فصل سوم: زندگى سياسى امام سجادعليهالسلام
زندگى سياسى امام سجادعليهالسلام
رهبران الهى، با اهداف و انگيزه هايى همانند، براى جوامع بشرى از سوى خداوند برگزيده شده اند.
در بينش شيعه، ائمه معصومينعليهالسلام
ادامه دهنده خط تبليغ و هدايتگرى پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى باشند و از سوى خداوند، براى اين امر تجهيز و تقويت شده اند.
همه امامانعليهالسلام
نورى يگانه اند.
آنچه شيوه عملكرد و برخورد ائمهعليهالسلام
را نسبت به مسايل اجتماعى - سياسى از يكديگر متمايز مى سازد، مربوط به شرايط و مقتضيات زمانشان مى باشد و نه مبتنى بر تفاوت فهم و برداشت آنان از دين و مسايل سياسى و نه متكى بر تفاوت امكانات علمى و قواى جسمى و روحى ايشان.
در عقيده شيعه، ائمهعليهالسلام
چونان پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
از علمى خدادادى و توانى معنوى و الهى برخوردارند. پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در قدر و منزلت معنوى، برتر از همه ايشان است ولى ائمه در مرتبه امامت خويش، مقام و منزلتى همسان دارند.
اگر على بن ابى طالبعليهالسلام
در ميدان مسايل اجتماعى زمان خويش، در جنگلها، تصميم گيريها، تشكيل حكومت، تبليغ احكام و ارائه هشدارها و رهنمودهاى اخلاقى و فرهنگى و اجتماعى، تبلورى ويژه دارد؛
اگر حسن بن علىعليهالسلام
نخست شيوه پدر را در پيش گرفته ولى سپس ناگزير به صلح با معاويه مى شود و از منصبهاى مهم و كليدى جامعه اسلامى دور نگاه داشته مى شود!
اگر حسين بن علىعليهالسلام
نخست شيوه برادرش حسن بن علىعليهالسلام
را در دوران خلافت معاويه، ادامه مى دهد ولى با تغيير شرايط و جباريت دستگاه خلافت برنامه جديدى را تحت عنوان، هجرت و نهضت عليه دستگاه اموى و تاءسيس حكومت اسلامى دنبال مى كند؛
و اگر پس از شهادت آن حضرت، امام سجادعليهالسلام
حضورى ويژه در جامعه اسلامى دارد و سعى مى كند تا پيامش را با بيانى خاص و در پرتو نيايشها ابلاغ كند... همه و همه با توجه به نيازها و شرايط زمان صورت گرفته است.
بنابراين در تجزيه و تحليل مواضع سياسى - اجتماعى هر يك از ائمهعليهالسلام
شناخت شرايط و مقتضيات عصر آنان نمى تواند بايسته و مطابق با واقع باشد.
كسانى كه ميان جنگ و صلح، قيام و سكوت و انتقاد و تقيه ائمهعليهالسلام
نمى توانند رابطه اى مستحكم و منطقى جستجو كنند، ناكامى ايشان معلول بى توجهى آنان به واقعيتها و عينيتهايى است كه نقش تعيين كننده در خط مشى سياسى اجتماعى رهبران دارد.
در صورتى كه زمينه ها شناخته شود، تعارضى در برنامه امامان معصومعليهالسلام
ديده نخواهد شد.
رعايت عينيتها و نيازها، لازمه علم و عقل است.
موجود فاقد دانش تدبير، در همه شرايط يك كارايى و يك بازتاب دارد، اما انديشمندان و مدبّران، با محاسبه زمينه ها و بررسى جوانب و نيازها، برنامه اى ثمربخش را در پيش مى گيرند.
به هر حال على بن الحسينعليهالسلام
كه بنيان امامتش در روز ميلاد خون و قيام و شگفت ترين نهضت تاريخ اسلامى و در سرزمين شهادت و ايثار، قوام يافته بود، از آن پس با مشكلات و واقعيتهايى روبرو گرديد كه مى بايست با خطمشى صحيح، از يك سو حماسه حسينى را در سينه ها زنده نگاه دارد و نگذارد كه دست تحريف كند و از سوى ديگر پايه هاى آسيب ديده تشكيلات علوى و شيعى را بازسازى كند و استحكام بخشد و از اضمحلال و نابودى تفكر شيعى كه همان تفكر ناب اسلامى است، جلوگيرى نمايد.
ايفاى مسئوليت، در اوج دشواريها
امام سجادعليهالسلام
در شرايطى عهده دار امر امامت گرديد كه سنگين ترين غمها و جراحتهاى روحى و عاطفى بر قلبش وارد شده بود.
شهادت مظلومانه يك قبيله يار پاكباخته، يك كاروان خويشاوند و همراه و هم پيمان!
برجاى ماندن دهها مادر داغديده و فرزندان يتيم و پدر كشته و آواره.
تنها ماندن در بيابانى تفتيده، در حصار نيزه هايى بى عاطفه و شمشيرهايى تشنه به خون مظلومان!
امام سجادعليهالسلام
مى بايست در چنين شرايطى، وظيفه بزرگ امامت و رهبرى را ايفا كند و با توجه به سه مشكل اساسى، برنامه هايش را دنبال نمايد.
الف: فقدان صادق ترين و مخلصترين نيروهاى مدافع و عناصر حمايتگر.
ب: مواجه با حكومتى كه با اقدام به ريختن خون فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نشان داده است كه از انجام زشت ترين و خشونت بارترين كارها باكى ندارد و با عملكرد خويش نفس ها را در سينه ها حبس كرده و جراءت اعتراض و انتقاد را از توده ها سلب نموده است.
ج: عدم امكان كمترين اعتماد به مدعيان هوادارى از حريم امامت و كسانى كه خويش را طرفدار اهل بيتعليهالسلام
و دشمن دستگاه جبارى اموى معرفى كرده ولى در يك بحران سياسى و احساس خطر جدى، دست از يارى امام برداشته، يا سكوت كرده اند و يا نامردانه به صف دشمن پيوسته اند.
در ميان سه مشكل ياد شده، سومين آنها را بايد بهترين و جدى ترين دشوارى به حساب آورد.
زيرا تنهايى رهبر در سطح رهبرى، به هر حال كار رهبرى را فلج نمى كند و حمايت پيروان، مى تواند جبران كننده آن باشد. چنان كه بيشتر انبيا، يك تنه به هدايت مردم پرداخته اند.
جباريت سلطه هاى اجتماعى نيز، مانع جدى به شمار نمى آيد، زيرا با وجود حمايت مردمى، مى توان در برابر استبدادها مقاومت ورزيد.
اما اگر رهبرى، از پيروان صادق و وفادار و آگاه برخوردار نباشد، با همه توان و معاونان و مشاوران، قادر به ايفاى رسالت خويش نخواهد بود.
خوارج در جنگ صفين اين واقعيت تلخ را آشكار ساختند و نشان دادند كه ناآگاهى و جمود آنان تا چه حدى مى تواند شكننده باشد.
نيروهاى فرماندهى و رزمى سپاه حسن بن علىعليهالسلام
در مقابله با معاويه، براى دومين مرتبه اين صحنه غمبار را پديد آوردند و با بى وفايى به رهبرى خود، او را در برابر دشمن تنها گذاشتند.
تخلف كوفيان از حمايت حسين بن علىعليهالسلام
اين تراژدى دهشتبار را به اوج فضاحت رساند و براى هميشه سست عنصرى آن نسل را قلم زد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و مرحوم مجلسى در بحار النوار روايتى را نقل كرده اند كه بروشنى، مطلب فوق را مى نماياند.
راوى حديث مى گويد از امام على بن الحسينعليهالسلام
شنيدم كه مى فرمود
«در مكه و مدينه بيست مرد وجود ندارند كه ما را براستى دوست داشته باشند. » امام سجادعليهالسلام
در حالى اين سخن را فرمود كه هزاران نفر داعيه پيروى از ائمه و محبت اهل بيت را داشته اند ولى امام سجادعليهالسلام
در پس اين ادعاها، واقعيت را به گونه ديگرى مى بيند. اكنون بايد ديد، امام سجادعليهالسلام
در كوران چنين دشواريهايى وظيفه امامت را چگونه برعهده گرفت و خط رهبرى را چگونه تداوم بخشيد.
از كربلا تا كوفه
غروب عاشورا، غمبارترين لحظاتى است كه خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و تاريخ شيعه به خود ديده است. بدنهاى گلگون شهيدان، با سرهاى جدا شده، افتاده بر بستر خاكها!
خيمه ها، تنها پناهگاه زنان و فرزندان داغديده، سوخته در آتش عداوت سپاه يزيد!
امكانات محدود اهل بيت، غارت شده به وسيله سنگدلان كوفى! جمعى پراكنده در بيابان و برخى دست به دامان يكديگر و زانو زده در پناه هم!
و امام، در بستر بيمارى! اما شاهد تمامى دردها و رنجها!
امام سجادعليهالسلام
در آن روزگار بيش از بيست سال از سن مباركش مى گذشت. در سنى قرار داشت كه هرگز به خود اجازه نمى داد زنده باشد و آن همه بى حرمتى به حريم خاندان رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نظاره كند! اما چه كند كه تقدير الهى براى حفظ «حجت خدا» او را به صبر و شكيبايى فرا خوانده تا پس از شهيدان را به همه نسلها برساند و آنچه را ديده براى امت اسلام بازگويد.
برخى مورخان چنين پنداشته اند كه امام سجادعليهالسلام
در واقعه عاشورا، كودك يا نوجوانى كم سن و سال بوده كه هنوز محاسن در صورت نداشته است ولى دلايل و قراين بسيارى نشان مى دهد كه سن آن حضرت بيش از بيست سال بوده است.
ابن سعد در كتاب طبقات مى گويد:
على بن الحسينعليهالسلام
در واقعه كربلا همراه پدر بود در حالى كه از سن وى بيست و سه يا بيست و چهار سال مى گذشت.
سپس مى گويد: اين كه برخى گفته اند وى كودك بوده و يا موى بر صورت نداشته، سخنى بى اساس است، زيرا چگونه ممكن است اين چنين باشد در صورتى كه فرزندش محمد بن على در رخداد عاشورا را حضور داشته است و بعدها جابربن عبدالله انصارى را ملاقات كرده و از او نقل حديث نموده است با توجه به اين كه وفات جابر به سال ۷۸ هجرى قمرى مى باشد.
ابن جوزى مى گويد: على بن الحسينعليهالسلام
از طبقه دوم تابعين مى باشد و در عاشورا همراه پدر حضور داشته و به دليل بيمارى توان جنگ نداشته است و در آن ايام بيست و سه سال از عمر آن حضرت مى گذشته است.
بسيارى از ديگر مورخان نيز همين نظريه را ابراز كرده اند.
به هر حال، پس از عاشورا، صبحگاه روز بعد خاندان پيامبر را به عنوان اسيران جنگى به سوى كوفه حركت دادند.
آمار دقيقى از اسيران، در دست نيست. برخى مورخان تعداد زنان را ۶۴ نفر تا ۸۶ نفر و تعداد مردان و پسران را ۱۴ نفر دانسته اند.
بعضى از تاريخنگاران تعداد شترانى را كه حامل اسيران بوده اند چهل شتر نوشته اند كه بر روى هر يك هودجى بى سرپوش بسته بودند
البته ميان اين سخن و نقل شده است كه مى نماياند تعداد مردان «جنس ذكور» از اسيران به هنگام ورود به مجلس يزيد در شام، دوازده نفر بوده اند كه همه آنها در زنجير بوده اند و يا با ريسمان بسته شده بودند.
در ميان مردان قافله، على بن الحسين بزرگترين فرد به شمار مى آمد. از اين رو سختگيرى دشمن نسبت به آن حضرت نيز فزونتر بود. چنان كه بسيارى از تاريخ نويسان ياد كرده اند كه امام سجادعليهالسلام
را بر شترى برهنه و بيجهاز سوار كرده، دستهاى آن گرامى را بر گردن بسته و بر تن آن حضرت زنجير نهاده بودند!
كمتر مورخى است كه اشاره به غل و زنجير نكرده باشد.
ورود به شهر كوفه
بيشتر مورخان روز ورود خاندان عصمت و اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به شهر كوفه روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هجرى قمرى دانسته اند. ولى در اين كه چند روز در كوفه توقف داشته اند، نظر دقيقى ابراز نشده است، هر چند از قراين مختلف و نقلهاى مربوط به ورود قافله حسينى به شهر شام، مى توان نتيجه گرفت كه توقف آنان در كوفه بيش از يك هفته نبوده است.
البته برخى روز ورود قافله حسينى به شهر كوفه را روز شانزدهم و يا هفدهم محرم دانسته اند كه قرينه اى بر صحت آن در دست نيست
زيرا ميان كربلا و كوفه فاصله چندانى نبوده است.
بعضى از نويسندگان نيز بر اساس محاسبه اى مجموع سفر قافله حسينى - از كربلا تا مدينه - را صدوسى روز دانست اند و معتقدند كه اهل بيتعليهالسلام
حدود يك ماه در زندان كوفه نگاه داشته شده اند.
اين نظريه نيز دلايل كافى به همراه ندارد.
سخنان آتشين امام سجادعليهالسلام
با كوفيان
رسالت بيدارگرانه امام سجادعليهالسلام
چندان دير آغاز نشد.
با فاصله اى كوتاه، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى، امام بر سكوى رهبرى ايستاد.
از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش فضاى تيره اتهامها و تبليغات مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشمها، درخشش حقيقت را ديدند و سنگترين دلها، لرزيدند و بر مظلوميت حيسن و خاندانش گريستند و بر آينده خويش بيمناك شدند!
امام على بن الحسينعليهالسلام
در مدت اقامت خويش در كوفه، دو بار به احتجاج برخاست، يك بار روى سخنش با مردم پيمان شكن كوفه بود، و بار ديگر در «دارالاماره» و در برابر عبيدالله بن زياد.
نخست، احتجاج آن حضرت با مردم كوفه را مى آوريم:
قافله حسينى را پس از عاشورا به سوى كوفه آوردند و براى آنان در كنار شهر، خيمه زدند.
خاندان حسينعليهالسلام
را - كه اكنون اسيران حكومت اموى شناخته مى شوند - در آن خيمه ها جا دادند.
جارچيان حكومت، در شهر نفرت و خيانت، كوفيان را فرا مى خوانند تا از اسيران جنگى خويش ديدار كنند!
از ميهمانانشان، فرزندان پيامبرشان، استقبال نمايند!
براستى، مگر خانه هاشان را براى پذيرايى از حسين و خاندانش، تزيين نكرده اند!
مگر نخلستانها و باغستانهايشان به ثمر ننشسته است!
و مگر براى حمايت از ولايت و امامت آماده نيستند!
آيا با مسلم نماز پيمان نخوانده اند!
اكنون نامه اى كه مسلم از زبان آنان براى حسينعليهالسلام
نوشته بود، قاصدان شهادت پاسخش را آورده اند و در كنار دروازه هاى كوفه، منتظر استقبالند!
كوفيان، آن قدرها هم كه شهرت يافته اند بى وفا نيستند!
خون از سر نيزه و لبه شمشيرهايشان شستند.
و غبار شرم و خجالت از چهره هاى سياهشان پاك كردند.
و مهر سكوت خانه نشينى وترس از قلبها و قدمهايشان برداشتند!
عبيدالله اجازه داده بود كه از خانه ها بيرون بيايند!
كوفيان هم، بى شرمانه آمدند.
آمدند براى تماشا!
تماشاى بزرگترين ستم تاريخ بر اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
ستمى كه كوفيان پايه هاى آن را بنيان نهاده بودند!
كوفيان ايستاده اند و منتظر ديدن اسيران!
على بن الحسينعليهالسلام
از خيمه ها خارج مى شود.
براى نخستين بار نگاهش در چشمان بى مهر و چهره هاى پيمان شكن كوفيان خيره مى گردد.
براستى، على بن الحسين با غم انبوهى كه در سينه دارد و با شكوه هاى بى پايانى كه از كوفيان در قلبش نهفته است، چه بگويد و از كجا آغاز كند!
تاريخنگاران ثبت نكرده اند كه در نخستين لحظه، كوفيان با مشاهده على بن الحسينعليهالسلام
چه عكس العملى نشان دادند.
گريستند، ناله بر آوردند؟ يا هلهله كردند و كف زدند!
هر چه بود، فضاى بيابان آرام نبود.
حذيم بن شريك اسدى روايتگر آن صحنه مى گويد:
على بن الحسينعليهالسلام
با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند.
همه آرام شدند.
امام برجاى ايستاد، سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
درود فرستاد و سپس چنين فرمود:
هان اى مردم! آن كه مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن كس كه مرا نمى شناسد، بداند كه من على بن الحسين فرزند همان حسين هستم كه در كنار رود فرات، با كينه و عناد، سر مقدسش را از بدن جدا كردند بى اين كه جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!
من فرزند كسى هستم كه حريم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند.
من فرزند اويم كه دشمنان انبوه محاصره اش كردند و در تنهايى و بى ياورى - بى آن كه كسى را داشته باشد تا به ياريش برخيزد و محاصره دشمن را براى او بشكافد - به شهادتش رساندند.
و البته اين گونه شهادت،
- شهادت در اوج مظلوميت و حقانيت -
افتخار ماست!
هان، اى مردم، اى كوفيان!
شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد نامه هايى را كه براى پدرم نوشتيد!
نامه هاى سراسر خدعه و نيرنگتان را!
در نامه هايتان با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت كرديد! ولى او را كشتيد، به جنگ كشانديد و تنهايش گذاشتيد!
واى بر شما! از آنچه براى آخرت خويش تدارك ديده ايد!
چه زشت و ناروا، انديشيديد و برنامه ريختيد!
پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
را با كدام رو و با كدام چشم نگاه خواهيد كرد.
او به شما خواهد گفت: شما خاندان مراكشتيد، حرمتم را شكستيد، بنابراين از امت من نخواهيد بود.
سخنان امام سجادعليهالسلام
كه به اينجا انجاميد، صداى كوفيان به گريه بلند شد، وجدانهاى خفته براى چندمين بار بيدار شدند!
كوفيان به ملامت و سرزنش خويش پرداختند!
امام سجادعليهالسلام
به سخنان ادامه داد و فرمود:
خداى رحمت كند كسى را كه: رهنمودهاى مرا بپذيرد و سفارشهاى مرا كه در راستاى رضاى الهى و درباره پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اهل بيتعليهالسلام
اوست رعايت كند چه اين كه رسول خدا براى ما الگويى شايسته بود.
«امام سجادعليهالسلام
در اين بخش از سخنان خويش به آيه اى از قرآن اشاره كرد كه خداوند مى فرمايد ولكم فى رسول الله اسوة حسنه يعنى برنامه هاى پيامبر و شيوه عمل او الگويى شايسته براى شماست. گويا امام با مطرح ساختن اين آيه، مى خواست به كوفيان بنماياند كه روش آنان مخالف روش پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
است، چه اين كه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت به اهل بيت خويش بويژه نسبت به فاطمه زهراعليهاالسلام
و على بن ابى طالب و فرزندان ايشان - حسن بن على و حسين بن علىعليهالسلام
- محبتى خاص داشت و درباره رعايت حقوق و حرمت آنها سفارشهاى صريحى به امت كرده بود. از سوى ديگر كوفيان كه به ظاهر هوادار اهل بيت بوده و از ديرزمان با منطق استدلالى شيعه آشنايى داشتند بسرعت منظور امام سجادعليهالسلام
را دريافتند و يك بار ديگر سخنان على بن ابى طالبعليهالسلام
در گوشهايشان طنين افكند و گويى با همين آيه، همه چيز را دريافتند، از اين رو به جاى اين كه بگذارند بيان امام سجادعليهالسلام
و استدلال آن حضرت تمام شود، به اظهار پشيمانى و ندامت و ابراز همدردى پرداختند».
كوفيان يكصدا فرياد بر آوردند:
اى فرزند رسول خدا! تمامى ما گوش به فرمان شما و پاسدار حق شماييم بى اين كه از اين پس، روى بگردانيم و نافرمانى كنيم!
اكنون با كسى كه به جنگ شما برخيزد خواهيم جنگيد. و با كسى كه در صلح با شما باشد صلح و سازش خواهيم داشت.
ما حق خودمان را از ظالمان باز خواهيم گرفت!
«سخنان ندامت آميز كوفيان، جدى مى نمود و شعارهايشان رنگى جذاب داشت ولى نه براى امام سجادعليهالسلام
و نه براى آنان كه بارها شعارها و دعوتها و حمايتهاى كوفيان را تجربه كرده بودند! از اين رو امام سجادعليهالسلام
بى اين كه تحت تاءثير شعارهاى مقطعى و بى اساس كوفيان قرار گيرد بدانها پاسخى مناسب داد».
امام سجادعليهالسلام
در پاسخ كوفيان فرمود:
هرگز! «هرگز تحت شعارهاى شما قرار نخواهم گرفت و به شما اعتماد نخواهم كرد» اى خيانت پيشگان مكار!
ميان شما و آرمانهايى كه اظهار مى داريد فاصله ها و موانع، بسيار است.
آيا مى خواهيد همان جفا و پيمان شكنى كه با پدران و من داشتيد، دوباره درباره من روا داريد!
نه به خدا سوگند! هنوز جراحتهاى گذشته اى كه از شما بر تن داريم، اليتام نيافته است. همين ديروز بود كه پدرم به شهادت رسيد در حالى كه خاندانش در كنار او بودند.
داغهاى برجاى مانده از فقدان رسول خدا، پدرم و فرزندانش و جدم اميرمؤمنان فراموش نشده است.
طعم تلخ مصيبتها هنوز در كامم هست و غمها در گسترده سينه ام موج مى زند.
«در خواست و سفارش من درباره يارى خواستن از شما نيست»
تنها مى خواهم كه شما - شما كوفيان! - نه عزم يارى ما كنيد و نه به دشمنى و ستيز با ما برخيزيد!
امام سجادعليهالسلام
در پايان اين سخنان كه آتش ندامت و حسرت را درجان كوفيان برافروخت و مهربى اعتبارى و بى وفايى را براى هميشه بر پيشانى آنان زد، اندوه عميق خويش را با اين شعرها اظهار كرد و بر التهاب قلبها افزود:
لا غرو اءن قتل الحسين و شيخه
|
|
قد كان خيرا من حسين و اءكرما
|
فلا تفرحوا يا اءهل كوفة بالذى
|
|
اصيب حسين كان ذلك اءعظما
|
قتيل بشط النهر نفسى فداؤ ه
|
|
جزاء الذى اءراده نار جهنما
|
يعنى: اگر حسينعليهالسلام
كشته شد، چندان شگفت نيست.
چرا كه پدرش با همه آن ارزشها و كرامتهاى برتر نيز قبل از او به شهادت رسيد.
اى كوفيان! با آنچه نسبت به حسين روا داشتند، شادمان نباشيد.
واقعه اى عظيم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود!
جانم فداى او باد كه در كنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد.
آتش دوزخ جزاى كسانى است كه او را به شهادت رساندند.
در مجلس عبيدالله بن زياد
با توجه به اين كه امام سجادعليهالسلام
در جمع كاروانيان شهادت، متمايز از ديگران بود، با ورود آنان به مجلس عبيدالله - والى كوفه - نخستين چيزى كه نظر عبيدالله را جلب كرد وجود مرد جوانى در ميان آن كاروان بود.
عبيدالله كه گمان مى كرد در كاروان حسينعليهالسلام
مردى باقى نمانده و همه آنان به قتل رسيده اند از ماءموران خود درباره امام سجادعليهالسلام
استفسار كرد و توضيح خواست.
كينه و ناپاكى او عميق عبيدالله به او اجازه نمى داد كه شاهد زنده بودن جوانى از نسل حسينعليهالسلام
باشد، چنين مى نمود كه تصميم گرفته است تا على بن الحسينعليهالسلام
را نيز به شهادت رساند.
امام سجادعليهالسلام
كه نيت و عزم عبيدالله را دريافته بود، به عبيدالله فرمود:
اگر براستى عزم كشتن مرا داريد، شخص امينى را ماءمور كنيد تا از زنان و كودكان سرپرستى كند.
عبيدالله با شنيدن اين سخن، از تصميم خويش منصرف شد و گفت نه: تو خود همراه قافله خواهى بود.
ابن جرير طبرى، در نقلى ديگر، واقعه را با تفصيل بيشترى ياد كرده، مى نويسد:
با ورود قافله حسينى به مجلس تشريفاتى عبيدالله، عبيدالله به جانب على بن الحسينعليهالسلام
رو كرد و پرسيد: نامت چيست؟
امام سجادعليهالسلام
فرمود: نامم على بن الحسين است.
عبيدالله گفت: مگر خداوند على بن الحسين را در كربلا نكشت؟
«عبيدالله با اين تعبير مانند همه جباران سعى كرد تا عمل وحشيانه خود را مستند به دين كند و دشمنان خود را دشمن خدا قلمداد نمايد و علاوه بر اين مى خواست تا با زهر زبان قلبهاى رنجيده يتيمان و زنان داغديده آن محفل را آزرده تر كند».
على بن الحسين، لختى سكوت كرد.
اما عبيدالله خشن تر و مستبدتر از آن است كه سكوت را از امام سجادعليهالسلام
را بپذيرد، از اين رو گفت: چرا پاسخ نمى دهى!
على بن الحسينعليهالسلام
فرمود:
الله يتوفى الانفس حين موتها.
يعنى: خداوند جانها را به هنگام مرگ دريافت مى كند.
«كنايه از اين كه خداوند كسى را به قتل نمى رساند، قتل مظلومان، كار ظالمان و كسانى چون تو است اى عبيدالله! بلى آن كس كه جانها را به هنگام مرگ دريافت مى كند خداست چه آن مرگ به صورت طبيعى صورت گرفته باشد و چه به وسيله ظلم ظالمان».
و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله.
يعنى: «هيچ انسانى نمى ميرد مگر به اذن الهى».
«كنايه از اين كه نه تنها خداوند روح پاكمردان را دريافت مى كند، بلكه مرگ همه انسانها به اذن و اجازه خداست و اين اذن و اجازه بدان معنا نيست كه خداوند انسانها را مى كشد. »
عبيدالله با مشاهده آن حضور ذهن و دريافت آن جواب كوبنده، از جوانى كه زنجير اسارت بر تن و جراحتهاى انبوه در قلب دارد! خشمگين شد و دستور داد تا على بن الحسين را نير به شهادت برسانند. ولى زينب كبراعليهاالسلام
فرياد برآورد.
يابن زياد حسبك من دمائنا اساءلك بالله ان قتلته الا قتلتنى معه..
يعنى؛ اى ابن زياد! آن همه از خونهاى ما كه ريخته اى برايت كافى نيست! سوگند به خدا! اگر مى خواهى او را بكشى مرا هم بكش... »
به هر حال سوز و گداز سخنان زينب و شرايط محفل به گونه اى بود كه ابن زياد از كشتن امام سجادعليهالسلام
چشم پوشيد.
از كوفه تا شهر شام
قافله خزان ديده خاندان حسينعليهالسلام
چند روزى در كوفه تحت نظر قرار داشتند
و بشدت كنترل مى شدند!
دستگاه خلافت يزيد كه همواره در جريان پيشرفت كار سپاه و شهادت حسين بن علىعليهالسلام
و اسارت خاندانش قرار مى گرفت، از پيروزى سريع خويش بر نهضت حسينى، بشدت هيجان زده بود!
دستگاه خلافت، درصدد برآمد تا از اين پيروزى سياسى، در استحكام بخشيدن به پايه هاى استبداد و فرو نشاندن نغمه هاى مخالف، حداكثر استفاده را بكند. از اين رو تصميم گرفت تا قافله اسيران كربلا را با شكلى خاص و عبرت انگيز از كوفه به شام حركت دهند تا طى مراسمى ويژه آنان به مجلس يزيد وارد شود و همه نمايندگان سياسى ساير كشورها و نيز مدعيان داخلى، سلطه يزيد بر جامعه خويش را دريابند.
بر اين اساس پس از چند روزى، كاروان اسيران كربلا، همراه با سرهاى پاك شهدا به سوى شام به حركت درآمدند. و اين در حالى بود كه هنوز آثار بيمارى از على بن الحسينعليهالسلام
زدوده نشده بود!
بلاذرى مى نويسد: همراه با قافله اسيران ۷۲ سر از ياران حسينعليهالسلام
نيز از كربلا به كوفه حمل گرديد و كسانى كه نظارت و دخالت داشتند، عبارتند از: شمربن ذى الجوشن، قيس بن اشعث، عمروبن حجاج زبيدى و غرة بن قيس احمسى.
بعيد نيست كه همه سرهاى مقدسى كه از كربلا به كوفه حمل شده بود، از كوفه نيز به سوى شام فرستاده شده باشد.
البته در تعداد سرهاى مقدسى كه به شام حمل شده اتفاق نظر وجود ندارد.
كسانى كه ماءموريت يافتند تا قافله حسينى را از كوفه تا شام ببرند، بنابر نقل ابن جرير طبرى عبادت بودند از: مخفربن ثعلبه و شمربن ذى الجوشن.
مورخان ديگرى نيز از اين دو تن ياد كرده اند.
ولى روشن است كه اين دو نفر عنوان سرپرستى داشته اند، و جز آن دو تعداد زيادى از سپاهيان، همراه قافله بوده اند به طورى كه برخى مورخان تعداد آنها را تا پانصد نفر دانسته اند.
برخى ديگر از واقعه نگاران، علاوه بر دو نفر ياد شده نام ابا برده عوف ازدى، طارق بن ابى ظبيان، شبث بن ربعى، عمروبن حجاج زبيدى و... را نيز در شمار آنها ياد كرده اند.
بنابر آنچه علامه مجلسى ياد كرده است، تنها چهل نفر از سپاه ابن زياد، مسئوليت حمل سرهاى شهدا را بر عهده داشته اند.
خط سير قافله اسيران
فاصله ميان كوفه تا شام حدود صد و هفتاد فرسخ بوده است ولى به طور قطعى روشن نيست كه خط سير قافله اسيران از كوفه تا شام چگونه بوده است.
برخى از مورخان و محققان براساس تحقيقات خويش بر اين عقيده اند كه مسير كاروان، از شمال بين النهرين مى گذشته است و اين معروفترين راهى بوده كه اعراب و دمشق را با يكديگر مرتبط مى ساخته است.
قسمتى از اين مسير، از كنار ساحل غربى فرات مى گذشته است.
در اين خط سير، اولين منزل پس از كوفه قادسيه بوده است و سپس اثيم - كه يكى از ميدان هاى جنگ روميان و ايرانيان در دوره ساسانيان به شمار آمده است - البته ميان قادسيه و اثيم منزلهاى ديگرى نيز وجود داشته است.
مجموع منزلهايى كه در اين مسير ياد كرده اند، عبارت است: قادسيه، هيت، ناووسه، آلوسه، حديثه، اثيم، رقه، حلاوه، سفاخ، عليث و دير الزّور كه پس از آن وارد دمشق مى شده اند.
از جمله رخدادهايى كه در اين خط سير ياد كرده اند اين است كه وقتى قافله اهل بيتعليهالسلام
به سفاخ رسيد، باران شديد حركت شتران را مواجه با مشكل ساخت، ناگزير چند روزى توقف كردند و اين توقف زمينه اى شد تا شائق پسر سهل بن ساعدى - از صحابه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
- موضوع شهادت فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اسارت اهل بيت او آگاه شود و احاديثى را درباره محبت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت به حسين بن علىعليهالسلام
براى مردم بازگو كند و اهل بيت در آن سرزمين مورد حمايت و محبت مردم قرار گيرند.
درباره خط سير قافله بيتعليهالسلام
نظر ديگرى نيز وجود دارد كه آن را ابى مخنف در كتار مقتل خويش - كه معتبرترين مقاتل به شمار مى آيد - ياد كرده است.
او مى گويد:
كاروان اسيران از طريق بيابانهاى خشك به سوى شام برده شده اند زيرا اين مسير كوتاهترين راه ميان عراق و سوريه به شمار مى آمده است.
منزلهايى كه در اين مسير وجود داشته عبارت است از:
كوفه، شرق حصاصه،
تكريت،
دير اعور،
لبا،
كُحَيل،
حُجَينه،
موصل،
نصيبين،
عين الورد،
قنسرين،
معرة النعمان،
كفر طاب،
حماة،
حِمص،
بعلبك،
صومعه راهب،
شام.
ابن جرير طبرى مى نويسد:
«على بن الحسين در طول مسير كوفه تا شام، باكسى سخن نگفته است. »
اما، از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه هر جا زمينه اى پديد مى آمده، امام سجادعليهالسلام
از فرصت استفاده كرده و به هدايت و روشنگرى مردم مى پرداخته است.
در يكى از منزلهاى ميان راه، امام اشعارى را براى مردم خواند كه در آنها برخى حقايق گنجانيده شده بود.
آن اشعار را چنين ثبت كرده اند:
ساد العلوج فما ترضى بذا العرب
|
|
وصار يقدم راءس الامة الذنب
|
ياللرجال مما ياءتى الزمان به
|
|
من العجيب الذى مامثله عجب
|
ال الرسول على الاقتاب عارية
|
|
و آل مروان يسرى تحتهم نجب»
|
يعنى؛ مردمان پست و فرومايه، به سيادت وآقايى رسيدند و آنان كه در - علم و شرافت و ارزشهاى انسانى - در پايين ترين مرتبه قرار دارند، جاى رهبران راستين را گرفته و بر منصبهاى اجتماعى تكيه زده اند، و اين چيزى است كه غيرتمندان عرب بدان رضا نمى دهند.
واى بر مردان و مردمان، از شگفتيهايى كه روزگار برايشان پديد مى آورد!
خاندان پيامبر بر شتران برهنه سوار باشند! ولى خاندان مروان بر اسبهاى رهوار سوار گردند و راه پويند!
گذارى غمبار از شهر بعلبك
چنان كه از برخى منابع تاريخى ياد شد، خط سير كروان اهل بيتعليهالسلام
از شهر بعلبك نيز مى گذشت.
شهرها هر چه به شام، منطقه حاكميت امويان نزديكتر مى شد، مردمانش از اهل بيت دورتر بودند و الفت آنان با اسلام اموى بيش از شناخت ايشان از اسلام محمدى و علوى بود.
سلطه امويان بر اين مناطق، اجازه نمى داد تا راويان صادق، فضايل اهل بيت و على بن ابى طالبعليهالسلام
را براى مردم بازگو كنند، بلكه به عكس راويانى اجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاى اهداف و منافع دستگاه خلافت به جعل حديث بپردازند.
از اين رو دور از انتظار نمى نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان اهل بيتعليهالسلام
و اسيران ستمديده، به شادى و سرور بپردازند. بويژه كه حاكمان و مسؤ ولان آن منطقه، از قبل تبليغاتى عليه آن كاروان صورت داده بودند!
با اين زمينه ها مردم بعلبك تا شش مايلى از شهر بيرون آمده و به روش خاص خود به جشن و شادى پرداختند!
منظره اى بود كه چه بسا، كاروانيان شهادت و اسارت، تا آن روز تلختر از آن را نديده بودند.
شلاق خنده ها، تنهاى رنجور يتيمان و زنان داغديده را بشدت شكنجه مى داد.
سخنان شماتت آميز و آكنده از طعن آنان، قلبهاى مجروح را مجروحتر مى ساخت.
اين چنين بود كه ام كلثوم - دختر اميرالمؤمنينعليهاالسلام
- بر آن مردم نفرين كرد و فرمود:
اباد الله كثرتكم و سلط عليكم من لا يرحمكم.
«خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسى را بر شما مسلط نمايد كه بر شما رحم نياورد. »
و در اين شرايط قطره هاى اشك بر چهره على بن الحسين فرو مى غلتيد و شعله هاى قلبش را با اين اشعار به مردمان غفلت زده بعلبك مى نماياند.
هو الزمان فلاتفنى عجايبه
|
|
عن الكرام و ماتهدى مصائبه
|
فليت شعرى الى كم ذا تحاربنا
|
|
صروفه الى كم ذا نجاذبه
|
يسرى بنافوق اقتاب بلاوطاء
|
|
وسائق العيس يحمى عنه غاربه
|
كانّنا من اسارى الروم بينهموا
|
|
كانّنا كل ما قاله الرحمن كاذبه
|
كفرتم برسول الله ويلكموا
|
|
فكنتم مثل من ضلت مذاهبه
|
يعنى؛ آرى روزگار است و شگفتيهاى پايان ناپذير و مصيبتهاى مداوم آن!
اى كاش مى دانستم كشمكشهاى گردون تاكى و تاكجا ما را به همراه مى برد و تا چه وقت روزگار از ما روى بر مى تابد!
ما را بر پشت شتران برهنه سير مى دهد در حالى كه سواران بر شترهاى نجيب، خويش را از گزند دشواريهاى راه در امان مى دارند.
گويى كه ما اسيران رومى هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته ايم! «و با ما چنان روبرو مى شوند كه» گويى ما منكر تمامى آيات قرآنيم!
واى بر شما، اى مردمان غفلت زده، شما به پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
كفر ورزيديد و زحمات او را ناسپاسى كرديد، و چونان گمراهان راه پيموديد!
ورود به شام، دشوارترين لحظه ها
امام سجادعليهالسلام
از پس مرارتهاى فراوان، سرانجام جام همراه با كاروان رنجديده اسيران به شهر شام، شهر دشنام، شهر دسيسه هاى سياسى و شهر عدوات با اهل بيتعليهالسلام
نزديك مى شود.
از شهرى كه مردان و زنان پنجاه ساله اش در طول عمرشان جزبدگويى از على بن ابى طالب نشنيده بودند و لعن و سب او را فريضه مى شمردند، چه انتظارى مى رفت.
كوفيان كه هوادار بودند و على بن ابى طالب در ميانش به ارزشهاى بى بديل شناخته شده بود، چه كردند! كه شاميان بكنند!
شام از روزى كه به وسيله مسلمانان به سرزمينهاى اسلامى پيوسته بود، همواره فرمانروايى به خود ديده بود چونان خالدبن وليد و معاوية بن ابى سفيان؛ نه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را ديده بودند و نه با شخصيت صحابه راستين آشنايى داشتند. از اين رو الگوى اسلام و مسلمانى آنان، معاويه و امويان بودند!
مسعودى مورخ نام آشنا، در كتاب مروج الذهب نكته اى را ياد كرده است كه نشانگر ميزان آگاهى شاميان از واقعيتهاى جهان اسلام و معارف اسلامى است. او و مردم آن سامان با برخى واقعيتهاى قدرى آشنا شده بودند عبدالله بن على، گروهى از بزرگان شام را نزد سفاح - نخستين خليفه عباسى - فرستاد و گفت اينان از خردمندان اين سرزمينند و همه سوگند ياد مى كنند كه تاكنون جز بنى اميه خويشاوندى براى رسول خدا نمى شناخته اند تا ميراث بر او باشند!
توجه به اين نكات و زمينه ها، روشن مى سازد كه آنچه مورخان و صاحبان مقاتل درباره ورود اهل بيت به شام نوشته اند، چندان دور از واقعيت و دور از انتظار نبوده است!
نخستين طنين حق در گوش شاميان
ديلم بن عمر مى گويد: آن روز كه كاروان اسيران آل رسول وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمان خويش ديدم.
اهل بيت را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند.
در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على بن الحسين كه سالار آن قافله شناخته مى شد ايستاد و گفت:
خداى را سپاس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گردانيد!
على بن الحسينعليهالسلام
لب فرو بسته داشت تا آنچه پيرمرد در دل دارد بگويد.
وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد امام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرفهايت تمام شود. اكنون شايسته است تو نيز سخنان مرا بشنوى.
پيرمرد گفت: براى شنيدن آماده ام؟
على بن الحسينعليهالسلام
فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده اى؟
پيرمرد: آرى.
على بن الحسين: آيا اين آيه را خوانده اى كه خداوند مى فرمايد: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى
يعنى «اى پيامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاشهايى كه براى هدايت شما به كار بسته ام پاداشى نمى خواهم جز اين كه خويشان و نزديكان مرا دوست بداريد»
پيرمرد: آرى اين آيه را خوانده ام (ولى اين آيه چه ارتباطى با شما دارد؟)
امام سجادعليهالسلام
: مقصود اين آيه از خويشان پيامبر، مائيم.
سپس امامعليهالسلام
پرسيد: اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى كه خداوند مى فرمايد: «وآت ذالقربى حقه. »
يعنى؛ «حق خويشاوندان و نزديكانت را به ايشان پرداخت كن».
مرد شامى: آيا شماييد «ذوى القربى» و خويشاوند پيامبر؟
امام سجادعليهالسلام
: بلى ما هستيم. آيا سخن خدا را در قرآن خوانده اى كه فرموده است:
واعلمو انما غنمتم من شيى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى.
يعنى؛ آنچه غنيمت به چنگ مى آوريد يك پنجم آن از خدا و رسول و نزديگان اوست.
مرد شامى: آرى خوانده ام.
امامعليهالسلام
: مقصود از ذوى القربى در اين آيه نيز ما هستيم. آيا تلاوت كرده اى اين آيه را:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطيهرا.
يعنى: «همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى و گناه از شما اهل بيت زدوده شود و شما را به گونه اى بى بديل پاك گرداند».
اى مرد شامى آيا در ميان مسلمانان كسى جز ما «اهل بيت رسول خدا» شناخته مى شود!
مرد شامى كه تا آن لحظه با منطق قرآنى اهل بيت مواجه نشده بود و آنچه از اسلام شنيده و شناخته بود، گزافه هاى دستگاه تبليغاتى و مسموم اموى بود، به خود آمد، شرمسار شد، دستهايش را به سوى آسمان بالا برد و با همان طنين كه تا لحظه اى قبل ندانسته و ناخواسته براى دستگاه اموى شعار مى داد، به توبه و استغفار پرداخت و گفت:
اللهم انى اتوب اليك، اللهم انى اتوب اليك، اللهم انى اتوب اليك، من عداوة آل محمد و ابراء اليك ممن قتل اهل بيت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و لقد قراءت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم.
مرد شامى سه مرتبه از درگاه خداوند طلب آمرزش كرد و گفت: خداوندا من از دشمنى خاندان پيامبر بيزارى مى جويم و به سوى تو رو مى آوريم. و انزجار خود را از كشندگان خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اعلام مى كنم. من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولى تا امروز مفاهيم و معارف آنرا درك نكرده بودم.
آنچه ميان على بن الحسينعليهالسلام
و اين مرد شامى رد و بدل گرديد شايد نخستين ضربه اى بود كه بر پندار خفته شاميان وارد شد و باورهاى گذشته آنان را بشدت مخدوش ساخت و هلهله ها و شادمانيهاى آنان را به سردى و سكوتى پرمعنا فرو برد.
شماتت كينه توزان
منظره حزن انگيز كودكان يتيم و زنان محجوب و گرفتار در بند اسارت و چهره هاى معنوى خاندان رسالت و سخنانى كه ميان ايشان و كاروانيان رد و بدل مى شد، چه بسا در قلب گول خوردگان شامى و مردمان بى غرض ايشان تاءثير مى كرد و شاديهايشان را به غم اظهار خشمشان را نسبت به اهل بيت به ملاطفت و همدردى مبدل مى كرد. اما در اين ميان كينه توزانى بودند كه نور حقيقت راهى به دلهايشان نداشت و اسارت و مظلوميت اهل بيت را فرصت مناسبى براى انتقامجويى و شماتت آنان مى پنداشتند.
«ابراهيم» فرزند طلحه از جمله اين شماتت كنندگان است.
وى كسى است كه پدرش طلحه از جمله برافروزندگان آتش جنگ جمل بود.
طلحه در همان جنگ كه عليه على بن ابى طالب برپاشده بود كشته شد.
ابراهيم مرگ پدرش را از ناحيه خاندان علىعليهالسلام
مى ديد و در دل كينه ديرينه داشت.
او نيز مانند شاميان به تماشاى كاروان اسيران اهل بيتعليهالسلام
آمده بود.
نگاهش به على بن الحسينعليهالسلام
افتاد گويى جراحت عقده هايش دوباره شكافته مجسم گرديد. از روى انتقامجويى گفت:
اى فرزند على، چه كسى پيروز است؟
منظور ابراهيم از اين سخن، يادآورى گذشته بود.
او مى خواست بگويد، اگر بنى هاشم در جنگ جمل پيروز شدند، اما در نهايت همه آن پيروزيها به شكست منتهى شده است. و شما كه فرزندان علىعليهالسلام
هستيد امروز در بند اسارتيد و من كه فرزند طلحه هستم، اكنون آزادم و تماشاگر!
مجال، مجال استدلال و مباحثه نبود.
ابراهيم با مرد شامى فرق مى كرد. مرد شامى گول خورده بود و بى غرض، اما ابراهيم اهل بيت را خوب مى شناسد و سخنانش از روى انتقامجويى است. امام سجادعليهالسلام
به او پاسخى كوتاه مى دهد و مى فرمايد:
اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز است، هنگام نماز اذان و اقامه بگو.
سخن كوتاه - اما قاطع - امام سجادعليهالسلام
به ابراهيم، پيامى ژرف به همراه داشت. و به او يادآورى مى كرد كه اى ابراهيم جنگ ما در گذشته و حال براى عزت و قدرت دنيايى نبود كه اكنون ما شكست خورده باشيم و تو و يزيد پيروزمند باشيد. جنگ و قيام ما براى زنده ماندن پيام توحيد و نداى وحى و رسالت بود تا زمانى كه از ماءذنه ها نداى اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله بلند باشد و مسلمانان براى نماز خويش در اذان و اقامه اين شعارهاى توحيدى و محمدى را تكرار كنند، ما پيروزيم.
ورود به مجلس يزيد
هر چه زمان مى گذرد، شرايط جسمى و روحى اهل بيتعليهالسلام
دشوارتر مى شود.
سختيهاى راه، سختگيريهاى ماءموران، شماتتهاى مردم و گذشتن از ميان بازارهاى شلوغ شام، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بيت در معرض نگاه بيگانگان و اكنون ورود به مجلس جشن يزيد!
اين كه آيا در شام دو مجلس برگزار شده است، يكى در مسجد جامع دمشق و ديگرى در كاخ يزيد و يا اين كه تمامى رخدادهاى اسف انگيز شام و سخنان حضرت زينب و امام سجادعليهالسلام
در يك مجلس اظهار شده، دلايل قطعى در دست نيست و تعيين اين موضوع تاءثير مهمى در اصل بررسى آن حوادث ندارد.
آنچه مورخان درباره ورود اهل بيتعليهالسلام
به مجلس يزيد نوشته اند، مفصل و جانكاه است. اما در اين نوشته، بيشترين نظر به سخنانى است كه امام سجادعليهالسلام
داشته و مواضعى كه آن حضرت در برابر امويان اتخاذ نموده تا توانسته است از اسارت مظلومانه خويش و خاندانش، قيامى ديگر و قيامهايى ديگر بيافريند.
يزيد بى آن كه به بازتاب و فرجام كردارش بينديشد، مست قدرت و خودخواهى است و مى خواهد هر چه بيشتر شكوه و شوكت و اقتدار خويش را به همگان بنماياند.
مجلس را آراسته و تشريفات را برقرار كرده است، اما اين براى او كافى نيست. او مى خواهد با تحقير و كوچك نمايى هر چه بيشتر اهل بيت، خود را بزرگتر بنماياند.
از اين رو، سختگيريها و توهينها به اهل بيت فزونى مى يابد.
ماءموران دربار، موظف مى شوند، اسيران را به گونه اى وارد مجلس كنند كه نهايت ذلت و خوارى در اندام آنان ظاهر باشد!
اين است كه اسيران را با ريسمان به يكديگر مى بندند!
و على بن الحسينعليهالسلام
كه سالار ايشان به شمار مى آيد با زنجير بسته مى شود.
اهل بيتعليهالسلام
وارد آن مجلس مى شوند، نخستين نگاه على بن الحسينعليهالسلام
به جرثومه هاى جهل و خودكامگى مى افتد.
فرزند از نسل معاويه و ابوسفيان كه تمامى جهل و شقاوت نياكانش را در خود جاى داده است.
او سنگدل تر از آن است كه نصيحت و اندرزگويى در قلبش راه يابد.
او درس نيرنگ و خيانت را بارها و بارها از پدرش آموخته است.
امام سجادعليهالسلام
به او چه بگويد!
بگويد يا سكوت كند!
امام مى داند كه اگر يزيد خود راهى به نور و هدايت و رحمت و عطوفت ندارد اما بسيارى از آنان كه در مجلس نشسته اند و ناظر صحنه اند، گول خودرگان جاهلى هستند كه جه بسا نام اهل بيت پيامبر را بدرستى نشنيده اند و جز اهانت و مذمت درباره علىعليهالسلام
و اولادش سراغ ندارند. و به اين كاروان به عنوان جمعى طغيانگر مى نگرند.
اگر يزيد جز به حكومت خويش نمى انديشيد، اما آنان ممكن است شعله اى از نور محبت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در قلبهايشان باشد.
پس بايد سخنى گفت كه هر چند خطاب به يزيد باشد، اما تاءثيرش را بايد در قلب مردم جست.
از اين رو على بن الحسينعليهالسلام
فرمود:
انشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لورا ناعلى هذه الحالة.
يعنى؛ سوگند به خدا، اى يزيد، چه گمان دارى به رسول خدا اگر ما را بر اين حال مشاهده كند.
امام از كوتاهترين جمله ها، پيامدارترين مفاهيم را به شنودگان منتقل مى كند.
به او اجازه سخنرانى نخواهند داد.
هنوز بسيارى از شاميان او را بدرستى نمى شناسند، از كجا آغاز كند و چگونه. تنها نقطه مشترك ميان او و جمع، «پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم») است. آن جمع اگر هيچ چيز از معارف دين و تاريخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را شنيده اند و هر چند به شكلى صورى به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
علاقمند هستند.
شخص يزيد ارجى براى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
قايل نيست، چنان كه در شعارش بعدها به آن اشاره كرد. اما مردم ناآگاه شام، به عنوان خليفه رسول الله به يزيد نگاه مى كنند و براى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
احترام قايلند.
وقتى امام سجادعليهالسلام
نام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به ميان مى آورد، همه از خود مى پرسند: مگر ميان اين كاروان اسيران با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبتى هست؟
اين پرسش به قدرى جدى است كه يزيد نمى تواند خود را بى تفاوت نشان دهد. ناگزير مى شود: زنجيرها را از على بن الحسينعليهالسلام
بردارد!
يزيد با اين كار، مى خواهد رحمت و عطوفت خود را به حاضران بنماياند. غافل از اين كه پذيرش اعتراض امام سجادعليهالسلام
آغاز افشا شدن ماهيت زشت حكومت اوست و فرو افتادن غل و زنجيرها از اندام على بن الحسينعليهالسلام
به معناى فرو شكستن نخستين حصارهايى است كه او - يزيد - خود را در پشت آنها مخفى داشته است.
اهل بيت در مجلس يزيد جاى مى گيرند و ماءموران سر مقدس سيد الشهدا را پيش مى آورند و در مقابل يزيد مى گذارند.
يزيد شعر مى خواند:
يفلقن هاما من رجال اعزة
|
|
علينا و هم كانوا اعق واظلما
|
يعنى؛ شمشيرها، سرمردانى را مى شكافند كه نزد ما گرامى هستند ولى چه مى توان كرد كه آنان در دشمنى و ستم پيشدستى كرده اند!
على بن الحسينعليهالسلام
كه در ميان اسيران قرار داشت، فرمود:
اى يزيد! بهتر است به جاى شعرى كه خواندى، اين آيه از قرآن را بشنوى كه خداوند مى فرمايد:
ما اصابكم من مصبية فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال فخور.
يعنى؛ هيچ مصيبتى در زمين و يا در بدن متوجه شما نمى شود مگر اين كه قبل از آن، از سوى ما «خداوند» در كتابى پيش بينى شده و رقم خورده باشد، و اين بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست مى دهيد اندوهگين نباشيد و به آنچه به دست مى آوريد شادمانى نكنيد و خداوند هيچ متكبر خودستايى را دوست ندارد.
آنچه امام سجادعليهالسلام
از اين آيه مى جويد اين است كه به يزيد يادآورى كند اگر ما عزيزانى را از دست دادده ايم، جاى شماتت و ملامت ندارد و اگر تو احساس مى كنى چيزى به دست آورده اى، مجال خوشى و سرمستى نخواهد داشت. و تو با اين فخر فروشى و بزرگ نمايى منفور درگاه خدا هستى.
يزيد كه منظور امام و پيام آيه را دريافته بود، بشدت خشمگين شد و گفت:
آيه ديگرى هم در قرآن هست كه آن آيه درباره شما مناسبتر است:
و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير.
يعنى؛ هر بلا و مصيبتى كه به شما مى رسد، نتيجه دستاوردهاى خود شماست.
يزيد با اين آيه مى خواهد بگويد كه اگر شما در برابر خلافت من سر تسليم و سازش فرود مى آوريد، با اين حوادث روبرو نمى شديد. پس اين شما هستيد كه قدم در اين راه گذاشته ايد.
يزيد، خود و خاندانش را صاحبان اصلى حكومت بر مسلمين مى داند و هرگونه اعتراض و انكار را برنمى تابد.
اين چيزى است كه مورخان بصراحت از آن ياد كرده اند.
يزيد انتظار دارد كه اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در برابر زشتكاريها و اهانتهاى او سكوت كنند و او را ارج نهند. اما امام سجادعليهالسلام
به او مى گويد:
لا تطعموا ان تهينونا و نكرمكم
|
|
و ان نكف الاذى عنكم و تؤ ذونا
|
فالله يعلم انا لا نحبكم
|
|
و لا نلومكم ان لم تحبونا
|
يعنى؛ شما انتظار داريد كه ما را مورد اهانت قرار دهيد ولى ما شما را اكرام كنيم! ما را مورد آزار و شكنجه قرار دهيد ولى ما دست از شما برداريم!
خدا مى داند كه ما هرگز شما را دوست نمى داريم و البته شما را ملامت نخواهيم كرد بر اين كه دوستدار ما نيستيد.
امامعليهالسلام
با اين بيان كه در حقيقت به يزيد مى گويد اين ما نيستيم كه گام نخست را در راه عداوت برداشته ايم. اين شما هستيد كه با اهانت به اسلام و ارزشهاى اسلامى و ستم به اهل بيت، گام در راه ستيز با دين و حاميان آن نهاده ايد و انتظار داريد كه آنان در مقابل شما سكوت كنند و شما را با ديده تعظيم و تكريم نگرند!
يزيد مى گويد:
«در اين جا حق با شماست ولى اصولا پدر و جد تو - پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
- تلاش كردند تا قدرت را به كف آورند و امير باشند و با ما به نزاع و درگيرى پرداختند... »
على بن الحسينعليهالسلام
در پاسخ او فرمود:
«اى پسر معاويه و هند! قبل از اين كه تو به دنيا بيايى، پيامبرى و حكومت از آن جد و نياكان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب پرچم پيروزمند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در دست پدر من - على بن ابى طالبعليهالسلام
- بود در حالى كه پدر و جد تو پرچم كفر را در دست داشتند!»
سخن كه به اين جا انجاميد، چنان يزيد به بن بست رسيده بود كه چاره اى جز سكوت نداشت. البته اگر اين سخنان در محفلى خصوصى رد و بدل شده بود چه بسا يزيد، بيش از اينها ناشكيبايى مى كرد و امام على بن الحسينعليهالسلام
را خاموش مى كرد و مى كشت.
اما يزيد در آن محفل عمومى گام در ميدان مناظره و اثبات حقانيت خويش گذارده و اكنون مجلس در وضعيتى قرار گرفته است كه او ناچار به ادامه آن وضع است.
امام سجادعليهالسلام
كه شرايط دگرگون شده مجلس را شاهد بود و نفوذ سخنانش را در حاضران احساس مى نمود، آهنگ سخن را از شيوه استدلالى به روش عاطفى تغيير داد.
نه براى متاءثر ساختن يزيد! بلكه براى بيدار ساختن وجدانها و عواطفى كه اكنون با سخنان و استدلالهاى او شعورشان رو به بيدارى نهاده است.
امام فرمود:
«اى يزيد! اگر درك مى كردى و مى دانستى كه چه كرده اى و با پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان ما چه رفتارى داشته اى و اگر براستى قادر بودى عمق اين فاجعه را بشناسى به كوهها مى گريختى بر ريگها مى خفتى و آرام نمى گرفتى».
امام نگاهى هم به مردم دارد، به حاضران مجلس يزيد! و مى فرمايد:
ماذا تقولون اذ قال النبى لكم
|
|
ماذا فعتلتم و انتم آخر الامم
|
بعترتى و باهل بعد مفتقدى
|
|
منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم
|
يعنى؛ چه پاسخ خواهيد داشت آنگاه كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به شما بگويد: شمايان كه سرآمد امتها هستيد، با عترت من و خاندان، بعد از رحلت من چه كرديد!
برخى را به اسارت كشانديد و گروهى را به خونشان آغشته ساختيد!
خطبه على بن الحسينعليهالسلام
حساسترين سخنان امام سجادعليهالسلام
كه در طول اقامت در شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.
از كتابهاى تاريخى چنين استفاده مى شود كه اين خطبه در مسجد جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى كه در كاخ يزيد رخ داده و سخنانى كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست.
اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجادعليهالسلام
در رسالت تبليغ عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست.
اگر اين خطبه ايراد نشده بود، چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز و يا براى هميشه بر اهل اسلام مخفى مى ماند و اهداف خداجويانه عاشورائيان به نسلها نمى رسيد.
در اين ميان جاى اين پرسش هست كه يزيد با آن همه استبداد و خونخواهى چگونه اجازه مى دهد كه زبان گويا و انديشه آگاهى چون على بن الحسينعليهالسلام
در برابر او بايستد و عليه او افشاگرى كند و برنامه هاى او را در هم ريزد!
در پاسخ بايد گفت كه بلى يزيد و همفكرانش از پيدايش چنين جريانى بشدت نگران بودند، اما اراده الهى به حمايت از مظلومان و نصرت حق، از يك سو، و شرايط ويژه اى كه بر مجلس ياد شده حاكم شده بود، امويان را ناگزير ساخت تا به امام سجادعليهالسلام
اجازه سخن بدهند.
زمينه ها اين چنين شكل گرفت.
يزيد براى استفاده بيشتر از شهادت حسين بن علىعليهالسلام
و اسارت خاندان وى در جهت تحكيم پايه هاى حكومتش تصميم گرفت تا از سخنوران دربارش در مذمت خاندان على و توجيه فجايعى كه صورت داده بود، بهره جويد.
يزيد از خطيب دربار خواست تا بر منبر رود و نقش خويش را در آن جمع حساس ايفا كند.
خطيب در بلندى جاى گرفت و زبان به هتّاكى و بى حرمتى به اهل بيت گشود. امام سجاد از گستاخى و زشتگويى خطيب برآشفت و فرمود:
«خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد»
وقتى سخنان خطيب دربار پايان يافت، امويان خود را فاتح مى ديدند و مسايل راحل شده مى پنداشتند.
اما على بن الحسين - تنها مرد جوان قافله اسيران - با اندامى كه آثار رنج و اسارت از آن پيدا بود از جاى برخاست و به يزيد گفت: خطيب شما آنچه خواست به ما نسبت داد و با مردم گفت، آيا اجازه مى دهى من هم با مردم سخن بگويم؟
يزيد رضايت نمى داد، اما اطرافيان و حاضران مجلس و يكى از فرزندان خليفه اصرار ورزيدند تا يزيد پيشنهاد على بن الحسينعليهالسلام
را پذيرد. زيرا در وضع و حال او نمى ديدند كه بتواند سخنى همپاى سخنور گزيده دربار بگويد!
يزيد ناگزير اجازه داد.
امام سجادعليهالسلام
از پلكان منبر بالا رفت. در برابر چشمان مردم قرار گرفت و از بلندايى كه هماره صداى شيطان صفتان و متملقان دربارى بلند شده بود، نواى گرم توحيدى اوج گرفت. آنچه تا آن روز بر مردم شام پوشيده مانده بود، افشا شد.
امام زين العابدينعليهالسلام
نخست سپاس خداى گفت و خطبه را آغاز كرد.
سخنان آغازين خطبه آنچنان تحول آفرين بود كه اشك چشمان مردم را فرو ريخت و عواطف آنان را بشدت تحت تاءثير قرار داد.
در ادامه آن سخنان، امام فرمود:
اى مردم! شش نعمت به ما عطا گرديده و هفت فضيلت از سوى خدا به ما داده شده است.
ما از علم، حلم، بزرگوارى و بخشش، فصاحت، شجاعت و محبوبيت اجتماعى درميان مؤمنان، برخورداريم.
فضيلتها و شرافتهاى ما عبارتند از اين كه: پيامبر خاتم محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
از ما خاندان است و على بن ابى طالب - صادقترين يار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
- جعفر طيار، حمزه - شير شجاع خدا و رسول - و حسن و حسين - دو سبط اين امت - نيز از خاندان ما هستند.
آنان كه مرا مى شناسند، از توضيح بى نيازند ولى آنان كه مرا نمى شناسند گوش فرا دهند تا خويش را به ايشان بشناسانم.
اى مردم! من فرزند مكه و منايم،
من فرزند زمزم و صفايم.
من فرزند آنم كه حامل ركن است.
من فرزند بهترين انسانى هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشيده است.
من فرزند برترين موحدى هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسير صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبيك گفته است. من فرزند آن پيامبرم كه بر مركب آسمانى - براق - سوار گشت و جبرئيل او را به بلند جايگاه هستى - سدرة المنتهى - رسانيد. به قرب خدا رسيد؛ آنجا كه فاصله قاب قوسين و يا كمتر بود!
من فرزند آنم كه فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا كردند.
من فرزند دريافت كننده وحيم. فرزند محمد مصطفايم.
من فرزند على مرتضايم. آن كسى كه بر صورت مستكبران نواخت تا ايمان آوردند - در برابر شعار «لااله الا الله» و پيام توحيد سر فرود آورند و دست از عناد بردارند. -
من فرزند آن كسى هستم كه پيشاپيش رسول خدا، با دو شمشير و دو نيزه مى جنگيد.
دو هجرت كرد، دو بار با پيامبر بيعت نمود، در بدر و حنين رزمنده بود و حتى يك لحظه - يك چشم برهم زدن - به خداوند كفر ورزيد.
من فرزند صالحترين مؤمنان، وارث پيامبران، نابودگر ملحدان، پيشواى مسلمان، نور جهانگران، زينت عبادت كنندگان، سرآمد گريه كنندگان - از خوف خدا اشتياق به لقاى حق - شكيباترين شكيبايان، برترين قيام كنندگان خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
من فرزند كسى هستم كه از سوى جبرئيل و ميكائيل مورد تأئید و يارى بود. - علىعليهالسلام
- حمايتگر از حريم مسلمانان، كشنده مارقين و ناكثين و قاسطين «طاغيان صفين و نهروان و جمل»، ستيزنده با دشمنان لجوج.
- علىعليهالسلام
پرافتخارترين مرد از ميان تمامى قريش، اولين كسى به خدا و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پاسخ مثبت گفت و ايمان آورد. پيشتاز پيشتازان راه دين، شكننده متجاوزان، نابود كننده مشركان، تيرى از تيرهاى خدا بر منافقان، زبان گوياى حكمت نيايشگران، ياور دين خدا، ولى سرپرست امر الهى - حافظ و مجرى قوانين پروردگار...
آرى او جدم «على بن ابى طالب» است.
سپس امام چنين ادامه داد:
من فرزند فاطمه زهرايم.
من فرزند سرور زنان عالمم.
امام همچنان به معرفى خويش ادامه داد، تا آن جا كه صداى مردم به گريه بلند شد، و يزيد از تاءثير سخنان امامعليهالسلام
در قلب مردم سخت بيمناك گرديد.
هراس يزيد از اين بود كه مردم در همان محفل عليه او بشورند! از اين رو براى قطع كردن سخنان امام سجادعليهالسلام
به مؤ ذن دستور داد اذان بگويد.
«يزيد از اين عمل مى توانست چند هدف را دنبال كند: نخست بريدن كلام على بن الحيسن و سپس بازداشتن مردم از انديشه درباره سخنانى كه آن حضرت ايراد كرده بود و همچنين به دست آوردن فرصتى براى تصميم گيرى مناسب و علاوه بر همه اينها، يزيد كه بشدت خود را در نظر مردم، ضد دين و ضد ارزشهاى دينى مى ديد، با نداى اذان مى خواست در اين باور مردم ترديد ايجاد كند!» مؤ ذن از جاى برخاست و با صدايى كه به همه مى رسيد گفت:
الله اكبر، الله اكبر.
على بن الحيسن در ادامه سخنان پيشين خود و براى همنوايى با نداى اذان فرمود:
آرى هيچ چيز بزرگتر و ارجمندتر از خدا نيست.
مؤ ذن گفت: اشهد ان لا اله الا الله.
امام فرمود: تمامى وجودم - پوست و خون و گوشتم - به يگانگى خدا شهادت مى دهند.
مؤ ذن گفت: اشهد ان محمدا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
امام كه هنوز بر بالاى منبر قرار داشت در اين هنگام چهره اش را از مردم به سوى يزيد برگرداند و فرمود:
اى يزيد اين «محمد (صلى الله عليه و آله و سلم») كه هم اكنون نامش را مؤ ذن بر زبان آورد و به پيامبرى او گواهى داد، آيا جد توست يا جد من است!
اگر بگويى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
جد توست دروغ گفته اى و كفر ورزيده اى!
و اگر باور دارى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
جد من است پس چرا و به چه جرمى خاندان او را كشتى!
امام سجادعليهالسلام
تا بدين جا رسالت خويش را به شايستگى ايفا كرد و آن مجلس با وضعى آشفته و نگران كننده براى يزيد پايان يافت.
بازتاب خطبه امام سجادعليهالسلام
سخنان و موضعگيرهاى امام سجادعليهالسلام
و همچنين زينب كبراعليهاالسلام
در قبال برنامه هاى يزيد، زندگى يزيد را آشفته ساخت تا آنجا كه برخى منابع نوشته اند:
يزيد با مشاهده تاءثير عميق خطبه على بن الحسين در مردم به كسانى كه از وى خواسته بودند تا به على بن الحسين اجازه سخنرانى بدهد و بر اين خواسته خود اصرار ورزيده بودند، رو كرد و با لحنى بشدت اعتراض آميز گفت: شما مقصودتان رسوايى ما و نابودى سلطنت ما بود!
ولى آنان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند باور نمى كرديم، جوانى كه مانند وى رنج و آسيب ديده، عزيزترين عزيزانش را از دست داده، با حالت اسارت بر مركبهاى برهنه روزها راه پيموده و... بتواند در مجلسى كه انبوه درباريان و بزرگان شهر و مردم مختلف حضور دارند، اين گونه محكم و مستدل سخن بگويد.
يزيد گفت: اما من مى دانستم كه فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از چه نيرو و قدرتى برخوردارند.
مردى شامى كه چه بسا مؤ ذن دربار نيز بود سخنان يزيد را مى شنيد و از آنجا كه ماهيت خاندان اموى و اهداف پليد آنان را هنوز نشناخته بود و براستى گمان كرده بود معاويه و يزيد «اميرالمؤمنين» هستند با شگفتى پرسيد:
اگر براستى تو مى دانستى كه اينان فرزندان و خاندان پيامبر هستند و از قدرت معنوى و نفوذ كلام برخوردارند پس به چه علت آنان را مورد قتل و غارت قرار دادى!
بديهى است كه اين اعتراضها با عكس العمل شديد يزيد مواجه مى شد و پاسخى جز مرگ و نابويد گوينده نداشت.
از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه مردى از عالمان يهود نيز در محفل يزيد حضور داشت، او نيز پس از شنيدن سخنان امام سجادعليهالسلام
از يزيد پرسيد: براستى اين جمان كيست؟ يزيد گفت: فرزند حسينعليهالسلام
است. يهودى گفت: كدام حسينعليهالسلام
... آن قدر سئوال كرد تا دانست اين خاندان از نسل پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستند و آن بزرگوارى كه مظلومانه در صحراى كربلا به شهادت رسيده فرزند دختر پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
است. از اين رو با توبيخ و سرزنش به يزيد گفت: آيا او فرزند دختر پيامبرتان بود كه با اين فاصله كم پس از رحلت پيامبرتان او را كشتيد، براستى رفتارى ناشايست درباره خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خويش روا داشته ايد... شما ديروز از پيامبرتان جدا شده ايد و امروز فرزندش را مى كشيد؟...
به هر حال آنچه در ضمن اين روزهاى اندك واقع شد، يزيد را ناگزير ساخت تا از موضع قدرتمندانه و پندار پيروزى خويش دست بردارد. و از آنچه نسبت به خاندان رسالت انجام داده معذرت خواهى كند و گناه آن را به ديگران مستند سازد.
يزيد ناگزير شد تا در جمع مردم شام - آن شاميانى كه در نتيجه تبليغات شوم امويان و يا پست باطنى، درصدد به اسيرى گرفتن و برده ساختن اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بودند!-
خطبه اى بخواند و در آن بگويد:
اى اهل شام! شما گمان نكنيد كه حسين بن علىعليهالسلام
را من كشته ام، يا دستور كشتنش را داده ام؛ نه به خدا سوگند من هرگز چنين نمى خواستم، مسؤ ول كشته شدن خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، پسر مرجانه - عبيدالله بن زياد - فرماندار كوفه است.
اين تحولات ژرف سبب شد تا يزيد كه مى خواست از بازماندگان صحنه كربلا، اسيرانى به چنگ آورد و اصيلترين خاندان و شريفترين مردمان را به ذلت و خوارى بنشاند، از تصميم خود منصرف شود و ايشان را اكرام نمايد و براى پذيرش درخواستهاى امام سجادعليهالسلام
اعلام آمادگى كند. آن جريمه اى كه در آغاز ورود اهل بيت به شام، رو به جانب امام سجادعليهالسلام
كرده مى گويد:
يا على، الحمدلله الذى قتل اباك
يعنى؛ اى على، خدا را سپاس كه پدرت را كشت!
اكنون در موضعى قرار گرفته است كه به امام سجادعليهالسلام
مى گويد:
خدا پسرمرجانه را لعنت كند اگر من خود با حسين بن علىعليهالسلام
مواجه مى شدم پيشنهادهاى او را مى پذيرفتم و راهى را در پيش مى گرفتم كه به كشته شدن وى نينجامد حاضر بودم او كشته نشوم هر چند بعضى فرزندانم را از دست بدهم! ليك آنچه قضاى الهى بود صورت گرفت، اكنون اگر پيشنهاد و يا درخواستى داريد به من بنويسيد تا آن را عملى كنم.
با توجه به آلام سنگينى كه بر كاروانيان شهادت و اسارت وارد شده بود و فريادهايى كه درسينه نگاه داشته بودند و حق اظهار آن را نداشتند، بديهى مى نمايد كه نخستين درخواست آنان، سوگوارى براى شهيدانشان باشد و پس از آن، بازگشت به سرزمين شهادت؛ آن جا كه پاره هاى تنشان را مظلومانه ترك گفتند و اجازه نداشتند برايشان نوحه كنند و يا بازگشت به مدينه، شهر پيامبر، شهر خاطره هاى زنده شهيدانشان!
در اين كه اهل بيتعليهالسلام
چه مدت در شام توقف داشته اند، نقلهاى مختلفى رسيده است ولى از مجموع آنها ميتوان نتيجه گرفت كه توقف آنان در شام كمتر از ده روز و بيشتر از يك ماه نبوده است.
خطبه امام سجادعليهالسلام
، در آستانه ورود به مدينه
كاروان اهل بيت به مدينه نزديك مى شود.
در اين جا نيز امام سجادعليهالسلام
رسالتى ويژه دارد. آن حضرت مى بايست حداكثر آگاهى را نسبت به آنچه واقع شده به مردم بدهد. از اين روى امام سجادعليهالسلام
نخست وارد مدينه نمى شود. در خارج مدينه خيمه هايى برپا مى كند و بشيربن جذلم را ماءمور مى سازد تا مردم مدينه را از آمدن قافله خزان زده خاندان رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
مطلع سازد.
بشير مى گويد: پس از اين كه خيمه ها برپا شد و زنان و كودكان مستقر شدند، على بن الحسينعليهالسلام
به جانب من رو كرده و فرمود: اى بشير، خداوند پدرت را رحمت كند. او مى توانست شعر بگويد، آيا تو نيز از شعر بهره اى دارى؟
عرض كردم: آرى اى فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
من هم شاعرم.
امام فرمود: وارد مدينه شو و خبر شهادت حسين بن علىعليهالسلام
را به مردم مدينه برسان.
بشير مى گويد: پس از فرمان امام، سوار بر اسب شدم و كوچه هاى مدينه را پشت سر گذاردم تا به مسجدالنبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيدم، - آنجا كه جمع مؤمنان هماره جمع است و مركز اخبار مهم دينى است - با صدايى آميخته به گريه و اندوه فرياد برآوردم:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها
|
|
قتل الحسين فادمعى مدرار
|
الجسم منه بكربلاء مضرج
|
|
والراءس منه على القناة يدار
|
يعنى؛ اى ساكنان مدينه، جا ندارد كه ديگر در مدينه بمانيد.
حسين بن علىعليهالسلام
كشته شد، پس هماره بر اين مصيبت بگرييد.
بدن او در كربلا آغشته در خون.
و سر مطهر او بر فراز نيزه، در چرخش ميان شهرها!
بشير مى گويد پس از اين اشعار به مردم اعلام كردم كه على بن الحسينعليهالسلام
و خاندان او اكنون در كنار شهر مدينه توقف كرده اند و من فرستاده اويم تا اين پيام را به شما برسانم و مكان توقف او را به شما بنمايانم.
مردم مدينه با شنيدن اين پيام، نگران و سراسيمه از شهر خارج شدند.
زنان از شدت مصيبت، با موهاى پريشان و نوحه كنان از كوچه هاى مدينه مى گذشتند تا به توقفگاه اهل بيت برسند.
هيچ گاه شهر مدينه تا آن اندازه مصيبت زده ديده نشده بود. انبوه مردم مدينه، اطراف خيمه ها حلقه زدند.
امام سجادعليهالسلام
از خيمه بيرون آمد در حالى كه با دستمالى كه در دست داشت، اشكهاى چشمش را مدام ازگونه هايش پاك مى كرد.
براى امام جايگاهى فراهم آوردند تا بر روى آن بايستد و با مردم سخن بگويد.
امام در جايگاه قرار گرفت در حالى كه نمى توانست از گريه خوددارى كند.
منظره به گونه اى بود كه تمامى حاضرانِ در آن جمع متاءثر شده و گريستند.
پس از لختى، امام از مردم خواست تا ساكت شوند.
صداى گريه و سوگوارى مردم قدرى كاهش يافت. آنگاه امام خطبه اى را چنين آغاز كرد:
حمد مخصوص پروردگار جهانيان، آن كه مالك و فرمانرواى روز جزاست و پديد آورنده تمامى خلق...
خداى را مى ستاييم بر رخدادهاى عظيم و فجايع روزگار و مصيبتهاى بزرگ و شكننده زمان.
«امام با اين بيان هم شدت رنجها و مصيبتهاى وارد بر اهل بيت را به مردم يادآور شده و هم مقام صبر و رضا و استقامت دينى خود در برابر رخدادهاى زمان و مشكلاتى كه در مسير ايمان و خداجويى به آنان رسيده ابراز كرده است.»
امام چنين ادامه داد:
اى مردم! خداوند - كه ستايش مخصوص اوست - به وسيله مصيبتهاى بزرگ و شكستى كه بر پيكر اسلام وارد گرديد، ما را آزمود.
ابا عبدالله و عترت او به شهادت رسيدند، زنان و كودكان خاندان او به اسارت گرفته شدند و سر مقدس او را بر فراز نيزه ها شهر به شهر عبور دادند!
اين مصيبتى است كه همتاى آن درد و مصيبتى نخواهد بود!
اى مردم! از اين پس كدامتان، شادى به قلبهاتان راه خواهد يافت!
كدام قلب است كه در اين ماتم محزون نباشد.
كدام چشم است كه از گريه دريغ كند و اشك نريزد!
درندگان سخت دل بر اين فاجعه و بر اين كشتار گريستند.
امواج درياها، اركان آسمانها، كرانه هاى زمين و... فرشتگان مقرب خدا و تمامى اهل آسمانها بر اين رخداد اشك ماتم ريختند.
هان اى مردم، كدام قلب است كه براى شهادت حسينعليهالسلام
نشكند!
كدام گوش است كه وارد شدن اين شكست و خلا عظيم را بر پيكر اسلام بشنود و از شدت غم ناتوان از شنود، نشود..
اى مردم، ما - از سوى مدعيان مسلمانى، كوفيان و شاميان - مورد بى مهرى و ستم قرار گرفتيم، آواره و سرگردان شديم!
بى پناه و دور مانده از شهرها!
با ما چنان رفتار شد كه گويى مردمان كافر و محارب با دين پيامبريم. در حالى كه نه جرمى داشتيم و نه ناروايى را مرتكب شده بوديم..
به خدا سوگند، - با ما چنان رفتار شد كه - اگر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خود سفارش كرده بود كه با ما بجنگند و ما را بكشند - آن گونه كه سفارش كرده است به ما نيكى كنند - اين مردم گمان نمى رفت كه بيش از اين بر ما ستم كنند.
انالله و انااليه راجعون.
چه بزرگ و دردناك و فرياد برانگيز است اين رخداد غمبار!
ما آنچه ديده ايم براى خدا و در راه دين خدا مى دانيم و خداوند قادر شكست ناپذير است و انتقام ما را از دشمنان خواهد گرفت.
امام سجادعليهالسلام
، پس از واقعه كربلا
هر چند، پس از مسايلى كه در شام رخ داد، يزيد متوجه شد كه آنچه به اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
روا داشته به مصلحت حكومت وى نبوده است. و هر چند به ظاهر يزيد از آنچه كرده اظهار ندامت كرد، اما جاى ترديد ندارد كه نرمش يزيد با اسيران اهل بيت، ناشى از عاطفه انسانى و يا انگيزه دينى نبود، بلكه او صلاح حكومت خود را در ادامه خشونت نسبت به خاندان حسينعليهالسلام
نديد.
وقايعى كه از اين پس به دست يزيد رخ داد خود گواه بر اين ادعاست كه تنها مهم او، حفظ قدرت و پايگاه حكومت بود و براى اين كار از انجام هر عملى بيم نداشت.
توجه به اين نكات، خود مى نماياند كه امام سجادعليهالسلام
حتى پس از ورود به مدينه در چه شرايطى از نظر سياسى - اجتماعى قرار داشته است و چه شيوه اى را مى توانسته است در پيش گيرد.
علاوه بر اين، قبلا نيز يادآور شديم كه رفتار كوفيان با اهل بيت، چهره اى غيرقابل اعتماد، پيمان شكن و سست عنصر از مردم آن عصر ترسيم كرده بود كه امام هرگز پس از آن تاريخ، شرايط را براى حركتهاى علنى و نهضتهاى مسلاحانه مساعد نمى ديد. نه امام سجادعليهالسلام
بلكه هيچ يك از ائمه پس از آن تاريخ، به طور علنى و آشكار گام در ميدان رهبرى عناصر انقلابجو ننهادند. بلكه هر امام به اقتضاى شرايط و نيازهاى زمان شيوه اى ديگر در ايفاى وظيفه امامت و رهبرى امت در پيش گرفتند.
سخنان نقل شده از امام سجادعليهالسلام
در آستانه ورود به مدينه، خود گواه بر اين است كه امامعليهالسلام
با اين كه غمهاى وصف ناپذير خود را با مردم در ميان مى گذارد و شهادت مظلومانه حسينعليهالسلام
و اسارت پر مشقت خويش و همراهانش را مطرح مى كند، اما بصراحت نامى از دستگاه حكومت و جنايات يزيد به ميان نمى آورد. بلكه سخن از بى وفايى و ستمكارى مردمان زمان و مدعيان مسلمانى، به ميان مى آورد.
هر چند مردم بروشنى درمى يافتند كه حكومت يزيد عامل اصلى رخداد فاجعه كربلاست و بر اموايان لعن و نفرين مى فرستاند، اما در سخنان امام بصراحت يادى از اين مطلب نشده است.
شيوه اى كه امام سجادعليهالسلام
پس از اين در پيش گرفت، در ادامه همين سياست بود.
تحليل زندگى سياسى - اجتماعى امام زين العابدينعليهالسلام
مى بايست بر پايه دو اصل ياد شده «يعنى استبداد حاكمان و نبودن اعتماد لازم به انقلابى نمايان و انگيزه ها و وفادارى آنان» صورت گيرد.
امام در آستانه ورود به مدينه، با احساس و عاطفه سخن گفت.
مقام، مقام احتجاج و انگيزش انقلابى و دعوت به نهضت مسلحانه نبود. چرا كه هم اكنون از شهر كوفيان - طرفدار نهضت و مدعيان وفادارى به ائمهعليهالسلام
- مى آمد! و مدينه در مقايسه با كوفه، برگ برنده و ممتازى نداشت تا امام بخواهد از نيروى آنها عليه حاكميت امويان بهره گيرى كند!
پس از آن نيز امام، ياد شهيدان كربلا را با احساس، زنده نگاه داشت.
احساسى كه ريشه در اعماق جان و روحش داشت.
امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد: زين العابدينعليهالسلام
چهل سال بر شهادت مظلومانه پدر گريست در حالى كه روزها را روزه بود و شبها را به عبادت زنده مى داشت. هنگامى كه خدمتكاران براى افطار، غذا مى آورند و در برابر آن حضرت مى نهادند، مى فرمود: «فرزند رسول خدا در حال گرسنگى به شهادت رسيد، فرزند رسول خدا با لبهاى تشنه به شهادت رسيد. »
امام آن قدر اين جملات را تكرار مى كرد تا آب و غذايش با اشك چشمانش مى آميخت.
امام على بن الحسينعليهالسلام
بدان اندازه مى گريست كه اطرافيان بر سلامت چشمان وى بيمناك شدند. از اين رو به حضرتش گفتند كه گريه زياد به بينايى چشم شما زيان مى رساند.
امام در پاسخ مى فرمود: چطور ممكن است از گريه خوددارى كنم؟ با اين كه پدرم را از نوشيدن آب مانع شدند؛ آبى كه تمام موجودات حتى درندگان و حيوانات وحشى حق داشتند از آن استفاده كنند...
در روايتى ديگر چنين آمده است:
به امام سجادعليهالسلام
عرض شد: آيا وقت آن نرسيده است كه پس از گذشت ساليان متوالى از واقعه كربلا دست از غم و اندوه برداريد!
امام در پاسخ فرمود: به خدا سوگند! شكايتها و گريه هاى يعقوب به درگاه خدا براى موضعى بود كه در مقايسه با آنچه من براى آن مى گريم كوچك است.
يعقوب تاءسفش بر از دست دادن يوسف بود، اويك فرزند را از دست داده بود. در حالى كه من خود شاهد بودم كه پدرم و گروهى از خاندانم در نزديكى من چونان پرندگان سرهاشان بريده شد...
موضع امام سجاد در برابر حكومتها
امام سجادعليهالسلام
در طول زندگى خويش بيش از هر كس، ستم و ظلم حكومتهاى استبدادى را چشيده بود.
شخصيتى چون او، حتى بر اساس ملاكها و معيارهاى بشرى، نمى توانست خوشبين به حكومتهاى فاسد اموى و مروانى باشد و بغض و عداوت عميق آنان را در دل نداشته باشد.
كسى چون على بن الحسينعليهالسلام
كه اگر نبود حكمت الهى و اگر نبود معذوريت او از جهاد در روز عاشورا، بى شك او هم مانند برادرش على اكبر و عمويش اباالفضل العباسعليهالسلام
و اصحاب پدر بزرگوارش گام در ميدان جهاد مى گذاشت و از شهادت استقبال مى كرد.
بى شك چنين كسى، نمى توانست از قيام عليه ظلم و فساد دستگاه حكومتى امويان هراس داشته باشد و يا از شهادت و شكنجه شدن بيم به دل راه دهد و سكوت اختيار نمايد.
كسى كه در برابر جرثومه جنايت - عبيدالله - به ياوه گوييهاى او پاسخ مى دهد و از خشم او نمى هراسد.
كسى كه در محفل يزيد، آن گونه از ارزشهاى دينى حمايت مى كند كه محيط شام را دگرگون مى سازد.
كسى كه زنجيرها را بر تنش تحمل كرده، لب به زارى در برابر دشمن نمى گشايد.
و كسى كه در برابر تهديدهاى جدى عبيدالله ميگويد:
ابالقتل تهددنى يابن مرجانة اماعلمت ان القتل لناعادة و كرامتنا الشهادة.
يعنى؛ اى فرزند مرجانه! مرا به كشته شدن تهديد مى كنى! آيا نمى دانى كه كشته شدن در راه دين عادت ما و شهادت در راه خدا كرامت ما خاندان است.
چنين كسى را نمى توان متهم به سكوت و عدول از شيوه جهاد كرد. بلكه مى بايست دليل خط مشى آن حضرت را در جاى ديگرى جست. و آن عبارت است از رعايت شرايط و مقتضيات زمان و توجه به امكانات و آمادگى مردم و نيازهاى آنان.
از اين رو قبل از پرداختن به خط مشى امام سجادعليهالسلام
در برابر خلفا، اشاره اى كوتاه به بينش دينى - سياسى آن امام در مواجهه با ستمها و كجرويها خواهيم داشت.
اهتمام به امر به معروف و نهى از منكر
امام سجادعليهالسلام
مى فرمايد:
كسى كه امر به معروف به نهى از منكر را ترك كند و كنار نهد، چونان كسى است كه كتاب خدا - قرآن - را پشت سر افكنده و بدان اعتقادى ندارد. البته يك صورت استثناست و آن در جايى است كه انسان كه انسان در تقيه اى ويژه به سر برد و از پنهان داشتن عقايد و برنامه هاى خود ناگزير باشد.
به آن حضرت گفته شد: منظور از تقيه ويژه، كدام تقيه است؟
امام فرمود: اين است انسان از سوى جبارى ستيزه جو و سركش تهديد شود.
نهى از تبعيت ظالمان
از امامعليهالسلام
نقل شده است كه فرمود:
واى بر ملتى كه فرمان الهى را گردن ننهند و امر به معروف و نهى از منكر نكنند. كسى كه شعار توحيد را بر زبان آورد و «لا اله الا الله» بگويد، ادعا و اقرار او به ملكوت آسمان راه نمى يابد مگر زمانى كه سخن و اقرار خود را با عمل شايسته كامل كند. و كسى كه در خدمت و اطاعت ظالم در آيد، در حقيقت دين ندارد...
افشاگرى عليه دستگاه امويان
از منابع تاريخى استفاده مى شود كه پس از واقعه كربلا و چه بسا پس از حضور در شام و مجلس يزيد، شخصى به نام منهال در ميان راه با امام سجادعليهالسلام
روبرو شد واز امام احوال پرسيد. امام كه زمينه را مناسب مى ديد، از وضع دستگاه حكومت و نظام فرعونى امويان بصراحت شكوه كرد و فرمود:
«به خدا سوگند، ما خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در شرايط كنونى، همانند بنى اسرائيل كه در نظام فرعونيان به رنج و مصيبت مبتلا بودند، مبتلا هستيم. مردانمان را مى كشند و زنانمان را باقى مى گذارند.
اى منهال: در عصر حاضر كه اسلام قدرت جهانى يافته است، عربها بر ساير ملتها فخر مى فروشند و مى گويند پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
مردى است از عرب. طايفه قريش بر ساير طوايف عرب، فخر مى فروشد و مى گويند محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
از قبيله ماست.
و اما ما كه فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستيم در شرايطى قرار گرفته ايم كه مورد غصب و ستم و قهر همين اعراب قرار گرفته ايم، ما را كشتند و آواره كردند، انالله و انا اليه راجعون.
امام سجادعليهالسلام
آنجا كه زمينه را مهيا مى ديد، از ابراز نفرت نسبت به امويان باكى نداشت.
نافع بن جبير مردى است كه از روى جهل و يا غرض ورزى درباره معاويه به مديحه سرايى پرداخت و گفت:
معاويه كسى بود كه از روى حلم و بردبارى سكوت مى كرد و براساس دانش سخن مى گفت.
امام سجادعليهالسلام
فرمود: نافع دروغ مى گويد، معاويه كسى بود كه قدرت و پادشاهى او را ساكت مى كرد و به او آرامش درونى مى بخشيد و سرمستى و شادمانى او را به سخن گفتن وامى داشت.
ترغيب به جهاد و شهادت
امام على بن الحسين، زين العابدينعليهالسلام
از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در زمينه بزرگداشت امر جهاد و ارزش شهادت و خون شهيدان، روايت كرده و مى فرمايد:
هيچ گامى نزد خداوند محبوبتر از دو گام نيست: قدمى كه پيش نهاده شود و صفى از صفهاى جهاد در راه خدا را پركند و قدمى كه در راه صله رحم برداشته شود و به ديدار خويشاوندى پيش رود كه قطع ديدار كرده است...
و هيچ قطره اى نزد خداوند، محبوبتر از دو قطره نيست: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكى كه در ظلمت شب از بيم خدا فرو افتد.
امام سجادعليهالسلام
در عصرى كه حمايت از اهل بيت و حريم ولايت و امامت معنايى جز مخالفت با حاكميت جباران و نظام فرعونى امويان مروانيان نداشت به شيعيان خود توصيه مى كرد كه دست از تلاش و جهاد برندارند. البته در موارد ديگر شيوه جهاد تلاش بايسته اى را كه در آن شرايط مسير بود به ايشان يادآورى مى كرد.
امام در تشويق پيروان خويش به تلاش و جهاد در راه حق و دفاع از ارزشها مى فرمود:
«شيعه راستين ما كسى است كه در راه اهداف و برنامه هاى ما جهاد و تلاش كند و با كسانى كه بر ما ستم مى كنند درگير شود و جلو ظلم آنان را بگيرد تا اين كه خداوند حق ما را از ستم پيشگان بازگيرد.
رهنمود به مبارزه پنهانى با جباران
چنان كه از مطالب و روايات گذشته، دانسته شد، امام سجادعليهالسلام
در استمرار خط امامت، اصول عقيدتى و سياسيش همان اصول علوى و حسينى بود كه از قرآن و سنت پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن را دريافت كرده بودند.
امام سجادعليهالسلام
چون نياكان طاهر و معصوم خود بى كمترين لرزش در مسير حق، هماره مدافع امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و انحراف بود و پيروان خود را به تلاش و جهاد در راه ارزشهاى الهى فرا مى خواند، اما به حكم امامت و پيشوايى، راه مبارزه را نيز به آنان مى نماياند و ويژگيهاى زمان را به ايشان يادآور شده، مى فرمود:
«حتى امام بر مردم اين است كه مردم در نهادن و آشكار از او پيروى كنند و فرمان و رهنمود او را ارج نهند و بزرگ شمارند، ولى حق سلطان اين است كه در ظاهر حكمش را مخالفت نكنند... »
اين رهنمود امامعليهالسلام
در حقيقت ترسيم يك استراتژى است و نه يك سياست اصولى. زيرا مخاطب امام، شيعيانى هستند كه تضاد دستگاه حكومت اموى با برنامه هاى امامان معصومعليهالسلام
را مى دانند و هرگز به خود اجازه سكوت در برابر خلفا را نمى دهند چه رسد به همراهى و همگامى با آنان! ولى از آنجا كه امام زين العابدين، شرايط را براى رويارويى علنى با خلفا مناسب نمى داند و توان شيعيان واقعى را براى ايجاد تحول در دستگاه خلافت كافى نمى بيند به آنان - در چنين مقطعى - فرمان تقيه مى دهد.
علاوه بر اين، در روايت ياد شده، امر امام و خواست و رهنمود او مقدم بر هر امر حكومتى شناخته شده است و معناى آن اين است كه اگر امام فرمان جهاد عليه مستكبران و غاصبان خلافت صادر كرد بايد در نهان و آشكار فرمانش را به اجرا گذاشت. ولى اكنون حكم امام، حركت پنهانى است و نه مبارزه علنى.
به هر حال امام سجادعليهالسلام
با بيان «اطاعت ظاهرى از سلطان» در مقام نفى كلى جهاد نيست، چه اين كه جدش على بن ابى طالب با معاويه جنگيد و پدرش حسين بن علىعليهالسلام
از دستگاه اموى پيروى نكرد و در مقابل آنان ايستاد و خود حضرت اگر تقدير الهى نبود شرايط جهاد را در روز عاشورا دارا بود بى شك به مبارزه با حكومتيان و امويان مى پرداخت. بنابراين، همه اين دلايل خود گواهى است بر اين كه، امام سجادعليهالسلام
پس از رخداد عاشورا و آزمون مدعيان اسلامخواهى و آزادى طلبى، تكليف خود و پيروانش را حركت غير علنى مى دانست و تاريخ بعدها به اثبات رسانيد كه دستگاه خلافت هماره از اين حركت غير علنى بيم داشت و جز در دوره امامت باقرالعلومعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
ائمه، على رغم نداشتن مبارزه علنى با خلفا، همواره از سوى دستگاه خلافت تحت آزار و شكنجه و محدوديتهاى شديدى بودند. و فرصتى كه براى امام باقرعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
براى ترويج انديشه فقهى و عقايد اصولى اماميه پديد آمد، در گرو خط مشى آگاهانه اى است كه امام سجاد در پيش روى شيعه نهاد و زمينه را براى حركت گسترده فرهنگى و عقيدتى هموار ساخت.
تشويق به شكيبايى و رازدارى
امام سجادعليهالسلام
در راستاى خط مشى ويژه اى كه پيروانش را بدان فرا مى خواند، رعايت دو اصل را از ايشان انتظار داشت.
دو اصلى كه زيربنايى ترين اصول مبارزه پنهانى با جباران، به شمار مى آيد و هر جهاد و نهضتى بدان نيازمند است.
آن اصول عبارتند از شكيبايى و صبر در برابر مشكلات مسير و همچنين رازدارى و پرهيز از افشاى اسرار.
سوگمندانه بسيارى از دارندگان تمايلات شيعى، در رعايت اين دو اصل ضعف و سستى داشتند و همين امر مايه گلايه و شكوه امام از شيعيان خود بود و مى فرمود:
«به خدا سوگند! دوست داشتم گوشت بازوهايم را فدا كنم تا دو خصلت در ميان شيعه از ميان برود: خصلت ناشكيبايى و كم حوصلگى و همچنين كمى حفظ اسرار. »
اين بيان، آميخته با لحنى شديد و نگران كننده است و حكايت از ناشكيبايى برخى شيعيان و افشاى برخى اسرار از سوى آنان دارد.
آنچه در اين روايت بيان نشده و قابل تاءمل مى باشد اين است كه موضوع ناشكيبايى و رازندارى شيعه چه چيزى بوده است؟ آيا ناشكيبايى شيعه از مصيبتهاى معمولى كه همه مردم به نوعى با آن دست به گريبان مى باشند، بوده و يا مشكلات ويژه اى داشته اند كه مربوط به تفكر و عقيده خاص آنان و محدود به تشكيلات شيعى مى شده است؟
پاسخ اين سئوال از متن روايت پيداست. زيرا امام مى فرمايد: «خصلتين فى الشيعة لنا» يعنى نسبت به خصوص شيعه اين مشكل را مطرح ساخته است و اين قرينه اى است كه در خصوص شيعه مشكلات اجتماعى - سياسى ويژه اى از سوى خلفا به وجود مى آمده است تا شيعيان را از ائمه و خط امامت جدا كنند. مانند آنچه امروز در جهان به عنوان «محاصره اقتصادى و يا سياسى» مطرح است و قدرتمدان عليه ملتهاى ضعيفتر به كار مى گيرند.
تاريخ نيز گواه اين مطلب است كه خلفا - چه امويان و چه عباسيان - در ضعيف نگاه داشتن شيعه از نظر سياسى و اقتصادى تلاشى مستمر داشته اند. و موارد اندكى وجود دارد كه از سوى حكومت به تشكيلات شيعى كه امام در راءس آن قرار دارد، كمك اقتصادى شده باشد بلكه آنچه معمول مردم از آن برخوردار بوده اند، از شيعه دريغ مى شده است.
از اين رو، شيعه بودن مستلزم چشيدن محروميتهاى زيادى بوده و شيعه ماندن، نياز به صبر و مقاومت داشته است.
از سوى ديگر، در كوران اين مشكلات، بديهى است كه عناصرى از ميان شيعه بشدت خواهان نهضت عليه دستگاه خلافت باشند تا محدوديتها و ستمها را بشكنند. اين گروه از مبارزه پنهانى احساس خستگى مى كنند و تمايل به مبارزه اى علنى دارند و براى عملى ساختن انديشه و باور خود ناشكيبايند. و امام از اين ناشكيباييها نيز گله دارد. زيرا حركتها و سخنان اين گروه مى تواند اسرار نهانى تشكيلات شيعى را برملا سازد و اساس و بنيان را در معرض آسيب قرار دهد.
اكنون براى اين كه شاهدى بر ادعاى فوق آورده باشيم به نمونه اى از تندروى هاى برخى مدعيان تشيع، در قبال امام سجادعليهالسلام
اشاره مى كنيم.
جهاد يا حج؟
شخصى به نام عباد بصرى - كه ظاهرا از هواداران شيعه بود و با مبارزه هاى گذشته امامان با غاصبان خلافت آشنايى داشت - در راه مكه على بن الحسينعليهالسلام
راملاقات كرد و به آن حضرت با لحنى اعتراض آميز و انتقادى گفت:
شما جهاد و دشواريهاى آن را كنار گذاشته ايد و به حج كه عملى است آميخته با استراحت و آسايش، رو آورده ايد! درحالى كه خداوند مى گويد.
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون... و بشر المؤمنين.
يعنى: همانا خداوند از مؤمنان جان و مالشان را خريدار است و در قبال آن بهشت را براى ايشان قرار داده است. مبارزه مى كنند در راه خدا، مى كشند و كشته مى شوند... بشارت ده به مؤمنان.
امام سجادعليهالسلام
در پاسخ اين راهگذار عجول، سخنى كوتاه اما قاطع بيان داشت و فرمود: بلى! اگر ما چنين مؤمنان راستينى را - كه در راه خدا بكشند و كشته شوند و داراى اخلاص و صداقت و پايمردى باشند - ببينيم، شك نيست كه جهاد برتر از حج است.
امام با اين پاسخ كوتاه به او فهماندند كه اين ادعاها كافى نيست و طريق جهاد تنها نيازمند ستيزه جو و سرهاى ناسازگار با حكومت نيست. جهاد نيازمند رزمنده اى است كه هم اهل نبرد باشد و هم به هنگام احساس خطر ميدان را ترك نكند و تا پاى جان مقاوم و پايدار بماند. ولى چنين نيروهاى اكنون ديده نمى شوند!
وجود چنين عناصرى در ميان جامعه شيعه و تشكيلات شيعى و هواداران اهل بيتعليهالسلام
گاه باعث افشاى اسرار و پيدايش مشكلات سياسى - اجتماعى براى امامان و يا ساير شيعيان مى شد. و برنامه هاى ائمه را با مشكل مواجه مى كرد.
علت بسيارى از اين تندرويها، عدم شناخت برخى هواداران اهل بيتعليهالسلام
از جايگاه وظايف امام بود. گروهى از آنان تصور مى كردند كه اصلى ترين ويژگى امام اين است كه با شمشير قيام كند - قائم بالسيف باشد - و حتى گروهى از آنان، حقانيت و امامت امام را به همين ويژگى مى سنجيدند و مورد شناسايى قرار مى دادند. در حالى كه ملاكهاى امامت فراتر از اين مى باشد و قبل از قيام مسلحانه، آگاهى ژرف امام به شريعت و برخوردارى او از معنويت، عصمت، عبادت و اخلاق و فضايل مطرح است. و مبارزه با دشمنان دين و جباران يكى از وظايف امام به شمار مى آيد كه ايفاى آن منوط به زمينه هاى مناسب است. و آن جا كه شرايط مساعد نباشد هيچ امامى اقدام به مبارزه مسلحانه نكرده است. چونان كه على بن ابى طالبعليهالسلام
بيست و پنج سال سكوت اختيار كرد و حسن بن علىعليهالسلام
پس از اقدام به جهاد و ناپايدارى و خيانات فرماندهان و نيروهاى سپاهش ناگزير به صلح شد و حسين بن علىعليهالسلام
حدود ده سال در حكومت معاويه، دست به شمشير نبرد.
زندگى امام سجاد؛ در ادامه خلافت يزيد
امام سجادعليهالسلام
از آغاز دوره امامت خويش تا زمان رحلت، با اين خلفا هم عصر بود: يزيدبن معاويه، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم، عبدالملك مروان، وليدبن عبدالملك.
دوران خلافت و جباريت يزيد، پس از رخداد عاشورا نپاييد. او على رغم همه تلاشى كه در حفظ ميراث خلافت داشت و جنايات هولناكى را بدان منظور انجام داده بود، در ربيع الاول سال ۶۴ هجرى قمرى در سن سى و هشت «يا سى و نه سالگى» مرگش فرا رسيد و در مكانى به نام «حوارين»
كه در شرق دمشق واقع شده بود به زندگى نكبت بار خويش خاتمه داد.
يزيد بيش از سه سال و اندى بر مسند حكومت ننشست و در اين مدت كوتاه هولناكترين فجايع را انجام داد كه رخداد كربلا و عاشورا اولين و اسفبارترين آنها بود و فاجعه حره دومين و گسترده ترين آنها و ويرانى خانه كعبه و شكستن حرمت حريم امن الهى لكه سياهى بود كه كارنامه تيره يزيد و امويان را بيش از پيش سياه كرد.
يزيد به عنوان دومين خليفه اموى، درستى پيش بينى على بن ابى طالبعليهالسلام
درباره ظلم و فساد امويان را آشكارتر ساخت. چه اين كه علىعليهالسلام
سالها قبل فرموده بود:
الا و ان اخوف الفتن عندى فتنة بنى اميه فانها فتنة عمياء مظلمة...
يعنى: هان! دهشتبارترين فتنه و آشوب درنظر من، فتنه بنى اميه است؛ فتنه اى كور و بس تاريك...
واقعه اسفبار «حره»
پس از رخداد عاشورا و بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه و اطلاع يافتن مسلمانان از آنچه در كربلا و كوفه و شام و اتفاق افتاده بود، چنان انتظار مى رفت، دستگاه خلافت على رغم پندار واهيش، در نگاه مسلمانان بشدت سست و بى اعتبار جلوه كرد.
مدينه چون شام نبود.
مدينه شهر انصار، شهر استقبال از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در روزگار سختى و پايگاه نخستين حكومت اسلامى به رهبرى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود.
پس از مكه كه سرزمين وحى و رسالت و زادگاه توحيد به شمار مى آيد مدينه از قداست و ارجى ويژه در نگاه مسلمانان برخوردار بود.
هر چند پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مردم مدينه نتوانستند موقعيت پيشين آن را حفظ كنند و در نتيجه برخى كشمكشهاى سياسى و قبيله اى وحدت و شكوه آنان خدشه دار شده بود اما هنوز با گذشت بيش از شصت سال از هجرت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، مدينه مركز علم و فقاهت و عاصمه اسلام و پايگاه اصلى اصحاب پيامبر و قاريان قرآن و حافظان حديث به شمار مى آمد.
بازتاب واقعه كربلا و عملكرد دستگاه يزيد در چنين محيطى نمى توانست مثبت باشد و يا مواجه با سكوت شود!
مردم مدينه و بازماندگان انصار و مهاجر، شاهد انحرافى بزرگ در خلافت اسلامى بودند و سكوت در برابر آن و را به خود اجازه نمى دادند.
حركتها و موضعگيريهاى آشكار و نهان مردم مدينه در سالهاى پس از ۶۱ هجرى چيزى نبود كه از چشم حاكمان شام مخفى بماند.
عزل و نصب سه حاكم در طول دو سال، خود بهترين گواه اين ناآراميها در مدينه و اطلاع دستگاه اموى از جو متشنج سياسى آن است.
در سال ۶۱ هجرى وليدبن عتبه «متولد ۶۴ هجرى» حاكم مدينه بود.
پس از او عمروبن سعيد «متولد ۷۰» به فرماندارى مدينه منصوب گرديد.
چندى نگذشت كه يزيد پسر عموى خويش، عثمان بن محمدبن ابى سفيان را به عنوان والى مدينه انتصاب كرد.
عثمان بن محمدبن ابى سفيان جوانى نو رس، ناآشنا به كار اداره شهر و كار نيازموده بود.
عثمان براى فرو نشاندن جو ناآرام مدينه تدبيرى انديشيد و به گمان فريفتن عناصر پر شور شهر، گروهى از آنان را براى ديدار يزيد راهى دمشق كرد، تا خليفه حشمت و جاه او را از نزديك ببيند و از عطاها و بخششهاى او برخوردار شوند و دست از ناآرامى بردارند.
بدين ترتيب گروهى از فرزندان مهاجر و انصار به دمشق وارد شدند و به ديدار خليفه - يزيد - بار يافتند و در مدت اقامت خويش از بخششهاى او نيز برخوردار شدند؛ از آن جمله به منذربن زبير صدهزار درهم تعلق گرفت.
اما على رغم اين بذل و بخششها، هيئت اعزامى از مدينه كه علاوه بر دست و دلبازيهاى يزيد، سبكسريها و كارهاى زشت او را نيز ديده بودند، پس از بازگشت به مدينه در مسجد رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرياد كشيدند: اى مردم! ما از دربار خليفه اى مى آييم كه شراب مى نوشد، طنبور مى نوازد، سگ بازى مى كند و شب را با كنيزان پست و آوازه خوان به صبح مى رساند. ما از شما مى خواهيم تا او را از خلافت بركنار كنيد.
در پى اين گزارشها، مردم مدينه با عبيدالله بن حنظله «غسيل الملائكه» بيعت كردند و بنى اميه كه شمارشان در مدينه به هزارتن مى رسيد در خانه مروان بن حكم به محاصره در آمدند و سرانجام از شهر رانده شدند.
خبر شورش اهل مدينه به شام رسيد. يزيد كه پس از آن عطايا و بخششها انتظار چنين عكس العملى را نداشت، بشدت خشمگين شد.
نخست تصميم گرفت عبيدالله بن زياد را براى سركوبى مردم مدينه به همراه سپاهش اعزام كند، ولى عبيدالله كه هنوز دستانش را به خون شهيدان كربلا آغشته مى ديد، پيشنهاد يزيد را نپذيرفت.
ناگزير يزيد از عمروبن سعيد، حاكم پيشين مدينه خواست تا او اين ماءموريت را انجام دهد ولى او هم از پذيرش درخواست يزيد امتناع كرد.
يزيد در ميان فرماندهان سپاهش به جستجوى فردى پرداخت كه از سنگدلى و قساوت كافى براى قتل عام مسلمانان پيشتاز مدينه برخوردار باشد. و براى اين كار مسلم بن عقبة بن رباح مرى را برگزيد.
مسلم بن عقبه، كسى بود كه در گذشته، از فرماندهان سپه معاويه به شمار مى آمد
و در جنگ صفين با علىعليهالسلام
جنگيده و در همين جنگ يك چشمش را از دست داده بود.
اين پلنگ پير زخمديده، از نظر يزيد، عنصرى مناسب براى خاموش ساختن شورش مدينه بود.
مسلم بن عقبه در حالى كه بيش از نود سال از عمرش مى گذشت و از بيمارى نيز رنج مى برد با لشكرى انبوه و مجهز به سوى مدينه اعزام شد.
سپاه مسلم بن عقبه، كه برخى تعدادشان را دوازده هزار نفر دانسته اند،
نخست شهر مدينه را محاصره كردند و سپس مسلم براى مردم مدينه پيام فرستاد كه سه روز مهلت خواهند داشت تا تسليم فرمان يزيد شوند و در امان بمانند. اما مردم مدينه تسليم نشدند و به جنگ و ستيز با سپاه يزيد برخاستند.
در نخستين روياروييها، مردم مدينه غلبه يافتند و سپاه يزيد رو به شكست نهاد ولى سرانجام، معادله هاى نخستين برهم خورد و لشكريان يزيد برترى يافتند و شهر را به تصرف در آوردند.
فرمانده سپاه - مسلم بن عقبه - پس از تصرف شهر به سربازان تحت امر خود اجازه داد به ميل خود هر كارى كه بخواهند در مدت سه روز با مرد مدينه و اموال و امكانات ايشان انجام دهند!
كشتار زيادى صورت گرفت و فجايع بى شمارى به دست سربازان يزيد عملى گرديد. جان و مال و ناموس مردم مدينه در چنگال هاى لشكريان شام قرار گرفت.
اين كشتار وسيع سبب گرديد كه از آن پس مسلم بن عقبه را مسرف بن عقبه لقب دادند!
واقعه حره در روز چهارشنبه بيست و هشتم ذى الحجه سال ۶۳ هجرى در قسمت شرقى شهر مدينه، در سنگستانى به نام «حره واقم»
رخ داد و از آن رو كه نفوذ شاميان از اين منطقه به داخل مدينه صورت گرفت، آن را واقعه حره ناميدند.
كشته شدگان واقعه حره را برخى از منابع تاريخى سه هزار و سيصد نفر دانسته اند كه هفتصد نفر آنان از قريش بوده و دو هزار و ششصد نفر از مهاجر و انصار بوده اند.
و برخى ديگر گفته اند: در اين جنگ سه هزار و پانصد نفر از موالى و هزار و چهارصد - يا ششصد - نفر از انصار و هزار و سيصد نفر از قريش كشته شده اند.
مفيد (رحمة الله عليه) تعداد كشته شدگان اين واقعه را ده هزار نفر ثبت كرده است.
جز قتل و كشتار، آمار دهشتبارى از ساير جنايات سپاه شام در منابع تاريخى ثبت شده است. چنان كه نوشته اند سيصد پستان زن بريده شد و هشتصد دختر مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان آنان را حره مى ناميدند.
پس از همه جنايت، آنها كه از مردم مدينه باقى مانده بودند ميان دو امر مخير شدند: يا بايد اقرار مى كردند كه بنده و زرخريد يزيد هستند و يا بايد كشته مى شدند. گروهى به بندگى يزيد اقرار كردند و جان به در بردند و عده اى هم از اين اقرار امتناع ورزيدند و كشته شدند.
امام سجاد در واقعه حره
در جريان واقعه حره، تنها كسانى كه بدون قيد و شرط از گزند سپاه مسرف در امان ماندند و اقرار به بردگى نكردند، على بن الحسينعليهالسلام
و على بن عبدالله بن عباس بودند.
آنچه سبب شد تا امام سجادعليهالسلام
از اين فتنه ايمن بماند نخست، برخوردهاى منطقى و سخنان روشنگرى است كه آن حضرت در برابر مردم شام و نيز با شخص يزيد در گذشته داشته است.
عكس العمل آن حضرت هم در ذهن شاميان هنوز باقى بود و هم يزيد را متقاعد ساخته بود كه بيش از آنچه به اهل بيت ستم روا داشته، مجال ظلم به ايشان نيست و با شدت بخشيدن به آن ستمها، حكومت طرفى نخواهد بست.
دومين نكته اى كه در اين رابطه قابل تاءمل و بررسى است، خط مشى آن حضرت پس از رخداد عاشورا است.
جاسوسان و گزارشگران اموى كه در مدينه تعدادشان كم نبود پس از بازگشت امام از شام به مدينه، بى شك تمام روابط و مسايل زندگى آن حضرت را به دقت زير نظر داشتند تا اگر تحريكى از سوى وى عليه خلافت يزيد صورت پذيرد مانع شوند. ولى امام با آگاهى از شرايط و عدم امكان پيشبرد حركتهاى نظامى و شورشهاى محدود شهرى، خود را از چنين جريانهايى به دور نگاه مى داشت و پيروان خويش را نيز به تبعيت از خود فر مى خواند.
اين گونه بود كه آن حضرت از پيامدهاى شورش اهل مدينه آسيب نديد و توانست اهل بيت را كه در جريان كربلا بشدت مورد آزار قرار گرفته بودند از لهيب واقعه حره مصون دارد.
مورخان نوشته اند: مسرف بن عقبه در آغاز ورود به مدينه، دستور داد كسى متعرض على بن الحسين و خاندان او نشود.
طبرسى مى نويسد: هنگامى كه يزيد، مسرف بن عقبه را به سوى مدينه فرستاد، به او گفت: على بن الحسينعليهالسلام
در كار شورشيان دخالتى نداشته و با او بدرفتارى نكنيد.
گذشته از تحليلها و محاسبه هايى كه در علت مصونيت امام سجادعليهالسلام
از واقعه حره ياد كرديم، عوامل برترى نيز وجود دارد كه از زاويه اى ديگر قبل درك است.
در محاسبات بشرى، معمولا عوامل و روابط مادى و ظاهرى مورد توجه قرار مى گيرد ولى در مورد امام سجاد علاوه بر اين عوامل و روابط ظاهرى بايد توجه به مشيت الهى نيز داشت.
بر اساس عقيده شيعه، امام حجت خدا بر روى زمين است خداوند وجود حجتش را از بلاها حفظ مى كند، چنان كه ابراهيمعليهالسلام
را از آتش نمروديان به سلامت خارج ساخت و موسى را در دامان فرعون پروريد و رشد داد. البته مشيت الهى و تحقق اراده او در حفظ وجود امام سجادعليهالسلام
منافانى با مهيا بودن شرايط و مقتضيات مادى و ظاهرى ندارد. چنان كه در جريان كربلا، با عارض شدن بيمارى بر امام تكليف جهاد از آن حضرت ساقط شد و دشمن از كشتن وى صرف نظر كرد.
در كنار اين همه، دعاها و نيايشهاى امام سجادعليهالسلام
و التجاى او به درگاه خدا، براى محفوظ داشتن وى از شر يزيد و يزيديان نيز بى تاءثير نبوده است. چنان كه در برخى منابع تاريخى آمده است:
«هنگام يورش سپاه شام به مدينه، امام سجادعليهالسلام
به قبر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نزديك شده و به درگاه خداوند ملتجى شد و دعايى بدين مضمون قرائت كرد:
رب كم من نعمة انعمت بها على قل لك عندها شكرى، وكم من بلية ابتليتنى بها قل لك عندها صبرى، فيامن قل عند نعمته شكرى فلم يحرمنى، و يا من قل عند بلائه صبرى فلم يخذلنى، يا ذالمعروف الذى لا ينقطع ابدا، و يا ذالنعماء التى لاتحصى عددا صل على محمد و آل محمد و ادفع عنى شره، فانى ادرءبك فى نخره، و استعيذ بك من شره.
يعنى؛ پروردگارا! چه بسيار نعمتهايى كه بر من ارزانى داشتى ولى شكر من در قبال آنها اندك و ناچيز بود و چه بلاها كه مرا بدان آزمودى و مبتلا كردى و من شكيبايى نورزيدم، اى خداوندى كه بر اثر ناسپاسيها، نعمتهايت را از من دريغ نداشتى و ممررا محروم نساختى.
و اى خداوندى كه بر اثر ناشكيباييها مرا خوار و مطرود ننمودى.
اى نيكى كننده اى كه لطف و رحمتت هماره جارى است.
اى نعمت آفرينى كه نعمتهايت شمارپذير نيست.
درود فرست بر محمد و خاندان او و از من شر او (سپاه دشمن و مسلم بن عقبه) را دور نگاه دار و دفع نما. خداوندا من به كمك تو خويش را از خشم و خشونت و كشتار او ايمن مى سازم و از شر او به تو پناه مى برم.
در نقلى ديگر چنين آمده است:
وقتى على بن الحسينعليهالسلام
را نزد مسلم بن عقبه بردند، با اين كه مسلم تا قبل از آن لحظه نسبت به اثل بيت بدزبانى مى كرد، با مشاهده آن حضرت مرعوب شد و جلالت حضرتش در او تاءثير كرد، از جا بلند شد و امام را تكريم كرد و گفت آنچه مى خواهيد، درخواست كنيد! و امام از آن فرصت به نفع مردم مدينه استفاده ها كرد و كسانى را كه در معرض كشتار بودند شفاعت نمود و نجات داد. سپس از نزد مسلم بيرون آمد. برخى از ناظران به امام سجادعليهالسلام
عرض كردند، در مدتى كه شما نزد مسلم بوديد، لبهايتان مشغول ذكرى بود. با خود چه مى گفتيد؟ امام فرمود: اين دعا را مى خواندم:
اللهم رب السموات السبع و ما اءظللن، والارضين السبع و ما اقللن، رب العرش العظيم، رب محمد و آله الطاهرين، اءعوذ بك من شره، و اءدراء بك فى نحره، اءساءلك اءن تؤ تينى خيره، و تكفينى شره.
از سوى ديگر مجلسيان به مسرف بن عقبه گفتند: تا قبل از اين مجلس نسبت به اهل بيت رسول الله ناسزا مى گفتى، چگونه شد كه اين جوان را تا بدين پايه احترام كردى! مسرف گفت: آنچه انجام دادم خارج از اختيار من بود، سينه ام از بيم لبريز بود.
اين امر، دور از تعاليم و باورهاى دينى نيست بلكه آيات و رواييات معصومينعليهالسلام
دخداد چنين موارد و راهيابى چنين بيمهايى را در قلب مستكبران گواهى مى دهد.
خداوند در چهار سوره قرآن،
سخن از مقهور گشتن كافران و مستكبرران به وسيله بيمى كه خداوند در قلب ايشان افكنده، به ميان آورده است.
در يكى از آن آيات مى فرمايد:
فاءتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعت.
يعنى؛ انتقام الهى از جايى به سراغشان آمد كه ايشان گمان نمى كردند و خداوند رعب و وحشت در قلبهاى آنان افكند.
اين معنا در احاديث متعددى نيز آمده است.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمايد: من خاف الله عزوجل اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله عزوجل اخافه الله من كل شيى ء.
يعنى: كسى كه خوف الهى داشته باشد و از مخالفت با خداوند بيمناك باشد، خداوند هم به او مهابت و سطوتى مى دهد كه همگان از او بيمناك باشند. و كسى كه از مخالفت با خدا بيم نداشته باشد خداوند و را از همه چيز ترسان و نگران خواهد ساخت.
نظير اين مضمون از امام صادقعليهالسلام
و ساير ائمهعليهالسلام
نيز وارد شده است.
تحليلهاى نادرست!
در برخى منابع تاريخى ماجراى رويارويى امام سجادعليهالسلام
با مسرف بن عقبه و علت مصون ماندن آن حضرت از پيامدهاى واقعه حره بگونه اى ديگر ثبت شده است كه به تحليلهاى نادرست مى انجامد و نشانه هاى كذب و ساختگى بودن از آن پيداست.
طبرى در اين زمينه دو روايت دارد. روايت نخست همان است كه قبلا از او ياد كرديم ولى روايت ديگرش چنين مى نماياند كه امام سجادعليهالسلام
هنگام ورود به مجلس مسرف بن عقبه، مروان و پسرش عبدالملك را همراه داشت و ميان آن دو قدم بر مى داشت، تا شايد مسرف به خاطر آن دو به وى آسيبى نرساند! طبرى مى نويسد:
وقتى على بن الحسين همراه با مروان و عبدالملك در برابر مسرف بر زمين نشستند، مروان آب طلبيد تا با نوشيدن آن خود را ميهمان مسرف معرفى كند و همراهان را از گزند او ايمن دارد.
مروان آب نوشيد و سپس ظرف آب را به على بن الحسينعليهالسلام
داد تا او هم بنوشد، اما هنوز آب را به لبها نزديك نكرده كه مسرف فرياد زد: از آب ما ننوش! على بن الحسينعليهالسلام
دست نگاه داشت.
مسرف گفت: شما مروان و پسرش را همراه آورده اى تا در امان بمانى ولى بدان كه اگر شفيع شما اين دو بودند كشته مى شدى، با اين همه شما در امان هستى چون يزيد از من خواسته است با شما بدرفتارى و خشونت نكنم، اكنون اگر مى خواهى آب بنوش!
آنچه نشانه كذب اين نقل مى باشد اين است كه اولا مقام عزت و بزرگوارى امام مانع از شفيع گرفتن كسانى چون مروان و عبدالملك است و آنچه ما از خاندان رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
سراغ داريم با اين بيان سازگار نيست. ثانيا اگر براستى يزيد سفارش على بن الحسينعليهالسلام
را به مسرف كرده بود، دليلى نداشت كه در آغاز، آن حضرت را از نوشيدن آب منع كند و به درشتى با وى سخن گويد و آن بزرگوار را برنجاند. بلى امكان دارد كه مروان به خاطر جبران لطفى كه حضرت در حق خانواده او روا داشته و در بحران مدينه به خانواده او پناه داده بود، به گمان خود خواسته باشد نزد مسرف از آن امام حمايت كرده و امان بگيرد، ولى مسرف به مروان فهمانده باشد كه امام نيازى به حمايت او ندارد بلكه اصولا يزيد تصميم به آزار آن حضرت نگرفته است و او موظف است آسيبى به على بن الحسينعليهالسلام
نرساند.
بنابراين حضرت سجادعليهالسلام
از مروان و پسرش نخواسته تا به شفاعت برخيزند و آن حضرت دل به حمايت آن دو معطوف نداشته است، چه اين كه كسى چون على بن الحسينعليهالسلام
با آن همه شهامتهايى كه در گذشته از خود نشان داده است و با آن مقام معنوى و توكل به مقام ربوبى حق، تصور نمى رود كه از عناصر بى شخصيتى چون مروان پناه جويد.
مگر اين امام سجادعليهالسلام
نبود كه در حمله شاميان به مدينه، صدها خانواده را در خانه امن خود پناه داده بود تا از آسيب شاميان در امان بمانند. در آن لحظه مروان و پسرش كجا بودند! هنوز مسرف وارد مدينه نشده و هنوز ملاقاتى ميان امام و مسرف صورت نگرفته است، تا آنان بخواهند از امام حمايت كنند. و در همين حال خانه امام سجادعليهالسلام
پناهگاه صدها نفر از مردم مدينه قرار گرفته بود.
دومين تحليل نادرست!
يعقوبى نيز در تاريخ خود به نكته اى اشاره كرده است كه دلايل كذب آن آشكار مى باشد. او مى نويسد:
وقتى على بن الحسينعليهالسلام
در مجلس مسرف وارد شد گفت: يزيد از ما چگونه بيعت مى خواهد و با چه تعبيرى؟
مسرف: او مى خواهد شخص شما به عنوان برادر و پسر عمو با او بيعت كنيد.
على بن الحسينعليهالسلام
: اگر مى خواهى بيعت كنم كه برده او هستم، بيعت خواهم كرد!
مسرف: نه، چنين چيزى از شما نمى خواهم.
و چون مردم ديدند كه على بن الحسينعليهالسلام
چنين گفت، با خود گفتند كه اگر فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
حاضر است به عنوان برده بيعت كند چرا ما بيعت نكنيم.
اين نقل به دلايل مختلف مخدوش است و آثار ساختگى بودن از آن پيداست. زيرا شخصيت حر و آزاده اى چون على بن الحسينعليهالسلام
كه از نسل آزادگان است پدر و اجدادش در هيچ شرايطى لب به ذلت نگشودند، هرگز تصور نمى رود كه حاكميت يزيد را مشروع بداند تا چه رسد هر ذلتى را براى بيعت با او بپذيرد!
او كه در مقابل عبيدالله - ابن مرجانه - ونيز يزيد در كوفه و شام پايدارى كرده از مرگ نهراسيده، چه دليلى دارد كه اكنون از مرگ هراس داشته باشد و عليه باورهاى اصيل خود گام بردارد.
مگر او فرزند آن كسى نيست كه تا آخرين لحظه عمر خويش فرمود «هيهات منا الذلة».
مگر او خود همان كسى نيست كه در برابر جرثومه استبداد فرياد برآورد ابالقتل تهددنى اما علمت ان القتل لنا عادة و كرمتنا لشهادة.
چنين شخصيتى چگونه حاضر است لب به ذلت بگشايد. آن هم ذلتى كه مردمان معمولى مدينه از پذيرش آن عار داشتند و پرهيز مى كردند.
چگونه ممكن است كه مسرف بيعت برادرى را پيشنهاد نكرده باشد ولى امام خود اظهار كند كه من حاضرم به بندگى و بردگى اقرار نمايم!
اين از شاءن يك عنصر معمولى و بى هويت عرب به دور است تا چه رسد به زاده خاندان شهادت!
اگر به جمله پايانى اين نقل توجه شود و نيز اين واقعيت مورد توجه قرار گيرد كه تمام مردم مدينه جز على بن الحسينعليهالسلام
و على بن عبدالله بن عباس ناگزير شدند به بردگى خود اقرار كنند و در ميان ايشان بزگران و سرشناسانى حضور داشتند كه تا پايان عمر از اين اقرار ننگ آور شرمنده بودند و مورد تحقير و تمسخر امويان و ديگران قرار مى گرفتند، دليل ساختن و پرداختن چنين رواياتى آشكار خواهد شد،
زيرا اقرار كنندگان به اين بردگى، هميشه سعى داشتند از بار ذلت خود بكاهند. از اين رو به امام سجادعليهالسلام
اتهام مى زدند كه آن حضرت براى اقرار به بردگى آماده بوده است. پس اگر چنين اقرارى از ايشان خواسته نشد، و حضرتش اقرار نكرده است. پس اگر ديگران اقرار به بردگى كرده اند عيبى بر آنان نيست! اين راز ساختگى بودن نقل يعقوبى است!
امام سجاد، پناهگاه اهل مدينه
در جريان واقعه حره و هجوم شاميان به مدينه، بسيارى از خانواده ها همسر و فرزندان خود را به خانه امام سجادعليهالسلام
فرستادند و از آن حضرت پناه خواستند و در پناه آن حضرت تا پايان اشغال مدينه به دست سپاه مسرف، در امنيت و سلامت به سر بردند و از تعرض شاميان در امان ماندند.
برخى منابع چنين نوشته اند:
زمانى كه سپاه يزيد قصد مدينه كرد تا جان و مال و ناموس اهل مدينه را مورد تعرض قرار دهد، على بن الحسينعليهالسلام
چهارصد تن را در ميان خانه و خاندانش پناه داد و زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از مدينه اين چهارصد نفر را مورد پذيرايى قرار داد.
ايمنى و آسايش اين گروه در پناه امام سجادعليهالسلام
بدان حد بود كه برخى از ايشان گفتند: ما چنين آسايش و زندگى آرامى را كه در خانه على بن الحسينعليهالسلام
ديديم حتى در خانه پدرمان شاهد نبوده ايم.
از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه امام سجادعليهالسلام
قبل از هجوم شاميان، شرايط دشوار آينده را پيش بينى كرده و خاندان خود را از مدينه خارج ساخته و به منطقه اى به نام «يَنبُع»
فرستاد تا از فجايع شاميان ايمن باشند.
اما اين كه چهار صد نفر از اهل مدينه كه در پناه آن حضرت بوده اند، در مدينه و در منزل امام پناه گرفته بودند يا همراه با خانواده امام به ينبع منتقل شده بودند، نشانه هاى كافى در دست نيست، هر چند احتمال نخست نزديكتر به واقع مى نمايد.
از جمله خانواده هايى كه به پناه امام سجادعليهالسلام
آمده بودند، خانواده مروان مى باشند و اين نكته نشان مى دهد كه تنها علويان و يا بستگان نزديك آنان از لطف و بزرگوارى امام بهره مند نبودند بلكه همه كسانى كه به آنحضرت التجا مى جستند، از كرامت او بهره مند مى شدند، حتى عناصر بدخواه و بد سابقه اى چون مروان!
البته بايد يادآور شد كه پناه خواهى مروان براى خانواده اش از امام سجادعليهالسلام
، مربوط به زمان يورش شاميان نبوده است، زيرا مروان خود از بنى ميه مى باشد و مورد حمايت سپاه شام. بنابراين پناهندگى خانواده وى مربوط به ماجراى اخراج بنى اميه از مدينه است. كه در جريان آن حدود هزار نفر از بنى اميه، از مدينه رانده شدند و در چنين شرايطى مروان در صدد پناه دادن به خانواده اش برآمده است. او نخست به عبيدالله بن عمر روآورد و از او خواست تا در آن بحران و آشوب كه عليه بنى اميه صورت گرفته بود به همسرش - عاشيه دختر عثمان بن عفان - پناه دهد و او را مخفى دارد تا اهل مدينه متعرض او نشوند ولى عبدالله بن عمر نپذيرفت.
ناگزير، مروان روى نياز به خانه لطف و كرم و رحمت آورد و از على بن الحسينعليهالسلام
پناه خواست و تقاضا كرد كه همسرش در ميان خانواده امام جاى گيرد.
امام سجادعليهالسلام
درخواست او را پذيرفت.
علت اين كه امام سجادعليهالسلام
به همسر مروان پناه داد و درخواست مروان را رد نكرد براى آنان كه چشم بيناى حقيقت دارند و با مقام معنويت و كرامت ائمه آشنايند، بسى روشن و بى نياز از توضيح است.
اگر على بن ابى طالبعليهالسلام
در بستر شهادت و در آخرين لحظات عمرش به فرزندانش سفارش مى كند كه درباره قاتل او كوتاهى نكنند و در نوشيدن آب و خوردن غذا بر او تنگ نگيرند، هر چند دشمنى كينه توز باشد. او پناه خواسته است و امام درياى رحمت است و تقاضا و استمدادى را بى پاسخ نمى گذارد.
با اين همه، برخى ناآشنايان با مكتب اهل بيتعليهالسلام
و يا غرض ورزانى كه هماره درصدد خاموش ساختن نور اهل بيتعليهالسلام
بوده اند تلاش كرده اند كه اين لطف و بزرگوارى امام را به حساب دوستى قديمى امام با مروان بگذارند!
غافل از اين كه عناد و دشمنى مروان با علويان و اهل بيتعليهالسلام
به اندازه روشن است كه نياز به اثبات ندارد.
مروان همان كسى كه در جنگ جمل به نبرد با على بن ابى طالبعليهالسلام
پرداخته است!
در جنگ صفين همراه معاويه و به نفع او عليه اميرالمؤمنين جنگيده است!
مروان همان كسى است كه به وليد پيشنهاد كرده است كه حسينعليهالسلام
با يزيد بيعت نمى كند در همين مجلس او را بكش!
آيا مروان با داشتن چنين ديرينه و پرونده اى اصولا مى تواند در شمار دوستان امام سجادعليهالسلام
به شمار آيد! هرگز.
بنابراين، مكارم اخلاقى و سرشت رحمت آفرين امامعليهالسلام
است كه بديهاى او را با نيكى و لطف پاسخ داده و از پس آن همه جفاها كه مروان به خاندان علىعليهالسلام
داشته، باز هم از عفو و بزرگوارى ايشان محروم نمى ماند. اين امام سجادعليهالسلام
است كه مى فرمايد: اگر كشنده پدرم، شمشيرى را كه با آن پدرم حسينعليهالسلام
را به شهادت رسانده نزد من به امانت گذارد، در امانت كوتاهى نكرده به او باز مى گردانم.
يزيد و هجوم به مكه
همزمان با شورش مدينه، در مكه نيز آشوبهايى صورت گرفته و نغمه هاى مخالفت با حكومت امويان آغاز شده بود.
سپاه شام از آغاز حركت، دو هدف را در پيش روى خود مى ديدند، نخست فرو نشاندن شورش مدينه و سپس خاموش ساختن نغمه هاى مخالف آشوبهاى مكه.
عبدالله بن زبير كه از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و براى ايمن ماندن از توطئه هاى دستگاه خلافت، به حرم امن پناه برده و در مكه ساكن شده بود، در طول اقامتش در مكه هوادارانى گرد آورده، سر ناسازگارى با يزيد را برداشته بود.
از اين رو، سپاه شام پس از قتل عام مدينه و خاموش ساختن صداى مخالفت آنان، عازم مكه شدند.
مسرف بن عقبه، بر اثر بيمارى و كهولت سن در ميان راه جان سپرد. از آخرين سخنانى كه مسرف بر زبان آورده و نشانه پليدى روح اوست اين عبارت است كه گفت: «پس از شهادت به توحيد و رسالت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
هيچ يك از اعمالم را به اندازه كشتار مردم مدينه در نظرم ارجمند نيست و در قيامت مزد هيچ عملى را به اندازه آن مهم و ارزنده نمى شناسم!»
اين نشانگر فرهنگ منحط و انديشه خام و نارساى كسانى است كه در لواى حكومت معاويه رشد يافته و نام مسلمان بر خود نهاده بودند!
به هر حال پس از مسرف، رهبرى سپاه يزيد را حصين بن نمير به عهده گرفت، چه اين كه او از شام براى چنين روزى و چنين منظورى از سوى يزيد انتخاب شده بود.
سپاهيان شام مكه را محاصره كردند و با منجنيق بر مكيان و برخانه هاى مكه سنگ فرو ريختند و در اين نبرد خانه كعبه آتش گرفت و از سوى ديگر خبر مرگ يزيد ميان سپاه شام و همچنين اهل مكه انتشار يافت.
با مرگ خليفه، بديهى است كه جنگ نمى توانست تداوم يابد.
حصين بن نمير فرمانده سپاه شام، پايان جنگ را اعلام داشت و به عبد الله بن زبير پيشنهاد كرد كه اگر به شام عزيمت كند حاضر است به عنوان خليفه با او بيعت نمايد. ولى عبدالله بن زبير كه در اين پيشنهاد، برنامه هاى توطئه آميز حصين را نهان مى ديد، پيشنهاد او را نپذيرفت و حصين همراه با سپاه به شام بازگشت.
فتنه عبدالله بن زبير
مرگ يزيد در ربيع الاول سال ۶۴ هجرى هر چند به رويارويى سپاه شام و مردم مكه پايان داد ولى ادعاى ابن زبير براى خلافت همچنان استمرار يافت.
عبدالله بن زبير كه پس از مرگ معاويه از پذيرش حكومت يزيد و بيعت با او سرباز زده بود براى ايمن ماندن از انتقام يزيد، مكه را پايگاه و پناهگاه خويش قرار داده بود و در اين منطقه براى بيعت گرفتن از مردم و دستيابى خود به خلافت تلاش مى كرد.
روى آورى ابن زبير به مكه دو دليل مى توانست داشته باشد. نخست اين كه مكه سرزمين امن به شمار مى آمد و ديگر اين كه عبدالله ريشه در نسل مكيان داشت. چه اين كه زبير - پدر عبدالله - فرزند صفيه، عمه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود.
عبدالله بن زبير به دليل اين كه پدرش - زبير - از صحابه معروف رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و مادرش اسماء دختر ابوبكر - نخستين خليفه - بود، مكه را كه سرزمين پدرى او به شمار مى آمد براى عرض اندام و جلب هوادار مناسب مى ديد.
تا قبل از مرگ يزيد، تلاشهاى عبدالله براى بيعت گرفتن از مردم چندان ثمر نبخشيد زيرا وحشتى كه يزيد در كربلا و مدينه به وجود آورده بود، مردم را از پيامدهاى مخالفت با يزيد و حكومت امويان باز مى داشت، اما پس از مرگ يزيد دامنه نفوذ عبدالله گسترش يافت و او توانست در برخى مناطق نمايندگانى بگمارد و از مردم بيعت بگيرد.
در مصر عبدالرحمان حجدم فهرى، عامل ابن زبير بود و توانست مردم را به فرمان او در آورد.
در فلسطين، نائل بن قيس جزامى.
در دمشق، ضحاك بن قيص فهرى.
در حمص، نعمان بن بشير انصارى.
در بصره، حارث بن عبدالله بن ابى ربيعه.
در خراسان، عبدالله بن خازم سلمى.
در كوفه، عبدالله بن مطيع، عامل او بودند و تنها در اين ميان اردن - تحت فرمان حسان بن بجدل طلبى - به عبدالله بن زبير تمايل نيافت.
عبدالله بن زبير على رغم همه تلاشهايش براى دستيابى به حكومت، هرگز در طول دوران مبارزه اش از مكه بيرون نيامد و گويا بيرون از مكه هرگز احساس امنيت نداشت.
عبدالله در طول دوران مبارزه قدرتش، دوبار مورد هجوم شديد قرار گرفت. نخست به وسيله سپاه يزيد به فرماندهى حصين بن نمير كه با مرگ يزيد، سپاه شام دست از مبارزه كشيدند و عبدالله و هوادارانش جان سالم به در بردند. و سپس به وسيله سپاه عظيمى كه حجاج بن يوسف ثقفى به مكه اعزام داشت تا به مقابله عبدالله و يارانش برخيزند و ادعاها و تلاشهاى آنان را براى هميشه خاموش كنند.
دومين جنگ با عبدالله، آخرين جنگ او نيز بود. زيرا در اين يورش، سپاه حجاج بن يوسف شكست سختى بر هواداران ابن زبير وارد كردند و عبدالله بن زبير را دستگير كرده، در مكه به دار آويختند. و اين گونه فتنه عبدالله بن زبير كه از سال ۶۴ اوج گرفته بود پس از ۹ سال،
در ۷۳ هجرى به پايان خط رسيد.
موضع امام سجادعليهالسلام
در برابر ابن زبير
براى شناخت موضع امام سجادعليهالسلام
در برابر ابن زبير و تلاشها و داعيه هاى وى نخست بايد مرورى اجمالى به شخصيت سياسى وى و عواملى كه مى تواند در فكر و اهداف او تاءثير بگذارند داشت.
شخصيت فكرى و سياسى عبدالله بى ارتباط با شخصيت پدرش زبير نبود.
زبير از يك سو پسر عمه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و از سوى ديگر صحابى نام آشناى پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
به شمار مى آمد و پس از قتل عثمان با على بن ابى طالبعليهالسلام
بيعت كرد ولى ديرى نگذشت كه بيعت خود را شكست و با ناكثين روانه بصره شد و در جنگ جمل عليه علىعليهالسلام
جنگيد و خارج از ميدان جنگ اما در رابطه با همان درگيريها كشته شد.
درگيرى و ستيز نهايى زبير با على بن ابيطالبعليهالسلام
و مرگ او در اين گير و دارها مى توانست شعله هاى كينه و عداوت را در قلب فرزند زبير عليه خاندان علىعليهالسلام
روشن كند و يا اگر كينه اى از پيش وجود داشته، آن را شعله ورتر سازد!
مطالعه تاريخ جنگ جمل مى نماياند كه اصلى ترين محرك اصحاب جمل، قدرت طلبى و انگيزه هاى قومى بوده است. بويژه در مورد شركت زبير در اين جنگ مورخان يادآور شده اند كه او نخست از شركت در اين جنگ نادم شده، بازگشت ولى فرزندش عبدالله او را به جنگيدن تحريك كرد.
اين پيش زمينه ها مى تواند جدايى راه و انديشه عبدالله بن زبير از راه ائمهعليهالسلام
و على بن الحسينعليهالسلام
را بنماياند. ولى نشانه هاى ديگرى نيز در دست است كه آن را تقويت مى كند.
در سالهاى بعد، هنگامى كه يزيد به خلافت چنگ زد، عبدالله بن زبير نقطه اشتراكى با حسين بن علىعليهالسلام
پيدا كرد زيرا آن دو هيچ كدام حاضر به بيعت با يزيد نبودند.
زمانى كه حسين بن علىعليهالسلام
از مدينه به سوى مكه رهسپار گرديد ابن زبير نيز در مكه حضور داشت.
بديهى است كه پس از استقرار حسين بن علىعليهالسلام
در مكه، به دليل نقطه اشتراكى كه ياد شد، ابن زبير به ديدار آن حضرت مى آمد تا از تصميمهاى حسين بن علىعليهالسلام
آگاه شود.
حساسيت ابن زبير نسبت به برنامه هاى حسينعليهالسلام
بى دليل نبود، زيرا ابن زبير در سرانديشه رهبرى و خلافت و جلب هوادارى و حمايت مكيان را داشت و حضور حسينعليهالسلام
شخصيت او را بشدت تحت الشعاع قرار مى داد و با وجود آن حضرت كسى به بيعت با ابن زبير تمايل نمى يافت. اين است كه او در ملاقاتهايش، هم سعى داشت امام را به خروج از مكه تشويق كند و هم تلاش مى كرد انگيزه اصلى خود را نهان دارد. از اين رو گاه پيشنهاد مى كرد كه امام در مكه بماند زيرا مكه امن تر است.
و زمانى هم مى گفت اگر من يارانى مثل ياران و هواداران شما در كوفه داشتم حتما به سوى كوفه حركت مى كردم و از تصميم خود برنمى گشتم.
حسين بن علىعليهالسلام
در همين سفر، مخالفت خود را با روش ابن زبير به طور ضمن بيان داشت. زيرا ابن زبير به گمان خود كعبه را سنگر مبارزه قرار داده تا هر گاه خطرى متوجه او شد به كعبه پناه برد ولى امام به او يادآور شد كه اين امر موجب هتك حرمت كعبه مى شود زيرا يزيد و بنى اميه كسانى نيستند كه به كعبه حرمت نهند حسين بن علىعليهالسلام
به ابن زبير فرمود.
اى پسر زبير! من راضى نيستم يك قطره از خون من در خانه خدا ريخته شود و اگر يك يا دو وجب هم از حرم الهى دورتر باشم و خونم ريخته شود بهتر است از اين كه حرمت كعبه پايمال گردد.
در بيانى ديگر چنين آمده است.
پسر زبير به حسين بن علىعليهالسلام
گفت: اگر مى خواهى در مكه بمانى، بمان و كار قيام عليه خلافت يزيد را رهبرى كن زيرا ما تو را پشتيبان هستيم و با تو بيعت مى كنيم!
امام حسينعليهالسلام
فرمود: پدرم به من خبر داده است كه سالارى در مكه جاى خواهد گرفت و حرمت مسجدالحرام را خواهد شكست، من نمى خواهم در مكه بمانم و آن سالار باشم.
سرگذشت زمان نشان داد كه پيش بينى امامعليهالسلام
تحقق يافت و عبدالله سبب شد تا دو مرتبه حرمت مكه درهم ريخته شود يك بار به وسيله حصين بن نمير و مرتبه ديگر به وسيله حجاج بن يوسف.
گذشته از اين نشانه ها و شواهد، گويا ناسازگارى و عداوت ابن زبير با اهل بيت و بنى هاشم صريحتر از اينها بوده است چنان كه نوشته اند.
در روزگار قدرت، ابن زبير چهل روز در خطبه هايش درود بر پيامبر نفرستاد و مى گفت: من از آن جهت بر پيامبر درود نمى فرستم كه برخى - بنى هاشم - گرفتار غرور نشوند و احساس فخر و بزرگى ننمايند.
برخورد ابن زبير با بنى هاشم در ايامى كه قدرى اقتدار يافته بود، بسيار خشن و غير دوستانه ياد شده است. چنان كه در مقطعى از كشمكشها، هاشميان مكه را در دره اى مجتمع ساخت و آنان را با فراهم آوردن هيزم مورد تهديد قرار داد به گونه اى كه اگر شعله اى در آن هيزمها مى افتاد هيچ هاشمى سالم نمى ماند.
با توجه به اين نكات موضع امام سجادعليهالسلام
در قبال حركتهاى ابن زبير، روشن مى نمايد.
آن حضرت برنامه هاى ابن زبير را حركتى ثمربخش و قيامى رهايى آفرين نمى دانست بلكه فتنه اى بحران خيز به شمار مى آورد، چنان كه از روايات ابوحمزه ثمالى استفاده مى شود.
ابوحمزه ثمالى مى گويد، امام سجادعليهالسلام
ديوارى را به من نشان داد و فرمود من روزى به اين ديوار تكيه زده بودم و در نگرانى به سر مى بردم، ناگهان مردى سفيد پوش را در برابرم ديدم كه مرا مى نگرد.
آن مرد به من گفت اى على بن الحسين چرا تو را اندوهگين مى يابم؟ اگر براى دنيا غمگين هستى، خدا روزى نيك و بدكار را مى رساند و اگر براى آخرت، نگرانى آخرت وعده اى است صادق كه فرمانرواى آن خداوندى است قاهر.
به او گفتم ترس و نگرانى من از فتنه ابن زبير است.
مرد خنديد و گفت اى على بن الحسين آيا تا كنون ديده اى كسى بر خدا توكل كند خدا كارش را سامان ندهد! آيا تاكنون ديده اى كسى از خداى چيزى را طلب كند و خدا پاسخش ندهد ناگهان آن مرد از برابر ديدگانم پنهان شد و ديگر او را نمى ديدم. او خضرعليهالسلام
بود.
دوران معاوية بن يزيد
يزيد پس از سه سال حكومت با كارنامه اى بس تاريك جان سپرد. بنى اميه كه منافع خود را در خطر مى ديدند تلاش كردند تا معاويه فرزند يزيد بر تخت خلافت تكيه زند و حافظ و نگاهبان منافع ايشان باشد.
معاويه، فرزند يزيد مادرش ام خالد - دختر هاشم بن عتبة بن ربيعه - در آن روز كه به خلافت گماشته شد ۲۲ سال از سنش مى گذشت. اما او بر خلاف پدر و جدش چندان ميل حكومت و فرمانروايى نداشت در كارهاى سياسى دخالت و نظارت نمى كرد و در جمع مردم و مراسم ايشان حضور نمى يافت.
او از آغاز خلافت گرفتار بيمارى بود ولى نمى توان پذيرفت كه اين بيمارى مانع دخالت او در امر حكومت بوده است، چه اين كه شواهد تاريخى نشان مى دهد كه وى در بيزارى از خلافت، فلسفه اى معقول و منطقى روشن داشته است
پس از اين كه شاميان در پى تلاش امويان به خلافت معاوية بن يزيد راى دادند معاويه از پذيرش حكومت امتناع و درصدد بود خود را از خلافت خلع كند. از اين رو در جمع مردم حضور يافت و بر منبر رفت مدتى طولانى ساكت نشست توجه همگان جلب شد سپس سخنش را با ستايش خداوند و درود و سلام بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آغاز كرد و گفت:
اى مردم من تمايلى به فرمانروايى بر شما ندارم و مى دانم كه شما نيز در اعماق قلبتان از ما روى گردان هستيد هم شما ما را آزموده ايد و هم ما شما را مى شناسيم.
بدانيد كه جدم معاويه براى حفظ قدرت و حكومت خويش با علىعليهالسلام
جنگيد با اين كه مى دانست علىعليهالسلام
از همگان شايسته تر است. هم از جهت خويشاوندى با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و هم از نظر سبقت در اسلام و شجاعت و علم.
جدم معاويه بناحق با علىعليهالسلام
جنگيد و شما مردم شام جاهلانه از او پيروى كرديد و ياريش داريد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد اما اكنون معاويه در خانه قبر تنها به سر مى برد و نتايج كردارش را مى بيند.
خلافت به پدرم يزيد رسيد، او نيز با استبداد و خودخواهى بر شما حكم راند در حالى كه شايستگى خلافت بر امت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نداشت. او بر خدا و خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گستاخى كرد و حرمت فرزندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را شكست. و او نيز اكنون از دنيا رفته است و به كيفر كردارش مى رسد...
معاويه، لختى سكوت كرد، عقده گلويش را گرفته بود و بر بدفرجامى نياكانش مى گريست.
سپس گفت: من سومين نفر از بنى اميه ام كه اكنون بر مركب خلافت سوار شده ام و خوب مى دانم كه ناراضيان و دشمنان ما بيش از هواداران مايند.
حقيقت اين است كه من نمى توانم بارگناه فرمانروايى بر شما را بر دوش كشم، شما خود به سرنوشت خويش بينديشيد و هر كس را صلاح خويش مى دانيد انتخاب كنيد، اينك من خود را از خلافت خلع كردم و بيعت را از شما برداشتيد. »
بديهى است كه بنى اميه از اين رخداد بسيار ناراحت و نگران شدند. تا آن جا كه مادر معاويه - كه تا آن لحظه خود را مادر خليفه به شمار مى آورد و شكوه و جلال خويش را از دست رفته مى ديد - با پرخاش به او گفت: اى كاش فرزندى چون تو نزاييده بودم!
معاويه در پاسخ مادر گفت: به خدا سوگند من هم دوست داشتم كه چنين مى بود.
اى كاش من... عهده دار اين كار نشده بوم. مگر بايد بنى اميه حلاوت آن را ببرند و من وبال آن را تحمل كنم كه حق را از اهل آن بازداشته ام، هرگز! من از خلافت بيزارم.
معاويه از آن پس چندان عمر نكرد و از روى كه به خلافت رسيد تا روزى كه جان سپرد بيش از چهل روز يا دو ماه نگذشت، هر چند برخى مرگ او را پس از سه ماه دانسته اند.
مورخان علت مرگ او را مختلف نوشته اند. برخى عامل مرگ او را بيمارى طاعون
و بعضى نوشيدن شربت مسموم و برخى هم خفگى دانسته اند.
اما اين كه چه عاملى باعث تحول روحى معاويه بن يزيد شده تا او عليه روش پدر و جدش حركت كند و برنامه هاى خائنانه بنى اميه را برملا سازد، نكته اى است كه برخى منابع به آن اشاره كرده اند و نوشته اند:
بنى اميه علت تحول روحى معاويه را سخنان و تعاليم استاد وى عمرالمقصوص دانستند و استاد را مورد مؤ اخذه قرار دادند و گفتند تو هستى كه دوستى خاندان على را در قلب او پديد آورده اى و اين سخنان را به او آموخته اى تا دست از حكومت و روش پيشينيانش بردارد.
عمر المقصوص گفت: معاوية بن يزيد خود براساس گرايشى فطرى و طبيعى به دوستى علىعليهالسلام
و خاندان علىعليهالسلام
گرايش يافته است و من اين سخنان را به او نياموخته ام. اما بنى اميه عذرش را نپذيرفتند و او را دستگير و زنده به گور ساختند.
دوران مروان بن حكم
با كناره گيرى معاوية ين يزيد از خلافت و مرگ زودرس وى، مى رفت تا مركب خلافت از دام فرزندان اميه آزاد شود، ولى امويان كه در دوره معاوية بن ابى سفيان و فرزندش يزيد، پستهاى كليدى حكومت را در اختيار داشتند و در پرتو حاكميت آن دو به سرورى و ثروت دست يافته بودند، هرگز حاضر نمى شدند كه خلافت به اين آسانى از چنگ آنان بيرون رود. از اين رو، مروان بن حكم بن ابى العاص، كه در گذشته نيز دستى در سياستگزاريهاى عثمان و معاويه داشت و از سوى ديگر عنصرى اموى به شمار مى آمد و در نياكان با فرزندان ابوسفيان اشتراك نسبى داشت، گام پيش نهاد تا مركب خلافت را در اختيار گيرد.
مروان از منطقه «جابيه»
كه در شمال «حوارن»
واقع شده، تلاش خود را آغاز كرد و مردم آن سامان را به تبعت خود فراخواند. در سال ۶۴ هجرى مردم اردن با وى بيعت كردند. سپس متوجه مصر شد ولى با توجه به اينكه عبدالله بن زبير از قبل در آنجا نمايندگانى گماشته و نفوذى پيدا كرده بود، مروان در مصر موفقيتى به دست نياورد و در همان سال پسرش عبدالملك را به جانشينى و ولايتعهدى خود برگزيد و خود به دمشق روى آورد و در سال ۶۵ هجرى در سن ۶۳ سالگى بر اثر بيمارى طاعون جان سپرد.
چنان كه مورخان ثبت كرده اند، مجموع دوران حكومت وى حدود دو ماه بود، است
اما على رغم اندك بودن دوران حكومت مروان، تلاشهاى او در اين مقطع در تداوم سلطه امويان بر جامعه اسلامى بسيار موثر بود.
مروان باهمين تلاشها، بنيان حكومت مروانيان را پى نهاد. و فرزندش عبدالملك كار او را تكميل و بناى حاكميت مروانيان را براى مدتها تثبيت نمود.
ممكن است به نظر آيد كه مروان در اين مدت كوتاه عملا فرصت نداشته است كه در برابر مخالفان بويژه امام سجادعليهالسلام
و هاشميان موضعى حاد و عكس العملى قابل توجه اتخاذ كند، ولى آنچه از منابع تاريخى به دست مى آيد جز اين است.
مسعودى در اين باره نوشته است:
در دوازدهمين سال امامت على بن الحسينعليهالسلام
مردم با لعين پسر لعين و با عنصرى كه در گذشته از سوى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
طرد و تبعيد شده بود - يعنى؛ مروان بن حكم - بيعت كردند... در عصر او مؤمنان در خفا به سر مى بردند و زندگى بر مردم بسختى مى گذشت، شيعيان در هر نقطه بشدت تهديد مى شدند. خونشان ريخته و اموالشان غارت مى شد و در اين روزگار على بن ابى طالب به گونه آشكار در منبرهاى وابسته به دربار مورد توهين و ناسزا قرار مى گرفت...
انحطاط دينى و سياسى مردم
آنچه در اين عصر بيش از همه قابل تاءمل مى باشد. انحطاط دينى و سياسى بيش از پيش مردم است. چه اين كه پذيرش حكومت فردى چون مروان به خلافت، نشان مى دهد، كه تا چه حد مردم نسبت به گذشته تاريك شخصيتهاى سياسى بى تفاوت بوده و دشمنان و كينه توزان دين را به عنوان اميرالمؤمنان بر جامعه مسلط مى كرده اند.
مروان - چنان كه هم اكنون از قول مسعودى يادآور شديم - كسى است كه در روزگار حيات پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خاطر بى حرمتى به شخص پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و تقليد تمسخرآميز از حركات آن حضرت، به طائف تبعيد شد. و پدرش هم در ارتكاب جرم و هم در تبعيد، الگو و همگام او بود!
مروان از نظر پيشينه دينى و سياسى، ميوه اى تلخ از درختى پليد و شيطانى بود. مروان و پدرش همچنان در تبعيد بودند تا زمان خلافت عثمان.
كارى كه خلفاى پيشين از انجامش باز داشتند، عثمان براحتى انجام داد و حكم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نقض كرد و فرمان تبعيد را لغو نمود. اى كاش به همين مقدار بسنده مى كرد و مروان را در دستگاه خلافت اسلامى، مورد اعتماد و اطمينان و طرف مشورت خود قرار نمى داد. ولى عثمان چنين كرد!
مروان از آن پس در جنگ جمل و واقعه صفين با علىعليهالسلام
جنگيد.
او پس از استيلاى امويان بر بلاد اسلامى، از سوى امويان به عنوان حاكم مدينه انتخاب شد و مدتها بر شهر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و عاصمه اسلامى فرمان راند.
مروان كسى است كه در جريان احضار حسين بن على به دربار حاكم مدينه - وليدبن عتبه - حضور داشت و به وليد پيشنهاد كرد كه حسين بن علىعليهالسلام
را مهلت نده؛ يا بيعت بگير و يا او را بكش!
اين پيشينه تاريك، خود مى نماياند كه حاكميت عنصرى چون مروان تا چه حد مى توانست اسلام و خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را تحت فشار و مورد ظلم و بى مهرى قرار دهد.
دوران عبدالملك مروان
عبدالملك مروان در سال ۲۶ هجرى متولد شد و در سال ۶۵ هجرى به جاى پدر منصوب گرديد اما آن روز كه او حكومت را به دست گرفت، عبدالله بن زبير نفوذ زيادى در شهرهاى مختلف پيدا كرده بود و او در برابر نفوذ ابن زبير، چندان پيشرفتى نداشت. تا اين كه حجاج بن يوسف ثقفى در سال ۷۳ هجرى هواداران ابن زبير را سركوب كرد و از آن سال اقتدار عبدالملك فزونى يافت و دايره فرمانرواييش گسترش پيدا كرد و همچنان تا سال ۸۶ هجرى بر كرسى خلافت مستبدانه تكيه زد.
در طول خلافت عبدالملك تنشهاى نيرومندى چون فتنه ابن زبير، قيام توابين و قيام مختار صورت گرفت اما به هر حال او بر آشوبهاى مسلط شد و آنها را خاموش ساخت.
درباره عبدالملك نوشته اند، او تا قبل از دستيابى به خلافت خود را اهل قرآن و زهد و عبادت مى نماياند ولى پس از رسيدن به خلافت ماهيت ناصالح خود را آشكار ساخت.
سيوطى مى نويسد: روزى ابوالدرداء - صحابى - كه با عبدالملك معاشرت داشت به او گفت: شنيده ام تو پس از آن همه زهد و عبادت، اينك شراب مى نوشى!
عبدالملك گفت: بلى به خدا سوگند شراب مى نوشم!
درباره عبدالملك نيز نوشته اند:
آن روز كه به خلافت رسيد، قرآنى در دست داشت و آن را كنارى نهاد و گفت: «هذا آخر العهد بك» يعنى؛ لحظه جدايى فرا رسيد و اين آخرين ديدار من و تو است!
عبدالملك در نخستين خطبه اى كه در سال ۶۵ هجرى براى مردم ايراد كرد چنين گفت:
«من همچون عثمان، خليفه اى زبون و تحقير شده نيستم! و چونان معاويه آسانگير و همانند يزيد سست خرد نخواهم بود.
خلفاى گذشته با مال و ثروت قلبهاى مردم را به خود جذب مى كردند و هوادارانى براى خود مى جستند ولى من تنها با شمشير دردهاى اين امت را مداوا خواهم كرد تا همگى در برابر من سر تعظيم فرود آورند...
سوگند به خدا هر كسى از اين پس مرا به تقوا دعوت كند، گردن او را خواهم زد!»
عبدالملك در طول خلافتش ظلمها و جنايتهاى زيادى مرتكب شد و به نقل سيوطى اگر عبدالملك گناهى جز مسلط ساختن حجاج بن يوسف بر جان و مال و ناموس مسلمانان نداشت همين يك گناه براى رسوايى او كفايت مى كرد.
دوران خلافت عبدالملك از دورانهاى بسيار دشوار براى خاندان علىعليهالسلام
به شمار مى آيد. و از آن جا كه على بن الحسينعليهالسلام
بزرگ و امام آن خاندان و رهبر جريان تفكر شيعى و ضد اموى و ضد مروانى به شمار مى آمد بيش از ديگران مورد عداوت خليفه و درباريان بود. اما آنان از گذشته عبرت گرفته بودند كه مقابله با خاندان علىعليهالسلام
و رفتار خشونت بار با ايشان نه تنها مشكلى را براى آنان حل نمى كند، بلكه و فنا و نابودى آنان سرعت مى بخشد.
حجاج بن يوسف كه از سوى عبدالملك، حاكم مدينه بود به عبدالملك نوشت: اگر براستى مى خواهى حكومتت باقى بماند و خلافت را از دست ندهى، على بن الحسينعليهالسلام
را بكش و از ميان برادر!
عبدالملك در پاسخ او نوشت: مرا از مبتلا شدن به خون بنى هاشم دور نگاهدار و خون آنان را مريز! زيرا من پند گرفته ام كه چگونه خاندان ابوسفيان در نتيجه آغشتن دستان خود به خون بنى هاشم، مضمحل شدند و حكومتاشان بردبار رفت...
خوددارى عبدالملك از كشتن امام سجادعليهالسلام
، هرگز به معناى آن نيست كه او از ناحيه آن حضرت، بيمناك نبوده و وجود امام در جامعه تاءثيرى سياسى ندانسته است. بلكه از پيشنهاد حجاج و پاسخ عبدالملك بروشنى استفاده مى شود كه امام سجادعليهالسلام
با اين كه ظاهرا بيش از هر چيز به دعاهاى صحيفه و روى آورى به عبادت و سجود اشتهار يافته، اما حضور آن گرامى در ميان مسلمانان، حضورى بيدارگر و موثر بوده است و اين گونه حضور را ما از احساس خطر حاكمان آن عصر نتيجه مى گيريم.
اين اقرار شخص عبدالملك است كه نه تنها امام سجادعليهالسلام
- رهبر تفكر شيعى - بلكه درباره همه قريش گفته است: اى جمعيت قريش ما مى دانيم كه شما هرگز ما را دوست نخواهيد داشت زيرا روز «حره» را هميشه به ياد داريد و ماهم هرگز شما را دوست نخواهيم داشت، زيرا مرگ عثمان را از ياد نمى بريم.
برخوردهاى امام سجادعليهالسلام
با عبدالملك
۱ - امام باقرعليهالسلام
يكى از برخوردهاى امام سجادعليهالسلام
با عبدالملك مروان را بازگو كرده مى فرمايد:
در مسجد الحرام، عبدالملك مروان در حال طواف بود و على بن الحسينعليهالسلام
نيز پيشاپيش او طواف مى كرد و اعتنايى به عبدالملك كه پشت سر آن حضرت قرار گرفته بود نداشت.
عبدالملك هر چند نام على بن الحسينعليهالسلام
و وصف و موقعيت آن حضرت را شنيده بود ولى امام را به چهره نمى شناخت. از اين رو گفت: اين كيست كه جلوتر از ما حركت مى كند و اعتنايى به ما نمى كند!
حاضران گفتند: اين شخص على بن الحسينعليهالسلام
است.
عبدالملك پس از پايان طواف در مكانش نشست و فرمان داد تا امام سجادعليهالسلام
را نزد او آورند.
وقتى امام سجاد در مجلس عبدالملك حضور يافت، عبدالملك گفت:
من كه قاتل پدر شما نيستم! چرا نزد ما نمى آيى و با دستگاه ما ارتباط برقرار نمى كنى!
امام سجادعليهالسلام
در پاسخ او فرمود: كسى كه پدر مرا كشت، با كار خود زندگى دنيوى پدرم را خراب كرد ولى پدرم آخرت قاتل خويش را نابود و سياه ساخت. اگر تو هم دوست دارى به همان سرنوشت مبتلا شوى، مى توانى!
عبدالملك گفت: هرگز منظورم اين نبود! ولى دعوت مى كنم كه نزد ما بياييد و از امكانات و رفاه دنيوى ما بهرهمند شويد.
در ادامه اين روايات چنين آمده است:
امام سجادعليهالسلام
پس از شنيدن سخنان نخوت آميز عبدالملك، عباى خويش را بر زمين پهن كرد و بر زمين به حالت دعا نشست و به خدا عرضه داشت: بار الها، حرمت و ارجمندى دوستانت را به اين شخص - عبدالملك - بنمايان!
ناگهان عبا انباشته از جواهرات شد، جواهراتى كه مى درخشيد و چشم را خيره مى كرد.
آن گاه رو به عبدالملك كرده، فرمود: كسى كه چنين جايگاهى نزد خداوند داشته باشد، آيا به دنياى تو نيازى دارد!
سپس امام به خداوند عرضه داشت: بار الها! اين جواهرات را از من بازگير زيرا بدان نياز ندارم.
۲ - گذشته از اين نوع برخوردها و گذشته از نقلهايى كه مى نمايد عبدالملك از ريختن خون بنى هاشم خاطره خوشى نداشته و خود را از آن دور مى داشته است، اما تجربه تاريخ نشان داده است كه چشم قدرت، كورتر از مشاهده عبرتها و پندهاى روزگار است. و مستكبران خواه ناخواه به ستيز و درگيرى با صالحان كشيده مى شوند.
همان تاريخنگارانى كه اجتناب عبدالملك از ريختن خون بنى هاشم را ياد كرده اند اين بخش از تاريخ را نيز مورد اشاره قرار داده اند كه سرانجام عبدالملك در برابر وسوسه قدرت و استكبار خويش تاب نياورد و بر امام سجادعليهالسلام
سختگيرهايى را اعمال كرد.
ابن شهاب زهرى مى گويد: روزى كه عبدالملك مروان دستور داده بود تا على بن الحسينعليهالسلام
را با غل و زنجير از مدينه به سوى شام بفرستند من شاهد و ناظر بودم.
عده اى از ماءموران، اطراف حضرت را گرفته و او را در محاصره خود داشتند. از ماءموران اجازه خواستم تا نزد آن گرامى رفته و با او خداحافظى كنم. آنها به من اجازه دادند و نزديك آن حضرت شدم، او در محملى نشسته و زنجيرها به دست و پايش بسته بود، از مشاهده آن منظره گريستم و گفتم: دوست داشتم كه من جاى شما اين رنج را متحمل مى شدم و شما سالم بوديد و...
از اين گونه نقلها، شدت عمل عبدالملك در قبال امام سجادعليهالسلام
استفاده مى شود و چه بسا نرمشهاى عبدالملك در قبال بنى هاشم، مربوط به آغاز دوران خلافت او بوده و با گذشت زمان، روحيه استبداد و استكبار در وى شدت يافته و از ناحيه امام سجادعليهالسلام
بر حكومت خويش احساس خطر مى كرده و نسبت به آن حضرت سختگيريهاى را اعمال داشته است.
البته در ادامه حديث فوق، ابن شهاب زهرى، حركت اعجازآميزى را از امام نقل كرده مى گويد:
امام سجادعليهالسلام
به من فرمود: اى زهرى! آيا گمان مى كنى اين بند و زنجيرها مرا ناچار و مغلوب كرده اند. بدان كه اگر بخواهم آزاد شوم مى توانم از اين زنجيرها رها شوم، آن گاه دست و پاى خود را حركتى داد و از زنجيرها بيرون آورد و به من فرمود: تا دو منزل من همراه با ماءموران خواهم بود نه بيشتر.
ابن شهاب مى گويد: چها رشب از اين موضوع گذشت كه ماءموران با نگرانى وارد مدينه شدند و به جستجوى امام سجادعليهالسلام
پرداختند. از برخى آنان پرسيدم مگر چه شده است؟
آنان پاسخ دادند: ما در مكانى ميان راه قدرى استراحت كرديم، على بن الحسينعليهالسلام
بسته در زنجيرها بر زمين بود و ما در اطرافش نگهبانى مى داديم اما چون فجر طالع شد و هوا روشن گرديد زنجيرها بر زمين بود و على بن الحسين نبود...
لازم به يادآورى است كه ابن شهاب زهرى خود از عالمان دربارى بوده است و حتى در همين نقل خود گفته است كه من پس از اين واقعه به حضور عبدالملك رفتم و جريان در حضور او دنبال شد.
ولى بعيد نيست كه ابن شهاب در نقل اين داستان صادق باشد زيرا چه بسا امام درصدد اين بوده است كه با نشان دادن ولايت تكوينى خود به وى بفهماند كه مردان خدا هرگز مقهور توطئه ظالمان نيستند و اگر رنج را مى پذيرند نه از سر ناچارى بلكه براى انجام وظيفه و تكامل معنوى است. و اما عالمانى كه چون او وابسته به قدرتهاى استكبارى شده اند و لازم نيست براى جهادگران و عاملان به تكليف الهى، به ظاهر دل بسوزانند!
۳ - يكى ديگر از برخوردهاى امام سجادعليهالسلام
با عبدالملك در موردى بوده كه عبدالملك تلاش داشت تا با استناد قدرت و پايگاه خويش، شمشير پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را كه به وديعت نزد امامان قرار گرفته و در آن زمان نزد امام سجادعليهالسلام
بود، تصاحب كند.
وجود شمشير پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نزد ائمهعليهالسلام
خود شرافتى معنوى بود و از دلايل ظاهرى وصايت و ولايت آنان به شمار مى آمد. بديهى است كه برخى از حسدورزان به امام سجادعليهالسلام
، كه چه بسا خود از خويشاوندان آن حضرت به شمار مى آمدند، از آنجا كه چشم ديدن سرورى آن حضرت را درميان بنى هاشم و علويان نداشتند، به عبدالملك گزارشهايى در مورد شمشير پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دادند.
بديهى است كه سلاطين از جهات مختلفى براى در اختيار داشتن چنين اشيايى اشتياق داشته اند، از جمله اين كه مى توانسته اند با تصاحب شمشير رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، خود را وارث بحق حكومت و امارت قلمداد كنند!
از اين رو عبدالملك نامه اى به امام سجادعليهالسلام
نوشت و شمشير پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را از آن حضرت درخواست كرد ولى امام سجادعليهالسلام
به او پاسخ منفى داد. عبدالملك براى بار دوم نامه نوشت و تهديد كرد كه اگر به او پاسخ مثبت داده نشود، نام حضرت را از دفتر دريافت كنندگان حقوق بيت المال حذف خواهد كرد.
امام سجادعليهالسلام
در پاسخ دومين نامه عبدالملك نوشت:
«اى عبدالملك! بدان كه خداوند براى بندگانش تضمين كرده است كه ايشان را از تنگناها برهاند و از مسيرى كه گمان ندارند، روزى آنان را برساند ولى بدان كه خداوند در قرآن فرمود است: ان الله لا يحب كل خوان كفور يعنى؛ خداوند خائنان سركش را دوست ندارد. اينك بينديش كداميك از ما مشمول اين آيه هستيم. »
۴ - چنان كه قبلا نيز يادآور شديم، خط مشى سياستمداران و قدرتمندان در برابر ائمهعليهالسلام
به اقتضاى شرايطى سياسى - اجتماعى متغير بوده است و عبدالملك نيز در طول زندگيش برخوردهاى متفاوتى با امام سجادعليهالسلام
داشته است. گاه به عظمت و جايگاه رفيع معنوى آن حضرت اقرار كرده و زمانى در صدد عيبجويى و يا آزار و شكنجه امام بر مى آمده است. و با توجه به اين كه دوران اقتدار عبدالملك نسبت به بسيارى از خلفا طولانى تر بود. و اگر آغاز دوره اقتدار كاملش را سال ۷۳ هجرى بدانيم كه شورشها را درهم كوبيده تا سال ۸۶ هجرى كه مرگ او فرا رسيده است خود مدتى طولانى به شمار مى آيد.
طولانى بودن دوره حكومت عبدالملك، خود دليلى است كه مى تواند موضعگيريهاى متفاوت او را در برابر امام سجادعليهالسلام
توجيه كند زيرا هر چه بر عمر مستكبران مى گذرد حرص آن براى حفظ قدرت و شدت عمل آنان نسبت به مخالفان فزونى مى يابد.
در خوى مستكبران و غاصبان خلافت، هميشه كينه و عناد با خاندان نبوت و وارثان بحق پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
جاى داشته است و اگر جايى لب به ستايش ايشان گشوده اند تقديرى الهى است تا ثابت شود الفضل ما شهدت به الاعداء يعنى؛ فضل و كرامت و بزرگوارى ائمه تا بدان پايه بوده است كه حتى دشمنان ايشان نيز به آن اقرار كرده اند.
منظور از تدارك اين مقدمه، نقل رخدادى است كه مورخان در ستايش عبدالملك از امام سجادعليهالسلام
ثبت كرده اند و نوشته اند:
تا قبل از حكومت عبدالملك، صدقات و حقوقى كه مخصوص رسول خدا و على بن ابى طالبعليهالسلام
بود، به عمربن على - فرزند اميرالمؤمنينعليهالسلام
- پرداخت مى شد ولى زمانى كه عبدالملك خلافت را در دست گرفت، آن حقوق را به على بن الحسينعليهالسلام
پرداخت كرد.
عمربن على، از اين تغيير ناراحت شد و از محروميت خود به عبدالملك شكايت كرد و انتظار داشت كه چون گذشته اموال به او داده شود و نه به على بن الحسينعليهالسلام
! ولى عبدالملك در پاسخ وى گفت: من به تو چيزى را مى گويم كه ابن ابى الحقيق سروده است.
سپس عبدالملك اشعارى را خواند كه مضمونش حقانيت امام سجادعليهالسلام
و استحقاق شخص وى براى دريافت آن حقوق بود.
۵ - عبدالملك به هر حال اگر زمينه اى براى عيبجويى مشاهده مى كرد، از آن نمى گذشت و با طرح انتقاد سعى در كوچك ساختن امام سجادعليهالسلام
و بزرگ نمايى خود داشت.
عبدالملك شنيد كه امام سجادعليهالسلام
كنيز آزاد شده اى را به همسرى خود برگزيده است. او كه هماره درصدد يافتن نقيصه اى در زندگى امامعليهالسلام
بود تا به وسيله آن امام را سرزنش كند، نامه اى ملامت آميز به امام سجادعليهالسلام
نوشت و در آن ياد كرد كه كسى چون شما هرگز شايسته نيست با كنيزى ازدواج كند.
عبدالملك در اين نامه با اين كه به بزرگوارى امامعليهالسلام
و جايگاه رفيع اجتماعى او اقرار كرده است ولى هدف اصليش اين بوده است كه فهم برتر و شناخت عميق تر خود را نسبت به مسايل اجتماعى ثابت كند و بر امامعليهالسلام
خرده بگيرد كه به لوازم كرامت و شرافت اجتماعى پايبند نيست!
امام سجادعليهالسلام
در پاسخ انتقاد ناشيانه عبدالمك مى نويسد:
«نامه انتقادآميز تو به من رسيد كه در آن سعى داشتى مرا به خاطر ازدواج با كنيزى ملامت كنى و يادآور شده بودى كه در ميان قريش زنان شايسته اى وجود دارند كه سزاوار بود با آنان ازدواج كنم. ولى بايد بدانى كه هيچ انسانى با شخصيت تر از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نبوده و نيست و آن حضرت برخى از همسرانش قبلا كنيز بوده اند. من كنيزى داشتم كه براى رضاى الهى او را آزاد كردم و سپس بر اساس سنت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن را به ازدواج خود درآوردم و كسى كه دامانش از آلودگيها پاك باشند ازدواج با او هيچ عيبى به شمار نمى آيد خداوند به وسيله ايمان و اسلام هر پستى را برطرف كرده است و هر عيب و نقص را از ميان برده است و جايى براى ملامت باقى نگذشته است و انديشه اى كه تو بر اساس آن مرا ملامت كرده اى، مربوط به دوران جاهليت است».
عبدالملك با خواندن پاسخ امام به كوتاه انديشى خود اقرار كرد و گفت: شخصيت والايى چون على بن الحسينعليهالسلام
، آن چنان ممتاز است كه آنچه مردم معمولى براى خود عار مى پندارند، در مورد او مايه شرافت و عظمت است
.
(يعنى ديگران از ازدواج با كنيز آزاد شده اجتناب مى كنند تا مبادا از شخصيتشان كاسته شود! ولى امام سجادعليهالسلام
كه به ارزشهاى الهى مى انديشد و باورهاى نژادى و طبقاتى و جاهلى را ارج نمى نهد، به وسيله ازدواج با كنيزى آزاد شده، ارزشهاى دينى و اسلامى را تحكيم مى بخشد و به باورهاى خرافى و جاهلى با بى اعتنايى مى نگرد).
دوران وليد بن عبدالملك
پس از مرگ عبدالملك در نيمه شوال سال ۸۶ هجرى فرزندش وليد بر كرسى خلافت تكيه زد
و از مردم خواست تا با او بيعت كنند و سر مخالفت برندارند.
سيوطى مى نويسد: وليد عنصرى جبار و ظالم بود.
عمربن عبدالعزيز با اين كه خود از امويان بود و از سوى وليد والى مدينه شد درباره دوران خلافت وليد گفته است:
آن روزى كه وليد فرمانرواى شام، حجاج والى عراق، عثمان بن حبارة حاكم حجاز و قرة بن شريك امير مصر بود به خدا سوگند زمين از جور و ستم لبريز گشته بود!
وليد، در نخستين خطبه اى كه ايراد كرد گفت:
اى مردم! بر شما باد كه از من اطاعت كنيد و همراه همگان باشيد زيرا هر كس در برابر من عرض اندام كند گردنش را خواهم زد و كسى كه ساكت بماند به مرگ خويش بميرد!
از منابع تاريخى استفاده مى شود كه در دوران وليد بن عبدالملك والى مدينه - هشام بن اسماعيل - نسبت به بنى هاشم بويژه امام سجادعليهالسلام
بسيار ظالمانه و خشن رفتار كرده است.
هشام از روزگار خلافت عبدالملك والى مدينه بود و پس از خلافت وليد تا ربيع الاول سال ۸۷ هجرى حاكميتش ادامه داشت.
رفتار نارواى هشام بن اسماعيل - والى مدينه - از اين نكته استفاده مى شود كه وقتى وليد او را عزل كرد و عمر بن عبدالعزيز را والى مدينه قرار داد، از مردم خواست تا براى دادخواهى بيايند و هر شكايتى كه از هشام بن اسماعيل دارند ابراز كنند.
در اين ميان هشام بيش از همه نگران على بن الحسينعليهالسلام
بود و مى گفت: «از كسى بيم ندارم مگر از على بن الحسين» زيرا ستمى كه بر آن حضرت روا داشته بود حتى در نظر خودش گران مى نمود!
اما على بن الحسينعليهالسلام
در آن شرايط كه هشام را براى مؤ اخذه بر در خانه مروان نگاه داشته بودند از آن جا عبور كرد و قبلا به همراهان خود سفارش كرده بود معترض هشام نشوند. امام بى اين كه شكايتى از هشام ابراز كند از كنار او گذشت.
در اين لحظه هشام از بزرگوارى و گذشت امام سجادعليهالسلام
به شگفت آمد و گفت: الله اعلم حيث يجعل رسالته يعنى؛ خدا بهتر دانسته است كه رسالت خويش را در كدام خاندان قرار دهد.
عمربن عبدالعزيز و آينده او از نظر امام سجادعليهالسلام
اكنون كه به اين بخش از تاريخ زندگى امام سجادعليهالسلام
رسيده ايم، بررسى نظر امام سجادعليهالسلام
درباره عمر بن عبدالعزيز مى تواند زوايايى ديگر از شخصيت معنوى و نيز بينش سياسى امامعليهالسلام
را آشكار سازد.
چنان كه گفته شد در سال ۸۷ هجرى يعنى؛ پس از گذشت حدود پنج ماه از خلافت وليد، عمر بن عبدالعزيز والى مدينه شد.
مورخان شخصيت عمربن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند و براستى شيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بهتر از ديگران بود ولى با اين حال امام سجادعليهالسلام
و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاى اصولى مكتب ولايت و امامت، نظر مساعدى نسبت به عمربن عبدالعزيز نداشته اند.
او هر چند تلاش مى كرد تا خود را حاكمى عدل پيشه معرفى كند و بعدها روزگارى كه به خلافت رسيد، فدك را به آل علىعليهالسلام
برگرداند ولى به گواهى تاريخ، عنصرى مترف و اشرافى بود و مى توانست در زمره حاكمان اموى با ايشان كنار آيد و گوشه اى از حكومت ايشان را به نفع آنان بچرخاند.
در همين روزگار كه او گوشه اى از كرسى خلافت وليد را بر دوش مى كشيد، حجاج بن يوسف - عنصر خونخوار عصر مروانيان - گوشه اى ديگر از اين كرسى را در چنين حكومتى عهده دار فرمانروايى باشد به هر حال مصون از ظلم و ستم به مردم نمى ماند.
يعقوبى مى نويسد: در سال ۸۸ هجرى وليد به عمربن عبدالعزيز دستور داد تا براى توسعه فضاى مسجدالنبى اقدام كند، خانه هاى اطراف و همچنين حجره هاى همسران پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را خراب كند و به فضاى مسجد بيفزايد.
عمربن عبدالعزيز بر اساس فرمان او دستور داد تا حجره هاى همسران پيامبر را خراب كنند. در اين ميان خبيب فرزند عبدالله بن زبير نزد عمر آمد و به عنوان اعتراض به تخريب خانه هاى همسران پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: اى عمر تو را سوگند مى دهم از اين پس آيه اى از قرآن را بردار، آنجا كه خداوند مى فرمايد: ان الذين ينادونك من وراء الحجرات.
«ظاهرا منظور خبيب اين بود كه اگر حجره ها خراب شود، مصاديق اين آيه از ميان مى رود زيرا آيه درباره حجره هايى است كه در حال تخريب بود. خبيب مى خواست با اين سخن به عمر بفهماند كه حركت او خلاف قرآن است».
عمر از اين اعتراض ناراحت شد و دستور داد صد شلاق بر بدن خبيب بزنند و سپس آب سرد بر بدنش بريزند.
آن روز، روز سردى بود و خبيب در نتيجه كار عمر از دنيا رفت.
بعدها، زمانى كه عمر به خلافت رسيد و جامه زهد به تن كرد و همواره از آنچه نسبت به خبيب روا داشته بود اظهار پشيمانى مى كرد!
شايد در همين روزگار بود كه عمر بن عبدالعزيز وارد مسجد شد. امام سجادعليهالسلام
با جمعى از ياران در مسجد حضور داشتند. نگاهشان به عمر افتاد كه جامه هايى نفيس و اشرافى بر تن داشت.
امام به اطرافيان فرمود: آيا اين جوان خوشگذران و اشرافى را مى بينيد! او نخواهد مرد تا اين كه به خلافت دست يابد... اما خلافتش ديرى نمى پايد. پس از مرگ و آسمانيان نفرينش مى كنند و زمينيان برايش طلب رحمت مى نمايند!
آنچه امام سجادعليهالسلام
پيش بينى كرده بود، محقق شد و عمربن عبدالعزيز در سال ۹۹ هجرى بر كرسى خلافت نشيند و در سال ۱۰۱ بدرود حيات گفت.
اين پيشگويى از يك سو بيانگر مقام معنوى امام و شمول علم او نسبت به آينده است و از سوى ديگر بينش امام نسبت به غاصبان خلافت را مى رساند. آنان كه با منطق اهل بيت آشنايند مى دانند كه نفرين آسمانيان و دعاى خير زمينيان، نظر به اين دارد كه عمربن عبدالعزيز هر چند با مردم نيكى كند اما چون از ريشه و اساس، حق حكومت بر مردم ندارد و حكومت را از ظالمان به ارث برده، مورد خشم الهى است.
شيوه امام در افشاگرى عليه حاكمان ناصالح
از آنچه تاكنون درباره زندگى سياسى امام سجادعليهالسلام
آورديم، چه بسا شيوه آن حضرت در افشاى چهره زشت امويان تبيين شده باشد، اما در پايان به عنوان نتيجه گيرى و ارائه اجمالى از آن تفصيل به روايتى اشاره مى كنيم. در اين روايت چنين آمده است:
امام على بن الحسينعليهالسلام
هميشه در نماز جمعه شركت مى كرد. با اين كه نماز جمعه به امامت ائمه جور برگزار مى شد، اما آن حضرت اعتنايى به نماز ايشان نمى كرد «آن را كافى و مسقط تكليف نمى شمرد» بلكه خود به تنهايى نماز ظهر را به جا مى آورد.
گذشته از بررسى سند اين حديث، محتواى آن با خط مشى سياسى - اجتماعى امام سازگار مى نمايد. زيرا امام سجادعليهالسلام
به طور كلى از شركت در مراسم نماز جمعه خوددارى مى كرد، دشمنان ايشان براحتى عمل آن حضرت را به عنوان ترك واجب و سنت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تبليغ مى كردند و از سوى ديگر عدم حضور در نماز جمعه به معناى دامن كشيدن از جامعه اسلامى و مشكلات و مسايل آن به شمار مى آيد. از اين رو امام با روشن بينى تمام در نماز جمعه اى كه به وسيله واليان جوربرگزار مى شد شركت مى كرد تا جلو تبليغات سوء را سد كند. در عين حال حضورى وى مهر تأئیدى بر حكومت جائران نبود بلكه با اعاده نماز خود و اعلام اين حقيقت كه نماز جمعه حاكمان جائر ارزشى ندارد و مسقط تكليف نيست، بيزارى خود از سياستهاى حاكم را عملا بيان مى داشت و ژرفاى بينش سياسى آن حضرت را به ياران و شيعيانش منتقل مى ساخت. و اين چيزى نبود كه از ديد ناظران و مرتبطان با آن گرامى، مخفى باشد.