت يافته و بعد از آن جاى خود را به نظام فئوداليه يا تيول دارى واگذار كرده است و پس از اين دوره هم روزگار سلطه سرمايه دارى است كه اين هر سه دوره؛ يعنى دوران برده دارى و دوران اقطاع تيول و دوران سرمايه دارى، دوران ظلم و تجاوز به حقوق انسان ها است و جبر تاريخ حكم مى كند كه انسان ها بايد به همان دوران اول؛ يعنى دوران اشتراك و عدم تبعيض برگردند. حرف آنها اين است كه عقايد انسان ها ساخته و پرداخته همان دوران ها خاص خود است و اسلام هم كه نظام برده دارى را تاييد مى كند، نظامى تاريخى است كه بايد ميزان موفقيت آن را در موزه هاى انسان شناسى و عقايد جستجو كرد، و هرگز نمى تواند براى جامعه رو به رشد و در حال كمال امروز به عنوان يك مكتب فكرى زنده، حيات آفرين و نجات بخش كارايى داشته باشد.
اينها چند نمونه از سئوال ها و چراهاى آزاردهنده اى است كه انسان با آن روبرو است و گاه با خود مى انديشد كه اى كاش اسلام با اين عمل ناپسند هم مثل بسيارى از سنن غيرصحيح حاكم بر جامعه آن زمان برخورد قطعى كرده بود و همان گونه كه قمار، دزدى، شرب خمر، زنا و ربا را قاطعانه حرام كرد، مساله برده دارى را نيز صريحا لغو مى نمود.
در پاسخ همه اين سوال ها و دستيابى به اين آرزوها بايد گفت: مساله برده دارى از نظامات تاسيسى و قوانين موضوعه شرع مقدس اسلام نيست، بلكه فقط مورد تاييد شرع واقع شده و از احكام امضايى دين است.
ريشه تاريخى نظام برده دارى
براى اين كه سر اين برخورد و تلقى قانونى اسلام را دريابيم لازم است كمى به ريشه تاريخى آن رجوع كنيم.
نظام برده فروشى و برده دارى يك نظام اجتماعى و اقتصادى بين المللى بود كه به شهادت تاريخ پايگاه اصلى آن سرزمين روم و امپراطورى قدرتمند آن بود. آنها در سايه اقتدار فراوانشان، با لشكركشى و تعدى به ساير ملل و اقوام، انسان ها را به بردگى كشيده و منفعت اقتصادى زيادى را با بهره كشى و بيگارى از اين برده ها و يا احيانا از محل خريد و فروش آنها نصيب خود مى كردند؛ و شاهد آن هم حضور بيشمار نژاد سياه در قاره اروپا و آمريكا است كه همه به همان شيوه استبداد و بردگى از آفريقا به قاره هاى ديگر انتقال يافتند و مهم تر از آن، شيوه رفتار با اين طبقه بود.
به شهادت تاريخ نگاران خودشان اين بردگان را در عداد انسان و بشر نمى دانستند، بلكه براى آنان مانند كالا بودند.
براى بهره كشى بيشتر از آنان از تازيانه، شلاق و انواع شكنجه ها استفاده مى كردند و ايذا و آزار بردگان امرى بسيار متعارف و معمول بود. بردگان جيره غذايى داشتند؛ آن هم در حدى كه از مرگ نجات پيدا كنند و يا اگر بيشتر به آنها مى دادند براى اين بود كه بيشتر از آنها بهره ببرند.
هنوز هم بقاياى آن تفكر در غرب متمدن و جنگ حيوانات مثل گاوها و يا خروس ها متداول است و مى بينيم كه براى تفريح و لذت بردن حيوانات را به جان يكديگر مى اندازند. به همين صورت، بردگان، آن انسان هاى مظلوم را هم به جان هم مى انداختند و از اين كه آنها براى دفاع از خود يكديگر را مى كشتند، لذت مى بردند و همين شرايط با كمى اختلاف در ايران، هند و قبايل عرب نيز حاكم بود و صاحبان قدرت و ثروت با اين همه بهره ورى حاضر نمى شدند به سهولت و راحتى از چنين امتياز و سرمايه بى پايان و معدن بى انتهايى صرف نظر كنند؛ به خصوص كه درباره زن ها علاوه بر منافعى كه گفتيم امكان بهره مندى هاى ديگر هم وجود داشت. در چنين شرايط و با چنين سوابق تاريخى كه ذكر شد دين مقدس اسلام قدم به ميدان نهاد و براى برابرى و عدم تفاوت ميان انسانها همت گماشت؛ و خداوند فرمود:
يا اءَيُّهَا النَّاس انَّا خَلَقناكم من ذكر و اُنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا انَّ اَكرَمَكُم عند اللَّه اَتقاكُم
.
«اى انسان ها! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و از طوايف و شعب مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ شريف ترين و ارزشمندترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است».
به هر حال، تصور اين كه انسان هايى در بردگى انسان هاى ديگر زندگى كنند، رنج آور و آزاردهنده است؛ ولى اين تصوير و نتيجه اى است كه امروز بعد از گذشت بيش از يك قرن از الغاى اين نظام براى ما حاصل شده است. و از طرف ديگر انسان ها نسبت به سنت هاى حاكم بر اجتماع خود به طور تدريجى تكامل پيدا مى كنند. با سير تاريخى و گذشت زمان، سنن حاكم در ميان آنها به سوى كمال مى رود و مى توانيم به طور قطع بگوييم: اين تصويرى كه امروز براى ما حاصل شده است، يقينا در چهارده قرن قبل وجود نداشته است؛ حتى شايد خود بردگان هم بردگى خود را امرى پذيرفته شده تلقى مى كردند و از اين گذشته، نه تنها اين موضوع، كه بسيارى از موضوعاتى كه ما امروزه قبح عقلى يا شرعى آنها را درك مى كنيم، استهجان عرَضى دارد با اين كه از نظر قانونى ممنوعيت دارد، روزگاران گذشته چنين نبوده است.
شايد انسان هاى نادرى هم بوده اند كه در همان زمان با ادراك فطرى خود از آن سنن حاكم، احساس تنفر مى كردند و هيچ يك از اين امور قبيح را انجام نمى دادند و از آنها پرهيز و پروا داشتند، گاهى در تاريخ نام اين انسان هاى نادر ثبت شده است؛ مثلا درباره جعفر بن ابى طالب مى گويند: او كسى بود كه در همه عمرش، حتى قبل از اسلام شراب نياشاميد و هنگامى كه از او سئوال كردند، او گفت: من احساس مى كردم خوردن آنچه موجب مستى و سكر انسان مى شود، زائل كننده عقل و تفكر است، و به واسطه آن انسان به كارهايى دست مى زند كه در حال عادى هرگز حاضر نيست آن كارها را انجام بدهد. اين روحيه، براى افراد خاص؛ آن هم به ندرت حاصل مى شود؛ چرا كه عقل، قبح امور را هنگامى درك مى كند كه اجتماع سالم باشد و هوى و هوس و تمايلات نفسانى بر آن جامعه حاكم نباشد؛ وگرنه اگر فضا و سنن حاكم بر جامعه، تمايلات و هواهاى نفسانى باشد ابزار ادراك از افراد آن جامعه گرفته مى شود؛ به نص روايتى كه از حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
نقل شده است:
انَّكَ اِن اَطَعتَ هَواكَ اَصَمَّكَ و اَعمَاك
.
«اگر فرد يا جامعه اى پيرو هواهاى نفسانى شد، آن فرد يا جامعه نسبت به درك وقايع آفرينش، كور و كر مى شود».
يعنى آن جامعه قدرت ديدن، شنيدن و انديشيدن ندارد، بنابراين مى توانيم به طور قطع بگوييم كه قبح و زشتى نظام برده دارى و بردگى انسان ها كه امروز براى ما به صورت جدى مطرح و حل شده است و همه، ناپسندى آن را احساس مى كنيم يقينا در گذشته چنين نبوده است.
اعلام تدريجى احكام در اسلام
نكته ديگر اين كه اساسا عده اى خواسته اند مساله نظام برده دارى و تاييد آن را توسط شرع مقدس اين گونه توجيه كنند كه احكام دين به صورتى وضع شده است كه امكان بازدهى داشته باشند و آثار مفيد آن براى جامعه و فرد قابل وصول و دسترسى باشد؛ به اين دليل است كه مى بينيم بعضى از موضوعات با اين كه در نهايت، حكم حرمت قطعى و يا وجوب قطعى درباره آن اعلام شده؛ يعنى آن موضوع از نظر شرع حرام و يا واجب اعلام شده، اما در ابتدا داراى اين حكم نبوده است. سابقه اعلام تدريجى احكام در دين مبين اسلام به چشم مى خورد؛ مثل موضوع شرب خمر و مسكرات. با توجه به اين كه مساله شرب خمر و مسكرات يك مساله بديهى است و قبح آن از نظر احكام شرعى مسلم است، اما به اعتقاد بسيارى از مفسران ابتدا اين آيه شريفه نازل شده:
يسئلونَكَ عَنِ الخُمر و المَيسَر قُل فيهِمَا اِثم كَبير و منافع للنَّاس و اَثمُهُما اءَكبَرُ من نَفعِهِما
.
«از تو درباره خمر و مايعات و قمار سوال مى كنند. بگو كه اينها گناه دارد و براى انسان لغزش و خطا به ارمغان مى آورد و منافعى هم دارد؛ اما گناه و لغزش آنها بيشتر از منافعى است كه بر آنها مترتب است».
به اين ترتيب ابتدا يك زمينه ذهنى براى حرمت خمر و قمار فراهم مى شود و بعد از مدتى نسبت به موضوع اين گونه اعلام نظر مى شود:
يا ايُّها الَّذين آمنوا لا تقربوا اَلصَّلاة و اَنتُم سُكارى حتّى تَعلَموا ما تقولون
.
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد».
مسلمان ها بعد از آشاميدن خمر، از نماز و حضور در مسجد منع مى شوند. در تعليل اين مساله مى گويد: نوشيدن خمر باعث مى شود كه نفهميد چه مى گوييد و بعد از گذشت زمان اين آيه شريفه نازل مى شود:
يا ايها الذين آمنوا انَّما الخَمرُ و المَيسَرُ و الاَنصاب و الاَزلامُ رِجس من عمل الشَّيطان فاجتَنِبوه لعلَّكم تُفلِحون
.
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى بخت آزمايى)، پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد».
با تأکید شديد و با كلمه حصر انَّما يعنى اين است و جز اين نيست، از آن تعبير به رجس مى كند. اين شرب خمر و قمار يك امر پليدى است و بعد نفس اين عمل را به شيطان نسبت مى دهد.
بعد از اين دو سه نكته، صراحتا امر به اجتناب مى فرمايد و در انتهاى آيه فلاح و رستگارى را مترتب بر ترك آشاميدن خمر مى داند و مى گويد: شايد رستگار شديد، و در آيه بعد مى فرمايد:
انَّما يُريدُ الشَّيطان اَن يوقِعُ بينَكم العداوةَ و البَغضاءَ فى الخَمرِ و المَيسِرِ و يَصُدُّكُم عن ذكر اللَّه و عن اَلصَّلاة فهل انتم منتهون
.
«شيطان با اين عمل شيطانى خود مى خواهد بين شما دشمنى و عداوت ايجاد كند و شما را از ياد خدا غافل كند و از نماز و ذكر الهى بازدارد».
و بعد در آيه سوم همه مفاسد مترتب بر آن را بيان مى فرمايد:
و اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرَّسول و احذَروا فان تَوَلَّيتُم فاعلموا انَّما على رسولنا البلاغ المبين
.
«شما موظفيد فرمان خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و بترسيد از فرمان شكنى، اما توجه داشته باشيد كه اگر فرمان شكستيد ضررى متوجه خدا و پيامبر نيست، بلكه اين ضرر به خود شما بازمى گردد».
چنان كه مشهود است بيان احكام به شيوه تدريجى، امرى سابقه دار است و بعضى از علماى بزرگوار نيز در مذمت نظام بردگى و دفاع از شرع مقدس گفته اند كه در شرع مبين، لغو نظام برده دارى به تدريج صورت گرفته است.
بهتر است قبل از آن كه نظر اين عده از علما را مورد بحث قرار دهيم از زاويه ديگر به اين موضوع نگاه كنيم و ببينيم اساسا منشاء برده دارى و مالكيت انسان ها از نظر حقوق اسلامى چيست؟ و چگونه انسان مالك انسان ديگرى مى شود؟ چه عامل و انگيزه اى سبب مى شود كه انسانى نسبت به انسان ديگر احساس تملك كند و خود را مالك او بداند؟
جنگ و جهاد در اسلام
از نظر حقوق اسلامى بردگى و مالكيت انسان ها فقط در غزوات و سرايا و جنگ هاى بين مسلمانان و كفار قابل بررسى است و ساير عوامل و ريشه ها مورد تاييد شرع مقدس نيست. بنابراين براى روشن شدن اين مطلب بايد توضيح مختصرى درباره موضوع جنگ و جهاد در قوانين اسلامى داده شود.
ما يك جنگ تهاجمى يا به اصطلاح جهاد داريم به معنى خاص، كه به منظور اشاعه اسلام در ميان همه انسان ها فرمان آن صادر مى شود؛ به عبارت ديگر خداوند متعال براى نجات انسان هاى ديگر از اسارت انديشه هاى واهى و خرافى و بت پرستى و انسان پرستى و خلاصه ماده گرايى و الحاد در يك كلمه نجات انسان ها از مسير انحراف، آنان را مأمور كرده تا از جان خود مايه بگذارند و كفار را دعوت به صلاح و فلاح كنند و اگر نپذيرفتند، به مجاهده و جنگ با آنها برخيزند اين يك نوع جهاد است كه به نظر اكثر قريب به اتفاق فقهاى شيعه، در انحصار معصومينعليهمالسلام
قرار دارد.
نوع دوم از جنگ هايى كه در آيين مقدس اسلام هست، جنگ هاى دفاعى است؛ يعنى هرگاه امت اسلامى در معرض حمله بيگانگان قرار بگيرد، به حكم عقل و تاييد و تشويق شرع مقدس بايد در مقابل تهاجم ديگران از خود دفاع كند.
اين هم يك نوع از جنگ هاى اسلامى است.
نوع ديگرى از جنگ، جنگ عليه بغات و سركشان داخلى است كه گروهى از جامعه اسلامى جدا مى شوند، شق عصاى مسلمين مى كنند و عليه امت واحده اسلامى سلاح تهيه مى كنند؛ در اين حالت نيز واجب است براى حفظ امنيت اجتماعى در جامعه، يك اقدام مسلحانه جدى عليه آنها صورت بگيرد. البته انواع ديگرى از جهاد را هم مى شود تصور كرد كه تحت اين عناوين سه گانه قابل درج است.
هدف جنگ و جهاد در اسلام
نكته اى كه در اين جا قابل توجه است اين كه در هيچ يك از اقسام جنگ ها انگيزه كشورگشايى، استعمارگرايى، قدرت طلبى، پرخاشگرى، غصب، عصبيت هاى قومى، تحصيل مال و ثروت و رسيدن به غنايم وجود ندارد. در همه اين جنگ ها بايد نيت مجاهدان و جنگ جويان خالص و منزه از همه شوائب و آلودگى ها و انگيزه هاى ديگر باشد. بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه جهاد از منظر معارف ما و در كتب فقهى و حقوقى ما، در زمره عبادات ذكر شده است و عملى عبادى است و مثل خريد و فروش و خيلى از اعمال متعارف عرفى ديگر نيست، بلكه جهاد در عداد نماز، روزه، حج و... قرار دارد. لسان آيات كريمه قرآن و روايات هم اين مطلب را به خوبى به ما تفهيم مى كند:
و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل اللَّه
.
«و با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد كنيد».
جاهد فى سبيل اللَّه حقّ جهاده
.
«در راه خدا حقّ جهاد را ادا نمود».
والذين جاهدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا
.
«و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند، قطعا به راه هاى خود هدايتشان خواهيم كرد».
در همه اين آيات و روايات باب جهاد، فى اللَّه و فى سبيل اللَّه و براى خدا ذكر شده است.
يكى از اصحاب رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل مى كند: ما گاه كسى را در ميان جمعيت مى ديديم كه پيغمبر مى فرمودند: او اهل آتش است. تا اين كه در يكى از جنگ ها ظاهرا جنگ احد او را ديدم كه در صحنه كارزار عجيب مى جنگيد و شمشير مى زد. آمدم خدمت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله وسلم و اين فرد را به حضرت نشان دادم و گفتم: يا رسول اللَّه! اين همان كسى است كه شما مى فرموديد اهل آتش است! پيامبر فرمودند: باز هم اهل آتش است. من خيلى تعجب كردم كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخن به گزاف نمى گويد، اما عمل اين فرد عمل اهل آتش نيست. سعى كردم در معركه جنگ خودم را به او نزديك كنم. وقتى به او نزديك شدم و به او گفتم دست مريزاد! خسته نباشيد! برادر! خوب در راه خدا شمشير مى زنى! گفت: آرى! آن مركب زير پاى آن مشرك را ببين چه مركب خوبى است! من مى خواهم صاحبش را بكشم و آن مركب را به غنيمت بگيرم. و جالب اين است كه راوى نقل مى كند: اين شخص در همين جنگ كشته شد و به «قتيل الحمار» يعنى كشته راه همان مركب شهرت يافت
.
انگيزه اسير گرفتن دشمنان
پس از اين مقدمه بايد گفت: در اين جنگ ها و منازعات شكست و پيروزى وجود دارد، كه در صورت پيروزى به طور طبيعى عده اى از افراد دشمن به اسارت سپاه مسلمانان درمى آيند. حال بايد ديد تكليف اين افراد كه به اسارت درآمده اند چيست؟ حاكم پيروز، صرف نظر از اين كه حاكم اسلامى باشد يا غير اسلامى، مى تواند يكى از چند كار را انجام دهد: يا همه اسرا را يك جا بكشد، و يا همه را به زندان و حبس بفرستد و از بودجه بيت المال هزينه نگهدارى آنان را بپردازد؛ راه سومى كه وجود دارد اين است كه آنها را همچون غنايم جنگى و به عنوان برده ميان افراد سپاه پيروز خود تقسيم كند. به نظر نمى رسد كه راه چهارمى وجود داشته باشد؛ چون اگر بگوييم كه مثلا به اردوگاه هاى كار اجبارى فرستاده شود اين هم نوع ديگرى از بردگى و بندگى است. گرچه برده شخص نيست، اما بنده حكومت مى شوند. آنچه كه در شرع مقدس جايز شمرده شده، راه سوم است؛ يعنى آيين مقدس اسلام فرموده است كه از اختيارات فرمانده پيروز سپاه است كه اين افراد را به عنوان غنايم ميان افراد سپاه تقسيم كند. به خصوص اگر جنگ، جنگ تهاجمى است كه فوايدى بر آن مترتب خواهد بود؛ چون همان طور كه در بحث قبل اشاره شد، اين يك مأموريت الهى است كه خداوند متعال به مسلمان ها تفويض فرموده و آنان را مكلّف كرده كه براى ريشه كن كردن كفر و الحاد دست به سلاح ببرند. در سخنى از امام باقرعليهالسلام
نقل شده است كه حضرت فرمودند:
الدُّعاءُ الى طاعَةِ اللَّه مِن طاعَةِ العِباد و الى عِبادَةِ اللَّه من عبادَةِ العَبَادِ و الى وِلايَةِ اللَّه من وِلايَةِ العِبَادِ
.
«به سوى طاعت خدا خواندن، از طاعات بندگان است و به سوى عبادت خدا خواندن، از عبادات بندگان است و به سوى ولايت خدا خواندن نشانه ولايت بندگان».
مشروعيت جنگ و مقاتله در اسلام
جنگ بايد با اين انگيزه باشد كه مردم را به اطاعت الهى درآورد. مردم را از اطاعت و فرمانبردارى بندگان خدا، به پرستش خداى متعال وادارد، خلاصه مردم را از ولايت خلق خدا، به ولايت خدا دربياورد. شرع مقدس جنگ هاى اسلام را براى اين قرار داده است كه جماعتى را كه فرمانبردار انسان ديگرى هستند به اطاعت خداوند درآورند. پس مشروعيت مقاتله و جهاد براى دعوت به اطاعت الهى است كه الزاما اين كار بايد يا با مباشرت امام معصومعليهالسلام
يا با نظارت او انجام شود تا سپاهيان از موازين و اهداف شرع مقدس تخطى و تجاوز نكنند و نسبت به آنها كه پذيراى اطاعت الهى مى شوند، اختيار با پيامبر است. بنابراين نمى توانيم بگوييم كه به حكم قطعى، همه اسيران غنيمتند. در اين جا به فرمانده سپاه كه شخص رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
است، تفويض اختيار شده است.
نكته ديگرى كه اين جا بايد به آن توجه كرد اين است كه اسير گرفتن جز براى دعوت به اطاعت پروردگار مشروع نيست؛ چنان كه در سوره مباركه انفال آمده است:
ما كان لِنَبىّ اءَن يكون لَهُ اءَسرى حتَّى يُثخِنَ فى الارض تُريدونَ عَرَضَ الدُّنيا و اللَّه يُريدُ الاخِرَةَ و اللَّه عزيز حكيم
.
«هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملا بر آنها پيروز گردد؛ و جاى پاى خود را در زمين محكم كند. شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد و مايليد اسيران بيشترى بگيريد، و در برابر گرفتن فديه آزاد كنيد؛ ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى خواهد؛ و خداوند قادر و حكيم است».
در اين آيه شريفه تصريح شده است كه شما جز با پيروزى، حقّ گرفتن اسير نداريد. هرگاه جاى پاى شما در ميدان نبرد و مقاتله استوار شد آن وقت به گرفتن اسير بپردازيد:
لو لا كتاب من اللَّه سَبَقَ لَمَسَّكُم فيما اءَخَذتُم عذاب عظيم
.
«اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ، هيچ امتى را كيفر ندهد)، به خاطر اسيرانى كه گرفتيد، مجازات بزرگى به شما مى رسيد و اگر غير از اين كنيد آنچه را گرفته ايد موجب عذاب شما خواهد گشت».
هدف از اسير گرفتن و تقسيم بين مسلمانان
بنابراين مى بينيم كه در مقاتله با دشمن مساله اسير گرفتن امرى الزامى است و اگر در اين كار سهل انگارى شود به طور طبيعى مجددا، عليه امّت اسلامى دست به توطئه مى زنند.
پس انگيزه اسير گرفتن و تقسيم آنها را مى توان در چند امر خلاصه كرد:
اول اين كه اجتماع و توطئه مجدد آنها به وسيله تقسيم اسرا در ميان خانواده و جنگجويان پيروز خنثى مى شود؛
دوم اين كه با تقسيم اسرا در بين مسلمانان، اسرا و خانواده هايشان، مخصوصا فرزندان آنها با فرهنگ و تربيت اسلامى انس پيدا مى كنند، و از آلودگى آنها به شرك و كفر جلوگيرى مى شود؛
سوم اين كه از تحميل اين افراد به بودجه بيت المال كه حقّ مسلمانان است، پيش گيرى شده است؛
چهارم اين كه اين همه نيروى فعال در اجتماع عاطل و باطل نمى ماند.
گذشته از همه اين مسائل، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مأمور شده است كه پيام راءفت و مودّت بين مؤمنان را به آنها ابلاغ بفرمايند؛ در سوره مباركه انفال مى فرمايد:
يا ايها النبى قل لِمَن فى اءَيديكم من الاسرى ان يَعلَمِ اللَّه فى قلوبكم خيرا يؤ تِكُم خيرا ممَّا اءَخَذَ منكم و يغفر لكم و اللَّه غفور رحيم
.
«پيغمبر! تو به اسرايى كه در دستتان هست بگو كه اگر شما به اسلام گرايش پيدا كنيد و قلب و دلتان را پاك كنيد، خداوند هم شما را مى آمرزد و هم در مقابل آنچه از دست داده ايد، نعمت هاى بهترى را نصيب شما مى كند و خداوند آمرزنده و مهربان است».
اما در مقابل به پيغمبر مى گويد: همين اسيران اگر قصد خيانت داشته باشند بايد با آنها برخورد كرد. به هر حال، طبق اين آيه شريفه و هم بنابر آنچه در روايات مى بينيم رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حسن معاشرت با آنها و تشويق به آزادى آنها توصيه مى فرمايند، تا آنجا كه درباره حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
روايت شده است كه:
انَّ اميرالمؤمنينعليهالسلام
اءَعتَقَى مملوك مِن كدِّ يدِهِ
.
«اميرالمؤمنين از دست رنج خود هزار بنده را آزاد كرد».
غير از كسانى كه در دوران حكومت حضرتش با هزينه بيت المال مسلمانان، آزاد شدند، از دست رنج خود از حاصل كشت و كار و كشاورزى كه اميرالمؤمنينعليهالسلام
بدان مبادرت داشتند هزار بنده را خريده و آزاد كردند و هيچ قيدى هم در روايات ذكر نشده است كه آيا اين هزار بنده از مسلمان ها بودند يا كفار؛ و حتى حكم كفار اسير، به حاكم تفويض شده است كه اسير را نگه دارد يا او را آزاد كند و فديه بگيرد و يا منت بگذارد و بلاعوض آزاد كند. در سوره مباركه محمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
آيه اى ناظر به اين نكته است:
فاذا لَقيتُم الَّذين كفروا فَضَرَبَ الرِّقاب حتَّى اذا اَثخَنتُمُوهُم فشُدّوا الوُثَاق فامَّا منَّا بعد وَ اَمَّا فِداء حتَّى تَضَعَ الحَرب اَوزَارَها
.
«و هنگامى كه با كافران جنايت پيشه در ميدان جنگ روبرو شديد گردن هايشان را بزنيد، و اين كار را همچنان ادامه دهيد تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا بر آنان منت گذاريد و آزادشان كنيد يا در برابر آزادى از آنان فديه (غرامت) بگيريد؛ و اين وضع بايد همچنان ادامه يابد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد».
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه بعد از استيلاى تام و تمام، مى توانيد بر اين اسيران منت بگذاريد و آنها را بدون عوض آزاد كنيد و يا از آنها فديه بگيريد.
حكم قبول اسلام بعد از اسارت
حال سوالى مطرح است و آن اين كه آيا اگر كسى بعد از اسارت، اسلام را پذيرفت، باز هم بايد در اسارت باقى بماند؟ همان گونه كه در آيه شريفه و روايات وارد شده است، اگر اسيرى اسلام را بپذيرد اسلام را بپذيرد مطمئنا طبق يكى از آن اختيارات و راهكارها بايد آزاد شود؛ چون نسبت به قتل ايشان چنين رواياتى وارد شده است:
الاءَسيرُ اذا اءَسلَمَ فَقَد حَقَنَ دَمَهُ
.
«انسانى كه به اسارت در آمد، وقتى اسلام آورد، خون خود را حفظ كرده است».
و در روايت ديگرى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
وارد شده است كه:
اءُمِرتُ اءَن اُقاتِلَ النَّاس حتَّى يَقولوا لا اله الا اللَّه فاذا قالوها عَصَمُوا مِنِّى دِماءِهُم و اَموالهم
.
«من مأمور شده ام كه جهاد را ادامه بدهم تا اعتلاى كلمه لا اله الا اللَّه. وقتى پذيراى توحيد شدند و نبوت مرا پذيرفتند، خون و اموال آنها حرمت پيدا مى كند».
به نظر مى رسد اين حكم بين مسلمانان اجماعى باشد، ولى سوال اين است كه آيا اسارت هم ساقط مى شود و بايد او را آزاد كند يا خير؟ بعضى از بزرگان متقدمين، فتوايشان بر عدم سقوط اسارت است، ولى ممكن است از نظر فنى با مناقشه در مستند اين فتوا، بتوانيم ادعا كنيم كه حقّ اسارت اين تازه مسلمان، ساقط مى شود و حتى بگوييم كه حاكم اسلامى در قبال آزادى او حقّ فديه گرفتن را هم ندارد؛ زيرا فديه از مختصات احكام اسير است و وقتى او موضوعا از عنوان اسير خارج شد، بالطبع احكام متعلق به اسير هم بر او مترتب نمى شود. بنابراين، نتيجه اين مباحث اين مى شود كه شارع مقدس در امورى كه جز زشتى و ظلم، حاصلى ندارد، با كمال شهامت ايستاده و حكم الهى را اعلام كرده است؛ گرچه پذيرش عمومى هم نداشته است به خصوص كه مى توانيم اين مطلب را اين گونه بيان كنيم كه در جامعه اى كه بت پرستى بر آن حاكم است، دعوت به توحيد و يكتاپرستى مهم تر از دعوت مردم به يك سلسله از فروعات و مسائل حقوقى است و اگر بگوييم رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
در بيان احكام فرعى، رعايت جو عمومى جامعه آن زمان را كرده و از عدم پذيرش آن مى ترسيده اند، به ساحت شرع مقدس افترا بسته ايم؛ چون در آيه كريمه وارد شده است كه:
واللَّه لا يستحيى من الحقِّ
.
«خدا ابايى ندارد كه حقايق را براى مردم بيان كند».
كسانى كه با حسن نيت در مقام دفاع از حريم دين برآمده اند و گفته اند: بيان شرع مقدس در بسيارى از احكام به صورت تدريجى بوده است و مثالى كه ذكر كرده اند، مساله حرمت نهايى شرب خمر است. فرض كنيم كه اين توجيه را در مساله بردگى بپذيريم؛ مساله اين است كه به هر حال در شرب خمر و بازى با ابزار و آلات قمار، حكم الهى تدريجا اعلام شد و در نهايت پايانى بر آن مترتب بود كه حكم قطعى اعلام شد. در مورد الغاى نظام بردگى چه روزگارى را مى توان تصور نمود؟ و آن حكم پايانى كه به همه ادعاها خاتمه مى دهد، چه روز و به چه بيانى بوده است كه در دسترس ما قرار نگرفته است؟ اگر چنين چيزى بود، بايد در آيات كريمه قرآن ذكر مى شد يا در سخنان رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
و يا حداقل در بيان يكى از ائمه اطهار ديده مى شد و حال آن كه هيچ اثرى نمى يابيم در حالى كه قرآن مى گويد:
اليوم اءَكملتُ لكم دينكم
.
«امروز دين شما را كامل كردم».
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، در روزهاى آخر عمرش اكمال دين را اعلام مى فرمايد؛ حتى در روايتى از امام محمَّد باقرعليهالسلام
وارد شده است كه فرمودند:
آخر فريضة اءنزَلَها اللَّه تعالى الوِلاية
.
«آخرين حكم واجبى كه خداوند در قرآن نازل فرمود مساله ولايت بود».
و بعد از بيان و اعلام آن، اين آيه نازل شد كه: اليوم اَكمَلتُ لكم دينكم
دين كامل شد.
بنابر ادعاى اين حضرات وقتى نظام بردگى لغو نشده است، بايد نقصى در دين باشد كه اين با صراحت آيه كريمه منافات دارد؛ از طرفى حضرت رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
در خطبه حجّة الوداع اين عبارت را فرمودند:
يا اءَيُّهَا النَّاس واللَّه ما من شى ء يقرِّبكم منَ الجنَّةِ و يُباعِدُكُم من النَّار الا و قد اَمَرتُكُم به و ما من شى ء يقرِّبُكم من النَّار و يُبَاعِدُكُم من الجَنَّةِ الا و قد نَهيتُكُم عنه
.
«من همه اسباب و وسايلى را كه سعادت اخروى شما را تضمين مى كرد و شما را از شقاوت و سقوط در آتش نجات داد، بيان كردم، و همه آنچه كه شما را از بهشت و سعادت دور مى كند و به آتش و عذاب الهى نزديك مى كند، ذكر نموده و شما را هم از آنها نهى كردم».
به يقين اگر با اين تفكر و ديدگاه به مساءله بردگى نگاه كنيم كه شرع مقدس همه حقّ را بيان نكرده است، بدين معنا است كه هنوز پيغمبر وظايفى داشته كه نتوانسته آنها را به انجام برساند و اين ادعاى رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
يك ادعاى ناتمام خواهد بود!!
بنابراين، معلوم مى شود كه نظام بردگى به صورت مطلق ملغا نشده و به نحو موجبه جزئيه و در محدوده قوانين جنگى مورد تاييد شرع انور قرار گرفته است.
علاوه بر همه اين مطالب، صرف اين كه امروز ما يك تصوير ذهنى مستهجن و قبيحى از اين موضوع براى خودمان ترسيم كرده ايم واقعش هم اين است كه امروز قبح جدى دارد و به نظر خود مفاسدى را از آن درك مى كنيم كه نمى توانيم به شارع نسبت دهيم كه در بيان حقيقت قصور و سستى روا داشته است كه اين ظلمى فاحش و نابخشودنى به شرع مقدس است؛ چون مفهوم سخن اين است كه بگوييم به همه مصالح و مفاسد احكام و موضوعات عالم احاطه داريم؛ در حالى كه نسبت به موضوعاتى كه متعلق حكم وجوب و حرمت واقع شده است، نمى شود چنين ادعايى كرد كه همه علل و اسباب حكم شارع را درك مى كنيم؛ چه رسد به اين كه شارع راجع به چيزى، حكم وجوبى يا حكم حرمت نداشته باشد و اساسا اين ادعا در روايات بسيار زيادى مورد نهى قرار گرفته است كه يك روايت را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم.
حكم قياس در احكام الهى
مرحوم كلينى در كافى به سند صحيح از ابان بن تغلب نقل مى كند:
قال: قلت لابى عبداللَّهعليهالسلام
: ما تقُولُ فى رجُل قَطَعَ اءصبَعا من اَصَابِعِ المراءَةِكُم فيها قال عَشرُ من الاِبِلِ قُلتُ قَطَعَ اثنَينِ قالَ عِشرونَ قُلتُ قَطَعَ ثَلاثا قالَ ثَلاثُونَ قُلتُ قَطَعَ اَربَعا قال عِشرونَ قُلتُ سُبحانَ اللَّه يَقطَعُ ثَلاثا فَيكون عليه ثلاثون و يَقطَعُ اَربَعا فيكون عليه عِشرونَ اءِنَّ هذا كان يَبلُغُنَا و نحن بالعِرَاقِ فنَبرَاءُ ممَّن قالَهُ و نَقُولُ الَّذى جاءَ به شَيطَان فقال مَهلا يا اَبان هكَذا حَكَمَ رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
انَّ المَراءَةَ تُقَابِلُ الرَّجُلَ الى ثُلُثَ الدِّيَةِ فاذا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَت الى النِّصفِ يا اَبَان انَّكَ اَخَذتَنِى بِالقِيَاس و السُّنَّةُ اذا قِيسَت مُحِقَ الدِّينُ
.
«از امام صادقعليهالسلام
سوال كردم: مردى انگشت دست زنى را قطع كرده است چه مقدار بايد ديه بپردازد؟ حضرت فرمودند: ۱۰ شتر. عرض كردم: اگر دو انگشت را قطع كند؟ فرمودند: ۲۰ شتر بايد بپردازد. سوال كردم اگر سه انگشت را بريد، چه مقدار ديه بايد بپردازد؟ فرمودند: ۳۰ شتر. سوال كردم: اگر چهار انگشت را بريده باشد؟ حضرت فرمودند: ۲۰ شتر بايد بپردازد. با تعجب سوال كردم: چهار انگشت را قطع كرده است، چطور ۲۰ شتر بايد بپردازد؟ و بعد مى گويد: عرض كردم: ما در عراق بوديم و اين روايت را به شما نسبت دادند و ما از آن تبرى جستيم و گفتيم اين حرف امامعليهالسلام
نيست، امامعليهالسلام
اينگونه سخن نمى گويد؛ اين حرف، حرف شيطانى است. به اين مطلب كه رسيدم، امامعليهالسلام
فرمودند: آرام باش! اين حكم، حكم پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
است. زن تا ثلث ديه با مرد مساوى است؛ وقتى از ثلث گذشت، ديه زن نصف ديه مرد است، اى ابان! تو با قياس عقلى مى خواهى حكم الهى را به دست بياورى و سنت شرعى اگر با قياس و محاسبه عقل ناقص بشرى سنجيده شود به نابودى دين مى انجامد».
در احكام الهى اعمال سليقه راه ندارد و نمى توان ادعا كرد كه ما همه مصالح و مفاسد را مى فهميم. ما تابع نصوص شريعت هستيم. آن جا كه مطلبى به عنوان يك آيه محكم در كتاب آسمانى يا روايت صحيح السند تام و تمامى از ناحيه شارع مقدس رسيده باشد، ما تسليم آن هستيم.
اين جا عقل ناقص بشرى نمى تواند درباره ديه زن و مرد قضاوت كند و آن را نمى فهمد. ديه زن از ثلث كه گذشت نصف ديه مرد است. وقتى چهار انگشت مردى را قطع كنند، بايد چهل شتر بدهند، طبعا وقتى چهار انگشت زن قطع شد به همان بيست شتر برمى گردد.
ممكن است كسانى بينديشند كه اين نوعى ظلم به زن است، اما اين ادعايى است كه احتياج به اثبات دارد. يقينا احاطه ما به مصالح و مفاسد به گونه اى است كه حتى در احكام قطعى كه از آيات شريفه قرآن بر آنها دليل داريم، نمى توانيم ادعا كنيم كه همه مصالح يا مفاسد اين احكام را درك كرده ايم؛ چون از توان عقل بشر خارج است. بنابراين در چنين مواردى بايد بگوييم آنچه كه در ادله قطعى آمده است، براى ما حجيت داشته و مطاع است. در مساءله بردگى هم وضعيت چنين است مقايسه ادراك ما با احاطه شارع چنين است كه ما از پشت پنجره اى كوچك به تماشاى منظره اى وسيع نشسته ايم، مقدارى كه براى ما قابل رؤ يت است، همين منظره اى است كه در تيررس و زاويه چشم ما وجود دارد؛ اما منظر و تماشاگه شارع، مانند آن است كه كسى بر بالاى بام همان ساختمان ايستاده و همه منظره صحرا را زيرنظر دارد. آنچه را كه ما مصلحت يا مفسده اش را به خوبى نمى توانيم درك كنيم، از ضعف ادراك ما است كه نبايد آن را به حساب شرع بگذاريم. اين تفكر غلط و اشتباهى است كه قواعد شرع مقدس را با معيار عقل ناقص بشرى بسنجيم كه اگر در مسائل فقهى و حقوقى اسلام راه اين گونه برداشت ها باز شود، ديگر براى ما فقه و حقوقى باقى نمى ماند و بنيان همه چيز ويران مى شود.
نتيجه مطالبى كه گفته شد اين است كه نظام برده دارى به طور كلى لغو نشده است و در محدوده قوانين جنگى مورد تاييد شارع مقدس است كه نتيجه آن، هم به نفع انسان ها است و هم به نفع اسلام و مسلمين. روشن است كه اسلام دين آزادى و آزادگى است و اساسا پيام آور حريت بشر از همه قيود ضدّانسانى و اسارت ها است. در سوره مباركه اعراف وارد شده است:
و يَضَعُ عنهم اِصرَهُم و الاَغلال الَّتى كانت عليهم
.
«و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، از دوش و گردنشان بر مى دارد».
به عنوان يك مفاخره اعلام مى كند كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و اين غل و زنجير و قيد و قيود را از دست و گردن انسان ها برداشت.
سوءاستفاده از نظام بردگى در تاريخ
نكته مهم سوءاستفاده هايى است كه در طول تاريخ از نظام بردگى شده است و آن را از لحاظ عرفى و عقلى به صورتى مستهجن و قبيح درآورده است. شهادت و قضاوت تاريخ هم براى اثبات اين مطلب كافى است كه جدا اين قانون مورد سوءاستفاده قرار گرفته و در سايه آن ستم ها و تعديات زيادى به انسان ها شده است؛ چرا كه براى مدعيان طرفدارى از حقوق بشر، كالا قرار دادن انسان، تجارتى سودآور بوده است و همان گونه كه قبلا نيز اشاره كرديم، وجود نژاد سياه در قاره آمريكا و اروپا، داغ ننگى بر پيشانى همه طرف داران دروغين انسانيت و مدافعان پوشالى حريت انسانى است. بايد پرسيد در حالى كه قاره اروپا قاره سپيد است و قاره آمريكا سرزمين سرخ پوستان، نژاد سياه آن جا چه مى كند؟ از طرفى بايد پرسيد نژاد سفيد اين طرفداران حقوق بشر با نژاد سرخ چه كرده اند؟ دزدى و دست برد نژاد سفيد به قبايل ساكن قاره آفريقا، به خصوص قبايلى كه مجاور آب ها و درياها بودند سابقه اى روشن و تاريخى دارد. صاحبان قدرت و آنهايى كه از نظر انديشه و فكر رشد و ترقى كرده بودند، در سايه معلوماتشان دست به دزدى انسان ها زدند.
مطلب مهم اين كه آيا سوءاستفاده از قانون دليل قبيح بودن آن است؟ و آيا در سايه اين قانون هر فسادى واقع شد، بايد آن را نقص قانون دانست؟ و نهايتا به اين نتيجه رسيد كه اين قانون بايد لغو شود؟
براى اين كه مطالب خوب فهميده شود، بهتر است قانون موجود با نظام تكوينى مقايسه شود. قانون از مطالب و مباحثى است كه در نظام تشريعى مورد بحث است. خداوند متعال به انسان ها غريزه جنسى عطا فرموده است، و همه قبول داريم كه در طول تاريخ از اين غريزه سوءاستفاده هاى زيادى شده است؛ تجاوزها، تعدى ها، هتك نواميس و تجاوز به عنف هاى فراوانى كه صورت گرفته و انحرافات جنسى كه امروز امرى بسيار رايج است و در همين ممالك مدعى حقوق بشر، بدترين نوع اين انحرافات جنسى، يعنى ازدواج مرد با مرد و يا زن با زن مورد تائيد و تصويب رسمى است؛ نمى توان گفت حال كه اين عطيه تكوينى الهى مورد سوءاستفاده گسترده قرار گرفته بهتر بود كه خداوند آن را به انسان نمى داد؛ بلكه راه حل سوءاستفاده از غريزه جنسى، جهت دادن و سمت و سو بخشيدن صحيح اين غريزه و تربيت درست انسان است.
از طرف ديگر دستگاه حكومتى نيز بايد با پياده كردن قوانين مدونى كه در شرع مقدس وجود دارد، مانع سوءاستفاده از غريزه جنسى شود. دقيقا همين سخن را در نظام تشريعى هم مى گوييم؛ كه شرع مقدس به حكم ضرورت و به صورت موجبه جزئيه و بر اساس بعضى از مصالح، قانون برده دارى را كه در عرف عالم نيز عقلانى بوده، تاييد كرده است و ما نمى توانيم بگوييم كه چون در طول تاريخ از اين قانون سوءاستفاده شده، پس بهتر است كه خواستار لغو آن باشيم؛ اما اين فكر خوبى بوده كه به خاطر سوءاستفاده هاى زياد و عدم توانايى در جلوگيرى از اين سوءاستفاده ها به صورت بين المللى آن را لغو كردند.
مطلب ديگر اين كه از اظهار اين مطلب نيز نبايد وحشت داشته باشيم كه در مجموعه قوانين جنگى ما موضوع اسارت و رقيت به رسميت شناخته شده است و عقيده داريم كه بهترين، سنجيده ترين و معقول ترين انتخاب براى پيش گيرى از عوارض سوء وجود دشمن، نابود كردن او است. بالاخره دشمن پيش روى است؛ يا بايد آن را با انواع سلاح ها از بين ببريم و يا اين كه او را به ترتيبى به اسارت درآوريم تا از خطرات مصون بمانيم و اين بهترين راه براى هدايت و راهنمايى انسان ها و آزادى آنها از قيد بردگى و اسارت اباطيل و انديشه هاى خرافى است كه آنها را در خانواده هاى مسلمان تقسيم كنيم تا در سايه تربيت اسلامى، رشد و تكامل يابند.
بار ديگر تكرار مى كنيم كه مشروعيت و تاييد شارع مقدس فقط به همان مساءله جنگ ها و مقاتلات برمى گردد و از ساير راه ها براى به اسارت گرفتن و بردگى انسان ها نهى شده است. رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
شرُّ النَّاس مَن باعَ النَّاس
.
«بدترين مردم كسى است كه انسان هاى ديگر را كالاى تجارتى قرار دهد».
اگر بگوييم كه شرع مقدس در وضع قوانين به گونه اى عمل كرده است كه معامله و خريد و فروش انسان ها ممنوع شود، سخنى به گزاف نگفته ايم؛ به ويژه كه در سنت عملى پيام آور بزرگ اسلام رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
برخوردهايى مى بينيم كه اين مطلب را تاييد مى كند. حضرت در جنگ با يهوديان بنى مصطلق و در فتح مكه يا در غزوه حنين كه پايگاه مسلمانان در جزيره العرب مستحكم و استوار شده است، همه اسرا را آزاد مى كنند و در فتح مكه حضرت فرمودند:
اذهبوا فانتم الطُّلَقَاء
.
«برويد، همه شما آزاديد».
و اتفاقا اين همان نكته و سنتى بود كه حضرت زينب كبرىعليهاالسلام
در اولين برخورد با يزيد بن معاويه آن را يادآورى كرده، فرمودند:
اءمِن العدل يابن الطُّلَقَاءِ تخديرك حرائرَكَ و سَوقُكَ بَناتَ رسولِ اللَّه سبايا؟
.
«اى فرزند آزادشده رسول خدا! آيا اين عدالت است كه تو عترت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به اسارت بگيرى و آنها را به عنوان اسير در كوچه و بازار بگردانى و زن و فرزندانت در پس پرده عفت باشند؟».
اسلام و مبارزه با نظام برده دارى
به هر حال، مى توانيم ادعا كنيم كه روح شريعت مقدس اسلام با بردگى بندگان خدا سازگارى ندارد و حتى سفارش شده در شرايطى كه حكومت از مكنت مالى برخوردار است، براى آزادى بردگان و اسرا فديه هم مطالبه نكند؛ بلكه جانب احسان و تفضل به آنها را ترجيح دهد.
ما معتقديم حريت و آزادگى انسان ها يك اصل است؛ حال گاهى كسانى با پشت كردن به چراغ هدايت، سعى در خاموش كردن آن دارند و به جنگ با هاديان بشر برمى خيزند؛ اينان ديگر وقتى به اسارت درآمدند، مصيبتى است كه با دست خويش براى خود فراهم كرده اند؛ وگرنه شعار آيين مقدس اسلام اين است:
لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللَّه حُرّا
.
«بنده كسى مباش؛ كه خداوند تو را آزاد قرار داده است».
پس از اين كه معلوم شد مساله حريت و آزادى انسان در مكتب اسلام يك اصل پذيرفته شده است و ريشه بردگى انسان ها، فقط اسارت در جنگ ها است، بايد گفت: بردگى انسان هاى آزاد از راه اعمال زور و قدرت و يا از راه فريب و خدعه نهى شده است و اگر كسى بداند كه منشاء بردگى يك انسان، خدعه و فريب و يا قدرت و زور بوده است و بر روى او معامله كند، آن معامله صحيح نيست و اساسا در چنين مواردى شرع مقدس با زبانى خشن و تند برخورد كرده است. در روايتى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است:
ثلاثَة اءَنَا خَصِيمُهُم يومَ القِيَامَةِ رجل باعَ حُرّا فاءَكُلّ ثَمَنَهُ و رجل استَاءجَرَ اءَجيرا فَاستَوفَى منه و لم يُوَفِّهِ اءَجرَهُ و رجل اءَعطَانِى صَفقَة فَغَدَرَ
.
«من در قيامت دشمن سه كس هستم: اول آنكه انسان هاى آزاد را به بردگى بكشاند و از اين طريق امرار معاش كند، دوم آن كه از انسان ها، بيگارى بكشد و حقوق آنها را نپردازد و سوم كسى كه در معامله اهل مكر و حيله باشد».
شاهد آن در قسمت اول روايت است كه مى فرمايد: اولين كسى كه در روز قيامت، من با او دشمن خواهم بود، كسى است كه فرد آزادى را برده كند و از طريق او امرار معاش كند. همان طور كه در اين مباحث، مكرر يادآور شديم تنها موردى كه شرع مقدس آن را تاييد كرده، بردگى از راه جنگ و مقاتله است و اين عمل مقابله به مثل و قانون بين المللى آن زمان بوده كه گذشته از اين، از نظر شرع معاملات متعارف آن زمان با بردگان ممنوع بوده است. كسى حقّ برخورد با اسرا و قتل و خونريزى آنها را نداشته و تجاوز به نواميس و شكنجه و عذاب آنها نيز ممنوع است. در روايتى از اميرالمؤمنينعليهالسلام
آمده است كه فرمودند:
بَعَثَنِى رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
الى اليَمَن، فقال: يا علىُّ! لا تُقاتِل اَحَدا حتّى تَدعُوهُ الى اللَّه، لان يَهدِىَ اللَّه على يَدَيك رجلا خير ممَّا طَلَعَت عليه الشَّمسُ اَو غَرَبَت
.
«وقتى من از طرف پيغمبر مأمور شدم كه به يمن مسافرت كنم و مردم را به اسلام دعوت نمايم، فرمودند: يا على! مبادا قبل از اين كه مردم را با برهان و بيّنه به اسلام دعوت كنى دست به شمشير ببرى! اگر توانستى كه از ميان اين امتى كه به سوى آنها مأمور شده اى، انسانى هدايت كنى بهره تو بيشتر است از آنچه كه از شرق تا غرب عالم در معرض تابش خورشيد قرار دارد».
اساسا به اسارت گرفتن، بعد از اين است كه آنها معاندت و سرسختى نشان مى دهند و مصالح خود را زيرپا مى گذارند؛ آن وقت زمان جنگيدن و تبعات آن فرامى رسد. ولى همين كه افرادى به اسارت درمى آيند، درباره آزادى و حرّيت آنها از بردگى و چگونگى سلوك و رفتار با آنها، مقررات و دستورات بسيار وسيعى وضع شده است.
علاوه بر اين كه در فقه، كتاب ها و ابواب مستقلى در اين باره وجود دارد، توصيه هاى اكيد اخلاقى هم به آنها اضافه مى شود. براى اين كه از اين مطلب بهره ببريم به چند مورد از آنها اشاره مى كنيم:
نكته اول كفّاراتى است كه در ابواب مختلف فقهى به آنها امر شده است. در شرع مقدس كفّارات دو گونه است: يكى كفارات ترتيبى و ديگرى كفارات تخييرى.
كفارات ترتيبى و يا به عبارت ديگر تعيينى، كفاراتى است كه متعيّنا با آزادى بردگان و اسرا تحقق پيدا مى كند. اگر دو گناه انجام بگيرد براى كفاره آنها متعينا انسان بايد برده اى آزاد كند: يكى قتل است كه انسان از روى خطا و اشتباه، انسان ديگرى را بكشد. قرآن شريف در سوره مباركه نساء مى فرمايد:
و ما كان لمؤمن اءَن يَقتُلَ مؤمنا الا خَطَاء و مَن قَتَلَ مؤمنا خَطَاء فتحريرُ رَقَبَة مؤمنة و ديَّة مُسَلِّمَة الى اءَهلِهِ الا اءَن يَصَّدَّقُوا فَان كانَ مِن قَوم عَدُوّ لكم و هو مؤمن فَتَحرِيرُ رَقَبَة مؤمنة و اِن كان مِن قوم بينكم و بينهم ميثاق فَدِيَة مُسَلِّمَة الى اءَهلِهِ و تحريرُ رَقَبَة مؤمنة فمَن لم يَجِد فصيام شهرين مَتَتابِعَينِ
.
«هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند؛ و در عين حال، كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد؛ مگر اين كه آنها خونبها را ببخشند. و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمن شما هستند (و كافرند) ولى مقتول باايمان بوده، تنها بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و پرداختن خونبها لازم نيست. و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد، و يك برده مؤمن نيز آزاد كند. و آن كس كه دسترسى به آزاد كردن برده ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد».
كفاره قتل غيرعمد در سه جا است: يكى مسلمان و مؤمنى كه از طايفه مسلمين كشته شود؛ ديگرى مؤمنى است كه از طايفه دشمن كشته شود؛ و سوم مسلمانى كه از طايفه غيرمسلمان اما هم پيمان كشته شود. در هر سه صورت اگر قتلى اتفاق بيافتد بايد يك بنده آزاد كند. اين كفاره متعين است. مگر اين كه قادر به خريد نباشد و يا مثل امروز موضوع بردگى منتفى باشد كه در اين صورت بايد دو ماه روزه بگيرد.
بنابراين، كفاره قتل از روى خطا، آزاد كردن يك انسان مؤمن است و شايد بتوانيم از اين حكم الهى بدون اين كه بخواهيم كه مقام تعيين علت احكام الهى باشيم يا تفسيرى كرده باشيم چنين برداشت كنيم كه چون اين قاتل با ارتكاب قتل، حيات انسانى را از بين برده است، در عوض بايد انسان ديگرى را از قيد بندگى آزاد كند و حيات مجددى به او ببخشد كه البته اين يك استظهار ذوقى است.
دومين مورد در باب ظهار است كه يك مساله فقهى است. ظهار، نوعى طلاق در جاهليت بوده است كه مرد از روى عصبانيت همسر خود را به منزله مادر خود تلقى كند كه شرع مقدس در اين حالت زن را بر اين مرد حرام مى داند و كفاره اين خطاكارى و عصبانيت او را آزاد كردن يك برده قرار داده است. خداوند در سوره مباركه مجادله مى فرمايد:
والّذين يُظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل اءَين يتماسّا ذلكم توعظون به واللَّه بما تعملون خبير#فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل اَن يتماسّا فمن لم يستطع فاطعام ستّين مسكينا
.
«كسانى كه همسران خود را «ظهار» مى كنند، سپس از گفته خود بازمى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى با هم، برده اى را آزاد كنند؛ اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است و كسى كه توانايى آزاد كردن برده اى نداشته باشد، دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد؛ و كسى كه اين را هم نتواند، شصت مسكين را اطعام كند».
قرآن سه كفاره قرار داده است: اول آزادى بندگان؛ اگر بنده اى يافت نشد و يا شخص قادر نبود؛ بايد دو ماه، روزه بگيرد؛ و اگر قادر بر دو ماه روزه گرفتن نبود، بايد شصت مسكين را اطعام كند.
از ديگر مصاديقى كه كفاره آن آزاد كردن برده است، يكى كفاره قسم است و يكى هم كفاره روزه خوارى عمدى، درباره مورد اول سوره مباركه مائده مى فرمايد:
لا يؤ اخذكم اللَّه بالَّلغو فى ايمانكم و لكن يؤ اخذكم بما عقدتم الايمان فكفّارته اءطعام عشرةِ مساكين مِن اءَوَسطِ ما تُطعِمُون اءَهليكم اءَو كِسوَتُهُم اءَو تحرير رقبة فمن لَّم يجد فصيام ثلاثه اَيَّام ذلك كفاره ايمانكم اذا حلفتم و احفظوا ايمانكم كذلك يبين اللَّه لكم آياته لعلكم تشكرون
.
«خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده و خالى از اراده مواخذه نمى كند؛ ولى در برابر سوگندهايى كه از روى اراده محكم كرده ايد، مواخذه مى نمايد. كفاره اين گونه قسم ها، اطعام ده نفر مستمند، از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد؛ يا لباس پوشاندن بر آن ده نفر؛ و يا آزاد كردن يك برده؛ و كسى كه هيچ كدام از اينها را نيابد، سه روز روزه مى گيرد».
اگر كسى قسمى ياد كند و بعد برخلاف آن رفتار كند، قسم و پيمان الهى را شكسته است و بايد كفاره بدهد. كه در اين مورد بين سه چيز مخير است: ده مسكينى را اطعام كند يا بنده اى آزاد كند و يا اين كه سه روز، روزه بگيرد. پس اين كفاره نيز طريقى است براى نجات بندگان.
مورد ديگر روزه خوارى عمدى در ماه مبارك رمضان است. در روايت عبداللَّه بن سنان از امام صادقعليهالسلام
وارد شده است:
فى رجل اَفطَر فى شهر رمضان متعمِّدا يوما واحِدا من غير عُذر قال يُعتِقُ نَسَمَة اَو يصوم شهرين مَتَتَابِعين اَو يُطعِمُ سِتِّينَ مسكينا فان لم يَقدِر تَصَدَّقَ بما يُطِيقُ
.
«از امام صادقعليهالسلام
درباره انسانى كه بدون عذر روزه اش را در ماه رمضان افطار مى كند سوال كردند. حضرت فرمودند: يك بنده آزاد كند؛ يا دو ماه روزه بگيرد و يا شصت فقير را اطعام كند و اگر نمى تواند، آن مقدار كه توانايى دارد صدقه بدهد».
در اين جا نيز يكى از كفارات سه گانه اى كه مخير است، مساله آزاد كردن بردگان است.
شرع مقدس براى آزادى و رهايى بردگان از قيد عبوديت، به بهانه هاى مختلف سلسله قوانينى را قرار داده است كه بر اساس اين قوانين، شخص مالك لازم نيست اقدام به آزاد كردن بردگان و بندگان بكند؛ بلكه در اثر اتفاقاتى، بنده، خودبه خود آزاد است و به اصطلاح منقتق مى شود. موازينى كه براى انعتاق برده در شرع مقدس ذكر شده است، يكى آن است كه صاحب اين برده به گونه اى با او برخورد كند كه موجب ايذا و عذاب او شود؛ مثلا اقدام به مثله كردن او كند يا بخواهد او را مقطوع النسل كند؛ در روايتى آمده است كه كسى در حالى كه فرياد مى زد، حضور رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد. پيغمبر فرمود: تو را چه شده است؟ مرد گفت: مولاى من! صاحبم مرا در حالى ديد كه كنيزى از كنيزان او را مى بوسيدم و او مرا مقطوع النسل كرد.
فقال النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
: على بالرّجل، فطلب فلم يقدر عليه، فقال رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
: اذهب، فانت حرّ
.
«پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند: برويد و مالك او را پيدا كنيد. هر چه گشتند، او را نيافتند حضرت به غلام فرمود: تو آزادى».
در روايت ديگرى از اميرالمؤمنينعليهالسلام
آمده است:
مَن مَثَّلَ بعبده اَعتَقنَا العبد
.
«اگر كسى برده اش را مثله كند و يا عضوى از بدن او را مورد تجاوز قرار دهد، اين برده آزاد مى شود».
مورد ديگر اين است كه كسى دانسته و يا ندانسته پدر يا مادر خود را خريدارى كند. در گذشته، بردگانى بودند كه در جنگ به اسارت درمى آمدند و بعد هم مسلمان مى شدند و در بازار مسلمانان برده اى را خريدارى مى كردند و بعد معلوم مى شود كه اين پدر يا مادرش مى باشد. در اين صورت به محض اين كه معامله صورت بگيرد، اين پدر و مادر آزاد مى شوند.
مورد سوم جايى است كه مولا و صاحب برده در حالى از دنيا برود كه صاحب ثروت قابل توجهى است و وارثى ندارد. در اين صورت برده يا بردگان او به وسيله حاكم شرع از مال همان مولا خريدارى و آزاد مى شوند و ميراث او هم بين بردگان تقسيم مى شود و به برده او واگذار مى شود.
مورد ديگر مساله اى است كه اگر كنيزى از صاحب و مالك خود صاحب فرزند شود، از سهم فرزند خود آزاد مى شود و جزو ما يملك مورث و مالك خود باقى نمى ماند و حتى در زمان حيات هم صاحب او حقّ فروش وى را ندارد.
مورد بعد اين است كه اگر برده اى از صاحب و مولاى كافر خود و يا از دارالكفر بگريزد و به مسلمانان پناهنده شود، همين كه قدم به بلاد اسلامى بگذارد خود به خود آزاد مى شود.
مورد بعد اين است كه اگر برده اى به بعضى از كسالت ها و عوارض جسمانى صعب العلاج و يا غيرقابل علاج، مبتلا شود او نيز خود به خود آزاد است.
علاوه بر همه اين موارد، خداوند متعال در احكام زكات، به حاكم اسلامى اجازه داده است تا با سهمى از مصارف هشت گانه زكات، بردگان را خريدارى و آزاد كند. حتى خود افراد نيز مجازند كه از سهم زكاتشان بردگان را خريدارى و آزاد كنند.
در سوره مباركه توبه آمده است:
انَّما الصَّدَقَات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المُؤ لَّفَةِ قلوبهم و فى الرّقاب و الغارمين و فى سبيل اللَّه و ابن السّبيل فريضة من اللَّه و اللَّه عليم حكيم
.
«زكات ها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى جمع آورى آن زحمت مى كشند، و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، و براى آزادى برگان، و اداى دين بدهكاران، و در راه تقويت آيين خداوند، و واماندگان در راه؛ اين يك فريضه مهم الهى است؛ و خداوند دانا و حكيم است».
اين حكم، بسيار قابل توجه است كه اگر به ميزان زكات و حتى آنچه از بيت المال براى آزادى بردگان قرار داده شده، عمل شود در مدت كوتاهى، اساسا برده اى باقى نمى ماند. در اين مورد داستان ها فراوانى از صدر اسلام داريم كه نسبت به اين مسائل توجه بيشترى شده است.
عمربن عبدالعزيز شخصى به نام يحيى بن سعيد را به عنوان عامل جمع آورى زكات به قاره آفريقا فرستاد. در آن جا زكات ها را جمع كرد، اما فقير و مسكينى يافت نشد. بنابراين از اين زكات جمع آورى شده، جمع كثيرى از بردگان را خريد و آزاد كرد.
راه هاى تفاهم آميز ديگرى هم وجود دارد؛ مثل بحث مكاتبه و تدبير؛ يعنى نوعى قرارداد ميان مالك و عبد كه به واسطه آن عبد آزاد است براى خود كار كند و با پرداخت دستمزد خود به مولا، خود را از وى بخرد يا اين كه مولا با او يك نوع قراردادى منعقد كند كه بگويد: تو بعد از مرگ من آزادى.
پاداش آزاد كردن بردگان
در پايان بايد گفت: در روايات و آيات كريمه، از لحاظ اخلاقى و عاطفى درباره آزادى بردگان تأکید فراوان شده است و امتيازها و تشويق هاى فراوانى براى كسانى كه اقدام به آزادى بردگان و بندگان مى كنند در نظر گرفته شده است كه بدون اغراق اين روايات و توصيه ها از حوصله اين مختصر خارج است. بهترين سند اين است كه قرآن در سوره مباركه بقره، وقتى علايم و نشانه هاى انسان خوب و نيكوكار را ذكر مى كند، يكى از نشانه هاى انسان هاى خوب و خير هم در اعتقاد و هم در عمل را اين مى داند كه مال خود را در راه آزادى بندگان خدا مصرف مى كنند:
ليس البِرَّ اَن تُوَلُّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكنَّ البرّ مَن آمن باللَّه و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النَّبيين و آتى المال على حبِّه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السَّبيل و السّائلين و فى الرقاب و اقام اَلصَّلاة و آتى الزَّكاة و المُوفُونَ بعهدهم اذا عاهدوا و الصَّابِرين فى الباءساء و الضَّراء و حين الباءس اولئك الّذين صدقوا و اولئك هم المتّقون
.
«خير و خوبى اين نيست كه مؤمنان راجع به تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه با هم گفتگو و بحث كنند، علامت خوبى انسان ها اين است كه اولا به مبدا و معاد مؤمن باشند؛ ايمان به ملائكه، وحى و پيامبران الهى داشته باشند اين در اعتقادات و اما آنچه مربوط به اعمال است ثانيا با همه علاقه و تعلقى كه به مال و ثروت دارند، آن را در مسير اعانت و كمك به اقوام، يتيمان، مساكين، نيازمندان و بردگان به مصرف برسانند. نماز را به پا دارند و زكات مال را بپردازند. به عهد و پيمان خود وفا كنند و در ميدان هاى جنگ اهل ثبات و استقامت باشند، اينان راستگويان در ايمانند. اگر مدعى ايمان باشند، صدق مدعاشان اين اعمال و رفتار است. اينان انسان هاى با تقوا هستند».
به عبارت ديگر مى توان گفت يكى از مظاهر تقوا و ايمان، سعى و تلاش در راه آزادى بردگان و بندگان است. اين نكته قابل توجهى است كه در اين آيه كريمه مورد توصيه قرار گرفته است. علاوه بر اين، رواياتى كه در آنها ترغيب و تشويق به آزادى بردگان شده است بسيار مفصل است؛ مثلا در روايتى، زراره از امام باقرعليهالسلام
نقل مى كند كه فرمودند:
قال رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
: مَن اَعتَقَ مُسلما اَعتَقَ اللَّه العزيز الجبّار بكُلّ عضو منه عضوا من النَّار
.
«امام باقرعليهالسلام
از رسول خدا نقل مى كند كه فرمودند: هر كس به آزادى مسلمانى اقدام كند، خداوند عزيز و جبار به عدد هر عضوى از اعضاى بدن اين برده و بنده اى كه آزاد مى شود، عضوى از اعضاى بدن او را از آتش نجات مى دهد».
اشاره به اين دو صفت خداوند (عزيز و جبار) قابل توجه است؛ عزيز به اين دليل كه چون عزت برده از بين رفته، خداى عزيز به آزادكننده برده، عزت مى بخشد و جبار بدين علت كه چون مالى را از دست داده است خدا آن را جبران مى كند.
ممكن است به ذهن كسى خطور كند كه اين فقط توصيه به آزادى برده هاى مسلمان است. اتفاقا روايت ديگرى داريم كه اين هم مثل روايت قبل سندش تمام است:
عن معاوية بن عمار و حفص بن البخترى عن ابى عبداللَّه جعفر بن محمَّدعليهالسلام
اءَنَّه قال فى الرَّجل يُعتِقُ المملوك قال يُعتِقُ اللَّه بكُلّ عضو منه عضوا من النَّار
.
«معاوية بن عمار از روات جليل القدر است از امام صادقعليهالسلام
نقل مى كند: درباره مردى كه برده اى را آزاد كند اين جا ديگر قيد مسلمان هم ندارد حضرت فرمودند: خدا به ازاى هر عضوى از بدن برده، عضوى از او را از آتش آزاد مى كند».
حتى شرع مقدس در بعضى از روزها و ماه هاى سال كه استعداد و آمادگى انسان ها براى عبادت بيشتر است، از فرصت ها استفاده كرده و براى آزاد كردن برده امتيازاتى قرار داده است؛ مثلا شب عرفه، شبى است كه اگر كسى به خدا توسل و تقرب بجويد، از آتش رهايى مى يابد، در اين جا از امام صادقعليهالسلام
وارد شده است كه مى فرمايند:
يُستَحَبُّ للرَّجُلِ اءَن يَتَقَرَّبَ الى اللَّه عشيّةَ عَرَفَةَ و يومَ عَرَفَة بالعِتقِ و الصَّدَقَةِ
.
«مستحب است كه انسان در شب و روز عرفه به وسيله آزاد كردن بنده و صدقه دادن به سوى خداوند تقرب جويد».
در روايت ديگرى وارد شده است:
جاءَ اءعرابىّ الى النَّبىِّصلىاللهعليهوآلهوسلم
فقال: يا رسول اللَّه! علِّمنى عَمَلا يُدخِلُنى الجنّةَ، قالصلىاللهعليهوآلهوسلم
: ان كنتُ اءقصَرتُ الخطبةَ لقد اءعرَضتُ المسالةَ اءعتَقَ النَّسَمَةَ و فُكَّ الرَّقَبَةَ، فقال: او ليسا واحدا؟ قالصلىاللهعليهوآلهوسلم
: لا، عتق الرَّقَبَةِ اءن تَتَفَرَّدَ بعتقِها، و فَكُّ الرَّقَبَةِ اَن تُعين فى ثَمَنِها
.
«عرب باديه نشينى از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سوال كرد كه چگونه وارد بهشت مى شوند؟ حضرت فرمودند: برده و رقبه اى را آزاد كن. اعرابى سوال كرد: آيا اعتاق نسمه و فك رقبه يكى نيست؟ حضرت فرمودند: آزاد كردن نسمه يعنى خودت به تنهايى اقدام به آزاد كردن يك برده كنى و فك رقبه يعنى كسى كه مى خواهد بنده اى را آزاد كند، قدرت ندارد، تو او را كمك كنى».
در روايت ديگرى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده است:
من كانت له اءمة فعلَّمَها فاءحسَن تعليمَها و اءدَّبها فاءحسَن تاءديبَها و اءعتَقَها و تَزَوَّجَها فله اءجرانِ
.
«كسى كه كنيزى دارد، اگر او را به آداب صحيح ادب كند؛ به او علم بياموزد و بعد او را آزاد كند و شوهر بدهد، خدا اجر مضاعف به او مى دهد».
همه اين روايات، سخنان تشويق آميزى است كه براى ترغيب صاحبان بردگان به آزادى آنها آمده است؛ و موضوع عتق و آزادى بردگان تا جايى مورد تأکید و توصيه است كه حتى در شرع مقدس به عنوان معيار و ميزان سنجش اعمال تلقى شده است، بسيارى از اعمال خير و حسنات با اين كار سنجيده مى شود. كسانى كه با دعا سر و كار دارند به خصوص دعاهايى كه در كتاب شريف و ارزشمند «مفاتيح الجنان» آمده است، ملاحظه مى كنند كه در رموز بسيارى از دعاها ذكر شده كه هر كس اين دعا را بخواند، مثل اين است كه يك بنده آزاد كرده باشد؛ يعنى آزادى بنده به عنوان معيار سنجش ساير اعمال است؛ مثل مقام شهادت. يا مثلا گفته شده است: اگر كسى مساله اى را به ديگرى بياموزد، مثل اين است كه برده اى آزاد كرده باشد.
از مجموعه اين مطالب اهتمام فوق العاده دين مبين اسلام و رسول مكرم اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت به آزادى بردگان آشكار مى شود.
شيوه برخورد با بردگان
در ادامه بحث حقوق مالك، شايد متجاوز از ده مورد ذكر شده كه در مبانى فقهى و حقوقى ما به آزادى و الغاى بردگى مى انجامد؛ به علاوه در آيات شريفه قرآن و در روايات معصومينعليهمالسلام
به احسان و بر و خير توصيه شده است كه يكى از مصاديق اين عناوين آزادگى بردگان است.
از همه اينها كه بگذريم، در موازين اخلاقى اسلام دستورات شايان توجهى در شيوه سلوك و كيفيت معاشرت با بردگان آمده است. در حالى كه فرهنگ ها و ملت هاى ديگرى كه امروز داعيه دار مدنيت عالم هستند، بردگان را حيوانات پست و بى ارزش مى دانند و آنها را به عنوان انسان باور نداشته و براى خود امتيازات فوق العاده اى قائلند كه براى بردگان قائل نيستند. امام سجادعليهالسلام
درباره حقوق مملوك و بنده كه در بحث حقوق رعايا ذكر شده مى فرمايند:
وَ اَمَّا حقّ مملوك فان تَعلَمَ اَنَّهُ خَلقُ ربِّكَ وابنُ اَبيك و اءُمِّكَ و لحمك و دمك لم تملكه لانَّك صَنَعتَهُ دون اللَّه و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا اخرجت له رزقا و لكن اللَّه عزَّ و جَلَّ كفاك ذلك ثمّ سخَّرَهُ لك و ائتَمَنَك ز عليه واستَودَعَكَ ايَّاهُ لِيَحفَظز لك ما تاءتيه من خير اليه فاحسن اليه كما احسن اللَّه اليك و ان كرهته استبدلت به و لم تُعَذِّبَ خَلقَ اللَّه
.
«حقّ برده و بنده تو آن است كه بدانى او هم مخلوقى از مخلوقات خدا است و بدانى او هم فرزند پدر و مادر تو است، بدانى كه او نيز، هم خون تو است و با تو تفاوتى ندارد. هرگز تصور نكنى كه چون مالك او هستى، او مخلوق تو است و تو خالق اويى؛ نه تو خالق اويى و نه رازق او. خدا هم تو را روزى مى دهد و هم او را، خداوند اين مكنت اقتدار را به تو داده است كه تو بر او مسلطى؛ منتها تو را امانتدار قرار داده و برده به منزله امانت در نزد تو است. تو امين خدا هستى كه از او نگهدارى كنى و او هم متقابلا نگهبان حسن معاشرت تو است به عبارت ديگر او رفتار، اعمال و كارهاى خير و خوب تو را نزد خدا شهادت خواهد داد. بنابراين، توجه داشته باش! همان گونه كه دوست دارى خدا به تو نيكى كند و كرده است تو نيز با او به نيكى رفتار كن. اگر از او كراهتى دارى و او را نمى پسندى و او نمى تواند از عهده خدمت تو برآيد، حقّ ندارى او را عذاب كنى و آزار دهى فقط مى توانى او را تعويض كنى».
دقيقا مثل اجير و كارگرى است كه انسان براى انجام كارى، با او عقد اجاره مى بندد، اگر از عهده انجام اين خدمت برنيايد، او مى تواند اين عقد اجاره را تبديل كند؛ يا او را با فرد ديگرى عوض كند. اين سخنان با در نظر گرفتن شرايط حاكم بر آن زمان قابل توجه است.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
صرف نظر از شيوه و روش معاشرتى خويش قبل و بعد از مهاجرت و اقتدارى كه در مدينه پيدا كردند، به اقدامات جدى و عملى دست يازيدند؛ از آن جمله در آغاز، ميان چند نفر از اشراف قريش و عرب با بردگان و بندگان پيوند برادرى و برابرى بستند؛ و هيچ مساواتى در عالم بالاتر از اين متصور نيست، انسانى كه تا آن زمان اصلا به عنوان انسان به حساب نمى آمد، در يك مكتب جديد و در مبانى فكرى و اعتقادى تازه، به عنوان برادر شريف ترين و بانسب ترين انسان ها شود و با او پيوند اخوت بسته شود.
در تاريخ آمده است ظاهرا اين پيمان ميان مسلمان ها دوبار بسته شد و شايد مرتبه دوم مهم تر بود در همان سال اول حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مدينه، بين زيد بن حارثه كه غلامى بود و حمزه عموى خودشان حمزه فرزند عبدالمطلب كه از طايفه قريش و از اشراف عرب است پيوند برادرى برقرار كردند
. بين خارجه بن زهير و ابوبكر بن ابى قحافه
؛ و بين بلال بن رباح با ابو رويحه پيوند اخوت برقرار كردند
؛ و از اين بالاتر، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
زيد بن حارثه را به فرزندى پذيرفته است
.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، خود از اشراف قريش و از بزرگ ترين و شريف ترين طوايف عرب و فرزند عبداللَّه بن عبدالمطلب است؛ اما در عين حال، غلامى را به فرزندى قبول مى كند و جالب اين است كه زينب بنت جحش را نيز به نكاح و همسرى او درمى آورد
. اين امرى بى سابقه در ميان اعراب و اشراف قريش بود كه دختر عبدالمطلب به همسرى يك غلام و برده در آيد كه اين اصلا براى شرفاى عرب قابل تحمل نبود.
حضرت، گاه مقام فرماندهى سپاه را نيز به بعضى از اين غلامان تفويض مى كردند؛ مثلا رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در يكى از جنگ ها، مقام فرماندهى را به همين زيد بن حارثه دادند. در اواخر عمر مباركشان فرزندش اسامه بن زيد را كه يك غلام زاده نوزده ساله بود به فرماندهى سپاه اسلام انتخاب كردند كه از سوى بزرگان در معرض بى مهرى عجيبى هم واقع شدند؛ ولى حضرت فرمودند:
و لَئِن طَعَنتُم فى تاءميرى اُسامةَ فَقَد طَعَنتُم فى تاءميرى اءباه قبلَهُ و اءيمُ اللَّه ان كان للامارةِ خليقا و انَّ ابنَهُ من بعدِه لَخليق للاءمارةِ
.
«شما كه الان طعنه مى زنيد و به امارت و فرماندهى اسامه اعتراض داريد، وقتى كه پدرش را به عنوان فرمانده سپاه انتخاب كردم، همين طعنه ها و اعتراضات را داشتيد و من از شما نمى پذيرفتم. ملاك من براى انتخاب رهبرى و فرماندهى سپاه، قابليت شخصى است. هم پدرش لياقت داشت و هم اسامه لياقت دارد».
جالب توجه است كه پيامبر برده زاده اى را بر همه شيوخ عرب و بزرگان قريش، حتى بر همه كسانى كه مدعى بزرگى در تاريخ اسلام هستند ترجيح مى دهد و او را به فرماندهى لشكر برمى گزيند.
و مهم تر اين كه اين اقدامات، در جامعه اى اتفاق مى افتد كه براى بردگان هيچ حقّ و ارزشى قائل نيستند. ان شاء اللَّه درباره اين موضوع نيز سخن خواهيم گفت كه وقتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در سال آخر عمر مبارك خود، اسامة بن زيد را به فرماندهى سپاه برگزيدند با تأکید فرمودند:
لَعَنَ اللَّه مَن تَخَلَّفَ عن جيش اُسامةِ
.
«خدا لعنت كند كسى را كه از سپاه تحت فرماندهى اسامه سر باززند».
در اين ماجرا مى بينيم كه همه سران و بزرگان قريش، حتى كسانى كه بعد به مقام خلافت رسيدند، اسامه را به عنوان «ايّها الامير» خطاب مى كردند و امارت اسامه را پذيرفته بودند و اين نبود جز اين كه رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
موفق شدند اين فرهنگ را در باورهاى مردم ايجاد و تقويت بفرمايند.
در جامعه آن روز، صاحبان برده حتى نسبت به زن آنها هم اظهارنظر مى كردند. كسى خدمت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده و عرض كردند:
يا رسول اللَّه! سيِّدى زوَّجَنى اءمَتَهُ و هو يريد اءن يُفرِّقَ بينى و بينها، قال فصَعِدَ رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
المنبَرَ، فقال: يا اءَيُّهَا النَّاس ما بَالُ اءحَدِكُم يُزوِّجُ عبدِهِ، اءمَتَهُ ثمَّ يريد اءن يُفرِّقَ بينهما انَّمَا الطَّلاق لِمَن اءَخَذَ بالسَّاقِ
.
«صاحب من كنيزى داشته كه آن را به تزويج من درآورده است، ولى الان تصميم گرفته بين ما جدايى بيندازد. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
همان موقع به مسجد رفتند و بر بالاى منبر فرمودند: اى مردم! شما را چه مى شود كه يك بار تصميم مى گيريد غلام و كنيزتان را به ازدواج هم درآوريد و بعد تصميم مى گيريد كه بين آنها جدايى بيندازيد؟ شما چنين حقى نداريد. وقتى پيوند ازدواج منعقد شد، طلاق فقط در انحصار شوهر است. - گرچه عنوان مالكيت صاحب محفوظ است، اما حقّ ندارد كه زن را از شوهرش جدا كند -».
بنابراين، مى بينيم در جامعه آن روز نه تنها حقّ برابرى بردگان با ساير افراد جامعه رعايت مى شد، بلكه اگر آنها صاحب شخصيت و لياقت و استعدادهاى شخصى بودند، تا مرتبه فرماندهى سپاه قابل ترقى و تعالى بودند.
تلاش پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فراهم كردن شرايطى است كه بردگان بتوانند به مدارج بلند معنوى صعود كنند؛ چرا كه در جامعه آن روز، چنان شخصيت بردگان را تحقير كرده بودن كه خودشان هم باور داشتند كه با ديگران متفاوتند. اما در سيره عملى پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
به برقرارى حقوق مساوى براى آنان اكتفا نشد، بلكه در زمينه سازى براى صعود معنوى و برترى هاى ايمانى آنان نيز اقدام جدى شد.
سلمان يك برده آزاد شده است؛ البته از بردگانى است كه وقتى قدم به منطقه حجاز و جزيره العرب گذاشت، انسان آزاده اى بود. يك يهودى او را تصاحب كرد و به جبر و زور او را به ديگران فروخت و طبعا مسلمان شد؛ ولى از جايگاه و منزلت اجتماعى خيلى ضعيفى برخوردار بود. بعد از اين كه رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مدينه تشريف فرما شدند، سلمان كه در آن جا مشغول غلامى و بردگى براى يهوديان مدينه بود، خدمت حضرت آمد و اسلام آورد و با تلاش و يارى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از مالكش خريدارى و آزاد شد. در عين حال بنده اى آزاد شده بود كه جايگاه اجتماعى اش فرقى نكرده بود.
در مجلس مفاخره اى كه بين قريش و انصار در مسجد منعقد شده بود و هر كس مى گفت: من پدرم كيست، قبيله ام كيست، عشيره ام كيست، سلمان هم نشسته بود، به او گفتند: تو هم حسب و نسب خود را بگو او على رغم اين كه مرد محترمى از خانواده هاى اصيل منطقه جى اصفهان ايران بود ولى اين حرف ها براى او قيمتى نداشت؛ چرا كه تربيت شده مكتب رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، بنابراين گفت:
اءنا سلمان بن عبداللَّه كُنتُ ضالاّ فهَدَانِى اللَّه عزَّ و جَلَّ بمحمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و كُنتُ عائِلا فاءَغنَانِى اللَّه بمحمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و كُنتُ مَملوكا فاءَعتَقَنِى اللَّه بمحمَّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
هذا نَسَبِى و هذا حَسَبِى
.
«من سلمان فرزند عبداللَّه هستم. انسان گمراهى بودم كه خدا به وسيله پيامبرش مرا هدايت كرد. نيازمندى بودم كه خدا به وسيله پيامبرش مرا بى نيازم كرد. برده اى بودم كه خدا به وسيله پيامبرش آزادم كرد».
روايت طولانى است و مهم اين است كه نقل كرده اند در همين موقع رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
وارد مسجد شدند و از موضوع گفتگوى اين جماعت مطلع شدند و جواب سلمان را شنيده بودند.
در روايت ديگرى در مورد سلمان فرموده اند:
سلمان منّا اهل البيت
.
«سلمان از خانواده ما اهل بيت است».
اهل بيتى كه قرآن مى فرمايد:
انّما يُريد اللَّه ليذهب عنكم الرِّجس اهل البيت
.
«خداوند چنين مى خواهد كه هر ناپاكى را از شما خانواده نبوت دور كند. »
يك برده مى تواند آن قدر استعداد و لياقت معنوى و تعالى روحى پيدا كند كه به شهادت شخص پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در زمره اهل بيت عصمت و طهارت قرار بگيرد.
بعد از اين ماجرا، سلمان در ميان مردم به عنوان سلمان فارسى و برده تلقى نمى شد، بلكه به عنوان سلمان محمَّدى شناخته مى شد؛ و اين كسى است كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به دليل استعداد و لياقت و شايستگى او را به مدال و نشان منّا اهل البيت مفتخر فرمود و بعد هم همين سلمان به مقام امارت خطه مدائن، ايران و عراق رسيد و عراقين هم عراق عرب و هم عراق عجم حيطه اقتدار سلمان بود.
انس بن مالك كه مستخدم خانه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
است، مى گويد:
كان رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
، يَعودُ المريضَ و يَتبَعُ الجَنَازَةَ و يُجيبُ دَعوَةَ المَملُوكِ
.
«پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از مريض عيادت مى كردند و در تشييع جنازه ها شركت مى كردند و دعوت غلامان را مى پذيرفتند».
صفات زيادى را براى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
برمى شمارد؛ اما آنچه شايسته بيان است اين كه هر برده و غلامى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به خانه خود يا بر سفره يا به مجلس و محفل خويش دعوت مى كرد، پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دعوت او را مى پذيرفت. با اين كه شخصيت اول جهان اسلام بود و اقتدار حكومت حضرتش در روزهاى آخر عمر از نظر مساحت جغرافيايى به اندازه همه قاره اروپاى امروز، غير از روسيه (شوروى) بود، وقتى غلامى از او دعوت مى كرد، بلافاصله دعوت او را اجابت مى فرمود. اين سيره همه ائمه طاهرينعليهمالسلام
بود.
شيوه برخورد ائمهعليهمالسلام
با بردگان
طاووس يكى از تابعين
است، مى گويد: شبى على بن الحسينعليهماالسلام
را در حال طواف ديدم كه گريه مى كند و اشك مى ريزد و با خدا راز و نياز مى كند. آمدم جلو ديدم كه به حال بى هوشى افتاده است. بعد از اين كه حالش كمى بهتر شد، خدمت ايشان عرض كردم: فرزند رسول خدا! اين همه اشك و آه و ناله براى چيست؟ سعادت اخروى شما تضمين شده است. حضرت فرمودند:
يا طاووس! دَع عنّى حديثَ اءبى و اءمى و جدّى خلَق اللَّه الجَنَّةَ لمَن اءَطاعَه و اءَحسَنَ؛ و لو كانَ عَبدا حَبَشيّا، و خلَق النَّار لمَن عصاه؛ ولو كان ولدا قرشيا
.
«اى طاووس! سخن پدر و مادرم را كنار بگذار؛ خدا بهشتش را براى كسانى خلق كرده كه اطاعت او را كرده اند، هرچند برده سياه حبشى باشد (كه از كمترين جايگاه اجتماعى برخوردار است و ما او را پايين تر از ديگران مى دانيم) و آتش را براى كسانى خلق كرده كه از فرمان خدا تخلف مى كنند؛ گرچه از بزرگان قريش باشند».
بنابراين، چنانچه مشاهده مى شود تأکید معارف دينى ما بر اين است كه استعدادها و لياقت هاى شخصى و نيروى ايمان است كه به انسان شخصيت مى دهد و بردگى موجب حقارت و پستى انسان نمى شود.
سفر حضرت رضاعليهالسلام
به مرو - كه مقطع شايان توجهى در تاريخ اسلام بود - درست زمانى است كه در اثر حكومت هارون روح اشرافى گرى در ميان مردم و مسلمان ها احيا شده است، راوى مى گويد:
كُنتُ معُ الرِّضاعليهالسلام
فى سَفَرِهِ الى خراسان فَدَعا يَوما بِمَائِدَةِ له فجَمَعَ عليها مَوَالِيَهُ من السُّودانِ و غيرِهِم فقُلتُ جُعلتَ فِداك لو عَزَلتَ لِهَؤُلاءِ مائِدَة فقال مَه انَّ الرَّبَّ تبارك و تعالى وَاحِد وَ الاُمَّ واحِدَة وَالاَبَ واحد و الجَزَاءَ بِالاَعمَالِ
.
«من در سفر خراسان همراه امام رضاعليهالسلام
بودم. ديدم حضرت وقتى سفره پهن مى كردند، همه غلام هايى را كه همراه ما در اين سفر بودند بر سر سفره دعوت مى كردند. عرض كردم: بهتر اين نيست كه اجازه بدهيد براى اينها سفره اى جداگانه بگسترانيم؟ حضرت فرمودند: ساكت باش! اينان برادران ما هستند. خداى ما يكى است و پدر و مادر ما با ايشان يكى است و امتياز ما فقط اعمال ما است».
سفارش به نيكى با بردگان
درباره اميرالمؤمنينعليهالسلام
مى گويند: قنبر برده و غلامى بود كه در خانه ايشان بود. وقتى حضرت لباس تهيه مى كردند، زيباترين لباس را براى قنبر مى خريدند؛ ولى خودشان يك لباس معمولى شايد پايين تر از معمول، و گاه كرباس مى پوشيدند.
ابن سويد درباره ابوذر كه از تربيت يافتگان مكتب وحى است مى گويد:
رَاءَيتُ اَباذرّ الغفارىَّ و عليه حُلَّة، و على غلامه حُلَّة، فَسَاءلناه عن ذلك؟ فقال: انَّ رسولَ اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
قال له: اخوانكم خَوَلَكُم جَعَلَهُم اللَّه تعالى تَحت اءَيديكم فمَن كان اءخوه تحت يده فليُطعِمهُ ممَّا ياءكُلّ، وليَلبِسُهُ ممَّا يَلبَسُ، ولا تُكُلِّفوهم ما يَغلِبُهُم فاءعِينُوهُم
.
«ابوذر را ديدم كه لباسى همانند لباس غلام خود پوشيده است. در مورد اين كار از او سوال كردم. جواب داد: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند: غلامان شما برادارن شمايند كه خداوند شما را بر آنان به واسطه جنگ ها مسلط كرده است. پس هر كس كه برادرش زير دست اوست بايد از هرچه خود مى پوشد به او بپوشد و او را به كارهايى كه قدرت و طاقتش را ندارد وادار نكند. پس اگر آنها را به آنچه طاقت ندارند وادار كرديد بايد كمكشان كنيد».
در همين مكتب است كه فاطمه اطهرعليهاالسلام
با فضه خادمه خانه خود، كار روزانه را تقسيم مى كند. در تاريخ زندگى و سيره آن حضرت نوشته اند كه يك روز فاطمه زهراعليهاالسلام
در خانه كار مى كردند و روز ديگر فضّه. اين ديدگاه و روش عملى درست مقابل ديدگاه غربى ها و فلاسفه يونانى قرار دارد كه اصلا منكر وجود روح انسانى در بردگانند. روايتى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است كه:
انَّه راءى رجلا يشتَدُّ خَلفَه غلام، فقال اءحمِلهُ فانَّهُ اءخوك المسلم، و روَحهُ مثل روحِكَ
.
«حضرت مردى را ديدند كه سوار بر مركب است و غلام او هم پشت سرش پياده حركت مى كند. حضرت فرمودند: غلامت را هم پشت سرت سوار كن؛ او برادر مسلمان تو است و روحش مانند روح تو است».
چطور تو احساس خستگى مى كنى و سوار مى شوى؟ او هم مثل تو است، و خسته مى شود.
اين درست زمانى است كه اصلا روح بردگان را روح پليد حيوانى مى دانستند جايگاه آنها در خانه هاى مالكانشان مانند جايگاه حيوانات بود. در همين زمان مى بينيم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند كه بردگان را طورى صدا نزنيد كه آنها از نظر روحى آزرده شوند؛ فرمودند:
لا يقل اءحدكم: عبدى و اءَمَتى... وليقُل المالك: فتاى، و فتاتى...
.
«نگوييد: غلام من! كنيز من! بگوييد: پسرك من! دخترك من!».
و جالب توجه اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:
واعبدوا اللَّه و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى واليتامى والمساكين والجار ذى القربى و الجار جنب و الصّاحب بالجَنبِ وابن السَّبيل و ما مَلَكَت اَيمانُكُم انَّ اللَّه لا يحبُّ مَن كان مختالا فخورا
.
«و خدا را بپرستيد؛ و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد؛ و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و همسايه نزديك، و همسايه دور، و دوست و همنشين، و واماندگان در سفر، و بردگانى كه مالك آنها هستيد؛ زيرا خداوند، كسى را كه متكبر و فخرفروش است، (و از اداى حقوق ديگران سر بازمى زند، ) دوست نمى دارد».
اول فرمان به توحيد است و بعد به نيكى؛ و اما نيكى به چه كسانى؟ پدر و مادر، بستگان، همسايه هاى نزديك، همسايه هاى دور، همنشينان و كسانى كه در سفر درمانده اند؛ و به بردگانتان. چنان كه مشاهده مى شود احسان به بردگان در شمار احسان به اقوام و همسايگان و در شمار نيكى به پدر و مادر تلقى مى شود.
در وصاياى آخر عمر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به اين نكته تأکید فراوان شده است:
اللَّه اللَّه فى اَلصَّلاة و ما ملكت اَيمانكم
.
«شما را سفارش مى كنم نسبت به نماز و نسبت به بردگان خود».
بنابراين امام سجادعليهالسلام
به مدارا با آنها توصيه مى فرمايند:
اءن كَرِهتَهُ استبدلتَ به و لم تعذِّب خَلقَ اللَّه
.
«اگر او را نمى پسندى حقّ ندارى او را بيازارى فقط مى توانى او را تغيير دهى».
در مقابل اين همه حقوق بردگان، امام سجادعليهالسلام
نيز به غلامان و كنيزان سفارش كرده اند كه شما هم با رعايت اين موازين، زندگى تفاهم آميز و برادرانه اى برقرار كنيد. حضرت مى فرمايند: همان گونه كه عقل و تدبير اقتضا مى كند كه انسان در حقوق سلطان و حقوق حاكم براى حفظ نظام اجتماعى و مصالح عمومى مماشات كند، عليه او اقدام نكند، دستورات او را اطاعت كند؛ برده هم بايد براى حفظ نظام خانواده اى كه در آن زندگى مى كند، اطاعت پذير و فرمانبردار باشد.
چراكه نظام زندگى مختل نشود و هميشه جنگ و منازعه در جامعه كوچك خانواده برقرار نباشد؛ مگر اين كه مالك، او را به نافرمانى خدا بخواند كه اين جا برده حقّ ندارد اطاعت كند.
آن گونه كه در تاريخ زندگى امام سجادعليهالسلام
ذكر شده است، بعضى از بندگان را از حضرت خريدارى مى كردند يا مثلا حضرت مى خواستند بعضى از بردگان را به ديگرى ببخشند، به دليل رعايت اين اصول اخلاقى و كرامت هاى بى پايان آن حضرت، اين بردگان به هيچ وجه حاضر نبودند كه خانه امام سجادعليهالسلام
و محضر آن حضرت را ترك كنند و به خانه ديگرى بروند و يا حتى آزاد شوند.
همه اهتمام موازين حقوقى و اخلاقى اسلامى مبتنى بر تأمین يك اجتماع سالم و آرام است؛ اعم از اجتماع كوچك خانواده و يا اجتماع بزرگ جامعه كه انسان ها بتوانند در سايه آن، مراحل كمال معنوى را طى كنند. اين جامعه قابل دسترسى نخواهد بود مگر اين كه هر فردى حدود وظايف شخصى خود را نسبت به خود و ديگران، به درستى بشناسد و بدان عمل كند.