فصل يكم : فلسفه تاريخ و سنتهاى حاكم بر آن
بشر در طول تاريخ حيات خود، نشيب و فرازها و جنگ و ستيزهاى بسيارى ديده است. تمدنهاى متعددى در نقاط مختلف زمين متولد شده و پس از چندى مرده اند؛ امپراتورى هاى بزرگى به وجود آمده و سپس قطعه قطعه شده اند. راستى عامل اين تحولات و تطوّرات عظيم چه بوده و چه نيرويى سبب شده است كه انسان با طى اين راه دراز و پرپيچ و خم دستخوش چنين تغييرات و تحولات بنيادى گردد و آيا مى توان قانونى كشف كرد كه بيان كننده اين حركتها باشد و ظهور و سقوط تمدنها و دولتهاى گوناگون را توجيه و تفسير كند؟
در «فلسفه تاريخ» به اعتقاد برخى، قانون يا قوانينى بر تاريخ حكومت مى كند، و به نظر عده اى همه حوادث و تطورات تاريخ اتفاقى است و از هيچ قانونى تبعيت نمى كند. اگر حكومت قانون را بر حركت تاريخ بپذيريم، آن قانون چيست و چگونه مى توان در ساختن تاريخ فردا از آن استفاده كرد؟
اگر تاريخ از يك سلسله امور جزيى تشكيل شده و هيچ عاملى اين امور را به هم نپيوندد و همه رويدادها بر حسب اتفاق و تصادف به وجود آمده باشد جستجوى يك قانون كلى براى حوادث تاريخى كار بيهوده اى است.
به تصور ما منشاء پيدايش اين نظريه كه تاريخ هيچ گونه نظام و قانونى ندارد، نظريه هاى غلط و يك بعدى در تفسير حركت تاريخ است؛ مانند نظريه حركت دوره اى و دايره اى تاريخ. بر طبق اين نظريه، تاريخ هميشه تكرار مى شود. تمدنى متولد مى شود و رشد مى كند و سپس مى ميرد و جاى خود را به تمدن جديدى مى دهد و آن نيز همين مراحل را طى مى كند. جوامع بشرى درست مانند يك انسان است كه ابتدا مرحله تولد و كودكى و سپس مرحله جوانى و ميانسالى و آنگاه دوران پيرى را طى مى كند و سرانجام به مرحله مرگ مى رسد.
در پاسخ به اين پرسش كه چه عاملى اين دوره تكرار را به وجود مى آورد و چرا هر تمدنى پس از رسيدن به مرحله شكوفايى به زوال و انحطاط مى گرايد و نابود مى شود، پاسخهاى متفاوتى داده اند. «توسيديد» تاريخ شناس يونانى، از تباهى قدرت ياد مى كند و مى گويد قدرت مطلق هميشه موجبات تباهى و فساد خود را فراهم مى آورد. «ابن خلدون» عامل عصبيت و غرور قومى و ملى را بر مى شمرد. «ويلفرد وپارتو» مبارزه جناحهاى مرتجع و پيشرو، و «سوروكين» تغيير مداوم بنيادهاى فرهنگى جامعه را مطرح مى كنند. «تاين بى» پس از مقايسه تطبيقى تمدنهاى گوناگون بشرى معتقد است كه هميشه قدرت مندان حالت تهاجمى به خود مى گيرند و ستمديدگان به دفاع بر مى خيزند و همين هجوم و دفاع عامل محرك تاريخ است. كسانى مانند «اگوستين» و «ويكو» اراده الهى، و «هگل» روح حاكم بر تاريخ را عامل اين تغييرهاى بنيادى مى دانند و «ماركس» و همفكرانش تكامل ابزار توليد را عامل بر مى شمرند.
به گمان ما همين نظرات غير واقع بينانه در تفسير تاريخ كه بر عامل واحد تكيه دارد، سبب شده است كه جمعى از متفكران آزادانديش به مقابله با آن برخيزند و اساسا وجود قوانين حاكم بر تاريخ را انكار كنند.
اما اگر نظر قرآن اين گونه مطرح شود كه يك سلسله قضاياى شرطى به عنوان «سنن الهى» بر تاريخ حكومت دارد، آيا باز مى توان قوانين حاكم بر تاريخ را انكار كرد؟
پيش از توضيح اين نظريه ذكر چند نكته را لازم مى دانيم:
۱. هدفمند بودن حركت تاريخ: از نظر قرآن نه تنها انسان بلكه جهان و هرچه در آن است به سوى هدفى معين و مشخص گام مى سپارد و هيچ چيز بيهوده و بى هدف آفريده نشده است.
قرآن كريم مسئله هدفدارى جهان و انسان را با تأکید و اصرار فراوان مطرح مى سازد و از كسانى كه اين حقيقت را نمى پذيرند و آفرينش را بى هدف و بيهوده و باطل مى پندارند، به شدت انتقاد مى كند.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّار
و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم، اين گمان كسانى است كه كافر شده [و حق پوشى كرده]اند، پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شده اند.
جامعه بشرى نيز كه جزيى از جهان هستى است، بايد هدفى داشته باشد. قرآن كريم اين هدف را به روشنى ترسيم مى كند و آن، پيروزى نيروى حق بر باطل و حاكميت حق و عدل و مكتب پيامبران و حكومت صالحان است. (در فصل پايانى اين كتاب به اين نكته خواهيم پرداخت.)
۲. آزادى انسان در سازندگى جامعه: از نظر قرآن جامعه براى خود شخصيتى مستقل دارد و همچون فرد حركت مى كند و جذب و دفع مى كند و حتى مانند فرد متولد مى شود و مى زيد و مى ميرد.
بر طبق اين نظر جامعه نيز مانند فرد در تعيين جهت و انتخاب هدف آزاد است و مى تواند آگاهانه در ساخت تاريخ و تعيين سرنوشت و تغيير بنيادهاى خود گام بردارد.
اين حقيقت در آيات متعدد قرآن كريم ترسيم شده است:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكان فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُون
و خدا شهرى را مَثَل زده است كه امن و امان بود [و] روزيش از هر سو فراوان مى رسيد پس [ساكنانش] نعمتهاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به [سزاى] آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانيد.
بر طبق اين آيه پيدايش گرسنگى، ترس و ناامنى در جامعه پر رفاه و داراى امنيت به سبب بى اعتنايى و كفران نعمتهاى خدا و نتيجه كارهاى آنهاست. بنابراين انحطاط جامعه با كردار آزادانه مردم رابطه عِلّى دارد و هيچ جامعه اى بدون بروز چنين رفتار و كردارى فرو نمى پاشد. در آيه ديگر مى خوانيم:
وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريباً مِنْ دارِهِمْ حَتّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعاد
و كسانى كه كافر شده اند پيوسته به [سزاى] آنچه كرده اند مصيبت كوبنده اى به آنان مى رسد يا نزديك خانه هايشان فرود مى آيد، تا وعده خدا فرا رسد. آرى خدا وعده [خود را] خلاف نمى كند.
۳. پيامبران معماران بزرگ تاريخ: بسيارى از جامعه شناسان و تحليل گران تاريخ در بررسى سير تحولات جوامع از يك حقيقت بزرگ كه بر تمام حوادث تاريخى سايه افكنده و در شكل گيرى بسيارى از جوامع بشرى نقش تعيين كننده داشته است، غفلت كرده اند و آن نقش سرنوشت ساز پيامبران است. بدين سان دچار خطايى شده اند كه كمترين ضرر آن از دست دادن كليد فهم بسيارى از رويدادهاى تاريخ بشرى است.
محققان غربى كه همه چيز را با مقياسهاى مادى مى سنجند در توجيه و تبيين كار پيامبران و مسئله وحى و نبوت متحير و ناتوان مى شوند يا با جملات مبهم و بى دليل از آن ياد مى كنند.
ناتوانى اين محققان از درك حقيقت وحى و نبوت گاهى به جايى مى رسد كه آنان را به افسانه گويى وادار مى كند. «موريس مترلينگ» براى يافتن منشاء اديان، ناچار از تخيلات واهى استفاده مى كند و مى گويد:
ما نمى توانيم سر علوم غيبى را پيدا كنيم فقط رواياتى در دست ماست كه بعضى اكتشافات جديد تاريخى آنها را كم و بيش تأیید مى كند و بر طبق اين روايات، در ازمنه خيلى قديم منبعى از علوم غيبى در محلى وجود داشته و بعضى بر آنند كه اين سرچشمه علم و عقل، حتى قبل از اينكه نوع بشر به جهان قدم بگذارد موجود بوده است؛ بدين معنى كه قبل از پيدايش انسان موجوداتى بوده اند كه بيشتر از ما از روح كسب نيرو مى نمودند و مثل ما احتياج به جسم و ماده نداشته اند و آخرين دسته از موجودات مزبور كه به درجه انحطاط رسيده بودند به نام «آتلانت» خوانده مى شوند و آنها توانستند به علوم غيبى پى ببرند.
پناه بردن به اين گونه افسانه ها و يا طرح امورى مانند ترس و جهل و... به عنوان منشاء پيدايش دين، برگرفته از درك ناكامل حقيقت وحى و نبوت است.
در پى گيرى افكار انبيا و نقش تعيين كننده آن در رويدادها خواهيم ديد كه قسمت اعظم تاريخ را پيامبران رقم زده اند و بى اعتنايى به اين مسئله نوعى خيانت به تاريخ است.
پيامبران خود با وجود شمار انبوهشان با يكديگر اختلافى نداشته و همه يك راه را دنبال نموده اند و هر يك تكميل كننده كار پيامبر قبل بوده اند و اين يكى از امتيازات مهم آنهاست كه آنان را از فلاسفه و دانشمندان متمايز مى سازد.
حضرت عيسى به بنى اسرائيل فرمود: من نيامده ام كلمه اى به تورات بيفزايم يا كلمه اى از آن بردارم. بر اين اساس مسيحيان، عهد عتيق و عهد جديد هر دو را مقدس و محفوظ مى دارند. همين طور در قرآن از انبيا جز با تجليل و تأیید (و احيانا تصحيح نسبتهاى ناروايى كه به كردار يا گفتار آنها داده اند) ذكرى نشده است و حضرت ختمى مرتبت را قرآن مكرّر به عنوانمصدق لما بين يديه من التوراة و الانجيل
يعنى تصديق كنند آنچه جلوتر از او در تورات و انجيل آمده است، مى خواند اما فلاسفه صاحب راءى، دو نفر آنها يك سخن نگفته اند. يك كتاب فلسفه را كه باز كنيد بيشتر كتاب به بحث در آراء و عقايد متنوع و مخالف فلاسفه مى گذرد.
ارسطو بهترين شاگرد افلاطون است، ولى گفتار استاد را قبول ندارد. مكتب جديدى باز مى كند و مى گويد: افلاطون را دوست دارم اما به حقيقت بيش از افلاطون علاقه دارم.
قرآن كريم با تأکید فراوان اين حقيقت را ياد مى كند كه انبيا همه يك هدف را تعقيب مى كردند و با اينكه بعضى از آنها بر بعضى ديگر فضيلت داشتند، در هدف هرگز فرقى ميان آنها نبود:
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ.
و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچ كدام از آنان فرقى نگذاشته اند، به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا مى كند.
سنتهاى الهى عامل محرك تاريخ
به نظر قرآن مهم ترين انگيزه حركت تاريخ و جامعه، «سنتهاى الهى» است؛ اما اينكه منظور از اين «سنتها» چيست و كاربرد آن تا كجاست، نكته اى است كه بايستى مورد بررسى قرار گيرد.
قرآن كريم هرگونه تغيير و تحول جوامع بشرى را به سنتهاى الهى نسبت مى دهد و تأکید مى كند كه هيچ گونه تحولى فراسوى اين سنتها اتفاق نمى افتد و سنتهاى الهى تغييرناپذير است و بر سراسر تاريخ بشرى - در گذشته و حال و آينده - حاكميت دارد.
سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً
درباره كسانى كه پيشتر بوده اند [همين] سنت خدا [جارى بوده] است؛ و در سنت خدا هرگز تغييرى نخواهى يافت.
فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الْأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْويلاً
پس آيا جز سنت [و سرنوشت شوم] پيشينيان را انتظار مى برند؟ و هرگز براى سنت خدا تبديلى نمى يابى و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت.
سنتهاى مورد نظر قرآن كه هيچ گونه تغيير و تبديل در جوامع بشرى خارج از چهارچوب آن رخ نمى دهد. قوانينى است كه از تركيب غرايز، عواطف، انديشه و عملكرد انسان و نحوه ارتباط او با جهان پديد مى آيد، كه همه عوامل اجتماعى، اقتصادى و جغرافيايى موجود در روابط انسانها را در بر مى گيرد.
به عبارت ديگر، سنتهاى الهى قضاياى شرطى است كه در صورت وجود شرط، جزا يا مسبب نيز حاصل خواهد شد. اين قضاياى شرطى از طبيعت زندگى انسان و ارتباط او با جهان پيرامونش استخراج مى شود.
براى مثال، وجود ظلم و تجاوز در هیأت حاكمه يك جامعه، سقوط آن را در پى خواهد داشت و گسترش راحت طلبى و رفاه در زندگى، قدرت دفاعى مردم را در مقابل دشمن ضعيف خواهد كرد و در صورت تهاجم دشمن، تاب مقاومت نخواهند داشت و يا اختلاف طبقاتى جامعه اگر سبب قوى تر شدن ثروتمندان و گرسنه تر شدن محرومان باشد، انقلاب داخلى در پى خواهد داشت.
قرآن كريم دورافكنى ارزشهاى معنوى و تكذيب انبيا و تعاليم آنان را از سوى مردم سبب هلاكت نهايى آنان و پيروزى حتمى پيروان حق ياد مى كند و مى فرمايد:
وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً * سُنَّةَ اللّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلا
و اگر كسانى كه كافر شدند، به جنگ با شما برخيزند، قطعا پشت خواهند كرد، و ديگر يار و ياورى نخواهيد يافت. سنت الهى از پيش همين بوده، و در سنت الهى هرگز تغييرى نخواهى يافت.
أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرينَ أَمْثالُها
مگر در زمين نگشته اند، تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا انجاميده است؟ خدا زير و زبرشان كرد و كافران را نظاير [همين كيفرها در پيش] است.
قرآن كريم با ترسيم صحنه هاى مهيج زندگى پيشينيان، از سنتهاى الهى ياد مى كند تا آدميان پند گيرند. قرآن از انسان مى خواهد كه با توجه به اين سنن، جامعه خود را اصلاح كند و سرنوشت خوبى براى خود رقم بزند. انسانِ امروز با كشف قسمتهايى از قوانين طبيعت توانسته است بسيارى از غيرممكن ها را ممكن سازد. در هوا پرواز كند يا ساعتها در زير آب بماند. همديگر را از فاصله هاى بسيار دور ببينند و سخن يكديگر را بشنوند و...
اينها همه از بركت كشف قوانين طبيعت است. قوانين حاكم بر جامعه (سنن) نيز همين گونه است. اگر انسان بتواند پس از كشف آن قوانين، زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به تدريج به نتايج پربارترى خواهد رسيد و زندگى خوب و استوار و جامعه اى متمدن و پيشرو خواهد داشت و مشكلات اجتماعى را به آسانى حل خواهد كرد.
تخلف ناپذيرى سنتها
يكى از ويژگى هاى خاص سنتهاى الهى كه همواره بايد مورد توجه باشد، تخلف ناپذيرى و حتميت وقوع آنهاست. همان گونه كه قوانين طبيعى استثناپذير نيست، سنتهاى تاريخ نيز تخلف نمى پذيرد و همان گونه كه مثلا جاذبه زمين يا قوانين نور و يا خواص فيزيكى و شيميايى و حتى مكانيكى اشيا در محدوده زمان و مكان خاصى قرار نمى گيرد و هميشه و همه جا جارى است، سنتهاى الهى نيز از چنين خاصيتى برخوردار است. اين سنتها از مقوله علت و معلول است و قانون عليت هرگز استثناپذير نيست! بنابراين روا نيست كه هيچ قوم و ملتى خود را نسبت به اقوام ديگر برتر دانسته، بپندارد كه آنان از سنتهاى الهى در امانند؛ چنانكه قوم يهود به همين پندار نادرست گرفتار آمدند:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُون
و گفتند: «جز روزهايى چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسيد» بگو: «مگر پيمانى از خدا گرفته ايد؟ - كه خدا پيمان خود را هرگز خلاف نخواهد كرد - يا آنچه را نمى دانيد به دروغ به خدا نسبت مى دهيد؟ »
در بعضى از آيات قرآن از تاريخ و تجربه هاى بشرى فراتر مى رود و به ابتداى آفرينش جهان اشاره مى كند و انسان را به تفكر درباره ابتداى آفرينش و بازگشت آن فرا مى خواند، كه اين خود يك نوع سنت تخلف ناپذير است:
أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ
آيا نديده اند كه خدا چگونه آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند؟ در حقيقت اين [كار] بر خدا آسان است.
براى فهم و درك درست مسئله «سنن» و تخلف ناپذيرى و حتمى بودن آن، قرآن همواره به مطالعه دقيق نمونه هاى تاريخى آن دعوت مى كند:
فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ في ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْم يَعْلَمُونَ
و اين [هم] خانه هاى خالى آنهاست به [سزاى] بيدادى كه كرده اند. قطعا در اين [كيفر] براى مردمى كه مى دانند عبرتى خواهد بود.