روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12743
دانلود: 2891

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12743 / دانلود: 2891
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد 1

نویسنده:
فارسی

ماه محرم - سال ۶۵ هجرى قمرى

آغاز خلافت مروان بن حكم در شام.

پس از انصراف معاوية بن يزيد از خلافت و اعلان ناحق بودن حكومت بنى اميه بر مسلمانان و لزوم بازگشت امر خلافت به مجراى واقعى خويش، خلافت مسلمانان، بى خليفه ماند و اصرار و تاكيد سران بنى اميه و درباريان شام، در تصميم معاويه كه پس از هلاكت پدرش يزيد بن معاويه، تنها چهل روز به روايتى دو ماه بر تخت خلافت نشسته بود و از آن پس خود را كنار كشيد، تاثيرى نداشت.

به همين جهت در امر حكومت، فروپاشى و از هم پاشيدگى عارض گرديد. در شام و نواحى آن، عاملان و حاكمان محلى اعلان خود مختارى كرده و هر كدام منطقه اى را در استيلاى شخصى خويش قرار دادند.

عبدالله بن زبير كه از اوائل حكومت يزيد بن معاويه در سال ۶۰ قمرى به مكه كوچ كرده بود و پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام زمينه را براى رهبرى خويش در قيام بر ضد بنى اميه، مناسب ديده بود، از ضعف حكومت بنى اميه و از هم پاشيدگى آن سود جسته و قيامش را در مكه فراگير كرد و علاوه بر تصرف اين شهر مقدس، تمامى نواحى حجاز، يمن و عراق را نيز در تصرف خود درآورد.

قدرت وى در يك مقطع چنان فراگير شده بود كه حتى برخى از عاملان نواحى شام و مصر نيز به او گرايش پيدا كرده و نامش را در خطبه هاى خويش مى آوردند.

مروان بن حكم كه از صاحبان نفوذان بنى اميه و شيخ آنان در شام بود، خود را آماده مى كرد تا با عبدالله بن زبير بيعت كند و پايان رسمى خلافت امويان را اعلان نمايد. ولى عبيدالله بن زياد كه آن هنگام در شام زندگى مى كرد و هم چنين عمر بن سعيد بن عاص معروف به اشدق، مروان را براى تصاحب تخت خلافت وسوسه كرده و وى را براى پذيرش حكومت و خلافت، تطميع نمودند و به او قول دادند كه در اين امر، وى را از هر جهت كمك كنند. مروان بن حكم كه از سنين جوانى، خواب خلافت را مى ديد و حكومت بر مردم را در سر مى پرورانيد، در اين اواخر عمر، زمينه را براى خود نمايى خويش آماده ديد و سرانجام خود را خليفه مسلمانان ناميد و از مردم اردن و سپس از ساير مناطق شام براى خويش بيعت گرفت.

اين واقعه در محرم سال ۶۵ قمرى در شام واقع گرديد. ضحاك بن قيس كه از عاملان و فرماندهان معاويه و فرزندش يزيد و از جنايتكاران عصر خود بود، در آن هنگام مصلحت خويش را در آن ديد كه به عبدالله بن زبير بپيوندد و از اين طريق چند صباحى ديگر به جنايت هاى خويش ادامه دهد. به همين جهت، پس از اعلام خلافت مروان بن حكم، ميان مروان و ضحاك، اختلاف و درگيرى بالا گرفت و به نبرد خونينى تبديل شد و در اين نبرد، ضحاك بن قيس پس از يك عمر جنايت و خدمت به حاكمان جنايت كار بنى اميه، سرانجام به دست سپاهيان بنى اميه به هلاكت رسيد. هم چنين در اين نبرد هشتاد تن از اشراف شام كشته شدند. پس از شكست ضحاك بن قيس، زمينه براى تقويت حكومت مروان فراهم گرديد و عاملان شام، مصر و نواحى ديگر، به تدريج به سوى او تمايل پيدا كرده و اعلام حمايت كردند.

بدين ترتيب حكومت بنى اميه از تيره سفيانيان به تيره مروانيان منتقل گرديد. گرچه مروان، چهارمين حاكم سلسله بنى اميه است، ولى از سوى ديگر بنيان گذار حكومت مروانى است كه اعقاب او تا سال ۱۳۲ قمرى بر مسند حكومت باقى بودند.

حكومت مروان، كوتاه مدت و تنها از محرم سال ۶۵ تا رمضان همان سال و بنا به روايت ابن خلدون از ذى قعده سال ۶۴ تا رمضان سال ۶۵ قمرى بر اين مسند باقى بود و در رمضان سال ۶۵ قمرى به هلاكت رسيد و خلافت به فرزندش عبدالملك منتقل گرديد.(۱۸۲)

ماه محرم - سال ۸۲ هجرى قمرى

نبرد عبدالرحمن بن اشعث با حجاج بن يوسف ثقفى در كوفه.(۱۸۳)

عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس، از فرماندهان و سرداران سپاه حجاج بن يوسف ثقفى بود، ولى آن دو، در باطن نسبت به يكديگر دشمنى و تنفر داشتند.

در ولايت سجستان و حوالى آن گاه بى گاه، اهالى منطقه و سردمداران آنان از پيروى حاكمان خليفه سر بر تافته و از دادن ماليات و جزيه امتناع مى كردند و حتى گاهى اقدام به ياغى گرى و تعدى و تجاوز به ديگران مى نمودند.

حجاج كه در آن عصر از سوى خليفه اموى، حاكم على الاطلاق جنوب عراق و ايران بود، براى خاموش كردن مخالفت ها و سرپيچى هاى اهالى سجستان (كه در شرق ايران قرار داشت) عبدالرحمن بن اشعث را در راس ‍ سپاهى به اين منطقه اعزام داشت.

عبدالرحمن پس از ورود به سجستان، نيروهاى مسلمان را متمركز كرد و ياغيان و مخالفان حكومت را سركوب نمود و آنان را به اشد مجازات كيفر كرد.

وى، مناطقى را كه مخالفان در اختيار خود گرفته بودند، به تدريج آزاد كرد و در تصرف خويش درآورد. مخالفان و شكست خوردگان به ناچار عقب نشينى كرده و به سرزمين «رتبيل» روانه شدند و در پناه حاكم رتبيل قرار گرفتند.

حاكم رتبيل كه هجوم سپاهيان مسلمان به سرزمين خويش را احساس كرده بود، پيش دستى كرد و براى باز نگه داشتن آنان، اقدام به پرداخت خراج و ماليات عقب افتاده خويش نمود، تا از اين طريق اعلام وفادارى به حكومت مركزى كرده باشد. ولى عبدالرحمن به آن مقدار قانع نشد و به حركت نظامى خويش ادامه داد تا سرزمين رتبيل را نيز اندك اندك تصاحب كرد.

سپاهيان عبدالرحمن در اين مدت غنايم فراوانى به چنگ آوردند و با مشورت عبدالرحمن، مدتى را براى استراحت و آسايش خويش در نظر گرفته و در آن مدت، اقدام به هيچ گونه جنگى نكردند.

اين خبر، به حجاج رسيد و حجاج از اين تصميم عبدالرحمن و سپاهيانش ‍ ناراحت و عصبانى شد. وى براى عبدالرحمن نامه اى نوشت و ضمن توبيخ و سرزنش او، فرمان داد كه به پيش روى خود ادامه داده و حصارها و دژهاى شهرها را ويران سازند، جنگ آوران دشمن را نابود و زنان و فرزندانشان را اسير و اموالشان را به غنيمت گيرند. عبدالرحمن پس از دريافت نامه حجاج، در آن انديشه و در پاسخ او نامه اى نوشت و از ادامه نبرد و جنگ غير مسلمان، عذر خواهى كرد و آن را براى استراحت سپاهيان خويش، به سال ديگر محول نمود.

ولى حجاج دست بردار نبود و ضمن نامه اى ديگر به عبدالرحمن، دستور پيش روى داد و به گوش زد كه در صورت مخالفت او، برادرش اسحاق بن محمد بن اشعث فرماندهى سپاه را بر عهده خواهد گرفت.

عبدالرحمن كه ميان دو راه مانده بود، يا به دستور حجاج جنگ را بايد ادامه مى داد و يا فرماندهى را به برادرش مى سپرد، بار بزرگان و فرماندهان سپاه خويش مشورت كرد. سپاهيان او همگى با ادامه جنگ مخالفت ورزيدند و در عين حال، از فرماندهان حجاج سر بر تافته و به عبدالرحمن اعلان وفادارى كردند. از آن پس، جنبشى در ميان سپاهيان عبدالرحمن بر ضد حجاج به وجود آمد و سرانجام سپاهيان عبدالرحمن، با وى بيعت كرده و براى نبرد با حجاج آماده گرديدند.

عبدالرحمن كه خود حاكم مستقل مى دانست، با خان رتبيل مصالحه كرد و از كمك هاى او بهره مند شد و سپاهيان خود را آرايش داد و به سرزمين هايى كه در تحت اختيار او بودند، عاملانى منصوب و براى نبرد با حجاج به حركت درآورد. وى از شرق و تا جنوب غربى ايران را در تصرف خود درآورد و به سوى عراق حركت كرد، ولى در «شوشتر» كه در جنوب غربى ايران است، با سپاه حجاج روبرو گرديد و نبردى ميان دو سپاه آغاز شد و نتيجه آن، پيروزى عبدالرحمن بر سپاهيان حجاج و عقب نشينى آنان به سوى بصره بود.

عبدالرحمن، پس از تصرف كامل استان خوزستان به سوى بصره در جنوب عراق هجوم آورد و اين شهر را نيز در تصرف خود درآورد. اهالى بصره كه از سخت گيرى و بدرفتارى هاى حجاج به تنگ آمده بودند، از عبدالرحمن استقبال كرده و به آسانى با او بيعت نمودند. سپاهيان عبدالرحمن كه خود را قوى و نيرومند يافته بودند، از آن پس علاوه بر خلع حجاج، خواهان خلع عبدالملك بن مروان (خليفه مروانى وقت) شدند.

اين خواسته و شعار آنان، بسيارى از مخالفان بنى اميه، از جمله هواداران اهل بيتعليه‌السلام و شيعيان را به اين جنبش جذب نمود.

با اين كه خانواده عبدالرحمن پيش از اين در دشمنى با خاندان ولايت كوتاهى نكرده بودند و جنايت پدرش محمد بن اشعث در واقعه كربلا و شهادت مسلم بن عقيلعليه‌السلام در كوفه، پدر بزرگش اشعث بن قيس در ايجاد نفاق و دو دستگى در سپاهيان حضرت علىعليه‌السلام و تحريك ابن ملجم در شهادت امام علىعليه‌السلام ، و جنايت عمه اش جعده بنت اشعث در مسموميت و شهادت امام حسن مجتبىعليه‌السلام بر شيعيان نبود، با اين حال براى مبارزه با ام الفساد و فتنه عالم اسلام، يعنى خلافت بن اميه، با عبدالرحمن هم دست شده و وى را در اين مبارزه، يارى و تقويت نمودند.

عبدالرحمن با قدرت و توانمندى بيشتر به سوى كوفه هجوم آورد و پس از نبردى سنگين اين شهر بزرگ را نيز از دست حجاج بيرون آورد.

مهمترين درگيرى هاى عبدالرحمن با سپاهيان حجاج در شهرهاى بصره و كوفه بود كه در محرم سال ۸۲ قمرى به وقوع پيوست و اين دو شهر بزرگ را براى مدتى از چنگ حجاج ربود. خليفه وقت، عبدالملك بن مروان كه خطر عبدالرحمن را، جدى يافته بود، سپاهى به فرماندهى پسرش عبدالله و برادرش محمد از شام به كمك حجاج به عراق فرستاد.

عبدالملك، از طريق برادر و پسرش به عبدالرحمن پيام داد كه در صورت پايان دادن غائله و تسليم شدن در برابر خليفه، وى حجاج را از حكومت عراق خلع كرده و عبدالرحمن را جانشين وى مى نمايد و علاوه بر عراق، حكومت ايران و شرق عالم اسلام را نيز به عبدالرحمن واگذار خواهد كرد.

عبدالرحمن كه گمان مى كرد، پيشنهاد عبدالملك خدعه اى بيش نيست و تسليم شدن در برابر خليفه، موجب اختلاف و پراكندگى سپاه او مى گردد و در نتيجه، قدرت خليفه بر او فزونى يافته و وى را نابود خواهد ساخت، از پذيرش پيشنهاد او امتناع ورزيد.

از طرف ديگر، حجاج نيز كه از پيشنهاد عبدالملك به عبدالرحمن با خبر شده بود، تلاش زيادى در شعله ور كردن جنگ و ادامه نبرد طرفين مى نمود تا مصالحه اى صورت نگيرد. مذاكره ميان طرفين به نتيجه مطلوبى نرسيد و تصميم بر ادامه نبرد تا پيروزى يك طرف گرفته شد.

سرانجام سپاهيان عبدالرحمن از يك سو و سپاهيان حجاج و عبدالملك از سوى ديگر در خارج شهر كوفه، در مكانى به نام «دير الجماجم» با هم درگير شدند و نبرد خونينى ميان دو سپاه به وجود آمد.

جنگ آنان، بسيار سنگين و سخت بود و به مدت يك صد روز ادامه يافت و از طرفين، تعداد بى شمارى كشته، زخمى و اسير گرديدند، ولى سرانجام سپاهيان عبدالرحمن به تدريج ناتوان و زمين گير شده و شكست را پذيرا شدند. سپاهيان عبدالرحمن به ناچار به كوفه عقب نشينى كردند. در آن جا نيز تاب مقاومت نياورده و اين شهر را از دست دادند.

سپاهيان عبدالرحمن در برابر فرماندهان و عاملان حجاج، تاب مقاومت نيافته و شهرهاى تحت تصرف خويش را يكى پس از ديگرى از دست داده و به تدريج پراكنده شدند. عبدالرحمن به سجستان بازگشت نمود و پس از مقدارى درگيرى در حوالى خراسان و سجستان، دوباره به سرزمين «رتبيل» بازگشت و در پناه حاكم آن قرار گرفت. ولى حجاج وى را تعقيب مى كرد و از حاكم رتبيل، خواسته بود كه وى را تحويل دهد. حاكم رتبيل از اين امر امتناع مى كرد، تا اين كه حجاج به وى وعده داد كه در صورت تحويل دادن عبدالرحمن، وى خراج هفت سال رتبيل را از او گذشت مى كند او را بر حاكميت سرزمين رتبيل، ابقا كرده و از او پشتيبانى خواهد كرد. در اين هنگام، حاكم رتبيل، خواسته حجاج را پذيرفت و به نيرنگ وى جامه عمل پوشانيد. وى در يك اقدام ناجوانمردانه، عبدالرحمن را كشت و سرش را براى حجاج فرستاد و اطرافيان وى را در بند نموده و به نزد عمارة بن تميم لخمى، عامل حجاج در سجستان فرستاد.

بدين ترتيب، جنبشى كه مى رفت ريشه ستم و تجاوزكارى هاى حجاج را بسوزاند و دست امويان و عاملان نااهل آنان را از ايران و عراق كوتاه گرداند، به خاموشى گراييد و به فراموشى سپرده شد. تاوان سنگين جنبش ‍ عبدالرحمن را مردم مظلوم كوفه پس دادند. به فرمان حجاج، بسيارى از انقلابيون كوفه و طرفداران جنبش ضد اموى در عراق، از جمله كميل بن زياد، سعيد بن جبير و محمد بن ابى وقاص دستگير و پس از شكنجه هاى طاقت فرسا، اعدام شدند و تعداد بى شمارى از آنان در زندان بى سرپناه زندانى و تحت شديدترين شكنجه ها و آزارها قرار گرفتند.

حجاج، بيش ترين فشار را بر مردم كوفه تحميل كرد و شاميان و نظاميان اعزامى خليفه را در خانه هاى كوفيان ساكن گردانيد و زندگى را بر كامشان تلخ نمود.(۱۸۴)

ماه محرم - سال ۱۲۷ هجرى قمرى

كشته شدن خالد بن عبدالله قسرى به دستور وليد بن يزيد.

هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) در زمان خلافت خود (كه از سال ۱۰۵ تا ۱۲۵ قمرى، به مدت ۲۰ سال ادامه داشت) تلاش نمود تا برادرزاده خود، وليد بن يزيد را از ولايت عهدى خويش عزل نمايد و به جاى او، فرزند خود را به اين مقام منصوب كند.

وى را برخى از درباريان و مقامات عالى رتبه كشورى، مانند خالد بن عبدالله قسرى در اين تصميم، تشويق و تاييد مى كردند ولى برخى ديگر وى را از اين كار و عواقب خطرناك آن برحذر مى داشتند.

به هر حال، او در سال ۱۲۵ قمرى به هلاكت رسيد، ولى به آرزوى ديرين خويش دست نيافته بود. او موفق نشد، فرزندش را به جاى برادرزاده اش به ولايت عهدى برگزيند.

پس از مرگ او، وليد بن يزيد به عنوان يازدهمين خليفه اموى بر تخت خلافت تكيه زد. وى با اين كه، خلافتش بسيار كوتاه مدت بود، در همين مدت، نام نيكى از خود به جاى نگذاشت.

وليد، از خلفاى خشن، عقده گشا و انتقام گير بود. به همين جهت هنگامى كه به خلافت رسيد، تلاش زيادى به عمل آورد تا آن هايى كه هشام بن عبدالملك را در عزل او تحريك و تشويق مى كردند، به كيفرى سخت دچار سازد.

خالد بن عبدالله قسرى كه از عاملان و كارگزاران عالى رتبه هشام بن عبدالملك بود، مورد انتقام وليد قرار گرفت. وليد، وى را از تمامى مقام ها و پست هاى دولتى، عزل و نسبت به وى، بسيار بى اعتنايى مى كرد.

روزى، خالد بن عبدالله براى ديدار با وليد، به پادگان نظامى و محل استقرار نيروهاى رزمى كه خليفه در آن جا حضور داشت، رفت و درخواست گفت و گو با خليفه را نمود. ولى وليد، نسبت به وى بى اعتنايى كرد و حاضر نشد با وى هم سخن گردد.

پس از آن ماجرا، چندين روز گذشت و خالد نتوانست رضايت خليفه را جلب كند، تا اين كه روزى سر يحيى بن زيد را كه در خراسان قيام كرده و به دست عوامل جنايت كار خلافت به شهادت رسيده بود، به دمشق آورده و در مجلس وليد بن يزيد قرار دادند.

وليد بن يزيد، به شكرانه اين پيروزى و جنايت عاملان خود، بارعام داد و بزرگان و صاحب منصبان حكومتى و اجتماعى جهت عرض تبريك به نزد وى رفتند. خالد بن عبدالله نيز از اين فرصت استفاده كرد و جهت ديدار با خليفه به دربار رفت، وليكن دربانان مانع ورود وى شده و او را در بيرونى نگه داشتند.

خالد به درباريان گفت: حال مرا مى بينيد كه توان راه رفتن و ايستادن در جايى را ندارم و بر روى تخت نشسته ام و غلامانم مرا به اينجا آورده اند، زودتر اجازه رفتنم بدهيد! به هر صورت اجازه ورود يافت و وارد بر وليد گرديد. در آن حال، وليد بر سفره اى رنگين نشسته و مشغول خوردن غذا بود.

وليد، همين كه خالد را ديد با ناراحتى از وى پرسيد: فرزندت يزيد كجاست؟

يزيد بن خالد قسمرى از كسانى بود كه بر ضد خلافت اموى اقدام به شورش ‍ نموده بود ولى شورش او سركوب و خود وى متوارى شده بود.

خالد بن عبدالله گفت: نيروهاى هشام بر او هجوم آورده و او را با شكست و ناكامى مواجه نمودند و از آن پس، او راه خودش را گرفته و مشغول زندگى عادى خويش است.

گفت و گوى وليد بن يزيد و خالد بن عبدالله به درازا كشيد و سرانجام وليد با عصبانيت گفت: اى خالد، يا فرزندت را نزد من حاضر مى سازى و يا به جاى او جان تو را مى گيرم!

خالد در پاسخ او گفت: به خدا سوگند اگر فرزندم يزيد در پيش پايم باشد، وى را تسليم تو نخواهم كرد. تو هر چه مى خواهى بكن! وليد به غيلان، فرمانده نگهبانان خود دستور داد، خالد را دستگير و زندانى نمايد و او را به شدت شكنجه كند.

غيلان، وى را در غل و زنجير كرد و به سختى شكنجه و آزار نمود.

خالد بن عبدالله، در عين تحمل شكنجه ها حاضر نبود با احدى گفت و گو و درخواست شفاعت و عذر خواهى كند. غيلان به نزد وليد رفت و گفت: به خدا من كسى را شكنجه مى كنم كه هيچ حرفى نمى زند و از هيچ كس ‍ درخواستى نمى كند.

وليد گفت: حال كه چنين است، دست از او بردار و رهايش كن. اما يوسف بن عمر كه رقيب خالد بن عبدالله در دوران خلافت هشام بود و در خلافت وليد، يكه تاز ميدان سياست و از وزيران بلند پايه وليد بود، به نزد خليفه رفت و به وى گفت، من حاضرم خالد را به مبلغ پنجاه ميليون از تو خريدارى كنم. وليد پذيرفت و خالد را به يوسف بن عمر تسليم كرد.

يوسف بن عمر در كمال ناجوان مردى، رقيب و همكار سابق خود را تحقير و شكنجه نمود و در حالى كه هنوز رمقى در بدن داشت، دست هاى، پاها، ران ها و سينه خالد را با سنگ سختى بشكست و وى را به طرز فجيعى به قتل رسانيد.

گفتنى است: هنگامى كه وليد به خلافت رسيد، اسناد و مداركى از آرشيو دربار به دست آورد بود كه حكايت داشت بر اين كه خالد بن عبدالله از جمله كسانى بود كه هشام را بر عزل وليد تحريك مى كرد، ولى يوسف بن عمر، وى را از اين كار باز مى داشت. به همين جهت وليد در عصر خلافت خود، به يوسف بن عمر، مقام بالاترى داد ولى خالد را با تحقير و سرافكندگى به قتل رسانيد.

براى كشته شدن خالد، گمانه هاى ديگرى نيز ذكر شده است كه بيان آنها خالى از لطف نيست. از جمله اين كه خالد بن عبدالله در پنهان، از قيام يحيى بن زيد علوى در خراسان پشتيبانى مى كرد. هم چنين گفته شده است كه وليد در هنگام مراسم حج، قصد داشت كه در پشت خانه خدا شراب بنوشد، ولى خالد وى را منع كرده بود. به هر تقدير، خالد بن عبدالله به فرمان وليد بن يزيد كشته شد و در حيره دفن گرديد.(۱۸۵)

ماه محرم - سال ۱۲۷ هجرى قمرى

آغاز جنبش عبدالله بن معاويه جعفرى بر ضد مروانيان.(۱۸۶)

عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر طيارعليه‌السلام ، در اواخر حكومت مروانيان در كوفه بر ضد آنها قيام نمود. اهالى كوفه و شيعيان اين شهر كه شاهد ضعف عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز، عامل مروانيان در اين شهر بودند، عبدالله بن معاويه را تقويت كرده و نيروى رزمى و سلاح جنگى در اختيارش گذاشته و او را از جهت سياسى و اقتصادى نيز كاملا پشتيبانى مى نمودند. وى در اندك مدتى بر كوفه استيلا يافت و پس از آن به مداين تاخت و آن جا را نيز از چنگ مروانيان خارج ساخت و سپس عازم حيره شد و مجددا با نيروهاى عبدالله بن عمر، درگير گرديد، ولى اين بار متحمل شكست شد و به ناچار به سوى كوفه عقب نشينى كرد.(۱۸۷)

عبدالله بن عمر براى تعقيب وى به سوى كوفه هجوم آورد و او را از كوفه نيز بيرون راند. عبدالله بن معاويه به سوى مداين رفت و در آنجا، نيروهايش را سازمان دهى كرد و مخالفان بنى اميه و هواداران اهل بيتعليه‌السلام را براى ادامه نبرد تجهيز و تشويق مى كرد. وى، اين بار با تغيير تاكتيك جنگى، اهدافش را متوجه ايران كرد. بدين جهت به سوى جبال و مناطق ايران پيش ‍ تاخت و شهرهاى حلوان، قومس (سمنان) ، اصفهان و مناطق مركزى ايران به تصرف خويش درآورد و شهر اصفهان را مقر حكومت خويش قرار داد.

وى پس از تحكيم نسبى حكومت خويش در اصفهان، منطقه جنوبى آن، يعنى اصطخر، شيراز و كرمان را نيز از چنگ مروانيان بيرون آورد و حكومت هاشمى را در بخش اعظم ايران جارى ساخت.

در اين هنگام كه مروان بن محمد، معروف به مروان حمار با انقلاب ها وى قيام هاى گوناگونى از سوى عباسيان، علويان و جعفريان مواجه شده بود و عمده اين جنبش ها از عراق آغاز و به مناطق ديگر گسترش مى يافت، يزيد بن عمر بن هبيره را به حكومت عراق منصوب كرد، تا با درايت جنگى وى بتواند بر اوضاع عراق و ايران تسلط كامل يابد. يزيد بن عمر پس از تسلط بر عراق، سپاهى به فرماندهى نباته كلابى براى نبرد عبدالله بن معاويه به سوى جنوب غربى ايران گسيل داشت.

سپاه نباته در شهرها و مناطق مختلفى از ايران با سپاهيان عبدالله بن معاويه درگير شدند و آنان را به شكست و عقب نشينى وادار ساختند.

آنان، شهرهاى اصطخر، شيراز، كرمان، قومس و اصفهان را از تسلط عبدالله بن معاويه خارج ساخته و پيروان و سپاهيانش را از اين مناطق بيرون راندند. تعداد زيادى از سپاهيان عبدالله بن معاويه در جريان درگيرى ها كشته شده، تعدادى ديگر اسير و بقيه پراكنده شدند.

عبدالله بن معاويه با تعدادى از نزديكان خود از فارس به خراسان گريخت و اميدوار بود كه ابومسلم خراسانى كه در آن هنگام در خراسان بر ضد بنى اميه قيام كرده بود و مردم را به «الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » دعوت مى كرد، با وى به عنوان فردى از اهل بيتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيعت كند، و يا حداقل او را در برابر نيروهاى نباته كلابى يارى دهد. ولى ابومسلم و عامل او در هرات، به نام مالك بن هيثم نه تنها از عبدالله بن معاويه، استقبال نكرده، بلكه صحنه را بر او تنگ گرفتند. حاكم هرات به دستور ابومسلم، عبدالله و يارانش را دستگير و دربند نمود. پس از مدتى، همراهان عبدالله را آزاد كرده ولى عبدالله را ناجوان مردانه خفه كردند و پس از كشتن عبدالله بن معاويه، بر او نمازگزارده و در شهر هرات به خاك سپردند.(۱۸۸) از آن پس، توجه مخالفان بنى اميه، به سوى عباس معطوف گرديد.

ماه محرم - سال ۱۳۲ هجرى قمرى

زندانى شدن ابراهيم بن محمد به دستور مروان بن محمد.

از سال ۱۰۰ قمرى، دعوت عباسيان و هواداران آنان براى قيام بر ضد بنى اميه و بيعت با «الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » آغاز گرديد و رهبرى جنبش را محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بر عهده داشت. وى در آغاز روزگار در «حميه» يا در «كرار» از كوهستان هاى شام زندگى مى كرد و داعيان و نمايندگان او به طور پنهانى در سراسر جهان مردم را به قيام فرا مى خواندند.

ولى عمرش كفاف نكرد و پيش از قيام سراسرى مردم بدرود حيات گفت. وى در هنگام وفاتش پسرش ابراهيم را جانشين خود كرد. ابراهيم كه معروف به «امام» بود، داعيان خود را براى زمينه سازى قيام و جنبش ‍ عمومى آماده كرد.

ابومسلم در ايران و ابوسلمه در مناطق عرب نشين از بزرگترين داعيان او بودند. مروان بن محمد، معروف به مروان حمار، در آن هنگام خلافت امويان را بر عهده داشت. وى به پنهان گاه امام ابراهيم بن محمد، آگاه گرديد و به وليد بن معاوية بن مروان بن حكم، عامل خود در دمشق دستور داد كه ابراهيم را دستگير و زندانى نمايد. به اين هدف كه با دستگيرى وى جنبش ‍ ضد اموى را كنترل و سركوب كند. وليد در شام به مخفى گاه ابراهيم پى برد و او را دستگير كرد و زندانى نمود. اين واقعه در محرم سال ۱۳۲ قمرى، همان سالى كه عباسيان در كوفه به خلافت رسيدند، واقع گرديد. ابراهيم پس از دو ماه تحمل زندان و شكنجه بدرود حيات گفت.

اما جنبش عباسيان نه تنها خاموش نشد، بلكه فراگير و سرانجام به پيروزى رسيد. هواداران بنى عباس زمانى كه به پيروزى رسيدند، به علت زندانى بودن ابراهيم در شام، به وى دست رسى نداشتند. بدين جهت با ولى عهدش ابوالعباس عبدالله بن محمد، معروف به سفاح كه برادر وى بود، در كوفه بيعت كردند و حكومت عباسيان را پايه گذارى كردند.(۱۸۹)

ماه محرم - سال ۲۰۲ هجرى قمرى

بيعت مخالفان مامون با ابراهيم بن مهدى عباسى.

پس از آن كه سپاهيان مامون به فرماندهى حس بن سهل (ذوالرياستين) بر سپاهيان برادرش امين پيروز شده و امين را به قتل رساندند و تمام مناطق تحت اختيار او را در استيلاى مامون قرار دادند، در برخى از شهرهاى حجاز، يمن و عراق شورش هايى بر ضد عباسيان به وقوع پيوست و در بسيارى از اين نهضت ها، علويان رهبرى مردم را بر عهده داشتند. مامون عباسى براى خاموش كردن شورش ها واز ميان بردن نهضت هاى مردمى، از امام رضاعليه‌السلام كه جانشين پدرش امام موسى كاظمعليه‌السلام بود و مورد احترام همه شيعيان و علويان بود، دعوت كرد به خراسان سفر كند و در امر حكومت وى را يارى دهد. امام رضاعليه‌السلام از همكارى با حكومت غير مشروع خوددارى مى كرد ولى با اجبار و اكراه، مجبور به هجرت به سرزمين خراسان و پيوستن به مامون در «مرو»(۱۹۰) شد. در آن جا مامون در ظاهر به امامعليه‌السلام پيشنهاد خلافت را داد ولى امامعليه‌السلام امتناع نمود. سرانجام پس از اصرار و تاكيد فراوان مامون، امامعليه‌السلام را ولايت عهدى مامون را پذيرفت.

در آن هنگام، فضل بن سهل، زمام كشورى خلافت مامون را عهده دار بود و برادرش حسن بن سهل (ذوالرياستين) با سپاهيان بى شمارش بر عراق و ايران حكومت داشت و فرماندهى مقام لشكرى مامون را عهده دار بود. در حقيقت، حكومت مامون به دست فضل و حسن اداره مى شد.

اين گونه روى كردهاى مامون نسبت به امام رضاعليه‌السلام ، فضل و حسن، موجب گرديد كه عباسيان و طرفداران آنان در بغداد، بر ضد مامون شورش ‍ كرده و خواهان خلع وى از خلافت و جايگزينى شخص ديگرى از بنى عباس و استحكام حكومت عباسيان شدند. در اين ميان بيش از همه ابراهيم بن مهدى، منصور بن مهدى، مطلب بن عبدالله بن مالك سندى بن شاهك، نصير، و صيف، صالح و اسحاق بن موسى پافشارى مى كردند.

سرانجام با برپا كردن جو عمومى بر ضد مامون، وى را در بغداد از خلافت خلع كرده و ابراهيم پسر مهدى عباسى را به خلافت برگزيدند و با وى بيعت كرده و وى را به «المبارك» ملقب ساختند.

در اين هنگام، مامون به همراه امام رضاعليه‌السلام و فضل بن سهل و ساير بزرگان حكومتى در خراسان بوده و از شورش عباسيان در عراق بى خبر بودند. حسن بن سهل در عراق با شورش گران و ياغيان مبارزه مى كرد و اين گونه اخبار را به برادرش فضل بن سهل در خراسان مى رسانيد و اين دو، تلاش مى كردند كه مامون را از اين وقايع بى خبر نگه دارند. ابراهيم بن مهدى پس از آنكه در بغداد بر مسند خلافت نشست، بر مداين و كوفه نيز نيرو فرستاد و اين مناطق را از دست سپاهيان حسن بن سهل بيرون آورد.

ميان سپاهيان حسن بن سهل و سپاهيان ابراهيم بن مهدى، مدتى در بغداد و جنوب عراق جنگ و گريزى برقرار بود، ولى سرانجام زيادى لشكر مامون و تدابير و مديريت رزمى حسن بن سهل، موجب شكست سپاهيان ابراهيم بن مهدى گرديد. وى پس از پراكنده شدن نيروهايش، در تاريكى شب از مداين گريخت و ديگر كسى وى را نديد.

به اين ترتيب، مخالفان مامون بار ديگر طعم تلخ شكست و سرافكندگى را پذيرا شده و به ناچار بيعت با مامون را تجديد كردند.(۱۹۱)

اين ماجرا با آن كه با پيروزى سپاهيان مامون به پايان رسيده بود، ولى زنگ خطرى براى مامون بود كه دورى وى از دارالخلافه بغداد، طمع رقيبان وى از بزرگان بنى عباس را بر مى انگيزاند و احتمال تكرار جرياناتى همانند جريان ابراهيم بن مهدى، بعيد نخواهد بود.

به همين جهت، مامون از خراسان به قصد بغداد عزيمت كرد و پس از مدتى وارد بغداد شد. ولى پيش از رسيدن به عراق، هم فضل بن سهل و هم امام رضاعليه‌السلام را به طور ناجوانمردانه در بين راه به قتل رسانيد.