تفسیر سوره لیل

تفسیر سوره لیل0%

تفسیر سوره لیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر سوره لیل

نویسنده: شیخ علی آقا نجفی کاشانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 19441
دانلود: 3845

تفسیر سوره لیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19441 / دانلود: 3845
اندازه اندازه اندازه
تفسیر سوره لیل

تفسیر سوره لیل

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر با استفاده از درس هاى تفسير مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفى كاشانى تهيه شده است.
شيوه تفسيرى ايشان قرآن به قرآن و با استفاده از روايات و با تأكيد بر نكات اخلاقى بود. سوره ليل در 17 جلسه در سال 1361 تفسير شده است براى تهيه اين كتاب سبك و سياق بيانى حفظ شده و تنها ويرايش اندكى به منظور تبديل عبارات گفتارى به نوشتارى صورت گرفته است.

جلسه چهاردهم: هدايت الهى و مالكيت مطلق پروردگار

انواع هدايت در آيات قرآن

مالكيت تنها از آن اوست

خود بينى و ناديده گرفتن مالكيت مطلق پروردگار

درك حقيقى اصول كلى قرآن

هدايت و مالكيت خدا

( اعوذ بالله من الشيطان الرجيم )

( بسم الله الرحمن الرحيم * ان علينا للهدى (۱۲) و ان لنا للاخرة و الاولى (۱۳) فانذرتكم ناراً تلظى (۱۴) لا يصليها الا الاشقى (۱۵) الذى كذب و تولى (۱۶) و سيجنبها الاتقى (۱۷) الذى يؤتى ماله يتزكى (۱۸) و ما لاحد عنده من نعمة تجزى (۱۹) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (۲۰) و لسوف يرضى (۲۱) )

انواع هدايت در آيات قرآن

آيه اول از اين آيات درباره هدايت پروردگار جهان و راهنمايى اوست و آيه بعد مربوط است به مالكيت ذات مقدس او بر جهان دنيا و جهان آخرت. شايد بهتر اين باشد كه هدايت را در آيه اول هدايت مطلق معنا كنيم. مطلق هدايت، چه تكوينى و جه تشريعى. هدايت تكوينى در صورت هاى گوناگون و همچنن هدايت تشريعى، راهنمايى و هدايت، ذاتاً از ذات مقدس اوست. هيچ موجودى و هيچ كس مستقلا نمى تواند موجودى ديگر يا چيز ديگرى را هدايت كند و راهنمايى نمايد. هدايت على الاطلاق از ذات مقدس اوست. منتها چيزها يا كسانى را كه مشاهده مى كنيم هدايت و راهنمايى مى كنند، واسطه هاى هستند كه به اذن و اراده پروردگار جهان هدايت مى كنند و الا خودشان به هيچ وجه استقلالى ندارند، چون اصل وجود و هستى شان از ذات مقدس اوست و قائم به او، و تمام شئون هستى شان نيز قائم به ذات مقدس او و قائم به اراده و خواست اوست

مالكيت تنها از آن اوست

مالكيت مطلق در عالم وجود از آن اوست و نتيجه مالكيت مطلق، تصرف مطلق است. يعنى باى مالك رواست كه هر گونه تصرفى كه خواست در ملك خود بكند. مالكيت هايى كه ما مشاهده مى كنيم، مالكيت هاى اعتبارى است كه باز به اذن و اراده و خواست ذات مقدس اوست والا مستقلا، هدايت فقط براى اوست و مالكيت در جهان هستى از آن اوست. اگر به اين دو اصل مهم توجه شود، باى تربيت انسان فوق العاده مهم و حساس است. اگر انسان اين دو اصل مهم را به حقيقت باور كرد، مى تواند شخصى مستقيم و درست شود و اگر به اين دو اصل معتقد نشد، نمى تواند خود را انسانى مستقيم و درست تربيت كند.

خود بينى و ناديده گرفتن مالكيت مطلق پروردگار

اشخاصى كه يك غرور خاصى آنها را مى گيرد، اشخاصى كه داراى تكبر و خود بينى و خود پسندى مى شوند، اشخاصى هستند كه به اين دو اصل مهم ايمان ندارند و اين دو اصل را نشناخته اند. دانشمند در هر پايه از دانش باشد، آن هم در هر دانشى و در هر رشته اى از علوم، معنا ندارد به خودش ببالد و علم و دانش اش به او غرور بدهد. چرا؟ چون علم و دانش او از پروردگار جهان است. ذات مقدس اوست كه وى را هدايت و تربيت كرده و در رشته اى از علم و دانش او را پرورش داده است، عقلش را نيرو و نمو داده است. درست است كه وى زحمت كشيده، درس خوانده، تقلا كرده و مطالعه كرده است، ولى اينها همه وسيله است. اساساً علم و دانشى كه دارد، پرورش علمى اى كه پيدا كرده، عنايت و داده او و هدايت اوست. اگر ذات مقدس او نمى خواست امكان نداشت اين شخص در اين رشته هاى علوم، كمترين موفقيتى پيدا كند، به كمترين رتبه اى از مراتب علمى برسد. اگر انسان اين را بداند، اگر دانشمند هم بشود، در هر رتبه اى از علم و دانش كه باشد، در كمل خضوع و خشوع و در نهايت افتادگى است. چون مى داند خودش به ذات خود، اينها را به دست نياورده و تحصيل نكرده است، از جاى ديگرى به او افاضه شده و لطف و عنايت ديگرى است كه او را پرورش داده است. اشخاصى كه در رشته هاى سير و سلوك و به اصطلاح در راه تربيت و تهذيب و تزكيه خود مى كوشند، درست است ما مى گوييم رياضت مى كشند و مجاهدت مى كنند در عين حال با تمام آن رياضت و مجاهدت و كوششى كه مى كنند، به حقيقت، پرورش، تربيت و تهذيبشان از طرف ذات مقدس اوست، به لطف و عنايت اوست. اگر فرد تنها بود و لطف و عنايت او از اين شخص دستگيرى نمى كرد و به اين شخص مدد نمى داد امكان نداشت كه يك گام در راه تربيت و تهذيب و تزكيه خودش بردارد.( و لو لا فضل الله عليكم رحمة ما زكى منكم من احد (۱۳۴) ) ، اگر نبود فضل پروردگار جهان بر شما، و اگر نبود رحمت او و لطف و عنايت او،( ما زكى منكم من احد ) يك نفر از شما هيچ كس از شما رشد و نمودى پيدا نمى كرد.( لا تزكوا انفسكم (۱۳۵) ) . ولكن الله يزكى من يشاء(۱۳۶) پس مبناى اين دو آيه مباركه و آياتى ديگر نظير اين آيات در قرآن مجيد، تزكيه، تهذيب و تربيت يافتن به ذات خود نيست، بلكه از لطف و عنايت اوست او دستگيرى مى كند. البته نه اين كه بخواهم بگويم موضوع جبر است و خود انسان كار نمى كند، نه، خود انسان كار مى كند، منتها كارى كه به حول و قوه الهى است. كارى كه مى كند به مدد اوست. ممكن نيست انسان بدون مدد او، بدون حول و قوه او بتواند كوچكترين عملى انجام بدهد.( بحول الله و قوته اقوم و اقعد . ) البته اين جمله در مورد نماز است كه انسان به حول و قوه خداوند مى نشيند و بر مى خيزد. در بعضى روايات هم هست كه مستحب است جمله( و اركع و اسجد ) به آن اضافه شود( بحول الله و قوته و اقوم و اقعد و اركع و اسجد (۱۳۷) ) . ولى اين حقيقت در تمام شئون زندگى، در تمام حركات و سكنات انسان نهفته است. ممكن نيست بتواند انسان بدون حول و قوه الهى، بدون مدد او، عملى و كارى را هر چند كوچك باشد، انجام دهد. پس اگر شخصى در رشته اى يا رشته هايى از علوم، رشد و نموى پيدا كرد و به پايه و مقامى رسيد گرفتار غرور نشود، خود پسندى و خود خواهى او را هلاك نكند. متوجه باشد كه اين رشد و نموش تا هر پايه و درجه به مدد و دستگيرى اوست. سپاسگزارى او باشد و در برابر اين نعمت بزرگ الهى كه به او عنايت شده شكر بگويد، نه اين كه تكبر بورزد. كسى كه ذره اى در خود احساس كرد قدرى زحمت كشيده، رياضت كشيده، خودش را به مقاماتى رسانيده، پيش خودش فكر مى كند كه خود را يك مؤمن اخلاقى ساخته، آن گاه يك عجب و غرورى در درون او را مى گيرد، به ديگران به نظر حقارت و كوچكى مى نگرد و حاضر نيست با آنها صحبت كند، با آنها روبرو شود، با آنها مواجه بشود، من كجا و اين مردم كجا كه با اينها بنشينم و صحبت كنم، نشست و برخاست داشته باشم! خيلى اتفاق مى افتد. اين نتيجه غفلت از اين حقيقت است. او توجه ندارد كه خود، خود را به اين پايه نرسانده است. پروردگار جهان او را هدايت كرده، ذات مقدس او در وى تصرفاتى كرده و اين رشد و نمو را به او عطا كرده است. اگر اين حقيقت را درك كرد، در مراتب تزكيه و تهذيب نفس به هر مقامى برسد، امكان ندارد او را عجب و غرور بگيرد، در نهايت شكستگى و افتادگى و خضوع و خشوع است و همچنين قدرت مالى سياسى و هر گونه قدرت و نيرويى كه پيدا كرد، به همين صورت است.( ان علينا للهدى ، و ان لنا للاخرة و الاولى ) هدايت پروردگار جهان و تربيت ذات مقدس او، مالكيت او و تصرف او، محيط به جهان هستى است، و غيبت و شهادت، ظاهر و باطن، جسم و روح و جان و همه را فرا گرفته و همه زير سايه راهنمايى او، زير سايه تربيت او، زير سايه ملك و تصرف او زندگى مى كنند و به راه خود ادامه مى دهند. اگر يك لحظه و كمتر از لحظه اى، لطف و عنايت و هدايتش را از موجودى يا از موجودات برگيرد، همه از بين مى روند، سقوط مى كنند و نابود مى شوند. خوب است ما از حقايق قرآنى درس بگيريم، اين دسته از حقايق قرآنى و اين نوع معارف اين كتاب بزرگ، خيلى مهم است و در تربيت و رشد انسان فوق العاده مؤثر است. منتها خدا توفيق بدهد ان شاء الله كه انسان بخواهد و در نتيجه خواستن به لطف خداوند در اين حقايق قرآن تدبر كند، درست بينديشد، اطراف مطلب را بنگرد، تا بتواند به طور قطع و يقين به لب و مغز و حقيقت اين معنا برسد و واقعا باور كند. طورى بشود كه از حد درس و بحث و مطالعه و گفت و شنود بالاتر برود.

درك حقيقى اصول كلى قرآن

همان گونه كه قبلا بيان كردم، آدمى بعضى چيزها را مى داند، خوب هم مى داند. در مورد آن بحث هم كرده و مى كند، ممكن است موضوع را هم خوب تشريح كند، خيلى دل چسب، اما در مقام عمل، در مقام خود را ساختن به گونه اى است كه مى بينى به شكل ديگرى است، بر خلاف عملش، عمل مى كند و بر خلاف دانسته اش، مشى مى كند. انسان بايد اين دو اصل و همچنين اصول ديگر قرآن را، اصول كلى اش را، با عمق جان لمس كند و درك كند و آنها را حقيقت بداند و حقيقت بشناسد. ما ممكن است در پاره اى از امور مادى خيلى دقت كنيم و خيلى اطراف يك موضوع مادى را بررسى كنيم و سبك و سنگين كنيم. چون اينها را در زندگى جدى گرفته ايم و بررسى هم مى كنيم، خيلى هم دقت مى كنيم. اما امور روانى، امور معنوى، امورى كه مربوط به ذات و مربوط به حقيقت خودمان است، اينها را مى شنويم، در كتاب ها مطالعه مى كنيم و مى خوانيم و براى يكديگر مى گوييم، گويى از اين حد تجاوز نمى كند. حال آن كه بايد از اين حد تجاوز كند، به عمق جان و دل برسد. آن كسى كه در حضور على بن ابيطالب سلام الله يا در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: يا رسول الله! من حالت يقين پيدا كردم، حالت يقين(۱۳۸) . يا وقتى كه امير المومنينعليه‌السلام در اوصاف مردان خدا مى فرمايد:( فهم و الجنة كمن قد رآها (۱۳۹) ) ، به اين شكل آدم حقيقت را دريابد كه گويى بهشت را مى بيند، گويى جهنم را مى بيند. صحبت بهشت و جهنم را خيلى شنيده ايم، اما تا چه حد باور كرده ايم؟ واقعا وقتى مقدارى پول بر مى داريم و از مغازه نانوايى نان مى خريم، اين مقدار پول را مى دهيم و در ازاى آن نان مى گيريم، چگونه يقينى داريم؟ پول را مى بينيم و آشكارا نان را هم مى بينيم، پخته شده و مرتب و خوب هم پخته، موافق با طبع است. با چه اطمينان و شوق و رغبتى پول مى دهى، نان مى گيرى! البته اين يك امر مادى است، محسوس است. با اطمينان كامل اين عمل را انجام مى دهى و اين معاوضه و معامله هر چه مهم تر، دقت در اطرافش بيشتر. آيا احيانا اگر مالى را در راه خدا و براى خدا انفاق مى كنى، يعنى با اين مال معامله اى با خدا مى كنى، مقدارى دقت و بررسى مى كنى؟ معامله با مقدارى پول با يك نانوا روى چه اطمينانى است، با چه جديتى است، نياز خود را هم به اين نان درك كرده ايم، پول را مى دهيم و نان را مى گيريم. آيا در معامله با خدا و پولى را در راه او، براى خشنودى او بدهيم كه در ازاى آن عوضش را در جهان ديگرى بگيريم، آيا با آن اطمينان با آن آرامش، با خدا معامله مى كنيم؟ اين گونه با اطمينان، با اشتياق، با خواستن طبع، با ميل درونى؟ آيا واقعا نياز خود را احساس كرده ايم؟ آيا احساس كرده ايم كه در جهان ديگر به ازاى اين پول و عوض اين پول نياز داريم و واقعاً احساس نياز كنيم و با شوق اين پول را بدهيم كه آنجا در حال شدت نياز، عوض آن به ما داده شود؟ آيا با اين اطمينان معامله مى كنيم؟ حالا حساب كنيد كه اين جور هست يا نه؟ اگر اين طور باشيم، در معامله با خداوند اين احساس و درك و شعور را داشته باشيم بايد به يك شكل خاصى، با يك روحيه اى در راه خدا انفاق كنيم كه واقعاً از آن انفاق لذت ببريم و دل مان بخواهد انفاق كنيم. كوشا باشيم و حريص در انفاق كردن. ولى متأسفانه اكثر انفاق ها به زور است، در اثر رو دربايستى است يا روى حساب هاى ديگر. انفاق به اين شكل نيست. پس در معامله با همنوع خودمان، در معاملات مادى كه براى نيازهاى روزمره مان معامله مى كنيم يك شكلى معامله مى كنيم، روحيه يك نوع روحيه اى است، اما در معاملات با پروردگار جهان براى هنگامه قيامت، براى جبران نيازها و احتياجات آن روز، نه، معامله به شكل ديگرى است. بنا بر اين جداً بايد از خدا خواست، بايد خيلى به جد به خدا التماس كرد و زارى و تضرع و انابه كرد كه خدا آن حالت يقين و درك را نسبت به اين حقايق به ما بدهد تا در انسان يك دريافت و شعور درونى نسبت به اين حقايق ايجاد شود. آن وقت انسان حالت مخصوصى پيدا مى كند، كارها براى آدم بسيار آسان مى شود. انسان با خداوند، آسان، با نشاط و با كمال خشنودى معامله مى كند. اما ما اين طور رفتار نمى كنيم. آنهايى كه خيلى خيلى مطلب را جدى گرفته باشند، مى گويند اين معامله و انفاق را مى كنيم. ممكن است شايد در روز مبادا، شايد در روز نيازمان براى ما سودمند باشد. شايد يا ممكن است، مثلا، اگر قيامتى باشد نتيجه اى عايدمان بشود. اين درست نيست. اين انفاق هم ارزش ندارد و به يقين براى انسان در آن جهان هم سودمند نيست. درباره دعا شايد بدانيد، شنيده باشيد، مى گويند انسانى كه دعا مى كند، از خدا چيزى مى خواهد، بايد طورى از خدا چيز بخواهد كه گويى حاجتش نزديك است، حاضر است، با يقين، قوت قلب و قوت نفس از خدا چيز بخواهد(۱۴۰) . آيا ما به اين شكل دعا مى كنيم؟ يا نه، همين طورى، با سهل انگارى دعا مى كنيم. خدا، ان شاء الله، به لطف و كرمش اين حالت يقين و باور را عطا فرمايد، البته خيلى كم است. از روايت استفاده مى شود چيزى چون يقين، در ميان مردم كم توزيع نشده است(۱۴۱) . چون خواهانش كم است. كسى روى كارها، درست دقت نمى كند كه برود دنبال چيز و قهراً از طرف خدا هم به او لطف نمى شود و به مقام يقين نمى رسد. بايد خواست، با جديت و كوشش.

هدايت و مالكيت خدا

راهنمايى و هدايت به تعبير ديگر همان تربيت است. هدايت، راهنمايى و تربيت خداوند بر جهان هستى و موجودات جهان از غيب و شهادت، شامل و محيط است. رواياتى هم در اين زمينه در بحار است كه به مناسبت گاهى عرض خواهيم كرد. شأنى از شئون تربيت و هدايت پروردگار جهان مژده دادن و بيم دادن است كه در تربيت و تهذيب و رشد انسان نيز بسيار مؤثر است. در اين آيه كريمه، آيه مورد بحث، پروردگار جهان انذار مى كند و بيم مى دهد:( فانذرتكم نارا تلظى ، لا يصليها الا الاشقى ، الذى كذب و تولى ) جبرى هم نيست( الذى كذب و تولى . ) آدم بدبخت و شقى در اين آتش داخل مى شود آتشى كه زبانه مى كشد و زبانه هاى سخت و عجيب! آن اشقى، آن انسان بديخت و خيلى بدبخت و شقى، چرا خيلى بدبخت و شقى؟ زيرا اين شخص كه در اين سوره مورد بحث بود و سوره در مورد او نازل شد، شخصاً مورد صحبت رسول اكرم واقع شد اما وعده پيامبر را و وعده الهى را تكذيب كرد. شخص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با بيانى خاص با او مواجه شدند و به او فرمودند: بيا اين درخت خرما را به من بده و من از جانب پروردگار جهان به تو وعده درخت خرمايى در بهشت مى دهم.

يك وقت خطابى عمومى است: مردم اين گونه رفتار كنيد. اما يك وقت نه: خطاب عمومى نيست، خطاب خاص است، آن هم با يك شخص خاص، آن هم از طرف يك شخص خاص. آيات قرآن كه خطاب به مردم است، يك شكل است اما يك وقت شخص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه شخصى مى رود، با او شخصاً رو به رو و مواجه مى شود و با صراحت مى فرمايد: اين درخت خرما را در راه خدا بده، خداوند به تو در عوض، در بهشت درخت خرمايى مى دهد. او مى گويد: نه خوب اين ديگر خيلى شقاوت مى خواهد.( لايصليها ، ) در نمى آيد اين آتش مگر اشقى، اين آدم بدبخت و شقاوتمند.( الذى كذب و تولى ) آن شقى كه وعده پيامبر و وعده الهى را تكذيب كرد و از اين كه رسول گرامى را اطاعت كند و آن عمل را انجام بدهد، اعراض كرد البته سبب خاص در نزول سوره يا آياتى خصوصيتى به آن سوره نمى دهد. سوره در عين حال عام است، گرچه سبب نزولش يك سبب خاصى باشد. پس نتيجه اين گونه اعمال اين است. اين هم قرار دادى است، قرار داد الهى كه هر كس به اختيار خود پيروى از فرامين الهى نكرد، ايمان به وعده هاى او نياورد مطيع و فرمانبردار او نبود، عاقبتش جهنم است و آتش.( و سيجنبها الاتقى . سيجنبها ) يعنى البته زود است، مسلم است كه دور داشته مى شود از آن آتش، چه كسى؟( اتقى . ) آدمى كه با تقواست و در تقوا قدمى راسخ و ثابت دارد مثل ابوالدحداح كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صحبتى با وى نكردند همين كه خبر به گوشش رسيد كه آرى، پيامبر پيش فلانى رفته و چنين در خواستى فرموده و چنان وعده فرموده است و او حاضر نشده، تكذيب كرده و اين كار را نكرده، ابوالدحداح خود بدون اين كه پيغمبر به او چيزى بفرمايند، يك دانه درخت خرما، بنا به رواياتى به چهل درخت، خريد و خرم و شاد و خوشحال خدمت رسول اكرم آمد و درخت را در اختيار آن حضرت قرار داد. اين اتقى است، اين آدم پرهيزكارى است، در شدت پرهيزكارى، ثبوت قدم دارد. در تقوا رسوخ دارد.( سيجنبها ) آن آتش از آدم باتقوا دور داشته مى شود.( الذى يؤتى ماله يتزكى ) كه مال خود را مى دهد آن هم براى چه؟ روى هوى و هوس؟ براى خوشايند رسول اكرم؟ يا براى اين كه مردم بگويند اوه، چه كار مهمى كرده! نه! براى اين حرفها نبوده،( يؤتى ما له يتزكى ، ) براى اين كه مطهر بشود، رشد پيدا كند، پاكيزه شود. از چه پاكيزه شود؟ از خباثت از دنائت و پستى بخل، از رذيله و صفت ناپسند بخل شح نفس و امساك، خود را پاك كند و تطهير كند از علاقه به دنيا، چون اين يك راه پاك كردن خود از علاقه به دنياست. چون در نتيجه انفاق مال دنيا و متاع دنيا نزد انسان بى ارزش مى شود. علاقه دل و محبت دل از آن كنده مى شود. اين اتقى است.( يؤتى ما له يتزكى ) براى تزكى و تطهير و پاك شدن است نه روى هوا و هوس، نه روى حب شهرت و خود را به جود و كرم شناساندن نه اين حرفها نيست.( و ما لاحد عنده من نعمة تجزى الا ايتغاء وجه ربه الاعلى و لسوف يرضى . )