۱۵- شعيب عليهالسلام
نام و نسب شعيب
درباره نام و نسب شعيب ميان تاريخ نويسان اختلاف است. ابن اثير در كتاب كامل التواريخ نقل مى كند كه برخى نام آن حضرت را يثرون
ذكر كرده و برخى همان شعيب نوشته اند. در لغت نامه دهخدا نقل شده كه نام اصلى آن حضرت را يثرن و به فارسى بويب گويند و بعضى يثرون، يثروب و يا يثروب بن بويب هم نوشته اند. در تورات هم يثرون آمده است. و معلوم است كه در نقل هاى مزبور تحريف راه يافته و نام اصلى يكى از آن ها بيشتر نبوده است. جمعى از تاريخ نويسان نيز همان نام قرآنى او، يعنى شعيب كه در زبان سريانى يترون است را ذكر كرده اند.
درباره اين كه نسب آن حضرت به ابراهيم خليل نيز مى رسد يا نه؟ اختلاف است. جمعى شعيب را از فرزندان مدين بن ابراهيم مى دانند، چنان كه در احوالات ابراهيم و فرزندان آن حضرت بدان اشاره شد.
يعقوبى پدران آن حضرت را تا مدين اين گونه نوشته است: شعيب بن نويب بن عيابن مدين بن ابراهيم.
طبرى گويد: شعيب بن صفون بن عنقاد بن ثابت بن مدين بن ابراهيم.
و مسعودى گفته است: شعيب بن رعويل بن مر بن عنقاء بن مدين بن ابراهيم.
در كتاب اثبات الوصيه نيز گويد: شعيب از فرزندان نابت بن ابراهيم بوده و از فرزندان اسماعيل و اسحاق نيست.
در مقابل اينان جمعى گفته اند: شعيب از فرزندان ابراهيم نبوده، بلكه نسب وى به برخى از مردمانى مى رسد كه به ابراهيم ايمان آورده و با وى به شام مهاجرت كرده بودند، ولى از طرف مادر نسبش به لوط پيغمبر مى رسد. اين قولى است كه ابن اثير از بعضى نقل كرده است،
و راوندى نيز به سند خود از وهب روايت كرده كه گفته است: شعيب پيغمبر و ايوب و بلعم بن باعورا نسبشان به كسانى مى رسد كه در روز نجات ابراهيم از آتش نمرود به آن حضرت ايمان آورده و با وى به شام هجرت كردند و ابراهيم دختران لوط را به همسرى ايشان درآورده و وى به شام هجرت كردند هر پيغمبرى پس از ابراهيم و پيش از بنى اسرائيل آمدند، همگى از نسل آن ها هستند.
قوم شعيب و شهر مدين
از مجموع آيات قرآنى، اقوال مفسران و گفتار اهل تاريخ به دست مى آيد كه لفظ مدين هم برشهر شعيب و هم بر قبيله آن حضرت اطلاق شده است. در قرآن كريم جمعا در هفت سوره اعراف (آيه ۸۵)، توبه (آيه ۷۰)، هود (آيه هاى ۸۴ و ۹۵)، طه (آيه ۴۰)، حج (آيه ۴۴)، قصص (آيه هاى ۲۲ و ۳۲ و ۴۵) و عنكبوت (آيه ۳۶) نام مدين ذكر شده است.
در سوره هاى اعراف و هود و عنكبوت، مدين بر قوم شعيب، ولى در سوره هاى ديگر بر شهر او اطلاق شده است. آيات مربوط به داستان شعيب با اين جمله شروع مى شودوَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً
.
چنان كه ياقوت حموى گفته است: شهر مزبور و مردم آن به نام مدين بن ابراهيم موسوم و قبيله مدين از فرزندان اويند، گرچه بعضى گفته اند كه مردم مدين از نژاد عرب و اولاد اسماعيل بوده اند، ولى قول اول صحيح تر به نظر مى رسد.
بعضى از مورخان، به طور جزم گفته اند كه شهر مدين همان شهرى است كه اكنون به شهر معان موسوم گشته و سر راه حاجيانى است كه از راه اردن به مكه مى روند.
در معجم البلدان از ابوزيد نقل كرده كه شهر مدين كنار درياى قلزم (درياى سرخ كنونى) و روبه روى شهر تبوك قرار دارد. بعد به دنبال آن مى گويد: ابوزيد گفته است كه موسىعليهالسلام
از آن براى دختران شعيب آب كشيد، اكنون در آن شهر است و روى آن اتاقى بنا كرده اند كه من خود آن جا را ديده ام.
بعضى از مورخان نيز مسافت ميان جزيره سينا و رود فرات را مدين ناميده و گفته اند: مردمى كه ميان خليج عقبه و فرات مى زيسته اند، قوم مدين بوده اند.
اصحاب اءيكه چه كسانى بوده اند؟
مطلبى كه توجه بدان در اين جا لازم است، اين است كه در قرآن كريم در چند آيه از سوره هاى حجر، شعراء، ص و ق، مردمى به نام اصحاب ايكه ناميده شده اند كه شعيب بر آن ها مبعوث شد و با پند و اندرز خواست تا آن ها را از عذاب الهى بيم دهد، ولى تكذيبش كردند. در اين جا بايد ديد آيا اصحاب ايكه همان مردم مدين هستند يا قوم ديگرى كه شعيب جداگانه بر آن ها نيز مبعوث شده و آن ها هم مانند قوم مدين آن حضرت را تكذيب نموده اند.
لغت شناسان در معناى اءيكه گفته اند كه به معناى بيشه، جنگل و درخت هاى انبوه و به هم پيچيده است
و بسيارى از تاريخ نگاران و مفسران گفته اند كه اصحاب ايكه، همان مردم مدين بوده اند و در نزديكى شهرشان بيشه اى بوده كه از درختان آن استفاده مى كردند و يا به گفته بيضاوى، محل سكونتشان در همان بيشه ها بوده است.
برخى از آنان گفته اند: شعيب دوبار مبعوث شد، بار اول به سوى مردم مدين و بار دوم به سوى اصحال ايكه و بدين ترتيب آن ها را قوم ديگرى دانسته اند. در تفسيرالميزان نقل شده كه ايكه، نام بيشه اى در نزديكى شهر مدين بوده است كه طايفه اى در آن سكونت داشته و شعيب به سوى آن ها مبعوث شده است. طايفه مزبور با شعيب بيگانه بودند؛ يعنى از قوم و قبيله او نبودند، از اين رو خداى تعالى در سوره شعراء كه داستان آن ها را نقل كرده چنين مى فرمايد: اصحاب اءيكه فرستادگان (خدا) را تكذيب كردند. آن گاه كه شعيب به آن ها گفت: آيا نمى ترسيد
و اگر با آن ها بستگى قبيله اى داشت، مانند جاهاى ديگر مى فرمود: برادرشان شعيب و با جمله اءخاهم شعيب داستان را شروع مى كرد.
نكته اى كه در آيات مربوط به حضرت شعيب و مردم مدين و اصحاب اءيكه به چشم مى خورد و مى تواند شاهدى براى گفتار گروه اوّل و نيز قولى كه در تفسير الميزان نقل شده باشد، اين است كه شعيب با هر دو گروه كه روبه رو مى شود، آن ها را از كم فروشى نهى فرموده و به پر كردن پيمانه و وزن كردن با ترازوى درست دستور مى دهد؛ براى مثال در سوره هود كه بحث و گفت وگوى آن حضرت با مردم مدين نقل شده چنين است: به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. وى بدان ها گفت: اى مردم! خداى يگانه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد كه من (وضع) كار شما را خوب مى بينم (و احتياجى به كم فروشى نداريد) و از عذاب روزى كه (كافران را) فراگيرنده است، بر شما بيمناكم. اى مردم! پيمانه و وزن را از روى عدالت تمام بدهيد و حق مردم را (در معادله و داد و ستد) كم ندهيد و كوشش به فساد در روى زمين نكنيد
درسوره اعراف و عنكبوت هم آياتى شبيه به آن چه در بالا ترجمه شد، در مورد مردم مدين آمده است. در مورد اصحاب ايكه نيز در سوره شعراء چنين مى فرمايد: اصحاب ايكه پيغمبران را تكذيب كردند، هنگامى كه شعيب به ايشان گفت: چرا نمى ترسيد كه من فرستاده امينى (براى شما) هستم. پس از خدا بترسيد و پيروى ام كنيد و من از شما براى پيغمبرى، مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست
به دنبال اين آيات، آياتى نظير همان آيات سوره هود است و دعوت شعيب و دستورش به آن مردم اين گونه ذكر شده است: پيمانه را تمام دهيد و از كم فروشان نباشيد و به ترازوى درست وزن كنيد و حق مردم را كم ندهيد و در روى زمين به فساد كوشش نكنيد.
بعيد نيست از اين بشابه آيات و اندرز شعيب، چنين به دست آيد كه مردم مدين و اصحاب ايكه يكى بوده و در دسته نبوده اند، البته دور نيست گفته شود كه آن ها دو گروه بوده اند، ولى در نزديكى يك ديگر به سر مى برده اند و گناهان و صفات زشت قوم مدين، به آن ها نيز سرايت كرده بود و شعيب پس از اين كه مأمور راهنمايى مردم مدين شد، طبق دستور ديگر الهى مأمور تبليغ اصحاب ايكه نيز گرديد.
احتجاج شعيب
به هر صورت، شعيب با آن بيان شيوا و منطق محكم و گرمى كه داشت،
به اندرز آن مردم پرداخت، ولى آن ها به جاى آن كه شكرانه نعمت هاى بى شمار الهى را كه برايشان ارزانى داشته بود نموده و دعوت خير خواهانه شعيب را بپذيرند و از كفر، ناسپاسى، كم فروشى، تباهى و فساد در زمين دست بردارند، به انكار و تكذيب آن بزرگوار پرداختند و آن حضرت را به تبعيد و بيرون راندن از شهر خود تهديد كردند و حتى پا را فراتر نهاده، به سنگ سار كردن تهديدش نمودند. برخى هم مانند ساير مردمان بى منطقى كه در برابر انبياى بزرگوار الهى قرار مى گرفتند و به مسخره كردن و تهمت زدن آنان دست مى زدند، شعيب را به جادوزدگى و نسبت هاى نارواى ديگرى منسوب داشتند.
داستان استدلال شعيب در سوره اعراف
در سوره اعراف چنين نقل شده است: ما برادرشان شعيب را به سوى مردم مدين فرستاديم و او به آن ها گفت: اى مردم! خداى يگانه را كه جز وى معبودى نيست، پرستش كنيد. برهان روشنى از جانب پروردگارتان به نزد شما آمده. پيمانه و وز را كامل دهيد و حق مردم را كم ندهيد. پس از اصلاح اين سرزمين، در آن تباهى مكنيد كه اگر شما ايمان داشته باشيد، اين براى شما بهتر است. بر سر راه ها ننشينيد كه مردم را بترسانيد و كسى را كه به خدا ايمان آورده از راه او بازداريد و منحرفش خواهيد. آن زمانى را كه مردم اندكى بوديد و خداوند زيادتان كرد به ياد آوريد و بنگريد عاقبت حال مفسدان چگونه بود
برخى از مفسران از اين آيه استفاده كرده اند كه قوم شعيب علاوه بر كم فروشى، به اين گناه بزرگ هم دچار شده بودند كه بر سر راه ها كمين كرده و به راهزنى مى پرداختند. ولى بعيد نيست منظور آن حضرت راهزنى از نظر دين و گوهر گران بهاى ايمان بوده باشد، از اين رو در ادامه فرمود: و كسى را كه به خدا ايمان آورده او را از راه بازداريد و منحرفش خواهيد و چنان كه بعضى از مفسران گفته اند، اينان بر سر راه كسانى كه به شعيب ايمان آورده بودند مى نشيتند و آن ها را با تهديد مى ترساندند كه دست از ايمان به شعيب بردارند.
به هر صورت، خداى تعالى در ادامه آيات فوق، پاسخ قوم شعيب را به آن حضرت اين گونه نقل فرموده است: بزرگان قوم وى كه بزرگى (و گردن كشى) مى كردند، گفتند: اى شعيب! ما تو را با كسانى كه به تو اسمان آورده اند از دهكده خويش بيرون مى كنيم يا اين كه به آيين ما بازگرديد.
كسانى كه به شعيب ايمان آورده بودند در پاسخ آن مردم خيره سر و نادان چنين گفتند: اگر پس از آن كه خدا ما را از آيين شما رهايى داده، دوباره بدان بازگرديم، به خدا افترا بسته (و دروغى ساخته ايم) و ما را نشايد كه بدان بازگرديم. مگر خدا بخواهد كه علم پروردگار ما به همه چيز رساست و ما بر خدا توكل كنيم. پروردگارا! ميان ما و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى
ولى قوم جاهل و مغرور شعيب باز هم به سخنان نادرست خود ادامه دادند و گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد، شما مردمى زيان كار خواهيد بود.
سرانجام اين سركشى و غرور را خداوند چنين بيان فروده است: زلزله ايشان را بگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شدند و آن ها كه شعيب را تكذيب كرده بودند، گويى هرگز در آن خانه ها نبوده اند و مردمى كه شعيب را تكذيب كرده بودن، خودشان مردم زيان كارى بودند.
در سوره هود چنين آمده است:
برادرشان شعيب را به سوى مدين فرستاديم. وى بدان ها گفت: اى مردم! خداى يگانه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد. من كار شما را خوب مى بينم (و احتياجى به كم فروشى نداريد) و از عذاب روزى كه (كافران) را فرا گيرنده است، بر شما بيمناكم. اى مردم! پيمانه و وزن را از روى عدالت تمام بدهيد و حق مردم را (در داد و ستد) كم ندهيد و به فساد در روى زمين كوشش نكنيد. آن چه خدا براى شما باقى گذاشته (در معامله صحيح) براى شما بهتر است (از آن چه به وسيله كم فروشى به دست آوريد) اگر ايمان داريد
آن مردم دور از سعادت در پاسخ آن حضرت اظهار كردند: آيا نماز و دين تو دستور مى دهد تا ما چيزهايى را كه پدرانمان پرستش مى كرده اند، رها كنيم يا در اموال خويش به هر گونه كه مى خواهيم تصرف نكنيم؟ تو كه شخص بردبار و بافهمى هستى.
شعيب بدان ها فرمود: اى مردم! به نظر شما اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و روزى نيكويى از پيش خود روزى ام كرده باشد، (چگونه دست از اطاعتش بردارم) و من نمى خواهم آن چه را از شما منع مى كنم، خودم مرتكب شوم كه هدف من تا آن جا كه بتوانم چيزى به اصلاح نيست و توفيق من (در دعوت خويش) جز به اراده خدا نيست. بر او توكل مى كنم و به درگاهش رو مى آورم. اى مردم! مخالفت و دشمنى با من شما را گرفتار آن بلايى نكند كه بر قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد و (زمان يا مكان) قوم لوط از شما چندان دور نيست. از پروردگار خود آمرزش بخواهيد و به درگاهش روى توبه آريد كه به راستى پروردگار من رحيم و مهربان است.
ولى باز هم تعقل نكردند و نظير همان سخنان ياوه را در پاسخ آن پيغمبر بزرگوار اظهار داشتع و گفتند: اى شعيب! ما بسيارى از اين چيزها را كه مى گويى نمى فهميم و تو را ميان خود ناتوان مى بينيم و اگر به سبب فاميل و طايفه ات نبود، سنگ سارت مى كرديم وگرنه تو در برابر ما قدرتى ندارى
شعيب با منطق نيرومند و محكمى به آن ها پاسخ داد و فرمود: اى مردم! آيا طايفه (و فاميل) من نزد شما از خدا عزيزتدند كه شما او را فراموش كرده ايد و به راستى كه پروردگار من بر آن چه مى كنيد آگاه است. اى مردم! (حال كه چنين است) شما هر چه مى توانيد بكنيد و من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم و به زودى خواهيد دانست عذاب خواركننده به چه كسى خواهد رسيد و دروغ گو كيست و شما منتظر باشيد كه من هم با شما منتظر هستم.
يعنى شما منتظر عذاب موعود خدا باشيد كه من هم چشم به راه فرود آمدن آن بر شما هستم. ابن عباس در اين جا گفته است: يعنى شما منتظر عذاب باشيد و من هم چشم به راه رحمت و يارى حق هستم.
به هر صورت نتيجه اين خيره سرى در برابر فرستاده حق آن شد كه خداوند فرمود: و چون فرما ما آمد، شعيب را با كسانى كه بدو ايمان آورده بودند با رحمت خويش نجات داديم و آن كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى) فراگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شدند، گويى هيچ گاه در آن نبوده اند. نابودى بر مردم مدين باد، چنان كه قوم هود نابود شدند.
در سوره شعراء داستان اين گونه شروع مى شود:
مردم اءيكه پيمبران را تكذيب كردند، آن گاه كه شعيب به آن ها گفت: چرا نمى ترسيد كه من پيغمبرى خيرخواه براى شما هستم، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد
به دنبال اين سخنان همان گفتارى را كه غالباًانبياى ديگر الهى نيز به مردم گوشزد مى كردند، به قوم خويش فرمود: و من براى پيغمبرى خود مزدى از شما نمى خواهم كه مزد من تنها به عهده پروردگار جهانيان است.
سپس مأموريت خود را به آنان ابلاغ كرد و فومود: اى مردم! پيمانه را كامل داده و كم ندهيد و با ترازوى درست وزن كنيد و از حق مردم كم نگذاريد و در زمين به فساد مكوشيد و از آن خدايى كه شما و مردم گذشته را آفريده است، بترسيد.
آن مردم بى شرم، با كمال بى حيايى در پاسخ شيب گفتند: اى شعيب! حقاًكه تو جادوزده هستى (و جادو شده اى). آخر تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما تو را دروغ گو مى پنداريم.
سپس بى حيايى را از حد گذرانده و گفتند: اگر راست مى گويى، پاره اى از آسمان را روى ما بينداز
شعيب در پاسخشان فرمود: پروردگار من به اعمالى كه مى كنيد، داناتر است.
سرانجام خداوند عاقبت آن ها را چنين نقل فرموده: آن ها شعيب را تكذيب كردند و به عذاب روز (سايه آتش بار) دچار گشتند كه به راستى عذاب روزى بزرك بود و در اين جريان عبرتى است و بيشتر آن ها مؤمن نبودند.
نابينايى شعيب
برخى از مفسران در تفسير آيه ۹۱ سوره هود، آن جا كه قوم شعيب بدو گفتند:وَ إِنّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً
؛ ما تو را ميان خود ناتوان مى بينيم. گفته اند كه علت اين گفتارشان آن بود كه شعيب نابينا تود و منظورشان از ضعف و ناتوانى همان ناتوانى قوه باصره و بينايى او بود.
طبرى نيز همين قول را در كتاب هود از سعيدبن جبير و ديگران نقل كرده است
ولى در مقابل اينان جمعى نابينايى شعيب را انكار كرده و گفته اند: پيغمبران الهى از بيمارى هايى كه موجب تنفر مردم باشد، مبرّا هستند و كورى چشم نيز از همين نوع است كه در مردم ايجاد تنفر و از او دورى مى كند، از اين رو نابينايى آن حضرت را انكار كرده اند.
در اين ميان، گروهى به طرف دارى از دسته اول گفته اند: نابينايى از آن نوع بيماريهايى نيست كه ايجاد تنفر كند و مانند ساير بيمارى هايى است كه پيغمبران الهى بدان دچار مى شدند و ايجاد تنفر هم نمى كرد و مانعى در راه تبليغ و ارشاد مردم و پذيرش آن ها نبود.
شيخ صدوق حديثى از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
روايت كرده كه بر فرض صحت آن، مى توان ميان هر دو قول جمع كرده و با حدودى اشكال مطلب را بر طرف ساخت. وى به سند خود از انَس از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
روايت كرده كه آن حضرت فرمود: شعيب از عشق خدا آن قدر گريست كه چشمش نابينا شد. پس خداى سبحان قوه بينايى را به او باز گرداند، ولى شعيب دوباره آن قدر گريست كه نابينا شد. خداى تعالى براى بار دوم نيز او را بينا كرد و شعيب مجدداًگريست تا نابينا شد و سومين بار نيز خداوند بيناييش را به وى بازگرداند. هنگامى كه بار چهارم شد، خداوند بدو وحى كرد: اى شعيب! آيا براى هميشه مى خواهى اين چنين گريه كنى؟ اگر گريه تو به سبب ترس از آتش است، من تو را ز آتش دوزخ پناه داده و نجات مى دهم و اگر براى اشتياق بهشت است، من آن را بر تو مباح ساختم.
شعيب در جواب گفت: اى معبود و اى آقاى من! مى دانى كه من نه به سبب ترس از دوزخ و نه براى اشتياق بهشت تو مى گريم، بلكه دل بند محبت و عشق تو گشته ام و نمى توانم خوددارى كنم، جز آن كه به وصل ديدار تو نايل گردم. خداى سبحان بدو وحى كرد: حال كه چنين است، من كليم خود موسى بن عمران را به خدمت كارى تو مى گمارم.
مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث گفته است يعنى درخواست معرفت كامل طبق استعداد، قابليت، طاقت و توان خود مى نمود؛ يعنى پيوسته در محبت تو مى گريم تا به سر حدّ نهايى معرفت و يقين برسم كه از آن به ديدار و لقاى حق تعبير مى شود.
سبب نزول عذاب بر قوم شعيب
راوندى در حديثى از امام سجادعليهالسلام
روايت كرده كه آن حضرت فرمود: نخستين كسى كه پيمانه و ترازو براى مردم ساخت، حضرت شعيب بود و آن ها با پيمانه و برازو سروكار پيدا كردند، ولى پس از مدتى شروع به كم فروشى نمودند و همين سبب عذاب الهى گرديد.
در نقلى كه راوندى از وهب بن منبه و ديگران كرده چنين آمده است كه شعيب، ايوب و بلعم بن باعورا هر سه از فرزندان كسانى بودندكه در روز نجات ابراهيمعليهالسلام
از آتش نمرود به وى ايمان آورده و به همراه آن حضرت به شام هجرت كرده بودند و ابراهيمعليهالسلام
دختران لوط را به همسرى آن ها درآورد و به گفته وى، تمام پيمبرانى كه پس از ابراهيم خليل و پيش از بنى اسرائيل مبعوث شدند، همگى از نسل اينان بودند. پس خداى تعالى شعيب را به سوى مردم مدين فرستاد و آن ها قبيله و فاميل شعيب نبودند، ولى امتى بودند كه پادشاهى ستمگر بر آن ها حكومت مى كرد به طورى كه پادشاهان زمان، نيروى مقاومت در برابر او نداشتند.
مردم مزبور كم فروشى مى كردند و حق ديگران را كم مى دادند، اما وقتى كالايى را براى خود پيمانه يا وزن مى كردند، كامل و تمام پيمانه مى كردند. هم چنين به خداى جهان نيز كافر بوده و پيامبران الهى را نيز تكذيب مى كردند و سركشى مى نمودند.
اينان زندگى پر نعمتى داشتند تا اين كه پادشاهشان به آن ها دستور داد كه خوراكى ها را احتكار نمايند و كم فروشى كنند. شعيب به اندرز آن ها مشغول شد (و از كم فروشى نهيشان كرد.) پادشاه، شعيب را خواست و از او پرسيد: در مورد دستورى كه من داده ام چه نظرى دارى؟ آيا راضى هستى يا خشمناك؟ شعيب اظهار كرد: خداى تعالى به من وحى فرموده است كه هرگاه پادشاهى مانند تو رفتار كند، او را پادشاه ستم كار مى خوانند.
پادشاه او را تكذيب كرد و به همراه قوم و قبيله اش از شهر بيرون نمود و به دنبال آن عذاب الهى بر آن ها نازل گرديد.
عذاب قوم شعيب
چنان كه در ترجمه آيات قرآن كريم گذشت، عذاب قوم شعيب در سوره اعراف رَجْفَة يعنى زلزله آمده است. خداوند در سوره هود فرموده است: آنان را صيحه (آسمانى) فرا گرفت. در سوره شعرا است كه به عذاب يَومُ الظُّلَّة
ولى گروهى در مقابل گفتند: مردم مدين و اصحاب ايكه هر دو يك گروه بوده اند و عذاب يَومُ الظُّلَّة نيز هر دو بر همين مردم نازل شد. به اين ترتيب كه در آغز به زلزله دچار شدند و سپس ابر آتش بارى بر آن ها سايه افكند و آن ها را يك سره نابود كرد.
ابن عباس و ديگران گفته اند: قوم شعيب دچار گرماى سختى شدند كه سايه خانه و آب ها نيز نمى توانست آن ها را از سختى گرما نجات دهد و آب ها داغ شده بود. در اين وقت خداوند ابرى را فرستاد كه نسيم خنكى از آن وزيدن گرفت. مردم در زير آن تكّه ابر گرد آمدند تا از گرما رهايى يابند و ديگران را نيز به گرد آمدن در زير آن ابر دعوت كردند. وقتى همگى در سايه آن جمع شدند، شراره هاى آتش از ابر بباريد و زمين هم در زير پايشان لرزيد. از بالاى سر آتش بر سرشان مى باريد و از زير پا هم به زمين لرزه سختى دچار گشتند تا همگى سوختند و خاتكستر شدند و طومار زندگيشان درهم پيچيده شد.
وهب گفته است: خداى تعالى گرما را بر ايشان مسلط كرد و نه روز به عذب گرماى سخت مبتلا بودند و آب هاشان به صورت حميم داغ درآمده بود كه نمى توانستند بياشامند و به بيشه اى پناه بردند در اين وقت خداوند تكّه ابرى را فرستاد و آن ها در زير آن جمع شدند. پس خداى تعالى آتشى از آن ابر بر ايشان باريد كه هيچ يك از آن ها از آن آتش سوزان نجات نيافتند.
بدين ترتيب مى توان گفت كسانى كه به عذاب زلزله و ابر آتش بار دچار شدند، همان مردم مدين يا اصحاب ايكه بودند و هر در عذاب نيز بر همان ها نازل گرديد. اما منظور از صيحه در سوره هود نيز ممكن است صيحه آسمانى با صيحه جبرئيل بوده كه هنگام نابودى يا پيش از نزول عذاب بر سر آن ها زده يا چنان كه برخى از مفسران گفته اند، كنايه از هلاكت و نابود شدن آن هاست. چنان كه عرب در مورد قومى كه نابود شده اند مى گويد: صاحَ الزَّمانُ بهم يعنى آن قوم نابود گشته اند.
داستانى از فرستاده حضرت به سوى مردم مدين
در قصص الانبيا راوندى و برخى از كتاب هاى ديگر به اختلاف آمده است كه در زمان هشام بن عبدالملك، جايى را در سرزمين فلسطين براى حفر قنات كندند و در اعماق زمين به جمجمه اى برخوردند. چون اطراف آن را حفر كردند، مردى را ديدند كه روى سنگى ايستاده و جامه سفيدى بر تن دارد و در سر او جاى زخمى است كه دست راستش را را روى آن گذاشته. كارگرانى كه او را ديدند، دستش را از روى زخم دور كردند و ديدند كه خون از جاى آن زخم جارى شد. وقتى دست او را رها كردند، دوباره روى زخم قرار گرفت و خون بند آمد. آن گاه به جامه اش نگريستند و مشاهده كردند روى جامه اش نوشته شده است: من فرستاده شعيب بودم كه مرا به سوى قوم خود فرستاد (تا آن ها را از عذاب خدا بيم دهم) و آن ها مرا كتك زدند و آزارم دادند و ميان اين چاه افكندند و سپس روى بدنم خاك ريختند.
اين موضوع را به هشام زارش دادند و اوبدان ها نوشت: همان طور كه بود خاك روى او بريزيد و مكان ديگرى را حفر كنيد.
مدت عمر آن حضرت
در بعضى از تقل ها آمده است كه شعيب پس از نابود شدن قوم خويش به همراه مردمانى كه به وى ايمان آورده بودند، به مكه آمدند و همان جا ماندند تا مرگشان فرا رسيد.
در روايت ديگرى آمده است كه شعيب پس از نابودى مردم، به مدين آمد و در آن جا بود تا وقتى كه موسى بدان شهر آمد و با وى ديدار كرد و داستان ازدواج او با دخترانش پيش آمد.
در اين كه آيا مردى كه موسى در شهر مدين با او ديدار كرد و بحث ازدواج او با دخترش پيش آمد، شعيب بوده يا شخص ديگرى (از بستكان آن حضرت يا ايمان آورندگان به شعيب) اختلاف است كه ان شاءاللّه در جاى خود خواهد آمد.
درباره عمر شعيب نيز اختلاف است. از ابن عباس نقل شده كه شعيب ۲۴۲ سال عمر كرد.
در بعضى از نقل ها عمر آن حضرت بيش از اين مقدار نقل شده، چنان كه ناصر خسرو مى گويد:
درباره محل دفن شعيب
از تواريخ و روايات درباره مدفن شعيب چيزى به دست نيامد، جز آن كه عبدالوهاب نجّار در قصص الانبياى خود نوشته كه در سرزمين حضر موت قبرى است كه مردم آن بلاد معتقدند كه ان جا قبر شعيب است. قبر مزبور در شمال شبام قرار دارد و فاصله آن قبر با شبام دو ساعت راه است كه براى زيارت آن قبر بايد از وادى ابن على بگذرند و در اطراف آن قبر نيز اثرى از عمران و آبادى نبوده و كسى جز براى زيارت آن قبر بدان جا نمى رود. اما در پايان مى گويد: من در اين كه قبر مزبور حضرت شعيب باشد، ترديد دارم.