۶- هود
عليهالسلام
حضرت هودعليهالسلام
از پيغمبران بزرگوارى است كه گذشته از ملكات عالى نفسانى و اخلاق پسنديده انسانى كه در وجود او بود، از نظر فضايل، نسب، زيبايى صورت و آراستگى اندام نيز ميان مردم زمان خود ممتاز بود و خداى بزرگ كمالات ظاهرى و معنوى را يك جا در او جمع كرده بود.
از سخنانى كه ميان آن حضرت و قوم بت پرست و سركش وى ردّوبدل شده و خداوند در قرآن كريم نقل فرموده، مى توان فهميد كه تا چه حدّ براى ارشاد مردم گمراه، بردبارى به خرج داد و چه اندازه در برابر نادانى مردم، صبر و شكيبايى كرد كه نظير آن جز ميان پيغمبران الهى ديده نمى شود.
پس از اين كه چهل سال از عمر هود گذشت، از جانب خداى تعالى مأمور شد تا قوم خود را به پرستش خداى يكتا دعوت و اخلاق پست و عادت هاى ناپسندى را كه گريبان گيرشان شده بود به آنان گوشزد فرمايد و از عذاب سخت الهى بيمشان دهد.
قوم هود كه طبق گفته بعضى سيزده قبيله بودند(و نسبشان به عادبن عوص بن ارم بن سام بن نوح مى رسيد و به همين سبب به قوم عاد موسوم شده بودند) مردمى ثروتمند، قوى هيكل با عمرهاى طولانى بودند.
سرزمين آن ها احقاف و در جنوب غربى جزيرة العرب بين يمن و حضرموت يا يمن و مهرة واقع بود. احقاف سرزمينى حاصل خيزز، سرسبز و پرآب بود كه در آن زمان در سرزمين هاى مجاور نظير نداشت. قواى بدنى آن ها به حدّى بود كه مى نويسند قطعه هاى بزرگ سنگ را از كوه مى كندند و به صورت ستون و پايه در زمين كارگذارده و روى آن ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آن ها را در روايات به درخت خرما تشبيه كرده اند و عمر معمولى آنان را بين ۴۰۰ و۵۰۰ سال نوشته اند.
همين ثروت بسيار و عمرهاى طولانى و نيروهاى زياد، بيشتر آن ها را به غفلت و بى خبرى و ظلم و طغيان كشانده بود. تا آن جا كه به نقل قرآن كريم، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند... و مى گفتند كيست كه از ما نيرومندتر باشد آيا نمى ديدند آن خدايى كه آن ها را آفريد نيرومندتر از آن ها بود.
فاصله طبقاتى ميان آن ها زياد بود. هركس قدرت و نيروى بيشترى داشت به زيردستان خود ستم مى كرد و براى جمع كردن اموال بيشتر، به بى چارگان زور مى گفت و به جاى آن كه در برابر آن همه نعمت هاى وافر و نيروى بسيارى كه خداى تعالى به آن ها عنايت كرده بود، به سپاس گزارى و شكر وى اقدام كنند تا موجب رست گارى آن ها گردد، به سركشى خود در زمين افزوده و راه گردن كشى پيش گرفتند.
كم كم گناه بزرگ ديگرى ميان آن ها پيدا شد و روى سابقه اى كه از بت پرستان پيش در خاطر داشتند، به ساختن پرستش بت ها و پرستش ان ها دست زده و به بزرگ ترين كج روى بشرى گرايش پيدا كردند.
در اين وقت خداى تعالى اراده فرمود تا هود را كه از شهر و ديار خودشان وبه آداب و رسوم و اوضاعشان آشناتر از ديگران بود، براى هدايت آن ها بفرستد.
هود پيغمبر، مانند ساير انبياى الهى رسالت خود را بادعوت به پرستش خداى يكتا و دست كشيدن از پرستش بت ها شروع كرد و به ايشان فرمود: اى مردم! خداى يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد؛ چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟ و به دنبال اين دعوت آسمانى و جان بخش اين نكته را نيز همانند ساير پيغمبران تذكر مى داد كه من از شما اجر و مزدى (براى تبليغ رسالت خويش) نمى خواهم كه مزد من تنها با آن خدايى است كه مرا آفريده است؛ چرا نمى انديشيد تا بدانيد كه من به منظور اندوختن ثروت يا كسب رياست برشما، دست به كار تبليغ نشده ام و فقط از روى خيرخواهى وانجام وظيفه است كه شما را از بت پرستى نهى و به خداشناسى دعوت مى كنم. من رسالت هاى پروردگار خويش را به شما ابلاغ كرده و خيرخواه امينى براى شما هستم.
اى مردم! از خدا بترسيد و (حرف مرا بشنويد) از من پيروى كنيد. از آن خدايى بترسيد كه به آن چه مى دانيد، نيرو و كمكتان داده، به وسيله چهارپايان و پسرانتان كمكتان كرده و به باغ ها و چشمه سارها و به راستى كه من از عذاب آن روز بزرگ بر شما ترسانم.
اما آن مردم خيره سر به جاى اطاعت از سخنان خيرخواهانه هود در پاسخ او گفتند: برما يكسان است چه ما را پنددهى و چه پندمان ندهى، كه اين كار (بت پرستى) رفتار گذشتگان ماست
و ما دست بردار نيستيم.
آزارى كه هود از مردم كشيد
مى گويند نخستين بارى كه هود در جمع آن مردم بت پرست آمد و آن ها را به خداى يگانه دعوت كرد، بدو گفتند: اى هود تو نزد ما مورد وثوق و شخص امينى هستى!
هود گفت: من پيغمبر خدا هستم كه نزد شما آمده و مى گويم كه دست از پرستش بت ها بردارى. وقتى اين سخن را شنيدند، برخواسته و بدو حمله كردند و او را به حدّى كتك زدند كه يك شبانه روز بى هوش روى زمين افتاد. چون به هوش آمد گفت: پروردگارا! من مأموريت خود را انجام دادم و رفتار مردم را نيز مشاهده كردى. در اين قوت جبرئيل برآن حضرت نازل شد و عرض كرد: اى هود! خداى تعالى به تو دستور مى دهد كه به كار خود ادامه دهى و از دعوت مردم خسته نشوى. خدا وعده فرموده ترس و وحشتى از تو در دل آن ها بيفكند كه ديگر قادر به آزار و كتك زدن تو نباشند.
هود برخاست و براى بار دوم نزد آن ها آمد و گفت: شما در زمين سركشى كرده و فساد را از حدّ گذرانده ايد. قوم او كه ديدند دوباره هود به سروقت آن ها آمده گفتند: اى هود! از اين حرف ها دست بردار كه اگر اين بار به تو حمله كنيم چنان تو را مى زنيم كه بار اوّل را از ياد ببرى!
هود گفت: از اين سخن ها دست برداريد. به سوى خدا بازگرديد و به درگاه او توبه كنيد. مردم در صدد آزار وى برآمدند و چون از او وحشت داشتند، همگى به صورت دسته جمعى براى آزار او پيش آمدند، ولى هود فريادى بر سرآن ها زد كه همه شان فرار كردند.
هود به آن ها گفت: اى مردم! به راستى كه شما كفر و ناسپاسى را مانند قوم نوح از حدّ گذرانده ايد و سزاوار هستيد تا همان طور كه نوح درباره قوم خود نفرين كرد، من هم شما را نفرين كنم. گفتند: اى هود! خدايان قوم نوح ناتوان بودند، ولى خدايان ما نيرومند هستند و خود ما نيز مردمان قوى پنجه هستيم. تو ما را با قوم نوح يكسان مپندار.
از جمله سخنان ناهنجارى كه به هود مى گفتند، آن بود كه به او مى گفتند: ما تو را آدمى سفيه و نادان مى بينيم و گمان داريم كه دروغ گو هستى. هود گفت: اى قوم! من سفيه نيستم، بلكه فرستاده پروردگار جهانيانم.
اى مردم! از پروردگار خود آمرزش بخواهيد و سپس به درگاهش توبه آريد تا باران فراوان بر شما ببارد و نيرويى بر نيروى كنونى كه داريد بيفزايد(و نيرومندتر شويد) و به حال كفر و نافرمانى از دعوت من رونگردانيد.
از جمله اعمال قوم عاد
از آيات قرآن كريم و سرزنش هودعليهالسلام
مشخص مى شود كه قوم عاد چه كارهايى مى كردند. از جمله اين كه در جاهاى بلند و قلّه هاى كوه، ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اين كه احتياجى به آن ها داشته باشند و گويا فقط به خاطر فخرفروشى بر ديگران يا تفريح كردن آن ها را مى ساختند. از اين رو هود در مقام سرزنش مى گويد: آيا در هر جاى بلندى (كه مى رسيد) به بيهود سرى (و روى سرگريم و هوس رانى) ساختمانى براى نشانه بنا مى كنيد.
و در تفسير مجمع البيان آمده است: قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران مى ساختند كبوتران را براى بازى در آن جا نگهدارى مى كردند و هود آن ها را از اين كار سرزنش مى نمود.
از جمله اين كه گويا ايشان اصلا به فكر مرگ نبودند و قلعه هاى بسيار محكم و بناهاى مرتفع مى ساختند. هود به آن ها مى گفت: و شما خانه هاى محكم مى سازيد مثل آن كه مى خواهيد جاويدان در آن باشيد. اگر به فكر مرگ و سرانجام زندگى بوديد، كجا چنين عمارت هاى محكمى بنا مى كرديد.
ديگر آن كه شما چون دست به سوى كسى بگشاييد مانند جباران از حدّ مى گذارنيد.
يعنى وقتى مى خواهيد كسى را در برابر خطايى كه از وى سرزده، تنبيه كنيد تا سرحدّ كشتن او را مورد آزار قرار مى دهيد و مانند سركشان و جبّاران از حدّ مى گذارنيد و خلاصه آن كه شما در هردو طرف، شهوت و غضب را از حدّ گذارنده و زياده روى مى كنيد و از مرز بندگى پا فراتر مى نهيد.
به دنبال آن، نعمت هاى خدا برايشان برمى شمرد تا با يادآورى آن نعمت ها، از اعمال خود دست بردارند و به ياد خدا و روز جزا افتند، اما اندرزهاى دل نشين آن حضرت، برآن دل هاى سخت تر از سنگ اثر نمى كرد و در مقام تكذيب آن حضرت برآمده و مى گفتند: ما عذاب نخواهيم شد و پند دادن و ندادن تو براى ما يك سان است. خداى تعالى نيز به دنبال تكذيب آن مردم و نپذيرفتن پندهاى سودمند هود مى فرمايد: هود را تكذيب كردند و دروغ گويش شمردند. ما هم نابودشان كرديم، و در اين موضوع عبرتى است و بيشترشان مؤمن نبودند.
خشك سالى در سرزمين عاد
مورّخان مى نويسند: قوم عاد بر اثر تكذيب هود سه يا هفت سال دچار خشك سالى و قحطى شدند. چشمه ها خشك شد و باران نباريد و براى تهيه آب به سختى افتادند و ناچار به حفر چاه هاى عميق شدند، ولى باز هم آب به حدّ كفايت نبود و زندگى بر آن ها سخت شد. هود براى تبليغ دين حق از اين فرصت استفاده كرد و چنان كه در بالا اشاره شد، به آن ها وعده داد كه اگر ايمان بياوريد، خداوند باران فراوان برشما ببارد و نيرويتان افزايش يابد؛ ولى باز هم متنبّه نشدند و از بت پرستى دست نكشيدند.
آن ها وقتى اصرار هود را در ترويج مرام خويش ديدند، گفتند: اى هود! براى ما دليل روشن و برهانى نياوردى و ما به خاطر گفتار تو از خدايان خود دست بردار نيستيم و به تو ايمان نمى آوريم.
وبه تدريج زبان به اهانت و تمسخر آن حضرت گشوند و گفتند: ما درباره تو چيزى جز اين نگوييم كه بعضى را از دست داده اى. پس از اين نيز پا را فراتر نهاده گفتند: آيا تو آمده اى كه ما خداى يگانه را بپرستيم و از آن چه پدرانمان مى پرستيده اند، دست بداريم. اگر راست مى گويى آن عذابى را كه بدان تهديدمان مى كنى، براى ما بياور.
هود به ايشان فرمود: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما محقق گشت. آيا در مورد نام هايى كه شما و پدرانتان نام گذارى كرده و ساخته ايد و خدا درباره آن دليلى نازل نكرده با من مجادله مى كنيد؟ پس منتظر (عذاب الهى) باشيد كه من نيز منتظر ورود آن بر شما هستم.
واگر شما روى بگردانيد و سخنم را نپذيريد، من آن چه را مأمور به رسالت آن بودم به شما ابلاغ كردم و خداى من به كيفر تكذيب و شرك و كفرتان شما را نابود كرده و مردم ديگرى را جانشين شما خواهد كرد و شما هيچ گونه زيان و ضررى به خدا نمى زنيد.
بلكه به خودتان ضرر مى زنيد كه از كاروان سعادت بازمانده و بدبخت خواهيد شد.
آغاز عذاب قوم هود
هود پيغمبر روزگارى دراز - كه برخى آن را ۷۶۰ سال نوشته اند - ميان قوم خود بماند و رسالت خود را ابلاغ فرمود. گرچه اين مدت بعيد به نظر مى رسد، ولى از آن قوم، جز افرادى كمى از فرزندان سام كسى به وى ايمان نياورد تا كم كم مستحق عذاب الهى شدند و خداى تعالى بادهاى صرصر و عقيم را مأمور نابودى آن ها كرد.
مردم بر اثر خشك سالى منتظر باران بودند (و مطابق نقلى، جمعى را براى دعا به مكه فرستاده بودند تا كنار خانه خدا دعا كنند و باران بر آن ها ببارد، غافل از آن كه سبب خشك سالى و خشم خدا، همان بت پرستى ايشان و نپذيرفتن دعوت فرستاده حق بود. آرى غرور و تكبر، گاهى افراد را اين چنين به بدبختى مى كشاند كه حاضر نيستند سخن فرستادگان حق را بشنوند و با اين حال خود را آبرومند درگاه خدا مى دانند و اين كه در تاريخ نمونه بسيار دارد). روزى مشاهده كردند كه از گوشه افق ابر سياهى پديدار شد و هم چنان به سوى آن ها پيش آمد. آن ها به گمان آن كه ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها بارانى فراوانى مى بارد، با خوش حالى گفتند: اين ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها باران فراوانى مى بارد، با خوش حالى گفتند: اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد. ولى نمى دانستند عذاب سختى است كه به صورت ابر به جانب آن ها مى آيد. از اين رو هود به آن ها هشدار داد و گفت: نه، بلكه اين همان چيزى است كه به آمدنش شتاب داشتيد، بادى است كه در آن عذاب دردناكى است و به اذن پروردگار خود هر چه در سرراهش باشد نابود مى كند.
مولوى در اين باره چنين سروده است:
جمله ذرات زمين وآسمان
|
|
لشكر حقّاند گاه امتحان
|
باد را ديدى كه با عادان چه كرد
|
|
آب را ديدى كه در توفان چه كرد
|
آن چه بر فرعون زد آن بحر كين
|
|
وان چه باقارون نموده است اين زمين
|
وان چه آن بابيل با آن پيل كرد
|
|
وان چه پشه كلّه نمرود خورد
|
وان كه سنگ انداخت داودى به دست
|
|
گشت سيصد پاره و لشكر شكست
|
سنگ مى باريد بر اعداى لوط
|
|
تا كه در آب سيه خوردند غوط
|
گر بگويم از جمادات زمين
|
|
عاقلانه يارى پيغمبران
|
مثنوى چندان شود كه چل شتر
|
|
گر كشد عاجز شود از بار پُر
|
ناگهان باد وزيدن گرفت؛ بادى كه قرآن كريم چند خصوصيت براى آن ذكر فرموده است:
۱. باد عقيم يعنى باد نازا (و عقيم به زنى گويند كه باردار نمى شود، چنان كه به مردى هم كه نسلى از وى باقى نماند عقيم گويند). در سبب نام گذارى باد مزبور به اين نام گفته اند: بادى بود كه حامل خير نبود و جز شرّ و عذاب چيزى به همراه نياورده بود. چنان كه در وصف دنيا گويند دنياى عقيم؛ يعنى دنيايى كه چيزى به كسى نمى دهد.
ممكن است به اصطلاح اهل فن فعيل به معنيا فاعل و عقيم به معناى عاقم باشد. يعنى بادى بود كه نه درختى را آبستن مى كرد و نه براى لطافت هوا مؤ ثر بود و نه براى حيوانى سودمند بود، بلكه به هرچه مى رسيد آن را خشك و نابود مى كرد.
۲. باد صرصر كه معانى متعددى دارد، از آن جمله گفته اند: به معناى باد سرد است
ودر چند حديث نيز صرصر را همين گونه معنا كرده اند. هم چنين برخى از اهل لغت گفته اند: بادى است كه به شدت بوزد.
۳. باد عاتيه يعنى باد سركش. در روايت تعبير لطيفى درباره سركشى آن باد ذكر شده و گفته اند: اختيار آن باد از دست نگهبانان و مأموران خارج شد و بيش از حدّ وزيدن گرفت. نگهبانان وحشت زده به خدا عرض كردند: ما مى ترسيم كه افراد غيرگناه كار را نيز هلاك كند. پس خداوند جبرئيل را مأمور كرد و بيامد زيادى آن را به جاى خود بازگرداند.
۴.ريح فيها عذاب اليم
؛ بادى كه در آن عذابى دردناك بود.
شدت اين باد به حدى بود كه آن مردم قوى هيكل و بلند قامت را از جابرمى كند و چون درخت خرما كه از بن كنده باشند، به اين سو و آن سو پرتاب و هر چه سرراهش بود نابود مى كرد. به هيچ چيزى نرسيد جز آن كه چون استخوان پوسيده و خاكسترش كرد و در مجموع، انسان، حيوان، درخت و خانه اى به جاى نگذارد و همه را با خاك يكسان كرد.
باد مزبور با همان شد و سرما، هفت شب و هشت روز پى درپى برآنها وزيد و همه را به مجسمه هاى بى جانى تبديل كرد. از وهب بن منبه نقل شده كه اين هفت شب و هشت روز همان ايامى است كه عرب آن را ايام العجوز
گويند كه باد و سرماى سختى بود. سبب آن كه اين باد و سرما را به عجوز و پيرزن نسبت دادند، آن بود كه پيرزنى از ترس باد وسرما در غارى پناه گرفت، ولى سرما و باد از او هم دست برنداشته و سرانجام روز هشتم او را كشت. در اين ميان هود، پيروانش را در زمينى كه اطراف آن ديوار كوتاهى بود، جمع كرد. باد شديد به آن نقطه كه مى رسيد، به صورت نسيم جان بخشى در مى آمد و سروصورت آن ها را نوازش مى داد و موجب لطافت هوا و لذت روحشان مى گرديد.
مولوى در اين باره سروده است:
باد و آتش مى شوند از امر حق
|
|
هر دو سرمست آمدند از خمر حق
|
آب حلم و آتش خشم اى پسر
|
|
هم زحق بينى چو بگشايى نظر
|
گرنبودى واقف از حق جان باد
|
|
فرق چون كردى ميان قوم عاد
|
هود گِرد مؤمنان خطى كشيد
|
|
نرم مى شد باد كان جا مى رسيد
|
هر كه بيرون بود زان خطه جمله را
|
|
پاره پاره مى شكست اندر هوا
|
راستى كه روزهاى شومى براى بت پرستان قوم هود و دشمنان آن حضرت گذشت و طولى نكشيد كه مجسمه هاى بى جانشان چون تنه هاى درخت خرما برزمين افكنده شد و خانه هاشان به صورت ويرانه هايى در آمد و از آن همه باغ هاى سرسبز و زمين هاى حاصل خيز و جمعيت بسيار، جز نامى به جاى نماند. طبق روايات، استخوان ها و اموالشان و حتى ويرانه هاى به جا مانده نيز به تدريج در زير ريگ هاى بيابان احقاف و خاك ها مدفو ن گرديد و امروز هم در روى زمين اثرى از آن ها باقى نيست.
به علاوه اين فقط عذاب خوار كننده دنيا بود كه خداوند به آن ها چشانيد و عذاب آخرت سخت تر خواهد بود. بدين ترتيب طومار زندگيشان با لعنت دنيا و عذاب آخرت درهم پيچيده شد و براى هميشه از رحمت حق دور گشتند.
قرآن كريم پس از نقل داستان قوم عاد، مشركان مكه و كفّار زمان رسول خدا را مخاطب ساخته و به آن ها مى فرمايد: و ما به قوم عاد نيرو و قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آن ها گوش و ديدگان و دست ها قرار داديم، اما آن گوش و ديدگان و دل ها، به كارشان نيامد. زيرا آيه هاى خدا را انكار مى كردند وعذابى را كه مسخره اش مى پنداشتند برايشان درآمد.
ونيز درباره آن ها مى فرمايد: اگر اينان روى بگردانند، بدان ها بگو شما را از صاعقه عاد و ثمود بيم مى دهم.
سرگذشت هود پس از نابودى قوم عاد
چنان كه گفته اند حضرت هود پس از نابودى قوم عاد به حضرت موت آمد و در نزديكى شهرى به نام تريم سكونت اختيار كردو بقيه عمر خود را در آن جا به سربرد. او در سنّ ۸۰۷ سالگى از دنيا رفت و در حضرموت مدفون شد.
در روايت ديگرى است كه آن حضرت پس از هلاكت قوم عاد، با ياران و پيروانش به مكه رفت و در آن جا بود تا از دنيا رفت و در حجر اسماعيل مدفون شد.
ولى ظاهرا قول اول به درستى نزديك تر است و حديثى از اميرمؤمنان است كه قبر هود در حضرموت بر روى تلى از ريگ هاى قرمز قرار دارد.
هم چنين در حديث ديگرى است كه در آن جا غارى وجود دارى و جسد آن حضرت در آن غار ميان سنگى است.
طبرسى در كتاب احتجاج نقل كرده كه منصور داونيقى دستور دا در جايى به نام قصر العبادى چاهى بكنند و يقطين (پدر على بن يقطين) را مأمور انجام آن كار كرد. يقطين به آن جا رفت و مدت ها دست به كار كندن آن بود، ولى آبى خارج نشد. وقتى منصور از اين جهان برفت و مهدى عباسى روى كار آمد، يقطين جريان را بدو گزارش داد. مهدى دستور داد هم چنان چاه مزبور را بكنند تا به آب برسد. يقطين برادرش ابوموسى را براى اين كار بدان نقطه فرستاد و به دستور او هم چنان كندند تا به جايى رسيدند كه سوراخى پديدار گشت و بادى از آن شروع به ورزيدن كرد. جريان را به ابوموسى گفتند. وى گفت: مرا به درون چاه ببريد وقتى پايين رفت، سوراخى ديد كه از آن باد مى وزيد و چون گوش داد از داخل آن صداى شديد باد شنيد. ابوموسى دستور داد سوراخ را به اندازه اى كه انسان مى توانست به به درون آن برود گشاد كنند. سپس دونفر را به طناب بسته به داخل آن جا فرستادند تا ببيند در آن جا چيست. آن دو نفر پايين رفتند و پس از ساعتى طناب ها را حركت دادند و آن دو را بالا آوردند. وقتى از آن ها پرسيدند كه چه ديديد، گفتند: چيز عجيبى مشاهده كرديم. مردان، زنان، خانه ها، ظروف و اثاثيه هايى را ديديم كه همگى به صورت مجسمه بودند و از ايشان جمعى نشسته و گروهى خوابيده و بر تنشان لباس پوشيده بودند و چون به آن ها دست زديم جامه ها به صورت خاك مى شد و مى ريخت.
ابوموسى موضوع را به مهدى نوشت. او نيز نامه اى به مدينه فرستاد و از امام موسى بن جعفرعليهالسلام
خواست به بغداد برود. هنگامى كه حضرت به بغداد رفت و موضوع را به عرض او رساندند، گريست و فرمود: اينان باقى ماندگان قوم عاد هستند كه خدا بر آن ها خشم گرفت و خانه هاشان را بر سرشان فروريخت. آن ها اصحاب احقاف هستند.
مهدى پرسيد: احقاف چيست؟ حضرت فرمود: ريگ ها.