فصل دوم: شخصيت معنوى و اجتماعى امام سجادعليهالسلام
امام سجادعليهالسلام
در محراب عبادت و معنويت
امام سجاد، زين العابدينعليهالسلام
، پيشوايان متقين، در عصرى كه سفاكان و دين گريزان، محراب را با خون اولياى خداگلگون مى ساختند و حقگويان برخاسته از محراب را به جرم سرفرود نياوردن در برابر غير خدا، مورد سخت ترين آزارها و نارواترين دشنامها قرار مى دادند و ماءذنه هاى هدايت و مناره هاى دين را ناجوانمردانه به خون تكبيرگويان عزت و ديندارى مى آغشتند، آرى در چنين عصرى از محراب، ماءذنه اى رفيع، رفيعتر از همه برجها ساخته بود نجواهاى پنهانيش را رساتر از هر فرياد به گوش غفلت زدگان و راه گم كردگان زمانش و نيز فرزندان آينده اسلام برساند.
على بن الحسينعليهالسلام
چنان در اين ميدان مى كوشيد كه وقتى فاطمه، دختر اميرالمؤمنينعليهالسلام
آن تلاش طاقت فرسا و آن عبادت بى وقفه را در فرزند برادرش، مشاهده كرد، بر سلامتى او بيمناك شد و از جابرين عبدالله يارى خواست تا شايد امام سجاد را از آن همه زحمت و مرارت كه در مسير عبادت به خويش روا مى داشت باز دارد.
به جابر گفت: تو مى دانى كه ما خاندان رسول خدا، حقوقى بر شما داريم، از آن جمله اين است كه اگر خطرى ما را تهديد كند، شما بايد به يارى ما بشتابيد. اينك فرزند برادرم از كثرت عبادت خويش را در معرض خطر قرار داده است از او ديدار كن و از وى بخواه تا قدرى به استراحت نيز بينديشد.
جابر به حضرت امام سجادعليهالسلام
رسيد، حضرت را در حال عبادت يافت در حالى كه بدن آن گرامى بشدت ضعيف شده بود. جابر نگرانى عمه آن بزرگوار را به ايشان يادآورى كرد و گفت:
اى فرزند رسول خدا! مگر نه اين است كه خداوند بهشت را براى شما و دوستان شما قرار داده جهنم را براى دشمنان شما؟ پس تحمل اين همه رنج در مسير عبادت براى چيست؟
امام سجادعليهالسلام
فرمود:
اى جابر! تو از اصحاب رسول خدايى و مى دانى كه جدم رسول خدا با اين كه مورد غفران عام و همه جانبه خدا بود و آيه ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر
به وى اطمينان هميشگى مى داد، اما باز هم آن عزيز چنان خداى را عبادت مى كرد كه قدمهايش متورم مى شد و چون علت آن همه سعى در عبادت را از وى مى پرسيدند مى فرمود: افلا اكون عبدا شكورا يعنى؛ آيا من نبايد در برابر خداوند بنده اى شكرگزار باشم!
امام صادقعليهالسلام
در توصيف عبادتهاى اميرالمؤمنينعليهالسلام
مى فرمود: در امت اسلامى هيچ كس نتوانست همانند رسول خدا به عبادت اهتمام ورزد جز على بن ابى طالبعليهالسلام
. او چنان عبادت مى كرد كه گويى بهشت و دوزخ را مى بيند..
آنگاه فرمود: در ميان اهل بيت اميرالمؤمنين شبيه تر از همه به او زين العابدينعليهالسلام
مى باشد چه اين كه در راستاى عبادت چنان پيش تاخت كه فرزندش امام باقرعليهالسلام
در او خيره شد، اثر عبادت را در چهره اش آشكار يافت و از مشاهده حال پدر گريست. امام سجاد كه علت گريستن فرزند را دريافته بود فرمود: آن نامه و صحيفه اى كه عبادتهاى علىعليهالسلام
در آن ثبت شده بياور!
امام باقرعليهالسلام
نامه را به پدر داد و آن حضرت مشغول مطالعه شد. پس از لختى مطالعه، درنگ كرد و آهى عميق از سينه آورد و گفت: كيست كه بتواند مانند اميرالمؤمنينعليهالسلام
، آن همه عبادت خدا كند.
درباره آن حضرت نقل كرده اند كه در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد. وقتى به وى گفتند كه شما بيش از جدتان علىعليهالسلام
عبادت مى كنيد، امام اظهار داشت:
مه انى نظرت فى عمل على صلوات الله عليه يوما واحدا فما استطعت ان اعدله من الحول الى الحول.
يعنى؛ من در عمل يك روز علىعليهالسلام
نگريستم و تاءمل كردم و دريافتم كه قادر نيستم در طول يك سال اعمالى انجام دهم كه با عمل يك روز اميرالمؤمنينعليهالسلام
برابرى كند.
البته ممكن است منظور حضرت، عبادت از نظر كمى نباشد بلكه به جنبه كيفى و ارزشى عمل اشاره داشته باشد، چنان كه اين معنا از برخى روايات ديگر نيز استفاده مى شود بويژه رواياتى كه مى گويد: ضربت علىعليهالسلام
در روز جنگ خندق بر عبادت جن و انس فضيلت و شرافت دارد.
امام سجادعليهالسلام
در آستانه نماز
امام سجادعليهالسلام
چون براى نماز آماده مى شد وضو مى گرفت، رنگ رخسارش دگرگون مى شد و چون از علت آن مى پرسيدند، پاسخ مى داد:
«آيا مى دانى كه مى خواهم به آستان چه بزرگى راهيابم و در مقابل چه مقامى قرار بگيرم!».
بارها مى ديدند كه وقتى امام زين العابدينعليهالسلام
وضو گرفته و به انتظار رسيدن وقت نماز به سر مى برد، از شدت خضوع در برابر حق و احساس بندگى به درگاه خدا، آثار نگرانى در اندامش ظاهر بود.
نماز امام سجادعليهالسلام
، ابلاغگر پيام شهيدان
طاووس بن كيسان يمانى (متولد ۱۰۶) از اعلام تابعين و رجال گرانقدر و از اصحاب امام زين العابدينعليهالسلام
است و خاطرات بسيارى از عبادتها و مناجاتهاى آن حضرت دارد. او مى گويد:
«در حجر اسماعيل امام را مشاهده كردم، او مشغول عبادت و مناجات با پروردگار بود، چون براى نماز مى ايستاد، رنگ چهره اش گاه زرد و گاه گلگون مى گشت، بيم از خدا در اندامش متجلى بود و چنان نماز مى گزارد كه گويى آخرين نماز اوست. چون به سجده ميرفت، تا دير زمان در سجده مى ماند و چون سر بر مى داشت قطرات عرق بر بدنش جارى بود. هماره تربت سيد الشهداءعليهالسلام
همراه داشت و جز بر آن پيشانى نمى نهاد. »
امام سجادعليهالسلام
اين گونه محراب را با ميدان نبرد و نماز را با شهادت و مناجات نيمه شب را با مناجات حسينعليهالسلام
بر خاكهاى تفتيده كربلا و ياد خدا را با ياد راهيان راه حق پيوند مى زند. و اين چنين به نماز و عبادتش او جهت مى بخشيد. و عبادتهاى طولانيش براى مردم پيام بيدارى و رهنمايى به سوى عزت و آزادى و ديندارى و ظلم ستيزى داشت. چرا كه وقتى سر بر خاك شهيدان كربلا مى نهاد، به همگان اعلام مى كرد كه نماز من، نماز انزوا، نماز رهبانيت، نماز فرار از واقعيت هاى زمان نيست، نمازى است چونان نماز حسينعليهالسلام
در نيمروز كربلا و در ميدان شهادت. نمازى است كه بر خاك شهيدان راه خدا ارج مى نهد و با پيامى به لطافت نسيم سحرى و نفوذ اشعه خورشيد، به نسلها مى رساند كه اوج عبادت و عبوديت، سر نهادن بر خاك شهيدان، در راه خدا و براى خداست.
على بن الحسين، سيدالساجدين
زيادى سجده ها و تداوم هر سجده امام على بن الحسين سبب گرديد كه آن حضرت را سيدالساجدين لقب دهند. و چون اين سجده هاى طولانى و فراوان، بر پيشانى آن پيشواى متقين اثر گذارده و پوست آن زبر شده بود (به ايشان (ذووالثفنات) مى گفتند.
امام باقرعليهالسلام
مى فرمايد: پدرم هيچ نعمتى را به ياد نمى آورد مگر اين كه با ياد كرد آن به درگاه خداوند سجده مى برد، هنگام قرائت قرآن چون به آيه هاى سجده مى رسيد و نيز به وقت خطر و احتمال رخداد حادثه اى ناگوار و همچنين پايان نمازهاى فريضه، و يا هر زمان كه موفق مى شد خدمتى انجام دهد و ميان دو مؤمن را اصلاح كند، سر به سجده مى نهاد و بر درگاه خداوندى سپاس مى نهاد.
يكى از خدمتكاران آن حضرت، امام را چنين ياد مى كند:
«روزى مولايم به سوى صحرا رفت و من همراه وى بودم، در گوشه اى از صحرا به عبادت پرداخت، به هنگام سجده سر را بر سنگهاى زبر و درشت مى نهاد و با گريه و تضرع ياد خدا مى كرد. سعى كردم تا آنچه حضرت مى گويد بشنوم. آن روز شمردم كه امام در سجده خويش هزار مرتبه گفت:
لا اله الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا.
چون امام سر از سجده برداشت، صورت و محاسنش به اشكهايش آغشته بود.
دعاها و تعبيرهايى كه امام سجادعليهالسلام
در نيايش با خدا و بويژه در حال سجده به كار مى گرفت خود، در اوج عبوديت و بندگى و معرفت حق بود.
از جمله ذكرهاى آن امام در حال سجده چنين است:
الهى عبدك بفنائك، مسكينك بفنائك، سائلك بفنائك، فقيرك بفنائك.
در بسيارى از روايات نقل شده است كه آن حضرت خويش را موظف مى داشت تا در هر شبانه روز، هزار ركعت نماز بگزارد و اين برنامه را تا پايان عمر عملى مى ساخت.
انجام هزار ركعت نماز در يك شبانه روز، آن هم براى كسى كه مى بايست به امور زندگى و مسايل اجتماعى بپرازد، چه بسا در ذهن برخى بعيد بنمايد، ولى شرايط خاص زندگى آن حضرت و محدوديتهاى شديدى كه خلفا براى آن امام به وجود آورده بودند، عملا مجلال بيشترى به امام سجادعليهالسلام
مى داد تا به اين برنامه بپردازد.
شايان توجه است كه اين گونه روايات را بيشتر نويسندگانى ثبت كرده اند كه على بن الحسينعليهالسلام
را به عنوان امام مفترض الطاعه نمى شناسند و وى را صاحب كرامت و معجره نمى دانند و از او به عنوان شخصيتى ممتاز و معنوى و فرزندى نمونه از نسل رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ياد كرده و لقب زين العابدين و سيدالساجدين را به وى داده اند.
محو در جمال پروردگار
هنگامى كه امام سيدالساجدين به نماز و راز و نياز با پروردگار مى ايستاد، چنان در جمال حق محو مى شد و در ياد خدا غرق مى گشت كه كمترين توجه به اطراف خود نداشت.
گاه در خانه حضرت مشكلى رخ مى داد ولى حضرت چون به نماز ايستاده بود، فارغ از دردها و مشكلات دنيا، توجهى بدانها نمى يافت.
روزى در خانه آن حضرت آتش سوزى رخ داد
و زمانى ديگر يكى از فرزندان وى آسيب ديد
ولى تا پايان نماز، امام از آنها اطلاع نيافت.
على بن الحسينعليهالسلام
واهتمام به حج
راويان و مورخان براى امام سجادعليهالسلام
بيست سفر به حج ثبت كرده اند، آن هم سفرهايى كه آن حضرت فاصله ميان مكه و مدينه را پياده طى كرده است.
امام در اين سفرها، مركب به همراه داشت ولى مصمم بود تا طريق خانه خدا را با پاى خويش بپيمايد و در مسير محبوب، از وجوب خود مايه بگذارد.
عرفان و حب امام به خداوند، بر تمامى اعمال عبادى او پرتوافكن بود و به همه برنامه ها و عبادات وى رنگى الهى و جلوه اى معنوى مى بخشد.
يكى از حالات درس آموز امامعليهالسلام
هنگام پوشيدن لباس احرام بود. چنان كه:
«وقتى آن حضرت لباس احرام مى پوشد، رنگش از ياد خدا و جلال او تغيير مى كرد و چنان در جذبه معنويت حق قرار مى گرفت كه از گفتن «لبيك» نيز ناتوان مى آمد، همراهان حضرت با ديدن وضع معنوى وى بشدت تحت تاءثير قرار گرفته و مى پرسيدند: چرا لبيك نمى گوييد؟
امام در پاسخ به ايشان مى فرمود: بيم آن دارم كه لبيك بگويم ولى خداوند در جوابم ندا دهد: «لا لبيك»!
امام همچنان تا پايان اعمال حج، در جذبه اى الهى و توجهى خاص به خداوند قرار داشت.
رسيدگى به نيازمندان و تهيدستان
از بارزترين امتيازهاى ائمهعليهالسلام
بر ساير انسانها، اين است كه انسانها معمولا با گرايش به بعدى از ابعاد معنوى يا مادى، از ساير جنبه ها غافل مى شوند، ولى امامانعليهالسلام
در پرتو هدايت ويژه حق، از افراط و تفريط ايمنند و در رفتار فردى و اجتماعى و اعمال عبادى و معنوى و نيز زندگى آنان، تعادلى منطقى و معقول مشهود است. و اين ويژگى است كه ايشان را سزاوار جايگاه و شايسته الگو بودن براى خلق، ساخته است.
در ملاكهاى بشرى و انسانهاى معمولى، كسى كه داراى آن حالات فوق العاده در نماز و وضو و دعا و مناجات و حج و... باشد و در سجده هايش صدها و هزارها مرتبه، ذكر خدا را تكرار كند، انسانى است منزوى كه تمام وقت و عمر خود را صرف عبادت فردى كرده و به هيچ نيازى از نيازهاى زندگى مادى و حيات اجتماعى توجه ندارد! در حالى كه زندگى امام سجادعليهالسلام
خلاف اين برداشت را به اثبات مى رساند.
وى با وجود آن همه دعاها و مناجاتهاى طولانى و كم نظير، از جامعه خود و نيازها و واقعيتهاى زمانش غافل نيست بلكه در ميدان وظايف اجتماعى و اخلاقى نيز پيشوايى الگو و نمونه است.
براستى جاى تاءمل و پندآموزى و همچنين شگفتى دارد كه زينت عبادتگران، سرور سجده گزاران مقتداى زاهدان و متقيان، با آن همه سجده هاى طولانى و شب زنده داريهاى مداوم، مخارج زندگى صد خانواده محروم مدينه را متكفل بوده و نيازهاى آنان را برآورده مى ساخته است.
چقدر فاصله است ميان زندگى اثر آفرين امام سجادعليهالسلام
با آنان كه به خيال زهد و عبادت، چشم از همه واقعيتهاى زمانشان فرو بسته و نه تنها قادر به اداره چند نيازمند و مستمند ديگر بلكه قادر به اداره زندگى فردى خويش نمى باشند و به ادعاى زهد و درويشى كشكول نياز نزد ديگران دراز كرده و يا زندگى خود را بر در آمدهاى عمومى و كمكهاى بلاعوض و بيت المال تحميل كرده و مى كنند!
تشريح و توضيح حالات معنوى و عبادتهاى طولانى ائمه و همچنين امام سجادعليهالسلام
هميشه اين نگرانى را در خود نهفته دارد كه مبادا، انزوا گرفتگان و عزلت جويان بى خاصيتى كه نه به كار خويش مى آيند و نه به كار خلق و نه تاءثيرى در پيشبرد دين و نه دنيا، آن همه عبادت را دليل حضور نداشتن ائمه در مسايل جارى زمانشان تصور كنند و روش نادرست خويش را با اين تصور بيجا توجيه نمايند!
كمك به محرومان، در نهان
محمدبن اسحاق مى گويد: بسيارى از خانواده هاى محروم و نيازمند مدينه، شبانگاه از لطف و بخشش مردى ناشناس بهره مند مى شدند و هرگز او را نشناختند مگر زمانى كه على بن الحسينعليهالسلام
در گذشت و آن مرد ناشناس ديگر به سراغ آنان نيامد. آنگاه بود كه دانستند آن امدادگر ناشناس، زين العابدينعليهالسلام
بوده است.
ابوحمره ثمالى «متوفاى ۱۵۰ هجرى قمرى» مى گويد:
امام زين العابدينعليهالسلام
در تاريكى شب، نان ونواى مستمندان را بر دوش مى كشيد و به طور ناشناس آن را انفاق مى كرد و مى فرمود:
ان صدقة السر تطفى ء غضب الرب.
يعنى: صدقه پنهانى، خشم الهى را فرو مى نشاند.
چنين بود كه پس از شهادت آن گرامى وقتى بدنش را غسل مى دادند، آثارى بر پشت و شانه هاى وى مشاهده گرديد و چون علتش را پرسيدند، دانستند كه آنها آثارى است از نانها و كوله بارهايى كه امامعليهالسلام
براى تهيدستان بر دوش مى كشيده است.
ابن سعد «متوفاى حدود ۲۰۰ هجرى قمرى» مى نويسد:
چه بسا نيازمندانى كه به حضور امام سجادعليهالسلام
مى رسيدند و قبل از اظهار نياز، خواسته خود را از امام دريافت مى كردند و امام مى فرمود:
«صدقه قبل از اين كه به دست نيازمند برسد، نخست به دست خداوند مى رسد.
»
يكى از پسر عموهاى آن حضرت، مستمند و نيازمند بود. و امام هميشه در نهان و به طور ناشناس وى را كمك مى كرد. اما از آنجا كه امام را نمى شناخت، همواره از آن حضرت گله مند و شاكى بود كه چرا به وى رسيدگى نمى كنند!
امام سجادعليهالسلام
با شنيدن گلايه هاى او، خويش را از معرفى خود باز مى داشت و هرگز به او نفرمود كه آن ناشناس امدادگر منم. تا اين كه امام بدرود حيات گفت و رحلت كرد. آن روز پسر عموى گلايه گذار از واقعيت آگاه شد و در كنار قبر آن حضرت به گريه عذرخواهى نشست.
«سفيان بن عيينه» از زهرى نقل مى كند:
شبى سرد و بارانى، امام على بن الحسين، زين العابدين را در كوچه هاى مدينه ديدم كه مقدارى آرد و هيزم بر پشت گرفته و عزم خانه تهيدستان دارد. به آن حضرت گفتم:
اى پسر رسول خدا! چه بر پشت داريد؟
امام فرمود: سفرى در پيش دارم و توشه آن را آماده كرده ام و مى خواهم در جاى امنى قرار دهم.
عرض كردم: آيا اجازه مى دهيد خدمتكار من شما را در حمل اين آذوقه كمك كند؟
امام فرمود خير.
گفتم: اجازه بدهيد خودم شما را كمك كنم.
امام باز هم فرمود: خير! چيزى كه در سفر به كار من مى آيد، چرا خودم آن را متحمل نشوم، تو را به خدا سوگند! مرا تنها بگذار!
آن شب گذشت، چندى بعد خدمت امام رسيدم و عرض كردم: آن سفر كه عازم بوديد چگونه صورت گرفت؟
امام فرمود: آن سفر، از آن نوع سفرها كه تو پنداشتى نبود، منظور من سفر آخرت بود، و من براى آن جهان، خود را آماده مى كنم. با دورى از حرام، بخشش و انجام كارهاى نيك.
سفيان بن عيينه نيز مى گويد:
در يكى از سفرها كه امام على بن الحسينعليهالسلام
عازم حج بود، خواهرش سكينه - دختر حسين بن علىعليهالسلام
- هزار درهم به عنوان كمك هزينه سفر در اختيار وى نهاد ولى هنگامى كه امام به نزديكى «حره»
رسيد، تمامى آن مبالغ را ميان مستمندان تقسيم كرد.
امام باقر مى فرمايد:
چه بسيار مواردى كه پدرم، در كنار يتيمان و بينوايان مى نشست، و با دست خويش به آنها غذا مى داد و براى آنان كه عيالمند بودند، غذا مى فرستاد.
امام صادق مى فرمايد:
على بن الحسينعليهالسلام
در روزهايى كه روزه داشت گاه با دست خود غذا مى پخت و هنگام افطار، آنها را به خانه نيازمندان مى فرستاد و چه بسا مواردى كه از آن غذا براى خود آن حضرت باقى نمى ماند و با نان و خرما افطار مى كرد.
برخورد امام با نيازمندان، برخورد فردى توانمند و برتر با فردى زبردست و منت پذير نبود، بلكه آن حضرت سعى داشت تا هنگام رفع نياز مستمندان، در ايشان آثار تذلّل و كوچكى آشكار نگردد. از اين رو، قبل از اظهار نياز، به آنان كمك مى كرد و مى فرمود:
مرحبا بمن يحمل زادى الى الاخرة.
يعنى؛ آفرين بر كسى كه توشه مرا به سوى آخرتم بر دوش كشد و مرا يارى دهد.
عفو و گذشت، در روابط اجتماعى
از جمله صفات بارز امام سجادعليهالسلام
تحمل و شكيبايى او در برابر ناگواريها و عفو و گذشت از كسانى است كه نسبت به وى بى حرمتى يا جفا كرده بودند.
مردان الهى در هميشه تاريخ دشمنانى داشته اند كه گاه در نتيجه ناآگاهى و زمانى دليل دنياپرسى و دنيادارى با اولياى الهى به ستيز برخاسته وايشان را مورد اهانت و آزار قرار مى داده اند.
امام سجادعليهالسلام
نيز كه در عصر حاكميت جور و جهل امويان مى زيست و دستگاه خلافت به عناوين مختلف از اهل بيت و فرزندان علىعليهالسلام
عيبجويى و بدگويى داشت، مردم عامى و جاهل جامعه تحت تبليغات سوء آنها، نسبت به شخصيت ائمه بدگمان شده بودند، گاه در برخوردهاى اجتماعى بشدت عليه ايشان به ناسزاگويى مى پرداختند.
از آن جمله مردى با مشاهده على بن الحسينعليهالسلام
دهان به اهانت گشود و سخت ناسزا گفت.
امام همراهانى داشت كه خواستند آن مردم را تنبيه كنند. اما امام مانع شد و فرمود: متعرض او نشويد! سپس رو به آن مرد كرده و فرمود: «كار ما بيش از اينها بر تو پوشيده است، اگر نيازى دارى بگو تا برآوريم».
مرد از اين صبر و شكيبايى و گذشت و بزرگوارى، و نيز آن لحن ملايم و محبت آفرين بشدت متاءثر شد، شرم تمامى وجودش را در برگرفت تا آنجا كه صورت از خجالت، پوشانيد و ديگر نمى توانست به صورت امام نگاه كند.
امام بى درنگ دستور داد خدمتكارانش هزار درهم در اختيار او قرار دهند.
از آن روز به بعد، هر گاه آن مرد امام را مى ديد مى گفت گواهى مى دهم كه تو از فرزندان رسول خدايى و از خاندان وحى نبوتى.
هشام بن اسماعيل، والى مدينه بود و در مدت فرمانروايى خود امام سجادعليهالسلام
را مورد آزار و اذيتهاى بسيار قرار داد. سرانجام وليد او را از حكومت عزل كرد و مناديان وليد در ميان مدينه ندا دادند: «هر كس در زمان فرمانروايى هشام مورد ظلم قرار گرفته و يا حقى از او ضايع شده است مى تواند حق خود را از وى مطالبه كند. »
هشام در ميان همه نگرانيهايش، بيش از همه از جانب امام سجادعليهالسلام
برخود بيم داشت زيرا در حق آن حضرت بيش از ديگران جفا كرده بود!
اما برخلاف تصور او، هنگامى كه امامعليهالسلام
با وى روبرو شد، بر او سلام كرد و به ياران خود نيز سفارش نمود كه متعرض او - كه اكنون ضعيف و ناتوان است - نشوند. و سرانجام امامعليهالسلام
به او اطمينان داد و فرمود: «اى هشام بن اسماعيل تا مى توانى رضايت مظلومان و بى پناهان را جلب كن و از ناحيه ما نگران نباش!»
در حديثى ديگر چنين آمده است:
يكى از عموزاده هاى امام سجادعليهالسلام
به نام «حسن بن حسن» با آن حضرت كدورتى پيدا كرده بود. روزى حسن وارد مسجد شد و امام زين العابدينعليهالسلام
را در آنجا ديد، بى درنگ به پرخاش و تندگويى پرداخت و آن حضرت را آزرده خاطر ساخت ولى امام در برابر سخنان او كمترين عكس العملى از خود نشان نداد، تا حسن از مسجد خارج شد.
شب هنگام، امام سجادعليهالسلام
به خانه اش رفته و به او فرمود:
«برادر! آنچه امروز در حضور اهل مسجد درباره من گفتى اگر راست باشد، از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد و اگر نسبتهاى تو به من دروغ باشد از خداوند مى خواهم كه تو را بيامرزد. درود بر تو رحمت و بركات خدا شامل حال تو باد!»
امام اين سخنان را گفت و از او جدا شد.
حسن كه هرگز انتظار چنين برخوردى را از امام نداشت و خود را براى شنيدن سخنان تند و كوبنده آماده كرد بود، به خود آمد و خويش را در برابر كوهى از بزرگوارى و شرافت يافت، شرمنده شد و در پى حضرت با چشمى گريان روان گرديد و از امام عذر مى طلبيد.
امام بر حالش رقت آورد و به او اطمينان داد كه وى را بخشيده است.
تلاش در آزادى بردگان
يكى ديگر از خدمتهاى اجتماعى امام على بن الحسين، زين العابدينعليهالسلام
، سعى و جديت آن حضرت در دستيابى بردگان به آزادى بود.
امام سجادعليهالسلام
غلامان و كنيزان بسيار مى خريد، اما نه براى كار كشيدن از ايشان، بلكه منظور تربيت اخلاقى و دينى و سپس فراهم آوردن زمينه آزادى آنان.
تلاش آن حضرت در اين راستا، هم عملى و هم از طريق تشويق و ترغيب ديگران به اين كار بود. چنان كه مورخان و محدثان نقل كرده اند:
«امام سجاد:عليهالسلام
هزار بنده را در راه خدا آزاد كرد. »
و نيز در تعاليم خود به شاگردان و پيروان خويش مى فرمود:
«هيچ مؤمنى بنده را آزاد نمى كند، مگر اين كه خداوند به جاى هر عضوى از اعضاى آن بنده، عضوى از اعضاى او را ايمن از آتش دوزخ مى سازد. »
در بسيارى موارد، امام سجادعليهالسلام
به بهانه هاى مختلف تعدادى از بردگان را آزاد مى ساخت و چه بسا يك عمل يا يك سخن شايسته آنان، زمينه آزادى ايشان را فراهم مى كرد.
كنيزكى مى خواست آب وضو براى آن حضرت فراهم آورد كه ظرف سفالين از دستش فرو افتاد و شكست!
امام به كنيزك نگاهى كرد و كنيز گمان كرد كه مولايش خشمگين شده است. از اين رو جمله اى از قرآن خواند و گفت: «والكاظمين الغيظ» يعنى؛ متقين بهشتى و برخوردار از غفران پروردگار آنانند كه... خشم خود فرو خورند. »
امام فرمود: من از تو گذشتم.
كنيز ادامه آيه را خواند و گفت: «والعافين عن الناس» يعنى؛ آنان كه از خطاهاى مردم چشم مى پوشند.
امام فرمود: من از تو گذشتم.
كنيز ادامه داد: «والله يحب المحسنين» يعنى؛ خداوند نيكوكاران را دوست دارد. امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد ساختم.
استفاده بجا و زيركانه و عالمانه كنيز از اين جمله هاى قرآنى، از يك سو تربيت دينى و معرفتى وى را در زندگى امام سجادعليهالسلام
مى رساند و از سوى ديگر آشنايى كنيز به روح قرآنى و معنوى امام سجادعليهالسلام
را مى فهماند. و كنيزى كه تا اين حد رشد يافته باشد، سزاوارى آزادى است.
اسلام هر چند، بر اساس يك ضرورت اجتماعى از آغاز تبديل شدن اسيران جنگى به بردگانى قابل خريد و فروش را مورد رد و انكار قرار نداده است، زيرا اسيران جنگى كسانى بوده اند كه به جنگ مسلمانان آمده و درصدد ريختن خون و از ميان بردن جان و مال و عرض مسلمانان بوده اند و بدين خاطر مسلمانان نيز حق داشته اند كه ايشان را از ميان ببرند. ولى از آنجا كه هدف اسلام از جنگ و دفاع، نخست دفع تهاجم دشمن و سپس دعوت آنان به راه حق و مسير توحيد است، زنده نگاه داشتن آنان و فراهم آوردن زمينه تربيت و هدايت ايشان را توصيه كرده و زمانى كه به ايمان گراييدند، راههاى زيادى براى آزاد شدنشان گشوده است.
سيره و روش امام سجادعليهالسلام
اين بود كه در ماه مبارك رمضان هيچ غلامى يا كنيزى را مؤ اخذه نمى كرد. و اگر خطايى از آنان سر مى زد، آنها را ثبت مى كرد و چون پايان ماه مبارك رمضان فرا مى رسيد، همه آنان را گرد خود فرا مى خواند و لغزشهاى هر يك را به وى گوشزد مى كرد، سپس در ميان ايشان مى ايستاد و دستور مى داد تا همه با صداى بلند بگويند:
يا على بن الحسين ان ربك قد احصى عليك كل ما عملت، كما احصيت علينا كل ما عملنا...
يعنى؛ اى على بن الحسين! پروردگار تو تمامى اعمالت را يكايك برشمرده و ثبت كرده است، همان گونه كه تو اعمال ما را ثبت كرده اى، نزد خداوند كتابهايى است كه در آنها هيچ عمل كوچك و بزرگى فروگذار نشده است. و اعمالت نزد تو حاضر خواهد شد، چنان كه ما اكنون كردارمان را نزد خويش حاضر مى بينيم، پس تو از خطاى ما درگذر تا خداوند از تو درگذرد. خداوند مى فرمايد: وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفرالله لكم.
يعنى؛ عفو كنيد و گذشت داشته باشيد، آيا دوست نداريد كه خداوند خطاهايتان را ببخشد و عفو كند؟
پس از اين امام مى فرمود همه يكصدا بگويند:
پروردگارا! تو ما را فرمان داده اى از كسانى كه به ما ستم روا داشته اند درگذريم و ما بر اساس فرمان تو از آنان گذشتيم، پس تو نيز از ما درگذر، زيرا تو از ما به عفو و بخشش سزاوارترى.
پس از اين سخنان امام رو به جانب بردگان كرده، مى فرمود:
اكنون من از شما گذشتيم و بديهايتان را بخشيدم و شما را براى خشنودى خدا آزاد كردم، شما هم از خداوند بخواهيد تا از من درگذرد و مرا از آتش غضب خويش ايمن دارد.
برگزارى اين مراسم، در حقيقت هم درسى بود به ساير مؤمنان كه از روش آن حضرت پيروى كنند و زمينه آزادى بردگان بيشترى فراهم آيد. و هم آخرين درسهاى معنوى و اخلاقى به بردگان بود كه مى بايست از آن پس آزاد زندگى كنند و چونان مؤمنى صالح و با تقوا به زندگى شخصى خود ادامه دهند.
امام اين درسها را در حساسترين شرايط زندگى به غلامان و كنيزان مى دهد تا در جان و روح آنان براى هميشه ثبت شود. زيرا آزادى براى يك برده چونان مائده آسمانى و حيات دوباره است و امام در آستانه اين شادى بزرگ، ياد خدا و بيم از گناه و راه و روش ايثار و فداكارى و انسانيت و معنويت را در اعماق وجود آنان به ثبت مى رسانده است.
به هر حال آن حضرت، در پايان هر رمضان حدود بيست بنده را آزاد مى ساخت و اين عمل موجب آن مى شد كه معمولا كنيزان و غلامان بيش از يك سال در خدمت آن بزرگوار نباشند و آزاد شوند.
امام سجادعليهالسلام
، از ديدگاه ديگران
ابن خلّكان «م ۶۷۱ هجرى» على بن الحسينعليهالسلام
را از سادات و بزرگان تابعين دانسته و از محمدبن شهاب زهرى «م ۱۲۴ هجرى » نقل كرده است:
ما راءيت قرشيا افضل من على بن الحسينعليهالسلام
.
يعنى؛ در ميان قبيله قريش - كه خود قبيله اى ممتاز است - هيچ كس را برتر و با فضيلت تر از على بن الحسينعليهالسلام
نيافتم.
مورخان از ابوحازم «م ۱۴۰ هجرى» سفيان بن عيينه «م ۱۹۸ هجرى» و زهرى نيز آورده اند: ما راءيت هاشمياافضل من على بن الحسينعليهالسلام
.
يعنى؛ در ميان بنى هاشم - كه شريفترين نسل قريش مى باشد - هيچ كس را برتر از على بن الحسين نيافتم.
ابن وهب از مالك «م ۱۷۹ هجرى» نقل مى كند:
لم يكن فى اهل بيت رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
مثل على بن الحسينعليهالسلام
.
يعنى؛ در ميان اهل بيت رسول خدا - كه شريفترين و ممتازترين بيت در ميان بنى هاشم اند - كسى همتاى امام سجادعليهالسلام
نبود.
جابربن عبدالله انصارى (م ۷۸ ه) صحابى معروف و مورد احترام پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
كه موفق به درك حضور امام سجادعليهالسلام
شده است مى گويد:
والله ما راءى فى اولاد الانبياء بمثل على بن الحسين، الا يوسف بن يعقوب، والله لذرية على بن الحسين افضل من ذرية يوسف بن يعقوب، و ان منهم لمن يملا الارض عدلا كما ملئت جورا.
يعنى؛ سوگند به خداوند! در ميان فرزندان انبيا كسى چونان امام سجادعليهالسلام
ديده نشده است، مگر يوسف، فرزند يعقوبعليهالسلام
. اما سوگند به خداوند! كه دودمان على بن الحسينعليهالسلام
از دودمان يوسف برتر است، چه اين كه در ميان فرزندان على بن الحسينعليهالسلام
كسى خواهد آمد كه زمين را از عدل پر خواهد كرد، چونان كه از ظلم پر شده است!
عمر بن عبد العزيز «متولد ۱۰۱ هجرى» كه از وابستگان به بنى اميه و مروانيان است، اما به دليل برخى خصلتهاى منصفانه از ايشان متمايز مى باشد، على رغم تعارض و تضادى كه ميان حكومت بنى اميه با اهل بيت و شخص امام سجادعليهالسلام
وجود داشت، گاه به خدمت آن حضرت مى رسيد و اظهار ادب و خضوع مى كرد. و بعد از شهادت آن امام گفت: ذهب سراج الدنيا و جمال اسلام، زين العابدين.
يعنى؛ مشعل روشنگر دنيا و مايه جمال و زيبايى اسلام، زين العابدين، چشم از جهان فرو بست.
در يكى از محافلى كه امام سجادعليهالسلام
حضور داشت. عمربن عبدالعزيز نيز شركت جست. امام سجاد قبل از او مجلس را ترك گفتند.
پس از بيرون رفتن امام ابن عبدالعزيز از حاضران پرسيد:
امروز شريفترين مردم در جامعه ما چه كسى است؟
طبق معمول آن دوره، همه گفتند: شخص خليفه.
ابن عبدالعزيز گفت: نه، چنين نيست كه شما مى گوييد! شريفترين مردم كسى است كه هم اكنون از مجلس ما خارج گرديد «على بن الحسين (عليه السلام») زيرا او از خاندانى است كه همه مردم آرزو دارند از آن خاندان باشند ولى او هرگز تمايل ندارد كه به خاندانى جز خاندان خويش بپيوند و منتسب باشد.
كمال الدين، محمد بن طلحه شافعى «متولد ۶۵۲» از علماى قرن هفتم مى نويسد:
«على بن الحسين، زينت اهل عبادت، پيشواى زاهدان، بزرگ پرهيزكاران و رهبر و پيشتاز مؤمنان است. شيوه زندگى او خود گواهى مى دهد كه از سلاله نسل رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
است. اخلاق و منش او، خود مى نماياند كه او از بندگان مقرب خداست. آثار برجاى مانده بر سيمايش، نشانگر نمازهاى بسيار و شب زنده داريهاى هدايت يافته اوست. و الفت هماره او با دعا و راز و نياز، دليل انس او با خداست.
در طاعت و بندگى حق، چنان تاخت كه زين العابدين شناخته شد. شب زنده داريهايش، راه تاريك آخرت را بر او روشن ساخته و روزه هاى مستمر او، توشه جهان ديگر را برايش تدارك بود.
كرامتها و كارهاى خارق عادت، بسيار از او ثبت شده و همه اذعان دارند كه وى از سروران خلق در قيامت است.
حماسه فرزدق
يكى از گوياترين نشانه هاى عظمت اجتماعى امام سجادعليهالسلام
قصيده معروف فرزدق «متولد ۱۱۰ هجرى» مى باشد.
در روزگارى كه شعر از قويترين ابزارها تبليغى به شمار مى آمد و ستايشى در قالب شعر مى توانست شخصيتى را به دورترين قبايل، به نيكى و ارزش بشناساند و هجوى مى توانست قبيله اى را به بدنامى و بى آبرويى بكشاند و ايشان را وادار به مهاجرت سازد، فرزدق با سرودن قصيده اش، حماسه اى جاودان پديد آورد.
آنچه شعر فرزدق را از مرز مديحه سرايى تا اوج حماسه اى انقلابى پيش برده، شرايطى است كه فرزدق، شعر خود را در آن شرايط انشاد كرده است.
در روزگارى كه شاعران به ندرت مى توانستند از خشم دستگاه اموى بيمناك نباشند و كم بودند كسانى كه بتوانند دل از عطاها و هداياى خليفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسيد و دل از عطاى خليفه بريد تا رضاى خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو كند و به دست آورد.
فرزدق شعرش را در پستوى خانه اش نسرود و در گمنامى و بى نشانى آن را منتشر نساخت! بلكه در برابر چشمان خشم آلود هشام - كه در آن روز برادر خليفه و از مقرّبترين عناصر حكومتى و نزديكترين شخص به وليدبن عبدالملك به شمار مى آمد - و در منظر انبوه حج گزارانى كه از جاى جاى خطه اسلام گرد آمده بودند، به ستايش از امام سجادعليهالسلام
پرداخت.
ستايش فرزدق از امام سجادعليهالسلام
در آن شرايط و در آن محيط كه بزرگترين مجتمع اسلامى و مهمترين پايگاه دينى به شمار مى آمد، ستايشى ساده و بى پيامد نبود، زيرا مدح علىعليهالسلام
و خاندان وى در ذهن مردم ارتباطى ناگسستنى با رد و طرد غاصبان خلافت داشت.
ستودن بارزترين چهره علوى - امام سجادعليهالسلام
- به معناى رويارويى صريح با تمامى امويان و مروانيان شناخته مى شد، چرا كه اين دو جريان هميشه ستيزى بى امان داشته اند و ناهمسازى آنان بركسى مخفى نبود.
فرزدق زمانى شعر خود را با طنين گرمش انشاد كرده كه هشام با تكبر و غرور در حلقه ياران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف كند.
حج گزاران انبوه بودند و بى توجه به حضور هشام!
هشام خواست «استلام حجر» كند اما ازدهام جمعيت مانع شد و او باناكامى به كنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف كنندگان خانه خدا نشست.
در اين هنگام شخصى با جامه ها و هيئتى مردمى اما با چهره اى جذاب و هيبتى معنوى به جمع طواف گزاران پيوست و چون به حجر نزديك شد و خواست استلام حجر كند، مردم احترامش كردند، راه گشودند و او بآسانى استلام حجر كرد.
همراهان هشام با ديدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسيدند: آن شخصى كه مردم برايش راه گشودند و احترامش كردند كيست؟
هشام كه احساس حقارت و كوچكى مى كرد، چنين وانمود كه او را نمى شناسد!
فرزق كه از نزديك ناظر اين گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشى، اظهار ناآشنايى مى كند و با خود گفت اكنون، لحظه ايفاى رسالت و گاهِ حق گويى است.
فرزدق قدم پيش نهاد و جايى ايستاد كه صدايش را هر چه بيشتر بشنوند و گفت: اى هشام - اى فرزند عبدالملك و اى برادر خليفه -! اگر تو آن شخص را نمى شناسى، من او را خوب مى شناسم.
گوش فرا ده تا وى را به تو معرفى كنم
درياى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبتش به خاندان على چونان امواج دريا به حركت در آمده و به شيوه شاعرانِ پرتوان عرب، شعرى بالبداهه در وصف امام سجاد انشاد كرد.
امواج صدايش در مسجد الحرام پيچيد و تاءثيرى عميق بر روح و جان مردمان نهاد. جان مردم را پروريد و روح هشام را چون خرقه اى پوسيده دريد!
اكنون قبل از پرداختن به قصيده فرزدق، نگاهى اجمالى به شخصيت وى خواهيم داشت.
شخصيت فرزدق
فرزدق، كنيه اش «ابوفراس» و پدرش «غالب صمصعه مجاشعى» و مادر وى لبنه، دختر قرظة ين ظبية است. در سال ۳۸ هجرى تولد يافت و به سال ۱۰۰ هجرى در بصره چشم از جهان فرو بست.
او از بزرگان بنى تميم بود و چونان پدرش به جود و سخاوت شهرت داشت.
فرزدق در خرد سالى به همراه پدرش، خدمت اميرالمؤمنينعليهالسلام
شرفياب شد.
پدر وى را به حضور آن حضرت معرفى كرد و يادآور شد كه فرزندش - با وجود خردسالى - قادر به سرودن اشعار مى باشد.
علىعليهالسلام
به پدر او توصيه كرد كه بهتر از شعر گفتن، تعليم قرآن است و همين سفارش سبب گرديد تا فرزدق به آموزش و حفظ قرآن روى آورد.
بسيارى از تاريخنگاران، فرزدق را دوستدار اهل بيت دانسته اند. براى خاندان علىعليهالسلام
به نيكى شعر مى گفت و از آنان به عظمت ياد مى كرد و دشمنانشان - بويژه معاويه، يزيد، هشام و حجاج - را بشدت مورد استهزا قرار مى داد و هجو مى كرد.
از جمله مهمترين اشعار وى، قصيده معروفى است كه در ستايش امام زين العابدينعليهالسلام
سروده و آن را در مسجدالحرام و در حضور هشام و جمع حج گزاران انشاد كرده است.
گروهى وى را ستوده اند و برخى او را مذمت كرده اند.
مذمت كسانى چون فرزدق كه در عصر خلافت امويان به تمجيد و تعظيم قدر امامان و اهل بيتعليهالسلام
پرداخته است، از سوى قلم به مزدان دربارى و معاندان اهل بيت، چندان دور از انتظار نيست.
در منظر تعصب پيشگان، چه جرمى بالاتر از دفاع و حمايت از خاندان علىعليهالسلام
و هجو سلطه داران!
مذمتها و نسبتهاى ناروايى كه به فرزدق داده اند، منحصر به شخص وى نيست بلكه هر شاعرى كه به تعريف و تمجيد از اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرداخته و به آنان اظهار محبت كرده است، از نيزه طعن و كينه معاندان در امان نمانده است، چونان كه همان نسبتها را به ابوالاسود دئلى، كميت اسدى و دعبل بن على خزاعى و... نيز داده اند!
در برابر اين نارواگوييها، اكثر علماى رجال، فرزدق را توثيق كرده و شهامت و رادمردى او را ستوده اند.
شيخ طوسى «متولد ۴۶۰ هجرى» او را از اصحاب امام سجادعليهالسلام
دانسته اند و به خاطر قصيده اش وى را به نيكى ياد كرده است.
كشّى «متولد ۳۴۰ هجرى» بر اخلاص او در محبت اهل بيتعليهالسلام
تأئید دارد و مى گويد:
«دليل بر اخلاص او همين بس كه ابتدا صله امام را نپذيرفت و گفت من شعر را براى رضاى الهى سروده ام و نه دريافت صله... »
متن قصيده فرزدق
هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته
|
|
والبيت يعرفه والحل والحرم
|
هذا ابن خير عباد الله كلهم
|
|
هذا التقى النقى الطاهر العلم
|
هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله
|
|
بجده اءنبياء الله قد ختموا
|
وليس قولك من هذا بضائره
|
|
العرب تعرف من اءنكرت والعجم
|
كلتايديه غياث عم نفعهما
|
|
تستو كفان و لا يعروهما عدم
|
سهل الخليقة لاتخشى بوادره
|
|
يزينه اثنان حسن الخلق والشيم
|
حمال انفال اءقوام اذا افتدحوا
|
|
حلو الشمائل تحلو عنده نعم
|
ما قال لاقط الا فى تشهده
|
|
لولا التشهد كانت لاءه نعم
|
عم البرية بالاحسان فانقشعت
|
|
عنها الغياهب والاملاق والعدم
|
اذا راءته قريش قال قائلها
|
|
الى مكارم هذا ينتهى الكرم
|
يغضى حياء و يغضى من مهابته
|
|
فمايكلم الا حين يبتسم
|
بكفه خيزران ريحه عبق
|
|
من كف اءروع فى عرنينه شمم
|
يكاد يمسكه عرفان راحتة
|
|
ركن الحطيم اذا ماجاء يستلم
|
الله شرفه قدما و عظمه
|
|
جرى بذاك له فى لوحه القلم
|
اى الخلائق ليست فى رقابهم
|
|
لاولية هذا اءوله نعم
|
من يشكرالله يشكر اءولية ذا
|
|
فالدين من بيت هذا ناله الامم
|
يتمى الى ذروة الدين التى فصرت
|
|
عنها الاكف و عن ادركها القد
|
من جده دان فضل الانبياء له
|
|
وفضل اءمته دانت له الامم
|
مشتقه من رسول الله نبعته
|
|
طابت مغارسه و الخيم والشيم
|
ينشق ثوب الدجى عن نور غرته
|
|
كالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم
|
من معضر حبهم دين و بعضعهم
|
|
كفر و قربهم منجى و معتصم
|
مقدم بعد ذكرالله ذكرهم
|
|
فى كل بدء و مختوم به الكلم
|
ان عد اءهل التقى كانوا اءئمتهم
|
|
اءوقيل من خير اءهل الارض قيل هم
|
لا يستطيع جواد بعد جودهم
|
|
ولا يدانيهم قوم و ان كرموا
|
هم الغيوث اذاما اءزمة اءزمت
|
|
والاسد اءسد الشرى والباءس محتدم
|
لاينقص العسر بسطا من اءكفهم
|
|
سيان ذلك ان اثرواءوان عدموا
|
يستدفع الشرو البلوى بحبهم
|
|
ويسترب به الاحسان والنعم
|
پيامهاى قصيده فرزدق
با آنچه تاريخ از روش و منش خلفا ثبت كرده، بديهى است كه فرزدق با بيان اين سخنان كوبنده و صريح، خويش را براى رويارويى با هر شكنجه و آزار و انتقال از سوى هشام بن عبدالملك آماده كرده بود!
مامقانى به نقل از كتاب خرائج و جرائح مى نويسد:
«فرزدق پس از انشاد اين قصيده، مدتها زندانى شده و به فرمان هشام محكوم به مرگ گرديد.
فرزدق شرايط دشوار خود را به امام على الحسينعليهالسلام
رسانيد و آنحضرت براى نجات و رهايى او دعاكرد.
فرزدق پس از آزادى به حضور امام سجادعليهالسلام
رسيد و از وضع نابسامان اقتصادى خود شكايت كرد و گفت: خليفه تمام حقوق پيشين او را قطع كرده است.
حضرت پرسيد: حقوق دريافتى تو در سال چه اندازه اى بوده است؟
فرزدق، مقدارى را اظهار داشت.
امامعليهالسلام
به اندازه چهل سال او، هزينه زندگيش را تاءمين كرد و فرمود: اگر مى دانستم كه به بيش از اين نيازدارى به تو مى بخشيدم.
فرزدق، هديه امام را دريافت كرد و پس از همان مدت، بدرود حيات گفت.
انگيزه فرزدق
بسيارى از شاعرانى كه به ستايش يا مذمت شخصيتهاى اجتماعى - سياسى عصر خود پرداخته اند، انگيزه آنان را يا چشمداشتهاى مادى تشكيل مى داده است و يا نگرانيها و تهديدهايى كه از سوى عوامل قدرتمند، متوجه آنان بوده است.
ولى اين موضوع شامل شاعران دربارى و زورپرستان و زرجويان است و نه شاعرانى كه با بيان فكر و عقيده خويش به تبليغ ارزشهاى الهى و حمايت از عدالت اجتماعى و انتقاد از استبداد و جباريت حاكمان و خلفا مى پرداخته اند.
فرزدق چگونه مى تواند به چشمداشت امور مادى و دنيايى، به توصيف امام سجادعليهالسلام
پرداخته باشد، با اين كه خود را رويارويى كينه عميق هشام قرار مى دهد! در مطالب قبل، هر چند ياد شد كه امام سجادعليهالسلام
زندگى آينده فرزدق را تاءمين كرد اما نبايد از نظر دور داشت كه فرزدق، اصولا براى دريافت صله و مزد و پاداش دنيوى قصيده ياد شده را نسروده است.
كشى «متولد ۳۴۰ هجرى» ضمن ستايش از فرزدق و بيان اخلاص وى در مسير اهل بيتعليهالسلام
مى گويد: دليل اخلاص او همين بس كه امام سجادعليهالسلام
دوازده هزار دينار به عنوان صله براى او فرستاد ولى فرزدق نكرد و به امام پيغام داد: من آن قصيده را براى صله نگفته ام و جز رضاى خداوند متعالى، چيزى نخواسته ام.
امام سجادعليهالسلام
براى او دعا كرد و فرمود: عمل تو مورد رضاى خداست ولى ما خاندان وقتى چيزى را به كسى بخشيديم، از او باز پس نمى گيريم. فرزدق در پى اين فرمايش، و به خاطر رعايت اين ادب، هديه حضرت را پذيرفت.
البته ميان اين نقل - كه فرزدق ابتدا صله را نپذيرفت - و ميان نقلى كه - حاكى از شكايت فرزدق از وضع مالى خويش مى باشد - منافاتى نيست. زيرا ممكن است نقل نخست مربوط به قصيده هايى بوده كه فرزدق قبل از قصيده معروفش براى اهل بيت سروده است، ولى اظهار نياز زمانى صورت گرفته، كه فرزدق از سوى هشام در تنگناى زندگى گرفتار آمده است.
احتمال ديگر اين است كه هر دو نقل مربوط به يك مرحله باشد. به اين گونه كه فرزدق مشكل مالى خود را با امام در ميان گذرانده است، اما نه براى دريافت صله و مالى بدون عوض، بلكه براى گرفتن راهنمايى و يا مساعده. و زمانى كه امام سجادعليهالسلام
، آن همه صله را به او مى بخشد، او اظهار داشته كه منظورش از گزارش وضع خود، هرگز دريافت صله نبوده است و آن را نمى پذيرد. اما امامعليهالسلام
وى را براى پذيرش آن بخشش متقاعد مى سازد.
حماسه فرزدق، ثبت در ديوان ادب
قصيده فرزدق، آن چنان در منابع تاريخى و ادبى تثبيت شده است كه جاى هر گونه ابهام را زدوده و آن را از نهان شدن در غبار گمنامى و فراموشى، ايمن داشته است.
عبدالرحمن جامى از شاعران پارسى گوى قرن هشتم هجرى «۸۱۷ - ۸۹۷ هجرى» كه در زمره مفسران و فقيهان و عارفان و اديبان عصر خويش جاى داشته است،
قصيده فرزدق و نيز عكس العمل دستگاه خلافت را در برابر وى به نظم در آورده است و اين خود مى نماياند كه بازتاب و تاءثير حماسه فرزدق در محافل علمى و ادبى، هماره مثبت و نيرومند بوده است:
عبدالرحمن جامى، چنين سروده است:
پور عبدالملك به نام هشام
|
|
در حرم بود با اهالى شام
|
مى زد اندر طواف كعبه قدم
|
|
ليكن از ازدحام اهل حرم
|
استلام حجر ندادش دست
|
|
بهر نظاره گوشه اى بنشست
|
ناگهان نخبه نبى و ولى
|
|
زين عبّادبن حسين على
|
در كساء بها و حلّه نور
|
|
بر حريم حرم فكنده عبور
|
هر طرف مى گذشت بهر طواف
|
|
در صف خلق مى فتاد شكاف
|
زد فدم بهر استلام حجر
|
|
گشت خالى ز خلق راه گذر
|
شامى اى كرد از هشام سئوال
|
|
كيست اين با چنين جمال و جلال
|
از جهالت در آن تعلل كرد
|
|
وز شناسائيش تجاهل كرد
|
گفت نشاسمش، ندانم كيست
|
|
مدنى، يا يمانى، يا مكيست
|
بوفراس آن سخنور نادر
|
|
بود در جمع شاميان حاضر
|
گفت من مى شناسمش نيكو
|
|
زو چه پرسى به سوى من كن رو
|
آن كس است اين كه مكه و بطحاء
|
|
زمزم و بوقُبيس و خيف و منى
|
مروه، مسعى، صفا، حجر، عرفات
|
|
طيبه، كوفه، كربلا و فرات
|
هر يك آمد به قدر او عارف
|
|
بر علو مقام او واقف
|
قرة العين سيدالشهداست
|
|
زهره شاخ دوحه زهراست
|
ميوه باغ احمد مختار
|
|
لاله راغ حيدر كرار
|
چون كند جاى در ميان قريش
|
|
رود از فخر بر زبان قريش
|
كه بدين سرور ستوده شِيم
|
|
به نهايت رسيد فضل و كرم
|
ذروه عزتست منزل او
|
|
حامل دولت است محمل او
|
از چنين عز و دلت ظاهر
|
|
هم عرب هم عجم بود قاصر
|
جد او را به مسند تمكين
|
|
خاتم الانبياست نقش نگين
|
لايح از روى او فروع هدى
|
|
فائح از خوى او شميم وفا
|
طلعتش آفتاب روز افروز
|
|
روشنايى فزاى و ظلمت سوز
|
جد او مصدر هدايت حق
|
|
از چنان مصدرى شده مشتق
|
زِ حيا نايدش پسنديده
|
|
كه گشايد به روى كس ديده
|
خلق از او نيز ديده خوابانند
|
|
كز مهابت نگاه نتوانند
|
نيست بى سبقت تبسم او
|
|
خلق را طاقت تكلم او
|
در عرب در عجم بود مشهور
|
|
گو ندانش مغفلى مغرور
|
همه عالم گرفت پرتو خَور
|
|
گر ضريرى نديد از آن چه ضرر
|
شد بلند آفتاب بر افلاك
|
|
بوم از آن گر نيافت بهره چه باك
|
بر نيكو سيرتان و بدكاران
|
|
دست او ابر موهبت باران
|
فيض آن ابر بر همه عالم
|
|
گر بريزد نمى، نگردد كم
|
هست از آن معشر بلند آيين
|
|
كه گذشتند ز اوج عليين
|
حب ايشان دليل صدق و وفاق
|
|
بغض ايشان نشان كيفر و نفاق
|
قربشان پايه علو و جلال
|
|
بُعدشان مايه عتو و ضلال
|
گر شمارند اهل تقوى را
|
|
طالبان رضاى مولا را
|
اندر آن قوم مقتدا باشند
|
|
وندر آن خيل پيشوا باشند
|
گر بپرسد ز آسمان بالفرض
|
|
سائلى، من خيار اهل الارض
|
بر زبان كواكب و انجم
|
|
هيچ لفظى نيايد الا هم
|
هم غيوث الندى اذا وهبوا
|
|
هم ليوث الشرى اذا نهبوا
|
ذكرشان سابق است در افواه
|
|
بر همه خلق، بعد ذكر الله
|
سر هر نامه را رواج افزاى
|
|
نامشان هست بعد نام خداى
|
ختم هر نظم و نثر را الحق
|
|
باشد از يمن نامشان رونق
|
چون هشام آن قصيده غرّاء
|
|
كه فرزدق همى نمود انشاء
|
كرد از آغاز تا به آخر گوش
|
|
خونش اندر رگ از غضب زد جوش
|
بر فرزدق گرفت حالى دق
|
|
همچو بر مرغ خوشنوا عقعق
|
ساخت در چشم شاميان خوارش
|
|
حبس بنمود بهر آن كارش
|
اگرش چشم راست بين بودى
|
|
راست كردار و راست بين بودى
|
دست بيداد و ظلم نگشادى
|
|
جاى آن حبس، خلعتش رسيد
|
قصه مدح بوفراس رشيد
|
|
چون بدان شاه حق شناس رسيد
|
از درم بهر آن نكو گفتار
|
|
كرد حالى روان ده و دوهزار
|
بوفراس آن درم نكرد قبول
|
|
گفت مقصود من خدا و رسول
|
بود از آن مدح، نى نوال و عطا
|
|
زان كه عمر شريف را ز خطا
|
همه جا از براى همجى
|
|
كرده اى صرف در مديح و هجى
|
تافتم سوى اين مديح عنان
|
|
بهر كفاره چنان سخنان
|
قلته خالصا لوجه الله
|
|
لا، لان استعيض ما اعطاه
|
قال زين العِباد و العُباد
|
|
ما نؤ دّيه عوض لايردا د
|
زان كه ما اهل بيت احسانيم
|
|
هر چه داديم باز نستانيم
|
ابر جوديم بر نشيب و فراز
|
|
قطره از ما به ما نگردد باز
|
آفتابيم بر سپهر علا
|
|
نفتد عكس ما دگر سوى ما
|
چون فرزدق به آن وفا و كرم
|
|
گشت بينا قبول كرد درم
|
از براى خداى بود و رسول
|
|
هر چه آمد از او چه رد چه قبول
|
بود از آن هر دو قصدش الحق حق
|
|
مى كنم من هم از فرزدق دق
|
رشحه زان سحاب لطف و نوال
|
|
كه رسيدش از آن خجسته مآل
|
زان حريفم اگر رسد حرفى
|
|
بندم از دولت ابد، طرفى
|
صادقى از مشايخ حرمين
|
|
چون شنيد آن نشيد دور از شين
|
گفت نيل مراضى حق را
|
|
بس بود اين عمل فرزدق را
|
گر جز اينش ز دفتر حسنات
|
|
برنيايد نجات يافت نجات
|
مستعد شد رضاى رحمان را
|
|
مستحق شد رياض رضوان را
|
زان كه نزديك حاكم جابر
|
|
كرد حق را براى حق ظاهر
|
تحليلى بر قصيده فرزدق
آنچه در صفحات گذشته از ابيات شعر فرزدق آورديم، تنها ابياتى نيست كه از او در اين قصيده ثبت كرده اند، بلكه مورخان و كتابهاى ادبى، ابيات اين قصيده را از نظر تعداد، مختلف نقل كرده اند و چه بسا برخى به نقل چند بيت اكتفا نموده اند.
علت اين اختلاف نقلها ممكن است بدان جهت باشد كه هر نويسنده به ذوق خويش چند بيتى را انتخاب مى كرده است و نه اين كه بقيه ابيات را منتسب به فرزدق ندانسته و يا بدانها دست نيافته باشد.
شيخ مفيد (رحمة الله عليه) فقط بيتهاى يك، دو، ده، يازده، سيزده، پانزده، و شانزده را با مختصر اختلافى - ياد كرده است.
سيد مرتضى (رحمة الله عليه) (متولد ۴۳۶ هجرى) به پيروى از شيخ مفيد (رحمة الله عليه) همان ابيات را نقل نموده و سپس متذكر شده است كه ابيات شعر فرزدق بيش از اينهاست. ولى چون شعر فرزدق معروف است تمام آنها آورده نشده است.
ابوالفرج اصفهانى «متولد ۳۵۶ هجرى» بيست بيت از قصيده را آورده است.
در حالى كه مناقب به چهل و يك بيت تصريح كرده است.
محمد بن فتال نيشابورى «متولد ۵۰۸ هجرى» بيست ونه بيت را متذكر شده است ولى با كمى اختلاف محتوايى با آنچه در ديوان فرزدق ثبت گرديده است.
در ديوان فرزدق بيست وهفت بيت براى اين قصيده ثبت شده است كه در صفحات قبل به نقل همانها اكتفا كرديم و افزون بر آن را نياورديم.
على بن عيسى اربلى «متولد ۶۹۲ هجرى» بيست و سه بيت،
ابن خلكان بيست وهفت بيت
، جلال الدين سيوطى «متولد ۹۲۷ هجرى» بيست و سه بيت
و سيد محسن امين عاملى «متولد ۱۳۷۱ هجرى» سى ودو بيت براى اين قصيده ياد كرده اند.
و علامه محمد باقر مجلسى (رحمة الله عليه) چهل و يك بيت براى اين قصيده متذكر شده است و پس از نقل ابيات مى نويسد:
هشام پس از شنيدن شعر فرزدق، خشمگين شد و حقوقش را قطع كرد و با اعتراض به وى گفت: چرا از اين گونه شعرها براى ما خاندان اموى و مروانى نمى گويى؟
فرزدق در پاسخ گفت: اگر تو هم جدى همانند جد او و پدرى چونان پدر او و مادرى به منزلت مادر او داشتى، براى توهم مى گفتم!...
نقد شبهات
درباره قصيده فرزدق شبهاتى نيز مطرح شده است:
الف: برخى احتمال داده اند كه شعر فرزدق در ستايش حسين بن علىعليهالسلام
- سيد الشهدا - باشد، زيرا فرزدق اشعارى در وصف آن حضرت دارد كه از نظر سبك و وزن همگونى تمام با قصيده مورد بحث دارد.
شعرى كه فرزدق در وصف حسين علىعليهالسلام
سروده است با اين ابيات آغاز مى شود.
هذا حسين رسول الله والده
|
|
امست بنور هداة تهتدى الامم
|
هذا ابن فاطمة الزهراء عترتها
|
|
فى جنة الخلد مجريا به القلم
|
و...
ولى با همه شباهتها و همگونى زن و قافيه، قرينه هاى موجود نشان مى دهد كه اين اشعار در مقايسه با قصيده معروف فرزدق از يك قصيده و در وصف يك شخص نيستند زيرا اولا، قصيده معروف است و اين ابيات هرگز از چنان شهرتى برخوردار نمى باشد. ثانيا، اين اشعار در ديوان فرزدق و در ساير كتب تاريخى به صورت قصيده واحد ثبت نشده است.
ب: بعضى قصيده فرزدق را به «حَزَنِ بن كنانى» نسبت داده اند و معتقدند كه او اين اشعار را در وصف عبدالملك مروان سروده است!
ولى اين شبهه - به طور مسلم - درباره برخى از ابيات اين قصيده به كلى منتفى است زيرا آنجا سخن از تبار والاى امام علىعليهالسلام
به ميان آمده، هيچ كس نمى تواند جز امام مصداق آن باشد.
علاوه بر اين حبيب بن اوس طائى «متولد ۲۳۳ هجرى» اعتراف كرده است كه قصيده مذكور در وصف زين العابدينعليهالسلام
سروده شده است.
بلى با توجه به شباهت زياد اشعار و سبك شعرى حزن بن كنانى با فرزدق احتمال اين هست كه برخى از ابيات قصيده ياد شده از آن فرزدق نباشد. و از اشعار خزن بن كنانى وارد قصيده او شده باشد.
و اين بيتها از نظر مفهومى قابل شناسايى است. مانند بيت يازدهم و دوازدهم قصيده كه سخن از هيبت و بيم افكنى و عصاى خيزران و... دارد. چه اين كه عارفان به مقام امام، ائمه را معمولا با اين تعابير مورد ستايش قرار نمى داده اند.
وارد شدن شعرى از شاعرى در اشعار ديگرانى كه همسبك اويند سابقه داشته است و فراوان به چشم مى خورد. مانند قصيده ابوالاسود دئلى در ستايش اميرالمؤمنينعليهالسلام
كه چون با اشعار ام هيثم نخعى هم وزن و هم قافيه بوده، از نظر اهل ادب، بعضى از ابيات آن دو به ديگرى نسبت داده شده است.
و احتمالهاى ديگرى نيز مطرح شده كه قرينه اى بر صحت آنها نيست و از ياد آنها چشم مى پوشيم.