بخش سوم: نقش اسراء در بهره بردارى از نهضت و به ثمر رساندن آن
قافله اى اسیران یا كاروان تبلیغ
در قسمت دوم این كتاب، ما سیاست و روش خاص حسین بن علىعليهالسلام
را زا زمان حركت از مدینه تا هنگامى كه آن حضرت قیام مقدس و خونین خود را در كربلا به پایان رساند، مورد بررسى و بحث قرار داده ایم و روشن ساختیم كه این نهضت هر چند تا پایان شهادت با عالیترین و صحیح ترین طرح ممكن انجام گردید، ولى با این حال اگر براى بهره بردارى از آن فرزند پیغمبر داراى نقشه اى دقیق و حساب شده نبود نه تنها یزید بن معاویه به آسانى مى توانست آن فاجعه ى خونین را تحریف سازد بلكه از تمام آن حوادث در راه تثبیت منافع و حكومت خویش و تسلط هر چه بیشتر بر مردم هم بهره بردارى مى نمود، ولى رهبر معصوم انقلاب كه براى خنثى كردن نقشه هاى شیطانى یزید و رهبرى كردن این نهضت تا پایان شهادت عالى ترین طرحها را داشت براى استفاده ى از آن همه فداكاى هاى خود و یاران با فضیلت خویش هم بهترین نقشه ها را دارا است و زنان و كودكان اسیر وى مأمور اجراى آن نقشه و مسئول بهره بردارى از آن نهضتند.
این كودكان و زنان داغ دیده هر چند در صورت اسیران بى پناه به سوى شام در حركتند اما در واقع كاروان تبلیغ حسینند و سرنوشت نهضت اكنون به دست آنها سپرده شده است، آنها باید با یك روشن بینى خاص از فرصتهاى مناسبى كه در طول راه پیش مى آید تا آخرین حد ممكن استفاده كنند، آنها باید از میان همان محملهاى بى روپوش و با همان بازوهاى به ریسمان بسته و در لباس اسارت با مردم صحبت كنند و خطبه ها ایراد نمایند.
حكومت یزید را در برابر اجتماع و ملت به محاكمه بكشند و سند محكومیت و رسوائى و ننگ آن را صادر نمایند، آنها باید حقیقت و صورت واقعى فاجعه ى درد ناك كربلا را از دستبرد و تحریف حكومت حفظ كنند و آن را با همان قداست و عظمت به اطلاع امت برسانند، آنها دستگاهاى ضبط حسینند و باید نداهاى روح بخش آن امام را با همان سوز و گدازى كه داشت بگوش همگان برسانند.
بنابراین، وظیفه خاندان حسینعليهالسلام
حیاتى است و باید با دقت و مراقبت خاصى انجام گیرد.
حادثه ى دردناك كربلا هر چند به تنهائى كافى است كه خشم و نفرت مردم را علیه دودمان بنى امیه سخت تحریك كند و پاكترین احساسات و عواطف امت را به سوى حسین و خاندان پیغمبر متوجه سازد، اما خطر بزرگى كه در راه به ثمر رسیدن این نهضت آن را تهدید مى كند امكان تحریف آن به وسیله دستگاه حكومت است، اینجا كاروان اسیران مأموریت دارد این تهدید ندهد، مسئولیت بزرگ و مهم این زنان و كودكان این است كه به نام سوگوارى، عزادارى، گریه كردن، ضجه زدن خاطره كربلا را زنده نگه دارند و با بیان خیانتها و فجایع رسوائى كه یزید در آن بیابان انجام داد امت اسلامى را در جریان آن حوادث آنگونه كه هست قرار دهند و اكنون ما به خواست خداوند روشن مى سازیم كه چگونه وظیفه حیاتى به وسیله ى اسراى اهلبیت به عالى ترین صورت انجام گردید و چگونه آنها توانستند با استفاده از فرصتهاى متناسب اجتماع مسلمین را از هدف مقدس سالار شهیدان آگاه سازند و از این راه آن نهضت خونین را به ثمر برسانند.
هدف ما در این قسمت (همانند قسمت اول و دوم) شرح همه ى پیش آمدها و نقل تمام حوادثى كه در طول راه انجام گردیده نیست بلكه مقصود تنها بررسى حوادث و امورى است كه وسیله ى كاروان اسیران از هنگام حركت از كربلا تا زمان برگشت آنان به مدینه به منظور رسوا كردن حكومت و به ثمر رساندن نهضت انجام گردیده است.
ما در این قسمت بیشتر به بحث و توضیح درباره ى خطابه ها و سخنرانیهائى كه بوسیله ى خواهران و فرزندان حسین ایراد گردیده و عكس العمل شدید آنها از نظر حكومت و افكار امت مى پردازیم، اكنون شروع به این قسمت:
دختر علىعليهالسلام
خطابه اى آتشین ایراد مى كند
قافله اسیران روز یازدهم محرم به سوى كوفه حركت نمود، مردم كوفه كه از حسینعليهالسلام
دعوت كرده بودند تا به سوى آنها بشتابد و مقام امامت و رهبرى آنان را در دست گیرد همان مردم در بیابان كربلا گرد آمدند، آن حضرت و یاران با وفاى او را با لبهاى تشنه به شهادت رساندند و اكنون هم خاندان وحى را اسیر كرده و با وضعى دلخراش بجانى كوفه مى برند و روز دوازدهم محرم اسراى اهلبیت وارد كوفه گردیدند تا مأموریت بزرگ و حیاتى خود را از آنجا شروع كنند، ولى ما پیش از آنكه درباره ى اولین قدم خاندان حسینعليهالسلام
كه به منظور بهره بردارى از نهضت آن حضرت در كوفه بر داشته اند بحث كنیم، باید موفقیت كوفه را از نظر این خاندان مورد توجه قرار دهیم.
خوانندگان عزیز - شما مى دانید كوفه مدت پنج سال تقریبا آن حضرت و پایگاه دوستان آن بزرگوار بوده است؛ زینب كبرى و دختران و فرزندان على تا چند سال قبل در نهایت عزت و احترام در اینجا زندگى مى كردند، اكنون همان زینب مى خواهد وارد كوفه شود، اما در حالى كه اسیر است و در میان محملى بى روپوش جاى دارد زینب مى خواهد به كوفه وارد گردد، در حالى كه برادر معصومش و جوانان بنى هاشم كشته گردیدند و اطفال آن حضرت با وضع رقت بار در حال اسارت در برابر چشم او قرار دارند.
كوفه اى كه تا دیروز زینب را با عزت و احترام در خود جاى داده بود اكنون آن قهرمانه ایمان و فضیلت در حال اسارت مى پذیرد، این وضع خاصى كه آن شهر از نظر خاندان على و شیعیان آن حضرت دارا است بر حكومت زاده ى زیاد هم پوشیده نیست او با آنكه اكنون كاملا بر اوضاع مسلط است و با نیرنگهاى شیطانى و جنایتهاى غیر انسانى خود توانست دلها را در برابر قدرت خود سخت پر از رعب و وحشت سازد با این حال از آوردن خاندان اسیر حسین به كوفه ترسان است كه مبادا خونها به جوش آید و جنبشى انسانى و اصیل براى تباه ساختن ریشه هاى حیات ننگین او انجام گیرد. از این نظر مراقبت هاى لازم را انجام داد و حكومت نظامى سختى اعلام نمودت اولا دستور داد هیچ یك از مردم كوفه در روز ورود اهلبیت سلاح جنگ بر ندارد و با اسلحه از خانه بیرون نیاید و ثانیا ده هزار نفر مرد مسلح از ارتشیان خود را در بین مردم و در تمام قستمهاى حساس شهر و مسیر اسراء گمارد تا به شدت مراقبت اوضاع باشند
و با این ترتیب فرزند زیاد حداكثر احتیاط را از نظر مراقبت انجام داد.
آنگاه دستور داد خاندان فضیلت را (در حالى كه سرهاى شهداء و آزاد مردان كربلا بر بالاى نیزه پیشاپیش آنها بود) وارد كوفه گردانند قافله ى اسیران در این شرائط به كوفه در آمدند در حالیكه اجتماع عظیم و بى سابقه اى از طبقات مختلف در خیابانها و كوچه ها گرد آمده و آنها را تماشا مى گردند.
زینب كبرى در میان محمل جاى گرفته و منظره ى كوفه را مى نگرد، نا گاه گذشته ى زندگى او در این شهر در برابرش مجسم گردید و آن حوادث دوران پدر یكى بعد از دیگرى از خاطره ى پاك او مى گذرد، با خود مى گوید: آیا اینجا كوفه است؟! همان كوفه اى كه پدرم در آن حكومت مى كرد و من با عزت و احترام در آن زندگى مى كردم؟ آیا من همان زینبم كه اكنون در میان محمل بى روپوش جاى گرفته ام؟! آیا اینان همان مردم اند كه حسین و جوانان او را كشته اند و اكنون براى تماشاى خاندان وى جمع شده اند؟! این افكار پیاپى از برابر زینب مى گذرد.
اینجا بود كه آن بانو تصمیم گرفت از این اجتماع عظیم استفاده كند و اولین قدم را در راه بیان حقایق كربلا و رسوا كردن حكومت آل سفیان بر دارد، تصمیم گرفت خطابه اى جانسوز ایراد كند و مردم را از عظمت جنایتى كه حكومت زیاد با دست آنان انجام داد با خبر سازد.
شرائط سخن گفتن براى زینب آماده نیست اما
خوانندگان ارجمند - دختر بزرگ امیرالمؤمنینعليهالسلام
تصمیم دارد سخن بگوید و خطابه اى كوبنده ایراد كند، اما متأسفانه هیچ یك از شرائط سخن براى آن بانوى بزرگ آماده نیست زیرا:
شرط اول - براى سخنران این است كه هیچگونه ناراحتى درونى مانند گرسنگى او را رنج ندهد تا بتواند با تسلطى كامل و بیانى رسا سخن بگوید، ولى زینب این شرط را فاقد بود زیرا هر چند بعد از شهادت حسینعليهالسلام
به طور جیره بندى آب و نان به خاندان آن حضرت مى دادند، اما بسیار كم و در حداقل، و مخصوصا فردى مانند زینب كه سر پرستى فرزندان برادر را بر عهده داشت از سهمیه خود كمتر استفاده مى نمود و قدرى از آب و نان خویش را براى برادر زاده گان ذخیره مى نمود.
شرط دوم - گوینده باید براى مردمى سخن بگوید كه نبست به وى نظر منفى ندارند و با دیده احترام به او مى نگرند، ولى اگر خطیب به خواهد در اجتماعى سخن براند كه شنوندگانى نبست به وى با نظر حقارت مى نگرند در این صورت نیم تواند با فكرى آرام و بدون اضطراب گفتار خویش را ایراد كند، متأسفانه براى زینب علیه اسلام شرط دوم وجود نداشت، زیرا هم چند بسیارى از مردم مى دانستند كه آنها از خاندان على هستند، ولى جمعى هم از مردم بودند كه اصولا نیم دانستند اینان از كدام دود مانند، این جمع اى كاروان را تنها به این صورت مى شناختند كه مردهاى آنها علیه حكومت قانونى!!! یزید خروج كردند و كشته شدند و خاندان آنها اسیر گردیدند و اكنون وارد كوفه مى شوند شاهد بر این جمله اى است كه شخصیت عظیم علمى سید بن طاوس نقل مى كرد، نام مبرده مى نویسد:
فلما قار بوا الكوفة اجتمع اهلها للنظر الیهن فاشرفت امراءة من الكوفیان فقالت من اى الاسارى انتن؟ فقلن نحن اسارى آل محمد صلى الله علیه اله
یعنى هنگامى كه كاروان اسیران به نزدیك كوفه رسیدند مردم براى تماشاى آنان جمع شدند و یكى از زنان كوفه با آنها گفت شما از چه خاندانى هستید؟ ما اسراى آل محمدیم
شاهد دیگر نبشته ى مرحوم سپهر است كه مى نویسد: هنگامى كه سهل وارد كوفه شد و وضع آن شهر را غیر عادى دید از پیرمردى پرسید چه خبر تاره اى است؟ او در پاسخ گفت این مردم بعضى به نصرت لشكر یزید شادند و جمعى به شكست سپاه حسین سوگوار
اكنون آنچه كه از این دو جمله ى تاریخى استفاده مى گردد این انسان كه جمعى از مردم كوفه اگر چه آن كاروان فضیلت را مى شناختند و بر آنها سوگوار بودند، اما برخى هم اصولا آنها را نمى شناختند و براى شكست آنان شادى مى نمودند.
بنابراین زینب دومى شرط خطبه را هم فاقد است زیرا مى خواهد براى مردمى سخن مى گوید كه جمعى از آنان به او نظر منفى دارند و با حقارت به وى مى نگرند
شرط سوم - گوینده باید در محیطى آرام سخن بگوید ولى زینب خطابه ى خود را در محیطى ایراد كرد كه در آن از سكوت و آرامش خبرى نبود.
شرط چهارم - یك خطیب هنگامى مى تواند گفتار خود را كامل ایراد كند كه مرعوب قدرتى نباشد و فشارى را بر خود احساس ننماید زیرا رعب و ترس از قدرت اجازه نمى دهد گوینده مسلط بر گفتار خویش باشد و منویات خود را به طور كافى اداء سازد، اما دختر امیرالمؤمنینعليهالسلام
مى خواهد در شرائطى سخن بگوید كه اولا در حال اسارت است و ثانیا ده هزار مرد مسلح، سخت بر اوضاع مراقبت مى كنند، با این ترتیب آن بانو سایه ى شوم و سهمگین قدرت پسر زیاد را به خوبى بر سر خود احساس مى كند.
شرط پنجم - یك سخنران هنگامى بر گفتار خود تسلط دارد كه مناظر ناراحت كننده اى كه موجب پریشانى فكر اوست در برابر وى قرار نگیرد، ولى زینب هنگامى سخن مى راند كه مناظر دلخراش فراوانى در برابر او قرار داشت، چه مناظره اى براى ایجاد اضطراب و پریشانى فكر از این نیرومندتر كه دختر على برادر زادگان و زنان و خواهران آن امام را در شرائط ناراحت كننده اى در برابر خود مشاهد مى كند؟! با این ترتیب هیچ یك از شرائط خطابه براى زینب آماده نیست، اما با این حال بانوى قهرمان كربلا تصمیم گرفت از این فرصت بزرگ استفاده كند و حادثه ى دردناك عاشوراء را كه سند رسوائى حكومت یزید است با بیانى آتشین و گرم با مردم در میان بگذارد. ابتداء آن شیر زن با ندائى فرمان سكوت داد.
اوماءت الى الناس ان اسكتوا فسارتدت الانفساس و سكنت الاجراس.
با این فرمان نفسها در سنینه حبس گردید و شترها از حركت باز ایستادند تمام گردنها كشیده شد دو گوش فرا مى دهند تا ببینند آن بانو چه مى گوید!!!
زینب شروع به سخن كرد اما پیش از آنكه با مردم خطاب كند ابتداء دودمان خود را معرفى نمود تا همگان با نظر عظمت و احترام به او و گفتار او بنگرند فرمود:
الحمد الله و الصلوة على ابى محمد و آله الطیبین الاخیار
سپاس مى گذارم خداى را و درود مى فرستم بر پدرم محمد و خاندان پاك او
خوانندگان عزیز - در این جانب زینب از پیغمبر اسلام تعبیر به پدر مى كند با آنكه روش اهلبیت در خطابه ها این بود كه آن حضرت را به لقب رسول یا بنى یاد مى كردند و بر وى درود مى فرستادن؟!
شما شاید كه یك مورد هم نیابید كه دودمان وحى از پیغمبر به عنوان اب و پدر یادى كرده باشند؟! اما زینب در اینجا گفت: درود بر پدرم پیغمبر!!! آرى زینب مى خواهد پیش از گفتار، خود را این قافله اسیران را معرفى را معرفى كند و نسبت خویش را با پیغمبر روشن سازد تا همگان دریابند اینها كیانند و از كدام دودمان و قبیله اند تا از این راه بتواند از همان ابتداء افكار و احساسات مردم را در اختیار گیرد، اكنون كه این هدف بزرگ با این جمله ى كوتاه ابى محمد انجام گردید و مردم دیگر بوى به عنوان یك دختر پیغمبر مى نگرند نه به صورت یك بانوى اسیر، رشته سخن را در دست گرفت و خطاب به مردم چنین فرمود:
یا اهل الكوفة یااهل الختل و الغدر اءتبكون فلا رقات الدمعة و لا هداءت الرنة انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتخذون ایمانكم دخلا بینكم الاوهل فیكم الالصلف و النطف و الصدر و الثنف و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعى على دمنة او كفضة على ملحودة الاساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله علیكم و فى العذاب اءنتم خالدون
اى مردم كوفه اى اهل فریب و خدعه آیا بر ماى مى گریید؟ هنوز چشمهاى ما گیران است و ناله هاى ما خاموش نگردیده، مثل شما مثل همان زنى است كه رشته ى خود را مى بافت و سپس آن را بر مى گشود، شما هم با پیغمبر ایمان آوردید و ریسمان ایمان خویش را محكم بافتند، اما با این گناه عظیم دوباره آن را گشودید و شما نیست جز چاپلوسى و شر و فساد و نخوت و عجب و بغض و تملق از كنیز زادگان و با دشمنان غمازى كردن، شما مانند گیاهى هستید كه بر مزبله اى بروید، نه قابل اكل است و نه موجب نفع و یا مانند نقره اى مانید كه در دل خاك دفن گرده شما مستوجب غضب خدائید و در دوزخ جاى دارید.
اءتبكون و تنحتون؟ اى والله فابكوا اكثیرا و اضحكوا قلیلا قلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا وانى ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سید شباب اهل الجنة و ملاذ ذخیرتكم و مفزع نازلتكم و منارحجتكم و مدرة سنتكم الاساء ماتزرون بعدا لكم و سحقا فلقد خاب السعى و تبت الایدى و خسرت الصفقة و بوء تم بغضب من الله و ضربت علیكم الذلة و المسكنه.
پس از آنكه ما را كشتید اكنون بر ما مى گیرید؟! آرى به خدا سوگند كه باید بسیار بگریید و كم بخندید، هر آینه ننگ و عار این جنایت دامن شما را گرفته است و با هیچ آبى نمى توانید این لكه ننگ را بشوئید، چگونه شسته مى شود قتل پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت، شما كشتید كسى را كه پناهگاه نیكانتان و داد رس در هنگام بلا و مصیبتتان بوده است.
كسى كه نشانه ى حجج شما و جایگاه سنت شما بوده، اى اهل كوفه گناه زشتى را مرتكب شدید و هلاك و عذاب بر شما باد، كوششهاى شما بى نتیجه و دستهاى شما بریده باد در این كار سخت زیان كردید و غضب خداى را بر خود نازل نمودید و داغ ذلت و مسكنت بر شما نقش بست.
ویلكم یا اهل الكوفة اءتدرون اى كید لرسول الله فریتم؟! و اى كریمة له ابرزتم؟! و اى دم له سفكتم؟! و اى حرمة انتهكتم؟! و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء كطلاع الارض او ملاء السماء افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى و انتم لاتنصرون فلا یستخفنكم المهل فانه لایخفره البدار و لا یخاف فوت الثاروان ربكم لبالمرصاد
واى بر شما مردم كوفه آیا مى دانید كدام پاره ى جگر از مصطفى را شكافتید؟! و كدام پرده نشینان عصمت را از پرده بیرون افكندید؟! آیا مى دانید چه خونى از پیغمبر بر زمین ریختند؟! و چه حرمتى را از او هتك نمودید؟ شما گناهى بسیار قبیح و داهیه اى عظیم انجام دادید گناهى كه زمین را پر كرده و آسمان را فرا گرفته است آیا عحب مى كنید اگر آسمان خون ببارد؟! هر آینه عذاب خداوند در آخرت ذلت آور و سخت تر است در حالیكه آن روز شما یارى نمى شوید و حمایت نخواهید شد اكنون كه خداوند به شما مهلت داده خوش دل نباشید چه آنكه خدا در مجازات عجلت نمى كند و بیم ندارد كه وقت مكافات سپرى گردد و سرعت در مكافات او را تحریك نمى نماید و بدانید كه پروردگار شما در كمین گاه است؟
دختر امیرالمؤمنینعليهالسلام
این خطابه گرم و آتشین را ایراد كرد در حالیكه مصائب كربلا سخت او را رنج مى دهد و اكنون هم در حال اسارت است؟!! با این حال آن چنان كوبنده و مسلط سخن گفت كه بشیر بن حزیم اسدى مى گوید:
ولم اءخفرة والله انطق منها كانها تفرغ من لسان امیرالمؤمنین على بن ابیطالبعليهالسلام
یعنى به خدا قسم من زنى را در نهایت عفت و حیا ندیدم كه بهتر از زینب سخن بگوید!! آنگونه خطابه خواند كه گویا این كلمات از زبان على بن ابیطالب شنیده مى شود!!
زینب در این گفتار مردم خفته ى كوفه را بیدار كرد، مردمى كه با افسونهاى حكومت گویا در خواب مرگبارى فرو رفته بودند و نمى دانستند چه جنایت بزرگى را فرزند معاویه با دست آنان انجام داد، جنایتى كه (بنا به گفته ى زینب) ننگ و عار آن محو شدنى نیست و داغ رسوائى آن پاك نخواهد شد.
عكس العمل این خطبه در بین آن مردم آنقدر شدید و عجیب بود كه مورخین بزرگ و معتبر اسلامى نوشته اند:
فوالله لقد راءیت الناس یومئذ حیارى یبكون و وضعوا ایدیهم فى افواههم.
یعنى به خدا قسم در آن روز مردم كوفه را دیدم كه بهت زده اشك مى ریزند و از شدن غم و دستها را بر دهان گرفته و انگشت هاى خود را مى گزند.
سخنان زینب مانند صیحه اى بود آسمانى كه محیط كوفه را فرا گرفت و در آن اثر عمیق و جانسوزى گذارد، دختر امیرالمؤمنینعليهالسلام
فاجعه ى دردناك كربلا را كه با دست همان مردم بى فضیلت انجام گردیده بود و بى پرده و سوزناك براى آنان بیان كرد و آنها را براى انجام آن جنایت به سخت ترین وجه مورد توبیخ و تحقیر و سرزنش قرار داد.
زینب كبرى با كلمات ملكوتى خود حقایق دردناك عاشوراء را بیان كرد تا حكومت زاده ى زیاد بنواند آن را تحریف كند و ماهیت قضیه را عوض نماید. تصور نشود عكس العمل این خطبه و هیجان شدیدى كه در بین مردم كوفه ایجاد گردیده بود آنى بود و پس از مدتى كوتاه فراموش گردید! نه این تصور باطل و نادرست است، گفتار زینب آن چنان عمیق در مردم كوفه اثر گذارد كه بالاخره توانست با دست همان مردم از كارگردانان و شركت كنندگان در حادثه خونین طف به بدترین وجه انتقام بگیرد، مردم كوفه گویا خفته بودند و زینب آنها را بیدار كرد، و با روشن ساختن عظمت و بزرگى جنایتى كه با دست آنان واقع شد و تحقیر و توبیخ شدیدى كه نسب به آنها انجام گردید خشم و غضب آن مردم را علیه عبیدالله زیاد و یاران او سخت به جوش آورد، آن چنان جوششى كه دیگر آرام نشد تا هنگامى كه همام مردم در تحت لواى مختار گرد آمدند و صرفا به خاطر خونخواهى حسین و با شعار یالثارات الحسین دست به شورشى مقدس و انسانى زدند، شورشى كه موج سهمگین و مرگبار آن پسر زیاد و تمام شركت كنندگان در جنایت كربلا را گرفت و همه آنها را به دردناكترین وجه به دست انتقام سپرد.
راستى اگر این خطابه ى آتشین و كوبنده ى زینب نبود آیا حكومت زاده ى زیاد نمى توانست كوفه را همچنان در حالت بى خبرى و خواب نگهدارد و این داهیه ى عظمى را بسیار كوچك و ناچیز جلوه دهد؟ آیا اگر این سخنان سوزناك زینب نبود كه حقایق را بى پرده بیان كرد و وضع رسوا و شرمگین مردم كوفه را آشكارا براى آنها روشن ساخت باز هم مى توان گفت كه كوفه در صدد بر مى آید تا براى جبران گذشته ننگین خود آنگونه از كشندگان حسین و یاران پاك وى انتقام بگیرد؟!
اینجا است كه ما به ارزش حیاتى خطبه ى زینب از نظر نهضت پى مى بریم و نقش عظیم آن را در توجه دادن افكار مردم به خاندان پیغمبر و ایجاد بغض و عداوت در دلهاى آنان نسبت به حكومت دردمان بنى امیه به خوبى درك مى نمائیم.
زینب زاده ى زیاد را تحقیر مى كند!!
فرزند زیاد كه اكنون بر حسین تسلط یافت و آن حضرت و یاران او را به قتل رساند و خاندان پاكش را در حال اسارت وارد كوفه ساخت مى خواهد آنچه كه آن را به غلط پیروزى مى نامد به رخ تمام اشراف و بزرگان كوفه بكشد تا از این راه رعب و وحشت بیشترى در دل هاى آنان ایجاد كند از این نظر مجلسى عظیم به وجود آورد كه در آن بسیارى از طبقات مردم شركت داشتند، در آن مجلس افسران بزرگ عبیدالله صف كشیده اند و قدرت سهمگین وى به طور محسوس بر سر همه سایه افكنده است، در این هنگام دستور داد آن اسیران فضیلت را در آن حاضر سازند.
پسر زیاد تصور مى كند كه دیگر در خاندان پیغمبر نیروئى باقى نمانده و این زنان و كودكان كه دیروز تمام كسان و مردان خود را از دست داده اند اكنون سخت بال و پر شكسته اند و هنگام مواجه شدن با وى حداكثر فروتنى و خضوع را نسبت به او انجام خواهند داد!! این فكرى بود كه عبیدالله در سر مى پروراند غافل از آنكه اینان خاندان پیغمبر و از دودمان هاشمند، آنها اگر مى خواستند ذلت را بپذیرند شهادت را انتخاب نمى كردند و اسارت را بر نمى گزیدند.
در كشورى كه بى اصالت ترین افراد مانند زاده ى زیاد فقط به خاطر خدمت به حكومت یزید اینگونه برگرده ى امت سوار گردیده اگر حسین در برابر این حكومت تسلیم مى گردید و دست بیعت به فرزند معاویه مى داد عالیترین پستها و منصب هاى حكومتى در اختیار وى بود، اما از نظر حسین و منطق انسانى وى آن زندگى و مقام چیزى جز ذلت و نكبت نیست.
حسین چون مى خواست عزیز باشد شهادت را پذیرفت و اسارت را براى خاندان خود بر گزید، فرزند امیرالمؤمنین اسارت و ذلت زینب را هنگامى مى دانست كه خود در برابر یزید تسلیم گردد، ولى اسارتى كه به جرم آزاد مردى و دفاع از حقیقت و آزادى اش موجب افتخار و سرافرازى است.
اما متأسفانه این منطق بزرگ براى سفله هاى امت و رسواترین افراد اجتماع مانند زاده ى زیاد قابل درك نیست، او به غلط تصور مى كند كه حسین مغلوب گردیده و او پیروز است، آن بى چاره تیره بخت گمان مى برد كه فاجعه هولناك كربلا دیگر رمقى براى خاندان على باقى نگذارد. فرزند زیاد انتظار دارد همانگونه كه قدرت نا چیز وى چشم نامردان اجتماع را پر مى كند و دلهاى آنها را مى لرزاند به همین نسبت در زینب و زنان و كودكان دیگر حسین هم اثر بگذارد، اما به زودى به اشتباه بزرگ خود پى برد و آن غرور و نخوت وى آن چنان در هم شكست كه براى او سخت دردناك بود، دستور داد خاندان حسین را در مجلس حاضر سازند، ولى دید هنگامى كه دختر على وارد مجلس گردید كوچكترین اعتناء به او و قدرت او نكرد، قدمها را بسیار شمرده بر مى دارد مانند یك فرمانده پیروز و فاتحى كه اكنون از پیكارى بزرگ بر گشته، زینب اینگونه به مجلس وارد شد و در گوشه اى دور از جمعیت جاى گرفت!! طرز ورود زینب آن چنان براى عبیدالله ناراحت كننده و كوبنده بود كه از حاضرین پرسید من هذاالمتكبرة - این زنى كه با این نخوت و غرور وارد بر ما گردید كیست؟ به او گفتند: هذه زینب بنت على - ابن زن دختر على زینب است آن ناپاك هنگامى كه نام علىعليهالسلام
را شیند خشم او كه از عمل زینب به هیجان آمده بود شدیدتر شد و براى انتقام از آن بانو به حربه ى فرومایگان و بى اصالتها دست زد و به زینب و خاندان وحى اهانت كرد و گفت: الحمدلله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب احد و ثتكم.
حمد خداى را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را آشكار ساخت:
دختر امیرالمؤمنین كه براى او سخن گفتن با عبیدالله بسیار دشوار و ناگوار است، زینبى كه در شام شدیدترین انتقاد را از یزید و دستگاه حكومت او مى نماید و به بدترین وجه او را تحقیر مى كند با این حال به او مى گوید: اى فرزند معاویه این از جفاى روزگار است كه مرا در شرائطى قرار داد تا با تو سخن بگویم اما من تو را بسیار كوچك مى شمرم و سخت توبیخ مى كنم؟
براى چنین بانوى قهرمانى سخن گفتن با فرزند زیاد كه از پست ترین و بى اصالت ترین نوكران زاده ى معاویه است بسیار دشوار و ناراحت كننده است، از این نظر در برابر یاوه وى پاسخى بسیار كوتاه اما قاطع مى دهد:
الحمدلله الذى اكرمنا بنبیه محمدصلىاللهعليهوآله
و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا
حمد خداى را كه ما را به پیغمبرش شرافت بخشید و از آلودگیها و پلیدیها پاك گرداند. پسر زیاد رسوا نمى شود مگر فاسق و دروغ نمى گوید مگر فاجر و آن هم ما خاندان پیغمبر نیستیم.
عبیدالله هنگامى كه این پاسخ را از زینب شنید شهادت حسینعليهالسلام
را رسما به رخ او كشید و با پوزخند و استهزائى گفت: كیف راءیت صنع الله باخیك؟
یعنى كار خدا را با برادرت چگونه دیدى؟ زینب دید اینجا باید داد سخن داد و حقایق بى پرده آشكار ساخت زیرا فرزند زیاد با گفتار، گویا حوادث كربلا را تحریف كند، شهادت حسین و پیروزى ظاهرى و سطحى خود را به حساب خداوند و اراده و خواست او بگذارد و از این راه بر جنایات خود پرده پوشى كرده و امر را بر بزرگان و مردم كوفه مشتبه سازد و آن را صنع الله بخواند، در چنین شرائط حساس دیگر زینب نباید ساكت بنشیند باید حقیقت را آشكار سازد و اجازه ى اینگونه تحریف و مغالطه به استاندار كوفه ندهد، به این علت پرورش یافته دامان على لب به سخن گشود و در پاسخ او گفت.
ماراءیت الاجمیلا. هؤ لاء قوم كتب الله علیهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم و سیجمع الله بینك و بینهم فتتحاجون و تتخاصمون عنده و ان لك یابن زیاد موقفا فاستعدله جوایا و انى لك به ثكلتك امك یابن مرجانه
یعنى من از خداوند درباره برادرم ندیدم مگر نیكوئى و جمال، برادرم و یاران او كسانى بودند كه خداوند براى آنها شهادت را مصلحت دانست و آنها با اختیار خود به سوى قتلگاه خویش آمدند اما بزودى پروردگار بین تو و آنان در دادگاه عدل خود جمع خواهد نمود و در آنجا تو را به محاكمه مى كشند.
اى پسر زیاد براى تو موقفى است كه باید براى دادن جواب در آن آماده باشى، ولى چگونه مى توانى از این گناه عظیم جواب بدهى؟ اى زاده ى مرجانه مادر بر تو بگرید.
این نهیب كوبنده ى زینب آن چنان در مجلس طنین انداخت كه دلها را پر از هول و هراس كرد و عبیدالله را در برابر بزرگان و اشراف كوفه سخت كوچك و تحقیر نمود دختر امیرالمؤمنینعليهالسلام
در آن مجلس شوم اجازه نداد تا زاده ى زیاد آن قیام خدائى را كه پاكترین مردان اسلام رهبرى آن را داشتند به آن حضرت تحریف كند و آن را خواست خدا و صنع پروردگار بنامد، و با این ترتیب پرده بر روى جنایتها و وحشیگریهاى خویش بكشد.
بانوى بزرگ كربلا تا اینجا وظیفه مهم و حیاتى خویش را در پاسدارى از نهضت به خوبى انجام دد و با ایراد خطابه اى آتشین در برابر مردم و سخنان قاطعى كه در مجلس فرزند زیاد ایراد فرمود به خوبى توانست مسیر فاجعه ى خونین طف را از دستبرد حكومت حفظ كرده و افكار مردم را براى گرفتن انتقامى دردناك از به وجود آورندگان آن حادثه آماده سازد.
استاندار كوفه پس از آنكه مجلس خود را به پایان رساند دستور داد تا آل الله را به زندان بردند و در میان قید و بند كشیدند آنگاه نامه اى به یزید نوشت و ضمن شرح داستان شهادت و اسارت از او خواست تا درباره ى سرنوشت اسراء فرمانى صادر كند.
نابینائى شیردل و شجاع
فرزند زیاد بن ابیه پس از آنكه خاندان وحى را در سیاه چال زندان جاى داد دستور داد تا مردم همگان در مسجد جمع گردند و براى شنیدن خطبه ى وى آماده شوند، آنگاه خود بر بالاى منبر رفت و گفت: الحمدلله الذى اظهر الحق و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه و قتل الكذاب ابن الكذاب.
حمد خداى را كه حق را آشكار ساخت و امیرالمؤمنین یزید و یاران او را یارى نمود و دروغگو و فرزند دروغگو را به قتل رساند.
عبدالله بن عفیف كه از مردان برزرگ اسلام و از شیعیان پاك امیرالمؤمنین علىعليهالسلام
برود در آنجا حضور داشت، او چشم چپ و راست خود را در جنگ جمل و صفین در راه حمایت شیر مرد فضیلت از دست داده بود و اكنون نابینا است، هنگامى كه ناسزا و سخنان زشت فرزند مرجانه را شنید سخت بر آشفت و از میان جمعیت برخاست و فریاد زد: یابن مرجانه
ان الكذاب ابن الكذاب انت و ابوك و من استعتلك وابوه یاعدوالله اتقتلون ابناء النبیین و تتكلمون به هذاالكلام على منابر المؤمنین؟!
اى پسر مرجانه! دروغگو توئى و پدرت و آن ناپاكى كه تو را بر این مردم امارت داده و پدر او معاویة بن ابى سفیان. آیا فرزندان پیغمبر را مى كشید و اكنون بر بالاى منبر و جایگاه مؤمنین اینگونه سخن مى گوئى؟!
عبیدالله كه این سخنان سخت بر وى ناگوار آمده بود گفت كیست كه با من اینگونه تكلم مى كند! فرزند عفیف بر او بانگ زد و گفت:
انا المتكلم یاعدوالله اءتقتل الذریة الطاهرة التى اذهب الله عنهم الرجس و تزعم انك على دین الاسلام؟ و اغوثاه این اولادالمهاجرین و الانصار لاینتقمون من طاغیتك اللعین ابن اللعین على لسان محمد رسول رب العالمین
یعنى اى دشمن خدا گوینده ى آن كلام منم. آیا تو فرزندان پاكانى كه خداوند پلیدى و رجس را از آنها برداشت. مى كشى او با این حال گمان مى برى هنوز مسلمانى؟! كجا هستند فرزندان مهاجر و انصار بفرماید برسند و از ستمگرى مانند تو كه خودت و پدرت را پیغمبر لعن كرده انتقام بكشند.
فرزند زیاد كه با شنیدن این عتابهاى كوبنده كه مانند صاعقه اى بر وى فرود مى آمد به شدت غضبناك شده بود دستور داد عبدالله را دستگیر سازند، اما قبیله اى ازد مداخله كردند و عبدالله را سالم به منزل رساندند، ولى عبیدالله جمیع از رجاله هاى خود را فرستاد تا فرزند عفیف را در داخل منزلش بازداشت كنند. آنها پس از درهم شكستن مقاومت طایفه ى ازد درب خان را شكستند و بعد از مقدارى نبرد آن مرد روشندل و بصیر را دستگیر كردند و نزد ابن زیاد آوردند.
آن بى پدر پس از مكالماتى كه با عبدالله انجام داد از او پرسید درباره ى عثمان چه مى گوئى؟
عبدالله گفت: او از جهان رخت بر بسته تو را با او چكار است ولكن سلنى عن ابیك و عنك و عن یزید و ابیه. اكنون از من درباره خود و پدرت و یزید و باباى او سئوال كن تا من تاریخ و سابقه ى شما و خاندانتان را شرح دهم.
ابن زیاد گفت: من از تو چیزى نمى پرسم تا هنگامى كه شربت مرگ بنوشى، عبدالله گفت من از خداوند شهادت مى خواستم و آرزو مى كردم كه به دست بدترین خلق خدا كشته شوم، ولى از هنگامى كه چشمهاى من در جمل و صفین نابینا شد و از رسیدن به این آرزو ماءیوس گشتم، اما اكنون دانستم كه دعاى من به اجابت رسید، آنگاه اشعار بلیغ در مدح خاندان پیغمبر خواند و سپس به امر آن ناپاك او را كشته و بدن مقدسش را بر بالاى دار زدند، و با این ترتیب نام عبدالله بن عفیف هم در شما یاران حسین و حمایت كنندگان از آن حضرت و شهداء اسلام ثبت گردید.
كاروان اسیران به سوى شام مى رود
هنگامى كه صحیفه ى ملعونه و نامه ى شوم فرزند زیاد كه در آن از شهادت پاكترین مردان اسلام و اسارت خاندان آنان خبر داده بود و یزید بن معاویه رسید سخت مسرور گشت و شادمانى نمود آنگاه به عبیدالله نوشت كه قافله اى اسیران را با سرهاى شهداء به سوى شام فرستد و آنها را هر چه زودتر براى آن سفر آماده سازد.
پسر زیاد پس از دریافت فرمان یزید طبق دستاورد وى اسراى اهلبیت را با سرها به جانب شام روانه ساخت.
اكنون خاندان حسینعليهالسلام
و زنان و كودكان داغ دیده اى او به سوى پایتخت حكومت و مركز ثقل قدرت دودمان بنى امیه در حركتند آنها در شام با فرزند معاویه روبرو مى گردند و به شهرى قدم مى گذارند كه بغض و عداوت خاندان علىعليهالسلام
سراسر مردم آن شهر را فرا گرفته و اصول و فروع آنها با این سنت جهنمى عجین گشته است، مردم شام دهها سال است كه تحت تربیت مستقیم معاویه و دودمان بوسفیان قرار دارند دستگاه وسیع تبلیغاتى معاویه توانست نسل حاضر شام را بر كینه و بغض شدید نسبت به على و فرزندان وى پرورش دهد و رهبرى افكار و عقائد آنان را بر عهده بگیرد، از این نظر حكومت بنى امیه مردم شام را مطمئن ترین و وفادارترین كسان نسبت به خود مى داند و از پیوند ناگسستنى آنها با خویش كاملا اطمینان دارد، مردم شام همانگونه كه خاندان بنى امیه را ولى نعمت خود مى دانند و بدون هیچ قید و شرطى براى فداكارى در راه آنها و حكومت آنان آماده اند، به همان نسبت با دودمان امیرالمؤمنین علىعليهالسلام
كینه دیرین و دشمنى زائل نشدنى دارند.
قدرت خاندان بنى امیه در این شهر كاملا ریشه دار و عمیق است و آنها از حمایت همه جانبه ى مردم به خوبى برخوردارند، اكنون خاندان اسیر حسینعليهالسلام
بنا است در چنین شهرى وارد گردند و براى مدتى در میان مردم آن بسر ببردند، با این حساب به خوبى مى توان پیش بینى كرد كه شهر شام چگونه از این كاروان استقبال خواهد كرد و در چه شرائط دردناكى اهلبیت وحى را در میان خود خواهد پذیرفت، مردمى كه بشنوند حكومت مورد حمایت آنان با یكى از خطرناكترین و سرسخت ترین ودشمنان سابقه دار خود به نبرد برخاست، ولى با اصطلاح پیروز شد، مردهاى آنها را كشت و زنان و كودكان آنها را اسیر كرده و وارد شام مى كند.
كاملا پیدا است كه این مردم با این اسراء چگونه برخورد مى كنند و آنها چگونه به سرزمین خود وارد مى سازند؟! بنابراین شگفت انگیز نیست اگر در تواریخ مى خوانیم: هنگام ورود اهلبیت پیغمبر در شام، مردم آنها لباس هاى نو بر تن كردند و شهر را به بهترین صورت زینب دادند.
خوانندگان و نوازندگان در همه جا مشغول نواختن و خواندن شدند خوشى و شادمانى آن چنان مردم را فرا گرفته بود كه گویا شام یكپارچه غرق در سرور است
موقعیت حكومت فرزند معاویه در هنگام ورود اسراء به شام از هر نظر به حدى تحكیم یافته بود كه اگر یك ارتش بسیار مجهز و نیرومند مى خواست در آن شرائط بر آن شهر مسلط گردد، پایتخت حكومت را زیر نظر بگیرد و قدرت یزید را متزلزل سازد امكان ناپذیر بود، تنها لشكرى كه با تجهیزات خاص خود مى توانست به مركز ثقل قدرت یعنى شام تسلط یابد و حكومت دردمان بوسفیان را سخت دچار اضطراب سازد همان سپاهى بود كه حسین بن علىعليهالسلام
آن را به سوى شام فرستاد - سپاهى كه هنگام حركت از مكه آن بزرگوار درباره ى آن به محمد حنفیه فرموده بودخداوند مى خواهد این زنان و كودكان را اسیر را بیند.
اكنون سر این اسارت روشن مى شود و این سپاه با سلاحهاى كوبنده و غیر قابل رقابتى كه در اختیار دارند یعنى با همان بازوهاى به ریسمان بسته و با همان زنجیرها و غل جامعه اى كه به گردن افكنده و از همه مهمتر با آن زبان گویا و منطق كوبنده كه دارد آن چنان وضع ثابت و تحكیم یافته ى یزید را مضطرب و دچار پریشانى مى سازد كه بارى حكومت بنى ایمه قابل پیش بینى نبوده است.
و به خواست خداوند به زودى خواهیم دید كه قافله اى اسیران یعنى ارتش بسیج شده حسین بن علىعليهالسلام
چگونه توانست در مدتى كوتاه تمام شرائط را به نفع خود عوض كرده و افكار و احساسات همگان را كاملا قبضه نماید خطابه هاى آتشین و جانسوزى كه به وسیله خواهر داغدار حسین و حضرت سجاد زین العابدینعليهالسلام
در شام ایراد گردید و در آن رسوائیها و جنایتهاى شرمگین حكومت بنى امیه بى پرده بیان شد و به زودى توانست از یك طرف بغض و عداوتى كه در دلهاى آن مردم نسبت به آن خاندان فضیلت طى دهها سال جاى گرفته بود جاى خود ره به عواطف و علاقه شدید نسبت به آنان بدهد.
و از سوى دیگر خشم و نفرت عمومى را سیل آسا به سوى فرزند معاویه سرازیر مى نمود، زاده ى فرزند هند كه با كشتن حسینعليهالسلام
و اسارت خاندان وى به غلط تصور مى كرد كه دیگر كارها پایان یافت و پرونده خاندان پیغمبر به زودى براى همیشه بسته مى شود، ناگاه با كمال تعجب دید كه در سر زمین شام و در پایتخت حكومت وى فرمانروایان واقعى و صاحبان قدرت حقیقى كه بر افكار و دلها مردم حكومت مى كنند همان زنان و فرزندان اسیر حسینند نه او و یاران كثیف او، یزید بن معاویه دید كه كشتن حسینعليهالسلام
بر خلاف تصور سابق او به جاى آن كه موقعیت وى را بهتر و تسلط و نفوذ او را بر امت بیشتر سازد و ضربه هاى مهلك و كوبنده اى بر پیكر حكومت او وارد ساخت. ضربه اى كه اثر آن قاطع بود و حكومت شام را ناچار به استماله ى از اهلبیت پیغمبر وا داشت.
مجلسى كه یزید را به ننگ مى كشد
یزید بن معاویه كه اكنون حسین بن علىعليهالسلام
و یاران آزاده ى او را به قتل رساند از قدرت و پیروزى خود سخت سرمست است و مى خواهد به تصور غلط خود این فتح و غلبه را به بزرگان شام و شخصیتهاى بزرگ آن سرزمین تفهیم كند از این نظر دستور مى دهد مجلس بى سابقه اى ترتیب دهند كه در آن تمام شخصیتهاى خارجى كه مقیم پایتخت وى هستند و اشراف و سران شام شركت نمایند، در آن مجلس خود بر بالاى تختى زرنگار نشست و تمام مظاهر قدرت خود را در آنجا مجسم ساخت.
در این هنگام فرمان داد سر مقدس فرزند پیغمبر را در برابر او حاضر سازند و زنان و فرزندان اسیر آن حضرت را وارد مجلس نمایند، در اینجا آن ناپاك زاده ى رسوا و دعى ابن الدعى كینه هاى شیطانى و عداوتهاى موروثى خود را به طرز وحشیانه و غیر انسانى نسبت به خاندان علىعليهالسلام
ظاهر مى سازد و با چوب دستى كه در دست داشت نسبت به آن سر بریده اسائه ى ادب مى كند.
طبرى كه از مورخین متعصب سنى مذهب است در این باره مى نویسد: ثم اذن للناس فدخلوا و الرأس بین یدیه و مع یزید قضب و هو بنكث به فى ثغره
یعنى پس از آماده گشتن مجلس به مردم اجازه داد وارد گردند در حالیكه سر حسین در برابر او قرار داشت و در دست او به چوبى بود كه با آن نسبت به دهان و دندان آن بزرگوار اسائه ادب مى نمود.
آن نانجیب بى اصالت با این عمل نامردانه و رسواى خود پستى و فرومایگى خویش را روشن ساخت. آنگاه سرمستى و نخوت و غرور او آن چنان بر وى غلبه كرد كه عداوت و كینه ى شدیدى را كه او و خاندان او در باطن نسبت به اسلام و پیامبر على قدر آن در دل داشتند یكباره آشكار ساخت و در نهایت صراحت مقدس ترین مسائل اعتقادى اسلام را مورد انكار و استهزاء قرار داد، در آنجا اشعارى خواند و ضمن آن چنین گفت:
لیت اشیاخى ببدر شهدوا
|
|
جزع الجزرج من وقع الاسل
|
لاهلوا و استهلوا فرحا
|
|
ثم قالوا یا یزید، لاتشل
|
قد قتلنا القوم من ساداتهم
|
|
وعدلناه ببدر فاعتدل
|
لعبت هاشم بالملك فلا
|
|
خبر جاء و لاو حى نزل
|
لست من خندف ان لم انتقم
|
|
احمد ما كان فعل
|
یعنى اى كاش بزرگان قبیله من كه در جنگ بدر كشته شدند مى بودند و مى دیدند كه طایفه ى خزرج چگونه از شمشیرها و نیزه هاى ما به فریاد و ناله آمدند تا آنگاه از خوشحالى فریاد بر مى آوردند و مى گفتند اى یزید دست تو شل مباد، ما بزرگان بنى هاشم را كشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاردیم و این پیروزى را در برابر آن شكست قرار دادیم، محمدصلىاللهعليهوآله
با حكومت بازى كرد والا نه خبرى از آسمان داشت و نه وحى بر او نازل شده بود و من از نسل خندق نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.
خطابه اى آتشین یا محاكمه ى رئیس حكومت
سخنان اهرمنى و رعب انگیز یزید كه در آن مقدس ترین معتقدات اسلامى را آشكارا انكار كرده و بى شرمانه سخن از انتقام از پیغمبر به میان آورد و كشتن حسین و یاران آزاده ى او را در برابر شكستى كه نصیب كفار قریش در جنگ بدر شده بود قرار داد، در سراسر مجلس طنین انداخت و اثرى بسیار بد بر افكار و دلها گذارد.
آیا یزید به پیغمبر ناسزا مى گوید و دشمنان آن حضرت و كفار را به عظمت یاد مى كند؟ آرى این یك حقیقت تلخ و درد ناك است و اولین بارى است كه مردى به نام خلیفه اسلامى تمام مقدسات اسلامى را آشكارا مورد استهزاء و انكار قرار مى دهد، اما مگر كسى مى تواند بر آن جرثومه ى ننگ و فضیحت اعتراض كند؟؟
سایه شوم و سهمگین قدرت او آن چنان بر سراسر كشور و بر سر همه سایه افكنده است كه كوچكترین خیال اعتراض به وى مرگ حتمى و قطعى را در بر دارد ولى آیا قدرت یزید از نظر خاندان اسیر حسینعليهالسلام
هم اینگونه است و تا این درجه وحشت انگیز؟ آیا از این همه ترسى كه در دلهاى همگان از حكومت ستم و استبداد فرزند معاویه وجود دارد در دلهاى قافله ى اسیران هم خبرى هست؟ قطعا نه. آنها اگر از قدرت یزید احساس وحشت مى كردند از روز اول در برابر او تسلیم مى شدند و بیعت با او را ننگ و ذلت و خوارى نمى شمردند آرى اینجا است كه باید كاروان تبلیغ حسینعليهالسلام
حساس ترین وظیفه حیاتى خود را انجام دهند و در برابر سخنان كفر آور یزید سخت به مقابله برخیزید، آخر مگر نه این است كه آنها اسارت را پذیرفتند تا اسلام را از اسارت حكومت كفر و الحاد بنى امیه نجات بخشند؟؟ آیا مگر نه این است كه آنها این بار گران مصیبت را تحمل كردند تا از هستى اسلام و وجودیت آن دفاع كنند؟
پس اكنون باید در برابر یاوه گوئیهاى یزید داد سخن بدهند و با منطق كوبنده و رساى خود آن شمر مغرور و فرومایه را بر جاى خود بنشانند، چگونه قابل تصور است؟! خاندان پیغمبر در مجلس یزید ساكت باشند و آن ناپاك به آن حضرت ناسزا بگوید و مقام نبوت او را آشكارا انكار كند؟! نه، چنین چیزى ممكن نیست.
این اسیران بال و پر شكسته كه به آزادى و عدالت بال و پر بخشیده اند. باید از این فرصت استفاده كنند و حقایق روشنى را كه طى دهها سال با دست بنى امیه بر مردم شام كاملا مخفى گشته بود آشكارا بیان نمایند اینجا بود كه دختر على از جاى برخاست و با صدائى رسا و مؤثر خطبه اى كوبنده و آتشین ایراد كرد. خطبه اى كه هر انسان آزاده را بى اختیار تحسین و امید داد، یزید اشعار كفر آور خود را پایان داد، ولى ناگاه از صف اسیران بانوئى برخاست و با یك جهان شهامت در برابر او این چنین آغاز به سخن كرد.
الحمدالله رب العالمین و صلى الله على رسوله و آله اجمعین صدق الله سبحانة كذلل یقول: ثم كان عاقبة الذین اساؤ ا السوآ ان كذبوا بآیات الله و كانوا بها یستهزؤ ن
اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء. فصبحنا ناق كما تاق الاسراء ان بنا على الله هوانا و بك على كرامة و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت فى عطفك حسین راءیت الدنیا للك مستوثقه و الامور متسقة و حین صفالك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا اءنسیت قول الله تعالى ولا بحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوااثما و لهم عذاب مهین
حمد مى كنم خداى عالمیان را و درود مى فرستم بر پیغمبر اسلام و خاندان او آرى راست گفت خداوند آنجا كه در قرآن مى گوید:
عاقبت كسانى كه زشت كارى ها و گناه كردند بجائى رسید كه آیات خداوند را دروغ شمردند و آنها را به مسخره گرفتند.
اى یزید! آیا گمان كردى از اینكه آسمان و زمین را بر ما ننگ گرفتى و مانند اسیران ما را به شهرها و دیارها كشاندى، ما در نزد خداوند خوار و پستیم ولى تو قدر و منزلت دارى؟ و با این خیال باد به دماغ افكندى و با نگاه غرور و نخوت به اطراف خود مى نگرى؟
در حالى كه مسرور و فرحناكى از این كه دنیایت آباد شده و كار بر مراد تو مى رود و مقام و منصبى كه شایسته و سزاوار ما است در دست گرفتى؟
(اگر چنین تصور باطلى كردى) آرام باش مگر فراموش كردى گفتار خداى را كه در قرآن مى گوید: گمان نكنند آنها كه به راه كفر باز گشتند كه آنچه ما براى آنها پیش مى آوریم و آنها را مهلت مى دهیم به نفع آنان و به خیز و شهادت آنهاست؟ نه. بلكه این مهلت براى این است كه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوار كننده در پیش است.
اءمن العدل یا بن الطلقاء تخدیرك حرائر و امائك و سوقك بنات رسول الله سبایا؟ قدهتكت ستورهن و ابدیت و جوههن تحدوا بهن الاعداء من بلد الى بلد و سیتشر فهن اهل المناهل و یتصفح و جوههن القریب و البعید و الدنى و الشریف لیس معهن من رجالهن و لى و من حماتهن حمى و كیف یرتجى مراقبة من لفظ فوه اكباد الاذكیاء و نبت لحمه من دماء الشهداء و كیف یستبطاء فى بغضنا اهل البیت من نظر الینا بالثقف و الشنان و الاحن و الاضغان.
آیا این عدل تو است اى پسر آزاد شدگان
كه زنان و كنیزان خود را در پشت پرده جاى دهى، ولى دختران پیغمبر را در میان نامحرمان حاضر سازى؟ و آنها را با دشمنانشان در شهرها بگردانى و اهل بادیه ها و دور و نزدیك و پست و شریف آنها را به ببیند، در حالى كه از مردان آنها كسى را باقى نگذاردى و حمایت كننده اى ندارند، آرى از تو جز این انتظارى نیست، چگونه انتظار مهربانى و رحم باشد از كسى كه با دهان خود مى خواست جگر پاكان را ببلعد
و گوشت او از خون شهیدان اسلام روئیده شده، و چگونه در دشمنى ما كوتاهى كند كسى كه همواره با نظر بغض و عداوت و كینه به ما مى نگرد؟
ثم تقول غیر متاءثم و لامستعظم.
لاهلوا و استهوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لاتشل
متنحیا على ثنایا ابى عبدالله سید شباب اهل الجنة نتكتها بمحضرتك و كیف لاتقول ذلك و قدتكات القرحة و استاءصلت الشافة بار اقتك دماء ذریة محمدصلىاللهعليهوآله
و نجوم الارض من آل عبدالمطلب و تهتف باشیاخك زعمت انك تنادیهم فلتردن و شیكا موردهم و لتودن انك شلكت و بكمت و لم تكن قلت ماقلت و فعلت ما فعلت اللهم خذلنا بحقناو انتقهم ممن ظلمنا و احلل غضبك بمن سفك دمائنا و قتل حماتنا.
اى یزید! این جنایتهاى عظیم را انجام دادى آنگاه نشسته اى و بدون آنكه خود را گناهكار بدانى یا جنایت خود را بزرگ بشمارى مى گوئى اى كاش پدران من بودند و سرور و شادمانى فریاد بر مى آوردند و مى گفتند: اى یزید دست تو شل مباد
این جمله را مى گوئى در حالى كه با چوبدستى بر دندانهاى مقدس سید جوانان اهل بهشت میگویى؟! چگونه نگوئى با آنكه زخمها را شكافتى و دست خود را به خون فرزندان پیغمبر آغشته ساختى و ستارگان زمین را كه از آل عبدالمطلب بودند خاموش نمودى؟! و اكنون پدران خود را صدا مى زنى و گمان مى كنى كه با آنها سخن مى گوئى؟ بزودى تو به آنان مى پیوندى و در آنها آرزو مى كنى كه اى كاش دستهایم شل و زبانم لال بود و نمى گفتم آنچه را كه گفتم و نمى كردم آنچه را كه انجام دادم. (در اینجا زینب با خدا سخن گفت و عرضه داشت): پروردگارا حق ما را از دشمنان ما بگیر و از آنهائى كه به ما ظلم كردند انتقام بكش و آتش غضبت را فرو فرست بر كسانى كه خون ما را ریختند و مردان ما را كشتند.
آنگاه خطاب به یزید فرمود:
فوالله ما فریت الاجلدك و لاحززت الالحمك و لتردن على رسول اللهصلىاللهعليهوآله
بما تحملت من سفك دماء ذریة و انتهكت من حرمة فى عترته و لحمته حیث یجمع الله شملعم و یلم شعثهم و یاخذ بحقهم و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
و حسبك بالله حاكما و بمحمدصلىاللهعليهوآله
خصیما و بجبرئیل ظهیرا وسیعلم من سول للك و مكنك من رقاب المسلمین بئس للظالمین بدلا وایكم شر مكانا و اضعف جندا.
اى یزید با این حنایت نشكافتى مرگ پوست خود را و پاره نكردى جز گوشت خویش را و به زودى بر پیغمبر خدا وارد مى شود در حالى كه بار گرانى از ریختن خون فرزندان او و هتك حرمت خاندان و پاره هاى بدن آن حضرت بر گردن گرفته اى در آن روزى كه خداوند آنان را جمع مى سازد و پراكندگى آنها را تبدیل به اجتماع مى كند و حق آنها را باز گیرد و گمان مكن آنهائى كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنها زنده اند و در نزد پروردگار خود مرزوقند.
اى یزید! براى تو كافى است كه حاكم بر تو خدا باشد و خصم تو پیغمبر و جبرئیل هم از او حمایت كند، و بزودى مى دانند آنهائى كه تو را بر این مقام نشاندند و بر گردن مسلمانها سوار كردند كه چه ستمگرى را به جاى خود انتخاب نمودند و بزودى خواهید دانست كه كدام یك از شما بدبخت تر و ناچیزتر هستید.
ولئن جرت على الدواهى مخاطبتك و انى لاستصغر قدرك و استعظم تقریعك و توبیخك لكن العیون عبرى و الصدور حرى الافالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بجزب الشیطان الطلقاء فهذه الایدى تنطف من دمائنا و الافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكى تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا مغنما لتجدنا و شیكا مغرما حین لاتجدالا ماقدمت یداك و ما ربك و ماربك بظلام للعبید فالى الله المشتكى و علیه المعول.
اى زاده ى معاویه! اگر چه شدائد و فشارهاى روزگار مرا در شرائطى قرار داد كه با تو سخن بگویم، اما من ترا كوچك مى شمرم و بسیار سرزنش میكنم و فراوان توبیخ مى نمایم، چگونه نكنم با آنكه چشمها گریان است و دلها در فراق عزیزان سوزان، آه كه چه شگفت انگیز است!! مردان خدا به دست لشكر شیطان كشته شوند؟ این دستهاى شما از خون ما آغشته است و دهانهایتان از گوشت خاندان پیغمبر مملو است و آن بدنهاى طیب و طاهر بر روى زمین مانده و گرگهاى بیابان آنها را دیدار مى كنند.
اى یزید! اگر تو كشتن و اسارت ما را غنیمت مى شمرى به زودى باید غرامت گران آن را بپردازى در آن هنگامى كه نمى یابى هیچ ذخیره اى مگر آنچه را كه انجام دادى و خداوند به بندگانش ستم نمى كند، ما از بیداد گریهاى تو به خدا شكایت مى كنیم و او پناهگاه ما است.
فكد كیدك و اسع سعیك و ناصب جهدك فوالله لاتمحو ذكرنا ول تمیت و حینا و لا تدرك امدنا ول ترحض عنك عارها و هل راءیك الافندو و ایامك الا عدد و جمعك الا بدد یوم یناد المناد الا لعنة الله على الظالمین فالحمد لله رب العالمین الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لاخر نا بالشهادة و الرحمة و نسئل الله ان یكمل لهم الثواب و یوجب لهم المزید و یحسن علینا الخلافة انه رحیم و دود و حسبناالله و نعم الوكیل
اى یزید، آنچه مى توان در اره دشمنى با ما انجام ده و آنچه مى خواهى مكر و فریب بكار بر و سعى و كوشش نما! اما به خدا سوگند تو نمى توانى نام ما را محو كنى و ما را از ید مردم ببرى.
این یزید تو نمى توانى وحى ما را خاموش سازى و از این راه به آرزوى دلت برسى و این ننگ و عار را از دامن خود پاك نمائى! این یزید آگاه باش كه راءى و عقل تو بسیار ضعیف است و دودمان زندگیت به زودى سپرى مى گردد و جمع تو پراكنده مى شود، روزى كه منادى خدا فریاد بر آورد كه لعنت خدا بر ستمكاران باد اكنون من حمد مى كنم خداى را كه ابتداى كا ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پایان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود، ما از خداوند مى خواهیم كه ثواب و رحمت خویش را بر شهیدان ما تكمیل فرماید و اجر و مزد آنان را افزون سازد و جانشینى ما را از آنها نیكو قرار دهد زیرا او خداوند بخشنده و مهربان این و او پناهگاه ما است و ما را كافى است و او نیكو وكیلى است.
خوانندگان عزیز - این خطابه ى آتشین و جانسوز بوسیله ى یك بانوى اسیر ایراد گردید، بانوئى كه اكنون در حال اسارت است و بازوهاى او را به ریسمان بسته اند، زنى كه برادر زادگان خود را در حالت شكنجه در مقابل خود مى بیند و سر بریده برادر معصومش در میان طشت در برابر چشم او قرار دارد، این خطابه كوبنده در مجلسى ایراد گردید كه فرزند معاویه و كسى كه حكومت و قدرت اسلامى را در دست دارد شخصا در آنجا حاضر است، مجلسى كه شخصیتها و بزرگان لشكرى و كشورى شام در آن حضور دارند و سهمگینى قدرت شوم یزید براى همگان به خوبى احساس مى شود با این حال دختر امیرالمؤمنینعليهالسلام
آن چنان یزید را مورد تحقیر و توبیخ قرار داد كه راست بهت انگیز و حیرت آور است.
زینب كبرى در این خطابه ى جانسوز و آتشین نه تنها قدرت و حكومت یزید را اصولا به حساب نمى آورد بلكه آنگونه سخن گفت كه گویا بانوئى بزرگ با كودكى خردسال صحبت مى كند و او را بر كردارهاى زشت و ناروایش مورد نكوهش قرار مى دهد.
دختر امیرالمؤمنین فرزند معاویه را یعنى همان فردى كه با نیرنگها و فریبكاریهاى پدر اكنون بر سر حكومت اسلامى تكیه زده و قدرت عظیم كشور را در اختیار دارد - آنگونه تحقیر مى نماید كه او را به ابن لطلقا و زاده ى هند جگر خوار مى خواند!
بانوى قهرمان كربلا در كیفر خواستى كه علیه آن ناپاك در حضور وى و در برابر بزرگان و اشراف شام طرح مى كند ابتداء روى گناهى انگشت مى گذارد كه براى یزید امكان هیچگونه توجیه و تفسیر درباره ى آن نیست، گناهى كه در حضور او و به دستور شخص او انجام مى گردید، مى گوید: آیا این از عدالت تو است اى فرزند آزاد شدگان؟ كه زنان و كنیزان خود را در پشت پرده قرار دهى ولى دختران پیغمبر را به اسارت بكشى و آنان را در مجلس نامحرمان حاضر سازى؟
در اینجا خواهر داغ دار حسین عملى را در برابر یزید قرار مى دهد كه دیگر او نتواند افكار ساده دلان را فریب داده و خود را از آن تبرئه نماید و گناه آن را به گردن فرزند مرجانه بگدازد، این دیگر عبیدالله نبود كه چنین مجلسى را ترتیب دهد و با خاندان وحى و فضیلت آنگونه رفتار نماید؟
راستى بهت انگیز است! یك زن در حال اسارت با بزرگترین مرجع قدرت كشور اینگونه تكلم كند!! و بعد از آن همه تحقیرهاى كوبنده و توبیخ هاى شدید خطاب به او بگوید این از جفاى روزگار است بر من كه مرا در شرائطى قرار داد تا با تو سخن بگویم!!! آیا شهامت آن هم توأم با اصالت و منطق عالى تر از این قابل تصور است؟!
آرى زینب در آن مجلس هم یزید را بر جنایتها بیداد گریهایش محكوم ساخت و ننگ و رسوائى او را آشكار نمود و از این راه وظیفه بزرگ و مقدسى كه در آن فرصت حساس بر عهده ى وى بود به خوبى انجام داد و هم به خوبى نشان داد كه فاجعه ى دردناك شهادت و اسارت كوچكترین ضربه ى روحى و شكست بر دودمان پاك امیرالمؤمنین علىعليهالسلام
وارد نساخت.
مؤثرترین ضربه اى كه بر حكومت یزید وارد آمد
خطابات گرم و آتشین زینبعليهالسلام
كه در آن بدترین تحقیر و توبیخ ها نسبت به یزید انجام شد زمینه ى فكرى اجتماع را براى بیدارى از آن خواب سنگین و مرگبار كه با افسون حكومت آل بوسفیان به آن دچار گردیده بودند به خوبى آماده ساخت و حكومت دمشق را دچار مشكلاتى نمود، اما تنها این ضربه براى از پاى در آوردن رقیب كافى نبود و او همچنان به انجام كینه توزى و رنج و آزار نسبت به خاندان وحى و رسالت مشغول بود، آخرین و موثرترین ضربه اى كه توانست نفوذ و اعتبار یزید را به طور محسوسى متزلزل سازد و بوسیله ى زین العابدینعليهالسلام
بر حكومت وى وارد آمد، یزید بن معاویه براى ریختن زهرهاى تازه اى از عداوت و بغض موروثى خود بر خاندان علىعليهالسلام
امام سجاد را در مسجد بزرگ و جامع دمشق حاضر ساخت تا خطیب كثیف و بى شرم وى در حضور آن سلاله ى نبوت نسبت به سرسلسله ى مردان و دودمان وى ناسزا بگوید و از آل بوسفیان مدح كند، اما در این مسجد كه (بر خلاف مجلس یزید) تنها چاپلوسان و متملقین و اشراف و بزرگان شام در آن جمع نبودند بلكه قشر صحیح و حقیقى اجتماع و طبقات اصیل امت هم در آن فراوان یافت مى شدند فرزند اسیر و به غل و زنجیر كشیده حسینعليهالسلام
ضربه مؤثر و كارى خود را آن چنان كوبنده و قاطع بر نفوذ و اعتبار یزید وارد آورد كه موقعیت او را سخت متزلزل ساخت، وضع تازه اى كه با خطابه ى آن امام در مسجد بزرگ دمشق به وجود آمده بود فرزند معاویه را سخت مضطرب كرده و او را نسبت به سر نوشت خود و حكومتش شدیدا دچار وحشت نمود، یزید بن معاویه هنگامى كه اجتماع عظیم مردم را در جامع دمشق مشاهده كرد به خطیب بى ایمان و جیره خوار خود دستور داد بر بالاى منبر رود تا آل بوسفیان را مدح كند و خاندان علىعليهالسلام
را ناسزا گوید!
آن مرد از خدا بى خبر و آن گوینده ى پست طینت و فرومایه هم طبق دستور ارباب ننگین خود تا حد توانائى خویش نسبت به دودمان پاك بزرگ مرد اسلام امیرالمؤمنینعليهالسلام
سب و لعن كرده و اسائه ى ادب نمود آنگاه سخن از ابوسفیان و نسل ملعون و منفور وى به میان آورد و دورغهاى فراوانى در مدح و ثناى آنان گفت، اینجا بود كه زاده ى حسین و فرزند سالار شهیدان با ندائى قاطع بانگ بر او زد و فرمود:
ویلك اءیها الخاطب! اشتریت مرضادة المخلوق بسخط الخالق فتبوى مقعدك من النار.
واى بر تو اى خطیب! خشنودى مخلوق را بر خشم خدا اختیار كردى؟ جایگاه تو در آتش باد.
آنگاه به یزید روى كرده فرمود:
اءذن حتى اصعد هذا الاعواد فاكلم بكلمات لله فیه رضى و لهؤ لاء الجلساء اجر.
بگذار تا من بر بالاى این چوبه ها روم و سخنانى گویم كه موجب خشنودى خداوند و سعادت این مردم گردد؟
ولى پیدا است كه یزید چنین اجازه اى نخواهد داد و خواست امام را نخواهد پذیرفت، اما چون بانگ اعتراض زین العابدین بر خطیب و سپس اجازه سخن خواستن، توجه مردم را كاملا به سوى آن حضرت جلب كرده بود از این نظر همگان بر یزید اعتراض كرده و مى خواستند سخنان آن جوان را بشنوند، گفتند، امیرالمؤمنین! چه زیان دارد؟! فرمان كن تا بر منبر بر آید و هنر خویش بنماید؟
ولى پاسخ یزید به مردم شام هم منفى بود زیرا او مى دانست كه اگر آن باقى مانده دودمان نبوت بر منبر رود و فرصت سخن پیدا كند حقایق دردناكى را با مردم در میان مى نهد كه حكومت شام از آشكار گشتن آنها سخت در وحشت است، اما خوشبختانه فشار افكار عمومى و خواست اجتماع كار خود را كرد و فرزند معاویه بالاخره تسلیم گردید و اجازه داد تا زین العابدینعليهالسلام
سخن بگوید.
اكنون فرصتى است بسیار حساس و مهم كه در اختیار سلاله ى اظهار قرار گرفته است، در مسجدى بزرگ شام، در برابر قشر واقعى و صحیح اجتماع و امت، آنهم در مجلسى كه فرزند معاویه، كسى كه به ناحق بر سریر خلافت اسلامى تكیه زده در آن حاضر است! بدیهى است كه این عالیترین فرستى است كه در اختیار حجت خدا و فرزند داغ دیده ى زهرا قرار گرفته است، این یك فرصت حیاتى است كه یكى از اصیل ترین فرزندان آن دودمانى كه سالیانى دراز افكار امت اسلامى علیه آن دودمان از همین شهر رهبرى مى شد اكنون در همان شهر احقاق حق كند و ماهیت كثیف و ننگین این حكومت را كه براى مردم و پرده و در استتار بود آشكار و روشن سازد.
زین العابدینعليهالسلام
براى رسیدن به این هدف بزرگ و مقدس و توجه دادن افكار و دلهاى مردم به سوى خاندان پیغمبر و ننگین ساختن حكومت بنى امیه كافى است كه تنها خویش و دودمان خویش را بشناساند و درباره ى رقیب و جنایات و رسوائیها كه او در سرزمین آزادى و عدالت یعنى كربلا انجام داده آشكارا سخن بگوید.
آرى اگر این دو قسمت به طور صحیح انجام گیرد خود كافى است كه شدیدترین شور و هیجان را در مردم علیه دودمان بنى امیه و به نفع خاندان علىعليهالسلام
به وجود آورد، هیجانى كه براى حكومت شام دردناك و مرگبار باشد و موقعیت آن را سخت دچار اضطراب و تزلزل سازد.
به خاطر همین جهات بود كه یزید حاضر نبود پست منبر را آن هم در آن شرائط حساس و حیاتى در اختیار جوانى بگذارد كه پدر و عموها و برادران او را چند روز قبل به وحشیانه ترین صورت به قتل رسانده و زنان و كودكان آنها را به اسارت گرفته است، اما خوشبختانه پا فشارى مردم كارگر شد و حق در جواب خود قرار گرفت.
خطابه ى امام یا صاعقه اى مرگبار بر یزید
حضرت سجاد امام زین العابدینعليهالسلام
هنگامى كه بر فراز منبر قرار گرفت پس از حمد و ثناى پروردگار این كونه شروع به سخن كرد:
ایهاالناس! اعطینا ستا و فضلنا بسبع اعطینا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة قى قلوب المؤمنین و فضلنا بالن منا النبى المختار محمدصلىاللهعليهوآله
و منا الصدیق و منا الطیار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة من عرفنى فقد عرقنى و من لم یعرفنى انباءته بحسبى و نسبى
مردم شام! خداوند ما را به علم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت برترى داد و دلهاى مؤمنین را از محبت ما و پر ساخت و ما را به پیغمبر مختار و على بن ابى طالب و جعفر طیار و حمزه و دو فرزندان پیغمبر حسن و حسین فضیلت داد، هر كس مرا مى شناسد بشناسد و آنكه مرا نمى شناسد اكنون من او را به حسب و نسب خویش آگاه مى سازم.
ایهالناس انا بن مكة و منى، انا بن زمزم و الصفا... انا بن من اوحى الیه الجلیل ما اوحى، انا بن محمد المصطفى، انابن على المرتضى.. انابن صالح المؤمنین و وارث النبیین وقامع الملحدین... انابن فاطمة الزهراء انا بن سیدة النساء انا بن خدیجة الكبرى.
من فرزند مكه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم و من فرزند آن كسى هستم كه خداوند به او وحى فرستاد، من فرزند محمد مصطفى هستم، من فرزند على مرتضى هستم، من فرزند صالح مؤمنین و وارث پیامبرانم، من فرزند كسى هستم كه ملحدین را ریشه كن ساخت، من فرزند دختر پیغمبرم، من زاده ى بهترین زنانم، من زاده خدیجه كبرایم.
در اینجا كه امامعليهالسلام
افكار مردم را كاملا به سوى خود و دودمان خود توجه داد و حسب و نسب خویش را (كه حكومت دمشق مى خواست بر مردم شام پوشیده بماند) آشكارا روشن ساخت دامنه ى سخن را به فاجعه ى خونین كربلا كشاند و فرمود:
انا ابن المقتول ظلما انا ابن المجزوز الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طریح كربلا، انا ابن مسلوب العمامة و الرداء انا ابن من بكت علیه ملائكة السماء... انا ابن من رأسه على السنان یهدى، انا ابن من حرمه من العراق الى الشام تسبى
من فرزند آن كسى هستم كه كه او را به ستم كشتند، من فرزند كسى هستم كه سر او را از قفا بریدند، من فرزند كسى هستم كه او را تشنه كشتند، من زاده ى كسى هستم كه پس از كشتن بدن او را بر زمین افكندند و او را دفن نكردند، من فرزند آن كسى هستم كه لباس او را به غارت بردند، من زاده ى آن كسى هستم كه سر او را بر بالاى نیزه نمودند، من فرزند كسى هستم كه زنان و كودكان او را از عراق تا شام به اسارت آوردند.
امام سجادعليهالسلام
همچنان به سخن ادامه داد و جنایات شرمگین و تكان دهنده اى كه حكومت یزید در بیابان كربلا آن را انجام داده بود در آن مجلس حساس بر شمرد و پرورده از وى اعمال كثیف و ضد انسانى فرزند معاویه برداشت:
خطابه اى كه فضاى شام را طوفانى ساخت
امام زین العابدینعليهالسلام
كه با قلبى سوخته و داغ دار سخن مى گفت و فجایع دردناك كربلا را شرح مى داد، شور و هیجان عجیبى در مسجد دمشق ایجاد كرد كه براى حكومت شام هول انگیز بود.
سخنان امام و ناله هاى جانسوز وى چون آه صاحب درد بود آن چنان اثر عمیق و محسوسى از خود بر دلها و افكار مردم به جاى گذارد كه طوفانى خشمگین از ضجه ها و اشكها به وجود آورد.
طوفانى كه لرزه بر اندام یزید افكند و تنفر وانزجار عمومى را دامنگیر وى ساخت، مردم بى اختیار اشك مى ریختند و با صداى بلند فریاد مى زدند، عكس العمل شدید خطابه ى امام و شدت شور و هیجان شامیان را از اینجا مى توان به خوبى احساس كرد كه فرزند معاویه براى نجات از آن وضع بیم آور و قطع كردن گفتار زین العابدین نتوانست از قدرت عظیم خود استفاده كند - و به امام فرمان فرود آمدن از منبر دهد و یا آنكه بگوید او را از منبر به زیر آورند - بلكه ناچار به یك نیرنگ شیطانى دست زد و به مؤ ذن گفت اذان بگو، تا از این راه سخنان حضرت را قطع نموده و اشك و آن مردم را آرام سازد!!
آرى پیش از آنكه زین العابدین بر منبر رود شرائط و تسلط یزید بر اوضاع آنگونه بوده كه حضرت از وى اجازه خواست تا سخن بگوید و بالاخره هم با پا فشارى و اصرار مردم فرزند معاویه به این كار تن در داد، اما اكنون چند لحظه بیشتر از سخن گفتن امام نمى گذرد آن چنان شرائط دگرگون و مسیر همه چیز عوض شد كه یزید جراءت نمى كند به آن خطیب آسمانى و معصوم بگوید از منبر فرود آید بلكه ناچار مى گردد براى آنكه سخنان شود انگیزى آن حضرت كه تا اعماق دلهاى مردم را به آتش كشیده قطع كند به مؤ ذن دستور دهد تا اذان بگوید.
اما امامعليهالسلام
كه از این نیرنگ و شیطنت به خوبى آگاه است نه تنها نقشه او را بى اثر ساخت بلكه در صدد بر آمد تا از این اذان بهترین و عالیترین بهره ها را بر دارد و در تعقیب از هدف بزرگ خود از آن به خوبى استفاده نماید، از این نظر هنگامى كه نداى اذان برخاست آن حضرت ساكت شد تا افكار مردم را به سوى مؤ ذن و فصول اذان جلب كند، از هنگامى كه مؤ ذن اولین فصل اذان را اداء كرد و با گفتن الله اكبر خداى را به بزرگى و عظمت یاد نمود امام سجادعليهالسلام
هم دنباله ى اذان را گرفت و به تناسب فصول آن بر بالاى همان منبر به عظمت و وحدانیت خداوند گواهى داد تا وقتى كه مؤ ذن به فصل اشهدان محمدا رسول الله) رسید و به مقام رسالت پیغمبر شهادت داد.
در اینجا حضرت بر یزید بانگ زد و با فریادى كه همگان بشنوند فرمود اى زاده ى معاویه! این محمد كه او را به عظمت یاد مى كنند جد تو است یا جد من؟ اگر بگوئى جد من است و من از دودمان او هستم به كذب سخن گفتى و اگر بگوئى جد تو است پس چرا فرزندان او را كشتى و خاندان او را اسیر كردى؟
اجتماع مردم كه یزید مى خواست با اذان مؤ ذن آنها را از زین العابدین منصرف سازد با شنیدن این جمله هیجان آنها شدیدتر و سوز و التهاب آنها افزون گردید.
خوانندگان عزیز - با این ترتیب امام چهارمعليهالسلام
بهترین و عالیترى استفاده ها را از آن قرصت حساس نمود و با معرفى خود و دودمان پاك خود و شرح فاجعه و جنایات دردناك كربلا و كشتارهاى فجیعى كه به فرمان یزید نسبت به فرزندان پیغمبر و پاك ترین مردان اسلام، به عمل آمده بود. توانست مردم شام را در جریان صحیح حوادث قرار دهد و از این راه نهضت مقدس حسینعليهالسلام
را از دستبرد و تحریف حكومت دمشق حراست نماید، یزید بن معاویه كه در یك بیابان دور دست با لبهاى تشنه و جگرهاى سوخته فرزندان پیغمبر و یاران آزاده ى او را به قتل رسانده بود و مى خواست آن جنایات ننگین را (همانند ابدان شهداء) در همان سرزمین دفن كند و از انتشار آن در بین امت اسلامى جلوگیرى نماید هیچگاه تصور نمى كرد كه سالار شهیدان خود در كربلا كشته شود، ولى امامى معصوم و خطیبى شجاع یعنى فرزند اسیرش را در حال اسارت به شام بفرستد تا در مسجد جامع آن و در برابر شخص یزید بر بالاى منبر رود، هم خود و دودمان پاك خود را معرفى نماید و هم جنایات هول انگیز حكومت دمشق را بیانى جانسوز و آتشین آنگونه شرح دهد كه حكومت شام را رسوا سازد و براى او هیچگونه امكانى براى پرده پوشى و تحریف آن جنایات باقى نگذارد!!! در اینجا ممكن است پرسش شود كه خطبه ى زینب با آنكه كوبنده تر و خطاباتش با یزید شدیدتر و سخت تر بود چرا آن چنان هیجانى را در مردم به وجود نیاورد كه سخنان زین العابدینعليهالسلام
ایجاد كرد! پاسخ این پرسش از نظر نویسنده این است كه خطبه زینب در مجلس یزید ایراد گردید و در آنجا كسانى حاضر بودند كه از اشراف و بزرگان شام و یا از فرماندهان بزرگ نظامى و همكاران و كارمندان عالى رتبه ى حكومت دمشق بودند و طبیعى است كه آنها با واقعیات و حقایق كمتر و سر و كار دارند و دیرتر در آنها اثر مى گذارد - آن هم حقایقى كه بر خلاف رضاى زمامدار و حكومت وقت باشد.
آنها منافع خود را در حفظ موقعیت یزید مى بینند و از این نظر همواره سعى مى كنند در راه رضاى او قدم بردارند و موقعیت او را هر چه بیشتر تحكیم بخشند.
با این حساب شگفت انگیز نیست اگر كلمات آهنین و گرم آن بانو كه در آن یزید بن معاویه به شدت تحقیر و توبیخ شد در حاضرین اثر روشن و محسوسى به جاى نگذارد و آنها را دچار هیجان و تأثر آشكار نسازد.
اما سخنان زین العابدینعليهالسلام
كه در آن جنایتهاى حكومت دمشق در كربلا بى پرده كو صریح بیان گردیده بود در مسجد جامع شام و در مجلسى ایراد گردید كه در آنها تنها چاپلوسان و تملق گویان و جیره خواران یزید نبودند بلكه اكثریت آن اجتماع را طبقات حقیقى و قشر صحیح ملت تشكیل مى دادند.