قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)0%

قلب قرآن (تفسیر سوره یس) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده: آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26298
دانلود: 4541

توضیحات:

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26298 / دانلود: 4541
اندازه اندازه اندازه
قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده:
فارسی

جلسه سى ام: تهمتهاى ناجوانمردانه به پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله

( وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا ینبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ (۳۹۹) )

پس از آنكه نسبت به منكرین خدا و انبیا و معاد، تهدیدهایى را بیان فرمود، اگر بخواهیم آنان را كور یا مسخ مى كنیم، آنگاه تهمتى كه مشركین به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مى زدند، رد مى فرماید. هر باطلى در برابر حق، چون حربه اى ندارد، به تهمت مى چسبد، براى این كه وارونه جلوه دهد؛ خودش را حق و طرف را باطل نشان دهد، تهمت مى زند تا بخواهد ثابت شود در میان بشر، عده اى گمراه شده اند؛ چون همه اهل تحقیق نیستند، چه بسا با یك حرف مى پذیرند. تهمت اثر ندارد.

مشركین مكه در برابر خاتم الأنبیاء و پیشرفت اسلام و توجه دلها به قرآن، جوانها بت پرستى را مسخره مى كردند. از پدر و مادرها كناره مى گرفتند. دور هم جمع شدند چه كنیم در برابر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله . ولید - كه بزرگترشان است - در مجلس گفت كارى نمى توانیم در برابر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و قرآن كنیم جز این كه بگوییم سحر است. این حرف را شایع كنیم كه محمد ساحر و سحرش هم قرآن است. اگر كسى بپرسد اولا مردم كه نوعا اهل تحقیق نیستند، بر فرض اگر كسى پیدا شد و پرسید كجایش سحر است؟ باید بگویند چون تفرقه مى اندازد. همان طورى كه ساحرها جدایى مى اندازند، محمد هم بین پدرها و مادرها با جوانها جدایى انداخته است؟ جوانهاى ما را از بتكده جدا كرده است.

مدتى گذشت و این تهمت كهنه شد. تهمت دیگرى بستند، گفتند: او شاعر است. در این آیه شریفه این افترا را رد مى فرماید؛ لذا بحث ما راجع به موضوع شعر و شاعرى است. اصلا شعر یعنى چه؟ شعر، قضیه؛ یعنى موضوع و محمولى است كه واقعیت ندارد و از قضایاى تخیلى است. صرف توهم است بدون این كه در خارج واقعیتى داشته باشد. آن را در وزنهاى مقررى كه در فن آن ذكر شده با سجع و قافیه بیاورند. وزن هم براى شدت تأثیر است براى این كه بیشتر اثر كند، زرق و برقش مى دهند كه همان رعایت وزن مصرع و قافیه است؛ مثلا یكى به دیگرى مى گوید: اینها همه اش شعر است؛ یعنى مطالبى است كه حقیقت ندارد. در ضمن الفاظ زرق و برق دار ذكر شده است به طورى كه مشهور شده از احسن اوست اكذب او؛ مثلا فردوسى در شاهنامه اش درباره جنگ رستم و اسفندیار در آن وقتى كه رستم به میدان آمد، در اثر جنگ زیر سم اسبها مى گوید:

زجور مخالف در آن پهن دشت

زمین شش شد و آسمان گشت هشت

یك طبقه زمین رفت آسمان و شد شش و آسمانهاى هفتگانه هم شد هشت!

هرچه دروغ تر باشد، جالب تر است؛ لذا در مدح و ذم وضع عجیبى شعرا داشتند، با قصیده اى ظالمى را عادل درجه یك، یا بیچاره عادلى را آدم ظالم معرفى مى كردند.

به هر حال، به پیغمبر مى گفتند شاعر هستى. شما یك آیه اى در این قرآن پیدا كنید كه واقعیت نداشته و تخمین باشد:

( وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا ینبَغِی لَهُ )

ما نه به او شعر دادیم و نه او سزاوار شاعرى است.

پیغمبر، معلم آسمانى بشر است؛ آموزنده، شاعر به خیال اندازه است، كدام شاعر، علم و كمالى به اجتماع مى دهد.

در قرآن، شعر و شاعرى مذمت شده است(۴۰۰) و شاعران، پیروى مى كنند ایشان را گمراهان. آیا نمى بینى كه ایشان در هر وادى سرگشته مى روند و مى گویند آنچه انجام نمى دهند، مگر كسانى كه ایمان آوردند و كارهاى شایسته بجاى آورند....

پس معلوم گردید مقصود از شاعر و شعر مذموم چیست؟ یعنى كسى كه قضیه دروغ و تخیلى را در الفاظ مسجع و مقفى بگوید و اما اگر كسى قضیه حقى را كه الفاظ مسجع و مقفى داشته باشد بگوید، مانعى ندارد. موعظه یا مدح اهل بیت یا مراثى ایشان به شعر گفتن چون اثرش به مراتب بیشتر است، مطلوب است؛ لذا در قرآن مجید بلافاصله استثنا فرموده است:

( الا الذین ءامنوا ) از شعراى مذموم استثنا شده اند اهل ایمان و كار نیك.

شاعرى كه زبانش را از دروغ و مدح كسى كه سزاوار مدح نیست یا مذمت كسى كه سزاوار مذمت نیست، بسته است.

قصیده اى مى گفتند در مدح ظالمى سراسر دروغ و مدح بى جا و مبلغ هنگفتى از بیت المال مردم بیچاره مى گرفتند. اگر كم مى داد، قصیده اى در مذمتش مى گفتند؛ نظیر بعضى از روزنامه نویسها در زمان ما. شاه مخلوع در سال، میلیونها دلار به خارج مى فرستاد براى روزنامه ها و مجلات خارجى تا این كه حقایق را ننویسند بلكه وارونه جلوه دهند، تعریفش كنند.

به هر حال، روزنامه نویسها هم مانند شعرا مى توانند با این قلمشان تأیید حق كنند. به عالم اسلام و مسلمین خدمت كنند؛ چنانچه مى توانند با قلمشان حق را بكوبند، اسرائیل را تأیید كنند.

انحراف حسان پس از رحلت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

اشعار سعدى مخصوصا در مواعظش، نه آن شعرى است كه مذموم باشد و در اسلام مذمت شده باشد. مى فرماید: شكمى كه از چرك و خون پر شود، بهتر از شكمى است كه از راه شعر و شاعرى پر شود. شعرى كه در مسجد و ایام جمعه مكروه است نه آن حقایق و فضایل اهل بیت و مراثى و مواعظ است، قبایح دشمنان اهل بیت و مشركین را ذكر كنند. در صدر اسلام مشركین، شعرایى داشتند كه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و اسلام بد مى گفتند. چند نفر از شعرا كه مسلمان شده بودند، اشعارى در برابر آنها مى گفتند كه آتششان مى زدند. هرچه خلاف اسلام بود، مى كوبیدند.

در تفسیر مجمع نقل كرده پیغمبر در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله امر مى فرمود حسان به منبر برود و اشعارش را در هجو مشركین بخواند. یك بار پس از آن كه اشعارش را خواند، فرمود: این شعر تو از تیرهاى زهرآلود، اثرش بر مشركین بیشتر است. و همین طور هم بوده است. در غدیر خم هم اشعارى در قضیه خلافت و وصایت علىعلیه‌السلام گفته اند. در همین مورد است كه به حسان فرمود: مادامى كه كمك ما مى كنى، مؤید به روح القدس هستى.

و اشاره به انحراف حسان پس از پیغمبر است كه به سمت معاویه كشیده شد و راستى از معجزات پیغمبر است كه به طور مطلق دعایش نفرمود.

حسان در آخر عمر، طرف معاویه رفت و اشعارى در مدح معاویه و مذمت علىعلیه‌السلام نیز سرود!! عاقبت به شر شد؛ لذا پیغمبر فرمود:

مادامى كه در جاده حق هستى، كمك حق مى كنى، مؤید به روح القدس هستى.

اگر كسى حق بگوید، راستى موعظه كند، بسیار ممدوح و مورد لطف است.

حكایت جالب سید مرتضى و حسین بن حجاج (شاعر اهل بیت)

به مناسبت روز نوزدهم از علىعلیه‌السلام بگویم. در سنه ۳۰۰ هجرى، مسعود بن آل بویه به نجف اشرف آمد. عضدالدوله، گنجى پیدا كرده بود مى خواست قبر علىعلیه‌السلام را بسازد؛ لذا مسعود را به نجف فرستاد و سرگرم بنا و تعمیرات و تأسیسات شد. در همان اوقات، شاعر روزگار جناب حسین بن حجاج از شعراى فصیح عرب كه فضایل علىعلیه‌السلام را آشكار مى كرد، اشعارى به مناسبت تعمیر قبر گفته بود. در مجلس رسمى با حضور آل بویه و سید مرتضى نقیب سادات قصیده اش را خواند:

یا صاحب القبة البیضاء فى النجف (۴۰۱)

راستى شعرش هم عجیب است. فضایل علىعلیه‌السلام را در این اشعار جمع كرده بود. هر شعرش اسباب روشنایى چشم دوستان و كورى چشم دشمنان علىعلیه‌السلام بود. همین طور كه مى خواند، رسید به جایى كه طعن بر خلفا ابى حنیفه و خلاف تقیه بود؛ لذا سید مرتضى به ملاحظه تقیه، نهیب كرد و گفت: كافیست.

حسین شاعر با ناراحتى مجلس را ترك كرد. به جاى احسنت و آفرین وصله و خلعت، او را نهیب دادند. محزون و غمگین به خانه رفت. شب در عالم رؤیا علىعلیه‌السلام را دید، فرمود:

یابن الحجاج! ناراحت نباش، من براى جبرانش دستور دادم فردا سید نزد تو بیاید و سرجایت بنشین تا احترامت نگهداشته شود.

سید مرتضى خیلى جلیل القدر است. به حسب ظاهر هم نقیب سادات و بزرگ علویهاست. شب در خواب، جدش علىعلیه‌السلام را دید در حالى كه بر او خشمناك است. گفت: یا مولاى! من فرزند و مخلص شمایم، چه شده مورد غضب شما شده ام؟

فرمود: چرا دل شاعر ما را شكستى؟ (شاعرهاى اهل بیت جانشان را به كف دستشان گرفته بودند. راستى جانشان در خطر بود؛ لذا سخت مورد علاقه اهل بیت بودند) فردا مى روى از او عذر مى خواهى و به علاوه سفارش او را به ابن بویه مى كنى (تا جایزه فراوانى به او بدهد).

سید هم با آن جلالت قدرش، خودش برخاست به در خانه ابن حجاج رفت. ابن حجاج از داخل خانه صدا زد: آن آقایى كه شما را فرستاده است به من هم امر فرموده است از جایم برنخیزم. سید هم پاسخ داد سمعا و طاعة. بر او وارد شد و معذرت خواست و او را با خود نزد آل بویه برد و معرفى اش كرد كه مورد نظر آقا علىعلیه‌السلام است، خلعت و انعام مستمر برایش مقرر داشت.

برگردیم. غالبا شعر، دروغگویى و دروغ پردازى است. قرآن صدق محض است؛ جدا كننده باطل از حق است(۴۰۲) .

قرآن یادآور خدا و آخرت

شعر جز غفلت از خدا و آخرت چیزى نیست، در حالى كه قرآن یادآور خدا و صفات و افعال خدا و آخرت است.

شعر، شهوات را تحریك مى كند؛ اما قرآن شخص را رو به خدا مى برد. معلم آسمانى كجا و شعر و شاعرى كجا؟( وَمَا ینبَغِی لَهُ ) قرآنش متذكر است. ذكر مبین است. یادآور است. حیات بخش است. دستوراتش زنده كننده فرد و اجتماع است. هر اجتماعى كه آن را مقتدا ساخت، زنده است ان شاء الله. جامعه ما به بركت قرآن از دست استعمارگران و طاغوتیان خلاص شده، سربلند گردیده. از این به بعد مستقل و در پناه قرآن حیات بخش، جامعه زنده اى خواهد شد:( لینذر من كان حیا ) ؛ تا بترساند كسى را كه زنده است. اگر حیات داشته باشید، قرآن را وسیله براى عمل قرار دهید. دیگر فریب نمى خورید. قرآن تكان دهنده است. آدم جاندار را به حركت وا مى دارد.

بهره مندى انسان از قرآن

( من كان حیا ) كسى كه زنده باشد، چه جور حیاتى؟ البته مقصود حیات نباتى و حیوانى نیست، حیات نباتى كه همان رشد و نمو باشد و حیات حیوانى اثرش حركت به اراده و شعور نسبى است بلكه مقصود جان آدمى است. آثارش امید به خداست. غیر آدمى این اثر را ندارد. آدمى است كه مى تواند بفهمد كارها همه به دست خداست؛ لذا بر خدا توكل مى كند و تنها امیدش به خدا و ترسش نیز از اوست. قرآن به كار چنین زنده هایى مى خورد.

( ... وَیحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِینَ (۴۰۳) ) .

و محقق و پا برجاست و ثابت گردید قول بر كافرها. مقصود از قول، شاید همان باشد كه در همین سوره شریف بیان گردید:( لقد حق القول على أكثرهم ) و آن وعده دوزخ بود. راستى كافران سزاوار وعده جهنم مى باشند؛ كسانى كه جان آدمیت در آنها مرده است، دلى براى آنان نمانده، چشم و گوشى ندارند تا ببینند و بشوند و بفهمند(۴۰۴) .

جلسه سى و یكم: خلقت حیوانات براى خدمت به انسانها

( أَوَ لَمْ یرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَیدِینَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ * وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا یأْكُلُونَ * وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلاَ یشْكُرُونَ * وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُمْ ینصَرُونَ * لاَ یسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ * فَلاَ یحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نعْلَمُ مَا یسِرُّونَ وَمَا یعْلِنُونَ (۴۰۵) )

در این آیات شریف تدبر كنید:( أَوَ لَمْ یرَوْا أَنَّا... ) آیا ندیدند این بشر كه خدا به او عقل داده؟ آیا نمى بیند كه ما آفریدیم برایش از آنچه دستهاى قدرتمان، ملائكه هایى كه در جمیع اجزا عالم منتشرند، ایادى رحمت پروردگار، چه آفریدیم چهار پایانى كه ایشان مالك آنند، اولا چگونه آفریدیم و بعد چگونه بشر را بر آن مالك گردانیدیم، مال او كردیم. خدا چنین قرار داده است وگرنه مگر كسى خالق حیوانات است. مالك حقیقى همان خالق اوست و خدا اگر آن را ملك بشر قرار نمى داد، نمى توانست از آن استفاده نماید. خدا گوسفند را آفرید تا بشر از جهات مختلف از آن استفاده نماید؛ از گوشت لطیفش بخورد، از شیر و پشمش استفاده نماید. عضوى از این حیوان نیست مگر استفاده اى براى بشر دارد؛ حتى استخوانها و حتى سم پایش را در معجونى كه سریشم از آن درست مى كنند، به كار مى برد.

( وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ ) . چه شرابى لطیف تر از شیر این چهارپایان؟ چه منافعى برتر از سوارى گرفتن و استفاده از گوشت و پشم آنان؟!

( أَفَلاَ یشْكُرُونَ ) ؛ آیا نباید سپاسگزارى كنند؟ تا وقتى كه بشر نعمت و منعم شناس نگردد، با حیوان چه فرقى دارد؟ در جهات حیوانى، خورد و خواب و دفع شهوت و غضب، مشتركند. در صنعتگرى و غیره هم برخى از حیوانات واردند. هرچه به مرگ از بین رفتنى است، ارزش باقى ندارد، مگر راستى غرض خدایى و آخرتى داشته باشد؛ مثلا زحمت مى كشد طبیب شود تا به مردم خدمت كند، اگر غرض مادى شد، اجرش همین است. به هر حال آنچه مربوط به انسانیت است و ارزش باقى به تمام معنى دارد، نعمت شناسى، منعم شناسى و سپاسگزارى از منعم است.

اغفال مردم توسط طاغوتها

( وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُمْ ینصَرُونَ ) .

بشرى كه ما این نعمتها را به او دادیم، شتر و گاو و گوسفند را در اختیارش گذاشتیم، مركبش هم باشد. شتر چه مركبى است؟ كشتى صحرا. به جاى این كه بشر، خداشناس تر و سپاسگزارتر باشد، خدا را فراموش نكند، به جاى خداى عالم، خداهاى موهوم براى خودش مى تراشد. در رأس خدایان باطل، طاغوتهاى زمانند. تا گفته مى شود بت پرستى، ذهنها به بت سنگى و چوبى متوجه مى شود. حقیقت این است كه این بتها سپر براى طاغوتها هستند، طاغوتها پشت سر بتها خدایى مى كردند و بت و بتكده بهانه بود.

در زمان فرعون، بت و بت پرستى فراوان بود و فرعون به عنوان خداى خدایان مردم را اغفال مى نمود.

تمام دیكتاتورها چنین اند. تمام شرك در برابر خداست. آنچه خدا از مردم مى خواهد، طاغوتها از مردمان مى خواهند، خدا از بشر خواسته فرمانش را ببرد، هرچه خدا فرمود بپذیرد. سلاطین هم همین هستند؛ فرمان ملوكانه در برابر فرمان خدا.

( لَّعَلَّهُمْ ینصَرُونَ ) ؛ به امید این كه یارى كرده شوند.

در هم شكستن قدرتها در برابر اراده خداوند

( لاَ یسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ )

كسانى كه به جاى خدا دیگران را به امید یارى كردن گرفتند، توانایى یاریشان را ندارند. قشون حاضرتان هستند ولى كارى هم از آنها نمى آید. نظیر انقلاب اسلامى ایران كه چند هزار مستشار آمریكایى با این همه اسلحه هاى مدرن، قشون نیم میلیونى مجهز براى حفظ سلطنت محمدرضا براى نگهدارى منافع آمریكا؛ ولى وقتى كه خدا اراده بفرماید هیچ كدام برایش نافع واقع نگردید. با این كه قشون آماده خدمت است، پشتیبان، امپریالیست است؛ اما توانایى یارى پهلوى را ندارد.

( فَلاَ یحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نعْلَمُ مَا یسِرُّونَ وَمَا یعْلِنُونَ ) .

اندوهناك نكند گفته آنان تو را، ما مى دانیم آنچه نهان مى كنند و آنچه آشكار مى سازند.

اگر كفار نیشى مى زنند، حزنى به شما راه نیابد، نسبت به وحدت، كفار طعنه ها مى زنند؛ ولى مؤمن باید به خداى خودش دلخوش باشد، قوى باشد.

در همین انقلاب براى این كه روحیه ملت ایران را ضعیف كنند، تهدیدها و شایعه پردازیها مى كنند. هر روز در گوشه اى سر و صدایى راه مى اندازند؛ اما مؤمنین دلشان به خداى خودشان قوى است همان خدایى كه تا این جا رسانیده اگر مصلحت بداند آن را به اتمام خواهد رسانید.

پیروى انقلاب اسلامى ایران كار افراد نبود، كار خدا بود. كاملا از مسیر اسباب بیرون بود؛ لذا همان طور كه ابتدایش امید و نظر به خدا بود، حالا و بعد هم باید چنین باشد.

( اللهم انصر الاسلام و المسلمین و اخذل الكفار و المنافقین و اشغل الظالمین بالظالمین و اجعلنا بینهم سالمین غانمین ) .

جلسه سى و دوم: لزوم توجه انسان به اصل آفرینش خویش

( أَوَلَمْ یرَ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ (۴۰۶) )

دهها جا از قرآن، آدمى را متذكر فرمود به مبدأ آفرینش و تكوین او كه نطفه باشد و امر شده كه حتما آدمى این معنى را در نظر داشته باشد. مى فرماید واجب است كه آدمى تدبر كند. مراد به نظر فكر و دقت است. ببیند از چه آفریده شده است. از آب جستن كننده كه از میان پشت پدر و سینه هاى مادران بیرون مى آید(۴۰۷) .

و در جاى دیگر مى فرماید:

آیا انسان به یاد نمى آورد ما او را از پیش آفریدیم. نباید انسان فراموش كند از چه آفریده شده است(۴۰۸) .

از تدبر در اصل آفرینش، یكى براى استدلال به مبدأ تعالى و دیگر، استدلال براى معاد است. سومین بهره، اصلاح حال خودش مى باشد. آدمى را وا مى دارد كه صفات حیوانیت و جهالت و غرور و كبر و خودخواهیها را از بین ببرد.

لزوم تدبر در آفرینش انسان

اما جهت استدلال براى مبدأ تعالى، وقتى كه عاقل تدبر كرد دید نطفه، قطره گندیده بسته شده است، آن وقت خداى تصویر كننده (المصور) چه نقشى فرموده از قلب و كبد، مخ و سایر اجزاى اصلى بدن و سپس استخوان بندى و غیره، در چه ماده اى؟ در مایع و جاى تاریك و در غیر سطح، به تعبیر قرآن( ... فى ظلمت ثلث... ) ؛ در تاریكیهاى سه گانه: رحم، مشیمه و شكم.

آیا مى شود خود به خود بدون قدرت فوقى چنین شود؟ حادث بدون محدث، پدیده بدون پدید آورنده قابل قبول عقل و فهم نیست، آن هم چنین پدیده عجیبى، هرچه آدمى در اصل آفرینش خود، بیشتر تدبر كند، به علم و قدرت خدا بیشتر پى مى برد.

لزوم معاد

پس از آن كه آدمى متوجه شد كه نطفه در اول پخش بود. نطفه اى كه از مجرا خارج مى گردد عبارت است از مجموعه رطوبات كه در بدن آدمى پخش است، به قدرت الهى این ذرات رطوبت جمع مى گردد در اوعیه منى و لذا وقتى نطفه خارج مى گردد، سستى عارض همه بدن مى گردد.

در روایتى از امامعلیه‌السلام مى پرسد:

چرا براى بول، همان تطهیر محل و وضو كفایتى است ولى براى خروج منى باید همه بدن را شست؟

مى فرماید: چون ذرات منى از همه بدن گرفته مى شود(۴۰۹) .

مرتبه دیگر هم پخش و متفرق بود؛ زیرا نطفه حاصل از تغذیه است. خوراكى كه آدم مى خورد، مقدارى از آن نیز به صورت ماده منوى از او دفع مى گردد. خوراك چه بود؟ برنج و گندم و سبزى در زمین پخش بود. ذرات پراكنده جمع شد به صورت برنج و گندم درآمد. وارد بدن پدر شد. باز پخش شد و سپس به صورت منى در مجرا جمع شد؛ بنابراین، دو مرتبه پخش و جمع شدن را در وجود خودت طى كردى. پس از مرگ نیز بدن دوباره پخش مى شود، آیا تعجب مى كنى براى سومین مرتبه خدا تو را جمع كند.

( أَوَلَمْ یرَ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ ) .

در آیه بعد نیز مى فرماید:( وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِی خَلْقَهُ ) خلقت خودش را فراموش كرده است؛ لذا با تعجب مى گوید: چگونه خدا استخوان پوسیده را جمع مى فرماید.

اسباب از بین بردن تكبر

سومین فایده براى تذكر مبدأ خلقت، اصلاح حال خود شخص است. پس از توجه به این كه از قطره گندیده اى آفریده شده كه همه از آن متنفرند. كثیف متعفن. اول همه، ماء (آب) است، آخر همه لاشه مردار و هم اكنون هم حامل قاذورات و كثافات، پس دیگر كبر براى چه؟

از اصلاحات آدمى به بركت تذكر، تسلیم بودن براى پروردگار و هر حقى است. وقتى فكر كرد من در ابتدا قطره گندیده اى بودم، خداى من این قطره را چه كرد، چشم و گوش(۴۱۰) و زبان و دست و پا داد تا نعمتهاى بزرگ خدا را یاد آورد و شكرگزار منعمش باشد، تا كر نشوى، نمى فهمى شنوایى چه نعمتى است و همچنین سایر نعمتها.

خدایى كه این همه نعمتها را به تو عنایت كرده، چقدر باید در برابرش تسلیم باشى؟ كسى كه غافل از این حقیقت است، نخستین خصومتش با خداى خودش هست. اصلا منكر خدا مى شود:( فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ ) ؛ دشمن آشكار است. اى غافل از اصل اولت. مى گوید من هستم خدا نیست. چقدر بى شعور مى شود. مخاصمه و مجادله مى كند؛ چون تفكر نمى كند وگرنه شكور مى شد نه خصم؛ باید همیشه عجز نخستینى را فراموش نكند تا چنین حالى به او دست ندهد. قلدرى نتیجه جهل و غفلت است. از امثال عرب در تفسیر روح البیان ذكر نموده است:

اعلمه الرمایة كل یوم

فلما اشتد ساعده رمانى

اعلمه القوافى كل حین

فلما قال قافیة هجانى(۴۱۱)

یك نفرى كه هیچ تیراندازى نمى دانست. او را هر روز تمرین دادم، وقتى كه توانست تیر بیندازد، نخست مرا هدف قرار داد و به من تیر انداخت.

كسى كه هیچ شعر نمى دانست، قافیه و علم عروض و وزن را یادش دادم، نخستین شعرى كه گفت هجو خودم كرد.

مثال سومى هم مى زند:

لقد ربیت جروا طول عمرى

فلما صار كلبا عض رجلى

توله سگى را دیدم. او را به خانه آوردم. تربیت كردم تا رشد كرد. وقتى به حد رشد رسید، نخست پاى خودم را گاز گرفت.

حال بشر چنین است. بشرى كه هیچ نداشت، خدا همه چیز به او داد، حالا منكر خدا مى شود. منعم را قبول ندارد. خودش را باور دارد و نفى مسؤولیت از خودش قایل است. كارى به خالق و منعم ندارد. مسؤولیت براى خودش قایل نیست. وابستگى خود را به خدا یعنى قیومیت خدا را فراموش مى كند. استقلال براى خودش قایل مى شود كه خود كفر است. تسلیم حق نمى شود.

جلسه سى و سوم: لزوم بهره مندى از چشم عقل

( أَوَلَمْ یرَ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ * وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِی خَلْقَهُ قَالَ مَن یحْیی الْعِظَامَ وَهِی رَمِیمٌ * قُلْ یحْییهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ * الَّذِی جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ (۴۱۲) ) .

آیا ندید انسان كه ما او را از نطفه آفریدیم؟ برى از رؤیت است. هرچند ظاهرش به معنى دیدن به چشم است لیكن این جا مراد دیدن به چشم عقل است كه از دیدن به چشم ظاهر نیز مهمتر و قوى تر است. ادراك به حس ممكن است اشتباه گردد. خطاهاى باصره زیاد اتفاق مى افتد؛ ولى مهم علم است. اگر چیزى به چشم بخورد و موجب علم شود آن درست است. مكرر شده آدمى جلو چشمش اشیائى است ولى ادراك نمى كند. تجربه كرده اید التفات پیدا نمى كنید در اثر این كه حواس جاى دیگر است. پس دیدن به چشم وقتى ارزش دارد كه موجب ادراك و علم شود. مع الوصف بسیار اتفاق مى افتد كه اشتباه مى كند. در حركت آتشگردان دایره مى بیند در حالى كه در خارج جز آن دواره چیزى نیست و در اثر سرعت، دایره مشاهده مى گردد.

پس مهم ادراك به فهم است:( أَوَلَمْ یرَ الإِنسَانُ ) ؛ یعنى( اولم یعلم ) آیا ندانست و علم قطعى پیدا نكرد كه از ادراك حسى بالاتر است كه ما او را از نطفه آفریدیم، آنگاه با ما مجادله و مخاصمه مى كند؛ مثل براى ما مى زند، استخوان پوسیده را پخش مى كند و مى گوید: چه كسى این استخوان پوسیده را دوباره زنده مى گرداند.

آفرینش مجدد آسان تر از خلقت نخستین

( قُلْ یحْییهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ ) .

بگو همان كسى كه نخست آن را ایجاد كرد، از عدم به وجودش آورد، دوباره آن را مى آفریند، آیا دومى سخت تر است؟ بار اول كه ذرات استخوانى نیز نبود. اگر گفته شود این ذرات در جاهاى متعدد پراكنده شده، جوابش را مى دهد:

( وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ) .

او به هر آفریننده اى بسیار داناست.

در علم پروردگار همه اش محفوظ است. در آیه بعد براى سعه قدرت، بیان لطیفى مى فرماید. در هر موردى كه استعجاب مى شود اگر متذكر قدرت بى نهایت حق شود، آسان مى گردد؛ چون از روى كوچكى خودش و علم و قدرت خودش مى خواهد وضع خدا را بسنجد و این غلط است. خاك پوسیده را دوباره آفریدن به قدرتهاى جزئى مى سنجى، مى گویى محال است؛ اما نسبت به قدرت خدا بسنجى چیزى نیست؛ همان كسى كه نخست آن را آفریده دوباره مى آفریند.

قدرت خداوند در تولید آتش از درخت سبز

خدا براى شما از درخت سبز و تر، آتش ایجاد مى فرماید. آب و آتش ضد یكدیگرند ولى دست قدرت، آب و آتش را با هم جمع فرموده بدون این كه آب، آتش را از بین ببرد یا آتش آب را:

( الَّذِی جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً )

مفسیرین عموما گفته اند اشاره است به دو درختى كه در عربستان است؛ درخت نرخ و دیگر عفا. این خصوصیت در آنهاست كه قطعه اى از هر دو را به هم فشار دهند، از آن دو آتش بیرون مى آید. از این دو درخت سبز خرم، كار كبریت را انجام مى دادند، با ساییدن آن دو به هم آتش تهیه مى كردند:( فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ ) ؛ آتشگیره شما مى شود. قبلا كه كبریت نبود، سنگ چخماق و این دو درخت، كبریت آن زمان بوده است. به طور كلى تمام درختها با كم و زیادش، آب و آتش همراه دارند. مواد آتش زا در همه موجود است؛ البته ظهور آتش پس از مغلوب شدن رطوبت آن است یا خشك شود یا به توسط آفتاب یا مجاورت شعله آتش آب آن مغلوب گردد، پس آنچه مفسرین تفسیر به درخت نزخ و عفا نموده اند، ظاهرا به اعتبار ظهور و وسیله كبریت بودن در آن زمان است وگرنه در همه نباتات این خاصیت موجود است. بعد به طور كلى دستگاه آسمانها و زمین را متذكر مى گردد.

( أَوَ لَیسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن یخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیم (۴۱۳) )

آیا كسى كه دستگاه عظیم آفرینش را، كرات بى شمار را آفرید، نمى تواند مثل آنها را (از افراد بشر) بیافریند؟ هزاران كهكشان كه در هر كدام هزاران كرات كه فاصله آنها باید به سال نورى تعیین گردد.

عظمت خداوند در آسمانها

در روایتى از حضرت رضاعلیه‌السلام مروى است مى فرماید:

آنچه خداوند در زمین آفرید، قطره اى است نسبت به آسمان اول و آنچه در آسمان اول است نسبت به آسمان دوم چون قطره اى است نسبت به دریا در جنب آسمان سوم، همچنین تا آسمان هفتم در برابر عرش و... آیا بشر مى تواند تعداد مورچه هاى یك محله را معین كند.

نسبت به بیت المعمور دارد كه: خداوند هر روز هفتاد هزار ملك مى آفریند، وارد بیت المعمور شده و خارج مى شوند، دیگر نوبت آنها نمى شود وارد شوند تا روز قیامت. خدا به مخلوقات خودش داناست.

در نهج البلاغه مى فرماید:

فوجى از ملك همیشه در حال قیام و ركوع و سجودند(۴۱۴) و گروهى از خوف خدا در گریه اند:( وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ ) ؛ كثیرالخلقه است. مخلوقات او را خودش مى داند و اولیاى كبارش وگرنه براى دیگران قابل احصا نیست.