سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد ۳

سيرى در رساله حقوق امام سجاد0%

سيرى در رساله حقوق امام سجاد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام سجاد علیه السلام

سيرى در رساله حقوق امام سجاد

نویسنده: آيت الله ميرسيد محمد يثربى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 21978
دانلود: 3882


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21978 / دانلود: 3882
اندازه اندازه اندازه
سيرى در رساله حقوق امام سجاد

سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد 3

نویسنده:
فارسی

۳۶ - حق بستانكار

و امَّا حقُّ الغَريم الطَّالبِ لكَ فان كنتَ مُوسرا اءَوفَيته و كفَيتَه و اءَغنيتَه و لم تَردُده و تَمطُله فانَّ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال مَطلُ الغنىِّ ظلم و ان كُنتَ مُعسرا اءَرضيتَه بحُسن القول و طَلَبتَ اليه طَلَبا جميلا وَرَدتَه عن نفسكَ رَدّا لطيفا و لم تجمَع عليه ذَهابَ مالِهِ و سوءِ معامَلَتِهِ فانَّ ذلك لُؤ م و لا قوَّةَ الا بالله.

«و اما حق بستانكار تو اين است كه اگر مى توانى بدهى او را بپردازى، كارش ‍ را راه بيندازى و بى نيازش كنى و او را رد نكرده، معطل ننمايى. به درستى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: به تاخير انداختن وعده توسط شخص توانمند، ظلم است و اگر ندارى با نرمى و خوش زبانى از او مهلت بخواهى و او را با لطافت راضى كنى؛ نه اين كه هم مالش را ندهى و هم بدرفتارى كنى كه اين پستى و دنائت است».

يكى از طبقات اجتماعى كه براساس ضرورت هاى زندگى، شكل مى گيرد، وام خواهان و بستانكارانند. به طور طبيعى اين طايفه نيز به نوعى با بدهكاران خود پيوند و رابطه دارند. همان طور كه در آغاز اين حقوق بيست گانه اخير - از حق همنشين - گفتيم، امام سجادعليه‌السلام در مقام ذكر حقوق اصناف و طبقات مختلف اجتماعى هستند؛ كه هر يك به طريقى با ديگران ارتباط دارند. اينك نوبت بستانكاران رسيده، اگرچه ضرورت و نياز، عامل به وجود آمدن اين طايفه است، اما آنها هم مثل ديگر طبقات جامعه، واقعيت اجتماعى و حقوقى دارند كه بايد رعايت شود.

حقوق بستانكاران نسبت به افراد

نكته جالب توجه، ظرفيت هايى است كه از منظر معارف ما درباره اين طبقه اجتماعى معنا پيدا مى كند و آن پيدايش حوادث و ضرورت ها است؛ يعنى يك طبقه اصيل اجتماعى نيستند كه ريشه اصالت حقيقى داشته باشند، اما واقعيتى است كه وجود دارد.

اين نكته بسيار مهمى است كه معارف ما، حتى از اين نكات دقيق و ظريف هم غفلت نكرده و ريزترين امورى كه ممكن است در اجتماع و روابط انسان ها اتفاق بيفتد، مورد دقت و محاسبه قرار داده و مطالبى را براى آداب و شيوه معاشرت و زندگى با آنها بيان فرموده است. بنابراين در بيان اين حق، چند موضوع قابل بحث است:

۱ - وام دادن؛

۲ - پرهيز از وام خواستن و قرض گرفتن؛

۳ - اداى دين به هنگام قدرت و توانايى؛

۴ - حسن برخورد و خوش رفتارى به هنگام نادارى و ناتوانى؛

۱ - وام دادن

به مناسبت هاى مختلف، درباره موضوع وام دادن و قرض دادن بحث شد كه يكى از مصاديق آن، گره گشايى و اهتمام به امور ديگران، به ويژه مسلمانان بود، ولى براى اين كه اين بحث ما هم خالى از توجه و تذكر به اين نكته نباشد، يكى دو روايت با توضيح مختصرى ارائه مى كنيم.

روايتى را مرحوم شيخ حرّ عاملى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى فرمايد، كه حضرت فرمودند:

و مَن اءَقرضَ اءَخاهُ المسلمَ كانَ له بكلِّ درهَم اءَقرضَهُ وَزنَ جَبَلِ اءُحد مِن جِبالِ رَضوَى و طورِ سَيناءَ حسَنَات و ان رَفَقَ به فى طَلبهِ تعدَّى به على الصِّراط كالبَرقِ الخَاطِفِ الَّامِع بغيرِ حساب و لا عذَاب و مَن شَكا اليه اءَخوهُ المسلمُ فَلَم يُقرضهُ حَرَّم الله عزّوجلّ عليه الجَنَّةَ يوم يَجزِى المحسنين(۴۰۷) .

اين روايت جامعى است كه نياز انسان ها به يكديگر را هنگام گرفتارى، يك حقيقت غيرقابل انكار مى داند كه در طول زندگى با آن مواجه مى شوند. در اين موارد، گره گشايى از كار يكديگر، آن هم به صورت مقطعى كه خسرانى به كمك كننده وارد نشود، قرض الحسنه يا وام دادن ناميده اند.

بنا به فرمايش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر كسى به برادر مسلمانش ‍ قرض بدهد، در قبال هر درهم خداوند به اندازه كوه احد(۴۰۸) به او حسنه عنايت مى كند.

اين را مكرر بيان كرديم كه در كلمات اهل بيتعليهم‌السلام اغراق و زياده گويى نيست. اگر وعده اى هست اين وعده به يقين محقق خواهد شد. خدا در قبال هر درهم - يعنى كم ارزش ترين واحد پولى - به اندازه كوه احد به انسان حسنه عنايت مى كند. اين يك مرتبه از گره گشايى است. حال اگر به كسى قرض داد و او قادر به پرداخت نبود، اگر او رفق و مدارا پيشه كرد و به او مجال داد، در قيامت، مانند برق جهنده اى، بدون حساب و عذاب، از صراط عبور خواهد كرد.

حال اگر برادر مومنش به سراغش آمد و حاجتى طلبيد، اما در حالى كه مى توانست، به او قرض نداد، خدا بهشت را بر او حرام خواهد كرد. وقتى كه سخن از قرض، وام و قرض الحسنه به ميان مى آيد، آنچه به ذهن متبادر مى شود، مسئله ربا و رباخوارى است كه يكى از محرماتى است كه با شدت و غلظت با آن برخورد شده است كه در هيچ يك از محرمات چنين نهى و برخوردى را نمى بينيم.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايند:

درهم ربا اءَشَدُّ عندَ الله عزّوجلّ مِن ثلاثينَ زَنيَة كلُّها بذاتِ مَحرَم مثلَ الخَالَةِ والعَمَّةِ(۴۰۹) .

«نزد خداوند متعال، گناه يك درهم ربا بالاتر از سى بار زنا آن هم با محارمى مثل عمه و خاله است».

قبح اين كار، بسيار زياد و واضح است؛ به طورى كه هر انسانى، زشتى آن را درك مى كند. رباخوارى و ربا گرفتن از انسان هاى مسلمان چنين قبح و استهجانى دارد.

شايد اين سئوال به ذهن بيايد كه آيا يك درهم، يك ريال يا يك تومان اين قدر مهم است كه براى انسان چنين عقاب و عذابى را به ارمغان بياورد؟ جواب اين است كه يك درهم اين قدر قيمت ندارد، بلكه اين جزاى تجرى و فراتر رفتن از قواعد شرعى است؛ وقتى انسان تجرى پيدا كرد كه حكم خدا را بشكند، فرقى نمى كند كه اين حرمت شكنى در مقابل يك تومان باشد، يا در مقابل چند ميليارد دلار.

مانند آيه شريفه اى كه در قرآن مى فرمايد:

مَن قَتَلَ نفسا بغيرِ نفس اءَو فساد فى الاءَرض فكَاءَنَّما قَتَلَ النَّاس ‍ جميعا (۴۱۰) .

«هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته است».

نكته اى كه در كلام وحى استظهار مى شود اين است كه وقتى انسان دست به خون ريزى زد و قانون شكنى و حرمت شكنى كرد، تفاوت ندارد كه يك حرام مرتكب شود، يا چند حرام. بنابراين، وقتى براى علت حرمت ربا به روايات مراجعه مى كنيم ملاحظه مى شود كه همه تأکید شارع مقدس، به همين جهت بوده است. راوى از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه:

انِّى رَاءَيتُ اللهَ تعالى قد ذَكَرَ الرِّبا فى غيرِ آية و كَرَّرَهُ فقال اءَ وَ تدرى لِمَ ذَاكَ قلتُ لا قال لِئَلّا يَمتنِع النَّاس مِنِ اصطنَاعِ المعروف(۴۱۱) .

«من در محضر امامعليه‌السلام بودم كه فرمودند: من در آيات كريمه قرآن، زياد مى بينم كه ربا ذكر و تكرار شده است. امامعليه‌السلام به من فرمودند: مى دانى چرا؟ گفتم: من نمى دانم. حضرت فرمودند: براى اين كه مردم از كار معروف و خيررسانى به ديگران دست برندارند».

۲ - پرهيز از وام خواستن

وام گرفتن يعنى خواستن پول و يا متاعى از ديگران به عنوان قرض، همراه با نوعى ذلت و خوارى.

اگر كسى بدون نياز و احتياج و فقط از روى زياده خواهى يا احساس نيازى كه برخاسته از زياده طلبى است، دست نياز پيش ديگران دراز كند مذموم و ناپسند است. حتى فقهاى ما، فتوا به كراهت اين عمل داده اند؛ چون نوعى حقارت و ذلت براى انسان به همراه دارد.

دست طلب چوپيش كسى میكنى دراز

پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

در معارف ما، عزت و آبروى مومن مورد احترام فراوان است و هر چه كه با اين عزت و آبرو منافات داشته باشد، مجاز شمرده نمى شود. علاوه بر آنچه گفته شده، اساسا براى انسان مشكلاتى را نيز به همراه مى آورد. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

ايَّاكم والدَّين فانَّه هَمّ باللَّيل و ذُلّ بالنَّهار(۴۱۲) .

«از قرض گرفتن دورى كنيد كه در روز باعث ذلت و در شب موجب ناراحتى فكرى مى شود».

بنابراين، به دو علت از وام خواستن مذمت و نهى شده است: يكى اين كه موجب حقارت انسان مى شود و ديگر اين كه موجب اشتغال فكرى و غم و اندوه او مى شود. در روايتى كه از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده و راوى آن ابوسعيد خدرى است، مى گويد:

سَمِعتُ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقولُ اءَعوذُ بالله مِنَ الكُفر و الدَّين قيلَ يا رسول الله اءَ تَعدلُ الدَّين بالكفرِ قال نَعَم(۴۱۳) .

«شنيدم كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: به خدا پناه مى برم از كفر و از دين. پرسيدند: يا رسول الله! آيا نزد شما نفرت از دين به اندازه كفر است؟ حضرت فرمودند: آرى».

در تعبير ديگرى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است كه:

ايَّاكم والدَّين فانَّه شَين للدِّين(۴۱۴) .

«سعى كنيد خود را گرفتار دين و قرض نكنيد كه موجب نقص در دين مى شود».

گاهى انسان نزد افرادى دست نياز دراز مى كند كه نسبت به معتقدات و دين او سوء نيت داشته و مساعات و همراهى خود را مشروط به دست برداشتن از بعضى از اعتقادات انسان مى كنند؛ اين نقص آشكار دين و اعتقادات انسان است و در اين صورت مومن، ارزش واقعى خود را از دست خواهد داد؛ زيرا ارزش او به ايمان و دينش است. اگر مومن تحقير شود، دين و اميان تحقير شده و لطمه خورده است. در مواردى كه نياز انسان واقعى و حقيقى است، قرض گرفتن مى تواند بهترين راه حل باشد.

گاه انسان در شرايطى قرار مى گيرد كه واقعا مشكل عظيمى در زندگى او رخ مى دهد. مريضى، ويرانى منزل يا از همه بالاتر، خطر گرسنگى متوجه خانواده و فرزندان معصوم او شده است. در اين موارد براى حل مشكل، دست نياز به سمت دوستان مومنش دراز مى كند كه قرض بگيرد. اين مسئله اى است كه نه تنها اجازه داده شده، بلكه امامعليه‌السلام قرض دادن ديگران را به چنين افرادى شديدا توصيه فرموده است.

در آيات و روايات، توصيه شده است كه اگر مشكل پيدا كرديد، وام بگيريد و به ديگران نيز سفارش شده تا از نظر روحى نيز اين افراد را تقويت نمايند تا احساس ضعف نكنند؛ به عنوان نمونه به بعضى از اين روايات اشاره مى كنيم؛ روايتى از امام هفتم، موسى بن جعفر عليهماالسلام نقل شده است كه مى فرمايند:

مَن طلبَ هذا الرِّزق مِن حِلِّه لِيَعودَ به على نفسه و عِيالهِ كان كالمُجاهدِ فى سبيل الله عزّوجلّ فان غُلِبَ فَليَستَدن على الله و على رسوله ما يَقوتُ به عيالَه(۴۱۵) .

«ثواب تلاش در راه تامين روزى حلال خانواده، ثواب جهاد مجاهدان فى سبيل الله است. اگر كسى مغلوب شرايط روزگار شد و نتوانست درآمدى كسب كند به اندازه اى كه قوت خانواده اش را تامين كند، قرض بگيرد».

روايت ديگرى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايند:

انِّى لَاءُحبُّ لِلرَّجل اءَن يكونَ عليه دَين يَنوِى قضَاءَه(۴۱۶) .

«من دوست دارم مردى را كه قرض مى گيرد و نيت پرداخت دينش را نيز دارد».

شيوه اهل بيتعليهم‌السلام هم اين چنين بود كه اگر برايشان مشكلى پيش ‍ مى آمد و در زندگى با سختى هايى مواجه مى شدند، قرض مى گرفتند. در روايتى هست كه:

ضَاق على علىِّ بن الحسينِ عليهماالسلام ضيقَة فَاءَتى مَولى له فقالَ له اءَقرِضنى عَشَرةَ آلاف درهم الى مَيسَرة(۴۱۷) .

«امام سجادعليه‌السلام در شرايط وخيم و نامساعدى قرار گرفتند. سراغ دوستى از دوستان خود رفتند و فرمودند: ده هزار درهم به من قرض بده، تا وقتى كه متمكن شوم و دين تو را ادا كنم».

حضرات معصومينعليهم‌السلام كه وام خواستن و قرض گرفتن را مذمت مى فرمودند، گاهى براى حفظ عزت و تامين نيازهايشان وام مى گرفتند. چنان كه قبلا هم اشاره كرديم، وقتى امام مجتبىعليه‌السلام شنيدند كه در بين مردم شايعه شده است كه حضرت بى پول و فقير شده اند، مبلغ قابل توجهى را قرض كردند و به مامور صدقات دادند كه بين مردم تقسيم كند تا اين ذهنيت از بين برود. چون مامور صدقات مثل اداره دارايى است كه اگر كسى پولى را پرداخت مى كرد، همه متوجه مى شدند كه او پولدار شده است. قرض گرفتن امامعليه‌السلام براى اين بود كه عزت حضرت حفظ شود و اصلا كلام در اين است كه عزت مومن محفوظ بماند. در روايتى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:

لَقَد قُبضَ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انَّ دِرعَهُ لَمرهُونَة عندَ يَهودىّ مِن يهودِ المَدينَةِ بِعشرينَ صاعا مِن شَعير استَلَفَها نَفَقَة لِاءَهله(۴۱۸) .

«وقتى رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفتند، زره شان را نزد يك يهودى رهن گذاشته، بيست صاع جو گرفته بودند تا زندگى خود را اداره كنند».

معلوم مى شود كه حضرت در شرايطى بحرانى به سر مى برده اند. از امام محمدباقرعليه‌السلام درباره اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده است كه فرمودند:

قُبضَ علىّعليه‌السلام و عليه دَين ثَمَانُمِائَةِ اءَلفِ درهَم فبَاعَ الحسنُعليه‌السلام ضَيعَة له بِخَمسمائَةِ اءَلف فقَضَاها عنهُ و باعَ ضَيعَة له بِثَلاثِمِائَةِ اءَلف فقَضَاها عنهُ(۴۱۹) .

«وقتى اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به شهادت رسيدند، هشتصد هزار درهم دين بر ذمه او بود. اما دو مزرعه داشتند كه امام مجتبىعليه‌السلام يكى را به پانصد هزار درهم و ديگرى را به سيصد هزار درهم فروختند و قرض آن حضرت را ادا كرد».

باز امام باقرعليه‌السلام نقل مى فرمايند:

اءَنَّ الحسينَعليه‌السلام قُتِلَ و عليه دَين و اءَنَّ علىَّ بن الحسينعليه‌السلام باعَ ضَيعَة له بثلاثَمائَة اءَلفِ درهَم لِيَقضىَ دَينَ الحسينعليه‌السلام و عِدات كانت عليهَ(۴۲۰) .

«سيدالشهداعليه‌السلام كه به شهادت رسيدند بدهكار بودند و امام سجادعليه‌السلام مزرعه آن حضرت را به سيصدهزار درهم فروختند و دين پدر بزرگوارشان حضرت سيدالشهداعليه‌السلام را ادا كردند».

بنابراين همان طور كه از سيره اهل بيتعليهم‌السلام نمونه هايى ذكر شد وام گرفتن اگر در حال ضرورت باشد، مانعى ندارد. حتى در روايات افرادى را كه براى وام گرفتن احساس ضعف مى كنند، دلدارى داده اند كه نترسيد، خدا كمك مى كند، وام شما هم ادا مى شود.

گذشته از آنچه بيان شده، به طور كلى وام خواهى امرى مستحسن و ممدوح نيست؛ به خصوص اگر فرد در شرايط بى نيازى باشد؛ چون انسانى كه نياز ندارد، از عِرض و آبروى خود مايه مى گذارد و خود را حقير مى كند. به همين دليل در روايات و كلمات اهل بيتعليهم‌السلام نسبت به اين كار، واكنش منفى نشان داده شده است. در روايتى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه:

بئسَ القِلادةُ قِلادةُ الدَّين(۴۲۱) .

«قرض، قلاده اى است كه انسان را به حقارت واداشته، اختيار وى را به دست ديگرى مى دهد».

يا در تعبير ديگرى فرموده اند:

كثرَةُ الدَّين تُصيِّرُ الصادقَ كاذبا و المُنجِزَ مُخلفا(۴۲۲) .

«زياده روى در قرض، انسان صادق را كاذب و خوش پيمان را متخلف از وعده مى سازد».

روايتى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه فرموده اند:

الدَّين رِقّ، القَضاء عِتَق(۴۲۳) .

«قرض گرفتن، نوعى بردگى است و قضاى دين، نوعى آزادى و گشايش».

بنابراين، اگر انسان واقعا احساس نياز نمى كند و يا نياز او كاذب است، نبايد خود را به قرض و بدهكارى آلوده كند.

۳ - اداى دين به هنگام قدرت و توانايى

سومين مطلبى كه در كلام امام سجادعليه‌السلام آمده، لزوم اداى دين به هنگام توانايى و قدرت است. در كلام امام سجادعليه‌السلام به بستانكار توصيه شده است كه در هنگام توانايى قرض خود را ادا كند؛ چرا كه مالى از ديگرى نزد او است و ممكن است او نيز دچار مشكل مشابه باشد و بدان مال نيازمند باشد. تعبير امامعليه‌السلام اين است:

فان كُنتَ مُوسرا اءَوفَيتَه و كَفَيتَه و اءغنَيته.

وفا در مقابل حق است. و كلمه «كفيته» نيز ناظر به اين معنا است كه ممكن است در كار او گرهى باشد و تو با اداى دين و حق او اين گره را بگشايى.

تعبير سوم «اغنيته» است؛ يعنى ممكن است او در شرايطى كه پول خود را به تو داده؛ محتاج نبوده، ولى الان نيازمند است و تو مى توانى او را بى نياز كنى.

بنابراين وقتى او به هنگام احتياج و نياز دست تو را گرفته و يارى كرده، الان شايسته نيست كه او را با معطل كردن پاداش دهى. او احسان كرده و پاداش ‍ احسان، احسان است. پاداش نيكى، نيكى است؛ نه ظلم. تعبير امام سجادعليه‌السلام به استناد فرمايش جدشان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين است:

و لم تَردُده و تَمطُله فانَّ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال مَطلُ الغنىِّ ظُلم.

«معطل كردن از ناحيه انسانى كه توانمند است، نوعى ظلم است».

او صاحب حق است و ندادن حق او، ظلم به او است؛ چرا كه عدل عبارت است از: اعطاءُ كلِّ ذى حقّ حقَّهُ دادن حق هر صاحب حق.

تخلف از اين قاعده ظلم است؛ به ويژه كه با نوعى سر دواندن نيز همراه باشد. اين تعبير بسيار مناسب و بجايى است و امام صادقعليه‌السلام از قول رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:

مَن يَمطُل على ذى حقّ حقَّه و هو يَقدرُ على اءَداءِ حقِّه فَعَلَيه كلَّ يوم خَطيئَةَ عَشَّار(۴۲۴) .

«اگر كسى اداى حق صاحب حق را كه هم اكنون قادر به اداى آن است به تاخير بياندازد، هر روز گناه يك عشار نوشته مى شود».

زمانى در قبايل و طوايف، سنت اين بود كه يك دهم مال را به زور و بدون هيچ قاعده و قانونى از مردم مى گرفتند و به كسانى كه مامور وصول اين پول بودند عشار مى گفتند. منظور امامعليه‌السلام از چنين تعبيرى اين است كه انسانى كه قدرت دارد بدهى و حق مردم را بدهد و نمى دهد، گناهش مانند كسى است كه پولى را به زور از مردم مى گيرد.

تعبيرات ديگرى هم در معارف و روايات ما هست كه اشاره به يكى از خصايص درونى انسان مى كند كه فرد بدهكار، تصور مى كند با دادن بدهى اش، نقصانى در سرمايه اش حاصل مى شود؛ بنابراين سعى مى كند آن را به تاخير بيندازد و حق مردم را نپردازد، امام باقرعليه‌السلام مى فرمايند:

مَن حَبَسَ حقَّ امرِى مُسلم و هو يَقدرُ على اءَن يُعطيَه ايَّاهُ مَخَافَةَ مِن اءَنَّه ان خَرَجَ ذلكَ الحقُّ مِن يدهِ اءَن يَفتَقِرَ كانَ الله عزّوجلّ اءَقدَرَ على اءَن يُفقِرَه منهُ على اءَن يُغنىَ نفسَه بِحَبسه ذلكَ الحقَّ(۴۲۵) .

«اگر كسى در حالى كه قادر است، حق مسلمانى را به خاطر ترس از فقر، ادا نكند، بايد بداند كه خدا قادرتر است كه او را فقير كند تا اين كه او بخواهد غناى خود را با ندادن حق ديگران تامين كند».

منظور امامعليه‌السلام اين است كه اثر وضعى نپرداختن بدهى و ندادن حق صاحب حق، اين است كه انسان در نهايت، محتاج و فقير مى شود.

از جمله تعابير ديگرى كه در روايات به كار رفته اين است كه اگر بدهكار در اداى دين، مسامحه كند، آبرو و حيثيت خود را در معرض خطر قرار داده است؛ يعنى علاوه بر اثر وضعى آن كه فقر دنيوى و عقوبت اخروى است، موجب مى شود كه آبروى او در معرض خطر قرار بگيرد. امام رضاعليه‌السلام در روايتى از پدرشان و ايشان از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:

لَىُّ الواجدِ بالدَّينِ يُحِلُّ عِرضَهُ و عُقُوبتَه ما لَم يكُن دَينُهُ فيما يَكرَه الله عزّوجلّ(۴۲۶) .

«مسامحه و سستى انسانى كه توانايى پرداخت دين را دارد، علاوه بر عقوبتى كه دارد عرض و آبروى او را در معرض خطر قرار مى دهد».

نكته مهم ديگر اين است كه:

مَطلُ الغنىِّ ظُلم

«معطل كردن انسان توانمند در اداى دين خود، ظلم است».

اين ظلم نه تنها تجاوز به حق بستانكار و صاحب مال است، بلكه نوعى تعدى و تجاوز به حقوق عمومى نيز مى باشد؛ چرا كه باعث بسته شدن باب خير و انصراف افراد خير به دادن قرض مى شود؛ به خصوص اگر اين كار در منظر ديگران اتفاق بيفتد. بنابراين خطاى اين شخص، تنها تجاوز به حق صاحب مال نيست، بلكه باعث مى شود كه اصلا باب خير مسدود شود و افراد خير را از اقدامات خيرخواهانه منصرف و پشيمان كند.

در حق معروف و حق ذى المعروف درباره اين مطلب به تفصيل بيان شده كه فاعل شر بدتر از خود شر بوده و يكى از زشت ترين قبايح، جلوگيرى از فعل معروف است؛ زيرا طبيعى است وقتى كه انسان به ديگران خدمت مى كند و آنها نه تنها پاداش احسان را نمى دهند، بلكه حق اصلى او را نيز از بين مى برند و در نتيجه روح خيرخواهى، خدمت گزارى، نوع دوستى و گره گشايى در او مى ميرد.

۴ - حسن برخورد به هنگام ناتوانى

حق ديگر بستانكار ضرورت خوشرفتارى بدهكار با او به هنگام ناتوانى است. تعبير امامعليه‌السلام اين است:

ان كُنتَ مُعسرا اءَرضيتَه بحُسن القول و طَلَبتَ اليه طَلَبا جميلا وَرَدتَه عن نفسكَ رَدّا لطيفا.

«اگر توان اداى دين و پرداخت مال بستانكارى را ندارى، موظفى كه با خوش زبانى او را راضى كنى و با لطافت و نرمش از او مهلت بخواهى و مدت قرض را تمديد كنى و او را با لطافت از خود رد كنى».

در ابتدا توصيه اى به بستانكار و وام دهنده شده كه قرآن هم بدان اشاره كرده است:

وان كانَ ذو عُسرَة فَنَظِرَة الى مَيسَرَة(۴۲۷) .

«اگر بدهكار واقعا ناتوان است و قادر به پرداخت نيست، به او مهلت دهيد تا براى او ميسر شود».

نكته ديگرى هم در روايت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است:

كَمَا لا يَحِلُّ لِغَريمِكَ اءَن يَمطُلَكَ و هوَ مُوسر فكذَلكَ لا يَحِلُّ لكَ اءَن تُعسرَهُ اذا عَمِلتَ اءَنَّه مُعسِر(۴۲۸) .

«همان طور كه بدهكار غنى حق ندارد بستانكار را معطل كند، بستانكار هم حق ندارد بدهكار را به مشقت و زحمت بياندازد».

يعنى وقتى مى داند او قادر به اداى دين در وقت مقرر نيست، حق ندارد او را در فشار قرار دهد.

پس از اين توصيه، به بدهكار هم سفارش مى شود كه اگر توانايى پرداخت دين خود را ندارد، بايد زبان ليّن و ادب داشته باشد و با حرمت، لطافت و احترام او را راضى كند و از او فرصت بخواهد.

توصيه به بدهكاران

در مجموع چند توصيه به بدهكاران شده است:

۱ - قصد پرداخت دين را داشته باشد.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايند:

مَنِ استَدانَ دَينا فَلَم يَنوِ قَضَاهُ كانَ بِمَنزِلَةِ السَّارقِ(۴۲۹) .

«اگر كسى پولى از ديگرى قرض كند و بنا نداشته باشد آن را بپردازد به منزله دزد است».

يعنى احكام دزد بر او مترتب است و عقابى كه خداوند متعال در قرآن براى سارق مقرر فرموده، شامل او نيز مى شود. در اين توصيه، شرع مقدس به تصحيح انديشه و فكر اهتمام دارد و انسان را از نظر فكرى هدايت مى كند.

۲ - با معسر بودن، دِين از گردن او ساقط نمى شود.

انسان بدهكار بايد توجه داشته باشد كه دين و بدهكارى، هرگز ساقط نمى شود. يعنى هر چند او، معسر و ناتوان باشد و انسان مومن و خوبى هم باشد، اينها هيچ كدام ملاك سقوط دين نيست، حتى در روايات درباره شهيد گفته شده است كه بدهى و حق مالى از ديگران از ذمه اش ساقط نمى شود؛ چون حق الناس است. امام باقرعليه‌السلام مى فرمايند:

أول قطره من دم الشهيد كفاره لذنوبه الا الدين فان كفارته قضاؤه. (*)

«اولين قطره خون شهيد كه به زمين مى‏ريزد، كفاره گناهان او است؛ مگر دين كه كفاره آن فقط اداى آن است. »

بنابراين، اگر شهيد بدهى داشته باشد، بايد در دنيا ادا كند وگرنه در قيامت عذاب مى‏شود و بر اين اساس، از نظر فقهى نيز ورثه او موظفند اين حق را بپردازند و ذمه او را مبرا كنند.

۳ - هنگام توانايى دين خود را ادا كند

در فتواى مشهور علما وارد شده است كه اگر در حال نماز بستانكار طلب خود را از كسى مطالبه كند و وقت نماز موسع باشد، وظيفه دارد كه نماز را بشكند و دين او را ادا كند.

۴ - معسر مالى بايد داراى اخلاق حسنه باشد

اگر بدهكار قادر به اداى دين خود نيست و اصطلاحا معسر مالى است، نبايد معسر اخلاقى نيز باشد؛ يعنى از نظر اخلاقى بايد داراى اخلاق حسنه بوده و با لطافت و نرم خويى تقاضاى مهلت كند.

چگونگى درخواست بدهى توسط بستانكار

مرحوم صاحب وسايل الشيعه روايتى را از رسول گرامى اسلامى صلى‏الله عليه و آله نقل مى‏كند كه حضرت فرمودند:

لَيسَ مِن غَريم يَنطَلقُ مِن عندِ غَرِيمِه راضِيا الا صَلَّت عليهِ دَوَابُّ الاءَرضِ و نُونُ البَحرِ و ليسَ مِن غَريم يَنطَلِقُ صاحبُهُ غَضبَانَ هوَ مَلِىّ الا كَتَبَ الله عزّوجلّ بكلِّ يوم يَحبِسُهُ و لَيلَة ظُلما(۴۳۰) .

«اگر بستانكارى از بدهكارش راضى جدا شود، همه جنبدگان زمين و دريا به او درود مى فرستند و هر بدهكارى كه بستانكارش او را با خشم و غضب ترك كند، خداوند به اندازه هر روز و شبى كه اين مال نزد او مى ماند، براى او يك گناه ظلم، محاسبه خواهد كرد».

رضايت بستانكار به دو صورت حاصل مى شود: يكى اين كه پولش را به او بپردازد؛ ديگر اين كه با مهربانى و لطافت از او خواهش كند كه به او مهلت بيشتر بدهد و او نيز راضى شود. در چنين حالى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند: همه جنبندگان روى زمين و همه موجودات دريا به او درود مى فرستند.

البته تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه بستانكار هم بايد اهل رفق و مدارا باشد و نبايد مطالبه او طورى باشد كه باعث رنجش و آزردگى خاطر بدهكار شود.

مرحوم صاحب وسايل الشيعه از مرحوم كلينى نقل مى كند كه حماد بن عثمان گفت:

دَخَلَ رَجُل على اءَبى عبدِاللهعليه‌السلام فَشَكا اليهِ رجلا مِن اءَصحابهِ فَلَم يَلبَثُ اءَن جاءَ المَشكوُّ فقالَ له اءَبوعبداللهعليه‌السلام ما لِفُلان يَشكوكَ فقال له يَشكونى اءَنِّى استَقضَيتُ منه حقِّى قال فَجَلسَ اءَبوعبداللهعليه‌السلام مُغبِضا ثمَّ قال كَاءَنَّكَ اذا استَقض يتَ حقَّكَ لم تُسِى اءَ رَاءَيتَ ما حَكَى الله عزّوجلّ فى كتابِهِ يَخافون سوءَ الحساب(۴۳۱) اءَ تَرى اءَنَّم خافوا الله اءَن يَجورَ عليهم لا واللهِ ما خافوا الا الاستِقضاءَ فَسَمَّاهُ الله عزّوجلّ سوءَ الحسابِ فَمَنِ استَقضَى بهِ فَقَد اءَساءَ(۴۳۲) .

«فردى خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيد و از يكى از اصحاب امامعليه‌السلام كه آن جا نشسته بود، شكايت كرد. امام صادقعليه‌السلام به او فرمودند: چرا اين شخص از تو شكايت مى كند؟ آن مرد گفت: شكايت او براى اين است كه من از او طلبكار بودم و حقم را از او مطالبه كردم. عثمان مى گويد: امامعليه‌السلام با ناراحتى و غضب نشستند و بعد فرمودند: تو گمان مى كنى كه وقتى رفتى حقت را مطالبه كنى، كار بدى نكرده اى؟ آيا فكر مى كنى آنچه را خداوند متعال در قرآن نقل مى كند كه: مؤمنان از سوءالحساب مى ترسند، اين سوءالحساب را خدا فراهم مى كند و در حساب آنان ستم مى كند؟ به خداوند سوگند كه آنها از مطالبه حق مى ترسند كه خداوند آن را سوءالحساب ناميده است پس هركس مطالبه حق كند كار بدى كرده است».

آنچه كه مؤمنان از آن در روز محاسبه مى ترسند و خدا در قرآن نيز به آن اشاره مى كند، همان مطالبه خدا از آنها است، صرف مطالبه، آزاردهنده است. مطالبه نبايد طورى باشد كه موجب آزار بدهكار شود، بلكه بايد با احترام و ادب حق خود را مطالبه كند. امام صادقعليه‌السلام مى فرمايند:

ليسَ هذَا طريقَ التَّقاضى و لكِن اذَا اءَتَيتَه اءَطِلِ الجُلوسَ وَالزَمِ السُّكوتَ قال الرَّجلُ فمَا فَعَلتُ ذلك الا يَسيرا حتَّى اءَخَذتُ مالِى(۴۳۳) .

راه وصول طلب اين نيست كه داد و فرياد راه بيندازى، يا در حضور ديگران از او مطالبه دين كنى؛ هر وقت براى وصول مطالبه ات رفتى، زياد بنشين و سكوت كن، هيچ نگو كه او چند روز متوالى، تو را در خانه يا در محل كسبش ‍ ببيند، حيا مى كند و بدهى تو را مى دهد. شخصى كه اين روايت را نقل مى كند مى گويد: من اين كار را كردم و بعد از چند روز مالم را گرفتم. اين راهى است كه امامعليه‌السلام به افراد بستانكار ياد دادند.

در روايت ديگرى آمده است كه وقتى شخصى از امامعليه‌السلام درباره سوءالحساب سئوال مى كند، امامعليه‌السلام جوابى را كه در روايت گذشته بيان كرديم، بيان مى فرمايند كه طلب مال كردن يك نوع سوءالحساب است. بايد حرمت انسان ها را نگه داشت و آنها را در مضيقه قرار نداد(۴۳۴) . روايتى را امام صادقعليه‌السلام از جدشان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:

مَن اءَرادَ اءَن يُظِلَّه الله فى ظِلِّ عرشِهِ لا ظِلَّ الا ظِلُّهُ فَليُنظِر مُعسِرا اءَو لِيَدَع له مِن حقِّهِ(۴۳۵) .

«اگر كسى دوست دارد روز قيامت در سايه عرش الهى قرار بگيرد، سعى كند به انسان هاى ناتوان مهلت بدهد».

روايت ديگرى هم از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:

مَن اءَنظَرَ مُعسِرا كانَ له على اللهِ فى كلِّ يوم صَدَقَة بمثلِ مَا لهُ عليه حتّى يَستَوفىَ حقَّه(۴۳۶) .

«كسى كه به فرد گرفتار مهلت بدهد، به اندازه هر روزى كه به او مهلت مى دهد، به اندازه مالش به حساب او صدقه گذاشته مى شود تا اين كه حق خود را بازستاند».

ملاطفت و خوشرفتارى با بستانكار

نكته اى هم كه اين جا بايد به آن اشاره كنيم اين است كه گاهى افراد ناتوانى هستند كه واقعا قادر به پرداخت دين خود نيستند. در اين موارد شرع مقدس ‍ اداى دين آنها را بر عهده بيت المال گذاشته است و حكومت بايد بدهكارى اين افراد را بپردازد. به هر حال، هيچ يك از اين امور، وظيفه بدهكار را در لزوم اداى دين، به هنگام توانايى و ضرورت لطافت و حسن رفتار را عوض ‍ نمى كند و اگر انسان بدهكار، با خشونت و بى ادبى برخورد كند و موازين انسانى و برخورد صحيح را رعايت نكند، در تعبير امام سجادعليه‌السلام از او به لئيم ياد شده است:

و ان كُنتَ معسرا اءرضَيتَه بِحُسن القَول و طَلَبتَ اليهِ طَلَبا جميلا و رَدَدتَه عن نَفسكَ رَدّا لطيفا و لم تَجمَع عليهِ ذَهَاب مالِهِ و سوءَ مُعامَلَتِهِ فانَّ ذلكَ لُؤ م.

امامعليه‌السلام در اين بخش مى فرمايند: بدهكار نبايد از پرداخت مال بستانكار خوددارى كند و همچنين نبايد با او برخوردى نامناسب داشته باشد چرا كه در اين صورت او انسان پستى خواهد بود. جالب اين است كه پستى اين انسان؛ كاشف از استعداد روح او براى همه زشتى هاى اخلاقى است. اميرالمؤمنينعليه‌السلام در سخنى مى فرمايند:

اللُّؤ م مُضادّ لسائِرِ الفضائل و جامِع لجميع الرذائل و السَّوءاتِ والدَّنايا(۴۳۷) .

«پستى با همه فضايل انسانى در تضاد و با همه رذايل، بدى ها و پست فطرتى ها سازگار است».

و يا حضرت در بيان ديگرى مى فرمايند:

اللُّؤ م اءُسُّ الشَّرِّ(۴۳۸) .

«دنائت و پستى زيربناى همه شرهاى اخلاقى است».

از مظاهر پستى، برخورد نامناسب با ديگران و يا پيمان شكنى است؛ حضرت در كلام ديگرى مى فرمايند:

مِن علاماتِ اللُّؤ مِ الغَدرُ بالمواثيقُ(۴۳۹) .

«از علامت هاى پستى، مكر با ميثاق و پيمان هايى است كه با ديگران بسته است».

اگر كسى پيمان بست مال مردم را بدهد و اكنون با اين كه توانايى اداى آن را دارد، از بازگرداندن آن امتناع مى كند و يا در صورت ناتوانى، بدرفتارى و بدزبانى مى كند، علامت پستى و دنائت او است. در روايت ديگرى آمده است:

عادةُ اللِّئام المكافاةُ بالقبيحِ عن الاحسانِ(۴۴۰) .

«عادت انسان هاى پست اين است كه جزاى احسان را با عمل قبيح و زشت مى دهند».

گاهى انسان طلبكار به سراغ بدهكار خويش مى رود تا مالش را بازستادند؛ او به جاى اين كه دين خود را ادا كند يا با زبان خوش او را راضى كند و از او مهلت بخواهد، اصل بدهكارى را انكار مى كند.

عادةُ اللِّئام الجُحُود(۴۴۱) .

«انكار، عادت انسان هاى پست است».

اين انكار هم شامل احسان و تفضل هاى الهى به بندگان است و هم نيكى هاى مردم نسبت به اين فرد، كه عدم سپاس از آنها مى تواند به منزله انكار باشد. انسان وقتى پست فطرت و لئيم شد، دست به هر زشتى و سيئه اخلاقى ديگر مى آلايد. بنابراين، در «غررالحكم » به تعبيرات مختلف آمده است كه حضرت مى فرمايند:

اللُّؤ م يُوجبُ الغَشَّ(۴۴۲) .

«لئامت و بدى موجب غش خواهد گرديد».

انسان لئيم و پست فطرت، غش و برخورد دوگانه انجام مى دهد.

از ديگر نشانه هاى پستى و دنائت، بدهمسايگى و بدمعاشرتى با ديگران است.

از ديگر نشانه هاى انسان لئيم، هزينه كردن از آبروى خود در مقابل مال است؛ يعنى حاضر است از آبروى خود بگذرد، اما از مال خود نگذرد.

مَنَ اللُّؤ م اءن يَصونَ الرَّجلُ مالَهُ و يَبذُلَ عِرضَهُ(۴۴۳) .

«از نشانه هاى پستى و دنائى اين است كه انسان مالش را حفظ مى كند، اما آبرويش را مى بخشد».

نشانه ديگر اين كه:

مِن اللُّؤ م سوءُالخُلق(۴۴۴) .

«بدخلقى، ناشى از پستى فرد است».

بداخلاقى و بدرفتارى با ديگران يكى از زشت ترين سيئات اخلاقى است كه نشات گرفته از همان دنائت و پستى فطرت است.

نشانه هاى انسان لئيم و پست

حال كه ما به بهانه اين تعبير امام سجادعليه‌السلام درباره اين سيئه اخلاقى جملاتى ذكر كرديم، بد نيست به بعضى از ظرايف اين مطلب هم اشاره كنيم. حضرت مى فرمايند:

اللَّئيمُ يَجفُو اذا استُضعفَ، و يَلينُ اذا عُنِّفَ(۴۴۵) .

«وقتى با انسان هاى لئيم و فرومايه با نرمش و مهربانى رفتار مى شود، زبان مهربانى را نمى شناسند، جفا مى كنند و قساوت نشان مى دهند؛ و اگر با خشونت و تندى با آنها برخورد شود، نرم مى شوند».

يعنى اصلا افراد لئيم زبان خير نمى شناسند. طبيعى است اگر احيانا به كسى خدمتى كرده باشند، خودشان را از ديگران طلبكار مى دانند.

اللَّئيم يَرى سئوال فَ احسانِهِ دَينا لهُ يَقتَضيهِ(۴۴۶) .

«انسان پست و فرومايه، احسان گذشته خود را نسبت به ديگران دين مى داند و مى خواهد پس بگيرد».

اما نقطه مقابل آن فرد كريم است كه:

الكريمُ يَرى مكارمَ اءفعالِه دَينا عليه يَقضِيه(۴۴۷) .

«انسان كريم، كرامت هاى اخلاقى را وظيفه خود مى داند».

از ديگر نشانه هاى انسان لئيم و پست اين است كه اصلا حيا ندارد. افراد پست وقتى نفس خود را كوچك مى بينند، ديگر برايشان عزت و حرمت اجتماعى مطرح نيست. به هر كارى دست مى زنند، اما به هنگام نياز، انسان هاى خاضعى هستند. وقتى احتياجشان برطرف شد، باز قساوت پيدا مى كنند. بنابراين، با اين انسان ها بايد به شيوه هاى خاصى برخورد كرد.

از نشانه هاى ديگر اين افراد اين است كه وقتى كمى از مرتبه خود بالا رفتند، حال و احوالشان با گذشته فرق مى كند. يعنى اگر به مال يا مرتبه اى رسيدند و يا به قدرتى دست يافتند و به عزت ظاهرى رسيدند، روحياتشان با گذشته فرق مى كند.

اذا بلغَ اللَّئيمُ فوقَ مقدارِهِ تَنَكَّرَت احوالُهُ(۴۴۸) .

«هرگاه فرد لئيم و پست فراتر از قدر و مرتبه خود رسد و يا خود را بالاتر بداند، احوال او به ناخوشى و بدى تغيير يابد».

در كلمات اهل بيتعليهم‌السلام به خصوص در فرمايشات اميرالمؤمنينعليه‌السلام نسبت به اين افراد و اين گونه روحيه ها توصيه هاى قابل توجهى شده است؛ چرا كه روش انسان هاى لئيم اين است كه احسان را با زشتى جبران مى كنند و خوبى را با بدى.

حضرت مى فرمايند:

عادَةُ الِّئام المُكافاةُ بالقبيح عن الاحسان(۴۴۹) .

«عادت مردم دنى و پست مرتبه، تلافى خوبى و نيكى با بدى است».

در بيان ديگرى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايند:

يُستدلُّ على اللَّئيم بسوءِ الفعلِ، و قُبحِ الخُلق، و ذَميمِ البُخل(۴۵۰) .

«سه چيز بر بدى لئيم دلالت دارد: بدى كردار، زشتى خلق، و نكوهش ‍ بخل».

بر اساس اين خصيصه ها، همنشينى با اين افراد واقعا مشكل و مذموم است. براساس فرمايش اميرالمؤمنينعليه‌السلام ؛ انسان لئيم را با چند نشانه مى توان شناخت: بدكردارى، بداخلاقى و بخل ورزيدن در اداى حقوق ديگران، اعم از حقوق اخلاقى و حقوق مالى.

پرهيز از شيوه هاى ناپسند

انسان با هر فرد و صنفى از اصناف اجتماع، به هر ديلى كه ارتباط برقرار مى كند، حق ندارد از ابزار و روش هاى رفتارى و گفتارى مورد نهى استفاده كند. از جمله اين شيوه هاى ناپسند و مذموم، فريب كارى، دغل كارى و غش ‍ در رفتار و گفتار است كه ريشه آن دروغگويى است. اين رفتار از همه كس ‍ ناپسند است به خصوص ميان حاكم و محكوم؛ يعنى طبقه اى كه بر جامعه حكومت مى كند، در حكومت و فرمانروايى خود بر مردم، كه در واقع منصب خدمت گزارى است، از در فريب، ريا و خدعه وارد مى شود.

در اين جا دو بحث است: يكى اصل تصاحب مقام و جايگاه به وسيله نيرنگ و خدعه و ديگرى رابطه اى كه بعدا به طور قهرى، حاكم با عموم مردم ايجاد مى شود. اگر حكومت داران در تصاحب منصب ها، از دروغ و فريب استفاده كنند، مرتكب عمل بسيار مذموم عقلى و حرام شرعى شده اند و همين طور بعد از صدارت، اگر در ارتباط با مردم از ابزار فريب و خدعه استفاده كنند، مرتكب امر ناپسند و مذمومى شده اند. ما مى توانيم نمونه آن را در ماجراى بنى عباس و تصاحب حكومت و بعد نوع رابطه آنها با مردم شناسايى كنيم.

حكومت بنى اميه و بنى مروان سختى ها و مشقت هايى براى عموم مسلمانان خاصه شيعيان و دوستداران اهل بيت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايجاد كرده و تنگناها و سختى هايى براى عموم مردم به وجود آورده بودند، در ميان مردم ذهنيتى منفى نسبت به دستگاه حاكم ايجاد شده بود و مردم دنبال راه گريزى مى گشتند تا از شر اين حكومت نجات يابند. آنچه كه براى مردم فوق العاده ايده آل مى نمود، اين بود كه از خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حكومت حق آنها است، كسى به حكومت برسد و مشكلات آنها را حل كند. در اين شرايط بنى عباس با شعار الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد صحنه شدند و با اين خدعه و نيرنگ، گروه ها و طبقات مختلف اجتماعى را در شهرهاى دور و نزديك به دور خود جمع كردند و آز آنان براى استحكام پايه هاى قدرت خود سوءاستفاده كردند. جالب اين است كسانى را كه در اين مسير آنها را يارى كرده بودند به تدريج از پا درآوردند؛ افرادى مثل ابومسلم خراسانى و غيره(۴۵۱) .

اين روش هاى مكارانه و شيوه هاى فريبنده در رسيدن به قدرت، روشى كهن و باسابقه است. وقتى منافقان مى بينند مسير حركت فكرى عموم مردم به سمتى است، خود را همراه و هماهنگ با آن جريان عمومى نشان مى دهند؛ اما در باطن چيز ديگرى در سر مى پرورانند؛ گرچه اين مكنونات، براى هميشه پنهان نمى ماند.

در طول تاريخ انسان هاى زيادى دچار اين فريبكارى ها شده اند، اما هيچ گاه اين فريب و نيرنگ هاى تاريخى، باعث بيدارى و تنبه ديگران نشده است.

زشت تر از اين حركت منافقانه آن است كه انسانى با صلاحيت و لياقت منصب حكومت و خدمت گزارى مردم را به دست آورد، اما بعد به جاى خدمت گزارى به مردم، به فكر تحكيم پايه هاى حكومت خود براى انتفاع و بهره بردارى مادى و جاه طلبى و امثال آن باشد. چنين افرادى هم در روابطشان از در مكر و حيله و غش بيرون مى آيند.

مرحوم مجلسى اين قصه را در «بحارالانوار» نقل كرده است كه: وقتى منصور دوانيقى به كرسى حكومت تكيه زد، اضطراب داشت و مى خواست آرام گيرد؛ بنابراين، فردى به نام مهاجر را مامور رفتن به مدينه كرد تا اهل بيت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فريب دهد و از آنها نامه بگيرد كه منصور در مقام تشكيل حكومت است. اساس انسان منافق، هميشه مريب(۴۵۲) است. رفتار انسان، نشات گرفته از انديشه و پايه هاى ذهنى و فكرى او است، و از آن جا كه منصور هم منافق و هم شكاك و بدبين بود روش هاى عملى او منافقانه بود. بنابراين، اين فرد را با پول گزافى به مدينه فرستاد كه بگويد به خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علاقه مندم.

ابن مهاجر به محضر امام صادقعليه‌السلام رسيد، حضرت با علم ولايى پى به قصد او بردند و پذيراى او نشدند و او به ناچار نزد يكى ديگر از اهل بيت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نام عبدالله بن حسن رفت و آن پول را به او داده، از او مدرك كتبى گرفت. جالب اين است كه امام صادقعليه‌السلام آن فرد - ابن مهاجر - را بعدا ملاقات كردند و به او فرمودند:

يابنَ مهاجر! اتَّقِ الله و لا تَغُرَّنَّ اءَهلَ بيت محمَّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فانَّهُم قَرِيبو العَهدِ بِدَولَةِ بَنى مروانَ و كُلُّهُم مُحتاج(۴۵۳) .

«اهل بيت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فريب نده. ما تازه از زير بار فشار بنى مروان نجات يافته ايم».

بنى مروان طورى عمل مى كردند كه اهل بيت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در نهايت فقر زندگى مى كردند. عبدالله بن حسن هم گرچه داعيه حكومت داشت، اما به خاطر نادارى، اين پول را كه فكر مى كرد از ناحيه شيعيان رسيده، پذيرفت و مدرك داد و قرار بود كه منصور از اين مدرك عليه او استفاده كند.

حكومت هايى كه از اين روش ها استفاده كردند، از ثبات و دوام بهره مند نبودند؛ چون ثبات حكومت دايرمدار ثبات شخصيت هيات حاكم است و اگر شخصيت حاكم و يا هيات حاكم گرفتار نفاق و تلوّن و چندرويى شد، به صورت طبيعى دوام و ثباتش در معرض زوال و نابودى قرار خواهد گرفت.