نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)0%

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نویسنده: آیت الله سید مرتضی حسینی نجومی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6310
دانلود: 3153

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6310 / دانلود: 3153
اندازه اندازه اندازه
نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نویسنده:
فارسی

 

سوره مبارکه مؤمنون، بیست و سومین سوره قرآن و دربرگیرنده صفات مؤمنان، مراحل آفرینش انسان، داستان نوح و هود و موسی و عیسی (ع) نعمت‌های خداوند، اوصاف کافران و مشرکان و پندارهای بیهوده آنان، نشانه های عظمت خدا و روز قیامت است. خدا در این سوره مستکبران را به توبه و بازگشت به سوی حق فرا می خواند، مؤمنان را می ستاید و اشاره ای به علوّ مقام و درجات آنان در بهشت برین و هم سرانجام دردناک کافران و نتیجه کردار ناشایست ایشان در دنیا و آخرت می نماید. مؤلف محترم، به تفصیل از تفسیر آیات شریفه همراه با فواید تاریخی، حدیثی، کلامی و ادبی بحث نموده است.

رستگارى دنیا و آخرت

۱( قد افلح المؤمنون )

بى گمان، مؤمنان به رستگارى دنیا و آخرت دست یافتند.

مؤمنان كسانى اند كه به خداوند متعال و وحدانیت او و پیامبران او و آنچه آنان از جانب حضرت حق متعال آورده اند و به روز جزا و پاداش او و ایمان حقیقى و قلبى دارند.

در مقدمه این تفسیر شریف اشاره شده كه چون سوره شریفه فضائل و ویژگیهاى خاص مؤمنان را بیان مى كند سوره مؤمنون نامیده شده است.

جمعى گفته اند كه فلاح به معناى بقا و نیل مراد و رهایى از مكروه است و افلاح وارد شدن در آن مى باشد؛ همان طور كه ابشار مشتق از بشر - به كسر یاء - به معناى داخل شدن در بشارت است. بعضى نیز گفته اند: افلح به معناى پایدار ماندن است؛ یعنى اعمال نیك مؤمنان پایدار و برجا مى ماند، نه آنم كه به هبا و هدر رفته و تباه شده باشد. بعضى، افلح را مشتق از افلح، چون ضرب به معناى قطع، گرفته اند، لكن در حقیقت فلح به معناى پیروزى و ظفر و رسیدن به مقصود است و این كه در مثل عربى مى گویند:( الحدید بالحدید یفلح ) (آهن با آهن شكافته مى شود) فلح به معناى قطع نیست، بلكه به معناى ظفر و پیروزى است؛ یعنى با آهن بر آهن مى توان پیروز شد. فلاح به معناى ظفر و رسیدن به مقصود و آرزو و در موارد استعمالش گاه به معناى پیروزى و رسیدن به آرزوى دنیوى است، چون:

( قد افلح الیوم من استعلى (۲۰) ) ؛

به تحقیق كه پیروز گشت امروز آن كه طالب علو و مقام بالا بود.

پیروزى دنیوى و این جهانى، رسیدن به سعادت زندگى است و به قول راغب:( هو البقاء و الغنى و العز ) ، و پایدارى و توان گرى و عزت و آنچه كه زندگى را گوارا سازد و گاه پیروزى و رسیدن به سعادت، اخروى است و باز هم به گفته راغب( ذالك اربعة أشیاء بقاء بلافناء و غنى بلا فقر و عز بل ذل و علم بلا جهل ) ؛ بقا و پایدارى كه زوال و فنایى در آن نباشد عبارت است از غنا و ثروتى كه دست خوش نادارى و فقر نگردد، عزت و احترامى كه در آن ذلت و خوارى نباشد و علم و دانایى كه آمیخته با جهل و نادانى نباشد. در كتاب شریف عیون اخبار الرضا از امام باقرعلیه‌السلام نقل كرده است كه خداوند به مؤمن سه خصلت عطا كرد: عزت در دنیا و فلاح و رستگارى در آخرت و مهابت و احترام در دل هاى ستم گران. سپس این آیات را قرائت كرد:( ولله العزة و لرسوله و المؤمنین ) و( قد فلح المؤمنین ) تا( هم فیها خالدون ) .

مؤمنان آنانند كه چنان اذعان و تصدیق قلبى در دل و جان خویش دارند كه قهراً و به حكم عقل به لوازم اعتقاد خویش پاى بندند. ایمان حقیقى به معناى دارا بودن اعتقاد حقیقى در دل و جان است، نه دانایى به آن چیز. چه بسا آدمیان چیزى را مى دانند، اما اعتقاد قلبى و وجدانى بر آن ندارند. ایمان، پایه عمل و حركت انسان است؛ زیرا ایمان گذشته از علم به چیزى، خود، مایه گرویدن و دل سپردن به آن چیز است. انسان گاهى به چیزى ایمان دارد، اما از عمق جان بدان نگرویده است. ایمان تنها دانا بودن و عالم به صدق چیزى بودن نیست، بلكه چیزى را زیاده بر این آگاهى دارد و آن، اعتراف باطنى و دل سپردن و اذعان و اعتراف قلبى به آن چیز است. البته ایمان به بدون علم ممكن نیست، اما علم بدون ایمان ممكن است؛ همان طور كه خداوند متعال درباره موسى و قضایاى فرعون مى فرماید:( و جحدوا بها و استیقنها انفسهم ظلماً و علوا (۲۱) ) آیات الهى را در معجزه موسىعلیه‌السلام دیدند و بر آن یقین و علم حقیقى یافتند، اما باز هم آن را انكار كردند؛ زیرا هواهاى نفسانى و نخوت و ستم آنان مانع بود تا به حقیقت یقین خود، یعنى به نبوت و صدق موسى اعتراف كنند و سر بسپارند. علم دارند اما نمى گروند و سر نمى سپارند و لذا نقطه مقابل علم، جهل و شك است و نقطه مقابل ایمان، كفر و پوشاندن حقیقت و علت این بى ایمانى با علم باطنى انسان به حقیقت ایمان خود صفات رذیله انسانى، جون تكبر، حسد، حرص و امثال این هاست.

پیش از این اشاره شد كه علم نظرى و استدلالى آدمى را به وجود مبدأ و معاد رهنمون مى شود. اما اعتقاد حقیقى و ایمان آدمى را وادار مى كند تا از معلوم نظرى را پیروى كندو عملاً ملتزم به آن شود. پس ایمان حقیقى به چیزى همراه با التزام و لوازم آن چیز است و ایمان به خداوند متعال در عرف قرآنى عبارت است از: تصدیق به وحدانیت و یگانگى او و رسالت پیامبران او و تصدیق به روز جزا و بازگست به سوى او و تصدیق و اعتراف حقیقى به هر آنچه آنان از جانب خداوند بى همتا و نبوت پیامبران بزرگ و احكام شریعت مقدس و قیامت و سؤال و جواب آن دارند، طبعاً به این امور متهد بوده، دنبال وظایف این ایمان و اعمال صالح آنند.

همان گونه كه گفتیم، اذعان و اعتقاد و ایمان واقعى به چیزى كم و بیش همراه با پى آمدها و لوازم آن است. این مسئله كم و بیش به مراتب اذعان و اعتقاد و ایمان واقعى انسان است. پس ایمان حقیقى به خداوند متعال و پیامبران او و روز جزا كم و بیش همراه با ترتیب آثار این ایمان است. به همى جهت در قرآن كریم هر جا صفات نیك و پسندیده مؤمنان را ذكر مى كند و یا از جزاى خیر و پاداش جمیل آنان سخن مى گوید، به دنبال ایمان، عمل صالح را نیز ذكر مى كند، مانند آیه شریفه:

( الذین آمنو عملو الصلحات طوبى لهم و حسن مآب (۲۲) ) ؛

كسانى كه ایمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند خوشا به حال آنان كه سرانجام نیك دارند.

یا:

( من عمل صالحاً من ذكر اؤ اونثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة (۲۳) ) ؛

هركس عمل صالح به جا آورد، چه مرد و چه زن، در حالى كه ایمان داشته باشد، ما به طور قطع او را به حیاتى طیب و پاكیزه زنده مى كنیم.

باز هم اشاره كنیم كه علم به چیزى و اعتقاد به آن، غیر از ایمان قلبى و وابستگى ایمان به آن است؛ چه، عملى و یقینى براى انسان ها چون علم و یقین به مرگ است، كه هیچ انسانى زنده جاوید و پایدار همیشگى نیست، اما باز هم آدمیان باور مردن ندارند و آمادگى براى آن فراهم نمى آورند؛ چون آن گره ایمانى و اعتقادى را به آن ندارند همچون معتادان به عادت هاى زشت و یا زیان بار كه علم به زشتى و یا زیان عادت خود دارند، اما باز هم آن را ترك نمى كنند و عذرها و بهانه ها مى آورند تا اعتیاد خود را توجیه كنند.

پس اعتقاد و ایمان همراه با ترتیب آثار است، اما فى الجمله تقید و دل سپردن نور معتقد و مؤمن به اعتقاد و ایمان خویش بسته به میزان اعتقاد و ایمان اوست. همان طور كه علم گه گاه دچار قوت و ضعف هایى مى شود، اعتقاد وایمان نیز چنین است؛ افراد با ایمان نیز گه گاه بر خلاف لوازم ایمان خود عمل مى كنند، اما همیشگى و پایدار نیست، بلكه به سبب كوران هایى است كه گاه از دل آدمى بر مى خیزد و آدمى را از مسیر ایمانى اش منحرف مى كند، پس ایمان نیز مانند مراتب نور، قابل شدت و ضعف است. ایمان به خداوند وقتى اثر مى كند و آدمى را به اعمال نیك و صفات پسندیده نفسانى، از قبیل خشیت و خضوع و اخلاص و امثال آنه مى كشاند كه انگیزه هاى باطل و تسویلات شیطانى بر آن غلبه نكند. مداومت و تفحظ بر چنین حالات پسندیده، بسته به مراقبت ها و حفاظت هایى است كه آدمى از نفس خود بروز دهد كه بالاتین آن مراقبت ها و حفاظت ها، همانا حالت خشوع و خضوع در نماز و دورى از لغوها و لهوهاست.

صیغه ماضى افلح در آیه شریفه آمده تا دلالت قطعى كند بر تحقق فلاح، همان طور كه كلمه قد نیز براى تأكید و تثبیت و تحقق چیزى است كه مورد توقع و انتظار ثبوت است؛ یعنى مؤمنان رستگار شدند، با آن چنان تأكیدى كه گویى مستقبل دور، امروز به تحقق پیوسته و به صیغه ماضى افلح آورده شده است، چون( قد قامت الصلاة ) ، یعنى یقیناً نماز بر پا مى شود. افتتاح سوره شریفه به چنین بشارتى سرنوشت لذت بخش و افتخار آفرین آنان را بیان مى كند تا بشارت آسمانى، مایه شعله ور شدن آتش شوق و عشق در دل هاى انسان ها گردد و آینده روشن و الهى خود را ببیند.

 

خشوع در نماز

۲( الذین هم فى صلاتهم خاشعون )

مؤمنان آنانند كه در نمازهایشان خاشع و فروتن اند.

هم چنان كه اشاره گردید، ایمان حقیقى براى انسان، مایه دل سپردگى و تسلیم محض است و ایمان به حضرت حق و ایمان به عظمت او سبب خضوع و خشوع بنده در حال توجه به محضر شریف اوست. بزرگ ترین نشانه كمال ایمان، همانا خشوع در حال نماز و عبادت و روى گرداندن از لغوهاست. هرچه ایمان بالاتر، خشوع و اعراض از لغو، بیشتر.

حقیقت خشوع

خشوع، فروتنى و خضوع ویژه اى است كه به كسى كه در محضر بزرگ قاهرى حضور مى یابد، دست مى دهد. آن چنان مقهور عظمت قاهر حاضر مى گردد كه تنها متوجه او گشته و از همه جا قطع مى گردد. این حالت، حالت درونى است كه اگر توجه تام در قلب پدید آید به همه اعضا و جوارح سرایت كرده، آنه نیز خاشع مى گردند. خشوع اعضا و جوارح نیز نشانه خضوع و خشوع قلب است. به همین جهت، رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مردى را دیدند كه در حال نماز با ریش خود بازى مى كرد فرمود:

اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه؛

اگر او به قلب خود خاشع بود، اعضا و جوارح او نیز خاشع مى برد.

حقیقت نماز و عبادت هم با این خشوع تحقق مى یابد. قرآن كریم خواندن نماز را نشانه مؤمنان نمى شمارد، بلكه خشوع در نماز را از ویژگى هاى حقیقت آنان مى شمارد؛ یعنى نماز مؤمنان واقعى تنها الفاظى بى حقیقت و حركاتى بى روح و فاقد معنا نیست، بلكه هنگام نماز با نظر به حقارت خود و عظمت بارى تعالى چنان غرق حالت حضور و راز و نیاز مى گردند كه گویى از دنیا و غیر خدا بریده و سراپا ادب محض و تسلیم خالص اند.

در اهمیت مقام نماز و توجه به آن شایسته است آدمى به آفرینش خود و فطرت الهى به ودیعه نهاده شده در او نظرى بیفكند. نخستین بیدار باش براى او همانا توجه به اصل خلقت خود و هدف نهایى او از این آفرینش است هر موجودى خلق شده است تا به كمال مورد نظر خویش برسد. نباتات و حیوانات تا حدى و زمانى كمالى دارند، سپس به دست نیستى و نابودى مى افتند و از میان مى روند، اما آیا به راستى آدمى خلق شده تا چون سنگها و نباتات و حیوانات فاقد عقل و شعور و بدون فطرت نیایش و پرستشى كه از درون جان آدمى در كمال زیبایى و جمال به آدمى ارزش مى بخشد، بدون این ارزش ها وجود و هستى خود را تباه نكنند. آدمى تابش فطرت را در نهاد خود به روشنى در مى یابد. آنچنان كه گاه غرق گناهان است و بر حال خود و تیرگى احوال خود و چه بسیار تاسف مى خورد و خورد در ظلمات مى بیند، اما نور الهى را از دور مى بیند و حسرت نجات و طاعت دارد.

به راستى، پرواز در اوج هاى معرفت و عشق و علاقه و شیفتگى به حضرت حق در فطرت هر انسانى چون آفتاب نهاده شده و افسوس كه آدمى با آلودگى گناه و سقوط از مراتب عالى انسانى به قعر حیوانیت، این فطرت را زیر پا مى نهد. تابش نور معرفت و عشق به حضرت حق متعال همانا با عبودیت شایسته و خالص بنده در برابر عظمت بار تعالى بدست مى آید و بالاترین مظهر بندگى شایسته عبد، همانا نماز است.

ارزش انسانیت و نورانیت فطرت الهى، همانا به نماز به دست مى آید؛ آن هم نمازى كه با خشوع قلبى آدمى را به عالم عشق و محبت و راز و نیاز با حضرت حق متعال ببرد، نه آن نماز كه با كسالت، استخفاف، تهاون و تكلف باشد.

راه بدست آوردن خشوع:

خداوند متعال مى فرماید:

( فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون (۲۴) ) ؛

واى بر نمازگزاران، آنان كه از نماز خود غافلند.

خداى متعال در این آیه، نمازگزارانى كه حضور قلب نداشته و در غفلتند نكوهش مى كند، نه كسانى را كه نماز را ترك مى كنند و شگفتا كه خداوند متعال مى فرماید: واى وویل بر سهل انگاران در نماز و به راستى كه واى وویل بر آن كس كه خداوند بر او وعده ویل دهد.

اگر آدمى به عنایتى ویژه، شایسته محضر حضرت حق گردد، درمى یابد در حضور وقت نماز و حضور مكان، چون مسجد، چه لذت، خرسندى، شوق و التهابى دارد، تا صداى مؤذن را مى شنود با چه اشتیاقى مى گوید:( لبیك داعى الله ) .

باشكوه ترین حالت نمازگزار و جذاب ترین عمل براى او، همانا حضور و شكوه مخصوص اوست كه به ساحت قدس ربوبى بار یافته و در محضر حق متعال با او سخن مى گوید. در روایت است اگر مى خواهید با خداوند سخن بگویید نماز بخوانید.

به راستى نماز چگونه است؟ آنگونه كه آدمى از این عالم گیرایى ها و شیفتگى ها به عالم قدس و فناى محض به محضر حق درآید و به بقاى او باقى باشد و آنچنان قرآن مى خواند و آن چنان خود را عرضه مى دارد و مى گوید:( ایاك نعبد و ایاك نستعین ) و آنچنان هدایت و صراط مستقیم را مى خواهد و كلام خداوند را در محضر حق عرضه مى دارد كه غرق در شادى و حضور مى گردد. او نماز خود را با ذكر و حضور خداوند بر پا مى دارد:( و اقم الصلاة لذكرى ) . آیا چنین كسى به راستى در خارج نماز به منكرات و زشتى ها میلى دارد؟ نماز به او آسودگى خاطر، آرامش فكر و اندیشه و حتى تندرستى و سلامت كامل، كه پایه و مایه زندگى مطهر و پاك است، مى بخشد.

آنان كه آلودگى هاى جسمى و مادى و زندگى هاى سرشار از ناپاكى ها دارند، مگر ممكن است لذت عبادت را بچشند؟ آنان خدا و ارزش حقیقى خود را فراموش كرده اند:( نسوا الله فنسیهم ) اینان چنین اند و نماز خواندن و نماز خواندن چگونه؟ آن كه دل و جان و ذرات وجودى خویش را در حال نماز به محضر حق عرضه نكند از نماز چه در مى یابد؟ آیا او با یك تكبیر گفتن و دست برداشتن تا بناگوش، همه افكار، احوال و اعمال فریبنده جهان مادى را پشت سر مى اندازد؟

آیا چنین نمازگزارى در خارج نماز به گناه، كجى ها، نادرستى ها و درگیریها روى مى آورد؟ و به راستى كه:( ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر ) . نماز در همه عبادت ها هست و با تمرین نمازى، مى توان به قربت و بندگى حقیقى در سایر عبادات دست یافت. پیامبر اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

من لم تنهه الصلاة عن الفحشاء و المنكر لم یزدد من الله الا بعدا؛

به راستى اگر نماز كسى او را از فحشا و منكرات باز نداشت، آیا نماز است؟ گستاخى او در این نماز او را دورتر مى برد، نه نزدیك تر.

و او معبد است، نه مقرب. به قول بزرگانى چون علامه مجلسى، این نمازها صورت نماز است و به همین جهت آثار حقیقى نماز را ندارد. مگر وعده خداوندى تخلف پذیر است؟ اگر نماز حقیقى بیاید قطعاً ناهى از فحشاو منكرات نیز مى باشد.

چرا نماز حقیقى نمى آید؟ مگر با این همه هواها و هوس ها و غفلت ها و خواهش هاى نفسانى حال خضوع و خشوع مى آید؟ باید توجه داشت بسیارى از شرایط خضوع و خشوع و حضور قلب را قبل از نماز باید فراهم آورد. پاى گذاشتن روى هواها و فریفتگى ها و مواظبت شدید و مراقبت اكید بر حضور و شهود در حال نماز كار كسى نیست، جز آنان كه به راستى خود را تربیت كرده اند؛ بندگانى شایسته دربار قرب و حضور عنایت حضرت حق و نماز حقیقى بر چنین بندگان سخت و طاقت فرسا نیست.

نماز، جهاد اكبر است و بسى مشكل تر از جهاد اصغر. خداوند فرمود:

( و استعینوا بالصبر والصلاة و آنها لكبیرة الا على خاشعین (۲۵) ) ؛

و یارى جویید با صبر و نماز و هر آینه نماز بزرگ و دشوار و گران است، مگر بر خاشعان و ترسناكان از خداوند متعال.

هر چه در نماز حضور و خشوع باشد. به همان مقدار نماز پذیرفته و مقبول است:

( ان من الصلاة لما تقبل منها نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها و ان منها لما تلف كما تلف الثواب الخلق یضرب بهاوجه صاحبها و مالك من صلاتك الا ما اقبلت علیه بقبلك (۲۶) ) ؛

به درستى كه از نمازگاه نصفش و گاه ثلث و گاهى یك چهارم با یك پنجم و گاه یك دهم قبول مى شود و برخى نمازها پیچیده مى شود و بر صورت صاحبش كوبیده مى شود، چون لباس چركین و كهنه اى كه به صورت صاحبش كوبیده مى شود، از نماز پذیرفته نیست، مگر آن مقدار كه به دل و جان بدان روا داشته باشى.

به راستى خشوع باطنى و خضوع ظاهرى در حال نماز و در همه حال در محضر بارى چگونه بدست مى آید؟ با حضور قلبى كه تمام جان و دل متوجه حضرت بارى باشد و غیر او را رها كند. اولین گام، برداشتن موانع این حضور از سر راه است و مراقبت ها و تمرین ها باید كرد تا این حضور در حال نماز بدست آید. آدمى یك آن از مصیبت پروازهاى خیال خود فارغ نیست. باید چه مراقبت ها كند تا این پروازگر جسور را به دام آورد و او را ساكن كند شاید نمازى با فراغت خاطر خوانده شود.

همه توجه و حواس به زخارف دنیا معطوف است و:

( زخارف الدنیا نفسد العقول الضعیفة (۲۷) ) ؛

زر و زیورهاى دنیا عقل هاى ناتوان را فاسد و تباه مى كند.

یكى از تمرینات نماز تمرین حضور و مراعات ادب، حضور بارى تعالى است.

چرا آدمى در بیرون از نماز گناه مى كند، چون اعتراف و اقرار به حضور حضرت بارى ندارد و این، سببى است تا در نماز نیز چنین باشد. اگر در خارج از نماز ادب حضور بیابد در نماز به صورت كامل تر این حضور را رعایت مى كند و اگر در نماز حال حضور كامل پیدا كرد و در غیر نماز هم به یاد همان حضور است و نماز او را از فحشا و منكر باز مى دارد و در همه حال متوجه آیه شریفه:( الم یعلم بان الله یرى ) است(۲۸) .

نماز آدمى، سرمایه سعادت عالم آخرت و حیات طیبه ابدى است، به شرط آنكه حقیقت نماز تحقق یابد، یعنى نمازى كه با خضوع و خشوع همراه باشد و خضوع و خشوع هم جز با حضور نفس به دست نمى آید. بزرگترین مانع حضور نفس همانا توجه به زخارف دنیا و تشتت خیالات آدمى و به قول بعضى از بزرگان چشم چرانى آدمى به هر چیزى است كه مایه اشتغال خاطر اوست. شیفته دنیا دائماً دستخوش این پروازهاى خیالى و افكار گوناگون دنیایى است. در بسیارى موارد، این همه خیالات گوناگون اصولاً سود و زیانى براى او ندارد، جز غفلت و خودمشغولى و در حجاب بودن از حضور بارى كه این خود، بزرگترین زیان و مصیبت براى اوست از خیالى فارغ نشده به خیال دیگر مى رود و هرچه مى كوشد خیالات گوناگون و هواهاى پراكنده یك لحظه فراغ خاطر و حضور قلب به او نمى دهد و منشأ همه این مصیبت ها توجه به دنیا و غیر خداست. غزالى در اینجا مثالى آورده و دیگران هم از او گرفته اند، مردى تصمیم گرفت نمازى با توجه قلبى بخواند و به چیزى نیندیشد، از این رو، به نماز پرداخت چون افكارش را یك جا متمركز ساخت، صداى پرندگان، خاطرش را مشوش كرد، چوبى به دست گرفت و آنها را پراكنده ساخت تا افكارش را متمركز كرد، باز صداى پرندگان بلند شد و رشته افكارش را گسست. چندین بار به سوى نماز و حضور قلب بازگشت و پرندگان نیز به آواز خوانى بازگشتند و او به پراكنده ساختن آنها همت گماشت و سرانجام به مقصود خود نائل نشد. ظریفى گفت: اگر مى خواهى از فتنه مرغان رهایى یابى باید درخت را از ریشه و بن بركنى.

وظیفه آن است كه دائماً باید مواظب بازگرداندن هواس و خیال به حضور حضرت حق بود، چه در حال نماز و چه بیرون از نماز. اگر در خارج نماز این مواظبت و مراقبت به صورت كامل و پیوسته باشد، چقدر مایه سعادت و افاضه در حال نماز مى گردد و افسوس كه بیشتر اشخاص و اسیر همان خواسته هاى خیالند كه لحظه اى آنها را آرام نمى گذارد نماز با این خیالات متفرقه و تشتت احوال و بى توجهى كامل، نه نماز، بلكه سبك شمردن آن است. در فروع كافى آمده است كه امام باقرعلیه‌السلام به زراره فرمود:

سستى مكن در امر نمازت، زیرا رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به هنگام وفاتش فرمود: از من نیست كسى كه سست و خفیف شمرد نمازش، از من نیست كسى كه بیاشامد مسكرى، قسم به خداوند چنین كسى نزد حوض بر من وارد نشود(۲۹)

هم چنین ابوبصیر روایت مى كند كه امام كاظمعلیه‌السلام فرمود: چون هنگام وفات پدرم رسید، به من فرمود: اى پسرم، به شفاعت ما نائل نشود آن كس كه نمازش را سبك بشمارد چه همایتى بالاتر از آن كه براى ابدیت، فضیلت و نورانیت خلق شده است، از پیغمر اكرم بریده و به شفاعت او و خاندان اطهرش نائل گردد و به خذلان ابدى و محرومیت از رحمت الهى گرفتار شود.

پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه یراك (۳۰) ؛

خداى را عبادت كن، آن سان كه گویى او را مى بینى. اگر تو او را نمى بینى او تو را یقیناً مى بیند.

درباره آداب نماز و اهمیت خشوع در آن و توجه به خداوند متعال نیز آن حضرت مى فرماید:

من صلى ركعتین لم یحدث فیها نفسه بشى ء من الدنیا غفرالله له ذنوبه؛

هر كس دو ركعت نماز بگزارد كه در آن، چیزى از امور دنیا را از قلب خود خطور ندهد، خداوند او را مى آمرزد.

و خوشا به آنان كه به چنین نعمتى دست یابند و سراپا در محضر حق و غایب از محضر خلایق و علایق دنیوى گردند. این حالت با تمرینات و مراقبت ها حاصل مى گردد.

امام صادقعلیه‌السلام مى فرماید:

اذا كنت فى صلاتك فعلیك بالخشوع و الاقبال على صلاتك فان الله یقول:

( الذین هم فى صلاتهم خاشعون (۳۱) )

آن هنگام كه در نمازى بر تو باد به خشوع و روى آوردن بر نمازت، زیرا خداوند متعال مى فرماید: مؤمنان آنانند كه در نمازشان خاشع اند.

در خصال از امیر مؤمنانعلیه‌السلام روایت شده كه:

مرد در نمازش خاشع شود، به درستى كه آن قلبى كه براى خداوند - عزوجل - خاشع شد، جواحرش نیز خاشع مى گردد و با چیزى به عبث بازى نمى كند.

معناى واقعى ایمان همانا باور حقیقى و دل سپردگى است پس معناى حضور قلب هم آن است كه از همه جهت قلب و جان انسانى در حضور خداوند باشد، دنیا و ارزش هاى بى مایه و گذراى او در نظرش محو و نابود باشد، گویى كه بعد از اسلام، آدمى به این دنیا باز مى گردد.

آرى، آدمى در نماز به محضر لطف و عنایت خداى مهربان مى رود و محضر خداى متعال با پلیدى ها و ناپاكى هاى ظاهر و باطن سازگار نیست:

( لا صلاة الا بطهور ) ؛

نماز جز با طهارت حاصل نمى شود.

نمازگزار به معراج عالم قدس مى رود:

( الصلاة معراج المؤمن ) ؛

و با خداوند خود به مناجات و كلام مى پردازد.

او به عالم نور مى رود و این عروج و نور چگونه با ناپاكى هاى ظاهرى و باطنى جمع شدنى است؟ و باز هم این ناپاكى و نجاست ها در مقابل نجاسات باطنى و آلودگى هاى نفسى هیچ است. نماز حقیقى و حضور شایسته جز با طهارت از تمام این نجاست و خباثت هاى ظاهرى و باطنى به دست نمى آید.

این همه خواطر گوناگون كه بر قلب آدمى در نماز مى ریزد از آن جهت است كه مقتضیات آنها در جان آدمى جاى گرفته است. خواطر خلاف حضور قلب را باید چاره كرد. حواس پنج گانه آدمى را - كه به قول غزالى جواسیس قلوبند - باید ادب كرد و چشم و گوش و حواس را در نماز ادب و مهار كرد. ظاهراً غزالى تعبیر جواسیس القلوب را از امیر مؤمنانعلیه‌السلام گرفته كه فرمود:

العین جاسوس القلب و یرید العقل (۳۲) ؛

چشم، جاسوس قلب و فرستاده عقل است.

از این جهت است كه نباید به آنچه آدمى فریفته دنیا و تجملات دنیایى كند نظر انداخت و در محل هایى كه براى حضور قلب زیان بار است، نماز خواند. چرا پشت سر زن نمى توان نماز خواند، چون هرچه باشد مایه كشش و توجه به اوست.

دل و جان و خیال و فكر آدمى مدام به دنبال چشم و چشم چرانى اوست. دائماً این نگاه و خیال در پى نگاه و خیال دیگرى است؛ گاهى نقش و نگار دیوار و گاهى جمال پرده و گاهى این درگاه و گاهى آن فرش، زمانى این تابلو و وقتى آن مجموعه و مخزن.

چشم دائماً در حال پریدن و بهره برى است. با این تفرق، پریشانى و درماندگى چه نوبتى به جمع خاطر و حضور حضرت حق مى رسد. چرا بعضى از نمازگزاران، گم شده هاى دنیایى خود را در نماز پیدا مى كنند؟ چون به فكر آن هستند. اگر در نماز تمام توجه، علاقه، محبت و شوق معطوف به سوى حضرت حق باشد، آدمى چنان به فكر نماز و حالت خضوع و خشوع فرو مى رود كه مایل نیست هیچ گاه او را واگذارد. توجه به دنیا و دوستى آن مانع بزرگ حضور قلب آدمى در نماز است. حقیقت دنیا چیزى است كه آدمى از یاد خدا غافل مى كند و حضور قلب، توجه به حضرت حق و چگونه میان این دو مى توان جمع كرد.

امتحان حضور قلب، آسان است. امام صادقعلیه‌السلام فرمود:

من احب أن یعلم اقبلت صلاته ام لم تقبل فلینظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنكر فبقدر ما منعته قبلت منه؛

هر كس دوست دارد بداند نمازش پذیرفته شده است یا نه، نگاه كند كه آیا نمازش او را از فحشا و منكر باز داشته یا نه؟ به مقدارى كه او را از منكرات و گناهان باز داشته از او پذیرفته مى شود.

سنگ زیر بناى توجهات در نماز، همانا ایمان واقعى و حقیقى به خداوند متعال و سخنان رسول اكرم و ائمه طاهر (علیه السلام ) است كه خشوع از آثار این ایمان واقعى در آیه شریفه شمرده شده است.

ایمان واقعى و مواظب انسان بر خیال خود، سبب به دست گیرى اختیار خیال او مى گردد. هرگاه خیالش به این طرف و آن طرف پرواز مى كند او را به سر راه مى آورد؛ آن چنان كه این فراغت خیال و حضور براى او عادت مى شود و عادت چون خلقت ثانویه است كه تخلف از آن مشكل است.

شایسته است نمازگزار هر آنچه اسباب تفرق خیال و تشتت حواس اوست در حال نماز برطرف كند. چشمان خود را به زیر افكند و به چیزى التفات و با چیزى بازى نكند و خمیازه نكشد و انگشتان پاى خود را رو به قبله بگذارد. بعضى از بزرگان چون شهید ثانى فرموده است كه بعضى از بزرگان مكانى تاریك و كوچك را براى اداى نماز خود برمى گزیدند كه كمتر خیال آنان به صور گوناگون متوجه شود. این هم فایده اى ندارد؛ زیرا مصیبت این چشم ظاهرى و دیدن چیزهاى گوناگون نیست؛ مشكل در تشتت و تفرق خیال انسان است كه در تاریك ترین مكان ها باز هم آدمى را فارغ نمى آورد و بر اوست كه از لحظه هاى خود مراقبت كند، هرجا غفلت و خیالى آمد، او را كنار زند و باز هم متوجه حضرت حق گردد و اگر هم واقعاً عاجز ناتوان شد، دست كم عذر و شرم سارى خود را ابراز دارد و نواقص نماز را با نوافل جبران كند. در كتاب علل الشرائع از امام باقرعلیه‌السلام روایت شده كه فرمود:

انما جعلت النافلة لیتم بها ما یفسد من الفریضة (۳۳) ؛

نافله براى آن قرار داه شده تا آنچه از نماز واجب تباه شد جبران گردد.

یكى از شرایط حصول حضور قلب و خشوع در حال نماز، گذسته از اخلاص و قصد قربت و خالى بودن از آلودگى ریا، توجه است؛ به فهمیدن آنچه مى گوید بفهمد و این، غیر از حضور قلب است. چه بسا حضور قلب دارد، اما معناى گفتار خود را نمى فهمد. نمازگزاران در این جهت متفاوتند. مردم در فهمیدن معانى قرآن و تسبیحات و ادعیه وارده، چه در نماز و چه در خارج نماز، یك سان نیستند.

چه بسا بعضى از نمازگزاران، معانى لطیفى در اثناى نماز بفهمد كه پیش از آن ذهن شان خطور نكرده بود و همین فهم ها و درك ها آدمى را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد.

پیامبر گرامىصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در نمازهاى نمازگزاران مى فرماید:

ان الرجلین من امتى یقومان فى الصلاة و ركوعهما و سجودهما واحد و ان ما بین صلاتیهما ما بین السماء و الارض (۳۴) ؛

دو تن از امت من به نماز برمى خیزند و ركوع و سجود را یك نواخت انجام مى دهند، ولى میان این دو نماز از آسمان تا زمین فاصله است.

فهمیدن معانى نماز، مایه تعظیم انسانى است تعظیم او سبب ترس و هیبت از بارى و هم چنین امیدوارى به لطف و عنایت او و حیا و شرم بنده از قصور و تقصیر خود در برابر عظمت بارى تعالى است. فهمیدن معانى آیات قرآنى و تعظیم و حیا از بارى چه بسا مایه انكشاف و ظهور حقایق و اسرارى از عالم معارف و حقایق معنوى و اخروى براى نمازگزار گردد.

خوشا به حال نمازگزار حقیقى با حضور قلب كامل.

رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

اذا قام العبد الى صلاته و كان هواه و قلبه الى الله انصرف كیوم و لدته امه (۳۵) ؛

هنگامى كه انسان براى نماز مى ایستد، باید تمام توجهش و قلبش به خدا باشد تا هنگام اتمام نماز، مانند روزى باشد كه از مادر متولد شده باشد.

امام باقرعلیه‌السلام از رسول گرامىصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل مى كند كه فرمود:

اذا قام العبد المؤمن فى صلاته نظرالله الیه (أو قال: اقبل الله علیه) حتى ینصرف و اظلته الرحمة من فوق رأسه الى افق السماء والملائكة تحفه من حوله الى افق السماء و وكل الله به ملكاً قائماً على رأسه یقول: ایها المصلى لو تعلم من ینظر الیك و من تناجى ما التفت ولا زلت من مؤضعك ابداً (۳۶) ؛

چون بنده مؤمنى به نماز برخیزد، خداوند متعال تا پایان نمازش با نظر رحمت به او سوى ائ نگاه مى كند و رحمت الهى بر او سایه مى افكند، از بالاى سرش تا افق آسمان و فرشتگان در اطراف او تا افق آسمان گرد مى آیند. خداوند فرشته اى را موكل او مى گرداند كه بالاى سرش ایستاده به او بگوید: اى نماز گزار، اگر بدانى چه كسى به تو مى نگرد و با چه كسى سخن مى گوید، هرگز از اجابت تكان نمى خورى و از این حالت بر نمى گردى.

 

پرهیز از بیهودگى

۳( والذین هم عن اللغو معرضون ) ؛

و مؤمنان آنانند كه از لغو و بیهودگى رویگردانند.

آیه شریفه، مهم ترین صفت ارزنده و شایسته مؤمنان حقیقى را بعد از صفت خشوع بیان مى دارد كه آنان از لغو و رویگردان بوده پیرامون آن نمى گردند. لغو، هر آن چیزى است كه هیچ گونه بهره و ره آورى براى انسان عاقل هوشمند نداشته باشد. در تفاسیر، آن را به انواع مختلف تعریف كرده اند.

كلامى در حقیقت لغو

نخست به معناى دنیا:( و ما هذه الحیاة الدنیا الا لهو و لعب (۳۷) ) .

مؤمن باید از دنیا رویگردان باشد؛

دوم، به معناى غنا و ملاهى،

سوم، به معناى كذب؛

چهارم، به معناى معاصى و گناهان؛

پنجم، امورى كه لغو و بى فایده است.

انصاف آن كه لغو شامل همه این اقسام مى شود و این اقسام، بیان مصادیق آن است. هر كدام از مفسران آن را به یكى از مصادیق آن تعریف و تفسیر كرده اند. همه اعمال و افعال مومنان، مطابق تقاضاى ایمان آنان است. حالت ایمانى مومنان مانع از آن است كه توجه و تمایلى به لغوها و بیهودگى ها داشته باشند، آنان كه به خداوند متعال و رضاى او روى آورده اند، چه میلى به لغو و لهو دارند؟ این صفت، ویژگى پرارزش مومنان است. به همین جهت، آیه شریفه را اسمیه و با تقدیم صله با درج فصل آورده تا تاكید شدید را برساند كه صفت بارزه مومنان چنین است، كه اطراف لغو نمى گردند؛ نه مباشرت بر آن دارند و نه میلى بر آن و نه حضورى با آن دارند.

همان طور كه گفتیم، وجه مشترك همه دیدگاه ها در مورد لغو آن است كه لغو هر آن چیزى است كه فایده اى عقلایى در آن نباشد، چه فایده اى دنیایى و چه آخرتى و از آن جا كه فایده هر چیزى بر حسب اختلاف موارد مختلف مى گردد.

چه بسا فعلى و كارى نسبت به امرى لغو و نسبت به چیزى دیگر سودمند باشد. دین شریف هر چیز ارزش مند و مفید عالم آخرت و محضر شریف بارى را پرفایده مى بیند و هر آن چیز كه بهره و فایده اى براى عالم آخرت انسانى ندارد، لغو و بى فایده براى آخرت است، گر چه ممكن است فایده دنیایى داشته باشد، حتى اعمال مباح و حلالى كه صاحبش در دنیا و یا در آخرت از آن سودى نبرد و منتهى به سود آخرت نشود گویى لغو بود و به فنا رفته است، حتى اعمال ضرورى دنیایى انسان چون خوردن و آشامیدن، اگر آدمى آن را در راه اطاعت بارى و عبادت او بیاورد بهره مند است و اگر براى شهوت و بهره برى دنیایى باشد و بهره اى پایدار و ابدى نداشته باشد، لغو و بیهوده است.

آفرینش انسانى براى پایدارى و همیشگى عالم آخرت اوست و هر فعلى كه سودى براى آخرت نداشته باشد و سود دنیایى اش هر منتهى به آخرت نشود، لغو و بیهوده است.

پس در حقیقت و نظر دقیق تر، لغو عبارت است از غیر واجبات و مستحبات.

خداوند متعال در وصف مؤمنان نفرمود: مومنان تارك لغو بوده و آن را به كلى ترك مى كنند، بلكه فرمود: از آن اعراض مى كنند. مؤنان با عنایت و التفات از لغو و بیهودگى روى گردانند. ترك، امرى عدمى است و چندان اهمیت و افتخارى در آن نیست و اعراض هنگامى است كه تمایل و انگیزه نفسانى بر انجام كارى باشد، اما آدمى از آن اعراض كرده به كارى ارزش مند و بهتر بپردازد.

اعراض مؤمن از لغو

روشن است كه مؤمن این اعراض و رویگردانى را به بهانه بى ارزش و بیهودگى و لغویت آن كار انجام مى دهد. پس نفس خود را بزرگ تر و برتر از آن مى داند كه به كارهاى پست و بى ارزش مشغول شود، بلكه همواره از كارهاى منافى شرافت، عزت نفس و آبرو چشم پوشیده به مقاصد و كارهاى بزرگ روى مى آورد. مؤمن واقعى سروكارش با ساحت قدس كبریایى و عظمت بارى است. او جز به زندگى سعادت بار ابدى و عزت جاودانه آخرت اهتمام و اشتغال نمى ورزد.

ایمان واقعى او این اقتضا را دارد. ایمان واقعى است كه سروكارش با ساحت عظمت بارى و براى مؤمن، منبع عزت، مجد و بزرگوارى است. ایمان واقعى سبب مى شود تا آنچه را كه سفله گان و جاهلان بدان اهتمام و تعلق دارند مؤمن بدان ها توجهى نداشته باشد. مؤمن پیوسته به فكر آخرت و فرجام كار خویش است؛ هم و غم او آن است كه به عبادت و بندگى و تحصیل سعادت و رستگارى مشغول باشد. هر چه او را از خدا و دین و بندگى باز مى دارد به كنارى افكند، حتى امور دنیوى خود را، چون تحصیل معاش و دست گیرى از افتادگان و احسان به بندگان، به قصد قربت و نیل به سعادت انجام مى دهد و شگفتا كه چه قدر از كارهاى دنیایى انسان هاى دنیایى كه بى فایده، بى هدف و بى نتیجه است.

حتى افكار بیهوده و بى پایه كه چقدر سبب غفلت انسانى و بازدارندگى از كارهاى مفید و سازنده است.

مؤمن شأن خود را برتر از آن مى بیند كه با هر كس در افتد و عزت و كرامت نفس خود را همسان و هم پایه جاهلان و نادانان ببیند، بلكه آنان اگر او را زخم زبان زنند و مسخره كنند به ایشان سلام مى كند:( واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً (۳۸) ) و:( و اذا مروا باللغو مروا كراماً (۳۹) ) .

و چون به لغوى مى گذرد، آبرو مندانه مى گذرد.

 

پرداخت زكات

۴( والذین هم للزكاة فاعلون ) ؛

و (مومنان) آنانند كه به زكات عنایت و اهتمام مى ورزند.

اقتران لفظ زكات با صلاحت شاهدى است كه مراد از زكات همان معناى معروف آن، یعنى وظیفه و انفاق مالى است، نه به معناى لغوى تطهیر و تزكیه، چون یطهرهم و یزكیهم و مراد از آن در اینجا تطهیر نفس از رذائل اخلاقى باشد؛ همان گونه كه در بعضى تفاسیر مانند تفسیر كبیر و روح البیان آلوسى و مفردات آمده است؛ چون این معنا خلاف ظهور كلمه زكات، است. انس ذهنى از كلمه زكات، مال زكوى است كه به عنوان زكات داده مى شود، نه اداى آن.

وجوب زكات در مدینه مقرر گردید - همان طور كه در ابتداى این تفسیر شریف اشاره شد. پس با مكى بودن آیه شریفه، این زكات به معناى مال زكوى معهود واجب و مقدار معین آن نیست، به ویژه آن كه معناى مال زكوى با كلمه فاعلون (به جا آورندگان) مناسبت ندارد. مال و عین خارجى به جا آوردنى نیست، بلكه ادا كردنى است و باید مى فرمود: و( هم اللزكاة مؤدون ) و آنان ادا كنندگان زكاتند، نه به جا آورندگان. پس باید معناى زكات در این آیه شریفه به عنایتى فعل فاعل باشد و آن، اعتنا به این امر شریف و وظیفه مالى است. خداوند متعال در توصیف مومنان مى فرماید: آنان از نظر ارتباط با حضرت حق متعال خاضع و خاشع اند و از نظر ایمان واقعى از همه لغوها و امور بى ارزش رویگردانند. ایمان واقعى به آنان، خشوع به درگاه خداوندى و عزت و كرامت نفسانى بخشیده است و در امور مالى هم كمال اعتنا و اهتمام را دارند، نه آن كه تنها مالى را ادا مى كنند.

اجتماع انسان ها و سعادت جامعه، مقتضى آن است كه مردم در بهره مندى از مزایاى حیات و امور مالى در راحتى و بهره ورى باشند و انجام وظایف مالى و انفاق به نیازمندان و تهى دستان از عوامل بسیار موثر در این هدف ارزنده است.

به همین جهت، همیشه وظیفه عبادى نماز همره مراعات امور مالى، یعنى زكات تذكر داده شده است. گرچه زكات در مكه مكرمه مدینه منوره واجب شد، اما وجوب آن و تعیین و تحدید مقدار براى آن و وظیفه جمع آورى آن به عنوان جبایة الزكوات در مدینه واجب گردید و در مكه معظمه فقط وظیفه اى مالى و دست گیرى مالى اى بوده كه به نحو فضیلت و استجابت بوده است.

 

پاك دامنى

۵( والذین هم الفورجهم حافظون؛ )

۶( الا على ازواجهم او ما ملكت ایمانهم فانهم غیر ملومین؛ )

۷( فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون؛ )

و (مؤمنان) آنانند كه دامن هاى خود را نگاه مى دارند و از آلودگى به بى عفتى حفظ مى كنند، مگر از همسران و یا كنیزان خود كه در مباشرت با این زنان، آنان را ملامت و سرزنشى نیست، و كسى كه غیر این ها را به مباشرت طلبد پس آنان ستم كار و متجاوز خواهند بود.

مؤمنان چنان پاك دامان اند كه هیچ گاه مرز عفت و عصمت را آلوده به گناه بى عفتى و زنا نمى كنند. مالك و حافظ فرج ها و عورت هاى خویشتن اند مگر از همسران خود (زوجه هاى عقدى) و مگر از زن هایى كه ملك آنانند (كنیزان و زن هاى خریده شده) و در این دو طایفه از زنان هیچ گونه نگرانى و ملامتى نیست. دانشمندان و فقیهان و مفسران شیعه - عزتشان پایدار باد - كاملاً اثبات كرده اند كه به مقتضاى آیه شریفه:( فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن ) استمتاع و عقد انقطاعى نیز ازدواج شرعى است كه به مقتضاى آیه شریفه در زمان رسول یقیناً بوده و ادعاى نسخ آن قطعاً نابجا و ناصواب است. تتمیم این كلام، نیازمند بحثى خاص است كه در این تفاسیر مختصر مجالى براى عرض آن نیست. پس معلوم شد كه وسیله حلیت زن بر مرد در نظر قرآن كریم دو چیز است: یا ازدواج و یا مالكیت كه از آن تعبیر به كنیزى مى كنیم و ازدواج نیز دو گونه است: دائم و انقطاعى، كه از آن تعبیر به متعه مى شود و مراد از( مامكلت ایمانهم ) كنیزان اند، نه بردگان مرد كه بدون شك و بدون خلافت حفظ فرج از آنان واجب است. همان طور كه از انحصار حفظ مگر در مورد ازدواج صحیح شرعى و ملكیت كنیزان مى فهمیم كه ارضاى غریزه جنسى به هیچ وجه جز در آن دو مورد جایز نیست. لذا آیه شریفه مى فرماید: و هر كه راهى به غیر از این دو براى آمیزش زن و مرد طلب كند تجاوزگر و ستم گر است.

روایات حرمت زنا و هر طریقى كه شرع مقدس حرام فرموده بسیار زیاد است كه از آوردن آن ها معذوریم.

در آیه شریفه، حفظ شهرت و فرج بعد از جمله:( والذین هم عن اللغو معرضون ) براى تذكر شدید بر این مطلب است كه شیرین ترین شهوت ها و لهوها در نفوس انسان ها و پرخطرترین آن ها، همانا ناشهوات جنسى است.

بدون شك خویشتن دارى در برابر شهوات سركش نفس هاى انسان ها نیاز به تقوا و پرهیزكارى فراوان و ایمان قوى و نیرومند دارد.

خداوند متعال غریزه جنسى را بهره اى شیرین و لذت بخش و بخشى از نظام احسن در حفظ نسل ها و انتظام خانوادگى و اجتماع و مواریث میان انسان ها به آنان عنایت فرموده است، به شرط آن كه از راه هاى مشروع و مورد پسند شرع مقدس بوده باشد و هر كس غیر از این را طلب كند متجاوز از حدود مقرر خداوند است:( فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ) .

حضرت حق متعال غرایز ارزنده جنسى در انسان ها به ودیعه نهاده كه مایه بهره ورى از آنها واقع شود. یكى از آن غرایز گران قدر، همانا غریزه جنسى است كه كشش آن براى آدمى بسیار نیرومند است و اگر براى اشباع آن مواظبت دقیق و درست نشود، راه هاى انحرافى جاى آن ها را مى گیرد.

غرایز طبیعى، به ویژه غریزه جنسى را نه مى توان از بین برد و نه چنین عملى شایسته و عاقلانه است؛ چرا كه این كارها، هدر دادن نسل ها و بر باد دادن نظام خانوادگى و تخلف از قانون آفرینش الهى است. بهترین راه آن است كه از آن به بهترین راه عقلى و شرعى كه این غرایز و فطرت ها را براى انسان ها مقرر داشته است، بهره برده هم غریزه اشباع شود و هم از آن در مسیر زندگى معقول بهره بردارى گردد، به همین جهت، خداوند متعال قانون ازدواج را براى انسان ها مقرر فرمود. محال است خداوند متعال غریزه اى یا فطرتى در نهاد حیوان و انسان قرار دهد و راه چاره و علاجى درست براى آن غریزه یا فطرت مهیا نكرده باشد. آن كه تشنگى دهد باید جواب او را نیز بدهد. فطرت انسانى گرایش به كمال مطلق و بى نهایت دارد و به مقتضاى همین فطرت و گرایش این فطرت به كمال باید خداوند راه هاى رسیدن به تحقق كمال، حتى ابدیت انسانى را در برابر انسان نهاده باشد تا با سیر آن راه ها به كمالات خود دست یابد.

به همین جهت، چون دنیاى گذران و اقتضا نداشتن این جهان مادى به ابدیت باید خداوند متعال عالمى ابدى و همیشگى، بدون هیچ گونه زوالى براى جواب گویى به این فطرت انسانى مهیا كرده باشد.

بدین ترتیب، قانون صحیح ازدواج پاسخ گویى غریزه جنسى است كه خداوند متعال در انسان به ودیعه نهاده است. همان گونه كه گفتیم، راه درست و پسندیده، همانا ازدواج شرعى است و طبیعت انسان ها و جوامع بشرى با همه اختلاف نژادها و قومیت ها و دوران هاى تاریخى از فحشا و فساد و بى بندوبارى متنفر و منزجر بوده اند و انسجام جوامع و خانواده ها و نسل ها و انضباط مواریث، انسان ها را وابسته به ازدواج صحیح و قانونى دانسته اند.

اكنون این پرسش پیش مى آید كه در بسیارى از شرایط و محیطها چه بسیار افرادى كه به مقتضاى سن و جوانى قادر به ازدواج دائم نیستند و یا به واسطه سفرهاى طولانى و دور بودن از خانواده، مجال ارضاى قریضه جنسى خود را ندارند، به ویژه با مشكلات گوناگونى كه در بعضى زمان ها، همچون زمان حاضر براى ازدواج دائم پیش مى آید، آیا شارع مقدس چاره اى براى این مشكل و نیاز فراهم كرده است؟

در دوران هاى گذشته كنیزان و زنانى در ملك یمین صاحبان خود بودند كه تا حدى نیاز غرایز جنسى را بر طرف مى كرد، ولى در زمان حاضر ملك یمین و كنیزى در میان نیست، پس شارع مقدس براى ارضاى غریزه جنسى كسى كه دستش به ازدواج دائم نمى رسد، به ویژه در زمان هایى كه بى بندوبارى و جلوه گرى هاى جنسى به بالاترین حد برسد، چاره اى جز تشریع ازدواج موقت نیست كه آن نیز قطعاً ازدواج شرعى است و در زمان رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و مقتضاى آیه شریفه ثابت بوده و هیچ گونه نسخى براى آن پیش نیامده است. تفضیل مطلب باید در گفتار اختصاصى بیان شود.