درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت0%

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12919
دانلود: 2981

توضیحات:

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12919 / دانلود: 2981
اندازه اندازه اندازه
درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده:
فارسی

همانهائى كه اگر حكومتهاى فاسد و ستمكار بگذارند دلها و افكارشان براى درك حقایق كاملا آماده و مهیا است امام چهارمعليه‌السلام با این نمونه سخن مى گفت و فجایع دردناك طف را با آنها در میان گذارد، از این نظر شگفت نیست اگر اثر این خطابه در شام تا آن حد عمیق و شورانگیز باشد كه یكباره مسیر همه چیز را دگرگون سازد.

نفرت و انزجار عمومى در شام

خطابه هاى آتشین و هیجان انگیزى كه در شام به وسیله امام زین العابدینعليه‌السلام و زینب كبرى ایراد گردید و مناظر رقت آورى كه از كودكان و فرزندان اسیر حسینعليه‌السلام در برابر چشم مردم قرار داشت به زودى توانست خشم و نفرت عمومى را علیه فرزند معاویه تحریك كند و عواطف و احساسات مردم را به سوى قافله ى اسیران و سالار شهیدان جلب نماید، كاروان اسرارء در مدت كوتاه توانستند آن چنان تمام شرائط را به نفع خود دگرگون سازد كه براى حكومت دمشق دردناك و غیر منتظره بود.

ما براى نشان دادن وضع عمومى شام نسبت به فرزند معاویه و عكس العمل شدید كه آن خطابه ها و مناظر رقت انگیز خاندان اسیر در پایتخت كشور و مركز حكومت بنى امیه به وجود آورده بود تنها به نقل مورخین سنى مذهب اكتفا مى كنم تا از هر گونه اعمال تعصب به دور باشد.

ابن اثیر مورخ معروف اهل سنت مى نویسد: و لما وصل رأس الحسین الى یزید حسنت حلا ابن زیاد عنده و زاده و وصله و سره ما فعل ثم لم یلبث الا یسیرا حتى بلغه بغض الناس له و لعنهم و سهم فندم على قتل الحسین فكان یقول و ما على لواحتمك الاذى و انزلت الحسین فى دارى و حكمته فیما یرید و ان كان فى ذلك و هن فى سلطانى حفظا لرسول الله و رعایتا لحقه و قرابته لعن الله ابن مرجانة فانه اضطره و قد ساءله ان یضع یده فى یدى او یلحق بثغر حتى یتوفاه الله فلم یجبه الى ذلك فقتله فبغضتى بقتله الى المسلمین وزرع فى قلوبهم العداوة فابغضنى البر و الفاجر بما استعظموه من قتلتى الحسین مالى ولا بن مرجانه لعنه الله و عضب علیه(212 )

یعنى هنگامى كه سر حسین را براى یزید به شام بردند از پسر زیاد مسرور گشت وصله و عطاى او را افزون ساخت و از عمل او خشنود گردید، ام زمانى بسیار كوتاه بیشتر نگذشت كه از خشم و غضب مردم و سب لعن آنها نسبت به خود آگاه كشت، آنگاه از كشتن حسین اظهار ندامت و پشیمانى نمود!!! و مى گفت چه خوب بود كه من این رنج و مصیبت را تحمل مى كردم و حسین را به خانه خود مى خواندم و خواسته هاى او را اجابت مى كردم؟!

این كار هر چند باشئون حكومت و قدرت من سازش نداشت، اما براى رعایت پیغمبر!!! و حفظ حق او و خویشاوندى با وى شایسته بود، خداوند پسر مرجانه را لعنت كند زیرا او حسین را مجبور ساخت تا شهادت را به پذیرد، حسین از او خواسته بود كه یا اجازه دهد و او به بعضى از سر حدات بر ود دو در آنجا زندگى كد و یا آنكه دست او را زنده در دست من بگذارد، اما پسر مرجانه نپذیرفت و او را كشت و با این كار مرا مورد خشم و غضب امت قرار داد و دشمنى با مرا در دلهاى مردم كاشت و در نتیجه مرا در نزد خوب و بد مردم منفور ساخت زیرا كشتن حسین در نظر آنان عظیم جلوه كرد. مرا با پسر مرجانه چكار بود خداوند او را لعنت كند و مورد غضب خویش قرار دهد.

ابن جوزى مى نویسد:

فوالله لم یبق فى الناس احدالاسبه و عابه و تركه(213 )

یعنى به خدا قسم در بین مردم كسى نبود مگر آنكه براى كشتن حسین به یزید ناسزا مى گفت و او را توبیخ كرده و از او فاصله گرفت:

مورخ نامبرده و تنفر وانزجار عمومى را از یزید از قول وى اینگونه نقل مى كند:

لعن الله ابن مرجانة لقد اضطره الى التقل لقد ساءله ان یلحق ببعض البلاد او الثغور فمنعه لقد زرع لى ابن زیاد فى قلب البر و الفاجر و الصالح و الطالح العداوة(214 )

یعنى خداوند فرزند مرجانه را لعنت كند، او بود كه حین را به كشته شدن مجبور ساخت، حسین از او خواسته بود كه وى را رها سازد تا به یكى از شهرها برود یا راه یكى از سر حدات را در پیش گیرد اما عبیدالله نپذیرفت، حسین را كشت و در نتیجه تخم دشمنى با من را در دلهاى مردم از خوب و بد كاشت.

یزید قدرت معنوى حسینعليه‌السلام را احساس كرد

مردم شام كه تا آن روز گویا در خواب مرگبارى بودند با خطبه هاى آتشین و گرم اسیران (كه در آن حقایق دردناك كربلا و جنایات شرمگین و بى حساب حكومت بنى امیه آشكارا شرح داده شده بود) یكباره بیدار شدند و عظمت گناهى كه زاده ى معاویه نسبت به خاندان وحى و رسالت انجام داده بود به خوبى درك كردند، و عكس العمل آن تنفر و انزجار شدیدى بود كه در تمام طبقات نسبت به حكومت دمشق به وجود آمده بود، تنفر و انزجارى كه حكومت شام خشم و غضب امت را در آن به خوبى احساس كرد.

یزید بن معاویه به زودى دریافت كه اگر این وضع همچنان ادامه یابد ممكن است مشكلات بزرگى را براى وى به پیش آورد از این نظر در صدد بر آمد تا با نیرنگ تازه اى گذشته ننگین خود را پرده پوشى كند و هیجان عمومى را آرام نماید، ولى رسیدن به این هدف جز از راه استحاله از خاندان وحى و نبوت امكان ناپذیر بود.

این زنان و فرزندانى كه توانستند با بازوهاى به ریسمان بسته ى خود - و مهمتر از آن - با منطق قوى و كوبنده ى خود اینگونه وضع شام را دگرگون سازند و افكار عمومى را در اختیار بگیرند، اكنون حكومت دمشق براى تثبیت موقعیت متزلزل خویش و نجات از آن وضع انفجار آمیز مى بایست به همان زنان و كودكان نزدیك گردد و از آنان تملق بگوید تا از این راه افكار عمومى را تسكین بخشد.

براى انجام این هدف فرزند معاویه زین العابدینعليه‌السلام را سخت مورد نوازش قرار داد و همواره سعى مى كرد تا در برابر مردم با آن حضرت ظاهر شود و در كنار آن امام باشد.

ابن اثیر مورخ اهل سنت مى نویسد:

و كان یزید لایتغدى و لا یتعشى الا دها علیا الیه(215 )

یعنى هیچ شب و روزى بر یزید نمى گذشت مرگر آنكه على امام سجاد را نزد خود مى خواند و با آن حضرت به سر مى برد.

به زنان و خاندان حسینعليه‌السلام گفت: اگر مى خواهید در شام نزد من بمانید و اگر به مدینه بر گردید اما این زنان و كودكان كه مأموریت دارند تا نهضت پاك و مقدس حسینعليه‌السلام را به ثمر برسانند باید از این پیش آمد و وضع موجود هر چه بیشتر استفاده كنند و حكومت شام را به رسواتر سازد.

آنها باید اكنون كه مسیر تمام حوادث در راه منافع آسمانى و انسانى آنها است از این فرصت بزرگ حداكثر بهره را بر دارند و فجایع هولناك طف را بیشتر و صریع تر به اطلاع مردم برسانند از این نظر در پاسخ وى گفتند قبل از هر چیز ما باید براى كشته گان خود سوگوارى كنیم یزید هم كه در شرائط خاصى قرار گرفته بود ناچار در برابر این خواست تسلیم شد و دستور داد تا منزل او را براى سوگوارى آماده سازند و تمام زنان قریش در آنجا جمع شوند آنگاه خاندان پیغمبر با دلهائى داغ دار و چشمهائى اشك بار به سوى خانه یزید رهسپار شدند.

كامل بهائى مى نویسد:

فلما دخلت النوة استقبلهن نساء آل ابى سفیان و قبلن ایدى بنات رسول الله و بكین واقمن الماتم ثلثة ایام(216 )

یعنى هنگامى كه زنان اسیر داخب منزل گردیدند زنهاى آل ابى سفیان همگى با اشكهاى ریزان و ضجه و ناله از آنها استقبال كردند دستهاى آنها را بوسیدند و سه روز با آنان در آنجا سوگوارى كردند.

مورخین بزرگ سنى مذهب مى نویسد:

ثم اخرجن و ادخلن دور یزید فلم تبق امراءه من آل یزید الا اتتهن و اقمن الماتم ثلاثة ایام(217 )

یعنى زنان اسیر حسین از اقامتگاه خود خارج شدند و براى سوگوارى به منزل یزید رفتند و هیچ زنى از دودمان بنى امیه باقى نماند مگر آنكه نزد آنان آمد و در آنجا سه روز اقامه ى عزا كردند.

راستى بهت انگیز است!! یزید حسین بن علىعليه‌السلام را مى كشد و كثیف ترین جنایتها را در یك بیابان دور دست - دور از چشم اجتماع - نسبت به فرزند پیغمبر و یاران پاك و آزاده ى وى انجم مى دهد. سپس زنان و كودكان داغ دار آن امام را به اسارت مى گیرد و با وضعى دلخراش وارد شام مى سازد، اما قدرت معنوى و نفوذ آسمانى حسین تا آنجا عمیق است كه بالاخره كار خود را كرده و چند روزى از ورود خاندان وحى به دمشق بیشتر نگذشته بود كه ناگاه فرزند معاویه خود را در یك بن بست سیاسى عجیبى از نظر اجتماع مشاهده كرد، بن بستى كه براى نجات از آن هیچ راهى نیست مگر آنكه آن حكومت بیدادگر و ستم از آن اسیران بال و پر شكسته استمالت كند و خود را از راه محبت و احسان به آنان نزدیك سازد، خاندان حسین هم كه سخت بیدار و هشیارند آنگونه از این فرصت بزرگ استفاده كردند كه توانستند اولین مجلس رسمى سوگوارى سالار شهیدان را در همان شام و در خانه یزید بر قرار نمایند!!!

آرى این است معناى پیروزى حق بر باطل و غلبه ى داد بر ستم، كاروان اسیران اجازه ندادند تا تنها نسل هاى آینده پیروزى سرور آزاد مردان را درك كنند و بر یزید لعن و نفرین نمایند.

آنها آنگونه توانستند از فرصتهاى متناسب به طرزى اعجازآمیز بهره بردارند كه فرزند معاویه نه تنها در پایتخت حكومت خود بلكه در داخل خانه و منزل خویش هم قدرت معنوى حسین و حكومت واقعى آن بزرگوار را به خوبى احساس كرد.

یزید بن معاویه حسین را مى كشد اما ناچار مى گردد كه اولین مجلس سوگوارى آن حضرت را در منزل اختصاصى خود تشكیل دهد!!!

اكنون شما قدرى عمیق تر به وضع مجلس و چگونگى آن فكر كنید، در این محفل سوگوارى زینب، ام كلثوم، رباب، سكینه یعنى صاحبان عزا و همان اسیران دل سوخته آزادانه و بدون ترس از تازیانه ها و قدرت شوم حكومت -

جنایتها، كشتارها، تشنگیها محملهاى بى روپوش، مصیبتهاى اسارت و خلاصه از همه چیزى بى پرده سخن مى گویند!!!

آیا ابن ناله ها، این اشكها، این گونه شرح دادن آن فاجعه ى خونین سندهاى زنده بر رسوائى و ننگ حكومت نیست؟ آیا اینگونه سوگوارى كردن آن هم در خانه اختصاصى یزید شاهدى گویا و بر زبونى و شكست واقعى فرزند معاویه نیست؟ چرا. این یك حقیقتى است غیر قابل انكار كه بر حكومت دمشق هم پوشیده نیست. اما براى یزید چاره اى جز تسلیم شدن در برابر خاندان اسیر حسینعليه‌السلام نبود، آن مردى كه راضى نمى شد به امام سجادعليه‌السلام در مسجد دمشق اجازه ى سخن بدهد تا مبادا او را رسوا سازد اكنون وضع انفجار آمیز خطرناكى در اجتماع به وجود آمده كه براى نجات از آن، حكومت وى چاره ندارد جز آنكه خواسته هاى فرمانروایان بر افكار و دلهاى مردم یعنى همان زنان و فرزندان اسیر را بپذیرد - هر چند به این - صورت باشد كه سه روز رسما در خانه او سوگوارى كنند و او را از این راه رسوا سازند!! یزید بن معاویه كه براى تبرئه خود اكنون از كشتن حسینعليه‌السلام اظهار ندامت مى كند و گناهان كار را بر گردن فرزند مرجانه مى افكند براى آنكه نشان بدهد در این ادعا راست مى گوید ناچار است حتى این بار سنگین و كمرشكن را هم تحمل كند.

خوانندگان عزیز - تا اینجا روشن شد كه چگونه خاندان اسیر حسینعليه‌السلام وظیفه بزرگ و حیاتى خود را در به ثمر رساندن نهضت و بهره بردارى از آن به خوبى انجام دادند و توانستند نام على و خاندان على را بار دیگر زنده سازند و نقشه هائى پنهانى حكومت بنى امیه را كه از زمان معاویه براى محو و نابودى اسلام و نام پیامبر عالى قدر آن طرح گردیده بود و تا رسیدن به نتیجه قطعى چند قدمى بیشتر فاصله نداشت به خوبى نقش بر آب نمایند و ماهیت آن دودمان كثیف را براى امت و اجتماع اسلامى آشكار سازند.

آیا یزید واقعا پشیمان گشته بود

پس از آنكه چند روزى از ورود خاندان پیغمبر به شام گذشت و مردم آن آشكارا از فرزند معاویه اظهار تنفر و انزجار نمودند باره ها یزید از حادثه ى كربلا بیزارى جست و گناه آن را بر گردن عبیدالله فرزند مرجانه افكند مخصوصا هنگام حركت اسراى اهلبیت از شام به سوى مدینه از امام زین العابدین صریحا عذر خواست و به آن حضرت گفت:

لعن الله ابن مرجانة اما و الله لوانى صاحبه ماسئلنى خصلة ابدا الا علطیته ایاها ولدفعت الحتف عنه بكل ما استطعت و لو بهلاك بعض ولدى(218 )

یعنى خدا لعنت كند پسر مرجانه را - به خدا قسم كه اگر من با حسین مى بودم هر چه از من مى خواست از او دریغ نمى كردم و هر آینه مرگ را از او دفع مى نمودم هر چه به قیمت هلاكت بعضى از فرزندانم بود.

در اینجا این پرسش پیش مى آید كه آیا واقعا پشیمان گشته بود؟! آیا راستى این گناه ابن مرجانه بود كه حسین و یاران او را به شهادت رساند و فرزند معاویه به این عمل راضى نبود؟

پاسخ این سئوال بسیار روشن است و فقط ممكن است افراد ساده دل و بسیار سطحى در برابر این نیرنگ تازه یزید دچار اشتباه شوند، با شواهد قطعى و روشنى كه در دست است چگونه باور كردنى است كه حكومت شام از دستور گذشته خود پشیمان گشته باشد واز اعمال استاندار ننگین خود یعنى همان پسر مرجانه ناراضى باشد.؟

ما معتقدیم كه یزید نه تنها از فاجعه ى دردناك كربلا ناراضى نبود بلكه سخت مسرور و شادمان هم بود و از فرزند زیاد كمال رضایت را داشت كه توانست تنها و خطر ناكترین دشمن غیر قابل سازش او یعنى حسین را از میان بر دارد و او را از فكر وى آسوده سازد.

ما معتقدیم كه گذشته و حال یزید هیچگونه تفاوتى نداشت و این اختلاف و تفاوت تنها براى نجات از وضع خطرناكى بود كه خاندان اسیر حسینعليه‌السلام از نظر اجتماع براى حكومت او به وجود آورده بودند.

عملى كه یزید در آن لحظات حساس انجام داد و گناه كشتن حسین را بر گردن فرزند مرجانه افكند همان كاى است كه تمام دغلبازان ستمگر انجام مى دهند، اگر اقدامى به موفقیت انجامید، و خوشنامى داشت آن را به حساب خود مى گذارند و افتخار آن را نصیب خویش مى سازند، ولى اگر بدنامى داشت و آنگونه كه باید به سرانجام نرسید در اینجا گناه آن عمل را بر عهده یكى از جیره خواران و عمال خود مى گذارند و خود را همچنان فرشته و پاك جلوه مى دهند این اعتقاد ما است و براى اثبات آن شواهد زنده و غیر قابل انكارى در دست داریم، اكنون نقل شواهد:

یك - هنگامى كه فرزند زیاد سرهاى مسلم و هانى را وسیله دو نفر از ناپاكان مورد اعتماد خود به سوى شام مى فرستد در آنجا نامه اى به یزید مى نگارد و شرح دستگیرى و شهادت آن دو شهید آزاده و پاكدل را در آن به اطلاع وى مى رساند، در این نامه با آنكه عبیدالله هیچگونه اشاره اى به حسینعليه‌السلام و حركت آن بزرگوار به كوفه ندارد با این حال در پاسخى كه فرزند معاویه براى او نوشت چنین نگاشت:

اما بعد فانك لم تعدوا كنت كما احب و عملت عمل الحازم وصلت صولة الشجاع الرابط الجاش و قد اغنیت و كفیت و صدقت ظنى بك و راءیى فیك و قد دعوت رسولیك وسئلتهما فوجدتهما فى راءیهما و فضلهما كما ذكرت فاستوص بهما خیرا و اءنه قد بلغنى ان حسینا قد توجه نحو العراق فضع المناظر و المسالح و احترس و احبس على الظنة واقتل على التهمة و اكتب الى فى كل یوم ما یحدث من خبر اشناء الله(219 )

یعنى اى پسر زیاد! از فرمان من خارج نشدى و همانگونه كه من دوست داشتم بودى و مانند خردمندان عمل كردى و همچون شجاعات قوى القلب حمله نمودى و مشكلات ما را كفایت كردى و گمان مرا درباره ى خود به یقین پیوستى، فرستادگان تو را نزد خود حاضر ساختم و با آنان سخن گفتن و همانگونه بودند كه تو درباره ى آنها نوشته بودى همانا به من اطلاع رسید كه حسینعليه‌السلام به سوى عراق در حركت است مراقبت كن تا دید بانان بگمارى و مردان مسلح در كمین قرار دهى و به هر كس گمان مخالفت با ما بردى او را به زندان افكن و اگر متهم به دشمنى با ما باشد او را به قتل رسان و هر روز حوادث و اخبار را براى من بنویس.

هنوز از تاریخ نگارش این نامه چند روزى بیشتر نگذشته بود كه نگرانى شدید یزید از حركت حسین بن علىعليه‌السلام به سوى كوفه ایجاب كرد كه نامه دوم خود را در این باره به سوى عبیدالله فرستاد:

اما بعد فقد بلغنى ان حسینا قد سارالى الكوفة و قد ابتلى به زمانك من بین الازمان و بلدك من بین البلدان و ابتلیت به من بین العمال و عندها تعتق او تعود عبدا كما تعبدالعبید.(220 )

یعنى به من اطلاع رسید كه حسین به سوى كوفه آمد همانا زمان تو در میان اوقات مورد آزمایش قرار گرفت و شهر تو در بین شهرها دچار بلا گردید و تو در بین عمال و كار كنان من مورد امتحان واقع شدى آیا در چنین شرائط مانند آزادگان كار مى كنى یا به كردار بندگان باز مى گردى و عبد مى شوى.

در این نامه ناراحتى شدید فرزند معاویه را از حركت حسینعليه‌السلام به سوى كوفه مى توان به خوبى احساس كرد، این دو نامه هنگامى به عبیدالله یعنى همان پسر مرجانه نگاشته شد كه آن بیچاره هیچگونه اشاره اى درباره حسین در نامه هاى خود به یزید نداشت:

با این حال حكومت دمشق براى سركوب نمودن حسینعليه‌السلام و تسلط بر وى تا آنجا شدت عمل نشان مى دهد كه با استاندار كوفه مى نویسد دید بانان خود را بگمارد و مردان مسلح را در كمین بدار و تنها با گمان و تهمت، مخالفین ما را به زندان بیفكن و به قتل برسان؟

آیا درباره چنین فردى مى توان پذیرفت كه از كشتن حسینعليه‌السلام متاءسف است و در این گناه هیچگونه دخالتى نداشت؟

آیا راستى یزید بن معاویه دستور كشتن حسین را نداده بود و پسر مرجانه بدون رضاى او دست به چنین كارى زد؟ اگر این چنین است پس نویسنده ى این نامه ها به پسر مرجانه كیست و این فرمانهاى تند و خشن را چه كسى صادر كرده است؟ آیا جز یزید بود كه به قول او همان پسر مرجانه را براى به زانو در آوردن فرزند پیغمبر تا آنجا در نامه خود تحت فشار و مورد تهدید قرار مى دهد كه مى نویسد یا مانند آزادگان!!! رفتار كن و یا به دوران بندگى بر گرد؟ با این حال آیا مى توان پذیرفت كه همان نویسنده نامه كه استاندار او به دستور وى مانند آزادگان رفتار كرد؟ و حسین بن علىعليه‌السلام را كشت و یاران او را هم به دستور همان نویسنده یعنى یزید در حال اسارت به شام فرستاد اكنون پشیمان گشته و از عمل زاده ى مرجانه ناراضى است و به قتل حسینعليه‌السلام مایل نبود.

دو - دومین شاهدى كه به خوبى نشان مى دهد اظهار ندامتهاى یزید و گناه آن جنایت بزرگ را بر گردن فرزند زیاد افكندن جز یك نیرنگ تازه براى فریب دادن افكار سطحى و ساده دلان و خروج از آن بن بست عجیب سیاسى نبود، اشعار آمیخته با كفر و غرورى است كه وى هنگام دیدن سرهاى مقدس شهداى طف و پاكترین مردان اسلام بر بالاى نیزه انشاد مى كند.

ابن جوزى مى نویسد: لما جائت الرؤ س كان یزید فى منظره على جیرون فانشد لنفسه

لما بدت تلك الحمول و اشرقت

تلك الشموس على ربا جیرون

نعب الغراب فقلت صح او لاتصح

و لقد قضیت من الغریم دیونى(221 )

هنگامى كه یزید بر دیدگاه خود در جیرون بود سرهاى شهداء را از دور بر بالاى نیزه ها دیدار كرد. در آنجا این اشعار را با خود سرود هنگامى كه این هودجها ظاهر گشت و آن آفتابها (سرها) درخشید كلاغى بانگ برداشت(222 ) من گفتم كه تو بانك بر آرى یا نیاورى من كار خود را كردم و طلبهائى داشتم كه از مدیونم پیغمبر باز گرفتم،.

در این اشعار فرزند معاویه نه تنها با دیدن سرهاى بریده ى فرزندان پیغمبر و مردان بزرگ اسلام بر بالاى نیزه ها كوچكترین اظهار تأثر نمى كند بلكه با غرور خاصى آن را یك پیروزى بزرگ براى خود مى شمرد و آن را در شمار آرزوهائى قرار مى دهد كه انجام گردیده و عملى شده است آنگاه با نهایت بى شرمى این جنایت بزرگ و كشتار وحشتناكى كه نسبت به خاندان پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله انجام داد به حساب كشته شدگان كفار قریش در جنگ بدر مى گذارد و مى گوید: من طلب خود را از پیغمبر گرفتم؟! آیا درباره چنین مردى مى توان باور كرد كه او به كشتن حسینعليه‌السلام راضى نبود و پسر مرجانه با فكر خود دست به جنایت زد؟ آیا باز هم مى توان پذیرفت كه فرزند معاویه به راستى از آنچه كه نسبت به دودمان نوت و خاندان وحى انجام شده بود متاءسف بوده و قلبا ملول و ناراحت گردیده بود؟!

سه - یزید بن معاویه هنگامى كه نامه استاندار كوفه را درباره ى شهادت حسینعليه‌السلام و یاران با وفاى وى در یافت مى كند دستور مى دهد زنان و فرزندان آن حضرت را با وضعى رقت بار به شام بفرستد آن گاه خود مجلسى عظیم ترتیب مى دهد و رجال و اشراف و بزرگان شام را در آنجا حاضر مى سازد، سپس خاندان سالار شهیدان را در همان مجلس وارد مى نماید در حالى كه سر مقدس فرزند پیغمبر در میان طشت در برابر او قرار دارد و با چوب دستى رسول خود نسبت به آن سر نازنین استانه ى ادب مى كند.

آنگاه با یك دنیا غرور و نخوت از پدران و گذشتگان خود یاد مى كند و آرزو مى نماید كه اى كاش آنها بودند و مى دیدند كه من چگونه از فرزندان احمد انتقام گرفتن و به من مى گفتند: اى یزید دست تو شل مباد.

یزید كار رسوائى و بى شرمى را در آن مجلس بجایى مى رساند كه علنا نبوت پیغمبر اسلام را انكار كرده و مقدس ترین معتقدات اسلامى را مورد استهزاء قرار مى دهد و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را مردى جاه طلب و شیفته مقام و قدرت معرفى مى كند!!! ولى همین مرد با آن همه كفر و الحادى كه از خود نشان داد و این همه پستى و فرومایگى كه از او سر زد هنگامى كه خطبه هاى شورانگیز و آتشین امام زین العابدین و زینب كبرى اوضاع شام را دگرگون ساخت و ماهیت ننگین و كثیف دودمان بنى امیه را براى مردم دمشق روشن نمود و كار بجایى رسید كه همگان او را آشكارا سب و لعن مى كردند در چنین شرائط از كشتن حسین و یاران او اظهار بى اطلاعى و تاءسف مى كند و گناه این جنایت را بر گردن فرزند مرجانه مى افكند!!! و مى گوید:

و ما على لواحتملت الاذى و انزلت الحسین فى دار و حكمة فیما یرید و ان كان فى ذلك و هن فى سلطانى حفظا لرسوله الله و رعایتا لحقه و قرابته...

یعنى چه مى شد اگر من این رنج را بر خود هموار مى كردم و حسین را به خانه خود مى خواندم و آن چه مى خواست به او مى دادم هر چند این كار با شؤ ن من و حكومتم سازش نداشت اما آن را براى رعایت حق پیغمبر و حفظ قرابت و خویشاوندى با وى انجام مى دادم.

راستى شگفت انگیز است مردى كه در آن مجلس علنا و در برابر همگان مقام نبوت پیغمبر را انكار كرده و او را فردى جاه طلب مى خواند چگونه اكنون از خویشاوندى و احترام به پیغمبر دم مى زند؟؟ شگفتا! مردى كه هم در جیرون ضمن اشعار خود و هم در مجلس شام ضمن اشعار دیگرش كینه قبیله اى و موروثى خویش را (كه از زمان جاهلیت در این دودمان كثیف و ننگین جاى داشت) نسبت به پیغمبر عزیز اسلام و خاندان پاك او آشكارا بر زبان آورده و صریحا شهادت حسین و یاران او را به حساب انتقام از كفار و مشركینى كه در جنگ بدر كشته شده بودند مى گذارد، چه شد كه یكباره اینگونه فرشته و بى گناه جلوه كرد كه خود را از كشتن فرزند پیغمبر ناراضى نشان مى دهد و سخن از احترام و خویشاوندى با فرستاده ى بزرگ خداوند به میان مى آورد؟ آیا آن گذشته ننگین و سخنان كفر و الحاد این مرد گواه زنده اى نیست بر آن كه اظهارات فریبنده ى او اكنون تنها به منظور تثبیت موقعیت متزلزل خویش از نظر اجتماع و نجات از آن بن بست عجیبى است كه براى وى از نظر افكار عمومى پیش آمده؟!

نویسنده معتقد است كه یزید بن معاویه در اینگونه اظهارات خود و اظهار پشیمانى هائى كه مى نمود نه تنها هیچگونه حسن نیتى نداشت و مى خواست بدین وسیله نفوذ معنوى از دست رفته ى خود را بار دیگر باز گرداند بلكه شواهدى در دست است كه نشان مى دهد او مى خواست فاجعه ى دردناك كربلا و حادثه ى خونین طف را از راه دیگر دچار تحریف سازد.

ابتدا حكومت شام در نظر داشت جنایتها و كشتارهاى ننگین خود را كه نسبت به خاندان پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله انجام داده بود در پرده و استتار نگاه دارد و داستان را از آن صورت دردناك اصلى به صورت بسیار ساده و عادى و غیر مهم جلوه دهد، اما با تبلیغات ریشه دار و پى گیرى كه كاروان اسیران در فرصت هاى حساس و حیاتى در كوفه و شام درباره حوادث كربلا انجام دادند و حقایق را بى پرده و آشكار به اطلاع امت رساندند دیگر هیچگونه امكانى براى اینگونه تحریف براى حكومت بنى امیه باقى نماند، یزید فكر كرد كه اكنون اجتماع اسلامى و مخصوصا پایتخت كشور در جریان صحیح وقایع خونین طف قرار گرفتند چه بهتر كه وى ضمن نیرنگ تازه اى هم خود را تبرئه كند و هم بسیار زیركانه این فاجعه ى بزرگ را از یك راه تازه و مؤثر تحریف نماید و آن راه این است كه به مردم بفهماند من به این كار راضى نبودم، اما چه باید كرد تقدیر خدا این چنین بود از این جا است كه مى بینیم فرزند معاویه پس از آن كه پسر مرجانه را لعنت مى كند و گناه این كار را بر گردن او مى افكند در پایان سخن مى گوید... ولكن قضى الله امرا فلم یكن له مرد(223 )

یعنى اگر كار در دست من بود هر آینه مرگ را از حسین دفع مى كردم هر چند به قیمت هلاكت بعضى از فرزندانم بود اما چه باید كرد قضاى خداوند اینگونه بود و قضاى خداى را نمى توان رد كرد.

در این گفتار فرزند هند كشته شدن حسین بن علىعليه‌السلام و یاران آزاده ى او را به حساب قضا و قدر خدا مى گذارد!!! و این نیست مگر آنكه مى خواهد از این راه بر روى جنایتها وحشیگریهاى خود پرده بپوشاند و آن را خواست خداوند و تقدیر او معرفى نماید.

چهار - این كه یزید بن معاویه خود دستور قتل حسینعليه‌السلام را صادر كرده بود گناه این جنایت بیش از همه بر گردن شخص او است حقیقتى است كه حتى بر جیره خوران و عمال حكومت او هم مخفى نیست، آنهائى كه نمى خواهند حتى هیچ سخنى بر خلاف رضاى زاده معاویه بگویند، همه مى دانند فرزند پیغمبر را كسى جز یزید نكشت و این همه اظهار ندامت و پشیمانیها و لعن بر پسر مرجانه تنها به منظور فریب دادن افكار اجتماع و آرام نمودن هیجان شدید مردم است، این یك واقعیتى است كه به وسیله یكى از فرماندهان بزرگ كوفه به شخص او گفته شد آن هم در مجلسى كه یزید بزرگان و فرماندهان كوفه را براى تبرئه خود حاضر ساخته بود.

مرحوم سپهر مى نویسد:

یزید مى خواست ذمت خود را از قتل حسینعليه‌السلام برى دارد.

بزرگان شام را طلب نمود و ایشان را مخاطب داشت كه شما چنان دانسته اید كه حسین بن على را من كشته ام یا قتل او حكم رانده ام؟

و حال آن كه چنین نیست بلكه پسر مرجانه كشت، آنگاه سر هنگام و قائدان سپاه كوفه را طلب داشت:

شیث بن ربعى و مصائب بن وهیه و شمر بن ذى الجوشن الضبانى و سنان بن انس النخعى و خولى بن یزید الاصبحى و چند تن دیگر حاضر شدند. یزید نخست روى به شیث ربعى كرد و گفت تو كشتى حسین را و من منشور كردم قتل او را؟ گفت من نكشتم لعنت خدا بر آن كس كه كشت. گفت پس از كیست قاتل؟ گفت مصائب بن وهیبه. یزید روى به او كرد و آن كلمات را اعادت نمود مصائب نیز به كردار شیث ربعى پاسخ داد بدین گونه در جواب یزید هر یك آن امر فظیع را بر دیگرى مى بست تا نوبت به خولى بن یزید اصبحى افتاد، متحیر بود كه در جواب یزید چه گوید خاموش ایستاد و همگان یكدیگر را نظاره مى كردند كه چه چاره اندیشند. یزید بانگ برایشان زد كه بعضى از بعضى چاره مى جوئید و پاسخ نمى گوئید؟! سرهنگان بیچاره ماندند و متفق الكلمه گفتند قاتل حسین قیس بن ربیع بود یزید روى با قیس كرد و گفت تو كشتى حسین را؟ گفت من كشتم؟ گفت واى بر شما پس كدام كس كشت؟ قیس گفت یا امیرالمؤمنین! اگر مرا امان مى دهى مى گویم كیست كشنده حسین؟ گفت بگو كه از براى تو امان است. قیس گفت حسین را نكشت الا آنكس كه رایات جنگ بر افروخت و جیش از پى جیش روان ساخت. یزید گفت آن كس كدام است؟ قیس گفت والله اى یزید توئى و كشتى حسین را(224 )

آرى این یك حقیقتى است روشن و همه مى دانند كه كشنده حسین و صادر كننده ى فرمان قتل آن حضرت كسى جز فرزند معاویه نیست و این همه تشبهاتى كه اكنون به آن دست مى زند تنها به منظور تثبیت وضع خویش و به دست آوردن موقعیت از دست رفته ى خود از نظر اجتماع است.

پنج - پنجمین شاهد گویائى كه نشان مى دهد نوه بوسفیان نه تنها از عمل زاده مرجانه ناراضى نبود بلكه كاملا از آن خرسند و شادمان هم بود، روشى كه او پس از فاجعه ى خونین طف نسبت به فرزند زیاد در پیش گرفت. ما در بحث گذشته نقل كردیم كه ابن اثیر مورخ بزرگ اهل سنت مى نویسد:

ولما وصل رأس الحسین الى یزید حسنت حال ابن زیاد عنده و زاده و وصله وسره ما فعل..

یعنى هنگامى كه سر حسین را براى یزید بردند از فرزند زیاد سخت مسرور شد و از عمل او خرسند گردید وصله و عطاى او را زیاد نمود.

مردى كه با دریافت سر بریده فرزند پیغمبر از عبیدالله و عمل او سخت خشنود مى شود حتى به او در برابر این خدمت!! پاداش مى دهد چگونه از او قابل قبول است كه بگوید: خدا لعنت كند پسر مرجانه را او حسین را كشت و من به چنین كارى راضى نبودم.

یكى از مورخین دیگر اهل تسنن مى نویسد:

انه استدعى ابن زیادا الیه و اعطاه اموالاكثیرة و تحفا عظیمة و قرب منزله و ادخله على نسائه و جعله ندیمه و سكر لیلة و قال للمغن غن ثم قال یزید بدیها.

اسقنى شربة تروى فؤ ادى

ثم مل فاسق مثلها ابن زیاد

صاحب السر و الاماتة عندى

و لتسدید مغنمى و جهاد

قاتل الخارجى اغنى حسینا

و مبید الاعداء و الحساد(225 )

یعنى پس از حادثه ى كربلا یزید فرزند زیاد را نزد خود خواند و اموال بسیار و هدایاى فراوانى به او بخشید و به وى قرب و منزلت داد و رفعت مقام عطا نمود، او را ندیم خود ساخت و به وى اجازت داد تا در حرم سرایش داخل شود، شبى را یزید در كنار ابن زیاد در حال مستى به سر برد، در آن شب به نغمه سرایان گفت بنوازید و براى ما غنا بخوانید سپس خود بالبداهه خطاب به ساقى اشعارى سرود و گفت: اى ساقى! به من شرابى بنوشان كه قلب مرا نشاط بخشد و سیراب گرداند آنگاه جام خود را پر كن و مانند همان شراب به فرزند زیاد بده - آنكسى كه صاحب اسرار و امانت من است، همان كسى كه مشكل جنگ و غنیمت براى من با دست او حل گردید، این پسر زیاد كه كشنده ى آن مرد خارجى یعنى حسین است و كسى است كه وحشت در دل دشمنان و حسد كنندگان بر من انداخت

این داستانى است كه ابن جوزى آن را نقل مى كند و تاریخ آن بعد از حادثه ى كربلا است، پس از آنكه مدتها یزید همین زاده ى مرجانه را لعن كرد و گناه كشتن فرزند پیغمبر را بر گردن وى افكند تا بالاخره توانست شور و هیجان مردم را تسكین بخشد و نفرت و انزجار آنها را تعدیل كند در آن هنگام در صدد بر آمد از همان زاده ى مرجانه یعنى همان كسى كه تا دیروز او را لعن مى كرد و خون حسین را بر گردن او مى افكند. آرى از همان كس در برابر آن خدمت بزرگ و حیاتى!!! كه نسبت به او و حكومت او انجام داده بود به طور شایسته؟! تقدیر كند، او را نزد خود مى خواند و تا جائى او را به خود نزدیك مى سازد كه بر حرمسرایش داخل مى كند و اموال و تحفه هاى فراوانى به او مى بخشد آنگاه با او مى نویسد و اشعارى مى سراید كه در آن عقیده ى باطنى خود را درباره ى عبیدالله آشكار مى كند.

یزید در این اشعار حسین را خارجى مى خواند و پسر مرجانه را از نظر اینكه كشنده ى حسین است مورد تجلیل قرار مى دهد!!!

آیا با این حال مى توان باور كرد كه فرزند معاویه به راستى از عمل خود پیشمان گشته بود و واقعا حسین راضى نبود؟!

آرى با نظر گرفتن این شواهد قطعى و غیر قابل انكار است كه نویسنده معتقد است سخنان یزید و اظهار ندامت ها و پشیمانیهاى او نیرنگى بیش نبود و تنها مى خواست از این راه احساسات و عواطف اجتماع را سخت به نفع خاندان پیغمبر تحریك شده بود آرام كند و آنها را تسكین بخشد.

كاروان اسیران شام را ترك مى گوید

خاندان پیغمبرعليه‌السلام پس از آنكه سه روز مجلس سوگوارى خود را در خانه ى یزید به پایان رساندند فرزند معاویه آن را نزد خود خواست و به امام سجاد زین العابدینعليه‌السلام گفت:

ان شئت اقمت عندنا فبرر ناك و ان شئت رددناك الى المدینة فقال لاارید الاالمدینة(226 )

یعنى اگر مایلید در شام نزد ما بمانید و اگر نمى خواهید به سوى مدینه باز گیرید؟ حضرت فرمود مى خواهیم به مدینه بر گردیم.

نویسنده معتقد است كه یزید بن معاویه هر چند در اینجا حضرت سجادعليه‌السلام را بین اقامت در شام و یا رفتن به مدینه مخیر، مى سازد، اما در باطن هیچگونه علاقه اى به ماندن اهلبیت در شام نداشت، او مى خواست هر چه زودتر آنها شام را ترك گویند زیرا اقامت آنان در شام موجب مى شد كه مردم حادثه ى كربلا و جنایتهاى او را از ید نبرند و آن را فراموش ننماید و هر چه اقامت آن زنان و كودكان در شام بیشتر به طول مى انجامید به آتش خشم و نفرت عمومى علیه حكومت آل ابى سفیان بیشتر دامن زده مى شد، شور و هیجانى كه با خطابه هاى آتشین و جانسوز خاندان پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در مردم به وجود آمده بود آن قدر ریشه دار و عمیق بود كه فرزند معاویه براى تسكین آنها و تبرئه خود مجبور شد سران سپاه كوفه را بخواهد و در برابر شامیان و آنان گناه كشتن حسینعليه‌السلام را بر عهده ى دیگرى قرار دهد (هر چند خوشبختانه این مجلس به زیان یزید پایان یافت و قیس بن ربیع سریحا به او گفت كه كشنده ى حسین جز تو نیست) در چنین آشفته و آماده ى انفجار آیا قابل قبول است كه یزید به اقامت اهلبیت در شام راضى باشد و راستى آنها را بین اقامت در شام یا رفتن به مدینه مخیر سازد؟ قطعا این چنین نیست، حكومت دمشق مایل بود كه هر چه زودتر آنها شام را ترك گویند تا او بتواند این آتشهاى زیر خاكستر را در غیبت آن زنان و كودكان خاموش گرداند.

فرزند معاویه از یك سو به زین العابدینعليه‌السلام مى گوید: اگر مایلید در شام به بمانید و ما به شما نیكى مى كنیم. و از سوى دیگر هنگامى كه خاندان وحى گفتند ما به مدینه بر مى گردیم نمك بر جراحت هاى قلب آنان مى پاشد و با كمال بى شرمى اموالى را حاضر مى سازد و به آنها مى گوید: خذاو هذالمال عوض ما اصابكم.

یعنى این مال را بگیرید در سراب آن مصیبت هائى كه به شما رسیده ام كلثوم در پاسخ فرمود:

ما اقل حیائك و اصلب و جهك! تقتل اخى و اهل بیتى و تعطینى عوضهم.!؟(227 )

یعنى اى یزید! چقدر حیاى تو كم است و بى شرمى! برادر من و اهلبیت مرا مى كشى و در عوض به ما مال مى دهى؟

آرى این شجره خبیثه و این خاندان منفور، كینه موروثى نسبت به دودمان پیغمبر دارند و زهر آن كینه ى شیطانى را آن ناپاك اكنون اینگونه بر قلب فرزندان داغ دیده ى پیغمبر فرو مى ریزد!!

یزید حق دارد الاآن در سوز و التهاب به سر ببرد و در خود نسبت به همین زنان و كودكان اسیر بدترین دشمنیها را احساس كند، زیرا همین با بازوهاى به ریسمان بسته و با اندامهاى لاغر و ضعیفى كه فشار سنگین غل جامعه سخت آنها را رنج مى داد و - مهمتر از آنها با منطق رسا و خطابه هاى كوبنده و صریح خود - بزودى توانستند پایتخت كشور او را دچار هیجان و اضطراب سازند و همه چیز را یكباره به نفع خود عوض نمایند.

آرى همین زنان و كودكان اسیر در مدتى كوتاه توانستند آن چنان افكار و احساسات مردم را به سوى خود متوجه سازند كه فرزند معاویه مجبور شود هنگام خارج شدن آنان از شام با آنها نوعى رفتار كند كه درست طرف مخالف آن رفتارى است كه زمان ورود آنها به شام انجام داد، در آن روزى كه این كاروان را به پایتخت كشور وارد كرده بودند شهر زینت كرده بود و مردم لباس نو بر تن داشتند و شام یكباره در شادى و سرور غرق بود، آن روز موقعیت یزید بسیار ثابت و نفوذ و اعتبار او در بین اجتماع فراوان بود، ولى دودمان پیغمبر خاندان خارجى معرفى شده بودند و مردم از شكست!!! و اسارت آنها مسرور و شادان بودند، اما امروز كه همان اسیران بال و پر شكسته مى خواهند دمشق را ترك گویند آن چنان اوضاع و شرائط را به نفع خود دگرگون كرده اند كه یزید هم مجبور است از آنان استمالت كند، امروز (بر عكس آن روز) دلهاى مردم از عشق و علاقه ى به آنها سرشار و لب ریز است، ولى یزید نفوذ و اعتبار معنوى خود را از دست داده و مورد تنفر و انزجار اجتماع قرار گرفته است، مردم او را لعن مى كنند و آشكار از وى بیزارى مى جویند.

آن روز اسرارء در محاصره شدید نظامیان و مأمورین خشن و سنگدل یزید وارد شام شده بودند و هیچگونه مورد رحم و شفقت نبودند، اما امروز فرزند معاویه نعمان بن بشیر را كه در شمار اصحاب رسول خداى بود خواست و به او گفت تمام وسائل سفر را آماده گردان و از نظر خوراكى و آزوغه و آشامیدنى آنچه سزاوار است با خود بردار و از مردم شام مردى امین و پارسا با جماعتى از لشكر به ملازمت خدمت ایشان بر گمار، آنگاه یزید به كسانى كه براى ملازمت ركاب كاروان آماده حركت بودند دستور داد كه همه جا در جلو قافله باشند و اگر در بین راه یكى از آنان براى حاجتى پیاده شود همگان توقف كنند تا حاجت خود را بپردازد و در هر منزلى كه كاروان فرود آمدند نگهبانان از نزدیك آنها دورتر فرود آیند و چنان كنند كه خدمتكاران و محافظین انجام مى دهند تا هنگامى كه وارد مدینه گردند.(228 )

و ما قبلت منه عطائه الا لاتقوى به... و قال منذرین زبیر بعد ماقدم المدینة انه قد اءجازنى بماءة الف و لایمنعنى ماصنع بى اءن اخبر كم خبره و الله انه لیشرب الخمر و الله لیسكر حتر یدع الصوة..(229 )

یعنى هنگامى كه كاروان مدینه بر یزید وارد شد یزید آنها را اكرام نمود و به آن احساس كرد و جوائز بزرگى داد؛ به عبدالله بن حنظله كه مردى عابد و دانشمند و بزرگوار و شریف بود صد هزار درهم جایزه داد و با عبدالله هشتاد نفر از فرزندان او بودند به هر یك از آنان ده هزار درهم داد اینان هنگامى كه به مدینه برگشتند معایب و مفاسد یزید را آشكار ساختند و در برابر مردم مدینه ایستاده و گفتند ما از نزد كسى مى آئیم كه دین ندارد و شراب مى نوشد، آلات غنا و موسیقى مى نوازد و زنان خواننده نزد او مى خوانند كسى كه سگ بازى مى كند و شب را با ربایندگان اموال مردم به صبح مى آورد و آنها دزدانى بیش نیستند... عبدالله بن حنظله گفت: من از نزد كسى آمدم كه اگر نیابم فردى را مگر همین فرزندانم هر آینه با او جنگ خواهم كرد، او به من جایزه داد و احترام گذارد اما من جوائز او را نپذیرفتم مگر براى آنكه از نظر مالى نیرومند گردم و از آن نیرو علیه او استفاده كنم.

منذرین زبیر كه از یزید صد هزار درهم جایزه گرفته و هنگام مراجعت از شام به سوى كوفه نزد پسر زیاد رفته بود پس از چندى به مدینه برگشت و در برابر مردم ایستاد و گفت كه یزید به من صد هزار درهم جایزه داد اما این جایزه مرا از گزارش وضع او به شما (و آنچه كه من از وى دیدم) باز نمى دارد، مردم مدینه! به خدا قسم یزید خمر مى نوشد به خدا قسم او آن قدر در حال مستى به سر مى برد كه نماز خود را ترك مى گوید....

آرى آلودگى و فسق و فجور یزید تا آنجا علنى و ظاهر بود كه كاروان مدینه نتوانست آنها را نادیده بگیرد و به اطلاع مردم نرساند، آنها با آنكه مرد لطف یزید قرار گرفته بودند و جوائز فراوانى به آنان داده بود با این حال حقایق تلخ و دردناكى كه از نزدیك دیده بودند براى مردم مدینه باز گو كردند.

یزید عقائد خود را آشكار مى سازد

یكى از موارد صریح و روشنى كه یزید اصولى ترین معتقدات اسلامى را یكباره انكار مى كند و بغض و عناد خود را نسبت به پیامبر عالى قدر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله علنى مى سازد اشعارى است كه وى پس از شهادت حضرت حسین بن علىعليه‌السلام ، هنگام ورود اسراء به شام در مجتمع عمومى سروده است در آن روز كه فرزند معاویه در فكر كوتاه و ضعیفش خود را از هر نظر فاتح و پیروز مى دید و تنها رقیب سرسخت و تسلیم نا شدنى خود را كشته و خاندان مقدس آن حضرت را در برابر خود اسیر مشاهده نمود و آن چنان غرور و نخوت بر مغز پلیدش غلبه كرد و قدرت كاذب او وى را سرمست ساخت كه به غلط تصور كرد كارها به پایان رسیده و تمام هدفهاى شیطانى و اصلى او و پدرش انجام گردیده و دیگر از اسلام و خاندان پیغمبر اسمى باقى نخواهد ماند جوانان و یاران آزاده ى وى در كربلا انجام گردید استفاده كنند و خشم و نفرت عمومى را علیه فرزند معاویه تحریك نمایند.

این زنان و كودكان اسیر كه اكنون با پیروزى معنوى و افتخار به شهر خود باز مى گردند مى توانند از موقعیت اختصاصى مدینه در راه رسیدن به هدفهاى عالى و انسانى نهضت حسینعليه‌السلام به خوبى بهره بردارند و با زبان آن مردمى كه پس از برگزارى مراسم حج به زیارت قبر پیامبر عالیقدر خود مى آید حقایق تلخ و دردناك فاجعه طف را بگوش همه مسلمین در سراسر كشور برسانند آرى چنین فرصت بزرگوار مناسبى در مدینه هست و بخواست خداوند بزودى خواهیم دید كه چگونه بازماندگان حسینعليه‌السلام از این فرصت حداكثر بهره را برداشتند و توانستند محیط مدینه و در نتیجه محیط كشور را دچار انقلاب و هیجانى شدید سازند و موقعیت خاندان رسوا را كه با نیرنگهاى معاویه و حكومتهاى قبلى در شرف اضمحلال بود به خوبى تحكیم بخشند و آن را تثبیت نمایند!

مدینه از حقایقى دردناك آگاه مى شود

مردم مدینه از فاجعه ى خونین طف هر چند كم و بیش اطلاعى داشتند، اما این خبر وحشت بار و بسیار گنگ و مبهم بوسیله سعید بن عاص فرماندار مدینه به آنها رسیده بود از این نظر جنایتها و كشتارها و وحشیگریهائى كه با دست حكومت شام نسبت به پاكترین مردان اسلام انجام شده بود كاملا از نظر آنها پوشیده بود و اكنون كه كاروان اسارت به مدینه باز مى گردد مردم آن شهر مصیبتهاى جانسوز نینوا را از زبان صاحبان مصیبت مى شوند، هنگامى كه این قافله به نزدیك مدینه رسیدند، امام سجادعليه‌السلام به منظور آنكه شهر مدینه را براى یك جنبش و انقلاب فكرى در راه بهره بردارى از نهضت مقدس سالار شهیدان آماده گرداند، بشیر بن جذلم را كه در ركاب آن حضرت بود به حضور طلبید و فرمود یا بشیر: رحم الله اءباك لقد كان شاعرا فهل تقدر على شیئى منه؟ فقال بلى یا بن رسول الله انى شاعر فقال ادخل المدینة وانع اباعبدالله قال بشیر فركبت فرسى و ركضت صوتى بالبكاء و انشاءت اقول.

یا اهل یثرب لامقام لكم بها

قتل الحسین فادمعى مدرارا

الجسم منه بكر بلاء مضرج

و الرأس منه على القناة یدار(230 )

یعنى اى بشیر! خدا پدرت را رحمت كند، او مردى شاعر بود آیا تو هم مى توانى شعر بگوئى عرضع داشت بلى یابن رسول الله من هم شاعرم، فرمود پس داخل مدینه شو و مردم را از شهادت حسین آگاه گردان بشیر مى گوید بر اسب خود سوار شدم و با چشم گریان گفتن اى اهل مدینه! دیگر در اینجا نمانید زیرا حسین كشته شد و در شهادت او است كه من اینگونه مى گریم، بدن مقدس او را در كربلا به خون آغشته كردند و سر او را بر بالاى نیزه در شهرها گرداندند

آنگاه گفتن اى اهل مدینه! اینك على بن الحسین است كه یا عمه ها و خواهران خود نزدیك شماست و پشت دیوار شهر جاى دارد. من فرستاده ى او هستم كه جایگاه او را به شما نشان دهم، بشیر مى گوید:

در هنگامى كه مردم مدینه صداى مرا شنیدند و از مراجعت زنان و فرزندان داغ دیده حسین آگاهى یافتند نه تنها مردان بلكه هیچ زن مستوره اى باقى نماند مگر آنكه ضجه زنان از خانه بیرون آمد و به خارج شهر رهسپار گردید. آن روز فریادها و ناله هائى در فضاى مدینه طنین انداخت كه مانند آن دیده نشده بود.

با این ترتیب زین العابدینعليه‌السلام زمینه ى دلها و افكار اجتماع را براى یك بهره بردارى عظیم در راه هدف مقدس خود آماده ساخت، اكنون جمعیت از زن و مرد در اطراف خیمه آن بزرگوار موج مى زند و باید آن حضرت از این فرصت استفاده كند و جنایتها و وحشیگریهاى حكومت شام را كه در یك بیابان دور دست نسبت به خاندان پیغمبر و پاك مردان بزرگ اسلام انجام شد آشكارا و بر ملاء سازد.

امامعليه‌السلام به خوبى مى داند كه اگر یك انقلاب فكرى و هیجان عمومى به نفع خاندان پیغمبر و طرد و لعن دودمانى بنى امیه در شهر مدینه به وجود آید به علت موقعیت خاصى كه آن شهر دارا است خواه و نا خواه در سراسر كشور اثر عمیقى خواهد گذارد، امام سجاد باید این انقلاب را از هم اكنون پایه گذارى كند و ماهیت اهرمنى بنى امیه و دشمنان واقعى اسلام را آشكار سازد، این این نظر از خیمه بیرون آمد در حالى كه دستمالى در دست داشت تا اشكهاى چشم خود را (كه هر یك چون سیلى بنیان كن پایه هاى قدرت آن بوسفیان را فرو مى ریخت) پاك كند آنگاه در برابر آن جمعیت انبوه كه ضجه ها و فریادهاى خود را نمى توانستند كنترل كنند قرار گرفت و با شاره ى دست مردم را به سكوت امر داد و اینگونه شروع به سخن فرمود:

الحمد الله رب العالمین ملك یوم الدین بارى ء الخلایق اجمعین... ایها القوم ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جلیلة و ثلمة فى الاسلام عظیمة قتل ابو عبدالله الحسین و عترته و سبى نسائه و صبیته و دار و ابر اءسه الى البلدان من فوق عامل السنان و هذه الرزیة التى لامثلها رزیة، ایها الناس فاى رجالات منكم یسرون بعد قتله ام اى فؤ اد لایحزن من اجله ام اءیه عین منكم لقتله اى اى فؤ اد لایحن الیه اى سمع یسمع هذه الثلمة التى ثلمت فى الاسلام و لا یعصم ایها الناس اصبحنا مطرودین مشردین مذودین و شاسعین عن الامصار... من غیر جرم اجتر مناه و لا مكروه ارتكبناه و لاثلمة فى الاسلام ثلمناها ماسمعنا بهذا فى آبائنا الاولین ان هذا الااختلاق و الله لوان النبى تقدم الیهم فى قتالنا كما تقدم الیهم فى الوصایة بنا لمازاد و اعلى مافعلوا(231 )

یعنى حمد خداى كه پروردگار 0 مالك روز جزا و آفرینده ى همه ى مخلوقات است... اى مردم سپاس خداى را كه ما را مورد آزمایش قرار داد به مصیبتهائى بزرگ و شكافى عظیم كه در اسلام واقع شده است، همانا حسین بن على و یاران و جوانان او را كشتند و زنان و فرزندانش را اسیر نمودند و سر نازنین او را بر بالاى نیزه در شهرها گرداندند و این مصیبتى است كه مثل و مانند ندارد.

اى مردم! كدام یك از مردان شما پس از این مصیبت دلشاد خواهد شد و كدام دلى است كه به خاطر آن دچار اندوه نگردد؟ او كدام چشمى است كه از ریختن اشك خود دارى نماید؟ اى مردم كدام قلبى است كه شیفته آن حضرت نشود؟ او كدام گوشى است كه بتواند این مصیبت را بشنود؟!

اى مردم! ما را پراكنده ساختند و از شهرها دور نمودند.... بدون آنكه گناهى را مرتكب شویم یا عمل ناشایسته اى را انجام دهیم و یا رخنه اى را در اسلام ایجاد كرده باشیم به خدا سوگند كه اگر رسول خداى به جاى اینكه این جماعت را به حمایت و حراست از ما وصیت مى فرمود به قتال و محاربه ى با ما دستور مى داد هر آینه بیش از آنچه كه تا؟ نون نسبت به ما كردند انجام نمى دادند.

امامعليه‌السلام در میان شور و هیجان شدید مردم كه با اشك و آههاى سوزناك آنها توأم بود خطابه ى خود را به پایان رساند، در این گفتار زین العابدین براى اولین بار جنایات هولناك و وحشیگرى هاى حكومت دمشق را بى پرده براى مردم مدینه روشن ساخت و دودمان بنى امیه را رسوا نمود؛ هنگامى كه خطبه ى امام به پایان رسید صعصعة بن سوحان كه از یاران به وفاى امیرالمؤمنین على بن ابیطالبعليه‌السلام بود به پاى خواست و سخنانى ایراد نمود آنگاه كاروان حسینى در میان اشك و آه مردم به شهر مدینه وارد گردیدند.

راهى كه كاروان تبلیغ حسین در مدینه در پیش گرفت

اكنون كه كاروان اسیران از سفر كوفه و شام با پیروزى كامل و نفوذ و اعتبار معنوى بر مى گردند آیا دیگر در مدینه هیچگونه وظیفه اى از نظر نهضت بر عهده ندارند؟ آیا آنها در این شهر بكار و زندگى معمولى خود مى پردازند و گذشته هاى دردناك و تلخ را یكباره فراموش مى كنند؟ آیا این زنان و كودكان درباره ى فاجعه ى خونین طف و كشتارها و وحشیگریهائى كه در آن بیابان دور دست انجام شد سكوت اختیار مى كنند و دیگر از آنهمه مصائب دم نمى زنند؟ نه، قطعا این چنین نیست.

آنها هر چند اكنون به وطن بر گشتند اما وظیفه مهم و عظیمى بر عهده دارند كه شاید سبكتر از وظائفى كه در كوفه و شام انجام داده اند نباشد، آنها نه تنها باید نسل حاضر و سراسر كشور را از درندگیها و بى شرفیها و جنایتهاى حكومت آل ابوسفیان مطلع سازند بلكه باید این حقایق جانسوز و خونین را با حفظ صورت اصلى آن به نسلهاى آینده اسلامى و به تاریخ بشریت تحویل دهند.

آنها به خوبى مى دانند كه سكوت درباره ى این حادثه چیزى جز امكان دادن به فرزند معاویه تا از فرصت گذشت زمان استفاده كند و آن حقایق تكان دهنده را دچار تحریف و دگر گونى سازد، با این ترتیب به خوبى روشن مى شود این رسالتى كه خاندان حسینعليه‌السلام در مدینه از نظر نهضت و حفظ و پاسدارى از آن بر عهده دارند بسیار مهم و شاید حساستر از آن قدمهاى برجسته اى است كه در شام و كوفه بر داشته اند، در این قسمت جاى هیچگونه تردید نیست. اما باید دید این وظیفه ى بزرگ را در گوشه ى مدینه و در آن شرائط خفقان آورى كه بر سراسر كشور حكومت مى كرد چگونه مى توانند انجام دهند و حكومت دودمان بنى امیه را از چه راهى مى توانند رسوا سازند؟

آیا براى رسیدن به این هدف وزنده نگه داشتن خاطره هاى نینوا راهى جزا استفاده از سوگوارى و عزادارى وجود دارد؟!

آیا جز به بهانه ى اشك ریختن براى مصائب حسینعليه‌السلام و جوانان و یاران آزاده ى وى راه دیگرى براى شرح رسوائیها و جنایتهاى بنى امیه هست؟ قطعا نه. از اینجا است كه مى بینیم این داغ دیدگان آزاده پس از ورود به مدینه همواره به سوگوارى و عزادارى مشغول بودند و هر یك سعى مى كردن به نحوى خاطره ى دردناكى را از مصائب طف زنده گرداند و در بین اجتماع نشر دهد تا از این راه فضیحت هاى حكومت آل ابى سفیان را آشكار سازد.

رباب بانوى بزرگ كربلا در میان آفتاب مى نشست و در زیر سقف و سایه نمى رفت تا با این كار به امت اسلامى اعلام كند كه آن ناپاكان بى شرم پس از كشتن، بدن فرزند پیغمبر را در میان آفتاب بجاى گذاردند و آن را دفن نكردند!!! امام زین العابدینعليه‌السلام هنگامى كه آب و غذا مى دید گریه مى كرد و مكرر مى فرمود:

قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا.

یعنى پسر پیغمبر را گرسنه و تشنه كشتند، حضرت سجادعليه‌السلام هیچ منظره اى را مشاهده نمى كردند مگر آنكه خاطره ى دردناكى را از كربلا یاد آور مى شدند و مى گریستند.

حضرت ابوالفضلعليه‌السلام یعنى فرمانده سپاه فضیلت و پرورش یافته ى دامان علىعليه‌السلام براى پیامبر خدا بوده است این پیكره فضیلت و شجاعت كه با سه برادر رشیدش در حادثه ى طف به شهادت رسیدند مادر پیرى دارند كه در حال حیات است و به ام البنین مى كنى است این بانوى داغ دیده به قبرستان بقیع مى آمد - همان گورستانیكه به علت قداست و در برداشتن قبور پاكان اسلام مورد احترام و محل رفت و آمد مردم مدینه و زائرین قبر پیغمبر است - در حالیكه جمعى از زنان و بانوان بزرگ مدینه در گرد آن مخدره بودند آنگاه در آنجا به یاد فرزندانش آن چنان جانسوز ناله مى زد كه دل سخت ترین دشمنان خاندان وحى (مانند مروان بن حكم) را تكان مى داد و دچار تأثر مى ساخت، مرثیه ى این بانو درباره ى جوانانش معروف و مشهور است:

بازماندگان شهداى طف و اسیران راه كوفه و شام كه اكنون به مدینه باز گشتند با این ترتیب جنایتها و رسوائیهاى حكومت آل ابى سفیان را بى پرده شرح مى دهند و در نتیجه محیط مدینه آن چنان ماتم زده شده بود كه گویا ابرى سیاه از مصیب و غم همواره بر آن سایه افكنده است به طورى كه نه تنها ساكنین آنجا بلكه براى هر زائر و تازه وارد (كه تعداد آنان بیشمار و فراوان بود) به خوبى احساس مى شد كه این شهر در مرگ عزیزان اسلام در غم و اندوهى دردناك و كشنده فرو رفته است! آن اجتماع عظیمى كه (مخصوصا در ایام حج) براى زیارت قبر پاك پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد مدینه مى گردید هر چند اكثر آنها از فاجعه ى خونین و بیداد گریهائى كه حكومت دمشق در بیابان كربلا نسبت به عزیزترین خاندان اسلام انجام داده بود بى خبر بودند، اما محیط پرهیجان مدینه و خاطره هاى سوزناكى كه به صورت سوگوارى زنان و كودكان مصیبت دیده حسینعليه‌السلام از كربلا مجسم مى ساختند به زودى همه مردم را در جریان فاجعه ى نینوا قرار مى داد و طبعا با مراجعت آنان به شهرها و وطنهاى خود سراسر كشور از آدم كشیها و جنایتها و وحشى گریهاى دودمان بنى امیه به خوبى آگاه مى شد، عمل خاندان پیغمبر در مدینه به ظاهر سوگوارى و عزادارى بود، اما در باطن تبلیغات وسیع و مؤثرى بود كه علیه دودمان بنى امیه و براى تثبیت موقعیت دودمان وحى انجام مى گردید و نفرت و انزجار شدیدى در دلهاى مردم نسبت به آل سفیان ایجاد مى نمود، این سوگواریها و اشك و ناله ها و اولین اثر ظاهر خود را در مدینه نشان داد و از بازگشت خاندان حسینعليه‌السلام چند روزى بیشتر نگذشته بود كه مردم آن شهر به رهبرى عبدالله بن حنظله قیام كردند، این جنبش و قیام كه به منظور درهم ریختن شالوده حكومت یزید و خونخواهى حسین بن علىعليه‌السلام انجام شد هر چند با دست یكى از ناپاكترین یاران و فرماندهان ارتش پسر معاویه با وضع ننگین و رسوائى درهم شكسته شد، اما حكومت دمشق نتوانست با انجام این كار پیروزى مهمى در راه تثبیت وضع متزلزل خود به دست آورد زیرا در آن هنگام سراسر كشور مانند آتشهاى گداخته اى بود كه براى مشتعل ساختن و سوزاندن ریشه هاى حیات دودمان بنى امیه آماده بود ولى در زیر خاكى خاكستر پنهان بود.

یزید هر چند قیام مردم مدینه را با انجام جنایتها و گناهانى كه در تاریخ انسانیت كم سابقه است در هم شكست، اما بر فضیحت و ننگ خویش افزود و خود را رسواتر ساخت و نفرت و انزجار مردم را از حكومت خود شدید نمود، آن نیروى معنوى و نفوذ و اعتبار نامحدود حسینعليه‌السلام كه در اثر مظلومیت كسب شده بود بالاخره توانست طوفانى عظیم در سراسر كشور ایجاد كند و با پس كردن آن خاكسترها آتش هاى آماده را شعله ور سازد.

آرى باتكاء همین قدرت بود كه بنى العباس توانستند به نام حمایت از خاندان پیغمبر و خونخواهى حسینعليه‌السلام بزودى به دوران عزت و قدرت بنى امیه براى همیشه خاتمه دهند و نام و نشان آنها را محو سازند و دنیاى انسانیت را از ننگ حكومت آنها نجات بخشند.

كاروان اسیران رسالت خود را به پایان رساند

با مطالبى كه ما تا اینجا شرح دادیم به خوبى روشن شد كه زنان و فرزندان اسیر حسینعليه‌السلام نه تنها در سفر كوفه و شام بلكه هنگام بازگشت به مدینه هم براى پاسدارى از نهضت و به ثمر رساندن فداكاریهاى سالار شهیدان و جوانان و یاران آزاده ى وى فعالیت هاى مؤثر و كوششهاى پى گیرى انجام دادند و با استفاده از تنها راه ممكن یعنى سوگوارى و عزادارى توانستند حقایق خونین كربلا را از تحریف حكومت آل ابى سفیان حفظ كنند و فاجعه ى دردناك طف را كه سندهاى زنده و غیر قابل انكارى بر رسوائى، ننگ، ناجوانمردى، خونخوارى و بیدادگرى یزید بن معاویه بود به نسل حاضر و نسل هاى آینده اسلامى با همان صورت اصلى تحویل دهند، این مهمترین وظیفه اى بود كه بر عهده ى خاندان حسینعليه‌السلام قرار داشت و آنها هم توانستند با استفاده كافى از فرصت هاى مناسب و امكانات موجود این رسالت بزرگ را با موفقیت به پایان برسانند، آنها نهضت را به ثمر رساندند و از دستبرد حكومت بیدادگر به خوبى حفاظت كردند تا در پرتو فداكاریها و جانبازیهاى آن مردان بزرگ اسلام موجودیت و هستى این مكتب بزرگ آسمانى براى همیشه تضمین گردد و از خطر سقوط حتمى و محو صورت اصلى آن نجات یابد.

ما در اینجا در صدد ارزیابى قیام خونین حسینعليه‌السلام و فداكارى هائى كه آن حضرت و جوانان و یاران پاك او در صحنه ى كربلا از خود نشان دادند نیستیم زیرا در این باره به طور مفصل در صفحات 165 تا صفحه 184 این كتاب بحث كرده ایم و خوانندگان عزیز را به آنجا ارجاع مى دهیم ولى اكنون مى خواهیم به خواست خداوند طرز بهره بردارى از این نهضت بزرگ را در عصر حاضر و كارهائى كه در این راه و به این اسم انجام شده و مى شود به طور اجمال مورد بررسى قرار دهیم آنگاه نظر انتقادى و سپس اصلاحى خود را در این باره بنگاریم.

از فاجعه خونین طف چگونه باید بهره برداشت؟

تردیدى نیست كه مجامع یاد بودى كه به نام حسین بن على و حوادث خونین كربلا تحت عنوان سوگوارى و عزادارى در طول تاریخ به وجود مى آید از مظاهر بزرگ و یكى از سمبل هاى حیات مذهبى و معنوى مردم شیعه بوده است، این مجالس و اجتماعات كه به نام سوگوارى حسینعليه‌السلام طى قرنها تشكیل مى شود بدون تردید در نشر معارف اسلام و حقایق دین و آشنا ساختن مردم به اصول و مقررات اسلامى نقش حیاتى و بزرگى را دارا است.

انجمن به نام عزادارى بود اما در آن تفسیر قرآن مى گفتند، مسائل دین تعلیم مى دادند، اصول عقائد بیان مى كردند، پند و موعظه و اندرز مى دادند، روش اخلاقى اسلام و حالات بزرگان مذهب بیان مى كردند، روح حمایت از مظلوم و دشمنى با سمتگر در بین مردم ایجاد مى نمودند و خوشبختانه این روش و رسم تا هم اكنون هم ادامه دارد، اینها حقایقى است كه انكار آن از یك حالت انحراف در قضاوت و ارزیابى نكردن صحیح حقایق و واقعیات، حكایت مى كند آرى نقش عظیم و حیاتى این مجامع را نمى توان نادیده گرفت و حقا اثر عمیق آنها به طور كلى از نظر زنده ساختن تعلیمات عالیه اسلام و (تا حدود زیادى) براى جلوگیرى از گناه و فساد اجتماع هیچ گونه جاى انكار نیست، اما از آنجائى كه هر كلى را خارى هست در این انجمنهائى هم كه به نام رهبر آزاد مردان جهان تشكیل مى گردد متأسفانه گاهى نه تنها در راه نشر اصول و معارف اسلامى و روشن ساختن هدف اصلى نهضت قدمى برداشته نمى شود بلكه مطالب و سخنانى ایراد مى گردد كه با حقایق دین و واقعیات اسلام و مقصد اصلى حسین بن علىعليه‌السلام فرسنگها فاصله دارد.

آیا این غم انگیز نیست؟ كه خاطره هاى حیات بخش نینوا را كه بر كالبدهاى اجتماعات مرده و ملتهاى ستمدیده روح آزادى و زندگى مى دمد و حوادثى كه در آن سر زمین عدل و آزادى واقع شد و هر یك عالیترین درس عزت و آزادگى و فضیلت به جهان انسانیت مى دهد به صورت بسیار مبتذل و ذلت آورى یاد كنیم و (مثلا) به بهانه زبانحال از قول سالار شهیدان بخوانیمشدم راضى كه زینب خوار گردد؟

حسین كه خود در روز عاشوراء ضمن گفتارهاى گرم و آتشین فریاد مى زد.

... الا و ان الدعى ابن الدعى قدر كزنى بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یاءبى الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنین و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان تؤ ثر طاعة اللئام على مصارع الكرام.

یقین این ناپاك و فرزند ناپاك مرا بین دو كار مخیر ساخت یا ذلت را بپذیرم و در برابر یزید تسلیم شوم و یا آنكه كشته گردم و به حكم شمشیر تن دهم! اما از ما خاندان پیغمبر ذلت به دور است، نه خدا براى ما ذلت مى خواهد و نه پیامبر او و نه مردان پاك دل و مؤمن و نه آن دامنهاى منزهى كه ما را در میان خود پرورانده است.

این دماغهاى با حمیت و انسانهاى عزیز اجازه نمى دهند كه گردن جوانمردان و آزادگان اجتماع در زیر طاعت و فرمان فرومایگان و بى اصالتهاى این امت خم شود.

آیا با این منطق سازش دارد كه ما به آن حضرت و یاران عزیزش نسبت خوارى و ذلت بدهیم، اگر حسینعليه‌السلام مى خواست بانوى قهرمان كربلا یعنى زینب خوار گردد، در برابر یزید تسلیم مى شد و با او بیعت مى نمود، ولى فرزند پیغمبر نه تنها براى نجات خواهر بزرگ خود از خوارى بلكه براى نجات اسلام و اجتماع اسلامى از ذلت و ننگ آن فداكارى عجیب و فوق طاقت بشرى را انجام داد آرى گاهى سرگذشت آزاد مردان جهان و عزیزان اسلام را در مجالس سوگواى اینگونه یاد مى كنند و گاهى هم هدف بزرگ و جهانى حسین بن علىعليه‌السلام را از نهضت تا آنجا دچار تحریف و دگرگونى مى سازند كه آن سلاله ى نبوت و یاران پاك او را كه بر گزیدگان خدا بودند فدائى امت گنه كار معرفى مى نمایند اصلى آن بزرگوار را تنها شفاعت افراد آلوده و گناهكار در قیامت مى دانند!!! آیا این كشنده نیست؟!

حادثه ى خونین نینوا و هدف آسمانى و انسانى سالار شهیدان كه با دست حكومت یزید بن معاویه دچار تحریف نگردیده بوسیله ى جمعى از دوستان نادان آن حضرت (كه خوشبختانه تعداد آنها زیاد نیست) اینگونه دچار دگرگونى و تحریف گردد؟

آیا قابل قبول است كه ما مقصد اصلى جگر گوشه ى پیغمبر و آن حجت خدا و امام معصوم و جوانان و یاران پاك او را در همین خلاصه كنیم كه جمعى از بوالهوسان و بندگان هوى و شهوت هر عملى را كه خواستند انجام دهند و هر گناهى را كه اراده كردند مرتكب گردند و با این حال آسوده خاطر باشند كه حسین خود و جوانان خود را قربانى و فداى آنها ساخت.

آیا این گنه كاران آن قدر عزیزند كه عزیزترین انسانهاى امت باید فداى آنها گردد؟ اشتباه نشود. ما عظمت معنوى حسینعليه‌السلام و قرب و منزلت خاصى كه آن بزرگوار در پیشگاه آفرید گار بزرگ جهان دارد و مقام شفاعت عظمائى كه خداوند به آن حضرت در قیامت عنایت فرموده انكار نمى كنیم، اما مى گوئیم اینكه ما هدف مقدس سلاله ى نبوت را از آن همه فداكارى و تحمل مصائب تنها در ابن خلاصه كنیم كه آن حضرت در قیامت از گناهكاران امت شفاعت نماید بسیار جفا و جاهلانه است.

حسین بن علىعليه‌السلام خود بارها درباره ى مقصد و هدف اصلى خویش سخن گفت اما حتى در یك مورد هم خود را فدائى امت معرفى نكرد و مقصود عالى خویش را تنها شفاعت جمعى از گناهكاران بیان نفرمود:

این اعتقاد (فداى گنهكاران شدن) سالیان درازى است كه در بین نصارى نسبت به عیسى بن مردیم رواج دارد و آنها هستند كه با صراحت مى گویند و مى نویسند كه آن پیامبر بزرگ الهى فداى پیروان خود شد و تنها براى نجات آنها از گناه در پیشگاه پدر!!! جان خود را از دست داد!!!

این اعتقاد آنها است كه درباره ى عیسى مسیح دارند، ولى شایسته اسلام و این مكتب زنده و علمى نیست كه پیروان آن نسبت به یكى از رهبران بزرگ خویش چنین اعتقاد غیر منطقى را دارا باشند.

این عقیده ى سخیف تا جائى شایع گردید كه جمعى از نویسندگان غربى (مانند مسیوماربین آلمانى) تصور كرده اند كه این اعتقاد یك اصل اسلامى است و شیعیان همگى بدان معتقدند.

نامبرده مى نویسد... همانگونه كه ما مى گوئیم عیسى متحمل زحمات و مشقت زیادى شد تا گناهان بر پیروانش بخشوده شود مسلمانان هم در حق حسین مى گویند... ما باید هدف عالى و بزرگ فرزند علىعليه‌السلام را از نهضت از گفتارها و خطبه هاى آن حضرت بدست آوریم، مگر نه این است كه آن بزرگوار در روز عاشوراء در میان آتش و خون و در ضربات شمشیرها و نیزه ها مى فرمود:

ان كان دین محمد لم یستقم

الا بقتلى فیا سیوف حذینى

یعنى اگر دین محمد و آئین آسمانى او پا بر جا نمى ماند مگر با كشته شدنم پس اى شمشیرها! بر بدن من كارگر شوید و مرا در برگیرید

حسین بن علىعليه‌السلام و یاران پاك او كشته شدند و زنان و فرزندان آن حضرت به اسارت رفتند تا آنكه نام خدا زنده بماند، عدالت و حق پیروز گردد زحمات انبیاء و فرستادگان بزرگ الهى فراموش نشود:

فداركاریهائى كه در راه حقیقت و فضیلت در طول تاریخ انجام شده بود پایمال نگردد با ظلم و تباهى و فساد مبارزه شود و بالاخره براى آنكه دودمان كثیف بنى امیه هم چیز را بازیچه دست خود و حكومت خود قرار ندهند اینها هدفهاى عالى و انسانى حسین است، اینها همان مسائلى است كه سالار شهیدان باره ها از آنها سخن گفت گاهى مى فرمود:

الا ترون الى الحق لایعمل له والى الباطل لا یتنهى عنه... فانى لاارى الموت الاسعادة و الحیوه مع الظالمین الا برما.

و زمانى مى گفت:

انى احب الامر بالمعروف و انكر المنكر.

و یا در وصیت نامه خود به محمد حنفیه نوشت:

وانى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدىصلى‌الله‌عليه‌وآله ارید اءن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.

و یا در برابر فرماندار مدینه مى فرمود:

.. ویزید رجل فاسق شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلى لایبایع مثله.

و یا آنكه در برابر پیشنهاد لعنتى مردان بن حكم (كه آن حضرت را به تسلیم در برابر پسر معاویه توصیه مى نمود) مى فرمود:

... و على الاسلام اذقد بلیت الامة براع مثل یزید

اینها هدفهاى عالى حسین است كه خود درباره ى آنها سخن گفت یعنى مبارزه با ستم، تسلیم نشدن در برابر بیداد گرى مانند یزید امر به معروف و نهى از منكر نمودن همان منكرى كه اجتماع اسلامى به آن دچار گردیده بود یعنى انحراف در حكومت اسلامى، زنده كردن حق و نابود ساختن باطل، حمایت از اسلام و نجات آن از سقوط، اصلاح امت و دادرسى از آن اینها است آن هدفهاى مقدسى كه فرزند امیرالمؤمنینعليه‌السلام به خاطر آنها قیام كرده و باید این مقاصد انسانى و اسلامى به دوستان آن حضرت تفهیم شود، باید آنها بدانند كه حسین بن علىعليه‌السلام چرا كشته شد و به خاطر چه هدفهائى آن مصائب فوق طاقت بشرى را تحمل كرد تا هر چه بیشتر در راه زنده كردن آن اهداف بزرگ كوشش كنند امام صادقعليه‌السلام هنگامى كه درباره ى مقصد اصلى و آسمانى حضرت حسین سخن مى گوید و موقعیت ننگین و آلوده ى دشمنان آن حضرت را در برابر آن بزرگوار شرح مى دهد. به خداوند چنین عرضه مى دارد:

و بذل مهجته فیك لیستقذ عبادك من الجهالة و حیرة الضلالة و قد توارز علیه من عزته الدنیا و باع حظله بالارذل الاذنى و شرى آخرته بالثمن الاوكس و تغظرس و تردى فى هواه و اسخطك و اسخط نبیك و اطاع من عبادك اهل الشقاق و النفاق و حملة الا و زار المستوجبین النار(232 )

یعنى خدایا حسین خون خود را در راه تو داد تا بندگان تو را از جهالت نجات بخشد و از سر گردانى ضلالت و گمراهى برهاند. كسانى به دشمنى با او برخاستند كه دنیا سخت آنها را فریفته بود و نصیب بى پایان آخرت را به متاع پست این جهان با بهائى بسیار ناقص فروختند، آنها تكبر ورزیدند و در هواهاى خود غوطه ور شدند و به پستى رسیدند، آنها ترا و پیامبر ترا به غضب در آوردند و از منافقین و فریبكاران اطاعت كردند. آنهائى كه گناه امت اسلامى بر گردن آنان است و مستحق عذاب و آتش غضب تو هستند.

در این گفتار امام ششمعليه‌السلام هدف مقدس حسین بن على را آشكارا شرح مى دهد و مقصد اصلى از آن نهضت را با صراحت بیان مى كند ولى آن هدف از نظر امام صادقعليه‌السلام تنها فدائى امت گنهكار بودن و شفاعت از آنان در قیامت نیست بلكه نجات دنیاى انسانیت است از جهالت، نادانى، بى خبرى، گمراهى، سر گردانى، ضلالت.

آرى حسینعليه‌السلام به خوبى مى دانست كه این مردم بى خبر و نادانند كه آلت دست حكومتهاى بیداد گر و ستمكار واقع مى شوند. این مردم سرگردان و گمراهند كه حكومت هاى فاسد در راه رسیدن به خواسته هاى شیطانى و جهنمى خود از گرده ى آنها بار مى كشند.

خون حسین ریخته شد و نهضت مقدس او انجام گردید تا آن عباد گمراه، آن اجتماع سرگردان، آن ملت نادان و بى خبر از آن وضع دردناك خلاصى یابد، تا امت بصیرت پیدا كند و دانا شود از گمراهى و ضلالت نجات یابد تا بداند چه مى كند و به كجا مى رود، به چه كسى بار مى دهد، و نیروى انسانى خود را در اختیار چه قدرتى مى گذارد، آرى اینها است آن هدفها ریخته شد لیستقذ عبادك من الجهالة و حیرة الضلالة و باید دوستان آن حضرت به این هدفها آشنا گردند و براى رسیدن به آنها كوشش كنند.