جلسه يازدهم: سعادت و شقاوت
راه سعادت و راه شقاوت در زندگى
هدفمند بودن آفرينش و غفلت انسان
مصداق هدايت پروردگار در ساير آيات
حب دنيا ريشه شقاوت هاست
بها و ارزش واقعى انسان
مجسم شدن امور دنيوى در لحظه آخر
(
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
)
(
بسم الله الرحمن الرحيم * ان علينا للهدى (۱۲) و ان لنا للاخرة و الاولى (۱۳) فانذرتكم نارا تلظى (۱۴) لا يصليها الا الاشقى (۱۵) الذى كذب و تولى (۱۶) و سيجنبها الاتقى (۱۷) الذى يؤتى ماله يتزكى (۱۸) و ما لاحد عنده من نعمة تجزى (۱۹) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (۲۰) ولسوف يرضى (۲۱)
)
آيات آخر سوره ليل مطالب مهم و قابل توجهى را بيان مى كند. در واقع مثل همه آيات وسوره هاى قرآن كه حقايق و معارف بلندى را بيان مى كند. خدا كند گوش شنوا و حساسيت در ما پيدا شود كه جدا بخواهيم به حقايق و معارف قرآن مجيد كه سراسر حقايق است و براى سعادت دنيا و آخرت ما نازل شده، توجه بيشترى كنيم و استفاده بيشترى از آن ببريم.
(
ان علينا للهدى
،
)
حقا كه هدايت كردن و راهنمايى نمودن بر ماست. بعضى از مفسران اين هدايت را به دو معنا گرفته اند، هدايت به معناى ارائه طريق يا هدايت به معناى(
ايصال الى المطلوب
.
)
اصولا هدايت به اين دو معنا آمده است: يكى راه را نشان دادن و انسان را به راه آوردن، تا ديگر انسان خود در آن راه مسير قدم بردارد و به هدفى كه برايش مقرر شده برسد يا نرسد. معنى دوم هدايت و راهنمايى،(
ايصال الى المطلوب
)
است، يعنى رساندن شخص به هدف و رساندن وى به غايت و نهايت و منظور، يعنى دست او را گرفتن و او را تا هدف بردن و تو را به هدف رساندن. البته هدايت و راهنمايى در هر دو معنا از آن خداست. پروردگار جهان انسان را راهنمايى مى كند و ذات مقدس او، انسان را به هدف و مطلوب مى رساند. ولى ظاهراً در آيه مورد بحث مراد از هدايت، همان راهنمايى و نشان دادن راه است.(
ايصال الى المطلوب
،
)
به اين بيانى كه ذكر شد شايد مراد نباشد. چون اين آيه ادامه آيات قبل است كه پروردگار جهان سعى در كوشش دو گروه را بيان مى فرمود: يكى سعى و كوشش گروهى را كه ايمان به خدا دارند و در راه خدا انفاق مى كنند، وعده هاى الهى را باور داشته و پروردگار جهان براى آنها راه آسان و سهل مى كند و گروه ديگر كه تقوا پيشه نبودند، ايمان به خدا نداشتند، به اموال شان بخل ورزيدند و وعده هاى بزرگ الهى را باور نداشتند، پروردگار جهان آنها را هم به راهى سخت و دشوار مى برد تا نهايتا به دشوارترين جا و محل مى رسند و با سخت ترين عذابها و شكنجه ها روبرو مى شوند. بعد از آن آيات مى فرمايد:(
ان علينا للهدى
،
)
آيات قبل براى چه بود؟ براى روشن شدن ما و راه يافتن ما. پروردگار جهان با همان بيان مختصر و كوتاه، راه را براى ما روشن كرد و ما را به حق و درست راهنمايى كرد. راه به سوى خود را و راه به سوى بهشت و سعادت و نيكبختى را به مانشان داد. همچنين راه ضلالت و گمراهى و سختى و دشوارى و شقاوت را به ما نشان داد. براى اين بود كه راه را به ما بنماياند. بعد فرمود:(
ان علينا للهدى
)
. برماست كه البته مردم را هدايت و راهنمايى كنيم، راه هدايت و ضلالت را برايشان بيان كنيم. ظاهر اين آيات اين است كه مراد از هدايت، هدايت به معنى نشان دادن راه است، نه رساندن به هدف و مطلوب. البته از آيات بعد از اين آيه، نيز مى توان چنين استفاده كرد، ضمن اين كه هدايت به معناى(
ايصال الى المطلوب
)
نيز هست. اما البته معناى ظاهر آيه نيست و به اصطلاح معناى مطابقى و معناى مستقيم آيه نيست، بلكه يك معناى ضمنى است.
راه سعادت و راه شقاوت در زندگى
از اين آيه مى توان نتيجه گرفت كه براى هر كس در زندگى دو راه هست. پروردگار جهان دو راه را به ما نشان داده و روشن كرده است. راه يسر، سهولت و سعادت، و راه دشوارى، گمراهى و شقاوت. منتها قدرى هوشيارى، زيركى و حساسيت لازم است تا انسان در اين زندگى و در اين غوغا خود را نبازد، خود را فراموش نكند، از خود غفلت نكند. مع الاسف شايد اكثر مردم در اين غوغاى زندگى خود را فراموش كرده اند و از حقيقت خود و از ذات خود غافلند، ديگر تا نهايت به كجا برسد. شخص هوشيار و بيدار شايد كم پيدا بشود. از خدا جدا بايد خواست كه به ما هوشيارى وبيدارى عنايت كند كه زندگى را به لهو و لعب و بازى وهزل نگذرانيم. قدرى به آفرينش، موجودات، به نظامى كه بر اين جهان حاكم است، هدف هاى آفرينش، تا حدودى كه درك مى كنيم، توجه كنيم.
هدفمند بودن آفرينش و غفلت انسان
اين آفرينش لغو نيست و به بازيچه آفريده نشده، هدفى در كار است و جديت آفريده شده است.(
ماخلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا
،
ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار
)
، اى مردم ما اين آسمان و زمين و آنچه را ميان آسمان و زمين است به باطل، بيهوده و عبث نيافريديم. بلكه به حق آفريده شده، هدفى و غرضى در كار است. اين گمان كه جهان به باطل آفريده شده، گمان كفار است و واى بر كفار. حقيقت مطلب اين است كه جهان به حق خلق شده. آيات قرآن مجيد اشاره زيادى به اين مطلب دارد مخصوصا در مورد انسان.(
ايحسب الانسان ان يترك سدى
)
. افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون
. حالا چه شده و چيست كه نمى گذارد ما در خود و در موجودات دور و بر خورد و در حقيقت زندگى فكر كنيم، نمى دانم. چه عاملى ما را غافل كرده كه ما اين طور از خودبى خبر مانده ايم. اين عامل چيست؟ بايد اين عامل را يافت و آن را كوباند و از بين برد. اين غفلت به معناى غفلت از حقيقت زندگى و غفلت از حقيقت خودمان است. فكر نكنيد كه ما غافل نيستيم در زندگى خيلى هوشياريم، سخت بيداريم و تلاش ها و تقلاهايى كه مى كنيم همه بر اساس هوشيارى است. انسان بايد كمى دقت كند، ببيند اين هوشيارى نسبت به چيست؟ اين هوشيارى نسبت به زندگى مادى است؟ به مقام هاى دنيوى است؟ به زرق و برق اين جهان ماده است؟ يا نه هوشيارى نسبت به ذات خودمان است؟ همان گونه كه قبلا بيان شد، خودمان را خيلى وزن مى كنيم و وزن كرده ايم و شايد فرد فردمان خيلى دقيق آن را بدانيم. اما اين وزن، وزن چيست؟ وزن بدن ماست. تو را به خدا تا به حال فكر بوده اى كه حقيقت خود و ذات خود را وزن كنى؟ آيا اصلا به اين فكر بوده اى كه من حقيقت خودم را وزن كنم؟ وزن ذات خودم را بدانم؟ ببينم وزن واقعى من با گذشته چقدر فرق كرده؟ كم شده يا زياد شده است؟ طرز فكر و طرز انديشه خود را وزن كرده ايم؟ ما اصلا به فكر اين معنا هستيم؟ اين توزينى كه ماداريم و خيلى هم نسبت به آن حساسيم توزين نسبت به تن است و مربوط به جسم و مربوط به اين زندگى. اما شايد اكثراً از حقيقت خودمان غافليم و بى خبر. آيا شده نيم ساعت، كارهايى را كه مربوط به ذات خودمان است به روش و رويه امير المومنينعليهالسلام
موازنه و مقايسه كنيم. ببينيم تا چه اندازه روش و كار ما، اخلاق ما با رفتار و روش، اخلاق و كار على بن ابيطالب مطابقت دارد؟ تا حقيقت وزن خودرا بشناسيم ما اصلا در اين وادى نيستيم وبارها بيان شده كه حقيقت انسان جز اين بدن و اين جسم است و در قيامت، روزى كه همه حقايق آن طور كه هست جلوه مى كند و نمايان مى شود، درست است كه انسان با بدن مادى وبا همين تشخصى كه همين جا دارد، محشور مى شود، اما والله واقع مطلب اين است كه صورتى كه با آن محشور مى شود صورت باطنى اش است و صورت حقيقى اش است. خيلى بايد دراين مورد دقت كرد. انسان در قيامت به صورت باطنى اش جلوه مى كند. به صورت باطنى اش محشور مى شود و قهراً صورت ظاهرش هم تابع صورت باطن است. آيا تا به حال فكركرده ايم كه صورت باطن مان را صورتى زيبا و روشن بسازيم؟ و عجيب اين است كه ساختن صورت باطن به اختيار من و شماست. من و شما بايد صورت باطن مان را بسازيم. اين صورت ظاهر را كس ديگرى ساخته است، اما تصوير و ترسيم صورت باطن، در اختيار من و شماست. ما بايد اين صورت را ترسيم كنيم. آيا فكر كرده ايم كه اين صورت را به چه شكلى ترسيم كنيم و بكشيم؟ زيبا يا نازيبا؟ قدرى بايد در اين مطالب اصولى بيشتر فكر كرد، بايد بيشتر انديشيد. جهان به حق آفريده شده نه به لهو و لعب و ما به حق آفريده شده ايم نه به لهو و لعب.
مصداق هدايت پروردگار در ساير آيات
پروردگار جهان براى ما خوب بيان كرده و خوب ما را راهنمايى كرده است:(
قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما يأتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى
،
و من اعرض عن ذكرى فان له معشية ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى
،
قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيراً
،
قال كذلك اتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى
)
. اين آيات در اواخر سوره طه است. اينها براى چه گفته شده؟ اين راهنمايى ها با اين وضوح و روشنى براى چه كسى است؟ مگر براى ما نيست؟ اى آدم، اى حوا، يا اى آدم و اى ابليس و همچنين آنهايى كه بعداً خرده خرده از شماها به وجود مى آيند، از اين بهشت، حالا هر بهشتى بوده، فرود آييد. شما نسبت به يكديگر دشمن هستيد، ولى در عين حال از جانب من براى شما راهنمايى و هاديت مى آيد، هر كه راهنمايى و هدايت مرا پيروى كرد و گرفت،(
فلا يضل و لا يشقى
،
)
اين ضلالت و گمراهى و گم شدن و شقاوت و بدبختى برايش نيست. از آن طرف،(
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا
،
)
حالا به معناى تفصيلى اينها كار نداريم. قسمت آخرش،(
و نحشره يوم القيامة اعمى
،
)
و ما اين انسان را در قيامت، كور محشور مى كنيم. خود اين آدم فريادش بلند مى شود پروردگارا، چرا من كورم؟ و حال آن كه در دنيا بينا بودم. چرا كور است؟ چون صورت باطنش در دنيا كور بوده وخودش نمى فهميد خوب صورت باطن و حقيقت خود را كه تصوير كرده و ساخته كور ساخته است. آن وقت فرداى قيامت آن صورت حقيقت وصورت باطنياش بر اين صورت ظاهرى سلطه دارد و قهرا صورت ظاهراش هم كور مى شود كور و نازيباست. پس آيا نبايد روى اين مطلب حساب كرد، نبايد انسان نسبت به آن قدرى حساسيت داشته باشد؟ اين زندگى بالاخره هر چه باشد، مى گذرد فناپذير است. هيچ چيز از اين زندگى براى انسان دوام و بقا ندارد. انسان ازاين زندگى جدا مى شود البته اينها چيزهايى است كه شخص مى داند، ولى عاملى است كه نمى گذارد كه شخص با اين كه چيزى را مى داند به دانسته اش عمل كند. مقام عمل بسيار مهم است، انسان خيلى چيزها را مى داند و مى فهمد، ولى در عين حال، در مقام عمل مخالفت مى كند.
حب دنيا ريشه شقاوت هاست
اين عامل چيست؟ آيا امكان دارد اين عامل حب دنيا باشد، بعيد نيست. اين عامل حب دنياست. با اين عامل چگونه رفتار كنيم؟ حب دنيا كه ريشه هر شقاوت و اساس هر بدبختى و اساس هر گناهى است. حب دنيا جلوى علم و دانش را مى گيرد، جلو حساسيت را مى گيرد، اين حب دنيا همه را كور مى كند و از بين مى برد.(
ولكنه اخلد الى الارض
)
، اخلاد به ارض كرد و اخلاد به زمين كرد. توجه به دنيا كرد و همه چيز را به فراموشى سپرد. بايد انسان كارى كند كه شناسايى خوبى پيدا كند. ظاهر دنيا عجيب فريبنده است، همان طورى كه انسان مشاهده مى كند. حالا ظاهر دنيا به صورت هاى مختلف، زيبايى هايش، پولش، زرق و برقش، جاه و مقامش، شهرتش، رياستش، قدرتش در اشكال مختلف، عجيب او را مى فريبد. اما اگر بينش پيداكند كه اين ظاهر را بشكافد و اين پرده را پاره كند آن وقت وراى اين پرده را خواهد ديد. يك شعر عربى است كه شعرى بسيار عجيب و عالى است.
يا عاشق الدنيا يغرك وجهها
|
|
فلتند من اذا رأيت قفاها
|
اى كسى كه محبت دنيا دارى وتوجه به دنيا دارى و به دنيا عشق مى ورزى، متوجه باش، روى دنيا تو را فريفته وظاهر دنيا تو را گول مى زند. ولى بدان البته، حتما پشيمان خواهى شد، هنگامى كه پشت دنيا را ببينى. رويش را ديده اى و روى دنيا تو را اين گونه مى فريبد و تو را گول مى زند، اما هنگامى كه قفايش و پشتش را ببينى پشيمان خواهى شد. حالا مگر اين پشيمانى، در آن لحظه، براى انسان مفيد است؟ به جز ندامت و افسوس نتيجه ديگرى ندارد.
بها و ارزش واقعى انسان
محبت دنيا را بايد از دل بيرون كرد. دل را بيد از دنيا كند. بارها بيان كرديم، نه به اين معنا كه انسان زندگى را رها كند، نه، انسان نبايد به دنيا علاقه داشته باشد. انسان نبايد دنيا را براى دنيا خواسته باشد. در دنيا كوشش كن، فعاليت كن، خيلى هم كوشش كن، اما نه براى دنيا. بلكه هدفت از كوشش و فعاليت چيز ديگرى باشد. هدفت آخرت و عقبا باشد، خدا باشد. تو ارزشمندتر از اين هستى كه براى دنيا كار كنى. به خدا زمين و تمام شئونات زمين كه هيچ، تمام اين جهان در برابر تو كم ارزش است و ثمن تو نمى شود، در برابر عمل تو و كار تو بى ارزش است. انسان چرا اين قدر خود و كار خود را بى ارزش مى كند. بهاى تو، ثمن تو، ارزش تو بهشت است. آن هم نه بهشت از اين جهت كه بهشت است، از اين جهت كه مورد لطف و فضل خداست و رحمت و نعمت اوست. بهشت از اين جهت كه مورد رضا و خشنودى اوست آن هم از اين جهت ارزش دارد. ارزش من و تو، ثمن انسان، بهشت است. بنا بر اين چقدر انسان بايد كوتاه نظر و كم همت و نظر پست باشد كه فعاليت و كوششى بكند و تمام منظورش پست و مقام دنيوى باشد نه خداو آخرت. آيا مى توان گفت اين از لحاظ پستى، فرومايگى، كوتاه همتى چقدر است؟ خيلى پستى است. خيلى پستى است كه انسان مابه ازا ونتيجه خود و كوشش و كار خود را مقام و پستى در دنيا قرار بدهد، همين، پست و مقام، نه به خدا. كوششى بكند و كارى بكند، اشخاصى را تربيت، كند چيز بياموزاند، درس بدهد، اماهدفش از اين عمل، صرفاً يك چند تومان پول باشد، فقط هدفى ديگر نداشته باشد. خيلى بد است. خيلى بد است. در حالى كه ثمن واقعى انسان اين حرف هانيست. ارزش واقعى انسان اين چيزها نيست. ثمن انسان و بهاى انسان، خداست و انسان بايد براى رسيدن به او، براى لقاى او كار كند و تمام كوش و فعاليتش بايد بر اين اساس و مبنا باشد. حال نمى دانم درباره دنيا چه مى توان گفت و چه بيان كرد تا دنيا در برابر انسان بى ارزش بشود و اين حب دنيا از دل او بيرون برود. تا اين عامل مخرب، اين عامل شقاوت در وجود انسان از بين برود. كوبيده شود و انسان بتواند از علم، دانش، تربيت، عبادت، كوشش و فعاليتش استفاده كند و از آن برخوردار بشود و هر كارى كه مى كند سودش نصيب خودش شود و بتواند صورت باطن خود را زيبا تصوير كند و زيبا بكشد. انسان در عين دانستن، در مقام عمل شكل ديگرى رفتار مى كند، طور ديگرى است، با اين كه مطلب را يقين دارد. آيا براى ما ترديدى هست كه ما از دنيا و دنيا از ما جدا مى شود؟ ترديدى نيست. يقينى است. آيا ترديدى است در اين كه انسان وقتى از اين دنيا جدا شد، هر چه در اين جهان بوده، در رابطه با او براى او هيچ نفعى ندارد. هيچ فايده اى ندارد واقعا اين طور نيست؟
مجسم شدن امور دنيوى در لحظه آخر
در روايات معتبر است كه در لحظاتى كه لحظه آخر اين زندگى و ورود به آن زندگى است، سه چيز جلوى انسان مجسم و متمثل مى شود. مال انسان، قوم و خويش انسان و عمل انسان. اين سه چيز براى انسان متمثل مى شود. حال به چه صورتى، به چه شكلى، خدا مى داند اين بنده خدا در آن حال رو مى كند به مال و مى داند و مى شناسد كه اينها كيستند. ما همين طور يك چيز ساده مى گويم و مى شنويم، ولى خدا مى داند آن انسان در آن حال و در آن لحظات چه حالى دارد و چطور با اين صورت ها حرف مى زند به مال خطاب مى كند به چه تأسفى و با چه حالى مى گويد: اى مال، من خيلى براى تحصيل تو باى به دست آوردن تو جان كندم. واقعا جان كندم، زحمت كشيدم، چه مشكلاتى را تحمل كردم. حالا در اين لحظه ها شما براى من چه مى كنيد، پاداش تمام اين جان كندن ها و زحمت ها كه براى تو كشيدم، چه چيز است؟ مى گويد: هيچ فقط كفن خودت را از من بگير و ديگر هيچ. اى داد، عجب جمله اى، اسم كفن هم را كه آدم مى شنود، بدنش مى لرزد. كفنت را از من بگير و ديگر هيچ. اين شخص حالا چه حالى مى شود، خدا مى داند. بعد رو مى كند به آن ديگرى كه آن اهل و عيالش است كه آنها هم به يك صورت متمثل شده اند مى گويد: خوب براى شماها هم خيلى زحمت كشيدم مثلا آن قدر آمدم در خانه و مى خواستم در را باز كنم ولى امكان نداشت، اين دستم پر بود، آن دستم پر بود، نان و ميوه، گوشت، ماست و پنير بود، و جبور بودم با پا در را باز كنم. خلاصه خيلى براى شماها زحمت كشيدم. خوب شماها در اين فرصت براى من چه مى كنيد؟ جواب مى دهند: ماخيلى خيلى براى شما كار بكنيم، بدن جنابعالى را برداريم، ببريم در خاك پنهان كنيم و برويم سر زندگى مان و ديگر هيچ. اى داد، اين هم كه هيچ. خوب، سومى، عمل، عمل، اخلاق، كار درست، آن هم به يك صورتى متمثل و مجسم شده. خوب آقا شمابا ما چه مى كنى؟ هر چند من نسبت به شما خيلى رغبت نداشتم، خيلى ميل نداشتم. اگر هم يك وقتى انجامت مى دادم، با كسالت، با خستگى، با چرت و با بى حالى. خوب شمابا من چه مى كنى؟ مى گويد: من از شما جدا نيستم، با تو هستم. در عالم برزخ با تو هستم، در قيامت با تو هستم، تا پايان كار، حالا به بهشت منتهى بشود يا به دوزخ
. اينها چيزهايى است كه انسان مى داند. روشن است. واقع مطلب هم همين است. اينها هست ولى چه چيز است كه در مقام عمل جور ديگرى است. چه چيز اين طور ما را طلسم كرده و چشم و گوش ما را بسته و ما را اين طور به دام انداخته، چه چيز است؟ چه عاملى است؟ عرض كردم شايد عامل اساسى حب دنيا باشد. بايد براى اين فكرى كرد.
خلاصه پروردگار جهان ما را هدايت كرده راه را نشان داده. عالى ترين رهنمودها در قرآن آمده است، با بيانات مختلف. منتها بايد كمى دقت كرد و توجه نمود واز آن درس گرفت. پروردگار جهان ما را هدايت كرده و به ما گفته ما دنيا را عبث و بيهوده نيافريديم. قهراً وقتى مابيهوده آفريده نشديم، پس تكليف و وظيفه اى هست، مسئوليتى هست. راهى را بايد برويم. مسؤليت ها و تكاليف را بايد در آن راه كه پروردگار جهان راهنمايى كرده يافت و به آن راه رفت. در آن راه به مسئوليت ها و وظايف و تكاليف عمل كرد. البته پس از آن اگر انسان به راه افتاد و خواست، آن(
ايصال الى المطلوب
)
هم مى آيد. هدايت الهى و توفيق الهى و لطف وعنايت او هم مى آيد و انسان را تا سر منزل مقصود مى برد. انسان را به هدف نهايى كه سعادت ابدى باشد به لطف و عنايت خودش مى رساند.(
ان علينا للهدى
)
پروردگار جهان به موجب حكمت بالغه خودش بر خودش حتم كرده و نوشته، همان طور كه درجايى ديگر مى فرمايد:(
كتب على نفسه الرحمة
)
، كه بشر را هدايت كند، و راه را به آنها نشان بدهد.(
انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا
)
. هدايت به اين معنا صد در صد شده است. خيلى روشن است. ما بايد اين هدايت را بپذيريم و به راهى كه خدا فرموده برويم.
خدا به مقام محمد و آل محمد ما را از خواب غفلت بيدار كند و به ما هوشيارى و حساسيت عنايت فرمايد.