قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)0%

قلب قرآن (تفسیر سوره یس) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده: آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26297
دانلود: 4541

توضیحات:

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26297 / دانلود: 4541
اندازه اندازه اندازه
قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده:
فارسی

جلسه یازدهم: فرجام خوش حبیب نجار

( قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ (۱۴۰) )

در بحث گذشته به این جا رسیدیم كه جناب حبیب نجار عبد مؤمن، كمك پیغمبران كرد، نصیحت نمود و خیرخواهى كرد؛ اى مردم غافل! پیغمبران كه از شما چیزى نمى خواهند، نه مال، نه حكومت، طبع (و سرشت) الهى را یاد شما مى دهند، برهان هم آورد( وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ (۱۴۱) ) چگونه خدایى كه مبدأ و معاد من است نپرستم؟ لیكن عوض این كه از او بپذیرند، ریختند او را لگد مال كردند كه امعا و احشائش بیرون ریخت، آن وقت او را در چاهى انداختند و چاه را پر كردند.

برخى گفته اند: با اره از وسط، سر او را نصف كردند(۱۴۲) . گناهش این است كه طرفدارى حق مى كند، نصیحت مى نماید.

بعضى نوشته اند: گردنش را سوراخ كردند و با بند به چاه آویزانش نمودند تا به تدریج بمیرد.

مژده بهشت به حبیب نجار

این آیه:( قیل ادخل الجنة ) عده اى از مفسرین فرموده اند به مجرد این كه حامى پیغمبران كشته شد، بلافاصله به روح شریفش ندا رسید: داخل بهشت شود، امر رحمت الهى رسید، وارد بستان الهى شو؛ البته مراد جنت برزخى است نه جنت آخرت و قیامت. جنت برزخى از ساعتى كه آدمى مى میرد تا قیامت است، از وقتى كه بین روح و بدن فاصله افتاد، برزخ است(۱۴۳) .

از ساعت مرگ تا قیامت برزخ یعنى واسطه است نه مثل دنیاست با آن كثافتهایش و نه مثل آخرتست با آن لطافتهایش، حد وسط است. برزخ الآن هست، در این عالم هم هست؛ ولى در غیب این عالم مى باشد، از ماده و محسوسات پنهان است. این چشم مادى نمى تواند آن را ببیند؛ الآن ملاحظه كنید هوا موجود است، جسم مركب نیز هست، اما چشم آن را نمى بیند؛ چون لطیف است.

نقص از چشم من و تو است كه جز ماده و مادیات نمى تواند ببیند، پس از رها شدن این بدن آن وقت اجسام برزخى كه مادى نیست قابل رؤیت است، آنچه خداوند وعده فرموده است در قرآن مجید راجع به بهشت آخرتى، در بهشت برزخى نیز هست. به مجردى كه روح از بدن فاصله گرفت، بشارت داده مى شود به بهشت در آى، شهید تمام گناهانش پاك مى شود. بالاتر از شهادت، نیكى نیست(۱۴۴) .

آرزوى حبیب نجار

وقتى كه حبیب نجار شهید، نعمتهاى خدا را دید گفت:( یلیت قومى یعلمون ) ؛ اى كاش! قوم من؛ این خلق غافل سرگرم ماده، فرو رفته در شهوات مى فهمیدند خدا با من چه كرد؛ مى فهمیدند پس از مرگ، خدا چه معامله هایى، اكرامها و احترامهایى نسبت به مؤمنین دارد. اى كاش! قوم من مى فهمیدند كه پروردگارم مرا از گرامى داشته شدگان قرار داد.

این مؤمن (حبیب نجار) این جمله را گفت و خداوند گفته او را براى من و شما نقل فرمود تا سر شوق بیاییم و راه مكرمین را دنبال كنیم. خدا، بندگانى را كه گرامى داشته با چه تشریفات و تجلیلاتى وارد بهشت برزخى اش مى كند بلكه مروى است: پس از جدا شدن روح از بدن مؤمن، اول عده اى از ملائكه عالم اعلا دست به دست با دسته گل او را به عرش مى برند.

آن كه مردن پیش چشمش تهلكه است

مرگ، نیستى نیست، چرا مرگ را نیستى مى پندارید و از آن وحشت دارید؟ شما مسلمانید و اهل قرآنید. آن كس كه كافر به قرآن است باید از مرگ بترسد؛ چون آن را فنا مى داند. مرگ را نیستى مى داند و مى ترسد؛ اما مؤمنین چرا از مرگ بترسند؟ چرا وقتى یكى از بستگانتان مى میرد، این قدر جزع و فزع مى كنید؟ آیا او نیست شده است؟ این كه كفر به قرآن و اخبار است. اگر نیست نشده، پس این چه اوضاعى است در مى آورید؟

این بدن مركب بود، راكب آن، همان كس كه بدن را مى گرداند، آزادتر شد. به قول امام صادقعلیه‌السلام : مرغى بود در قفس كه درب قفس باز شد و او آزاد گردید.

یا به تعبیر دیگر: گوهرى در صندوق بود از صندوق بیرون آمد و تلألؤاش شروع شد.

عالم ارواح هم در همین جو لایتناهى است؛ ولى در غیب این عالم است.

البته لازمه بشریت و علاقه این است كه یكى كه زودتر رفت و از بقیه جدا شد، دیگران متأثر شوند؛ لذا تأثر مانعى ندارد، گریه ضررى ندارد، صحبت این است كه جزع و فزع در كار نباشد.

باید باور داشت كه مرگ، اول وصال است، اول برخوردارى از نعمتها و وعده هاى خداوند است. یك عمر ماه مبارك رمضان روزه گرفتى، حالا وقت مزد است؛ وقت كیف كردن از پس انداز عمر است.

فراهم كردن مقدمات بهشت در دنیا

هر فردى از ما وقتى كه متولد شدیم، دور ما را گرفتند، دست به دست خوشحالى مى كردند در گهواره و دامان مادر. بعد خدا انواع نعمتهاى مادى، خانه و زندگى، زن و فرزند، تا روز آخر عمر، همه اش را از تو مى گیرد؛ همان طورى كه لخت آمدى، تو را نیز لخت مى كنند. از لباس تنها كفنى همراه مى برى.( اجیبوا داعى الله ) محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت كننده خدایى است. اى مردم! كارى كنید كه حیات پس از مرگتان تأمین شود كه وقتى مى خواهند شما را ببرند، خوش باشید. جایتان را از این جا آماده كنید. چگونه جایت را آماده مى كنى؟ از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بشنو:

مروى است رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

شما زنها بیشتر جهنمى هستید؛ چون كافر هستید.

گفتند: ما كه ایمان آورده ایم.

فرمود: مرادم كافر به شوهرهایتان هستید. شما حق شوهرهایتان را ادا نمى كنید، آن طورى كه سزاوار است فرمانبردارى از شوهر نمى كنید.

گفتند: چه كنیم؟

فرمود: انفاق در راه خدا(۱۴۵)

مخصوصاً نسبت به ارحام فقیرت، كارى كن كه خانه ات پیش از خودت آباد شود:( قدموا لأنفسكم ) ؛ پیش از رفتنتان بفرستید!

برگ عیشى به گور خویش فرست

كس نیارد زپس تو پیش فرست(۱۴۶)

یك نفر انبار خرما داشت وصیت به پیغمبر كرد این انبار خرما را پس از مرگ من در راه خدا انفاق بفرمایید. پس از این كه مرد، پیغمبر انبار خرما را صدقه داد. دانه خرمایى افتاد بود، آن را برداشت و فرمود: اگر خودش این دانه خرما را در راه خدا داده بود، بهتر بود از این انبار خرما كه من پس از مرگش صدقه دادم(۱۴۷)

در آن نفس كه بمیرم در آرزوى تو باشم

اى مسلمان! تا هنوز تو را نبردند، بهشت برزخى ات را این جا درست كن، از بدن و مال و دلت استفاده كن، ایمان به خدا و عمل صالح اعمال بدنى و مالى، این جا باید محبت آل محمد آماده شود كه ساعت مرگ كه علىعلیه‌السلام به ملاقاتت مى آید، وقتى مى خواهند خلاصت كنند، راستى شوق ملاقات محبوب داشته باشى، از همه چیز دل كنده باشى، با خوشى جان دهى. آنچه خانه خرابتان مى كند، داعیان الهى گفته اند، آفات عمر را هم ذكر كرده اند.

اى روزه دار! كار مثبتى كردى ولى با این زبانت غیبت نكن، ساختمانى درست كردى ولى بعد خرابش نكن. آبروى مؤمنى را نریز وگرنه خانه اى كه در ماه رمضان درست كردى، خرابش مى نمایى.

جلسه دوازدهم: دلسوزى مؤمن آل یاسین براى مردم

( قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ * وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِینَ * إِن كَانَتْ إِلَّاصَیحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (۱۴۸) )

مؤمن آل یاسین را كه كشتند، یار و یاور پیغمبران را كشتند. به او گفته شد به بهشت در آى و چون داخل در بهشت شد گفت: اى كاش! قوم مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزید و مرا از گرامى شدگان قرار داد. اى كاش! آنها كه مرا كشتند مى دانستند كه خدا چه مغفرتهایى دارد.

پیغمبران و داعیان الهى، راستى خیرخواه هستند؛ چون غرضى جز دلسوزى ندارند. مى خواهند این خلق نجات بیابند، به سعادت برسند با این كه او را زدند و كشتند، باز نفرین نكرده بلكه دلسوزى هم مى كند؛ اى كاش! این بى خبرها كه نصیحت مرا نپذیرفتند، مى فهمیدند.

گفتیم كه مقصود جنت برزخى است كه براى مؤمن از ساعت مرگ تا روز قیامت است. اگر مؤمنى باشد كه گناهانى هم دارد و بى توبه مرده است، به عدد ساعات عمرش هم در عذاب و هم در ثواب برزخى است تا آخرش تصفیه گردد. گاهى در همان برزخ گناهانش پاك شده وقتى وارد محشر مى شود، حسابى ندارد.

بعضى از مفسرین گفته اند: در آیه( قیل ادخل الجنة... ) باید قبلاً اخبار از قتل این مؤمن داده شود، آن وقت بفرماید به او گفته شد... چرا ذكر قتل نشده؟ علتش آن است كه موت را قبل از این گفته و از همین آیات استفاده مى شود.( و مآ أنزلنا على قومه ى من بعده ى ) از كلمه( من بعده ى ) معلوم مى شود پس از مرگش بوده است، دیگر لازم نیست گفته شود كشته شد.

همزمانى شهادت و ورود به بهشت

نكته لطیف دیگر این كه نفرمود( قتلوه و قیل ) براى این كه بفهماند شدت اتصال را، مثل این كه كشته شدن و گفته شدن این كه داخل بهشت بشود، یكى است، شدت اتصال را مى رساند. آن لحظه آخر كه جانش گرفته شد، بهشت جایش بود، هیچ گونه فاصله اى در كار نبود.

روایت از امام صادقعلیه‌السلام است نسبت به بعضى از خواص شیعه كه مى فرماید:

نیست فاصله بین شما و آنچه چشمتان را روشن كند جز این كه جانتان به گلوگاه برسد، اول رسیدن به وعده هاى الهى است.

سخن امام حسنعلیه‌السلام هنگام شهادت

امروز نیمه ماه رمضان، مصادف با ولادت با سعادت حضرت مجتبى سبط اكبر پیغمبرعلیه‌السلام است. به این مناسبت، روایتى از جان دادن حسنعلیه‌السلام بخوانم.

در مجالس السنیه از امالى طوسى نقل كرده: در وفات امام حسن مجتبىعلیه‌السلام آقا هنگامى كه مى خواست از دنیا برود، برادرش حسینعلیه‌السلام در بالین اوست. حسینعلیه‌السلام عرض كرد: برادر! در چه حالى هستى؟ فرمود: آخرین روز عمر دنیایم و نخستین روز عمر آخرتم، در حالى كه من ناراحتم از فراق تو...

بنابراین روایت، فوراً فرمود: از خدا پوزش مى طلبم از آنچه گفتم بلكه با شوق به ملاقات جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و پدرم امیرالمؤمنینعلیه‌السلام و مادرم فاطمهعليها‌السلام مى روم اگر چه به فراق حسین در دنیا مبتلا مى شوم؛ ولى به وصال جدم مى رسم(۱۴۹) .

شما مؤمنین و مؤمنات باید چنین باشید، هرچند به فراق بستگان در دنیا مبتلا مى شوید، اما در عوض به رحمتهاى بى نهایت پروردگار و وصال خوبان مى رسید. در عالم برزخ ارواح شریفى كه زودتر رفته اند، دوستانى كه آن جا منتظرند( ... و حسن أولئك رفیقاً (۱۵۰) ) رفیق مى خواهى، پس از مرگ اهل ایمان، همه صدق و صفا، محبت و حقیقت است.

در بهشت، حسود نیست وگرنه در بهشت وارد نمى شد( الأخلآء یومئذ... (۱۵۱) )

دوستى آن جا آشكار مى شود؛ مؤمنین كه به هم مى رسند اخوناً؛ برادرانند. وضع دنیا به هیچ وجه آن جا نیست.

آخرت دارالجمع است. یوم الجمع در قرآن دو جا وعده فرموده است كه مؤمن و اولادش یكجا در یك محل جمع مى شوند(۱۵۲) . انس شان به حد اعلى است.

هلاكت مردم با غرش آسمانى

( و مآ أنزلنا على قومه ى من بعده ى من جند من السمآء و ما كنا منزلین )

این دو آیه براى بیان قهر خداست. مؤمن، آن هم كامل، خیلى عزیز است. كشتن مؤمن سخت است. پروردگار كریم بیان طرفدارى و حمایت از حبیب نجار مى فرماید؛ بنابراین روایت، همان ساعت و روایت دیگر، فردا و روایت دیگر، پس از سه روز، خداوند اراده انتقام از آنها را كرد. لطیفه اى قبلاً ذكر مى فرماید پس از آن كه بنده خالص ما را كشتند ما براى هلاكت ایشان قشونى از آسمان نفرستادیم، اینها پست تر از این بودند كه بخواهیم از آسمان قشون بفرستیم، چنین اهمیتى نداشتند، به یك صیحه آسمانى كارشان تمام شد.

روایت چنین دارد كه: امر شد به جبرئیل كه صیحه اى بر آنها بزند و همه را هلاك كند(۱۵۳) .

صداى قهر الهى را چه كسى مى تواند تحمل كند؟ بشر ضعیف است، ضعف خودت را ببین، كارت را هم ملاحظه كن.

تأثیر وعظ واعظ بر شخص گناهكار

گویند: یكى از مترفین و خوشگذرانها و گناهكارها روزى گذارش به مجلس وعظى مى افتد. جمله اى از واعظ، وضع او را تغییر داد. واعظ گفت: (عجبت من ضعیف كیف یعصى قویاً)؛ در شگفتم از ضعیفى كه چگونه معصیت قوى مى كند.

ضعف خودش را متوجه شد. حالش را دگرگون كرد. مانند تیرى بود كه به قلبش خورد. وضع زندگى اش را عوض كرد، رو به خدا آورد.

ساعتى مى آید كه آرزو مى كنى یك كلمه حرف بزنى و نمى توانى. دستت را نمى توانى حركت دهى، زورت به یك پشه اى نمى رسد.

ما نازل نكردیم بر قوم حبیب پس از او لشكرى از آسمان و كار ما هم نیست (چنین كار كوچكى كه براى آنها لازم نبود).

( ان كانت الا صیحة وحدة... ) ؛ نبود عذاب ما مگر یك صدا و صیحه.

( ... فاذا هم خمدون ) ؛ كه ناگهان همه خاموش شدند. چه صیحه اى بوده است، خدا مى داند. دل از جا كنده مى شود. گلو را مى گیرد و خفه اش مى كند، یا ترس او را مى كشد. انسان طاقت ندارد.

تأثیر شگرف رعد آسمانى بر عمر بن عبدالعزیز

در كتاب حیات الحیوان مى نویسد:

فصل بهار بود در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، او روى تخت نشسته هواى بارانى ابرهاى متراكم و رعد و برق شدید، با رعد عظیمى، خلیفه از تخت به زیر افتاد از دهشتى كه به او دست داد. یحیى بن معاذ رازى - كه تذكرات نافعى مى داد - گفت:( هذا خوف الرحمة ) ؛ اى خلیفه! این ترس رحمت است، رعد و صداى باران و بشارت خیر و بركت، تو را این جور تكان مى دهد، پس واى از صیحه قهر الهى.

پس از پیغمبر خاتم، این قسم بلاهایى كه به طور عموم همه را هلاك كند به بركت خاتم الأنبیاء پیغمبر رحمت، موقوف شد(۱۵۴) .

بلاى استیصالى موقوف؛ ولى گاهى گوشمالى مى دهند؛ چند سال قبل زلزله قیر و كارزین و قبل از آن زلزله لار، هشدارى بود.

( یاحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُونَ (۱۵۵) )

آى اسف و ندامت بر بندگان! زهى حسرت بر این بشر! از اول خلقت تا خاتم الأنبیاء هر وقت این بشر را ترساننده الهى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بیاید، مسخره مى كند. حالا هم همین است. در شهر اسلام چه اشخاصى یك نفر روحانى را ببینند مسخره مى كنند. وقتى نهى از منكرى مى كند، او را استهزا مى نمایند، ارتجاعى مى خوانند وعده و وعیدهاى قرآن را اعتنا نمى كنند بلكه اصلاً گوش نمى گیرند مانند قوم نوح كه انگشتهایشان را به گوشهایشان فرو مى كردند كه نشنوند(۱۵۶) . حالا اصلاً در مسجد نمى آید كه موعظه به گوشش بخورد، راه سعادت را بفهمد، دعوتهاى انبیاء را بشنود.

پاسخ امام سجادعلیه‌السلام به مزاحم بى ادب

در روایتى در باب حلم حضرت سجادعلیه‌السلام دارد كه:

آقا عبا به دوش گرفته از كوچه هاى مدینه عبور مى فرمود. یك نفر از رذلهاى مدینه به رفیقهایش گفت: در مدینه من همه را دست انداختم جز على بن الحسینعلیه‌السلام را، امروز باید به حساب او هم برسم. براى مسخره از پشت، عباى حضرت را كشید، حضرت رو برگرداند و فرمود: روزى در پیش است كه هر باطل كارى زیانكار است(۱۵۷) .

آى اهل باطل! زیانتان روز حشر آشكار مى شود. شما را از عذاب خدا مى ترسانند ولى این حقایق را مسخره مى كنید. دنیا شما را فریفته است؛ ولى زود است كه با صیحه مرگ، بیدار شوید.

جلسه سیزدهم: ندامت و تأسف استهزاكنندگان پیامبران

( یاحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُونَ * أَلَمْ یرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیهِمْ لاَ یرْجِعُونَ (۱۵۸) )

كلام در آیه:( یحسرة على العباد... ) است. راستى حالت بشر در برزخ و قیامت چگونه خواهد بود آن جا كه كشف حقایق است، آشكار كرد آنچه نهان بود. در آن وقت كسانى كه استهزا كردند پیغمبران و تابعین آنها را( دعاة الى الله ) را؛ كسانى كه خلق را به آخرت مى خواندند، مسخره مى كردند، هنگام كشف حقیقت، چه اسفى و ندامتى عارضشان مى گردد.

در قرآن مجید، تمام از قیامت تعبیر به یوم مى كند:( یوم الازفة، یوم القیامة، یوم الواقعة ) در قیامت كه مانند روز دنیا آفتاب نیست(۱۵۹) .

شمس و قمر در زمین حشر نباشد

نورنتابد مگرجمال محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله (۱۶۰)

پس بنابراین، تعبیر یوم براى چه، روز یعنى روشن مقابل لیل كه تاریك است. در دنیا تاریك است. حقیقت، مستور و باطنها مخفى است. حقایق آشكار نیست. از اول مرگ طلیعه فجر حقیقتى است براى كشف حقایق؛ مثلاً در این عالم هر اندازه بخواهى علىعلیه‌السلام را بشناسى نتوانى؛ چون مستور است. از اول مرگ كه چشم برزخى ات باز مى شود، علو على و عظمتش را تا حدى مى توانى ادراك نمایى. دست تواناى خدا و نعمت خدا بر نیكان و عذاب خدا بربدان(۱۶۱) ، پس از اول تولد تا ساعت مرگ، شب است. از مرگ به بعد، روز و كشف حقیقت است.

بگذار كشف حقیقت بشود، آن وقت كسانى كه پیغمبران را استهزا مى كردند، علو آنان را كه مى بینند چه بر سرشان مى آید؟ وقتى علو علماى عاملین و اولیاى خدا را مى بینند، همان كسانى را كه در دنیا به چشم حقارت مى نگریستند و مسخره مى كردند.

عبرت گرفتن سلطان آواره از آوارگى

داستانى براى بیان اسف پس از كشف واقع از كتاب فرج بعدالشده به طور خیلى خلاصه براى تنوع در مطالب و رفع كسالت عرض كنم.

در یكى از شهرهاى هند، سلطان مقتدر عادلى بود و مى میرد. پس از مرگش پسرش نمونه پدر از جهت ایمان و عدالت و دلسوزى مردم بود لیكن یك نفر طاغى در این كشور پیدا شد و بر او شورید. بالأخره شاهزاده دید خونها ریخته مى شود و فسادها مى شود. با خود گفت بهتر آن است كه من خودم كنار بروم. هنگام فرار، جبه سلطنتى كه جواهر بسیارى در آن بود - كه براى وقتى گذاشته بود كه چاره منحصر به آن باشد - آن را پوشید و فرار كرد. چیزى هم از خوراكى و پول همراه نداشت. پیاده سر به صحرا گذاشت. شبانه حركت مى كرد تا فردا نزد جوى آب و درختى نشست. یك نفر پیاده بر پشتش چیزى بود مى آمد. با خود گفت این شخص مسافر است، با او همسفر مى شوم. خوراكى پیدا مى شود. بالأخره مسافر آمد نزد جوى آب و درخت نشست، سفره اش را پهن كرد و خورد و یك تعارفى هم به سلطان نكرد و او هم حیا كرد بگوید من گرسنه ام. بالأخره با هم به راه افتادند تا هنگام خوراك شد، دوباره سفره اش را پهن كرد و به رفیقش چیزى نداد.

اجمالاً دو شبانه روز سلطان فرارى همراه این مرد خسیس حركت مى كرد و چیزى نخورد. روز سوم، دیگر سلطان قدرتى بر حركت نداشت. از او جدا شد و تنها به راه افتاد. ناگهان چشمش به آبادى افتاد. نزدیك آبادى دید ساختمان مى سازند. به استاد و بنا گفت: آیا ممكن است من عملگى كنم اجرت بگیرم؟ گفت: آرى، مجدداً تقاضا كرد زودتر اجرتش را بگیرد. استاد پذیرفت. خوراكى خرید و خورد و سرگرم عملگى شد. استاد و بنا دید این شخص عادى نیست، از راه و روشش معلوم است بزرگزاده است بلكه بعضى از حركات ملوك را در او مشاهده كرد.

به صاحب ساختمان - كه بانوى محترمه اى بود - گزارش داد كه چنین شخصى براى كارگرى آمده است. دستور داد او را بیاورید، شب او را آوردند با نظر اول، بزرگى او را درك كرد. او را میهمان نمود و پیشنهاد ازدواج با او كرد. سلطان از خدا خواست؛ زیرا جایى نداشت بماند.

سه سال با این زن زندگى نمود. با بذل و بخشش زن زندگى مى كرد و در ضمن این سه سال بروز نداد كه من كى بودم. پس از سه سال خارج شهر یك نفر از اهالى كشورش را شناخت كه مشغول تفتیش است. سلطان از او پرسید از هند چه خبر دارى؟

گفت: سلطان عادى داشتیم یك نفر طاغى پیدا شد، سه سال بر ما مسلط بود. انواع ظلمها و ستمها را بر ما روا مى داشت تا بالأخره مردم از دست او به تنگ آمدند و او را كشتند. حالا افرادى به اطراف فرستاده اند شاید سلطان خودشان را پیدا كنند و دوباره بیاید، هر عده اى از یك طرف در جستجوى سلطان هستند.

سلطان خودش را معرفى كرد و جبه سلطنتى را هم نشانش داد. این جا به زن حقیقت را گفت و گفت كه من مى روم، اگر بدون مانع به تخت نشستم، مى فرستم تو را هم بیاورند. قاصد مى رود و خبر مى دهد. مردم و قشون به استقبال مى آیند و بدون مانع به جایش بر مى گردد.

هنگام فرار كردن دانست اگر كسى تنها مسافرت كند و فقیر هم باشد، چقدر بر او سخت مى گذرد، دستور داد به تناوب كاروانسرا بگذارند و در هر محل، توشه سه روزه هر مسافرى به او داده شود. حكم دیگرى نیز كرد كه هر غریبى كه وارد شهر مى شود به حضور من بیاید شاید كارى داشته باشد، خودم ترتیب انجامش را مى دهم.

چندى گذشت آن مرد خسیس كه همراه سلطان در سه روز فرارش بود، وارد شد. فوراً او را شناخت. پرسید مرا مى شناسید؟ گفت: شما سلطان هستید. گفت: نه من همان همسفر چند روزه شما هستم. فوراً تا برایش كشف حقیقت شد، آرزو كرد از خجالت به زمین فرو برود.

سلطان گفت: ابداً دغدغه به خودت راه نده، جز نیكى از من نخواهى دید. فوراً دستور داد در اتاق شخصى خودش جایش داد، با خودش هم خوراكش كرد، انواع و اقسام اكرامها را نسبت به او روا داشت. شب موقع خواب در بستر سلطنتى او خوابانید و بهترین كنیزها را در اختیارش گذاشت. كنیز پس از مدتى آمد و گفت میهمانتان خوابش برده، راحت كرده است.

سلطان گفت: اشتباه مى كنى، مرده است! رفتند دیدند همین طور است. سلطان گفت این شخص از اسف و حسرت و ندامت غصه كش شد، من هم همین را مى خواستم كه غصه كش بشود.

اى انسان! همه شما غیر از كسانى كه این جا از دعوت انبیا قدردانى كردند، بقیه حسرت كش مى شوند. اسف، آنها را از پاى در مى آورد:( یحسرة على العباد ) مى فهمند در برابر كلام رب العالمین، عالم ربانى داعى الهى این قدر بى اعتنایى كرده، آن وقت علوش را نیز مى بیند. دیگر آن كه متوجه مى شود خداى عالم در برابر بى ادبیهایش نعمتش را افزون مى كرد. هرچه بنده كفران مى كرد، استهزا و سخریه مى كرد، او انعام و احسان مى كرد. واى به بشر! وقتى كه حقیقت آشكار مى شود.

در موقف اول قیامت، اولاً چهل سال حالت حیرت و بهت به افراد دست مى دهد، بعد از حیرت، خجلت است. از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مروى است كه: انسان از شرمسارى عرق مى ریزد. آرزو مى كند اى كاش! مرا به جهنم مى بردند و از این موقف خلاص مى گردیدم(۱۶۲) .

هلاكت برخى از پیشینیان

آن وقت پروردگار در مقام تهدید استهزاكنندگان به دعوت انبیا مى فرماید: نگاه به پیشینیان خود بكنید:

( الم یرواكم أهلكنا قبلهم من القرون أنهم الیهم لا یرجعون ) .

ببینید كسانى كه به پیغمبران خدا سخریه كردند چه بر سرشان آمد! شما اعراب در مسافرتهایتان بر شهرهاى آنها مى گذرید، مكرراً مى بینید شهرهاى لوط را مؤتفكات را چگونه زیر و رو كردیم(۱۶۳) ؛ چون به دعوت انبیا اعتنا نمى كردند، چگونه ایشان را هلاك نمودیم.

پیش از اینان از قرون گذشته عده اى را چگونه هلاك كردیم(۱۶۴) شما عبرت بگیرید. پیش از شما عده اى در اثر طغیان و عصیان، برخى را چون فرعونیان غرق كردیم، برخى را به زمین فرو بردیم، از ایشان كسانى بودند كه صیحه، آنان را گرفت، مثل همین قوم حبیب نجار(۱۶۵) ، شما هم مثل آنها نشوید.

( ... أنهم الیهم لا یرجعون ) هلاك شدند و دیگر بازنگشتند. یكى از بزرگان راجع به امت مرحومه - كه امت پیغمبر آخرالزمان هستند - وجه مناسبى براى مرحومه ذكر كرده است. یكى از وجوه آن این است كه امت آخر است. آن كس كه آخر است رحمت قهرى نصیبش شده است، از وضع گذشتگان عبرت مى گیرد. آن كس كه اول است ممكن است در گودال بیفتد و متوجه نشود؛ ولى آن كس كه آخر است، افتادگان را مى بیند، مى یابد كه او نیفتد.

شما امت مرحومه اید. دیدید قوم لوط و صالح و هود چه بر سرشان آمد؟ آثارشان را در تاریخ خوانده اید، در ضمن مسافرت، آثارشان را مى بینید، چرا عبرت نمى گیرید؟!