جلسه ششم: سوره ليل و على بن ابيطالبعليهالسلام
نقل ديگرى درباره شأن نزول سوره
نظر مفسران اهل سنت درباره شأن نزول
ديدگاه اهل تشيع در نقل روايات
معناى ديگر اعطى در تفاسير شيعه
روايات درباره اعطى
تصديق و باور همه آيات لازم است
دعاى ملك براى انفاق كننده
(
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
)
(
بسم الله الرحمن الرحيم * فاما من اعطى و اتقى (۵) و صدق بالحسنى (۶) فسنيسره لليسرى (۷) و اما من بخل و استغنى (۸) و كذب بالحسنى (۹) فسنيسره للعسرى (۱۰) و ما يغنى عنه ماله اذا تردى (۱۱)
)
نقل ديگرى درباره شأن نزول سوره
همان طور كه در شأن نزول سوره مباركه الليل در تفاسير شيعه رواياتى درباره ابوالد حداح كه شرحش عرض شد، نقل شده است، در برابر، روايت ديگرى نيز هست كه اين سوره در مورد عمل على بن ابيطالبعليهالسلام
نازل شده است. تقريبا همان عمل و كارى كه در رواياتى به ابوالد حداح نسبت داده شده، در روايات ديگرى به اميرالمؤمنينعليهالسلام
نسبت داده شده كه حضرت آن درخت خرما را خريد وبعد به آن صاحب خانه بخشيد و پروردگار جهان در عوض در بهشت براى آن حضرت حدائق و باغ هايى قرار داد. منتها اين روايات، رواياتى است كه تفسير برهان، كه در ذيل آيات منحصرا نقل روايات مى كند، و همچنين تفسير نور الثقلين، كه اين تفسير هم صرفا رواياتى را كه درباره آيات است نقل مى كند، روايات مربوط به اين آيات را كه در مورد امير المؤمنين است نقل نكرده اند. در تفاسير ديگر هم نيست. اما علامه مجلسى اعلى الله مقامه الشريف در جلد نهم بحار كه جلد قطور و مفصلى است و در احوال على بن ابيطالبعليهالسلام
است
، بابى دارد مربوط به سخاوت و جود و انفاق على بن ابيطالب. در اين باب، تا جايى كه بنده فعلا نظرم هست، دو روايت مفصل نقل مى كند كه از اين دو روايت استفاده مى شود كه سوره مباركه الليل در شأن على بن ابيطالبعليهالسلام
هنگامى كه آن عمل را انجام داد نازل شد
، و اين روايات را مرحوم مجلسى از تفسير فرات بن ابراهيم نقل مى كند
. معلوم مى شود كه مرحوم سيد هاشم محدث بحرانى، صاحب تفسير برهان، تفسير فرات بن ابراهيم را نداشته است. اگر مى داشت مسلما اين روايات را در تفسير برهان نقل مى كرد و نيز معلوم مى شود صاحب تفسير نورالثقلين اين تفسير را نداشته كه از آن نقل نكرده است. اما در كتابخانه علامه مجلسى، تفسير فرات بن ابراهيم بوده است. فرات بنابراهيم از قدماى اصحاب ماست واز قدماى شيعه، يعنى از مشايخ و از اساتيد على بن بابويه قمى، پدرمرحوم صدوق، همين مرحوم صدوق عليه الرحمه كه بسيار مشهور است و همه اسمش را شنيده ايد و تا حدودى اوصاف و احوالش را مى دانيد. وى مرد فوق العاده بزرگوار و جليل القدرى بوده و به حدى در نقل روايات درست بوده كه از همان ابتدا به صدوق معروف شده است. شيخ صدوق محمدبن على بن بابويه قمى است كه قبرش هم در رى است و براى قبرش هم داستانى است كه شايد بعضا شنيده باشيد. پدر اين مرد بزرگوار، على بن بابويه قمى، هم از دانشمندان و علماى بزرگ بوده و قبر مقدسش در قم است و گاهى هم از پدر و پسر به صدوقان تعبير مى كند. اگر در يك نوشته اى، در يك كتابى، ديديد مطلبى از صدوقان نقل شده، منظور آن است كه مرحوم صدوق بزرگ، يعنى محمدبن على بن بابويه و پدرش على بن بابويه قمى، اين دو بزرگوار آن روايت را نقل كرده اند. على بن بابويه، پدر مرحوم صدوق، يكى از شاگردان فرات بن ابراهيم بوده است. اين فرات بن ابراهيم كتاب هايى دارد، از جمله تفسيرى كه معروف است به تفسير فرات بن ابراهيم و مرحوم مجلسى عليه الرحمه در مقدمه بحار با يك دلائلى ثابت مى كند كه تفسير فرات بن ابراهيم كتاب معتبر و قابل اعتمادى است و مى توان به آن اطمينان كرد
، و لذا خود علامه مجلسى در بحار در موارد مناسب مطالب زيادى از اين تفسير بزرگ نقل مى كند. يكى از دانشمندان اهل سنت، ابوالقاسم حسكانى، كه زمانى فى الجمله احوالش را نقل مى كردم، كتابى دارد به نام شواهد التنزيل. ابوالقاسم حسكانى، كه از علماى بزرگ اهل سنت و از علماى مورد اعتماد آنهاست، در شواهد التنزيل فقط رواياتى را نقل كرده كه مربوط به آياتى از قرآن است كه درباره على بن ابيطالبعليهالسلام
نازل شده است و علت تأليف كتاب را هم ايشان خود در مقدمه اين كتاب يعنى كتاب شواهد التنزيل آورده است. وى مى گويد: روزى در يك جلسه بزرگى نشسته بودم. دانشمندان، البته از فرقه هاى خودشان، گوشاگوش مجلس را پر كرده بودند. به مناسبتى، صحبتى از على بن ابيطالبعليهالسلام
شد. يكى از دانشمندان حاضر در آن جلسه گفت: براى على بن ابيطالب فضيلت چندانى نيست و مخصوصا در قرآن حتى يك فضيلت براى على بن ابيطالب نقل نشده و يك آيه كه فضيلت و منقبتى براى آن حضرت نقل كند، نداريم. ايشان، ابوالقاسم حسكانى، مى گويد اين جمله را كه از آن دانشمند شنيدم، خيلى ناراحت شدم كه تا چه حد دانشمندى بايد اهل كتمان باشد و حقايق را بپوشاند كه درباره على بن ابيطالب، كه اين همه آيات در قرآن مجيد درباره حضرتش نازل شده، با اين صراحت لهجه، بلكه با اين وقاحت و بى شرمى بگويد: نه! براى على يك آيه در قرآن نداريم. مى گويد از همان جا تصميم گرفتم كه هر چه مى شود كتابى منحصرا در اين باره بنويسم، كتابى در مورد آياتى كه در شأن على بن ابيطالب نازل شده، البته با روايات
. و مشغول به نوشتن اين كتاب مى شود. ظاهرا تا آنجا كه در خاطر دارم، در اين كتاب سيصد و ده آيه، ذكر مى كند همراه با رواياتى از خودشان. مثلا فلان آيه در مورد على بن ابيطالب نازل شده، فلان آيه به دلالت اين روايات در مورد على بن ابيطالب نازل شده، و...، كتاب مفصلى است. اين ابوالقاسم حسكانى تفسير فرات بن ابراهيم را داشته، احيانا در خلال رواياتى كه نقل مى كند، براى اثبات مطلبش از تفسير فرات بن ابراهيم هم رواياتى نقل مى كند. خلاصه علامه مجلسى نيز از تفسير فرات بن ابراهيم رواياتى نقل مى كند كه سوره الليل در شأن على بن ابيطالبعليهالسلام
نازل شده. اين كه در روايات آمده است كه آيه اى در شأن علىعليهالسلام
نازل شده، در موارد مختلف، متفاوت است. گاهى آيه اى در شأن على بن ابيطالب نازل شده كه مضمون و محتوايش طورى است كه در مورد شخص على بن ابيطالب است و مربوط به هيچ كسى ديگر نيست. مثل آيه:(
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس
)
.
چون اين آيه به اتفاق روايات شيعه و سنى درباره شخص على بن ابيطالب است و پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
از طرف پروردگار جهان، مأموريت يافت كه على بن ابيطالب را به عنوان ولى امام بر جميع مسلمين جهان تا قيامت، به مردم ابلاغ كند و حضرت را بر اين موقعيت و مقام نصب كند. روايات اهل سنت هم در اين مورد فراوان است. منتها، آنها ولايت را به شكل ديگرى معنا مى كنند. ولى نمى توانند منكر اصل مطلب شوند كه مربوط به غدير خم است. اين آيه براى شخصى غير از على بن ابيطالب ابدا صدق نمى كند. در آن مورد است و خاص همان مورد. ولى آياتى نيز هست كه در شأن على بن ابيطالب نازل شده، به اين معنا كه على بن ابيطالب عملى و كارى انجام داده كه سوره اى يا آياتى نازل شده، اما آيه خصوصيت ندارد و به طور عموم ذكر شده. به اين معنا كه ممكن است اشخاصى ديگر، به پيروى از على بن ابيطالبعليهالسلام
امام مسلمين، آن عمل را انجام بدهند و همان طور كه على بن ابيطالب مصداق آن آيات يا مصداق آن سوره است، اين شخص هم مصداق آن آيات يا سوره واقع شود، مثل همين سوره مورد بحث.
(
فاما من اعطى و اتقى
،
و صدق بالحسنى
،
فسنيسره لليسرى
.
)
امير المؤمنين عملى انجام داد، انفاقى كرد، كارى كرد و وعده الهى را تصديق كرد و باور داشت. اين آيات به همين مناسب نازل شد. اما آيه به طور كلى نازل شده، امكان دارد اشخاص ديگر هم اين عمل را در راه خدا انجام بدهند و براى خدا انفاق كنند، بخل نورزند، وعده هاى الهى را واقعا باور داشته باشند، بر اساس هان وعده هاى الهى انفاق كنند. اين اشخاص مورد همان آيات مى شوند، بلااشكال. در آن ترديدى هم نيست، منتها بحث در اين است كه آيات مى توان رواياتى را كه بيان مى كند اين سوره يا چند آيه از سوره درباره عمل ابوالد حداح است، با رواياتى كه بيان مى كند اين سوره درباره على بن ابيطالبعليهالسلام
نازل شده يك جا با هم جمع كرد؟ يا نه، بايد بگوييم يك دسته از اين روايات، درست نيست، و جعلى است؟ نمى شود گفت يك قسمت از اين روايات، حالا روايات مربوط به ابوالد حداح يا روايات مربوط به على بن ابيطالب جعلى است و درست نيست. چون رواياتى كه درباره ابواد حداح است رواياتى است معتبر. حتى يك روايتش، كه قبلا عرض كردم روايت صحيحه است كه عبدالله بن جعفر حميرى نقل كرده، از نظر فن حديث روايتى صحيح و بسيار قرص و محكم است و نمى توان رد كرد. از اين طرف رواياتى هم كه فرات بن ابراهيم درباره على بن ابيطالب نقل كرده روايات معتبر است. رد كردن آنها هم مشكل است. شايد بتوان آن دو دسته روايات را با هم جمع كرد: نه اين كه سوره دو مرتبه نازل شده باشد، نه، بلكه مثلا به اين صورت كه على بن ابيطالبعليهالسلام
عملى انجام داد، اين سوره نازل شد، ابوالد حداح هم عملى انجام داد، رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
همين سوره و همين آيات را درباره عمل ابوالد حداح قرائت كردند و خواندند. اين هم يك نحوه نزول است. گويى همين سوره در مورد عمل ابوالد حداح نازل شده، همان طور كه در مورد عمل امير المؤمنينعليهالسلام
نازل شده است. اين خيلى مهم نيست.
نظر مفسران اهل سنت درباره شأن نزول
مهم تر از اين مطلب، اين است كه عموم مفسران اهل سنت گفته اند اين سوره يا آيت مورد بحث درباره ابوبكر صديق، نازل شده و بعضى از آنها پافشارى سختى بر آن دارند. فخر رازى در تفسير كبير آن قدر روى اين موضوع اصرار و پافشارى كرده كه اين سوره را سوره صديق ناميده است، سوره والليل را فخر رازى سوره صديق ناميده است
. تا اين اندازه پافشارى دارد كه اين سوره در شأن ابوبكر نازل شده است. و البته آنچه كه آنها در اين مورد نقل كرده اند، يك روايت بيشتر نيست و اين روايت هم دست به دست گشته و لحن آن تغيير كرده و متن اين روايات هم مختلف است. ابوبكر چه كرده كه اين سوره درباره اش نازل شده؟ مى گويند ابوبكر بلال را خريد و آزاد كرد و در نتيجه اين سوره مباركه نازل شد. چون بلال هنگامى كه اسلام آورد، برده اميه بن خلف بود و اميه بن خلف، از مشركين قريش بود. بلال را عجيب مى آزرد و شكنجه مى كرد. البته نقل اين روايت در كتب اهل سنت مختلف است. بعضى ها نقل كرده اند، روزى ابوبكر مى گذشت و اميه بن خلف، بلال را عجيب در شكنجه و آزار قرار داده بود. به اميه گفت: چرا او را اذيت مى كنى؟ تا كى او را در شكنجه و فشار قرار مى دهى؟ اميه گفت: اگر خيلى دلت مى سوزد اين غلام را از ما بخر. باز نقل ها مختلف است. بعضى نقل كرده اند كه ابوبكر گفت: يك غلامى دارم به نام فلان، از بلال هم خيلى چابك تر و زرنگ تر، بيا با آن غلام مبادله كنيم. گفت: مانعى ندارد. آن غلام را آورد و بلال را گرفت وبعد بلال را آزاد كرد. بعضى نقل كرده اند كه مقدارى طلا و يك برد يمانى آورد و بلال را به اين برد يمانى و آن مقدار طلا خريد. حالا هر چه هست، مى گويند ابوبكر بلال را خريد و در راه خدا آزاد كرد. بنابراين، اين سوره مباركه نازل شد
. منتهاى كلام در اين است كه رواياتى كه اينها نقل كرده اند سندهايش نزد ما سندهاى معتبر و محكم و قابل اعتمادى نيست. اشخاصى كه اين روايات را نقل كرده اند براى ما شناخته شده نيستند و البته اين موضوع در جاى خودبحثى علمى دارد خوب، براى خود آنها شناخته شده اند كه اينها را نقل كرده اند. شناسايى ما از اشخاص با شناسايى آنها خيلى فرق دارد. شناسايى آنها از اشخاص، شناسايى بر مبناى صحيح و درست نيست. آنها روى هوى و هوس هايى، اشخاص را شناساى كرده اند، گذشته از اين، بعضى هايشان اشخاصى را شناسايى كرده اند، ولى به مقتضاى دليل هايى آدم هاى كذاب، جعال وآدم هايى بوده اند كه ابدا قابل توجه و اعتنا و نيز مستقيم و درست نبوده اند. مثلا ابوهريره، كه شما بهتر با او آشنا هستيد. ابوهريره نزد اهل سنت مهم و معتبر است و رواياتى كه از ابوهريره نقل مى كنند روايات خيلى عالى و مهمى است. در حالى كه دانشمندان، مردان اهل تحقيق، درباره ابوهريره چيزها گفته اند، چيزها گفته اند، كه عجب دروغ زن وعجب آدم جعالى بوده است. بسيار بسيار چيزها درباره ابوهريره گفته اند. اخيرا بعضى از دانشمندان اهل سنت هم درباره ابوهريره به شك و ترديد افتاده اند كه چه آدمى است؟ آدم عجيبى است. ابوهريره كه هيچ عايشه، آنقدر نزد اينها معتبر و بزرگ است كه رواياتى كه از ايشان نقل بشود، خيلى مهم است، گويى خدا گفته است، ديگر شبهه اى در آن نيست، گويى اين حرف را خدا گفته است. از نظر تاريخ، عايشه، معلوم الحال است. خوب روشن است كه تا چه حد و تا چه اندازه با على و خاندان على سرسخت بوده است. آن وقت، چگونه مى توانيم به رواياتى كه آنها نقل مى كنند اعتماد كنيم و به رواياتشان صحه بگذاريم.
ديدگاه اهل تشيع در نقل روايات
ما نمى توانيم به روايات آنها ابداً اعتماد و تكيه كنيم. اما وقتى روايات، رواياتى مستند باشند و راويان آنها مشخص باشند و تحت ضوابطى محكم و قوى و با يك شواهدى اثبات شود كه مثلا روايان فلان حديث، فرد فرد اشخاصى هستند عادل، دوازه امامى، كاملا مضبوط و درست و مستقيم، ديگر قابل اعتمادند و مهم تر اين كه، احيانا در موردى كه ما رواياتى نقل كرديم، اهل سنت، هم مطابق با همان روايات، رواياتى نقل كرده باشند. خوشبختانه در اين بحث مطلب اين گونه است. ما روايات داريم، منتها در مورد ابوالد حداح يا در مورد اميرالمؤمنين يا در هر دو مورد. صاحب درالمنثور در تفسير درالمنثور روايتى نقل مى كند كه نشان مى دهد اين آيات درباره ابوالد حداح نازل شده
، پس ما مى پذيريم. اما رواياتى را كه نقل مى كنند اين آيه درباره ابوبكر است، نقل نكرديم و قبول هم نداريم. پس طرفين در مورد نزول اين آيات درباره ابوالد حداح توافق داريم. ما نقل كرده ايم آنها هم نقل كرده اند. اما در مورد ابوبكر تنها آنها نقل كرده اند. ما نقل نكرده ايم. ماروايتى نداريم. پس براى ما نقل آنها قابل پذيرش نيست. اما آنچه را كه ما نقل كرديم آنها نيز به سندهايشان نقل كرده اند، و محكم و معتبر است. بنابراين نامگذارى اين سوره به سوره صديق، عجيب بى انصافى و عجيب مخالفت با حق است. سوره، سوره الليل است و درباره ابوالد حداح يا اميرالمؤمنين يا هر دو به آن شرحى كه عرض شد، نازل شده است.
معناى ديگر «اعطى» در تفاسير شيعه
روايات ديگرى باز در تفاسير شيعه در تفسير اين آيات رسيده است. مثلا در چند روايت اين گونه مطلب را بيان مى كند:(
فاما من اعطى
)
يعنى(
اعطى نفسه الحق
)
، يعنى اعطا كرده نفس خودش را حق را. اين يعنى چه؟ چون اعطا در اصطلاح دو مفعولى است، دو تا مفعول مى گيرد، وقتى كه مفعولش ذكر بشود. مثلا مى گوييم:(
اعطى حسن حسينا ثوبا
.
)
حسن اينجا فاعل است، يعنى اعطا كرد حسن، حسين را لباسى. حالا اينجا آمده است(
اعطى نفسه الحق
،
)
يعنى آن كس كه اعطا كند نفس خودش را حق را. به چه معنا اعطا كند نفسش را حق را؟ يعنى در مواجهه با حق، پذيراى حق است، استنكاف ندارد كه زير بار حق نرود و حق را نپذيرد. نفسش را به گونه اى تزكيه و تربيت و آماده كرده كه در هر كجا در هر مورد با حق مواجه شد، حق را مى پذيرد. اين گونه نيست كه استنكاف كند، برايش دشوار باشد، تكبر بورزد و يا حق را نپذيرد، اين طورى نيست.
(
اعطى نفسه الحق
،
و اتقى يعنى و اتقى الباطل
،
)
و پرهيز دارد از باطل، ابداً پيرامون باطل نمى گردد.
(
و صدق بالحسنى
،
يعنى صدق بالولايه
.
)
يعنى ولايت على بن ابيطالب و اولاد معصومينش را، يعنى ولايت و سرپرستى اين خاندان را پذيرفته است. يعنى معتقد است و حقيقتا باور دارد كه على بن ابيطالب و اولاد معصومينش سرپرست مسلمانان و پيشوايان مسلمانان اند. موضوع ولايت و زعامت و حكومت واقعى اسلامى و سرپرستى جامعه مسلمين به حق از آن على و اولاد معصومين على بن ابيطالب است.
(
فسنيسره لليسرى
)
او را مهيا مى كنيم، برايش آسان مى كنيم، بهشت و مسير بهشت را. يسرى بهشت است، جاى يسر و سهولت و آسانى است و پروردگار جهان راه را براى اين گونه اشخاص به سوى اين يسرى و به سوى بهشت و سعادت آسان مى كند و به آنها توفيق مى دهد كه تا لحظه آخر به آن راه بروند.(
و اما من بخل
)
اما آن كسى كه بخل ورزيد به نفس خودش. بخل گاهى نسبت به خود است يعنى كسى نسبت به خودش بخل مى ورزد، مثل همين مورد، و اما من بخل، يعنى بخل ورزيد به نفس خودش، به اين كه حق را به آن اعطا كند، كه در نتيجه اين بدان معناست كه پذيراى حق نيست. نفسش طورى است كه وقتى با حق مواجه شد، حق را نمى پذيرد. اين گونه خودش را تربيت كرده است، پس به خودش بخل مى ورزد، به اين كه حق را به خود اعطا كند و حق را به خودش بدهد و حق را قبول كند. بخل مى ورزد،(
و استغنى
،
)
و خود را بى نياز مى بيند. با چه چيزى خود را بى نياز مى بيند؟ با دولت باطل و ولايت باطل. كسانى كه به ناحق و به باطل، حكومت اسلامى را به دست گرفتند و خود را والى و حاكم مسلمين معرفى كردند و گفتند: ما سرپرست مسلمانانيم. اينها چه كسانى هستند؟ كسانى كه در برابر اهل بيت حكومت را به دست گرفتند و اهل بيت معصومين و پيشوايان معصوم را از حكومت و ولايت و سرپرستى مسلمين بر كنار كردند كه در تاريخ معروف است. اين شخص خود را مستغنى كرده وخود را با دولت باطل بى نياز مى بيند.(
و كذب بالحسنى
،
)
و ولايت حق را هم تكذيب كرده است. قهرا چنين كسى ولايت اهل بيت را تكذيب مى كند و باور نكرده است.
(
فسنيسره للعسرى
،
)
براى اينها هم راه را مى گشاييم و رفتن به سوى عسر را آسان مى كنيم، يعنى رفتن به سوى دوزخ، كه دشوارترين جا و سخت ترين مسكن است و عذاب هاى سخت و دشوارى در جهنم در انتظار آنهاست. اينها را به آن سو مى بريم و برايشان كار را آماده مى كنيم. اينها هم به آسانى به آن راه مى روند و به دوزخ مى پيوندند.
روايات درباره «اعطى»
بعضى روايات هم به شكلى ديگر آيات را معنا مى كنند، كه البته با معناى قبلى منافات ندارد. چون آيات قرآن مجيد معناى تو در تو دارند. معناى آيات قرآن مجيد مراتبى دارد. معنانى عميقى دارد. در روايتى، (و اما من اعطى) را معنا كرده به (اما من اعطى الخمس
)، همين خمسى كه بين ما متداول است، (و من بخل،) آن كسى كه بخل ورزيد به خمس و خمس مالش را نداد، به آن شرحى كه در روايات اسلامى و در فتاوا در مورد خمس آمده است.
يك روايتى هم در كتاب شريف كافى آمده است. در كتاب دعاى اصول كافى آمده است كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
روزى از جلوى باغى عبور مى كردند، ديدند صاحب آن باغ نهالى را مى نشاند. حضرت نزد آن مرد آمدند و فرمودند: اى مرد! مى خواهى تو را به كشت يك نهالى دلالت كنم كه از اين نهال اساسى تر باشد؟ ريشه هاى قوى تر باشد؟ ميوه هاى بهترى داشته باشد و ميوه هايش دوام داشته باشد و باقى باشد؟ خوب، اين چيز عجيبى است. چه درختى است؟ چه نهالى است؟ عرض كرد: يا رسول الله بفرماييد اين نهال چه نهالى است؟ فرمودند: (اذا اصبحت و امسيت،) هنگامى كه به صبح وارد مى شوى و به شب، بگو: (سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر،) كه چهار ذكر است: (سبحان الله، الحمدالله، لا اله الله، الله اكبر.) فرمودند: كه اگر اين ذكر را هنگام صبح و هنگام شب بخوانى، پروردگار جهان به جاى هر كلمه ذكرى، ده نهال در بهشت برايت مى نشاند كه ميوه هاى گوناگون مى دهد. اين مرد باغبان تا اين جمله و كلام را از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيد، عرض كرد: يا رسول الله، خدا را گواه مى گيرم بر اين كه من اين باغم را كه ملك من است در راه خدا و براى خدا تصديق دادم به بينوايان، بسم الله، بفرماييد، در اختيار شما، به هر كس كه مى خواهيد بدهيد. آن وقت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين آيات را در آن مورد قرائت كردند: (فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى.) يعنى تصديق كرد و باور داشت حسنا را، يعنى اين وعده الهى را كه به وسيله پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى اين مرد بيان شد
.
باز در كافى، منتها در كتاب زكوة كافى، در ابواب صدقات، روايت ديگرى است كه(
صدق بالحسنى
،
)
اين گونه تفسير شده كه باور كند كه اگر انفاق كرد، خداوند حداقل ده برابر تا صد هزار برابر زيادتر به او عطا مى كند(
و كذب بالحسنى
،
)
يعنى كسى كه تكذيب مى كند اين وعده بزرگ الهى را، كه به جاى يك درهم انفاق، خدا ده برابر تا صد هزار برابر و بيشتر، به او عوض مى دهد، اين وعده را تكذيب كند
. آن كس كه تصديق كند اين وعده حسنا را، اين وعده بزرگ نيكوى الهى را، پروردگار جهان راه را بر او آسان مى كند، هر عملى كه براى او پيش بيايد كه آن عمل او را به سوى بهشت مى برد، خداوند آن شخص را توفيق مى دهد كه آن عمل را انجام بدهد، و بر عكس، اگر كسى اين وعده الهى را تكذيب كند، آن كارهايى كه براى كشاندن وى به دوزخ است برايش اتفاق مى افتد، خدا برايش راه مى گشايد. خدا او را به خودش وا مى گذارد كه آن كار را مرتكب بشود وبه دوزخ منتهى بشود.
تصديق و باور همه آيات لازم است
(
و صدق بالحسنى
.
)
اين حسنا بنا به رواياتى كه عرض شد يا اين وعده الهى است كه به جاى يك درهم انفاق، يك چيز جزئى در راه خدا دادن، خدا اين همه عوض مى دهد، صدهزار برابر، يك ميليون برابر، چند ميليون برابر، و يا مراد بهشت است كه در روايت، حسنا را به بهشت تعبير كرده اند، و يا ولايت على بن ابيطالب و اولاد معصومينش، تصديق و باور اين مطلب چيز ساده و كوچكى نيست. فكر نكنيم كه ما ولايت على بن ابيطالب را كه شبهه اى در آن نيست، باور كرده ايم و تصديق داريم و ديگر شيعه هم هستم! تصديق كردن ولايت امير المؤمنين، باور داشتن ولايت آن حضرت و اولاد معصومينش چه فرقى با باور داشتن وعده الهى دارد؟ اگر معنايش اين وعده الهى باشد كه خداوند در برابر انفاق عوض مى دهد، پس چرا ما باور نمى كنيم؟ اين دو چه فرقى دارند كه ما آن را باور كرده ايم، اما اين را باور نكرده ايم. جان مان در مى آيد اگر بخواهيم يك درهم انفاق كنيم، خيلى برايمان ناگوار و دشوار است. شايد در بعضى موارد اگر انفاقى كرديم بعد پشيمان باشيم كه از دستمان رفت. چرا انفاق كرديم؟ چطور آن ولايت را باور كرديم اما اين را باور نكرديم، در صورتى كه هر دو از يك مبدأ است. هر دو را خدا و قرآن گفته اند:(
و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه
)
. بدانيد آنچه كه در راه خدا انفاق مى كنيد، پروردگار جهان جايش را پر مى كند، عوض و جايگزين آنچه را انفاق كرديد، مى دهد. اين را باور نكرديم، عملا پيداست. آن طورى كه در مورد ولايت فكر مى كنيم قرص و محكم هستيم و موضوع امامت و ولايت على را قبول كرده ايم و ولايت على بن ابيطالب با جانمان و با طينت مان خمير شده، در مورد انفاق به اين شكل باور نداريم. هر چند عملا معلوم مى شود به آن هم درست باور نداريم. چون كسى كه حقيقتا ولايت على بن ابيطالب را باور دارد و پذيرفته، بايد بالاخره تا حدودى مشى او، مشى على بن ابيطالب باشد. اگر به حقيقت، ولايت على بن ابيطالب را قبول كرده پس بايد سنت و روش على بن ابيطالب در زندگيش باشد. اگر كسى بگويد من ولايت على بن ابيطالب را تقديق مى كنم، اما سنت و روشش در زندگى يك سنت و روشى باشد وراى سنت على بن ابيطالب، پس معلوم مى شود دروغ مى گويد. البته اين دروغ خيلى آشكار نمى شود، اما در مورد اين وعده الهى، در مورد انفاق، اين گونه نيست، و معلوم است. مسئله مهمى است. مى فرمايد: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون
. كسانى كه از بخل نفس، نگاه داشته شدند، يعنى نفسى دارند سخى، با وجود و با بذل و بخشش، مفلح و رستگارند. سخاوت وجود و بخشش هم بيهوده مال صرف كردن نيست، كه سفره گسترده اى پهن كند پول زيادى به كسى بدهد، بى گدار پولى خرج كند، نه آن طور نيست. جود و سخا به اين معنا كه پول را به مورد و به جا، صد در صد آن طور كه مرضى خداست و پسنديده اوست، در راه خدا مصرف كند. وقتى اين طور مصرف كرد مى شود آدمى سخى، ديگر نفسش بخل ندارد و مى شود رستگار و روسفيد. چنين شخصى مفلح و پيروز است.
(
الم يعلوا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده ياخذ الصدقات
)
. اين آيه خيلى عجيب است، خيلى عجيب. در سوره توبه آمده است.(
الم يعلوا
،
)
آيا گروه هايى از اين مسلمانان كه انفاق كردن برايشان دشوار است نمى دانند كه خداوند توبه بندگان را مى پذيرد،(
و ياخذ الصدقات
)
صدقات را او مى گيرد كه قبلا هم اشاره شد. باز در كافى روايتى است از امام ششم كه فرمود:(
الصدقة تقع فى يد الرب تبارك و تعالى قبل ان تقع فى يد العبد
)
. من و شما پول را ظاهراً در دست يك انسان مستمند مى گذاريم، اما در حقيقت دست پروردگار جهان فوق دست اوست، دست خداوند پيش از دست اوست. صدقه اول در دست خدا قرار مى گيرد، بعد در دست بنده. گويى از دست خدا به دست بنده داده مى شود. آن بنده خدايى كه زمانى پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمود مى خواهى تو را دلالت كنم به يك نهالى، به يك نهالى كه ثابت تر، برقرارتر، ميوه هايش بهتر و پاينده تر از اين نهال باشد؟ عرض كرد چه چيز است؟ تا حضرت جواب را فرمودند، طورى تحت تاثير واقع شد و باور كرد كه گويى مطلب را مى بيند، يقين كرد و فوراً عرض كرد: يا رسول الله، اين باغ را انفاق كردم در راه خدا. باور كردن مطلب آثارى دارد، اگر انسان به حقيقت باور كند.
دعاى ملك براى انفاق كننده
در رواياتى داريم كه ملكى هر روز ندا مى كند و صدايش بلند است كه:(
اللهم اعط كل منفق خلفا و كل ممسك تلفا
)
. آيا امكان دارد دعاى اين ملك مستجاب نشود؟ هر روز، و در بعضى روايات هم هست اول صبح، مى گويد: پروردگارا، بارخدايا، هر كس انفاق كرد تو عوضى جايگزين انفاق او كن و هر كس امساك كرد و حاضر نشد انفاق كند در راه تو، تلفى در مال او بياور، مال او را تلف كن. تلف هم نه به اين معنا كه اگر كسى يك روز انفاق نكرد، شب صد هزار تومان گم كند. تلف، شكل هاى مختلف دارد. چه تلفى از اين بالاتر كه انسان عمرى زندگى كند، چيزى هم زياد در دستش باشد، اما براى خودش از اين چيزها استفاده نكند، هر چه خرج مى كند، خرج تنش بكند همه ضايع بشود، از بين برود، يك درهمش به دست خودش نرسد. وقتى از اين جهان مى رود، گداى محض از اين جهان برود.(
اللهم اعط كل منفق خلفا و كل ممسك تلفا
،
)
تلفى در مالش قرار بده.
پس اين يك وعده است. وعده اى حقيقى و وعده اى درست كه پروردگار جهان در قرآن فرموده ودر روايات اسلامى هست. اين وعده را اگر انسان باوركند، آنگاه انفاق خواهد كرد و در انفاق هم خواهد كوشيد تا انفاق به جا و درست باشد و انفاقش خداپسندانه شود، واقعا انفاقى بشود كه به دست خدا برسد و بعد به دست آن شخص برسد. آن وقت آن نتيجه هايى كه در قرآن و روايات نقل شده نصيب اين شخص خواهد شد. مبنا و اساس در اين آيات،(
فاما من اعطى
،
)
و نيز در قرينه آن فاما من بخل انفاق است. باز در ذيل اين آيات بعضى از اصول كلى و مطالب كلى در مورد انفاق را عرض خواهيم كرد.