درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت0%

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12900
دانلود: 2976

توضیحات:

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12900 / دانلود: 2976
اندازه اندازه اندازه
درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده:
فارسی

نقش عظیم اسراء در نهضت حسینعليه‌السلام

محمد حنفیه تصور مى كرد كه ممكن است سخنان وى در تصمیم برادر معصومش حین اثر بگذارد و وى را از حركت باز دارد، اما با كمال تعجب دید در پایان همان شب به او اطلاع دادند كه باروبنه ى كاروان حسین بسته شده و عازم حركت به سوى عراقند، محمد شتابان خود را به آن حضرت و رسانید و عرضه داشت:

یا اخى اءلم تعدنى النظر فیما ساءلتك؟! قال بلى، قال قما حداك على الخروج عاجلا؟ فقال اتانى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله بعد ما فارقتك فقال یا حسین اخرج ان الله قد شاء اءن یراك قتیلا فقال له فما حملك هؤ لاء النساء معك و اءنت تخرج على مثل هذاالحال فقال له ان الله شاء ان یربهن سبایا(174 )

یعنى برادرم آیا به من وعده نداده بودى كه درباره ى پیشنهاد من فكر مى كنى؟ پس چرا اكنون مى خواهى شتابان از مكه خارج گردى؟ حضرت فرمود پس از آنكه تو از نزدم بیرون رفتى رسول خدا به خوابم آمد و فرمود حسینم از مكه خارج شود زیرا خداوند مى خواهد تو را كشته ببیند، محمد حنفیه گفت پس در این صورت چرا زنها را با خود كوچ مى دهى؟! آن بزرگوار فرمود خداوند مى خواهد اینها را اسیر ببیند؟!

در این گفتار باز حسین بن على به طور قاطع مآل خود را بیان كرده و از سرانجام امر زنان هم كه اسارت است خیر مى دهد، دقت و مطالعه در این بیان كوتاه مى تواند ما را از نقش مهم و حیاتى كاروانى اسراء در این نهضت و به ثمر رساندن آن به خوبى مطلع سازد زیرا در این مكالمه حسینعليه‌السلام كاروان شهادت و قافله اى اسارت را هم دوش عدل یكدیگر قرار داده و فرمود: همان گونه كه خداوند مى خواهد مرا كشته ببیند به همین نسبت مى خواهد خاندان مرا هم اسیر مشاهده كند

فرزند امیرالمؤمنین در اینجا به طور سر بسته و اجمال اهمیت نقش حیاتى كاروان اسیر را در این نهضت یاد آور مى گردد و محمد حنفیه هم با همین جمله قانع گشته و لزوم بودن زنان در این سفر مى پذیرد، اما آینده نشان داد كه نقش اسراء و این زنان و كودكان در به ثمر رساند نهضت تا آنجا حیاتى و مهم بود كه اگر آنان نبودند حكومت یزید به آسانى مى توانست این حادثه را تحریف كند و خون حسین و یاران آن حضرت را پایمال سازد، كارى كند كه تاریخ اسلام و جهان براى همیشه آن فاجعه ى درد ناك را (كه به خاطر حمایت از حق و آزادى به وجود آمده بود) فراموش نماید، اما این اسراء و همان زنان ریسمان به بازو بسته و امام سجاد غل جامعه بگردن افكنده درست مانند دستگاههاى ضبط صوت نداهاى آسمانى و گفتارهاى آتشین و كوبنده ى حسین را (كه در روز عاشوراء درباره ى فساد حكومت و روشن ساختن هدف انسانى و اسلامى خود ایراد فرموده بود) در نوارهاى دل و جان خود حفظ كردند و آنها را بگوش جهانیان رساندند.

كاروان حسینعليه‌السلام از مكه حركت مى كند، اما مقصد اصلى آنها كربلا نیست، مقصد شام است و هدف اساسى ریشه كن ساختن حكومت ضد اسلامى بنى امیه و حفظ هستى اسلام و موجودیت قرآن، ولى را رسیدن به آن مقصد و دست یافتن به این هدف اینكاروان باید به دو دسته تقسیم گردد یك دسته كه جمعیت شهداء است در كربلا كشته شوند و به قتل برسند و دسته دوم كه كاروان تبلیغ و مسئول بهره بردارى از آنها شهادتندبه صورت اسیر باید تا شام روند و اهداف بزرگ حسینعليه‌السلام را از آنجا به اطلاع همگان برسانند تا یك نهضت عظیم فكرى به منظور بهره بردارى از آن قیام خونین به وجود آورند و ما به خواست خداوند در قسمت سوم این كتاب روشن مى سازیم كه چگونه این كاروان تبلیغ وظیفه ى بزرگ و حیاتى خود را به عالى ترین صورت انجام داد و فداكارى هاى فوق طاقت كاروان شهادت را با فعالیتهاى پى گیر و خطبه هاى آتشین خود به ثمر رساند.

نقشه ترور چگونه خنثى مى شود!

فرزند معاویه براى از میان برداشتن تنها مانع نیرومند و غیر قابل تسلیمى كه در برابر خود سریها و اجراى طرحهاى ضد اسلامى و ضد انسانى حكومت وى وجود داشت، یعنى حسین بن علىعليه‌السلام ، یك نقشه ى خطرناك و شیطانى طرح كرده بود، نقشه اى كه با موفقیت اجراء مى گردید نه تنها یزید را زا فكر حسینعليه‌السلام آسوده مى ساخت بلكه از میان برداشتن آن بزرگوار با آن نقشه كوچكترین عكس العمل بد هم در اجتماع نداشت و خون آن حضرت یكباره پایمال مى گردید، آن نقشه ى شیطانى چیزى جز ترور حسینعليه‌السلام هنگام انجام عمل حج نبود، طریقى در منتخب مى نویسد:

یزید بن معاویه سى تن از شیاطین بنى امیه را مأمور داشت كه با زائران بیتالله كوچ داده در مكه حسین را ماءخوذ دارند و اگر نتوانند مقتول سازند اما فرزند پیغمبر به خوبى از این نقشه ى خطرناك آگاه است و خود ضمن پاسخى كه به محمد حنفیه مى گوید صریحا به آن اشاره مى كند... قد خفت ان یغتالنى یزید بن معاویة بالحرام...

از این نظر امام در صدد است آن نقشه ى ابلیسى را خنثى سازد و تیر آنها را با سنگ بر خورد دهد، و لذا روز هشتم ذى الحج از مكه خارج مى گردد تا با این عمل از یك طرف آن بهره بردارى عجیب و مهم را از اجتماع مسلمین در آن سرزمین بنماید و از سوى دیگر از اجراى نقشه ى خائنانه و كثیف ترور مانع گردد.

حسینعليه‌السلام از كشته گشتن، وحشت و هراس ندارد و خود با اختیار و اراده، شهادت را پذیرفت، اما این شهادت باید در مكانى خاص و شرائطى معین انجام گیرد تا آن بزرگوار بتواند از آنها بهره بردارى نموده و نقشه هاى پنهانى و چندین ساله حكومت بنى امیه را (كه به منظور محو همیشگى اسلام و مكتب آسمانى آن طرح گردیده بود و تا رسیدن به هدف نهائى چند قدم بیشتر فاصله نداشت) یكباره نقش بر آب سازد و اسلام و حق و عدالت را از یك سقوط حتمى و همیشگى نجات بخشد، حسینعليه‌السلام به خاطر این اهداف بزرگ و حیاتى به سوى عراق حركت كرد و از مردم هم خواست با وى در این راه حركت كنند و جانهاى خود را به خاطر آن فدا سازد، اما متأسفانه این منطق دیگر براى آن اجتماع قابل درك نبود، اجتماعى كه حكومتهاى كثیف گذشته طى دهها سال آرام آرام آنها را به خواب مرگبارى فرو برده اند، آن مردم براى زیارت خانه ى خدا آمده بودند غافل از آنكه آن حكومت فربیكار و نیرنگ باز اكنون امت اسلامى را سر گرم زیارت خانه كرده تا آنها را از نظر مذهبى به خود به حكومت خود مطمئن سازد ولى در پنهانى مشغول اجراى نقشه هاى خائنانه اى است كه به زودى دیگر نه از آن خانه اثرى باقى مى ماند و نه از صاحب خانه اسمى، حسین بیدار است و از این نقشه ى كثیف و پنهانى هم آگاه و اگر اجتماع آن روز هم بیدار و داراى یك درك صحیح و انسانى بود از گفتار و خطبه ى حسینعليه‌السلام كه در روز هفتم ذى الحجه آن را ایراد فرموده بود و - مهم تر از آن - از عمل آن حضرت و كوچ كردن آن بزرگوار از مكه این حقیقت تلخ و دردناك را به خوبى درك مى كرد، اگر آنهائى كه در آن روز در مكه گرد آمده بودند داراى درك و فهم كافى بودند مى توانستند با عمل حسینعليه‌السلام از نقشه هاى زیر پرده و ضد اسلامى حكومت بنى امیه به خوبى مطلع گردند.

خانه ى كعبه محترم است و عمل حج یك فریضه ى اسلامى است اما باید در نظر داشت كه پسر پیغمبر و پرورش یافته ى دامان آن حضرت و خلاصه جانشین آن بزرگوار و امام واقعى اجتماع به اهمیت معنوى خانه و اعمال حج بیش از همه واقف است: با این حال مى بینیم آن حضرت همین خانه و اعمال آن را رها مى كند و به سوى بیابانها حركت مى نماید تا كاروان خود را در سرزمینى به نام كرب و بلا فرود آورد.

این عمل حسینعليه‌السلام خود به تنهائى كافى بود كه یك اجتماع زنده را از یك آینده ى شوم و دردناكى با خبر سازد، اما متأسفانه این چنین درك و فهم در آن روز بسیار كم و نادر بود و از اینجا است كه مى بینیم تنها اقلیتى بسیار كم دعوت حسینعليه‌السلام را پذیرفته و نداى وى را كه فرموده بود: من كان باذلا فینا مهجته.... فلیر حل معنا. اجابت كردند و به دنبال او از مكه كوچ دادند.

پند و اندرزهائى كه به حسینعليه‌السلام مى دادند!!

حسین بن علىعليه‌السلام با یك جهان عزم و اراده با یاران خود از مكه به جانب كوفه حركت فرمود، در بین راه بر خوردهاى فراوان و مكالمات بسیارى داشت، اما آنچه كه در تمام این برخوردها دیگران به حسین مى گفتند پند و اندرز و نصیحت بود تا آن بزرگوار را از سفر عراق منصرف گردانند و از آن مقصد باز دارند، ولى پاسخى كه فرزند فاطمه به آنان مى داد در چند جمله خلاصه مى شود: من باید به سوى عراق بروم، مأموریت من خدائى است و از پایان كار خود هم به خوبى آگاهم

حسینعليه‌السلام این پاسخ را به همگان داد، به طرماح، به فرزدق، به اباهره كوفى، به مردم عراقى و به تمام كسانى كه آن حضرت را از سفر به كوفه بر حذر مى داشتند و آن بزرگوار را از كشته شدن مى هراساندند فرزند پیغمبر به آنها اینگونه پاسخ مى داد و همچنان با سیاستى مشخص به سوى مقصدى معین پیش مى رفت:

پیك حسینعليه‌السلام سر سختى نشان مى دهد

از حوادث برجسته اى كه در بین راه واقع شد و نشانه ى عظمت روح و شهامت خاص یاران حسینعليه‌السلام است واقعه ى عبدالله بن یقطر است، حسین بن على پیش از آنكه به حسب ظاهر از شهادت مسلم آگاه گردد نامه اى در بیان راه براى بزرگان كوفه نوشت و در آنجا آنان را از حركت خود به سوى دیارشان مطلع ساخت و از آنها خواست كه براى حمایت از وى آماده گردند تا این نامه را حضرت بوسیله ى انسان با شهامت به نام عبدالله بن یقطر براى آن مردم فرستاد.

پیك حسینعليه‌السلام به سوى كوفه حركت نمود، اما متأسفانه پیش از آنكه به مقصد برسد بدست مأمورین فرزند زیاد كه در بیرون كوفه تمام جوانب و اطراف را تحت نظر داشتند گرفتار گردید عبدالله قبل از آنكه از او باز خوئى بدنى به عمل آید نامه ى حسین را آن چنان پاره كرد و قطعه قطعه نمود كه مورد استفاده حكومت كوفه قرار نگیرد، فرزند یقطر را پس از آنكه دستگیر كردند با دستهاى بسته به نزد زاده ى زیاد بردند، آن ناپاك بى اصالت به وى گفت تو كیستى و در اینجا چه مى كنى؟ عبدالله گفت من یك تن از شیعیان امیرالمؤمنین على بن ابیطالب و فرزند او حسینم، استاندار كوفه گفت: نامه اى كه با تو بود چرا پاره كردى؟!

پاسخ داد براى آنكه بدست تو نیفتند و تو ندانى كه در آن چه نگاشته اند، ابن زیاد گفت: نامه از چه كسى و براى چه كسانى بود؟

گفت نویسنده ى نامه حسین بود و براى مردم كوفه نوشته بود، عبیدالله گفت آنهائى كه حسین براى آنان نامه نوشت كیانند؟ گفت نام آنها را نمى دانم استاندار كوفه گفت: باید نام آن كسان را بر شمرى و بر على و فرزندانش حسن و حسین لعن نمائى در غیر این صورت مى گویم تا تنت را با شمشیر قطعه قطعه سازند.

پیك حسینعليه‌السلام در پاسخ گفت: اسامى كسانى كه امام به آنها نامه نوشت نخواهم گفت و اما لعن آنچه بخواهى خواهم نمود.

در اینجا فرزند زیاد شاد شد و دستور داد مردم و در مسجد جمع شوند آنگاه على بن یقطر را به مسجد بردند، وى بر منبر نشست، ولى بر خلاف آنچه كه عبیدالله تصور مى كرد زبان به مدح و ثناى پیغمبر و خاندان عزیزش بخصوص على بن ابیطالب و فرزندانش گشود آنگاه خاندان بنى امیه هم لعنت فرستاد، سپس گفت اى مردم كوفه من پیك حسینعليه‌السلام به سوى شما هستم و از آن بزرگوار در بطن رمه جدا گشتم بدانید آن حضرت به سوى شما در حركت است، او را اجابت كنید و براى نصرت وى آماده گردید

و با این ترتیب على بن یقطر آن انسان با شهامت و ایمان مأموریت خود را به خوبى انجام داد و پیام حسینعليه‌السلام را به مردم كوفه ابلاغ نمود ولى فرزند زیاد از عمل بزرگ و خدا پسندانه اى او بسیار خشمگین شد و دستور داد آن مرد خدا را از پشت بام دارالاماره دست بسته به سوى زمین پرتاب كردند و در نتیجه آن پیكره فضیلت و ایمان با وضع دلخراشى جان داد و نام گرامى او در شمار یاران شهید حسینعليه‌السلام ثبت گردید.

حسین از شهادت مسلم آگاه مى گردد!

از هنگامى حركت امام از مكه تا زمان ورود به كربلا حوادث و پیش آمدهائى رخ داد كه بار یك انسان متزلزل و بى تصمیم و یا فردى كه فریب وعده هاى دروغ مردم را خورده باشد كافى بود كه مسیر فكر و مقصد سفر وى را یكباره عوض نماید، اما این حوادث براى فردى مانند حسینعليه‌السلام كه هدف حساب شده و مشخص دارد و از همان ابتداء پایان كار و مآل امر وى براى او به خوبى روشن است كوچكترین اثر و كمترین نقشى نداشت، یكى از این نمونه حوادث آگاهى آن حضرت از نظر ظاهر از شهادت مسلم و هانى بوده است.

هنگامى كه حسینعليه‌السلام در منزل زباله فرود آمد دو نفر به نام عبدالله و منذر نزد او آمدند و گفتند پیش ما خبرى است، در آشكار بگوئیم یا پنهان؟ آن بزرگوار فرمود من چیزى از یاران و جمعیت خود پوشیده نمى دارم، گفتند ما سوارى را كه از كوفه مى آمد دیدار كردیم و اخبار آنجا را از وى جویا شدیم او در پاسخ گفت كه من از كوفه بیرون آمدم در حالى كه مسلم و هانى را گشته دیدم، حسینعليه‌السلام فرمود: انالله و انا الیه راجعون.. آنگاه گفت از این پس تن آسائى در زندگى نیست:

در اینجا اگر حسینعليه‌السلام یك فرد عادى بود و با وعده هاى دروغ مدرم كوفه مغرور شده بود مى بایست در تصمیم خود تجدید نظر كند، اما براى آنان بزرگوار امروز و آن روزى كه نامه ى مسلم در مكه به وى رسید بود و در آنجا نوشته بود كه هیجده هزار نفر از با او بیعت كردند مساوى است، حسین در آن روز (كه ظواهر كار به نفع آن حضرت بود) از مرگ و شهادت خود خبر داد و در امروز هم باز همان سخن را تكرار مى كند و از شهادت دم مى زند و در پاسخ فرزدق (كه به آن حضرت گفت پس از شهادت مسلم دیگر كوفه مورد اعتماد نیست) با صراحت فرمود:

رحم الله مسلما فلقد صارالى روح الله و ریحانه و تحیته و رضوانه اما انه قد قضى ما علیه و بقى ما علینا(175 )

یعنى خداوند رحمت خود را بر مسلم نازل گرداند، او به سوى روح و ریحان خداوند شتافت و مأموریت خدائى خود را انجام داد ولى مأموریتى كه بر عهده ى ما است هنوز باقى است و باید آن را انجام دهیم

در همین منزل زباله خبر شهادت دردناك عبدالله بن یقطر هم به حسینعليه‌السلام رسید، اما این اخبار رعب انگیز نه تنها كوچكترین اثرى در اراده و تصمیم قبلى آن بزرگوار نگذارد بلكه با كمال صراحت و بدون پرده پوشى و اختفاء در برابر تمام یاران خود برخاست و به آنها چنین فرمود:

اما بعد فقد اتانى خبر فطیع قتل مسلم بن عقیل و هانى دبن عروه و عبدالله بن یقطر و قد خذلنا شیعتنا فمن اءحب منكمالانصراف فلینصرف فى غیر حرج و لیس علیه ذمام(176 )

یعنى به من خبر دردناكى رسید كه مسلم بن عقیل و هانى عروه و عبدالله ابن یقطر را كشتند و شیعیان ما را یارى نكردند اكنون من پیمان خود را از ذمه ى شما برداشتم و هر كس مى خواهد از من دست بر دارد و به سراغ كار خود برود

فرزند امیرالمؤمنینعليه‌السلام خود چشم بسته تسلیم حوادث نگردید و مى خواهد یاران او هم چشم بسته نباشند و در جریان تمام حوادث و پیش آمدها قرار گیرند، حسین روز هفتم ذى الحجه در مكه از شهادت خود خبر داد و از مرگ و كشته شدن دم زد و اكنون هم (ضمن رساندن خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله به یاران خود) دور نماى آینده را در برابر انصارش مجسم مى كند و از آنها مى خواهد كه اگر مایلند از حضرت جدا گردند، این جملات را ایراد فرمود تا اگر كسى براى رسیدن به جاه، مقام، ثروت، مال، شهرت و امثال آنها بگردد آن بزرگوار جمع آمده راه خود را از صف آن حضرت جدا گرداند و بداند كه در این راه از اینگونه مسائل خبرى نیست و باید با مرگ روبرو گردید، لغت مرگ چندش آور است و دلها را از وحشت پر مى سازد، اما نه براى حسین و یاران خاص آن حضرت، شنیدن خبر مرگ عموم آن روز را از آن حضرت گریزان كرد، اما همین خبر هنگامى كه از حسین در یكى از منازل بین راه شنیده مى شود و آن حضرت مى فرماید: گویا شنیدن منادى ندا مى داد كه این كاروان مى رود و مرگ هم پشت سر آنان در حركت است

همانجا فرزند برومندش كه هدف پدر را به خوبى درك كرده و گفت بابا مگر ما بر حق نیستیم؟! حسین فرمود چرا فرزندم ما بر حقیم،، على اكبر گفت: بنابراین از مرگ چه باكى داریم؟

آرى همین مرگ رعب انگیز و وحشت آور چون در راه حق و براى به دست آوردن هدف حق است از نظر فرزند حسین اینگونه مورد استقبال قرار مى گیرد.

حسین مى گوید چه چیزى بر من پوشیده نیست

حسینعليه‌السلام كه در بین راه عراقند در محلى به نام بطن عقبه فرود آمدند در آنجا مردى از بزرگان بنى عكرمه به نام عمروابن یوازن را دیدار كرد، آن مرد هم (مانند دیگران) در صدد بر آمد حضرت را نصیحت كند و وى را از سفرى كه مرگ در پیش دارد بر حذر نماید، به وى عرضه داشت.

یا بن رسول الله انشدك الله لما انصرفت فوالله ماتقدم الا على اسنة و خدالسیوف... فقال انه لا یخفى على ما ذكرت ولكن الله تعالى لایغلب على امره....(177 )

یعنى اى فرزند پیغمبر تو را به خدا سوگند از این سفر انصراف یاب و قسم به خداوند وارد نمى گردى مگر بر نیزه ها و لبه هاى تیز شمشیر... حسینعليه‌السلام فرمود: اى عبدالله پایان این كار بر من مخفى نیست ولى چه باید كرد؟! مصالح آسمانى ایجاب مى كند كه من این راه را در پیش بگیرم؟

در اینجا باز فرزند پیغمبر روشن بینى خاص خود را نسبت به حوادث آینده با صراحت بیان مى كند و مى فرماید: انه لا یخفى على ماذكرت... یعنى من چشم بسته تسلیم حوادث نمى شوم و ندانسته به سوى كوفه حركت نمى كنم؟

راستى شگفت انگیز است!! این كسانى كه با دید كوتاه و قاصر خود مى توانستند درباره ى آینده ى كار حدس بزنند چرا حدسهاى خود را با آن اصرار و سماجت و گاهى هم بر خلاف ادب و اصول نزاكت مى خواستند بر حسین تحمیل كنند؟! آنها درباره ى فرزند پیغمبر چگونه فكر مى كردند؟! آیا تصور مى كردند آنان كه در حایشه هاى بسیار دور این كار قرار گرفته اند مى توانند مآل كار را با احتمال و حدس بیان كنند ولى زاده ى امیرالمؤمنین كه خود در متن قضیه است و بیش از همه از جوانب كار با خبر است، این چنین آینده اى را كه آنان حدس مى زدند نمى داند و چشم بسته مى خواهد تسلیم حوادث گردد؟! بى جهت نیست كه مى بینیم در برابر اینگونه اظهار نظرهاى بى جا و از اطلاع از آینده دم زدن!!! حسینعليه‌السلام گاهى آنگونه موضوع را روشن و بى پرده بیان مى كند كه فوق حد تصور است تا آنها بدانند كه نه تنها وى از كلیات حوادث آینده مطلع است بلكه از ریزه هاى پیش آمدها هم به خوبى آگاهى دارد مى گوید:

و الله لاید عوننى حتى یستخر جوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتى یكونوا اءذل فرق الامم،

یعنى به خدا قسم مردم كوفه مرا نمى خوانند مرگ براى اینكه خون گلوى مرا بریزند و هنگامى كه این عمل را انجام دهند خداوند بر آنان كسى را مسلط مى كند كه آنها را از هر اجتماع و امتى خوارتر گرداند

حسین مظهر عواطف و انسانیت

كاروان حسینى از بطن عقبه كوچ داد و در منزلى به نام شراف فرود آمد، شب را در آنجا به سر بردند و صبح در هنگام حركت امام فرمودند تا كاروان هر چه مى تواند آب با خود بردارد! چرا؟ براى آنكه در این روز میهمانان تشنه اى بر حسین وارد مى شوند!! این میهمانان كیانند كه حسین براى نجات آنها این گونه آماده مى گردد؟!

اینها همان مردم كوفه اند كه تحت فرماندهى حر بن یزید ریاحى براى نبرد علیه آن بزرگوار و حمایت از فرزند معاویه مى آیند!!!

آرى همان كسانى كه دیروز براى آن حضرت نامه نوشتند و آن امام معصوم را براى در دست گرفتن مقام رهبرى و امامت خود به كوفه دعوت كردند اكنون با شمشیرهاى برهنه به استقبال آن میهمان عزیز آمدند تا آنكه وى را بین دو كار مخیر سازند، یا با یزید بیعت كند و یا براى كشته شدن آماده گردد!!!

حسینعليه‌السلام با آنكه به طرز فكر و هدف شوم آن اجتماع به خوبى آگاه است با این حال براى نجات همین مردم از تشنگى و التهاب عطش دستور مى دهد كاروان او تا آخرین حد امكان با خود آب بردارد، آرى از حسین كه مظهر عدل و انسانیت است جز این انتظارى نیست او فرزند رحمة للعالمین است، او زاده ى على بن ابیطالب است همان مردى كه پس از آنكه لشكروى براى نجات از تشنگى فرات را از محاصره ارتش معاویه خارج ساختند افسران آن حضرت به وى گفتند اجازه دهید ما هم مانند معاویه نگذاریم لشكر وى آب بردارند تا از این راه كردار زشت آنان را كیفر داده باشیم؟ آن بزرگوار فرمود ممكن نیست من چنین عملى را انجام دهم. افسحوا لهم عن الشریعة:

فرات را بر آنان باز بگذارید تا آب بردارند

حسینعليه‌السلام نوه ى همان پیامبر و فرزند همان على است و شیر را بچه همى ماند به دوبا این حساب شگفت آور نیست اگر فرزند امیرالمؤمنینعليه‌السلام با تمام امكانات خود آماده مى گردد تا دشمنان خونخوار و سنگدل خود را از یك تشنگى دردناك و كشنده نجات بخشد.

طلیعه ى جنگ یا بر خورد با حر

كاروان حسینعليه‌السلام در نیمه ى آن روز با لشكرى مسلح و مجهز بر خورد نمود كه در رأس آن حر بن یزید ریاحى قرار داشت، اولین عمل انسانى و بزرگى كه فرزند پیغمبر هنگام بر خورد با سپاه به حیوانات و اسبهاى آنها آى بدهند و همگان را سیراب سازند، پس از آن وقت نماز فرا رسید، حسین بن علىعليه‌السلام از خیمه بیرون شد تا با یاران خود نماز بگذارد، حر بن یزید در اینجا پیش آمد و سلام كرد و مكالمات دوستانه بین آنان رد و بدل گردید و آن مرد پاك دل خود و ارتشیانش در نماز به فرزند پیغمبر اقتداء نمودند، پس از انجام نماز زاده ى امیرالمؤمنین بر خاست و در برابر آن جمعیت خطبه اى قاطع ایراد فرمود، خطبه اى كه در آن از روش حكومت فرزند معاویه سخت نكوهش مى كند و شایستگى واقعى خود را براى رهبرى جهان اسلام روشن بیان مى فرماید، در آنجا گفت:

ایهاالناس ان تتقواالله و تعرفوا الحق لاهله یكن ارضى لله عنكم و نحن اهل بین محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اولى بهذا الامر علیكم من هؤ لاء المدعین ما لیس لهم و السائرین فیكم بالجور و العدوان فان ابیتم الاالكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان راءیكم الان غیر الذى اتتنى به كتبكم و قدمت على به رسلكم انصرفت عنكم.(178 )

یعنى اى مردم اگر خدا در نظر بگیرید و حق را براى صاحبان حق بشناسید به رضایت خداوند نزدیكتر است، هر آینه ما اهل بیت پیغمبر در امر خلافت و امامت بر این امت از بنى امیه كه ادعاى این منصب را دارند سزاواریم، اینان منصب و مقامى را دعوى دارند كه براى آن اهلیت ندارند و در بین شما به جور و ستم رفتار مى كنند و اگر شما مردم كوفه با این حال مقدم ما را مكروه میدارید و به حق ما جهل مى ورزید و از راءى گذشته ى خود كه به ما نوشته اید پشیمان گشته اید بگوئید تا از شما روى گردانم و باز شوم

ابن اثیر مورخ معروف سنى مذهب مى نویسد: هنگامى كه حسین ابن على در برابر لشكر حر قرار گرفت خطاب به آنان چنین فرمود:

... الا و انا هولاء قد لزمو اطاعة الشیطان و تركو اطاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا با الفى ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غیرى.(179 )

یعنى حكومت بنى امیه طاعت شیطان را اختیار نمودند و از فرمانبردارى خداوند سرپیچى كردند و فساد را در بین امت شایع ساختند و حدود و مقررات خدا را تعطیل كردند و بیت المال را در غیر مورد مصرف نمودند و حرام خدا را حلال گرداندند و حلال خدا را حرام شمردند و من براى مقام خلافت و امامت از دیگران شایسته ترم

در این دو گفتارى كه از حسین بن على نقل كردیم وى در اولین بر خورد با دشمن سخن از خلافت و حكومت به میان مى آورد و شایستگى و اهلیت خود را براى احراز این مقام صریحا یاد آورد مى گردد.

در این خطبه فرزند پیغمبر انحرافات، اشاعه ى گناه، تجاوز به اموال عمومى، قانون شكنى و تعطیل نمودن حدود و مقررات آسمانى اسلام را كه به وسیله حكومت بنى امیه انجام شد آشكارا بیان مى كند تا شاید آن حیوان صفتان مسخ شده به ماهیت آن حكومتى كه مى خواهند در حمایت از وى فرزند پیغمبر را به قتل برسانند بیشتر آشنا گردند، اما متأسفانه آن چنان زمینه ى دل و روح آنان به وسیله ى كار گرد آنان فرزند معاویه قلب و وارونه شده بود كه دیگر شنیدن این حقایق كوچكترین اثر در آنها به جاى نمى گذارد.

زندگى با ستمگران چیزى جز ننگ نیست

هنگامى كه بالاخره حسین بن علىعليه‌السلام در برابر سماجت و پا فشارى حر قرار گرفت و قیافه ى اهرمنى جنگ را آشكارا دیدار كرد در برابر یاران آزاده و جانباز خود ایستاد و خطبه اى سوزان و آتشین ایراد فرمود كه تا اعماق جان هر انسان زنده و بیدار اثر مى گذارد در آنجا فرمود:

... انه قد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا نیاقد تغیرت و تنكرت وادبر معروفها و لم یبق منها الاصبابة كصبابة الاناء و خسیس عیش كالمرعى الوبیل الاترون الى الحق لا یعمل به والى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى القاء ربه حقا حقا فانى لاارى الموت السعادة و الحیوة مع الظالمین الابرما.(180 )

یعنى اى یاران من، مى بینید كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گردید، همانا راه و رسم روزگار وارونه شد و صورت كریه و زشت آن دیدار گردید و از نیكوئى و معروف چیزى به جاى نماند مگر بسیار ناچیز و فریبنده و زیستن در این روزگار سخت ناگوار است، آیا نمى نگرید كه كس به سوى حق نرود و از باطل روى نگرداند؟!

در این روزگار ناچار یك مرد خدا باید طالب مرگ باشد و بدون تردید لقاى پروردگار خود را آرزو كند و اكنون من در این شرائط مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران و ناپاكان را جز ذلت و ننگ نمى بینم

خوانندگان عزیز - در این خطبه سوزناك و آتشین فرزند امیرالمؤمنین شرائط دردناك اجتماع آن روز را آشكارا بیان مى نماید و صریحا اعلام خطر مى كند كه منكر و گناه شایع گردیده و از حق و معروف چیزى جز اندك باقى نمانده.

اجتماع به سوى باطل در حركت است و از حق روى گردان ولى در این شرائط دردناك در این شرائطى كه كارى از كسى ساخته نیست و یك انسان بیدار باید بنشیند و تماشاگر اوضاع باشد - مرگ از نظر فرزند پیغمبر جز سعادت و زندگى جز نكبت، ذلت و ننگ نیست در این وضع دردناك كه همه چیز از مسیر اصلى خود منحرف گردیده و ستمگرانى نالایق بر مسند پیغمبر تكیه زده اند زندگى تنها براى كسانى مورد آرزو است كه یا از دیوانگان و بیدركان اجتماع هستند و یا آنكه خود هم رنگ جماعتند، ولى از نظر آزاد مردان امت آنهائى كه نمى خواهند سفره شان از خود دل درد مندان و طبقات محروم رنگین باشد، كسانى كه نمى خواهند پایه هاى زندگى خود را بر اسكلت هاى بى جان و بى رمق بى پناهان بنا نهند، آنهائى كه نمى خواهند لبخندشان بر اشكهاى ریزان و چهرهاى زرد و افسرده یتیمان، بیوه زنان و تهیدستان باشد و بالاخره آنهائى كه نمى خواهند به قیمت محو و نابود ساختن حق و عدالت چند روزى مانند حیوانات بخورند و بیاشامند و نام آن را زندگى بگذارند از نظر من دسته از ثقات زیستن جز ننگ، ذلت، نكبت و بى خبرى چیز دیگرى نیست آرى اینجاست كه حسین - آن پرورش یافته ى دامنهاى پاك و انسان پرور با صراحت مى گوید انى لااءرى الموت الاسعادة و الحیودة مع الظالمین الا بر ما

این منطق بزرگ و انسانى حسین اگر چه براى بسیارى از مردم عصر وى قابل درك و هضم نیست - آنهائیكه مى گویند باید زندگى كرد در هر شرائط و بهر قیمت كه باشد!!! اما براى یاران با وفاى وى یعنى آن شیر مردان اسلام و دیانت، این منطق مقدس به خوبى درك مى شد از این نظر هنگامیكه آن بزرگوار سخنان خود را به پایان رساند هر یك از آنان برخاستند و در پاسخ آن حضرت جمله اى گفتند و پایدارى خود را در راهى كه وى در آن راه است به حضرتش آشكارا عرضه داشتند، زهیر بن قین به پا خاست و گفت:

قد سمعنا هداك الله یا بن رسول الله مقالتك و لو كانت الدنیا باقیة و كنا فیها مخلدین لاثرنا النهوض معك على الاقامة فیها.

یعنى اى پسر پیغمبر ما سخنان شما را شنیدیم خداوند همواره در مشكلات راهنماى شما باشد، اگر دنیا براى ما پایدار و زندگى ما در آن همیشگى بود با این حال ما ترجیح مى دادیم كه با حضرت شما كشته شویم و از زندگى چشم پوشیم.

اكنون در این گفتار كوتاه زهیر بن قین نیك بنگرید به بینید این صحابى بزرگ هدف مقدس امام عصر خود را چگونه درك كرده كه مى گوید اگر زندگى این جهان ابدى و همیشگى بود با این حال من با حضرتت قیام مى كردم و در راه تو جان مى باختم!!! زهیربن قیس نه تنها زندگى فانى این جهان را با ستمگران نا چیز مى شود بلكه حیات و زیستن دائمى را هم كه با بیداد گران نا پاك و در حكومت سفله هائى مانند یزید بگذرد ذلت و نكبت مى داند. هلال بن نافع پس از زهیر به پا خاست و عرضه داشت:

و الله ما كرهنا لقاء ربنا و انا على نیاتنا و بصائر نانوالى مروالاك و نعادى من عاداك.

یعنى ما از لقاى پروردگار خود كراهت نداریم و مرگ را ناگوار نمى دانیم و ما در این راه چشم بسته نیامدیم بلكه داراى اراده و فكر و نیت هستیم و بر این هدف مقدس بصیرت داریم، ما با دوستان شما دوستیم و با دشمنان شما معاندت مى ورزیم.

آنگاه بر وى سخن گفت و چنین بیان فرمود:

الله یا بن رسول الله لقد من الله بك علینا ان نقاتل بین یدیك فینقطع منا اعضائنا ثم یكون جدك شفیعنا یوم القیمة.(181 )

یعنى اى پسر پیغمبر به خدا قسم كه خداوند به وسیله ى تو بر ما منت نهاد و بما توفیق داد تا در راه حمایت تو پیكار كنیم تا اعضاى ما از هم جدا گردد، آنگاه جدت در قیامت از ما شفاعت كند.

اینها كسانى بودند كه در آن روزى كه قدرت یزید تمام دلها را پر از وحشت و رعب ساخته بود و آرزوى رسیدن به جاه و مقام و مال بسیارى از كسان را آبستن حكومت فرزند معاویه و غلامان حلقه به گوش وى قرار داده بود.

در آن روز در برابر حسینعليه‌السلام و در آن دریاى مواج مصیبت و بلا این گونه سخن گفتند و اعلام وفادارى نمودند!!! آیا ممكن است تاریخ انسانیت این آزاد مردان و فدا كاریهاى آنها را فراموش كند - این كسانیكه جز خدا و راه خدا چیز دیگر را درك نمى كردند؟! چون مى دانستند كه حقیقتى ماوراء آن وجود ندارد.

حسینعليه‌السلام به سرزمین موعود وارد مى شود

حسین بن علىعليه‌السلام از هنگام حركت از مدینه تا كنون با سیاستى مشخص و مقصدى معین قدم برداشت و در طول این مدت ضمت گفتارها خطبه ها، برخوردها، مكر از مرگ و شهادت خود دم زد و باره ها از پایان كار و سرانجام نهضت خویش كه در برابر حكومت استبداد و ستم فرزند معاویه انجام شد سخن گفت:

فرزند پیغمبر در چند مورد از محلى كه انقلاب خونین و مقدس وى در آنجا باید انجام گیرد آشكارا نام برده است و از آن یاد كرد، اكنون كاروان حسینى پس از طى اینهمه راه و پشت سر گذاردن آن همه مشكلات و حوادث به همان ارض موعود مى رسد و بر سرزمین انقلاب و خون وارد مى گردد، هنگامى كه این كاروان به آن سرزمین قدم مى گذارد دستور توقف و فرود آمدن از جانب حضرت صادر گردید و در برابر یاران خود چنین فرمود:

قفوا و لاتر حلوا منها فهیمنا و الله مناخ ركابنا، هیهنا و الله سفك دمائنا، هیهنا و الله هتك حریمنا، هینما و الله قتل رجالنا، هیهنا و الله ذبح اءطفالنا، هیهنا و الله تزار قبور نا و بهذاه التربة و عدنى جدى رسول الله و لاخلف لقوله(182 )

یعنى در اینجا فرود آئید و دیگر كوچ مى كنید: اینجا خوابگاه شتران ماست. اینجاست كه خونهاى ما ریخته شود، اینجاست كه زنان ما اسیر مى گردند، اینجاست كه مردان ما را مى كشند، اینجاست كه بچه هاى ما را ذبح مى كنند، و باز اینجاست كه قبور ما زیارتگاه مى گردد و این همان خاك است كه جدم پیغمبر به من خبر داده و خبر آن حضرت دروغ نخواهد بود

با این ترتیب حسینعليه‌السلام هنگام ورود به كربلا جنایتهائى كه حكومت بیداد و ستم نسبت به آن بزرگوار و یاران آزاده اش در آن سرزمین انجام مى دهد به كاروان خود صریحا یاد آور مى گردد و بدینوسیله آن را براى استقبال از آن همه مصیبت و بلا آماده سازد و از آن سوى هنگامى كه فرزند زیاد از نزول آن بزرگوار به سرزمین كربلا اطلاع یافت نامه اى به آن حضرت نوشت و زاده ى على را بین دو راه مخیر ساخت:

اما بعد یا حسین فقد بلغنى نزولك بكربلا و قد كتب الى امیرالمؤمنین یزید ان لا اتوسدالوثیر و لا اشبع من الخمیر الاالحقك بالطیف الخبیر اوترجع الى حكمى و حكم یزید بن معاویه.

یعنى به من اطلاع رسید كه تو در سرزمین كربلا نزول كردى، امیرالمؤمنین یزید به من نوشت كه خوش نخوابم و غذاى سیر نخورم مگر آنكه یا تو را به قتل برسانم و یا آنكه در برابر فرمان من و فرمان یزید تسلیم گردى؟

عبیدالله ناپاك با این نامه ى شرمگین خود از حسین مى خواهد در برابر وى و فرمانده كثیف و ننگین او یزید، تسلیم گردد یا آنكه براى كشته گشتن آماده شود!! آیا فرزند پیغمبر راهى جز راه دوم و شهادت انتخاب خواهد كرد؟ آیا ممكن است زاده ى فاطمه دست بیعت و تسلیم به ناپاكترین و ننگین ترین افراد عصر خود بدهد و با او سازش كند؟! نه، قطعا ممكن نیست:

حسینعليه‌السلام از همان ابتداء راه خود را انتخاب كرد و صریحا در برابر فرماندار مدینه فرموده بود: كسى مثل من با فردى مانند یزید بیعت نخواهد كرد؟

اكنون هم آن حضرت راه شرافتمند و سعادت آورى جز آن نمى شناسد، از این نظر هنگامیكه آن نامه ى شوم را مى خواند سخت خشمناك مى گردد و آن را به سوئى افكنده و فرمود:

قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق،

یعنى رستگار نمى شود آن قومى كه رضاى مخلوق را با سخط و غضب خالق خریدار شد فرستاده ى عبیدالله گفت جواب نامه چیست؟ حضرت فرمود:

ماله عندى جواب لانه علیه كلمة العذاب(183 )

یعنى من به این نامه پاسخ نمى دهم زیرا او مستحق عذاب و آتش است

بردگان حكومت یا آبستنهاى جاه و مقام

فرزند زیاد پس از آنكه فرستاده وى از كربلا بر گشت و عكس العمل شدید حسینعليه‌السلام را در برابر نامه خود دانست و از اینكه بتواند با آن حضرت سازش كند و از او بیعت بگیرد ماءیوس گردید در یعنى به خدا قسم ما را از مبارزه و پیكار با مردم شام شك و تردید و یا ندامت و پشیمانى باز نداشت (بلكه علت عدم پیكار ما اكنون این است كه) ما با اهل شام جنگ را شروع كردیم در حالیكه نسبت به یكدیگر در صلح و صفا بودیم و در برابر مشكلات صبر و شكیبائى داشتیم اما (اكنون) صلح و صفاى ما با یكدیگر به عداوت و دشمنى كشید و تحمل و صبر به ناشكیبائى و جزع منتهى شد. و شما به جنگ صفین مى رفتند در حالیكه دین در نزد شما مقدم بر دنیاى شما بود، ولى امروز اینگونه اید كه دنیا در نظرتان مقدم بر دین شما است

خوانندگان ارجمند - با مطالعه ى حوادثى كه ما تا این جا بر شمردیم به خوبى روشن مى شود كه چگونه موجبات صلح امام مجتبىعليه‌السلام یكى بعد از دیگر به وقوع مى پیوندد. با آنكه آن حضرت سخت از آن بر حذر بود و با تمام نیروئى كه در اختیار داشت مى كوشید تا نگذارد این صلح انجام گیرد. اما متأسفانه این كوششها بى اثر بو و بالاخره آن بزرگوار اجبارا به صلح با معاویه تن در داد اكنون ما دامنه ى بحث را به بررسى ماهیت این صلح و ارزیابى و علل و اسرار انجام آن مى كشانیم.

اسرار صلح امام حسنعليه‌السلام و ارزیابى آن

تا اینجا ما مهمترین حوادث تلخ تاریخى و پیش آمدهاى ناگوارى كه از ابتداى خلافت امام حسنعليه‌السلام تا هنگام انعقاد صلح وى با معاویه به وقوع پیوست بسیار فشرده و كوتاه شرح دادیم.

اكنون كه زمینه ى بحث براى بررسى و ارزیابى صلح آن بزرگوار آماده گردید، به تحقیق و جستجو درباره ى اسرار صلح و ماهیت آن و نتایجى كه این عمل براى جلوگیرى از سقوط حتمى و همیشگى اسلام به طور موقت و تا هنگام حادثه ى كربلا در برداشت مى پردازیم.

پیمان شكنیهاى مردم

اولین موضوعى كه باید در بحث مورد توجه قرار گیرد این است كه امام مجتبىعليه‌السلام هنگامى تن به صلح در داد كه پیمان شكنیهاى پى در پى و بى وفائى ننگین بزرگان كوفه و فرماندهان ارتش آن حضرت ضرورت آن را ایجاب مى نمود، ما در شرح تاریخ حكومت امام حسنعليه‌السلام تا هنگام ورود آن بزرگوار به مدائین به خوبى نشان دادیم كه چگونه آن حضرت از صلح با معاویه و از كنار آمدن با حكومت وى بر حذر بود و ضمن خطابه هاى فراوان و بیانات هیجان انگیزى نتایج شوم و نكبت بار تسلط بنى امیه را بر جهان اسلام و اجتماع اسلامى یاد آورد گردید، اما چه باید كرد؟

امامعليه‌السلام در شرائط ناگوار و دردناكى قرار گرفته بود كه از یك طرف بسیارى از فرماندهان ارتش وى رسما به لشكر معاویه ملحق شده و در شمار یاران او در آمده اند، و از سوى دیگر جمعى از باقیماندگان ارتش آن حضرت هم در پنهانى با معاویه ارتباط داشته و به وى نوشته اند كه اگر تا نزدیك كوفه بیاید، آنان آن بزرگوار را دستگیر كرده و تسلیم او نمایند.

امام مجتبىعليه‌السلام در موقعى قرار گرفته بود كه یاران نزدیك برابر آن وا داشت در اینجا ابتداء فرمانده سپاه فرزند رشید امیرالمؤمنین عباس بن علىعليه‌السلام شروع به سخن كرد و در استقامت و پایدارى، خویش حقایقى تحسین آمیزى بیان داشت، آنگاه اصحاب هر یك به نحوى به دنبال كلمات درباره ابوالفضلعليه‌السلام مطالبى ایراد نمودند در این هنگام حسین فرزندان عقیل و برادران مسلمعليه‌السلام را مخاطب قرار داده و به آنان چنین فرمود:

یا بنى عقیل حسبكم من القتل بمسلم اذهبوا فقد آذنت لكم قالو اوما نقول للناس، نقول تركنا شیخنا و سیدنا و بنى عمومتنا خیرالاعمام و لم نرم معهم بسهم و لم نطعن معهم برمح و لم نضرب بسیف و لاندرى ماصنعوا؟؟ لاوالله لا نفعل و لكنا نفدیك با نفسنا و اموالنا و اهلینا و نقاتل معك حتى نرد موردك فقبح الله العیش بعدك.(184 )

یعنى اى فرزند عقیل شما را قتل مسلم كافى است، اكنون از این بیابان بروید من به شما اجازت دادم. در پاسخ گفتند اى فرزند پیغمبر اگر شما را در اینجا رها سازیم به مردم چه بگوئیم؟ به آنها بگوئیم كه ما آقایمان و بزرگ قبیله مان و بهترین پسر عموى خود را در بین دشمن رها كردیم بدون آنكه در راه یارى از وى تیرى به كار بریم و یا نیزه اى به حركت در آوریم و یا شمشیرى بزنیم؟

نه، به خدا قسم ما چنین كارى انجام نخواهیم داد بلكه جانها و اموال خود و آنچه كه در اختیار داریم در راه حضرتت فدا خواهیم ساخت و در زیر لواى تو مى جنگیم تا آنچه كه بر شما وارد شود بر ما هم وارد آید، ما زندگى بعد از شما را نمى خواهیم، و نكبت و ننگ بر آن باد.

زهیر بن قیس در روز عاشوراء بر اسب خود سوار شد و در برابر آن جمعیت تبهكار آمد تا قدرى آنها را نصیحت كند و به راه سعادت راهنمائى نماید در آنجا بین او و شمر مكالماتى در گرفت تا بالاخره شمر به او گفت:

ان الله قاتلك و صاحبك عن ساعة فقال اءبالموت تخوفنى و الله للموت معه اءحب الى من الخلد معكم..(185 )

یعنى خداوند بزودى تو و رفیقت حسین را خواهد كشت، زهیر گفت آیا مرا به مرگ مى ترسانى؟ به خدا قسم كه مردن با حسین از زندگى كردن براى همیشه با شما نزد من عزیزتر و بهتر است

آرى یاران حسینعليه‌السلام اینگونه هدف مقدس آن حضرت را درك كردند كه مى گویند كه براى رسیدن به جاه و مقام ناپاكانى مانند فرزند سعد خود را براى انجام هر گونه جنایت آماده مى سازند در همان روز و در همان شرائط دردناك جوانمردانى مانند حر هم یافت مى شوند كه از جاه و مقام و زندگى یكباره چشم مى پوشد و با خود مى گوید:

والله اخیر نفسى بین الجنة و النادر فوالله الاختار على الجنة شیئا ولو قطعت و احرقت.

یعنى به خدا قسم من خود را بین بهشت و دوزخ مخیر مى بینم اما به پروردگارم سوگند كه هیچ چیز را بر بهشت اختیار نمى كنم هر چند در این راه قطعه قطعه گردم و یا سوزانده شوم آنگاه به فرزند خود روى كرده فرمود:

بنى لا صبرلى على النار فسربنا الى الحسین لننصره و نقاتل بین یدیه فلعل الله یرزقنا الشهادة التى لاانقطاع لها.(186 )

یعنى اى پسرم مرا طاقت عذاب خداوند نیست با من بیا تا به سوى حسین برویم، او را یارى كنیم و با دشمنان او پیكار نمائیم، باشد خداوند شهادت را نصیب ما گرداند و ما را به سعادت و حیات ابدى برساند

آرى اینان نخبه هاى جهان انسانیت بودند و بشریت باید به داشتن چنین فرزندانى افتخار كند، اینها از تمام مظاهر فریبنده ى دنیا چشم پوشیدند زیرا براى به دست آوردن آن مى بایست شرف، دین، انسانیت، آزادگى و همه چیز خود را از دست بدهند آنها حجت خداوند و فرزند پیغمبر خود را یارى كردند و از هدف مقدس و انسانى وى حمایت نمودند در روزى كه دیگران با نهایت بیشرمى بدترین و ننگین ترین جنایات را نسبت به آن حضرت انجام دادند.

در تاریخ جهان مردان فداكار و جانباز بسیار بودند، اما فداكارى نمودن در شرائطى كه یاران پاك حسینعليه‌السلام در آن شرائط به سر مى بردند بسیار كم نظیر است، اینان فداكارى كردند در حالى كه شهادت و كشته گشتن براى آنها مسلم و قطعى بودند، پایدارى نمودند در شرائطى كه هیچگونه امیدى براى زنده ماندن و نجات یافتن آنها نبود، آنها با علم به آنكه كشته مى شوند - آن هم با شكمى گرسنه و در التهابى سخت از عطش - با این حال استقامت ورزیدند و تا آخرین حد ممكن پایدارى كردند، مخصوصا با توجه به این نكته كه نه تنها هیچگونه عامل مادى براى جانبازى آنها وجود نداشت و فشار و سر نیزه اى پشت سر آنان نبود بلكه حسینعليه‌السلام باره ها به آنها اتمام حجت كرد و از آنان حل بیعت نموده و فرمود: من به شما اذان دادم اكنون به سوى دیار خود بروید با این حال از آن بزرگوار دست باز نداشتند و آن حضرت را در بین انبوهى از دشمن رها نساختند - علاوه بر این - ارزش این فداكاریها افزون مى شود هنگامى كه ما در نظر بگیریم كه آنها در كار خود داراى هدف بودند، مى دانستند چه مى كنند و چرا مى كنند، آنها منطق امام را به خوبى درك كرده بودند و با بصیرت و بینائى شمشیر مى زدند.

انگیزه ى آنها خدا بود و مبارزه با ستم و هدف آنها ریشه كن ساختن آن حكومت و قدرتى بود كه هستى اسلام و عدالت و فضیلت را به نیستى و محو كامل تهدید مى نمود، آنها مانند یك سر باز عادى نبودند كه ندانند چه مى كنند و چرا نبرد مى نمایند، چشمانشان باز و هدف آنها و درك آنها بسیار صحیح و عالى بود، آرى وجود این همه شرائط است كه به جانبازیهاى آنها ارزش جهانى داده و به آنها زندگى ابدى بخشیده است.

مرزها بفرست تا آنجا باشیم و كفار جنگ كنیم. در اینجا ربیع بن خیثم و یاران او با آنكه به عظمت مقام علىعليه‌السلام اعتراف دارند با این حال به علت تظاهرات معاویه در حفظ ظواهر اسلام در جنگ با وى دچار تردید مى گردند. باز نصر بن مزاحم نقل مى كند كه مردى از یاران علىعليه‌السلام در جنگ صفین نزد عمار یاسر آمد و به وى گفت كه من از هنگام خروج از كوفه تا دیشب در باطل بودند معاویه و لزوم جنگ با وى تردید نداشتم، اما اكنون دچار تردید شدم زیرا مى بینم ما اذان مى گوئیم آنها هم اذان مى گویند، ما نماز مى گذاریم آنها هم نماز مى گذارند..(187 ) آرى معاویه نه تنها ظواهر اسلام را تا این حد رعایت مى نمود كه جمعى از افراد سطحى را در جنگ با خود دچار تردید سازد بلكه توانست با استفاده از دستگاه وسیع تبلیغاتى خود سب و لعن به على بن ابیطالبعليه‌السلام را در بین مردم مسلمان شایع ساخته و خود را حامى و دل سوز اسلام ولى على بن ابیطالب را دشمن دین و مردى كه نماز نمى خواند معرفى نماید!!! مسعودى در این باره مى نویسد:

ثم ارتقى بهم الامر فى طاعته الى ان جعلوا اللعن على سنة ینشاء علیها الصغیر و یهلك علیها الكبیر(188 )

یعنى كار اطاعت مردم از معاویه تا جائى بالا گرفت كه لعن و سب را بر روشى قرار داد كه كودكان بر همان روش متولد مى شدند و بزرگان بر آن روش مى مردند.

خوانندگان عزیز - با در نظر گرفتن وضع خاص معاویه و نیرنگهاى گوناگون كه او در دوران مختلف حكومت خود انجام مى داد این حقیقت به خوبى روشن مى شود كه اگر امام مجتبىعليه‌السلام بعد از آن همه پیمان شكنیهاى كوبنده یاران خود و حوادث تلخ و ناگوارى كه تا هنگام صلح براى آن حضرت پیش آمده بود باز هم با معاویه پیكار مى كرد نه تنها او و تمام یاران و نزدیكانش بدون تردید كشته مى شدند، بلكه شهادت آنان در آن روز بى اثر مى شد و معاویه اجازه نمى داد تا از این شهادت در راه حفظ قرآن و مصالح واقعى جهان اسلام بهره اى بردارند، اگر آن حضرت و تمام بنى هاشم به شهادت مى رسیدند معاویه مى توانست با همان فریبكاریهاى خاص خود و تظاهرات شدیدى كه در حمایت و دلسوزى از اسلام مى نمود و با استفاده از دستگاه وسیع تبلیغاتى متناسب با آن روز كه در اختیار داشت شهادت حضرت مجتبى و بنى هاشم را یكباره بى اثر سازد و در این صورت میدان تنها براى یكه تازیهاى وى و اجراى هدفهاى حقیقى و واقعى او كه تا آن روز سخت در استتار و در پرده بود كاملا آماده مى گردید، امام مجتبىعليه‌السلام خود به این نكته به خوبى توجه داشت كه نباید با شهادت رسول خدا و نزدیكانش میدان اجتماع را براى معاویه و بنى امیه بگذارد از این نظر بود كه آن حضرت به صلح تن در داد و پیكار با معاویه با ترك نمود.

تحقیقى در ماهیت صلح امام حسینعليه‌السلام

تا اینجا ما فلسفه ى انجام شدن صلح و ارزیابى آن را از نظر سوزاندن ما شعله ور ساختید كه ما آن را براى دشمنان خود و شما بر افروخته ایم؟!

فاصبحتم البا لاعدائكم على اولیائكم بغیر عدل افشوه فیكم و لا امل اصبح لكم فیهم فهلالكم الویلات تركتمونا و السیف مشیم و الجاش طامن و الراءى لما یستحصف و لكن اسرعتم الیها كطیرة الدباء و تداعیتم الیها كتهافت الفراش.

شما مردم تشخیص خود را از دست دادهاید زیرا بر پیكار دوستانتان اجتماع كردید و بر حمایت از دشمنان خود اتفاق نمودید بى آنكه عدل و دادى را در بین شما اجراء كنند و یا به آرزوهاى خود در حكومت آنان دست یابند!!! آیا ننگ و عذاب بر شما نباشد با آنكه شما ما را ره كردید و با دشمنان ما پیوند نمودید در حالى كه شمشیرها در نیام بود و آتش جنگ بر افروخته نشده بود و راءى ها محكم بود در آن شتاب نمودن چون پروانگانى كه خود را به آتش مى زنند و در میان آن مى سوزند.

فسحقا لكم یا عبیدالامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و محرفى الكلم و عصبة الانام و نفثة الشیطان و مطفى السنن اءهولاء تعضدون و عنا تتخاذلون.

ننگ بر شما باد. شما از بزرگان گمراهان این امت و از شازده هاى این اجتماعید شما كتاب خدا را به دور انداختید و آن را تحریف نمودید - شما از گروه گناهكاران و پیروان شیطانید، شمائى كه سنت پیغمبر و مقررات آسمانى آن حضرت را محو ساختید، آیا از یزید و بنى امیه حمایت مى كنید ولى ما را رها مى نمائید و مخدول مى سازید؟!

اجل و الله غدر فیكم قدیم و شجت الیه اصوالكم و تاءزرت علیه فروعكم فكنتم اخبث ثمرشجى للناظر والكة للغاصب.

آرى به خدا قسم نیرنگ و فریب در شما بسیار با سابقه است و این صفت زشت اصول و فروع شما را فرا گرفته شما خبیث ترین ثمرى هستید كه چشم بیننده و ناظر را تعب مى دهید و گلوى خورنده را به رنج مى آورید.

الا وان الدعى قدر كزنى بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یاءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان نؤ ثر طاعة اللئمام على مصارع الكرام الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد و خذلان الناصر(189 )

اى مردم این بى پدر و ناپاك فرزند بى پدر (یعنى پسر زیاد) مرا بین دو كار مخیر گردانید كه باید یكى از آن دو را انتخاب كنم كنم یا شمشیر را اختیار كنم و كشته شوم و یا آن كه تن زیر بار ذلت بدهم، اما من تصمیم خود را گرفته ام و آن تصمیم جنگ است، من اهل ذلت و خوارى نیستم و اینها از ما خاندان پیغمبر خدا رضایت مى دهد و نه مؤمنین بدین ننگ راضى مى گردند و هم دامنهاى پاك مادرانى كه ما را تربیت كردند رضایت نمى دهند كه ما ذلت را بپذیریم و همچنین این راد مردانى كه اطاعت از مردم پست و فرومایه را بپذیرند اكنون آگاه باشید كه من با اهلبیت كم و جمعیت اندك خود با شما جنگ خواهم كرد

خوانندگان عزیز - در این خطبه ى آتشین حسینعليه‌السلام دقت كنید، در نظر بگیرید كه این خطبه را كسى ایراد نمود كه لبهاى مقدسش تشنه و شكمش گرسنه بود، كسى كه مى داند تا چند ساعت دیگر بدن مقدس او زیر سم ستوران لگد كوب خواهد شد، این خطبه در برابر هزاران نفر دشمن ایراد گردید كه با نیزه ها شمشیرهاى خویش آماده كشتن وى هستند با این حال اینگونه با شهامت سخن مى راند و جوانمردى و آقائى نشان مى دهد، به آن پیروان شیطان مى گوید كه شما تشخیص خود را از دست داده اید، از دودمان ابوسفیان كه دشمنان شما هستند حمایت مى كنید و ما را كه دوستان شما هستیم مى كشید، شما با شمشیرى كه پیغمبر در دستتان داد فرزند او را به قتل مى رسانید.

زاده ى امیرالمؤمنین در این گفتار سخن از بیعت با یزید به میان مى آورد و آن را ذلت و خوارى مى شمرد آن گاه تصمیم قطعى خود را بیان مى كند - همان تصمیمى كه از روز اول در مدینه گرفته بود - و مى فرماید من شهادت را مى پذیرم و تن زیر بار ننگ نمى دهم، حسینعليه‌السلام مى داند كه اكنون سرنوشت اسلام و حق و عدالت با تصمیم او بستگى دارد، حین مى داند كه بیعت با یزید باز كردن راه خوارى و سر شكستگى به سوى امت و اجتماع اسلامى است و تسلیم او را در برابر فرزند معاویه به منزله ى تسلیم نمودن اسلام و حقیقت است در برابر كفر و بیدادگرى و ستم، از این نظر مى فرماید: آن دامنهائى كه مرا تربیت كردند به این ذلت رضایت نمى دهند یعنى انتظار آن دامنها اكنون از من این است كه كشته كردن تا اسلام و حق را از نیستى نجات بخشم، خاندانم به اسارت بروند تا قرآن و عدالت را از اسارت آزاد سازم.

این منطق حسین است و فرزند برومند او على اكبر هم این منطق را از پدر تعلیم گرفت در هنگام رجز مى فرمود:

و الله لایحكم فینا ابن الدعى - به خدا قسم ممكن نیست كه فرزند یك بى پدر بر ما حكومت كند،

پیام جهانى حسینعليه‌السلام

حسین بن علىعليه‌السلام با منطقى رسا و روشن با مردم كوفه سخن گفت: ولى در آن دلهاى سخت تر از سنگ كمترین اثر نگذارد، در روز عاشوراء آن حضرت باره ها از خدا و پیغمبر دم زد، از قرآن و اسلام سخن به میان آورد، اما دید دلهاى آن درندگان كثیف و خونخواران دور و آن چنان وارونه گردید كه دیگر نام خدا و پیغمبر، صحبت از اسلام و قرآن نمودن براى آنها بى ثمر است و آن بى شرمان ننگین همچنان به خونریزى و كشتار جنایت مشغولند، این بود كه زاده ى زهرا لحن سخن را عوض كرد و گفتار خویش را با منطقى دیگر اداء نمود.

منطقى كه جهانى است و براى هر ملت قابل درك است. خطاب به آنان چنین فرمود:

ویلكم یا شیعة آل ابى سفیان ان لم یكن لكم دین و كنتم و لاتخافون المعاد فكونوا اءحرارا فى دنیا كم هذه...(190 )

یعنى واى بر شما اى پیروان دودمان بوسفیان! اگر شما دین ندارید و از قیامت و روز حساب نمى ترسید در دنیاى خود آزاد مرد باشید

این نداى آسمانى كه از حلقوم عطشان حسین خارج شده هر چند خطاب به آن مردم است، اما این گفتار یك پیام بزرگ و جهانى است، این پیامى است كه آن حضرت به جهان انسانیت مى دهد، در این خطاب فرزند پیغمبر اقوام ضعیف، جمعیتهاى ذلیل و مردم ستمكش را به آزادى و آزاد مردى دعوت مى كند و آنها را به نجات از زیر بار ذلتها، ننگها، سرشكستگى ها و خواریها مى خواهد آرى اگر نبود از حسین مگر همین گفتار، كافى بود كه جهان انسانیت به او عشق بورزد.

مردى كه گرفتار دریاى مصیبت و بلا است، كسى كه تشنه و گرسنه و مجروح است، مردى كه جوانان و یاران او را كشته اند، فردى كه ناله هاى جانسوز العطش (كه فرزندان خورد سال او بلند است) هر لحظه در گوش او طنین انداز است و او را رنج مى دهد كسى كه خاندانش در آستانه اسارت قرار دارند و خود او اكنون در میان خاك و خون مى غلطد، ولى با این حال سخن از آزادى بگوید، از عدالت و فضیلت دم بزند، بشریت را به نجات از زیر بار ذلت و ننگ دعوت كند!!! آیا هیچ فردى در چنین شرائط دردناك از آزادى دم زده است؟؟

آیا نباید به چنین انسانى عشق ورزید؟ آنهائى كه در سراسر جهان در راه آزادى، عدالت، حقیقت و براى نجات از زیر بار ستم و ظلم و مبارزه مى كنند، آیا نباید حسین را رهبر خود بدانند و به داشتن چنین پیشوائى افتخار كنند؟

كشتار خونریزى، جنایت، غارتگرى

خطبه هاى گرم و آتشین حسینعليه‌السلام یكى پس از دیگرى در روز عاشوراء ایراد مى گردید. اما بارى آن مردى كه قلوبهم كالحجارة اواءشد قسوة كمترین اثر نداشت و همچنان به كشتار مردان فضیلت و انسانهاى اجتماع سر گرم بودند و در برابر حقیقت شمشیر مى كشیدند حكومت یزید در آن روز كثیف ترین جنایتها را انجام داد و رذالت و بى شرمى را به پایان، رسانید، كشتند، سوزاندند، آتش زدند، غارت كردند، آب را بر روى كودكان و خردسالان بستند و خلاصه كار ننگ و فضاحت را تا جائى رساندند كه فرزند شیر خواره ى لب تشنه اى را هدف تیرهاى مسموم قرار دادند و با این عمل، خویش را براى همیشه و در نزد تمام ملتها رسوا ساختند زیرا حكومت فرزند معاویه دیگر نمى تواند كشتن بچه شیر خوار را از نظر نظامى توجیه كند، نمى تواند بگوید او كشته بود ما هم او را كشتیم، به میدان آمده بود ما به او تعرض كردیم. اینجا دیگر نمى توان گفت اگر به او آب مى دادند یا او را زنده مى گذاشتند به سپاهیان یزید حمله مى نمود و آنها را به قتل مى رساند، درباره ى یك طفل شیر خوار چنین عذرهائى را نمى توان آورد و براى كشتن او توجیه و تفسیرى نمى توان كرد آرى شهادت آن كودك یك سند زنده و پایدار بر مظلومیت حسین و رسوائى حكومت یزید است.

این سند بسیار گوى او روشن است و مى تواند از یك طرف مظلومیت فرزند پیغمبر و از سوى دیگر درندگى، وحشیگرى، رذالت، رسوائى و بیدادگرى حكومت یزید را براى همیشه و در نزد همگان به خوبى اثبات نماید. آیا یاران حسین و حتى طفل شیر خوار او را به قتل رساندند سپس دست كشتار آن حضرت زدند و آن منظره كامل آزاد مردى و انسانیت را هم شهید نمودند، اما رذالت و جنایت آنان تا اینجا هم پایان یافت!!!

دختر على از آینده ى كربلا سخن مى گوید

حكومت دودمان بنى ایمه مى خواهد هیچگونه نشانه اى از خاندان پیغمبر براى آیندگان بر جاى نگذارد و از این جا است كه دستور مى دهد بدنهاى پاك آزاد مردان امت را در زیر سم اسبان در هم بكوبند تا از آنان اثرى بر جاى نماند و خاطره هاى آنها براى همیشه فراموش شود اما او نمى داند كه حسینعليه‌السلام چراغ فروزان الهى است و این چراغ هیچگاه خاموش نخواهد شد.

( یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم و یاءبى الله الاان یتم نوره و لو كره الكافرون ) (191 )

مگر ممكن است دنیاى انسانیت و تاریخ بشریت این حادثه ى بزرگ و نهضت عظیم را فراموش كند؟! آیا ممكن است گذشت روزگار آن فاجعه ى خونین را كهنه سازد و یا آن روز از یاد ببرد؟!

فرزند معاویه آن چنان به غلط سرمست و مغرور بود كه تصور مى كرد دیگر كارها تمام شده و خاطره ى خاندان وحى براى همیشه محو گردیده است!! بغض و عداوت موروثى شدیدى كه آن بى اصالت بود كه نمى دانست آینده ى پرافتخار و عزت بى مانند حسین را تماشا كند، اما در همان شرائط دردناك و طاقت فرسا دختر امیرالمؤمنین زینب با دید واقع بین خود آن چنان آینده ى آن سرزمین و عظمت بى مانند برادر معصوم خود را مى بیند كه با یك جهان قاطعیت درباره ى آن سخن مى گوید:

مورخین بزرگ نگاشته اند هنگامى كه كاروان اسیر حسین را در روز یازدهم از قتلگاه عبور دادند و اما سجاد زین العابدینعليه‌السلام آن منظره دل خراش احساس طاهره را از نزدیك دیدار نمود سخت منقلب گردید، در اینجا زینت نزد برادر زاده آمد و عرضه داشت:

لا یجز عنك ماترى فوالله ان ذلك لعهد من رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله الى جدك و ابیك و عمك و لقد اخذالله میثاق اناس من هذه الامة الا تعرفهم فراعنة اهل الارض و هم معروفون فى اهل السموات انهم یجمعون هذه الاعضاء المتفرقة فیوارونها و هذه الجسوم المفرجة و ینصبون لهذا الطف علما لقبر ابیك سید الشهداءعليه‌السلام لا یدرس اثره و لا یعفوا رسمه على كرور اللیالى و الایام و لیجتهدن ائمة الكفر و اشیاع الضلالة فى محوه و تطمیسه فلا یزداد اثره الا ظهورا و امره الا علوا(192 )

یعنى این منظره دل خراش شما را به جزع در نیاورد، خداوند جمعى از این امت را خواهد فرستاد كه ستمگران زمین آنها را نمى شناسند ولى فرشتگان آسمان با آنها آشنا هستند، اینان خواهند آمد و این بدنهاى پاره پاره را جمع مى كنند و آنها را دفن مى سازند و بر این زمین نشانه اى براى قبر سیدالشهداء نصب مى كنند كه اثر آن محو نخواهد شد و گذشت تاریخ آن را كهنه نخواهد ساخت و هر چند كه ستمگران و پیروان ضلالت براى نابودى آن كوشش كنند بر عظمت و شوكت آن افزوده خواهد كشت

در اینجا دختر امیرالمؤمنین با قاطعیت تمام درباره آینده ى كربلا سخن مى گوید و از این همه عظمت و شكوهى كه قبر مطهر حسین اكنون دارد و مورد توجه آزاد مردان جهان در طول تاریخ بوده و تا پایان هم خواهد بود در آن روز دردناك و شرائطى كه ظواهر كار خلاف این را نشان مى داد خبر مى دهد.

شما در نظر بگیرید گوینده اى این سخن یك زن اسیر است كه اكنون در برابر جسد چاك چاك برادر ایستاده و آن منظره ى دل خراش را مى بیند با این حال روشن بینى او نسبت به آینده ى نهضت تا آنجا است كه مى گوید: هر چه ستمگران در محو آثار این قبر بكوشند عظمت و جلال آن افزون خواهد كشت!!

این سخن زینب است و آینده نشان داد كه دختر على بیهوده سخن نگفت، این حقیقى است و براى هیچ فردى جاى انكار نیست كه هر قدر گذشت زمان بر حادثه ى كربلا بیشتر مى شود عظمت، جلالت و قداست آن افزون تر و روشن تر مى گردد!!!

گویا نهضت حسینعليه‌السلام از این نظر بر خلاف تمام حوادث و پیش آمدهاى جهان است زیرا حوادث مهمى كه در جهان مى شود درست مانند سنگى است كه در داخل حوض وسیعى سقوط كند، این سنگ با سقوط خود خواه نا خواه موجى در آب ایجاد مى كند، ولى این موج تنها در محل سقوط شدید است اما هر قدر كه به عقب مى رود آرام مى گردد تا جائى كه اگر وسعت آن حوض بسیار باشد دیگر در اواخر آن از موج اثرى دیده نمى شود، حوادث و پیش آمدهاى بزرگ درست همین گونه است یعنى در همان هنگامى كه واقع شد و یا حداكثر در همان ماه یا سال موجى از خود در جهان به وجود مى آورد اما هر قدر دامت تاریخ پهن تر شود و از زمان آن حادثه بیشتر بگذرد بیشتر به دست فراموشى سپرده گشته و خاطره ى آن كهنه مى گردد، ولى حادثه ى خونین كربلا درست به عكس این قاعده ى طبیعى است یعنى در آن روزى كه این فاجعه ى دلخراش انجام شد موج آن بسیار بسیار كوتاه و براى عموم مردم نا محسوس بود، ولى هر قدر بر تاریخ وقوع آن بیشتر گذشت عكس العمل آن شدیدتر و موج آن عظیم تر گردید تا جائى كه امروز كمتر كسى در جهان یافت مى شود كه با تاریخ اقوام و ملل دیگر سر و كارى داشته باشد و با این حال از حادثه ى كربلا و نهضت حسین چیزى نداند.

موجى كه قیام خونین و مقدس فرزند پیغمبر به وجود آورد آن چنان جهانگیر شد كه شخصیتهاى بزرگى مانند گاندى هنگامى كه مردم هندوستان را براى به دست آوردن آزادى و استقلال دعوت مى كند بر نداى آسمانى حسینعليه‌السلام كه مى فرمود: فكونوا احرارا فى دنیا كم تكیه كرده و ملت ستم كشیده ى خود را براى اجابت آن ندا مى خواند و ما به خواست خداوند در پایان كتاب، نهضت حسینعليه‌السلام را از نظر دانشمندان بزرگ و آزادى خواهان مشهور جهان مورد بحث قرار خواهیم داد.

كاروان شهادت مأموریت خود را به پایان رساند

خوانندگان عزیز - در این جا قسمت دوم كتاب به پایان رسید.

ما در این قسمت كاروان حسین و حوادثى را كه براى آنها پیش آمد - از هنگام حركت از مدینه تا زمان شهادت آنان - قدم به قدم در حدودهدف اصلى كتاب مورد تعقیب قرار دادیم و با شواهد زنده و غیر قابل انكار تاریخى روشن ساختیم كه فرزند پیغمبر از ابتداء داراى هدفى مشخصى و سیاستى معین بوده است و خود به خوبى از مآل كار و پایان امر خویش آگاه بود.

ما در این قسمت نشان دادیم كه زاده ى امیرالمؤمنینعليه‌السلام تمام كارهائى كه انجام داد و تمام گفتارها و خطبه هائى كه ایراد فرمود و مكالماتى كه با دیگران داشت و همه و همه در تعقیب از همان سیاست و براى رسیدن به همان هدف بوده است، حسینعليه‌السلام آن چنان نقشه ى نهضت را تا اینجا عالى طرح كرده بود كه راحتى صحیح تر و براى رسیدن به آن اهداف بزرگ و جهانى طرحى بهتر از آن امكان نداشت، اما با این حال باید توجه داشت كه اگر طرحهاى نهضت آن حضرت تنها براى شهادت بود و در كربلا پایان مى یافت پیروزى یزید قطعى بود و امكان هیچگونه بهره بردارى از آن قیام خونین براى آن امام وجود نداشت زیرا فرزند معاویه در یك بیابان وسیع كاروان سلاله نبوت و خلاصه ى خاندان وحى را محاصره نمود و با انجام شرمگین ترین جنایت، آن حضرت و یاران وى این حادثه هر چند بسیار بزرگ و جانسوز بود، ولى براى حكومت زاده ى فرزند هند امكان داشت كه با استفاده از دستگاه وسیع تبلیغاتى و نیروهائى كه آن روز در اختیار وى قرار داشت به آسانى آن را تحریف نماید و یكباره آن را وارونه و قلب ماهیت سازد همانگونه كه در طول تاریخ بسیار از حوادث بزرگ را حكومت ستمگران و ناپاكان دچار تحریف نمودند.

حسین بن علىعليه‌السلام هر چند در روز شهادت خود سخن گفت و اهداف بزرگ و آسمانى خوبش را براى مردم كوفه و جهانیان روشن ساخت، از فساد حكومت و ماهیت آن دم زد، آینده ى شوم و خطرناك امت را آشكارا بیان نمود، اما فرزند معاویه به سادگى و آسانى مى تواند این نداهاى جان بخش را در همان سرزمین مدفون سازد و اجازه ندهد آنها به گوش دیگران برسد و به همین وسیله خون پاكترین سلاله نبوت و شیر مردان فضیلت را یكباره پایمال سازد.

از این جاست كه مى گوئیم اگر نقشه ى حسین تنها تا كربلا پایان مى یافت و براى بهره بردارى از آن نهضت بزرگ دیگر طرحى نداشت طبعا این فداكارى ها در برابر قدرت و امكانات وسیع حكومت كه از منبر و محراب گرفته تا اقتصاد و ارتش هم را در اختیار داشت یكباره خنثى مى گردید اما حسین خلیفة الله است، مردى كه از روز اول به تمام جوانب كار احاطه دارد و مآل امر وى كاملا براى او روشن است قطعا این چنین انسانى بیدار براى بهره بردارى از آن قیام بزرگ بى نقشه نیست، فرزند پیغمبر براى به ثمر رساندن نهضت مقدس خود طرحى بهت انگیز و آسمانى دارد و این طرح باید به وسیله ى كاروان اسراء یعنى زنان، دختران، كودكان خردسال و ریسمان به بازو بسته او اجراء گردد.

همانهائى كه هنگام حركت از مكه امام درباره ى آن به محمد حنفیه فرموده بود: آن الله شاء اءن یریهن سبایا - خداوند مى خواهد این زنان را اسیر ببیند اكنون سر اسارت آنان روشن مى گردد و پرده ها یكباره بالا مى رود، ما به خواست خداوند در قسمت سوم این كتاب درباره ى نقش اسراء سخن خواهیم گفت و وظیفه مهم و حیاتى آنان را از نظر بهره بردارى از نهضت بیان خواهیم كرد و نشان خواهیم داد كه چگونه این كاروان تبلیغ حسین وظیفه بزرگ و مقدس خود با به عالى ترین صورت انجام داد و چگونه توانست موج بنیان كن انقلاب را تا شام برساند و از این راه پایه هاى قوى حكومت دودمان بوسفیان را سخت متزلزل و بى ثبات سازد.