تاریخ انبیاء

تاریخ انبیاء0%

تاریخ انبیاء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ انبیاء

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27339
دانلود: 5144

تاریخ انبیاء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27339 / دانلود: 5144
اندازه اندازه اندازه
تاریخ انبیاء

تاریخ انبیاء

نویسنده:
فارسی

 

این کتاب شرح حال پیامبران الهی و انبیای بزرگواری است که خدای تعالی نامشان را در قرآن کریم آورده است.
سرفصلهای این کتاب عبارتند از : آغاز آفرینش ، فرزندان آدم (ع) ، شیث (ع) ، ادریس (ع) ، نوح (ع) ، هود (ع) ، صالح (ع) ، ابراهیم (ع) ، همسران و فرزندان ابراهیم (ع) ، اسحاق (ع) ، لوط (ع) ، یعقوب (ع) ، یوسف (ع) ، ایوب (ع) ، شعیب (ع) ، موسی (ع) ، انبیا بنی اسرائیل پس از موسی (ع) ، داود (ع) ، سلیمان (ع) ، یونس (ع) ، زکریا (ع) ، یحیی (ع) و عیسی (ع).
انبیای الهی، پاک ترین، آگاه ترین و امین ترین افراد برای هدایت انسان بوده اند، از همین رو خداوند متعال آنان را برانگیخت و با عنایت های خویش همراه نمود تا با دلیل و برهان، مردم را از شرک به یگانه پرستی و از نادانی به معرفت و آگاهی سوق دهد و حیات طیبه را برای آنان به ارمغان آورد.
زندگانی برگزیدگان حق، از تولد تا وفات، به ویژه در دوران ابلاغ رسالت، با حوادث گوناگون و شگفت انگیز و نیز ناملایمات فراوانی همراه بوده است، ولی سرانجام کامیاب گشتند و پیام های خداوند متعال را به مردم رساندند. مطالعه این داستانهای واقعی و اعجاب آور برای هر خواننده ای درس آموز و عبرت انگیز است. در این کتاب، تاریخ انبیا با استفاده از منابع معتبر و به دور از خیال پردازی و افسانه سازی با قلمی شیوا نوشته شده است.

۲۳- عيسى عليه‌السلام

 عيسى از پيغمبران بزرگوارى است كه نامش در قرآن كريم بسيار آمده است و در بيشتر آياتى كه ذكرى از آن حضرت به ميان آمده، نامش با فضيلت و عظمت تواءم است و با عنوان هايى چون عبداللّه، كلمه خدا، روح خدا و تاءييد شده به روح القدس و ساير افتخارات مفتخر گشته است.

در چهل و پنج جاى قرآن با نام عيسى و در يازده جاى با لقب مسيح از آن حضرت ياد شده و در مجموع در سيزده سوره داستان آن بزرگوار آمده است.

مادرش مريم دختر عمران، به عنوان يكى از زنان برگزيده و پاك دامن عالم كه به قرب مقام حق تعالى نايل گشته، عبادت و خدمتش به پيش گاه خداوند پذيرفته شده، بى حساب و بدون وسيله از جانب خدا روزى اش مى رسيده، فرشتگان الهى و در راءس آن ها جبرئيل بر وى نازل گشته و او را به ولادت فرزندش مسيح مژده دادند، در قرآن معرفى شده است. به موجب روايات نيز پيغمبر گرامى رهبران بزرگوار اسلام، مريم را يكى از چهر زن مقدس و برگزيده عالم دانسته و فضايل بسيارى درباره آن بانوى پاك دامن بيان فرموده اند. براى بزرگ داشت مقام وى، لازم است پيش از ورود به احوالات حضرت عيسى، شمه اى از حالات و فضايل او را بيان داريم و سپس به شرح حال فرزند بزرگوارش ‍ بپردازيم:

مريم

 پيش از اين در سرگذشت حضرت زكريا بيان داشتيم كه عمران (پدر مريم) از فرزندان سليمان بن داود و از بزرگان و رؤ ساى بنى اسرائيل بود و حتى در حديثى است كه وى يكى از پيغمبران بوده و به سوى قوم خود مبعوث گشته است.

درباره پدر عمران اختلاف است: برخى او را فرزند ماثان دانسته و عده اى نيز نام پدرش را اشهم يا ياشهم ذكر كرده اند.

همسر عمران كه طبق مشهور نامش حنّه بوده است(۱۱۱۵) سال ها در آرزوى داشتن فرزندى به سر مى برد و اندك اندك از آن ماءيوس شده بود تا يك روز كه در زير درختى نشيته بود پرنده اى را ديد كه با منقار خود به جوجه اش غذا مى دهد. اين منظره حنّه را دوباره به ياد فرزند انداخت و با حسرت و اندوه به درگاه خداى تعالى دعا كرد كه خداوند اين آرزويش را برآورد و فرزندى به او عنايت كند و به دنبال آن دعا، نذر كرد كه اگر صاحب فرزندى شد، او را به خدمت كارى بيت المقدس بگمارد.(۱۱۱۶)

خداى تعالى دعاى حنّه را مستجاب فرمود و به شوهرش عمران وحى كرد كه ما ره تو فرزندى مبارك خواهيم داد كه بيماران مبتلاى به مرض خوره و پيسى را شفا بخشد و مردگان را به اذن خدا زنده كند و او پيامبرى براى بنى اسرائيل قرار خواهيم داد.

عمران اين مژده را به حنّه داد و طولى نكشيد كه حنّه در خود احساس آبستنى كرد و آرزوى ديدار فرزند، فروغى در چشمان او دميد و شادى و سرور زندگى آن ها را فراگرفت.

حنّه طبق مژده عمران، پيش خود فكر مى كرد كه اين فرزند پسرى خواهد بود و خوشحال بود كه نذرش هم درباره او مناسب است و پس از تولد او را به خدمت معبد و متوليان بيت المقدس مى سپارد و به همين اميد شبت و روز خود را پشت سر مى گذاشت.

در خلال اين ماجرا پيش از اين كه نوزاد به دنيا آيد مرگ عمران فرا رسيد و روزگار شادى حنّه را به اندوه مبدّل ساخت و او را با مصيبت از دست دادن شوهر روبه رو كرد و ديگر كسى آن شادى را در چهره حنّه مشاهده نمى كرد.

دوران آبستنى به پايان رسيد و كودك به دنيا آمد، اما برخلاف انتظار حنّه، نوزادش دختر بود. اين هم اندوه ديگرى بود كه بر قلب مادر داغ ديده وارد شد، زيرا او نذر كرده بود فرزندش را به خدمت معبد بسپارد و دختر شايسته اين كار نبود. از سوى ديگر، هداوند به عمران وعده كرده بود كه فرزندى بدو عنايت خواهد كرد كه به مقام پيغمبرى برسد و معجزاتى از وى بروز كند. ازاين رو، چنان كه خداى تعالى در قرآن فرموده است، از روى حسرت و اندوه رو به درگاه خداى تعالى كرده و عرض كرد: پروردگارا! من او را دختر زاييدم ولى باز هم نوميد نشد و تصميم گرفت او را به معبد ببرد و به بزرگان معبد بسپارد، به همين مناسبت نامى مناسب هم براى او انتخاب كرد و او را مريم ناميد كه به معناى زن عبادت كار و خدمت كار معبد است.

از آن سو از وعده اى هم كه پروردگار متعال به شوهرش عمران داده بود ماءيوس نشد و پيش خود فكر كرد اگر آن رسول و پيغمبرى كه خدا وعده كرده بود از من به دنيا نيامده است، بعدها از همين دختر به دنيا خواهد آمد، ازاين رو درباره مريم و فرزندانى كه از نسل او پديد خواهد آمد، دعا كرد و گفت: من او و فرزندانش را از شرّ شيطان رجيم به تو مى سپارم.

خداى سبحان دعاى حنّه را مستجاب كرد و تقديمى اش را پذيرفت و مريم را تحت حمايت و تربيت خويش قرار داد، و در سوره آل عمران به دنبال دعاى مادر مريم مى فرمايد:

فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الِْمحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (۱۱۱۷)

خداوند او را به پذيرشى نيكو پذيرفت و به پاكى و خوبى او را نموّ و رشد داد و زكريا را به سرپرستى او گماشت و هرگاه زكريا به محراب نزد او مى رفت روزى اى نزد او مى يافت، بدو مى گفت: اى مريم! اين روزى از كجا است؟ مى گفت: از جانب خداست كه خدا هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد.

حنّه پس از نام گذارى نريم و دعايى كه درباره او كرد، دل به وعده الهى و حفظ و حراست او محكم ساخت و نوزاد را در پارچه اى پيچيد و به بيت المقدس برد و به بزرگان سپرد.

ادامه داستان كه منجر به كفالت زكريا و سرپرستى وى از مريم گرديد، در احوالات حضرت زكريا گذشت.

شمه اى از فضايل مريم

 به موجب دو آيه از سوره آل عمران فرشتگان با مريم سخن مى گفتند و او از جانب خداى تعالى به مقام پاكى و برگزيدگى بر زنان جهان مفتخر كرده و فرشتگان او را به ولادت كلمة اللّه (حضرت مسيح) مژده دادند.

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ .(۱۱۱۸)

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ .(۱۱۱۹)

و طبق دو آيه از سوره مريم، جبرئيل به صورت بشرى بر وى نازل گشت و خود را به وى معرفى كرد تا پسرى پاكيزه به وى بخشد.(۱۱۲۰)

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيَّا .(۱۱۲۱)

خداوند در آيه ۷۴ سوره ماءده، حضرت مريم را به صديقه ملقب فرموده و در سوره مؤمنون هم او را به مثابه آيت خدا معرفى فرموده و سرانجام در سوره انبياء، ضمن توصيف مريم به عفت و پاكى، پس از آن كه نام شانزده نفر از انبياى بزرگ خود را چون موسى، هارون، ابراهيم، لوط، اسحاق، يعقوب، و ديگران مى برد، عيسى را به وسيله مادرش ‍ معرفى فرموده و او را با مادرش مريم آيتى از آيات الهى قرار داده و چنين مى گويد:

وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ (۱۱۲۲) ؛

و به ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در او دميديم و او و فرزندش را با نشانهئ بزرگى براى جهانيان قرار داديم.

با توجه و دقت در همين آيه كمال بزرگى و فضيلت مريم به خوبى معلوم مى شود.

شيخ طبرسى در مجمع البيان و زمخشرى در كشاف از رسول خدا روايت كرده اند كه فرمود: از مردان گروه بسيارى به كمال رسيدند، ولى از زنان فقط چهار زن به كمال رسيدند: ۱ آسيه دختر مزاحم همسر فرعون؛ ۲ مريم دختر عمران؛ ۳ خديجه دختر خويلد؛ ۴ فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(۱۱۲۳)

شسخ صدوق به سندهاى متعددى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود: بهترين زنان بهشت چهار زن هستند: مريم دختر عمران، خريجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون.(۱۱۲۴)

در حديث ديگرى است كه فرمود: خداى عزوجل از زنان عالم چهار زن را برگزيد: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه.(۱۱۲۵)

چنان كه شيخ كلينى در روضه كافى از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده، مريم از نظر عفت و پاكى در مرتبه اى است كه خداى تعالى در روز قيامت او را نمونه و حجت براى زنان ديگر قرار مى دهد و با او بر ديگران احتجاج مى كند. متن حديث اين است:

عَن عَبدِ الاعْلى مَولى آلِ سامٍ قالَ: سَمِعَتُ اَبا عَبداللّه السَّلام يَقُولُ: تُوءْتى بِالْمَرْاءةِ الحَسْناءِ يَومَ الْقِيامَة الّتى قَد افْتُتِنَتْ فى حُسنِها فَيَقولٌ: يا رَّب حُسْنتَ خَلقى حَتّى لَقيتُ ما لَقيتُ، فيُجاءُ بِمَريَمَ عَلَيها السَلامُ فيُقال: اَنتَ احْسَنُ اؤ هذه؟ قَد حَسَنّاها فَلَم تَفْتَتنْ، ويُجاءُ بالرَّجُل الْحَسَنِ الذى قَد اُفِتِتِنَ فى حُسنِهِ فَيَقُولُ: يل رَبّز شَدَّدْتَ عَلَىَّ البَلاءَ حَتّى اُفتَتِنْتُ، فيُؤُتى باءَيّوبَ عليه‌السلام فَيُقالُ: اءَبليّتُكَ اءَشَدُّ اَوْبليَّةُ هذا؟ فَقَد ابْتُلى فَلَم يُفْتَتَنْ.(۱۱۲۶)

ولادت عيسى

 مريم با سرپرستى حضرت زكريا دوران كودكى را پشت سر نهاده، و قدم د رسنين بلوغ گذاشت و چنان كه برخى از مفسران گفته اند، گاه گاهى براى رفع نيازهاى خود به خانه زكريا و نزد خاله اش مى رفت. روزى در گوشه خانه زكريا، در قسمت شرقى آن براى شست وشوى بدن و غسل، پرده اى زده بود و به پشت پرده رفته بود كه ناگهان جوانى بسيار زيبا و دل فريبى را ديد كه به طرف او مى آيد. اين جوان زيبا، فرشته بزرگ الهى جبرئيل امين بود كه به صورت انسانى پيش ‍ مريم آمده بود تا روح عيسى را در وى بدمد. مريم كه تا به آن روز در كمال عفت و پاكى زندگى كرده و شب و روز خود را به عبادت و تقوا گذرانده و خلوت سراى دل را به معشوق حقيقى سپرده بود،(۱۱۲۷) بدون آن كه بداند آن جوان زيبا كيست و از نام و نشان او پرسش كند، به پروردگار خويش پناه برد و با يك جماه كوتاه و موعظه آميز از آن جوان خواست تا بى درنگ از كنار او دور شود.

بهتر است اين قسمت را از خداى تعالى و قرآن كريم بشنويد، چنان كه در سوره مريم آمده است: در اين كتاب مريم را ياد كن آن دم كه در مكانى در سمت شرق از كسان خود كناره گرفت و در برابر آن ها پرده اى زد. در اين وقت ما روح خود را به سوى او فرستاديم و او به صورت انسانى خلقت تمام بر او نمودار شد. مريم گفت: از تو به خداى رحمان پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى. وى گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم (آمده ام) تا پسرى پاكيزه به تو عطا كنم.(۱۱۲۸)

مريم كه با شنيدن اين جمله اطمينان خاطرى پيدا كرد و دانست كه اين جوان بشر نيست و منظور سوئى ندارد، به فكر فرو رفت كه چگونه ممكن است زنى بدون تماس با جنس مخلف فرزنددار شود، ازاين رو با تعجب پرسيد: چگونه ممكن است مرا پسرى باشد، با اين كه بشرى به من دست نزده و زن آلوده اى هم نبوده ام؟(۱۱۲۹)

فرشته الهى قدرت پروردگار تعالى را به ياد او آورده و اين جمله را در پاسخش گفت: اين گونه است، پروردگار تو گفته كه اين كار را بر من آسان است و (ما مى خواهيم)تا او را از جانب خويش نشانه و رحمتى قرار دهيم و كارى گذشته است(۱۱۳۰)

مريم دانست كه مشيّت حق تعالى كار خود را كرده و قرار است مولود بزرگوار و پاكيزه اى بدون وجود پدر از مريم پديد آيد و آيت و رحمتى از جانب خدا باشد. از آن پس آثار حمل در شكم مريم پديد آمد و پس از مدتى هنگام وضع حمل فرا رسيد. از آن زمان كه حضرت مريم آثار حاملگى در خود مشاهده كرد، به جاى دورى رفت و آن گاه كه هنگام وضع حمل فرا رسيد، خود را به كنار درخت خرمايى كشيد.

اختلاف در كيفيت حمل و مدت آن و مكان وضع حمل عيسى

 در اين جا بد نيست قبل از شرح و توضيح اين قسمت، اين را بدانيد كه در كيفيت حمل و ماجراهاى ديگرى كه به دنبال آ به وقوع پيوست، ميان مفسران و هم چنين روايات اختلاف است.

درباره كيفيت حمل جمعى گفته اند: جبرئيل آستين مريم را گرفت و در آن دميد و همان ساعت مريم حامله شد و آثار آبستنى در وى ظاهر گرديد. قول ديگر آن است كه گريبان جامه اش را گرفت و در آن دميد. در خديثى از حضرت ابوالحسنعليه‌السلام كه ظاهراً حضرت موسى بن جعفر است روايت شده كه فرمود: جبرئيل نوعى خرما از بهشت آورد و به مريم داد و مريم هفت دانه از آن خورد و همان سبب حاملگى او گرديد.

در مدت حمل نيز اختلاف بسيارى است: برخى چون ابن عباس و ديگران گفته اند: مدت حمل و فاصله آن تا زايمان يك ساعت بود كه در اين يك ساعت عيسى به اندازه نه ماه پرورش يافت. بعضى چون مقاتل گفته اند: مدت حمل سه ساعت بود. برخى گفته اند: نه ساعت كه هر ساعتى به مقدار يك ماه ديگران بود. در چند حديث از امام صادقعليه‌السلام و اهل بيت روايت شده كه فرمودند: فاصله مابين حمل و وضع آن شش ماه بود و هيچ مولودى جز عيسى و حيسن بن على شش ماه به دنيا نيامدند و در حديث ديگرى است كه زنده نماندند؛ يعنى اگر هم شش ماهه به دنيا آمدند، زندگى نكردند و از جهان رفتند. قولى هم هست كه عيسى هفت ماهه يا هشت ماهه به دنيا آمد. به هر صورت، ولادت او نيز مانند ماجراى غير عادى بود.

د رجايى هم كه عيسى متولد شد و درخت خرمايى كه مريم به پاى آن آمد و از آن رطب تازه خورد، اختلاف است: مشهور آن است كه عيسى در بيت اللحم (نزديكى شهر بيت المقدس) به دنيا آمد و هم اكنون بناى عظيم و زيبايى بدين نام در آن شهر برپاست كه محل زبارت مسيحيان جهان است. قول ديگر آن است ك مريم به مصر يا به دمشق آمد. در چند حديث هم روايت شده كه حضرت مريم به طى الارض به نينوا و سرزمين عراق رعت و كنار فرات يا نزديكى بغداد در محله براثا وضع حمل كرد و سپس با عيسى به همان ترتيب به سرزمين بيت المقدس بازگشت.(۱۱۳۱)

با توجه به اين كه همه اين امور از امور غير عادى بوده و به صورت معجزه انجام شده، هيچ يك از آن ها بعيد به نظر نمى رسد و با اعتقاد به قدرت حق تعالى و انجام امور خارق العاده به وسيله انبيا و اولياى الهى و مقام مريم و عيسى در پيش گاه خداى عزوجل، همه آن ها ممكن است و جاى هيچ استبعادى نيست، چنان كه داستان هاى ديرى هم كه پس ‍ از آن پيش آمد، مانند سبز شدن درخت خرما و ريختن رطب تازه براى مريم همه از همين قبيل است.

مولوى مى گويد:

چشم بر اسباب از چه دوختيم

گر ز خوش چشمان كرشم آموختنم

هست بر اسباب اسبابى دگر

در سبب منگر در آن افكن نظر

انبيا در قطع اسباب آمدند

معجزات خويش بر كيوان زدند

بى سبب مر بحر را بشكافتند

بى زراعت جاش گندم يافتند

ريگ ها هم آرد شد از سعيشان

پشم بز ابريشم آمد كشكشان

جمله قرآن است در قطع سبب

عزّ درويش و هلاك بولهب

مرغ با بيلى دو سه سنگ افكند

لشكر زفت حبش را بشكند

پيل را سوراخ موراخ افكند

سنگ مرغى كو به بالا پر زند

دم گاو كشته بر مقتول زن

تا شود زنده همان دم در كفن

حلق ببريده جهد از جاى خويش

خودبه‌خود جويدزخون پالاى خويش

هم چنين ز آغز قرآن تا تمام

رفض اسباب است و علّت والسلام

و در همين داستان آمدن جبرئيل به نزد مريم گويد:

ديد مريم صورتى بس جان فزا

جان فزاى دل رباى در خلا

پيش او بر رست از روى زمين

چون مه و خورشيد آن روح الامين

از زمين بر رست خوبى بى نقاب

آن چنان كز شوق رويد آفتاب

لرزه بر اعضاى مريم اوفتاد

كو برهنه بود و ترسيد از فساد

صورتى كه يوسف ازديدى عيان

دست از حيرت بريدى چون زنان

هم چو گل پيشش بروييد او ز گِل

چون خيالى كه برآرد سر ز دل

گشت مريم بى خود و بى خويش او

گفت بجهم در پناه لطف هو

زان كه عادت كرده بود آن پاك جيت

در هزيمت زخت بردن سوى غيب

چون جهان را ديد ملكى برقرار

حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار

تا به گاه مرگ حصنى باشدش

كه نيابد خصم راه مقصدش

از پناه حق حصارى به نديد

يورتگه نزديك آن دژ برگزيد

تا اين كه گويد:

بانگ بر وى زد نمودار كرم

كه امين حضرتم از من مرم

از سر افرازان عزت سر مكش

از چنين خوش محرمان دم در مكش

اين همى گفت و ذباله نور پاك

از لبش مى شد پياپى بر سماك

خود بنه بنگاه من در نيستى است

يك سواره نقش من پيش ستى است

مريما بنگر كه نقشى مشكلم

هم هلالم هم خيال اندر دلم

بارى مريم كه ديد با ندااشتن شوهر و تماس نگرفتن با هيچ مردى باردار شده، از ترس آن كه مردم به او تهمت بزنند و ياوه گويان بگويند، خود را به كنارى كشيد و دور از كسان خويش به سر مى برد و چون هنگام وضع حمل فرا رسيد، از روى ناچارى خود را به تنه درخت خرمايى رسانيد و در آن جا نوزاد مبارك و بزرگوار خود را بر زمين نهاد.(۱۱۳۲) در آن حال از شدت ناراحتى گفت: اى كاش نبودم و اين وضع را بر خود نمى ديدم، چنان كه خداى تعالى فرموده: درد زاييدن او را به سوى تنه نخل كشانيد و گفت: اى كاش پيشاز اين مرده بودم و چيز حقيرى بودم كه فراموشم كرده بودند.(۱۱۳۳)

از همين جمله، شدت اضطراب و ناراحتى مريم را از زخم زبان و تهمت مردمان مى توان فهميد و راستى هم براى دخترى هم چون مريم كه تا آن ساعت در كمال عفت و تقوا زندگى كرده و هيچ مردى او را لمس نكرده و از نظر خانوادگى هم از خاندانى اصيل و پاكدامن به دنيا آمده است، بسيار تاخ و نگوار است كه او را به آلودگى و بدكارگى متهم سازند و با توجه به اين كه زنان از نظر احساس و عواطف ضعيف تر از مردان هستند و پيش آمدهاى ناگوار و ناملايمات زودتر آن ها را تحت تاءثير قرار مى دهد، مى توان فهميد كه ان ساعت ها چقد براى مريم دشوار و سخت گذشته، اما خداى رحمان كه همه جا او را با حمايت خود حفظ كرده و رد هر دشوارى او را به پناه خويش در آورده بود، در چنين وضعى نيز او را به حال خود نگذاشت و مورد نوازش و دل دارى قرار داد. قرآن مى گويد: در اين وقت از زير پاى خود ندايش داد: غم مخور كه پروردگارت براى تو در زير پايت نهر آبى قرار داد و تنه نخل را حركت بده (يا به جانب خود بكش) تا خرماى تازه براى تو بريزد. پس بخور و بنوش و روشنى ديده گير (يعنى خرسند باش و دل خوش ‍ دار) و اگر از آدميان كسى را ديدى، بگو من براى خدا روزه اى نذر كرده ام و امروز با هيچ بشرى سخن نگويم.(۱۱۳۴)

اين نداى جان بخش كه به گفته بسيارى از مفسران از دهان فرزندش عيسى خارج شد و آن نوزاد به سخن آمده و اين سخنان را به مادر گفت دل او را آرام كرد و اندوهش را برطرف ساخت، زيرا احتياجش را از نظر آب و غذا برطرف ساخت و راه روبه رو شدن با مردم را نيز به وى ياد داد. مريم دست به آن درخت خشكيده گرفت و حركت داد، نخل سبز شد و خرماى تازه برايش ريخت و به گفته جمعى نهر آبى نيز به معجزه فرزندش عيسى پديدار گشت كه پاى خود را بر زمين كوبيد و نهرى گوارا از آب جوشش كرد.

مريم كودك عزيز و بزرگوار خود را به نزد قوم خود آورد و همان طور كه پيش بينى مى كرد، آن ها به تهمت زبان گشودند و گفتند: اى مريم! چيز شگفت انگيزى آورده اى؟(۱۱۳۵) و به دنبال آن از روى سرزنش بدو گفتند: اى خواهر هارون!(۱۱۳۶) پدرت مردى بد و مادرت هم بدكار نبود و با اين اصالتى كه از نظر خانوادگى دارى اين كودك را از كجا آورده اى و بى شوهر، چگونه به اين فرزند آبستن شدى؟

مريم كه طبق دستور قبلى، خود را براى چنين پيش آمد و سئوالى آماده كرده بود، به سوى كودك اشاره كرد و آن ها را به گفت وگو و تكلّم با كودك خود راهنمايى فرمود تا ضمن گفت وگوى با او، پاك دامنى وى نيز براى آنان روشن شود.

مردم باكمال تعجب گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن گوييم و اين نوزاد گهواره اى چگونه مى تواند پاسخ سئوال ما را بدهد و دامن تو را پاك كند؟ ناگاه ديدند كودك به سخن آمد و گفت: من بنده خدايم كه مرا كتاب داده و پيغمبر قرار داده و هر جا كه باشم بابركتم كرده (كه از راه تعليم و ارشاد نفعم به ديگران برسد) و به نماز و زكات تا وقتى زنده باشم سفارشم كرده است و به مادرم (مريم) نيكو كارم كرده و گردن كش و نافرمانم نكرده است و سلامت خدا بر من است روزى كه تولد يافته ام و روزى كه بميرم و روزى كه زنده برانگيخته شوم.(۱۱۳۷)

دوران كودكى و نبوت عيسىعليه‌السلام

 درباره تاريخ زندگى حضرت عيسى در تواريخ اختلاف زيادى ديده مى شود و گفتار مورخان اسلامى با مندرجات اناجيل مخلوط گشته و تميز دادن آن ها نيز كار مشكلى است و در روايات اهل بيت نيز تا آن جا كه به دست ما رسيده برخى از اين اختلافات مشاهده مى شود، گذشته از اين كه رواياتى كه دراين باره به ما رسيده بسيار اندك است.

مورخان عموماً نوشته اند: عيسى در سى سالگى(۱۱۳۸) نبوت خود را اظهار كرد و اين قول موافق با برخى از اناجيل موجود است. برخى هم گفته اند: در سى سالگى فرشته وحى بر او نازل و دوره نبوت و رسالتش آغاز گرديد، ولى در پاره اى از روايات اهل بيت آمده كه آن حضرت در سنّ هفت يا هشت سالگى نبوت خود را اظهرا فرمود، چنان كه در روايتى، كلينى از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده كه وقتى عيسى به هفت سالگى رسيد، خداى تعالى بدو وحى كرد و نبوت و رسالت خويش را اظهار فرمود.(۱۱۳۹)

با اين بيان امام ديگر جاى اين احتمال هم كه بعضى داده اند و خواسته اند ميان زمان نبوت و رسالت آن حضرت فرق بگذارند باقى نمى ماند، زيرا امام طبق اين حديث اظهار رسالت آن حضرت را نيز در همين سنين كودكى اش ذكر فرموده است و بلكه در چند حديث، ائمه اطهار نبوت عيسى و يحيى را در كوكى دليل بر امامت امامان بزرگوارى چون حضرت جواد كه در سنّ كودكى به امامت رسيدند دانسته و بدان استشهاد كرده اند؛ مانند حديثى كه كلينى در اصول كافى از خيرانى از پدرش روايت كرده كه گويد: من در نزد امام هشتم در خراسان ايستاده بودم كه شخصى به من عرض ‍ كرد: اى آقاى من! اگر پيش آمدى روى داد (و شما از دنيا رفتيد) ما به چه كسى بايد رجوع كنيم (و امام بعد از شما كيست؟) حضرت فرمود: به فرزندم ابى جعفر. در اين جا مثل اين كه آن شخص سنّ ابى جعفر (حضرت جواد) را كم دانست (و تعجب كرد) پس حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را به رسالت و پيغمبرى و شريعت تازه اى برانگيخت، در سنّى كمتر از آن چه ابى جعفر در آن است.(۱۱۴۰)

آن چه قرآن كريم نيز از عيسى حكايت مى كند كه در زمان كودكى گفت: من بنده خدايم و خدا به من كتاب داده و مرا پيغمبر قرار داده(۱۱۴۱) مؤ يد همين قول است. به هر صورت گفتار آن دسته كه گفته اند: حضرت عيسى در سى سالگى به نبوت مبعوث شد، از نظر قرآن و حديث شاهد و دليلى ندارد، بلكه قرآن و حديث دلالت بر اين كه آن بزرگوار در سنين كودكى به مقام نبوت رسالت مفتخر گرديد. براى توضيح بيشتر هم مى توانيد به كتاب هاى تفسير راجعه كنيد و نيز مورخان نوشته اند كه حضرت عيسى در همان كودكى داراى نبوغ و استعداد فوق العاده اى بود و غالباً در جلسات بحث احبار و علماى بنى اسرائيل شركت مى كرد و با آن ها در مسائل مذهبى گفت وگو مى نمود.

در روايات ائمه اهل بيت نيز داستان هاى عجيبى از دوران كودكى عيسى نقل شده، مانند تفسير ابجد كه صدوق در معانى الاخبار شرحش را روايت كرده و در روايت است كه روزى مريم آن حضرت را به صباغى كه پارچه و جامه ها را رنگ مى كرد سپرد تا شغل رنگ رزى را به او ياد دهد. رنگ رز به او گفت: اين ظرف جاى رنگ قرمز است و اين يكى مخصوص زرد و آن يكى براى رنگ سياه. عيسى همه لباس ها را در يك ظرف ريخت. صباغ بر او فرياد زد، ولى عيسى فرمود كه چيزى نيست من همان طور كه ميل توست، اين جامه ها را به رنگ هاى مختلف بيرون مى آورم و هر كدام را به رنگ خود رنگ مى كنم. رنگ رز كه آن واقعه را مشاهده كرد، با تعجب گفت: من شايستگى آن را ندارم كه استاد تو باشم و تو شاگرد من باشى.(۱۱۴۲)

ابن اثير در تاريخ خود داستان فوق را با شرح بيشترى نقل كرده و گفته است: صباغ مزبور از آن پس در زمره حواريين عيسى درآمد.(۱۱۴۳) هم چنين نقل شده است كه مريم، عيسى را از ترس پادشاهى به نام هيروديس به مصر برد و دوازده سال در آن جا بودند تا وقتى كه هيروديس از جهان رخت بربست و سپس به شام بازگشتند.

هنگامى كه در مصر بودند، چنين اتقاق افتاد كه مريم به خانه دهقانى رفت كه فقرا و مساكين بدان خانه مى رفتند. روزى از خانه دهقان مالى به سرقت رفت و دهقان مسكينان را متّهم ساخت. مريم از يان پيش آمد غمناك شد. وقتى عيسى ديد مادرش غمگين است، بدو گفت: مى خواهى دزد را به تو معرفى كنم؟ مريم گفت: آرى. عيسى فرمود: آن شخص ‍ كور و آن ديگرى كه زمين گير است، هر دو به كمك يك ديگر مال را دزديده اند، بدين ترتيب كه آن شخص كور، رفيق خود را كه زمين گير است به دوش خود سوار كرده و او مال را برداشته است. به دنبال گفتار عيسى به نزد آن كور آمدند و گفتند: زمين گير را بر دوش خود سوار كن. گفت: نمى توانم. عيسى فرمود: چگونه ديروزكه مى خواستيد فلان مال را برداريد توانستى او را بر دوش خود سوار كنى؟ كور كه اين سخن را شنيد به كار خود اعتراف كرده و مال را برگرداند.

پس از اين كه دوازده سال از توقفشان در مصر گذشت و خبر مرگ هيروديس به آن ها دسيد، به سوى شام بازگشتندو در روستايى كه نامش ناصره بود ماندند تا وقتى كه سى سال از عمر عيسى گذشت و آن حضرت مأمور شد نبوت خود را اظهار كند. وى گويد: به خاطر همين انتساب به ناصره، پيروان عيسى را نصارى گويند. ثعلبى و ديگران نيز همين مطلب را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند.

معجزات عيسىعليه‌السلام

 عيسى بن مريم از پيغمبران بزرگوارى است كه اصل وجود و آفرينشش معجزه بود، بلكه آغاز و انجام زندگى اش با معجزه همراه بود. پيغمبرى كه بدون داشتن پدر از مريم متولد شد و از همان ساعت تولد، معجزات شگفت انگيزى از وى به ظهور مى رسيد؛ مانند سخن گفتن او با مادرش مريم و دل دارى دادنش، سخن گفتن با ديگران و بيان خبرهاى غيبى و اخبار آينده و معجزات ديگرى كه قسمتى از آن ها در سوره مائده چنين ذكر شده است:

إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِوَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهافَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي (۱۱۴۴) ؛

هنگامى كه خدا به عيسى گفت: اى عيسى بن مريم! نعمت مرا به خود و مادرت ياد كن، آن گاه كه تو را به روح القدس ‍ نيرومند كردم كه در گهواره و بزرگى با مردم سخن بگويى و آن گاه كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل به تو تعليم كردم و آن گاه كه به اذن من از گِل همانند شكل پرنده اى مى ساختى و در آن مى دميدى و به اذن من پرنده مى شد، و كور مادرزاد و بيمار برص دار را به اذن من شفا مى دادى و آن دم كه مردگان را به اذن من بيرون مى آوردى (و زنده مى كردى).

در سوره آل عمران خداوند درباره آن حضرت فرموده است: خدا او را كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد و پيامبرى به سوى نبى اسرائيل باشد كه به آن ها گويد: من با معجزه اى از پروردگارتان به نزد شما آمده ام. براى شما از گِل چون شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم كه به اذن خدا پرنده (و مرغى) شود، كور مادرزاد و برص دار را شفا دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم و شما را از آن چه مى خوريد و رد خانه هايتان ذخيره مى كنيد، خبر مى دهم.(۱۱۴۵)

پايان زندگى اش نيز با معجزه انجام گرفت و خداى سبحان او را از دست دشمنان به طرز معجزه آسايى نجات داد و به آسمان برد.

مهم ترين معجزه عيسى در دوران زندگى، زنده كردن مردگان و شفاى بيمارانى بود كه علاج آن ها از طريق عادى ممكن نبود. علت آن را امام هشتمعليه‌السلام در حديثى كه تمامى آن را در احواالت حضرت موسى نقل كرديم اين گونه بيان فرموده كه خداى تعالى عيسى را وقتى مبعوث فرمود كه بيمارى ها در آن زمان بسيار بود و مردم به پزشكان احتياج داشتند. عيسى نيز معجزه اى آورد كه از توان پزشكان آن عصر بيرون بود. مخجزه اى كه به اذن خدا مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و برص دار را شفا مى داد، بدين ترتيب حجت خود را بر مردم ثابت كرد.

اين اثير نيز در كامل التواريخ گفته است: علم طب در زمان عيسى بر مردم آن زمان غالب بود و عيسى معجزه اى آورد كه كور مادرزاد و بيمار برص دار را شفا مى داد و مردگان را زنده مى كرد، تا عجز آن ها را نشان دهد(۱۱۴۶)

به دنبال اين گفتار نان عده اى از افرادى را كه به دعاى عيسى زنده شدند مانند سام بن نوح، يحيى و ديگران را به طور اجمال نقل كرده كه ما تفصيل آن را از روى روايات براى شما ذكر مى كنيم:

عياشى در تفسير خود در حديث مرفوعى روايت كرده كه اصحاب عيسى از وى خواستند تا مرده اى را براى آن ها زنده كند. عيسى آن ها را كنار قبر سام بن نوح آورد و بدو گفت: اى سام! به اذن خدا برخيز. در اين وقت قبر شكافته شد. عيسى براى بار دوم همان سخن را تكرار كرد و سام حركتى كرد. وقتى بار سوم آن كلمات را گفت، سام از جا برخاست و از قبر بيرون آمد. عيسى بدو فرمود: آيا دوست دارى در دنيا بمانى يا مى خواهى به حال خود بازگردى؟ سام عرض ‍ كرد: نه يا روح اللّه مى خواهم برگردم، زيرا هنوز سختى مرگ در كام من است و تا به امروز تلخى آن برطرف نشده است.(۱۱۴۷)

ابن اثير داستان را اين گونه نقل كرده كه روزى حضرت عيسى با حواريان بود و داستان نوح و كشتى را براى آن ها نقل كرد. حواريان عرض كردند: چه خوب بود كسى را به ما نشان مى دادى كه خود شاهد آن ماجرا بوده و در آن زمان حضور داشته است. عيسى به كنار تلّى آمد و فرمود: اين قبر سام بن نوح است. آن گاه دعا كرد و سا زنده شد و فرياد زد: قيامت بر پا شده؟ عيسى فرمود: نه، اما من دعا كردم تا خدا تو را زنده كند. سپس حواريان داستان غرق شدن مردم زمان نوح و كشتى را از او پرسيدند و او به آن ها خبر داد و دوباره به حال خود بازگشت.(۱۱۴۸)

كلينى در روضه كافى رفيقى داشت كه از نظر دين و آيين برادر او محسوب مى شد و عيسى به نزد او رفت و آمد مى كرد تا اين كه مدتى از او دور شد و پس از آن وقتى به در خانه اش به سراغ او رفت تا از وى احوال پرسى كند. مادرش از خانه بيرون آمد و گفت: اى رسول خدا! او از دنيا رفت.

عيسى فرمود: آيا دوست دارى او را ببينى؟

مادر عرض كرد: آرى.

عيسى فرمود: چون فردا شود به نزد تو خواهم آمد تا او را به اذن خدا براى تو زنده كنم.

روز بعد عيسى نزد آن زن آمد و بدو فرمود: مرا بر سر قبر او ببر. زن بيرون آمد و با عيسى سر قبر فرزندش رفتند. عيسى ايستاد و به درگاه خداى عزوجل دعا كرد، پس قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده از قبر بيرون آمد. همين كه چشم مادر و فرزند به يك ديگر افتاد گريستند. عيسى دلش به حال آن دو سوخت و رو به مرد كرد و فرمود: آيا دوست دارى با مادرت در دينا زندگى كنى؟ عرض كرد: اى پيغمبر خدا! آيا با روزى و خوراك و مدت معين يا بدون اين ها؟ عيسى فرمود: با خوراك و روزى و مدت معين و بيست سال كه در آن ازدواج كنى و فرزنددار هم بشوى. مرد عرض كرد: با اين ترتيب آرى.

حضرت عيسى آن مرد را به مادرش سپرد و رفت و او بيست سال ديگر زندگى كرد و صاحب همسر و فرزند شد.(۱۱۴۹)

در نقل مجمع البيان طبرسى و نيز در كامل التواريخ ابن اثير(۱۱۵۰) نام مردى كه به دعاى عيسى زنده شد، عازر» آمده است.

داستان ديگر هم زنده كردن يحيى بن زكريا بود كه ما داستانش را در آخر احوال حضرت يحيى نقل كرديم. نيز داستان زنده كردن عزيز را براى بنى اسرائيل نقل كرده و گويد: بنى اسرائيل به عيسى گفتند: كه عزيز را براى ما زنده كن و گرنه ما تو را مى سوزانيم. عيسى به درگاه خداوند دعا كرد و خدا عزيز را زنده ساخت. بنى اسرائيل به عزيز گفتند به چه چيز گواهى مى دهى؟ گفت: گواهى مى دهم كه عيسى بنده و رسول خداست. در پايان سخنان خود به طور اجمال مى گويد: از معجزات آن حضرت اين بود كه بر آب راه مى رفت. مرحوم كلينى در اصول كافى داستانى از راه رفتن آن حضرت بر روى آب نقل كه از نظر اخلاقى نيز آموزنده است:

از داود رقى روايت شده كه گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: از خدا بترسيد و به يك ديگر حسد نبريد. همانا عيسى بن مريم كه از شريعت او گردش در شهرها بود در يكى از گردش هاى خود با مرد كوتاه قدى از يارانش ‍ كه بسيار ملازم خدمت عيسى بود به دريا رسيد و از روى يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد. مرد كوتاه قد هم با يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد و به عيسى رسيد. در اين وقت خودبينى او را گرفت و پيش ‍ خو گفت كه اين عيسى روح اللّه است كه روى آب راه مى رود و من هم روى آب راه مى روم، پس چه برترى اى بر من دارد؟

امامعليه‌السلام فرمود: به محض اين كه اين فكر را كرد، پايش در آب فرو رفت و از عيسى كمك طلبيد. عيسى پيش رفته و و را از آب بيرون آورد، آن گاه به او فرمود: اى كوتاه قد! چه گفتى؟ عرض كرد: با خو گفتم كه اين روح اللّه است كه بر آب راه مى رود و من هم مى روم و بدين ترتيب خودبينى مرا گرفت. عيسى فرمود: از خدا بترسيد و به يك ديگر حسد نبريد.

داستان نزول مائده

 از معجزات بزرگ عيسى داستان نزول مائده بود كه خداى تعالى در سوره پنجم از سوره هاى قرآن كريم داستانش را بيان فرموده و به همين مناسبت آن سوره مائده ناميده شده است.

خداوند مى فرمايد: حواريان گفتند: اى عيسى بن مريم! آيا پروردگار تو مى تواند از آسمان براى ما مائده اى نازل كند. گفت: اگر (واقعاً) ايمان داريد از خدا بترسيد. آن ها گفتند: ما مى خواهيم از آن بخوريم و اطمينان قلب پيدا كنيم و بدانيم كه به ما راست گفته اى و گواه بر آن باشيم. عيسى گفت: پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما نازل فرما كه براى حاضران و آيندگان ما عيدى باشد و نشانه اى از جانب تو باشد و به ما روزى بده كه تو بهترين روزى دهندگانى. خدا فرمود: من آن مائده را بر شما نازل مى كنم و پس از آن هر كسى از شما (بدان) كافر شود او را عذاب مى كنم، به عذابى كه هيچ يك از جهانيان را بدان عذاب نكنم.(۱۱۵۱)

البته جاى سئوال و بحث در اين آيه و اصل اين درخواستى كه حواريان كردند بسيار است، كه مفسّران به آن ها پرداخته اند؛ مانند اين سئوال كه آيا چنين درخواستى به اين صورت و با اين تعبير كه: آيا پروردگار تو مى تواند براى ما از آسمان مائده اى نازل كند؟ از حوارى هاى عيسى با آن مقامى كه از نظر ايمان به خدا داشتند چگونه صادر شد؟ مگر آن ها در قدرت خدا ترديدى داشتند كه با اين تعبير درخواست خود را اظهار كردند؟ و يا در نبوت عيسى با آن همه معجزاتى كه از وى ديده بودند، ترديدى داشتند؟ و اساساً براى حواريان درخواست معجزه از عيسى معنا نداشت، زيرا اظهار معجزه براى كسى كه به پيغمبرى ايمان نداشته باشد و بخواهد از راه ديدن معجزه به او ايمان بياورد.

آيا معناى اين سئوال آن ها اين بود كه تو مى توانى از پروردگارت چنين چيزى بخواهى، چنان كه در حديثى آمده(۱۱۵۲) يا اين درخواست در ابتداى كار حوارى ها و قبل از محكم شدن پايه معرفتشان صدور يافته؟ يا معناى گفتارشان اين بود كه آيا اگر چنين درخواستى از خداوند بنمايى، دعايت را مستجاب مى كند؟ (چنان كه برخى گفته اند) يا اين سئوال كه آيا اين تهديد سختى كه خداى تعالى به دنبال آن فرمود: هر كس بدان كافر شود او را عذابى مى كنم كه كسى را اين گونه عذاب نكنم. به چه علتى بود؟ در صورتى كه امت هاى قبل از امت عيسى نيز نظير اين درخواست را از پيغمبران خود مى كردند، ولى چنين تهديدى براى آن ها نبود؟

آيا علّتش اين بود كه آن ها در طرز سئوال مراعات ادب نكردند؟ يا اين كه حواريان بدون هيچ نياز و احتياجى و فقط از روى هوا و هوس چنين معجزه اى خواستند و گرنه حق از هر نظر بر آن ها آشكار و حجت بر ايشان تمام شده بود و ديگر موردى براى چنين درخواستى نبود، جز سرگرمى و به بازى گرفتن آيات الهى و اين گونه كارها براى مردمان با ايمان، گناهى بس بزرگ محسوب مى گردد كه مستوجب چنان تهديدى بودند؟

اين ها و نظاير آن، سئوالات و ردّ و ايرادهايى است كه علماى تفسير در ذيل آيه مطرح كرده و برخى از آنان به تفصيل روى آن بحث كرده اند كه ما بدان اشاره كرديم و خوانندگان محترم چنان كه مايل به توضيح و بحث بيشترى باشند، بايد به تفاسير مراجعه كنند.

به هر صورت، از مجموع آغاز و انجام آيه مى توان به دست آورد كه حوّارى ها هدفشان در اين درخواست اطمينان خاطر بيشترى به نبوت و مقام عيسى و آيات الهى بوده و مى خواستند بدين وسيله بر ايمان خود بيفزايند و ثبات قدم بيشترى پيدا كنند و اين سئوال از روى شك و ترديد آن ها صادر نشد، اگر چه شايد در طرز درخواست، ادب را مراعات نكرده و گستاخى نشان دادند يا اصلاً چنين درخواستى از آن ها جا نداشت.

در نقلى كه طبرسى از ابن عباس كرده است، اين درخواست سابقه اى داشت و آن اين بود كه عيسى به بنى اسرائيل فرمود: سى روز روزه بگيريد سپس هر چه بخواهيد از خدا درخواست كنيد تا خداوند به شما بدهد. آن ها سى روز روزه گرفتند و چون فراغت يافتند، به عيسى گفتند: اى عيسى! ما اگر براى شخصى از مردم كار مى كرديم و كارمان انجام مى شد، غذايى به ما مى داد و ما روزه گرفته و گرسنه شده ايم. اكنون از خدا بخواه تا مائده اى براى ما از آسمان نازل كند.(۱۱۵۳)

حضرت عيسى نيز وقتى پافشارى آن ها را در نشان دادن چنين معجزه اى مشاهده كرد، صورت و عنوان ديگرى هم به درخواست ايشان داده و به درگاه پروردگار تعالى عرض كرد: پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما نازل فرما كه براى ما و آيندگانمان عيدى باشد(۱۱۵۴)

برخى از مفسّران گفته اند كه در روز يكشنبه مائده نازل شد و از اين رو مسيحيان آن روز را عيد گرفتند.

مائده چه بود؟

 درباره اين كه آن مائده چه بود، اختلاف بسيار است. در حديثى از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: در آن هفت ماهى و هفت گرده نان بود. برخى گفته اند كه در آن گوشت و نان بود. عده اى گفته اند: همه چيز در آن بود جز نان و گوشت. عطا گفته است كه همه چيز در آن بود جز گوشت و ماهى. عطيه عوفى گفته است كه ماهى اى بود كه در آن طعم هر گونه خوراكى بود و قتاده گفته است كه ميوه بهشتى بود.

از سلمان فارسى روايت شده است: چون حواريون از عيسى نزول مائده را خوستر شدند، آن حضرت حامه اى پشمين پوشى و گريست و به درگاه خدا دعا كرد. پس سفره اى قرمز رنگ كه ميان دو قطعه ابر قرار داشت فرود آمد تا پيش روى آن ها بر زمين گسترده شد. عيسى گريست و گفت: پروردگارا! مرا از شاكران درگاه خود قرار ده و اين مائده را رحمتى مقرر فرما و عقوبت قرارش مده. يهود نيز بدان نگاه مى كردند و بويى بهتر از آن به مشامشان نخورده بود. در اين وقت عيسى برخاست و وضو گرفت و گفت: بسم اللّه خير الرازقين پس ديدند ماهى پخته و سرخ شده اى است كه روغن از آن مى چكد و در بالاى آن قدرى نمك و نزديك دمش مقدارى سركه و در اطراف آن انواع سبزى به جز سير چيده شده و نيز پنج گرده نان كه روى يكى از آن ها زيتون، بر ديگرى عسل، بر سومى روغن، بر چهارمى پنير و بر پنجمى گوشت پخته قرار داشت.

وقتى كه شمعون آن مائده را ديد گفت: يا روح اللّه! آيا اين از خوراك هاى دنياست يا از خوراك آخرت؟ عيسى فرمود: آن چه مى بينيد نه از طعام دنياست و نه از طعام آخرت، بلكه چيزى است كه خداوند به قدرت خويش ساخته. از آن چه درخواست كرديد بخوريد تا خدا بر شما بيفزايد.

حواريان به عيسى گفتند: يا روح اللّه! نخست شما از آ بخوريد تا ما هم بخوريم. عيسى فرمود: كسى بايد از آن بخورد كه درخواست كرده، آن ها برسيدند بدان دست بزنندو بخورند. در اين وقت عيسى فقيران، بيماران، مبتلايان و زمين گيران را دعوت كرد و گفت: از آن بخوريد كه براى شما گواراست و براى ديگران بلا. پس يك هزار و سيصد مرد و زن فقير و مبتلا از آن خوردند و همگى سير شدد. آن گاه مائده به آسمان رفت و هر زمين گير و بيمارى در آن روز از آن خورد بهبودى يافت و هر فقيرى كه خورد توانگر گرديد و در اين هنگام حواريان و كسانى كه نخورده بودند پشيمان شدند.

مائده پس از آن نيز مى آمد و هرگاه نازل مى شد و تا عصر بود و سپس به هوا مى رفت، تا اين كه به عيسى وحى شد مائده مرا مخصوصو فقرا گردان. اين دستور بر اغنياگران آمد و سبب شك و ترديدشان گرديد و ديگران را نيز به شك و ترديد انداختند. پس خداى تعالى به عيسى وحى فرمود: من شرط كرده بودم هر كس مائده را تكذيب كند، به عذابى دچارش سازم كه كسى از جهانيان را آن گونه عذاب نكرده باشم. به دنبال آن سيصد و سيزده مرد از آن ها به صورت خوك مسخ شدند و پس از سه روز هلاك گشتند.

اين بود خلاصه روايتى كه عطاءبن اءبى سلمان فارسى (رضى اللّه عنه) روايت كرده است.(۱۱۵۵)

آن چه تذكر آن در پايان اين فصل لازم به نظر مى رسد، اين است كه موضوع مسخ و عذاب مورد اختلاف است و برخى گفته اند كه از بنى اسرائيل و حوارى ها كسى به مائده كافر نشد و مسخ نگرديد و عذاب نكشيد، ولى طبق آن چه نقل كرديم، رواياتى از اهل بيت نقل شده كه پس از نزول مائده، جمعى بدان كافر گرديده و به صورت خوك مسخ شدند.

و در اصل نزول مائده هم ميان مفسران اختلاف است از حسن و مجاهد نقل شده كه گفته اند: مائده نازل نشد، زيرا وقتى قوم عيسى شرط آن را از آن حضرت شنيدندو دانستند كه اگر كسى بدان كافر شود به سخت ترين عذاب ها دچار خواهد شد، درخواست خود را پس گرفتند و و به عيسى عرض كردند: ما را بدان حاجتى نيست. ولى به گفته مرحوم طبرسى و ديگران، گفتار اينان صحيح نيست، زيرا خداوند با جمله اِيّى مُنَزِّلُها عَلَيْكم وعده نزول آن را داد و وعده خداوند تخلف پذير نيست. علاوه بر روايات زيادى كه از پيغمبر اكرم و اهل بيت آن بزرگوار (صلوات اللّه عليهم اجمعين) وجود دارد كه صحابه و تابعان ديگر هم در مورد نزول آن روايت كرده اند و همه اين روايات بر نزول مائده دلالت دارند.

فرستادگان تعيسى در انطاكيه

 مفسران در تفسير آيات ۱۳ ۲۷ سوره يس، داستان رسولان عيسى را در شهر انطاكيه به اختلاف نقل كرده اند و ا داستان مزبور را روى تفسير على بن ابراهيم كه به طور مستند از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده است، براى شما نقل مى كنيم.

راوى حديث ابوحمزه ثمالى است كه مى گويد: تفسير اين آيات را از امام باقرعليه‌السلام سئوال كردم. آن حضرت در جواب فرمودند: خداى تعالى دو نفر را به سوى مردم انطاكيه مبعوث فرمود(۱۱۵۶) و آن دو به دعوت مردم آن سامان مشغول شدند، ولى سخنانشان بر آن مردم سنگين آمد. ازاين رو با خشونت با آن ها رفتار كرده و دستگيرشان نموده و در بت خانه محبوسشان كردند. خداى تعالى به دنبال آن دو، مرد ديگرى را مبعوث فرمود(۱۱۵۷) و چون وارد شهر شد، خانه پادشاه را پرسيد و چو به آن جا راهنمايى اش كردند، بر در خانه آمد و گفت: من مردى هستم كه در بيابان به عبادت مشغول بودم و اكنون مى خواهم خداى سلطان را پرستش كنم.

اين سخن را به اطلاع شاه رساندند و او دستور داد وى را در بت خانه جاى دهند. وى وارد بت خانه شد و يك سال با آن دو رفيق قبلى خود در بت خانه توقف كرد و به آن ها گفت: چرا با مردم مدارا نكرديد و با تندى و خشونت با آن ها روبه رو شديد؟ سپس به آن ها گفت: از اين پس به آشنايى با من اقرار نكنيد و هنگام روبه رو شدن با من هم چون بيگانه اى رفتار كنيد. سپس نزد پادشاه آمد. پادشاه گفت: شنيده ام كه تو خداى مرا پرستش مى كنى. اكنون تو برادر من هستى. هر حاجتى دارى از من بخواه.

وى گفت: من حاجتى ندارم، جز آن كه دو نفر را در بت خانه ديدم. مى خواهم بدانم حال آن ها و سرگذشتشان چگونه است؟ پادشاه گفت: اين دو نفر آمده بودند كه مرا از دين و آيين خود گمراه كنند و مرا به خدايى آسمانى مى خواندند.

وى گفت: پادشاها! بحثى جالب و مناظره اى نيكوست. اكنون آن دو را بخوان تا بدين جا بيايند و ما با آن دو مناظره مى كنيم. اگر حق با آن ها بود كه ما از ايشان پيروى مى كنيم و اگر حق با ما بود كه آن دو به دين و آيين ما داخل مى شوند.

ادشاه در پى آن دو فرستاد و چون به مجلس او درآمدند، آن مرد رو بدان ها كرد و گفت: شما براى چه آمده ايد؟ گفتند: آمده ايم تا مردم را به خداى يگانه دعوت كنيم كه آسمان ها و زمين را آفريده و جنين را در رحم مادر به هر گونه كه بخواهد خلق كند و به هر صورت كه بخواهد درآورد و درختان و ميوه ها را بروياند و باران از آسمان ببارد.

بدان ها گفت: اين خداى شما كه مردم را به پرستش او دعوت مى كنيد، مى تواند كور مادرزادى را شفا بخشد؟ گفتند: آرى اگ رما از او بخواهيم اين كار را مى كند.

در اين وقت رو به پادشاه كرد و گفت: كور مادرزادى را نزد من بياوريد كه تاكنون هيچ نديده باشد. چون كور را آوردند، بدان ها گفت: خاى خود را بخوانيد تا اين كور را شفا دهد. آن دو برخاستند و دو ركعت نماز خواندند و دعا كردند و آن كور شفا يافت و بينا گرديد.

وى گفت: پادشاها! كور ديگرى هم بياوريد و چون او را آوردند خود او سجده اى كرد و چون سربرداشت ديدند آن كور نيز بينا گرديد. در اين وقت رو به پادشاه كرد و گفت: دليلى در برابر دليل؛ يعنى اين ها برهانى براى اثبات مدعاى خود آوردند و من هم برهانى آوردم. اكنون دستور دهيد تا زمين گيرى را بياورند و چون او را آوردند همان سخن قبلى را بدان ها گفت و آن دو برخاستند نماز خواندند و دعا كردند و آن شخص زمين گير شفا يافت و شروع به راه رفتن كرد. آن گاه گفت: زمين گير ديگرى بياورند و چون آوردند خود او به سجده افتاد و چون سر از سجده برداشت، آن شخص ‍ زمين گير هم شفايافته به راه افتاد. سپس رو به پادشاه كرد و گفت: اين ها دو دليل آوردند و ما نيز دو حجت، همانند حجت هاى ايشان آورديم. اكنون يك چيز مانده كه اگر اين دو نفر آ را انجام دهند من به دين و آيين آن ها درمى آيم و سپس گفت: شنيده ام پادشاه را پسرى يك دانه بوده كه از دنيا رفته است. اگر خداى اين دو بتواند او را زنده كند من به دين اين ها درمى آيم. پادشاه گفت: من نيز به دين آن ها مى گروم.

آن گاه رو به ايشان كرد و گفت: همين يك كار مانده و آن اين است كه زنده شدن پسر از دنيا رفته پادشاه را از خداى خود بخواهيد. آن دو نفر به سجده افتادند و زمانى دراز سجده خود را طول دادند، آن گاه سر از سجده برداشتد و به پادشاه گفتند: اكنون كسى را نزد قبر فرزندت بفرست و خواهى ديد كه وى زنده شده و سر از قبر بيرون آورده است. در اين هنگام مردم به سوى قبر فرزند پادشاه رفتندو او را ديدند كه برخاسته و خاك از سرش مى ريزد.

مردم او را نزد بپادشاه آوردند، پادشاه بدو گفت: اى فرزند حال تو چگونه بود؟ فرزندش گفت: من مرده بودم و ناگاه در همين ساعت دو نفر را ديدم كه در پيش گاه پروردگار من به سجده افتاده و از خدا مى خواهند تا مرا زنده كند و خدا نيز مرا زنده كرد. پادشاه گفت: پسر جان! اگر آ دو نفر را ببينى مى شناسى؟ گفت: آرى. در اين وقت همه مردم را به صحرا بردند و پسر پادشاه را در جايى نگه داشتند و دستور دادند مردم يك يك از جلوى او بگذرند و پادشاه بدو گفت: اين ها را نگاه كن و ببين آن دو نفر كدام هستند؟ پس از آن كه جمع زيادى عبور كردند، يكى از آن دو نفر بر وى عبور كرد، پسر پادشاه گفت: اين يكى از آن دو نفر است. سپس جمع ديگرى از پيش چشم او گذشتند تا دومى آمد و پسر پادشاه گفت: اين هم آن ديگرى است.(۱۱۵۸)

در اين جا بود كه آن رسول سومى گفت: اما من به خداى(۱۱۵۹) اين دو نفر ايمان آوردم و دانستم كه آن چه آن ها آورده اند، حق است. پادشاه هم گفت: من نيز به آن دو نفر ايمان آوردم و مردم شهر گفتند: ما نيز به خداى ايشان ايمان آورديم.(۱۱۶۰)

حواريون

 در گفتار قبلى نام حواريون عيسى به طور اجمال در چند مورد ذكر شد. در اين جا لازم است توضيح بيشترى در اين باره داده شود و نام تعداد آنان و برخى موضوعات ديگر كه در رابطه با ايشان در روايات مورد بحث قرارا گرفته ذكر گردد.

در اين كه سبب نام گذارى آنان به حواريون چه بود، اختلاف است: برخى گفته اند: اين لغت از حور كه به معناى سفيدى خالص است گرفته شده و سبب نام گذاريش آن بود كه شغلشان تميز كردن لباس ها بوده است و سبب انتخاب اين شغل هم آن بود كه آن ها هر وقت گرسنه مى شدند، به عيسى مى گفتند و آن حضرت براى ايشان از زمين و كوه و سنگ نان بيرون مى آورد و به آن ها مى داد هر وقت تشنه مى شدند، دست خود را به زمين مى زد و آب بيرون مى آمد و آن ه امى آشاميدند تا آن كه به عيسى عرض كردند: يا روح اللّه! كيست كه از ما برتر باشد؟ هرگاه نان بخواهيم ما را سير مى كنى و هرگاه آب بخواهيم سيراب مى شويم و نعمت ايمان و معرفت به تو نيز به ما عطا شده است؟ عيسى فرمود: برتر از شما آن كسى است كه از دست رنج خود نان مى خورد و از كسب خود روزى مى گيرد. آن ها كه اين تسخن را شنيدند، دست به كار شست وشوى جامه هاى مردم شده و از دست مزد آن نان مى خوردند.

برخى اين لفظ را كنايه از پاكى و صفاى قلب و دل يا جامه آن ها دانسته اند. قول ديگر آن است كه اين نام كنايه از شست وشو دادن آن ها از دل ها و نفوس مردم بود كه با بيان معارف الهى و احكام و توجه دادن مردم به سوى خداى يكتا، دل ها را از آلودگى شرك و بت پرستى شست وشو مى دادند.

در حديثى كه صدوق از حسن بن فضال روايت كرده، وى گويد: به امام هشتمعليه‌السلام عرض كردم كه چرا آن ها را حواريون گفتند؟ حضرت فرمود: اما در پيش مردم بدان سبب بود كه آن ها جامه ها را مى شستند و اما در نزد ما بدان سبب بود كه آنان خودشان پاك بودند و مردم را نيز با موعظه و پند از آلودگى به گناهان پاك مى كردند.(۱۱۶۱)

معناى ديگرى كه براى حوارى در لغت آمده، ياور و ناصر است كه آن ها چون دعوت حضرت عيسى را اجابت كرده و يارى و نصرت او ار عهده دار شدند، ازاين رو به حواريون عيسى موسوم گشتند.

تعداد حواريون و نام آن ها

 تعداد ايشان مطابق روايات دوازده نفر است، ولى از نام آن ها در روايات اسلامى ذكرى نشده، فقط در حديث احتجاج حضرت رضاعليه‌السلام با جاثليق اين جمله هست كه حضرت بدو فرمود: حواريون دوازده نفر بودندكه دانشمندتر و برتر از همه آن ها لوقا بود.

در انجيل متى (باب دهم) نام آن ه ارا به عنوان شاگردان عيسى چنين ذكر كرده اند:

۱ شمعون معروف به پطرس؛ ۲ اندرياس برادر شمعون؛ ۳ يعقوب بن زبدى؛ ۴ برادرش يوحنا؛ ۵ فيليپس؛ ۶ برتولما؛ ۷ توما؛ ۸ متى باج گير؛ ۹ يعقول بن حلفى؛ ۱۰ لبى، معروف به تدى؛ ۱۱ شمعون قانوى؛ ۱۲ يهوداى اسخر يوطى كه عيسى را تسليم يهود نمود.(۱۱۶۲)

د رانجيل برنا با فصل چهاردهم نام آن دوازده نفر را اين گونه ذكر كرده اند: ۱ اندروس؛ ۲ برادرش پطرس شكارچى؛ ۳ برنابا؛ ۴ متى گمرك چى كه براى جمع و حساب ماليات مى نشت؛ ۵ يوحنا؛ ۶ يعقوب كه هر دو پسران زبدى بودند؛ ۷ تداوس؛ ۸ يهودا؛ ۹ برتولوماوس؛ ۱۰ فيليپس؛ ۱۱ يعقوب؛ ۱۲ يهوداى اسخر يوطى خائن.(۱۱۶۳)

چنان كه ملاحظه مى كنيد، نام لوقا در هيچ يك از اين دو نقل نيست و اين يكى از موارد اختلاف بين روايات اسلامى و انجيل هايى است كه اگر خديث مزبور از نظر سند معتبر باشد، براى ما سنديّت دارد و مقدم بر انجيل هايى است كه دست خوش تحريف گرديده است.

به هر صورت، بيش از آن چه در بالا گفته شد، از اريخ و سرنوشت حواريون در روايات اسلامى چيزى به ما نرسيده، تنها در پاره اى از روايات گفت وگوهايى از حضرت عيسى با حواريون در برخى از مسافرت هايى كه مى كرده است نقل شده و در دستورهاى اخلاقى و پند و اندرهايى نيز كه از آن بزرگوار به جاى مانده است و گاهى نامى از آن ها برده شده و نصيحت هايى به آن ها فرموده كه چون خالى از فايده نيست، قسمتى از آن ها را در زير براى شما ذكر مى كنيم:

۱ كلينى در حديث مرفوعى روايت كرده كه عيسى به حواريون فرمود: مرا به شما حاجتى است كه مى خواهم آن را برايم برآوريد. گفتند: حجتت برآوده است. عيسى برخاست و قدم هاى آن ها را شست، حواريون گفتند: ما به اين كار سزاوارتر بوديم اى روح خدا! عيسى فرمود: سزاوارترين مردم به خدمت گزارى، مرد عالم و دانشمند است و من فروتنى و تواضع كردم تا شما نيز مانند من پس از رفتنم در مردم فروتنى و تواضع پيشه سازيد. سپس عيسى فرمود: حكمت با تواضع و فروتنى آباد گردد، نه با تكبر، چنان كه زراعت در زمين هموار مى رويد نه در كوه.

۲ صدوق در خصال از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه حواريون بهعيسى عرض كردند: اى آموزندهئ هر خير و نيكى! به ما بياموز كه چه چيزى سخت ترين همه چيزهاست؟ عيسى فرمود: سخت ترين چيزها خشم خداى عزوجل مى باشد. پرسيدند: به چه وسيله اى مى توان از خشم خداوند پرهيز كرد؟ فرمود: به اين كه خشم نكنيد. گفتند: ابتدا و آغاز خشم از چيست؟ حضرت فرمود: از تكبر و سركشى و كوچك شمردن مردم.(۱۱۶۴)

مضمون اين حديث را مولوى چنين به نظم آورده است:

گفت عيسى را يكى هوشيار سر

چيست در هستى ز جمله صعب تر

گفت اى جان صعب تر خشم خدا

كه از آن دوزخ همى لرزد چو ما

گفت از اين خشم خدا چبود امان

گفت ترك خشم خويش اندر زمان

كظم غسظ است اى پسر خط امان

خشم حق باد آورد دركش امان

۳ در كتاب امالى از امام هشتم حضرت رضاعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: عيسى بن مريم به حواريون فرمود كه اى بنى اسرائيل! هنگامى كه دين شما سالم بود، بر دنياى از دست رفته خود تاءسف نخوريد. دنياپرستان وقتى دنياى آن ها سالم است، براى آن چه از دينشان رفته تاءسف نمى خورند.(۱۱۶۵)

۴ در كتاب خصال از امام سجادعليه‌السلام روايت شده است كه حضرت مسيح به حواريون فرمود: جز اين نيست كه دنيا پلى است، پس از آن بگذريد و به آبادانى آن نپردازيد.(۱۱۶۶)

۵ در امالى طوسى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه عيسى بن مريم به اصحاب خود فرمود: براى دنيا كار مى كنيد، در صورتى كه بدو كار و عمل در دنيا روزى مى خوريد و براى آخرت كار نمى كنيد با اين كه در آن جا به جز از راه كار و عمل روزى ندايد. واى بر شما اى علماى سوء (و دانشمندان بدكار) مزد را مى گيريد، ولى عملى انجام نمى دهيد. نزديك است كه كارفرما كار خود را بخواهد و زود است كهشما از اين دنيا به تاريكى قبر برويد. چگونه از اهل علم و دانش ‍ است كسى كه به سوى آخرت مى رود، ولى به دنيا رو آورده است بدان چه زيانش مى زند علاقه مندتر است از آن چه سودش دهد.(۱۱۶۷)

۶ ورّام بن ابى فراس روايت كرده كه عيسى به حواريون فرمود: اى گروه حواريون! من دنيا را براى شما به روبر زمين انداختم (و شما را از دنيا جدا كردم) پس چنان نباشد كه پس از من دوباره او را از زمين بلند كنيد (و بدان علاقه مند گرديد) زيرا از پستى دنياست كه خداى را در آن نافرمانى كنند (و معصيت خداوند در آن انجام شود) و از پستى دنياست كه آخرت جز به ترك دنيا و واگذاردن آن به دست نيايد. پس دنيا را گذرگاه كنيد و آبادش نكنيد و بدانيد كه اصل و ريشه هر خطايى، محبت و دوستى دنياست و چه بسا شهوتى كه براى صاحبش اندوهى دراز و طولانى به بار آورد.(۱۱۶۸)

۷ نيز فرمود: من دنيا را براى شما درافكندم و شما بر پشت آن نشسته ايد. پس كسى درباره آن جز پادشاهان و زنان با شما ستيزه نخواهد كرد، اما پادشاهان تا وقتى دنيا را براى آن ها واگذاريد، به شما كارى ندادند و اما به وسيله نماز و روزه از زنان پرهيز كنيد (و بدين وسيله از فريت و علاقه گمراه كننده آن ها خود را برحذر داريد).(۱۱۶۹)

۸ پيوسته به حواريون مى فرمود: اى گروه حواريون! يه وسيله بغض معصيت كاران و نافرمانان (و دشمنى آنان) به درگاه خداوند دوستى بجوييد (و خود را محبوب حق تعالى گردانيد) و با دورى و فاصله گرفتن از ايشان به پيش گاه خداوند تقرب جوييد و رضايت و خشنودى خدا را در خشم و غضب ايشان بجوييد.(۱۱۷۰)

۹ در كتاب شريف كافى از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه حواريون نزد عيسى گرد آمدند و گفتند: اى آموزنده هر كار خير! ما را هدايت فرما. عيسى به ايشان فرمود: همانا موسى كليم اللّه به شما دستور داد كه سوگند دروغ به خداى تبارك و تعالى نخوريد و من به شما دستور مى دهم كه به خداوند قسم نخوريد نه قسم دروغ و نه راست. حواريون گفتند: اى روح اللّه! باز هم بيان فرما. عيسى گفت: همانا موسى پيغمبر خدا به شما دستور داد زنا نكنيد و من شما را امر مى كنم كه فكر زنا را نيز در خاطر نياوريد، چه رسد به اين كه عمل زنا را انجا دهيد، زيرا كسى كه فكر زنا كند، همانند كسى است كه در بناى زيبا و رنگ آميزى شده اى آتش روشن كند كه همان دود آتش رنگ ها را تباه سازد، اگر چه خانه هم نسوزد.(۱۱۷۱)

۱۰ و از رسول خدا روايت كرده است كه حواريون به عيسى عرض كردند: اى روح خدا! ما با چه كسى هم نشينى كنيم؟ فرمود: با كسى كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد و گفتار او بر علم و دانش شما بيفزايد و عمل و رفتار او شما را به آخرت راغب گرداند.(۱۱۷۲)

۱۱ علامه مجلسى در بحار الانوار نقل مى كند كه در برخى از كتاب ها ديده ام كه عيسى با بعضى از حواريون به مسافرتى رفتند و عبورشان به شهرى افتاد. همين كه نزديك آن شهر شدند، گنجى را در نزديكى جاده ديدند. همراهان عيسى گفتند: اى روح خدا، به ما اجازه بده در اين جاتوقف نماييم و از اين گنج نگهبانى كنيم كه از بين نرود. عيسى فرمود: شما در اين جا بايستيد و من داخل اين شهر مى شوم و گنجى را كه در شهر دارم مى جويم.

همراهان همان جا ماندند و عيسى داخل شهر شد و مقدارى راه رفت تا به خانه اى ويران رسيد و پيرزنى را در آن جا ديد. بدو فرمود: من امشب ميهمان تو هستم، آيا شخص ديگى نيز با تو در اين خانه هست؟ پيرزن گفت: آرى، پسرى دارم كه پدرش از دنيا رفته و پيش من است و روزها به صحرا مى رود و خار مى كند و به شهر مى آورد و آن ها را مى فروشد و پول آن را پيش من مى آورد و ما با آن پول روزگار خود را مى گذرانيم.

پيرزم سپس برخاست و اتاقى را براى حضت عيسى آماده كرد تا پسرش از راه رسيد مادر كه او را ديد به وى گفت: خداى تعالى امشب ميهمان شايسته و صالحى براى ما فرستاده كه نور زهد و فروغ شايستگى از جبينش ساطع و آشكار است. خدمتش را مغتم شمار و از مصاحبتش بهره مند شو.

پسرك به نزد عيسى آمد و به خدمت كارى و پذيرايى آن حضرت مشغول شد تا چون پاسى از شب گذشت، عيسى از حال آن جوان و وضع زندگان اش جويا شد و آثر خرد، زيركى، نبوغ، استعداد، ترقى و كمال را در وى مشاهده فرمود. اكن متوجه گرديد كه دل آن جون بسته به چيز بزرگى است كه فكر او را سخت مشغول كرده، بدو فرمود: اى جوان! مى بينم دلت به چيزى مشغول است و اندوهى در دل دارى كه پيوسته با توست و تو را رها نمى كند. خوب است اندوه دل را با من باز گويى شايد داروى دردت پيش من باشد.

وقتى عيسى به جوان اصرار كرد تا غم دل را بازگويد، جوان گفت: آرى در دل من اندهى است كه هيچ كس جز خداى تعالى قدر نيست آن را برطرف سازد. عيسى فرمود: درد دل خود را به من بازگوى شايد خداوند وسيله برطرف كردن آن را به من الهام كند و ياد دهد.

جوان گفت: روزى من بار هيزمى به شهر مى آوردم و در سر راه خود عبورم به قصر دختر پبادشاه افتاد و چون به قصر نگاه كردم، چشمم به دختر پادشاه افتاد و عشق او در دلم جاى گير شد، به طورى كه روزبه روز اين عشق بيشتر مى شود و براى اين درد، دارويى جز مرگ سراغ ندارم.

عيسى فرمود: اگر مايل به وصل او هستى، من وسيله اى براى تو فراهم مى كنم تا با وى ازدواج كنى. جوان پيش مادرش ‍ آمد و سخن ميهمان را براى وى بازگفت. مادرش بدو گفت: پسر جان! گمان ندارم اين مرد كسى باشد كه بيهوده وعده اى بدهد و نتواند از عهده انجام آن برآيد. سخنش را بپذير و هر چه دستور مى دهد انجام ده.

عيسى به جوان فرمود: اكنون برخيز و به قصر پادشاه برو و چون خاصان دربار و وزراى پادشاه آمدند كه به نزد او روند، به ايشان بگو كه من براى خواستگارى دختر پادشاه آمده ام. درهماست مرا به وى برسانيد. آن گاه منتظر باش تا چه گويند، سپس به نزد من آى و آن چه مابين تو و پادشاه گذشت به من اطلاع بده.

جوان به در قصر آمد و چون درخواست خود را به دربانان اظهار كرد، آن ها خنديدند و تعجب كردند و درخواست او را از روى استهزاء و مسخره به پادشاه رساندند. پادشاه جوان را طلبيد و چون سخنانش را شنيد، از روى شوخى بدو گفت: اى جوان من دختر خود را به تو نخواهم داد، مگر آن كه فلان مقدار جواهر قيمتى و گران بها نزد من آرى.

جواهراتى را كه پادشاه براى مهريه دخترش ذكر كرده بود، در خزينه هيچ پادشاهى از پادشاهان آن زمان با آن اوصاف و مقدار يافت نمى شد و پادشاه فقط از روى شوخى آن سخنان را اظهار داشت، ولى جوان برخاست و گفت: هم اكنون مى روم و پاسخ آن را براى شما مى آورم.

جوان به نزد حضرت عيسى آمد و ماجرا را بازگفت. عيسى او را به خرابه اى كه در آن مقدارى سنگ و كلوخ بود آورد و به درگاه خداى تعالى دعا كرد و آن سنگ و كلوخ ‌ها به صورت جواهراتى كه پادشاه خواسته بود و بلكه بهتر از آن ها درآمد. آن گاه به جوان فرمود: هر چه مى خواهى از اين ها بردار و به نزد پادشاه ببر. جوان مقدارى از آن ها را برداشته و به نزد پادشاه آورد. وقتى پادشاه و حاضران آن جواهرات ار ديدند، حيران شدند و گفتند: اين مقدار اندك است و ما را كفايت نمى كند.

جوان دوباره به نزد حضرت عيسى آمد و سخن پادشاه و نزديكانش را بازگفت و عيسى بدو فرمود: به همان خرابه برو و هر چه مى خواهى برگير و به نزد آن ها ببر. هنگامى كه جوان براى بار دوم مقدار بيشترى از آن جواهرات به نزد پادشاه برد، حيرتشان افزون گرديد. سپس پادشاه گفت: كار اين جوان داستان غريبى دارد و سرّى در كار اوست. سپس با جوان خلوت كرد و حقيقت را از وى جويا شد و چون جوان داستان خود را از آغاز تا انجام براى پادشاه بازگفت، پادشاه دانست كه ميهمان وى حضرت عيسى است.

پس بدو گفت: برخيز به نزد ميهمانت برو و او را پيش من آور تا دخترم را به ازدواج تو درآورد.

عيسى بيامد و دختر پادشاه را به عقد ازدواج با آن جوان درآورد و پادشاه جامه هاى فاخر و سلطنتى براى آن جوان فرستاد و جوان آن لباس ها را پوشيده و در همان شب مراسم عروسى او با دختر پادشاه انجام گرديد. صبح پادشاه جوان را خواست و با او ب گفت وگو پرداخت و او را جوانى خردمند و باذكاوت يافت. پادشاه جز آن دختر فرزند ديگرى نداشت، پس او را ولى عهد و جانشين خود قرار داد و خاصان و بزرگان مملكت خود را به فرمان بردارى و اطاعت او مأمور كرد.

شب دوم پادشاه ناگهان از دنيا رفت و بزرگان مملكت جمع شده و آن جوان را بر تخت سلطنت نشاندند و سر به فرمانش درآورده و خرينه هاى مملكت را تسليم او كردند.

روز سوم عيسى به نزد او آمد تا با وى خداحافظى كند. جوان گفت: اى حكيم فرزانه! تو را بر من حقوق بسيارى است كه اگر من براى هميشه هم زنده بمانم باز هم نمى توانم سپاس يكى از آن ها را به جاى آورم، ولى شب گذشته چيزى به خاطرم آمده كه اگ رپاسخ آن را به من ندهى از آن چه برايم فراهم آورده اى بهره مند نخواهم شد و اين همه خوشى براى من لذتى نخواهد داشت.

عيسى فرمود: آن چيست؟

جوان گفت: تويى كه چنين قدرتى دارى كه مى توانى در فاصله دو روز مرا از آن وضع فلاكت بار به اين مقام والا برسانى، چرا براى خودت كارى نمى كنى و من تو را در اين جامه و اين حال مشاهده مى كنم؟

عيسى سخن نگفت تا وقتى كه جوان اصرار كرد. پس بدو فرمود: به راستى هر كس نسبت به خداى تعالى دانا باشد و خانه آخرت و ثواب او را بداند و به دنيا و پستى و بى اعتبارى آن بصيرت و بينايى داشته باشد، ديگر به اين سراى فانى و ناپايدار دل نخواهد بست و ما را در قرب خداى تعالى و معرفت و محبت وى لذت هاى روحانى است كه اين لذت هاى ناپايدار و فانى را در برابر آن ها به چيزى نشمريم.

و چون مقدراى از عيوب دنيا و آفات آن و نعمت هاى عالم آخرت و درجات آن را براى آن جوان بيان فرمود، جوان عرض كرد: پس چرا آن چه را بهتر و شايسته تر است براى خود انتخاب كرده اى و مرا در اين گرفتارى بزرگ انداختى؟

عيسى فرمود: من آن را براى تو انتخاب كردم تا ذكاوت و خرد تو را بيازمايم و ثواب تو در ترك اين امورى كه براى تو مقدور است بيشتر گردد و تو حجتى براى ديگران گردى.

جوان كه اين سخن را شنيد، دست از سلطنت كشيد و همان جامه هاى كهنه خود را پوشيد و ملازم خدمت عيسى گرديد. هنگامى كه عيسى به نزد حواريون بازگشت، بدان ها فرمود: اين بود گنجى كه من آن را در اين شهر جست وجو مى كردم و آن را يافتم، الحمداللّه.(۱۱۷۳)

سرانجام كار حواريون

 حواريون، پس از عروج حضرت عيسى به آسمان به ميان مردم رفته و آن ها را به شريعت آن حضرت دعوت مى كردند و رساله ها به اطراف نوشتند و گروه بسيارى را به دين مسيح درآوردند تا سرانجام چنان كه گفته اند هر كدام به نحوى به دست امپراتوران و سلاطين و ساير سركشان بنى اسرائيل به قتل رسيدند. بعضى را در ديگ روغن داغ شده انداختند، برخى را سنگ سار نمودند، عده اى را از بناهاى بلند به زمين انداختند و سر و دستشان را شكستند و خلاصه هر يك به نوعى به شهادت رسيدند. تنها ميان ايشان يهوداى اسخر يوطى بود كه خيانت كرد و عيسى را در برابر بهاى اندكى كه از يهود دريافت كرده بود، تسليم نمود به شرحى كه پس از اين خواهد آمد.

پايان كار حضرت عيسى

 حضرت عيسى با پشت كار و دل گرمى عجيبى به كار تبليع دين خود مشغول بود و به هر شهر و دهكده اى كه وارد مى شد، بيماران و زمين گيران و كوران و كران را شفا مى داد و معجزات نبوت خود را به مردم مى نماياند و همين سبب شده بو كه على رغم مخالفت هاى بسيارى كه از طرف يهود با آن حضرت و آيين او مى شد و تبليغات بى اساس كه بر ضدّ آن حضرت مى كردند، روزبه روز پيروان عيسى افزون گردد و مردم بيشترى به دين آن حضرت درآيند.

پيشرفت آيى الهى و ديانت حضرت مسيح، رؤ ساى يهود را مصمم ساخت تا تصميم قطعى خود را درباره آن حضرت بگيرند و نقشه قتل او را طرح كنند و براى اجراى آن، امپراتور روم را نيز با خود همراه ساختند و در نظرش چنين وانمود كردند كه تبليغات عيسى موجب زوال حكومت و فرو ريختن پايه هاى سلطنت او خواهد گشت.

عيسى از تصميم آن ها آگاه شد، ازاين رو به حال اختفا درآمد و بيشتر اوقات خود را در جاهاى دور دست مى گذرانيد. اما يهود در صدد دستگيرى آن حضرت برآمدند و براى پيدا كردن و معرّفى وى جايزه ها تعيين كردندو وعده ها دادند.

در اين جا بود كه به گفته بسيارى از مورخان، يهوداى اسخر يوطى تطميع شد و دين خود را به دنيا فروخت و با اين كه خود در زمره حواريون آن حضرت بود، در صدد برآمد تا محل اختفاى آن حضرت را به يهود و مأموران دولت نشان دهد و سرانجام همين كار را كرد و با گرفتن مبلغى اندك كه به گفته بعضى سى درهم پول سياه بود مكان حضرت مسيح را به دشمنان آن حضرت نشان داد و مأموران براى دست گيرى آن حضرت بدان مكان رفتند.

آن چه از نظر ما مسلم و قطعى است، اين اسنت كه يهود نتوانستند عيسى را دست گير سازند و هنگامى كه وارد آن مكان شدند، خداى تعالى آن حضرت را به آسمان بالا برد و شخص ديگرى را كه شبيه آن حضرت بود، دست گير كردند و به دار آويختند و آن شخص هر چه فرياد زد من عيسى نيستم، از وى نپذيرفتند و به دارش آويختند. قرآن كريم در سوره نسا به صراحت در اين باره فرموده است:

وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ماقَتَلُوهُ يَقِيناً بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً ؛

اينان او را نكشتند و بر دار نزدند، ولى بر آن ه امشتبه شد و آن ها كه درباره وى اختلاف كردند در كشتن او به شك اندرند و در اين باره علمى جز پيروى از گمان ندارند و يقيناً او را نكشتند، بلكه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند نيرومند و فرزانه است.

و در اين كه آن شخص كه به شكل حضرت عيسى درآمده بوده، اختلاف است. بسيارى گفته اند كه وى همان يهوداى اسخر يوطى بود كه وقتى وارد محل اختفاى عيسى شد، شبيه آن حضرت گرديد و به دار آويخته شد. برخى گفته اند: وى همان مأمورى بود كه وارد آن مكان شد و هر چه گشت، عيسى را نديد و چون بيرون آند خودش شبيه به عيسى گرديد و ديگران كه در خارج منتظر آمدن وى بودند، او را دست گير ساخته و به پاى دار بردند. در حديثى كه عالى بن ابراهيم از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده، اين گونه است كه حضرت عيسى پيش از آن حواريون را نزد خود جمع كرد و به آن ها فرمود: خداى تعالى به من وحى كرده كه مرا در اين ساعت به نزد خود خواهد برد، اكنون كدام يك از شما حاضر است جان خود را فداى من كند و در بهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آن ها برخاست و آمادگى خود را براى اين كار اعلام كرد و خداى تعالى او را به عيسى شبيه ساخت و يهود وى را به جاى آن حضرت دست گير ساخته و به دار آويختند.(۱۱۷۴)

در پاره اى از تواريخ آمده كه يهوداى اسخر يوطى پس از اين كه در برابر پول اندكى حاضر شد محل اختفاى عيسى را به يهود نشان دهد، سخت پشيمان شد و پولى را كه گرفته بود به يهوديان پس داد و خود را به دار آويخت.

طبق روايات بسيارى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده است، حضرت عيسى در آخرالزمان به زمين فرود مى آيد و دجّال را مى كشد و در كارها حضرت مهدى ارواحنا فداه را مقدّم مى دارد و در پشت سر آن حضرت نماز مى گذارد و پيروان آن حضرت به دين اسلام درمى آيند و اسلام بر همه اديان پيروز مى شود، و ساير آن چه در علايم ظهور نقل شده است.

اناجيل

 در اين جا بد نيست مختصرى هم راجع به انجيل و اناجيل موجود در دست مسيحيان بشنويد تا اجمالى براى خوانندگان محترم در اين باره باقى نماند.

لفظ انجيل در لغت به معناى بشارت و خبر نيك و مژده است در اصطلاح مسيحيان نام كتاب ها و رسايلى است كه پس از زمان مسيح به دست حواريون و شاگردان آن ها چمع آورى شده و شامل اقوال، معجزات، تعاليم حضرت عيسى و برخى از احكام است. چنان كه از آيات قرآنى استفاده مى شود، خداى تعالى كتابى به نام انجيل به عيسى داد و در ده جا نام آن را در قرآن ذكر فرموده است و مطابق آيه اى كه در سورهئ مائده است، انجيلى كه خداى تعالى به عيسى داد، در آن هدايت و نور و تصديق كننده تورات و راهنما و پندى براى مومنان بود.

طبق آيه اى كه در سوره اعراف آمده، نام پيغمبر اسلام در انجيل نوشته شده و طبق آيه ديگرى كه در سوره صف آمده، حضرت عيسى در آن كتاب مسيحيان را به آمدن آن پيغمبر پس از خود بشارت داده است.

آن چه از نظر مورّخان قطعى است و شواهدى هم بر تاءييد اين نظريه وجود دارد، اين است كه انجيل اصلى اكنون در دست نيست و آن چه به نام انجيل نوشته شده، چه آن ها كه اكنون در دست مسيحيان است و چه آن ها كه از نظر كليسا مردود شناخته شد و از بين رفته، پس از حضرت مسيح به دست حواريون و شاگردان ايشان تألیف و تنظيم شده و تناقضات و اختلافات زياد دارد و پاره اى از احكام كه در آها ديده مى شود، بزرگ ترين دليل و گواه بر آن ست كه هيچ يك از آن ها انجيل اصلى نيست و تنها پاره اى از گفتار مسيح را در قسمت خاى مختلف آن ه امى توان يافت. و چون هدف ما در اين كتاب نقل قسمت هاى تاريخى احوال انبياى الهى بوده، نمى توانيم به تحقيق بيشترى در اين باره بپردازيم.(۱۱۷۵)

به هر صورت ميان پيروان مسيح پس از آن حضرت انجيل ها و رساله هاى بسيارى تنظيم گرديد كه در قرن چهارم ميلادى تعداد آن ها به بيش از ۱۶۰ عدد مى رسيد و پس از آن كه كنستانتين اوّل، امپراتور روم پيرو آيين مسيح گرديد، دستور داد انجمنى از كشيش ها تشكيل دادند، پذيرفتند و قانونى و معتبر شناختند و مابقى را مردود دانستند.

آن چه را كليسا معتبر و قانونى دانست، چهار انجيل به نام انجيل متى، انجيل مرقس، انجيل لوقا و انجيل يوحناست و چهارده رساله نيز از پولس بدان ضميمه كرده و همه را به نام عهد جديد نام گذارى كرده و انتشار دادند.

از ميان اناجيلى كه كليسا آن را مردود دانست انجيل برنابا بود كه خود از حواريون بزرگ حضرت مسيح و از مبشّران نجات بود و زحمات بسيارى در پيش رفت دين مسيح كشيد و به همين سبب رسولان او را به اين نام يعنى برنابا ملقب نمودند و به معناى پسر وعظ است.

شخصيت و عظمت برنابا نزد مسيحيان به خوبى روشن بود تا آن جا كه پولس را كه بنيان گذار مسيحيت فعلى است شاگرد او مى دانند و خود پولس در چند جا به اين امر اعتراف كرده است و در كتب مسيحيان هر جا نامى از برنابا برده شده، از او به بزرگى ياد كرده و در كتاب اعمال رسولان، او را با ستاره مشترى همانند كرده اند.

با اين وضع معلوم نبود علت اين كه كليسا انجيل او را مردود شناخت چه بود تا وقتى كه نسخه اى از آن به دست آمد و به عربى و فارسى ترجمه شد و معلوم شد علت مخالفت كليسا با انجيل مزبور، آن بود كه موضوعات بسيارى در انجيل برنابا وجود داشت كه به صلاح مقام پاپ و كليسا نبود و خرافاتى را كه آن ها ميان مردم رواج داده بودند محكوم مى كرده است.

انجيل برنابا مسئله بهشت فروشى خريد گناهان و غفران دادن كشيشان را كه منبع درآمد سرشارى براى كليس و گردانندگان آن بود - منكر شده و اساس اين خرافات را كه مسئله فدا شدن مسيح و مصلوب شدن او بود از بين برده است.

انجيل برنابا مصلوب را همان يهوداى اسخر يوطى مى داند، نه حضرت مسيح و تصريح مى كند كه مسيح كشته نشده و به دار آويخته نشد، بلكه يهوداى اسخر يوطى بود كه بدو شبيه گرديد و به دارش آويختند.

انجيل برنابا عيسى را بنده اى از بندگان خدا مى داند، نه خدا يا پسر خدا.

در انجيل برنابا، به آمدن پيغمبر اسلام آشكارا در چند جا اشاره شده و مردم را به ظهور آن حضرت بشارت داده است، بدين ترتيب كليسا به خود حق مى داد كه آن را مردود بشناسد و خواندنش را ممنوع سازد.

علت ديگرى هم كه سبب مردود شناختن انجيل برنابا شد، اين بود كه برنابا با اين كه خود، پولس را به مردم معرفى كرد و ميان انجمن مبشّران دين مسيح وارد ساخت، اما در پايان كار با افكار و معتقدات پولس كه از مكتب هاى بت پرستى يونان سرچشمه مى گرفت، مخالفت كرد و آن ها را برخلاف روح آيين عيسى دانست و چون پولس در نظر مسيحيان بزرگ معرفى شده بود و گفتار او را مقدّم بر گفتار ديگران مى دانستند، از اين رو نتوانستند انجيل دشمن پولس، يعنى برنابا را به رسميت بشناسند و اناجيل ديگر را كه مخالفتى با پولس و افكار او نداشت به رسميت شناختند.

به هر صورت اغراض سياسى و منافع مادى و دوستى و دشمنى ها كار خود را كرد و انجيلى را كه صاحب آن از نظر ايمان و عقيده از هر كس به مسيح نزديكتر و در نشر آيين آن حضرت از ديگران دل سوزتر و جدّى تر و فداكارتر بوده و محتويات آن با روح آيين مسيح سازگارتر است مردود شناخته و به جاى آن اناجيلى را كه حتى در انتساب آن ها به صاحبانش ترديد است و بر فرض صحّت انتساب مزبور، صاحبانش از آيين حقيقى مسيح روى برتافته و به صورت دشمنان و گرگانى براى آيين مقدس مسيح درآمده بودند، معتبر و قانونى دانستند.

يكى از نويسندگان معاصر موضوع به دست آمدن انجيل برنابا را اين گونه دكر كرده است: انجيل برنابا قرن ها ناپديد بود و كسى از ترس كليسا جرئت اظهار و نشر آن را نداشت تا در قرن شانرده ميلادى اسقفى به نام فراموينو يك نسخه اى از آن را به زبان ايتاليايى بود، در كتاب خانه پاپ اسكوتس پنجم به دست آورد و در آستين خود پنهان كرد و در فرصت هاى مناسب آن را با دقت مطالعه كرد و در پرتو آن به اسلام هدايت يافت و در اوايل قرن هيجدهم مسيحى نيز يك نسخه اسپانيولى از اين انجيل به دست آمد و پس از آن دكتر منكهوس آن را به زبان انگليسى ترجمه كرد و در سال ۱۹۰۸ شخصى به نام دكتر خليل سعادت آن را به زبان عربى ترجمه كرد و در اين اواخر علامه معظم، آقاى حيدر قلى خان سردار كابلى آن را به فارسى ترجمه كرده اند و آن ترجمه د ركرمانشاه به چاپ رسيد.(۱۱۷۶)

نگارنده گويد: پس از ترجمه علامه سردار كابلى، ترجمه فارسى ديگرى نيز به قلم فاضل ارجمند آقاى مرتضى فهيم كرمانى چند سالى است منتشر شده كه از نظر روانى قلم و اتقان ترجمه، مزايايى بر ترجمه قبلى دارد. خداى تعالى بر توفيقات جناب ايشان در خدمت به اسلام بيفزايد و جامعه ما را قدردان زحمات خدمت گزارانى امثال ايشان بفرمايد.

اندرزها و مواعظ حضرت عيسىعليه‌السلام

 اضافه بر موعظ و اندرزهايى كه در اناجيل معتبر و غير معتبر از حضرت عيسى نقل شده، موعظه هايى هم در روايات اسلامى و احاديث اهل بيت از آن حضرت روايت شده كه شايد با تتبع و تحقيق، بسيارى از آن ها يا دست كم قسمتى از آن ها با آن چه در اناجيل و رسايل عيسويان نقل شده، شبيه به يك ديگر باشند و همين روايات، تاءييدى بر صحت آن قسمت ها قرار گيرد.

به هر صورت ما در اين جا قسمتى از آن ها را از روى روايات گلچين كرده، و در ذيل ترجمه آن ها را از نظر شما مى گذرانيم:

۱ شيخ صدوق از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده كه حضرت عيسى براى پاره اى از كارهاى خود ببا سه تن از اصحاب بيرون رفتند و در راه به سه عدد خشت طلا برخوردند كه در سر راه افتاده بود. عيسى به اصحاب فرمود: اين ها كشنده مردم اند. اين سخن را گفته و از آن جا گذشت. سپس يكى از آن ها گفت: مرا حاجتى است. اين سخن را گفته و بازگشت. دومى نيز گفت: مرا حاجتى است و از عيسى خداحافظى كرد و بازگشت. سومى نيز همين سخن راگفته و بازگشت و هر سه به نزد خشت هاى طلا آمدند. مقدارى كه آن جا نشستند دو نفر از آن ها رو به زفيق سومى خود كرده و گفتند: بخيز و برو براى ما غذايى خريدارى كن. او براى خريد غذا رفت و چون غذا را خريدارى كرد، مقدارى زهر نيز خريد و در آن غذا ريخت تا طلاهاى آن دو را تصاحب كند و شريكى نداشته باشد. آن دو نيز با خود گفتند كه چون آن رفيق ديگرمان آمد، او را مى كشيم تا در طلاها شريك ما نباشد و يك شريك كمتر داشته باشيم. وقتى وى از راه رسيد برخاسته و او را كشتند و خود نيز چون غذا را خوردند در همان جا مردند.

در اين وقت حضرت عيسى بازگشت و آن ها را در كنار خشت هاى طلا مرده يافت. پس آن ها را به اذن خدا زنده كرد، سپس بدان ها فرمود: مگر من به شما نگفتم كه اين ها كشنده مردم اند؟(۱۱۷۷)

۲ در كتاب امالى از آن حضرت روايت شده كه حضرت عيسى ميان بنى اسرائيل به پاخاست و فرمود: اى بنى اسرائيل! كمت را به نادانان مياموزيد كه بدانان ستم مى كنيد و آن را از (آموختن به) اهلش دريغ نداريد كه بدان ها ستم خواهيد كرد و به ستم كار در ستمش كمك نكنيد كه فضيلت خود را از بين مى بريد.(۱۱۷۸)

۳ هم چنين در آن كتاب از آن حضرت روايت كرده كه عيسى بن مريم به يكى از اصحاب خود فرمود: آن چه وست ندارى ديگران با تو انجام دهند، تو با ديگران انجام نده و اگر كسى به گونه راستت سيلى نواخت، گونه چپت را هم بده (تابدان بنوازد).(۱۱۷۹)

۴ در همان كتاب از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه عيسى به اصحاب خود مى فرمود: اى فرزندان آدم! از دنيا به سوى خدا بگريزيد و دل هاتان را از آن برداريد، زيرا كه شما شايسته آن نيستيد و دنيا نيز شايسته شما نيست. شما در آن نخواهيد ماند و دنيا براى شما پايدار نمى ماند. دنيايى پر فريب و پرماجراست و فريب خورده كسى است كه مغرور آن گردد و مغبون است كسى كه بدان دل ببندد و هلاك شونده كسى است كه آن را دوست بدارد و بخواهد.

به درگاه آفردگار خود توبه كنيد و از پروردگار بترسيد و واهمه كنيد از روزى كه پدر مجازات پسر را نكشد و فرزندى به جاى پدر مجازات نشود. پدرانتان كجا هستند؟ مادرانتان كجايند؟ خواهران و برادرانتان كجايند؟ فرزندانتان كجايند؟ آن ها را خواندند و اجابت كردن و با اين جهان وداع كردند و با مردگان مجاور گشتند و در زمره هلاك شدگان درآمدند و از دنيا رفتند. از دوستان جدا شدند و نيازمند آن چه از پيش فرستادند گرديدند و از آن چه به جاى نهادند، بى نياز گشتند. تا شما به چه كسى پند داده شويد؟ و تا چند جلوگيرى شويد، ولى خوددارى نكنيد و در سرگرمى و بى خبرى باشيد؟ حكايت شما در دنيا حكايت چهار پايانى است كه پيوسته در انديشه شكم و شهوت خود هستند. چرا از كسى كه شما را آفريده شرم نداريد.

با اين كه او نافرمان خود را تهديد به دوزخ كرده و شما تاب آن رانداريد و فرمان بردارش را وعده بهشت و مجاورت در فردوس اعلى داده، پس شما در رسيدن به بهشت با يك ديگر رقابت كنيد و از بهشتيان باشيد و به خود انصاف دهيد و به ناتوانان و حاجت مندان خود مهربان باشيد و به درگاه خدا از روى اخلاص توبه آريد.

بندگانى نيكوكار باشيد نه پادشاهانى جبّار و نه از فراعنه سركشى كه به خدايى كه آن ها را به مرگ مقهور كرده سر كشى مى ورزند. جبّار جبّاران و پروردگار زمين و آسمان و معبود پيشينيان و پسينيان و فرمان رواى روز جزا، سخت كيفر و داراى عذابى دردناك است.

ستم كارى از دست وى بدر يرود و چيزى از او فوت نشود و هيچ چيز بر وى نهان نماند و چيزى از او نهفته نگردد. دانش وى همه چيز را شماره كرده و به جاى گاهش فرود آورد، بهشت باشد يا دوزخ. اى آدمى زاده ناتوان! به كجا مى گريزى از كسى كه در تاريكى شب تو و روشنى روزت تو را مى جويد و در هر حالى از حالات تو را مى طلبد؟ به خوبى تبليغ كرد هر كه پند داد، و رستگار گرديد هر كه پند گرفت.(۱۱۸۰)

۵ در همان كتاب از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: حضرت مسيح فرموده كه كسى كه اندوهش زياد باشد، بدنش بيمار گردد. كسى كه بد خو باشد خود را معذب سازد. كسى كه سخنش بسيار باشد، لغزش و غلطش بسيار باشد. كسى كه دروغ بسيار گويد، بها و زيبايى اش برود و كسى كه با مردم درافتد (و با آن ها نزاع كند،) مروّتش ‍ برود.(۱۱۸۱)

۶ در كتاب خصال از امير مؤمنانعليه‌السلام روايت شده كه حضرت عيسى بن مريم فرمود: دينار و پول، بيمارى و درد دين است و عالم و دانشمند، طبيب دين است. پس هرگاه ديديد كه طبيب درد را به سوى خود مى كشاند (و به جمع آورى پول مشغول شده) او رامتّهم سازيد و بدانيد كه او نمى تواند ديگران را نصيحت كند.(۱۱۸۲)

۷ در معانى الاخبار از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه عيسى بن مريم در يكى از خطبه هاى خود به بنى اسرائيل گفت: من ميان شما شب خود را به روز آوردم، در حالى كه نان خورشم گرسنگى، خوراكى علف صحرا، چرا غم ماه، فرشم خاك، و بسترم سنگ است. خانه اى ندارم كه ويران شود، مالى مدارم كه تباه گردد، فرزندى ندام كه بميرد، زنى ندارم كه غمناك و محزون گردد. صبح كردم در حالى كه هيچ ندارم و شام كردم در حالى كه هيچ ندارم و با اين حال بى نيازترين فرزندان آدم هستم.(۱۱۸۳)

۸ شيخ مفيد در كتاب اختصاص از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه عيسى بن مريم فرمود: من بيماران را مداوا كردم و به اذن خدا شفايشان دادم و كور مادرزاد و شخص برص دار را به اذن خدا بهبودى دادم و مردگان را به اذن خدا زنده كردم، ولى شخص احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه كنم. بدان حضرت گفتند: ياروح اللّه! احمق كيست؟ فرمود: شخص خودپسند و خودراءى. كسى كه هر فضيلت و برترى را براى خود مى بيند نه براى ديگران و همه جا حق را به خود مى دهد نه به ديگران، اين است آن احمقى كه بهبودى و مداوايش مقدور نيست.(۱۱۸۴)

مولوى مضمون ابتداى اين حديث شريف را اين گونه به نظم آورده است:

عيسى مريم به كوهى مى گريخت

شير گويى خون او میخواست ريخت

آن يكى در پى دويد و گفت خير

درپيت كس‌نيست چه گريزى چه طير

باشتاب او آن چنان مى تاخت جفت

كز شتاب خود جواب او نگفت

يك دو ميدان در پى عيسى براند

پس به جدّو جهد عيسى را بخواند

كزپى مرضات‌حق يك لحظه‌اى است

كه مرا اندر گريزت مشكلى است

از كه اين سو مى گريزى اى كريم

نه پيت شير و نه خصم و خوف و بيم

گفت از احمق گريزانم برو

مى رهانم خويش رابندم مشو

گفت آخر آن مسيحانه تويى

كه شود كور و كر از تو مستوى

گفت آرى گفت آن شه نيستى

كه فسون غيب را ماويستى

چون بخوانى آن فسون بر مرده اى

برجهد چون شير صيد آورده اى

گفت آرى آن منم گفتا كه تو

نى زگِل مرغان كنى اى خوب رو

بردمى بر وى سبك تا جان شود

در هوا اندر زمان پرّان شود

گفت آرى گفت پس اى روح پاك

هر چه خواهى مى كنى از كيست باك

با چنين برهان كه باشد در جهان

كه نباشد مر تو را از بندگان

گفت عيسى كه به ذات پاك حق

مبدع تن خالق جان در سبق

حرمت ذات و صفات پاك او

كه بود گردون گريبان چاك او

كان فسون و اسم اعظم را كه من

بركر و بركور خواندم شد حسن

بر كُه سنگين بخواندم شد شكاف

خرقه را بدريد بر خود تا به ناف

بر تن مرده بخواندم گشت حىّ

بر سر لاشى ء خواندم گشت شى ء

خواندم آن را بر دل احمق به ودّ

صد هزاران بار درمانى نشد

تا آن جا كه گويد:

ز احمقان بگريز چون عيسى گريخت

صحبت احمق بسى خون ها بريخت

بر سر آرد زخم رنج احمقى

رحم نبود چاره جويى آن شقى

اندك اندك آب را دزد و هوا

وين چنين دزد و هم احمق از شما

آن گريز عيسوى نز بيم بود

ايمن است او آن پى تعليم بود

۹ ورّام بن ابى فراس در تنبيه الخواطر روايت كرده است كه به عيسى بن مريم وحى شد كه اى عيسى! براى مردم در بردبارى هم چون زمين زير پاى آنان باش و در سخاوت هم چون آب روان و در مهر ورزى و رحمتت هم چون خورشيد و ماه باش كه بر نيكوكار و بدكار تابش مى كند.(۱۱۸۵)

۱۰ هم چنين از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: كيست كه بر موج دريا خانه اى بنا كند؟ اين دنياى شما اين گونه است پس آن را قرارگاه مگيريد.(۱۱۸۶)

۱۱ به آن حضرت عرض شد: چه كسى تو را ادب كرد؟ فرمود: كسى مرا ادب نكرد، زشتى نادانى را مشاهده كردم پس ‍ از آن دورى گزيدم.(۱۱۸۷)

۱۲ شيخ كلينى در روضه كافى از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه حضرت عيسى فرمود: كار دنيا و آخرت هر دو سخت است، اما كار دنيا بدان سبب دشوار است كه تو دست به چيزى از آن دراز نمى كنى، جز آن كه شخص فاجر و بزه كارى را مى بينى كه پيش از تو بدان سبقت جسته است و اما كار آخرت دشوار است، زيرا كمك كارى در آخرت نمى يابى كه تو را بدان كمك دهد.  (۱۱۸۸)