قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)0%

قلب قرآن (تفسیر سوره یس) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده: آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26285
دانلود: 4541

توضیحات:

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26285 / دانلود: 4541
اندازه اندازه اندازه
قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده:
فارسی

جلسه چهاردهم: حضور اجبارى مردم نزد خداوند

( وَإِن كُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَینَا مُحْضَرُونَ * وَآیةٌ لَّهُمُ الأَرْضُ الْمَیتَةُ أَحْیینَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ یأْكُلُونَ * وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ الْعُیونِ * لِیأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیدِیهِمْ أَفَلاَ یشْكُرُونَ! (۱۶۶) )

فرمود:( ألم یروا أهلكنا... (۱۶۷) ) آیا نمى بینید چه اشخاصى را كه قبل از ایشان هلاك كردیم؟ عبرت بگیرند و راه و روش آنان را دنبال نكنند. كلمه هلاك در ذهنها نیستى مى آورد در حالى كه مقصود از دنیا رفتن و به عالم جزاء رسیدن است كه گفتیم موت به نظر سطحى انسان، نیستى است لیكن از نظر عقل و شرع، مرگ براى هیچ كس نیستى محض نیست بلكه جابه جا شدن و تغییر لباس دادن است.

( و ان كل لما جمیع ) نیست هیچ فردى، همه و همه، جز آن كه نزد ما حاضر شدگانند:( لدینا محضرون ) . یك نفر نمى تواند فرار نماید و حاضر نشود؛ چنانچه در سوره الرحمن مى فرماید:

اى گروه جن و انس! اگر توانایى دارید از اقطار آسمانها و زمین در گذرید، پس در گذرید(۱۶۸) .

مروى است در ضمن تفسیر این آیه شریفه، روز قیامت ملائكه آسمان اول، دور تا دور صحراى محشر را صف ببندند. ملائكه آسمان دوم پشت سر آنان به همین ترتیب تا ملائكه هاى آسمان هفتم، اهل محشر را محاصره مى كنند. آن وقت ندا بلند مى شود:( یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ... ) ؛ اى گروه جن و انس! اگر مى توانید از این قطره هاى آسمانها و زمین از این افق فرار كنید(۱۶۹) .

همه در محكمه عدل الهى حاضر شوندگانند؛ یعنى هر یك نفر، دو مأمور الهى همراه اوست(۱۷۰) ، نمى تواند این طرف و آن طرف برود. مأمورین احضار با او هستند تا اشاره مى كنند بى اختیار به راه مى افتد تا محل عرض على الله.

قربان كسى كه احتیاج به سائق و مأمور نداشته باشد، خودش حالا بیاید آماده باشد، حساب خودش را رسیده باشد.

محضرون؛ حاضر شدگان، جایى كه میقات الهى است(۱۷۱) قیامت و معادى كه در این آیه ذكر شد، در چند آیه دیگر برهانش را ذكر مى فرماید، دلیل بر معاد بلكه براى توحید افعالى خداوند است.

زنده شدن زمین و نشانه قیامت

( و ءایة لهم الأرض المیتة ) . آیه یعنى نشانه، دلیل و برهان، نشانه معاد، دلیل بر این كه پس از مرگ، عالم دیگرى در پیش دارى كه تمام سعادت تو آن جا ظاهر مى گردد چیست؟

گویند: این بدن پوسیده چطور دوباره زنده مى شود؟ نگاهى به زمین مرده زیر پایت بكن، چطور خدا زنده اش مى كند؟

موت و حیات هر چیزى نسبت به همان چیز است. زمین هم به حسب خودش موت و حیاتى دارد، موتش مراتب دارد؛ یكى از مراتب آن روییدن گیاهان و نروییدن گیاهان است. فصل پاییز و زمستان، موت زمین است. اول بهار، حیات زمین است. چه حیاتى به او اضافه مى گردد؟ زمین خشكى كه جنبشى از آن دیده نمى شد، نسیم بهارى، زمین محكم، شكاف بر مى دارد، دانه سر در مى آورد، نبات و گیاه مى روید. این حیات را كى داد؟ آیا خودش چنین شد؟ چرا در فصل زمستان و پاییز نشد، این حیات تازه نشانه اى براى معاد است.

قدرت نمایى خداوند در زمین

( و ءایة لهم الأرض المیتة أخیینها و أخرجنامها حباً فمنه یأكلون ) .

حب به معنى دانه است. حبوبات كه عمده اش گندم و جو و عدس و ماش و برنج و غیره است از جهت تركیب، یك دانه گندم خوشه مى شود و در برابر یك دانه، هفتاد تا هفتصد دانه پس مى دهد. قدرت نمایى مى كند. مى فهماند عالم را قدرت بى نهایتى مدبر است.

یك هسته خرما كاشتى، شاخه و برگ و چند صد دانه خرما كه هر كدام هم هسته اى دارد، نمایش قدرت؛ همان كس كه گندم را آفرید، دندان تو را براى خوردن آن قرار داد. آن كس كه ذائقه در دهانت قرار داد، این خرما را شیرین قرار داد.

حركت كیفیه و حركت كمیه؛ هر حركتى محرك مى خواهد، نمى شود بدون تكان دهنده، چیزى تكان بخورد. هر خوشه انگور در ابتدا از دانه گندم كوچكتر است لیكن به تدریج بزرگ مى شود. این حركت كمیه، محركش كیست كه به ترتیب و نظم معین، آن را مى گرداند.

همین دانه انگور در ابتدا سخت ترش بود، به تدریج رو به شیرینى مى رود كه گاهى شیرینى اش آدم را مى زند. هر حركتى محرك مى خواهد، حركت انگور كمى و كیفى آن از كیست؟ جز از خدا؟ زمین خشك بى گیاه را جان مى دهد، گیاه مى رویاند. به قول سعدى شیرازى:

ابر و باد و مه و خورشید و فلك در كارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى(۱۷۲)

رویانیدن دانه نشانه معاد

این توحیدى كه از آیه استفاده مى شد، اما از جهت معاد، آقایان زارع مى دانند كه تخمى كه مى كارند در زمین، پس از چندى كه آب به آن مى رسد، متلاشى مى شود. هسته خرما به آن سختى، وقتى در گل جا گرفت و آب به آن رسید؛ متلاشى مى شود، بعد سبزه شده سر از خاك در مى آورد، نصف آن رو به بالا و نصف دیگر رو به پایین. نصفش ریشه مى شود و شالوده را تأمین مى نماید و نصف دیگر رو به بالا و ساقه مى گردد.

محل شاهد ما این جاست كه پس از متلاشى شدن كه دوباره حیات به آن داد؟ خدا. مثل بدن من و تو كه مى پرسى چه مى شود پس از این كه پوسیده شد، شما كه عالم دنیا را دیدید كه چگونه پس از مرگ حیات است، چرا یادآورد آخرت نمى شوید(۱۷۳) ؟!

استخوانهایى كه متلاشى شده پس از این كه اراده حق تعالى به قیام قیامت تعلق گرفت، نفخه احیا كه دمیده مى گردد، تمام ذرات دوباره جان پیدا مى كند(۱۷۴) ؛ البته با تغییراتى كه پیدا مى كند.

این بار بدن لطیف است مخصوصاً اگر بهشتى باشد. نسبت به زنهاى بهشتى رسیده است كه حور به آن رشك مى برد، از بس لطیف و زیبا هستند. ماده بدن همان ماده است، صورت عوض مى شود؛ البته باید كارهایش از سنخ كارهاى ملك باشد، جز خیر ان شاء الله از او سر نزند وگرنه اهل عذاب، بدنهاى ضخیمى پیدا مى كنند كه مناسب آن قسم عذابهاى سخت باشد.

( و جعلنا فیها جنت من نخیل و أعنب... ) جلو چشمت این بستانهاى نخل و انگور را ملاحظه كن، این شیرینیها كجا بود؟ از كجا آمد؟ بگو الحمدلله، الله اكبر، از لابلاى چوب خشك، از زمین، از آب، این چه جوهر كشى شده در این شكل منظم و مرتب، در این خوشه چطور دانه دانه چیده شده بین هسته و خود میوه پوسته ربط داده است:

( انه على كل شى ء قدیر ) .

( و فجرنا فیها من العیون ) ؛ چشمه ها را جارى كردیم در میان این بستانها.

( لیأكلوا من ثمره ى و ما عملته أیدیهم )

تا این بشر از میوه این درختان و حبوبات بخورد.

( و ما عملته ) بنابراین كه ما موصوله باشد؛ یعنى اشاره باشد به آنچه از این میوه ها درست مى كنند، انگور را خدا خلق كرده؛ ولى بشر آن را شیره مى كند، خوراك بسیار لطیفى است و همچنین سركه كه خوراك پیغمبران است.

( أفلا یشكرون ) ؛ آیا سپاسگزارى نمى نمایند؟

آى كفور! نمك به حرام! آیا نباید منعم شناس گردى براى خدایى كه این قسم نعمت افشانى كرده؟ آیا نباید از همه بیشتر مدح خدا كنى؟

مدح واسطه هم خوب است به شرطى كه واسطه بودنش را فراموش نكند؛ اما آن كس كه اصل نعمت از او و به دست اوست، شكر او واجب است و در مقام سپاسگزارى او شریك هم نباید براى او قایل شد؛ چون منعم فقط اوست.

اگر آب براى شما ناپدید شد، كى براى شما آب گوارا مى آورد(۱۷۵) .

نعمت به هركس برسد، از اوست، نیست نعمتى براى شما مگر این كه از خداست(۱۷۶) .

نعمت پرستى یا منعم پرستى

تمثیل هر چند زشت است ولى عیبى ندارد. سگ با آن پستى اش به نعمت بیشتر اهمیت مى دهد یا به منعم؟ این قدرى كه منعم پرست است، نعمت پرست نیست. این قدرى كه به صاحب خانه مى رسد به خوراكش نمى رسد.

چه بسا صاحب خانه فراموش مى كند و به او خوراك نمى دهد لیكن سگ دست بر نمى دارد، تواضع مى كند، تملق مى گوید، تبصبص مى كند، دم تكان مى دهد.

حیوان است بیش از این شعورش نمى رسد. تو اى انسان با آن عقلى كه خدا به تو داده است، چرا منعم را فراموش كردى، تو كه صاحبت را شناختى، فهمیدى( لا اله الا الله ) حالا با منعمت بیشتر سر و كار دارى یا با نعمت. نعمت پرستى یا منعم پرست؟

نعمت محترم است چون از خداست، مدح و ثناى خدا كن تا نعمتت را زیاد فرماید(۱۷۷) ؛ حتى نهى شده است بگویى فلان خوراك ضررم زد بلكه بگو با مزاجم سازگار نبود؛ البته خوراكهاى متضاد را نباید با هم خورد.

مروى است: از جمله موجبات عذاب قبر و فشار گور، كفران نعمت است(۱۷۸) . مبادا كفران نعمت شود، نان را ببوس و محترم دار، در زیر دست و پا نیفتد.

باید از كفرانهایى كه كرده ایم توبه كنیم. نعمتهاى خدا را ندیدیم تا شكر كنیم؛ مثلا شخصى پسر را نعمت خدا ندید؛ ولى وقتى مرد گفت: خدا فرزندم را از من گرفت. اینها كفران است.

اللهم ما بنا من نعمة فمنك لا اله الا انت وحدك لا شریك لك

خدایا! هرچه داریم تنها از تو است. جز تو خدایى نیست. ما اهل توحیدیم. اهل شكریم و از گذشته هاى خود شرمساریم كه نعمتهایت را از تو ندانستیم. استغفرك و اتوب الیك

جلسه پانزدهم: وجوب سپاسگزارى نعمتهاى الهى

( وَآیةٌ لَّهُمُ الأَرْضُ الْمَیتَةُ أَحْیینَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ یأْكُلُونَ * وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ الْعُیونِ * لِیأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیدِیهِمْ أَفَلاَ یشْكُرُونَ (۱۷۹) )

آیات، راجع به توحید رب العالمین و معاد است؛ برهان هر دو آشكار است. مى بینید كه زمین خشك چگونه حیات در آن دمیده مى گردد:( ... و أخرجنا منها حباً... ) . انواع حبوبات، از آن بیرون آورده و شما مى خورید. از خرما و انگور كه از میان آنها جویها روان مى كنند. از خرما و انگور بخورید و تدبر كنید. عبرت بگیرید. بخورید و خداشناس و خداپرست شوید. به دنبال اصلش بگردید؛ یعنى اى انسان! آنچه مى بینى قطره است. نمایش قدرت است. اصل قدرت است. در جهان پس از مرگ است(۱۸۰) .

رطب و خرما یك ذره از اصل شیرینى است كه در عالم اعلا ذخیره شده. پس از مرگ بر آن بساط وارد مى شوى، آن وقت حقیقت شیرین را مى فهمى. تمام گیاهان، تمام بوهاى خوش را خزینه اى است نزد پروردگار عالم.

سپاسگزارى، وجه تمایز انسان با حیوان

( ... أفلا یشكرون.... ) . حیوان از نعمتهاى خدا مى خورد و كارى هم به خدا ندارد. كارش جو و یونجه خوردن است و بس؛ اما بشر باید بخورد و دنبال خوراننده اش بگردد و از او سپاسگزارى نماید و الا فرقش با حیوان چیست(۱۸۱) ؟

به حكم عقل باید براى منعم، خداى عظیم خاضع شد، انسان نباید كافر باشد. كفر به معنى ستر است؛ یعنى پوشانیدن. آى كسى كه نعمت خدا را مى پوشانى و از خدا نمى بینى؛ خدا بى نیاز است(۱۸۲) . شكر خدا براى خودت خوب است؛ چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:

اگر سپاس نعمت كردید، خدا نعمتش را بر شما زیاد مى كند، اگر نعمت را از خدا ندیدید، آنچه خدا داده قدردانى نكردید، عذاب خدا سخت است(۱۸۳) .

همسر، نعمت خداوند

از نعمت هاى خدا همسر است كه در چند جاى قرآن این نعمت را تذكر فرموده است.

در اصول كافى روایت شده است كه: پس از ایمان، هیچ نعمتى بالاتر از همسرى كه ایمان شخص را نگهدارد نیست.

این زن، آیت خداست كه اسباب آرامش و انس مرد است(۱۸۴) .

زندگى با زنى كه مهربان باشد، نعمت بزرگى است؛ اما بعضى از كفران كنندگان، نعمت را از خدا ندیده و از همان اول كفران مى كنند. در مجلس عقد و همچنین عروسى كه محل دعا و اجابت آن است؛ چون هنگام ریزش نعمت خداست، اما با گناهانى كه مرتكب مى شوند، نعمت خدا را كفران مى كنند.

رفاقت سپاسگزار با حضرت داوودعلیه‌السلام در بهشت

داستان كوتاهى در باب شكر در روایت رسیده است:

داوودعلیه‌السلام از خدا خواست رفیق خودش را در بهشت نشانش دهند از اهل ایمان كه خدا او را دوست مى دارد، ندا رسید فردا بیرون دروازه برو او را مى بینى.

فردا كه جناب داوود از دروازه خارج شد، با متى پدر یونس پیغمبر برخورد كرد كه مقدارى هیزم به دوش گرفته است دنبال مشترى مى گردد. یك نفر آمد و خرید. داوود جلو رفت با او مصافحه و معانقه كرد و گفت امروز ممكن است میهمان شما باشم؟ متى گفت: زهى سعادت بفرمایید برویم. جناب متى از همان پول هیزم؛ آرد، و نمك خرید به مقدار سه نفر؛ خودش و داوود و سلیمان، بالأخره نان تهیه كرد. پیش از خوردن، متى سر به آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! هیزمى كه من كندم، درختش را تو رویانده بودى، نیرو و قدرت بازو تو به من عنایت كردى، توانایى حمل آن را تو دادى، مشترى را تو فرستادى، آردى كه جلومان هست، گندمش را تو آفریدى، دستگاهى به راه انداختى كه حالا ما بتوانیم نعمت تو را مصرف كنیم. مى گفت و اشك از گوشه هاى چشمانش مى ریخت.

داوود رو به سلیمان كرد و گفت: همین است شكر كه انسان را به مقامات عالى مى رساند.

به قول یكى از بزرگان مى فرمود: همه اش نگو خدایا! بده بده، بگو خدایا! منعم شناسم كن، نعمت شناسم كن، تا قدردانى كنم.

الان این ساعات ماه رمضان نعمت است. از اموات بپرس آرزو دارند در دنیا باشند و بهره باقى ببرند.

راستى كه باید این لیالى قدر، از كفرانهاى خود توبه كنیم؛ از این كه نعمتهاى خدا را ندیدیم، منعم را نشناختیم، پامال كردن نعمت و در غیر محل صرف كرده ایم. پول روى هم گذاشتن، كفران نعمت است. باید بخورى و بخورانى، نه روى هم بگذارى. یا خرجهاى زیادى، اسراف و تبذیر، پله هاى خانه را هم فرش قالى كردن اسراف است، به رحم فقیرت كه ندارد بده، از این مال نعمت خدا باید استفاده ببرى نه ضایع كنى.

شكر مال، انفاق آن در راه خداست

داستانى را در دارالسلام حاجى نورى ذكر كرده است كه:

یك نفر عابد چندین سال مشغول عبادت بود. در عالم رؤیا به او خبر دادند كه خداوند مقدور فرموده است نصف عمرت فقیر باشى، نصف دیگر غنى، اختیارش با خودت كه نصف اول را انتخاب كنى یا دوم را. در عالم رؤیا گفت: زن صالحه عاقله اى دارم با او مشورت كنم؛ البته زنى كه به كمال عقل رسیده باشد، مورد مشورت واقع شود، مانعى ندارد نه آنان كه چون بسیارى از مردان، اسیر هوا و امیال نفسانى هستند.

زن گفت: نصف اول را غنى انتخاب كن. از فردا شروع به زیاد شدن نعمت شد. زن گفت: اى مرد! وعده خداست، همین طور كه خدا نعمت مى دهد، تو هم انفاق كن، از این طرف مى آمد از آن طرف مى داد. نصف عمرش گذشت و منتظر است فقیر بیاید؛ اما فرقى نكرد، همین طور نعمت خدا بر او جارى است. عرض كرد: پروردگارا! چطور شد. به او خبر دادند تو شكر كردى، ما هم زیاد كردیم:( لئن شكرتم لأزیدنكم ) شكر مال، انفاق آن است؛ چنانچه كفرانش روى هم گذاشتن هست.

جلسه شانزدهم: قدرت خداوند در خلقت ازواج

( سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ یعْلَمُونَ * وَآیةٌ لَّهُمُ الَّیلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ * وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ * لاَ الشَّمْسُ ینْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِی فَلَكٍ یسْبَحُونَ (۱۸۵) )

در بیان شواهد قدرت و حكمت، هم خداشناسى و هم معادشناسى، دانستن قدرت و علم و حكمت الهى و هم دانستن از دوباره زنده كردن مرده هاست.

( سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الأَزْوَاجَ ) . ظاهر آیه یعنى منزه و پاك است از هر عیب و نقصى آن خدایى كه آفرید جفتها را از آنچه از زمین مى روید از انواع گیاهها و از خودشان، از نفوس خود آن ازواج و از آنچه نمى دانند و هنوز ادراك بشر به آن نرسیده است.

قدماى از مفسرین ازواج را تأویل مى بردند و به معنى اصناف و انواع مى گرفتند، صنفها و نوعها را این چنین آفریده است.

بعضى دیگر مى گفتند: به معنى تركیب جوهر و عرض ماده با صورت است.

این تعبیرات در اثر بى خبرى از مطلب مهم دستگاه خلقت است كه تاكنون بشر از آن بى خبر بود كه مسأله ازدواج كاینات است. سابق در غیر حیوان تنها درخت نخل را مى شناختند كه نر و ماده دارد و لذا باید بر داده شود از درخت نر به ماده تا بارور گردد و خرما دهد لیكن اخیراً مسلم و قطعى گردیده است كه نه درخت نخل بلكه همه درختان نیاز به تلقیح دارند.

اولاً: ازدواج به معنى اصناف و انواع درست نیست بلكه فارسى زوج، جفت است؛ مذكر و مؤنث. نر و ماده را زوجین گویند. خداوند مى خواهد در این آیه شریفه اعلام بفرماید همه دستگاه آفرینش زوج است، اختصاص به حیوان یا درخت نخل ندارد بلكه تمام درخت ها باید از نر اثر به ماده برسد. بادها واسطه لقاح هستند(۱۸۶) . از روى درخت نر، ذراتى كه سبب بارگیرى درخت ماده مى شود به آن مى رساند. از جمله لواقح حشرات هستند، با نشستن روى درخت نر، ذرات لقاح را گرفته به درخت ماده مى رسانند.

( و مما لا یعلمون ) شاید اشاره باشد به آنچه اخیراً از دستگاه اتم آگاه شده اند. اتم كه به آن جزء لا یتجزى و در سابق به آن جوهر فرد مى گفتند، اخیراً انسان با دستگاههاى علمى آن را شكافت و كشف كرد.

این اتم هم زوج است، فاعل و منفعل دارد، الكترون و پروتون است. پس یكى از معجزات علمى قرآن است كه بشر نمى توانست باور كند كه تمام اشیا زوج است تا چه رسد به جوهر فرد (اتم) و لذا ازواج را به اصناف و انواع تأویل مى برند لیكن اخیراً این حقیقت آشكار شد كه:( سبحن الذى خلق الأزوج كلها ) همه زوجها را یعنى همه اشیاء را؛ چون همه چیز زوج است از آنچه تصور كنید ما جفت آفریدیم(۱۸۷) .

( و من أنفسهم ) راجع به مذكر و مؤنث خیلى قابل تأمل و فكر است. امام صادقعلیه‌السلام در یكى از مجالسش با مفضل همین مطلب را یادآور مى شود كه در آلات تناسلى و طرز جفت گیرى و انعقاد نطفه دقت كن. آنچه بیشتر تأمل شود، حیرت زیادتر مى گردد.

عظمت شب و منافع آن

( و ءایة لهم الیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون ) .

در آیات و شواهد قدرت الهیه دقت كنید، روز و شب حاصل از چیست؟ به حسب حس، حاصل از حركت آفتاب به دور كره زمین و به حسب واقع، از حركت وضعى زمین به دور خودش شب و روز پیدا مى شود. نكات زیر را توجه بفرمایید:

( و ءایة لهم الیل ) . شب كه مى شود، شب را آورد و روز را از بین برد تا امن و آسایش براى جنبنده ها باشد، به بركت تاریكى شب، استراحت مى كنند.

( نسلخ ) . بعضى از مفسرین گفته اند: به معنى نخرج هست؛ چون منه دارد و اگر سلخ به معنى كندن باشد، باید عن استعمال شود، پس( نخرج منه النهار ) است، روشنایى را گرفته تاریكى مى آوریم. نورانیت فضا را گرفتیم، ظلمت آمد.

( فاذا هم مظلمون ) . اگر آن قدرت قاهره، كره زمین را حركت نمى داد؛ مثلاً همیشه روز و روشن بود، منافعى كه شب دارد حاصل نمى گردید. دیگر آن كه آفتاب اگر ۲۴ ساعت بر یك نقطه بتابد به یك نحو، مى سوزاند.

حركت خورشید به سوى جایگاه خود (ستاره وكا)

( والشمس تجرى لمستقر ) . بعضى گفته اند لام در( لمستقر ) به معنى الى یعنى( الى مستقر ) است. آفتاب در حركت است نه این حركت حس كه به دور زمین مى چرخد و برخلاف واقع است. آفتاب با منظومه اش رو به كوكب عظیمى است كه آن را نسر گویند و اخیراً وكا نامند در حركت است. وقتى به آن كوكب رسید، عمر منظومه شمسى هم به پایان مى رسد. مستقر یعنى قرارگاه شمس آن كوكب عظیم است. آن وقت است كه قیامت بر پا مى گردد.

در هیئت جدید هم گفته شده كه منظومه شمسى در سن پیرى است.( اقتربت الساعة ) . وقتى از جریان افتاد، نورش تمام مى شود؛ مثل ما عمرمان كه سر آمد، آثار حیات هم تمام مى شود. این جریان ابدى نیست تا آفتاب به قرارگاه خودش برسد.

( ذلك تقدیر العزیز العلیم ) . این است تقدیر و تنظیم (خداوند) چیره بسیار دانا، بر تمام مقدرات و تنظیم امور مخلوقات غالب و بسیار آگاه است.

جاذبه عمومى سبب حفظ كاینات

( لا الشمس ینبغى لهآ أن تدرك القمر ) . دقت كنید در نظم شب و روز. در پنجاه سال عمرت آیا شب و روز تغییرى كرده است در نظم آن. بدون این كه یك دقیقه از نظم خودش خارج شود، زودتر یا دیرتر از مقرر؛ نه آفتاب غالب بر ماه و نه ماه غالب بر آفتاب، جاذبه عظیم مستقیم آفتاب كه از میلیونها فرسخ كره زمین و غیر آن را جذب كرده است، كره ماه مقهور كره زمین است و تعادل در این كره و مدارش پیدا شده است، چرا؟

حكمت تغییر ماه

شب اول، ماه مانند ریسمانى هلال است. شب دوم دو برابر تا شب سیزدهم و چهاردهم تمام قرص نمایان مى گردد. از شب شانزدهم به تدریج كم مى شود تا شبهاى آخر ماه كه به اصطلاح محاق مى شود، ماه ناپدید مى گردد تا حساب ایام ماه دانسته گردد(۱۸۸) .

( ... كالعرجون القدیم... ) . خوشه نخل در جهت قوسى زرد و ضعیف، آخر ماه نیز نگاه به ماه كنید رو به زوال است مثل آخر عمر من و تو، توبه حالا ارزش دارد نه وقتى كه دیگر امیدى به زندگى نیست.

( والقمر قدرنه منازل ) . ۲۷ منزل براى ماه است. جریان ماه را شب به شب دنبال كنید.

زمخشرى در ربیع الأبرار نوشته و در شرح صحیفه از او نقل مى كند كه: شب چهاردهم ماه بود، حضرت سجادعلیه‌السلام وقت سحر براى تهجد برخاست. دست مبارك را در ظرف آب كرد براى وضو. سر بلند كرد چشمش به ماه افتاد، همین طور سرش را بالا بود تا وقتى مؤذن گفت: الله اكبر(۱۸۹) .

( یا من فى السماء عظمته ) . بزرگى خدا را در آسمانها ببین؛ كره هاى عظیم مخصوصاً به ضمیمه كشفیات جدید، راستى حیرت آور است.

پیچیده شدن عالم اكبر در وجود انسان

اشاره اى درباره تطابق آفاق و انفس، به فرموده علىعلیه‌السلام :

اتزعم انك جرم صغیر

و فیك انطوى العالم الأكبر(۱۹۰)

آیا گمان كردى، چثه كوچكى هستى، در حالى كه عالم اكبر در تو پیچیده شده است.

هرچه در عالم خارج است، در نفس انسانى هست. در وجود خود انسان هم روز و هم شب است. امثالش را توجه بفرمایید:

در بدن و روح: در بدن، مفسر مصرى طنطاوى خوب تشریح مى كند. دستگاه جریان خون در تمام بدن، از مغز سر تا نوك پا جریان خون متصل به قلب است؛ در دل تصفیه مى گردد. خون پاك در رگها جریان پیدا كرده به تمام اجزاى بدن مى رسد؛ ولى به هرجا رسید، ماده پلید بر مى گردد و به قلب مى ریزد و تصفیه مى گردد. نصف بدن دائماً خون سیاه است و نصف بدن خون لطیف. در هر دقیقه اى شانزده مرتبه این دور قمرى در بدن است. خون سیاه به منزله شب و خون پاك، به منزله روز است.

روز روح، یاد خدا و شبش، غفلت است

روح تو نیز روز و شب دارد، شبش غفلت از خداست. تاریك است حق و حقیقت را نمى بیند. واى! اگر گناه باشد كه ظلمات محض چون شبى كه كاملاً ابرى است؛ چنانچه روزش یاد خداست آن مقدار از عمرت كه به یاد خدا گذراندى روشن است:

شب مردان خدا روزجهان افروز است

روشنان رابه حقیقت شب ظلمانى نیست(۱۹۱)

از ساعت مرگ این جریان واضح مى گردد؛ حقیقتش بعد واضح مى شود. واى به آن كس كه شبش متصل به قیامت باشد! ظلمات اخلاق زشتش؛ عقاید نادرستش به قدرى او را در تنگنا قرار مى دهد كه به تعبیر قرآن مجید، دستش را كه بیرون مى آورد نمى تواند ببیند(۱۹۲) ؛ چنانچه مقابلش، روزى كه مؤمنین و مؤمنات نورشان از پیش رو و سمت راستشان نورافشانى مى كند(۱۹۳) .

وجود حق و باطل در تمام انسانها

شیخ شوشترى (رحمة الله علیه) در این باره كه هرچه در عالم كبیر است در عالم صغیر هم هست، یعنى در وجود خود شخص است، مى گوید:

در وجود خودت محمد است و ابوجهل است. در وجود خودت هابیل و قابیل است. تطبیق هایى جالب مى كند. ابوجهل تو، همان نادانى و غرور تو است. خضوعت براى حق در وجود محمد است، مبادا ابوجهل را به محمد مسلط كنى. على یعنى عدل و حق، معاویه یعنى ظلم و ناحق، مبادا ستم را بر عدل و حق مسلط كنى.

لزوم پرهیز از شغل حرام

یك نفر از رفقا خوابى از خودش نقل مى كرد. گفت:

دیدم امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف چشم راستش كور است. اولاً خواب امام زمان غیر امام زمان خارجى است، چه بسا خیالات و اوهام باشد و یا ممكن است تعبیر نداشته باشد.

دیدم اگر پاسخش ندهم ممكن است گمان كند امام زمان (عج) در كار است؛ لذا گفتم این امام زمان در وجود خودت هست؛ دین خودت كور است، این كار حرامى كه در دست دارى و صلاح نیست روى منبر بگویم تو را كور كرده است، لذا رفت از آن شغل حرام كناره گرفت.

گاه مى شود این بشر بدبخت، جهلش غالب مى گردد و ابن ملجم ثانى مى گردد، بغض و نفرت از حق، سر تا پایش را مى گیرد.