قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)0%

قلب قرآن (تفسیر سوره یس) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده: آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26292
دانلود: 4541

توضیحات:

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26292 / دانلود: 4541
اندازه اندازه اندازه
قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده:
فارسی

جلسه پنجم: غلهایى بر گردن انسان

( وَسَوَاءٌ عَلَیهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِی الرَّحْمنَ بِالْغَیبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِیمٍ (۷۷) )

روز گذشته به این جا رسیدیم كه بشر به اجبار و بدون اختیار به بهشت یا جهنم برده نمى شود، هرچه هست به اختیار خودش هست. این كه مى فرماید:

( إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِىَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَینِ إِیدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً... (۷۸) )

همان غلهایى كه خودت درست كردى، خداوند به دور گردنت مى پیچد كه از ادراك مى افتى. نگو خدا این جور به سرم آورد بلكه خودت خواستى؛ زیرا شهوات و حب دنیا خواستى؛ لذا كور و كر مى شوى. سدى جلو و پشت سرت قرار مى گیرد، آخر كارت را نمى بینى، از بس آرزو زیاد شده است. كار به جایى مى رسد كه پیرى خودش را هم نمى بیند، پیرى هم آمال و آرزو جورى بر سرش مى آورد كه مرگ را نمى بیند، از آن طرف گناهان گذشته را نمى بیند.

آرزوها براى سالیان دیگر با این كه فردا معلوم نیست زنده باشد، آیا این آرزوها غلهایى بر ادراك مى شود یا این قدر سرگرم مى شود تا اصل سرمایه عمر از كف برود، فناى دنیا و بقاى آخرت، با این ظهورش را نمى بیند. كسى كه رو به سقوط رفت به جایى مى رسد كه مى فرماید:

 ( وسوآء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون )

چه او را بترسانى یا نترسانى برایش فرق نمى كند، ذره اى بر دلش اثر نمى كند، به مرگ حقیقى رسیده، تأثر دیگر ندارد.

پا كه بى حس مى شود مى خواهند ببینند آیا حركتى پیدا مى كند، تكانى مى خورد یا نه؟ سوزنى به او مى زنند، اگر متأثر نشد، معلوم مى شود از كار افتاده است، این دل چیست؟ هرچه بترسانى نمى ترسد(۷۹) .

فطرت آدمیت خراب شده جز ماده و مادیات ادراكى ندارد، بلى مى ترسد از این كه پولش كم شود، آبرویش از بین برود، مقامش را از او بگیرند؛ اما به او بگو این گناهى كه كردى در موقف حساب معطل خواهى شد، باكى ندارد.

در جلد دهم بحارالأنوار دارد: وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله این آیه را بر مسلمانان خواند:( وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعین لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ (۸۰) ) .

یعنى: به درستى كه دوزخ وعده گاه همه آنان است، داراى هفت در است... ، در حالات علىعلیه‌السلام دارد (مثل گنجشك كه در زمستان به او آب بریزند چگونه مى لرزد) علىعلیه‌السلام از شنیدن این آیات بر خود مى لرزید(۸۱) .

اگر حیات باشد، آثارش آشكار مى گردد؛ دل زنده نشانه دارد، در انذارها و بشارتها آثار زندگى دل، نمایان است؛ اگر مرده است همه قرآن را بر او بخوانى، اثرى ندارد؛ ولى اگر مختصر حیاتى داشته باشد، بالأخره تأثرى پیدا مى كند:( لتنذر من كان حیا... (۸۲) ) قرآن براى ترساندن كسانى است كه زنده باشند؛ چون اگر حیاتى داشته باشد، قرآن در او اثر مى گذارد.

( انما تنذر من اتبع الذكر وخشى الرحمن بالغیب... ) .

تنها كسانى را مى ترسانى كه ذكر را پیروى كند و از خدا در پنهانى بترسد.

تا حیات، قلب نداشته باشد محال است قرآن اثر مثبتى در او بگذارد(۸۳) ولى تا حیات دارد، امید است اندرزها اثر كند. فطرتش از بین نرفته باشد، مطابق فطرتش به قرآن مایل است.

بیشتر اهل مكه كه مرده دلانند، ایمان نخواهند آورد. آنها از اسم آخرت هم گریزانند؛ اما آنكه فطرتش باقى است( وخشى الرحمن ) است.

نشانه پایین ترین مرتبه ایمان

گاهى انسان در فكر مى رود آیا ایمان دارم یا نه؟ اگر مرگم رسید، مؤمنم یا نه؟ روایت حضرت صادقعلیه‌السلام محك است براى نخستین درجه ایمان، مى فرماید: هركس گناهش او را ناراحت كرد و كار نیكش او را شادمان ساخت، او مؤمن است.

( من سرته حسنته وسائته سیئته فهو مؤمن (۸۴) ) .

معلوم مى شود كه او باور دارد ثواب و عقاب را، مخصوصاً در موارد ذكر (یعنى وقتى كه او را یادآورى كردند) معلوم مى شود حیات دل باقى است.

مثالهایى براى سرگرمى بشر با وجود خطراتى كه براى اوست زده اند. بهترین مثال همان است كه شیخ صدوق علیه الرحه از حكما نقل فرموده است آن را ذكر مى كنم و همه ما بر خودمان تطبیق كنیم.

پندى آموزنده

شخصى در بیابان مى رفت در چاه افتاد، چوبى وسط چاه بود، آن را گرفت تا نیفتد، دید قعر چاه اژده هایى دهان باز كرده است، یك طرف، موش سفید و یك طرف دیگرش موش سیاه، از دو طرف چوب را مى جوند و آن را باریك مى كنند. راستى كه چه هولى دارد لیكن چشمش به گوشه چاه افتاده مى بیند مقدارى عسل در خاكها ریخته شده، زنبورها هم آمد و شد دارند.

اژدها و موشها را فراموش كرده با نیش زنبورها و خاك آلوده بودن عسل مى سازد و مشغول خوردن مى شود، خیلى هم خوشوقت است كه اقبالش یارى كرده به چنین نعمتى رسیده است.

چاه، عالم طبیعت و دنیاست، اژدها، همان مرگ است و چوبى كه وسط چاه به دست گرفته، عمر است و شب و روز، همان دو موش سیاه و سفید است كه عمر را كم مى كند تا بیفتد در دهان مرگ. ظرف عسل، شهوات دنیاست كه هر نوشش با هزار نیش و ناراحتى همراه است.

نوش مطلق خوشى محض در این زندگى دنیا نیست، نه در خوردنیها و پوشیدنى ها؛ نه بهره بردارى جنسى.

خوشى مطلق در عالم دیگر است، نوشى كه دیگر نیش ندارد به شرطى كه با نور تقوا و ولایت از این جا بروى.

جلسه ششم: حجاب و برزخ بودن دنیا و شهود بودن آخرت

( إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِی الرَّحْمنَ بِالْغَیبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِیمٍ * إِنَّا نَحْنُ نُحْی الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَی ءٍ أَحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ (۸۵) ) .

( ... سوآء علیهم ءأنذرتهم... (۸۶) ) . بیشتر اهل مكه روح آدمیت شان مرده است:( انك لا تسمع الموتى... (۸۷) ) به مرده نمى شود شنوانید، هرچه از خدا و آخرت بگویى یا نگویى براى آنها فرق نمى كند، ایشان ایمان نمى آورند. در تمام دوره ها همین است. در هر شهرى عده كثیرى هستند كه اگر آنها را از عذاب بترسانى، در هر حال گناه را ترك نمى كنند، پس چه كسى مى ترسد؟

( انما تنذر من اتبع الذكر... ) . كسى مى ترسد كه پیروى از ذكر بكند، آیه قرآنى كه برایش بخوانند، اثرى در او مى نماید، تا گفتند خدا، مى ترسد( بالغیب ) بعضى گفته اند یعنى نهان؛ جایى كه جز خدا كسى نیست از خدا مى ترسد؛ ولى بیشتر مفسرین گفته اند: به معنى حجاب است تا هنوز مرگ انسان نرسیده است، در نهان، در حجاب و در غیبت است، از خدا و ملائكه و برزخ و ملكوت در پرده است. وقتى مرگ آمد شهود است، ترسیدن آشكار مى شود. حالا مهم است كه نمى بیند ولى وقتى مرد و چشمش افتاد به ملكوت و غیره، دیگر ترسیدن ارزش ندارد.

ترس حضرت یوسفعلیه‌السلام از خداوند در پنهانى

درباره جناب یوسف در هنگامى كه زلیخا او را در اتاق در بسته گرفت، مقنعه اش را بر روى بت انداخت، گفت: زشت است جلو بت، كار خلاف كنم. یوسف فرمود: چگونه تو از یك بت كه شعورى ندارد ملاحظه مى كنى؛ ولى من از خداى علیم و خبیر ملاحظه ننمایم؟

آى كسى كه مال مردم نزد تو هست؛ طرف، سند ندارد ولى خدا كه مى داند نمى تواند از تو بگیرد؛ ولى خدا كه مى تواند كسى كه ترس در دلش باشد حیات دارد؛ ترساندن به كار او مى خورد، هركس چنین شد یعنى كسانى كه نمازگزار و روزه گیر هستند، روزه عمل خالص براى خداست:( ... فبشره بمغفرة و أجر كریم ) .

پس او را به آمرزش و پاداش بزرگ مژده بده.

تنوین مغفرت؛ تنوین تنكیر براى تفخیم است؛ یعنى( مغفرة عظیمة لا توصف - و اجر كریم عظیم لا یوصف ) آمرزش بزرگى همراه با پاداش و گران قیمت، یقیناً خداوند تلافیها خواهد كرد(۸۸) .

شما رو به درگاه او آوردید، او هم شما را رها نخواهد كرد، مخصوصاً نسبت به جوانان عزیز در اوایل سن.

نوشیدن از كوثر هنگام مرگ

اجر كریم، ساعت مرگ از حوض كوثر به او مى چشانند(۸۹) . اى كسانى كه یك ماه روزه گرفتید، میل به خوراك و آب داشتید، براى خدا خوددارى كردید، حالا بچشید(۹۰) ، از دست شاه هدایت، ماه هدایت اسدالله الغالب على بن ابى طالبعلیه‌السلام . بعضى از اهل ایمان هستند كه هنوز نفسشان قطع نشده به آنها مى چشانند. روایت از امام باقرعلیه‌السلام است. حضرت قسم یاد مى فرماید مطابق روایتى كه در معانى الأخبار است، تا از حوض كوثر نچشد نمى میرد.

ساعت احتضار كه راستى سخت است، چه لذتى دارد، وقتى از دست ساقى كوثر جامى بنوشد، با چه لذتى جان مى دهد.

محتضرى سراغ دارم كه بوى مشك عجیبى هنگام مرگش به مشام حاضرین رسید. مؤمن دیگر خودش مى گفت: بیرون بروید تا حضرت در آید.

آیا آن كس كه مال یتیم زیر دستش بود، فقط از ترس خدا یك درهم بر نداشت همه را داد، با آن كس كه بدون پروا مال یتیم را خورد، هر دو یكسان باشند(۹۱) . در دعاى كمیل است: (ما ذلك الظن بك). (... سآء ما یحكمون(۹۲) )

معاد، مژده اى براى نیكان و تهدیدى براى بدان

یكى از برهانهاى معاد همین است، یقیناً عالم جزا باید باشد وگرنه خداى حكیم على الاطلاق از حكمت افتاده است. شخصى كه منكر عالم جزاست منكر پروردگار شده است. تمام این جهان عظیم نتیجه اش ظهور فضل عظیم پروردگار در قیامت است؛ حیات فعلى مقدمه و بذرافشانى است براى پس از مرگ.

( انا نحن نحى الموتى ) . اى مسلمانان! بشارت باد شما را كه ما مردگان را زنده مى كنیم، اى بى ایمانها! تهدید هم براى شماست، تا شخص، مرد لباسش عوض مى شود، حیات تازه ترى نصیبش مى شود، بدن مادى و دردسر، رها مى شود، بدن لطیف كه دیگر نقصان ماده را ندارد، پیدا مى شود، خواب از عجز است، نتیجه بدن مادى است. دردهاى مختلف مال بدن مادى است، بدن برزخى دیگر دوا و دكتر نمى خواهد.

پیرزنى پیش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد ضمن حرفهایش عرض كرد: دعا بفرمایید بهشت بروم، حضرت خواستند مزاح بفرمایند، فرمودند: پیره زن در بهشت نیست؛ پیره زن بیچاره گریه كرد، حضرت فرمود: جوان مى شود و به بهشت مى رود(۹۳) .

( انا نحن نحى الموتى ) .

ما مردگان را زنده مى كنیم.

پس از مرگ بلافاصله روح به بدن مثالى تملق مى گیرد؛ بدنى كه كاملاً شبیه این بدن است، بدن مادى مشت پركن رفت؛ بدن سایه ندار لطیف، جایش آمد.

( ونكتب ما قدموا )

و ما مى نویسیم آنچه جلو فرستادید.

عمل تو مورد اعتناى رب العالمین است؛ هر كارى كه براى خدا كردى، بزرگ است، ما آن را ثبت مى كنیم، نه تنها در نامه عمل بلكه در لوح محفوظ نیز ثبت مى نماییم، هرچه پیش فرستادید از اعمال خیر؛ چنان كه هر شرى را نیز ثبت مى نمایند، چه خیر و چه شر.

لزوم باقى نهادن اولاد صالح و خیرات ماندگار

( و ءاثرهم ) . بیشتر مفسرین فرموده اند( ما قدموا ) ؛ یعنى آنچه پیش از مرگ فرستادى.( ءاثر ) ؛ یعنى چیزهایى كه پس از مرگ به تو مى رسد. چندین روایت است كه مى گوید بشر پس از مرگ اعمالش منقطع مى گردد مگر چند چیز، اول: اولاد. اگر توانستى اولاد صالحى تربیت كنى، با یقین تحویل اجتماع دهى، هر كار خیرى كه او مى كند، آثارش نیز براى پدر و مادرش هست.

دوم: خیر ثابت؛ مثلا كتاب دینى منتشر كرده، پس از او از آن استفاده مى نمایند، اوقاف از خیرات باقى است كه پس از مرگ، مقدارى از مالش را حبس در راه خدا نماید، اگر داشته باشد اجحاف به وراث نباشد(۹۴) .

وقف درآمد معدن نمك براى عزاى امام حسینعلیه‌السلام

مرحوم حاج شیخ عبدالحسین تهرانى، استاد حاجى نورى، روى منبر فرمود: در شب گذشته خواب دیدم یكى از اعیان دولت ناصر الدین شاه را - كه دستگاه مفصلى داشت - در روح و ریحان بود. به او گفتم من تو را مى شناختم وقتى در تهران بودم مى دیدم وضع تو مناسب با این مقام نبود. گفت: آرى؛ ولى این دستگاه بعد از مردن نصیب من شده است. معدن نمكى كه در طالقان داشتم در حال حیاتم وصیت كردم درآمدش را به نجف اشرف بفرستند عزاى حسین را بر پا كنند.

شیخ روى منبر این فرمایش را كه داد، مرحوم حاج شیخ نظر على طالقانى از پاى منبر مى گوید من اهل طالقان هستم و این رؤیا صادقانه است. چنین معدن نمكى موجود و شخص مزبور وصیتش همین طور بوده است(۹۵) .

مروى است كه در آخر الزمان اموات از احیا بى بهره مى مانند، مى بینید موقوفه ها را چه مى كنند، لاشخورها چه تصرفات غاصبانه مى كنند. به مردگان ظلم مى كنند(۹۶) ، این بدبخت به امید این كه به بركت عزاى حسین و اطعام به نام حسین، بهره اى ببرد، وقف مى كند، یا ثلث معین مى كند چرا به او ظلم مى كنید؟

از آثار و خیرات باقیات، چشمه آب و درخت است تا باقى است. صاحبش بهره مى برد:

( ... والبقیت الصلحت خیر عند ربك... (۹۷) ) .

ساعات عمر انسان پس از مرگ

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بشارتهایى رسیده است، مى فرماید پس از مرگ به عدد ساعات عمرت ساعتى است كه خزینه باز مى شود، این قدر فرح به تو مى رسد كه اگر به تمام دوزخیان پخش شود، شادمان مى شوند، آن ساعتى است كه به یاد خدا گذرانده اى، ساعتى هم پیش مى آید كه این قدر غم و اندوه به تو دست مى دهد كه اگر به تمام بهشتیان پخش شود، همه اندوهناك مى گردند و آن ساعتى است كه به گناه گذرانده باشد.

ساعتى هم پیش مى آید كه نه این است و نه آن و آن ساعتى است كه به مباح گذرانده است؛ البته آن هم اسباب اندوه است؛ زیرا مى فهمد كه مى توانست این قسمت عمرش را نیز در راه خدا بگذراند (ولى نگذراند).

جلسه هفتم: مجادله و بهانه جویى با پیغمبران

( وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیهِمُ اثْنَینِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیكُم مُّرْسَلُونَ * قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَی ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ (۹۸) )

آیات مباركه داستان انطاكیه و آمدن سه نفر رسل الهى با واسطه یا بلا واسطه است. گفتیم مشهور این است كه عیسى بن مریم دو نفر را فرستاد و آنها را زدند و زندانى كردند و سومى را فرستاد به نام شمعون آنان را از زندان بیرون آورد، آنگاه با هم در مجامع كوچه و بازار، خلق را دعوت مى كردند به توحید،( لا اله الا الله ) ، نفى بت و بتخانه، دعوت به خدا و ترس از آخرت.

بنابر آنچه بعضى ذكر كرده اند تا چهل نفر ایمان آوردند، لیكن بقیه شروع به مجادله و مخاصمه نمودند و سپس به جنگ كشید. نخستین مجادله شان این بود كه گفتند:

( مآ انتم الا بشر مثلنا )

نیستید شما مگر بشرى مانند ما.

هیچ تفاوتى با هم نداریم. به چه امتیازى خدا به شما وحى فرستاده باشد:( و ما أنزل الرحمن من شى ء ) رحمان چیزى بر شما نازل نكرده است. این قول طایفه اى از وثنیه است كه گویند تمام بشر یكنواخت هستند، امتیازى براى فردى بر فرد دیگر نیست، اگر دعوت انبیاء راست باشد، باید خدا ملكى بفرستد كه در قرآن مجید، ذكر و جوابش را نیز فرموده است.

در سوره انعام مى فرماید: آن طورى كه سزاوار است نشناختند خدا را كه گفتند خدا بر بشرى وحى نفرستاده است(۹۹) . لازمه این حرف این است كه خدا بشر را مهمل گذاشت و آنها را از حیات پس از مرگ آگاه نفرمود، آیا چنین تهمتى به پروردگار عالم سزاوار است؟ اگر خدا بشر را مهمل بگذارد، ظلم به بشر است، فرداى قیامت همه مردمان مى گویند: خدایا! چرا بر ما پیغمبرى نفرستادى تا آنان را پیروى نماییم(۱۰۰) ؟ حجت هم بر آنها تمام نیست.

سخنى جالب از بوعلى سینا پیرامون نیاز بشر به پیامبر

تعبیر خوبى در باب احتیاج به پیغمبر، شیخ الرئیس بوعلى سینا دارد؛ مى گوید: نیاز به پیغمبر بیشتر از قوسى كردن ابروست، یك نفر پیدا كنید كه ابرویش قوسى نباشد. قوسى بودن ابروها علاوه بر زیبایى، ناودانى براى عرق پیشانى است تا چشم صدمه نبیند. دیگر آن كه محیط به چشم باشد، قابض نور باشد. مى گوید: خداوندى كه چنین نیازى را مهمل نگذاشته است، آیا از ارسال پیغمبران كوتاهى مى فرماید؟

اما اگر بگویند - چنان كه گفته اند - ملك باید به عنوان پیغمبر بیاید و چون از جنس بشر نیست از او پیروى مى كنند و حجت هم بر مردمان تمام است. در پاسخ، قرآن مى فرماید(۱۰۱) پیغمبر باید از جنس بشر باشد تا پهلوى او بنشینند، با او مخاطبه كنند. اگر از نوع دیگر باشد، با نوع بشر مناسبت ندارد؛ لذا مى فرماید اگر ما مى خواستیم ملكى را پیغمبر كنیم، ناچار او را به صورت بشر مى كردیم و مى پوشاندیم بر او آنچه را كه ابناى بشر مى پوشیدند.

جاى دیگر مى فرماید: اگر ملك را به همان وصف ملكى نشان بشر دهیم و بر آنان پیغمبر گردانیم، همه مى میرند(۱۰۲) . غلبه عالم غیب بر عالم ملك است، او از عالم دیگرى است. ملكى كه مال عالم مجردات است چطور مى شود براى تو فرستاده شود. اگر با آن وصف تجرد بیاید در دنیا، دیگر دنیا نیست. دیگر آن كه اگر ملك آمد، دیگر شهود است و حال آن كه باید ایمان به غیب بیاورید.

البته باید خداى تعالى هم براى این كه این بشر نگوید پیغمبر هم مثل من است، امتیازى به او بدهد. علم و قدرت (یوحى الى) همان معجزه باید داشته باشد؛ چنانچه این دو سه نفر، مرده زنده كردند.

برگردیم؛ این سه نفر گفتند:

( قَالُوا رَبُّنَا یعْلَمُ إِنَّا إِلَیكُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۰۳) ) .

خدا مى داند، شاهد ماست كه ما بر شما فرستاده شدگانیم (تكذیب و تصدیق شما اثرى در واقع مطلب یعنى پیغمبرى ما ندارد).

( وَمَا عَلَینَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ (۱۰۴) ) .

نیست بر ما جز رساندن آشكار.

آنچه به عهده ماست این است كه دعوت خدا را به گوش شما آشكارا برسانیم، مى خواهید قبول كنید یا نكنید:( ... لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَیهَا مَا اكْتَسَبَتْ... (۱۰۵) ) بدون هیچ شك و ریبى، توحید و معاد را به شما رساندیم.

اهالى برگشتند و كلمه لغوى گفتند:

( قالوا انا تطیرنا بكم )

ما به شما فال بد مى زنیم، شما اسباب زحمت براى ما هستید.

( ... لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَیمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ (۱۰۶) ) .

اگر ترك نكردید شما را سنگسار مى كنیم و عذاب سختى به شما مى دهیم. از ما به شما شكنجه سختى خواهد رسید.

بیهوشى دباغ در بازار عطر فروشان!

در تفسیر روح البیان ضمن این آیه شریفه، داستانى به شعر نقل نموده است كه بى مناسبت نیست.

گوید: روزى دباغى با كناسى - كه هر دو با كثافت و بوى گند مأنوس و آشنا هستند - در بازار آمد. گذارش به بازار عطر فروشان افتاد. بوى عطر به این بیچاره دباغ رسید، صیحه اى زد و افتاد. بیچاره عطارها گلاب و عطر به او مى زدند، بدبخت حالش بدتر مى شد. همین طور كه اطرافش را گرفته بودند، ناگاه همكارش سر مى رسد و مى بیند رفیقش افتاده است، فوراً فهمید چه قضیه اى است. رفت مقدارى نجاست برداشت و زیر بینى او گرفت، به هوش و سر حال آمد، دورش را گرفتند اى طبیب حاذق! این چه دواى عجیبى بود كه او را به هوش آوردى؟

گفت: نه من افلاطون هستم نه ارسطو، چیزى كه هست ما سر و كارمان با كثافت و نجاست است، ما را چه كار به بوى عطر و گلاب(۱۰۷) .

این داستان در مقام تطبیق، نشانه آدمیت و بهشتى بودن و انس به عالم اعلى است. اى بهشتى! اگر چنانچه كارت به جایى برسد اسم مرگ كه مى آید اسم وطنت آمده باشد. در سفرى طولانى اگر چنانچه دیدید یك نفر از وطن آمده، چطور اطراف او را مى گیرید، بگو ببینم از وطن چه خبر دارى؟ تمام انسش این است كه از وطن بپرسد.

اى كسى كه وطنت یعنى ایستگاهت آرامگاه ابدیت بهشت است، پس از این عالم است. جوارالله است. روى خاك دارالغربه است شبها مى خوانید در دعاى ابوحمزه، راست بگو:( ارحم فى هذه الدنیا غربتى ) ؛

خدایا! من در دنیا غریبم، به من رحم كن. فرودگاه( مقعد صدق ) جایى كه از آن جا تكان نمى خورى، بهشت است.

سه نعمت بهشت، برتر از خود بهشت

در بهشت سه نعمت است كه براى بهشتیان از خود بهشت خوشتر و با نور است:

اول: رضوان خدا. خشنودى خداوند، نعمت معنوى.

دوم: همسایگى محمد و على و آل ایشان.

سوم: منادى ندا مى دهد آى بهشتیان( خلود لا خروج ) از این جا دیگر بیرون شدنى نیستید، مرگ نیست، فنا ندارد، از این نعمت خلود یعنى ابدیت بیش از خود بهشت كیف مى كنند.

این جا دارالغربه است، نشانه سعادتت آن است كه به وطنت انس داشته باشى نه این كه از اسم مردن و سراى آخرت وحشت كنى، تطیر بزنى. بعضى را ندیده اید نسبت به مرگ اسمش را نمى آورند مى گویند همچى شده، چرا؟ چون اهل آن عالم نیست. اگر كسى اهل آخرت شد، مشتاق مرگ است(۱۰۸) ، آرزوى لقاى خدا دارد(۱۰۹) .

آیا كسى از نعمت باقى بدش مى آید، پس كسى كه ناراحت است، معلوم مى شود هنوز اهل آن عالم نشده است وگرنه از یادآورى اوضاع آن جا خوشوقت مى شد.

نمى دانم آیا به فكر آتیه خودتان افتاده اید یا نه؟ به چه وضع جان مى دهیم؟ در قرآن مجید مردنها را دو جور معرفى مى كند، عده اى هنگام مرگ با كمال كیف، خوش و خرم با ملائكه عالم اعلا اوج مى گیرند(۱۱۰) .

عده اى دیگر با تازیانه عذاب، جانشان را مى گیرند؛ بر صورتها و پشتهایشان مى زنند(۱۱۱) .