فصل چهارم: شخصيت علمى امام سجادعليهالسلام
علم و دانش امام سجادعليهالسلام
تمام صفات و ويژگيهاى ارزشى انسان بر محور عقل و علم او سنجيده مى شود. و امام در بينش شيعه كسى است كه در عقل و علم و نيز اعمال ارزشى، سرآمد همه خلق است. و خداوند بر اساس اين شايستگى هاى واقعى، ايشان را به امامت و پيشوايى دينى و دنيايى برگزيده است.
خداوند در قرآن مى فرمايد:
قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون
يعنى؛ اى پيامبر! بگو، آيا براستى اهل دانش و آگاهى با آنان كه دانش و علم ندارند، برابرند! «هرگز!»
و نيز مى فرمايد:
يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات
.
يعنى؛ خداوند از ميان شما انسانها، كسانى را كه داراى ايمان هستند و نيز آنان را كه علم و دانش عطا شده اى، برترى مى بخشد.
در اين آيات «ايمان و علم» دو ملاك فضيلت و شرافت انسان بر ديگران معرفى شده است. و بى ترديد ائمه كه در پيشگاه خداوند برگزيده و ممتازند، ملاك اين امتياز را از ناحيه علم برتر و ايمان مستحكم خويش دارند. با اين ويژگى كه علم ايشان برگرفته شده از علوم بشرى نيست، بلكه چونان دانش انبياء مستند به تعليم الهى است.
خداوند درباره يحيى مى فرمايد:
يا يحيى خذالكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا
.
يعنى؛ «خداوند وحى فرستاد» اى يحيى كتاب و مطالب وحى را با قدرت و جديت دريافت كن. ما به او «يحيى» حكم نبوت را به هنگامى كه خردسال بود عطا كرديم.
علمى كه از سوى خداوند به كسى عطا شده باشد، خردسالى يا بزرگسالى آن شخص فرقى نمى كند بلكه در طفوليت مى تواند به همان اندازه عالم و كاردان باشد كه در بزرگى!
قرآن درباره سخن گفتن عيسىعليهالسلام
در كودكى، مى فرمايد:
قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا
.
يعنى؛ من بنده خدايم و خداوند به من كتاب آسمانى «انجيل» عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است.
امام سجادعليهالسلام
درباره الهى بودن علم ائمه و گستردگى دامنه آن مى فرمايد:
«محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
براستى امين خداوند در زمين بود و چون به ملاقات حق شتافت، اهل بيت او، وارثان وى و امينان خدا در زمين شدند. علم منايا و بلايا،
نسب عرب، طهارت مولد آنان، نام شيعيان و نام پدران ايشان نزد ماست. ما برگزيدگان خدا و اوصياى پيامبريم و از هر فرد ديگر، به قرآن و دين سزاوارتريم. در مراتب عالى علم قرار داريم و علوم همه انبياء نزد ما به وديعت نهاده شده است.
به هنگام رحلت امام سجادعليهالسلام
، زمانى كه آن حضرت در بستر بيمارى قرار داشت گروهى از شيعيان براى عيادت آن حضرت به حضور وى مى رسيدند. در حضور آن جمع، امام سجادعليهالسلام
رو به جانب فرزندش باقرالعلومعليهالسلام
كرد و فرمود: اين صندوق را نزد خود حفظ كن، در اين صندوق طلا و نقره ذخيره نشده، بلكه در آن مجموعه اى از دانشهاست.
آنچه در ادوار بعد از زبان امام باقرعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
درباره معارف دين و فقه و تفسير عقايد و اخلاق و... صادر شدت تمامى آن علوم و مطالبى است كه در نزد امام سجادعليهالسلام
وجود داشت و از آن حضرت به ساير امامان بعدى منتقل گرديد. ولى آن امام و پيشواى صالحان، كمتر فرصت يافت تا علوم خويش را در محافل علمى و بر كرسى استادى به شاگردانش ابلاغ كند. با اين حال «هيچ كتابى را در زمينه زهد و نيايش و موعظه نمى توان يافت، جز اين كه سخنان و نيايشهاى امام سجادعليهالسلام
زينت بخش آن است»
دانش و فضايل امام سجادعليهالسلام
چيزى نبود كه فقط دوستان و شيعيان بدان معتقد باشند بلكه حتى منكران مقام ولايت و نيز معاندان خاندان رسالت در مواردى به ناگزير سر تعظيم در برابر كمالات ايشان فرود مى آورند. چنان كه عبدالملك مروان در پاسخ نامه امپراطور روم درماند و چاره را در آن ديد كه نظر امام سجادعليهالسلام
را درباره آن جويا شود و پاسخ آن حضرت را به امپراطور روم بنويسد.
احكام و مسايل فقهى
زهرى مى گويد: به حضور على بن الحسينعليهالسلام
رسيدم، آن حضرت از من پرسيد: گفتگوى شما با اصحاب چه بود؟
گفتم: بحث ما درباره روزه هاى واجب بود. نظر من و اصحابم بر اين بود كه ما جز روزه ماه مبارك رمضان، روزه واجب ديگرى نداريم.
امام فرمود: چنين نيست كه پنداشته ايد. روزه چهل قسم دارد. ده قسم آن واجب ده قسم آن حرام و ده صورت آن محل تخيير و سه قسم ديگر آن روزه اذن و هفت صورت باقيمانده روزه تاءديب و... است.
سپس امام سجادعليهالسلام
به شرح و تفصيل اين موارد پرداخت و در هر مورد به آيه اى از آيات قرآن استشهاد مى نمود. و در پايان به نظريات مختلف هر يك از فقهاى عامه در آن مسايل اشاره مى فرمود.
امام سجادعليهالسلام
تنها مرجع فقهى شيعيان نبود بلكه فقهاى عامه نيز در بسيارى از مسايل خود به ايشان مراجعه مى كرده اند. چنان كه زهرى براى دانستن حكم قتل غير عمد در صورتى كه مقتول برده باشد، به امام سجادعليهالسلام
مراجعه كرده و حكم را از وى دريافت داشته است.
امام سجادعليهالسلام
سرور فقيهان
در عصر امام سجادعليهالسلام
فقهاى زيادى - بويژه در شهر مدينه - مى زيسته اند، از آن جمله اند: ابوحازم، محمد بن شهاب زهرى، سفيان عيينه، نافع بن جبير، سعيدبن مسيب، عروة بن زبير، ابوبكر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام، قاسم بن محمد بن ابى بكر، سالم بن عبدالله و...
شگفت اين است كه وفات اين فقها در فاصله اى بسيار كم نسبت به يكديگر واقع شد به طورى كه مورخان سال ۹۵ را كه بيشترين فقها در آن سال بدرود حيات گفتند «سنة الفقهاء» ناميدند.
در عصرى كه فقهاى متعدد در آن حضور داشتند، مقام فقهى و علمى امام سجادعليهالسلام
به حدى بارز و آشكار بود كه ابن جوزى عنوان «سيد الفقهاء» را به آن حضرت مى دهد. و از بسيارى نقل مى كند: ما راءينا افقه من على بن الحسينعليهالسلام
يعنى؛ ما در ميان فقيهان، داناتر و فقيه تر از امام سجادعليهالسلام
نيافتيم.
درميان شاگردان امام سجادعليهالسلام
چهره برخى از صحابه و ياران رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيز مشهود است. مانند: «جابربن عبدالله انصارى «متولد ۷۸ هجرى»، واثله كنانى «متولد ۸۳ هجرى»، سعيد بن مسيب بن حزن و سعيد بن جهان كنونى، مولى ام هانى».
بسيارى از تابعين
نيز افتخار شاگردى در مكتب آن حضرت را يافته اند، مانند «سعيد بن جبير، محمد بن جبير، ابوخالد كابلى، قاسم بن عوف، اسماعيل بن عبدالله بن جعفر، ابراهيم و حسن فرزندان محمد حنفيه، حبيب بن ابى ثابت، ابويحيى اسدى، ابوحازم اعرج و سلمة بن دينار مدنى».
آن دسته از شاگردان امام سجادعليهالسلام
كه توفيق درك محضر برخى از امامان بعدى را نيز داشته اند، عبارتند از:
ابوحمزه ثمالى، فرات بن احنف، جابربن محمدبن ابى بكر، ايوب بن حسن، على بن بنو رافع، ابو محمد قرشى اسدى كوفى، ضحاك بن مزاحم خراسانى، طاوس بن كيسان، حميد بن موسى كوفى، ابان بن تغلب بن رباح، سديرين حكيم بن صهيب صيرفى، قيس بن رمانه، عبدالله البرقى و فرزدق بن غالب.
شيخ طوسى در فهرست رجال خود، نام صد هفتاد نفر از اصحاب و شاگردان امام زين العابدينعليهالسلام
را به ترتيب حروف الفبا ياد كرده است
و ما در مطالب آينده بدانها اشاره خواهيم داشت.
اسرار و دانشهاى مكتوم
ائمه معصومينعليهالسلام
علاوه بر علوم بشرى و معارف دينى، از اسرار و علومى برخوردار بودند كه از ديگران مخفى مى داشتند و جز به برخى از اصحاب مخلص و بسيار نزديك خويش آنها را اظهار نمى كردند و علت اين مخفى داشتن، عدم ظرفيت و لياقت مردم معمولى براى حمل و درك آن معارف بود. چنان كه امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد:
«اى ابا محمد! به خدا سوگند، نزد ما سرى از سر الهى و علمى از علوم الهى است و ماءموريت داريم كه آن را تبليغ كنيم و به خلق برسانيم، ما وظيفه خويش را انجام داديم ولى موضعى مناسب و تحمل كننده اى لايق براى آن اسرار و معارف نيافتيم... »
اشعارى به امام سجادعليهالسلام
نسبت داده شده است كه همين معنا را مى رساند:
انى لاكتم من علمى جواهره
|
|
كى لايرى الحق ذوجهل فيقتتنا
|
و قد تقدم فى هذا ابو حسن
|
|
الى الحسين و وصى قبله حسنا
|
فرب جوهر علم لو ابوح به
|
|
لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
|
و لاستمل رجال مسلمون دمى
|
|
يرون اقبح ما ياءتونه حسنا
|
يعنى؛ من گوهرهاى دانش خويش را پنهان مى دارم.
تا جاهلان، آن حقايق را دستمايه آزار و اتهام ما قرار ندهند.
در پيشينيان على بن ابى طالبعليهالسلام
سرسلسله اين گونه دانشهاست.
و سپس آن حضرت، دانشهاى خويش را به حسن بن على و حسين بن على منتقل گردانيد.
چه بسيار دانشهايى كه اگر آنها را فاش سازم.
مرا متهم به بت پرستى خواهند كرد.
و كسانى، ريختن خونم را جايز خواهند شمرد. و اين زشت ترين كارشان را نيك خواهند پنداشت.
اصحاب و شاگردان امام سجادعليهالسلام
فلسفه وجودى امام سجادعليهالسلام
در بينش شيعه در دو بعد اصولى نهفته است: ۱ - تعليم، ۲ - تربيت؛ زيرا امامت معصومان تداوم بخش رسالت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است.
امام همان خطى را دنبال مى كند و همان وظايفى را بر عهده دارد كه پيامبر خداوندصلىاللهعليهوآلهوسلم
از جانب خداوند و به وسيله جبرئيل وحى مى شده ولى بر ائمهعليهالسلام
وحى نمى شده است بلكه آنان علوم خويش را سينه به سينه به امامان بعدى منتقل مى ساخته اند. آن گونه كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
علوم خويش را به سينه علىعليهالسلام
منتقل كرد و فرمود: انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فلياءتها من بابها». يعنى؛ من شهر علمم و على در آن شهر است. پس هر كس مى خواهد به اين شهر وارد و آگاهى دست يابد بر اوست كه از طريق علىعليهالسلام
كسب آگاهى كند و سيرت و سنت مرا جويا شود.
بديهى است كه انتقال علم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به على بن ابى طالبعليهالسلام
به گونه اى عادى و تدريجى نبوده است بلكه طبق مشيت خداوند برنامه اى فوق طبيعى را طى كرده، چنان كه از امام سجادعليهالسلام
نقل شده است:
«رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كلمه اى به علىعليهالسلام
آموخت كه از آن كلمه هزار كلمه گشوده شد و از هر كلمه آن هزار كلمه گشوده شد. »
بنابراين، همان گونه كه تعليم و تزكيه دو وظيفه اصلى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوده و خداوند فرموده است:
يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة
.
يعنى؛ خداوند پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
را برانگيخت تا آيات الهى را بر مردم تلاوت كند، ايشان را تزكيه نمايد و رشد دهد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد.
ائمه معصومينعليهالسلام
نيز همواره در تلاش بودند تا اين دو وظيفه را در ميان امت اسلامى ايفا كنند ولى موانع سياسى - اجتماعى كه پس از رحلت رسول خدا پديد آمد و مشاجرات و رقابتهاى قبيله اى كه بر جامعه آن عصر چون ابرى تيره سايه افكند و تا جايگاه خلافت نيز پيش رفت، سبب شد تا براى هميشه آزادى بيان و عمل از اهل بيت سلب شود و آنان به گونه اى كه مى خواستند نتواند در تعليم و تربيت امت حضورى رسمى و گسترده داشته باشند.
آنچه مانع حضور آنان در صحنه هاى گسترده تعليم و تربيت امت بود، ناهمسازى تعاليم و رهنمودهاى عقيدتى - سياسى - عبادى آنان با ايده ها و عملكردها و پندارهاى حاكمان زمانشان بود.
حاكمان هرگز نمى توانستند تعاليم و رهنمودها هشدارهاى معصومينعليهالسلام
را تحمل كنند، از اين رو با ارعاب و تهديد، با قتل و غارت، با زندان و شكنجه ايشان و پيروانشان قلمرو فعاليت آنان را محدود و محدودتر مى ساختند و چه بسا گاه تلاشهاى علمى و معرفتى آنان به صورت تعاليم سرى در مى آمد و شيعيان در ابراز و انتقال آنها موظف به تقيه مى شدند.
امام سجادعليهالسلام
در يكى از اين دورانها دشوار، امامت امت را بر عهده داشت اما انبوه مشكلات و دشواريها و نابسامانيهاى سياسى - اجتماعى كه در فتنه عبدالله بن زبير و سختگيريهاى وى بر بنى هاشم ونيز هجوم مسلم بن عتبه به مدينه و... رخ داد، هيچ يك سبب نشد تا امام به طور كلى از تربيت و تعليم شاگردان بازماند و روح تشنه امت را از معارف ناب الهى خويش محروم سازد!
امام در همان شرايط بحرانى شاگردانى را پروريد كه با توجه به شرايط آن حضرت، شمارشان اندك نيست.
اصحاب امام سجادعليهالسلام
شيخ طوسى «متولد ۴۶۰ هجرى» اصحاب امام سجادعليهالسلام
را اين گونه ياد كرده است:
۱ - ابراهيم بن عبدالله
۲ - ابراهيم بن محمدبن حنيفه
۳ - ابراهيم بن بشير الانصارى
۴ - ابراهيم بن ابى حفصه
۵ - اسماعيل بن عبدالرحمن
۶ - اسماعيل بن امية
۷ - اسحاق بن عبدالله بن الحرث
۸ - اسحاق بن يسار المدنى
۹ - ابان بن تغلب
۱۰ - ابان بن ابى عياش فيروز
۱۱ - ايوب بن عايذ الطائى
۱۲ - اسحاق بن عبدالله
۱۳ - افلح بن حميد
۱۴ - اسماعيل بن رافع
۱۵ - ايوب بن الحسن
۱۶ - ابراهيم بن يزيد النخعى
۱۷ - اسماعيل بن عبدالله بن جعفر
۱۸ - اسماعيل ين عبدالخالق
۱۹ - احمدبن حمويه
۲۰ - بشر بن غالب اسدى
۲۱ - بكربن اوس ابوالمنهال
۲۲ - بكيربن عبدالله
۲۳ - برد الاسكاف
۲۴ - ثابت بن عبدالله بن زبير
۲۵ - ثابت بن هرمز الفارسى
۲۶ - ثابت بن ابى صفية «ابو حمزة الثمالى»
۲۷ - ثابت بن اسلم البنانى
۲۸ - ثويربن ابى فاختة
۲۹ - ثويربن يزيد
۳۰ - جابربن عبدالله انصارى
۳۱ - جعفربن على بن الحسين الصادقعليهالسلام
۳۲ - جعفر بن ابراهيم الجعفرى
۳۳ - جعفر بن اياس
۳۴ - جعيد همدانى
۳۵ - جهم الهلالى الكوفى
۳۶ - جابربن محمدبن ابى بكر
۳۷ - حسن بن على بن ابى رافع
۳۸ - حسن بن الرواح البصرى
۳۹ - حسن بن محمدبن حنفيه
۴۰ - حسين بن عبدالله بن ضمرة
۴۱ - حسين بن على بن الحسين «فرزند امام سجاد (عليه السلام»)
۴۲ - حكم بن عتيبه
۴۳ - حبيب بن ابى ثابت
۴۴ - حميدبن مسلم كوفى
۴۵ - حرين كعب ازدى كوفى
۴۶ - حطان بن خفاف
۴۷ - حصين بن عمر و الهمدانى
۴۸ - حكيم ين جبيربن مطعم
۴۹ - حفص بن عمر انصارى
۵۰ - حبيب بن حسان
۵۱ - حميد بن نافع همدانى
۵۲ - حارث بن فضيل مدنى
۵۳ - حكيم بن حكيم بن عباد
۵۴ - حذيم بن سفيان اسدى
۵۵ - حسن بن عماره
۵۶ - حكيم بن صهيب الصيرفى
۵۷ - حارث بن جارود تيمى
۵۸ - حسان عامرى
۵۹ - حذيم بن شريك اسدى
۶۰ - حبيب سحبستانى
۶۱ - خشرم بن يسار مدنى
۶۲ - داوود صرمى
۶۳ - رزين
۶۴ - ربيعة (استاد ابوحنيفه)
۶۵ - رزين بن عبيد
۶۶ - رشيد هجرى
۶۷ - ربيعة بن ابى عبدالرحمان
۶۸ - رباح بن عبيده همدانى
۶۹ - ربيعه بن عثمان تيمى
۷۰ - زيدبن على بن الحسينعليهالسلام
(فرزند امام سجادعليهالسلام
)
۷۱ - زيدبن الحسن بن على بن ابى طالبعليهالسلام
۷۲ - زيادبن سوقة الجريرى
۷۳ - زيد العمى البصرى
۷۴ - زيد بن اسلم عدوى
۷۵ - سعيدبن مسيب
۷۶ - سعيدبن جبير
۷۷ - سعيدبن عثمان
۷۸ - سديربن حكيم بن صهيب
۷۹ - سرى بن عبدالله
۸۰ - سليم ين قيس الهلالى الكوفى
۸۱ - سالم بن ابى الجعد
۸۲ - سالم (مولى عمروبن عبدالله)
۸۳ - سلمة بن كهيل
۸۴ - سعدبن سعيدبن قيس
۸۵ - سلمة بن دينار
۸۶ - سلمة بن ثبيط
۸۷ - سماك بن حرب
۸۸ - سليمان بن ابى مغيره
۸۹ - سالم بن ابى حفصة
۹۰ - سعيدبن مرزبان
۹۱ - سعيدبن طريف حنظلى
۹۲ - سعدبن ابى سعيد مقبرى
۹۳ - سعيدبن حرث مدنى
۹۴ - سعيدبن مرجانه مدنى
۹۵ - سليمان (ابو عبدالله بن سليمان العبسى)
۹۶ - سلام بن المستنير الجعفى
۹۷ - سعيد (ابوخالد الصيقل)
۹۸ - سعيدبن حكيم
۹۹ - شيبة بن نعامة الضبى
۱۰۰ - شر حبيل بن سعد
۱۰۱ - صالح بن كيسان
۱۰۲ - صالح بن ابى حسان
۱۰۳ - صالح بن خوات
۱۰۴ - صالح بن صالح بن خوات
۱۰۵ - صفوان بن سليم زهرى
۱۰۶ - صهيب ابوحكيم الصيرفى
۱۰۷ - ضحاك بن مزاحم
۱۰۸ - ضحاك بن عبدالله المشرقى
۱۰۹ - طلحه بن نضر مدنى
۱۱۰ - طارق بن عبدالرحمان
۱۱۱ - طاووس بن كيسان
۱۱۲ - طلحة بن عمور المدنى
۱۱۳ - ظالم بن عمرو (ابوالاسود دئلى)
۱۱۴ - عبدالله بن على الحسين (فرزند امام سجادعليهالسلام
)
۱۱۵ - عبدالله بن عقيل بن ابى طالب
۱۱۶ - عبدالله بن سليمان العبسى
۱۱۷ - عبدالله بن دينار
۱۱۸ - عبدالله المستورد المدنى
۱۱۹ - عبدالله بن ابى ملكية المخزومى المكى
۱۲۰ - عبدالله بن عطا الهاشمى
۱۲۱ - عبدالله بن هرمز المكى
۱۲۲ - عبدالله بن ابى بكر بن عمرو
۱۲۳ - عبدالله بن عبيدة الزهرى
۱۲۴ - عبدالله بن ذكوان (ابوالزناد)
۱۲۵ - عبدالله بن زبيد هاشمى
۱۲۶ - عبدالله بن عبدالرحمان مدنى
۱۲۷ - عبدالله بن جعفر
۱۲۸ - عبدالله بن سعيد بن ابى هند
۱۲۹ - عبدالله بن شرمة
۱۳۰ - عبدالله بن محمد بن عمربن علىعليهالسلام
۱۳۱ - عبدالله بن على بن ابى رافع
۱۳۲ - عبيدالله بن المغيرة
۱۳۳ - عبيدالله بن ابى الوشيم
۱۳۴ - عبيد الله بن مسلم العمرى
۱۳۵ - عبيد الله بن عبدالرحمان
۱۳۶ - عبدالله بن ابى الجعد
۱۳۷ - عامربن واثلة الكنانى (ابا الطفيل)
۱۳۸ - عامربن السمط (ابا يحيى)
۱۳۹ - على بن ثابت
۱۴۰ - عيسى بن على
۱۴۱ - عايذ الاحمسى
۱۴۲ - عمران بن ميثم التمار
۱۴۳ - عبدالله بن محمد الجعفى
۱۴۴ - عبدالملك بن عطابن ابى الرباح
۱۴۵ - عقبة بن بشير
۱۴۶ - عبد الرحمان «القصير»
۱۴۷ - عبدالمؤمن (بن قاسم بن قيس...)
۱۴۸ - عمارة الانصارى
۱۴۹ - عبدالله البرقى
۱۵۰ - عبدالغفار بن القاسم.
۱۵۱ - فرات بن احنف العبدى
۱۵۲ - فليح بن بكير الشيبانى
۱۵۳ - فرزدق شاعر «ابافراس»
۱۵۴ - القاسم بن عوف الشيبانى
۱۵۵ - القاسم بن محمد بن ابى بكر
۱۵۶ - القاسم بن عبدالرحمان
۱۵۷ - كيسان بن كليب
۱۵۸ - كنكر «ابوخالد كابلى»
۱۵۹ - محمدبن جبير بن مطعم
۱۶۰ - محمد بن على بن الحسينعليهالسلام
«امام باقر (عليه السلام»)
۱۶۱ - منهال بن عمرو اسدى
۱۶۲ - مسلم بن على البطين
۱۶۳ - محمد بن شهاب الزهرى
۱۶۴ - محمد بن عمربن علىعليهالسلام
۱۶۵ - مالك بن عطية
۱۶۶ - محمد بن قيس الانصارى
۱۶۷ - منذر الثورى
۱۶۸ - ميمون القداح
۱۶۹ - ميمون البان
۱۷۰ - معروف بن خربوذ
۱۷۱ - يحيى بن ام الطويل المطعمى
۱۷۲ - ام البرا «گفته شده است و همان حبابه والبيه مى باشد»
شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
در كتاب اختصاص تنها نام پنج تن از اصحاب امام سجادعليهالسلام
را به اين شرح ياد كرده است: ابو خالد الكابلى، يحيى بن ام الطويل، معطم (محمدبن جبيربن مطعم)، سعيدبن المسيب المخزومى، حكيم بن جبير.
علت اين كه شيخ مفيد تنها به ذكر پنج تن از شاگردان امام سجادعليهالسلام
اكتفا كرده است، چه بسا روايتى باشد كه فضل بن شادان نقل كرده است. او مى گويد:
در نخستين مراحل امامت امام على بن الحسينعليهالسلام
اولين اصحاب آن حضرت تنها پنج نفر بودند: سعيد بن جبير، سعيد بن المسيب، محمدبن جبيربن مطعم، يحيى بن ام طويل، ابو خالد الكابلى كه نام او «وردان» و لقبش كنكر بوده است.
فرقى كه عبارت مفيد با عبارت روايت فضل بن شاذان مشهود مى باشد اين است كه در عبارت مفيد به جاى سعيد بن جبير نام حكيم بن جبير آمده است و البته هر دو از اصحاب امام سجادعليهالسلام
بوده اند.
ابن شهرآشوب در كتاب مناقب ضمن اين كه نام گروهى از اصحاب امام سجادعليهالسلام
را بر شمرده است مى گويد: آن دسته از كسانى كه از شاگردان امام سجادعليهالسلام
بوده و قبلا محضر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را درك كرده و از اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به شمار مى آيند عبارتند از: جابربن عبدالله انصارى، عامربن واثلة كنانى، سعيدبن مسيب (ابن) حزن و سعيدبن جهان الكنانى.
ممتازترين اصحاب امام سجادعليهالسلام
از روايتى استفاده مى شود كه امام صادقعليهالسلام
سه نفر از اصحاب امام سجادعليهالسلام
را مبرزترين و آشناترين چهره در ميان اصحاب آن حضرت دانسته است.
۱۷۳ - ابو خالد الكابلى
۱۷۴ - يحيى بن ام الطويل
۱۷۵ - جبيربن مطعم
از اين روايت چنين استشمام مى شود كه پس از شهادت حسين بن علىعليهالسلام
امر امامت على بن الحسين بر بسيارى از شيعيان مخفى بوده، و بحران فكرى بر ايشان مستولى گشته است به گونه اى كه در مرحله نخست سه نفر پيشگام طريق معرفت امام بوده اند و بتدريج، ديگران به آنان پيوسته اند.
در روايتى ديگر از امام موسى بن جعفرعليهالسلام
چنين نقل شده است:
«هنگامى كه قيامت بر پا شود، منادى يكايك اصحاب ائمه را فرا مى خواند... تا آنجا كه ندا مى دهد: كجايند ياران و اصحاب على بن الحسينعليهالسلام
! پس در پاسخ او جبيربن معطم، يحيى بن ام الطويل، ابو خالد كابلى و سعيد بن مسيب مى ايستند.
روايت فضل بن شاذان كه در چند سطر قبل آن را يادآور شديم نيز پيشگام ترين چهره ها را در ميان اصحاب امام، پنج نفر دانسته است.
ويژگيهايى از زندگى اصحاب امام سجادعليهالسلام
يحيى بن ام الطويل
يحيى بن ام الطويل از جمله شخصيتهايى است كه در تمام رواياتى كه نام اصحاب ممتاز امام سجادعليهالسلام
را در بردارد از او ياد شده است و رواياتى كه درباره شخصيت عملى و سياسى او نقل گرديده به چهره معنوى و شيعى وى تبلورى ويژه بخشيده است.
از برخى منابع چنين استفاده مى شود كه وى فرزند دايه امام سجادعليهالسلام
بوده است.
اين ارتباط نزديك مى تواند از عواملى به شمار آيد كه انديشه و روح يحيى را با محبت و ولايت و معرفت امام پروريده است.
يمان بن عبيدالله مى گويد:
يحيى بن ام طويل را در ميدان بزرگ كوفه مشاهده كردم كه ستبر ايستاده بود و فرياد مى زد: اى دوستان خدا! ما بيزاريم از آنچه شما بدان گوش مى دهيد و در كنار گوش شما نجوا مى كنند! هر كس به علىعليهالسلام
دشنام دهد، لعنت خدا بر او باد.
ما از خاندان مروان بيزار و متنفريم...
يحيى با صدايى آهسته تر ادامه داد: هر كس دوستان خدا را دشنام مى دهد با او ننشينيد و هر كس در راه و روش ما ترديد دارد به او رو نيندازيد و از وى مدد نجوييد و بدانيد كه اگر يكى از برادران شما مورد بى توجهى شما قرار گيرد تا ناگزير شود اظهار نياز و فقر كند، به او خيانت كرده ايد...
از متن روايت دانسته مى شود كه يحيى در شرايطى فرياد به حمايت از علىعليهالسلام
بلند كرده است كه مروانيان بر پيكر اسلام و جامعه اسلامى مى تاخته و دشنام به خاندان رسالت را رواج مى داده اند.
اين چنين بوده است كه امام باقرعليهالسلام
درباره شخصيت شجاع و ممتاز وى فرموده است:
يحيى بن ام طويل شخصيتى هماره جوانمرد و بى باك بود.
ارتباط نزديك او با على بن الحسينعليهالسلام
و حمايت علنى وى از على بن ابى طالبعليهالسلام
و توهين آشكارش به سياستمداران اموى و همگامان آنان، سبب شد تا در شهر واسط به دست حجاج بن يوسف به شهادت رسد.
حجاج پس از دستگيرى يحيى و تسلط بر وى، نخست از او خواست تا علىعليهالسلام
را لعن كند ولى او كه هرگز تن به چنين كارى نمى داد مورد خشم حجاج قرار گرفت و به دستور وى دستها و پاهايش، قطع و به شهادت رسيد.
در تاريخ شهادت وى، زمان دقيقى ياد نشده است ولى از قرينه هايى مى توان گفت كه شهادت يحيى بن ام طويل در ميان سالهاى ۸۴ تا ۹۵ بوده است، زيرا با توجه به اين كه شهادت وى در شهر واسط بوده و شهر واسط در سال ۸۴ هجرى ساخته شده
و از سوى ديگر مرگ حجاج در سال ۹۵ رخ داده است،
به دست مى آيد كه به هر حال يحيى بن ام طويل در سالهاى ميان ۸۴ - ۹۵ هجرى به دست حجاج شهيد گشته است.
سعيد بن جبير
سعيد بن جبير نيز بنابر روايت فضل بن شاذان، يكى از پنج صحابى امام سجادعليهالسلام
است كه پيشتاز وادى ولايت و معرفت بوده اند.
او در ميان علماى خويش، شخصيتى نكته سنج و صاحب نظر و منتقد بود. در حالات معنوى و عبادى او نوشته اند: قرآن را در دو ركعت نماز قرائت مى كرد.
سعيد بن جبير از جمله عالمان شيعى است كه به جرم پيروى از مكتب معرفتى اهل بيت و بيزارى از خلفاى جور به دست حجاج به شهادت رسيد.
در روايتى از امام صادقعليهالسلام
شخصيت و سرگذشت سعيدبن جبير چنين ياد شده است:
سعيدبن جبير از پيروان ديرپاى على بن الحسينعليهالسلام
و مورد تمجيد آن حضرت بود. شهادت او به دست حجاج، سببى جز پايبندى او به ولايت و امامت على بن الحسينعليهالسلام
نداشت. او در طريق حق ره مى پيمودند. چنين نقل شده است كه وقتى حجاج با سعيد بن جبير روبرو شد، براى اهانت به شخصيت سعيد، نام او را با تعبيرى زشت ياد كرد و گفت: آيا تو همان «شقى بن كسير» «بدبخت فرزند انسان در هم شكسته» هستى؟
سعيد كه نام واقعيش در بردارنده معناى سعادت و نيكبختى و كامروايى بود به حجاج گفت: مادرم كه مرا زاده بهتر مرا مى شناخته كه نام نيكبخت «سعيد» را بر من نهاده است.
حجاج گفت: نظرت درباره ابوبكر و عمر چيست؟ آيا بهشتيند يا جهنمى؟
سعيد كه مى دانست حجاج با اين پرسش مى خواهد بهانه اى براى كشتن او پيدا كند، سعى كرد تا چنين بهانه اى به دست او ندهد، از اين رو پاسخ داد: اگر وارد بهشت شده و مردمانش را يكايك وارسى كرده بودم و اگر وارد جهنم گشته و ساكنانش را شناسايى كرده بودم، مى توانستم پاسخ تو را بدهم!
حجاج: پس بگو سخنت درباره خلفا چيست؟
سعيد: من وكيل ايشان و ماءمور بررسى كارهاى آنان نبوده ام!
حجاج: مى خواهم بدانم كدام يك از آنان در نظر تو محبوبترند؟
سعيد: آگاهى به اين مطلب در اختيار خداست، زيرا او به نهان و آشكار خلق آگاهى دارد!
حجاج: ظاهرا بنا ندارى مرا تصديق كنى و پاسخم را به درستى بدهى؟!
سعيد: نه آنچه من درصدد آنم، اين است كه فعلا در مقام ضديت با تو پاسخ ندهم؟!
ابن جرير طبرى، علت كشته شدن سعيد بن جبير را چيز ديگرى مى داند و مى نويسد:
«وى همراه ياران عبدالرحمان بن اشعث برضد حجاج قيام كرده بود و به اين جرم كشته شد».
اين نكته تاريخى منافاتى با بيان امام صادقعليهالسلام
ندارد زيرا به هر حال كسانى چون سعيد بن جبير، با عداوت عميقى كه نسبت به دستگاه اموى و فردى چون حجاج داشتند، انتظار مى رفت كه اگر پايگاهى براى مبارزه با آنان ببينند از آن پايگاه براى اضمحلال حجاج و خلافت امويان استفاده كنند.
مسعودى در ماجراى شهادت سعيد بن جبير مطالبى را ثبت كرده است كه به روايت امام صادقعليهالسلام
نزديكتر است. او مى نويسد:
«... حجاج به سعيدبن جبير گفت: درباره خلفا چه مى گويى؟
سعيد گفت: مرا به كار آنها نگماشته اند.
حجاج: مى خواهى تو را چگونه بكشم؟
سعيد: هر طور خودت مى خواهى بكش، زيرا هر شكلى را انتخاب كنى، من در آخرت همان گونه از تو انتقام خواهم گرفت.
حجاج دستور داد تا سعيد را بيرون برند و بكشند وقتى كه سعيد را بيرون ميبردند خنده اى كرد! حجاج از سعيد درباره خنده اش توضيح خواست.
سعيد گفت: به جراءت احمقانه تو و حلم و بردبارى خدا مى خندم.
سعيد را با چهره بر زمين افكندند تا سرش را جدا كنند. در اين فاصله سعيد به يگانگى خدا و حقانيت پيامبر و كفر حجاج شهادت داد و گفت: خدايا پس از من حجاج را بر هيچ كس مسلط مكن و به او فرصت مده تا پس از من كسى را بكشد.
حجاج پس از شهادت سعيدبن جبير بيش از پانزده روز زنده نبود و به بيمارى آكله «خوره» مبتلا گرديد و مرد.
پس از كشته شدن سعيد، حجاج تحت فشارهاى روانى قرار داشت و همواره مى گفت: سعيدبن جبير با من چكار دارد كه هر وقت مى خواهم بخوابم گلوى مرا مى گيرد!
شهادت سعيد به دست حجاج در سال ۹۴ هجرى رخ داد
رُشيد هجرى
رشيد هجرى از جمله شخصيتهاى كم نظير شيعه است كه محضر چهار امام را درك كرد.
او نخست از شيعيان مخلص على بن ابى طالبعليهالسلام
بود و پس از شهادت آن حضرت در زمره اصحاب حسن بن على و حسين بن علىعليهالسلام
و سپس در شمار ياران و شيعيان امام سجادعليهالسلام
قرار گرفت و در اين دوره بود كه به دست عبيدالله بن زياد، به جرم شيعه بودن و تبرى از خلفاى جور، مظلومانه شهيد شد.
رُشيد از جمله كسانى بود كه على بن ابى طالبعليهالسلام
خبر شهادت و چگونگى كشته شدنش را به وى خبر داده و از او آگاهانه در مسير تشيع و عشق به خاندان ولايت و امامت، دار خويش را بر دوش مى كشيد و در انتظار تحقق وعده امامش بود.
ابى حيان بجلى مى گويد من به «قنواء» دختر رشيد هجرى گفتم: آنچه از پدرت مى دانى و از او شنيده اى برايم بازگو!
دختر رُشيد گفت: از پدرم شنيدم كه مى گفت: اميرالمؤمنين، علىعليهالسلام
به من فرمود: اى رُشيد! چگونه صبر و شكيبايى خواهى ورزيد آن زمانى كه عنصرى پس از بنى اميه تو را نزد خود احضار كند و دستها و پاها و زبانت را قطع كند!
به آن حضرت گفتم: اى امير مؤمنان آيا فرجام اين مشكلات به بهشت است (و در راه خدا و براى خدا و دين او مشكلات بر من وارد مى شود)؟
علىعليهالسلام
فرمود: آرى اى رُشيد، تو در دنيا و آخرت با من خواهى بود.
آن گاه «قنواء» - دختر رُشيد - چنين ادامه داد:
به خدا سوگند! روزگارى سپرى نشد مگر اين كه عبيدالله بن زياد آن عنصر پست و پليد دستگاه اموى، ماءمورانى را براى دستگيرى پدرم فرستاد. وقتى پدرم را به قصر او وارد ساختند، ابن زياد از وى خواست از علىعليهالسلام
دورى بجويد و اظهار بيزارى كند! اما پدرم از اين كار امتناع ورزيد.
ابن زياد گفت: پيشگويى سرورت على بن ابى طالبعليهالسلام
درباره كشته شدن تو چه بوده است؟
رُشيد: مولا و دوستم به من خبر داده است كه تو مرا به برائت از علىعليهالسلام
اجبار مى كنى و من از مولا علىعليهالسلام
تبرى نمى جويم آن گاه تو دستها، پاها و زبان مرا جدا مى كنى!
ابن زياد: به خدا سوگند كارى خواهم كرد كه سخن مولايت علىعليهالسلام
تحقق نيابد و دروغ و باطل شود!
ابن زياد دستور داد تا دستها و پاهاى رُشيد را قطع كردند و به زبانش آسيبى نرساندند.
قنواء مى گويد: در حالى كه دستها و پاهاى پدرم جدا شده بود از او پرسيدم: آيا دردى احساس مى كنى؟ پدرم گفت: دخترم خير، مثل اين است كه در ازدحام مردم قرار گفته باشم.
پدرم را از قصر ابن زياد بيرون آوردند، مردم براى مشاهده وضع او دورش حلقه زدند.
پدرم رو به مردم كرد و گفت: كاغذ و قلمى بياوريد تا مسايل آينده را برايتان بازگويم!
سخنان رُشيد افشاگرى عليه ابن زياد و دستگاه اموى به شمار مى آمد، از اين رو ابن زياد دستور داد تا زبان پدرم را نيز قطع كردند و پدرم در همان شب جان سپرد.
ابوخالد كابلى
ابوخالد كابلى كه او را كنكر يا وردان نيز ياد كرده اند از كسانى است كه نخست در خدمت محمد بن حنفيه بود و روزگار درازى به عنوان امام به وى اعتقاد داشت تا اين كه روزى نزد محمد بن حنفيه آمد و او را به حرمت و منزلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اميرالمؤمنينعليهالسلام
سوگند داد تا حقيقت را در امر امامت بر او روشن سازد.
محمد بن حنفيه به ابو خالد گفت: سوگند بزرگى را در برابرم نهادى. بدان كه امام و پيشواى من و تو و همه مسلمانان على بن الحسينعليهالسلام
است.
از اين زمان به بعد ابو خالد به جانب على بن الحسينعليهالسلام
آمد، در نخستين ملاقات امام سجادعليهالسلام
به او فرمود: مرحبا اى كنكر تو تاكنون نزد ما نمى آمدى، چه اتفاقى افتاده كه اينجا آمدى؟
ابو خالد با شنيدن اين سخن تواضع كرد و سجده شكر براى خداوند به جا آورد و گفت: خداى را سپاس كه نمردم و امامم را شناختم؟
امام سجادعليهالسلام
فرمود: از كجا امامت را شناختى؟
ابوخالد گفت: از اين كه شما مرا به اسمى خوانديد كه مادرم بر من نهاده و كسى از آن خبر نداشته است! من در گذشته فاقد بصيرت و معرفت بودم و به اين پندار كه محمد بن حنفيه امام است! به او خدمت مى كردم ولى اكنون دانستم كه شما امام بحق هستيد و اطاعت شما بر من و هر مسلمانى ضرورى است.
ابوخالد پس از اين تاريخ، روزگار درازى را در خدمت على بن الحسينعليهالسلام
باقى ماند و در زمره ياران ويژه آن حضرت در آمد تا آنجا كه در روايتى او از پيشگامان اصحاب شناخته شده است.
گذشته از ابعاد معرفتى ابوخالد و مراتب پيوند او با امام سجادعليهالسلام
، در زندگى اين شخصيت شيعى، نشانه هايى نيز از جو خفقانى كه خلفا براى دوستان اهل بيت و معتقدان به مكتب امامت پديد آورده بودند، مشهود است. زيرا در همان دوره اى كه يحيى بن ام الطويل به دست حجاج شهيد گشت، كسانى چون ابوخالد نيز در معرض تعقيب و تعديد حجاج قرار داشتند ولى ابوخالد به سوى مكه گريخت و خويش را مخفى داشت و از چنگال حجاج رهايى يافت.
سعيدبن مسيب
چنان كه قبلا نيز ياد گرديد، سعيدبن مسيب از شمار پنج حوارى امام سجادعليهالسلام
مى باشد. از امتيازها و افتخارات او اين است كه به وسيله اميرالمؤمنينعليهالسلام
رشد يافته و تربيت شده بود. زيرا جدش - حزن - وصى خويش را علىعليهالسلام
قرار داده بود.
سعيد بن مسيب در ميان اصحاب امام سجادعليهالسلام
از فقها به شمار مى آمد چنان كه در روايتى امام باقرعليهالسلام
مى فرمايد: از پدرم على بن الحسينعليهالسلام
شنيدم كه مى فرمود: سعيد بن مسيب از همه مردم به مسايل گذشته آگاهتر است و شرايط زمانش را بهتر درك مى كند.
علت اين كه امام سجادعليهالسلام
او را آگاه به زمان دانسته اند، شايد اين باشد كه وى علاوه بر فقه اماميه، بر فقه اهل سنت نيز آگاهى داشت و براى اهل سنت براساس باورهاى خودشان فتوا مى داد و اين نبود مگر به خاطر اين تقيه و همين تقيه و همين بود كه در نهايت شر حجاج را از او دور داشت و مانع كشته شدن او گرديد.
وى در سال ۱۵ هجرى تولد و در سال ۹۵ وفات يافت.
ابن حجر عسقلانى در كتاب «تقريب التهذيب» درباره شخصيت او مى نويسد:
سعيد بن مسيب يكى از علما و فقهاى گرانقدر است و همگان اتفاق نظر دارند كه روايات مرسل او - يعنى؛ رواياتى كه بدون ذكر سلسله سند ياد كرده است - صحيح ترين روايات مرسل به حساب مى آيد. ابن مدينى درباره او گفته است: در ميان تابعين شخصى را از نظر گستردگى دانش چون او نمى شناسم.
جابربن عبدالله انصارى
جابربن عبدالله از صحابى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و از پيشتازان راه ولايت و امامت على بن ابى طالبعليهالسلام
است.
جابر افتخار دارد كه پس از علىعليهالسلام
دوران امامت حسن بن علىعليهالسلام
و حسين بن علىعليهالسلام
و امام سجادعليهالسلام
را درك كرده و سلامم و پيام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به امام باقرعليهالسلام
رسانده است.
توفيق او در ملاقات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و پنج امام، حكايت از كثرت سن او دارد و اعتقاد بر اين است كه او آخرين صحابى است كه چشم از جهان فرو بسته است.
او در مسجد مدينه مى نشست و گاه مانند كسى كه در انتظار فرزند گمشده اش و در اشتياق ملاقات او نام فرزندش را بر زبان آورد، مى گفت: «يا باقرالعلم».
مردم كه سر سخن او را نمى دانستند و منظور او را درك نمى كردند و از سخنى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمود بود اطلاعى نداشتند، گمان مى كردند كه جابر در نتيجه كهولت سن، هذيان مى گويد. در حالى كه او در انتظار ملاقات فرزندى از نسل على بن الحسينعليهالسلام
بود كه وى را «باقر» لقب دهند.
اين وعده اى بود كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به شخص جابر داده و به او فرموده بود: تو آن قدر عمر خواهى كرد تا «محمد بن على» را ملاقات كنى، چون او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان!
جابر سرانجام به ديدار محمد بن علىعليهالسلام
، باقرالعلم نايل شد و سلام رسول خدا را به او ابلاغ كرد و از آن پس جابر خانه امام سجادعليهالسلام
مى آمد تا از محضر امام سجادعليهالسلام
و فرزندش محمدبن على بهره گيرد.
پيامى كه جابر از رسول خدا براى امام باقرعليهالسلام
به همراه داشت، علاوه بر اين كه آگاهى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از مسايل آينده زمان و امت و خاندان خود را مى رساند، مى توانست در آن دوره پر آشوب كه هرج و مرج فكرى بر انديشه مسلمانان سايه افكنده بود و از هر گوشه مدعيان و قدرت جويان سر برآورده بودند، خود ملاك و معيارى باشد تا حق جويان، خط ولايت و امامت را گم نكنند و در دام مدعيان دروغين گرفتار نشوند.
جابر با كهولت سن، از شهامت ويژه اى برخوردار بود، چه اين كه در آن شرايط كه امويان سعى در زدودن نام علىعليهالسلام
از سينه مسلمانان داشتند و تبليغاتشان بر محور دشنام به آن تمركز يافته بود، جابر از كسانى بود كه در شهر مدينه - شهرى كه بيش از هزار اموى و جاسوس دستگاه خلافت در آن زندگى مى كرد - راه مى رفت و گاه بر عصايش تكيه مى زد و در برابر ديد همگان و نيز در مجالس عمومى مى گفت: على خير البشر فمن ابى فقد كفر يعنى؛ على برترين انسان است و كسى كه اين حقيقت را انكار كند به حقيقت كفر ورزيده و كفران نعمت كرده است و سپس مى گفت: اى جمعيت انصار، فرزندانتان را با دوستى علىعليهالسلام
تربيت كنيد و فرزندى كه اين دوستى را نپذيرد بايد در پاكدامنى مادرش ترديد كرد.
در جريان تسلط حجاج بر مدينه، جابربن عبدالله نيز از كسانى بود كه به حكم حجاج بايد كشته مى شد زيرا به شكلى آشكار از خاندان رسالت و علىعليهالسلام
تبليغ مى كرد و آنان را مى ستود. اما كهولت سن جابر و صحابى بودن او در ميان مردم مدينه جايگاهى به وى بخشيده بود كه حجاج بر اساس محاسبات سياسى كشتن او را به نفع سلطه خود نديد و از او چشم پوشيد.
و چه بسا پيش بينى مى كرد كه او بزودى خواهد مرد و نيازى به كشتنش نيست!
توجه به شخصيت و سابقه جابربن عبدالله و كسانى چون او، از آن جهت اهميت دارد كه حضور ايشان در جمع اصحاب امامانعليهالسلام
خود حجتى بر منزلت ائمهعليهالسلام
بوده است و جويندگان حقيقت را به كوثر ولايت و امامان رهنمود شده آنچه از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره ائمه شنيده بودند براى مردم باز مى گفتند.
بايد يادآور شد كه جابربن عبدالله تنها صحابى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نبوده كه در ميان اصحاب امام سجادعليهالسلام
حضور داشته است، بلكه عامرين واثله كنانى نيز كسى است كه هم از اصحابه به شمار آمده و هم از اصحاب امام سجادعليهالسلام
شمرده شده است.
عامر بن واثله كنانى
عامر به سال رخداد جنگ احد تولد يافت و هشت سال از زندگى رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
را شاهده بود.
ابن اثير جزرى (۵۵۵ - ۶۳۰ هجرى) درباره وى مى نويسد:
«او از اصحاب و دوستداران على بن ابى طالبعليهالسلام
بود و در تمامى صحنه هاى همراه و همگام با آن حضرت حضور داشت، او شخصيتى ثقه و امين مى باشد. »
ابن اثير مى افزايد كه عامرين واثله به فضل ابوبكر و عمر و ديگران اعتراف داشته ولى على بن ابى طالبعليهالسلام
را بر تمامى آنان مقدم مى داشته است.
اين سخن ابن اثير در صورتى كه واقعيت داشته باشد مى تواند ناشى از تقيه باشد زيرا بنابر نقل خود وى، عامر در پايان عمر ساكن مكه بوده است و مطالعه تاريخ در سالهاى حاكميت امويان و مروانيان مى رساند كه جو تهديد و ارعاب عليه شيعه، بر شهرهاى مدينه و كوفه حاكم بوده است تا چه رسد به محيط مكه!
البته برخى عامربن واثله را به كيسانى بودن متهم كرده اند و گفته اند او به امامت محمد بن حنفيه اعتقاد يافته و در قيام مختار شركت فعال داشته و پرچم را بر دوش گرفته است
و پس از آن نيز در قيام ابن اشعث كه در سالهاى (۸۱-۸۵ هجرى) رخ داده حضورى آشكار داشته و از آن قيام جان سالم به در برده است.
ولى علامه مامقانى كيسانى بودن عامر را رد كرده و او را موثق شمرده است، چه اين كه در كتاب كافى عمربن واثله رواياتى از امام سجادعليهالسلام
و امام باقرعليهالسلام
دارد و كسى كه از كيسانيه باشد اعتقاد به امامت ايشان ندارد تا از آنان نقل حديث كند.
علامه مامقانى احاديثى را كه حكايت از تمايل عامر به امامت و اعتقاد وى به رجعت محمد بن حنفيه دارد، ساختگى مى داند و مى گويد كسى چون عامر كه از شيعيان علىعليهالسلام
بلكه از خواص و از اصحاب سر آن حضرت بوده قطعا از ابتلا به انحراف در ميسر ولايت مصونيت لازم را دارا بوده است.
عامرين واثله نيز آخرين صحابى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شمرده شده، به گونه اى كه پس از مرگ وى كسى از اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
باقى نبوده است.
درباره جابر نيز اين سخن گفته شده است و ما آن را يادآور شديم ولى تحقيق نشان مى دهد كه وفات جابر در سال ۷۴ هجرى و يا در نهايت، سال ۷۸ هجرى بوده است
در حالى كه وفات عامربن واثله را در سال ۱۰۰ يا ۱۱۰ هجرى دانسته اند.
بنابراين ممكن است كسانى كه جابر را آخرين فرد از صحابه ياد كرده اند، نظر به خصوص صحابه اى داشته اند كه در مدينه باقى بوده اند. و اما عامر چنان كه از برخى منابع استفاده شد بخشى از روزگارش را در كوفه و بخش نهايى عمر را در مكه ساكن بوده است.
ابو حمزه ثمالى
ابوحمزه ثمالى كه نامش را ثابت دينار ياد كرده اند از راويان و شيعيانى است كه افتخار دارد زمان چهار امام يعنى؛ على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد و نيز بخشى از عصر امامت موسى بن جعفرعليهمالسلام
را درك كند و از محضر علم و معنويت آنان سود جويد.
حضرت رضاعليهالسلام
به وى لقب لقمان زمان را داده است
و در برخى روايات ابوحمزه به عنوان سلمان زمان ياد شده است.
امام صادقعليهالسلام
به وى فرمود: است: اى ابوحمزه، من هرگاه تو را مى بينم احساس راحتى و آرامش مى كنم.
از ادامه كلام امام صادقعليهالسلام
با ابوحمزه، علت احساس آرامش آن حضرت با مشاهده كسانى چون ابوحمزه، چنين استفاده مى شود كه چون گروهى از شيعيان بر اساس توهمات و يا دسيسه هاى عناصر ناصالح گرفتار فرقه هاى باطلى مانند كيسانيه و زيديه شده بودند، از اين رو شيعيانى چون ابوحمزه كه خدمت امام سجادعليهالسلام
و امام باقرعليهالسلام
را درك كرده معارف ايشان را دريافت داشته بود مى توانست هدايتگر ديگران به امامت حقه و ولايت ائمه معصومينعليهالسلام
باشد.
ابوبصير مى گويد: حضور امام صادقعليهالسلام
بار يافتم. امام احوال ابوحمزه را از من جويا شد. گفتم وقتى از او جدا شدم بيمار بود.
امام صادقعليهالسلام
فرمود: وقتى به ديارت بازگشتى، سلام مرا به او ابلاغ كن و به او بگو كه در ماه... و روز... چشم از جهان خواهد بست.
از اين كه امامعليهالسلام
سخن از مرگ ابوحمزه به ميان آورد، ظاهرا ابوبصير به فكر افتاد تا از رابطه شيعيان با ائمه خويش در جهان آخرت سئوال كند. از اين رو ابوبصير مى گويد از امام پرسيدم: آيا شيعيان شما با شما خواهند بود؟
امام صادقعليهالسلام
پاسخ داد: آرى به شرط اين كه از خدا بيم داشته باشند و رهنمودهاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را رعايت كنند و در نظر گيرند و از گناهان پرهيز نمايند. كسى كه چنين باشد با ما و در رتبه ما خواهد بود.
فرزند ابوبصير كه روايت فوق را از پدر نقل كرده است مى گويد: ما در همان سال از مدينه به كوفه بازگشتيم و ديرى نپاييد كه ابوحمزه وفات يافت.
از مقايسه اين روايت با رواياتى كه مى گويد ابوحمزه اندكى از زمان امامت موسى بن جعفرعليهالسلام
را نيز درك كرده است استفاده مى شود كه وى بيش از يك سال از امامت امام كاظم را درك نكرده است و وفات او حدود سال ۱۴۹ هجرى بوده چه اين كه رحلت امام صادقعليهالسلام
در سال ۱۴۸ هجرى رخ داده است.
به هر حال همه علماى رجال شيعه، ابوحمزه را در نهايت وثاقت دانسته اند و برخى گفته اند كه وى در زمينه تفسير قرآن، كتابى ويژه داشته است و رساله حقوق امام سجادعليهالسلام
نيز از طريق ابوحمزه به ديگر راويان منتقل شده است.
ابان بن تغلب
ابان بن تغلب در ميان شاگردان و اصحاب امام سجادعليهالسلام
از جمله درخشان ترين چهره هاى علمى و فقهى به شمار مى آيد. و از نظر علماى رجال در اوج وثاقت و امانت قرار دارد.
از ويژگيهاى ابان بن تغلب اين است كه علاوه بر انديشمندان اماميه، بسيارى از علماى اهل سنت او را موثق و روايات او را مورد اطمينان و اعتماد دانسته اند با اين كه به شيعه بودن او و حتى پايبندى شديد وى به مبانى شيعى اقرار كرده اند.
علامه مامقانى مى نويسد: وثاقت و منزلت رفيع ابان بن تغلب، نزد هر دو گروه - اماميه و اهل سنت - مورد اتفاق نظر است تا آن جا كه نيازى به ترسيم چهره علمى و معنوى او احساس نمى شود.
گروهى از عالمان اهل سنت چونان احمد، يحيى، ابوحاتم، نسائى، ابن عدى، ابن عجلان، حاكم، عقيلى، ابن سعد، ابن حجر، ابن حيان، ابن ميمونه، ذهبى، ازدى و گروهى ديگر با وجود اعتراف به امامى بودن او، وى را امين و رواياتش را قابل اعتماد شمرده اند.
شيخ طوسى (رحمة الله عليه) در الفهرست مى نويسد: ابان بن تغلب شخصيتى مورد اطمينان، جليل القدر و داراى جايگاهى بزرگ در ميان اصحاب ماست، او على بن الحسين، محمدبن على، و جعفربن محمدعليهالسلام
را ملاقات كرده و از ايشان بهره علمى برده است و از اين بزرگواران روايت مى كند.
ابان بن تغلب نزد ائمه سه گانه (امام سجاد، امام باقر، امام صادقعليهالسلام
) ارج و منزلتى ويژه داشته است. چنان كه امام باقرعليهالسلام
به او فرمود: اجلس فى مسجد المدينه و افت الناس فانى احب ان يرى فى شيعتى مثلك يعنى؛ در مسجد مدينه جلوس داشته باش و براى مردم فتوا بده و احكام الهى را بيان كن، زيرا من دوست دارم كه در ميان شيعيانم كسانى چون تو و چهره هاى فقيه و عالمى همانند تو شناخته شوند و در معرض ديد همگان قرار گيرند.
از امام صادقعليهالسلام
نيز روايت شده است كه به ابان بن تغلب فرمود: اى ابان با مردم مدينه مناظره كن زيرا من دوست دارم كه كسانى مانند تو روايت كننده حديث من باشند و از اصحاب و ياران من به شمار آيند.
اين تعبيرها مى رساند كه مقام علمى و لياقت ابان براى انتقال دادن معارف دين و علوم اهل بيتعليهالسلام
به مردم از سوى امامعليهالسلام
مورد پذيرش قرار گرفته و امضا شده است.
ابان بن ثغلب در زمان حيات امام صادقعليهالسلام
چشم از جهان فروبست و خبر وفات او امام صادقعليهالسلام
را در غم و اندوه فروبرد به گونه اى كه پس از شنيدن خبر وفاتش فرمود: «مرگش ابان قلبم را به درد آورد».
او شخصيتى بود كه از قاريان، فقيهان و لغت شناسان به شمار مى آمد و كتابى در مشكلات مفاهيم و معارف قرآن تصنيف كرده بود.
نجاشى (رحمة الله عليه) در كتاب رجال خويش مى نويسد: ابان بن تغلب در همه فنون دانش - در قرآن، فقه، حديث، ادب و لغت - بر ديگران برترى داشت.
ابراهيم نخعى كه خود از علماى اهل سنت است مى گويد: ابان در هرگونه دانش - در قرآن، فقه، حديث، ادب و لغت و نحو - پيشتاز و پيشگام بود. ابن واقعيت مى رساند كه ابان در علم قرائت از قراء و صاحب صحاح و قاموس، و در علم فقه از بوحنيفه و شافعى و مالك بن انس و احمدبن حنبل پيشتازتر بوده و بر آنها سبقت داشته است.
دقت در اين واقعيت مى نماياند كه عالمان شيعى و انديشمندان اماميه و شاگردان ائمه اطهارعليهالسلام
علاوه بر فقاهت در ساير رشته هاى علمى نيز بر ديگران سبقت داشته و آرا و انظار ايشان بنيان رشد علوم را در مراحل بعد پى ريخته است.
امام سجادعليهالسلام
و تحكيم و تجديد بناى معارف دين
آنچه از اصحاب امام سجادعليهالسلام
كه در اين كتاب ياد كرديم و اجمالى از زندگى علمى و موقعيت اجتماعى آنان را آورديم، نمى تواند بدان معنا باشد كه امامعليهالسلام
جز آنان شاگردان سرشناس و مبرزى نداشته اند، بلكه بايد بصراحت اعلام كنيم كه آنچه ياد شده در برابر آنچه ياد نكرده ايم بسيار اندك است.
هدف از آوردن نمونه هاى ياد شده، صرفا ارائه ترسيمى اجمالى از موقعيت و بسيارى ديگر از اصحاب آن حضرت هم در ميدان علم و ادب و هم در صحنه هاى حيات سياسى جامعه نقشى حساس و سازنده داشته اند كه تحقيق و ترسيم همه آنها نياز به مجالى ديگر دارد.
نگاه اجمال به تاريخچه زندگى اصحاب امام سجادعليهالسلام
در كنار همه درسها و نكته هاى آموزنده اى كه به همراه دارد، اين حقيقت را نيز مى نماياند كه امام سجادعليهالسلام
در حيات علمى خويش دو نقش اساسى را ايفا كرده است:
الف) استمرار بخشيدن به حيات علمى نيروهايى كه محضر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اميرالمؤمنينعليهالسلام
و حسن بن علىعليهالسلام
و حسين علىعليهالسلام
را درك كرده بودند و براى تحكيم مبانى فكرى و عقيدتى و عبادى خويش نيازمند مرجعى چون على بن الحسينعليهالسلام
بودند. همانند چهره هايى چون:
سليم بن قيس هلالى،
ابوالاسود دُئلى،
حبيب بن ابى ثابت،
جابربن عبدالله انصارى،
رشيد هجرى،
سالم بن ابى الجعد الشجعى،
صهيب ابو حكيم الصيرفى الكوفى،
عامربن واثله كنانى
و...
اينان كسانى بودند كه از مكتب علمى و تربيتى اميرالمؤمنينعليهالسلام
بهره مند شده و از تعاليم اهل بيت بهره برده بودند و پيشينه آشنايى با معارف ائمه را داشتند.
ب: تجديد بناى پايه هاى معرفت در ميان نسلهايى كه در دوره استبداد امويان و مروانيان گام در محيط دينى و فرهنگى جامعه مى گذاشتند.
امام سجادعليهالسلام
مى بايست اين نيروهاى را به سوى دانش حقيقى و استوار خويش كه متكى به دانش پيامبر بود، جذب كند و نگاهبان انديشه هاى نو رسته اى باشد كه در آينده بايد از نيروهاى مطمئن و كار آمد مكتب علمى باقرالعلومعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
به شمار آيند.
اين گونه است كه ما در ميان اصحاب امام سجادعليهالسلام
با چهره هاى جوانى آشنا مى شويم كه نام آنان در ميان اصحاب امامان پيشين نيست ولى زمانى كه پى مى گيريم چهره ايشان در ميان اصحاب امام باقر و امام صادقعليهالسلام
همچنان پيداست و چه بسا از ميان همين گروه برخى از روشن ترين چهره هاى اصحاب امام صادقعليهالسلام
را بايد جستجو كرد، همانند:
ابان بن تغلب، اسماعيل بن عبدالرحمن، ابان بن ابى عياش، اسماعيل بن عبدالخالق، بردالاسكاف، ابو حمزه ثمالى، حسين بن على بن الحسين، حبيب سحبستانى، ربيعة بن ابى عبدالرحمان، سالم بن ابى حفص، سعدبن طريف حنظلى، عبدالله بن شبرمه، عبدالمؤمن، ابو محمد فرات، قاسم بن محمد، منهال بن عمرو، ميمون القداح و...
امام سجادعليهالسلام
در حقيقت پس از شكست ظاهرى نهضت سياسى شيعه عليه خلفاى جور، نهضتى فرهنگى و علمى را آغاز كرد كه بعدها توسط امام باقرعليهالسلام
تداوم يافت و به وسيله امام صادقعليهالسلام
به اوج شكوفايى خود رسيد.
فقيهان اصحاب امام سجادعليهالسلام
از جمله نشانه هاى عظميت حوزه علمى و درسى امام سجادعليهالسلام
، موقعيت علمى و فقهى اصحاب آن حضرت مى باشد.
در شمار اصحاب و شاگردان امام سجادعليهالسلام
با چهره هايى مواجه مى شويم كه محققان و رجال نويسان، از ايشان به عنوان فقيه ياد كرده اند. عنوان فقيه مى رساند كه آنان در مسايل معرفتى دين و احكام شريعت صاحب نظر بوده و از چهره هاى برجسته علمى خويش به شمار مى آمده اند و با اين حال خود را به كسب دانش از محضر امام سجادعليهالسلام
نيازمند مى ديده اند و نزد او رفت و آمد داشته و استماع حديث كرده و يا سئوالهاى خود را براى دريافت پاسخ مطرح مى كرده اند.
در اين كتاب ما درصدد معرفى تمامى اصحاب امام سجادعليهالسلام
كه از مرتبه فقاهت برخوردار بوده اند نيستيم و تنها به ذكر نمونه هايى بسنده خواهيم كرد، مانند:
«ابان بن تغليب، حبيب بن ابى ثابت «متولد ۱۱۹ هجرى»، ربيعة بن ابى عبدالرحمان «متولد ۱۳۶ هجرى»، سعيد بن مسيب «متولد ۹۴ هجرى» طاووس بن كيسان «متولد ۱۰۶ هجرى»، عبدالله بن ابى بكر بن عمروبن عمروبن حزم انصارى «متولد ۱۲۰ هجرى »
، عبدالله بن شبرمه «متولد ۱۴۰ هجرى»، قاسم بن محمد بن ابى بكر
«متولد ۱۰۱ هجرى» و...
ابن حجر عسقلانى در كتاب «تقريب التهذيب» بيشتر اينان را كه ياد كرديم از جمله فقيهان دانسته است.
علاوه بر فقيهان، شخصيتهاى آشنا و مبرز ديگرى در ميان اصحاب امام سجادعليهالسلام
حضور داشته اند كه از دانشيان و فاضلان و نيز مفسران به شمار مى آمده اند، و مانند ابوالاسود دئلى، حسين بن على بن الحسينعليهالسلام
«فرزند امام سجاد (عليه السلام»)، عبدالله بن ذكوان و... كه از عالمان و اهل فضل دانسته شده اند و اسماعيل بن عبدالرحمان «متوافاى ۱۲۷ هجرى» ابوحمزه ثمالى «متولد ۱۵۰ هجرى »، ضحاك بن مزاحم
«متولد ۱۰۲ هجرى» كه از جمله مفسران و صاحبان تفسير معرفى شده اند.
هشدار امام سجادعليهالسلام
به عالمان
در پايان اين بخش طرح اين موضوع ضرورى است كه وقتى سخن از شاگردان امام سجادعليهالسلام
و يا ساير ائمهعليهالسلام
به ميان مى آيد بايد دانست كه اولا افراد مختلفى نزد ايشان براى كسب دانش و معارف دين مى آمده اند و اين گونه نبوده است كه تمامى شاگردان و اصحاب روايى آنان از خواص و افراد مورد اطمينان ائمه و شيعه باشند و ثانيا چه بسا كسانى در آغاز، از عناصر صالح و مورد اطمينان امام به حساب مى آمده اند و با انديشه اماميه همراه بوده اند ولى باگذشت زمان و تحولات مختلف سياسى و شبهات دينى به انحراف از خط ائمهعليهالسلام
كشيده مى شده اند و گاهى به عكس، كسانى در آغاز گرفتار سردرگمى و ناآگاهى بوده و سپس با شركت در مجلس علمى امام، مستبصر شده و راه به هدايت برده اند.
بنابراين نبايد تصور كرد تمامى كسانى كه نامشان در زمره راويان حديث و يا اصحاب امامعليهالسلام
ياد شده، از يك منش و روش و انديشه برخوردار بوده، و از نظر عقيده و عمل مورد پذيرش امامعليهالسلام
باشند.
در ميان راويان حديث امامعليهالسلام
بودند كسانى كه دين را در خدمت دنياى خويش در آورده و قرآن و سنت را دستمايه تقرب به حكام جور و وسيله تفاخر قرار داده بودند.
محمد بن مسلم بن شهاب زهرى، از كسانى است كه سر بر آستان خلفاى مروانى ساييده و از خط ولايت انحراف يافته بود.
از اين رو امام سجادعليهالسلام
به عنوان يگانه فقيه بحق زمان، محمد بن شهاب را كه از فقهاى آن روزگار به شمار مى آمد در نامه اى بشدت مورد سرزنش و هشدار قرار داد كه در حقيقت سخنان امام در آن نامه، هشدار و رهنمودى است به همه دانشمندان و فقيهان در طول تاريخ تا دانش خويش را قربانى هوسهاى قدرت طلبان و زورگويان نكنند و با تقرب به دستگاه ظالمان، ظلم ايشان را توجيه ننمايند!
اين نامه از يك سو موضوع سياسى امام سجادعليهالسلام
را عليه حاكمان اموى بيان مى دارد و از سوى ديگر حضور جدى و سازنده آن حضرت در مسايل جارى جامعه را مى رساند و نشان مى دهد كه امام على رغم همه فشارها و تهديدهاى سياسى حكام از نظارت بر مسايل مهم جامعه و نظام دينى غفلت نداشته و بر اصلاح كجيها همتى وافر داشته است.
نامه امام سجادعليهالسلام
به محمد بن مسلم زهرى
خداوند ما و تو را از فتنه ها و لغزشگاهها دور بدارد و تو را از فرو افتادن در آتش دوزخ باز دارد و مورد ترحم قرار دهد!
تو اكنون در موقعيتى گرفتار آمده اى كه هر كس وضع تو را بداند بر تو دل مى سوزاند!
نعمتهاى خداوند بر دوش تو سنگينى مى كند: سلامتى بدن، پايدارى عمر، برخوردارى از دانش قرآنى و فقاهت دينى، شناخت سنت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
...
خداوند در هر نعمتى كه به تو عطا كرده و هر حجتى كه بر تو تمام كرده، تكليفى بر عهده تو نهاده و فرموده است:
لئن شكرتم لا زيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد
.
يعنى؛ اگر در برابر نعمتهايى كه به شما ارزانى داشته ام، شكرگزار باشيد نعمتها را بر شما افزون خواهم ساخت و اگر كفران و ناسپاسى كنيد، همانا عذاب من شديد است. »
مسئوليت عالمان
امام سجادعليهالسلام
: اى زُهرى! بنگر، فردا كه در پيشگاه خداوند قرار مى گيرى و از نعمتهايى كه بر تو ارزانى داشت است، پرسش مى كند و از حجتهايى كه بر تو تمام كرده، جويا مى شود، تو چه پاسخ خواهى داد؟!
گمان نكن كه خداوند از مثل تويى عذر و بهانه بپذيرد و به تقصير و كوتاهى تو رضا دهد. هرگز! هرگز چنين نيست! خداوند از عالمان؛ در قرآن پيمان گرفته است كه حقايق دين را به مردم باز گويند و آنها را پنهان ندارند».
آگاه باش! كه كمترين مرحله كتمان حق سبكترين بارى كه بر دوش خواهى كشيد اين است كه ظالمان را در تنهايى و وحشت ظلمشان، انيس و همدم شوى و با نزديك شدن به ايشان و پاسخگويى به دعوتشان راه تجاوز و ستم به مردم را بر آنان آسان و هموار گردانى!
همدمى باظالمان، جرمى بزرگ
امام سجادعليهالسلام
در ادامه هشدارهاى خود به محمد بن مسلم او را به خاطر نزديكى به ديار حكام جور ملاقات كرده، مى فرمايد:
«اى محمد بن مسلم زهرى!» من بر فرداى تو سخت بيمناكم كه مبادا با ستمكاران خيانت پيشه گام در صحنه قيامت گذارى و به خاطر دستمزدهايى كه از ظالمان دريافت داشته اى بازخواست شوى.
تو مالهايى را از حاكمان دريافت كرده اى كه استحقاق نداشته اى! و به كسى تقرب جسته اى و نزديك شده اى كه حق هيچ كس را پرداخت نمى كند و تو نمى توانى با نزديكى به او جلو باطلى را سد كنى!
تو با دشمن خدا دوست شده اى!
آيا جز اين است كه آنان «حاكمان ستمگر» مى خواهند تو را چون قطب آسياب، محور بيدادگريهاى خود قرار دهند «با نام و امضاى تو به حاكميتشان مشروعيت ببخشد و در لواى حمايتهاى تو، استخوان خلق را در آسياب استبدادشان درهم شكنند!»
آنها مى خواهند از جود چون تويى، پلى براى اهداف شومشان و نردبانى براى گمراهيها و كجرويهايشان بسازند. و به همان راهى برندت كه خويش مى روند.
عالمان دربارى، اصليلترين تكيه گاه ظالمان
امام سجادعليهالسلام
سپس با سخنان بس بيدادگر به محمدبن مسلم و همه عالمان لغزشگاهى را نمايانده و فرموده است:
«اى زهرى!» حاكمان ستمگر مى خواهند با نزديك ساختن عالمى چون تو به دربار خويش و در پرتو حمايتهاى تو از دستگاه حكومت، عالمان وارسته را در نظر مردم زير سئوال ببرند و قلب مردم عوام را به سوى خويش جلب كنند!
خدمتى كه تو به آنها مى كنى حتى از عهده مخصوص ترين وزيران و قويترين ياورانشان بيرون است و از دست ايشان بر نمى آيد.
تو بر خرابكاريهاى آنان، سرپوش مى نهى و پاى همگان را به بارگاه ايشان مى گشايى!
با اين حساب، چه ناچيز و اندك است مزدى كه به تو مى پردازند در برابر چيزى كه از تو مى گيرند! چه بى ارزش است آنچه برايت آباد مى كنند، در قبال آنچه ويران كرده اند.
خود به حال خويش بينديش كه ديگران به حال تو نخواهند انديشيد.
به حساب خود رسيدگى كن، چونان انسانى مسؤ ول و مورد مؤ اخذه.
هشدار به عالمان دنياگرا!
امام سجادعليهالسلام
در ادامه نامه به محمدبن مسلم نوشت:
«هان اى دانشمند پيوسته به دربار ظلم!» بنگر كه در برابر نعمتهاى خداوند چگونه شكر مى گزارى! خدايى كه در كودكى و بزرگسالى، به تو روزى داد.
من نگران آن هستم كه مصداق اين آيه از قرآن باشى:
فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياءخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفرلنا
يعنى؛ «نسلى جايگزين ايشان شدند كه كتاب آسمانى را به ارث بردند و متاع ناپايدار دنيا را برگزيدند «عمل به كتاب آسمانى را ترك كردند و در گناه و دنيازدگى فرو شدند» و با خود مى گفتند: ما را خواهند بخشيد!».
هان!، تو در سراى جاودان نيستى، در منزلى هستى كه نداى رحيلش بلند است. مگر بقا و دوام آدمى از پى مرگ همسالانش چقدر مى تواند باشد!
خوشا به حال كسى كه در دنيا هماره نگران فرجام و آخرت خويش باشد.
بدان به حال آن كس كه بميرد و گناهانش از پس او بماند.
هان، بهوش باش كه هشدارهاى بايسته به تو داده شد و حجت بر تو تمام گرديد.
فرصت زيادى ندارى، سر و كارت با خدايى است كه همه كارهايت را مى داند و هيچ نكته اى بر او مخفى نيست...
لزوم توجه به انگيزه هوادارن
از آنجا كه حمايت حاميان و تجمع و شعارهاى اطرافيان، سبب مى شود كه عالمان دلبسته به دنيا فريفته شوند و خويش را شايسته و سزاوار ستايش بپندارد و همين پندار برگمراهى و كجروى ايشان بيفزايد، امام سجادعليهالسلام
به محمدبن مسلم زهرى - عالم دربارى - كه نفوذ اجتماعى پيدا كرده و جمعى به خيال دستيابى به قدرتى چون قدرت او به شاگردى وى درآمده اند هشدار مى دهد:
«اگر مى بينى مردم گردت را گرفته اند، گمان نكن كه براستى بر ساير عالمان شرافت و فضيلتى دارى و روى آورى مردم به تو ناشى از علم و دانش برتر توست» آنان كه گرد تو جمع شده اند بدان جهت است كه:
۱ - چشم به دنياى تو دوخته اند «و مى خواند از امكانات تو بهره گيرند يا در پرتو موقعيت تو آنها هم به موقعيتى در دستگاه حكومت دست يابند».
۲ - در محيط زندگى آنان، عالمانشان از دست رفته اند «و چون كسى را ندارند روى به تو آورده اند».
۳ - چون جاهل و فاقد تشخيص مى باشند به جاهلى چون تو تمايل جسته اند.
۴ - رياست طلبى و دنيا خواهى بر ايشان و تو سايه افكنده است.
به خويشتن خويش بازگرد و نقطه هاى كور و بى دانشيهاى خود را مرور كن تا بيابى مردم چگونه گول خورده اند و در پى تو روان گشته و دست از كار و زندگى كشيده و در پاى كرسى درس تو زانو زده اند!
آنان در انديشه كسب مرتبه علمى و رسيدن به موقعيت اجتماعى تو مى باشند! و از اين رو به دريايى ژرف و بلايى بى پايان فرو افتاده اند!
راه نجات و بازگشت
اينك «اگر جوياى نجات از وابستگى به دنيا و دربار هستى» از موقعيت و امكانات مادى نارواى خويش روى بگردان تا به شايستگان بپيوندى؛ شايستگانى كه با كهنه جامه زاهدانه خويش بدرود حيات گفتند در حالى كه پشتشان به شكمشان چسبيده بود. ميان آنان و خدا حجابى نبود، فريفته دنيا نشدند!
اگر چون تو عالمى با اين سن و سال گرفتار دنيا شوى، پس از جوانان بى دانش و كم تجربه چه انتظارى مى توان داشت!
اناالله و انا اليه راجعون!
به چه كسى بايد تكيه كرد و به كجا بايد پناه بد! ما غم و نگرانى خود را از كارهاى تو به درگاه خدا شكوه مى بريم و مشكلات و مصيبتهايى كه از ناحيه تو مى بينيم به حساب خداوند مى گذاريم..
چه نگران كننده است اگر اين آيه از قرآن شامل حال تو باشد كه خداوند مى فرمايد:
اءضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلعون غيا
يعنى؛ نماز را ضايع ساختند و شهوتها و تمايلات نفسانى را پيروى كردند، پس بزودى «نتيجه و كيفر» گمراهيهاى خود را خواهند ديد.
... شكر خداوند را كه ما را از فرو افتادن در مشكلات و موقعيت تو، ايمن داشت. ولاسلام.