روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12749
دانلود: 2891

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12749 / دانلود: 2891
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد 1

نویسنده:
فارسی

روز ۱۵ محرم - سال هفتم هجرى قمرى

وقوع غزوه خيبر و پيروزى مسلمانان بر يهوديان.

در تاريخ نبرد خيبر و پيروزيهاى غرور آفرين مسلمانان بر يهوديان اين ناحيه، اتفاق ديدگاهى ميان تاريخ نگاران و سيره نويسان اسلامى نيست.

مرحوم شيخ عباس قمى در «وقايع الایام» بنا به روايتى اين جنگ را در روز پانزدهم محرم(۱۰۸) و در منتهى الآمال، پس از ۲۰ روز از بازگشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حديبيه ذكر كرده است.(۱۰۹)

ابن خلدون، اواخر محرم سال ششم هجرى را خروج پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مدينه براى نبرد با يهوديان خيبر مى داند.(۱۱۰)

شيخ طوسى در امالى، ابن هشام در سيره، طبرى در تاريخ خود و مجلسى در بحارالانوار، تاريخ حركت سربازان اسلام را ماه محرم ذكر كرده اند.(۱۱۱)

ولى واقدى در مغازى، آن را ماه صفر يا اول ربيع الاول،(۱۱۲) و ابن سعد و طبقات، آن را جمادى الاولى سال هفتم مى دانند.(۱۱۳)

صاحب وقايع الايام، فتح خيبر را در روز ۲۴ رجب سال هفتم قمرى بيان كرد و شرحى بر آن نگاشت.(۱۱۴)

ممكن است گفتار متعدد تاريخ نگاران و اختلاف آنان در نقل اين واقعه مهم، به اين صورت قابل جمع باشد كه فرمان اعزام سپاهيان از سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نيمه محرم صادر گرديد و حركت آنان از اواخر محرم آغاز شد و حضور آنان در ناحيه خيبر در ربيع الاول به وقوع پيوست و جنگ آنان رد جمادى الاولى و پيروزى نهايى بر يهوديان در رجب همان سال محقق گرديده است.

به هر تقدير، پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از بازگشت از سفر حديبيه و انعقاد صلح با مشركان قريش و كسب اطمينان خاطر از سوى آنان، متوجه گروه هاى ديگرى از اهالى جزيرة العرب شد كه هر گاه فرصتى به دست آوردند، مخالفان و دشمنان اسلام را بر ضد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهالى مدينه تحريك و تقويت مى نمودند.

دسته اى از اين مردم، يهويان بودند كه در «منطقه خيبر» سكونت داشتند. خيبر، جلگه وسيع و حاصل خيزى در شمال مدينه، به فاصله ۳۲ فرسنگى قرار داشت و يهوديان براى سكونت خويش در آن مكان و حراست و نگهبانى از آن، هفت دژ استوار برپا كرده بودند. جمعيت آنان در اين ناحيه بالغ بر ۲۰۰۰۰ نفر بود و در ميان آنان، مردان دلاور و جنگ آور فراوانى از جمله «مرحب خيبرى» به چشم مى خوردند.(۱۱۵)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هزار و شش صد تن عازم خيبر شد. آن حضرت، پرچم سپاه را به «امام على بن ابى طالبعليه‌السلام » سپرد و «سباع بن عرفطه غفارى»(۱۱۶) و بنا به روايتى «غيله ليثى» را جانشين خويش در مدينه نمود.

هنگامى كه سپاه اسلام به خيبر رسيد، با دژهاى استوار چون: ناعم، قموص، كتيبه، نسطاة، شق، و طيح و سالم روبرو شدند. يهوديان براى حفاظت و كنترل خارج دژها، در كنار هر دژى، برج مراقبت ساخته و با گماشتن نگهبانانى در آن برج، جريان خارج دژ را به داخل گزارش ‍ مى دادند.

ساختمان برج ها و دژها طورى ساخته شده بود كه ساكنان آنان بر بيرون قلعه كاملا تسلط داشتند و با منجنيق و ابزارهاى ديگر مى توانستند مهاجمان را سنگباران كنند.

در ميان جمعيت ۲۰۰۰۰ نفرى خيبر، تعداد دو هزار مرد جنگى و دلاور زندگى مى كردند.(۱۱۷)

سپاه اسلام به فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دژهاى نخستين را يكى پس از ديگرى گشودند ولى در برابر دژهاى ديگرى كه از استحكام و حالت تدافعى بيشترى برخوردار بودند، گشايشى پديد نيامد.

قهرمان و مدافع يكى از اين دژهاى نفوذناپذير، مرحب خيبرى بود كه آوازه دلاورى و جنگجويى وى، مبارزان عرب را به انفعال و سستى مى كشانيد. به همين جهت چند تن از صحابه براى نبرد با دژى كه وى از آن دفاع مى كرد، از سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماموريت مبارزه يافتند ولى كارى از پيش نبردند.

بنا به روايت تاريخ نگاران، روز نخست ابوبكر بن ابى قحافه و روز دوم عمر بن خطاب، پرچم اسلام را به دست گرفته و به سوى اين دژ هجوم آوردند ولى بدون درگير شدن با دشمن بازگشت نمودند.(۱۱۸)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با چنين وضعيتى روبرو شده بود و روحيه مسلمين را تضعيف شده مى ديد، با صلابت و قاطعيت فرمود:لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله؛ و يحبه الله ورسوله، اين پرچم را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.

ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لحظه شمارى مى كردند و منتظر بودند ببينند كه اين فرد كيست؟ و اين قرعه به نام كدام يك از آنها بيرون خواهد آمد.

برخى از ياران دلاور و نزديك به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احساس ‍ مى كردند كه منظور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنانند.

اما روز بعد فرا رسيد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پسر عم و داماد خويش ‍ على بن ابى طالبعليه‌السلام را خواست و پرچم اسلام را به وى سپرد و خطاب به او گفت:قاتلهم حتى يشهدوا ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، فاذا فعلو ذلك فقد منعوا منك دمائهم الابحقها و حسابهم على الله. (۱۱۹)

اى على، با آنان مبارزه كن تا كلمه طيبه شهادتين را بر زبان جارى سازند. هنگامى كه اظهار مسلمانى نمودند، خون آنان بر تو محترم است، مگر آنانى كه مستحق نابودى اند و حساب آنان با خدا منان است.

امام علىعليه‌السلام با شهامت و دليرى تمام به سوى دژهاى نفوذناپذير «و طيح» و «سلالم» به پيش تاخت و پرچم اسلام را در بيرون دژ به اهتزاز درآورد. از آن سو، دو قهرمان يهود خيبرى يعنى حارث و برادرش ‍ مرحب به همراه تعدادى از رزمندگان ديگر براى دفاع از دژ، بيرون آمده و با نيروهاى حضرت علىعليه‌السلام درگير شدند. حضرت علىعليه‌السلام در آغاز با حارث و پس از آن با برادرش مرحب به نبرد تن به تن پرداخت و با ضربات شمشيرش هر دو را به سزاى كيفرشان رسانيد. با كشته شدن دو قهرمان بلند آوازه يهود، ساير جنگجويان خيبرى را وحشت فرا گرفته و به داخل دژ گريختند. و در دژها را بستند. مسلمانان با درهاى بسته دژها روبرو گرديدند. حضرت علىعليه‌السلام همين كه به در دژها رسيد با نام خدا به آنها حمله آورد و در بزرگ را از جايش كند و تا پايان نبرد از آن به جاى سپر استفاده نمود.

پس را آن كه در را بر زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام كه ابو رافع از جمله آنان بود نتوانستند آن را از اين رو به آن رو كنند.(۱۲۰)

پيكى از جانب حضرت علىعليه‌السلام به محضر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و آن حضرت را از پيروزى بر يهوديان با خبر گردانيد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خوشحالى تمام به سوى دژهاى گشوده شده حركت كرد. همين كه به حضرت علىعليه‌السلام رسيد، به وى فرمود:قد بلغنى نباك المشكور و صنيعك المذكور، قد رضى الله عنك و رضيت انا عنك؛ اى على، خبر ستايش آور و كارآمدى قابل تقديرت به من رسيد. خدا از تو خرسند است و من نيز از تو خرسندم.

در اين هنگام، اشك از ديدگان علىعليه‌السلام جارى شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: اى على، چرا گريه مى كنى؟

علىعليه‌السلام گفت:فرحا باءن الله و رسوله عنى راضيان (۱۲۱) ؛ گريه من از خوش حالى است. از اين جهت مى گريم كه خدا و رسولش از من خشنود و خرسندند.

بدين ترتيب، سپاهيان اسلام وارد دژهاى خيبر شده و پرچم اسلام را بر فراز آنها به احتزاز درآوردند و مفسدان و فتنه انگيزان را به سزاى كيفرشان رسانيده و غنايم فراوانى به چنگ آوردند.

بيشتر دژهاى خيبر با مبارزه و برخى با مصالحه به روى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گشوده شدند. آن دسته از يهوديانى كه مصالحه را ترجيح داده بودند، متعهد گرديدند كه نيمى از درآمدهاى سالانه خويش را به مسلمانان بدهند.(۱۲۲)

لازم به يادآورى است كه در همين غزوه، سرزمين «فدك» با مصالحه به تصرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درآمد و آن حضرت به خاطر دلاورى ها و تلاش هاى بى دريغ حضرت علىعليه‌السلام در نبرد با يهوديان خيبر، فدك را به دختر خود فاطمه زهراعليه‌السلام همسر على بن ابى طالبعليه‌السلام بخشيد.(۱۲۳)

از آن تاريخ تا اوايل خلافت ابوبكر بن ابى قحافه، باغستان هاى فدك در تملك حضرت زهراعليه‌السلام و همسرش حضرت علىعليه‌السلام بود. ولى پس از تصاحب خلافت از سوى ابوبكر، وى با تحريك عمر بن خطاب، اين باغستان ها را با تزوير و اكراه از حضرت زهراعليه‌السلام گرفت و آن حضرت و همسرش را از دست رسى به آنها بازداشت و در اختيار حكومت خويش قرار داد.

روز ۱۵ محرم - سال ۱۱ هجرى قمرى

ورود نمايندگان طايفه «نخع» به مدينه و پذيرش دين اسلام(۱۲۴)

از هنگامى كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دين اسلام را در مكه معظمه آشكار ساخت و تا سالى كه در مدينه منوره رحلت نمود، به مدت ۲۰ سال مردم را به دين جديد خدا فرا خواند و آنان را از شرك: كفر و بت پرستى بازداشت. در اين مدت بسيارى از اهالى شبه جزيره عربستان با ميل و رغبت باطنى خويش، دين اسلام را پذيرا شده و خود را از گمراهى رهايى بخشيدند.

پذيرش اسلام به دو گونه بود: فردى و گروهى.

پذيرش فردى، بيشتر در اوايل دعوت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صورت مى گرفت. آن گاه كه دعوت آن حضرت فراگير شد و اكثر مردم عربستان با هدف ها و نيت هاى ناب آن حضرت آشنايى پيدا كردند، گروه گروه، دين جديد را پذيرا شدند و در برخى از ايام به صورت گروهى وارد مدينه شده و به دست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسلام را اختيار مى كردند. سال نهم هجرى، اوج مسافرت گروها و هيئت ها به مدينه منوره و اظهار پذيرش اسلام از سوى آنان بود. به همين جهت، آن سال را «عام الوفود» يعنى سال ورود هيئت ها و گروها نام گذارى كردند.(۱۲۵)

پس از آن سال نيز همين روند استمرار داشت تا آن هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت نمود. بنا به روايت تاريخ نگاران، آخرين هيئت و گروهى كه بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده و اسلام اختيار نمودند، طايفه «نخع» بود. از اين طايفه حدود ۲۰۰ تن در نيمه محرم سال ۱۱ قمرى وارد مدينه شده و به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده و با آن حضرت بيعت و اظهار اعتقاد و ايمان به دين مبين اسلام نمودند.

اين طايفه از عرب ها، توسط «معاذ بن جبل» كه از سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عازم يمن شده بود، با اسلام و دين حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشنا شده بودند.(۱۲۶)

اين هيئت، آخرين گروهى بودند كه بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شدند و اين واقعه، پس از بازگشت آن حضرت دار فانى را وداع گفت و روح بلندش به ملكوت اعلى پيوست.

لازم به يادآورى است كه «مالك بن حارث اشتر نخعى»، فرمانده سلحشور و يار فداكار امير مومنانعليه‌السلام از همين طايفه است و از مردان اين طايفه، فداكاران فراوانى براى حضرت علىعليه‌السلام و اهل بيت عصمتعليه‌السلام تربيت نمود.

روز ۱۶ محرم - سال ۱۴ هجرى قمرى

هجوم مسلمانان به دمشق(۱۲۷)

مسلمانان پس از پيروزهايى كه در نبرد با مسيحيان و سپاهيان روم در جبهه هاى شرقى شام مانند اجنادين، بصرى و مرج صفر به دست آورده بودند، نيروهاى خويش را برى نبرد با مدافعان شهر تاريخى دمشق (مركز كشور سوريه كنونى) متمركز كردند. سپاه مسلمانان در آغاز زمين هاى سرسبز و هموار دمشق مانند و مرج صفر و كليساهاى آن را با قدرت تصاحب كردند و پس از ۱۵ روز اقامت در اين منطقه، به سوى دمشق رهسپار شدند. آنان در شانزدهم محرم سال ۱۴ هجرى به دمشق هجوم آورده و آن را از چند سو به محاصره خويش درآوردند.

مدافعان شهر، تمام درهاى شهر را به روى مسلمانان بسته و در داخل شهر سنگربندى كردند.

خالد بن وليد به فرماندهى پنج هزار رزمجو در سمت شرقى دمشق آماده نبرد شد. وى علاوه بر اين گروه، فرماندهى كل نيروها را نيز بر عهده داشت. اما در همان هنگام عزل وى از فرماندهى كل صادر گرديد و اين مقام به ابوعبيده جراح واگذار شد.

عمرو بن عاص در باب توما، شر حبيل در باب فراديس، ابوعبيده در باب جابيه، يزيد بن ابى سفيان، در باب الصغير و ابو دردا در برزه با انبوه سپاهيان خويش، دژهاى استوار دمشق را در محاصره گرفته بودند.

اسقف بزرگ شهر، چون اوضاع را خطرناك و وحشت آورديد، به بالاى دژى كه در مقابل خالد بن وليد بود آمد و وى را به صلح و سازش دعوت كرد. خالد پذيرفت و وارد دژ شد و پس از گفت و گوهاى طرفين، صلح نامه اى نوشته شد طرفين امضا كردند. متن صلح نامه چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما اعطى خالد بن الوليد اهل دمشق اذا دخلها اعطاها امانا على انفسهم، و اموالهم، و كنائسهم، و سور مدينتهم لايهدم، و لا يسكن شيى من دورهم، لهم بذلك عهدالله، و ذمة رسوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و الخلفاء و المؤمنين، لا يعرض لهم الا خيرا اذا اعطوا الجزية. (۱۲۸)

به نام خداوند بخشاينده مهربان. اين، چيزى است كه خالد بن وليد به اهل دمشق اعطا مى كند. به اين كه هنگامى وارد شهر دمشق گرديد به مردم اين شهر آسيبى نرساند و از جهت جانشان، دارايى شان و كليساهاى آنان تاءمين دهد و ديوارها و دژهاى شهر را تخريب نكند و در خانه هاى مردم، كسى را ساكن نگرداند. اين تعهدى است الهى و بر ذمه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خلفا و مؤمنان است براى اهالى دمشق كه با اين مردم جز به نيكى رفتار نشود مادامى كه به وظيفه خود در پرداخت جزيه (ماليات اهل كتاب) عمل نمايند.

اما دسته سربازان ابوعبيده جراح كه در باب جابيه، كمين كرده بودند، بدون اطلاع از سازش خالد بن وليد، به داخل دژها نفوذ كرده و وارد شهر شدند و ميان آنان و مدافعان شهر نبردى سنگين درگرفت.

مسلمانان مهاجم، مدافعان دمشق را وادار به شكست و عقب نشينى نمودند و به پيش روى خويش ادامه دادند، تا اين كه در محله «مقسلاط» (بازار مسگرها) با نيروى خالد بن وليد كه پيش از اين بدون جنگ وارد شده بودند، تلاقى نمودند.

اسقف دمشق به فرمان دهان و سپاهيان مسلمان كه از سوى ديگر هجوم آورده بودند، پيام داد كه ما با خالد بن وليد مصالحه كرده ايم. با اين حال چگونه دسته ها و گروه هاى ديگرى از سربازان مسلمان در شهر ما تاخت و تاز مى كنند؟

سربازان مسلمان پاسخ دادند كه فرماندهاى سپاه با ابوعبيده جراح است، نه خالد بن وليد، و مصالحه وليد براى ما ارزشى ندارد. اما ابوعبيده جراح كه متوجه مصالحه خالد بن وليد با اسقف دمشق شده بود، به سربازان مسلمان دستور داد كه نبرد را متوقف كرده و به صلح نامه پاى بند باشند.

آن روزى كه مسلمانان وارد دمشق شده و اين شهر بزرگ را گشودند، روز عيد مسيحيان بود. مسيحيان، آن روز را بنا بر جشن و شادمانى داشتند كه با ورود مسلمانان، جشن آنان تبديل به اندوه و شرمسارى گرديد.

لازم به يادآورى است كه از هنگام هجوم مسلمانان به دمشق تا تصرف آن، چندين ماه طول كشيد. زيرا آنان به مدت شش ماه اين شهر را از چهار طرف در محاصره خويش داشتند. پس از تصرف دمشق از سوى مسلمانان، بسيارى از مسيحيان از اين شهر كوچ كرده و به «انطاكيه» نقل مكان نمودند و خانه هاى خالى آنان در اختيار مسلمانان قرار گرفت.(۱۲۹)

فتح خلدون، فتح دمشق را در ماه رجب همان سالى مى داند كه عمر بن خطاب به خلافت رسيده بود. بنا به گفته وى، نخستين كار عمر پس از تصاحب خلافت، عزل خالد بن وليد از فرماندهى شام و نصب ابوعبيده جراح به جاى وى بود. ولى ابوعبيده، امارت خويش را تا پايان فتح دمشق نگه مى داشت.(۱۳۰)

ابو عبيده از اين طريق، مانع از هم پاشيدگى سپاه مسلمانان و ضعف احتمالى آنان در برابر سپاهيان روم گرديد.

روز ۱۶ محرم - سال ۱۶ هجرى قمرى

تدوين تاريخ اسلامى.

در عصر خليفه دوم برخى از استانداران و برخى از دورانديشان مدينه لزوم انتخاب تاريخى ويژه اى براى مسلمانان را به اطلاع خليفه رسانيدند.

عمر بن خطاب كه دو سال و نيم از خلافتش مى گذشت، تصميم گرفت براى مسلمانان تاريخ ويژه اى ترتيب دهد.

به همين جهت تعدادى از صاحب نظران مهاجر و انصار را گرد آورد و با آنان درباره تدوين تاريخ اسلامى مشورت و گفت و گو كرد.

امير مؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام نيز كه در آن جمع حضور داشت، پيشنهاد كرد: به خاطر اهميت هجرت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مكه به مدينه منوره، هجرت آن حضرت را مبداء تاريخ قرار بدهند. غير از آن حضرت، برخى از حاضران تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، برخى سال بعثت آن حضرت، برخى سال رحلت آن حضرت را پيشنهاد كرده بودند. هم چنين بعضى ها تاريخ رومى (ميلادى) و عده اى هم تاريخ فارس (فرس ‍ قديم) را پيشنهاد نمودند. ولى عمر بن خطاب پيشنهاد اميرمؤمنان على بن ابى طالب را اصلح دانست و همان را تاييد كرد و بنا گذاشت كه هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبداء تاريخ اسلامى باشد.

پس از آن درباره ابتداى سال قمرى كه از چند ماهى آغاز گردد، گفت و گو شد. در اين باره هم نظرهاى گوناگونى ارائه گرديد. برخى به خاطر اهميت ماه رمضان، ابتداى رمضان را و برخى به خاطر اهميت حج، اول ذى حجه را و برخى ماه رجب را كه در عصر جاهليت اهميت ويژه اى در نزد عرب ها داشت و عثمان بن عفان، ماه محرم را به خاطر اين كه نخستين ماه حرام است، پيشنهاد نمودند. عمر بن خطاب پيشنهاد عثمان را پذيرفت و دستور داد كه نخستين ماه سال قمرى را از محرم آغاز كنند.

لازم به يادآورى است كه اول محرم نخستين سال قمرى (دو ماه پيش از هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مصادف بود با نخستين روز فروردين (عيد نوروز) سال ۳۳ حكومت خسرو پرويز ساسانى.(۱۳۱)

روز ۲۱ محرم - سال سوم هجرى قمرى

ازدواج حضرت علىعليه‌السلام با فاطمه زهراعليها‌السلام .

علامه مجلسى در كتاب گرانسنگ «بحارالانوار» به نقل از شيخ مفيد در كتاب حدائق الرياض، گفته است: شب ۲۱ محرم سال سوم هجرى كه شب پنج شنبه بود، مراسم زفاف حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام برگزار گرديد و آن بانوى بزرگ اسلام به خانه مولاى متقيان على بن ابى طالبعليه‌السلام منتقل گرديد. به اين جهت روزه گرفتن ۲۱ محرم به عنوان روزه شكر، مستحب و پسنديده است.(۱۳۲)

حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام به هنگام ازدواج، نه ساله بود و از جهت رشد جسمى و فكرى به كمال رسيده و سرآمد دختران و زنان عصر خويش ‍ بود.

آن حضرت در سال پنجم بعثت (هشت سال پيش از هجرت) از دامن پاك و پاكيزه بانوى خوش نام حجاز، يعنى خديجه بنت خويلده ديده به جهان گشود و با نور جمال خوش خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روشن تر

و اميدوار كننده تر گردانيد. وى آخرين فرزند حضرت خديجهعليها‌السلام بود و در عصرى ديده به جهان گشود كه پدرش حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيين رهايى بخش اسلام را براى مردم مكه به ارمغان آورده بود. در آن زمان، سران قريش و متعصبان مكه به شدت با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ايمان آورندگان مبارزه كرده و از هر سو، مانع پيشرفت و گستردگى آيين اش مى شدند. حضرت خديجهعليها‌السلام كه نخستين همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود به مانند آن حضرت، سختى ها و محروميت هاى فراوانى را تحمل نمود.

رشد و نبوغ فاطمه زهراعليها‌السلام در دامن مادر مهربان و پايدار و پدرى نجات دهنده بشريت از ظلم و جهل، از وى دوشيزه اى نمونه و الگو پرورانيد كه نقش بسيار حساس و ارزنده اى در تاريخ اسلام بر عهده گرفت.

آن حضرت، بيش از پنج بهار را پشت سر نگذاشته بود كه مادر مهربانش ‍ حضرت خديجهعليها‌السلام را از دست داد و تنها مونس باقى مانده اش، پدر ارجمندش حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

حضرت فاطمهعليها‌السلام با از دست دادن مادر، بسيار تنها بود و احساس ‍ غربت مى كرد ولى فاطمه بنت اسد، همسر حضرت ابوطالبعليه‌السلام كه پدرش حضرت ابوطالبعليه‌السلام تا آخر عمر از آن حضرت دفاع و پشتيبانى كرده بودند، جاى خالى خديجهعليها‌السلام را براى فاطمه زهراعليها‌السلام پر كرد و آن حضرت را از تنهايى بيرون مى آورد.

سرانجام بانوى بزرگ اسلام، در پى مهاجرت سرنوشت ساز پدرش حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مكه به مدينه، وى نيز به مدينه منوره مهاجرت نمود و در اين شهر ساكن گرديد.

مدينه كه با آغوش باز، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خانواده اش را پذيرا شده بود، از بانوى اسلام به گرمى استقبال كرد و از روش و منش او، بانوان اين شهر به راه درستى و راستى هدايت گرديدند. او مربى و معلمى توانا براى زنان و دختران مدينه، (شهر تازه به اسلام رو آورده) بود.

حضرت فاطمهعليها‌السلام پس از دو سال اقامت در مدينه، در موقعيتى قرار گرفته بود كه مى بايست تشكيل خانواده و زندگى جداگانه مى داد. به همين جهت برخى از بزرگان و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بانوى بزرگ اسلام خواستگارى كرده و اظهار تمايل به خويشاوندى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمودند، ولى از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسخ منفى دريافت كردند.

تا اين كه پسر عم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دست پرورده آن حضرت بود از جوانان دلير و پاك بنى هاشم محسوب مى شد، پا پيش ‍ گذاشت و از دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستگارى كرد. او، كسى نبود جز امام على بن ابى طالبعليه‌السلام .

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مشورت دخترش فاطمهعليها‌السلام ، به علىعليه‌السلام با راهنمايى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده تشكيل خانواده و مراسم عروسى با بانوى اسلام گرديد.

در آن ايام به خاطر هجرت اجبارى مسلمانان از مكه به مدينه، اكثر آنان از جمله امام علىعليه‌السلام از جهت اقتصادى و مالى در مضيقه بوده و زندگى مشقت بارى را پشت سر مى گذاشتند. حضرت علىعليه‌السلام در آن زمان از مال دنيا جز يك شمشير، يك زره و يك مركب سوارى چيز ديگرى نداشت و براى فراهم آورى هزينه هاى ازدواج، ناچار گرديد كه زره خود را بفروشد و از پول آن، جهيزه اى براى همسرش فاطمهعليها‌السلام فراهم نمايد.

صورت جهيزه دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از سوى پدر ارجمندش ‍ حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از دارايى هاى حضرت علىعليه‌السلام فراهم گرديد، بنا به روايت اكثر مورخان به شرح ذيل است:

۱ - پيراهنى كه به هفت درهم خريدارى شده بود.

۲ - روسرى (مقنعه) كه قيمت آن يك درهم بود.

۳ - قطيفه مشكى كه تمام بدن را كفايت نمى كرد.

۴ - يك تخت خواب كه از چوب و ليف خرما ساخته شده بود.

۵ - دو عدد تشك از كتان مصرى كه يكى پشمى و ديگرى از ليف خرما بود.

۶ - چهار عدد بالش كه دو تاى آن را پشم و دو تاى ديگر از ليف خرما بود.

۷ - پرده

۸ - حصير هجرى

۹ - دست آس

۱۰ - مشكى از پوست

۱۱ - كاسه چوبى براى شير

۱۲ - ظرف پوستى براى آب

۱۳ - سبوى سبز رنگ

۱۴ - كوزه هاى متعدد

۱۵ - دو بازو بند نقره اى

۱۶ - يك ظرف مسى

وقتى چشم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين ها افتاد، فرمود: خدايا، زندگى را بر گروهى كه بيشتر ظروف آنها سفال است، مبارك گردان.

مهريه حضرت زهراعليها‌السلام پانصد درهم بود كه به «مهر السنة» معروف گرديده است.(۱۳۳) بدين ترتيب حضرت فاطمهعليها‌السلام آماده تشكيل خانواده و انتقال به خانه اميرمؤمنانعليه‌السلام گرديد.

اين واقعه مبارك در واپسين ماه هاى دومين سال حضور آنان در مدينه (كه ابتداى سال سوم هجرى بود) به وقوع پيوست و خانواده اى تازه با مشاركت حضرت علىعليه‌السلام و حضرت فاطمهعليها‌السلام پا گرفت كه پاك ترين و مقدس ترين خانواده اى شد كه در اسلام بنا گرديده اند.

از ابن عباس روايت شده است كه هنگام حركت دادن حضرت زهراعليها‌السلام به سوى خانه علىعليه‌السلام ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيشاپيش فاطمه زهراعليها‌السلام ، جبرئيل در سمت راست و ميكائل در سمت چپ او در حركت بودند و هفتاد هزار فرشته الهى، از پشت سر، وى را بدرقه كرده و تسبيح و تقديس خدا را به جاى مى آوردند تا اين كه صبح طلوع كرد.(۱۳۴)

درباره رفتار حضرت علىعليه‌السلام و همسرش حضرت فاطمهعليها‌السلام نسبت به يكديگر، روايات فراوانى در منابع اسلامى ذكر شده است و در اين جا به عنوان حسن ختام، تنها به يك روايت از اميرمؤمنانعليه‌السلام بسنده مى كنيم:

آن حضرت فرمود:فو الله ما اءغضبتها، و لا اكرهتها على اءمر حتى قبضهاالله - عز و جل - و لا اغضبتنى و لا غضبت لى اءمرا، و لقد كنت اءنظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاءحزان.

به خدا سوگند، هرگز بر او (فاطمه زهراعليها‌السلام ) خشم نگرفتم و او را بر چيزى اكراه و اجبار نكردم تا اين كه به جوار حق پيوست. او نيز با من در اين مقام بود كه هرگز مرا نرنجانيد و مرا وادار به اكراه و اجبار نكرد. من هر گاه به چهره وى نگاه مى كردم، تمام ناراحتى و اندوهم بر طرف مى شد.(۱۳۵)