فصل اول: اجمالى از ولادت تا شهادت
ولادت على بن الحسينعليهالسلام
مشهورترين نقل، در تاريخ ولادت امام سجاد، زين العابدينعليهالسلام
اين است كه آن حضرت در روز پنجشنبه، پنجم شعبان المعظم سال ۳۸ هجرى قمرى ديده به جهان گشوده است.
در سال تولد آن گرامى جز سال ۳۸ معروفترين و صحيح ترين نظر شناخته مى شود،
برخى از مورخان و محدثان به سال ۳۷
و ۳۶
و حتى ۳۵
اشاره كرده اند.
در روز و ماه ولادت آن امام دو قول وجود دارد.
بيشتر مورخان چنان كه يادآور شديم پنجشنبه، پنجم شعبان را ترجيح داده اند.
و برخى ديگر جمعه يا يكشنبه نيمه ماه جمادى الاولى را برگزيده اند.
مكان ولادت
همه منابع حديثى و روايى، به اتفاق، زادگاه امام سجاد را مدينه دانسته اند.
برخى نويسندگان مانند ابن جرير طبرى امامى در كتاب دلائل الامامه، حتى به خانه اى كه امام سجاد در آن متولد شده اشاره كرده اند و گفته اند كه آن حضرت در خانه فاطمه زهراعليهاالسلام
قدم به جهان نهاده است.
آنچه براى محققان منشا ترديد شده، اين است كه اگر سالهاى ۳۸ يا ۳۷ و يا ۳۶ را سالهاى ولادت آن گرامى بدانيم اين سالها مقارن بوده است با جنگ جمل و حضور علىعليهالسلام
و خاندان وى در عراق، بنابراين حسين بن على و همسر وى نمى توانسته اند چنين سالهايى را در مدينه باشند!
ولى اين اشكال بآسانى قابل پاسخگويى است، چه اين كه سالهاى ياد شده، سالهاى بحرانى و پركشمكش بوده و حضور علىعليهالسلام
و فرزندان او براى مقابله با اصحاب جمل صورت گرفته است و بعيد نمى نمايد كه در چنين شرايطى، حسين بن علىعليهالسلام
همسرش را در مدينه گذاشته باشد تا در ميان خويشاوندان و با آرامش كامل، فرزند خود - على بن الحسين - را به دنيا آورد.
كنيه و القاب
براى امام زين العابدينعليهالسلام
، اين كنيه ها ياد شده است:
ابوالحسن
، ابومحمد
، ابوبكر
، ابوالحسين
، ابوعبدالله
و ابوالقاسم
.
در اين ميان، مشهورترين كنيه آن حضرت نخست ابوالحسن و سپس ابومحمد است.
و اما القاب آن گرامى چنين است:
زين العابدين،
سيدالعابدين،
سجاد،
ذوالثفنات،
قدوة الزاهدين،
سيدالمتقين،
امام المؤمنين،
زين الصالحين،
منار القانتين،
الزكى
الامين،
و سيد المجتهدين.
مشهورترين القاب آن حضرت، سجاد و زين العابدين مى باشد.
پدر و مادر
پدر ارجمند امام سجادعليهالسلام
: امام حسين بن علىعليهالسلام
سيد الشهداءعليهالسلام
مى باشد. برخى زين العابدين را بزرگترين فرزند حسين بن علىعليهالسلام
دانسته اند
ولى از بيشتر منابع تاريخى چنين استفاده مى شود كه على اكبر - شهيد كربلا - بزرگترين پسر خانواده بوده است و امام سجادعليهالسلام
از وى سن كمترى داشته است و بر اين اساس زين العابدين را على اوسط ناميده اند.
مادر بزرگوار آن حضرت، شهربانو، دختر يزدگرد - آخرين شاه ساسانى - مى باشد. وى طى فتوحات شهرهاى ايران به دست مسلمانان اسير گشت و از ايران به مدينه برده شد و در پرتو حمايت اميرالمومنينعليهالسلام
آزاد گرديد، به همسرى حسين بن علىعليهالسلام
در آمد و افتخار يافت تا مادر امام زين العابدينعليهالسلام
باشد و نُه امام معصوم از نسل او پديد آمد.
علىعليهالسلام
درباره او به فرزندش حسينعليهالسلام
سفارش فرمود:
از همسرت - شهر بانو - خوب محافظت و نگاهدارى كن و به او نيكى نما، چه اين كه در آينده اى نزديك براى تو فرزندى خواهد آورد كه بهترين اهل زمين خواهد بود.
اين كه شهربانو، در چه سالى ديده به جهان گشوده و در چه سنى به همسرى حسين بن علىعليهالسلام
در آمده، و پس از آن چند سال با آن حضرت زندگى كرده است، مورخان و محدثان نظر قاطعى را ثبت نكرده اند.
نكته اى كه بيشتر تاريخنگاران يادآور شده اند اين است كه وى دختر يزدگرد بوده است و نياكان پدرى او عبارتند از: پرويز، هرمز، انوشيروان، قباد. پدرش آخرين پادشاه ساسانى است كه با فتوحات اسلامى سلسله آنان منقرض گرديده است. از جمله نامها و القابى كه براى مادر امام سجادعليهالسلام
ياد كرده اند به موارد ذيل مى توان اشاره كرد:
شهربانو،
شهربانويه،
شاه زنان،
سلافه،
غزاله،
سلامه،
خولد،
بره،
جهان نويه،
شهرناز،
جهان شاه،
حرار،
خلوه،
ام سلمه،
فاطمه
و مريم.
آن بانوى گرامى كه افتخار مادرى ولى خدا و زينت عبادتگران را به دست آورده بود سوگمندانه، پس از ولايت فرزندش، با فاصله اى بسيار اندك جهان را بدرود گفت و على بن الحسين در دامان دايه اى پرورش يافت كه هماره او را مادر صدا مى زد.
برخى مورخان گمان كرده اند مادر امام سجاد در واقعه كربلا حضور داشته و پس از شهادت حسين بن علىعليهالسلام
به همسرى زبيد در آمده و از او صاحب فرزندى به نام عبدالله شده است.
ولى چنان كه مسعودى و ديگران گفته اند، مادر امام سجادعليهالسلام
در بيمارى پس از وضع حمل وفات يافته است و زبيد با كنيزى ازدواج كرده كه دايه امام سجادعليهالسلام
بوده و آن حضرت وى را مادر مى خوانده است.
و چه بسا همين امر مايه اشتباه تاريخنگارانى چون ابن سعد شده است كه گمان كنند شهربانو در واقعه كربلا حضور داشته و از آن پس به همسرى غلامى با نام زبيد در آمده است!
امام سجاد، ابن الخير تين
يكى از نامهايى كه امام سجادعليهالسلام
را با آن مى خواندند ابن الخيرتين است و علت اين نامگذارى سخنى است مستند به رسول خدا كه: «در ميان عرب، نسل قريش و در ميان غير غرب، فارسيان نمونه اند.
»
ابوالاسود دئلى، ضمن برشمردن فضايل امام سجاد، على بن الحسينعليهالسلام
مى گويد:
و ان غلاما بين كسرى و هاشم
|
|
لاكرم من نيطت عليه التمائم
|
يعنى؛ پسرى كه از يك سوى به نسل هاشميان و از سوى ديگر به نسل فرمانروايان فارس - كسرى - منسوب مى باشد، گرامى ترين و با كرامت ترين فرزندى است كه بر او بازوبند بسته اند (تا از گزند چشم تنگان ايمن بماند)
به هر حال قراين تاريخى و مدارك روايى نشان مى دهد كه مادر امام سجادعليهالسلام
بانويى ايرانى و بزرگزاده بوده است.
همسر و فرزندان
امام زين العابدينعليهالسلام
با توجه به فرزندان زيادى كه براى ايشان ياد كرده اند، همسران متعددى داشته است، اما در ميان اين همسران، تنها يكى از ايشان، از طريق عقد دائم به همسرى آن حضرت در آمده بود و ديگران، كنيزانى بودند كه به وسيله حضرتش خريدارى شده و افتخار يافته بودند كه از آن امام فرزندى داشت باشند.
تنها همسرى كه از طريق عقد دائم به ازدواج امام سجادعليهالسلام
در آمده است، ام عبدالله دخترِ عموى بزرگوارش - امام حسن مجتبىعليهالسلام
- مى باشد.
ام عبدالله از زنان بافضيلتى است كه در بسيارى از افتخارهاى معنوى، در عصر خويش يگانه بوده است. از آن جمله اين كه وى هم دختر امام و هم همسر امام و هم مادر امام مى باشد.
همسرى ام عبدالله با امام سجاد، دو نسل امامت را به هم پيوند داد
و نتيجه اين پيوند، يگانه فرزندى بود كه «باقر العلوم» نام گرفت
و خط امامت را تداوم بخشيد.
اما تعداد فرزندان امام سجاد در كتابهاى تاريخى و حديثى ۱۵
۱۶
، ۱۷
، و حتى ۲۰
فرزند پسر و دختر ياد شده است.
شيخ مفيد (ره) نام فرزندان امام سجادعليهالسلام
را اين گونه آورده است:
۱ - محمد (ابوجعفر، باقر العلومعليهالسلام
) كه مادر وى ام عبدالله دختر امام حسن مجتبىعليهالسلام
بوده است.
۲ - عبدالله
۳ - حسن
۴ - حسين، كه مادر اينها ام ولد بوده است.
۵ - زيد
۶ - عمر، كه مادر آن دو نيز ام ولد مى باشد.
۷ - حسين اصغر
۸ - عبدالرحمان
۹ - سليمان كه هر سه از يك مادر «ام ولد» بوده اند.
۱۰ - محمداصغر
۱۱ - على «وى را كوچكترين فرزند امام سجاد دانسته اند».
۱۲ - خديجه كه با على از يك مادر «ام ولد» بوده اند.
۱۳ - فاطمه
۱۴ - عليه
۱۵ - ام كلثوم كه مادر هر سه آنان ام ولد مى باشد.
آنچه شيخ مفيد در اين زمينه ياد كرده، مورد اشاره برخى ديگر از مورخان نيز قرار گرفته است.
بسيارى از فرزندان على بن الحسينعليهالسلام
داراى اعقاب و نسلى نبوده اند و يا در تاريخ از نسل آنان چيزى ثبت نشده است.
ابن عنبه نسب شناس معروف، استمرار نسل امام سجادعليهالسلام
را تنها از طريق شش تن از فرزندان آن حضرت به نامهاى محمد الباقرعليهالسلام
، عبدالله، زيد شهيد، عمراشرف، حسين اصغر و على اصغر دانسته است.
و ابن قتيبه در اين زمينه تنها از محمد بن على الباقرعليهالسلام
، زيد، عبدالله و على بن على بن الحسين ياد كرده است.
در ميان فرزندان امام سجاد، با فضيلت ترين، عالم ترين و شريف ترين فرزند را نخست امام باقرعليهالسلام
و سپس زيد بن على دانسته اند.
چنان كه از محمدبن منكدر نقل كرده اند:
«هيچ كس را نديدم كه در فضيلت با على بن الحسين برابرى كند مگر زمانى كه با فرزندش محمدالباقرعليهالسلام
مواجه شدم.
»
و اما زيدبن على بن الحسين كنيه اش ابوالحسين و يا ابوالحسن و معروف به زيد شهيد است.
وى در سال ۷۹ هجرى قمرى ديده به جهان گشود و به سال ۱۲۲ هجرى قمرى در عصر خلافت هشام بن عبدالملك مروان به فرمان او و به دست يوسف بن عمر ثقفى به شهادت رسيد.
او در مبارزه عليه دستگاه مستبد خلافت اموى، بسيار جدى و صريح بود و در عين اعتقاد و اذعان به امامت و ولايت امام باقرعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
، قيام مسلحانه عليه دستگاه اموى را وظيفه خود مى دانست.
مركز اصلى فعاليتهاى سياسى زيد در كوفه بود و در همان منطقه قيام كرد و به شهادت رسيد.
زيد علاوه بر مبارزات سياسى، در علم و دانش نيز شخصيتى والا داشت و ابوخالد واسطى كتابى را نام الفقه به وى نسبت داده است كه اگر اين انتساب درست باشد نخستين كتاب فقهى به شمار مى آيد.
رسالت دينى و اجتماعى امام سجادعليهالسلام
هدف اصلى و نهايى از تحقيق و كاوش در زندگى معصومينعليهالسلام
، در حقيقت شناخت مواضع دينى و اجتماعى و معرفت پيامها و درسها و شيوه عملى ايشان است. زيرا امام يعنى جلودار قافله صالحان به سوى ارزشها، امام يعنى هدايتگر خلق به سوى خدا. و كسانى مى توانند اهل ولايت و رهپوى مسير صلاح و هدايت باشند كه نخست پيشواى خود را آن گونه كه بايد بشناسند و بر اساس شناخت و معرفت، وى را الگوى عملى و اعتقادى خود قرار دهند.
مهمترين بعد اين شناخت را در زمينه پيامهاى اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى و عبادى بايد جستجو كرد و اما شناخت نام، كنيه و لقب و... امورى است كه جنبه مقدماتى دارد و رهگذرى است براى رسيدن به شناخت هاى اصلى و بنياد دينى كه بايد الگو و برنامه عمل و عقيده قرار گيرد.
اكنون ما، در فصل آغازين اين كتاب و در بررسى اجمالى زندگى امام سجادعليهالسلام
(از ولادت تا رحلت) دريغمان آمد كه حتى اشاره اى هم به موضوع اصلى اين تحقيق نداشته باشيم. زيرا بيم آن مى رود كه ساده انديشانى گمان كنند شناخت زندگى امام سجادعليهالسلام
خلاصه شده است در: «شناخت زمان ولادت، مكان ولادت، نام پدر و مادر، همسران و فرزندان و... » و بس!
بديهى است كه فصلهاى آينده كتاب، دقيقا در راستاى شناخت ابعاد اصلى زندگى امام سجادعليهالسلام
مى باشد و چون در اين بخش، نظر به ترسيم اجمالى بيوگرافى آن حضرت است، به همين تذكر و ياد بسنده مى كنيم.
شهادت
امام سجاد، اسوه زهد و تقوا و نمونه صبر شكيبايى و مظهر آميختگى علم و حلم پس از ايفاى وظيفه الهى خود و حفظ ارزشهاى دين و پاسدارى از تشكل شيعى در سخت ترين ادوار سياسى - اجتماعى، در سال ۹۵ هجرى قمرى به لقاى پروردگار و وصال معبود خويش شتافت.
در تاريخ وفات آن حضرت سال ۹۴،
۹۵
و ۹۶ هجرى قمرى
گفته شده است ولى پيشينه دارترين و معتبرترين نقل مربوط به سال ۹۵ هجرى قمرى مى باشد.
البته جز اين نقلها، برخى مورخان به سالهاى ۹۲،
۹۳،
۹۹،
و ۱۰۰
نيز اشاره كرده اند.
بنابراين، اگر نقل مشهور را در سال ولادت و نيز رحلت امام سجادعليهالسلام
- سال ۳۸ هجرى و ۹۵ قمرى - ملاك قرار دهيم، عمر شريف وى هنگام وفات ۵۷ سال بوده است. دو سال آن مقارن با روزگار خلافت على بن ابى طالبعليهالسلام
و ده سال آن در دوران امامت عموى گراميش - حسن بن علىعليهالسلام
- و ده سال در روزگار زعامت حسين بن علىعليهالسلام
، بوده و ۳۴ سال آن به دوران امامت خود آن حضرت اختصاص داشته است.
و اما آرا در زمينه ماه و روز رحلت آن حضرت نيز مختلف است. بيشتر نويسندگان روز دوازدهم محرم را متذكر شده اند.
و برخى ديگر روزهاى ۱۸، ۱۹، ۲۲ و ۲۵ محرم را مطرح كرده اند
و نيز نقلى، روز ۱۴ ربيع الاول را احتمال داده است.
درباره علت وفات امام سجادعليهالسلام
و چگونگى وفات آن پيشواى صالحان، عمده تاريخنگاران تصريح كرده اند، وليدبن عبدالملك، ايشان را مسموم ساخته و آن حضرت در نتيجه همان مسموميت درگذشته است.
بعضى هم نوشته اند كه هشام بن عبدالملك در روزگار خلافت وليد، امام على بن الحسينعليهالسلام
را مسموم كرده است.
اما ميان اين دو نظر، تنافى و تعارضى وجود ندارد. زيرا طبيعى است كه هر چند برنامه مسموميت امام سجاد از سوى دستگاه خلافت - وليد - ريخته شده و فرمان آن توسط شخص خليفه صادر گشته باشد، كسان ديگرى مجرى آن برنامه و فرمان خواهند بود. زيرا مسايل سياسى و اجتماعى و همچنين محبوبيت امام سجادعليهالسلام
در ميان مردم و معروفيت وى به علم و زهد و تقوا، هرگز به حاكمان اين جراءت را نمى داده است كه به طور مستقيم با آن حضرت رويارو شوند و به ستيز برخيزند و يا زمينه هاى قتل وى را به طور علنى فراهم آورند.
بر اين اساس، بعيد نمى نمايد كه هشام بن عبدالملك به دستور بردارش وليد مرتكب چنين جنايتى شده باشد و وليد و هشام هر دو كشنده امام سجاد بوده باشند.
مدفن على بن الحسينعليهالسلام
بدن مطهر زين العابدينعليهالسلام
كنار امام حسن مجتبىعليهالسلام
در قبرستان بقيع مدفون گشت.
بقيع، قطعه زمين كوچكى است كه بسيارى از بزرگان اسلام را در خود جاى داده است. از آن جمله چهار امام شيعه - امام حسن مجتبىعليهالسلام
، امام زين العابدينعليهالسلام
، امام محمد باقرعليهالسلام
و امام جعفر صادقعليهالسلام
- مى باشد. و جز ايشان، عباس بن عبدالمطلب - عموى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
- و فاطمه بنت اسد، همسران و فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، ام البنين، بسيارى از صحابه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و شهداى بدر نيز در بقيع مدفون مى باشند.
در گذشته زمان، مسلمانان و شيفتگان اسلام و اهل بيت، به تجليل و آبادى اين مكان همت گماشته و براى هر يك از اين بزرگان، حرم و بارگاهى بنا كرده بودند.
اما سوگمندانه، وهابيان در شوال ۱۳۴۴ هجرى قمرى اين آثار را تخريب كردند و همه را با خاك يكسان نمودند! از آن پس، رفتار ناشايست وهابيان و حكام حجاز همواره از سوى محافل اسلامى مورد انتقاد شديد قرار داشته و دارد.
در اين مدت تلاشهاى زيادى صورت گرفت تا شديد وضع اسفبار بقيع به صورت نخستين آن بازگردد و بى حرمتيها پايان يابد. اما على رغم قولهاى مساعدى كه گاه حكام حجاز داده اند، هرگز قدم مثبتى در اين راستا برداشته نشده است. و در حالى كه شاهزادگان هوسران و خوشگذران در مجلل ترين كاخها به سر مى برند و از دشمنان خلق و خدا و بيگانگان و دشمنان اسلام در آن كاخها استقبال مى كنند و ثروت و امكانات جهان اسلام را به پاى غرب و صهيونيسم بين الملل نثار مى نمايند، مرقد بزرگان اسلام و شايسته ترين چهره هاى دينى مسلمانان، چون گورستانى متروك مورد بى مهرى و بى اعتنايى قرار دارد و شعائر اسلامى مورد سخت ترين بى حرمتيها واقع شده است!
امامت على بن الحسينعليهالسلام
پس از شهادت حسين علىعليهالسلام
در محرم سال شصت و يك هجرى، منصب امامت به على بن الحسينعليهالسلام
منتقل گرديد.
شيعه افتخار يافت كه پس از على بن ابى طالبعليهالسلام
و حسن بن علىعليهالسلام
و حسين بن علىعليهالسلام
، زمام رهبرى وى را، سيدالساجدين، زين العابدين، امام سجادعليهالسلام
عهده دار گشت.
امامت سيدالساجدين از سال (۶۱ هجرى قمرى) تا سال (۹۵ هجرى قمرى) استمرار يافت.
دوران امامت
مورخان، دوران امامت على بن الحسينعليهالسلام
را گوناگون ثبت كرده اند. بعضى ۳۳
سال و برخى ۳۴
سال و بيشتر تاريخنگاران ۳۵
سال و چند ماه را يادآور شده اند و همين نظريه اخير، راءى مشهور است.
قول ضعيفى هم مدت امامت آن حضرت را ۲۰ سال دانسته است.
اين اختلاف بى شك نتيجه اختلاف در سال رحلت امام سجاد است يعنى؛ مربوط به پايان امامت آن حضرت است و نه آغاز آن، زيرا در اين كه محرم سال ۶۱ هجرى قمرى آغاز امامت زين العابدينعليهالسلام
بوده، هيچ ترديدى نيست.
دلايل امامت على بن الحسينعليهالسلام
دلايل امامت امامانعليهالسلام
به محور عمده باز مى گردد:
الف) شايستگيهاى علمى و عملى و فضيلتهاى اخلاقى و معنوى برتر آن.
ب) نصوص معتبر و تصريح از سوى پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امام پيشين به امامت ايشان.
البته محور سومى هم وجود دارد كه به نوبه خود شايان توجه است و آن را تحت عنوان كرامات و معجزات و نمودهاى خارق العاده مى توان بررسى كرد.
اين سه محور هر گاه در مجموع مورد بررسى قرار گيرد و در زندگى فردى تحقق و تجسم بيابد، در پيشگاه عقل و منطق، شرافت و فضيلت و امامت وى پذيرفته خواهد بود و انكار امامت او جز بر اساس هوى و هوس و تعصب و جهالت استوار نمى باشد.
تصريح پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
جابربن عبدالله انصارى روايت كرده است:
من در حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بودم در حالى كه حسين بن علىعليهالسلام
در دامان آن حضرت نشسته بود و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را نوازش مى داد. در اين ميان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رو به جانب من كرد و فرمود:
اى جابر فرزندم حسينعليهالسلام
در آينده پسرى خواهد داشت كه نامش را على مى نهند و چون روز قيامت شود منادى حق از عرش ندا دهد: سيدالعابدين بپاخيزد! در اين هنگام على بن الحسين وارد محشر مى شود.
اين روايت نيز از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است كه فرمود:
اذا مضى الحسين قام بالامر بعده على ابنهعليهالسلام
و هو الحجة و الامام...
يعنى: پس از دوران امامت حسينعليهالسلام
فرزندش على بن الحسين زمام امور امامت را عهده دار خواهد بود و او حجت و امام است.
حديث لوح
حديث ديگرى نيز توسط جابربن عبدالله نقل شده است كه به عنوان حديث لوح مشهور مى باشد. مضمون آن حديث چنين است:
امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد: پدرم باقرالعلوم به جابربن عبدالله فرمود با تو كارى دارم و دوستدارم در جايى كه غريبه اى نباشد با تو سخن بگويم.
در پى اين سخن ملاقاتى ميان جابر و پدرم صورت گرفت.
پدرم - امام باقرعليهالسلام
- به جابر فرمود: مى خواهم چيزى درباره لوح بدانم؛ آن لوحى كه در دست مادرم فاطمهعليهاالسلام
ديده اى.
جابر گفت: به خدا سوگند خدمت فاطمه دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيدم تا تولد فرزندش (حسينعليهالسلام
) را به وى تهنيت گويم، در اين هنگام لوحى سبز، روشن و خوشبو در دست آن گرامى مشاهده كردم. پرسيدم اى دختر رسول خدا! آنچه در دست داريد چيست؟
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: اين لوحى است كه از جانب خداوند به پدرم هديه شده است و در آن، نام پدر، شوهر و نام فرزندانم كه اوصياى ايشانند ياد شده است.
من از آن بانوى بزرگوار خواستم تا لوح را به من بسپارد تا از آن نسخه اى بردارم و ايشان در خواست مرا پذيرفت و من هم نسخه اى از آن برداشتم.
امام باقرعليهالسلام
به جابر فرمود: آيا حاضرى نسخه ات را با لوحى كه من در اختيار دارم مقابله كنى و تطبيق نمايى؟
جابر، اظهار آمادگى كرد و به خانه رفت و آن نسخه را به همراه آورد.
امام باقرعليهالسلام
مى خواند و او را از روى نوشته خودش خط مى برد.
مطالب نوشته شده در آن لوح، چنين بود:
«به نام خداوند رحمان و رحيم، اين كتابى است از خداوند عزيز و آگاه كه به وسيله جبرئيل بر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
- خاتم پيامبران - نازل شده است... اى محمد! من تو را بر همه انبيا برترين بخشيدم و اوصياى تو را بر همه اوصيا فضيلت دادم، حسن را پس از سپرى شدن دوران پدرش - على بن ابى طالب - مخزن علم خويش قرار دادم و حسين بهترين اولاد نسلهاى نخستين و آخرين است و امامت در خاندان اوست. و پس از وى على، زين العابدين خواهد بود و...
در اين حديث نام يكايك ائمه تا حضرت مهدىعليهالسلام
مورد تصريح قرار گرفته است.
شيخ مفيد دلائل متعددى بر امامت سيدالساجدينعليهالسلام
اقامه كرده است و على بن عيسى اربلى درباره ادله مفيد گفته است: اگر او - مفيد (ره) - ابتدا حديث پيامبر را نقل مى كرد، نيازى به ساير ادله نبود و در اين باب سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كافى بود.
تصريح على بن ابى طالبعليهالسلام
جابربن عبدالله انصارى نيز مى گويد:
هنگامى كه دختر فرمانرواى ساسانى - شهربانو - به همسرى حسين بن علىعليهالسلام
در آمد، اميرالمؤمنينعليهالسلام
به فرزندش حسينعليهالسلام
فرمود:
از اين بانو، فرزندى نصيب تو خواهد شد كه همانندش بر پهنه زمين نخواهد بود. آن گاه على بن الحسينعليهالسلام
از آن بانو تولد يافت.
تصريح حسين بن علىعليهالسلام
امام باقرعليهالسلام
مى فرمايد:
زمانى كه حسين بن علىعليهالسلام
در كوران مسائل عاشورا قرار گرفت، دختر بزرگ خويش - فاطمه - را فراخواند و نوشته پيچيده شده اى را به وى سپرد به گونه اى كه ديگران شاهد آن صحنه بودند - در اين ساعت على بن الحسين آن چنان بيمار بود كه همگان او را محتضر مى پنداشتند - فاطمه پس از آن وقايع، وصاياى پدر را به على بن الحسينعليهالسلام
رسانيد. و آن نوشته اكنون نزد ماست.
راوى حديث مى گويد: من از امام باقرعليهالسلام
پرسيدم در آن كتاب چه چيزى نوشته است؟
امام باقرعليهالسلام
فرمود: آنچه به آن نيازمندند، سوگند به خدا در آن كتاب همه حدود و قوانين ثبت است، حتى جريمه خراش وارد ساختن به ديگران!
لازم به يادآورى است كه چنين كتابى با چنين جامعيتى از چيزهايى است كه تنها نزد امامان وجود داشته است.
در روايتى ديگر چنين آمده است:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: وقتى كه حسين بن علىعليهالسلام
عازم عراق گرديد، كتابها و وصيتهاى خويش را به ام سلمه سپرد و زمانى كه على بن الحسينعليهالسلام
بازگشت، كتابها وصايا را به آن حضرت برگردانيد.
البته ميان اين روايت و روايت پيشين تنافى نيست، زيرا آنچه به ام سلمه داده شده است مى توان غير از نوشته كتابى باشد كه به فاطمه بنت الحسين سپرده شده تا به امام سجادعليهالسلام
برساند.
منحرفان از خط امامت راستين
آنچه در بخش پيشين يادآور شديم، تنها بخشى از نصوص و احاديث دال بر امامت على بن الحسينعليهالسلام
مى باشد و تمامى آنها نيست.
علاوه بر اين نصوص، چنان كه در بخشهاى ديگر اين كتاب خواهد آمد، موقعيت علمى و معنوى و اخلاقى امام سجادعليهالسلام
خود از ديگر دلايل منصب الهى اوست ولى با اين حال جريانهايى پيدا شدند كه به انگيزه هاى غير الهى و با اهداف شيطانى به انحرافها دامن زدند و ذهن گروهى از مردم را نسبت به امامت زين العابدين مخدوش كرده و فرقه هاى منحرف را بنيان نهادند!
فرقه كيسانيه نتيجه همين انحراف عقيدتى و معرفتى است كه در جامعه شيعه، مقارن با عصر امامت زين العابدينعليهالسلام
شكل گرفت و خطى را در قبال خط امامت راستين - امامت على بن الحسينعليهالسلام
- به وجود آورد.
البته اين مشكل به همين مورد محدود نشد و بعدهاى فرقه هاى ديگر با شعارهاى و انگيزه هاى متفاوت از پيكر جامعه شيعه چون زخمهايى دردانگيز سربرآودند چونان «زيديه»،
«اسماعيليه»
و «واقفيه».
فرقه كيسانيه
فرقه كيسانيه كسانى هستند كه از امام على بن الحسينعليهالسلام
كناره گيرى كرده و خود را پيروان محمد حنيفه (فرزند امام على بن ابى طالبعليهالسلام
) معرفى كردند و مدعى شدند كه پس از حسين علىعليهالسلام
محمد حنيفه دارى مقام و منصب امامت و ولايت است.
در اين كه چرا اين گروه به كيسانيه شهرت يافته اند، مطالب مختلفى گفته شده است.
برخى گفته اند: چون اين گروه از ياران «كيسان» خدمتكار اميرالمؤمنينعليهالسلام
بوده اند و كيسان پس از علىعليهالسلام
در زمره شاگردان محمد حنيفه در آمده و بر علوم تسلط خاصى يافته و در آيات و احكام نظريات ويژه اى از او ابراز شده و يارانش با اين خصوصيتها جذاب او شده اند، آنها را «كيسانيه» ناميده اند.
جوهرى مى گويد: كيسان لقب مختاربن ابى عبيده ثقفى است و چون اين گروه را مختار رهبرى مى كرد، آنها به كيسانيه شهرت يافتند.
شهرستانى در كتاب ملل و نحل چند شاخه براى اين فرقه ياد كرده است كه همه آنها در اعراض از امام سجادعليهالسلام
و روى آورى به محمد حنفيه مشترك بوده اند و آنها عبارتند از: كيسانيه، مختاريه، هاشميه، بنانيه و رزاميه.
سرشناس ترين و محورى ترين چهره هايى كه در سطح رهبرى فرقه كيسانيه مطرحند، نخست محمد حنفيه و سپس مختاربن ابى عبيده ثقفى است.
شخصيت محمد حنفيه
محمد حنفيه، فرزند اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
و مادرش خوله، دختر جعفربن قيس بن مسلمه از قبيله بكر مى باشد كه در جريان جنگ يمامه به اسارت سپاه اسلام در آمده بود.
كنيه محمد حنفيه را ابوالقاسم دانسته اند و گفته شده است كه نام كنيه او به اشاره رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
تعيين شده است.
ابن خلكان حديثى نقل مى كند كه نبايد نام و كنيه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بر شخصى نهاد ولى اين حكم در مورد محمد حنفيه استثنا شده است.
ولى برخى بر ابن خلكان ايراد كرده اند كه هر چند حديث نبوى صحيح باشد اما كسى كه به داشتن نام و كنيه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مفتخر شده و داشتن چنين نام و كنيه اى برايش تجويز گرديده مهدى آل محمدعليهالسلام
است و نه محمد حنفيه.
چه بسا كسانى كه گفته اند پيامبر نام و كنيه محمد حنفيه را تعيين كرده و چنين نام و كنيه اى فقط براى او تجويز شده در مصداق اشتباه كرده اند و تا به عمد رواياتى كه درباره حضرت مهدىعليهالسلام
مى باشد بر محمد حنفيه منطبق نموده اند. تا از اين طريق كرامت، شرافت و امامت وى را توجيه كرده و مورد تأئید رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قلمداد نمايند.
البته شخصيت محمد حنفيه فاقد امتياز نبوده است چه اين كه وى در جنگ جمل و صفين در كنار اميرالمؤمنين دلاوريها داشته و بنابر قولى، در جنگ صفين پرچمدار سپاه آن حضرت بوده است و او را به شجاعتهايش ستوده اند.
محمد حنفيه به سال (۸۱ يا ۸۲ هجرى قمرى) در سن ۶۵ سالگى در مدينه وفات يافت.
«محمد حنفيه» و مسئله امامت
در اين كه آيا محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش بوده و يا پس از مرگش كسانى او را متهم به اين ادعا كرده اند و فرقه اى تشكيل داده اند! آراء مختلفى وجود دارد. از برخى روايات استفاده مى شود كه پس از شهادت حسين بن علىعليهالسلام
، شخص محمد حنفيه مدعى امامت شد و با على بن الحسينعليهالسلام
در اين مسئله به نزاع برخاست.
مرحوم كلينى با ذكر سند، از زراره نقل كرده است:
امام باقر فرمود: هنگامى كه حسين بن علىعليهالسلام
به شهادت رسيد، محمد حنفيه از على بن الحسين - امام سجادعليهالسلام
- تقاضا كرد تا ملاقاتى خصوصى با ايشان داشته باشد.
ملاقات صورت گرفت.
در اين ديدار، محمد حنفيه به على بن الحسينعليهالسلام
گفت:
اى پسر برادر! تو خود مى دانى كه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره امامت على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسينعليهالسلام
وصيت فرمود وايشان را به امامت منصوب داشت ولى هم اكنون كه پدرت حسين بن علىعليهالسلام
به شهادت رسيده، در زمينه امامت كسى را معرفى نكرده است. در اين ميان، من عموى تو و فرزند علىعليهالسلام
هستيم و از نظر سنى از تو بزرگترم. از اين رو شايسته است كه منصب امام و رهبرى شيعه از آن من باشد و اين حق را براى من بدانى!
امام سجاد به او فرمود:
اى عموى من! از خداوند بيم داشته باش و آنچه حق تو نيست براى خويش مخواه! تو را نصيحت مى كنم كه از نابخردان نباشى و در اين باره خوب بينديشى.
بدان كه پدرم - حسين بن علىعليهالسلام
- بى وصيت از دنيا نرفته است، او پيش از اين كه متوجه عراق شود، درباره امامت سفارشهاى لازم را كرده و عهدنامه اى نيز نوشته است و من را جانشين خود در امر قرار داده و سلاح پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به من سپرده و اكنون نزد من است.
بنابراين از ادعاى امامت دست بردار كه مايه كوتاهى عمر تو و گرفتاريت خواهد شد.
تو بايد بدانى كه خداوند متعال امامت را در نسل حسينعليهالسلام
قرار داده است و اگر براستى از اين ناحيه در شك هستى آماده شو تا نزد حجرالاسود رفته و او را به داورى بگيريم!
امام باقرعليهالسلام
فرمود: اين ملاقات ميان محمد حنفيه و امام سجادعليهالسلام
در شهر مكه صورت گرفت (از اين رو، امام سجادعليهالسلام
گواهى و داورى حجرالاسود را مطرح ساخت.)
محمد حنفيه پذيرفت، هر دو نزد حجرالاسود رفتند. امام سجاد فرمود: نخست تو از «حجر» بخواه تا اگر تو امامى، بر امامت تو گواهى دهد.
محمد حنفيه ناگزير رو به حجر كرد و لب به دعا گشود و از خداوند خواست تا حجر را در تأئید امامت وى به سخن آورد! ولى دعايش نتيجه اى نداد!
آنگاه امام سجادعليهالسلام
فرمود اگر تو وصى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امام و صاحب ولايت بودى بى شك دعايت مستجاب مى شد. سپس خود دست به دعا برداشت و فرمود:
اسئلك بالذى جعل فيك ميثاق الاوصياء و ميثاق الناس اجمعين لما اخبرتنا من الوصى و الامام بعد الحسين بن علىعليهالسلام
؟.
يعنى تو را سوگند مى دهم به آن كسى كه پيمان انبيا و اوصيا و پيمان همه مردم را در تو قرار داد، كه ما را آگاه سازى و بگويى وصى و امام پس از حسين بن علىعليهالسلام
كيست؟
ناگاه «حجر» به جنبش در آمد، گويى كه مى خواهد از جايگاهش جدا شود و سپس از آن شنيده شد: خداوندا «گواهى مى دهم كه» وصايت و امامت، پس از حسين بن علىعليهالسلام
براى على بن الحسينعليهالسلام
است.
در اين هنگام، محمد حنفيه كه به حقيقت پى برده بود، از امام سجادعليهالسلام
عذر خواهى كرد و به راه افتاد و بنابر نقلى ديگر، خويش را برقدمهاى امام افكند و به ولايت و امامت وى اقرار كرد.
هر چند برخى خواسته اند تا با استناد به اين حديث، محمد حنفيه را متهم كنند و شخصيت وى را مخدوش شمارند ولى حق اين است كه اگر حديث در مجموع مورد نظر قرار گيرد و پايان آن نيز ملاحظه شود، پرستش محمد حنفيه ناشى از ندانستن بوده و او با طرح مطالب نخستين خود، در حقيقت در پى شناخت واقعيت بوده، و آنگاه كه حق را دريافته، تسليم شده و امامت امام سجادعليهالسلام
را پذيرفته است.
از جمله نكاتى كه اين نظر را تأئید مى كند اين است كه گاه كسانى با اين پندار كه محمد حنفيه امام است نزد او مى آمدند ولى محمد حنفيه آنها را به برادرزاده اش - على بن الحسين - رجوع مى داد و مى گفت امام، آن حضرت است.
ابوخالد كابلى كه مدت زيادى در خانه محمد حنفيه خدمت كرده بود و ارادت خاصى به وى داشت، بر اين اعتقاد بود كه محمد حنفيه نيز مانند پدر و دو برادرش - امام حسنعليهالسلام
و امام حسينعليهالسلام
- امام و حجت خدا درميان خلق است.
ابوخالد مى گويد: روزى به محمد حنفيه گفتم:
تو را به پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اميرالمؤمنينعليهالسلام
سوگند مى دهم كه حقيقت را به من بگويى! آيا تو خود همان امام و حجت خدا كه اطاعتش بر همگان واجب است، نيستى؟
محمد حنفيه گفت:
امام من و امام تو و امام همه مسلمانان، على بن الحسين - امام سجاد - است.
در روايت ديگرى امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد:
ابوخالد كابلى نخست قايل به امامت محمد حنفيه بود ولى بارها شاهد بود كه محمد حنفيه على بن الحسينعليهالسلام
را با تعبير يا سيدى «اى آقاى من» مورد خطاب قرار مى دهد! «و چنين خطابى از سوى كوچكتر نسبت به شخص بزرگتر صورت مى گيرد».
ابوخالد كه محمد حنفيه را امام مى پنداشت با مشاهده اين موارد با تعجب از محمد حنفيه پرسيد: تو پسر برادرت - على بن الحسين - را با تعبير يا سيدى مورد خطاب قرار مى دهى در حالى كه ديگران چنين تعبيرى ندارند!
محمد حنفيه گفت: على بن الحسينعليهالسلام
امامت راستين است، او حجرالاسود را به شهادت و گواهى طلبيد و حجر به امامت او گواهى داد و بر من ثابت شد كه وى سزاوار مقام امامت است.
بر اين اساس، مى توان دريافت كه محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش نبوده است و بر فرض كه در مقطعى امر بر او مشتبه بوده و چنين پندارى به او دست داده باشد و در نهايت، حق را دريافته و به امامت امام سجادعليهالسلام
اقرار كرده است.
چنان كه كسانى چون ابوخالد كابلى و سيد حميرى در آغاز امر، مى پنداشتند كه محمد حنفيه امام است ولى بعدها بينش صحيح يافتند و در زمره شيعيان امام سجادعليهالسلام
در آمدند. اما برخى از اين توهم و پندار بى اساس، در مقام سوء استفاده برآمدند و با انگيزه هاى متفاوت، بر امامت محمد حنفيه اصرار ورزيدند و از وى امامى منتقم ساختند و قائم آل محمد به شمارش آوردند!
محمد حنفيه و رخداد عاشورا
از ديگر مواردى كه برخى خواسته اند به خاطر آن، شخصيت محمد حنفيه را زير سئوال برده و وى را متهم به جدايى از خط ولايت كنند، عدم شركت او در كربلا و عدم همراهى وى با حسين بن علىعليهالسلام
مى باشد.
شك نيست كه اگر حضور نيافتن وى در كربلا، بدون عذر واقعى بوده و عنوان تخلف از دعوت امام را به خود گيرد، شخص محمد حنفيه از عدالت و وثاقت ساقط خواهد بود ولى سخت نخست در همين نكته است كه آيا شركت نجستن وى در زمره ياران حسين بن علىعليهالسلام
به علت بوده است؟
اين سئوال براى هر كاوشگرى كه گام در تحقيق تاريخ آن عصر بگذارد مطرح بوده و خواهد بود.
شخصى به نام مهنّاءبن سنان همين پرسش را از علامه حلى داشته است. او ضمن سئوالهايى مى پرسد: نظر شما درباره محمد حنفيه چيست؟ آيا او معتقد به امامت حسين بن على و على و امام سجادعليهالسلام
بوده است يا خير؟ و آيا كناره گيرى او از واقعه كربلا براساس عذرى شرعى و موجه بوده است يا نه؟ و در صورتى كه تخلف او بدون عذرى شايسته باشد، محمد حنفيه و عبدالله جعفر چه وضعى خواهند داشت.
علامه حلى در پاسخ مى گويد: بى ترديد اصل امامت از اركان ايمان است و در كنار اصل توحيد، عدل، نبوت و معاد مطرح مى باشد و كسانى چون محمد حنفيه و عبدالله جعفر، برتر و منزه تر از اين هستند كه به اصل امامت پايبند نبوده و در جرگه افراد فاقد ايمان قرار داشته باشند. و اگر محمد حنفيه در يارى امام حسينعليهالسلام
شركت نجسته، به خاطر بيمارى بوده است و چه بسا نمى دانسته است كه سرنوشت برادرش به مسئله، جنگ و شهادت منتهى مى شود.
مرحوم مامقانى، درباره نكته اخير علامه حلى نظر دارد و مى گويد بيمارى محمد حنفيه در موقع بازگشت اهل بيت از سفر شام بوده است و نه هنگام حركت حسين بن علىعليهالسلام
به سمت مكه و عراق. از اين رو مامقانى معتقد است كه در حل اين مشكل اين پاسخ بهتر است:
اولا شهداى كربلا افراد معينى بودند كه از آغاز حركت براى حسين بن علىعليهالسلام
چهره آنان معلوم بود و ثانيا حركت حسين بن علىعليهالسلام
به سمت عراق، ظاهرا عنوان جهاد نداشت تا بر هر مسلمانى شركت در آن واجب باشد. بنابراين كسى كه مانند محمد حنفيه از واقع امر اطلاعى ندارد به خاطر عدم شركت در چنين سفرى، متهم نمى شود. چه اينكه افراد ديگرى نيز مانند او در كربلا حضور نداشته اند و اين عدم حضور مايه بى عدالتى آنان شمرده نشده است زيرا است زيرا حسين بن علىعليهالسلام
به آنان تكليف نكرده بود كه در اين سفر همراه او باشيد و با اين بيان، همراه نبودن آنان با امام در اين سفر، تخلف آنان از امر امام و انحراف ايشان از مسئله امامت به حساب نمى آيد.
علاوه بر اين داوريها، حديثى از اميرالمومنينعليهالسلام
در توصيف و مدح محمد حنفيه نقل شده است.
امام على بن موسى الرضاعليهالسلام
مى فرمايد:
قال اميرالمومنين: ان المحامدة تاءبى ان يعصى الله عزوجل. قلت: و من المحامدة؟ قال: محمدبن جعفر، محمدبن ابى بكر، محمدبن ابى حذيفة و محمدبن اميرالمومنين ابن الحنفيه
رحمة الله عليهم.
يعنى: اميرالمومنين فرمود: چند نفرند كه «محمد» نام دارند و از معصيت خداوند ابا و اجتناب دارند، و آنها عبارتند از محمدبن جعفر، محمدبن ابى بكر، محمدبن ابى حذيفه و محمد فرزند اميرالمؤمنين (كه مشهور به) ابن حنفيه است، خدايشان رحمت كند».
البته در كتابهاى تاريخ، مطالب ديگرى نيز به محمد حنفيه نسبت داده اند كه دلايل كافى و مورد اعتماد درباره آنها نقلها مشهود نيست. مانند اين كه گفته اند: وى بنا به دعوت يزيد به شام رفته و با او بيعت كرده است.
بسيارى از مورخان به اين گونه نقلها اشاره نكرده اند و چه بسا آن را صحيح و شايسته نقل نيافته اند.
چگونگى پيدايش كيسانيه
با بيان اين نكته كه شخص محمد حنفيه مدعى مقام امامت براى خويش نبوده و سر در خط ولايت معصومينعليهالسلام
داشته است اين سوال جدى مطرح مى شود كه بنابراين چگونه عده اى به امامت وى اعتقاد يافتند و فرقه كيسانيه را به وجود آوردند؟!
آيا ممكن است كسى خود مدعى امامت نباشد ولى كسانى به امامت وى معتقد شوند!
پاسخ اين سوال از جهتى روشن و آسان است و از جهت ديگر نياز به بررسى زمينه هاى سياسى - اجتماعى آن عصر دارد.
اصل اين كه كسى مدعى مقامى نباشد ولى عده اى براساس انگيزه ها و توهمهاى خاصى، براى او مقامها و عناوينى بى پايه، قايل شوند، امرى امكان پذير است و تاريخ بروشنى از تحقق چنين مسئله اى خبر مى دهد: «عيسىعليهالسلام
به گواهى قرآن، هرگز مدعى مقام الوهيت براى خويش نبود و خود را هرگز فرزند خدا نخواند، اما مسيحيان چنين نسبتهايى به او دادند!
عُزير هرگز مدعى نبود كه فرزند خداست ولى «يهود» چنين نسبتى به او دادند!
بنابراين چندان غير ممكن نيست كه محمد حنفيه تا پايان زندگيش كسى را به امامت خود دعوت نكرده باشد و ادعاى امامت نداشته باشد ولى منحرفان و سودجويانى وى را بدروغ امام خوانده و از مباحثات اوليه محمد حنفيه با امام سجادعليهالسلام
سوء استفاده كرده باشند.
اما آنچه در اين ميان شايان توجه بررسى است اين است كه چه عوامل و انگيزه هاى سياسى - اجتماعى در پيدايش اين انديشه هاى انحرافى و ساختگى دخالت داشته است.
زمينه سياس - اجتماعى پيدايش كيسانيه
به طور مسلم آنچه درباره امامت محمد حنفيه از سوى فرقه كيسانيه مطرح شده است مربوط به سالهاى پس از شهادت حسين بن علىعليهالسلام
مى باشد. يعنى قابل از سال ۶۱ هجرى قمرى هرگز نشانى از كيسانيه يا ادعاى امامت از سوى محمد حنفيه براى خويش نيست. پس بستر پيدايش فرقه كيسانيه سالهاى تاريك و پر تشنج و بحرانى پس از ۶۱ هجرى قمرى مى باشد. روزگارى كه تقريبا تمامى نهادها و ارزشهاى دينى جامعه بشدت آسيب ديده و بحرانى عقيدتى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى بلاد اسلامى را تهديد مى كرد!
مساله خلافت به وسيله معاويه تبديل به شاهنشاهى و وراثت شده بود. مردم نه نظارتى بر دستگاه خلافت داشتند و نه حق اظهارنظر. جوانى خوشگذران، بى تعهد و بى تدبير بر جامعه حكم مى راند، بنى اميه - نسلى كه بنيانشان بر پايه دين ستيزى و اشرافيت استوار بود - در همه پستهاى حساس و كليدى جامعه اسلامى نفوذ يافته بودند.
حسين بن علىعليهالسلام
به عنوان مشخص ترين چهره دينى و معنوى زمان و فرزند پيامبر اسلام در جنگى نابرابر و با شيوه اى سفّاكانه به شهادت رسيده بود.
اين عوامل در مجموع فضايى آكنده از ياءس و نااميدى را در قلب مردم پديد آورده و بذر عصيان و طغيان را از يك سو در قلبهايشان كاشته و از سوى ديگر ناكاميها و شكستهاى مكرر روحيه انزواطلبى و آرمانسازى را در مردم تقويت مى كرد.
دستگاه خلافت با آغشته ساختن دستان خويش به خون عزيزترين فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خود را فاقد كمترين پشتوانه اجتماعى و دينى مى ديد، از اين رو براى حفظ خود راهى جز خشونت بى حد نمى شناخت.
واقعه حرّه (هجوم لشكر يزيد به مدينه و اقدام آنان به قتلها و هتك حرمتهاى بسيار) و نيز حمله آنان به مسجدالحرام به وسيله سنگها و منجنيقها، خود گواه بى باكى بنى اميه در ارتكاب هر جنايت به ساحت دين و جامعه بود.
در چنين شرايطى، دردهاى نهفته جامعه در جستجوى مجالى است كه بروز يابد و منتقدان و دردمندان در انديشه يافتن گروه، تشكيلات و پايگاهى هستند تا در لواى آن عقده هاى خويش را بگشايند.
بسيارى از شخصيتهاى واقعى و يا دورغين در چنين شرايطى ظهور مى يابند و رهبرى را به عهده مى گيرند.
رهبران راستين بايد در اين هنگام رسالت الهى خويش را ايفا كنند و نيروهاى مردمى را به سوى رهايى از ظلم و استبداد يارى دهند و رهبرى كنند چنان كه به فرموده اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
گرد آمدن ياران و تجمع مردم پيرامون رهبرى، حجت الهى را بر وى تمام مى سازد و او ملزم به قيام خواهد بود.
اكنون بايد ديد كه موضع امام سجادعليهالسلام
در قبال اين نوع گرايشهاى اجتماعى چه بوده است.
ما در اين نوشته تحت عنوان «زندگى سياسى امام سجاد (عليه السلام») با بيانى مفصّلتر به اين نكته خواهيم پرداخت. اما فشرده سخن اين است كه امام سجادعليهالسلام
در مقام رهبرى قيام مسلحانه عليه بنى اميه نبوده است نه بدان جهت كه قيام عليه بنى اميه را صحيح نمى دانسته! و نه بدان جهت كه قيام مسلّحانه را جايز نمى شمرده است، بلكه وقايع تلخ گذشته به روشنى ثابت كرده بود كه اين گروهها و جريانهاى سياسى - اجتماعى، على رغم همه شعارهاى كوبنده اى كه در مبارزه با استبداد مى دهند، از صداقت و پايمردى لازم برخوردار نيستند.
جريان خوارج در جنگ نهروان؛
برخورد سران سپاه و نيروهاى رزمى امام حسن مجتبىعليهالسلام
با آن حضرت در جنگ با معاويه و خيانت بسيارى از آنان نسبت به رهبرى خويش و منتهى شدن جنگ به صلح تحميلى!
از همه آنها مهمتر، خيانت آشكار و شگفت انگيز كوفيان نسبت به حسين بن علىعليهالسلام
و دعوت مصرانه آنان از امام خويش براى در دست گرفتن رهبرى سياسى آنان و قرار دادن آن حضرت در برابر انبوه دشمن!
زشت تر از همه، قرار گرفتن دعوت كنندگان از حسينعليهالسلام
، در سپاه يزيد!
همه و همه دلايل روشن و گويايى بود كه وظيفه امام سجادعليهالسلام
را در اين ميدان مشخص مى ساخت.
با چنين نامرديها كه از مردم زمانش ديده بود، و با آن پاكباختگانى كه در صحنه عاشورا از پيكره جهاد اسلامى چونان شاخه هاى نخل بريده شده بودند، مجالى براى اعتماد به توبه تائبان و مدعيان جهاد و مبارزه باقى نمانده بود! و بر فرض كه در آن ميان تائبان صادقى هم وجود مى داشتند، شمار آنان و توانشان به اندازه اى نبود كه اما با اتكا بر آنان جنگى دوباره را عليه امويان سامان دهد - چنان كه منتهى شدن قيام تائبان به شكست، خود گواه اين واقعيت است - بيشتر مردم آن روزگار ثابت كرده بودند كه در برابر ظلم تاب نمى آورند اما شيفته عدالت هم نيستند! فريادهايشان از درد استبداد است و نه به تمناى آزادى و آزادگى و ديندارى!
كسى چون امام سجاد كه چه بسا تا پايان عمر آثار زنجيرهاى اموى را بر اندام داشت و جراحتهاى عميقى كه آنان بر قلبش وارد ساخته بودند تا پايان زندگيش هرگز التيام نيافت، نمى توانست عداوت حكومت اموى را در دل نداشته باشد.
قلب او از همه امت ملتهب تر بود. درد او از همه شديدتر و فريادش از همه رساتر! اما فريادش را با كه بگويد!
با كوفيان! يا شاميان!
شايد او را متهم كنند كه شمشير پدر را در نيام فرو برده و بيرون نمى كشد!
اما اين تنها او نيست. قبل از او نيز علىعليهالسلام
بيست و پنج سال سكوت كرد. و آن روز كه به حكومت رسيد، چشم تنگ دنيا داران و جمود انديشان عدلش را تحمل نكرد! و حسن بن علىعليهالسلام
در نتيجه بى مهرى و تزوير يارانش، دست از نبرد مسلحانه برداشت و...!
اكنون چندان غير منتظره نيست كه تائبان واقعه عاشورا و از پانشستگان آن روز، باز هوس قيام به سرشان راه يافته باشد! و انتظار داشته باشند كه امام سجادعليهالسلام
به صورت علنى رهبرى ايشان را بر عهده گيرد!
ولى امام زمينه را مساعد نمى يابد و چه بسا صداقت را در چهره بسيارى از آنان نمى خواند!
از اين رو مدعيان قيام و مبارزه بايد در انديشه محورى ديگر باشند!
و شخصيتهاى ديگر اين چنين در برابر امامان راستين ساخته مى شوند!
و در اين دوران است كه قيام مختار و تبليغ وى از محمد حنفيه صورت مى گيرد.
اين كه مختار به چه انگيزه و يا چه عنوانى از محمد حنفيه تبليغ مى كرده نكته اى است كه خواهد آمد.
مختار و كيسانيه
مختار بن ابوعبيدة بن مسعود ثقفى در سال اول هجرت، در طائف تولد يافت. در دوران خلافت عمر، همراه پدر به مدينه آمد. پدرش در يوم الجسر كه مسلمانان با ايرانيان در نبرد بودند، كشته شد.
پس از شهادت حسين بن علىعليهالسلام
، مختار از سرسخت ترين مخالفان عبيدالله بن زياد به شمار مى آمد. از اين رو او را دستگير كرده، به زندان افكندند و شكنجه دادند ولى سرانجام با وساطت عبدالله بن عمر (كه شوهر خواهر مختار بود) از زندان رهايى يافت.
مختار پس از مرگ يزيد (سال ۵۶ هجرى قمرى) عازم مكه شد تا با عبدالله بن زبير عليه حكومت امويان همكارى كند. اما وجود اختلافات نظرهاى آن دو مانع همكارى ايشان شدند.
مختار به تنهايى در عراق به فعاليت پرداخت و هوا دارانى گرد آورد و در صدد مبارزه مسلحانه عليه حكومت امويان بر آمد.
بديهى است كه در هر جامعه به تناسب باورها و معتقدات آن مى بايست براى انگيزش مردم و تشويق آنان به قيام از پايگاهى مورد قبول عامه مردم استفاده كرد.
در محيطى كه مختار براى قيام زمينه چينى مى كرد، گرايشهاى شيعى از ويژگيهاى آشكار آن بود. مردم آن سامان على رغم همه بى وفاييها و عقب گردهايى كه در حمايت از خاندان علىعليهالسلام
از خويش نشان داده بودند، اما در قلب، شرافت و فضيلت خاندان علىعليهالسلام
را باور داشتند و از سوى ديگر سستيها و كنديهاى گذشته، آنان را ملامت مى كرد.
مختار، شرايط را بدرستى دريافته بود، از اين رو مى بايست حركت خويش را به گونه اى با خاندان علىعليهالسلام
مرتبط سازد. اين است كه در آغاز كار، خود را نماينده محمد حنفيه، (فرزند على بن ابيطالبعليهالسلام
) معرفى كرد.
چندى نگذشت كه هفده هزار نفر به طور پنهان با او بيعت كردند.
در نخستين مراحل قيام، والى كوفه - عبدالله بن مطيع - را شكست داد و كوفه را پايگاه مركزى قيام قرار داد.
در مرحله بعد، مختار به موصل لشكر كشيد و بر آن نواحى نيز تسلط يافت.
در اين ميان يكى از اهداف رسمى مختار و لشكريان او، انتقام گرفتن از كسانى بود كه در واقعه عاشورا نسبت به خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ظلم روا داشته و در جنگ عليه ايشان گامى موثر برداشته بودند.
او سران سپاه يزيد را كشت ولى پس از شانزده ماه جنگ و نبرد، در سن ۶۷ سالگى به دست مصعب بن زبير به قتل رسيد.
بايد يادآور شد كه قبل از قيام مختار، قيام توابين رخ داد، كه رهبر آن سليمان بن صرد بود و به وسيله قواى امويان كشته شد و قيام توابين سركوب گرديد.
مختار پس از اين جريان، قيام خويش عليه دستگاه امويان را آغاز كرد و طبيعى است كه گروهى از توابين و سركوب شدگان قيام سليمان بن صرد نيز در زمره هواداران مختار قرار گرفته باشند.
تمايز قيام توابين و قيام مختار
فرقى كه ميان اين دو قيام مشهود مى باشد، اين است كه در قيام توابين، تنها انگيزه قيامگران، انتقام از قاتلان حسين بن علىعليهالسلام
بود و آنها با اين حركت مى خواستند سهل انگاريها و گناهان گذشته خود را جبران كنند، چه اين كه آنان با شركت نجستن در سپاه حسين بن علىعليهالسلام
و تنها گذاشتن وى در مقابل دشمن، بشدت خود را مجرم و مستحق عذاب الهى مى ديدند و در صدد بودند به گونه اى آن گذشته تاريك را محو سازند. و جز اين هدفى سياسى يا عقيدتى براى آنان ياد نشده است.
اما در قيام مختار وضع به گونه ديگرى است. هر چند قيام مختار همانند قيام توابين شعار «انتقام از قاتلان حسين (عليه السلام») را از شعارهاى اساسى قرار داده بود اما اهداف ديگرى هم در قيام مختار دنبال مى شد كه بيشتر جنبه سياسى داشت.
درباره قيام مختار، مطالب متفاوتى از او نقل شده كه گاه با يكديگر سازگار نيست. و همين امر، محققان را به دو نظرگاه ناهمساز منتهى ساخته است.
عقيده مختار درباره امامت على بن الحسينعليهالسلام
از برخى منابع استفاده مى شود كه مختار نه تنها به امامت على بن الحسينعليهالسلام
معتقد بوده، بلكه مبارزات خويش عليه دستگاه اموى را فقط به منظور يارى اهل بيتعليهالسلام
و انتقام از قاتلان ايشان صورت داده است و ائمهعليهالسلام
براى او دعاى خير كرده و كارهاى او را ستوده اند.
در قبال اين منابع، مداركى وجود دارد كه دقيقا خلاف آن را ثابت مى كند و چنين مى نماياند كه مختار از امامت على بن الحسينعليهالسلام
روى گردانده و به امامت محمد حنفيه - فرزند علىعليهالسلام
و برادر حسين بن علىعليهالسلام
- اعتقاد داشته است و حمايت او از محمد حنفيه و مستند ساختن نهضت خويش به وى، باعث پيدايش فرقه كيسانيه شد. و على بن الحسينعليهالسلام
نه تنها كارهاى او را امضا نكرده، بلكه از او تنفر و انزجار داشته و حتى او را در مورد طعن و لعن قرار داده است.
رواياتى در مدح مختار
از امام باقرعليهالسلام
نقل شده است:
لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج اراملنا و قسم المال فينا على العسرة.
يعنى؛ «به مختار ناسزا نگوييد، زيرا او از قاتلان ما، انتقام گرفت و زمينه ازدواج زنان بى سرپرست ما را فراهم آورد و در شرايط سختى و تنگدستى به ما كمك رسانيد. »
در حديثى ديگر چنين آمده است:
«مردى از اهل كوفه به حضور امام باقرعليهالسلام
تشرف يافت، خواست دست امام را ببوسد، امام مانع شد. آن حضرت از او پرسيد: نامت چيست؟
مرد گفت: من ابومحمد، فرزند مختار هستم.
امام دست او را گرفت و در كنار خود با گرمى جاى داد.
ابومحمد گفت: اى فرزند رسول خدا، مردم درباره پدرم سخنانى مى گويند و او را دروغگو مى شمارند!
امام باقر فرمود: سبحان الله! پدرم به من خبر داد و سوگند ياد كرد كه مهر زنان ما از اموالى است كه مختار براى ما فرستاده است. او خانه هاى ما را بنا كرد و به خونخواهى شهداى ما برخاست، خداى او را رحمت كند. »
در بيانى ديگر، مختار چنين مدح شده است:
امام باقرعليهالسلام
به فرزند مختار فرمود: خداوند پدرت را رحمت كند! خداوند پدرت را رحمت كند! هيچ حقى از ما نزد كسى نبود، جز اين كه آن را براى ما باز پس گرفت!
از على بن الحسينعليهالسلام
روايت شده كه فرمود:
الحمدلله الذى ادرك لى ثارى من اعدائى و جزى الله المختار خيرا
يعنى؛ «سپاس خداى را كه انتقام خون ما را از دشمنانمان گرفت و خداوند به مختار جزاى نيك دهد!»
روايات ديگرى از رسول خدا و اميرالمؤمنينعليهالسلام
ثبت شده است كه در آنها از مختار به عنوان كسى كه انتقام ذريه رسول خدا را از دشمنانشان مى گيرد، ياد شده است.
چه بسا بر اساس همين روايات ميثم تمار در روزگارى كه مختار زندانى بود به ملاقاتش رفت و بشارت آزاديش و خونخواهى وى از دشمنان اهل بيتعليهالسلام
را به او داد.
منهال بن عمرو مى گويد: حضور امام سجادعليهالسلام
رسيدم، آن حضرت از من پرسيد:
منهال! حرملة بن كاهل اسدى
چه شد و در چه حالى به سر مى برد!
منهال مى گويد: عرض كردم وقتى من از كوفه بيرون آمدم او زنده بود.
امام دستها را به سوى آسمان برداشت و سه مرتبه فرمود: «خدايا حرارت آهن را به او بچشان!».
منهال مى گويد: من از منزل آن حضرت به سوى كوفه رهسپار شدم، خبر قيام مختار را دريافت كردم براى ملاقات مختار شتافتم، لحظه اى رسيدم كه حرمله را دستگير كرده بودند و مختار دستور داد دست و پاى او را قطع كنند و وى را در آتش بسوزانند! ناگاه با ديدن اين منظره گفتم: «سبحان الله».
مختار رو به من كرد و پرسيد، آيا «سبحان الله» گفتن تو دليلى داشت؟
آنچه ميان من و امام سجادعليهالسلام
گذشته بود براى مختار نقل كرده و گفتم، تسبيح من بدان جهت بود كه استجابت دعاى امام سجاد را به دست تو، مشاهده كردم.
مختار از مركب پياده شد، دو ركعت نماز خواند و سجده آن را طولانى ساخت. پس از نماز از او خواستم تا براى صرف غذا ميهمان من باشد. ولى او گفت: من به سپاس لطف الهى كه دعاى امام سجاد را با دست من مستجاب كرده است، امروز را روزه خواهم بود.
رواياتى در مذمت مختار
حبيب خثعمى از امام صادقعليهالسلام
نقل كرده است:
مختار مطالبى را به دروغ، منتسب به على بن الحسينعليهالسلام
مى ساخت و به آن حضرت نسبت مى داد.
يونس بن يعقوب مى گويد: امام باقرعليهالسلام
مى فرمود:
«مختار نامه اى همراه هدايا براى امام سجادعليهالسلام
فرستاد، اما امام نپذيرفت و نامه را نخواند و فرمود: من هداياى دروغگويان را نمى پذيرم و نامه آنان را نمى خوانم».
در حديثى ديگر چنين آمده است:
در روز قيامت، پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، على بن ابى طالبعليهالسلام
و حسن و حسينعليهالسلام
از كنار دوزخ مى گذرند، فردى از ميان آتش فرياد بر مى آورد و پيامبر و امير مؤمنان را به يارى مى طلبد، اما به او توجهى نمى كنند.
آن مرد دوزخى، حسين بن علىعليهالسلام
را صدا مى زند و مى گويد من كشنده قاتلان شما هستم. اكنون شما را به يارى مى طلبم.
رسول خدا از فرزندش حسينعليهالسلام
مى خواهد تا او را شفاعت كند. و او چنين مى كند.
راوى حديث مى گويد: به امام صادق گفتم: آن شخص كيست؟
امام فرمود: او مختاربن ابى عبيده ثقفى است.
پرسيدم: چرا در آتش مى سوزد؟
امام فرمود: چون در اعتقاد او نسبت به پيامبر و علىعليهالسلام
خللى بوده است و اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل نيز خللى نسبت به آن دو باشد، در آتش خواهند سوخت.
در روايتى ديگر، انگيزه مختار از قيام، رسيدن به سلطنت و قدرت معرفى شده است و در آن روايت اين نكته نيز آمده است كه در قلب جبرئيل و ميكائيل نيز ذره اى محبت دنيا باشد، خدا آنها را در آتش مى افكند.
از امام سجادعليهالسلام
نقل كرده اند كه آن حضرت بارها، مختار را نفرين كرده و مى گفت: «مختار به ما نسبت دروغ داده است و چنين گمان كرده است كه به او در مورد امامت سفارش شده است. »
شخصيت مختار در نگاه اماميه
هر چند در مورد مختار و قيام او و نقش وى در شكل گيرى فرقه كيسانيه، آراى مختلفى رسيده است. اما در مجموع دو نظرگاه عمده وجود دارد.
الف: برخى از محققان بر اين عقيده اند كه مختار، شيعه اى مخلص و معتقد به امامت على بن الحسينعليهالسلام
بوده و هدفش از قيام، تنها براى انتقام از قاتلان اهل بيت بوده و براى كارهاى خويش از سوى امام سجادعليهالسلام
اذن اجازه داشته است. زيرا اگر جز اين بود براى او طلب رحمت نمى كردند و هدايايش را نمى پذيرفتند.
و اما رواياتى كه در بردارنده مذمت مختار مى باشد، برخى از روى تقيه صادر شده و برخى دلايل سياسى - اجتماعى داشته است.
در اين بينش، نقش مختار در پيدايش فرقه كيسانيه و انحراف از امامت زين العابدين بكلى مورد انكار قرار گرفته است و او منزه از چنين مساله اى شناخته شده است.
مرحوم مامقانى از جمله كسانى است كه درباره مختار چنين عقيده اى دارد و او را شيعه اى پاك و منزه مى داند و در رد و توجيه احاديث مذمت بيانى تفصيلى دارد.
ب: گروهى ديگر معتقدند كه مختار هر چند با قيام خويش، از قاتلان اهل بيتعليهالسلام
انتقام بايسته اى گرفت و تا اندازه اى جراحتهاى عميق عاشوراييان را التيام بخشيد و هر چند ائمه براى او طلب رحمت كرده اند، ولى همه اينها دليل آن نيست كه او براستى هدفى جز حمايت از اهل بيت نداشته و هواى حكومت در سر نمى پرورانده است.
شاد شدن اهل بيت از برخى كارهاى او دليل رضايت آنان به همه مواضع فكرى و عملى وى نيست. او به هر حال خدمتى به اهل بيت كرده است و آنان برايش دعا كرده اند ولى چه بسا در ادعاها و اعتقادها و نيز رفتارشان نارساييها و كجرويهايى هم بوده است.
علامه مجلسى، پس از نقل حديثى «شفاعت حسين بن على (عليه السلام») براى مختار و اين كه مختار دوزخى است ولى به بركت خدمتهايى كه براى اهل بيت انجام داده، سرانجام مورد شفاعت قرار مى گيرد، مى گويد:
«اين روايات جمع كننده و تلفيق دهنده ميان احاديث مختلفى است كه درباره مختار وارد شده است. با اين بيان كه مختار هر چند در مراتب ايمان و يقين كامل نبوده و از سوى امام معصوم اجازه صريحى در مورد اعمال خويش نداشته است، لكن از آنجا كه كارهاى شايسته بسيارى به وسيله او صورت گرفت و با برنامه هاى او قلب مؤمنان از جراحتهاى ستم التيام يافت، فرجامش به خير و نجات است. در حقيقت مختار مشمول اين آيه از قرآن مى باشد كه مى فرمايد: «و دسته اى ديگر هستند كه به گناهانش اعتراف كرده و عمل نيك و بد را به هم درآميخته اند، اميد است كه خداوند ايشان را مورد آمرزش قرار دهد»
و اما من درباره مختار از كسانى هستم كه از داورى كردن بازايستاده اند، هر چند مشهور ميان علماى شيعه اين است كه كارهاى او ارزنده و شخصيت او شايسته مدح است.
انگيزه هاى سياسى در شكل گيرى كيسانيه
هر چند محور اصلى سخن در فصل، بررسى امامت امام سجادعليهالسلام
مى باشد و از اين رهگذر، به ضرورت، نگاهى به منكران امامت زين العابدين - كيسانيه - افكنديم تا حجت و منطق و انگيزه آنان را بشناسيم و اين نگاه به بررسى شخصيت محمد حنفيه و مختار به عنوان دو عنصر مطرح در فرقه كيسانيه انجاميد، اكنون به موضوع اصلى باز مى گرديم و از آنچه به اختصار يادآور شديم، نتيجه مى گيريم.
شرايط تاريخى - سياسى - اجتماعى عصر امام سجادعليهالسلام
مى نماياند كه انگيزه هاى سياسى، بيش از هر انگيزه و دليل ديگر در شكل گيرى «فرقه كيسانيه» دخالت داشته است. زيرا به هر حال مطرح شدن محمد حنفيه در قيام مختار به جاى على بن الحسينعليهالسلام
يا به دليل تقيّه امام سجاد از حضور مستقيم در جريان قيام بوده و از اين رو محمد حنفيه به عنوان نماينده آن حضرت در اين حركت مطرح گشته ولى بعدها از سوى عناصر ناآگاه و يا مغرض نقشى اصيل به او داده شده است!
و يا اين كه براستى محمد حنفيه در اين دوره خود را امام مى شمرده و بعدها در مباحثه با امام سجاد متقاعد شده است كه امامت از آن زين العابدين است و نه او.
احتمال سوم اين است كه مختار صرفا براى پيشبرد اهداف خويش، حركتش را منتسب به محمد حنفيه كرده است. بى اين كه اجازه ويژه اى از سوى او داشته باشد. و در اين راستا بوده كه مختار از محمد حنفيه به عنوان مهدى
ياد كرده تا هواداران و هواخواهان بيشترى را گرد آورد.
احتمال چهارم اين است كه اصولا مسئله امامت محمد حنفيه نه در دوران قيام مختار بلكه در عصر حكومت عباسيان، ساخته و پرداخته شده تا از نقطه هاى مبهم و كور گذشته، مستندهايى براى حكومت عباسيان، جستجو شده باشد.
هر يك از اين احتمالها كه تقويت شود، اين نكته به دست مى آيد كه به هر حال اعتقاد به امامت «محمد حنفيه» داراى دلايل علمى و مستند به نصوص و منابع شرعى نيست و شرايط خاص سياسى آن عصر، پندارهاى فرقه كيسانيه را رقم زده است.
البته از قراين استفاده مى شود كه نخست احتمال سوم و سپس احتمال چهارم نزديكتر به واقع است. زيرا به هر حال مختار براى جذب نيروهاى متمايل به تشيع ناگزير بود خود را به پايگاهى علوى مستند سازد تا قيامش مشروعيت و مقبوليت عام پيدا كند و بعدها عباسيان نيز براى تضعيف پايگاه امامت، بشدت نيازمند انديشه اى بودند كه مردم را از اطراف ائمه معصومينعليهالسلام
متفرق ساخته اند و به مركزيتى متوجه سازند كه بر ايشان مسئله ساز نباشد و كيسانيه و اعتقاد به امامت محمد حنفيه اى كه حضور در زمان ندارد و زندگى را بدرود گفته - و يا به اعتقاد كيسانيه در غيبت به سر مى برد! - همان مركزيت و قبله گاه مورد پسند بنى العباس بشمار مى رفت.