قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)0%

قلب قرآن (تفسیر سوره یس) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده: آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26286
دانلود: 4541

توضیحات:

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26286 / دانلود: 4541
اندازه اندازه اندازه
قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده:
فارسی

جلسه هشتم: فال بد، به فال زننده مى رسد

( قَالُوا إِنَّا تَطَیرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَیمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ * وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یسْعَى قَالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ * اتَّبِعُوا مَن لَا یسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (۱۱۲) )

اهالى انطاكیه در برابر مرسلین و فرستاده شدگان الهى به جاى این كه مقدمشان را مبارك بدانند، فال بد زدند و گفتند: اگر از این گفتار دست بر ندارید، شما را سنگسار مى كنیم و به عذاب دردناكى شما را آزار مى رسانیم، در این شهر، اسم خدا و آخرت را نیاورید، از این جا بیرون بروید.

پیغمبران پاسخ دادند:( ... طئركم معكم... ) ؛ فال بدتان با شماست؛ شقاوت با خودتان است.( ... أئن ذكرتم... ) اگر شما را متذكر كنند از بت كارى ساخته نیست، آیا این تذكر، شئامت و شومى دارد؟ براى جهان پس از مرگتان تداركى كنید، آیا این حرف شوم است؟

خود شما سر تا پا نكبت هستید، شقاوتتان همین عقیده خرافى است كه چوب را كار كن خیال مى كنید. همین بلاست كه بر سر خودتان در مى آورید. هركس هر نوع تطیرى بزند از خودش به خودش مى رسد، نه این كه از خارج به او چیزى مى رسد.

ضمناً تطیرها و فال بدهایى كه نوع خلق مى زنند و به آن مى رسند از خودشان است؛ مثلاً از خانه بیرون مى آید نخستین كسى را كه مى بیند كور است؛ یا مرده مى بیند مى گوید: واى! امروز چه بر سر ما مى آید؟ یا چشمش به بیمارى، معلولى مى افتد. برمى گردد، امروز سر كار نروم، یا در قدیم وقتى مى خواستند مسافرت بروند اگر پرنده اى از سمت چپ حركت مى كرد، فال بد مى زدند و از سفر صرف نظر مى كردند! یا هنوز بوم را حیوان شوم مى دانند، اگر پشت بام بنشیند، نشانه خرابى مى دانند! آواز كلاغ را بد مى دانند، شب چهارشنبه و یك شنبه اگر كسى به دیدن بیمار آمد، فال بد مى زنند در حالى كه خصوصیتى در عالم هستى نسبت به این دو روز نیست بلكه مثل روزهاى دیگر است. این كه برخى موجب شدید شدن بیمارى مریض مى دانند خرافات است؛ به طور كلى این فال بدها نكبتى خارجى ندارد همین عقیده، نحوست مى آورد، نحوستش هم دامنگیرش مى شود، این گرفتارى از شومى عقیده است نه شومى آن مطلب.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و فال نیك زدن

شما باید مؤدب باشید به ادب خاتم انبیا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله هیچ وقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در عمرش تطیر و فال بد نزد و از آن متنفر بود. برعكس، فال نیك و تفأل را مى پسندید؛ شما هم، چنین باشید؛ مثلاً از خانه بیرون مى آیید، آقاى میرزا نصرالله را مى بینید مى گویید: به به! نصر و یارى خدا همراه ماست، امیدش را به پروردگار خویش قوى مى سازد.

در حالات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دارد وقتى در راه مهاجرتش یك نفر به او رسید فرمود نامت چیست؟ گفت: ابو برده، فرمود:( برد امرنا ) كار ما خنك شد، درست شد. پرسید از چه قبیله اى هستى؟ عرض كرد: از قبیله بنى اسلم. فرمود: سلمنا؛ از خطر رد شدیم. این را تفأل گویند. سنت پیغمبر است، امیدتان را به این مناسبت ها كه پیش مى آید به خدا قوى سازید. فال نیك زدید، به فضل خدا تكیه كردى، به آن مى رسى، اگر هم از فضل خدا بریدى و فال بد زدى، نحوست عقیده و بریدگى از امید به خدا تو را مى گیرد، شئامت در نفس خودش بود، خدا را ندید مخلوق را دید، نكبت تطیر به واسطه شرك و كفر و خلاصه بریدگى از فضل خداست.

( ... أئن ذكرتم... ) جواب( ان شرطیه محذوف به قرینه مقالیه ) یعنى اگر ما به شما اندرز دهیم، در برابر نصیحت، باید فحش بدهید؟

آیا پاسخ اندرز، سنگ و چوب زدن است؟ ما خیرخواه شماییم، راه نجات را نشانتان مى دهیم؛ امراض باطنى شما را درمان مى كنیم.

( ... بل أنتم قوم مسرفون... ) ؛ شما خودتان اسراف كارید، تجاوز از حد مى كنید، هركس از حد اعتدال تجاوز كرد، خلاف عقل صریح رفتار كرد، مسرف است، در معامله اش با خدا و خلق و خودش و همسر و فرزندان و بستگانش، افراط و تفریط اسراف است؛ به نصیحت كننده فحش دادن، اسراف است؛ خیلى ها هستند وقتى كه صلاحشان را به آنها مى گویند، تندى مى كنند.

به قتل رساندن طرفداران پیامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله

( رجآء من أقصا المدینة رجل یسعى ) .

این سه بزرگوار در این شهر پر جمعیت كه دوازه میل طول آن بوده است، در این مدت نگذاشتند نقطه اى از این شهر را مگر این كه دعوت به توحید و معاد را به گوش اهالى رساندند و مطابق بعضى از روایات رسیده، بیش از چهل نفر به ایشان ایمان نیاوردند تا در روزى كه سخنانشان به اینجا كشید، ریختند بیچارگانى را كه به آن سه نفر ایمان آوردند گرفتند و آوردند دارهایى نصب كردند و آنان را به دار كشیدند، بدین ترتیب كه گردنهایشان را سوراخ مى كردند و بند در آن سوراخ مى كردند و آویزان مى نمودند تا به سخت ترین شكنجه ها بمیرند در حالى كه با پیروان پیغمبران چنین مى كردند، از دورترین نقاط شهر (كه معلوم مى شود خبر این كارشان به سرعت به اطراف رسیده بود) جناب حبیب نجار كه در دورترین نقاط شهر صومعه اش بوده است، شنید.

( رجل یسعى ) حبیب نجار ایمانش را پنهان مى داشت و به حسب ظاهر از شغل نجارى هرچه به دستش مى آمد، نصف آن را صدقه مى داد و نصفش را خرج مى كرد. این بزرگوار از صومعه اش حركت كرد، دید جان مرسلین، پیغمبران خدا در خطر است، جانفشانى كرد با سرعت (یسعى) خودش را رسانید تا جان پیغمبران را نجات دهد، خداوند در این آیات مدح این طرفدار پیغمبران را مى فرماید.

پیشى گیرندگان در ایمان

و در روایتى از خاتم انبیاصلى‌الله‌عليه‌وآله در تفسیر نورالثقلین رسیده است(۱۱۳) سباق یعنى آنهایى كه پیشى گرفتند از همه مردمان و نفر دوم بودند پس از پیغمبران، در امتها سه نفرند:

اول: مؤمن آل فرعون(۱۱۴) كه در سوره فصلت تفصیلش ذكر شده كه جلوگیرى كرد از كشته شدن جناب موسىعلیه‌السلام و نگذاشت فرعون، موسى را بكشد.

دوم: مؤمن صاحب یاسین، همین حبیب نجار. رجلى كه قرآن مى فرماید:( رجل ) . راستى مردانه به میدان آمد و جانش را در راه خدا داد.

سوم: شاه ولایت اسدالله الغالب على بن ابى طالبعلیه‌السلام پشت سر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است، هیچ كس از مسلمین بر او در ایمان پیشى نگرفت. دیگر آن كه این مرد كسى است كه ششصد سال پیش از آن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به دنیا بیاید، گواهى به رسالت خاتم انبیاصلى‌الله‌عليه‌وآله داد. در كتب تواریخ رسیده كسانى كه پیش از پیغمبر اسلام در كتب آسمانى خوانده بودند و آگاهى داشتند از بعثت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن جمله حبیب نجار است كه وصف محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را خوانده و به او ایمان آورده بود.

لزوم پیروى كردن از انسان دانا، بى طمع و راستگو

این مرد شریف، موحد مؤمن با سرعت خودش را رسانید و فریاد زد: اى قوم!( ... قال یقوم اتبعوا المرسلین... ) پیروى كنید پیغمبران را، پیروى كنید كسانى را كه از شما پاداشى نمى خواهند. این برهان نبوت است. اى عاقل! اگر كسى داراى سه شرط باشد به حكم عقل پیروى از او واجب است؛ یكى دانایى، دیگر بى طمعى و سوم راستگویى.

هركسى كه دانا و باخبر شد و طمعى هم نداشت و راستگو هم بود، باید راهنماییش را پذیرفت. اگر طبیبى كه مسلما متخصص تشخیص بیمارى است و مى دانیم طمعى به مال ندارد؛ مثلا فرزند خودش را معاینه مى كند، عقل مى گوید طبیب مهربان تشخیص داد تو بیمار هستى باید به گفته اش عمل كنى، پس اگر نمى داند یا داناى طماع است، البته عقل چنین حكمى نمى كند.

این بزرگوار گفت: (... اتبعوا من لا یسئلكم أجراً...)؛ اى مردم! پیروى كنید از پیغمبران كه از شما چیزى نمى خواهند؛ نه مال، نه حكومت، نه شهرت در برابر این دعوت. آیا غرض مادى دارند؟ این برهان نبوت است: (... و هم مهتدون...)؛ پیغمبران خودشان هدایت شدگانند.

مال چیست؟ فریبنده بچه است، محمد كه از حور باخبر است، كجا به خاطر زن از دعوتش صرف نظر مى كند و ریاست كه جز نكبت چیزى ندارد، رنج و زحمت رسالت را پذیرفت و اذیت و آزار مردمان را تحمل كرد.

پیامبرانعلیه‌السلام و تبلیغ رایگان

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پاداشى از كسى نطلبید:... ان أجرى الا على الله...(۱۱۵) ).

اواخر عمرش مسلمانان جمع شدند گفتند: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله میهمان زیاد دارد، مخارجش سنگین است، پولى روى هم بریزیم به او بدهیم؛ چون بر ما خیلى حق دارد. آیه شریفه نازل شد: بگو از شما براى تبلیغ، پاداشى نمى خواهم جز دوستى بستگانم(۱۱۶) .

به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مى خواهید مزد بدهید، مگر كسى مى تواند مزدش را جز خدا بدهد. اگر مى خواهید كارى كنید به عنوان پاداش رسالت، دوستى و احسان به اهل بیتش كنید كه آن هم براى خودتان است؛ چنانچه صریحاً در قرآن مجید فرموده است: آنچه از شما خواستم از دوستى (وخمس) پس براى خود شما و به نفع خودتان است(۱۱۷) .

جلسه نهم: حكم عقل به عدم پیروى كردن از جاهل

( وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یسْعَى قَالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لَا یسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (۱۱۸) )

گفتیم هنگامى كه خواستند پیغمبران را بكشند، رجل الهى جناب حبیب نجار از دورترین نقطه شهر - كه اقامتگاهش بود - به سرعت خودش را براى یارى كردن دین خدا و فرستادگان خدا رسانید. گفت: اى قوم من! پیروى كنید پیغمبران را و كسانى را كه از شما پاداشى نمى خواهند و خود هدایت شدگانند

گفتیم: دو برهان براى نبوت ذكر كرده است. به حكم عقل هر دعوت كننده اى اگر دو شرط در او باشد، حرفش را باید شنید، اول اطلاع داشته و هدایت شده باشد، راه را رفته باشد و آن وقت از راه خبر دهد.

آیا كسى كه به حق، راهنمایى مى كند سزاوار است پیروى كرده شود یا كسى كه راه ندانسته و خود نیاز به راهنما دارد؟(۱۱۹) اگر چنانچه خودش گم و بى خبر است چیزى را كه نمى داند اگر بگوید، پیروى از گمشده و بى خبر درست نیست. انسان نباید دنبال هر صدایى برود، تابع هر حزب و دسته اى گردد، قانون كل الهى را در برنامه زندگى خود بگنجانید.

كسى كه به شما مى گوید بیا تابع من بشو، باید ببیند خودش تابع حق شده یا نه؟ نكند باطل باشد.

شیادان اصلاح طلب!

شرط دوم آن كه: غرضى نداشته باشد، روى دلسوزى مرا مى خواند. شیادها به عناوین مختلف، حرفهاى فریبنده هم مى زنند، دم از اصلاح مى زنند، كمك كارگران و بینوایان را شعار مى كنند در حالى كه حب جاه دارند و خیال ریاست در سر مى پرورانند یا طمع مالى دارند( كلمة حق یراد بها باطل (۱۲۰) )

ببین غرضش از این حرف حق چیست؟ تمام فرقه هاى باطل كارشان همین است؛ چه كمونیستى چه مسیحى؛ مثلاً دستگاه تبلیغى پاپ كه در شهرهاى مختلف، بیمارستان مى سازد و در ضمن آن تبلیغ مسیحیت مى كنند، غرض آنان از این بیمارستان چیست؟ چرا مسیحى شوند؟ آیا از توحید( لا اله الا الله ) به تثلیث برگردند، راهنمایى شوند؟ نه، بلكه مى خواهند نفرشان زیاد شود، آن وقت بدوشند.

به كتاب انیس الاعلام مرحوم فخر الاسلام مراجعه كنید این حقایق را روشن كرده است. كارى به دین و اصلاح و اخلاق ندارند، اگر از این حرفها هم مى زنند؛ براى دوشیدن است؛ غرضهاى مادى و غیر خدایى دارند.

شغل و در آمد حضرت داوودعلیه‌السلام

در كتاب من لا یحضره الفقیه از حضرت صادقعلیه‌السلام روایت مى كند فرمود (حاصل روایت شریفه) وحى رسید به داوود: اى داوود! همه چیزت خوب است جز آن كه كسبى ندارى و از بیت المال مى خورى(۱۲۱) .

داوود تقاضا كرد خدایا! كارى به دستم بده تا طمع به بیت المال نداشته باشم. خداوند هم آهن را به دستش نرم فرمود(۱۲۲) ؛ لذا زره را به دستهایش درست مى كرد، سیصد درهم مى فروخت، نصف آن را انفاق مى كرد و نصفش را صرف مخارجش مى نمود تا مردم بدانند چشمى به مال مردم ندارد تا وقتى مى گوید حرفم را بشنوید، بشنوند؛ بدانند غرض مادى ندارد.

علىعلیه‌السلام آبیارى مى كرد تا خلق بدانند هیچ نظرى به مال و جاه خلق ندارد. خودش هسته خرما به دوش كشیده و به دستش آنها را مى كاشت، آن همه زحمت كشیده، وقتى به حاصل مى رسد، آن را دوازده هزار درهم مى فروشد و همه را به فقرا مى دهد و درهمى به خانه نمى آورد.

تا وقتى كه روى منبر فریاد مى زند:( ایها الناس تجهزوا ) بار سفر آخرت ببندید، از عذاب خدا بترسید، بفهمند على راست مى گوید، نظرى ندارد، نه مال ما را مى خواهد نه حكومت بر ما را.

نكاتى جالب از زندگى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله

در كتب روایات تمام خصوصیات پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خوراك و پوشاك و مسكن و معاشرتش را نوشته اند، از آن جمله كتاب مكارم الأخلاق طبرسى همه را ذكر كرده (باب فى مطعمه) در باب خوراكش، انس گوید نه سال شام و نهار پیغمبر را من آماده مى كردم، گوسفندى در خانه پیغمبر بود آن را مى دوشیدم، نان جو را هم زنهاى خانه مى پختند، گاهى خرما یا نمك هم بود.

عایشه مى گفت: پیغمبر تا زنده بود، چهل روز چهل روز در خانه طعامى طبخ نمى شد، پس از پیغمبر توسعه پیدا شد(۱۲۳) .

در باب لباسش در بحارالأنوار گوید: پارچه اى براى پیغمبر آورده بودند چهارده متر طولش بود، دولا مى كردند زیر تن پیغمبر مى انداختند به عنوان تشك. وقتى براى نماز بر مى خاست به دوش مى انداخت و آن را عبایش مى كرد.

دو سه سال آخر عمر؛ بدن شریفش نحیف شده بود مى فرمود: سوره هود مرا پیر كرد. بلكه در روایات دیگر سوره هایى شبیه سوره نبأ، سوره هود پیغمبر را پیر كرد. زوجات گفتند: فرش پیغمبر را چهار لا كنید بدن ضعیف شده است. آن شب قدرى بیشتر خوابید؛ سحر دیرتر بلند شد، متوجه نرمى زیر بدن شد، فرمود: چه كسى به من ظلم كرده و این كار را كرده است؟ همان طرز اول بهتر است(۱۲۴) .

خانه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و رد امانت هنگام مرگ

از لحاظ مسكن، خانه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در همین محل قبر شریف، این محوطه خانه هاى پیغمبر است؛ نه حجره و یك حجره هم براى زهرا (علیهما السلام) لیكن عجب خانه اى، در حقیقت كلبه محقرى كه دیوارهاى آن گلى و سقف آن از نى بوده است.

غزالى از قول یكى از بازرگانان نوشته: سزاوار بود خانه هاى پیغمبر را همین طور كه بوده باقى مى گذاشتند تا نسلهاى بعد كه مى آیند متوجه شوند زهد محمدى را، در حالى كه اگر مى خواست ساختمانى از خشت طلا و نقره كند مى توانست ولى مى فرمود: دوست دارم مانند فقیرترین افراد امتم زندگى كنم.

این وضع زندگى پیغمبرمان بود، وقتى از دنیا رفت در ناسخ التواریخ مى نویسد در حال مرض موت، علىعلیه‌السلام را طلبید؛ كیسه اى محتوى چند درهم به على داد و فرمود: یا على! این را به فقرا برسان(۱۲۵) آنگاه به خودش خطاب كرد: اى محمد! چه مى كردى اگر مى مردى و این مال بر ذمه ات بود(۱۲۶) .

این است راه و روش كسى كه:( ... لا یسئلكم أجراً... ) پاداشى از مردم نمى خواهد، خودش هدایت شده و نظرى هم ندارد، چنین شخصى راهنماى الهى مى شود.

شرط مرجعیت نزد تشیع

این است كه در نزد شیعه نایب امام و مرجع تقلید نیز نباید پیرو هواى نفس باشد، خودش اهل یقین شده، غرض مادى هم نداشته باشد، نخواهد مرید و مقلدش زیاد شود، لهذا ارشاد با اجرت باطل است، پول براى منبر رفتن را بعضى اشكال كرده اند مگر این كه بگویند عنوان ارشاد ندارد، امر به معروف و نهى از منكر نیست بلكه حمل شود بر نیابت از بانى براى نقل حدیث یا گریاندن و غیره؛ مثلاً مجلس ختم است، مردم مى آیند و مى روند باید یك نفر آنها را سرگرم كند. این راه توجیه بعضى از منبرها در این دوره است.

ابن زیاد و فریب دادن

ابن زیاد هم وقتى خواست قضیه كربلا را راه بیندازد، از راه محراب و منبر و سخنان فریبنده وارد شد، نماز مى خواند، منبر مى رفت، خطبه مى خواند و مى گفت: آیا فتنه بد است؟ البته كه بد است، خوب حالا حسین فتنه بر پا كرده است، باید او را از بین برد.

یك نفر بلند نشد بگوید: تو فتنه بر پا كردى؛ كوفه آرام مسلم را آشوب كردى، چه خونها كه ریختى؟

حسینعلیه‌السلام اگر خوشگذرانى دنیا یا ریاست و حكومت را مى خواست بلافاصله پس از مرگ معاویه با یزید مى ساخت؛ اما حسین پسر علىعلیه‌السلام است كه مى فرمود: اى دنیا! جز مرا بفریب، مشترى تو على نیست(۱۲۷) . یعنى مشترى تو معاویه است.

خوب، كسى كه حسینعلیه‌السلام را شناخت، آیا در حقانیتش و حقانیت دعوتش، دیگر شكى دارد؟

جلسه دهم: خداوند، سزاوار پرستش

( وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ * ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیئاً وَلا َینقِذُونِ (۱۲۸) )

مؤمن بزرگوار حبیب نجار در برابر قوم مشركش، برهان اقامه مى كند: چه مى شود مرا كه نپرستم آن كس كه مرا پدید آورده و به سوى او بازگشت داده شوید.

پیغمبران مى گویند: كسى را باید بپرستید كه شما را از نیستى پدید آورده است. قبلاً كه هیچ نبودى(۱۲۹) سپس از یك قطره نطفه، این هیكل عجیب و ساختمانهاى غریب را ایجاد فرموده است.( فطرنى ) برهان بر استحقاق عبادت خداست، آن كه آفریده است، مالك اوست، تو مملوك و عبد ملك رب العالمین هستى، چرا براى بت به انواع و اقسامش از نبات، چوب، سنگ، آهن، ملك جن یا بشر دیگرى خضوع كنى، خضوع براى همه غلط است، چون( فطرنى ) نیست، هیچ كدام نیافریدند(۱۳۰)

بازگشت همه به سوى اوست

( ... والیه ترجعون... )

به سوى او بازگشت مى نمایید.

مفسرین گفته اند: اشاره است به مرتبه خوف و رجا، آى عاقل! تو وقتى مردى، بازگشتت به سوى خداست؛ لذا به امید این كه به ثواب او برسى، باید بندگى او كنى. آى بت پرست! پس از مرگ آیا نزد بت مى روى؟( ... انا لله و انآ الیه رجعون (۱۳۱) ) . كارى بكن كه مرجع از تو راضى شود نه مخلوق عاجزى مثل خودت.

نسبت به خوف هم همین طور. بازگشت تو آفریدگار تو است. بترس كه مورد قهر او واقع نگردى؛ نكند وقتى مى میرى مثل بنده گریز پایى باشى كه با تو سرى و ذلت تو را نزد او ببرند (برهان دیگر).

وجوب پرهیز از پرستش بتها

( ءأتخذ من دونه ى ءالهة... )

آیا جز او، خدایى و معبودى بگیرم؟

شهر انطاكیه از صابئین بودند. ستاره و ملك را مى پرستیدند. بتهایى به شكل ملك ساخته بودند و آنها را مى پرستیدند. مى فرماید: آیا من خداى رحمان را رها كنم! جز او را خدا بگیرم. ستاره، ملك یا مثل بعضى احمقها گاو را بپرستم.

آن خدایى كه:( ... ان یردن الرحمن بضر... ) اگر خداى عالم نخواهد ضررى به من برسد، همه آنها اگر بخواهند ضررى به من نرسد؛ نتوانند مرا نجات دهند هرچند پشت به پشت هم بزنند:( ... لا تغن عنى شفعتهم شیئاً... ) ؛ شفاعت آنها مرا بى نیاز نمى كند.( ... و لا ینقذون ) ؛ و مرا نجات نخواهند داد.

داستانش را یك وقتى گفتم، حرفى كه مرحوم حاج شیخ احمد بحرینى به آن زردشتى زد كه شما به آتش چرا سجده مى كنید؟ گفت تا فرداى قیامت ما را نسوزانند. فرمود: بسیار خوب حالا من كه یك عمر اعتنایى به آن نداشتم دستم را در آن مى كنم، تو هم بكن ببینیم آیا دست كدام یك را نمى سوزاند، آتشى كه شعور و ادراك ندارد تا فرق بگذارد بین كسى كه او را پرستیده یا نپرستیده، غیر آتش هم همین است؛ حتى حیوان و بشر و ملك، هیچ كس كارى در برابر خدا از او نمى آید.

( انى اذا لفى ضلل مبین (۱۳۲) ) .

من نیز در گمراهى آشكارى خواهم بود.

من كه مى بینم كارى از آنها بر نمى آید، مع الوصف آنها را بپرستم، هر آینه در گمراهى آشكار هستم. بشر پرستها هم همین طور؛ كسانى كه شاه پرستند، در گمراهى آشكار هستند.

سپردن دختران به خداوند

مسلمانان نگویید ما بحمدالله بت نمى پرستیم، اگر غیر خدا را كار كن دیدى، اگر خیال كردى غیر از خدا كار از كسى بر آید، تو هم همین هستى.

در كتاب لثالى الأخبار مى نویسد:

عالم بزرگوار موحدى، در حال احتضارش بود. سلطان زمان براى عیادت آمد. ایستاد بالاى سر آن موحد عظیم الشأن. احوالپرسى كرد و فرمود: رفتنم نزدیك است.

سلطان گفت: هر حاجتى دارى بگو تا برآورم. فرمود كارى از تو نمى آید كه بخواهم.

سلطان گفت: شنیده ام چند دختر كوچك دارى، بچه هایت را به من بسپار تا آنها را جزء حرم خود سازم.

فرمود: با بودن خداى آفریننده آنان، چگونه آنها را به تو بسپارم؟ شاید خودت زودتر مردى؟ چه كارى از تو بر مى آید؟(۱۳۳)

( ... ءأتخذ من دونه ى ءالهة... ) آیا با بودن خدا جز خدا را تكیه گاه، محل امید و رجا و توكل خود قرار دهم؟

امام حسینعلیه‌السلام هنگام وداع با زنها و بچه ها فرمود:( الله خلیفتى علیكم ) هركس به هرچه جز خدا امید و تكیه داشت، به مال، یا جاه، یا رفیق، به طور كلى در گمراهى است.

شهادت حبیب نجار با شكنجه

جناب حبیب نجار تا توانست یارى پیغمبران كرد؛ اما آنان بر سرش ریختند. بعضى نوشته اند: او را زیر لگد انداختند و به قدرى او را زدند كه امعا و احشائش بیرون آمد، سپس او را خفه كرده و در چاه انداختند و سر چاه را پر كردند.

برخى دیگر نوشته اند: سنگسارش كردند؛ این قدر سنگ به او زدند تا مرد.

برخى گفته اند: شانه اش را سوراخ كردند. بند در آن كرده به دیوار چاه او را به دار زدند تا به تدریج بمیرد.

تا به او حمله كردند و فهمید كشته شدنى است، رو به پیغمبران كرد و گفت:( انى ءامنت بربكم فاسمعون (۱۳۴) ) . بنا بر اشهر، مخاطب این جمله، پیغمبران بودند، گفت: آقایان شاهد باشید من هم مثلا شما به پروردگارتان گرویدم. آخرین سخنش ایمان به رب العالمین است:( ... فاسمعون ) ؛ پس بشنوید و گواه باشید(۱۳۵) .

مطلوب بودن گواه گرفتن بر ایمان

مطلبى كه از این آیه فهمیده مى شود، در چند روایت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمهعلیه‌السلام رسیده. سفارش كرده اند مؤمن پیش از مردنش تا مریض شد، درب خانه را باز بگذارد براى عیادت كنندگان. وقتى احساس رفتن كرد، عقاید حقه اش را براى عیادت كنندگان بازگو كند؛ عقیده لا اله الله، محمد رسول الله و خاتم النبیین، على ولى الله و وصى رسوله.

خصوصاً در روایت دارد بگوید: الحسن و الحسین ابناء رسول الله و التسعة من ولد الحسین اولیاء الله و ائمة المؤمنین. و ان الموت حق و الجنة و النار حق... این است عقاید من، فرداى قیامت گواهى دهید.

در ضمن آیه شریفه:( لاَّ یمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً (۱۳۶) ) چندین روایت از فروع كافى و تفسیر على بن ابراهیم قمى روایت كرده(۱۳۷) و عرض كردند چگونه وصیت را نیكو گرداند.

حضرت مى فرماید: نخست عقاید حقه ات را درست بیان كن، آن وقت اگر اولاد صغیرى دارى، قیم براى صغیر معین كن؛ اگر مال فراوانى دارى، وصیت به ثلث كن تا پس از تو خیرات نمایند، اگر مال فراوانى ندارى، بگذار ثلث را همان ورثه ات استفاده كنند.

در بستگانتان اگر بعضى ضعیف هستند و ارث هم نمى برند، از ثلث براى آنان چیزى معین كنید.

در عروةالوثقى در باب آداب مریض، این مسأله را عنوان كرده است كه: انسان در مرض موت عقایدش را بیان كند(۱۳۸)

در مصباح شیخ طوسى روایت كرده است: از حضار مجلس گواهى بطلبد و روى ورقه اى گواهى شان را ثبت نمایند؛ فلان پسر فلان گواهى مى دهد به وحدانیت خدا و رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و امامت علىعلیه‌السلام و یازده فرزندانش و حق بودن مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ... نامه را امضا مى كنند و نزد محتضر مى گذارند، ورقه را با جریدتین مى گذارند و با مرده دفن مى كنند، علت این كار چیست؟ نمى دانیم!(۱۳۹) .

داستانى شگفت از گواهى بر ایمان

حاجى نورى در دارالسلام مى نویسد:

در نجف اشرف یك نفر به نام سید محمد فقیهى از اخیار علما، شبى به من فرمود: كتاب مصباح الفقیه شیخ طوسى را ممكن است به من عاریه دهى؟ گفتم: آرى فردا شب برایتان مى آورم. مصباح كه در دعاست، آوردم و به او دادم. فردا شب آمد گفت: حاجتى به شما دارم باید آن را انجام دهى. نورى فرمود: حاضرم. گفت: فردا صبح آخوند مرجع بزرگ و خودت بیایى ناشتایى را منزل ما بخورید. به مرحوم آخوند گفتم، پذیرفت. فردا صبح كه آمدیم، دیدیم دو نفر دیگر از بزرگان علما و مرحوم شیخ جواد نجفى و سید محمد حسین كاظمینى و دو نفر از شاگردانشان نشسته اند. شش نفر شدیم. پس از صرف ناشتایى، صاحب خانه رفت همان كتاب مصباح طوسى را آورد و گفت: آقایان خواهش مى كنم این عقاید مرا بشنوید آن وقت تصدیق بفرمایید.

مرحوم حاجى نورى فرمود: من مصباح را از او گرفتم و خواندم، گفتم: امام فرموده كسى كه مى خواهد بمیرد این كار را بكند؛ اما ایشان صحیح و سالم است، مورد روایت نیست؛ اما شیخ محمد تبریزى با انكسار گفت: چرا مانع خیر مى شوى؟ شاید مورد روایت باشم. گفتم: بسیار خوب! خودت مى دانى. عقایدش را یكى یكى با نهایت عجز و انكسار با حالتى گفت كه همه را به گریه انداخت. سپس گفت: حالا نوبت گواهى دادن شماست. حاضرین مجلس هم گواهى دادند. شب كه شد، مصباح شیخ را در نماز جماعت به من داد و گفت: این نامه را هم به شما مى دهم به آقاى آخوند و دیگران بدهید آن را مهر كنند. نامه را گرفتم و توسط آقایان مهر كردم. فردا شب یك نفر آمد و گفت: شیخ! رفیق شما امشب نتوانست نماز بیاید از او عیادتى كنید. فردا به اتفاق آخوند به عیادتش رفتم، روز هفتم آن روز از دنیا رفت.

حاجى مى فرماید: من حیرانم چگونه فهمید مردنش نزدیك است.

مرگهاى نكبت بار و ناگهانى در عصر حاضر

اگر این روزگار است كه مرگ ناگهانى فراوان شده، كسى به وصیت نمى رسد، مرگهاى ناگهانى از سكته و تصادف و غیره. آیا كسى سراغ دارید به این روایت عمل كرده باشد، به فكر آخرتش افتاده باشد: (... الا من اتخذ عند الرحمن عهداً) شده باشد.

مجلسى علیه الرحمه، عمل به احتیاط كرده بود، در حال صحت و سلامتى، عقایدش را نوشته بود و زیر آن از چهل نفر گواهى خواسته بود، آنها هم در زیر آن مى نوشتند: (لا ریب فى ایمانه)؛ هیچ گونه شكى در ایمان جناب مجلسى نیست.

در این دوره ما در این بیمارستانها كى به این چیزها عمل مى شود؟ با آن وضع اسفناكى كه بیمارستانها دارند، از این بدتر عرض كنم نوعاً شفا را از دكتر و دوا مى بینند یعنى با شرك مى میرند (نستجیر بالله العلى العظیم)