یعنى یزید مرد عیاشى بود و داراى حیوانات شكارى و سگها و بوزینه ها و یوزها بود و همواره شراب مى نوشید... (و در اثر تظاهر او به گناه) در ببین مردم و عمال و كارمندان حكومت در عصر وى فسق و فجور شایع گردیده بود و در مكه و مدینه (كه دو شهر مذهبى و مقدس بودند) غنا و استعمال آلات لهو و نوشیدن شراب علنا انجام مى گردید.
آرى. در كشورى كه زمامدار آن و كسى كه ادعاى جانشینى از پیامبر اسلام را دارد آن گونه متظاهر به گناه باشد و علنا سگ بازى كند، مشروب بنوشد، مجالس غنا و موسیقى ترتیب دهد جاى تعجب نیست اگر این گونه انحرافات در طبقات پائین اجتماع هم سرایت كند و حتى در مكه و مدینه كه پایگاه قدس اسلامى بود مردم آشكار مشروب بنوشند و خوانندگى و غنا انجام دهند!!!
در ادبیات فارسى گفته اند:
اگر ز باغ عیت ملك خورد سیبى
|
|
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
|
كاروان مدینه درباره یزید سخن مى گوید
هنگامى كه مردم مدینه در اثر ستمگریهاى بى حد فرزند معاویه و خونریزیهاى بى حساب و تجاوزات صریح وى به مقررات اسلامى در برابر حكومت شام شورش كردند فرماندار وقت آن جا از سران و بزرگان آنها خواست تا به شام روند و اعتراضات خود را از نزدیك با یزید در میان گذارند شاید او پاسخهاى قانع كننده اى به آنها مى دهد، سران مدینه كه در راس آنها عبدالله بن حنظله بود این پیشنهاد را پذیرفتند و جمعى از آنها - ابن حنظله و عبدالله ابن عمر و منذربن زبیر هم در میان آنان بودند به سوى شام رهسپار شدند، مورخین بزرگ سنى مذهب مى نویسند:
فقد موا على یزید فاكرمهم و احسن الیهم و اعظم جوائزهم فاعطى عبدالله بن حنظله و كان شریفا فاظلا عابدا سیدا ماة الف درهم و كان معه ثمانین بنین و اعطى كل ولد عشرة آلاف فلما رجعوا قدموا المدینة الاالمنذربن الزبیر فانه قدم العراق على ابن زیاد و كان یزید قد اجازه بماة الف فلما قدم اولئك النفر الوفد المدینة قاموا فیهم فاظهروا شتم یزید و عیبه و قالوا قدمنا من عندرجل لیس له دین، یشرب الخمر و یضرب بالطنابیر و یعزف عندالفتیان و یلعب بالكلاب و یسمر عند الحراب و الصوص.... و قام عبدالله بن خنظلة الغسیل فقال جئتكم من عند رجل لولم اجد الابنى هولاء لجاهدته بهم و قد اعطانى و اكرمنى و ما قبلت منه عطائه الا لاتقوى به.... و قال منذربن زبیر بعد ماقدم المدینة انه قداجازنى بماة الف و لایمتعنى ماصنع بى ان اخبركم خبره و الله انه لیشرب الخمر و الله لیسكر حتى یدع الصلوة...
یعنى هنگامى كه كاروان مدینه بر یزید وارد شد یزید آنها را اكرام نمود و با آنان احسان كرد و جوائز بزرگى داد؛ به عبدالله بن حنظله كه مردى عابد و دانشمند و بزرگوار و شریف بود صد هزار درهم جایزه داد و با عبدالله هشتاد نفر از فرزندان او بودند به هر یك از آنها ده هزار درهم داد اینان هنگامى كه به مدینه برگشتند معایب و مفاسد یزید را آشكار ساختند و در برابر مردم مدینه ایستاده و گفتند ما از نزد كسى مى آئیم كه دین ندارد و شراب مى نوشد، آلات غنا و موسیقى مى نوازد و زنان خواننده نزد او مى خوانند كسى كه سگ بازى مى كند و شب را با ربایندگان اموال مردم به صبح مى آورد و آنها دزدانى بیش نیستند.... عبدالله بن حنظله گفت: من از نزد كسى آمدم كه اگر نیابم فردى را مگر همین فرزندانم هر آینه با او جنگ خواهم كرد، او به من جایزه داد و احترام گذارد اما من جوائز او را نپذیرفتم مگر براى آن كه از نظر مالى نیرومند گردم (و از آن نیرو علیه او استفاده كنم) منذر بن زبیر كه از یزید صد هزار درهم جایزه گرفته و هنگام مراجعت از شام به سوى كوفه نزد پسر زیاد رفته بود پس از چندى به مدینه بر گشت و در برابر مردم ایستاد و گفت كه یزید به من صد هزار درهم جایزه داد اما این جایزه مرا از گزارش وضع او به شما (و آن چه كه من از وى دیدم) باز نمى دارد، مردم مدینه! به خدا قسم یزید خمر مى نوشد به خدا قسم او آن قدر در حال مستى به سر مى برد كه نماز خود را ترك مى گوید....
آرى آلودگى و فسق و فجور یزید تا آن جا علنى و ظاهر بود كه كاروان مدینه نتوانست آنها را نادیده بگیرد و به اطلاع مردم نرساند، آنها با آن كه مورد لطف یزید قرار گرفته بودند و جوائز فراوانى با آنان داده بود با این حال حقایق تلخ و دردناكى كه از نزدیك دیده بودند براى مردم مدینه بازگو كردند.
یزید عقائد خود را آشكار مى سازد
یكى از موارد صریح و روشنى كه یزید اصولى ترین معتقدات اسلامى را یك باره انكار مى كند و بغض و عناد خود را نسبت به پیامبر عالى قدر اسلامصلىاللهعليهوآله
علنى مى سازد اشعارى است كه وى پس از شهادت حضرت حسین بن علىعليهالسلام
، هنگام ورود اسراء به شام در مجمع عمومى سروده است در آن روز كه فرزند معاویه در فكر كوتاه و ضعیفش خود را از هر نظر فاتح و پیروز مى دید و تنها رقیب سر سخت و تسلیم ناشدنى خود را كشته و خاندان مقدس آن حضرت را در برابر خود اسیر مشاهده نمود آن چنان غرور و نخوت بر مغز پلیدش غلبه كرد و قدرت كاذب او وى را سر مست ساخت كه به غلط تصور كرد كارها به پایان رسیده و تمام هدفهاى شیطانى و اصلى او و پدرش انجام گردیده و دیگر از اسلام و خاندان پیغمبر اسمى باقى نخواهد ماند در این جا بود كه پرده از روى عقائد باطنى خود برداشت و افكار جهنمى خود را صریحا در آن مجلس بزرگ و عظیمى كه به وجود آورده بود روشن ساخت وى ضمن اشعارى گفت:
لیت اشیاخى ببدر شهدوا
|
|
جزع الخزرج من وقع الاسل
|
لعبت هاشم بالملك فلا
|
|
خبر جاء ولا وحى نزل
|
لست من خندف ان لم انتقم
|
|
من بنى احمد ما كان فعل
|
قداخذنا منعلى ثارها
|
|
و قتلنا الفارس اللیث البطل
|
و قتلنا القرن من ساداتهم
|
|
و عدلناه ببدر فالغدل
|
فجز یناهم ببدر مثلها
|
|
و با حد یوم احد فاعتدل
|
لو راوه لاستهلوا فرحسا
|
|
ثم قالوا یا یزید لاتشل
|
و كذاك الشیخ اوصانى به
|
|
فاتبعت الشیخ فیما قدسئل
|
یعنى اى كاش پدران من، آنهائى كه در جنگ بدر كشته شدند مى بودند و ناله هاى خزرج را از فرود آمدن نیزه ها مى شنیدند محمدصلىاللهعليهوآله
با ملك و حكومت بازى كرد نه وحى بر او نازل شده بود و نه از آسمان خبرى داشت - من از قبیله خود نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم آن چه كه او درباره پدران من انجام داد- ما خونى از على طلب داشتیم گرفتیم و سوار دلاور چون شیر را كشتیم - ما در زمان خود بزرگان آنها را كشتیم و این كار مساوى بود با آن چه كه آنها در بدر نسبت به قبیله ما انجام دادند. ما آنها را با آن چه كه در بدر نسبت به ما انجام داده بودند مجازات نمودیم و در روز احد هم آنها را پاداش دادیم.
اگر پدران من مى دیدند آن چه كه من نسبت به فرزندان احمد در كربلا انجام دادم هر آینه از كثرت شادى و سرور فریاد بر مى آوردند و مى گفتند اى یزید دست تو شل مباد- این انتقامى كه من از بنى هاشم گرفتم همان وصیتى است كه پدرم به من نمود و من هم فرمان او را متابعت كردم و خواسته او را انجام دادم.
در این اشعار یزید دیگر چیزى در دل نگه نداشت و آن چه كه در نهاد وى پنهان بد صریحا بیان كرد. فرزند معاویه در این جا با صراحت داستان وحى و نبوت پیغمبر اسلام را انكار كرده و ادعاى آن را تنها براى به دست آوردن حكومت و قبضه كردن قدرت مى داند، یزید در این گفتار خود علنا از مشركین و كفار قریش كه در جنگ بدر شركت كرده بودند حمایت مى كند و بر مصائب آنان تاسف مى خورد!!
این فرزند زاده هند از حادثه كربلا و شهادت فرزند رسول خدا سخت مسرور است و آن را به حساب انتقامى از كشته شدگان بنى امیه و مشركین در جنگ بدر مى گذارد، نوه بوسفیان در این اشعار آرزو مى كند كه ایكاش پدران وى و دشمنان پیغمبر اسلام مى بودند و حادثه خونین كربلا را مى دیدند و آن گاه از خوشحالى و سرور نعره مى كشیدند و به او مى گفتند اى یزید دست تو شل مباد!!! آرى این است حامى دین و پناهگاه اسلام آن كسى كه مسئولیت مستقیم حفظ قرآن و آئین و مصالح ملت اسلامى را بر عهده گرفته است!!!
بخش دوم
اكنون كه از بخش اول این فصل فارغ شدیم و ماهیت پلید یزید و عقائد قلبى و معتقدات باطنى او را آن گونه كه بود دانستیم به شرح بخش دوم بحث خود مى پردازیم:
در این بخش ما زندگى سیاسى یزید و اعمالى را كه وى در دوران حكومت خود انجام داد مورد بررسى قرار مى دهیم.
خوانندگان عزیز- با در نظر گرفتن مسائلى كه ما در بخش نخستین این فصل طرح كردیم به خوبى مى توان حوادث تلخ دوران حكومت فرزند معاویه را پیش بینى كرد مردى كه در دوران زندگى فردى خود هیچ فكرى جز فكر مى و نغمه و ترانه و سگ بازى و عیاشى، شهوت رانى و قمار بازى در سر نداشته باشد و نسبت به معتقدات و مقررات اسلامى هم نه تنها در دل احترامى قائل نیست بلكه سخت از آنها و آورنده آنها و خاندان معصومش كینه در دل درد چنین فردى به خوبى پیداست كه در هنگام قدرت و تسلط خود بر جهان اسلام و اجتماع اسلامى چه خواهد كرد زیرا طبیعى است كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست.
با این حساب، شگفت انگیز نیست اگر نوه بوسفیان در دوران كوتاه حكومت خود وحشتناك ترین و كثیف ترین جنایات و خیانتها را مرتكب گردد.
ابن جوزى حنبلى مى نویسد كه از یكى از علماى بزرگ اهل تسنن پرسیدند درباره یزید چه مى گوئى در پاسخ گفت:
ما تقولون فى رجل ولى ثلاث سنین. فى السنة الاولى قتل الحسین و فى الثانیة اخاف المدینة و اباحها و فى الثالثة رمى الكعبة بالمجانیق و هدمها
یعنى چگونه قضاوت مى كنید درباره مردى كه سه سال حكومت كرد. در سال اول حسینعليهالسلام
را به شهادت رساند. و در سال دوم مردم مدینه را دچار وحشت ساخت و آن چه كه در مدینه بود براى لشكریان خود مباح گرداند و در سال سوم خانه خدا كعبه را با منجنیق سنگ باران كرد و ویران ساخت.
خوشبختانه دوران حكومت پسر معاویه بسیار كوتاه و محدود بود اما در همین مدت كوتاه ننگین ترین جنایت و خیانتها با دست وى انجام شد.
اولین حادثه بزرگ و بهت انگیز كه در سال اول زمامدارى او به وقوع پیوست داستان شهادت حضرت حسینعليهالسلام
و یاران و نزدیكان پاك آن حضرت و اسارت خاندان رسالت و وحى بوده است شرح جنایتها و وحشیگریها و درندگیهائى كه در این حادثه انجام گردید (در حدود هدف اصلى كتاب) به خواست خداوند بزودى در قسمت دوم این كتاب نگاشته خواهد شد و از این نظر اكنون از نگارش آن خوددارى مى كنیم.
كشتار، غارتگرى، تجاوز در مدینه
حادثه خونین و جانسوز كربلا هنوز به پایان نرسیده بود كه فرزند معاویه دست به عمل ننگین دیگر زد و دامن جهان انسانیت را لكه دار ساخت، یزید در اواخر دومین سال حكومت خود فاجعه غارتگرى و كشتار و تجاوز مدینه را به وجود آورد و با انجام آن شقاوت و ناپاكى خود را به كمال رساند، انى واقعه شرمگین كه به نام داستان حره معروف است در صفحات تاریخ جهان با آهها و ناله هاى جانسوزى ضبط گردیده است.
یزید بن معاویه در ماههاى اول حكومتش دست خود را به خون پاك فرزند پیغمبر حسین بن علىعليهالسلام
آغشته ساخت و با انجام این جنایت عظیم و بى سابقه تنها مانعى كه در راه اجراى خواسته هاى شیطانى و هواهاى نفسانى وى وجود داشت از میان برداشت نوه بوسفیان با پایان دادن این كار رعب و وحشت بى سابقه اى در دلهاى همگان نیبت به حكومت و قدرت خود ایجاد كرد، عمال و فرمانداران وى با استفاده از این قدرت و مرعوب بودن اجتماع حداكثر ستم و بیدادگرى را نسبت به طبقات ملت روا داشتند و طبیعى است در حكومتى كه زمامدار كل همواره به عیش و عشرت سر گرم باشد و خود بدترین و رعب انگیزترین ستمها و بیداد گریها را انجام دهد در چنین شرائط ناله هاى ستمدیدگان و داد خواهى طبقات محروم و مظلوم اجتماع كه از ستم و ظلم عمال و فرمانداران آن حكومت از دل بر مى كشند قطعا به جائى نخواهد رسید.
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
|
|
آنچه البته به جائى نرسد فریاد است
|
اما بالاخره تحمل ستم هم حدى دارد و طاقت بشر محدود است، این بیدادگریها و تجاوزات اولین عكس العمل شدید خود را در مدینه نشان داد. مردم مدینه كه خودسریها و قانون شكنیهاى حكومت یزید و مخصوصا شهادت سرور و سالار آنان حضرت حسین بن علىعليهالسلام
سخت آنها را به ستوه آورده بود شمشیرها را از نیام بر آوردند و قیام مسلحانه خود را آغاز كردند این نهضت و جنبش عمومى كه بوسیله عبدالله بن حنظله و شخصیتهاى بزرگ دیگر رهبرى مى شد توانست در ابتداى كار بر فرماندار مدینه و نیروى نظامى وى مسلط گردد و كنترل شهر را در دست گیرد اما متاسفانه بزودى با ورود ارتشیان غارتگر یزید آن شورش پایان یافت و مردم مدینه دچار بدترین مصیبت و بلا گردیدند.
ارتشیان شام كه بفرماندهى یك عنصر پلید و ننگین به نام مسلم ابن عقبه براى سر كوبى مردم شریف مدینه آمده بودند در آن نخستین پایتخت حكومت اسلامى و در آن مهبط وحى بدترین و شرمگین ترین جنایات و تجاوزات را مرتكب شدند، جنایاتى كه حتى در تاریخ زندگى خون خواران و آدم كشان و اقوام وحشى و جنگلى كمتر سابقه دارد، مسعودى مى نویسد:
فسیر الیهم بالجیوش من اهل الشام علیهم مسلم بن عقبة الذى اخاف اهل المدینة و نهبها و قتل اهلها و بایعه اهلها على انهم عبید لیزید و سماها نتنة و قد سماها رسول اللهصلىاللهعليهوآله
طیبة و قال من اخاف المدینة اخافه الله فسمى مسلم هذا لعنه الله بمجرم ومسرف لما كان من فعله... و بایع الناس على انهم عبید لیزید و من ابى ذلك امره مسلم على السیف
یعنى یزید لشكرى از اهل شام را بفرماندهى مسلم بن عقبه به سوى مدینه فرستاد، مسلم بن عقبه (پس از فتح و پیروزى خود) مردم آن جا را سخت دچار وحشت ساخت و آن شهر را غارت نمود و ساكنین آن را به قتل رساند و از آنها براى یزید بیعت گرفت كه بنده یزید باشند و هر فردى كه از این گونه بیعت كردن امتناع مى ورزید بلافاصله با دستور وى كشته مى شد، مسلم بن عقبه مدینه را نتنته و پلید لقب داد با آن كه پیغمبر آن را بهطیبه و پاك ملقب ساخته بود و فرمود هر كس مردم مدینه را به وحشت اندازد و بترساند خداوند در قیامت او را دچار وحشت خواهد نمود، مسلم بن عقبه را به علت كارهاى ننگینى كه در مدینه انجام داد، مجرم و مسرف خواندند.
یعقوبى درباره بیعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم مدینه براى یزید مى نویسد:
ثم اخذ الناس على ان یبایعوا على انهم عبید یزید بن معاویه فكان الرجل من قریش یوتى به فیقال بایع انك عبدقن لیزید فیقول لافیضرب عنقه
یعنى مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدینه مردم آن جا را تحت فشار قرار داد كه با یزید به این صورت بیعت كنند كه آنها بنده یزید باشند و این گونه بود كه مردى از قریش را مى آوردند و به او مى گفتند با یزید بیعت كن كه تو و پدرت بنده یزید باشید اگر امتناع مى ورزید گردن او را مى زدند.
جنایاتى كه مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدینه در آن جا انجام داد راستى بهت انگیز و تكان دهنده است!!
ابن جوزى مى نویسد:
.... فبعث الیهم مسلم بن عقبه جیش كثیف من اهل الشام فاباحها ثلاثا و قتل ابن الغسیل و الاشراف و اقام ثلاثا ینهب الاموال و نیتك الحریم.... و خاض الناس فى الدماء حتى وصلت الدماء الى قبر رسول اللهصلىاللهعليهوآله
و منبره و امتلئت الروضة و المسجد و السیف یعمل فیهم....
یعنى مسلم بن عقبه با جمع زیادى از مردم شام به سوى مدینه رفتند و (پس از تسلط) مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدینه بود براى اهل شام حلال گرداند و عبدالله بن حنظله و بزرگان آن جا را كشت و اموال مردم را به غارت بردند و به نوامیس آنان تجاوز نمودند. (تعداد كشته گان در میان مسجد پیغمبر آنقدر زیاد بود كه) مردم در میان خون شناور بودند تا جائى كه خون به قبر پیغمبر خدا رسید و مسجد و حرم آن حضرت را پر كرد و همچنان شمشیر در میان آن مردم به كار برده مى شد (و افراد به قتل مى رسیدند).
مرحوم سپهر مى نویسد: چهارپایان را بر ستونهاى مسجد رسول خداصلىاللهعليهوآله
بستند و حیوانات در كنار قبر مطهر بودند و سه دفعه مدینه را غارت كردند
مورخ بزرگ و مشهور سنى مذهب طبرى مى نویسد:
واباح المسلم المدینة ثلاثا یقتلون الناس و یاخذون الاموال فافزع ذلك من كان بها من الصحابه
یعنى مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدینه بود براى لشكر خود حلال گرداند، در نتیجه مردم آن جا را كشتند و اموال آنها را به غارت بردند و تمام صحابه را كه در مدینه بودند به ناله و زارى در آوردند.
ننگین ترین رفتارى كه ارتش یزید بن معاویه و مردم شام انجام دادند. تجاوزات صریح و شرمگینى بود كه به نوامیس و زنان و دختران مدینه نمودند و در نتیجه فرزندان نامشروع فراوانى از خود به جاى گذاردند تا جاى كه یعقوبى مى نویسد:
... واباح حرم رسول الله حتى ولدت الابكار لایعرف من و لدهن... ولدت الف مراة من غیر ازواج
یعنى مسلم بن عقبه زنان مدینه را كه به منزله خانه پیغمبر خدا بود بر مردم شام حلال كرد و در نتیجه دختران و دوشیزگان آبستن شدند و بچه آوردند. بدون آن كه پدران آن بچه ها شناخته شوند و هزار نفر از زنان بى شوهر مدینه فرزند زائیدند.
ابن جوزى در این باره مى نویسد:
... ولدت الف مراة بعد الحرة من غیر زوج و غیر المدائن یقول عشرة الف مراة
یعنى هزار نفر از زنان مدینه پس از داستان حره بدون شوهر فرزند آوردند ولى غیر از مدائنى از روات دیگر مى نویسد ده هزار از زنان بى شوهر بچه زائیدند.
تنها خانه اى كه در سراسر مدینه از تمام این مصیبت ها و حوادث آسوده بود خانه حضرت زین العابدینعليهالسلام
و خاندان بنى هاشم بودند كه مسلم بن عقبه بنا به سفارش شخصى یزید متعرض آنان نگردید.
ابن جوزى هنگامى كه داستان حره و جنایاتى كه ارتش یزید تحت فرماندهى مسلم بن عقبه در مدینه انجام داد شرح مى دهد روایاتى از پیامبر عالیقدر اسلامصلىاللهعليهوآله
نقل مى كند كه آن حضرت به كسانى كه مردم مدینه را بترسانند و آنها را دچار وحشت سازند و عده عذاب دده است. نامبرده مى نویسد:
قال رسول اللهصلىاللهعليهوآله
من اخاف اهل المدینة ظلما اخاف الله و علیه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعین لایقبل الله منه یوم القیمة صرفا و لاعدلا و فى صحیح مسلم عن رسول اللهصلىاللهعليهوآله
لایرید اهل المدینة احد بسوء الا اذا به الله فى النار ذوب الرصاص.... و لاخلاف ان یزید اخاف اهل المدینة و سبى اهلها و نهبها و اباحها
یعنى پیغمبر خدا فرمود هر كس مردم مدینه را ظالمانه بترساند
یعنى پیغمبر خدا فرمود هر كس مردم مدینه را ظالمانه بترساند و دچار وحشت سازد خداوند در قیامت او را دچار خوف مى سازد و بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم و خداوند در قیامت هیچ عملى را از او نخواهد پذیرفت و همچنین مسلم در صحیح خود از پیغمبر خدا روایت كرد كه هر كس اراده سوئى درباره ى مردم مدینه بنماید خداوند او را در آتش دوزخ ذوب مى كند همانگونه كه سرب را ذوب مى كند.
سپس ابن جوزى مى نویسد: تردیدى نیست كه یزید اهل مدینه را دچار وحشت ساخت و آنها را اسیر نمود و اموال آنان را غارت كرد و زنانشان را بر ارتشیان شام حلال گرداند؟
آرى این بود كه دومین حادثه ى مهم و ننگینى كه به فرمان زاده ى معاویه دو دوران حكومت وى انجام شد.
یزید خانه خدا را با آتش مى كشد
سومین حادثه ى كه عظیم و تكان دهنده اى كه یزید بن معاویه در زمان قدرت خود انجام داد ویران كردن بیت و به آتش كشیدن خانه ى خدا بوده است، عبدالله بن زبیر كه یكى از آن چهار نفرى بود كه با نوه ى ابوسفیان بیعت نكرده بود به مكه پناه آورد و جمعى را گرد خود جمع كرده بود، آن جمع با او به عنوان خلافت بیعت نكرده بودند، یزید ابن معاویه هنگامیكه مسلم بن عقبه را با دوازده هزار
از ارتشیان شام براى سر كوبى قیام مدینه به آن سوى فرستاده بود به او دستور داد كه پس از تسلط بر مدینه به جانب مكه رود و عبدالله بن زبیر را دستگیر سازد، مسلم بن عقبه فرمان یزید را بكار بست و پس از انجام آن همه جنایت و آدم كشى و خیانت در مدینه براى دست یافتن بر پسر زبیر به سمت مكه حركت نمود، ولى خوشبختانه در بین راه مرگ او فرا رسید و به سوى دوزخ رهسپار شد و طبق سفارش یزید قبل از مرگ خود حسین بن نمیر را به فرماندهى سپاه نصب كرد و او را جانشین خود ساخت.
مسعودى مورخ بزرگ اهل تسنن داستان حركت حسین را به سوى مكه و اهانتهائى كه وى به خانه ى خدا انجام داد چنین نقل مى كند.
فسار الحسین حتى اتى مكة واحاط بها و عاذابن زبیر بالبیت الحرام و نصب الحسین فیمن معه من اهل الشام المجانیق و العرادات على مكة و المسجد من الجبال و الفجاج فتواردت احجار المجانیق و العرادات على البیت ورمى مع الاحجار النار و النفظ و مشاقات الكتان و غیر ذلك من المحرقات و انهدمت الكعبة و احترقت البنیة و وقعت صاعقة فاحترقت من اصحاب المجانیق احد عشر رجلا
یعنى حسین بن نمیر با مردم شام به سوى مكه آمد و آن شهر را محاصره كرد در این هنگام عبدالله بن زبیر به خانه خدا و داخل مسجد الحرام پناهنده گشت، حسین بن نمیر دستور داد تا از بالاى كوهها و بلندیهاى مجاور منجنیق ها و عداده ها
را مسلط بر مسجد و خانه نصب كردند و با استفاده از این وسائل خانه ى خدا را سنگ باران نمودند و با سنگهاى آتش و نفط
یعنى چوبهائى كه حامل مواد قابل احتراق بود و مواد محترقه ى دیگر پرتاب مى كردند و در نتیجه كعبه و خانه ى خدا ویران گردید و بناى آن به آتش كشیده شد و گویا در مكه صاعقه از آسمان آمد و یازده نفر از كسانیكه متصدى كار منجنیق بودند به هلاكت رسیدند؟
امام با این حال عبدالله بن زبیر دستگیر نگردید زیرا در همان اوقات براى حسین بن نمیر خبر آوردند كه یزید بن معاویه به درك واصل شد. این بود سومین عمل ننگین و مهمى كه نوه ى ابوسفیان در دوران حكومت خود انجام داد.
این عوامل نهضت حسینعليهالسلام
را ایجاب كرد
خوانندگان ارجمند: تا اینجا ما علل و عوامل نهضت حسینعليهالسلام
را از هنگام انعقاد نطفه ى آن قدم به قدم مورد تعقیب قرار داده ایم و با اتكاء شواهد قطعى و غیر قابل انكار تاریخى روشن ساختیم كه چگونه قانون شكنى و تجاوز به اموال عمومى و ضرب و شتم و تبعید مردان خدا و صحابه ى گرامى پیغمبر و تسلط یافتن افراد آلوده به گناه و متجاهر به فسق بر اجتماع هر چند در گذشته پى ریزى شده بود، ولى در زمان حكومت عثمان صریحا و آشكارا انجام شد تا جائى كه استاندار كوفه در حال مستى به مسجد آمد و نماز صبح را چهار ركعت خواند و در میان محراب قى كرد، چاپلوسان و متملقین و آنهائى كه هدف اصلیشان تأمین خواسته ها و هوسهاى خلیفه بود بیت المال و مقام و پستهاى حیاتى كشور در اختیار آنان قرار گرفت.
معاویة بن ابى سفیان كه از جانب عمر به سمت استاندارى شامات نصب شده بود با استفاده از وضع آشفته ى حكومت عثمان بیش از پیش نیرومند گردید و قدرت اقتصادى و نظامى مهم و منظمى براى خود به جود آورد تا آهسته آهسته به صورت یك دژ نفوذ ناپذیرى در آمد.
فرزند ابوسفیان كه قوى ترین عامل تباهى و خطر ناك ترین میراث فساد حكومت هاى گذشته بود سخت با امیرالمؤمنین على بن ابیطالبعليهالسلام
به مبارزه بر خواست و سرانجام با هزاران نیرنگ و فریبكارى توانست خود و خاندان بنى امیه را از شكست حتمى و سقوط همیشگى نجات بخشد و موقعیت خویش را در نواحى شامات در برابر حكومت عدل علىعليهالسلام
محكم تر سازد و از آن پس همواره در صدد خرابكارى و ایجاد مشكلات در برابر حكومت علىعليهالسلام
بود تا هنگامیكه آن حضرت به درجه ى شهادت رسید و امام مجتبىعليهالسلام
به مقام خلافت نائل گردید، ولى در عصر حكومت آن بزرگوار هم نیرنگها و حیله گریهاى معاویه از یك طرف و مهمتر از آن - بى وفائى و عهد - شكنیهاى ارتشیان و یاران آن حضرت از سوى دیگر كار را به جائى كشاند كه آن زاده رسول خدا به طور ضرورت با معاویه صلح كردند و در نتیجه حكومت اسلامى یكباره در اختیار فرزند هند قرار گرفت.
در این هنگام كه معاویه خود را مسلط بر كار مى دید براى آنكه بدون هیچ مشكل و رقیبى بتواند هر چه زودتر به هدفهاى باطنى و ضد اسلامى خود برسد تصمیم گرفت حضرت حسن بن علىعليهالسلام
را مسموم سازد و به حیات این سلاله ى نبوت خاتمه بخشد، این نیت پلید هم با موفقیت و بزودى عملى گردید و فرزند دختر پیغمبرعليهالسلام
از جهان رخت بر بست، در این هنگام دیگر معاویه یك تاز میدان حكومت شد و یا عجله و شتاب هر چه بیشتر دست به انجام مقاصد درونى و پنهانى خود زد و در اینجا قطعا خوانندگان عزیز مطالبى را كه ما در فصل مربوط به معاویه نگاشتیم و به خاطر دارند، مادر آن فصل به خوبى روشن ساختیم كه معاویه و خاندان بنى امیه نه تنها از ابتداء اصولا نسبت به اسلام و معتقدات آسمانى وى هیچگونه احترامى در دل قائل نبودند و پذیرفتن آنها اسلام را تنها به علت ترس از شمشیر بوده است.
بلكه فرزند ابوسفیان با پیغمبر بزرگوار و دین آسمانى وى كینه اى زایل نشدنى در دل داشت تا آنجا كه صریحا به مغیرة بن شعبه گفته بود كه مى خواهد نام پیغمبر را دفن كند و آن حضرت را از یاد مسلمانان ببرد، معاویه اى كه مى خواهد خلافت اصیل اسلامى را تبدیل به حكومت نژادى نماید و آن را به طور موروثى در خاندان بنى امیه حفظ كند، این چنین مردى اكنون مسلط بر همه چیز كشور گردیده و تمام منابع قدرت در اختیار وى قرار گرفته است.
فرزند ابوسفیان پیش از آنكه فرصت را از دست بدهد به پیاده كردن طرحهاى شیطانى و ضد اسلامى خود در نهایت حزم و احتیاط مشغول گردید، ابتداء نا پاكان و سفله هاى اجتماع مانند زیاد بن ابیه را در استخدام حكومت خود در آورد و با دست این نمونه از مزدوران كثیف، انسان هاى امت و زبانهاى گویاى ملت را ریشه كن ساخت و به قتل رساند آنگاه به كمك راویان بى ایمان و خطباى از خدا بى خبر به جعل احادیثى از قول پیغمبر اسلام در مدح خود و خاندان بنى امیه و عثمان پرداخت و آنها را به نام دین با دستگاه وسیع تبلیغاتى خود در بین مسلمین منتشر ساخت و سپس مبارزه خود را با على و خاندان پاك آن حضرت شروع نمود.
دستور داد همگى على را سب و لعن كنند و از آن بزرگوار بیزارى بجویند در اینجا هم معاویه نقشه ى شوم خود را با موفقیت و بدون مواجه شدن با مشكلى انجام داد، اكنون باید براى جانشینى از خود فكرى بیندیشد و نقشه ى موروثى ساختم حكومت نیرومند اسلامى را عملى سازد.
تصمیم گرفت فرزند شهوت پرست و عیاش خود یزید را به ولایتعهدى نصب كند و از اجتماع تیره بخت آن روز براى او بیعت بگیرد.
این كار هم طبق نقشه ى پیش بینى شده به سامان رسید و معاویه توانست پایه هاى حكومت یزید را بعد از خود با نیرنگ و تهدید و تطمیع و افتراء بالاخره پا بر جا سازد، با این حساب تا اینجا فرزند ابوسفیان در تمام كوششهائى كه براى رسیدن به هدفهاى اصلى و باطنى خود انجام داد با موفقیت روبرو گردید اكنون معاویه در بستر مرگ است در حالى كه بنى امیه به طور كامل بر تمام منابع قدرت و بر سراسر كشور مسلطند و على خاندان پاك آن حضرت سخت مورد سب و لعن و انواع اهانت هستند!!
اجتماع در مرحله ى بسیار حساسى قرار گرفته كه خطرناكتر از همه آنها مسیر افكار و عقائد عمومى مسلمین به آسانى بوسیله دستگاههاى وسیع حكومت بنى امیه رهبرى مى شود و این دستگاه شیطانى به ساده ترین وجه مى تواند ناپاكان و اهرمنهاى اجتماع را پاك و فرشته جلوه دهد و سمبلهاى بزرگ انسانیت و پاكى را بى فضیلت و نا پاك معرفى نماید، این دستگاه اهرمنى تبلیغات با كوشش هر چه بیشتر در راه انجام هدفها و آمال معاویه مشغول فعالیت است تا بالاخره كار را به جائى رساند كه حسین بن علىعليهالسلام
در یك شرائط سخت و ناگوار جمعى از اصحاب و تابعین رسول خدا را جمع مى كند و قسمتى از حقایق اصیل اعتقادى اسلام را در آنجا براى آن بر مى شمرد ولى نكته ى مهم و تكان دهنده این است كه مى فرماید فانى اخاف اءن یندرس الحق و یذهب...
یعنى علت بیان نمودن من این حقایق را این است كه مى ترسم حق از میان اجتماع یكباره مندرس ود و نابود گردد؟
آرى معاویه با این نیرنگهاى ابلیسى و حیله هاى شیطانى سنگر به سنگر خود را به هدفهاى باطنیش یعنى انهدام اساس اسلام و قدرت اسلامى به وجود آوردن یك حكومت نیرومند نژادى به جاى آه كه به طور موروثى در خاندان بنى امیه براى همیشه باقى باشد نزدیك مى نماید. اما موضوع اساسى و جالب توجه اینجاست كه معاویه در تمام این مراحل مراقب است كه تا با حفظ ظواهر بسیارى از مقررات دین و عدم تظاهر به مخالفت با اسلام هیچگونه بهانه اى بدست مخالفین خود و مخصوصا بنى هاشم ندهد تا آنها از این راه نتوانند زمینه ى افكار مردم را برا یك قیام خدائى و سپس بهره بردارى از آن قیام آماده سازد...
فرزند ابوسفیان اگر على را سب مى كند به نام دین و تحت عنوان حمایت از اسلام است!!! و خود در مقدمه ى لعن و سب بر بالاى منبر مى گوید:
اللهم ان ابوتراب اءلحد فى دینك و صد عن سبیلك... (!!!)
معاویه اگر مردم ساده دل و بى درك اجتماع را براى جنگ علیه على ابن ابیطالب تحریك مى كند تحت عنوان پشتیبانى از قرآن و دستورات و مقررات آسمانى و به آن مردم تیره بخت مى گوید على نماز نمى خواند!!! از اینجاست كه مى توان رمز بزرگ عدم نهضت حسین را در برابر معاویه و سكوت آن حضرت را در مقابل وى در مدت ده سال از هنگام شهادت امام مجتبىعليهالسلام
تا هنگام مرگ پسر ابوسفیان به خوبى درك كرد.
آرى معاویه هر عمل شیطانى كه انجام مى دهد به نام دین و براى دلسوزى از اسلام! انجام مى دهد تا بتواند با یك پختگى و احتیاط كامل به هدفهاى اصلى خویش نزدیك گردد.
اما یزید.
هنگامى كه نوبت زمامدارى به یزید رسید دیگر پرده را از روى كار برداشت و هدف اصلى خاندان بنى امیه را علنى و آشكار ساخت، یزید بن معاویه كه در فكر خام خود كارها را پایان یافته تصور مى كرد دلیلى نمى دید كه بى پرده سخن نگوید و آنچه كه او و پدر و خاندان او در دل داشتند صریحا بیان نكند، شرایط آماده كشور و در دست داشتن تمام منابع قدرت آن چنان یزید را سر مست كرده بود كه نه تنها از مى و غنا و طنبور در اشعار خود دم مى زد بلكه با صراحت كامل قیامت و روز رستاخیز را از احادیث طسم و سخنانى كه موجب تاریكى دل مى شود مى شمرد و مى گوید: من حاضرم حورالعین را با شراب كهنه ته خم معاوضه كنم
فرزند معاویه در علنى ساختن عقائد باطنى خود و خاندان خود تا آنجا پیش رفت كه آشكارا از شكست كفار قریش در برابر مسلمین در جنگ بدر اظهار تأثر و اندوه مى كند و كشتن فرزندان پیغمبر و خاندان وحى و فضیلت را در كربلا به حساب انتقام از پیغمبر بزرگ اسلام مى گذارد و آرزو مى كند اى كاش اجداد و پدران وى مى بودند و شهادت جگر گوشه ى رسول خدا را مى دیدند و به او مى گفتند اى یزید دست تو شل مباد (!!!)
زاده فرزند ابوسفیان كار پرده درى و تظاهرات ضد اسلامى خود را به جائى مى رساند كه صریحا مى گوید: نه وحى بر محمد نازل شده و نه خبرى از آسمان براى وى آمده بود بلكه او مى خواست (با ادعاى پیغمبرى) به حكومت و قدرت برسد.
آیا حسینعليهالسلام
مى توانست تسلیم گردد؟!
خوانندگان عزیز - اكنون شما قضاوت كنید، آیا با این شرائط و موقعیت دردناكى كه به وجود آمده بود حسینعليهالسلام
مى توانست تسلیم حكومت یزید شود؟!
آیا در آن هنگام جز دست زدن به یك قیام و نهضت خونین چاره اى دیگر وجود داشت؟!
معاویه كار را به جائى رسانده بود كه اگر چند سال دیگر به همان منوال بر اجتماع اسلامى سپرى مى شد، مردم دیگر از اسلام چیزى نمى دانستند جز همان مسائلى كه خاندان بنى امیه به نان دین با آنها تعلیم مى دادند و طبیعى است كه با این ترتیب چند صباحى بیشتر نمى گذشت كه اسلام و تمام زحمات پیغمبر و على و خاندان معصومشان در دودمان بنى امیه و گفتار آنان خلاصه مى شد. اسلامى كه بیان كننده مسائل و حامى آن بنى امیه و خاندان ابو سفیان یعنى دشمنان واقعى همان اسلام باشند پیداست كه با اسلام واقعى و آن آئین آسمانى هیچگونه شباهتى نخواهد داشت.
این تصویر بر آن فرض است كه ما بگوئیم یزید بن معاویه هم مانند پدر به علاقه و دلبستگى بدین تظاهر مى نمود، اما حتى چنین فرضى هم تحقیق نیافت زیرا فرزند معاویه علنا تمام اصول و معتقدات اسلامى را انكار كرد و مخالفت خود را با اساس اسلام و با آورنده ى آن صریحا بیان نمود.
آیا در این شرائط حسینعليهالسلام
مى توانست در برابر آن دیكتاتور خون خوار تسلیم شود و دست در دست او نهد؟! آیا این عمل به منزله ى تسلیم نمودن اسلام در برابر كفر و الحاد و شرك نبود؟!
آیا امكان داشت كه یزید بن معاویه پیغمبر عزیز اسلام را جاه و طلب و طالب قدرت و حكومت بخواند و نزول وحى را بر آن حضرت یكباره انكار نماید و با این حال حسین بن علىعليهالسلام
دست در دست او بنهد و در برابر حكومت تسلیم گردد؟!
بیعت نمودن و حتى صلح حسین بن علىعليهالسلام
در آن روز نه تنها بدون تردید زحمات پیغمبر و اساس اسلام را یكباره تباه مى ساخت بلكه موجب اضم حلال و نابودى مكتب تمام انبیاء و رنجهاى طاقت فرساى پیامبران قبل از اسلام هم مى گردید.
من گمان مى كنم براى هر فردى كه كمترین اطلاعى درباره حوادث و تاریخ سیاسى و اجتماعى اسلام از هنگام رحلت پیامبر بزرگ تا عصر یزید و دوران حكومت وى داشته باشد این حقیقت (كه حسین نمى توانست آن روز در برابر فرزند معاویه تسلیم گردد) به قدرى كه از نظر او روشن و مسلم است كه براى وى هیچگونه جاى انكار باقى نمى ماند.
حسین بن علىعليهالسلام
به خوبى مى داند كه اكنون سر نوشت اسلام و تمام ادیان آسمانى و خون هائى كه در راه حمایت از آنها ریخته شد همگى در دست اوست.
زاده زهراء سلام الله علیها كاملا توجه دارد كه لحظات زندگى او از نظر شرائط تا آنجا حساس و خطیر است كه بقاى دین و آزادى و صرف و انسانیت و عدالت، یا محو و نابودى آنها به تصمیم او بستگى دارد، آن بزرگوار براى اولین بارى كه خبر زمامدارى و تسلط یزید را بر اجتماع اسلامى مى شنود با صراحت كامل خطر نهائى و بزرگ آن حكومت را به مروان بن حكم اعلام كرده و مى فرماید:
انالله و انا الیه راجعون و على الاسلام و السلام اذ قد بلیت الامة براى مثل یزید...
یعنى دیگر بر اسلام سلام باد زیرا امت اسلام به زمامدار و فرمانگذارى مانند یزید دچار گردید
اكنون آیا براى حسینعليهالسلام
امكان دارد كه با چنین زمامدار و فرمان گذرى كنار آید تا او به اسلام و آورنده ى بزرگ آن ناسزا گوید در حالى كه این فرزند پیغمبر در كنار سفره ى وى باشد؟!
او از مى و غنا سخن مى گوید و قمار بازى و سگ بازى كند و داستان قیامت و بهشت و حور را علنا افسانه و خرافات بخواند و با این حال فرزند على حكومت او را به رسمیت بشناسد و دست در دست او نهد؟!
آیا اگر سید الشهداء چنین عملى را انجام مى داد با اراده و اختیار خود حكم اعدام و نابودى اسلام را صادر نمى كرد و اجتماع را به دوران كفر و شرك و جاهلیت و به گناه و عیاشى و شهوترانى و به بردگى و تسلیم در برابر ظلم و بیداد گرى سوق نمى داد؟!
فرزند معاویه كه تمام منابع قدرت و نیروى كشور در اختیار او قرار دارد و با نیرنگها و حیله گریهاى پدرش از ارتش و اقتصاد مملكت گرفته تا محرابها و منبرها، راویان حدیث و خطباء همه در استخدام وى هستند.
اگر زاده پیغمبر و جگر گوشه ى رسول خدا هم با او كنار آید و در برابرش تسلیم گردد راستى بنا به فرموده ى آن حضرت مى بایست فاتحه اسلام و قرآن را براى همیشه خواند و با تمام مكتب هاى آسمانى و پیامبران الهى براى ابد وداع نمود، در اینجا ممكن است پرسش شود كه چرا حسین بن علىعليهالسلام
این حقایق تلخ و شرائط دردناك را با اجتماع اسلامى در میان نگذاشت و آنها را با گفتار و سخن از آن خواب گران و مرگبار كه به فنا و سقوط همیشگى آنها منتهى مى شد بیدار نكرد؟ در پاسخ مى گوئیم.
اولا با در نظر گرفتن شرائط و ابزار و وسائل زندگى در آن روز امكان دسترسى براى حسین بن علىعليهالسلام
به اكثریت مردم مسلمان نبود، حسین چگونه مى توانست در آن عصر و با آن شرائط تمام حقایق گفتنى را بگوش همه ى مردم برساند؟! آن حضرت حداكثر مى توانست با مردم مدینه بگوید (هر چند با تسلطى كه بنى امیه در آن روز بر سراسر كشور داشتند چنین امكانى هم براى زاده ى زهرا وجود نداشت)
و ثانیا. مگر انحرافات ریشه دار و عمیق عمومى را كه طى دهها سال با پشت هم اندازى و حیله گریهاى حكومتها به وجود آمده و اكنون هم یك حكومت نیرومندى پشتیبان آن است مى توان تنها با گفتار و سخن از میان برداشت و اصلاح كرد؟!
آیا ممكن است یك فساد اساسى و همگانى را كه از دستگاه رهبرى و قدرت گرفته تا داخل محرابها و منبرها بر همه جا حكومت مى كند فقط با حرف زدن و صحبت كردن ریشه كن ساخت؟!
گفتن و نوشتن تنها براى اصلاح انحرافات كوچك و جزئى است كه به طور قاطع مفید و مؤثر واقع مى شود؟ حسین بن علىعليهالسلام
به خوبى درك كرد كه فریادها و نعره هائى كه از لابه لاى سخن و گفتار بگوش مردم برسد كمترین اثر را در بیدار نمودن آن خفتگان تیره بخت نخواهد داشت، زاده ى پیغمبر دید تنها وسیله براى بیدار نمودن آن اجتماع یك انقلاب و قیام خونین است، انقلابى كه سیلاب خون به وجود آورد تا آن خفتگان در مانده را از جاى بركند و كاخ بیداد گران را به لرزه در آورد، آرى حسین بن علىعليهالسلام
براى حفظ اساس اسلام و قرآن و عدل و انسانیت چاره اى نداشت جز آنكه در برابر یزید تسلیم نشود و مخالفت خود را با وى علنى و آشكارا سازد هر چند این عمل به قیمت كشته شدن آن حضرت و یاران عزیز او و اسارت خاندان پاكش تمام شود.
حسین بن على از گفتار و سخن صرفنظر نكرد اما دید این گفتار در ابتداى كار مؤثر باشد كه در روز عاشوراى حتى اجازه صحبت كردن به آن بزرگوار ندادند و مرتب هلهله مى كردند و فریاد مى زدند تا صداى دلربایش به گوش دیگران نرسد!!!
آیا در چنین اجتماع و شرائط ممكن است انحرافات ریشه دار و عمیق یك امت را با گفتار و سخن اصلاح كرد در حالى كه قدرت در دست رقیب است و او با استفاده ى از قدرت مى تواند اثر سخن را بزودى خنثى مى كند؟!
حسین بن علىعليهالسلام
با ملت مسلمان سخن گفت و حقایق گفتنى را بیان كرد، اما نه شخصا و در اول كار، فرزند فاطمه سلام الله علیها ابتداء آن قیام خونین و نهضت مقدس را به وجود آورد تا افكار خفته مردم را از این كار بیدار كند و آنان را براى درك حقایق آمده سازد. آنگاه بوسیله ى زبان هاى گویاى خود كه در زیر غل و زنجیر و در حال اسارت بودند نداى انسانى خویش را بگوش جهانیان رساند و هدفهاى خدائى و اسلامى خود را به همگان تفهیم كرد.
خواهران و فرزندان مصیبت دیده و اسیر حسینعليهالسلام
پس از شهادت وى سخن گفتند و حقایق گفتنى را بیان كردند، اما سخنى كه با اشك و آه و ناله هاى جانسوز همراه بود و در نتیجه تا اعمال قلوب جهان انسانیت اثر گذارد و اساس اسلام و عدالت و آزادى و فضیلت را براى همیشه از سقوط و نابودى نجات بخشید.
نهضت كربلا ماهیت بنى امیه را برملا ساخت
بنى امیه و خاندان ابوسفیان كه با اسلام و پیامبر عالیقدر آن كینه ى سختى در دل داشتند با در دست گرفتن حكومت اسلامى در صدد بر آمدند زهر خود را بر اسلام فرو ریزید و حكومتهاى قبیله اى و نژادى را تجدید نمایند، معاویه كه سر سلسله اى زمامداران بنى امیه بود تا حدودى زیادى به این هدف شوم و شیطانى خود نزدیك شد و با استفاده ى قدرت و دستگاه وسیع تبلیغاتى خود توانست رهبرى افكار امت اسلامى را در اختیار حكومت اموى قرار دهد و این شجره ى خبیثه را منبع الهام بخش اجتماع مسلمین در تمام شؤ ن و قسمتها و نسبت به همه كس و همه چیز گرداند، این نقشه هاى ابلیسى همانگونه كه در عصر معاویه اجراء شده بود اگر همچنان در حكومت یزید هم دنبال مى گردید بدون تردید چندى نمى گذشت كه دیگر از اسلام و قرآن و حكومت نیرومند اسلامى در سراسر جهان نامى هم باقى نمى ماند زیرا در آن صورت شرائط براى قیام و نهضت آماده نبود، اما سوء سیاست یزید و خامى و ناپختگى او محیطى را به وجود آورد كه خاندان معصوم پیغمبرعليهمالسلام
توانستند با استفاده ى از آن، براى نجات اسلام و قرآن دست به یك اقدام شدید و تندى بزنند تا از این راه مى توانند نقشه هاى ضد اسلامى آن خائنان را نقش بر آب سازد.
اگر حضرت امام حسنعليهالسلام
داراى شرائط مناسبى نبود و در برابر مردى مانند معاویه قرار گرفته بود كه تظاهر او به حمایت از اسلام و قرآن و شیطنت هاى خاص وى (كه خطرناكترى ضربه ها را به نام دین بر پیكر دین و اسلام وارد مى ساخت) اجازه نمى داد تا آن بزرگوار همانند برادر معصومش حضرت حسینعليهالسلام
- بدون داشتن ناصر و یاور - قیام كند و كشته شود، ولى حضرت حسین بن على -عليهالسلام
از نظر قیام و نهضت داراى شرائط مناسب بود.
شهرت یزید به سوء سابقه و بد كارى از یك طرف و نداشتن حسین تدبیر در اداره امور كشور و امت از سوى دیگر و از انجام دادن خشونتهاى سخت و ناصحیح از طرف سوم - و تظاهر او علیه اسلام و پیامبر عظیم - الشاءن آن از جهت چهارم. اینها همگى به حضرت حسینعليهالسلام
امكان داد تا بتواند مخالفت خود را با حكومت وى آشكار سازد و در برابر او تسلیم نگردد هر چند این عمل به قیمت شهادت آن بزرگوار و یارانش و اسارات خاندان آن حضرت تمام شود.
فرزند فاطمه سلام الله علیها كشته شد، ولى از یك طرف با این شهادت توانست قدرت عجیبى براى خاندان پیغمبر (كه در شرف اضم حلال و فراموش شده بودند) به نام قدرت مظلومیت كسب كندو از این راه عواطف اجتماع اسلامى را به سوى این خاندان متوجه سازد و محبوبیت بى سابقه اى از آنان در دل مردم به وجود آورد، دیگر جنبه ى مظلومیت و حادثه ى كربالا اجازه نمى داد كه امت خاندان پیغمبر را فراموش كنند و همچنین این نهضت دیگر اجازه نداد كه حكومتها و زمامداران بعدى نقشه ى تازه اى علیه آن خاندان وحى و براى سلب نفوذ معنوى آنان ترتیب دهند آن محبوبیتى كه براى فرزندان علىعليهالسلام
بعد از حادثه ى طف آهسته آهسته به وجود آمده بود تا آنجا ریشه دار و عمیق بود كه بنى العباس براى مبارزه و نبرد علیه بنى امیه تنها از آن محبوبیت استفاده كردند، آنها به نام هوادارى از خاندان پیغمبر و حمایت از آنان مردم را گرد خود جمع نمودند و توانستند با استفاده از نفوذ معنوى آن ذوات مقدس جمعیت انبوهى زا به وجود آورند و اساس حكومت آن شجره خبیثه را در هم بریزند.
این محبوبیتى كه بیت وحى پس از فاجعه ى نینوا در بین مردم یافتند نه تنها علیه بنى امیه مورد بهره بردارى قرار گرفت بلكه این محبوبیت خود، خواه و نا خواه براى حفظ اساس اسلام و زنده داشتن نام پیغمبر نقش مهمى را ایفاء كرد زیرا عواطف مردم كه به علت مظلومیت متوجه خاندان پیغمبر گردید و محبوبیت خاصى كه از آنان در دل آنها كم كم به وجود آمد، خود عامل مهمى بود كه همواره پیغمبر را در یاد مردم زنده بدارد تا حكومتهاى فاسد و ضد اسلام (مانند معاویه) نتوانند و آرزو نكنند نام پیغمبر را دفن كنند و آن حضرت را از یاد مردم ببرد.
مردمى كه به یاد خاندان پیغمبر هستند و نسبت به آنها عواطف دارند طبعا یاد پیغمبر و مكتب مقدس آن بزرگوار هم در دل آنها همیشه زنده است و خلاصه باید گفت كه نهضت كربلا در واقع به منزله تجدید حیات و قدرت معنوى براى اسلام و پیامبر بزرگ آن بوده است، اینكه مردم و اجتماع اسلامى از راه حسینعليهالسلام
و مصیبتهاى جانسوز وى همواره در یاد پیغمبر و آئین آسمانى او باشند آهسته آهسته تا آنجا توسعه یافت كه تا این تاریخ قرنها است كه بر مردم مسلمان و بخصوص مختلف اسلامى تنها به خاطر تشكیل مجالس سوگوارى به یاد آن حضرت انجام مى گیرد، هر چند ما معترفیم كه از مجامع و انجمنهاى سوگوارى و اجتماعات عظیمى كه بدین منظور به وجود مى آید آنگونه كه باید مورد انتظار است به طور صحیح بهره بردارى نمى شود، اما با این حال كیست كه نقش عظیم و حیاتى این اساس را در حفظ آئین و زنده نگه داشتن شئون و معتقدات اسلامى در بین اجتماع انكار نماید.
ما مى دانیم كه به مقدارى كه نیرو در این راه مصرف میش ود بهره بردارى متناسب و لازم انجام نمى گیرد، ولى آیا مى توان انكار كرد كه هم اكنون داغ ترین و پر التهاب ترین جنبش هاى مذهبى و تعلیم و تعلمهاى اسلامى در این مجامع و به یاد آن بزرگوار انجام مى گیرد.
معتقدیم كه نباید در قضاوتها دچار افراط و یا تفریط شد بلكه باید واقع بین بود و حقایق را آنگونه كه هست مورد نظر قرار داد، اینكه از این مجامع به قدر كافى و در همه جا به طور صحیح استفاده نمى شود نباید مانع گردد كه ما نقش حیاتى حادثه كربلا و یاد بود آن را از نظر زنده نگه داشتن نام اسلام و پیغمبر عالیقدر و نشر تعالیم عالیه ى آن انكار كرده و یكباره آن را نادیده بگیریم، ما خود براى بهره بردارى صحیح تر و بهتر از این مكتب زنده و روح بخش حسینى كه اكنون به نام مجالس سوگوارى و عزادارى در بین مسلمین به وجود مى آید طرحهائى داریم كه به خواست خداوند در پایان كتاب ارائه خواهیم داد.
آرى حضرت حسین بن علىعليهالسلام
با این نهضت مقدس و قیام خونین خود براى زنده نگه داشتن یاد اسلام و پیامبر بزرگ آن از یك طرق اینگونه بهره بردارى كرد و به این مكتب آسمانى و آورننده ى معصوم آن آن چنان حیات معنوى و نیروى تازه بخشید كه نه تنها دیگر افراد فاسد بنى امیه و خلفاى ناشایسته نتوانستند نام آنها را دفن كنند و از خاطره ها محو سازند. بلكه روز به روز این دین حنیف و این پیامبر شریف با رونق و نفوذ بیشترى جلوه گر شدند.
و از سوى دیگر حضرت سید الشهداءعليهالسلام
با آن جنبش الهى خود، خاندان بنى امیه را براى همیشه رسوا كرده و پرده ها را یكباره بالا زد.
فرزند زهراء و جگر گوشه ى فاطمهعليهالسلام
عملا ماهیت این خاندان ننگین و شجره خبیثه را به ملت اسلامى نشان داد و درجه ى قساوت، درندگى، رذالت، ناجوانمردى و پاى بند نبودن آنها به هیچ اصلى از اصول انسانیت بر ملاء ساخت.
زاده ى على مرتضى با آن فداكارى و جانبازى خود براى همگان اثبات نمود كه اینان نه تنها از كشتن فرزندان پیامبر و جگر گوشه هاى رسول خدا بالب هاى تشنه و شكمهاى گرسنه امتناع ندارند بلكه كودكان شیر خوار و خرد سال را در برابر چشم پدر هدف تیرهاى مسموم و كشنده قرار مى دهند و زنان و دختران كوچك را بى گناه را به غل و زنجیر مى كشند و ریسمان بر بازوى آنها مى بندند و پاهاى برهنه آنها را از بیابانها و بر روى خارها عبور مى دهند.
این جنایت هاى هولناك آن چنان پرده از روى ماهیت بنى امیه برداشت و این دشمنان واقعى اسلام را رسوا ساخت كه قیافه هاى اهرمنى و شیطانى آنها را آنگونه كه بود نشان داد و در نتیجه بیشتر از موازاتى كه محبوبیت خاندان پیغمبر بعد از حادثه ى كربلا بالا مى رفت نفرت و انزجارى عجیب از بنى امیه در دلها ایجاد مى گردید و آن همه نقشه هاى ابلیسى معاویه را كه با جعل احادیث و روایت ساختگى كه به وسیله ى راویان از خدا بى خبر به نام پیغمبر در بین مسلمین منتشر ساخته بود تا به نام دین خاندان بنى امیه را در دلهاى مردم جاى دهد همه را نقش بر آب ساخت.
كار این منفوریت به حدى بالا گرفت كه بالاخره پس از گذشت چندین سال نه تنها هیچ یك از افراد بنى امیه جراءت نداشت نسب خود را آشكار سازد بلكه بدنهاى مردگان آنها را هم از میان قبر بیرون كشیدند و به آتش زدند.
آرى این بود بهره ى عظیم كه حسینعليهالسلام
از حادثه ى دردناك كربلا گرفت و دشمنان سرسخت و كینه توز اسلام را تا سر حد نیستى و سقوط همیشگى در افكار عمومى منفور و رسوا ساخت.
و از طرف سوم حادثه ى كربلا و نهضت مقدس حسینعليهالسلام
یك منبع الهام دهنده اى بود براى آیندگان و در موارد فراوانى بوسیله سادات و بنى فاطمه تقلید و پیروى قرار گرفت، تردیدى كه اگر دوران حكومت زمامداران بعدى با نهایت آرامش و بدون هیچ درد سرى مى گذشت بدون شك آنها كه با اسلام رابطه ى گرمى نداشتند كمتر احساس مى كردند كه به مقررات اسلامى و حفظ شئون دینى تظاهر كنند، اما آن جنبش ها و قیامهاى مسلحانه اى كه بوسیله ى سادات و بنى هاشم مى گردید توأم با محبوبیت خاصى كه خاندان پیغمبرعليهمالسلام
بعد از حادثه ى كربلا در دلهاى مردم داشتند گاهى آن چنان مشكل عظیم در برابر حكومت ها و خلفاى ناشایسته وقت به وجود مى آورد كه آنها را به سقوط و شكست قطعى تهدید مى نمود و جاى انكار نیست كه در چنین شرائط، آنان خود را به تظاهر به حفظ مقررات و رعایت اصول و مبانى اسلامى بیشتر محتاج مى بینند تا از این راه هم بر محبوبیت خود در بین مردم بیفزایند و هم از حمایت اجتماع در برابر سادات بیشتر بر خوددار باشند و از طرف سوم با عدم رعایت ظواهر اسلام بهانه اى هم به دست مخالفین خود و بنى هاشم نداده باشند.
با این حساب در نقشى كه قیام سادات در برابر حكومت هاى ناشایسته وقت از نظر محفوظ ماندن و ظواهر اسلام و نام مقدس پیامبر عزیز آن داشت نمى توان ترید كرد و این جنبش ها همگى بدون شك از نهضت ریشه دار و عمیق حضرت حسین بن علىعليهالسلام
الهام مى گرفت:
خوانندگان عزیز: ما تا اینجا علل و عواملى كه منجر به قیام مقدس حضرت حسینعليهالسلام
گردیده بود از هنگام تكوین نطفه ى آن مورد بررسى و بحث قرار داده ایم و به خوبى روشن ساختیم كه چگونه شرائط نا گوار فراوانى كه تا شصتمین سال هجرت پیامبر بزرگ اسلامصلىاللهعليهوآله
به وجود آمده بود، ضرورت آن نهضت را ایجاب مى نمود و همچنین اثبات نمودیم كه اگر حسینعليهالسلام
در برابر فرزند معاویه تسلیم شده بود تا چند سال دیگر نه از اسلام خبرى بود و نه از آورنده اى آن و اگر هم فرضا نامى از اسلام باقى مى ماند مسائل و ماهیت آن جز همان مطالبى كه الهام دهنده ى آن حكومتهاى بنى امیه و دستگاههاى وسیع تبلیغاتى آنها باشد چیز دیگرى نبود و طبیعى است كه چنین آئینى با اسلام واقعى كوچكترین شباهتى نداشت و تنها یك منبع نیروئى بود كه در استخدام بنى امیه در راه تأمین جاه طلبى آنها قرار داشت، ولى فرزند فاطمه سلام الله علیها با آن فدا كارى و جانبازى بى سابقه اى كه انجام داد اسلام و قرآن و تعالیم عالیه و انسانى آن را از یك سقوط همیشگى و حتمى نجات بخشید و بقاء آنها را براى ابد تضمین نمود.
در اینجا قسمت اول كتاب ما پایان یافت و اكنون به خواست خداوند قسمت دوم این بحث را شروع مى نمائیم.
بخش دوم: بررسى و تحقیق درباره ى سیاست نهضت حسینعليهالسلام
از هنگام حركت از مدینه تا زمان شهادت آن بزرگوار
سیاست و روش خاص نهضت حسینعليهالسلام
خوانندگان ارجمند - مادر قسمت اول كتاب عوامل و موجباتى كه ضرورت نهضت حضرت حسینعليهالسلام
را ایجاد مى نمود. از هنگام انعقاد نطفه ى آن - مورد بررسى قرار داده و مسائل این بحث را به طور كافى روشن ساختیم، اكنون مى خواهیم سیاست خاصى كه فرزند امیرالمؤمنینعليهالسلام
از ابتداى نهضت تا پایان كار، همواره آن را مورد نظر و توجه داشت، مورد مطالعه قرار دهیم تا بدانیم آن بزرگوار چگونه و در چه شرائطى قیام آسمانى خود را انجام داد تا بتواند با موفقیت كامل آن را به ثمر برساند و از آن (در راه تأمین هدفهاى اسلامى و انسانى خود) بهره بردارى نماید؟
حضرت حسین بن علىعليهالسلام
به خوبى مى داند حكومت بنى امیه كه اكنون یزید در رأس آن قرار گرفته آن چنان تسمه از گرده ى مردم كشیده است كه اینك با نهایت قدرت بر سراسر كشور مسلط است و كسى را یاراى كوچكترین عرض وجود و مخالفتى با آن حكومت نیست، در شرائطى كه از اقتصاد و قدرت نظامى گرفته تا دستگاههاى وسیع تبلیغاتى و منبر و محراب همگى در اختیار و استخدام فرزند معاویه است چگونه و از كجا باید فرزند پیغمبر قیام خدائى خود را شروع كند تا بتواند با نقشه ى صحیح و حساب شده اى تا پایان كار آن را رهبرى كرده و به ثمر و نتیجه برساند؟
نهضتى كه بوسیله ى حضرت حسینعليهالسلام
به منظور حفظ موجودیت اسلام و قرآن و در هم ریختن شالوده حكومت بنى امیه و اساس ظلم و بیداد گرى و استبداد انجام شد، مى بایست آن چنان حساب شده و حكیمانه باشد كه اثر معنوى آن تمام قدرت هاى افسانه اى و منابع نیروئى را كه آن روز در اختیار حكومت بنى امیه قرار داشت خنثى سازد و آنها را از خاصیت ساقط نماید.
آرى حضرت حسین بن علىعليهالسلام
در چنین شرائط مى خواهد قیام كند، قیامى كه بتواند نیروى معنوى آن بر دژهاى نفوذناپذیر قدرت بنى امیه تسلط یابد و هدفهاى اصلى اساسى آن بزرگوار را تأمین نماید؟
خوشبختانه نقشه ى عجیب و طرح آسمانى نهضت بوسیله ى فرزند معصوم علىعليهالسلام
ریخته شد، طرحى بهت انگیز كه كه اگر تمام عقول و افكار جهانیان در یك جا فشرده شود و بخواهد براى رهبرى و به ثمر رساندن نهضتى در شرائط درد ناك آن روز بهتر از آن نقشه ى طرح كند قطعا امكان ناپذیر است.
ما معتقدیم كه حضرت حسینعليهالسلام
از هنگام حركت از مدینه تا پایان نهضت و همچنین خاندان داغدیده او از هنگام اسارت تا زمان مراجعت آنان به آن شهر عملى را بدون حساب و به طور اتفاق و تصادف انجام نداده اند ما مى گوئیم كه آن بزرگوار براى رسیدن با آرمانهاى خدائى و انسانى خود و به ثمر رساندن آن نهضت مقدس نقشه و سیاست خاصى داشت كه از هنگام حركت از مدینه تا زمان برگشت آن خاندان وحى به همان نقطه هر عمل و سخنى كه به وسیله آن حضرت و یا خواهران و زنان و فرزندان وى انجام مى شد و ایراد مى گردید همگى در پیرامون همان نقشه و بر محور همان سیاست مشخص بوده است.
اكنون ما به خواست خداوند این حوادث را قدم به قدم مورد مطالعه و تحقیق قرار دهیم، ولى باید در نظر داشت كه كه مقصود ما در این قسمت (همانند قسمت اول) شرح تمام حوادث و پیش آمدهائى كه در این زمینه انجام گردیده نیست، ما نمى خواهیم مقتل بنویسیم و یا وقایع نگارى كنیم، هدف ما در اینجا تنها شرح سیاست خاص نهضت حضرت حسینعليهالسلام
و نگاشتن آن قسمت از گفتار و خطبه ها و بیانات آن حضرت است كه در حدود هدف كتاب بوده و در روشن ساختن مقصود اصلى نهضت داراى نقشى مؤثر باشد. اكنون بحث خود را در این باره شروع مى كنیم:
اولین برخورد حسینعليهالسلام
با حكومت یزید
هنگامیكه معاویة بن ابوسفیان زندگى این جهان را وداع گفت فرزند وى یزید جانشین او گردید و به حكومت رسید، فرزند معاویه پس از احراز مقام و قدرت نامه اى متحد المال به استانداران و فرمانداران خود در سراسر كشور بدین گونه نگاشت:
من عبدالله یزید امیرالمؤمنین الى فلان: اءما بعد فان معاویة كان عبدا من عبادالله اكرمه الله بالولایة و استخلفه و مكن له فعاش بقدر و مات باجل فرحمه الله فقد عاش حمیدا رضیا و مات برا تقیا و یجب ان تاءخذ اهل عملك الاصاغر منهم و الاكابر، البرمنهم و الفاجر تجدیدا لبیعتنا و الانقیاد لامرنا و التارع الى طاعتنا اخذا شدیدا بلارخصة و لا تأخیر و السلام.
یعنى از بنده ى خدا یزید امیرالمؤمنین به سوى... اما بعد معاویه بنده اى از بندگان خدا بود كه خداوند او را حكومت داده بود!!! و او به مقدار لازم زندگى كرد و با اجلى محتوم در گذشت.. و اكنون بر تو لازم و واجب است، از آنان كه در تحت حكومت تو بسر مى برند خواه كوچك باشند یا بزرگ، نیكوكار باشند یا بد كار - براى من دیگر بیعت بگیرى و با آنان براى تسلیم شدن در برابر امر ما تجدید پیمان نمائى و از آنها بخواهى كه در اطاعت ما سرعت نمایند.
در این كار از خود شدت نشان بده بدون آنكه ایشان را در ترك آن رخصت دهى و با در تأخیر آن اجازت نمائى.
به این ترتیب یزید مرگ معاویه را به اطلاع تمام عمال خود رسانید و از آنها خواست كه از مردم براى وى بار دیگر بیعت بگیرند.
فرزند معاویه در این جا اگر چه مى خواهد همگان براى بار دوم با او بیعت نمایند، اما در واقع هدف اصلى وى بیعت گرفتن از كسانى است كه در حكومت معاویه از بیعت با او امتناع ورزیدند..
یكى از مورخین بزرگ اهل تسنن مى نویسد:
و لم یكن لیزید همة الا بیعة النفرالذین اءبواعلى معاویة بیعته فكتب الى الوالید یخبره بموت معاویة و كتابا صغیرا فیه اما بعد فخذ حسینا و عبدالله بن عمر و ابن الزبیر بالبیعة اخذا لیس فیه رخصة حتى یبایعوا
یعنى مهم ترین هدف یزید بیعت گرفتن از كسانى بود كه در حكومت معاویه به ولایتعهدى یزید تن در ندادند و بیعت نكردند پس نوشت به ولید فرماندار مدینه نامه اى كه در آن وى را از مرگ معاویه آگاه ساخت آنگاه نامه ى كوچكى هم به انضمام همان نامه به او نگاشت كه حسینعليهالسلام
و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را براى بیعت نمودن با وى تحت فشار قرار دهد و آنها را مرخص نسازد تا هنگامیكه بیعت نكنند
ناسخ التواریخ در نقل این نامه این جملات را اضافه مى نماید:
فمن لم یبا یعك فانفذ الى برأسه مع جواب كتابى هذا
یعنى اگر هر یك از این سه با تو بیعت ننماید سر او را با جواب نامه براى من بفرست
فرماندار مدینه دریافت داشتن این فرمان لعنتى سخت ناراحت شد و گفت انا لله و انا الیه راجعون. سپس مروان بن حكم را خواست و نامه یزید را براى وى خواند و درباره آن سه تن با او به مشورت پرداخت مروان در پاسخ گفت من معتقدم كه حسین بن على عبدالله بن زبیر را بلافاصله حاضر سازى و پیش از آنكه آنها از مرگ معاویه مطلع گردند آن را به بیعت با یزید دعوت نمائى و اگر امتناع ورزیدند بلادرنگ هر دو را گردن بزن و سر آنها را براى یزید بفرست، ولى از عبدالله این عمر و دست بردار زیرا وى مرد كار نیست و هواى خلافت رد سر ندارد، ولى با شنیدن این پیشنهاد خطرناك و جهنمى بر آشفت و سخنانى بى او مروان رد و بدل شد تا بالاخره به عمر و بن عثمان بن عفان گرفت كه به نزد حسین بن على و عبدالله بن زبیر برو و به آنها بگو كه نزد من حاضر گردند تا مطلبى را با آنان در میان گذارم.
عمر و بن عثمان در سراغ آنها قدرى به جستجو پرداخت تا آن دو را در میان مسجد پیغمبر یافت و پیام ولید را به آنها ابلاغ نمود و به سراغ كار خود رفت، عبدالله بن زبیر به حسینعليهالسلام
گفت به نظر شما چرا در این هنگام ولى ما در نزد خود خواند؟ حضرت فرمود:
اظن طاغیتهم قد هلك و بعث الینا لیاءخذ البیعة علینا لیزید قبل ان یفشو فى الناس الخبر.
یعنى من گمان مى كنم كه معاویه ستمگر مرده است و ولید مى خواهد از ما براى یزید بیعت بگیرد پیش از آنكه خبر مرگ معاویه منتشر گردد
در اینجا فرزند زبیر از آن بزرگوار پرسید كه اگر ولید تو را به بیعت با یزید دعوت نماید چه خواهى كرد؟
حضرت فرمود هرگز با یزید بیعت نمى كنم، مردى كه خمر مى نوشد و با سگها بازى مى كند و شبها را با لهو و لعب به صبح مى آورد
هنوز این گفتار به پایان نرسیده بود كه عمرو بن عثمان بار دیگر ظاهر گشت و گفت ولید در انتظار دیدار شماست، حسین بن علىعليهالسلام
فرمود من اكنون آماده ى حركت هستم، عبدالله بن زبیر گفت من بر تو ترسناكم و از آن مى ترسم كه اگر ولید را دیدار كنى وى به تو اجازه باز گشت ندهد و یا آنكه شما را به قتل برسانند آن حضرت فرمود اى پسر زبیر من آن كسى نیستم كه تن در زیر بار ذلت نهم و به آسانى خوارى و ننگ را بپذیرم آنگاه آن حضرت از مسجد پیغمبر خارج شد و پنجاه نفر از بنى هاشم و نزدیكان خود را فرمان داد تا با شمشیرهاى كشیده با وى باشند و در كنار خانه و سراى ولید جاى گیرند تا هر گاه بانگ آن بزرگوار شنیدیده بى درنگ به داخل خانه در آیند و آنچه آن حضرت فرمان دهد اجراء سازد.
خوانندگان عزیز! قسمتهائیكه ما تا اینجا نقل كردیم و حوادثى كه بر شمردیم همه را با دقت مورد مطالعه قرار دهید و ملاحظه فرمائید كه چگونه حسین بن علىعليهالسلام
از همان ابتداى كار صریحا در برابر حكومت فرزند معاویه به مخالفت بر مى خیزد و آشكارا بیعت با یزید را ذلت و ننگ و خوارى مى شمرد، اكنون با همین دقت دنباله ى حوادث را (در حدود هدف اصلى كتاب) مورد توجه قرار مى دهیم.
حسین بن علىعليهالسلام
بر فرماندار مدینه وارد شد در حالى كه پنجاه نفر از بنى هاشم با شمشیرهاى آماده در اطراف خانه ى وى پراكنده اند، در آنجا پس از سخنانى كه بین آن بزرگوار و ولید رد و بدل گردید خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد آن حضرت فرمود مرا براى چه كار به اینجا خواستى؟ ولید گفت ترا خواسته ام تا بگویم كه اجتماع اسلامى همگان بر خلافت یزید راضى شدند و از شما هم مى خواهم تا با او بیعت كنى و با حكومت وى مخالفت ننمائى؟ حسینعليهالسلام
فرمود.
... ان البیعة لاتكون سرا ولكن اذا دعوت الناس غدا فادعنها معهم فقال الولید انصرف على اسم الله حتى تاءتینا مع جماعة الناس
یعنى اى ولید تو از من خواست با یزید بیعت كنم، ولى بیعت در پنهانى و خفاء بى اثر است. صبر كن تا فردا كه همه مردم را براى بیعت با یزید دعوت مى كنى مرا هم با آنان بخوان، ولید این پیشنهاد را پذیرفت و به آن حضرت گفت پس اكنون به سراغ خود برو تا فردا تو را با مردم دیگر نزد خود دعوت نمایم.
سخن كه به اینجا رسید مروان بن حكم كه از بدترین دشمنان خاندان پیغمبر بود گفت اى ولید: احبس الرجل و لا یخرج من عندك حتى یبایع او تضرف عنقه
یعنى حسین را نگه دار و بازداشت كن تا بیعت كند یا آنكه گردن او را بزن و وى را به قتل برسان!
فرزند پیغمبر هنگامیكه این جسارت را از مروان شنید سخت بر آشفت و خطاب به وى فرمود:
و یلك یابن الرزقاء ءاءنت تاءمر بضرب عنقى كذبت و الله و لؤ مت ثم اءقبل على الولید فقال ایها الامیر انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم الله و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلى لا بیایع مثله و لكن نصبح و تصبحون وننظر و تنظرون اینا اءحق بالخلافة و البیعة ثم خرجعليهالسلام
یعنى اى فرزند ناپاك و آلوده آیا توبه كشتن من فرمان مى دهى؟!
به خدا قسم دروغ گفتى و بر اینكا سرزنش خواهى شد آنگاه رو به ولید كرده و فرمود ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم و خانه اى ما محل آمد و رفت فرشتگان است و فیض خداوند از ما ابتداء شد و از ما هم ختم خواهم گردید، ولى یزید مردى است كه خمر مى نوشد و مردم بى گناه را مى كشد و آشكارا گناه و فسق انجام مى دهد و كسى مثل من با فردى مانند یزید بیعت نخواهد كرد با این حال تاءمل كنید تا فردا برسد.
آنگاه به ببینیم كه كدام یك از ما دو نفر به مقام خلافت سزاوارتر و شایسته تریم.
این كلمات را فرمود و بدون اعتناء به آنان از مجلس خارج گردید ولى به مروان بن حكم آن مرد نا پاك و كینه دل از این بى اعتنائى حسینعليهالسلام
به شدت خشمگین شد و به ولید گفت تو پیشنهاد مرا نپذیرفتى و آن را بكار نبستى و از حسین دست برداشتى؟!
فقال الولید و یحك انك اءشرب الى بذهاب دینى و دنیاى و الله ما اجب ان ملك الدنیا باسر هالى و اننى قتلت حسینا و الله ما اءظن اءحدا یلقى الله بدم الحسین الا و هو خفیف المیزان لاینظر الله الیه ولا یزكیه و له عذاب اءلیم.
یعنى واى بر تو اى مروان تو به من پیشنهاد دادى كه انجام آن مساوى بود با از بین رفتن دین و دنیاى من، به خدا قسم دوست ندارم كه سراسر دنیا همه در ملك من باشد و در برابر آن حسین را بكشم و به خدا قسم گمان نمى كنى كسى زا كه دست او به خون حسین آغشته باشد و در دادگاه الهى حاضر گردد مگر آنكه میزان عمل او بسیار سبك خواهد بود، خداوند به وى نگاه راءفت نخواهد نمود و او را گناه پاك نمى سازد و براى او عذاب دردناكى است.
با این ترتیب به خوبى پیدا است كه فرزند امیرالمؤمنین با یزید ابن معاویه بیعت نخواهد كرد و به هیچ قیمت تن در زیر بار چنین ذلتى نخواهد داد.
حسین بن علىعليهالسلام
در مجلس ولید تا حدى پرده ها را بالا زد و صریحا آلودگى ها و ناپاكیهاى یزید را بر شمرد و با یك جهان قاطعیت فرمود كه كسى مثل من با فردى مانند یزید بیعت بخواهد كرد اما با این حال مروان بن حكم گویا هنوز به حسین امیدوار است و گمان مى برد كه بتواند آن حضرت را قانع سازد و آن بزرگوار را براى بیعت نمودن با فرزند معاویه آماده نماید!!
به دنبال این فكر غلط و گمان باطل روزى زاده ى زهرا را دیدار كرد و با قیافه ى خیر خواهى و مصحلت اندیشى به آن حضرت گفت:
یا عبدالله انى لك ناصح فاطعنى ترشد فقال الحسینعليهالسلام
و ماذاك؟ قل حتى اءسمع فقال مروان انى آمرك ببیعة یزید بن معاویة فانه خیر لك فى دینك و دنیاك.
فقال الحسینعليهالسلام
انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذقد بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول اللهصلىاللهعليهوآله
یقول الحلافة على آل ابى سفیان