جلسه نهم: اهتمام ائمه معصومين عليهم السلام به انفاق
انفاق امام حسن عسگرىعليهالسلام
به واقفيان
خبر دادن امام يازدهم از غيب
آگاهى امام يازدهم از سوگند دروغ
بى اعتنايى حضرت علىعليهالسلام
به مال دنيا
سفارش امام هشتم به فرزندش براى انفاق
بيدارى دل ائمه در خواب
(
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
)
(
بسم الله الرحمن الرحيم * فاما من اعطى و اتقى (۵) و صدق بالحسنى (۶) فسنيسره لليسرى (۷) و اما من بخل و استغنى (۸) و كذب بالحسنى (۹) فسنيسره للعسرى (۱۰) و ما يغنى عنه ماله اذا تردى (۱۱)
)
شب هشتم ماه ربيع الاول، شب شهادت وجود مقدس امام يازدهم، ابا محمد عسگرى، پدر بزگوار وجود مقدس امام زمان است. بنا بر روايات مشهور و تواريخ روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سنه ۲۶۰ هجرى قمرى، تقريبا بعد اذان صبح، آن وجود مقدس دار فانى را وادع كردند و به عالم بقا پيوستند.
چند روايت در رابطه با آيات مورد بحث و همچنين مربوط به وجود مقدس امام عسگرى، امام يازدهمعليهالسلام
عرض مى كنم كه اين روايات تقريبا شمه اى از مقام والا، جلال، عظمت، جود، بخشش وكرم آن وجود مقدس را براى ما بيان مى كند.
انفاق امام حسن عسگرى به واقفيان
موسى بن جعفرعليهالسلام
پسرى به نام ابراهيم، ابراهيم بن موسى بن جعفر. اين ابراهيم پسرى دارد به نام على، على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر. اين على پسرى دارد به نام محمد، محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر. اينها در عراق زندگى مى كردند و ظاهرا در بغداد. اين پدر و پسر، يعنى على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر و پسرش محمد، واقفى بودند. در روايات، واقفيان بسيار مذمت شده اند. در بعضى روايات آمده است: (الواقفة كلابون مندورة
). واقفيان چون سگ باران خورده اند. يعنى اين قدر بايد از آنها بر حذر بود. زمانى اين پدر و پسر وضعشان خيلى بد مى شود و زندگى آنها را هم مى پاشد و سخت در فشار واقع مى شود. آنها نوه هاى موسى بن جعفرند، اما تا آن وقت هنوز وجود مقدس امام يازدهم را نه ديده اند و نه شخصا مى شناسند. بالاخره روزى على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر به خاطرش آمد كه برود حضرت امام يازدهم را ببيند. شخصا آن حضرت را نه ديده و نه مى شناسند، ولى بالاخره بزرگوارى و شهرت كرم آن وجود مقدس و عظمتش را كم و بيش شنيده است. روزى به پسرش مى گويد بد نيست برويم خدمت ابو محمد، اين طورى كه شنيده مى شود ايشان داراى جود و كرم و بزرگوارى فوق العاده است. پسر هم مى گويد بسم الله، و به راه مى افتند. در اثناى راه پدر و پسر صحبت مى كنند. پدر مى گويد چه خوب بود هنگامى كه به سلامتى خدمت ايشان مى رسيديم، ايشان كمكى به ما مى كرد و حداقل پانصد درهم به من مى داد. آنگاه با دويست درهم آن لباس مى خريدم و با دويست درهم آن قرضم ادا مى كردم و صد درهم آن را هم براى خرجى نگه مى داشتم كه روزانه خرج كنيم. پسر نيز پيش خود فكر كرد چه خوب بود به من هم سيصد درهم مى دادند. با صد درهم آن لباس، با صد درهم ديگر يك الاغ و صد درهم را نيز خرج روزانه مى كردم و بعد پيش خود فكر كرد، اگر چنين شد و اين پول به دست من رسيد، از عراق به طرف جبل حركت مى كنم (حوالى كرمانشاه و همدان)، براى كسب و كار و تجارت به آنجا مى روم، بلكه وضع مان رو به راه شود.
بالاخره به سامره مى رسند. سراغ خانه ابو محمد عسگرى، معروف به ابن رضا را مى گيرند. خانه را پيدا مى كنند و به در خانه مى رسند همين كه به در خانه مى رسند، پيش از اين كه در بزنند غلام حضرت مى آيد و مى گويد: اى على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر و محمد بن على پسرش، بسم الله، بياييد تو. داخل شدند و خدمت آن حضرت رسيدند. سلام عرض كردند. حضرت فرمودند: بنشينيد، نشستند. ابتدا آن حضرت فرمودند: شما چطور تا به حال نيامده ايد تا همديگر را ببينيم، قوم و خويش هم هستيم و با هم نسبت داريم. على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر، عرض كرد: آقا، والله، ما با اين حال مان خجالت مى كشيديم خدمت شما برسيم. ديگر حالا قسمت شده، خدمتتان رسيديم وجمال شما را زيارت كرديم. خوب قدرى نشستند، صحبت كردند. بعد از مدتى بلند شدند خدا حافظى كردند و از خانه بيرون آمدند. بلافاصله ديدند همان غلام آنها را صدا مى زند، برگشتند. غلام كيسه اى به پدر داد و گفت: امام فرمودند اين پانصد درهم است، دويست درهم براى لباس، دويست درهم براى قرضت و صد درهم نيز براى خرجى و نفقه، بسم الله.
كيسه ديگرى به پسرش محمد بن على داد و گفت: اين كيسه را ابو محمد لطف كرده اند. حاوى سيصد درهم است. فرمودند: صد درهمش براى اين كه يك الاغ بخرى و صد درهم براى لباس و صد درهم براى نفقه و خرجى. غلام وقتى كيسه سيصد درهمى را به او داد، گفت: آقا فرموده اند به جبل هم مسافرت نكن، برو به فلان جا، به فلان شهر.
آنها پول را گرفتند و مات و مبهوت ماندند كه ما هيچ نگفتيم، هيچ اظهارى نكرديم، چطور حضرت اين بيانات را فرمودند.
راوى اين روايت مى گويد: وقتى كه على و پسرش محمد اين جريان را براى من نقل كردند (البته همديگر را مى شناختند)، من به آنها گفتم: خوب، آيا شما ديگر دليل و برهانى از اين روشن تر مى خواهيد كه اين وجود مقدس امام است وبايد امامتش را به جان و دل پذيرفت؟ پس چرا شما واقفى هستيد؟ خوب، به حقيقت اين مطلب ايمان بياوريد. امامت اين حضرت را قبول كنيد. گفتند: والله، اين ديگر راهى است كه در آن رفته ايم و بر اين راه ديگر براى ما ميسر نيست
.
در اين روايات شريف كه در كتاب اصول كافى است، در كتاب حجت، اولأ مرتبه جود و سخاوت، كرم و بزرگوارى آن وجود مقدس را اثبات مى كند كه اينان در مقام انفاق و كمك به مردم اين گونه اند، هر چند احيانا مردمى باشند كه مقام امامت و ولايت را قبول ندارند. ولى خوب از آنجايى كه انسان هستند و در مضيقه و فشارند، بدون اين كه خودشان چيزى اظهار كنند امام يازدهمعليهالسلام
به اين شكل به آنها كمك مى كند تا از هر جهت به حد كافى مستغنى شان كند. كم و اندك هم عطا نمى كند. گاهى ممكن است انسان مى خواهد به اصطلاح خودمان از شر كسى خلاص شود، مى بيند مزاحم است و اسباب زحمت مى شود. چيزى كه او را قانع و ساكت كند و مزاحمتش را دور كند، به او مى دهد. مقدار كمى، مثلا يك تومان، پنج تومان، ده تومان به او مى دهد و مى گويد برو خدا به همراهت و به خيال خودش، خودش را راحت مى كند و مى گويد: الحمدالله از مزاحمت ايشان راحت شدم، ولى كسانى كه به حق انفاق مى كنند، كسانى كه به حقيقت، انسان دوستند، كسانى كه به حقيقت بزرگوارند و بزرگ، اين گونه نيستند. نمى خواهند مزاحمت شخص را از خود دور بكنند. به جان و دل لذت مى برند و براى خدا به مردم بينوا كمك مى كنند.(
فاما من اعطى و اتقى
،
و صدق بالحسنى
،
فسنيسره لليسرى
.
)
مصاديق بلند و اعلاى اين آيات مباركه، ائمه معصومين و معجزات آنان است. از اين روايات استفاده مى شود كه براى وجود مقدس امام يازدهم معجزات بزرگى بوده است. البته معجزات آن حضرت و همچنين پدران بزرگوارشان بسيار فراوان است و زياد. در روايات خيلى محكم و معتبر، معجزه هاى عجيبى بيان شده كه البته درك آن براى ما دشوار است و شايد در مواردى پذيرفتن اين كه از ائمه معصومين است، مشكل باشد. اما براى شخصيت هايى كه قطب جهان هستى اند و تمام فعل و انفعالات و فعاليت هاى جهان وجود براى هر موجودى در سايه لطف و توجه آنان است، چنين امورى ناچيز است. ائمه معصومين و چهارده معصوم عليهم السلام واسطه بين پروردگار جهان و موجودات عالم هستند و اين مطلب دلايل و شواهد خيلى قوى و متين و محكم دارد. بدون شك براى چنين اشخاصى كه واسطه بين پروردگار جهان و موجودات جهان هستند، اين امور چيزى نيست. به يقين از ضمير اشخاص، درون اشخاص، طرز فكر و انديشه اشخاص آگاهى كامل داشتن مهم نيست. به نظر ما مهم است، اما در واقع، تمام عالم وجود، اسير احسان اهل بيت معصومين هستند. عالم وجوداز روح القدس كه اعظم آنان جبرئيل و ميكائيل هستند. از جهان غيب تا جهان شهادت و جهان ماده، تمام موجودات در جهان غيب و شهادت، همه اسير احسان اهل بيت معصومين هستند. اهل بيت معصومين منحصرا اسير احسان خدايند، جز پروردگار جهان هيچ موجودى به چهارده معصوم احسان و فضل و الهامى ندارد. همه موجودات آنچه دارند، وجودشان و شئون وجودشان همه و همه، به وسيله اين خاندان از پروردگار جهان به آنان افاضه شده است.
امام يازدهمعليهالسلام
در سامره در خانه خود نشسته اند. اين پدر و پسر از بغداد حركت مى كنند. در اثناى راه پدر چنين گفت و پسر هم پيش خود اين گونه فكر كرد. امام يازدهمعليهالسلام
در سامره گفتگوى اين پدر را با پسر و حديث نفس پسر را با خودش دانستند و به آن آگاه شدند. زمانى هم كه اين پدر و پسر به خانه حضرت آمدند، حضرت جلوى روى آنها به آنها چيزى نداد و چيزى هم نفرمود. هنگامى كه برخاستند و رفتند، آن وجود مقدس برايشان دو كيسه فرستاد، يك كيسه پانصد درهمى ويك كيسه سيصد درهمى. آن هم با اين خصوصيات كه دويست درهمش مال نفقه، دويست درهمش براى قرض و صد درهمش براى خرج. براى پسر هم آن طورى كه با خود فكر كرده بود، بيان شد، خيلى مشروح و مفصل. مگر خرق عادت كه به يك معنا معجزه است، چيست؟ آيا آن وجود مقدس مى تواند با وسايل عادى، با ارتباطى عادى چنين مطلبى را بيابد، وسيله اى يا بى سيمى يا دستگاهى بوده كه صداى اين دو براى امام شنيده شود؟ مطلب عادى نيست، خرق عادت است. يعنى اين عمل يك عملى است كه پرده عادت را پاره كرد، وراى عادت و معمول است، وراى اسباب عادى است. چون ما مردم عادى اگر بخواهيم از صحبت دو نفر آگاهى پيدا كنيم، وسايل مادى مى خواهد. اما امام يازدهم بدون هيچ وسيله و رابطه مادى، مطلب را دريافتند. به خصوص در مورد محمد بن على بن ابراهيم كه چيزى هم نگفت. فقط پيش خودش فكر كرد، در درون خود. اين را با چه وسيله اى مى توان فهميد؟ هيچ كس ضمير انسان را با هيچ وسيله مادى نمى تواند بفهمد، مگر اين كه كه خود آن شخص اظهار كند. ليكن امام يازدهم حقيقت مطلب را آن طور كه بود يافتند. با اين كه اينان در رويه و روش امام نبودند، آن وجود مقدس به اين شكل نسبت به آنها كرم فرمودند و اين طور بزرگوارى كرد.
خبر دادن امام يازدهم از غيب
روايتى ديگر باز در كافى در كتاب حجت است. ابوهاشم جعفرى، از نواده هاى جعفر طيار است. ابوهاشم جعفرى مرد بزرگوارى است. اين طور كه از روايات بر مى آيد، ايشان در زمان وجود مقدس امام يازدهم، در سامره از طرف طاغوت زمان، معتمد عباسى، زندانى است. مدتى است در زندان است، خيلى بر او سخت گذشته و قيد و بند بر پاى مقدسش است. روزى فكر مى كند به وجودمقدس امام يازدهم نامه اى بنويسد. نامه مى نويسد و فقط اظهار مى كند كه آقا من در زندان خيلى در فشارم و اين سنگينى قيد و بند مرا مى آزارد. نامه به امام يازدهمعليهالسلام
مى رسد. امام يازدهم در جواب مى نويسد كه اى ابوهاشم، امروز ظهر، نماز ظهرت را در خانه خواهى خواند. نامه به او مى رسد و اتفاقا پيش از ظهر هم مى رسد. حالا چه مى شود؟ چه دستورى مى رسد؟ غل و زنجير از پاى ابوهاشم جعفرى باز مى كنند و از زندان آزادش مى كنند. ايشان هم نماز ظهر را در منزل مى خواند. درضمن وضع مالى او هم خيلى به هم ريخته است. خوب، مدتى در زندان بوده است. فكر مى كند كه چه خوب است نامه اى به امام يازدهم بنويسم كه اگر مى شود كمكى هم به من بكند، يك لطفى بكند، فعلا وضع ما خيلى سخت است، دستمان هم به جايى نمى رسد. در همين اثنا كسى از طرف امام يازدهم در را مى زند و داخل مى شود و صد اشرفى به او مى دهد و مى گويد اين صد اشرفى را ابومحمد عسگرى، امام حسن عسگرى براى تو فرستاده اند و فرموده اند: ناراحت نباش و هر گاه براى تو نيازى اتفاق افتاد، ما را خبر كن
. اين هم روايت ديگر. اين هم باز انفاق و جود و كرم وجود مقدس امام يازدهم و نيز معجزه اى بزرگ از آن حضرت را نشان مى دهد. از چند جهت معجزه است. يكى اين كه امام يازدهم فرمود: اى ابوهاشم، امروز نماز ظهرت را در زندان نمى خوانى و همين طور هم شد نماز ظهرش را در خانه خواند وبعد بدون اين كه نامه اى بنويسد و چيزى اظهار كند، همين كه پيش خود فكر كرد كه براى امام نامه بنويسد، امام يازدهم براى او صد اشرفى فرستاد.
آگاهى امام يازدهم از سوگند دروغ
روايت ديگر در اصول كافى، در كتاب حجت آمده است: روزى حضرت به راهى در سامره مى گذشتند. مردى از فرزندان عباس بن عبدالمطلب، عموى پيغمبر، در بين راه با حضرت برخورد كرد. جلو آمد و گفت: آقا ممكن است كمكى بكنيد؟ و شروع به قسم خوردن مى كند كه چيزى ندارم، نه درهم، و نه بيش از درهم، و حتى براى ناهار و شام امروز نيز چيزى ندارم. حضرت فرمودند كه اى مرد، چرا دروغ مى گويى و ديگر آن كه چرا به دروغ قسم مى خورى؟ سپس حضرت فرمودند: خيال مى كى كه با گفتن اين مطلب مى خواهم چيزى به تو ندهم يا كمكى نكنم و دامن از دست تو رها كنم و بروم؟ نه، از اين جهت نيست. چرا دروغ مى گويى و قسم دروغ مى خورى؟ بعد رو كردند به غلامشان و فرمودند كه آن كيسه اى كه همراه دارى به او بده. صد دينار در آن كيسه بود، به اين مرد دادند. بعد به اين مرد فرمودند: اى مرد، آن پولى را كه دفن كردى، آن دويست دينارى را كه پنهان كردى، در سخت ترين روز، در سخت ترين زمان نيازت به آن پول، از آن محروم خواهى ماند، يعنى از همان دويست دينار. بعد خود اين مرد جريان را چنين نقل كرده است كه دويست دينارى داشتم و در آن موقع به آن نياز نداشتم. اتفاقا بعد از مدتى اوضاعم به هم ريخت و سخت نيازمند پول شدم. فكر كردم حالا موقع آن است كه سراغ آن دويست دينار بروم. محل و زمين را كندم، اما هر چه كندم و پايين رفتم، از پول خبرى نبود. بعدها معلوم مى شود هنگام زير خاك كردن پول پسرش مى فهميد و جاى آن پول را به خاطر مى سپارد و بعد از مدتى زمين را مى شكافد و پول را بر مى دارد و فرار مى كند. اين مرد با كمال نوميدى جاى دويست دينار را خالى مى بيند و به ياد آن فرمايش وجود مقدس امام يازدهم مى افتد كه فرمودند: در سخت ترين موقع نياز، از اين دويست دينار محروم خواهى ماند
. به دروغ قسم مى خورد و در عين حال امام يازدهمعليهالسلام
چون او سؤال كرد و از حضرت خواست، او را محروم نمى كند و صد دينار به او عطا مى كند. اينها يك جور مطالب عجيبى است، انسان بايد روحيه اى پيدا كند كه بتواند اين طور رفتار كند.
بى اعتنايى حضرت علىعليهالسلام
به مال دنيا
روزى مردى خدمت حضرت اميرعليهالسلام
آمد و عرض كرد آقا كمكى به من بكن. به من هزار تا كمك كنيد. حضرت به كسى فرمودند كه اين پول را به اوبدهد. عرض كرد: آقا اين هزار تا خواست، هزار درهم به او بدهم يا هزار دينار؟ حضرت فرمودند: هر كدام را كه خودش دلش مى خواهد، براى من فرقى نمى كند. مى گويد: براى من هر دو مثل سنگ مى ماند، مثل سفال، درهمش و دينارش، منتها آن سفيد است، اين سرخ. براى من هيچ فرقى نمى كند. ببين به حال آن سائل كدام مناسب تر است به او بده، والا ازنظر من فرقى ندارد
. اين روحيه عجيبى است. يعنى واقعا هم اگر انسان به حقيقت، به حقايق قرآن ايمان بياورد و واقعا وعده هاى الهى را باور داشته باشد و نيز اگر به حقيقت ايمان داشته باشد كه دنيا بى ارزش است، دنيا چيزى است كه زوال مى پذيرد، دنيا از اين جهت كه دنياست براى انسان نفعى ندارد، از دنيا از اين جهت كه دنياست چيزى عايد انسان نمى شود، جز همين كه مى بيند، خوردن، آشاميدن، پوشيدن، همين كارهايى كه ما داريم. جز اينها چيز ديگرى نيست و اين چيزها جز حقيقت انسان و جزو ذات انسان نمى شود، روحيه اش اين گونه مى شود. مردان خدا به حقيقت اينها را باور كرده اند و اين حقايق را واقعا با وجدان خودشان لمس كرده اند. نه صرفا گفتن وشنيدن باشد، حقيقتا درك كرده اند، به طور قطع و يقين. لذا واقعا امير المومنين كه مى فرمايد: درهم ودينارش پيش من فرقى ندارد و با سنگ برابر است، با سفال برابر است، در حقيقت روحيه اش اين گونه است، يعنى اگر انسان يك ذره درست فكر كند، همين هم هست. درهم و دينار از اين جهت كه درهم و دينارند، از اين جهت كه دو فلزند، با سنگ فرقى نمى كنند. موادى هستند كه بر اثر فعل و انفعالاتى در سنگ، در خاك، به اراده پروردگار جهان به شكل طلا و نقره در مى آيند. هنگام جدايى از انسان، اين طلاو نقره و سنگ و سفال چه فرقى مى كند؟ بله، از يك جهت فرق دارند آن اين است كه اگر كسى درهم و دينار داشته باشد و از راه درست و حلال و مشروع كسب نكرده باشد، ظلم و تعدى كرده باشد، كلاه سر كسى گذاشته باشد، حق كسى را خورده باشد و به دست آورده باشد و حقوق الهى اش را نداده باشد، خيلى برايش سخت مى شود. اين در مورد درهم و دينار اتفاق مى افتد نه در مورد سنگ. طلاو نقره هم بعداً با اين انسان كار دارد. در آتش جهنم آن را سرخ مى كنند و بر پشت و پهلويش، بر پيشانيش بر صورتش و بر بدانش داغ مى گذارند
. كاش هيچ فرقى نمى داشت، اين فرق را دارد. پس اميرالمومنين مى گويد به او بده، هر كدام را كه او مى خواهد درهم به او بده، اشرفى مى خواهد، اشرفى به او بده. براى من فرقى نمى كند. اين دو تا در نظر منبا سنگ برابر است. از اين قبيل روايات در شئونات ائمه معصومين عليهم السلام زياد است. واقعا هم عجيب است. در تاريخ، جود و سخاى معصومين، جود و سخاهاى اشخاص ديگر را محو كرده واز ميان برده است.
سفارش امام هشتم به فرزندش براى انفاق
امام هشتم به امام محمد تقىعليهالسلام
كه كودكى است، مى گويد: فرزندم هنگامى كه مى خواهى از خانه بيرون بيايى، اشخاص دور و بر تو هستند و مى خواهند تو را از راهى بيرون ببرند تا كمتر با اشخاص برخورد كنى، اما تو را به جان من از درى برو كه برخوردت با اشخاص فراوان باشد و پول زياد با خودت بردار و با شخصى كه برخورد كردى، اگر فلان خصوصيات را داشت اين قدر بده، به كسى كه چنين خصوصياتى داشت اين قدر بده، و بعد فرمودند: پسرم مبادا فكر كنى كه ممكن است فقير شوى، انفق و لا تخف انفاق كن و مترس كه فقير و تنگدست شوى
.
بيدارى دل ائمه در خواب
روايت ديگرى برايتان نقل مى كنم كه البته مربوط به آيه مورد نظرتان نيست و به انفاق كارى ندارد. ولى اين روايت هم از وجود مقدس امام عسگرىعليهالسلام
است.
مردى پيش خودفكر مى كرد كه آيا شخص امام هم محتلم مى شود يا نه. گفت: خوب، اين كه آسان است. ما در سامره هستيم و امام حسن عسگرى هم در سامره است. وضع امام يازدهم طورى بوده كه كسى نمى توانسته است آزادانه برود و آن وجود مقدس را ببيند. ايشان تحت نظر بوده اند وتحت مراقبت شديد وسخت. پس او نامه مى نويسد و سؤال مى كند كه آيا امام محتلم مى شود يا نه؟ نامه را به وسيله يك نفر مى فرستند. بعد كه نامه مى رود، پيش خودش به فكر مى افتد كه احتلام مربوط به شيطان و مس شيطان است و لذا در تعبير فارسى هم مى گويند شيطانى است. مى گويد من گفتم احتلام شيطانى است و پروردگارا جهان اولياء خودش را از شر شيطان به كلى دور داشته و پناه داده است، شيطان به ايشان راه ندارد. ولى نامه ديگر رفته است. مى گويد فورا جواب آمد. جواب اين بود كه:(
حال الائمة فى المنام حالهم فى اليقظة لا يغير النوم منهم شيئا قد أعاذ الله اوليائه من لمة الشيطان كما حدثتك نفسك
)
اين مطلب، چقدر دقيق است و آگاهى و اطلاع امام تا چقدر است. اين مرد فقط در نامه نوشته بود: اسئلك عن الامام هل يحتلم، بعد كه نامه رفته، پيش خودش فكر مى كند كه آرى، احتلام يك امر مربوط به شيطان است و اولياء خدا از امر شيطانى دورند. آن وقت امام جواب دادند و فرمودند: حال شان، هنگام خوابيدن شان همچون حال شان هنگام بيدارى شان است، يعنى خواب آنها در آنها در دل شان، در فكرشان، در احساس شان و در دركشان ذره اى اثر نمى كند. لذا روايات زيادى هم در مورد رسول اكرم صلى الله عليه و اله داريم. ائمه معصومين در روايات معتبر فرمودند: ما چشم هايمان مى خوابد، اما دل هايمان نمى خوابد
.
دل مركزاحساسات و درك و مركز هر نوع آگاهى است. فرمودند: در ما، دلى بيدار است. هنگامى كه مى خوابيم، فقط چشم مانبه خواب مى رود. اينجا هم حضرت فرمودند: حال مادر خواب مثل حال مان است در بيدارى، بدون هيچ تفاوت. بعد فرمود: خواب چيزى از مشاعر و اداراكات واحساسات مربوط قلبى ائمه را تغيير نمى دهد، ابدا تغيير نمى كند. بعد اين جمله را فرمودند كه مربوط بود به فكرهايى كه آن مرد بعد از نوشتن نامه با خود كرده بود: قد اعاذ الله اوليائه من لمه شيطان كما حدثتك نفسك، فرمودند: پروردگار جهان اولياء خودش را و ائمه را از شيطان به طور كلى پناه داده و شيطان به هيچ وجه دست به اينها نمى يابد. همان طورى كه نفس تو بر تو حديث كرده بود.
امام ششمعليهالسلام
فرمود: ما در اتاق، در خانه كه نشسته ايم فكر نكنيد ديوار، در، سقف فاصله مكانى، زمانى، اينها براى ما پرده است. نه اين را نپندايد. نه ديوار براى ما پرده است، نه سقف، نه در بسته براى ما پرده است و نه زمين. نه، اينها براى ما حجاب نيست وبراى ما حقايق را نمى پوشاند، ما از حقايق آن طور كه هست در همين اتاق كه نشسته ايم آگاهى داريم، مى بينيم، همه را اطلاع داريم
. دورى جا، محل، مكان براى ما جاجب و مانع نيست. مثلا اگر شخصى از دورما را بخواند و صدا كند، اين دورى راه حاجب و مانع براى رسيدن صدايش به ما نيست. خلاصه، آيات مورد بحث درس بزرگى به ما مى دهد. اگر ما اين درس را بياموزيم كوشش مى كنيم ذره ذره روحيه بذل وبخشش و عطا و كرم را در خودمان تقويت كنيم و به زندگى و شئونات آن درست فكر كنيم.
آيه آخر از اين گروه آيات، اين است:(
و ما يغنى عنه ماله اذا تردى
.
)
او را بى نياز نمى كند، هنگامى كه سقوط كند. حال، هنگامى كه در زندگى در همين دنيا سقوط كند، يا به قبر سقوط كند، يا به جهنم. اين سه معنا را مفسران در ذيل اين آيه گفته اند. در هر سه حال، چنين شخصى كه به مالش بخل ورزيد و حاضر نشد در راه خدا و براى خدا انفاق كند و اين مال را براى خود قدرتى مى ديد، مالش او را بى نياز نمى كند، به دردش نمى خورد و نمى تواند دردى را از دلش بردارد. در دنيا وقتى افتاد، ديگر افتاده است،، حالا ميليون ها پول خرج كند، چه مى تواند بكند؟ زمانى كه او را در قبر مى اندازند، كه ديگر روشن است. در جهنم هم كه مى افتد مشخص و واضح است. از اين آيات در قرآن زياد است:(
فما اغنى عنه ما كانوا يكسبون
)
. لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم
. اينهايى كه در اين دنيا با غفلت و بى خبرى زندگى مى كنند و به مال و منال خود مى نازند و فخر ومباهات مى كنند، موقعى كه پروردگار جهان به خشم خود اينان را بگيرد و اينان را زمين بزند، ديگر مال شان، اولادشان و موقعيت شان و جاه و مقام شان نمى تواند اينان را بى نياز كند و نمى تواند جلوى مقدرات الهى را بگيرد. پس انسان بخيل شخصى كه خود را بى نياز مى بيند، در تمام شئون زندگى دائما در خطر است، دائما در حال سقوط است تا به نهايت سير و حركتش برسد ودر تمام اين افتادن ها مالش ابدا براى او هيچ گونه سودى ندارد. آن چيزى كه براى افتادن سود دارد، ايمان است، خود را در پناه خداقرار دادن وصفات پسنديده انسانى است. آن چيزهايى كه جزو ذات انسان و جزو حقيقت انسان باشد، اينها براى انسان مفيد است.