مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)0%

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

نویسنده: آیة الله جعفر سبحانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 13247
دانلود: 4051

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13247 / دانلود: 4051
اندازه اندازه اندازه
مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

نویسنده:
فارسی

 

دانشمندان به خوبى دریافته‏ اند که زیربناى زندگى در دوران کودکى پى‏ ریزى مى‏یشود و سعادت و شقاوت ادوار مختلف‏ زندگى، در گرو طرز تربیت دوران کودکى است.
یکى از مربّیان نمونه، حضرت لقمان (على نبیّنا وآله وعلیه السلام) است. اندرزهایى که لقمان به فرزند خود داده و قرآن‏ مجید آنها را به عنوان برنامه تربیتى در این سوره آورده است، همگى براساس ایجاد شخصیت در فرزند، استوار است. کتاب حاضر، در 23 فصل، تفسیرى بر سوره لقمان است. در این کتاب، مباحثى مانند «نشانه‏ هاى نیکوکاران» و «انحراف‏ در دستگاه رهبرى» و «یک اعجاز علمى قرآن» مورد بحث قرار گرفته است.

علم و قدرت بى پايان

۲۷.( ولو انما فى الارض من شجره اقلام والبحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم ) ؛

و اگر آنچه درخت در زمين است، قلم باشد و دريا و آب هفت درياى ديگر به يارى آيد (و نويسندگان معلومات و مخلوقات خدا را بنويسند) كلمات خدا تمام نمى شود. قطعاً خداست كه شكست ناپذير حكيم است.

۲۸.( ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحده ان الله سميع بصير ) ؛

آفريدن و زنده كردن همه شما (از نظر سهولت) همانند خلقت و زنده كردن يك تن است.

خداوند شنوا و بيناست.

و سعت و عظمت خير كننده جهان آفرينش، بيش از آن است كه بشر بتواند به درك آنها موفق گردد. رموز و اسرار پيچيده پديده هاى طبيعى، بالاتر از آن است كه دانشمندان جهان بر آنها احاطه يابند.

هنوز به بسيارى از اسرار وجود خود پى نبرده است، همچنان وجود او مجموعه سراپا راز و ابهام است. آگاهى هاى او با همه پيشرفتى كه كرده است، محدود به كرده خاكى و قسمتى بالاتر از آن است، در صورتى كه محيط زندگى و تمام سيارات منظومه شمسى و اقمار آن در برابر عظمت خيره كننده جهان آفرينش، بسيار بسيار ناچيز است.

ما در جهانى به سر مى بريم كه صدها هزار كهكشان دارد منظومه شمسى ما با تمام اقمار و سياراتش جزء كوچك يكى از كهكشانهاست. اين جهان سحابيهايى دارد كه به صورت قطعه ابرى ديده مى شوند، ولى همين قطعه ابر، حتى در تلسكوپهاى كوچك به انبوه ستارگانى تبديل مى شود و يكى از اين سحابيها را كه قريب نهصد هزار سال نورى از ما فاصله دارد و عرض آن برابر ۴۵ هزار سال نورى است، سحابى عظيم اندرومدا(۱۳۰) . andromeda(۱۳۱) ستارگانى مانند دانه هاى برف، فاصله بين ما و اين سحابى را پوشانده است.

درك وسعت جهان هستى و قوانين و رموز عالم آفرينش از گنجايش عقل بشرى، بيرون است. او همين اندازه مى داند ميلياردها جاندار دريايى و زمينى و بيليونها گل و گلبرگ و نبات، نمونه بسيار بسيار كوچكى از اقيانوس عظيم بى كرانه، همان جمله اى است كه آيه مورد بحث آن را آورده و مى فرمايد:

( ولو انما فى الارض من شجره اقلام... ) ؛ اگر تمام درختان روى زمين، قلم شود و درياهاى روى زمين به كمك هفت(۱۳۲) درياى ديگر براى نوشتن كلمات خدا مركب گردد هرگز كلمات (مخلوقات) تمام نمى شود، يعنى اين قلمها مى شكند و آن مركبها تا آخرين قطره تمام مى شود و شرح اسرار مخلوقات و رموز جهان آفرينش و شماره آنها پايان نمى پذيرد.

جمله( ما نفدت كلمات الله ) بهترين جمله اى است كه مى تواند اين حقيقت را مجسم سازد و هيچ رقم رياضى ولو هر اندازه بزرگتر باشد، نمى تواند جاى اين جمله بنشيند. اگر مى فرمود: شماره موجودات و اسرار جهان آفرينش به اندازه عددى ست كه يك ميليون صفر همراه آن باشد، باز اين جمله مى رساند كه شماره آنها متناهى است، در صورتى كه جمله( ما نفدت كلمات الله ) ؛ كلمات خدا تمام نمى شود به صورت واضحترى نامتناهى بودن آن را مى رساند.

اين حقيقت را بار ديگر قرآن در سوره كهف يادآور شده و فرموده است:

( قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولوجئنا بمثله مدداً ) ؛

يعنى اگر دريا مركب گردد (و كلمات خدا را با آن بنويسند) آب دريا، پيش از آن كه كلمات خداوند تمام گردد، پايان پذيرد.

اگر طول زمانى را كه جهان از بدو پيدايش تاكنون داشته و در آينده نيز خواهد داشت و حوادث بى پايانى كه روى خواهد داد در نظر بگيريم، عظمت اين بيان روشنتر مى شود.

آيا موجودات جهان، كلام خداوند هستند؟

اگر ما به الفاظى كه از دهان ما بيرون مى آيد كلمه مى گوييم، از اين نظر است كه هر كدام، از يك سلسله حقايق خارجى مفاهيم ذهنى و تصورات عقلى متكلم حكايت مى كنند؛ بنابراين اگر يك چنين دلالت از يك موجود خارجى برآيد، يعنى هر موجودى با نظام دقيق خود، دال و گواه به علم و قدرت بى پايان خالق خود باشد، در اين صورت بايد آن را كلمه گفت؛ بر اين اساس، موجودات جهان هستى كلمات خداوند بزرگ است، زيرا سازمان وجودى هر ممكن از قدرتى عظيم حكايت مى نمايد. سازمان پيچيده يك سلول، نظام شگفت انگيز جانداران، ساختمان زيباى گلها، عظمت و بزرگى سحابيها و كهكشانها، جانداران بيشمار درياها و سازمان مرموز هر انسانى، حاكى از عظمت و قدرت بى پايان اوست، گويا هر كدام بازبان تكوينى، از قدرت و علم و جمال و جلال او سخن مى گويند.

قرآن در سوره نساء (آيه ۱۷۱) و همچنين در سوره آل عمران (آيه هاى ۳۹ و ۴۵) حضرت مسيح را كلمه الله خوانده است؛ چنان كه فرموده:

( انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته ) ؛

عيسى بن مريم پيامبر خدا و كلمه اواست.

اميرمومنان مى فرمايد:

يقول لمن اراد كونه كن فيكون لابصوت يقرع و لابنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه؛(۱۳۳)

يعنى اين كه مى گويند: خداوند به موجودات مى گويد باش، آنها فورا موجود مى شوند، نه به اين معناست كه در اين ميان، صدا و آهنگ در كار است، بلكه سخن خدا كار و عمل اوست.

جايى كه كوه و كاه يكى است

نخستين آيه مورد بحث، معرف علم بى پايان خداوند است و آيه ديگر، يعنى آيه( ما خلقكم ولا بعثكم... ) مبين قدرت بى پايان اوست و معناى آيه، اين است كه آفريدن تمام بشر و زنده كردن همه آنها از نظر سهولت و آسانى بسان آفريدن و زنده كردن يك تن از شماهاست و در حقيقت، منظور اين است كه سراسر جهان خلقت از كوچك و بزرگ، از زياد و كم در برابر قدرت بى پايان او يكسان است و براى چنين قدرت بى پايان كه به هر ممكن مى تواند در هر لحظه اى لباس وجود بپوشاند، مشكل و آسان مفهومى ندارد. اين دو مفهوم در مورد كسانى صدق مى كند كه قدرت آنها محدود باشد. در چنين وضع، حادثه اى كه يك مقدمه لازم دارد، با كارى كه با ده مقدمه درست مى شود، فرق پيدا خواهد نمود و اولى آسان و دومى مشكل جلوه خواهد كرد؛ ولى درباره صانع توانايى كه با اراده و مشيت خود به هر ممكن بخواهد وجود مى بخشد، اين دو سنخ كار، يكسان است، بنابراين خلق كردن و زنده كردن ميلياردها موجودات بسان آفريدن يك فرد و احياى يك تن است.

اين حقيقت به طور واضح در سخنان اميرمومنان چنين وارد شده است:

( وما الجليل و اللطيف والثقيل والخفيف والقوى والضعيف فى خلقه الا سواء ) ؛(۱۳۴)

بزرگ و ريز، سنگين و سبك، نيرومند و ناتوان در برابر قدرت او يكسانند.

اين آيه پاسخ كسانى بود كه مى گفتند: خداوند ما را يك يك آفريده، چگونه به طور دسته جمعى زنده خواهد نمود.

نمونه هاى بارزى از علم و قدرت خدا

۲۹.( الم تر ان الله يولج اليل فى النهار ويولج النهار فى اليل و سخر الشمس والقمر كل يجرى الى اجل مسمى وان الله بما تعملون خبير ) ؛

آيا نديده اى كه خداوند شب را در روز و روز را در شب وارد مى كند از يكى مى كاهد و به ديگرى مى فزايد و آفتاب و ماه را رام كرده و هر كدام به مدت معينى به سير خود ادامه مى دهند. خداوند از اعمال شما آگاه است.

۳۰.( ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلى الكبير ) ؛

اين (هاهمه) دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مى خوانند باطل است و خدا همان بلند مرتبه بزرگ است.

هدف اين آيه ها چيست؟

آيات مورد بحث، دو هدف را تعقيب مى كند:

۱. در بحث پيش، قرآن درباره علم و قدرت بى پايان آفريدگار جهان، سختى گفت و خداوند جهان را چنين معرفى كرد: او علم و قدرت بى پايان دارد. اكنون به عنوان نمونه، بشر را به برخى از موجودات زمينى و كيهانى و حوادث طبيعى متوجه ساخته تا از طريق تدبر در آنها اين حقيقت براى او محسوس و مشاهده گردد.

۲. چنان كه در آغاز تفسير سوره گفته شد، يكى از اهداف اين سوره، مبارزه با شرك و بت پرستى است، به اين معنا كه بتها نه تنها آفريدگار جهان نيستند، بلكه شايستگى كوچكترين ستايش و بندگى را ندارند و خداوند است كه شايسته ستايش است و اين هدف با بيان نمونه هاى بارزى از علم و قدرت او عملى مى گردد، زيرا يك فرد، با تفكر در آيات و مخلوقات الهى مى فهمد كه شايسته ستايش، فقط و فقط، آن منبع قدرت و مركز علم و كمال و جلال است، نه اين بتهاى چوبى و فلزى كه كوچكترين قدرت دفاع و شعور و حس ندارند؛ از اين رو قرآن كريم پس از بيان يك سلسله شواهد (اختلاف شب و روز، رام شدن ماه و خورشيد... ) در آيه سى ام چنين نتيجه مى گيرد:( ذلك بان الله هوالحق و ان مايدعون من دونه الباطل ) ؛ يعنى اين مظاهر علم و قدرت از آن خدايى است كه حق مطلق است، يعنى زوال و فنا ندارد، عاجز و ناتوان نيست و علم و قدرتش محدود نمى باشد، پس شايسته پرستش اوست، نه غير او كه عاجز و ناوانند و باطل و فناپذير.

مظاهر قدرت و علم بى پايان

اختلاف شب و روز كه در طول سال، پيوسته از يكى كاسته و به ديگرى افزوده مى شود، يكى از بدايع نظام جهان آفرينش است و سرچمشه آن به طور مسلم، علم و قدرت عظيم و بى پايان است و از نظر علمى، عامل آن، حركت زمين به دور خورشيد و مايل بودن محور آن، نسبت به مدار آن است؛ اينك توضيح هر دو مطلب:

الف) زمين در هر ۲۴ ساعت يك بار به دور خود مى گردد و علت پيدايش شب و روز همين گردش وضعى است، زيرا در پرتو حركت، پيوسته نصف زمين يا كمى بيشتر، رو به آفتاب است و اشعه خورشيد، آن را روشن و حالت روز را پديد مى آورد و آن نصف كمتر، هميشه پشت به آفتاب و در سايه مخروطى شكلى فرو رفته و حالت شب را پديد مى آورد.

ب) زمين در طى يك سال خورشيدى در مدار معينى به دور خورشيد مى گردد، ولى محور زمين (خط موهومى كه از مركز زمين گذشته و دو قطب شمال و جنوب را به هم وصل مى كند) نسبت به مدار زمين (مسير گردش زمين به دور آفتاب) عمودى نيست، بلكه زمين در زاويه ۲۳ درجه و ۲۷ دقيقه اى قرار گرفته است و به همان نسبت، محور زمين به مدار آن انحراف دارد.

دو نقطه، از اختلاف شب و روز، يعنى كوتاهى و بلندى مستثناست: يكى نقاط استوايى كه شبانه روز در آن جا يكسان و تقريباً ۳۶۵ شب و روز دارند، ديگرى مناطق قطبى كه شب و روز در آن جا يكسان است، ولى هر موقع، در قطب شمال، روز باشد، در قطب جنوب، شب است و بالعكس و در غير اين نقاط، اختلاف شب و روز دايمى است و كوتاهى و بلندى آنها بر حسب دورى و نزديكى آنها از خط استوا و قطب شمال و جنوب مى باشد.

تاثير اختلاف شب و روز در حفظ حيات

اختلاف شب و روز، اثر عميقى در حفظ حيات و پرورش انواع گياهان دارد، زيرا هر قدر از منطقه استوا به سوى قطب پيش مى رويم، تاثير تابش آفتاب كمتر مى گردد و با اين حال، اگر مقدار شب و روز پيوسته يكسان باشد، مقدار حرارت لازم براى پرورش گياهان در فصل بهار و تابستان به آنها نمى رسد، ولى باطولانى شدن روزها اين مطلب جبران شده و حرارت لازم تامين مى گردد.

شايان توجه اين كه اين تغيير، به طور تدريجى (كه براى نمو تدريجى گياهان لازم است) صورت مى گيرد، لذا هيچ گونه عكس العمل نامطلوبى، در حيات انسان و حيوانات و گياهان ايجاد نمى كند، بلكه تدريجاً از يك مرحله وارد مرحله ديگرى مى شوند؛ روى يك چنين مصلحت مى فرمايد:

( الم تر ان الله يولج اليل فى النهار ويولج النهار فى اليل ) ؛

آيا نديده اى كه خداوند، شب را در روز و روز را در شب وارد مى كند.

تسخير خورشيد و ماه

آفتابكه كانون نور و كوره آتشينى است، حجم آن ۰۰۰/۳۳۰/۱ برابر كره مسكونى ماست، در حالى كه زمين تقريبا پنجاه برابر ماه است؛ از اين كوره درخشان، هر روز ۰۰۰/۳۵۰ ميليون تن به حرارت و انرژى تبديل مى شود. بايد وزن آن چقدر باشد كه كاسته شدن عدد ياد شده، اثر محسوسى در آن نگذارد.

درجه گرماى سطح خارجى خورشيد تقريباً ۰۰۰/۱۱۰ درجه فارنهايت است، ولى حرارت مركزى آن به هفتاد ميليون درجه فارنهايت تخمين زده مى شود.(۱۳۵)

ماه

در قدرت اين موجود زيبا و درخشان، كافى است كه هر شبانه روز دو مرتبه توليد جزر و مد مى كند و از اين طريق، باغها و اراضى زراعتى سواحل دريا سيراب مى گردند. جزر و مد دريا در پاره اى از نقاط به شصت پا مى رسد. قضر خاكى زمين، هر روز بر اثر جاذبه ماه، دو مرتبه چند اينچ كشيده مى شود. اين قدرت ماه است كه آب درياها را بالا مى برد و زمين را با اين صلابت و سختى خم مى كند.

منافعى كه از طريق خورشيد و ماه كه خداوند آنها را به نفع انسان مهار نموده، عايد بشر مى گردد، بيش از حد و شمار است و اين فصل، گنجايش بسط و شرح اين قسمت را ندارد و به طور قطع بايد اذعان كرد كه مهار نمودن اين دو منبع قدرت، نشانه بارزى است كه اين جهان، آفريدگارى دار دانا و توانا كه علم و قدرت او بى پايان است.

نكات:

۱) آيه هاى مورد بحث با تفاوت مختصرى در سوره هاى حج طى آيه هاى ۶۱ - ۶۲ نيز وارد گرديده است؛

۲) سير و گردش خورشيد و ماه معينى دارد. هنگامى كه اين نظام شمسى به هم خورد، سير و گردش آنها بسان اجسام آنان از بين مى رود و اين حقيقت در بسيارى از آيات به طور صريح گفته شده، از جمله اين آيه:

( ما خلق الله السماوات والارض و مابينهما الا بالحق واجل مسمى ) ؛(۱۳۶)

خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز به حق و تا هنگامى معين نيافريده است.

اجل در اصطلاح قرآن، همان مدت معينى است كه براى جيات و استمرار و بقاى موجودى در نظر گرفته شده و مسمى به معناى ناميده و معين شده، يعنى اجلى كه خداوند براى آنها معين كرده است؛ بنابر محدوديتى كه آفرينش منظومه شمسى و حركت آفتاب و ماه دارد، در آيه مورد بحث مى فرمايد:

( كل يجرى الى اجل مسمى ) ؛

يعنى همه آنها تا وقت معينى در حال جريان و گردش هستند.

البته گردش خورشيد در اين آيه، منافاتى با مركز بودن آن نسبت به سيارات ندارد، زيرا آفتاب با حفظ اين موقعيت، علاوه بر حركت وضعى با مجموع سيارات و اقمار خود به سوى نقطه نامعلومى در سير و گردش است و دانشمندان مى گويند: مثل خورشيد در حركات دسته جمعى بسان مادرى است كه در يك بيابان غير متناهى دست فرزندان خود را گرفته و بدون در نظر گرفتن پناهگاه معينى در حركت و گردش باشد.

بنابراين، مقصود از ثبات خورشيد، اين است كه وضع او با تمام سياراتى كه دور او مى گردند، دگرگون نمى شود و پيوسته ثابت است و اين، مانع از آن نيست كه خود خورشيد همراه آنها حركت كند.

توحيد استدلالى و فطرى

۳۱.( الم تر ان الفلك تجرى فى البحر بنعمت الله ليريكم من آياته ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور ) ؛

آيا نمى بينى كه كشتى در (پرتو) نعمت خدا (باد) در دريا مى گردد تا (خدا) دلايل توحيد خود را به شما نشان دهد. در اين باره براى هر فرد صبور و بردبار (كه آماده است رنج مطالعه را تحمل كند) و شاكر و سپاسگزار (كه در برابر حق خاضع باشد) نشانه هاى زيادى است.

۳۲.( واذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر فمنهم مقصد و ما يجحد باياتنا الا كل ختار كفور ) ؛

و چون موجى كوه آسا آنان را فرا گيرد، خدا را بخوانند و اعتقاد (خود) را براى او خالص گردانند، و (لى) چون نجاتشان داد و به خشكى رساند، برخى از آنان ميانه رو هستند و نشانه هاى ما را جز هر خائن ناسپاسگزارى انكار نمى كند.

هدف اين دو آيت، بيان دو سنخ از توحيد است: يكى توحيد استدلالى؛ ديگرى توحيد فطرى.

توحيد استدلالى جز اين نيست كه از طريق تفكر و تدبر در آيات خدا و بالاخص در نظام بديع خلقت به پديدارنده انسان و جهان پى ببريم، زيرا تصادف كور و كر و يا بتهاى فلزى و چوبى و اجرام سماوى نمى توانند چنين جهان منظمى را به وجود آورد.

توحيد فطرى بر اساس ناديده گرفتن برهان و استدلال عقى، استوار است. در اين قسمت، انسان ناخودآگاه به نقطه اى كه آن را مركز قدرت و علم مى داند كشيده مى شود، هر چند علت آن كشش روشن نباشد.

در آيه هاى مورد بحث، هر دو سنخ از توحيد بيان شده است. اينك بيان توحيد استدلالى از مشاهده نظم در گردش كشتيها در درياها.

نشانه توحيد در گردش كشتى روى درياها

كشتيهاى بادى بزرگى كه كالاهاى بازرگانى و يا ذخاير زيرزمينى را از نقطه اى به نقطه ديگر حمل مى كنند، بزرگترين و كم خرجترين وسيله نقليه اى است كه تا كنون بشر به آن دست يافته است. وزش باد بر روى آبهاى اقيانوسها به قدرى منظم است كه اگر شدت يابد، باعث پيدايش طوفانها مى گردد و اگر كاهش پيدا كند، باعث ركودو تعطيل حركت كشتى مى شود. عوامل مختلفى از نظم و ترتيب، دست به دست هم داده تا اين سياحت را براى بشر به صورت يك امر دلپذير و ممكن در آورده است كه ما به سه عامل از آنها اشاره مى كنيم:

۱. غالب قطعات كشتى از چوب و تخته است و وزن مخصوص آن، طورى است كه با آن همه سنگينى، باز روى آنها قرار گرفته و در آب فرو نمى رود.

۲. آبهاى درياها معمولا گرفتار تلون حرارتهاى گوناگون زمين است، ولى آفرينش آب، طورى است كه در حرارت و فشار معمولى به حالت بخار در نمى آيد، بلكه در درجات زيادى از حرارت، هنوز به صورت مايع است و در مراتب خيلى بالاتر بخار مى شود و اگر اين ماده حياتى در برابر تغيير حرارت زمين، تا اين حد استقامت نداشت، زندگى براى بشر يك امر غير ممكن و كشتيرانى در نقاط زيادى به صورت امر محالى در مى آمد.

مثلا آمونياك كه وزن مولكولى آن، هفده است، در ۳۳ درجه سانتى گراد زير صفر در حال بخار است. هيدروژن سولفوريك كه وزن مولكولى آن ۳۴ است در پايينتر از ۵۹ درجه سانتى گراد زير صفر هنوز بخار است، ولى آب كه وزن مولكولى آن، هجده است، هنوز در قسمتهايى از حرارت فوق صفر باز به صورت مايع است.

اين جاست كه انسان، انگشت حيرت به دندان گرفته و بى اختيار از مشاهده ان نظم در برابر صانع مدبر اين جهان، سر تعظيم فرود آورده و با دلى لبريز از ايمان و اعتقاد به وجود خداى واحد متوجه مى گردد.

۳. وزشهاى منظم باد روى اقيانوسها؛ اين رشته از بادها مانند دايه هاى مهربان و مادران علاقه مند، مصنوع بشر (كشتى) را در آغوش گرفته و آن را به مقصد مى رساند، گويا جز اين ماموريتى نداشته است. اين اساس، خداوند انسان را به يكى از مظاهر نظم و در عين حال، بزرگترين نعمت خود متوجه نموده و مى فرمايد:

( الم تر ان الفلك تجرى.... )

باد مظهر لطف و خشم است

محيط زمين ما را موجود لطيفى به نام هوا كه از گازهاى گوناگونى تشكيل يافته فرا گرفته است، كه از تموج و حركت آن، باد توليد مى گردد. اين موجود نامرئى، گاهى مظهر لطف و عاطفه است، گاهى عامل خشم و غضب. اين همان باد رحمت است كه قرنها به بشر در سفرهاى دريايى خدمت كرده و با آغوش پر محبت مراكب عظيم او را از دورترين نقطه، بى دريغ و رايگان به مقصد رسانيده است. اين همان مظهر رحم و فضل الهى است كه ابرهاى پر از باران را از اقيانوسها حركت داده و به فلاتها و قاره هاى دور از آب روانه ساخته و پس از چندى مناظر مصفا، كشتزارهاى سرسبز و باغهاى پر طراوت به وجود مى آورد (روم (۳۰) آيه ۴۸ - ۵۰).

ولى خدا نكند كه اين موجود نامرئى مظهر خشم و غضب گردد، طوفانى برپا مى كند كه شهرها و درختها و سنگها را از جاى كنده و به دريا مى ريزد و بر هيچ موجودى رحم نمى كند. خدا نكند كه دريا طوفانى گردد و بادهاى خشمگين بر روى اقيانوس بوزد، آبهاى دريا را به ارتفاع صد متر بالا برده و امواج كوه پيكرى، كه هر مصنوع و موجودى در برابرش قرار گيرد درهم مى كوبد، به وجود مى آورد.(۱۳۷)

اكنون شما تماشاگر اين صحنه در درياها و اقيانوسها هستى، آيا اين نظم و ترتيب كه يك هزارم آن در اين جا گفته نشد، شما را به وجود يك ناظم، هدايت و رهبرى نمى نمايد؟ چطور نظم جزئى در يك موجود جزئى ما را به سازنده آن هدايت مى كند و هرگز تصور نمى كنيم كه خود به خود به وجود آمده و اين نظم را پذيرفته است، ولى اين نظم در سرتاسر اقيانوسها از جهاتى كه هم اكنون تشريح شد، ما را به صانع آن، هدايت نمى نمايد؟

توحيد فطرى

نكته شايان توجه درباره توحيد فطرى، اين كه غالباً با توحيد استدلالى مخلوط مى شود، از آن جا كه مساله نياز معلول به علت را امر فطرى تصور كرده اند، از اين نظر گفته اند: اعتقاد به وجود صانع از ناحيه هدايت معلول به علت، توحيد فطرى است، در صورتى كه مساله هدايت معلول به وجود علت، يك مساله نظرى قريب به ضرورى است كه بشر در طول زندگى از حوادث گوناگونى پى به چنين قانون كلى برده است و هرگز يك امرى فطرى نيست و امور فطرى هرگز بر اساس تجربه و آزمايش و برهان و استدلال استوار نيست، بلكه توحيد فطرى نداى فطرت و توجه قهرى باطن هر فردى به سوى آفريدگار يكتاست.

گواه ما بر فطرى بودن اعتقاد به وجود صانع، همان توجه جدى بشر در طول حيات خود به صانع جهان است. بشر در تمام ادوار زندگى، پيوسته به نقطه اى متوجه بوده و معبودى اعم از حق و باطل مى پرستيد و چنين امر ممتدى ناچار بايد ريشه فطرى داشته باشد والا تا اين حد پايدار نمى ماند.

مادى نتوانند مشكل او را بگشايند، در چنين وضع، ناگهان پرده هاى غفلت و غرور كنار مى رود و به صانع و پديد آرنده جهان متوجه مى گردد و يا به عبارت ديگر، نيروى فطرت، او را به سمت نقطه اى مبهم و نامعلوم سوق داده و در انتظار كمك از آن نقطه مى گردد.

بهترين تشبيه براى مجسم ساختن توحيد فطرت، همان حالت متلون كودك است. او در نخستين روزهاى تولد، مفهوم گرسنگى و تشنگى را نمى داند و از وجود شير و پستان كه درد او را درمان مى كند آگاهى ندارد، ولى مرتب با گريه هاى ممتد و جيغهاى پياپى، دنبال گمشده است كه هر وقت به آن مى رسد، فوراً آرام و قرار مى گيرد.

زمانى كه انسان در كشتى نشسته و امواج آب، كشتى را بسان پركاه از اين سو به آن سو پرتاب مى كند، او در خود، پس از ياس و نوميدى، يك كشش باطنى را در مى يابد كه او را به نقطه اى سوق مى دهد كه انتظار دارد آن نقطه، گره از كار او باز كند.

ممكن است اين چنين شخص به ظاهر مادى و ملحد باشد، ولى در اين حالت، او نيز بسان ديگران، يك حالت انتظار و توجه خاصى به كى نقطه مبهم و نامعلومى پيدا مى كند و شايد خود او نيز نداند متوجه كجاست و در انتظار چه كسى است، ولى كشش باطنى و توجه خود را در مى يابد.

البته توجه انسان در مواقع مشكلات، مظهر اين فطرت است والا خداشناسى به صورت يك خواست باطنى، پيوسته با وجود او خميره شده است و گواه آن، همان اعتقاد راسخى است كه بشر در طى ادوار زياد به خدا داشته است.(۱۳۸)