درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت0%

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12901
دانلود: 2976

توضیحات:

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12901 / دانلود: 2976
اندازه اندازه اندازه
درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده:
فارسی

... بدان اى معاویه خداوند تو را فراموش نمى كند اینكه مردم را با گمان مى كشى و آنان را با تهمت دستگیر مى سازى و بچه اى یزید را بر مردم امارت و حكومت مى دهى كه شراب مى نوشد و با سگ بازى مى كند (اى معاویه) من نمى بینم تو را مگر آن كه خود را به هلاكت افكندى و دینت را فانى ساختى و اجتماع اسلامى را ضایع و نابود نمودى....

آرى كشتن حجر بن عدى آن آزاد مردى كه ستمگریها و خیانتهاى معاویه و عمال وى را بر ملا مى ساخت و از آشكار ساختن شیفتگى و علاقه شدید خود نسبت به على مرتضىعليه‌السلام و خاندان پاكش هیچ گونه به خود راه نمى داد.

نه تنها شخصیتى آسمانى چون حسین بن علىعليه‌السلام را سخت غمگین و سوخته دل ساخت بلكه افرادى مانند حسن بصرى را كه حتى در برابر و سوخته دل ساخت بلكه افرادى مانند حسن بصرى را كه حتى در برابر حكومت هاى بیدادگر هم وضع مبهمى داشتند به ناله در آورد، این مرد (با آن كه از نظر عقائد و روش صحیح اسلامى مستقیم نبود) درباره ابوسفیان گفتارى دارد كه بسیار جالب و در خور اهمیت است در این گفتار حسن بصرى چهار گناه بزرگ و خیانت عظیم براى معاویه مى شمرد كه یكى از آنها داستان حجر و شهادت وى بدست آن ناپاك است، حسن بصرى در این گفتار از شهادت حجر یاد مى كند اما یارى توام با ناله و آه كه در خلال آن مى توان عظمت و موقعیت و نفوذ معنوى و عمیق حجر را در بین تمام طبقات عصر وى (حتى در فردى مانند حسن بصرى) به خوبى بدست آورد اینك متن گفتار حسن:

اربع خصال كن فى معاویة لو لم تكن فیه الاواحدة لكانت موبقة: انتزائه على هذه الامة بالسیف حتى اخذ الامر من غیر مشورة و فیهم بقا با الصحابة و ذو و الفضیلة، و استخلافه بعد ابنه سكیرا خمیرا بلبس الحریر و یضرب بالطنابیر و ادعاوه زیادا و قد قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله الولد للفراش و للعاهر الحجر، و قتله حجرا و اصحاب حجر فیا و یلاله من حجر و یا و یلاله من حجر و اصحاب حجریعنى چهار خصلت در معاویه بود كه اگر نبود در وى مگر یكى از این چهار، هر آینه او را به هلاكت مى رساند.

یك - با شمشیر، خود را بر این امت تحمیل كرد تا بالاخره حكومت را در دست گرفت بدون آن كه با مسلمین مشورت نموده باشد! با این كه در بین امت باقى ماندگان از اصحاب پیغمبر و مردان با فضیلت بودند!

دو- فرزندش را به جانشینى از خود بر گزید با آن كه همیشه مست و مخمور بود و لباس حریر مى پوشید و طنبور مى نواخت.

سه - زیاد را برادر خود خواند و وى را فرزند ابوسفیان نامید با آن كه پیغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود فرزند متعلق به فراش است و براى زانى و فاجر سنگ.

چهار- كشتن او حجر و اصحاب حجر را پس واى بر وى از حجر و باز هم واى بر وى از حجر و اصحاب حجر.

كشتن حجر بن عدى و اصحاب وى یعنى آزاد مردان و زبان هاى گویاى اجتماع یكى از برنامه هاى ننگین حكومت معاویه بود، معاویه مى خواهد زمینه كشور را از هر نظر براى اجراى مقاصد شوم و پنهانى خود آماده سازد و براى رسیدن به این اهداف شیطانى و كثیف حتما باید اجتماع را از مردانى كه تحمل ستمگریها و خود سرى ها و خلاف كارى هاى وى براى آنان غیر ممكن است خالى سازد، به دنبال اجراى این فكر بود كه معاویه دست خود را به خون مردان خدا آغشته كرد و حجر و یاران آزاده او را تنها به جرم حق گوئى و آزادگى به شهادت رساند.

گناهى بزرگ و خیانتى عظیم

معاویه براى دست یافتن به نیات شوم خود و تسلط هر چه بیشتر بر اجتماع و از میان برداشتن مردان خدا و آزاده است احتیاج به كسانى دارد كه با دست آنها بتواند مقاصد پلید خود را اجراء سازد.

او باید ناپاكان اجتماع را استخدام كند تا از نیروهاى انسانى آنها به نفع خود بهره بر دارد و با كمك آنان پاكان كشور را نابود سازد، براى تامین این منظور حتما باید فرزند ابوسفیان به سراغ زیاد برود زیرا كاردانى و زیركى او از یك طرف، جرات و جسارتش از سوى دیگر اطلاع كافى و احاطه او بر شیعیان كوفه و دوستان كوفه و دوستان خاندان علىعليه‌السلام از طرف سوم به طور ضرورت ایجاب مى كند كه معاویه او را صید كند و در دام خود افكند، معاویه یك سیاستمدار تمام عیارى است كه با اصول خدعه و نیرنگ كاملا آشنائى دارد، روانشناسى خاص معاویه كه آن را در هنگام صید افراد به كار مى بندد ایجاب كرد كه وى از نقطه ضعف زیاد بن ابیه استفاده كند و از این راه او را به سوى خود متمایل سازد، معاویه مى داند كه رنج بزرگ زیاد بن ابیه از نداشتن پدر و مشخص و معین است، تا كى مردم او را زیاد بن ابیه و یا زیاد بن سمیه كه نام مادرش بود، خطاب كنند؟! او به خوبى مى داند كه این مشكل در زندگى زیاد عقده اى بزرگ براى وى ایجاب كرد، او مى تواند این عقده را بگشاید و با گشایش آن زیاد و تمام نیروها و امكانات او را استخدام كند، معاویه به دنبال این فكر شیطانى تصمیم خود را گرفت و اراده كرد زیاد را فرزند ابوسفیان بخواند و بدینوسیله او را به برادرى با خود مفتخر سازد.

این عمل معاویه كه فرزندى را از راه زنا به یك فرد زانى نسبت دهند عملى است بر خلاف ضرورت اسلام و گفتار صریح پیغمبر كه فرمود: و للعاهر الحجر اما فرزند ابوسفیان بالاخره این فكر غیر اسلامى خود را عملى ساخت، عظمت خیانت و گناه معاویه در این باره از نظر همگان (حتى مورخین سنى مذهب) مسلم است تا جائى كه ابن اثیر پیش از آن كه این داستان را نقل كند ابتداء چنین مى نویسد:

... فانه من الامور المشهورة الكبیرة فى الاسلام لاینبغى اهمالها(81 )

مورخ مشهور نام برده و پس از ذكر این مقدمه اصل داستان و علت اقدام معاویه در این امر و هدف شیطانى وى را در انجام این خیانت بزرگ این گونه نقل مى كند:

... و راى معاویة ان یستمیل زیادا واستصفى مودته باستلحاقه واحضر الناس وحضر من یشهد الزیاد و كان فیمن حضرابو مریم السلونى فقال له معاویة بم تشهد یا ابا مریم. فقال اشهد ان اباسفیان حضر عندى و طلب منى بغیا فقلت له لیس عندى الاسمیة فقال ائتنى بها على قذرها و وضرها فاتیته بها فخلابها ثم خرجت من عنده ان استكیتها لیقطران منیا(82 )

یعنى معاویه مصلحت دید كه علاقه و میل زیاد را متوجه خود سازد و مودت او را تنها براى خود قرار دهد از این راه كه او را به پدر خود ملحق گرداند و فرزند وى بخواند.... براى این منظور جمعى از مردم را احضار كرد و كسانى را كه درباره زیاد شهادت بدهند در آن مجلس حاضر ساخت و از افرادى كه به منظور شهادت دادن وى را حاضر نمود مردى به نام ابو مریم سلونى بود، معاویه به او گفت اى ابا مریم در این باره بچه چیز گواهى مى دهى؟ ابو مریم گفت شهادت مى دهم كه بوسفیان در جاهلیت نزد من آمد و از من زانیه اى خواست من به او گفتم كه اكنون نزد من جزسمیه (مادر زیاد)زن دیگرى نیست ابوسفیان گفت بیاور سمیه را با آن كه وى چركین و كثیف است پس من سمیه را نزد وى آوردم و ابوسفیان با او خلوت نمود. پس از زمانى سمیه از نزد ابوسفیان بیرون آمد در حالى كه از زیر جامه او منى خارج بود.

خوانندگان ارجمند: معاویه به اتكاى این شهادت زیاد را به ابوسفیان ملحق ساخت و او را فرزند وى خواند با آن كه پیغمبر اسلام صریحا فرمود كه براى زانى سنگ است نه فرزند!!!

راستى غم انگیز است! شما منظره این مجلس را در نظر مجسم سازید و به ببیند كار ننگ و فضاحت در اسلام باید تا كجا بالا بگیرد كه شخصى مانند معاویه كه در راس حكومت اسلامى قرار گرفته و خود را امیرالمومنین!!! و جانشین پیغمبر!!! معرفى مى كند مجلسى را مهیا سازد و در آن در برابر چشم دهها نفر زیاد ایستاده و ابو مریم سلونى (كه در جاهلیت زنان معروفه را براى جوانان عرب در اختیار داشت) به پا خیزد و داستان شرم آور را ابوسفیان و سمیه را با آن صورت شرمگین بیان كند و با اداى این گونه مطالب، معاویه زیاد را (بر خلاف ضرورت اسلام) به ابوسفیان ملحق سازد و وى را برادر خود بخواند!!! این جاست كه باید گفت تفو بر تو اى چرخ گردون تفو! اى هزاران لعن و نكبت بر آن اجتماع منحطى كه در راس خود چنین رهبرى را بپذیرد و در برابر او تسلیم گردد.

زیاد بن ابیه از آن تاریخ به بعد زیاد بن ابوسفیان خوانده مى شود!!! ولى نقشه اصلى معاویه تا این جا پایان نیافت معاویه زیاد را به پدر خود ملحق ساخت چرا؟! به همان منظورى كه حسین بن علىعليه‌السلام ضمن نامه خود به معاویه اشاره فرمود (و ما در پیش نقل كردیم)

ثم سلطته على اهل الاسلام یقتلهم و یقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف و یصلبهم على جذوع النخل

معاویه زیاد را فرزند ابوسفیان خواند و سپس او را بر ملت مسلمان و جمعیت شیعه مسلط ساخت، او را بر مردم مسلط ساخت تا آزاد مردان امت را بكشد، سرهاى آن را جدا سازد، دست و پاى آنها را قطع كند و آنها را بدار بیاویزند: آرى. معاویه این ماموریت لعنتى را به زیاد واگذاشت و او هم به بدترین صورت آن را انجام داد.

مسعودى مى نویسد: زیاد در كوفه دستور داد كه باید همه مردم علىعليه‌السلام را سب و لعن كنند و گفت هر كس اطاعت نكرد بلا درنگ او را بكشند(83 ) اكنون كه معاویه كارها و نقشه ها را تا این جا بر طبق مراد و مقصود خود عملى ساخت باید مراحل بعدى را با جدیت هر چه تمام تر و پیش از آن كه فرصت از دست برود انجام دهد.

فرزند ابوسفیان به مبارزه با على بر مى خیزد

معاویه كه زمینه كشور را تا حدود زیادى براى اجراى نقشه هاى ضد اسلامى خود آماده ساخت و كار گردانان و جیره خواران كثیفى مانند زیاد بن ابیه را هم به طور كامل استخدام كرد، اكنون مى خواهد ضربه هاى كارى خود را بر پیكر اسلام وارد سازد، او اگر در دل آرزو دارد كه نام پیغمبر را یكباره دفن كند و این نیت پلید را هم صریحا به مغیرة بن شعبه باز گو مى كند، اما به خوبى مى داند كه هنوز نمى تواند علنا به مبارزه با پیغمبر اسلام قیام نماید، این كار را ممكن است معاویه بالاخره انجام دهد اما نه اكنون و در این شرائط، معاویه اگر نمى تواند به مبارزه علنى و مستقیم علیه پیغمبر عزیز اسلام بر خیزد مى تواند مخالفت خود را با على و خاندان وى آن كسى كه خداوند او را نفس پیغمبر خواند.

تا آن جا علنى سازد كه مردم را جبرا به سب و لعن آن حضرت وا دارد، او اگر در این جا موفق گردد نقشه هاى شوم خود را براى در هم كوبیدن على و خاندان علىعليه‌السلام اجراء سازد دیگر تا رسیدن به مقصود نهائى و هدف اصلى خویش چند قدم بیشتر فاصله ندارد. فرزند ابوسفیان مقصود خود را در این باره ابتداء به صورت دیگر انجام داد یعنى پیش از آن كه دستور سب على را صادر كند ابتداء به تمام عمال و استانداران خود نوشت كه روایاتى در مدح و منقبت براى عثمان و معاویه و خاندان بنى امیه (با دستیارى جمعى از خائنین و راویان و خطباى مزدور) جعل كنند و آنها را به پیغمبر اسلام نسبت بدهند تا در دلهاى مردم به نام دین و مقدسات اسلامى جاى بگیرد.

ابن ابى الحدید منشور معاویه را در این باره چنین نقل مى كند:

... و كتب الیهم ان انظروا من قبلكم من شیعة عثمان و محبیه و اهل و لایته و الذین یروون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قربوهم و اكرموهم واكتبوا الى بكل ما یروى كل رجل منهم و اسمه و اسم ابیه و عشیرته(84 )

یعنى معاویه به عمال خود نوشت كه به آنهائى كه نزد شما هستند بنگرید، كسانى كه از پیروان عثمان و دوستداران او و اهل علاقه به وى هستند و آنهائى كه درباره فضائل و مناقب عثمان روایت نقل مى كنند آنها را به خود و دستگاه حكومت خود نزدیك سازید و به آنان احترام بگذارید و روایات آنها را براى من بفرستید و نام آن راوى و نام پدر و قبیله او را هم براى من بنویسید.

این بخش نامه از سوى معاویه براى تمام نواحى كشور صادر گردید و به عموم مردم ابلاغ شد، اكنون در نظر بگیرید كه در مملكت چه غوغائى و جنبشى به منظور جعل روایات در فضائل عثمان و خاندان او یعنى بنى امیه سر پا مى گردد، فرصت طلبان و ناپاكان اجتماع در ساختن روایات با یكدیگر مسابقه گذاردند و هر یك سعى مى كرد آن گونه در ستایش از عثمان و خاندان بنى امیه مبالغه كند و در آن باره روایت از پیغمبر نقل نماید!!! كه دیگران از انجام آن عاجز باشند، این روایات جعلى طبق دستور قبلى براى معاویه فرستاده مى شد و دستگاه تبلیغاتى وى هم حداكثر بهره بردارى از آن را انجام مى داد تا جائى كه ابن ابى الحدید مى نویسد:

.... و القى الى معلمى الكتاتیب فعلموا من ذلك صبیانهم و غلمانهم من ذلك الكثیر الواسع حتى رووه و تعلموه كما یتعلمون القرآن و حتى علموه بناتهم و نسائهم و خدمهم وحشمهم فلبثوا بذلك ماشاءالله(85 )

یعنى آن روایاتى را كه در فضائل عثمان و خاندان بنى امیه جعل شده بود به معلمین و مكتب داران سپردند، آنها هم از آن همه مجعولات فراوان به بچه ها و غلامانشان تعلیم دادند به حدى كه آن روایات را نقل مى كردند و تعلیم مى گرفتند همان گونه كه قرآن را فرا مى گرفتند و حتى آنها را به دختران و زنان و نوكران و خویشاوندان خود تعلیم مى دادند و مدتها بر این روش باقى بودند...

و با این ترتیب معاویه توانست خاندان بنى امیه را از نظر اكثریت اجتماع آن روز به صورت خاندانى با فضیلت معرفى كند كه از نظر اسلام و از زبان وحى یعنى پیغمبر، مقدس و محترم هستند اكنون كه زمینه فكرى اجتماع تا این جا آماده شد، مرحله دوم این نقشه را معاویه شروع مى كند و مبارزه خود را براى ساقط كردن على و خاندان علىعليه‌السلام از نظر مردم و افكار آنان علنى مى سازد مورخین معتبر و بزرگ سنى مذهب دنباله فعالیت معاویه را چنین نوشته اند:

... ثم كتب الى عماله بنسخة واحدة الى جمیع البلدان. انظروا الى من قامت علیه البینه انه یحب علیا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا عطائه ورزقه و شفع ذلك بنسخة اخرى من اتهمتموه بموالاة هولاء القوم فنكلوا به واهد موا دار(86 )

یعنى پس زا آن كه مدتها معاویه مردم را به شنیدن مناقب مجعوله عثمان و خاندان بنى امیه عادت داد آن گاه به عمال خود به یك نسق نوشت كه بنگرید به كسى كه بینه درباره او شهادت داد كه وى دوستار على و خاندان او است پس نام او را از لیست عطاء محو كنید و جوائز و حقوق او را از بیت المال ساقط نمایید، معاویه با این بخشنامه، بخشنامه اى شدید اللحن ترى فرستاد كه هر كس نزد شما متهم به دوستى على بن ابیطالب و خاندان اوست (چه این اتهام به ثبوت برسد یا نه) او را مورد شكنجه و آزار قرار دهید و خانه او را ویران سازید.

در نامه دیگر معاویه به عمال خود درباره سب علىعليه‌السلام مى نویسد:

.... ان برئت الذمة ممن روى شیئا من فضل ابى تراب و اهل بته فقامت الخطباء فى كل كورة و على كل منبر یلعنون علیا و یبرون منه و یقعون فیه وفى اهل بیته(87 )

یعنى معاویه به عمال خود نوشت كه ذمه من برى است و از امان من خارج است كسى كه در فضیلت ابو ترابعليه‌السلام و خاندان او سخن بگوید و روایتى نقل كند، به دنبال این نامه خطباء و گویندگان در هر اجتماع و بر بالاى هر منبر على را لعن كردند و از او بیزارى جستند و درباره او سخن گفتند.

در یكى از نامه ها كه معاویه در این باره به عمال خود مى نویسد چنین مى نگارد:

الا یجیز و الاحد من شیعة على و اهل بیته شهادة(88 )

یعنى مراقبت كنید كه شهادت دوستان على و خاندان وى را نپذیرید و قبول نكنید.

بخشنامه هاى معاویه درباره سب و لعن على و خاندان وىعليه‌السلام و شكنجه و آزار و كشتار دوستان و شیعیان آن حضرت و ویران ساختن خانه هاى آنها یكى پس از دیگرى براى عمال وى و جیره خواران كثیف آن حكومت صادر مى گردید و در نتیجه در سراسر كشور نه تنها شیعیان و دوستان شناخته شده و مشخص خاندان علىعليه‌السلام بر جان و مال خود هیچ گونه تامین نداشتند بلكه هر كس صرفا اگر متهم به دوستى آن ذوات مقدس و عصاره هاى فضیلت و انسانیت مى گردید به سخت ترین وجه دچار عذاب و شكنجه و محرومیت مى شد، این وضع مرگبار و رعب انگیز در سراسر كشور حكومت مى كرد ولى كوفه در این مصیبت و بلا نسبت به نقاط دیگر سهم بیشترى داشت زیرا از یك طرف آن جا مركز دوستان و شیعیان علىعليه‌السلام بود و از سوى دیگر معاویه زیاد ابن امیه را (كه دوست داران على و خاندان او را به خوبى مى شناخت) بر آن جا مسلط گردانده بود. این استاندار ناپاك و بى اصالت كه مادر وى از زنان معروفه حجاز بوده است آن چنان بى شرمانه دست خود را به خون شیعیان امیرالمومنین آلوده ساخت كه دانشمند و نویسنده مشهور اهل تسنن یعنى ابن ابى الحدید درباره جنایات وى مى نویسد:

فقتلهم تحت كل حجر و مدر و اخافهم و قطع الایدى و الارجل و صلبهم على جذوع النخل و طردهم و شردهم عن العراق فلم یبق بها معروف منهم(89 )

یعنى زیاد بن ابیه دوستان على و خاندان او را زیر هر سنگ و كلوخى كه یافت به قتل رساند و آنها را دچار وحشت ساخت، دست و پاهاى آنها را قطع نمود و آن را بر بالاى دار آویخت و از عراق آنها را متفرق ساخت تا جائى كه حتى یك فرد معروف (از شیعیان آن حضرت) در عراق باقى نماند!

فرمان لعنتى معاویه درباره سب و لعن علىعليه‌السلام در كشور اسلامى سالیانى دراز آن چنان با مراقبت اجراء گردید كه علامه امینى مى نویسد:

و قد صارت سنة جاریه و دعمت فى ایام الامویین سبعون الف منبر یلعن فیها امیرالمومنینعليه‌السلام و اتخذوا ذلك كعقیدة راسخة او فریضة ثابته اوسنة متبعة یرغب فیها بكل شوق و توق حتى ان عمر بن عبدلعزیز لما منع عنها لحكمة عملیة اولسیاسة و قتیة حسبوه كانه جاء بطامة كبرى او اقترف اثما عظیما(90 )

یعنى سب و لعن به علىعليه‌السلام و خاندان وى مانند یك سنت جاریه گردیده بود و هفتاد هزار منبر در عصر امویان در سراسر كشور نصب كرده بودند كه بر بالاى آنها امیرالمومنین را لعن مى نمودند و این عمل را مانند یك اعتقاد راسخ و یا یك واجب همیشگى و دستور لازم الاتباع مى پنداشتند و با تمام شوق و علاقه به سوى آن میل مى كردند تا جائى كه عمر بن عبدلعزیز در آن هنگام كه به علت سیاسیت خاص و یا به جهت مصلحتى از لعن آن حضرت منع كرد مردم گویا چنین گمان كردند كه وى داهیه اى بزرگ آورد یا گناهى عظیم مرتكب گردید.

معاویه تنها از مردم نمى خواست كه على بن ابیطالب و خاندان مقدس او را لعن كنند بلكه خود هم عملا در این گناه بزرگ و خیانت عظیم شركت داشت و شخصا بر بالاى منابر آن بزرگوار را لعن مى نمود و در پایان هر خطبه اى كه مى خواند چنین مى گفت:

اللهم ان اباتراب الحد فى دینك و صد عن سبیك فالعنه لعنا و بیلا و عذبه عذابا الیما(91 )

فرزند ابوسفیان كار ننگ و فضاحت را در این باره به جائى رسانده بود كه از شخصیتهاى معروف عرب كه گاهى نزد وى مى آمدند و بر او وارد مى گردیدند مى خواست در برابر مردم علىعليه‌السلام را لعن كنند و از او بیزارى بجویند.

تاریخ درباره عبیدالله بن عمر مى نویسد هنگامى كه او در شام بر معاویه وارد گردید به او گفت: فاصعدالمنبر و اشتم علیا و اشهد علیه انه قتل عثمان...(92 )

یعنى بر بالاى منبر قرار گیر و على را سب كن و درباره او شهادت بده كه عثمان را كشته است.

روزى احنف بن قیس نزد معاویه نشسته بود در این هنگام مردى از اهل شام بر وى وارد گردید و سخنانى گفت در پایان سخن خود علىعليه‌السلام را لعن كرد احنف بن قیس سخت از این وضع ننگین ناراحت شد و خطاب به معاویه گفت:

... این هذا القائل لو یعلم ان رضاك فى لعن المرسلین للعنهم فاتق الله با امیرالمومنین و دع عنك علیا فلقد لقى ربه و افراد فى قبره و خلابعمله و كان و الله، المبر و رسیفه، الطاهر ثوبه، العظیمة مصیبة فقال له معاویه: یا احنف لقد اغضیت العین على القذى و قلت ماترى و ایم الله لتصعدن المنبر فتلعنه طوعا او كرها. فقال له الا حنف یا امیرالمومنین ان تعفنى فهو خیر لك و ان تجبرنى على ذلك فو الله لایجرى شفتاى به ابدا(93 )

یعنى احنف بن قیس به معاویه گفت اگر این گوینده بداند كه خشنودى تو در

لعن پیامبران و فرستادگان خدا است هر آینه آنها را لعن مى كند پس بترس از خداوند اى معاویه و واگذار على را، او خداى خود را ملاقات كرده و تنها در قبر خود قرار گرفته و با عمل خود سرو كار دارد و به خدا قسم شمشیر على نیكو بود و دامن او پاك، و مصیبت او بزرگ. معاویه با حنف گفت چشم را بر هم نهادى و آن چه در نظر داشتى بیان كردى؟! به خدا قسم باید بر بالاى منبر روى و على را با رغبت یا كراهت لعن كنى. احنف به او گفت اى امیرالمومنین اگر مرا از انجام این كار عفو كنى براى تو بهتر است و اگر مرا بر لعن على مجبور نمائى به خدا قسم لبان من با آن هیچ گاه باز نخواهد شد.

این عمل ننگین و كفرآمیز آن چنان عمومى و شایع گردیده بود كه از كوچك و بزرگ، شهرى و دهاتى، در اجتماع و در تنهائى و خلاصه همه كس در همه حال آن را مانند یك سنت ثابت و فریضه واجب اجراء مى كردند.

مسعودى مى نویسد:

ثم ارتقى بهم الامر فى طاعته الى ان جعلوا اللعن على سنة ینشاء علیها الصغیر و یهلك علیها الكبیر(94 )

یعنى كار اطاعت مردم از معاویه تا آن جا بالا گرفت كه لعن علىعليه‌السلام را به دستور معاویه بر سنت و روشى قرار داده بودند كه كودكان بر آن سنت متولد مى شدند و بزرگان بر آن روش مى مردند؟ خلفاى بنى امیه هم كه بعد از معاویه سر كار آمدند بر نامه هاى ضد اسلامى حكومت وى را تایید كرده و همچنان اجراء مى نمودند و با این ترتیب دهها سال بر ملت اسلامى گذشت كه در تمام آن مدت على بن ابیطالبعليه‌السلام آن كسى كه لم یشرك بالله طرفة عین مورد لعن و سب قرار داشت!!!

امیر المومنین یعنى آن راد مردى كه با فداكاریها و جانبازیهاى خود در حساسترین لحظات تاریخ، اسلام را از سقوط همیشگى و محو و نابودى نجات بخشید. همان شخصیت بزرگ سالیانى دراز به نام دین و براى خشنودى خداوند!!! مورد انواع اهانت قرار مى گرفت و دستگاه تبلیغاتى معاویه آن چنان در وارونه ساختن حقایق كوشید كه توانست مسلمانان را معتقد سازد كه على بن ابیطالب نماز نمى گذارد!!! و با اصول اسلامى اعتقادى ندارد!!! تا جائى كه آن ناپاك خود در هنگام لعن بر آن حضرت در بالاى منبر مى گفت: اللهم ان اباتراب الحد فى دینك و صد عن سبیلك... سبحان الله ننگ و بى شرمى تا كجا؟!

معاویه فرزند ابوسفیان كه تا دیروز خود و پدر و قبیله اش در برابر پیغمبر شمشیر در دست گرفته و علیه آن حضرت مى جنگیدند تا بالاخره از ترس قدرت مسلمین با كراهت اسلام را پذیرفتند، این مرد اكنون خود را حامى دین و پشتیبان راه خدا مى شمارد و على بن ابیطالبعليه‌السلام را مانع راه خدا و ملحد در دین معرفى مى نماید!!! نصر بن مزاحم كوفى مى نویسد: در جنگ صفین جوانى از لشكر معاویه خارج شد و اراده جنگ با یاران على را نمود در حالى كه پى در پى آن بزرگوار را لعن مى كرد و ناسزا مى گفت هاشم بن مرقال كه از ارتشیان آن حضرت بود به وى گفت:

ان هذا الكلام بعده الخصام و ان هذا القتال بعده الحساب فاتق الله فانك راجع الى ربك فسائلك عن هذا الموقف و ما اردت به قال فانى اقاتلكم لان صاحبكم لا یصلى كما ذكر لى و انكم لا تصلون(95 )

یعنى اى جوان این سخنان تو بعد از آن مخاصمه و محاكمه الهى است و پس این جنگ حساب است، از خدا بترس زیرا به سوى او باز مى گردى و از موقعیت و موقفى كه اكنون دارى از تو پرسش خواهد كرد و هدف تو را از آمدن در این جنگ جویا خواهد شد.

جوان شامى در پاسخ گفت كه من با شما جنگ مى كنم به این علت كه رهبر شما علىعليه‌السلام آن گونه كه به من گفته اند نماز نمى خواند و شما هم نماز نمى گذارید.

آرى وسعت دستگاه شیطانى تبلیغات معاویه تا این جا بود و اثر لعنتى آن هم تا این حد. این سب و لعن نسبت به دومین فرد جهان انسانیت و اشرف اولاد آدم بعد از پیغمبر اسلام هم چنان ادامه داشت و بازارش گرم بود تا آن كه نوبت حكومت به عمرو بن عبدالعزیز رسید وى به علل خاصى دستور اكید داد كه مردم از سب و لعن امیرالمومنین علىعليه‌السلام خوددارى كنند.

مسعودى در سیره حكومت وى مى نویسد:

... و ترك لعن علىعليه‌السلام على المنابر و جعل مكانه: ربنا اغفر لنا و لا خواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انك روف رحیم(96 )

یعنى عمر بن عبدالعزیز لعن على را بر بالاى منابر ممنوع ساخت و گفت به جاى آن این آیه را بخوانند: پروردگارا غفرانت را بر ما و بر برادران ما آنهائى كه پیش از ما به تو ایمان امام خمینى ورزند شامل گردان و قرار مده در دل ما كینه را نسبت به كسانى كه ایمان آوردند، پروردگار ما! به درستى كه تو روف و مهربانى(97 )

خوانندگان عزیز- این بود كه یكى از شوم ترین و خطرناكترین برنامه هائى كه معاویه درصدد بود آن را اجراء سازد و متاسفانه همان گونه كه مطالعه فرمودید این نقشه خطرناك با موفقیت كامل پیش رفت و آن مرد ناپاك توانست با دستیارى علماء و خطباء سودجو و بى ایمان و با استفاده از دستگاه وسیع تبلیغاتى خود على و خاندان على را مورد سب و شتم و لعن مردم قرار داده و خاندان بنى امیه را در راس كشور پهناور اسلامى نهد و آنها را از نظر دینى و اسلامى تا حدود زیادى در دل ملت مسلمان جاى دهد، و ما بخواست خداوند بزودى روشن خواهیم كه اگر این برنامه همچنان با دست یزید هم اجراء مى گردید و نهضت خونین حسین بن علىعليه‌السلام این نقشه هاى شیطانى را براى همیشه عملا نقش بر آب نمى كرد چگونه تا چند سال دیگر نه از اسلام در جهان خبرى بود و نه از قرآن اثرى.

اكنون كه معاویه سه مرحله بزرگ و اساسى از برنامه هاى وسیع خود اجراء كرد یعنى پست ترین و ناپاك ترین و در عین حال جسور و سخت دل ترین افراد كشور مانند زیاد بن ابیه را در استخدام خود در آورده و در اختیار حكومت خود قرار داده است و سپس با دست این نمونه همكاران نا انسان خود بسیارى از انسانها و مردان آزاده و غیور را كه در برابر خود سرى ها و ستمگریهاى حكومت وى تاب سكوت و طاقت تحمل نداشتند به وحشیانه ترین وجه به قتل رسانده و از میان برداشت و در مرحله سوم هم بالاخره توانست احادیث مجعوله اى را كه راویان از خدا بى خبر از قول پیغمبر بزرگ اسلام در مدح وى و خاندان بنى امیه ساخته بودند در بین مسلمانان شایع سازد و خود و قبیله خود را بنام دین در دلهاى اكثریت نادان و بى درك اجتماع جاى دهد. و قسمت دوم این برنامه را هم با رایج ساختن سب و لعن نسبت به على بن ابیطالب و خاندان پاكش و دشمنى شدید از طبقات مختلف نسبت به آن حضرت و فرزندان معصومش، توانست با موفقیت عملى سازد. اكنون دیگر زمینه كشور و اجتماع تا حدود زیادى براى اجراى نقشه هاى پنهانى و ضد اسلامى وى و تبدیل حكومت اسلامى به یك حكومت نژادى آماده است.

آخرین برنامه اى كه باید با دست معاویه اجراء شود تا رسالت شیطانى او به طور كامل به پایان برسد تعیین جانشین براى خود مى باشد معاویه مى خواهد فرزند پلیدش یزید را به رهبرى جهان اسلام!!!

نصب كند تا بدین وسیله هم حكومت اسلامى را به طور موروثى در خاندان خود نگاه داد و هم این جانشین و خلف شایسته!!! بتواند دنباله كارهاى او را بگیرد و طرحهاى باقى مانده وى را با اجرا در آورد تا آرزوى قلبى معاویه را كه چیزى جز همان دفن كردن نام پیغمبر و در نتیجه دفن اسلام و قرآن نبود، انجام دهد و با آن جامه عمل و تحقق بپوشد.

معاویه براى یزید بیعت مى گیرد!

اراده معاویه براى تعیین جانشینى براى خود حتمى است و نامزد این كار هم جز یزید فرزند او نیست. اما آیا یزید از نظر شرائط براى احراز این مقام آمادگى دارد تا معاویه وى را براى جانشینى از خود تعیین كند و از مردم براى او بیعت بگیرد؟! جواب این پرسش منفى است زیرا فرزند معاویه نزد همگان به بدنامى مشهور است ولى با این حال این موضوع مشكلى نیست كه براى پسر ابوسفیان غیر قابل حل باشد.

معاویه با آن همكاران ننگینى كه در سراسر كشور دارد مى تواند هر عملى را انجام دهد و هر خیانتى را مرتكب گردد، همكارانى كه براى حفظ پست خود و رسیدن به مقام و قدرت و ثروت بیشتر كثیف ترین و شرمگین ترین كارها را انجام مى دهند و اتفاقا داستان جانشینى یزید و خلافت او از همین نمونه افراد شروع مى شود.

ابن اثیر مورخ مشهور سنى مى نویسد:

معاویه اراده كرد مغیرة شعبه را كه از جانب وى در كوفه حكومت مى كرد از مقامش عزل كند و دیگرى را به جاى وى بگمارد، مغیرة كه از این تصمیم آگاه شده بود فكر كرد كه مسئولیت تازه و خدمت نوى براى خود نسبت به معاویه در كوفه بتراشد تا بدینوسیله بتواند سمت خود را براى مدتهاى طولانى هم چنان حفظ كند، به دنبال این فكر شیطانى با خود گفت چه بهتر كه داستان ولایتعهدى یزید را طرح كنم و مسئولیت گرفتن بیعت را از مردم كوفه خود بر عهده بگیرم تا بتوانم از این راه به آرزویم دست یابم و بر خر مراد همچنان سوار باشم براى اجراى این نقشه بلافاصله به شام آمد و یكسره به نزد یزید رفت و به وى چنین گفت:

انه قد ذهب اعیان اصحاب رسول الله و كراء قریش و ذوواسنانهم و انما بقى ابنائهم و انت من افطنهم و احسنهم رایا و اعلمهم بالسنة و السیاسة و لا ادرى ما یمنع امیرالمومنین ان یعقد لك البیعة قال اوترى ذلك یتم؟ قال نعم.(98 )

یعنى مغیرة به یزید گفت بزرگان اصحاب رسول خدا و زورمندان قریش و صاحبان عمر آنها از جهان رفتند و تنها فرزندان آنها باقى مانده اند و تو افضل آنها و بهترین شان هستى از نظر راى و فكر و داناتر از تمام آنها مى باشى به سنت و سیاست و من نمى دانم چه چیز امیرالمومنین را مانع شد از این كه براى تو به خلافت بیعت بگیرد؟! یزید گفت آیا تو فكر مى كنى بیعت گرفتن براى جانشینى من عملى باشد و به پایان برسد؟ مغیره گفت آرى...

به دنبال این گفتگو هر دو نزد معاویه رفتند و قضیه را با او در میان گذاشتند معاویه به مغیره گفت اكنون به كوفه بر گرد و در این باره با دوستان و یاران خود مشورت كن تا دستور من برسد، مغیرة ابن شعبه كه تا این جا خود را موفق دید نقشه خویش را دنبال كرد، به كوفه آمد و جمعى از خدا بى خبران و دوستان بنى امیه را خواست و داستان ولایتعهدى و مكالمات خود را با معاویه با آنها در میان گذارد و از آنان براى یزید بیعت گرفت و آن گاه ده نفر از آنها را به رهبرى فرزندش موسى به شام فرستاد تا خوش خدمتى مغیره را نسبت به خاندان بنى امیه نزد معاویه بازگو كنند و او را براى اعلام عمومى این تصمیم تشویق نمایند و به هر یك از آن ده نفر در برابر این كار سى هزار درهم داد، آنها بر معاویه وارد شدند و موسى فرزند مغیره جریان بیعت آنها را با یزید به اطلاع فرزند ابوسفیان رساند. آنان هر یك از آن ده نفر به نحوى معاویه را براى بیعت گرفتن از مردم براى ولایتعهدى یزید تشویق نمودند و سخنانى ادا كردند معاویه در پاسخ آنها گفت:

لاتعجلوا باظهار هذا الامرو كونوا على رایكم. ثم قال لموسى بكم اشترى ابوك من هولاء دینهم؟ قال بثلاثین الفقال لقد هان علیهم دینهم(99 )

یعنى در آشكار ساختن این كار عجله نكنید و همچنان بر تصمیم و راى خود باقى باشید سپس معاویه به موسى فرزند مغیرة گفت پدر تو دین این ها را به چه مبلغ خریدارى نمود؟ گفت به سى هزار درهم معاویه گفت دین آنها در نزدشان سبك و كم قیمت بود.

معاویه این جمعیت را به كوفه باز گرداند ولى خود در طرح نقشه اى است تا بتواند زمینه فكرى اجتماع را براى پذیرفتن ننگ بیعت با یزید آماده سازد، او مى داند كار فضاحت فرزندش به قدرى بالا گرفته كه تمام سران ملت اسلامى از اعمال نامشروع و ضد دینى وى به خوبى آگاهند، همه مى دانند یزید مشروب مى نوشد، قمار بازى مى كند، مجالس عیش و طرب دارد، چگونه ممكن است از مردم خواست كه با چنین فرید به عنوان خلافت و جانشینى از پیغمبر اسلام بیعت كنند!!!

با توجه به این جهات است كه مى بینیم معاویه دستان جانشینى و ولایتعهدى یزید را با یك احتیاط عجیب و حزم كافى مطرح ساخت، گاهى دیگران را تحریك مى كند كه موضوع را به صورت پیشنهاد در مجمع عمومى عنوان كنند، گاهى خود به صورت مشورت، از یزید و خلافت وى سخن به میان مى آورد تا از این راهها بر مشكلات كار به خوبى آگاه شود و براى مقاله با آنها آماده گردد.

ابن قتیبه در تحریك نمودن معاویه دیگران را كه موضوع جانشینى یزید را در مجمع عمومى با او پیشنهاد كنند داستانى نقل مى كند كه در آن شدت حزم و احتیاط معاویه پسر ابوسفیان در این باره و در عین حال نقشه هاى شیطانى و نیرنگ بازیهاى او را براى انجام این كار لعنتى مى توان به خوبى مشاهده كرد، مورخ نامبرده مى نویسد هنگامى كه وفودى از شهرهاى بزرگ و شخصیتهائى از بلاد كشور در شام نزد معاویه آمدند او یكى از یاران نزدیك خود را به نام ضحاك بن قیس قهرى خواست و به وى چنین گفت:

اذا جلست على المنبر و فرغت من بعض موعظتب و كلامى فاستاذنى للقیام فاذا انت لك فاحمدالله تعالى واذكر یزید و قل فیه الذى یحق اله علیك من حسن الثناء علیه ثم الدعنى الى تولیة من بعدى فانى قدر ایت و اجمعت على تولیة فاسال الله تعالى فى ذلك و فى غیره الخیرة و حسن القضاء ثم دعا عبدالرحمن بن عثمان الثقفى و عبدالله بن مسعدة الفزارى و ثور بن معن السلمى و عبدالله بن عصام الاشعرى فامرهم ان یقوموا اذا فرغ الضحاك و ان یصدقوا قوله و یدعوه الى یزید(100 )

یعنى معاویه به ضحاك بن قیس گفت هنگامى كه من بر منبر نشستم و قسمتى از سخنان و مواعظ خود را بیان كردم تو از من اذن بخواه تا قیام كنى پس از آن كه من به تو اذن دادم بر خیز و حمد خداى را به جاى آور سپس درباره یزید سخن بگوى و آن چه كه شایسته است نیت به وى از مدح و فضیلت بیان كن سپس از من بخواه كه او را پس از خود زمامدار سازم و سر پرست اجتماع اسلامى گردانم زیرا من در این باره تصمیم گرفتم و بر جانشینى او از خود عزم كردم آن گاه از خداوند بخواه كه در این كار و همه امور، خزر را پیش آورد و نیك مقدر سازد. سپس عبدالرحمن بن عثمان ثقفى و عبدالله بن سمعده فزارى و ثوربن معن سلمى و عبدالله بن عصام اشعرى را نزد خود خواند و با آنها فرمان دادم كه هنگامى كه ضحاك بن قیس از سخن خود فارغ شد شما بر خیزید و گفته هاى او را تصدیق كنید مرا براى انجام زمامدارى و خلافت یزید دعوت نمائید.

این نقشه ها و نیرنگها را معاویه انجام مى داد تا افكار عمومى را براى بیعت با یزید آماده سازد ولى با هنگامى كه حضرت مجتبىعليه‌السلام در حال حبات بود رسما در این باره دست به كار نگردید و پس از شهادت آن بزرگوار بود كه این موضوع را علنا مطرح ساخت و به عمال و فرمانداران خود نوشت براى یزید از مردم بیعت بگیرند. ابن قتیبه مى نویسد:

لم یلبث معاویة بعد وفاة الحسن رحمه الله الا یسیرا حتى بایع لیزید بالشام و كتب ببعیه الى الافاق(101 )

یعنى پس از وفات حضرت حسن رحمة الله معاویه درنگ نكرد مگر بسیار كم آن گاه از مردم شام براى یزید گرفت و بیعت او را به سراسر كشور نوشت.

بزرگترین مشكلى كه در بیعت گرفتن براى یزید در برابر و معایه قرار داشت تسلیم نمودن حجاز و مخصوصا مردم مدینه در برابر این امر بود به ویژه كه در بین آنان چهار نفر از شخصیتهاى معروف بودند كه آنان از بیعت با یزید امتناع داشتند. این چهار نفر حسین ابن علىعليه‌السلام بود كه در راس آنان قرار داشت پس از عبدالله ابن عباس و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن زبیر بود كه در شمار مخالفین بیعت با یزید بودند، معاویه به فرماندار مدینه سعید بن عاص نوشت كه از مردم آن جا براى یزید بیعت بگیرد و در انجام این ماموریت شدت عمل و خشونت از خود نشان دهد.

فلما قدم علیه كتاب معاویة اخذهم بالبیعة اعنف ما یكون ما الاخذ و اغلظه فلم یبایعه احد منهم و كتب الى معاویة انه لم یبا یعنى احد و انما الناس تبع لهولاء النفر فلو بایعوك با یعك الناس جمیعا و لم یتخلف عنك احد(102 )

یعنى هنگامى كه نامه معاویه به دست سعید بن عاص رسید مردم را براى بیعت با یزید در فشار شدید و سختى قرار داد، با این حال كسى از اهل مدینه براى بیعت با یزید حاضر نگردید، سعید بن عاص به معاویه نوشت كه هیچ یك از مردم مدینه بیعت نكرد. اینان تابع این چند نفر هستند (حضرت حسین بن علىعليه‌السلام ، عبدالله بن عباس، عبدالله - ابن زبیر، عبدالله بن جعفر) و اگر اى جمع با یزید بیعت كنند مردم همگى با او بیعت مى كنند.

فرزند ابوسفیان هنگامى كه جواب فرماندار مدینه را مطالعه كرد دانست كه باید براى انجام این كار ابتداء با آن چهار نفر كنار آید و به هر ترتیبى شده از آنان بیعت بگیرد، از این به سعید بن عاص نوشت كه درباره گرفتن بیعت هیچ گونه اقدامى نكن تا من به مدینه در آیم، به دنبال این دستور پس از چندى خود به سوى مدینه رفت در آن جا روزى حسین بن علىعليه‌السلام و عبدالله بن عباس را خواست و نسبت به آنان سخت ملاطفت نمود آن گاه سخن را به یزید و ذكر فضائل و كمالاتى از وى كشاند و از آن دو خواست در برابر او تسلیم گردند و جانشینى او را از وى بپذیرند و بالاخره یزید را به رهبرى جهان اسلام!!! به رسمیت بشناسند، در این هنگام حسین بن علىعليه‌السلام لب به سخن گشود و در پاسخ معاویه بیاناتى فرمود كه ضمن آن سخت معاویه را مورد عتاب قرار داده و بافته هاى او را درباره یزید به شدت رد مى كند و در آن جا مى فرماید:

... و فهمت ماذكرته عن یزید من التماله و سیاسته لامة محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله تریدان توهم الناس فى یزید كانك تصف محجوبا او تنعت غائبا و تخبر عما كا مما احتویته بعلم خاص؟! و قد دل یزید من نفسه على موقع رایه فخذ لیزید فیما اخذ به من استقرائه الكلاب المهارشة عند التحارش والحمام السبق لاترابهن والقینات ذوات المعازف و ضروب الملاهى تجده ناصرا ودع عنك ماتحاول...(103 )

یعنى فهمیدم آن چه كه تو درباره یزید بیان كدرى از سیاست او و پیشرفتها و كمالى كه او براى اجتماع اسلامى و امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در نظر دارد!!! معاویه تو با حرفهائى كه نسبت به یزید گفتى مى خواهى مردم را درباره او دچار اشتباه سازى؟! معاویه گویا تو از كسى سخن مى گوئى كه كارهاى او در پشت پرده پوشیده است و یا از كسى مدح مى كنى كه غائب است و دیگران به اعمال او نگران نیستند؟ یا تو درباره یزید دانش و اطلاعات خاصى دارى كه دیگران ندارند؟! یزید خود شخصا طرز فكر خود را آشكار مى سازد، تو وضع یزید را از اعمال او بنگر و بیاب، از این كه او در جستجوى سگهاى ستیزه جو است در هنگام صید، و در پى یافتن كبوترانى است كه در بازى بر امثال خود پیشى بگیرند، یزید به دنبال زنان مغنیه است كه آلات غنا مى نوازند و در پى نواختن آلات لهو است (معاویه! اگر این اعمال یزید را بنگرى) آنها را حجت و ناصرى بر گفتار ما مى یابى (معاویه) واگذار آن چه را كه از دریچه چشم خود مى بینى (و در فكر خود مى اندیشى).

این پاسخ تند و كوبنده اى كه حسین بن علىعليه‌السلام به معاویه داد و حقایقى كه آن حضرت درباره یزید و اعمال ننگین او صریحا و بى پرده در برابر وى ادا كرد امید معاویه را یكباره نا امید ساخت و دانست كه امكان ندارد از آن بزرگوار با میل و رغبت براى یزید بیعت بگیرد و از سوى دیگر اگر حضرت حسینعليه‌السلام بیعت نكند نه مردم مدینه بیعت خواهند كرد و نه آن سه نفر، پس باید فرزند ابوسفیان چاره اى بیندیشد تا بتواند بر خر مراد سوار شود و زمامدارى یزید را به سامان برساند، براى انجام این مقصود براى آخرین بار به مكه آمد و آن چهار نفر یعنى حسین بن علىعليه‌السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن زبیر را در یك مجلس نزد خود حاضر ساخت و داستان بیعت با یزید را با آنها در میان گذاشت آنها سخن او را نپذیرفتند و عبدالله بن زبیر در پاسخ وى مطالبى بیان داشت، معاویه كه یكباره از آنها و بیعت آنان مایوس شده بود ناچار آخرین نقشه شیطانى خود را كه قبلا طرح كرده بود به مرحله اجراء گذارد و به آنها گفت اكنون من با شما در میان جمعیت مى روم و بر بالاى منبر قرار مى گیرم.

و انى قائم بمقالة فاقسم بالله لئن رد على احدكم كلمة فى مقامى هذا لاترجع الیه غیرها حتى یسبقها السیف الى راسه فلا یبقین رجل الا على نفسه ثم دعا صاحب حرسه بحضر تهم، فقال اقم على راس كل رجل من هولاء رجلین و مع كل واحد سیف فان ذهب رجل منهم یرد على كلمة بتصدیق او تكذیب فلیضرباه بسیفهما ثم خرج و خرجو امعه حتى رقى المنبر فحمدالله و اثنى علیه ثم قال ان هولاء الرهط سادة المسلمین و خیار هم و لا یتبز امر دونهم و لا یقضى الا عن مشورتهم و انهم قد رضوا و بایعوا لیزید... ثم ركب رواحله وانصرف الى المدینة.(104 )

یعنى من بر بالاى منبر مى روم و یخنى خواهم گفت و قسم به خداوند اگر هر یك از شما گفتار مرا رد كند هیچ سخنى به او گفته نمى شود مگر آن كه شمشیر بر آن سخن پیشى بگیرد و بر سر او فرود آید پس هیچ یك از شما مراقبت نكند مگر بر حفظ جان خود، سپس معاویه رئیس گارد محافظ خود را در حضور آنها خواند و به وى گفت بالاى سر هر یك از این چهار نفر دو سرباز با شمشیر بگمار، اگر هنگام سخن گفتنم یكى از اینان بخواهد كلمه اى در تصدیق یا تكذیب من ادا كند آن دو مامور با شمشیر به وى ضربت وارد آورند (و او را به قتل برسانند).

در این هنگام معاویه از آن جا خارج شد و آن چهار تن هم با او بیرون آمدند، معاویه در برابر جمعیت بر بالاى منبر رفت و آن چهار نفر در میان جمعیت قرار گرفتند. در این جا معاویه حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و سپس گفت این چهار نفر از عزیزان و بزرگان مسلمین و از خوبان آنها هستند، سلب نمى شود امرى جبرا بدون اینان و حكم نمى شود (درباره موضوعى) بدون مشورتشان، و این چهار نفر راضى شدند و بیعت نمودند با یزید، این مطالب را معاویه به پایان رساند و از منبر به زیر آمد و بلا درنگ با كاروان خود به سوى مدینه رهسپار گردید.

معاویه با اجراى این نقشه شیطانى، این چهار تن را در برابر یك عمل انجام شده قرار داد و در برابر آنان خبر ساختگى بیعت آنها را با یزید با اطلاع مردم رساند، اما در شرائطى كه براى آنها هیچ گونه امكان سخن گفتن و تكذیب نمودن وجود نداشت، معاویه پس از آن كه این پرده را بازى كرد به سوى مدینه رهسپار گردید، اما مردم اطراف آن چهار تن را گرفتند و با آنها گفتند شما اطمینان داده بودید با یزید بیعت نكنید پس چرا تخلف ورزیدید؟!

آنها گفتند ما بیعت نكردیم و گفته هاى معاویه را تكذیب نمودند و شرائط خاصى كه معاویه در آن مجلس به وجود آورده بود تا امكان مخالفت و تكذیب را از آنان سلب كند براى مردم بازگو كردند اما به هر حال كار از كار گذشته و مقصود معاویه عملى گردیده بود و دیگر تكذیب نتیجه مهمى نداشت.

و با این ترتیب معاویه با آخرین آرزوى خود هم كه مكان انجام آن براى او بود رسید و یزید را بالاخره به جانشینى خود نصب كرد و با تهدید و تطمیع و نیرنگ و افتراء و تهمت براى وى از مردم بیعت گرفت، این بود آخرین برنامه اى كه معاویه آرزوى انجام آن را داشت.

نتیجه مباحت این فصل

خوانندگان عزیز- با در نظر گرفتن مطالبى كه ما در این فصل بر شمردیم به خوبى مى توانید شرائط دردناك اجتماع اسلامى را تا هنگام مرگ معاویه در نظر مجسم سازید، عوامل ریشه دار فساد كه مهمتر و خطرناكتر از همه وجود معاویه در راس حكومت شامات بود نه تنها در زمان حكومت امیرالمومنین و امام مجتبىعليه‌السلام محو و نابود نگردید بلكه كاملا ریشه دارتر و تا سر حد تسلط بر سراسر كشور پهناور اسلامى نیرومند شد، این ریشه اصلى فساد هنگامى كه یك تنه در محیط قدرت اسلامى میدان دار گردید هدفهاى شیطانى خود را یكى بعد از دیگرى با نیرنگهاى خاصى انجام داد و با در نظر گرفتن آن چه كه ما در بخش اول این فصل نقل كردیم به طور وضوح درك مى شود كه هدفهاى پنهانى فرزند ابوسفیان و مقاصد قلبى او (كه گاهى هم از روى آنها پرده بر مى داشت) چیزى جز محو ساختن حقیقت اسلام و جایگزین كردن یك حكومت نژادى و اموى بجاى حكومت نیرومند اسلامى نبود و همان گونه كه در بخش دوم این فصل مطالعه فرمودید كارهائى كه براى مهیا ساختن زمینه فكرى اجتماع و آماده نمودن شرائط براى رسیدن به آن هدفهاى پنهانى با دست او باید انجام شود، معاویه در حكومت خود انجام داد.

از یك طرف اراذل و اوباش و افراد غیر اصیلى مانند زیاد را كاملا در اختیار حكومت خود در آورد و با دست این نمونه از ناپاكان مردان آزاده اجتماع و زبان هاى گویاى خلق مانند حجر بن عدى و یاران با وفاى او را از میان برداشت و سپس با جعل احادیث و روایات ساختگى بوسیله راویان خدا نشناس و آبستنهاى سیم و زر كه روایات خود را به پیغمبر بزرگ و زبان وحى نسبت مى دادند و در مدح بنى امیه و عثمان و معاویه نقل مى كردند قلوب مردم بى درك و نادان را به نام دین به خود و خاندان بنى امیه خوش بین ساخت، آن گاه تمام قدرت و نیروى حكومت خود را بسیج كرد تا على و خاندان او را نه تنها از آن درجه از عظمت و احترامى كه از نظر دینى در دلها و افكار مسلمین داشتند ساقط كند بلكه درصدد بر آمد، آن بزرگوار و اهل بیت معصومش را دشمن!!! و معاند با اسلام!!! جلوه دهد و سب و لعن نسبت به آن شخصیتهاى آسمانى را رائج سازد و متاسفانه بزودى هم توانست به این مقصد پلید و شیطانى خود برسد، و بعد از آن به فكر جانشین براى خود افتاد تا حكومت اسلامى را به طور موروثى در خاندان بنى امیه حفظ كند. به فكر افتاد فرزند خلف خود را (كه راستى هم خلف معاویه بود) به ولایتعهدى نصب نماید و همانگونه كه در گذشته خواندید توانست این نیت شوم را هم با هزاران تهدید و خدعه و نیرنگ عملى سازد.

اكنون اواخر عمر معاویه است در حالى كه بنى امیه به طور كامل بر اوضاع كشور مسلطند و تمام منابع قدرت را در اختیار دارند و اهل بیت وحى و تنزیل یعنى على و خاندان او سخت از نظر اجتماع مورد طعن و لعن و سب واقع شدند، افكار اجتماع كاملا در اختیار دستگاه تبلیغاتى فرزند ابوسفیان است و مسیر آنها بوسیله آن حكومت تعیین مى گردد و رهبرى مى شود، كار اجتماع اسلامى به جائى رسیده كه از نظر مذهبى تا سر حد سقوط همیشگى چند قدم دیگر بیشتر فاصله ندارد. موقعیت خاص و وحشت انگیزى كه ملت مسلمان از نظر معنوى در آن روز داشت از سخنان حضرت حسین بن علىعليه‌السلام كه در منى، (پس از آن كه معاویه از مسلمین براى فرزند خود بیعت گرفت) ایراد فرمودند به خوبى هویدا است.

حضرت حسینعليه‌السلام در آن هنگام كه به سفر حج رفته بودند در منى بیش از هزار تن از بنى هاشم و دیگر مردم را انجمن ساخت و سعى فرمود تا اصحاب رسول خدا و تابعین و فرزندان ایشان را كه در دسترس بودند جمع آورى نمایند و در آن جا ضمن یك خطبه طولانى بسیارى از فضائلى را كه از پیغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره على بن ابى طالبعليه‌السلام صادر گردیده بود یك یك تذكر دادند و از حاضرین درباره آنها اعتراف گرفتند، این عمل بهمان علت انجام شد كه آن بزرگوار خود در مقدمه خطبه یادآور شدند و آن مقدمه این است:

اما بعد فان هذه الطاغیة قد صنع بنا و بشیعتنا ما قد علمتم ورایتم وشهدتم و بلغكم و انى اریدان اسالكم عن اشیاء فان صدقت فصدقونى و ان كذبت فكذبونى اسمعوا مقالتى و اكتموا قولى ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم من آمنتموه و وثقتم به فادعوه الى ما تعلمون فانى اخاف ان یندرس الحق و یذهب و الله متم نوره و لو كره الكافرون(105 )

یعنى این معاویه طاغى و متجاوز نسبت به ما و شیعیان ما انجام داد آن چه كه شما مى دانید و خود دیدید و مشاهده كردید و یا به اطلاع شما رسیده است و من اكنون مى خواهم از شما مسائلى را پرسش كنم اگر راست گفتم مرا تصدیق كنید و اگر خلاف بود تكذیبم نمائید سخنان مرا بشنوید و مطالب مرا پنهان دارید و آنگاه كه به شهرها و قبیله هاى خود بر گشتید هر كه را به او ایمان دارید و مورد اطمینان شما است او را به سوى این حقایقى كه مى دانید بخوانید زیرا (اگر این حقایق گفته نشود) مى ترسم كه دین خدا محو گردد و نابود شود، خدا نور خود را به پایان مى رساند اگر چه كفار نخواهند و كراهت داشته باشند.

در این گفتار حسینعليه‌السلام آن چنان از وضع خاص اجتماع از نظر اسلامى اظهار نگرانى مى كنند كه مى فرمایند من مى ترسم كه حق یكباره محو گردد و نابود شود، آرى این است شرائط تلخ و ناگوارى كه تا پایان حكومت معاویه بر امت حكمفرماست اكنون نوبت حكومت به یزید مى رسد یعنى این كشور و اجتماع پهناور با تمام امكانات و شرائط خاص خود در اختیار فرزند معاویه قرار مى گیرد.

حال باید دید یزید كیست و چه نقشه ها و طرحهائى دارد و با سر نوشت اسلام و مسلمین چگونه مى خواهد بازى كند تا با روشن شدن این مباحث به خوبى اثبات گردد كه عوامل و موجبات نهضت حسینعليه‌السلام كه ما از هنگام انعقاد نطفه آن تا این مرحله قدم به قدم آن را تعقیب كردیم در حكومت یزید چگونه به ثمر و به كمال رشد خود رسیده است.

یزید در راس حكومت اسلامى قرار مى گیرد

حوادث و پیش آمدهاى دردناكى كه از زمان حكومت عثمان تا هنگام مرگ معاویه براى جهان اسلام و اجتماع اسلامى پیش آمد كرده بود همه آنها را (در حدود هدف كتاب) مورد بحث قرار داده ایم اكنون نوبت حكومت به یزید مى رسد و قدرت عظیم كشور پهناور اسلامى در اختیار وى قرار مى گیرد، حال ما باید به وضع یزید و بررسى زندگى شخصى و سیاسى وى بپردازیم.

تاریخ زندگى یزید بن معاویه همانند پدرش در دو بخش مورد بحث ما واقع مى شود:

بخش اول - مطالعه در زندگى خصوصى و روش و كردار او و اعتقادات قلبى وى كه خود صریحا با آنها اعتراف كرده است، در این بخش ما روش خاص یزید را در زندگى فردى او و قضاوتهاى دیگران را درباره وى مورد توجه قرار مى دهیم.

بخش دوم - در شرح كارهاى شرمگین و غیرانسانى است كه وى در مدت كوتاه خلافت خود آنها را انجام داده است آن گاه به روشن ساختن نتایج این فصل به طور تفصیل مى پردازیم.

بخش اول - یك مطالعه كوتاه و اجمالى در تاریخ زندگى یزید بن معاویه كافى است كه این حقیقت را براى هر فردى به خوبى اثبات نماید كه او جوانى بود عیاش، آلوده به گناه و معتاد به مشروب كسى كه نه تنها اعتقادى به اصول اسلامى و مقررات آن نداشت بلكه در صدد بود زمینه انهدام و محو كامل اسلام را با سرعت هر چه بیشتر آماده سازد و حكومت نیرومند اسلامى را به حكومت نژادى تبدیل نماید، انحراف او از مسیر آسمانى اسلام و آلودگى و ناپاكى فرزند معاویه در دوران زندگى خود تا جائى روشن و علنى بود كه طبقات مختلف و گوناگون در عصر وى و پس از وى همگى زبان به شتم و ذم گاهى هم لعن او گشودند.

مسعودى مورخ مشهور سنى مذهب درباره علل قیام مردم مدینه و روش آنان در برابر حكومت یزید مى نویسد:

و لما شمل الناس جور یزید و عماله و عماله و عمهم ظلمه و ما ظهر من فسقه من قتل ابن بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و انصاره و ما ظهر من شرب الخمور و سیره سیرة فرعون بل كان فرعون اعدل منه فى رعیته و انصف منه لخاصته و عامته...(106 )

یعنى ظلم و ستم یزید و عمال او شامل طبقات مسلمین گردید و همگان را فرا گرفت و فسق و گناه او علنى گشت زیرا وى فرزند دختر پیغمبر و یاران آن بزرگوار به قتل رساند و علنا شرب خمر مى نمود و مانند فرعون در كشور عمل مى كرد بلكه فرعون براى ملت خود عادل تر و با انصاف تر از یزید بود.

مسعودى از این كه فرعون را عادل تر و با انصاف تر از یزید مى شمرد و قانع نمى شود و دنباله سخن را در مذمت از او تا جائى پیش مى برد كه علنا وى را در شمار مشركین و منكرین نبوت به حساب آورده و او را جزء كسانى مى داند كه غفران و آمرزش خداوند شامل آنان نمى گردد و باید از رحمت خدا مایوس باشند. مورخ نامبرده در تعقیب مطالب بالا مى نویسد:

و لیزید اخبار عجیبة و مثالب كثیرة من شرب الخمر و قتل ابن الرسول و لعن الوصى و هدم البیت و احراقه و سفك الدماء و الفسق و الفجور و غیر ذلك مما ورد الوعید بالیاس من غفرانه كوروده فیمن جحد توحیده و خالف رسله(107 )

یعنى براى یزید داستانهاى عجیب و معایب فراوانى مانند نوشیدن خمر، كشتن پسر پیغمبر، لعن نمودن بر علىعليه‌السلام وصى و جانشین پیامبر، ویران ساختن خانه خدا و آتش زدن، و ریختن خونها و انجام فسوق و غیر این ها از گناهانى كه درباره آنها خداوند فرموده كه باید از رحمت و غفران او مایوس باشند مانند وعده هاى عذابى كه درباره مشركین و دشمنان مقام نبوت و انبیاء وارد گردیده است.

احمد بن حنبل كه از ائمه بزرگ اهل تسنن است و مذهب حنبلى به دو نسبت داده مى شود در پاسخ فرزند خود صریحا لعن یزید را با استناد صریح قرآن جایز مى شمرد و او را از شمار مسلمین خارج مى داند!

ابن جوزى مى نویسد:

صالح بن احمد بن حنبل قال قلت لابى ان قوما ینسبونا الى توالى یزید فقال یا بنى و هل یتوالى یزید احد یومن بالله فقلت فلم لا تلعنه؟! فقال ما رایتنى لعنت شیئا. با بنى الم لانلعن من لعنه الله فى كتابه فقلت فاین لعن الله یزید فى كتابه؟ فقال فى قوله تعالى: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولك لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم(108 ) فما یكون فساد اعظم من القتل(109 )

یعنى صالح فرزند احمد بن حنبل مى گوید: من به پدرم گفتم كه مردم ما را به دوستى یزید نسبت مى دهند پدرم گفت فرزندم آیا ممكن است كسى داراى ایمان به خدا باشد و با این حال یزید را دوست بدارد؟ گفتم (اكنون كه این گونه است) پس چرا او را لعن نمى كنى پدرم گفت فرزندم تو تا كنون ندیدى من چیزى را لعنت نمایم (سپس اضافه كرد) اى فرزند چگونه ما لعن نكنیم كسى را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده است؟!

گفتم در كجاى از كتاب خود خداوند یزید را لعن نموده؟ گفت آنجا كه مى گوید: آیا نزدیك شدید كه اگر حكومت بدست گیرید و والى شوید در روى زمین فساد كنید و قطع رحم نمائید؟!

این كسان را (كه داراى این صفاتند) خداوند لعن نموده و (از شنیدن و دیدن حق) گوشهاى آنها را كر و چشمهایشان را كور گردانده است.

فرزندم آیا هیچ فسادى بزرگتر از قتل نفس و كشتن (بر خلاف حق)است؟!

خوانندگان عزیز- در این جا احمد بن حنبل با آن كه خود را در زندگى مردى محتاط مى داند و به فرزندش مى گوید كه در تمام عمر ندیدى مرا كه چیزى را لعنت كنم با این حال لعن یزید را صریحا طبق نص قرآن جایز مى شمرد و او را از رحمت خدا مطرود مى داند و مى گوید امكان ندارد فردى داراى ایمان به خدا باشد و یزید را هم دوست بدارد.

این گونه سخن از احمد بن حنبل جاى تعجب و شگفت نیست زیرا فرزند معاویه به حدى ننگین و رسوا بود كه حتى ناپاكترین افراد عصر او مانند زیاد بن ابیه او را تقبیح مى كرد و با زمامدارى و حكومتش مخالفت مى نمود و صریحا كارهاى زشت و پلید وى را براى معاویه بر مى شمرد، و او را از این كه مى خواهد فرزندش را به ولایتعهدى بر گزیند بر حذر مى داشت!!!

یكى از مورخین بزرگ اسلامى گفتارى را در این باره از زیاد نقل مى كند او مى نویسد:

... و كتب معاویة الى زیاد بالبصرة ان المغیرة قد دعا اهل الكوفة الى البیعة لیزید بولایة العهد بعدى و لیس المغیرة باحق بابن اخیك منك فاذا وصل ایلك كتابى فادع الناس قبلك الى مثل مادعاهم الیه المغیرة و خذعلیهم البیعة لیزید فلما بلغ زیادا و قرا الكتاب دعا برجل من احابه یثق بفضله و فهمه فقال انى ارید ان ائتمنك على مالم ائتمن علیه بطون الصحائف، ایت معاویة و قل له یا امیرالمومنین ان كتابك ورد على بكذا فما یقول الناس اذا دعونا هم الى بیعة یزید و هوو یلعب بالكلاب و القرود و یلبس المصبغ و یدمن الشراب و یمسى على الدفوف و بحضرتهم الحسین بن على و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر؟! ولكن تامره یتخلق باخلاق هولاء حولا اوحولین فعسانا ان نموه على الناس فلما صارالرسول الى معاویة وادى اله الرسالة قال ویلى على ابن عبید لقد بلغنى ان الحادى حد اله ان الامیر بعدى زیاد و الله باردنه الى امه سمیة و الى ابیه عبید(110 )

یعنى هنگامى كه زیاد استاندار بصره بود معاویه به وى نوشت كه مغیره (استاندار كوفه) مردم كوفه را به بیعت با یزید دعوت نمود كه او بعد از من متصدى كار گردد و زمامدار شود، و مغیره به پسر برادرت (یزید) از تو سزاوارتر نیست، پس هنگامى كه نامه من به تو برسد مردم بصره را از جانب خود دعوت كن و آنها را بخوان بهمان عملى كه مغیره مردم كوفه را به آن عمل خوانده است و از آنان براى یزید بیعت بگیر، چون این نامه بدست زیاد رسید و آن را قرائت كرد مدرى را كه به فضل و فهم او اعتماد داشت نزد خود خواند و به او گفت من مى خواهم تو را بر موضوعى امین گردانم كه بر صفحات نامه براى این موضوع اعتماد نكردم (آن گاه گفت) نزد معاویه به شام برو و با او بگو اى امیرالمومنین! نامه شما درباره یزید به من رسیده اما اگر ما مردم را براى بیعت با فرزندت دعوت كنیم آنها به ما چه مى گویند؟! با آن كه یزید با سگها و بوزینه ها بازى مى كند و لباسهاى الوان مى پوشد و به نوشیدن خمر معتاد است و با الات موسیقى روز را به پایان مى رساند!!! (چگونه ما مردم را به بیعت چنین كسى دعوت كنیم؟!) با آن كه در برابر اجتماع كسانى مانند حسین بن على و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر هستند؟! ولى (اگر تو حتما مى خواهى از مردم براى یزید به خلافت بیعت بگیرى) امر كن فرزندت را یك سال یا دو سال مانند این چهار نفر رفتار كند و اخلاق و روش آنها را در پیش بگیرد تا ما بتوانیم (از این راه) امر را بر مردم مشتبه سازیم و از آنها براى او بیعت بگیریم این پیام هنگامى كه بوسیله فرستاده زیاد به اطلاع معاویه رسید گفت واى بر زیاد! به من خبر داده اند كه به او گفتند امیر بعد از من زیاد است!!! و به خدا قسم كه من (نسبت) زیاد را به مادر او سمیه و پدر او عبید برمى گردانم (پس از آن كه او را به ابوسفیان ملحق نمودم).

در این پیام زیاد ابن ابیه صریحا به معاویه مى گوید به یزید بگو یك سال یا دو سال وضع خود را تغییر دهد و از كارهاى همیشگى خود دست بر دارد تا از این راه بتوان مردم را درباره وى به اشتباه انداخت.

زیاد بن ابیه در این پیام با صراحت معایب یزید را بر مى شمرد و مفاسد اخلاقى او را شرح مى دهد و مى گوید كه نمى توان مردم را به بیعت با چنین فرد آلوده اى دعوت كرد، از این پیام صریح و روشن به خوبى استفاده مى شود كه كار ننگ و فضاحت فرزند معاویه تا آن جا بالا گرفته بود كه حتى فردى مانند زیاد ابن ابیه هم از وى انتقاد مى كند و او را با داشتن آن همه ناپاكى و گناه شایسته زمامدارى نمى داند!!! این جاست مصداق كامل آن جمله اى كه گفته اند: ویل لمن كفره نمرود!كارهاى ننگین و رسوائى كه زیاد براى یزید بر شمرد و صریحا در پیام خود به معاویه آنها را شرح داد مطالبى نبود كه بر فرزند ابوسفیان مخفى باشد.

معاویه خود بهتر از همه كس یزید را مى شناخت و به كردار پلید او واقف بود، او به خوبى مى دانست كه فرزندش نالایق تر از آن است كه زمام حكومت اسلامى را در دست گیرد، اما چه باید كرد؟! یزید مورد علاقه شدید پدر قرار گرفته و معاویه سخت به این فرزند دل بسته است، این علاقه و محبت ایجاب مى كند كه فرزند ابوسفیان یزید را به جانشینى از خود انتخاب كند!

حالا این عمل بر خلاف مصلحت اجتماع است و به منزله بازى كردن با مصالح عمومى كشور و جهان اسلام است! اینها مطالبى است كه اصولا از نظر معاویه مطرح نیست!!!

معاویه خود صریحا مى گفت: لولا هواى فى یزید لا بصرت رشدى(111 ) یعنى اگر نبود كه من شیفته یزیدم هر آینه مصلحت خود را مى دانستم (و بر طبق آن عمل مى كردم).

یزید از نظر دانشمندان بزرگ اهل سنت

عشقبازى هاى یزید

فرزند معاویه آن چنان به مصالح اجتماع و ملت اسلامى بى اعتنا است كه درد ناك ترین حادثه و پیش آمدها براى آنان (اگر به عشقبازى هاى او لطمه نزند) كوچكترین تاسف و تاثر براى وى به وجود نخواهد آورد، یزید مى خواهد خوش باشد یا در بدبختى، سعادتمند باشد یا تیره بخت!!! مورخین بزرگ سنى مذهب داستانى در عشقبازى یزید و اشعارى از وى در این باره نقل مى كنند كه بى اعتنائى او را به مصالح عمومى و درجه رسوائى وى را به خوبى در آن مجسم و آشكار مى سازند. متن داستان این گونه است:

فى سنة تسع و اربعین سیر معاویة جیشا كثیفا الى بلاد الروم للغزاة و جعل علیهم سفیان بن عوف و امر ابه یزید بالغزاة معهم فتثاقل و اعتل فامسك عنه ابوه فاصاب الناس فى غزاتهم جوع و مرض شدید فانشاء یزید یقول:

ما ان الى بما لاقت جموعهم

بالفر قدوند من حمى و من موم

اذا اتكات على الانماتط مرتفعا

بدیر مران عندى ام كلثوم(112 )

یعنى در سال چهل و نه هجرى معاویه جمع زیادى از مسلمین را براى جنگ به سوى روم فرستاد و سفیان ابن عوف را فرمانده آنان قرار داد و به یزید فرزند خود هم گفت كه با آنها در جنگ شركت نماید، یزید كوتاهى كرد و تمارض نمود و به سوى روم حركت نكرد، معاویه هم او را معذور داشت و از وى صرف نظر نمود. اتفاقا در این جنگ گرسنگى، تب، و سینه درد شدیدى به مردم مسلمان روى آورد. هنگامى كه این خبر به یزید رسید وى در دیرمران با یكى از معشوقه ها و سوگلى هاى خود یعنى ام كلثوم به عیاشى سر گرم بود در آن جا این اشعار را سرود:

مرا چه باك است اگر در فرق دونه مسلمین دچار تب و سینه درد شدید شدند در این هنگام كه در دیرمران با بالشهاى پرقو تكیه زدم و نزد من ام كلثوم است.

در این اشعار یزید صریحا مى گوید كه اگر ام كلثوم در آغوش من باشد هیچ غمى ندارم از این كه مردم مسلمان در یك نقطه دور افتاده دچار تب و مرض گردیدند و گرسنگى آنها را رنج مى دهد!!!

آرى این است ایده آل فردى كه زمام حكومت اسلامى را پس از معاویه در دست مى گیرد!!!

یزید در ستایش از خمر و غنا شعر مى سراید

فرزند معاویه یعنى همان كسى كه ادعاى جانشینى از پیامبر اسلام را دارد و در راس حكومت اسلامى قرار گرفته كار ننگ و رسوائى را تا جائى رساند كه علنا در مدح خمر و غنا اشعار مى سراید و آنها را ستایش مى كند یزید بن معاویه نه تنها خود همواره مست و مخمور است و با خوانندگان و نوازندگان بسر مى برد بلكه در این اشعار و مدیحه!!! صریحا دیگران را هم به همین اعمال شیطانى دعوت مى كند!!! وى در این باره سروده است:

معشر الندمان قوموا

و اسمعوا صوت الاغانى

و اشر بوا كاس مدام

واتر كوا ذكر المعانى

شغلتنى نغمة العیدان

عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور

عجوزا فى الدنان(113 )

یعنى اى دوستان برخیزید و صداى آلات موسیقى را بشنوید و پیاله هاى پى در پى بنوشید و مسائل معنوى و علمى را فراموش كنید، نغمه هاى تار مرا از شنیدن صداى اذان باز داشته است و من حاضرم حورالعین را با یك شراب كهنه كه در ته ظرف است معاوضه نمایم.

فرزند زاده هند در این اشعار نه تنها از نغمه هاى موسیقى و پیاله هاى مى تمجید مى كند و دوستان خود را به شنیدن و نوشیدن آنها تشویق مى نماید بلكه صریحا به نغمه هاى آسمانى اذان باز داشته است!!! فرزند معاویه در این اشعار معتقدات اسلامى را درباره قیامت و بهشت و حور مورد انكار و استهزاء قرار مى دهد و مى گوید من حاضرم حورالعین را با شراب كهنه اى معاوضه نمایم!!! آیا این اشعار به خوبى گواهى نمى دهد كه یزید (همانند پدر خود) با اصول و معتقدات اسلامى هیچ گونه رابطه اى نداشت و براى آنها در دل احترامى قائل نبود؟!

یزید با پسرِ زیاد مى مى نوشد

مورد دیگرى كه فرزند معاویه باز از مى و لذت آن سخن به میان آورد هنگامى بود كه با استاندار كثیف كوفه شبى را مست به صبح آورد و اشعارى مى سراید كه در آن، ضمن خواستن شراب از ساقى عبیدالله بن زیاد را مدح مى كند و جنایات او را مى ستاید، یكى از مورخین بزرگ اهل تسنن، مى نویسد:

انه استدعى ابن زیاد الیه و اعطاه اموالاكثیرة و تحفا عظیمة و قرب مجلسه ورفع منزلته و ادخلسه على نسائه و جعله ندیمه و سكر لیلة و قال للمغن غن ثم قال یزید بدیها:

اسقنى شربة تروى فوادى

ثم مل فاسق مثلها ابن زیاد

صاحب السرو الاماتة عندى

و لتسدید مغنمى و جهادى

قاتل الخارجى اعنى حسینا

و مبید الاعداء و الحساد(114 )

یعنى (پس از حادثه كربلا) یزید فرزند زیاد را نزد خود خواند و اموال بسیار و هدایاى فراوانى بدو بخشید و او را نزد خود مقرب ساخت و به وى رفعت مقام عظما نمود، او را ندیم خود ساخت و به وى اجازه داد كه نزد زنان و بر حرم سرایش داخل شود، و شبى را یزید (كنار ابن زیاد) مست بود در آن هنگام به نغمه سرایان و موسیقى دانان گفت بنوازید و براى ما غنا بخوانید. سپس خود بالبداهه خطاب به ساقى اشعارى سرود، در آن چنین گفت: اى ساقى به من شرابى بنوشان كه قلب مرا نشاط بخشد و سیراب گرداند، سپس جام را پر كن و مانند همان شراب به پسر زیاد هم بنوشان، آن كسى كه صاحب اسرار و امانت من است، همان كسى كه كار خلافت و غنیمت براى من با دست او محكم گردید، این پسر زیاد كه كشنده آن مرد خارجى یعنى حسین است و كسى است كه به وحشت انداخت دشمنان و حد ورزان بر من را!

یزید الحاد مى ورزد و تكفیر مى شود

یزید بن معاویه در پرده درى و بى اعتنائى نسبت به اسلام معتقدات مذهبى تا آن جا پیش رفت كه در یكى از اشعارش صریحا الحاد مى ورزد و عقائد كثیف و شیطانى خود را آشكارا بیان مى كند، فرزند معاویه در این اشعار آن چنان بى پرده سخن گفت كه یكى از علماى بزرگ سنى مذهب تنها همانها را براى اثبات كفر وزندقه وى كافى مى شمرد.

ابن جوزى حنبلى مورخ مشهور اسلامى پیش از آن كه به نقل این قسمت از اشعار وى بپردازد استنباط خود را از آن درباره عقاید یزید این گونه مى نویسد:

و مما یدل على كفره و زندقته فضلا عن سبه و لعنه اشعاره التى افصح بها بالالحاد و ابان عن خبث الضمائر و سوء الاعتقاد قوله فى قصیدته التى اولها:

علیة هاتى و اتنى و ترنمى

بذلك انى لااحب التنا جیا

حدیث ابى سفیان قدما سمى بها

الى احد حتى اقام البوا كیا

الاهات و اسقینى على ذاك قهوة

تخیرها العانى كرما شامیا

اذا مانظر نا فى امور قدیمة

وجدنا حلالا شربها متوالیا

و ان مت یا ام الاحم فانكحى

و لا تاملى بعد الفراق ملاقیا

فان الذى حدثت عن یوم بعثنا

احادیث طسم تجعل القلب ساهیا

و لابدلى من ان ازور محمدا

بمشمولة صفراء تروى عظامیا(115 )

یعنى از شواهدى كه بر كفر وزندقه یزید گواهى مى دهد چه رسد به سب و لعن او اشعارى است كه به خوبى از الحاد وى سخن مى گوید و از خبث طینت و سوء اعتقاد او (نسبت به اسلام و معتقدات آسمانى آن) پرده بر مى دارد.

قصیده اى است از وى كه اول آن این گونه شروع مى شود: اى علیة(116 ) نزد من بیا و به من شراب بده و نغمه بخوان زیرا من مناجات را دوست نمى دارم، داستان جدم ابوسفیان را كه بلند منزلت بود براى من بخوان آن هنگامى كه (براى جنگ با مسلمین) به احد رفته بود (و آن چنان در برابر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مقاومت نمود و از مسلمین كشت) تا آن كه گریه كنندگان و نوحه گرانى اقامه كرد (كه بر كشته گان مسلمانان گریه كنند) اى علیه - بیا نزد من و به من خمر بنوشان، خمرى كه تشنه گان آن را اختیار كنند - خمرى كه از انگورهاى شام بدست آمده باشد اى علیه، هنگامى كه ما به گذشته (در دوران جاهلیت) نگاه مى كنیم مى بینیم نوشیدن شراب پى در پى حلال بوده است، اى ام احیم(117 ) پس از مرگم شوهر اختیار كن و آرزوى ملاقات مرا در دل مدار زیرا آن چه كه درباره قیامت و روز رستاخیز گفته اند سخنان تاریك و باطلى است كه براى دل فراموشى مى آورد، من بالاخره باید به زیارت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بروم اما در حالى كه خمر نوشیده باشم - خمرى كه استخوانهاى مرا سیراب كرده باشد.

یزید بن معاویه در این جا بى شرمانه ترین سخنان كفرآمیز خود را بیان كرده و كثیف ترین پندارهاى پلید خود را صریحا آشكار ساخت، در این اشعار فرزند معاویه نه تنها سخن از مى و خمر به میان مى آورد و از آن پیاله هاى پى در پى مى مى طلبد بلكه علنا مى گوید من راز و نیاز با خدا را دوست ندارم و به نغمه ها و ترنمات معشوقه خود علیه دل بسته ام، یزید در این جا از ابوسفیان و جنگهاى وى علیه اسلام سخن به میان مى آورد و از این كه لشكر او جمع زیادى از مسلمین را در به شهادت رساند و از زنان مسلمان بر آنها گریه كردند احساس لذت مى كند و از سوگلى خود مى خواهد آن داستان را براى وى ترنم كند!!

آن گاه دامنه اشعار خود را به قیامت و روز رستاخیز مى كشاند و با صراحت آنرا پندارى باطل و اعتقادى تاریك و ظلمانى مى نامد و بالاخره در پایان این قصیده شوم زشت ترین تعبیرات و اهانتها را بر زبان آورده و مى گوید من باید مست و مخمور و سیراب از خمر به زیارت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بروم!!!

این است رهبر جهان اسلام!!! و زمامدار حكومت اسلامى كه بنام جانشینى از پیغمبر قدرت را در دست گرفته است!!!

بى بند و بارى یزید سر مشق قرار مى گیرد

تظاهر یزید به گناه و فجور و بى بندو بارى او آن چنان بزودى اثر سوء خود را در طبقات مختلف اجتماع به جاى گذارد كه در مقدس ترین مراكز و شهرهاى اسلامى مردم به غنا و موسیقى و نوشیدن شراب تظاهر مى كردند و علنا آلات لهو استعمال مى نمودند.

مسعودى مورخ مشهور اسلامى پس از آن كه درباره یزید مى نویسد:

و كان یزید صاحب طرب و جوارح و گلاب و قرود و فهود و منادمة على الشراب.... آنگاه اضافه مى كند: و غلب على اصحاب یزید و عماله ما كان یفعله من الفسوق و فى ایامه ظهر الغناء بمكة و المدینة و استعملت الملاهى و اظهر الناس شرب الشراب(118 )