مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)0%

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

نویسنده: آیة الله جعفر سبحانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 13240
دانلود: 4051

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13240 / دانلود: 4051
اندازه اندازه اندازه
مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

مربی نمونه (تفسیر سوره لقمان)

نویسنده:
فارسی

 

دانشمندان به خوبى دریافته‏ اند که زیربناى زندگى در دوران کودکى پى‏ ریزى مى‏یشود و سعادت و شقاوت ادوار مختلف‏ زندگى، در گرو طرز تربیت دوران کودکى است.
یکى از مربّیان نمونه، حضرت لقمان (على نبیّنا وآله وعلیه السلام) است. اندرزهایى که لقمان به فرزند خود داده و قرآن‏ مجید آنها را به عنوان برنامه تربیتى در این سوره آورده است، همگى براساس ایجاد شخصیت در فرزند، استوار است. کتاب حاضر، در 23 فصل، تفسیرى بر سوره لقمان است. در این کتاب، مباحثى مانند «نشانه‏ هاى نیکوکاران» و «انحراف‏ در دستگاه رهبرى» و «یک اعجاز علمى قرآن» مورد بحث قرار گرفته است.

نشانه هاى نيكوكاران

۲.( تلك آيات الكتاب الحكيم ) ؛

اين است آيه هاى كتاب سراسر حكمت.

۳.( هدى و رحمه للمحسنين ) ؛

براى نيكوكاران هدايت و رحمت است.

۴.( الذين يقيمون الصلوه ويوتون الزكوه و هم بالاخره هم يوقنون ) ؛

كسانى كه نماز مى گزارند و زكات مى دهند و به جهان ديگر ايمان دارند.

۵.( اولئك على هدى من ربهم واولئك هم المفلحون ) ؛

آنها از جانب خداوند هدايت يافته اند، و آنان رستگارانند.

بررسى آيات قرآن به روشنى، اين مطلب را ثابت مى كند كه آيين پيامبر اسلام، آيين جهانى و دين او خاتم اديان و شخص وى خاتم پيامبران است، و در اين باره آيات متعددى در قرآن وارد شده است كه فقط به نقل دو آيه اكتفا مى كنيم:

۱.( يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعاً ) ؛(۷)

اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم.

اين آيه به روشنى گواه بر اين است كه آيين اسلام، آيين جهانى است و به منطقه اى اختصاص ندارد.

۲.( ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شى ء عليماً ) (۸)

محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نيست، بلكه فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خداوند از هر چيز آگاه است.

خداوند براى تثبيت عمومى بودن رسالت وى، هنگامى كه درباره كتاب او (قرآن) سخن مى گويد، آن را راهنمايى جهانيان معرفى مى كند:

( شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس وبينات من الهدى والفرقان ) ؛(۹)

ماه رمضان، ماهى است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شده است؛ قرآنى كه براى هدايت عموم مردم نازل شده و در آن دلايلى است كه موجب هدايت و جدا كننده حق از باطل است.

اين آيات و مانند آنها مى رساند كه نبوت پيامبر اسلام، جهانى است، حتى فيض معنوى قرآن كه همان هدايت و راهنمايى است، به گروه معينى اختصاص ندارد.

ولى در سومين آيه مورد بحث، صريحاً مى فرمايد كه تنها آن گروه از قرآن بهره مند مى گردند كه نيكوكار باشند؛ چنان كه مى فرمايد:

( هدى ورحمه للمحسنين ) ؛

براى نيكوكاران مايه هدايت و رحمت است.

اكنون اين سوال پيش مى آيد كه هرگاه فيض معنوى قرآن در شعاع وسيع و همگانى است، پس چرا در آيه مورد بحث بهره گيرى از آن را به نيكوكاران اختصاص داده است.

پاسخ اين سوال روشن است و آن اين كه: قرآن كه نسخه سعادت است كه براى هدايت همگان فرو فرستاده شده است و هدف از بعثت پيامبر خاتم نيز همين است و بس، اما تنها آن گروه از آن بهره مند مى گردند كه خود را در مسير هدايت قرار داده و آماده بهره گيرى باشند و تافردى آماده هدايت و بهره مندى نباشد، هرگز قرآن به حال او سودى نمى بخشد.

مثلا باران رحمت الهى بردشت و دمن مى ريزد و سراسر صحرا را فرا مى گيرد، تنها آن گروه از كشاورزان بهره مند مى شوند كه زمين را براى كشت آماده كرده و دانه در آن پاشيده باشند.

بنابراين، هم صحيح است بگوييم كه قرآن براى هدايت همه مردم فرو فرستاده شده است، زيرا انگيزه از نزول قرآن هدايت همه جهانيان است؛ و هم صحيح است كه بگوييم: تنها آن گروه از آن بهره مند مى شوند كه نيكوكار باشند.

خلاصه، هدف از نزول قرآن، هدايت همگان است، هر چند نتيجه اش از آن گروهى است كه آماده بهره بردارى باشند.

روى اين بيان روشن مى شود كه چرا قرآن را تنها شفا و رحمت براى افراد با ايمان مى داند، مى فرمايد:

( وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمه للمومنين ) ؛(۱۰)

آياتى از قرآن مى فرستم كه مايه شفا و وسيله رحمت براى گروه با ايمان است.

قرآن در عين اين كه نجات دهنده انسانها از بيماريهاى فردى و اجتماعى، و مايه رحمت براى همه جهانيان است، ولى تنها آن گروه از اين خوان گسترده بهره مند مى شوند كه آماده بهره مندى باشند.

گروه ديگرى كه در آنها آمادگى وجود ندارد، نه تنها بهره اى نمى برند، بلكه با شنيدن آياتى از قرآن از حق روى گردان شده و گامى به عقب مى نهند؛ چنان كه مى فرمايد:

( ولقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزديهم الانفوراً ) ؛(۱۱)

ما در اين قرآن به طور تفصيل درباره موضوعاتى سخن گفتيم، ولى نسبت به مشركان جز دورى از حق نتيجه اى نمى بخشد.

از اين جهت، قرآن پس از آنكه خود را شفا دهنده و مايه رحمت براى گروه با ايمان مى داند، صريحاً اعلام مى دارد كه گروه ظالم و ستمگر از اين قرآن جز زيان بهره اى نمى برند.

زيرا قرآن با دلايل روشن، حجت را بر گروه هاى منحرف تمام كرده، و زبان آنان را در روز رستاخيز مى بندد؛ ديگر نمى توانند بگويند: پروردگارا ما را معذور بدار و ما به وظايف و تكاليف خود جاهل و نادان بوديم، بلكه به آنان خطاب مى شود:

( قال كذلك اتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى. ) (۱۲)

خداوند به آنان مى گويد: آيات و پيامبران ما به سوى تو آمدند، ولى تو آنها را به دست فراموشى سپردى و امروز نيز تو فراموش مى شوى.

خود قرآن بار ديگر اين حقيقت را به روشنترين وجه، ضمن آيه اى بيان مى كند و مى فرمايد:

( يضل به كثيراً ويهدى به كثيراً و ما يضل به الاالفاسقين ) ؛(۱۳)

(با مثلهاى) قرآن گروهى گمراه و گروه زيادى هدايت مى شوند و جز بدكاران كسى گمراه نمى گردد.

مولوى اين حقيقت را در ضمن مثلى مجسم مى كند و مى گويد مثل قرآن مانند طناب چاه است كه گروهى به وسيله آن از چاه بيرون مى آيند و برخى به وسيله آن در درون آن وارد مى شوند، اين تقصير طناب نيست، بلكه تقصير آن كسى است كه از آن به طور معكوس استفاده مى كند؛ چنان كه مى گويد:

از خدا مى خواه تازين نكته ها

در نلغزى ورسى در انتها

زآن كه از قرآن بسى گمره شدند

زين رسن قومى درون چه شدند

مررسن را نيست جرمى اى عنود

چون تو را سوداى سربالا نبود

نكات آيات

۱. در آيه دوم از آيات مورد بحث مى فرمايد:( الكتاب الحكيم ) .

همگى مى دانيم كه حكيم يكى از اسما و صفات خداست. قرآن مجيد به طور مكرر خدا را به اين صفت توصيف نموده است. حكيم به كسى مى گويند كه هركارى را تحت ضابطه اى و براى هدفى انجام دهد(۱۴) و از كارهاى و بيهوده بپرهيزد.

ولى در اين آيه، خود قرآن با اين صفت توصيف شده است و هدف از آن، بالا بردن مقام قرآن است كه آن چنان سخنان او حكيمانه و سراسر حكمت است كه گويا خود حكيم است و سخن مى گويد.

۲. در آيات مورد بحث، نيكوكاران با سه صفت زير معرفى شده اند:

الف)( يقيمون الصلوه ) : نماز مى گزارند و نماز مايه رابطه انسان با خداست.

ب)( ويوتون الزكوه ) : زكات مى دهند كه عامل ارتباط انسان با اجتماع است.

ت)( بالاخره هم يوقنون ) : به سراى ديگر مومن باشند و ايمان به روز بازپسين، زير بناى تربيت دينى و ضامن اجراى تمام قوانين آسمانى است.

صفات گروه نيكوكار، منحصر به اين سه صفت نيست، ولى از ميان آنها اين سه صفت را كه از برجسته ترين صفات آنهاست اختيار نموده و يادآور شده است و در هر كس اين سه صفت باشد، ديگر صفات نيكوكارى در او جمع مى گردد.

و در آيه پنجم چنين نتيجه گيرى مى كند: گروهى كه واجد صفات ياد شده هستند، هدايت يافتگان واقعى و رستگاران حقيقى مى باشند؛ چنان كه مى فرمايد:

( اولئك على هدى من ربهم واولئك هم المفلحون ) ؛(۱۵)

آنان از جانب خداوند هدايت يافته اند و آنان رستگارانند.

سرگرميهاى ناسالم

۶.( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم ويتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين ) ؛

برخى از مردم داستانهاى باطل را مى خرند (انتخاب مى كنند) تا مردم را نداشته از راه خدا (قرآن) باز دارند، و آيات قرآن را استهزا كنند؛ براى آنان است عذاب خوار كننده.

تاريخ اسلام گواهى مى دهد كه مخالفان پيامبر گرامى از راههاى گوناگونى وارد مبارزه شده و مخالفت و كارشكنى خود را آغاز نمودند و فهرست برخى از پيكارهاى ناجوانمردانه آنان به قرار زير است:

۱. حربه تهمت

آنان با تهمتهاى ناروا از قبيل شاعر، كاهن، مجنون و ساحر خواستند كه از نفوذ سخن او بكاهند، ولى پيشرفت چشمگير اسلام در ميان طبقات گوناگون، ثابت نمود كه وى بالاتر از آن است كه اين تهمتها به او بچسبد.

۲. آزار پيروان

آزار و زجر و شكنجه و كشتن پيروان پيامبر، يكى ديگر از نقشه هاى شوم آنان بود كه به اين وسيله مى خواستند از كسترش نفوذ سخن او بكاهند، ولى مقاومت پيروان وى در برابر هر نوع شكنجه و تهديد، سران قريش را مدهوش ساخت و همگى از رادت و اخلاص علاقه مندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انگشت تعجب به دندان گرفتند، تا آن جا كه ابوسفيان مى گفت: من قيصر و كسرى را ديده ام، ولى هيچ كس را در ميان پيروانش به عظمت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيافتم كه در راه اعتلا و هدف او اين قدر جانباز و فداكار باشند.

۳. دعوت از داستانسراى بزرگ عرب

آنان در جذبه روحى قرآن سخت در شگفت و تعجب بودند و تصور مى كردند كه علت سرودست شكستن مردم براى شنيدن آيات آن، همان داستانها و سرگذشت اقوام پيشين است؛ از اين جهت نضربن حارث، داستانسراى بزرگ عرب حاضر شد كه در مواقع خاصى در كوچه و بازار به نقل داستانهاى قهرمانان ايران بپردازد و از اين طريق افراد را از گرايش به رسول خدا باز دارد. اين نقشه به قدرى احمقانه بود كه خود قريش از شنيدن داستانهاى او خسته و از دور او پراكنده شدند.

شيوه مبارزه آنان با پيامبر، منحصر به آنچه كه گفته شد نبود، بلكه براى خاموش ساختن چراغ توحيد از طرق و راههاى ديگرى وارد شده اند كه ما مشروح آنها را در كتاب فروغ ابديت آورده ايم.

آيه مورد بحث به جهت انتقاد از عمل نضربن حارث نازل شده است.

نضر بازرگانى بود كه گاه گاهى به ايران مسافرت مى كرد و با داستانسرايان معروف ايران انس و الفتى داشت و در ضمن، داستنهاى مربوط به رستم و اسفنديار را ياد مى گرفت و يك مشت كتابهاى رمان و داستان خريدارى مى كرد.

وى موقع باز گشت به مكه به خاطر سرگرم كردن و باز داشتن مردم از شنيدن قرآن، معركه هايى برپا مى كرد و شروع بن نقالى مى نمود و مى گفت: اگر محمد، سرگذشت عاد و ثمود مى گويد، من نيز داستان و جريان قهرمانى هاى رستم و اسفنديار را مى گويم.

نكات آيه

۱. نضر براى هدفهاى پليدى اين داستانها را تهيه و كتابهاى مربوط به اين رشته را خريدارى مى كرد؛ چنان كه مى فرمايد:

( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله ) ؛

برخى از مردم هستند كه داستانهاى باطل را مى خرند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند.

۲. او نه تنها خود گمراه بود، بلكه گروهى را نيز ناخودآگاه از حق باز مى داشت، قلب و روح آنان با سخنان باطل مملو مى شد، ديگر مجال براى شنيدن آيات الهى پيدا نمى كردند؛ چنان كه مى فرمايد:

( ليضل عن سبيل الله لغير علم ) ؛

تا مردم نا آگاه را از راه خدا (قرآن) گمراه سازد و باز دارد.

۳. وى با گفتار خود: اگر محمد از دعا و ثمود خبر مى دهد، من نيز داستان رستم و اسفنديار مى گويم، قرآن را به باد سخريه و استهزا گرفته و كتاب سراسر حكمت را با كتابهاى رمان و داستان يكسان حساب مى كرد؛ چنان كه مى فرمايد:( ويتخذها هزوا ) ؛

آيات قرآن را به سخريه و استهزا گرفته است.

لهو الحديث در عصر ما

قرآن مجيد در اين آيه، روى كلمه لهو الحديث تكيه كرده و سخن مى گويد. چه بهتر معناى اين كلمه را به خوبى فراگيريم.

لهو در لغت عرب به معناى باز داشتن و مشغول كردن است.

هر نوع سخن و كلامى و يا كار و كردارى كه انسان را از حق و حقيقت باز دارد، به آن لهو مى گويند. چيزى كه هست، باز دارنده، گاهى مضمون كلام است، و سخن، به آن لهو الحديث مى گويند و گاهى چيز ديگر است، مانند جمع ثروت و افراط در شهوت كه به آنها لهو مى گويند، كه ما را از حق باز مى دارد.

قرآن مجيد مى فرمايد:( الهكم التكاثر ) ؛(۱۶)

گردآورى ثروت شما را از گرايش به حقيقت باز داشت.

بنابراين هر نوع سرگرمى كه مانع از توجه به حق و حقيقت گردد، در لغت قرآن به آن لهو مى گويند. هرگاه يك چنين سرگرمى و بازدارنده، كلام و داستان باشد، لفظ حديث به آخر آن ضميمه مى گردد، مى گويند: لهو الحديث و در غير اين صورت بدون ضميمه به كار مى برند و مى گويند: لهو.

رمانهاى عشقى و جنايى

رمانهاى عشقى و افسانه هاى جنايى كه رموز بى عفتى و آدمكشى را تعليم جوانان و دختران ما مى دهد، مصداق واقعى لهو الحديث است. اگر نضربن حارث افسانه هاى ايرانى را براى جلوگيرى از ايمان آوردن افراد مى گفت، نويسندگان و ناشران رمانهاى عشقى و جنايى به منظور منحرف نمودن جوانان و تشديد نشر فحشا، دست به اين كارها مى زنند و اگر چنين قصدى نيز نداشته باشند، ناخودآگاه نسل جوان را آلوده مى سازند.

زيانهاى بى حد و حصرى كه از اين ناحيه بر پيكر اجتماع وارد مى گردد، به مراتب بالاتر از ضررهاى افسانه هاى ايرانى نضر بن حارث بود، كه زاييده خيال بود و از تحريكات جنسى و تعليمات جنايى، دور و پيراسته بود.

فيلمهاى گمراه كننده، پرده هاى شهوت انگيز، صحنه هاى بى عفتى كه در سينما و تلويزيون نشان داده مى شود، حكم لهو الحديث دارد، بالاخص هنگامى كه گوينده در پشت پرده، رموز و اسرار فيلم را تشريح كند.

دانشمندان روان شناس معتقدند كه فيلمهاى جنايى و جنسى در گسترش فحشا و افزايش حجم جنايات، كاملا موثرند، و بسيارى از مجرمها در برابر هياتهاى داورى صريحا اعتراف مى كنند كه كارهاى زشت و ناپسند آنها عكس العمل تماشاى فيلمهاى سينماهاست كه درس جنايت و خيانت در آنها تعليم مى دهد. اسلام هرگز با فيلمهاى علمى و اخلاقى و بهداشتى مخالف نيست. امروز فيلم يكى از وسايل بزرگ آموزش و پرورش است و در جامعه هاى متمدن از آن به طرز صحيح استفاده مى كنند و يك مادر مى تواند طرز تغذيه و تربيت فرزندان خود را با ديدن يك يا دو فيلم بياموزد، ولى متاسفانه چنين سينمايى وجود خارجى ندارد و اگر به ندرت بخواهند يك فيلم علمى و اخلاقى نشان بدهند، به قدرى به آن پيرايه مى بندند كه حتماً با يك رشته كارهاى خلاف و نامشروع توام مى گردد.(۱۷)

گسترش لهو در زندگى ماشينى

درست است كه قرآن مجيد در آيه مورد بحث، يك قسم از لهو را كه همان لهو الحديث است تحريم نموده و مرتكبان را با عذاب خوار كننده تهديد كرده است، ولى بايد توجه نمود كه داستانهاى باطل و سرگرم كننده و باز دارنده از شنيدن سخنان خدا و پيمودن راه حق، از آن جهت حرام است كه لهو و سرگرم كننده است، نه از اين نظر حرام است كه داستان مى باشد، زيرا به گواه اين كه شنيدن داستانهاى آموزنده و سازنده نه تنها حرام نيست، بلكه يكى از وسايل و طرق تربيت مى باشد.

و به عبارت ديگر، در موضوع بحث ما چيزى كه مايه تحريم لهو الحديث است، همان جنبه لهو بودن و باز دارندگى آن از شنيدن حقايق است، نه جنبه داستان و قصه گويى آن، بلكه داستان، محل و ظرف لهو مى باشد؛ بنابراين هرگاه لهوى در غير مورد داستان محقق گرديد، حتما حرام خواهد بود.

از اين جهت، دانشمندان اسلامى با آيه مورد بحث بر تحريم غنا استدلال نموده و مى گويند: هر نوع آهنگ و آوازى كه مناسب مجالس عياشى و آواز خوانى باشد، به حكم اين كه لهوى است كه انسان را از حق و حقيقت باز مى دارد، حرام است.

اگر فرض كنيم قرآن و يا حديث و يا شعر بس آموزنده اى را با اين آهنگ بخواند، باز حرام خواهد بود. درست است قرآن و يا شعر آموزنده اى كه با آهنگ غنا خوانده مى شود، از قبيل لهو الحديث نيست، يعنى خود سخن و مضمون كلام لهو و باز دارنده نيست، زيرا با قرآن است و يا شعر آموزنده، ولى كيفيت و نحوه سخن گفتن لهوى است كه مايه بازداشتن انسان از حق و حقيقت مى باشد.

هرگاه تصنيف مبتذل عشقى كه احساسات خفته جنسى را به شدت بيدار مى سازد، با چنين آهنگ خوانده شود، در اين صورت علاوه بر اين كه مضمون كلام لهو و سر گرم كننده و بازدارنده است، كيفيت كلام نيز كه به صورت غناست، لهو خواهد بود.

نواختن دستگاههاى موسيقى هر چند توام با تصنيف و آواز نباشد، اگر چه لهو الحديث نيست، اما روشنترين مصداق براى لهو است، زيرا نواختن و استماع اين آهنگها آن چنان مايه سرگرمى است كه انسان را از شنيدن آيات الهى و توجه به مبدأ و معاد و ديگر وظايف انسانى باز مى دارد.

موسيقى بلاى عصر

يكى از بلاهاى عصر ما گسترش موسيقى است كه به صورتهاى مختلفى در هر خانه و لانه وارد شده است. چون بسيارى از خوانندگان عزيز، علاقه دارند كه از مضرات آن گاه گردند، به گوشه اى از مضرات آن اشاره مى نماييم:

گرچه رواج فوق العاده انواع موسيقى مانع از آن است كه بسيارى از افراد در اين باره درست فكر كنند و بينديشند و مطابق طرز تفكر نادرستى كه متداول شدن هر چيز را دليل بر بى عيب بودن آن مى گيرند، حاضر به مطالعه در اطراف آثار شوم و زيانبار موسيقى نيستند.

ولى افراد واقع بين هيچ گاه به اين مقدار قناعت نخواهد كرد و براى پى بردن به واقعيتها، على رغم شيوع و عدم شيوع آنها، همواره مى كوشند و مطالعه مى كنند.

موسيقى از چند نظر قابل مطالعه است:

۱. از نظر زيانهاى جسمى و آثار شومى كه روى دستگاه اعصاب انسان مى گذارد.

آقاى دكتر ولف آدلر، پروفسور دانشگاه كلمبيا مى گويد:

بهترين و دلكش ترين نواهاى موسيقى، شومترين آثار را روى سلسله اعصاب انسان مى گذارد، مخصوصاً وقتى كه هوا گرم باشد، آثار نامطلوب آن شديدتر مى گردد.

دكتر الكسيس كارل، فيزولوژيست و زيست شناس معروف فرانسه مى نويسد:

ارضاى وحشيانه شهوات ممكن است جلب نوعى اهميت كند، ولى هيچ چيز غير منطقى تر از يك زندگى كه به تفريح بگذرد نيست.

كاهش عمومى هوش و نيروى عقل از تاثير الكل، بالاخره از بى نظمى در عادت ناشى مى گردد و بدون ترديد سينما و راديو در اين بحران فكرى سهيمند.

به طور كلى بايد موسيقى را در رديف مواد مخدر شناخت، زيرا آثار تخدير آن به هيچ وجه قابل انكار نيست، و تخدير، انواع و اقسامى دارد، و بشر مى تواند از طريق مختلف، اعصاب خود را تخدير كند.

گاهى تخدير به وسيله خوردن است. نوشابه هاى الكلى تخدير شديدى در اعصاب به وجود مى آورد و انسان را از مطالب ديگر بى خبر مى سازد.

و گاهى تخدير به وسيله استنشاق از بينى، در بدن ايجاد مى شود، مانند گرد هروئين كه از طريق بينى در بدن وارد مى شود، اعصاب را براى مدتى تخدير مى كند؛ و براى بسيارى از بيمارانى كه احتياج به تخدير دارند، از طريق تزريق مواد مخدر در رگ انجام مى گيرد.

و گاهى همين تخدير از مجراى گوش صورت مى پذيرد و استماع موسيقى و كنسرت، در اعصاب شنونده اثر تخديرى ايجاد مى كند و گاهى آن چنان شديد مى شود كه انسان را مانند افراد بهت زده، از حالت طبيعى بيرون مى آورد و توجه او را از يك سلسله امور مادى و معنوى سلب مى كند.

با توجه به اين نكته، تصديق خواهيد نمود كه موسيقى مخدرى بيش نيست و تمام و يا بسيارى از عيوب و مضرات تخدير را داراست.

اصولا لذت فوق العاده اى كه افراد از آن مى برند، به سبب همين اثر تخديرى آن است. گاهى اين اثر تخديرى به قدرى قوى است كه انسان عقل و هوش خود را آن چنان از دست مى دهد كه به حركات غير عادى مى زند.

مثلا وقتى تخدير موسيقى قوى گرديد، قدرت قضاوت صحيح از انسان سلب مى گردد، ديگر نمى تواند خوب و بد را در حد واقعى خود درك كند، چه بسا در مواقعى بسيارى از اعمال ناشايست كه در حالت عادى از او سر نمى زند و آن را شايسته شان و انسانيت خود مى داند، وقتى تحت تاثير عوامل مرموز كششهاى صوتى قرار گرفت و عقل و انديشه و قوه مميزه او اسير جذبه و آهنگهاى تند موسيقى گرديد، بى پرواز او سرزده و كوچكترين انديشه اى درباره عواقب و مضرات آن نمى كند.

تصور نمى كنيم اين قسمت از گفتار ما احتياج به ذكر مثال و بيان نمونه داشته باشد، زيرا هر فرد بيدارى توجه دارد كه رقصهاى دسته جمعى و شب نشينيهايى كه مردان بيگانه با زنان بيگانه به پايكوبى و دست افشانى مشغول مى گردند، همواره توام با آهنگهاى تند موسيقى بوده و ارتعاش اصوات موسيقى، آن چنان سرپوشى بر روى عقل و ادراك افراد مى گذارد كه انجام دادن هر گونه عمل دور از مقام انسانى، براى آنها سهل و آسان مى گردد.

چه تخديرى بالاتر از اين؟ وقتى انسان تحت نفوذ زير و بم آهنگ موسيقى قرار گرفت، يك نوع رخوت و سستى براعصاب مستولى شده و از مفاهيم انسانى، جز شهوترانى، خوانندگى، عشقبازى و جمالپرستى چيزى در برابر ديدگان بى فروغ و عقل وى مجسم نمى گردد و آن چنان سرپوش روى ادراك و نيروى خرد گذارده مى شود كه مفاهيم مقدسى به نام رحم، مروت، عفت، حيا، امانت، مساوات، بردارى، مجد و عظمت، كوشش و فعاليت و استقامت در راه هدف، به دست فراموشى سپرده مى شود؟

جاى گفتگو نيست كه از روز نخست، الكل و موسيقى بزرگترين وسيله هوسرانى براى مردان و زنان شهوتران بوده و در مواقع خاصى براى تخدير اعصاب به آن پناه مى بردند. درست است كه اسلام هرگز انسان را از لذايذ طبيعى باز نمى دارد، ولى از آن لذايذ زود گذر كه از طريق تخدير اعصاب و تحريك غرايز شهوانى پيدا مى شود و انسان را از حالت طبيعى بيرون مى برد جلوگيرى مى نمايد.

ضررهاى اخلاقى موسيقى

آيا جاى گفتگوست كه يكى از عوامل انحطاط اخلاقى، همين صفحات و تصنيفهاست و آيا نواهاى فريبنده و تحريك آميز موسيقى به شيوع فساد و اعمال دور از عفت دامن نمى زند، و آواز گرم زنان و دختران توام با آهنگهاى شهوت انگيز موسيقى روح عشقبازى را در جوانان ايجاد نمى كند؟

وانگهى، آيا قلبى كه مملو از نغمه هاى شهوت انگيز و تصنيفهاى عاشقانه گرديد، در آن جايگاهى براى ياد خدا باقى مى ماند؟ آيا دلى كه در آوازهاى عاشقانه و ارتعاش امواج موسيقى غرق گرديد، مى تواند به فكر بى نوايان و درماندگان باشد؟

اصولا بايد ديد كه لوازم و مناسبات مجالس موسيقى چيست و زير و بم هاى موسيقى و ارتعاشات مختلف آن چه تقاضايى دارد؟

جز اين است كه دانش و رقص و اختلاط زنان و مردان و دختران و پسران شراب و الكل را به دنبال دارد؟

چيزى كه آفريننده اين عوامل سوء اخلاقى باشد، مى تواند در يك شريعت آسمانى حلال گردد؟

نتيجه اين كه آهنگهاى موسيقى، هم آثار زيان بخش تخدير اعصاب را دارد، و هم از نظر اخلاقى يك سلسله شهوت را در انسان زنده مى كند. اين بود گوشه اى از فلسفه حرمت موسيقى.