درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت0%

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12896
دانلود: 2976

توضیحات:

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12896 / دانلود: 2976
اندازه اندازه اندازه
درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده:
فارسی

از مجالس سوگوارى بهتر بهره برداریم

همانگونه كه ما یاد آور شدیم جاى تردید نیست كه مجامعى كه به نام سوگوارى حسین بن علىعليه‌السلام به وجود مى آید در نشر معارف عالیه اسلام و آشنا ساختن مردم به اصول و مقررات و مسائل اسلامى و جلوگیرى از فساد و گناه نقش مهمى را دارا است.

ما به خوبى مى دانیم كه در بسیارى از اینگونه مجامع به خاطر مباحثى كه گاهى طرح مى گردد و پند و اندرزهائى كه داده مى شود نه تنها ده ها شارب الخمر، تارك الصلوة، متجاوزین باموال و نوامیس دیگران و بالاخره افراد آلوده به گناه تحول اساسى و اصولى در زندگى معنوى و مذهبى آنها به وجود مى آید و آنها را در شمار مردان شایسته و پاك قرار مى دهد بلكه در روحیه همگان كم و بیش اثرهاى عمیق و قابل توجهى بجاى بجاى مى گذارد و حداقل آنها را از آلوده شدن به گناهان و انحرافات تازه و بیشتر باز مى دارد.

آرى در برابر هزاران عوامل فساد و تباهى كه در اجتماع ما وجود دارد حقا این مجامع یك عامل باز دارنده مؤثر و مهمى است اینها حقایقى است كه ما آن را انكار نمى كنیم اما مى گوئیم متأسفانه به مقدارى كه در راه به وجود آمدن این اجتماعات نیرو مصرف مى شود بهره بردارى نمى گردد.

نام مقدس حسینعليه‌السلام وسیله اى مؤثر است كه مى توانیم در پرتو آن طبقات مختلف و گوناگون اجتماع را به ساده ترین وجه گرد یكدیگر جمع كنیم و از آنان در همه ى زمینه ها حداكثر بهره را برداریم اما بدبختانه از این امكان وسیع و حساس به طور ناچیزى استفاده مى كنیم. در اجتماع ما گاهى دیده مى شود كه مجالس بزرگ و مهمى به وجود مى آید ولى در آنجا جز برنامه ى سوگوارى و عزادارى كار مثبت دیگر انجام نمى گردد.

اشتباه نشود! نویسنده ارزش معنوى بكاء و سوگوارى بر فرزند شهید پیغمبر حسین بن علىعليه‌السلام را انكار نمى كند. ما كاملا معتقدیم كه نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عبادة.

ما در شمار آن دسته اى نیستیم كه با یك فكر خشك و جامد به همه چیز و به تمام مسائل تنها از دریچه ى منافع مادى و زندگى محدود این جهان مى نگرند و عملا گویا تمام ارزشهاى معنوى و روحانى را انكار مى كند!!! این دسته بهره موضوعى كه برسند و در برابر هر مسئله كه قرار بگیرند بلا درنگ مى پرسند، منافع اجتماعى، بهداشتى، اقتصادى این كار چیست و براى زندگى این جهان چه بهره اى دارد؟

ما با این طرز فكر میانه خوبى نداریم و معتقدیم كه همه ى ارزشها در مسائل بهداشتى، اقتصادى و بالاخره زندگى این جهان خلاصه نمى شود بسیارى از مسائل است كه علاوه بر داشتن اینگونه منافع داراى ارزشهاى معنوى بزرگى است و این ارزشها را كسانى درك مى كنند كه (علاوه بر آنكه به یك حقیقت روشن یعنى جهان دیگر معتقدند) براى عواطف انسانیت، فضائل اخلاقى و فداكاریهائى كه در راه عدالت و آزادى انجام مى شود اصالتا ارزش قائل باشند.

نویسنده معتقد است آنهائى كه در برابر حادثه ى خونین طف و فاجعه جانسوز كربلا بى تفاوت هستند و هیچ گونه تأثر و تاءلم در خود حس نمى كنند قطعا از عواطف پاك انسانیت بى بهره اند، آیا ممكن است عاطفه اى در انسانى یافت مى شود و با این حال از شنیدن و یا خواندن تاریخ زندگى یك آزاد مردى كه براى دفاع از حق و حقیقت، عدالت و فضیلت در برابر ستم و استبداد و كفر بیداد گرى از هیچ گونه فدا كارى دریغ ننمود ابدا متأثر و ناراحت نگردد؟!

اگر حادثه ى كربلا كه پاكترین و اصیل ترین نمونه مقاومت مظلومى در برابر ستمگر و ظلم و گناه و فساد است عاطفه ى انسانى او را تحت تاءثیر قرار ندهد پس كدام حادثه ى مظلومانه براى وى تأثرانگیز و غم آور خواهد بود؟!

حكومت كثیفى كه براى خفه كردن صداى فساد عدل و آزادى و پیكار كننده ى با ظلم و فساد از هیچ جنایت و گناهى رو گردان نشد خیمه هاى كودكان را آتش زد، آب را بر روى بزرگان و خردسالان بست، اطفال شیر خواره را هدف تیر قرار داد، زنان و بچه هاى داغ دار را به اسارت برد و بر بازوهاى آنان ریسمان بست و بر بدنهاى لاغر و نحیف آنها تازیانه نواخت و حتى سر بریده پاكترین انسانهاى عصر خود را در مجلس عمومى مورد اهانت قرار داد، خواهران و دختران مصیبت دیده شهداى طف را در شهرها و بلاد گرداند در حالیكه سرهاى بریده برادران و پدران آنها در برابر چشم آنان در بالاى نیزه قرار داشت، آیا یك انسان با فضیلت مى تواند در برابر این حكومت سمتگر و آن مظلومى كه در برابر او قرار گرفته بود یكسان و مساوى باشد؟!

اگر انسان دوستى، فضیلت خواهى، و عواطف بشریت ایجاب مى كند كه هر فردى از پسر فردى از پسر معاویه و حكومت ننگین وى اظهار تنفر و انزجار كند همان عوامل هم الزام مى كند كه هر انسانى در برابر حادثه ى كربلا و فاجعه ى خونین طف پاكترین احساسات و عواطف خود را تقدیم دارد با این ترتیب تأثر و سوگوارى براى سالار شهیدان و رهبر آزادگان یعنى حسین بن علىعليه‌السلام نه تنها از نظر معتقدات مذهبى مقدس و داراى ارزشهاى معنوى است بلكه از نظر انسان دوستى و فضیلت خواهى هم كاملا منطقى و معقول است، این منطق اگر چه براى دنیاى صنعتى ما و جهان مغرب زمین قابل فهم نیست اما ما به آنها حق مى دهیم كه این حقیقت را درك نكنند، زیرا همه مى دانیم كه زندگى ماشینى و جنچالى قاره هاى اروپا و آمریكا تمام عواطف و فضائل بشریت را سخت تحت الشعاع خود قرار داده است و از این مسائل در آنجا كمتر خبر است.

اگر بر اكثریت مردم آنجا عواطف حكومت مى كرد اینگونه نبودند كه تنها براى بهتر زیستن و یا به مصرف رساندن كالاى كارخانه هاى اسلحه سازى خود دنیائى را به آتش خون بكشند و هر روز آتش جنگ را در گوشه اى از جهان و در بین ملتهاى فلك زده و كوچك روشن سازند.

اگر آنها از عواطف انسانیت چیزى درك مى كردند هیچگاه حاضر نبودند تنها براى حفظ منافع خود میلیونها انسان و زن و مرد و كودك را در زیر خمپاره ها و رگبار مسلسل و گلوله نیست و نابود كنند و آبادیها و شهرهاى بزرگ را به ویرانه ها تبدیل سازند.

آرى براى كشورهاى بزرگ و نیرومند عصر ما كه هیچ چیز بدون استثناء براى آنان جز حفظ منافع خودشان مطرح نیست، درك نكردن منطقعاطفه فضیلت دوستى و اشك ریختن هنگام تأثر و غمخوارى براى مظلوم و ستمدیده عجیب نیست.

با این توضیحات خواننده عزیز تصدیق دارد كه نویسنده به ارزش معنوى بكاء و سوگوارى بر عزیزترین فرزندان اسلام و یاران پاك و آزاده ى وى كاملا ایمان دارد، اما مى گوید تشكیل مجالس بزرگ و اجتماعات عظیم تنها به منظور سوگوارى و عزادارى به منزله ى استفاده نكردن از یك فرصت بسیار حساس و متناسب است چه بهتر كه ما در اینگونه مجامع هم از نظر سوگوارى و شئون معنوى استفاده كنیم و هم در راه نشر تعالیم عالیه ى اسلام و آشنا ساختن مردم به احكام و اصول و مقررات اسلامى و مبارزه با فساد و آلودگیهائى كه به صورت هاى گوناگون در اجتماع ما فراوان وجود دارد و خلاصه در راه زنده كردن هدفهاى عالى و اسلامى حسین بن علىعليه‌السلام قدمهاى برجسته و مؤثرى برداریم، خوشبختانه ما در بین گویندگان مذهبى و خطباى اسلامى شخصیت هاى علمى و پرارزش فراوان داریم پس چه بهتر كه از آنها در پرتو سوگوارى حسین و نام حسینعليه‌السلام در راه همان اهداف اسلامى و انسانى كه امام صادق براى نهضت كربلا بر مى شمرد یعنى نجات مردم مسلمان از جهالت و رهائیدن آنان از حیرت ضلالت استفاده كنیم؟!

این یك وظیفه ى حتمى است كه اگر ما از انجام آن غفلت كنیم قطعا نهضت مقدس و حادثه ى خونین طف را درك نكرده ایم و هدف عالى آن حضرت را نداشته و نشاخته ایم.

كارهائى كه موجب شرمسارى است

سوگوارى براى حسین بن علىعليه‌السلام و یاد نمودن از فاجعه ى خونین نینوا (اگر با طرز صحیح و معقولى انجام گیرد) علاوه بر ارزشهاى اسلامى و معنوى كه دارد اصولا خود یك عمل منطقى و معقولى است كه از عواطف انسانیت و حس حمایت از مظلوم سرچشمه مى گیرد اما با كمال تاءسف گاهى به نام عرض ارادت به پیشگاه مقدس حسینعليه‌السلام و سوگوارى براى آن حضرت كارهائى انجام مى شود كه در برابر دنیاى روز موجب شرمسارى و سر افكندگى است.

كارهائى كه نه با مقررات اسلامى سازش دارد و نه از نظر منطق صحیح و قابل درك است؛ براى نمونه باید موضوع قمه زدن را یاد كرد، این عمل ناراحت كننده و چندش آور (كه خوشبختانه چند سالى است كه تقریبا متروك شده) نه تنها با هیچ اصلى قابل تفسیر نیست بلكه مخالفین و دشمنان اسلام در داخل و خارج كشور از آن به صورت یك حربه ى مؤثر و قاطع علیه آئین مقدس ما استفاده مى كنند.

نویسندگان دغل و قلمهاى شومى كه سالیانى در این كشور مشغول سمپاشى و آلوده ساختن افكار بى خبران از اسلام و نظام عالى و جهانى آن بودند اكثرا از این نمونه كارها كه جمعى مى كردند و در نوشته هاى خود (كه سراپا تهمت و اقتراء به اسلام و تشیع است) آنها را به نام یكى از دستورات مذهبى شیعه معرفى كرده و از مظاهر شعیه گرى مى شمرده اند سپس (در پناه این حربه هاى مؤثر) فحشها و ناسزاهاى خود را نثار اسلام و مكتب آسمانى آن نموده و با این قبیل تهمتها (كه این كارها جزء دستورات اسلامى است) این آئین مقدس را ناصحیح و غیر معقول معرفى مى كردند.

ماهیت این تبلیغات سوء هر چند براى افراد با خبر و مطلع از اسلام روشن بود، اما براى بى خبرانى كه از اسلام و مقررات آسمانى آن كمتر اطلاع دارند قطعا مؤثر و كوبنده است.

خواننده ى عزیز، وقتى در داخل یك كشور اسلامى موضوع قمه زدن و مانند آن این گونه مورد بهره بردارى و سرء استفاده ى دشمنان اسلام قرار گیرد درباره قدرتهاى بزرگ و مذاهبى كه به نیروهاى استعمارى تكیه دارند مى توان به خوبى استنباط كرد كه چگونه در خارج از كشور از این حربه هاى مؤثر علیه اسلام و مكتب آسمانى آن از یك طرف و تحقیر نمودن و كوچك شمردن مردم مشرق زمین از سوى دیگر استفاده مى كنند.

یكى از دوستانم كه دانشجوئى است و در آلمان غربى مشغول تحصیل است سال گذشته برایم حكایت كرد كه در آنجا ما به دیدن فیلمى رفتیم كه در آن قسمتى از عادات و اعمال مردم مشرق زمین نشان داده مى شد، اعمالى كه نشان دهنده ى انحطاط فكرى آنها است (ما در اینجا به این حقیقت كارى نداریم كه غربیها همواره در صدد تحقیر مردم مشرق زمین و ملل آن هستند و اكنون در صدد آن هم نیستیم كه ببینیم آیا آنها حق دارند شرقیها را این گونه تحقیر كنند یا نه؟ و اینكه اعمال خرافى و اعتقادات نامعقولى كه با هیچ اصلى قابل سازش نیست در بین آنها هم فراوان یافت مى شود) در آن فیلم از كشور هندوستان مثلا داستان گاوهاى مقدس و احترماتى كه مردم آنجا در برابر آنها انجام مى داند نشان داده شد، ولى هنگامى كه نوبت به ایران رسید منظره ى قمه زدن با همان وضع چندش آور در فیلم منعكس گردیده بود.

دوستم مى گفت در بین مظاهر گوناگونى كه از كشورهاى مختلف نشان داده شد منظره قمه زدن آن چنان حس نفرت و انزجار را در بینندگان تحریك كرد كه غیر قابل وصف است.

باز داستان دیگرى در این باره دارم كه یك دانشجوى آلمانى به علت آنكه منظره قمه زدن را در یك فیلم تلویزیون دیده بود و دشمنان اسلام آن را به عنوان یكى از دستورات اسلامى كه باید یك مسلمان واقعى آن را اجزاء كند به او معرفى كرده بودند از این نظر حاضر نبود.

مسلمان گردد و آئین اسلام را بپذیرد (با آنكه به اصالت این آئین و عظمت آن اطلاع یافته بود) تا بالاخره براى او روشن شد كه این عمل هیچ گونه ارتباطى با اسلام و دستورات رهبران و پیشوایان بزرگ این دین ندارد.

در این جا تذكر این نكته لازم است كه ما قمه زدن و مانند آن را نه از این نظر مورد انتقاد قرار مى دهیم كه تنها از دیده ى مردم اروپا نفرت آور و غیر قابل هضم است بلكه ما موضوع فوق را (علاوه بر آنكه غیر منطقى و ناصحیح است) از آن جهت طرد مى كنیم كه ارتباطى با اسلام ندارد، عملى است نادرست كه نه با مقررات اسلامى سازش دارد و نه خاندان پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مانند این عمال را به نام سوگوارى انجام داده اند و نه در عصر امامت پیشوایان بزرگ دین اینگونه كارها را دیگران به نام عزادارى حسینعليه‌السلام انجام مى دادند و از اینجا است كه باید دید چگونه شد كه سالیانى دراز این عمل نادرست به نام حسینعليه‌السلام در بین جمعى از دوستان ساده دل آن حضرت شایع بوده است؟

و حیرت انگیزتر اینكه جمعى در برابر پرسشى كه از نظر اسلام از آنان درباره ى این عمل و مانند آن مى شود بلادرنگ به عنوان اولى اینگونه اعمال مى نگرند و اگر از نظر اسلامى جایزه بود پاسخ مثبت مى دهند بدون آنكه به عكس العمل آن كار و عناوین ثانویه اى كه بر آنها بار است توجه كنند!!!

آیا این صحیح است كه ما هر عملى را كه به عنوان اولى جایزه بود اجازه بدهیم تا مردم مسلمان مراسم پاك اسلامى را به آن صورت و در آن قالب انجام دهند؟

آیا اگر این باب فتح شود (همانگونه كه متأسفانه فتح شد) و هر كسى بخواهد با رعایت عدم حرمت عنوان اولى، مراسم سوگوارى را با سلیقه ى خام و خاص خود انجام دهد آهسته آهسته داستان بهره بردارى از نهضت حسینعليه‌السلام و مراسم سوگوارى آن بزرگوار به صورت بازیچه و مسخره اى در نخواهد آمد؟! و نتایج سوء آن مستقیما متوجه آئین مقدس اسلام در اساس پاك نهضت نخواهد شد؟!

درست به خاطر دارم كه در ایام سوگوارى حسین بن علىعليه‌السلام مرحوم آیت الله العظمى آقاى بروجردى رضوان الله تعالى علیه یكى از رؤ ساى هیئتهاى قم را كه براى عرض تسلیت به منزل معظم له شرفیاب شده بودند به حضور طلبیدند و به ایشان فرمودند كه در آن اجتماع عظیم از زبان ایشان اعلام كند كه من نمى خواهم در شهرى كه هستم هیئت هاى عزادارى با شبیه و كارهائى مانند آن بیرون آیند آرى این بود طرز فكر آن مرجع بیدارى كه شرائط عصر خود را به خوبى درك مى كرد و در راه عظمت مكتب تشیع و مظاهر بزرگ آن سخت كوشا بود.

طرحى عالى براى تظاهرات آرام در ایام سوگوارى

ما معتقدیم كه نهضت مقدس حسینعليه‌السلام یك وسیله ى مهم و موثر است كه مى توان در پرتو آن در راه نشر معارف عالیه اسلام و آشنا با عزت و ایمان براى اجتماع بهترین و ارزنده ترین قدمها را برداشت اما باید سعى كرد كه یاد بودهائى كه به نام مقدس سالار شهیدان انجام مى گیرد هم مطابق با موازین اسلامى بوده و هم از نظر روز جالب توجه و داراى جاذبیت باشد. ولى متأسفانه سالها است اجتماعاتى كه به نام حسین بن علىعليه‌السلام به تظاهراتى آرام در خیابانها و بازار دست مى زنند گاهى توأم با عملى است كه از نظر معرفى هدف اصلى نهضت نه تنها مفید است، بلكه بسیار زننده و مخصوصا در عصر حاضر هیچ گونه قابل هضم نمى باشد.

این گونه تظاهرات خیابانى كه جنبه ى مذهبى و دینى دارد چون در برابر دیدگان مسلمان و غیر مسلمان، دوست و دشمن قرار دارد گاهى سخت علیه اسلام مورد استفاده قرار مى گیرد و از این راه مردم شیعه و مذهب تشیع مورد تمسخر و ریشخند واقع مى شوند (همانگونه كه متأسفانه قرار گرفته است) پس چه بهتر كه ما این مراسم را به صورتى انجام دهیم كه نه تنها دشمنان مكار اسلام نتوانند از آن استفاده سوئى بكنند بلكه براى همه كس و تمام طبقات قابل درك بوده و براى شناساندن مقاصد عالیه حسین بن علىعليه‌السلام هم كاملا مفید و مؤثر باشد.

قرآن مجید درباره ى انتخاب راهائى كه به توان با استفاده ى از آنها مردم را به سوى خدا دعوت كرد مى فرماید:

ادع الى سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن(233 )

یعنى مردم را با حكمت و اندرزهاى عالى و با استفاده ى از بهترین راه به سوى خدا دعوت كن

ما باید از این دستور بزرگ آسمانى در راه شناساندن تمام شئون مذهبى و اسلامى استفاده كنیم.

راه حسین راه خدا است و هدف آن حضرت دعوت انسانیت به حق است پس ما باید براى شناساندن حسین بن علىعليه‌السلام و مقصد و مقصود آن حضرت به همگان و معرفى اهداف عالى و انسانى آن بزرگوار و عواملى كه آن نهضت مقدس را ایجاب كرد راهى را در پیش بگیریم كه هم با موازین اسلامى منطبق باشد و هم در جهان ما و در شرائط حاضر جالب توجه و قابل درك باشد.

طرحى كه ما براى تظاهرات آرام در خیابانها و بازار در ایام سوگوارى حسین بن علىعليه‌السلام داریم این است كه جمعیت با لباسهاى صیاد در صفوفى منظم به حركت در آیند بدون آنكه هیچ گونه پیرایه و علم و كتل با خود حمل كنند تنها چیزى كه با این جمعیت حمل مى شود پرده ها و پرچمهائى باشد كه در آن گفتارهاى حسینعليه‌السلام و سخنانى كه آن حضرت درباره ى هدف هاى بزرگ خود بیان فرمودند نوشته شده باشد و در طول راه آیاتى از كلام الله مجید بوسیله بلند گوهاى بسیار سیار تلاوت گردد آنگاه جمعیت در مكانهاى حساسى كه در مسیر آنها است توقف كند و خطیبى توانا تاریخى كوتاه درباره ى حادثه ى كربلا و پیرامون همان كلمات و شعارهائى كه از خطبه هاى حسینعليه‌السلام اقتباس گردیده و بر پرده ها و پرچمها نوشته شده و همچنین پیرامون عواملى كه قیام آن حضرت را ایجاب كرد سخن بگوید و مقاصد بزرگ آن رهبر آزادگان را شرح دهد و شنوندگان را به آن مقاصد انسانى دعوت نماید.

این طرح كه به ظاهر بسیار عادى و ساده است اگر به طرزى صحیح اجراء گردد و به خوبى پیاده شود مى تواند در راه شناساندن حسین ابن علىعليه‌السلام و اهداف بزرگى كه به خاطر آنها فاجعه ى خونین كربلا به وجود آمد نقش بزرگى را ایفا كند. با اجراى این طرح ما مى توانیم به مردم غیر مسلمان هم به خوبى تفهیم كنیم كه حسین كیست و چرا آن مصائب فوق طاقت بشرى را تحمل كرد.

ما انتظار داریم این طرح با حسن نیت مورد توجه كارگردانان و سردمداران اینگونه اجتماعات قرار گیرد و با دست آنها عملا بكار بسته شود، ما از آنهائى كه داراى حسن نیتتند و مى توانند در تعیین مسیر صحیح براى اجتماع نقشى را دارا باشند و بالاخره از كسانى كه صمیمانه خواستار طرحهاى اصلاحى و مفید هستند جدا مى خواهیم كه با احترام حسین و به احترام آن آزاد مردانى كه در تحت لواى آن حضرت در راه حق و عدالت فداكارى كردند و به احترام آن هدفهاى بزرگ و حیاتى كه فرزند پیغمبر براى دست یافتن به آنها آن نهضت عظیم را به وجود آورد و خلاصه به احترام تمام مقدسات اسلامى كه در راه حفظ و بقاى آنها خون پاكترین و عزیزترین مردان اسلام ریخته شد قدرى درباره بعضى از این دسته رویها و تظاهرات آرامى كه اكنون در ایام سوگوارى در بازارها و خیابانها انجام مى شود و عكس العمل آنها و طرحى كه ما براى اینگونه تظاهرات آرام داده ایم عمیق تر فكر كنند و شرائط خاص عصر ما را در نظر بگیرند و توجه داشته باشند كه چگونه كوچكترین عملى كه ما امروز به نام مذهب و دین انجام مى دهیم از نظر دشمنان اسلام مخفى نیست و از دیدگان آنها پوشیده نمى باشد؟ تا شاید در برنامه این كار و طرز به راه انداختن اینگونه اجتماعات مذهبى تجدید نظر كنند و در نتیجه عملى انجام نشود كه به جاى خدمت بدین و معرفى عظمت حسینعليه‌السلام ضربه هاى كوبنده اى بر پیكر اسلام و نهضت مقدس كربلا وارد آید.

ان ارید الاالاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله علیه توكلت و الیه انیب.

آیا حسینعليه‌السلام خود را به هلاكت انداخت؟

از مسائلى كه درباره حسین بن علىعليه‌السلام از نظر محققین و متفكرین اسلامى مورد بحث قرار گرفته این است كه آیا آن حضرت از ابتداء مى دانست كه كشته مى شود و پایان سفر او به سوى عراق شهادت است؟

اگر مى دانست پس چرا به جانب كوفه حركت نمود؟ با آنكه خداوند مى فرماید:

( ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكة ) (234 )

یعنى با دست خود خویشتن را به هلاكت نیفكنید.

آنگاه براى حل این مشكل مطالبى گفته شد كه متأسفانه قسمتى از آنها با واقع كمترین ارتباطى ندارد، اكنون ما به خواست خداوند درباره ى ابن موضوع به طور تفصیل بحث مى كنیم و به بعضى از پاسخهائى كه در این باره داده شد و سپس انتقاداتى كه بر آنها داریم اشاره مى نمائیم. ما براى حل این مشكل و پاسخ این پرسش از دو راه استفاده مى كنیم:

یك - طبق تفاسیر اسلامى و با در نظر گرفتن سیاق آیات مقصود از هلاكت در این آیه چیست؟ آیا منظور انجام كارى است كه به مرگ و از دست دادن جان منتهى شود؟

دو - بر فرض آنكه مراد از هلاكت از دست دادن جان و استقبال از مرگ باشد آیا مقصود این است كه انتخاب راهى كه به مرگ منتهى شود در هر صورت و در تمام شرائط غیر جایز است یا آنكه این حكم در موارد عادى و در صورتى است كه مصالح بزرگى ضرورت آن را ایجاب نكرده باشد؟

راه اول - طبق تفاسیرى كه در مدارك مذهبى درباره ى این آیه موجود است مقصود از هلاكت. از دست دادن جان و انتخاب راهى كه به مردن و یا كشته شدن پایان یابد نیست بلكه منظور هلاكتى است كه از ترك انفاق مال در راه پیكار با كفار ناشى مى گردد. شخصیت بزرگ اسلامى على بن طاوس ضمن دادن پاسخ به كسانى كه گمان مى كنند عمل حسین بن علىعليه‌السلام وقوع در هلاكت است (!!!) و با آیه (ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكة) آن را منطبق مى توانند مى نویسد: آنها گمان كردند كه مقصود از هلاكت در این آیه قتل است در حالى كه این چنین نیست.

آنگاه حدیثى را در تاءیید نظر خود بدین گونه نقل مى كند:

عن اسلم قال غزو نانها و ندا و قال غیرها و اصطفینا و العدو صفین لم اراءطول منهما و لااعرض و القوم قدالصقوا ظهورهم بحائط مدینتهم فحمل رجل منا على العدو، فقال الناس لااله الله القى نفسه الى التهلكة فقال ابوایوب الانصارى انما تؤ ولون هذه الایة على اءن حمل هذاالرجل یلتمس الشهادة و لیس كذلك، انما نزلت هذه الایة فینالانا كنا قد اشتغلنا بنصرة رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و تركنا اهالینا و اموالنا ان نقیم فیها و نصلح مافسد منها فقد ضاعت بتشا غلنا عنهافا نزل الله انكارا لماوقع فى نفوسنا من التخلف عن نصرة رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله لاصلاح اموالنا (و لا تلقوا بایدیكم الى التهلكة) معناه ان تخلفتم عن رسول الله واقمتم فى بیوتكم القیتم بایدیكم الى التهلكة فسخط الله علیكم فهلكتم و ذلك رد علینا فیما قلنا و عزمنا علیه من الاقامة و تحریص لنا على الغزووما انزلت هذه الایة فى رجل حمل العدو و یحرص اصحابه ان یفعلوا كفعله او یطلب الشهادة بالجهاد فى سبیل الله رجائا لثواب الاخرة(235 )

یعنى اسلم روایت مى كند كه ما در جنگ نهاوند یا جنگ دیگرى بود كه شركت داشتیم. مسلمین صفوف خود را منظم ساختند و دشمن هم در برابر ما صف آرائى كرده بود، صفوف دشمن از نظر عرض و طول آن چنان بود كه من در هیچ جنگى مانند آن را ندیده بودم، آنها پشت به دیوار شهر خویش داده بودند، در این هنگام مردى از صف ما به آنها حمله برد ولى مسلمانان گفتند این مرد با دست خود خویشتن را به هلاكت افكند.

ابوایوب انصارى كه صحابه پیغمبر بود در آنجا حضور داشت و خطاب به آنان فرمود: شما این آیه را درباره این مرد تاءویل مى كنید كه به دشمن حمله كرد و خواستار شهادت شد؟ در صورتى كه چنین نیست: این آیه درباره ى ما اهل مدینه نازل گردید زیرا ما به یارى پیغمبر سر گرم بودیم و از اصلاح اموال خود چشم پوشیدیم و در نتیجه امور زندگى ما (نسبت بگذشته) فاسد شد از آن پس تصمیم گرفتیم از یارى پیغمبر سر بر تابیم و به امور مادى و زندگى خود بیشتر بپردازیم در اینجا بود كه خداوند اراده ما را مورد انكار قرار داد و این آیه را نازل كرد تا ما با ترك یارى پیغمبر خود با به هلاكت نیفكنیم و معناى آیه این است كه اگر از یارى رسول خدا تخلف كنید و در خانه هاى خود بنشینید با دست خود خویشتن را به هلاكت افكندید و غضب خداى را بر خود روا داشتید.

پس این گفتار خداوند رد بر ما است در آنچه كه گفته بودیم و تصمیم داشتیم عملى سازیم تحریك ما است به سوى جنگ و پیكار با دشمن نه آنكه نازل گردیده باشد درباره ى مردى كه خود شجاعانه به دشمن حمله مى كند و یاران خود را هم به جنگ با آنان تشویق مى نماید و با جهاد كردن در راه خدا آرزوى شهادت دارد تا به نعمتهاى خداوند و رحمت او در آخرت برسد.

طبق این حدیث كه اسلم آن را از ابى ایوب انصارى نقل مى كند نه تنها مقصود از هلاكت در آیه فوق رفتن به سوى مرگ و كشته شدن نیست و هیچ گونه ارتباطى با این فكر ندارد بلكه درست در عكس این تصور است و نازل شده تا مردم مدینه را به یارى پیغمبر و فداكارى در راه آن حضرت و هدف آن بزرگوار تشویق نماید و به آنان اعلام كند و كه پیكار نكردن با كفار و استقبال ننمودن از مرگ در راه خدا و جهاد با دشمن واقع شدن در هلاكت و نابودى است.

مرحوم شیخ طبرسى مفسر بزرگ اسلامى در تفسیر و توضیح این آیه (ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكة) چهار احتمال نقل مى كند كه اول آن با سیاق آیات قبل هم موافق است. او مى نویسد:

احدها انه اراد لاتهلكوا انفسكم بایدیكم بترك الانفاق فى سبیل الله فیغلت علیكم الهدو...(236 )

یعنى مقصود خداوند این است كه شما خود را با سختگیرى در بذل مال و انفاق نكردن آن در راه خود با كفار به هلاكت نیفكنید تا دشمن بر شما چیره نشود.

در اینجا مراد از هلاكت را غلبه كفار بر مسلمین دانسته كه علت آن سختگیرى در بذل مال و انفاق نكردن آن در راه جنگ با آنها است، این معنا با جمله ى اول آیه و سیاق آیات پیش مطابق است زیرا آیات قبلى همگى درباره ى جنگ و جهاد با كفار است و اینگونه شروع مى شود.

( وقاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونكم.... و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوكم... و قاتلو هم حتى لاتكون فتنه و یكون الدین كله الله... فمن اعتدى علیكم فاعتدو اعلیه بمثل ما اعتدى علیكم. ) (237 )

در این آیات خداوند دستور پیكار با دشمن و جهاد در راه خود را مى دهد آنگاه بالافاصله مى فرماید:

( وانفقوا فى سبیل الله و لاتلقوا بایدیكم الى التهلكة و احسنوا ان الله یحب المحسنین.)

یعنى در راه خدا انفاق كنید و با دست خود خویشتن را به هلاكت نیفكنید.

و با در نظر گرفتن اینكه آیات گذشته همواره تحریص به جهاد با كفار بوده است و در صدر این آیه هم سخن از انفاق فى سبیل الله به میان آورده و سیبل الله را هم در بسیارى از موارد به جهاد در راه خدا تفسیر كرده اند به خوبى روشن مى شود كه معناى اول كه طبرسى آن را نقل مى كند با صدر آیه و سیاق آیات دیگر كاملا قابل تطبیق است به خصوص آنكه نامبرده این معنا را از ابن عباس و جماعتى از مفسرین حكایت مى كند و ابن عباس تفسیر قرآن را در مكتب علىعليه‌السلام آموخته است از این نظر آراء او مى تواند نشان دهنده ى نظرات خاندان پیغمبر و راسخین در علم باشد و از سوى دیگر خوشبختانه این نقل با آن حدیثى هم كه سید بن طاوس از ابى ایوب انصارى روایت كرده بى شباهت نیست و با آن قابل انطباق است، با این حساب آیه ولاتلقوا بایدیكم الى التهلكه هیچ گونه ارتباطى با دست زدن بكارى كه در آن خطر مرگ باشد و رفتن در راهى كه پایان آن كشته شدن است ندارد.

فداكاریهائى كه به خاطر مصالح بزرگ انجام مى شود.

با در نظر گرفتن مطالبى كه ما در تفسیر آیه ولاتلقوا.. از مدارك اسلامى نقل كردیم روشن مى شود كه اصولا مقصود خداوند چیزى است كه با داستان انتخاب راهى كه به هلاكت و مرگ منجر شود هیچ گونه ارتباطى ندارد، اما اكنون (با استفاده از راه دوم) مى خواهیم ببینیم كه اگر فرضا منظور از آیه فوق این باشد كه عمل و راهى كه پایان آن مرگ است نباید انتخاب گردد آیا ابن دستور در هر صورت و در تمام شرائط است یا آنكه ممكن است عواملى پیش آید كه تن دادن به مرگ و استقبال از حوادث نه تنها عملى جایز بلكه لازم و حتمى باشد؟ تردیدى نیست كه از دست دادن جان و استقبال از مرگ در تمام شرائط ناروا نیست بلكه در موارد خاصى كه دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى ضرورت آن را ایجاب مى كند موضوعى است كه نه تنها در اسلام جایز و گاهى هم واجب شمرده شد بلكه از نظر تمام مكتب ها و ملت هاى جهان بدون استثناء لازم و حتمى است.

قرآن با آنكه خود صریحا مى گوید: ولاتلقوا بایدیكم الى التهلكه با این حال براى پیشرفت اسلام و نشر كلمه توحید در برابر كفار دستور جهاد مى دهد و به فداكارى و جانبازى در راه نشر معارف آسمانى این آئین سخت تحریص و ترغیب مى كند و بدیهى است كه شركت در جهاد و جنگ با كفار (بخصوص در بعضى از شرائط سختى كه مردم مسلمان در صدر اسلام دارا بودند) خطر مرگ را حتما در بر دارد نه تنها در آن شرائط بلكه بلكه به طور كلى در همه ى جنگهائى كه اسلام آن را تجویز كرده (مانند جنگهائى كه دیگران تجویز مى كنند بدون آنكه بخواهیم در ماهیت این نمونه پیكارها بررسى كنیم) حداقل شركت كننده 50. احتمال خطر مى دهد ولى آیا استقبال از این گونه خطرها هم از نظر اسلام وقوع در هلاكت است؟ قطعا نه. زیرا در مورد جهاد (كه اساس آن بر فداكارى و جانبازى است) مصالح واقعى و حقیقى بزرگى وجود دارد كه دست یافتن به آنها جز از راه استقبال از مرگ عملى نیست.

دست زدن بكارى كه پایان آن كشته شدن و یا مردن است هنگامى مصداقوقوع در هلاكت و خود كشى است كه منافع عظیمى از نظر عقل و منطق ضرورت آن را ایجاب ننماید.

در قرآن در موضوع جهاد و پیكار با كفار دو دسته از آیات یافت مى شود.

دسته اول - آیات فراوانى است كه در آن از كسانى كه براى حفظ جان خود و زیستن در این جهان از حمایت اسلام و پیامبر بزرگ آن خوددارى مى كنند و با عذرهاى غیر واقعى و تراشیدن بهانه هائى از شركت در نبرد با كفار سر بر مى تابند سخت نكوهش گردیده و وعده ى عذاب داده شده است.

خداوند درباره آنهائى كه در علاقه به جهاد تظاهر مى كردند ولى پس از آنكه دستور الهى در این باره نازل مى گردید دچار اضطراب و نگرانى شدیدى مى شدند و براى ترس از مرگ آن حكم را مورد اعتراض قرار مى دادند مى فرماید:

( الم تر الى الذین قیل لهم كفوا ایدیكم و اقیموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس كخشیة الله اءواءشد خشیة و قالوا ربنا لم كتبت علینا القتال لولا اخرتنا الى اجل فریب قل متاع الدنیا قلیل و الاخرة خیر لمن اتقى و لا تظلمون فتیلا ) (238 )

در مورد دیگر خداوند هنگام مقایسه مسلمانانى كه تخلف آنها از جنگ هیچ گونه ضررى را براى اسلام و اجتماع اسلامى ببار نمى آورد با آنهائى كه مردانه از خطر مرگ استقبال مى كردند و با جان و مال خود در راه پیشرفت تعالیم عالیه ى اسلام و كلمه توحید فداكارى مى نمودند مى گوید:

( لایستوى القاعدون من المؤمنین غیر اولى الضرر و المجاهدون فى سبیل الله باموالهم و اءنفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم و اءنفسهم على القاعدین درجة وكلا و عدالله الحسنى و فضل الله المجاهدین على القاعدین اءجرا عظیما ) (239 )

باز قرآن درباره ى كسانى كه با آوردن عذرهاى ناصحیح و غیر واقعى از شركت در جنگ و از فداكارى در راه خدا خوددارى مى كردند و با این حال از عمل خود مسرور بودند مى فرماید:

( فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا ان بجاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبیل الله و قالوا لاتنفروا فى الحر قل نار جهنم اءشد حرا لوكانوا یفقهون ) (240 )

همین كتاب آسمانى در مورد چهارم آنهائى را كه وظیفه جهاد را براى خود بسیار ناگوار مى دیدند و در انجام آن كندى و سنگینى مى نمودند سخت مورد عتاب قرار داده و مى گوید:

( یا ایها الذین آمنوا مالكم اذاقیل لكم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض اءرضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة فما متاع الحیوة الدنیا فى الاخرة الاقلیل ) (241 )

در مورد پنجم قرآن مردمى را كه نسبت به پدران و فرزندان و برادران و زنان و خویشاوندان و اموال و تجارتها و خانه هاى خود بیش از خدا و پیامبر او وجهاد در راه وى علاقه داشتند سخت تهدید نموده و مى فرماید:

( قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشیرتكم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها اءحب الیكم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یاءتى الله بامره و الله لایهدى القوم الفاسقین. ) (242 )

در اندیشه از آیات كه نقل كردیم خداوند كسانى را كه در راه جهاد با كفار تعلل مى ورزند و یا آنكه بر جان خود خائف بودند و به زندگى بیشتر در این جهان علاقه داشتند و بالاخره آنهائى كه از فداكارى و جانبازى در راه نشر توحید و حمایت از پیغمبر دریغ مى نمودند سخت مورد نكوهش قرار مى دهد با آنكه جهاد و پیكار با دشمن چیزى جز استقبال از خطر مرگ نیست، اما آیا مرگ در راه خداوند و شهادت در هنگام جهاد با كفار هموقوع نفس در هلاكت است؟!

و قرآن آنها را توبیخ مى كند كه چرا نفس خود را به هلاكت نیفكندید؟!

دسته دوم - آیاتى است كه خداوند مسلمانى را كه از جانبازى و فداكارى در راه او استقبال مى كنند كاملا ستایش كرده و با آنها وعده پاداشهاى اخروى و بهشت مى دهد.

ما براى نمونه در اینجا به قسمتى از این آیات اشاره مى كنیم:

یك -( الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئك هم الفائزون ) (243 )

یعنى آنهائى كه به خدا ایمان آوردند و به مدینه هجرت كردند و در راه خداوند (با كفار) با مال و جان خود جهاد نمودند آنها در پیشگاه او داراى منزلت بیشترى هستند و آنها هستند كه رستگارند.

در مورد دوم - قرآن به مردم مسلمان دستور مى دهد تا به كفار بگویند كه ما دو راه خوب در پیش داریم یكى زندیگ در این جهان است با ایمان و دیگرى شهادت در راه خدا است:( قل هل تربصون بنا الااحدى الحسنین. ) (244 )

در مورد سوم - قرآن مى گوید:

( ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا بییعكم الذى بایعتم به وذلك هوالفوز العظیم. ) (245 )

یعنى خداوند از مؤمنین مال و جان آنها را خریدارى نمود كه در برابر به آنان بهشت عنایت فرماید آنها در راه خدا (فا كفار) پیكار مى كنند آنان را مى كشند و خود هم كشته مى شوند. این وعده ى حقى است كه خداوند در تورات و انجیل و قرآن داده است و آن كس كه به عهد خود وفا نماید (و در راه خدا با مال و جان خویش فداكارى كند) او را با این معامله اى كه انجام داده بشارت دهید و رستگارى بزرگ همین است.

در این دسته از آیات خداوند از كسانى كه با جان و مال خود در راه وى و نشر كلمه ى توحید با كفار پیكار مى كنند تشویق كرده و آنها را به بهشت و زندگى جاویدان آن مژده مى دهد.

خوانندگان عزیز - اكنون شما قدرت قضاوت كنید آیا با در نظر گرفتن این نمونه از آیات ممكن است كسى تصور كند كه خداوند مردم را به وقوع در هلاكت و خود كشى و یا به چیزى مانند آن تشویق كرده است؟ قطعا نه. زیرا وقوع در هلاكت و استقبال از حوادث و مرگ هنگامى تحریم گردیده كه مصالح حیاتى منطقى و معقولى آن را ایجاب نكرده باشد ولى در مورد جهاد كه موضوع نشر كلمه توحید و نجات اجتماع از كفر و شرك و الحاد و بالاخره تأمین سعادت مادى و معنوى آنها در پیش است بدون تردید نه تنها استقبال از مرگ و حوادث مورد نكوهش نیست بلكه خود موجب فضیلت و برترى است.

امتیاز این دو (وقوع نفس در هلاكت و فداكارى در راه اهداف مقدسى و بزرگ) از یكدیگر حقیقتى است كه مورد اعتراف همه ى ملتها و مكتب ها است در بین هر اجتماع و امت خود كشى و استقبال از خطر مرگ در شرائط عادى غیر معقول و ناروا است، اما آن روزى كه مصالح بزرگى از نظر آنها (هر چند در نظر ما موهوم باشد) مانند دفاع از استقلال كشور و یا مقدسات ملى خویش ایجاب كند كه با دشمن پیكار نمایند در آن روز نه تنها استقبال از حادثه و خطرها و خویشتن را در معرض هلاكت قرار دادن در نظر آن مصداق خود كشى و هلاكت نفس نیست بلكه بلكه خود موجب افتخار و سر افرازى است و نام آن جانبازان در شمار قهرمانان بزرگ آن اجتماع ثبت مى گردد، بنا بر این باید موضوع خودكشى و یا وقوع نفس در هلاكت را از حساب فداكارى و جان باختن براى دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى و مقدس جدا كرد، زیرا وقوع نفس در هلاكت در شرائط عادى است و این در تمام مكتب ها نامعقول و ناروا است، ولى فداكارى و جانبازى براى مقاصد انسانى و منطقى حقیقى است كه از نظر همه ى ملت ها مورد ستایش است و موجب افتخار شمرده مى شود.

با این توضیح به خوبى روشن مى شود كه نهضت حسین بن علىعليه‌السلام و حركت آن بزرگوار به سوى عراق - با آنكه مى دانست كه در آنجا كشته مى شود و به شهادت خواهد رسید نه تنها هیچ گونه ارتباطى با

ولاتلقوا بایدیكم الى التهلكه ندارد بلكه مصداق عالى ترین نمونه ى فداكارى و جانبازى در راه هدفهاى آسمانى و انسانى است كه در جهان اسلام انجام گردید.

حسین بن علىعليه‌السلام و یاران پاك آن حضرت از بهترین و كاملترین نمونه ى آن آزاد مردانى هستند كه خداوند درباره ى آنها فرمود:

( ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون... و ذلك هو الفوز العظیم.)

فرزند پیغمبر و زاده ى امیرالمؤمنین در شرائط دردناكى قرار گرفته بود كه اسلام و موجودیت آن و زحمات طاقت فرساى پیامبر بزرگ و خونهاى پاك و مقدسى كه در راه پیشرفت آن آئین ریخته شده بود و بالاخره حق و عدالت و آزادى در برابر حكومت بیداد گر دودمان بنى امیه و پسر معاویه در معرض خطر حتمى و سقوط همیشگى قرار داشت خطرى كه حسینعليه‌السلام خود فرمود:

وعلى الاسلام اذ قدبلیت الامة براع مثل یزید

یعنى بر اسلام سلام باد (و باید با آن وداع كرد) زیرا امت به زمامدارى مانند یزید دچار گردیده است.

در چنین شرائط حیاتى و حساس آیا نهضت حسین بن علىعليه‌السلام و فداكارى فوق طاقت بشرى آن حضرت را (كه با انجام آن اساس توحید و عدالت و آزادى را از نیستى و سقوط نجات بخشید) مى توان مصداق (وقوع نفس در هلاكت دانست؟ آیا راستى این عمل بزرگ و گذشت بى سابقه اى كه سالار شهیدان از خود نشان داد مصداق آیه است كه قرآن درباره ى هلاكت نفس مى گوید: و الاتلقوا بایدیكم الى التهلكه؟!

آیا واقعا جمعى اینگونه فكر مى كنند كه فرزند پیغمبر براى آنكه جان خود را در معرض هلاكت قرار ندهد مى بایست در آن عصر تاریك و شرائط ضد اسلامى در مدینه همچنان بنشیند و ناظر باشد تا اسلام و قرآن و زحمات انبیاء و جد بزرگوارش و خونهاى پاكى كه در راه حمایت از آنها ریخته شد در معرض هلاكت و سقوط و نابودى همیشگى قرار گیرد؟!

على بن طاوس آن محقق و شخصیت بزرگ اسلامى با توجه به این حقیقت است كه ضمن بحث در این باره مى نویسد:

والذین تخققناه ان الحسینعليه‌السلام كان عالما بما انتهت حاله الیه و كان تكلیفه ما اعتمد علیه(246 )

یعنى تا آنجا كه ما جستجو و تحقیق كردیم این حقیقت را به دست آوردیم كه حسینعليه‌السلام پایان كار خود را به خوبى مى دانست و وظیفه او در آن شرائط همان بود كه بر طبق آن عمل كرده است.

آرى سید بن طاوس به این حقیقت كاملا واقف است و در این جمله كوتاه به آن اشاره مى كند اما راستى موجب كمال حیرت است كه چگونه شخصیتى مانند طبرسى كه از مفسرین بزرگ اسلامى است این حقیقت را آن چنان نادیده گرفته و عمل حسین بن علىعليه‌السلام را آن گونه توجیه مى كند كه با واقع كمترین ارتباطى ندارد!!! نام برده بعد از آنكه احتمالاتى را در معناى آیه و لاتلقوا و بایدیكم الى التهلكة نقل مى كند مى نویسد:

و فى هذه الایة دلالة على تحریم و الاقدام على ما یخاف منه على النفس و على جواز ترك الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلك القاء النفس الى التهلكة و فیها دلالة على جواز الصلح مع الكفار و البغاة اذاخاف الامام على نفسه او على المسلمین كمافعله رسول الله عام الحدیبیة و فعله امیرالمؤمنین بصفین و فعله الحسن مع معاویه من المصالحة لما تشتت امره و خاف على نفسه و شیعته فان عورضنا بان الحسینعليه‌السلام قاتل وحده فالجواب ان فعله یحتمل و جهین: احدهما انه ظن انهم لاتقتلو نه لمكانه من رسول الله و الاخرانه غلب على ظنه لوترك قتالهم قتله الملعون ابن زیاد صبرا كما فعل بابن عمه مسلم فكان القتل مع عز النفس و الجهاد اءهون علیه(247 )

یعنى در آن آیه دلالت است بر حرمت اقدام به عملى كه ممكن است ضررى را براى نفس انسان ببار آورد و همچنین آیه فوق دلالت دارد كه در هنگام خوف جایز است امر به معروف ترك شود زیرا امر به معروف در آن هنگام القاء نفس در هلاكت است و باز آیه دلالت دارد كه صلح با كفار و ستمگران جایز است در آن وقتى كه خوفى باى نفس امام یا مسلمین در بین باشد چنانكه رسول خدا در حدیبیه با كفار قریش صلح نمود و امیرالمؤمنین و حسن بن علىعليه‌السلام هم با معاویه صلح كردند در هنگامى كه حسن بن علىعليه‌السلام بر جان خود و شیعیان خویش خائف گردید و اگر به ما اعتراض كنند كه چرا حسینعليه‌السلام تنها با دشمن پیكار كرد (با آنكه بر نفس خود خائف بود؟) در پاسخ مى گوئیم درباره عمل حسینعليه‌السلام دو احتمال است یكى آنكه آن حضرت گمان مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند زیرا او فرزند دختر پیغمبر است.

احتمال دوم - اینكه دید اگر با آنها پیكار نكند فرزند زیاد او را مانند پسر عمش مسلم با شكنجه خواهد كشت از این نظر جنگ با آنان را اختیار كرد زیرا كشته شدن با عزت نفس و در هنگام جهاد براى وى آسان تر بود.

درباره ى نهضت مقدس حسینعليه‌السلام نگاشته است! ولى راستى شگفت آور است! كه چگونه فردى مانند او در توجیه یك اقدام حیاتى و ضرورى فرزند پیغمبر این گونه دچار اشتباه شود كه واقعیات را یكباره نادیده بگیرد.

نام برده ابتداء نجات نفس را از هلاكت مجوز ترك هر واجبى قرار داده بدون آنكه حتى یك مورد هم براى آن استثنائى قائل شود، سپس به دنبال آن صلح حدیبیه را تنها براى نجات نفس پیغمبر و یا مردم مسلمان از هلاكت دانست در حالیكه اگر تنها موضوع حفظ جان در آنجا مطرح بود پس چرا آن همه غزوات را پیغمبر انجام داد و چرا اصولا در قرآن این همه از مقابله و جهاد با كفار دم مى زند با آنكه در تمام غزوات و جنگها بدون تردید جان بسیارى از مردم مسلمان در معرض هلاكت قرار داشت؟

صلح حدیبیه انجام شد، اما نه تنها براى حفظ جان و عدم وقوع در هلاكت، بلكه مصالح سیاسى بزرگى از نظر حكومت اسلام لزوم انعقاد آن را در آن شرائط ایجاب مى نمود، چنانكه تن دادن اجبارى امیرالمؤمنینعليه‌السلام به آن حكمیت لعنتى در صفین و همچنین صلح اضطرارى حضرت امام مجتبىعليه‌السلام با معاویه در شرائطى انجام شد كه مصلحت جهان اسلام ضرورت آن را اثبات مى كرد.

امام على بن ابیطالب و فرزند معصومش حضرت حسنعليه‌السلام به حكومت و صلح در برابر معاویه تن در دارند، اما نه تنها براى حفظ جان خود و یا خون مسلمین بلكه به این علت كه در شرائط خاصى قرار گرفته بودند كه اگر كشته مى شدند پیروزى باطل بر حق و ظلم و ستم بر عدالت و آزادى حتمى بود.

شرائطى كه از ریختن خون آنها در آن شرائط چیزى جز سقوط قطعى اسلام و هموار كردن راه را براى حكومت دائمى كفر و الحاد بنى امیه و مانند آنها ثمر دیگرى براى جهان اسلام به دست نمى آمد، این یك حقیقتى است غیر قابل انكار و ما آن را (با استفاده از شواهد قطعى و مدارك مسلم) در بحث مربوط به اسرار صلح امام مجتبىعليه‌السلام در صفحات 39 تا صفحه ى 62 این كتاب به خوبى روشن ساختیم و اما آن دو احتمالى كه این مفسر بزرگ پس از این مطالب براى حل این مشكل و پاسخ از این پرسش كهچرا حسینعليه‌السلام به سوى كوفه رفت با آنكه مى دانست كشته مى شود داد بسیار بهت انگیزتر و حیرت آور تر از توجیهاتى است كه نام برده درباره ى صلح حدیبیه و موضوع حكمیت و مصالحه امام مجتبىعليه‌السلام نموده است.

این مرد بزرگ پاسخ و راه حل اول خود را اینگونه بیان مى كند كه:

حسین بن علىعليه‌السلام فكر مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند زیرا او پسر پیغمبر است.

ما نمى دانیم چگونه مرحوم شیخ طبرسى با آن عظمت و مقامى كه دارند به خود اجازه دادند كه چنین احتمالى را بدهند با آنكه سالار شهیدان و رهبر آزادگان از همان ابتداى كار باره ها از شهادت خود دم مى زد و از مرگ خویش خبر مى داد.

فرزند معصوم امیرالمؤمنینعليه‌السلام هنگامى كه در مدینه كنار قبر پیغمبر، از خدا مى خواهد راهى كه خشنودى او در آن راه است در برابر وى قرار دهد جد بزرگوار خود را در خواب مى بیند كه به او مى گوید: حبیبى یا حسین، كانى اءراك عن قریب مرملا بدمائك، مذبوحا بارض كرب و بلا.. آن بزرگوار از خواب بر مى خیزد و آن را براى خاندان خود باز گو مى كند در حالیكه طبق آن به آینده كار خود اطمینان دارد.

دومین موردى كه حسینعليه‌السلام در آن از شهادت خود خبر مى دهد هنگامى است كه مى خواهد از مدینه حركت كند، در آنجا ام سلمه به او مى گوید از مدینه خارج مشو! زیرا من از پیغمبر خدا شنیدم كه مى فرمود: فرزندم حسین را در عراق مى كشند.

حضرت در پاسخ وى چنین گفت:

یا اما و انا الله اعلم ذلك و انى مقتول لامحالة و لیس لى من هذا بدوانى و الله لاعرف الیوم الذى اقتل من اهل بیتى و قرابتى و شیعتى

مورد سوم - كه حسین بن علىعليه‌السلام در آن باز از پایان كار خود سخن گفت هنگام وداع با قبر پیغمبر بود در آنجا ضمن خطابى كه به جد برزگوارش دارد چنین مى گوید:

واخذت بالعنف قهرا ان ابایع یزید بن معاویه شارب الخمور و راكب الفجور فان فعلت كفرت و ان ابیت قتلت.

و از همه عجیب تر خطبه اى است كه آن بزرگوار در روز هفتم ذى الحجة در مكه مى خواند، در آنجا از همان ابتداء سخن از مرگ مى گوید.

خط الموت على ولد آدم تا آنجا كه اضافه مى كند كانى باوصالى یتقطعها عسلان الفلوات بین النوا و یس و كربلا فیملان منى اكرا شاجوفا و اجربة سغبا.

حسین بن على در این خطبه نه تنها از مرگ و شهادت خویش با روشن بینى خاصى خبر مى دهد بلكه در پایان آن آزاد مردان اجتماع را هم به جانبازى و فداكارى در راه خویش و اهداف آسمانى و بزرگى كه دارد صریحا دعوت مى كند و مى گوید:

من كان باذلا فینا و موطنا على لقاء الله نفسه فلیر حل معنا.

جالب توجه این جا است كه فرزند پیغمبر هنگامى این خطبه را ایراد كرد و از شهادت خود خبر داد كه ظواهر كار خلاف آن را اثبات مى نمود، آرى اینها مواردى است كه فرزند پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در آنجا با صراحت از شهادت و مرگ خود خبر مى دهد با این حال آیا جاى شگفت نیست كه گفته شود: حسینعليه‌السلام تصور مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند چون او فرزند دختر پیغمبر است؟! مطلب دیگرى كه این جا قابل توجه است این است كه اگر از تمام این مدارك چشم بپوشیم و بر فرض محال بگوئیم كه حضرت حسینعليه‌السلام هنگام حركت به سوى كوفه گمان مى كرد كه مردم او را نمى كشند!!! ولى آیا تا شب عاشوراء و یا صبح آن روز هم حسین همچنان به گمان خود باقى بود؟! و دیدن آن همه شواهد و حوادث در آن سرزمین كافى نبود كه آن حضرت را به شهادت مطمئن سازد؟! و اگر حركت حسینعليه‌السلام از مدینه و مكه به سوى عراق با آنكه مى دانست كه كشته مى شود مصداق وقوع نفس در هلاكت باشد پس مى بایست حداكثر آن حضرت در روز عاشوراء كه تمام قرائن به طور قطع به مرگ او و یاران وى گواهى مى داد در برابر یزید تسلیم گردد تا جان خود را از وقوع در هلاكت حفظ كند در حالیكه حسین بن علىعليه‌السلام در آن روز هم تسلیم نشد و در آن شرائط هم براى بیعت با یزید آماده نگردید.

و اما احتمال دومى كه علامه طبرسى درباره ى حسینعليه‌السلام و حركت آن بزرگوار به سوى عراق داده اند متأسفانه آن هم با واقع كمترین تماسى ندارد، نام برده در این احتمال مى گوید حسینعليه‌السلام به كوفه رفت زیرا دید در هر حال او را خواهند كشت و براى آنكه از قتل صبر بگریزد این راه را انتخاب نمود. آیا واقعا ممكن است چنین تفسیرى را درباره ى نهضت حسینعليه‌السلام و فاجعه ى خونین طف پذیرفت با آنكه در موارد زیادى آن حضرت خود از هدف نهضت سخن گفت و حركت خویش را به سوى عراق براى دست یافتن به آن اهداف مقدس معرفى نمود؟!

حسین بن علىعليه‌السلام هنگام خروج از مكه ضمن وصیت نامه اى كه به برادر بزرگوارى محمد حنفیه تسلیم مى كند مى نویسد:

وانى اخرج اشرا و الابطرا و لامفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاطلاح فى امة جدىصلى‌الله‌عليه‌وآله اریدان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.

و در روز عاشوراء مى فرمود:

والله اعطیهم عطاء الذلیل و لا اقراقرار العبید.

و باز در همان روز در میان آتش و خون فریاد مى زد:

.. الا و ان الدعى ابن الدعى قدر كزنى بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات من الذلة...

اینها گفتار شخص حسین است كه علت انتخاب راه نهضت را در آن ها بیان مى كند، نه تنها آن حضرت بلكه فرزند معصومش امام صادقعليه‌السلام هم نهضت جد بزرگوار خود را بر خلاف تصور این مفسر بزرگ عملى اختیارى مى دادند و آن را ناشى از تصمیم و اراده و هدف مى شمرد و از این نظر اینگونه تعبیر مى كند: و بذل مهجته فیك، آنگاه هدف از انجام این عمل اختیارى را آشكارا شرح داده و مى گوید: لیستنقذ عبادك من الضلالة و حیرة الجهالة. با این حساب بدون كار او شهادت است و هم در انتخاب این راه هدف بزرگ و مقدسى را در نظر داشت كه براى دست یافتن به آن جز دست زدن به آن نهضت راهى نداشت نه آنكه غافل گیر شده و یا آنكه براى نجات از یك مرگ سخت تر جهاد و شهادت را پذیرفته باشد.

خوانندگان عزیز - با در نظر گرفتن مطالبى كه مادر این بحث نگاشتیم به خوبى روشن شد كه حركت حسینعليه‌السلام از مكه به سوى عراق با آنكه مى دانست كه كشته مى شود نه تنها القاء نفس در هلاكت نبود و ازدو نظر هیچ گونه ارتباطى با این موضوع و آیه و لاتلقوا بایدیكم الى التهلكه نداشت بلكه مصداق عالیترین و كاملترین نمونه آن فداكارى و جانبازى است كه خداوند درباره آن مى گوید:

ان الله اشترى من امیرالمؤمنین اموالهم و انفسهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون و عدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا ببیعكم الذى بایعتم به و ذلك هوالغفور العظیم.

نهضت حسینعليه‌السلام از نظر رهبران مذهبى، علمى و سیاسى جهان

تا اینجا مطالبى كه ما درباره ى نهضت مقدس حسینعليه‌السلام و عوامل و موجبات آن و همچنین ارزیابى آن حادثه ى خونین، براى نگارش در این كتاب در نظر داشتیم با توفیق پروردگار پایان یافت. اكنون مى خواهیم به قسمتى از نظرات شخصیتهاى دنیا درباره ى فاحعه ى طف اشاره كرده و آخرین قسمت كتاب را به نقل گفتارى از نوابغ مذهبى، علمى و سیاسى جهان درباره ى آن بزرگوار و فداكارى بیسابقه اى كه آن حضرت در راه حمایت از حق و عدالت انجام داده اند اختصاص دهیم.

حسین از نظر مسیو ماربین آلمانى

مسیو ماربین آلمانى درباره ى حسین بن علىعليه‌السلام و علل قیام آن حضرت و نتایج حاصله ى از آن چنین مى نویسد:

حسین بن علىعليه‌السلام نبیره ى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كه از دختر محبوبه اش فاطمهعليه‌السلام متولد شده، تنها كسى است كه در چهارده قرن پیش در برابر حكومت جور و ظلم قد علم كرد، اخلاق و صفاتى كه در دوران حكومت عرب پسندیده و قابل احترام بود. در فرزند مولاى متقیان مشاهده مى شد، حسین شجاعت و دلاورى را از پدر به ارث برده بود، به دستورات و احكام اسلام تسلط كاملى داشت، در سخاوت و نیكوكارى نظیر نداشت، در نطق و بیان زبر دست بود و همه را مجذوب بیانات خود مى ساخت، مسلمانان جهان عقیده و ارات زائد الوصفى به حسینعليه‌السلام دارند و هر ساله در ماه معینى (منظور ما محرم است) براى او عزادارى مى كنند، كتب بسیارى از فضائل و مناقب حسینعليه‌السلام توسط مسلمان نوشته شده و از ملكات حسنه و سجایاى پسندیده او گفتگو مى شود، موضوعى را كه نمى توان نادیده گرفت این است كه حسینعليه‌السلام او شخص سیاستمدارى بود كه تا به امروز احدى چنین سیاست مؤثرى اختیار ننموده است. براى اثبات این نكته باید توجه نمود به تاریخ قبل از اسلام. بنى امیه و بنى هاشم دو طایفه اى بودند كه با هم قرابت و خویشاوندى داشتند، زیرا امیه و هاشم پسران عبد مناف بودند و قبل از اسلام بین این پسر عموها نقرت و كدورت برقرار بود و مكرر با یكدیگر نزاع مى نمودند و به اصطلاح اعراب خونخواه یكدیگر بودند، در عرب طایفه قریش و در قریش بنى هاشم و بنى امیه و عزیز و محترم بودند.

بنى امیه از لحاظ ثروت و ریاست و بنى هاشم از لحاظ علم و معنویت، در صدر اسلام كدورت بنى هاشم و بنى امیه بالا گرفت تا وقتى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مكه را فتح نمود و طایفه قریش و بنى امیه را مطیع و فرمانبردار خود ساخت و ریاست روحانى و جسمانى عرب را در دست گرفت بدین لحاظر بنى هاشم تفوق و برترى پیدا كردند و بنى امیه مجبور شدند از بنى هاشم اطاعت نمایند.

این پیش آمد آتش حسد را در سینه بنى امیه شعله ور ساخت و در صدد كشیدن انتقام از بنى هاشم و آمدند تا پس از رحلت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله موقع را مغتنم شمرده با كمال قوا كوشیدند كه جانشینى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله با اصول ولایتعهدى(248 ) صورت نگیرد بالاخره براى تعیین جانشین اكثریت آراء مردم را انتخاب كردند(249 ) و چون بنى امیه از لحاظ ثروت و ریاست در بین مردم نفوذ كاملى داشتند، بنى هاشم را عقب زدند و در این میدان مبارزه بنى امیه كام یاب شدند و بر بنى هاشم غلبه پیدا نمودند و عثمان به خلافت رسید به مناسبت همین خلیفه تراشى بنى امیه مقام بلندى حاصل كرده و جاده را براى آینده خویش هموار كردند، و هر روز این جانشینان به ناحق محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بر جاه و جلال خود افزوده و در امور اسلام مداخلات ناروائى مى نمودند عثمان كه مردى بى اطلاع و جاه طلب بود هر روز آلت دست دیگران قرار مى گرفت.

بنى امیه از موفقیت استفاده كرده و براى آینده خود جایگاه محكم و استوارى به وجود آوردند و بنابر عادت دیرین خود كه دشمن بنى هاشم بودند كمتر خلوص عقیده و نیت پاك به اسلام ابراز مى داشتند و در باطن ننگ مى دانستند كه پیرو دین اسلام باشند زیرا دین اسلام از فداكاریها و جانبازى هاى بنى هاشم پا بر جا مانده بود، ولى چون مسلمین نفوذ كاملى داشتند بنى امیه صلاح را در این دیدند كه در سایه پیروى از اسلام مقاصد خویش را عملى سازند، همینكه در دستگاه حكومت و خلافت وارد شدند و پایه جاه و جلال خویش را محكم نمودند علنا به مخالفت اسلام برخاستند و اسلام را به باد سخریه گرفتند.

بنى هاشم كه كار را بدین منوال دیدند و از خیالات بنى امیه واقف شدند و سكوت را جایز ندانسته و حركات عثمان را به مردن نشان دادند و مسلمانان كه این حركات را مشاهده كردند بر عثمان شوریدند و او را به قتل رسانیدند و اكثریت آراء خلافت علىعليه‌السلام را تصویب كرد و على به خلافت رسید، پس از این واقعه بنى امیه یقین كردند كه باز بنى هاشم داراى سیادت و عظمت اولیه مى شوند این بود كه دوباره حكومتهاى سابق بنى امیه كه موقعیت خود را در خطر دیدند دست به تظاهرات شدیدى زدند و حاكم شام (معاویه) كه یك جرثومه شیطنت بود به بهانه قتل عثمان و با دعاى اینكه كشته شدن عثمان با اشاره على بوده علم مخالفت را برافراشت و اختلاف شدیدى بین مسلمانان بروز كرد و مانند عهد جاهلیت شمشیرها ین اعراب بكار افتاد و جنگهاى متعددى به وقوع پیوست تا اینكه علىعليه‌السلام را در محراب مسجد شهید كردند از آن به بعد كاملا معاویه غالب و حسن فرزند علىعليه‌السلام و برادر بزرگ حسینعليه‌السلام با وى صلح كرد و جانشینى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله دوباره به دست بنى امیه افتاد(250 )

معاویه از یك طرف اقتدار مى یافت و از طرف دیگر با تدابیر عملى در نابودى بنى هاشم مى كوشید و در نابودى و محو ابدى آنان دقیقه اى فرو گذار نمى نمود.

حسینعليه‌السلام به شعار همیشگى خود مى گفت من در راه حق و حقیقت كشته مى شوم و دست به ناحق نحواهم داد. بنى امیه از این شعار حق و حقیقت مى ترسیدند، این جنگ و جدال باقى بود تا اینكه حسن و معاویه در گذشتند و یزید جانشین معاویه گردید، حسینعليه‌السلام دید از یك طرف حركات بنى امیه كه (قدرت) مطلقه داشتند و دستورات اسلام را پایمال مى كردند نزدیك است یكباره پایه هاى استوار و مستحكم اسلام را در هم ریزد و از طرف دیگر مى دانست كه به فرض اینكه از یزید اطاعت بكند یا با او مخالفت ورزد بنى امیه نظر به عداوت و دشمنى دیرینه خود از محو و نابودى بنى هاشم دست بردار نیستند و اگر بیش از این مسامحه كند نام و نشانى از اسلام و مسلمانان باقى نخواهد ماند این بود كه تصمیم گرفت در برابر حكومت جور و ظلم قد علم كند و براى پایدار داشتن پرچم اسلام، پرچمى كه با فداكارى و از خود گذشتگیهاى جدش و با ایثار خود پاك صدها مسلمان غیرتمند برافراشته شده بود جان و مال و خانواده و فرزندان و دوستان خود را فدا نمایند.

این سرباز رشید عالم اسلام به مردم، دنیا نشان داد كه ظلم و بیداد و ستمگرى پایدار نیست و بناى ستم هر چند ظاهرا عظیم و استوار باشد در برابر حق و حقیقت چون پر كاهى بر باد خواهد رفت.

پیروان وجدان اگر با نظر دقیق اوضاع و احوال آن دوره و پیشرفت مقاصد بنى امیه و وضع (حكومت) و دشمنى و عداوت آنها را با حق و حقیقت بنگرند، بدون تاءمل تصدیق خواهند كرد كه حسینعليه‌السلام با قربانى كردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود به دنیا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. و اگر چنین حادثه ى جانگدازى پیش نیامده بود قطعا اسلام به حالت كنونى خود باقى نمى ماند و ممكن بود یكباره اسلام و اسلامیان محو و نابود گردند.

حسین بن علىعليه‌السلام كه بعد از پدر مصمم در اجراى این مقصود عالى بود بعد از برقرارى یزید بجاى معاویه از مدینه بدین قصد حركت كرد كه در مراكز مهمه اسلام مانند مكه و عراق این خیال بزرگ و ایداه آل مهم خویش را منتشر سازد و به جهان و جهانیان بگوید: باید در راه دفاع از حق و حریت جانبازى كرد و مرگ را به اسارت ترجیح داد. در هر كجا كه حسینعليه‌السلام قدم مى گذارد و حقانیت اسلام را آشكار مى ساخت در قلوب مردم یك نفرت و انزجار شدیدى نسبت به بنى امیه تولید مى شد یزید هم كه از این نكات باریك بى خبر نبود دانست كه اگر در یك نقطه از كشورش صحبت از حق و حقیقت به میان آید و حسین در برابر او پرچم مخالفت را برافرازد با آن همه نفرتى كه مسلمانان از وضع سلوك و حكومت بنى امیه پیدا نموده بودند و آن همه مهر و محبتى كه نسبت به حسینعليه‌السلام ابراز مى داشتند زوال حكومت او در خواهد رسید، این بود كه پس از نشستن بر اریكه قدرت قبل از هر اقدام مصمم قتل حسینعليه‌السلام گردید و این بزرگترین خبطهاى سیاسى بنى امیه بود و به واسطه یك خطاى سیاسى نام و نشان خود را از صفحه ى عالم محو كردند.

حسینعليه‌السلام از شهید شدن خود قبل از مرگش خبر مى داد و از آن ساعتى كه از مدینه حركت كرد بدون پروا و وحشتى با صداى رسا مى گفت: كه من باى كشته شدن مى روم و به همراهان خود محض اتمام حجت چنین گفت:

هر كسى به طمع جاه و جلال همراه من است ترك همراهى كند زیرا من براى مبارزه با ظلم و جور حركت مى كنم و كشته شدن من در راه حق و حقانیت مسلم است.

اگر منظور حسینعليه‌السلام این موضوع نبود به كشته شدن تن نمى داد و در جمع نمودن لشكر كوشش مى كرد نه اینكه جماعتى را كه همراه داشت متفرق سازد چون قصدى جز كشته شدن كه مقدمه یك نهضت عظیم و عالى بود نداشت بزرگترین وسیله را بى كسى و مظلومى دانسته و آن را اختیار كرد تا مصائب وى در قلوب عالم مؤثر واقع گردد. حسینعليه‌السلام به هفتاد و دو تن از یاران خود چنین گفت: من ننگ دارم كه پسر معاویه شراب مى خورد و اشعار هوس آلود مى سازد و قبایل بیمناك اسلام را با زر و زور مى ترساند و پایه حكومت بیداد را استوار مى كند و دین خدا بى پناه باشد، من باید قیام كنم و با خون خود دین اسلام را آبیارى نمایم اگر شما از این راه پر خطر مى ترسید فورا بر گردید و مرا به حال خود گذارید. ولى یارانش كشته شدن و فداكارى را بر زندگى ترجیح دادند.

حسینعليه‌السلام مى دانست كه بعد از كشته شدن، زنان و اطفال بنى هاشم (كه آل محمد بودند) اسیر خواهند شد و این واقعه در مسلمانان خاصه در عرب بیش از آنچه به تصور آید مؤثر است چنانچه حركات و رفتار ظالمانه بنى امیه و سلوك بیرحمانه آنان نسبت به اهل بیت حسینعليه‌السلام به اندازه اى در قلوب مسلمانان مؤثر افتاد كه اثرش از كشته شدن حسینعليه‌السلام و همراهانش كمتر نبود و عداوت بنى امیه را با خاندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و عقاید آنها با اسلام و رفتارشان را با مسلمانان آشكار ساخت. این بود كه حسین به دوستان خود كه او را ممانعت از این سفر مى نمودند مى گفت: من براى كشته شدن مى روم دوستان حسن چون خیالاتشان محدود و از مقاصد عالیه حسینعليه‌السلام بى اطلاع بودند در منع مسافرت او اصرار مى كردند، حسین به آنها گفت: خدا چنین خواسته و جدم چنین فرموده.

یاران حسین چون چنین دیدند به حسینعليه‌السلام پیشنهاد كردند و گفتند: حال كه براى كشته شدن مى روى زنان و بچه ها را همراه مبر.

حسین در پاسخ آنها فرمود: (خدا عیال مرا اسیر خواسته) و این سخنان چون مسلم شد، آنها فهمیدند كه حسینعليه‌السلام جزا اجراء اوامر خداوند مقصد دیگرى به خاطر ندارد. این بود كه فرمود: چون قیام من بواسطه جلوگیرى از ظلم و جور است بعد از كشته شدن من و تحمل مصائب جانكاه خداوند جماعتى را برانگیزاند كه حق را از باطل جدا مى سازد و قبور ما را زیارت مى كنند و بر مصائب ما گریه مى نمایند و دمار از روزگار دشمنان آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بر مى دارند. درست اگر در كلمات و گفتار حسینعليه‌السلام دقت شود معلوم خواهد شد كه هدف و ایده آل حسین جلوگیرى از ظلم و ستم بوده و این همه قوت قلب و از خود گذشتگى را در راه مقصود عالى خویش به خرج داده است.

حتى در آخرین دقایق زندگى، طفل شیر خوار خود را قربانى حق و حقانیت نمود با این عمل اندیشه فلاسفه و بزرگان عالم را متحیر ساخت، كه چگونه در این دم آخر با آن همه مصائب جانكاه و افكار متراكم و عطش و كثرت جراحات باز هم از مقصد عالى خود دست بر نداشت و یا اینكه مى دانست بنى امیه ستمگر، بر فرزند صغیرش رحم نخواهند كرد، محض بزرگ نمودن مصائب خود، او را هم بر سر دست گرفت و به ظاهر تمناى آب براى طفلش نمود، ولى با تیر جواب شنید، گویا حسینعليه‌السلام از این حركت قصدش این بود كه جهانیان بدانند عداوت بنى امیه با بنى هاشم تا چه حد است، و مردم گمان نبرند كه یزید براى دفاع از خود ناچار بر این اقدامات سبحانه دست زده، زیرا كشتن طفل شیرخوار در چنین حال با آن وضع دهشتناك جز عداوت شبحانه كه منافى با قواعد هر دین و مذهبى است چیز دیگرى نبود و همین نكته مى تواند پرده از روى قبایح اعمال و نیات فاسده و عقاید بنى امیه بردارد و بر جهانیان، خاصه مسلمانان ظاهر شد كه بنى امیه بردارد و بر جهانیان، خاصه مسلمانان ظاهر شد كه بنى امیه نه تنها برخلاف احكام اسلامى حركاتى مى كردند بلكه از روى عصبیت جاهلانه مى خواستند كه از بنى هاشم خاصه بازماندگان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله حتى یك طفل شیر خواره باقى نماند.

با این خیالات عالى كه حسنىعليه‌السلام در نظر داشت و با آن همه دانش و سیاستى كه در او بود، تا موقعى كه شهید گردید مرتكب امرى نگردید كه بهانه اى به دست بنى امیه بیاید و آن را دلیل بر كشتن حسینعليه‌السلام بدانند. حسین بن علىعليه‌السلام با آن عظمت و اقتدار و نفوذ كلمه اى كه داشت شهرى از شهرهاى اسلام را مسخر نكرد و بر حكومتى از حكومت هاى یزید حمله ننمود، با این وصف وى را به دستور یزید در بیابان لم یزرعى محاصره كردند.

حسینعليه‌السلام فقط فجایع بنى امیه و نابودى اسلام را از رویه آنان گفته و از قتل خود خبر مى داد و از مظلومیت خود دلشاد بود، همین نكته كه سلامت نفس حسینعليه‌السلام را مى رساند منتهى درجه اثر را در قلوب مسلمانان بر علیه بنى امیه بخشید قبل از حسین هم بسیارى از مردان فداكار آن مظلوم كشته شده اند و بعد از قتلشان هم نهضت عظیمى بر پا گردیده است.

تاریخ عاشوراء نشان مى دهد كه هیچ یك از شهیدان كربلا عمدا خود را به كشتن نداده اند، یعنى هر یك از كشته شدگان را دشمنان بر سر آنان تاخته و مظلومانه از پاى در آورده اند و به اندازه مظلومیتشان بر عظمت و بزرگى اسلام افزوده شده، ولى شهادت حسینعليه‌السلام از همه مهمتر و از روى دانش و بصیرت و سیاست انجام گرفت و این شهادت و شهامت در تاریخ بشریت نظیر ندارد.

حسینعليه‌السلام مدتها بود كه خود را آماده پیكار كرده و در انتظار چنین روزى دقیقه شمارى مى كرد و مى دانست كه زنده ماندن نام جاویدان اسلام و قرآن مستلزم آن است كه او را شهید كنند و با خون مقدسش درخت اسلام آبیارى شود.

مصائبى كه حسینعليه‌السلام در راه احیاى دین جدش بر خود وارد ساخت بر شهیدان پیش از او برترى دارد و بر احدى از گذشتگان چنین مصائبى وارد نیامده، اگر چه گفته مى شود كه دیگران هم در راه دیانت اسلام جان دادند، ولى به وضع حسین كه جان شیرین خود و فرزندان عزیز و برادران و برادرزادگان و دوستان و خویشاوندان و مال و عیال خود را در راه دیانت اسلام داده، نبوده و این مصائب به طور ناگهانى و غیر منتظره به وقوع نپیوسته كه در حكم یك واقعه غیر منتظره بوده باشد بلكه به مرور زمان و یكى بعد از دیگرى این مصائب به وقوع پیوست.

در تاریخ دنیا هجوم اینگونه مصائب پى در پى مخصوص حسینعليه‌السلام است، این است كه به مجرد اینكه حسین شهید گردید و زن و فرزند او را اسیر كردند و آن واقعیات دردانگیز پیش آمد یك مرتبه قبایح و فجایع اعمال بنى امیه ظاهر شد و یك مرتبه جنبش و نهضت عظیمى در مسلمانان پیدا و علیه (حكومت) یزید و آل امیه قیام كردند و بنى امیه را مخرب اسلام دانستند و آنها را ظالم و غاصب نامیدند و بر عكس بنى هاشم را مظلوم و شایسته خلافت دانسته و حقیقت اسلام را در آنها شناختند، از این به بعد مسلمانان زندگى نوینى به وجود آورده و روحانیت اسلام را رونقى تازه دادند، مسلمانانى كه جنبه روحانیت اسلام را به یكباره فراموش نموده بودند با یك جنبش روشنى به دنبال حق و حقیقت رفتند و نهضتهاى عظیم اسلامى شروع شد و دنباله آن تا به امروز امتداد یافت و روز به روز واقعه بزرگ كربلا اهمیت و درخشندگى بیشترى یافت.

مهمترین اثر این نهضت این بود كه ریاست روحانى كه در عوالم سیاست داراى اهمیت شایانى داشت، مجددا به دست بنى هاشم افتاد و به ویژه در بازماندگان حسینعليه‌السلام مسلم گردید، چندى طول نكشید كه (حكومت) ظلم و جور معاویه و جانشینان او منهدم شد و در كمتر از یك قرن قدرت از بنى سلب گردید. منهدم شدن قدرت از بنى امیه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نیست و اگر در متن كتب تاریخى نامى از این قوم ذكر شده در تعقیب آن هزاران نفرین و ناسزا هم نوشته شده و این نیست مگر بواسطه قیام حسین و یاران با وفاى او.

و مى توان ادعا نمود كه تا به امروز تاریخ بشریت نظیر چنین شخص مآل اندیش و فداكار به خود ندیده و نخواهد دید، هنوز اسراى حسینعليه‌السلام نزد یزید نرسیده بودند كه علم خون خواهى حسینعليه‌السلام برافراشته شد و نهضت عظیمى علیه یزید آغاز شد، مظلومیت حسینعليه‌السلام بر همه ثابت شده و پرده از روى نیات و جنایات بنى امیه برداشته شد و كار بجایى رسید كه خاندان و حرم سرایان یزید زبان شمابر او دراز كردند و با اینكه ممكن نبود نام حسین و خاندان علىعليه‌السلام در اطراف و جوانب یزید به نیكوئى برده شود. پس از این واقعه در پایتخت یزید همه جا صحبت از مظلومیت حسین و یاران او بود و خاندان علىعليه‌السلام را به تقدیس و عظمت یاد مى كردند و با اینكه یزید یاراى شنیدن چنین كلمات را نداشت جز سكوت چاره اى ندید و براى تبرئه نمودن خود قصور و گناه را به امراى خود نسبت داد و گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را زیرا من به او دستور دادم كه اگر مى تواند از حسینعليه‌السلام بیعت بگیرد نه اینكه او را شهید نماید(251 ) و از بس مدح و ثناى حسینعليه‌السلام را پس از واقعه كربلا شنید روزى گفت: