نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)0%

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نویسنده: آیت الله سید مرتضی حسینی نجومی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6019
دانلود: 2832

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6019 / دانلود: 2832
اندازه اندازه اندازه
نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نسیم ایمان (تفسیر سوره ی مؤمنون)

نویسنده:
فارسی

 

سوره مبارکه مؤمنون، بیست و سومین سوره قرآن و دربرگیرنده صفات مؤمنان، مراحل آفرینش انسان، داستان نوح و هود و موسی و عیسی (ع) نعمت‌های خداوند، اوصاف کافران و مشرکان و پندارهای بیهوده آنان، نشانه های عظمت خدا و روز قیامت است. خدا در این سوره مستکبران را به توبه و بازگشت به سوی حق فرا می خواند، مؤمنان را می ستاید و اشاره ای به علوّ مقام و درجات آنان در بهشت برین و هم سرانجام دردناک کافران و نتیجه کردار ناشایست ایشان در دنیا و آخرت می نماید. مؤلف محترم، به تفصیل از تفسیر آیات شریفه همراه با فواید تاریخی، حدیثی، کلامی و ادبی بحث نموده است.

امانت دارى و وفاى به عهد

۸( والذین هم لأماناتهم وعدهم راعون ) ؛

و مؤمنان آنانند كه حق امانت ها و پیمان هاى خود را مراعات كننده اند.

امانات جمع امانت، آنچه كه سپرده شده و در عهده كسى نهاده سده است. گرچه ممكن است به معناى مصدرى و امانت دادن بیاید، اما در آیه شریفه به معناى آنچه سپرده شده، آمده است.

آیه مباركه، مؤمنان را به حفظ امانت ها و مراعات و عهدهاى خویشتن مدح و توصیف مى كند. این نتیجه ایمان حقیقى هر مؤمنى است. ایمان واقعى به آدمى اطمینان نفس و آرامش درونى مى بخشد. به همین جهت، مؤمن اطمینان دیگران بر خود را در حفظ امانات آنان و عهد و پیمان هایى كه مى بندد به طور كمال رعایت كرده، به مقتضاى ایمان خود، تزلزل و تردیدى در حفظ امانات و پیمان ها به خود راه نمى دهد.

بلاغت قرآنى در خور توجه است كه در بعضى از آیات قرآنى تعبیر به اداى امانت مى فرماید:

( ان الله یأمركم أن تؤدوا الأمانات الى اهلها (۴۰) ) ؛

به درستى كه خداوند امر مى كند شما را كه امانت ها را به اهلش برسانید.

یا به خیانت نكردن در امانات تعبیر مى كند، مانند:

( یا ایها الذین آمنوا لا تخونوالله والرسول و تخونوا اماناتكم (۴۱) ) ؛

اى كسانى كه ایمان آورده اید، با خدا و رسولش خیانت نورزید و در اماناتتان خیانت نكنید.

مراعات كردن امانت و خیانت نورزیدن تنها اداى وظیفه است، اما در این آیه شریفه تعبیر به مراعات كنندگان شده كه هم شامل ادا مى شود و هم محافظت و مراقبت كامل كه مقتضاى معناى مراعات است.

امانات در آیه شریفه به صورت جمع آمده است. مراد، همه اقسام امانت هاست كه در عهده انسان هاست:( ان الله یامركم ان تودوا الامانات الى اهلها ) . مؤمنان هر امانتى را به مقتضاى آن امانت مراعات كننده و حافظند، چه اعضات جوارح و قواى انسانى كه امانات الهى اند و باید مصون از ضرر و گناه نگاه داشته شوند و در راه رضاى الهى به كار روند و چه مال و نعمت و چه اسرار، حتى تكالیف الهى كه به صورت ودیعه به بشر سپرده شده است. گرچه ممكن است این تعمیم از ظاهر آیه استفاده نشود، اما با مراجعه به روایات و احادیث به دست مى آید، حتى امامت امامان معصومعلیهم‌السلام نیز از امانات الهى شمرده شده است، امانات اقسام زیادى دارد؛ امانات الهى، احكام و دستورهاى اوست، مانند فرایض و واجبات: نماز، روزه، خمس، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. امانات رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قرآن كریم و عترت پاك اوست كه در حدیث ثقلین آمده است. امانات ائمه طاهرین اسرار و امور سپرده شده به شیعه است. امانات مردمى، چون اموال كه به نوعى به مردم سپرده شده، به عنوان: ودیعه، عاریه، اجاره، لقطه، حتى مال غصبى هم امانت مردم است كه باید به صاحبش بازگردد. یا عهود و عقود بین مردمان، مانند معاملات و معاشرت ها و قرار دادهاست.

مراد از عهد، پیمان هایى است كه بر عهده مؤمن نهاده شده است، چه آنچه كه انسان خود بدان ملتزم شده، مانند نذر و سوگند و چه تكالیف و عهودى كه در ذمه و گردن مؤمن نهاده شده است. همان طور كه قرآن كریم تكالیف عباد را عهد خوانده است:( او كلما عاهدوا عهداً نبذه فریق منهم (۴۲) ) ؛ و آیا هر عهدى كه به ایشان بسته شود و هر تكلیفى كه بر عهده آنان نهاده شود بنا دارند تخلف كنند.

راعون جمع راعى اسم فاعل از رعایت به معناى حفظ است و آنان حافظ و مراعات كننده امانات و عهود خویشتن اند.

 

برپا دارندگان نماز

۹( والذین هم على صلواتهم یحافظون ) ؛

و مؤمنان آنانند كه بر نمازهاى خود محافظ و نگاهبان اند.

نخستین آیه درباره ویژگى ها و صفات مؤمنان خشوع در نماز بود و آخرین آیه از صفات آنان نیز محافظت بر نمازهاست؛ محافظت بر آداب و شرایط و دقت در زمان و مكان و تعداد. خشوع با محافظت تفاوت دارد. خشوع، صفت نماز گزار است در حال به جا آوردن نماز و آن اثر ایمان مؤمن در همه نمازهاى اوست. به همین جهت نماز را در آیه شریفه خشوع مفرد آورده تا اشاره باشد بر خشوع مؤمن در نمازش، ولى محافظت نماز تعهد بر شرایط آن از مقدمات و مقارنات خوددارى از مبطلات مى باشد و به همین جهت، فرمود: بر نمازهایشان كه هر نمازى وقتى و شرطى و عددى دارد و این تفاوت، شاهدى است كه مراد از این آیه شریفه، همانا محافظت بر افراد و اوقات و خصوصیات نمازهاست؛ یعنى مؤمنان با كمال دقت مراقبت بر نمازها دارند كه چیزى از آن ها فوت نشود.

در همه آیات پیشین، صفات مؤمنان با جمله اسمیه آمده است، مانند: خاشعون، معرضون، فاعلون، حافظون و راعون و در این آیه با جمله فعلیه (یحافظون) آمده تا اشاره باشد بر تجدد و تكرر حال صلات و اختلاف احوال آن.

در كتاب هاى قدیم گفته اند كه در قرن اول هجرى سحرها و بعد از فجر، راه ها پر از مردمى بود كه با چراغ دستى هاى خود به مسجد مى رفتند، در سحرهاى شب هاى جمعه: و اسفا كه آن رسم ها از میان رفته است و گفتند: اولین سستى و ناتوانى كه در عبادات مردم در اسلام واقع شده، همانا ترك رفتن سحرها به مسجد بود.

 

جاودانگى در بهشت

۱۰( و أولئك هم الوارثون ) ؛

۱۱( الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون ) ؛

اینان تنها ایشان وارثانند، آنان كه بهشت فردوس را به ارث برده و هم ایشان در آن جاودانه خواهند ماند.

مؤمنان، وارثان بهشت اند؛ آنان با رفتار شایسته در دنیا وظایف خود را به پایان مى برند و در نتیجه عاقبت كار آنان به بهشت مى كشد و آنان برندگان بهشت برین پایدار بى پایان و زوال در آن اند. آنچه را كه خداوند متعال براى مؤمنان حقیقى فراهم آورده است. آنان آن نعمت ها و فیوضات را به جزا و پاداش در مى یابند كه گویى حق آنان بوده و بى شریك و سهیمى به آنان منقل شده است.

آیه شریفه:( الذین یرثون فردوس ) بیان كیفیت و چگونگى و ارزش غیر قابل توصیف ارث مؤمنان را بیان مى دارد كه فردوس ارث آنان است.

فردوس، باغ و بستانى كه از طراوت و زیبایى حیرت انگیز و وصف ناشدنى است؛ همان طور كه بعضى از باغ هاى دنیایى را از راه مبالغه و شگفتى فردوس و بهشت برین تشبیه مى كنند واژه فردوس را بعضى رومى و عده اى فارسى و برخى حبشى گفته اند و اگر چنین باشد از باب توافق در لغت است و قرآن بى نیاز از كلمات غیر عربى است.

( الذین یرثون الفردوس ) پایان كار مؤمنان بهشت برین و فردوس علا است كه گویى همچون میراث بازمانده از دیگران بدیشان مى رسد.

از پیامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه:

ما منكم من احد الا وله منزلان: منزل فى الجنة و منزل فى النار. فان مات و دخل النار و ورث اهل الجنة منزله:

نیست از شما احدى مگر آن كه براى او دو منزل و جاى گاه است.

منزلى در بهشت و منزلى در آتش، اگر دوزخى شده وارد جهنم گردد، اهل بهشت منزل گاه او را به ارث مى برند.

در كتاب شرح الایات الباهره از امام موسى بن جعفر روایت شده كه درباره آیه شریفه:( قد افلح المؤمن ) فرمود: این آیه در شأن رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امیرالمومنینعلیه‌السلام و فاطمه و حسن و حسینعلیهم‌السلام نازل شده است.

البته آیه شریفه عمومیت دارد و بالاترین و والاترین مصادیق مؤمنان، هر آینه خمسه طیبهعلیهم‌السلام مى باشند.

على بن ابراهیم قمى از حضرت صادقعلیه‌السلام نقل كرده كه خداوند خلقى را نیافرید مگر آن كه منزلى در بهشت و منزلى در آتش براى او قرار داد. چون اهل بهشت در بهشت و اهل آتش در منزل گاه آتشین خود سكوت یافتند، منادى آنان را ندا كند كه اى اهل بهشت، مشرف بر جهنم شوید. پس بر اهل آتش مشرف شوند كه پرده از منازل و جایگاه هاى آنان در جهنم برداشته شود. سپس آنان را مى گویند كه: این جایگاه هاى شما بود كه اگر خداوند را عصیان و نافرمانى مى كردید داخل آن مى گردیدید. حضرت فرمود: اگر كسى از شدت خوش حالى مى مرد هر آینه بهشتیان از شدت خوش حالى آن روز مى مردند كه متعال عذاب را از آنان بازداشت.

پس از آن منادى ندا كند: اى اهل آتش، سرهاى خود را برگیرید و آنان سرهاى خود را بر مى دارند و جاى گاه هاى خود را با نعمت هاى بهشتى مى نگرند. آنان را مى گویند: این منازل و جایگاه هاى شما بود و اگر پروردگارتان را پرستش مى كردید بدین جایگاه ها داخل مى شدید. حضرت فرمود اگر كسى از شدت اندوه مى مرد هر آینه جهنمیان از شدت غصه مى مردند و چنین است كه بهشتیان منازل بهشتى جهنمیان را به ارث مى برند و جهنمیان منازل جهنمى بهشتیان را و این است فرموده خداى متعال:

( اولئك هم الوارثون الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون (۴۳) ) .

( هم فیها خالدون ) عالم آخرت، عالم بقاست و زوالى در آن نیست، چه بهشت بهشتیان باشد و چه دوزخ دوزخیان، و حضرت امیرعلیه‌السلام فرمود:( خلفتم للبقاء لاللفناء ) .

 

آفرینش انسان

۱۲( و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ) ؛

۱۳( ثم جعلناه نطفة فى قرار مكین ) ؛

و به تحقیق آفریدیم انسان را از عصاره و كشیده از گل، سپس آن را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار دادیم.

خداوند متعال در آیات پیشین اوصاف مؤمنان راستین را بیان فرمود با مژده رستگارى ابدى آنان و هم چنین پاداش ارزشمند و بى مانندى را كه در پایان حیات دنیایى شان و صحراى قیامت بدان ها عطا مى كند؛ یعنى خلود در بهشت برین را بیان داشت، آن گاه وجدان انسانى و فطرت ایمانى او را بیدار باشى مى زند كه به موضوع آفرینش خود و اسرار عجیب آن نظرى افكند كه روشن ترین راه براى تحصیل ایمان و معرفت، همانا تأمل در سیر خلقت خود و شگفتى عالم آفرینش است، چه از اسرار و شگفتى هاى جهان درونى او و چه اسرار و رازهاى شگرف عالم هستى بیرون از او، تا با تأمل در این شگفتى ها و عجایب و گردش و سیر در آفاق و انفس ایمان آورد كه او مخلوق و پرورده رب مهربان خویش است، خداوندى كه یگانه و بى شریك است و هر انسانى باید تنها او را بپرستد و براى او هیچ شریكى و انبازى نگیرد.

به تحقیق كه ما انسان را از سلاله و عصاره اى از گل و طین آفریدیم. سلاله چون عصاره، چیزى كه برگرفته از چیزى و كشیده و بیرون آورده از آن باشد. طین گل خاك و آبى مخلوط به هم، آن چنان كشیده اى، چون موى از خمیر. شگفتا كه آدمى با این همه استعدادها و شایستگى ها و با این همه به خود بالیدن از خاكى بى ارزش خلق شده است. برترین موجودات جهان و افضل مخلوقات از خاكى خلق شده است كه لگدكوب همان انسان است (و دربى ارزشى، ضرب المثل)، آیا این به راستى نهایت قدرت نمایى خداوندى نیست كه از خاكى بى قیمت و بى ارزش این چنین موجود بدیع و زیبا و شگفت آور را پدید آورد.

این همه عجایب و شگفتى هاى انسانى از مواد بسیار ریزى كه از میلیاردها اجزاى طبیعت حاصل و خلاصه و سلاله شود و در جرم صغیرى، عالم اكبر منطوى گردد.

این، نخستین گام آفرینش انسان است. بعد از آن، خداوند او را به نطفه تبدیل كرده و در سومین مرحله او را در جایگاهى مكین و استوار و قرارگاهى امن و امان قرار مى دهد:( ثم جعلناه فى قرار مكین ) .

همین آب كشیده شده، از تمام نعمت هاى خلقتى كه انسان از آنها استفاده كرده با یك تركیب و نزدیكى زن و مرد به رحم زن قرارگاه مكین و استوار منتقل مى گردد. میلیون ها جانور بسیار ریزى به شكل زالو كه بسیار پرشتاب در حركتند، از صلب مرد خارج مى گردند و در قرارگاه مكین (رحم) جاى مى گیرند. این نطفه ها آن قدر ریزند كه با پنجاه هزار بار بزرگ كردن با میكروسكوپ هاى بسیار قوى قابل رؤیت است و شگفتا كه در هر نزدیكى ممكن است تا دویست میلیون از این جانوران از مرد خارج شود و فقط یكى یا بیشتر در رحم مى ماند و مبدأ پیدایش انسانى یك قلو یا بیشتر مى گردد و باقى آنها همه از بین مى رود و عجبا كه هر فرد از آن میلیون حیوان وارث خصوصیات روحى و جسمى مرد است و گه گاه تا دو سه نسل این این خصوصیات به وراث مى رود.

قرارگاه مكین این حیوانات بسیار ریز، همان رحم زن است كه از موقعیت خاصى در بدن انسان برخوردار است.

در واقع، محفوظترین نقطه بدن كه از هر طرف كاملاً تحت حفاظت است: ستون فقرات و دنده ها از یك طرف، استخوان نیرومند لگن خاصره و پوشش هاى متعدد شكم از سوى دیگر و حفاظت هایى كه از ناحیه دست ها به هنگام خطر انجام مى گیرد، همگى شاهد استوارى این قرارگاه امن و امان است و عجیب آن كه گه گاه كه زن مى خواهد خود را از بلایا و سختى هایى كه بر جسم او وارد شود، حفظ كند به حالتى در مى آید كه غالباً مایه حفاظت این قرارگاه مكین است و در همین مهد امن و امان، نطفه چهره هاى گوناگون خلقت را به خود مى گیرد و مراحل خلقتى را پشت سر مى گذارد. از همین جا كه در مى یابیم چرا رحم زن را قرارگاه مكین شمرده است؛ چون هم تمكن نگه دارى و حفظ نطفه را از فساد و هدر رفتن دارد و هم نطفه در آن تمكن زیست دارد.

انتقال این سلاله طین به رحم زن و قرارگاه مكین زاییده نعمتى است كه خداوند متعال براى حفظ نوع بشر و بقاى نسل او عنایت كرده است و آن همان تمایل جنسى است كه پدر و مادر به عیش و عشرت به كنار یكدیگر مى روند، ولى عنایت الهى این عشرت را هدر نمى دهد و با او بقاى نسل آدمى را فراهم مى آورد.

 

مراحل تكامل جنین

۱۴( ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماًفكسونا العظام لحماً ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله احسن الخالقین ) ؛

سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (چیزى شبیه گوشت جویده) و مضغه را به صورت استخوان هایى درآوردیم و سپس بر آن استخوان ها گوشت پوشاندیم و از آن پس آن را آفرینش تازه اى ایجاد كردیم، بزرگ و مبارك است خداوندى كه بهترین خلق كنندگان است.

نطفه بعد از انتقال به رحم، به صورت علقه همچون خون بسته، درآمده و سپس چون گوشتى كوبیده شده (مضغه) در مى آید و بعد از این مرحله، سلول هاى این مسافر عجیب تبدیل به سلول هاى استخوانى مى شود:( فخلقنا المضغة عظاماً ) . و سپس مضغه را استخوان خلق كردیم و پس از این مرحله تدریجاً عضله ها و گوشت روى آن را چون لباس مى پوشاند؛ گوشت، روى آن ساخته و پرداخته مى گردد، نه آن كه عظام و استخوان ها تبدیل به گوشت شوند:( فكسونا العظام لحماً ) .

این جمله یك دنیا لطافت دارد. لباس، مایه زینت و زیبایى است و اگر این لباس بر استخوان ها نبود چقدر اندام انسانى زشت و نازیبا بود و چه قدر وحشتناك، همان گونه كه اسكلت ها مایه وحشت است. لباس حافظ بدن است.

گوشت ها و عضله ها، حافظ استخوان هاست و چه بسیار استخوان ها را از آسیب ها و ضربه ها كه بر بدن وارد مى شود حفظ مى كند و گذشته از این كه همچون لباس بدن استخوانى انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند.

مراحل گوناگونى را كه آفرینش نطفه مى پیماید هر كدام عالم عجیبى دارد و علو از شگفتى هاست و در زمان ما چه كتاب ها در مورد آن نوشته اند كه یكى از آنها كتاب رازهاى جهان آفرینش مى باشد. سبحان الله هنگامى كه قرآن از مراحل گوناگون خلقت جنینى انسان و شگفتى هاى آن سخن به میان مى آورد اثرى از علم جنین شناسى و دانش آن نبود.

دقت در این موجود عجیب كه با چشم مسلح به زحمت قابل رؤیت است روشن مى سازد كه چگونه در مخفى گاه رحم محل امن و امان خود هر روز شكل و نقش تازه اى به خود مى گیرد. گویى جمعى نقاش چیره دست، گروهى صنعت گر مبدع و ماهر در كنار این قطره آب نشسته اند و شب و روز روى آن كار مى كنند تا این ذره ناچیز را در زمان بسیار كوتاهى با ظرافت فوق العاده از مراحل و گذرگاه ها مختلف حیات بگذارند و آن هنگام كه پاى به عالم بیرون از رحم مى گذارد و چند صباحى بر او مى گذرد آن چنان زیبایى خیره كننده اى دارد هیچ انسانى از دیدن او سیر نمى گردد.

این موجود بسیار زیبا و ظریف آن هنگام كه نطفه بود اجزاى آن همگى به هم مانند بود، پس چگونه جزئى از نطفه، چشم و جزئى از آن، گوش و جزئى، استخوان و اجزاى دیگر، اعضاى دیگر شدند؟ هر كدام از این اعضا خود چون كارخانه اى بهت آور و شگفت انگیز به انجام وظیفه مشغول مى شوند. مرد خود كه چنین قدرتى نداشت و از انجام دادن این تقسیمات ناتوان بود. اجراى ذره بینى كه از پیكر مرد پیدا و جدا شده بود فاقد عقل و قدرت بود و از نظر دانایى و توانایى میلیون ها بار ناتوان تر از خود مرد، زن هم مانند مرد فاقد این قدرت بود. ماده هم كه شعور ندارد تا مبادى اعضا را از یكدیگر جدا كند، سپس آنها را به فعلیت و توانایى خالصشان برساند. پس چه دانش و چه قدرتى این كارخانه دقیق پیكرسازى را ساخته و به كار انداخته است؟ كارخانه اى كه مواد اولیه اش یك چیز است؛ همان نطفه ها. جانوران یك جور و یك سان، ولى فرآورده هاى گوناگون از نظر حجم و رنگ و اثر و چیزهاى دیگر بیرون مى دهد، آن گاه همه را جمع كرده یك مجموعه واحد و شخصیتى یگانه درست مى كند، كاش مى شد از مراحل رشد و نمو این نطفه و جنین به طور كامل تصویر بردارى كرد و این مراحل را از مقابل چشمان حیرت زده محققان و بینندگان گذراند، تا همگان به روشنى آفتاب، شگفتى هاى این سفر انسانى را ببینند. علم جنین شناسى زمان و تحقیقات روز افزون دانشمندان، چه مسائل و مرحله ها را روشن كرده است. اما دنیا دنیا سیرها و سفرها از این موجود عجیب هنوز در پرده ابهام است و همین مقدار را هم كه بشر بدان دست یافته است خوب كه مى نگرد و متوجه این آفرینش عجیب مى گردد، بى اختیار آیه شریفه:( فتبارك الله احسن الخالقین ) را با خود زمزمه مى كند.

این ها مراحل مادى همان نطفه بود و مرحله بسیار مهم آفرینش را خداوند تذكر مى دهد كه:( ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقین ) ؛ سپس آن را آفرینش تازه اى ایجاد كردیم، بزرگ و مبارك خداوندى كه او بهترین آفرینندگان است. انشاء از نشأ به معناى ایجاد، پرورش و تربیت چیزى است و خلق به معناى ایجاد با اندازه گیرى دقیق خداوند - تبارك و تعالى - در این جمله تغییر تعبیر داده، مراحل پیشین آفرینش انسانى را با تعبیر خلق و آفریدن آورده است و در این جمله، تعبیر به انشأ و پیدایش چیزى جدید و نو فرمود كه از جنس مخلوقات پیشین نبوده خلق و و ایجادى بدون اتكا بر مقدمات قبلى است به همین جهت در این جمله كلمه ثم آورده تا تمایزى میان مراحل قبلى از نطفه و علقه و مضغه و عظام بوده باشد.

مراحل قبلى از جهات مادى و آفرینشى، همچون اوصاف، خواص، رنگ، طعم، شكل و غیر اینها از یك سنخ هم جنس و هم ماده بودند. اما اكنون خلقتى نو به او عنایت مى فرماید كه حقیقت انسانى و محل فیوضات علم، قدرت و حیات است.

این حقیقت، مادى نبوده و پوشیدنى نیست. آن هنگام كه ملك الموت جان انسان ها را مى گیرد این حقیقت را مى گیرد، نه آنچه در قبر مى ماند و متلاشى مى گردد و مى پوسد. آن جسم و بدن، آلت و ابزار حقیقت جان آدمى بود، نه خود او. این جاست كه آدمى از دل و جان بر این قدرت نمایى بى نظیر كه در ظلمت كده رحم این چنین تصویر بدیعى با این همه عجایب و شگفتى ها و قطره آبى نقش مى زند آفرین ها مى گوید. بر آن علم و حكمتى كه این همه استعداد و شایستگى را در موجودى به این خردى و ناچیزى ایجاد كرده آفرین ها مى گوید و از دل و جان، كلام خداوند را مى خواند كه:( فتبارك الله احسن الخالقین ) و خداوند خود بهترین میزان كننده و اندازه گیرنده است كه هر چیزى را با تقدیر و اندازه گیرى عجیب و بهت آور به میزان و مقدار خاص خود مى آفریند:( و خلق كل شى ء فقدره تقدیراً (۴۴) ) .

آرى، او بهترین خلق كنندگان است. اگر بندگان او بخواهند چیزى را بسازند، از مراد موجود این جهان كه خداوند آفریده و در اختیار آنان نهاده است، استفاده كرده و چیزى نو را به اذن خداوند پدیده آورند و اختراع مى كنند، آن هم با انواع ضعف ها و كاستى ها و باز هم به اذن خداوند. امام آفرینش ایجاد توسط خداوند، نه نیازمند كمك و ماده و نقشه اى است و نه با ضعیف ها و نقص ها همراه است.

 

چشیدن مرگ

۱۵( ثم انكم بعد ذلك لمیتون ) ؛

و سپس شما به یقین بعد از این هر آینه مردگانید.

خداوند متعال، آخرین مرحله یقینى را كه پیش چشم همه انسان هاست، بیان مى دارد و این مرحله، آخرین مراحل تدبیر الهى در دنیا براى انسان هاست و همان گونه كه مراحل یقینى و محسوس همگان است، این مرحله را هم به چشم خویشتن مى بینند و لذا جمله را اسمیه و تاكید ان و لام تاكید و صفت مشبهه (میتون) آورد تا حتمیت قضیه را بیان دارد كه مرگ از مراحلى است كه به طور وجوب و حتم در مسیر تقدیر شما انسان هاست. همچنان كه خداوند متعال فرمود:

( كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر والخیر فتنة و الینا ترجعون (۴۵) ) ؛

هر كسى از شما چشنده مرگ است و شما را به شر و خیر مى آزماییم و به سوى ما باز مى گردید.

و( فریق فى الجنة و فریق فى السعیر (۴۶) ) .

این انسان با این همه شگفتى هایش و با آن همه عجایبى كه در مسیر ساختمان او به كار مى رود تا ابد زنده نمى ماند؛ زمانى فرا مى رسد كه همان ساختمان عجیبى كه آن همه دقت در پیدایشش به كار رفت، از هم فرو مى ریزد و خلق جدید او كه همان نفس و روح او باشد و همین اعمال خویشتن باقى مى ماند.

 

روز حشر

۱۶( ثم انكم یوم القیامة تبعثون )

و پس از آن حتماً شما در قیامت برانگیخته مى شوید.

آخرین مرحله و تمامیت تدبیر و تقدیر خداوندى و آخرین نقطه در مسیر آدمى آن است كه به مقتضاى ماندگارى و همیشگى هر كه در آنجا پاى گذارد دیگر بیرون آمدنى نیست. نباید این تصور پیش آید كه آفرینش این جهان و این نظام و این طى مراحل عجیب نطفه انسانى بى هدف و بیهوده بوده است.

این نظام كاملا هدفمند بوده و به عالم جزا و پاداش اعمال دنیایى انسانى مى پیوندد. پس بدانید كه در قیامت برانگیخته و به پاداش ها و جزاها فراخوانده خواهید شد.

مرحله دهم و آخرین مرحله عبارت است از حركت انسانى و استقرار ابدى او و تحقق غایت و هدف خلقت او.

اگر آدمى به راستى این آخرین مرحله و سرانجام را نمى پذیرد، مرحله هاى پیشین را كه قطعاً و یقیناً مى بیند و خلقت مداوم و مستمر انسان ها را كه در مى یابد، پس ایمان به این آخرین مرحله پیدا كرده و یقیناً همان طور كه تا آستان مرگ پیشرفت به مرحله بعث و حساب نیز خواهد رسید و باید آماده پاسخ گویى به اعمال و رفتار خود گردد.

همین مضمون در آیات پنجم تا هفتم سوره حج نیز بیان شده است:

اى مردم! اگر در رستاخیز و بعث شك دارید، ما شك را از خاك آفریدیم و سپس از نطفه و بعد از خون بسته شده و سپس از مضغه كه بعضى داراى شكل و خلقت است (و) بعضى بدون شكل:( مخلقة و غیر مخلقة ) و این جهت است تا براى شما روشن سازیم كه بر هر چیز قادریم. جنین هایى را كه بخواهیم تا مدت معینى در رحم مادران قرار مى دهیم و سپس شما را به صورت طفل بیرون مى فرستیم و هدف آن است كه به رشد و بلوغ و شایستگى برسید، در این میان بعضى از شما مى میرند و بعضى آنقدر عمر مى كنند كه به فرسودگى و بدترین مرحله زندگى و پیرى (ارذل العمر) مى رسند؛ آن چنان كه با پیرى چیزى از دانستنى هاى خود را به خاطر نخواهند داشت. همین زمین در فصل زمستان آن را مرده و خشك مى بینى و آن هنگام كه باران را بر آن فرو مى باریم به حركت در مى آید و رشد مى كند و انواع گیاهان شاداب و زیبا را مى رویاند:( من كل زوج بهیج ) این بدان جهت است كه بدانید خداوند حق است و مردگان را زنده مى كند و بر هر چیز توانا است و اینكه در رستاخیز شكى نیست و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرمیده اند، زنده مى كند.

خلقت آسمان ها و تسلط بر آن ها

۱۷( و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلین ) ؛

و به تحقیق كه ما آفریدیم بالاى سر شما هفت راه و ما از خلق خود هیچ گاه غافل نبوده و نیستیم.

براى طرائق جمع طریق تفسیرهاى گوناگونى ذكر كرده اند، همچون راه با طبقه هاى روى هم چیده شده یا پهن شده و روى هم چیده شده و اگر آن را به معناى راها معنا كنیم باید به معناى راه هاى عبور و مرور باشد و تا با نزول امر از ناحیه حضرت حق متعال و صعود اعمال ما به سوى او و هبوط و عروج ملائكه متناسب باشد، مثل:( الیه یصعد الكلم الطیب و العمل الصالح یرفه (۴۷) ) ؛ به سوى او كلم طیب بالا مى رود و آن عمل صالح را بالا مى برد. یا درباره ملائكه فرمود:

( و ما نتنزل الا بأمر ربك (۴۸) ) ؛

و ما نازل نمى شویم مگر به امر و دستور پروردگارت.

و اگر طرایق به معناى آسمان ها گرفته شود، طبعاً به معناى محیطهایى است كه ما را در بر گرفته اند و ظهور كلمه هفت (سبع) در تعیین و تقدیر میزان معین است؛ نه به معناى تكثیر و تمثیل و كنابه از زیادتى.

با پیش رفت علوم بشرى، به ویژه هیئت و كیهان شناسى امروز، آسمان به معناى طبقه هوا با مدارهاى سیارات خانواده خورشیدى و یا حتى كهكشان مجموعه ها و یا غیر این ها نیست؛ امروز با تلسكوپ هاى بسیار قدرتمند باز هم بشر قدرت دید خود را از دست مى دهد، با آنكه به قدرت رصد ستارگانى به فاصله میلیاردها سال نورى رسیده است و حساب این مقدار فاصله با سرعت حیرت انگیز نور در هر ثانیه براى انسان شگفت انگیز است. باز هم بشر امروزى آگاه شده است كه میلیاردها كهكشان كه هر كدام میلیاردها خانواده هاى خورشیدى ومنظومه ها را در بر گرفته است در جریان و گردش اند و از كجا معلوم كه عالم خلقت ما در سرآغاز است، نه پایان و ذره اى كوچك در برابر جهان بس با عظمت. با این گستردگى و عظمت، چگونه مى توان گفت كه مراد از آسمان هاى هفت گانه، طبقه هوا یا مدارات سیاره هاى منظومه شمسى و یا حتى مجموعه كهكشان ها باشد، بلكه مجموعه آنچه كه به چشم مسلح مى آید، همان آسمان اول است كه خداوند متعال مى فرماید:( انا زینا السماء الدنیا بزینة الكواكب (۴۹) ) ؛ ما آسمان دنیا را به زینت هاى ستارگان زینت دادیم.

پس شاید آسمان هاى دیگر از مجموعه عالم مادى و فیزیكى این جهان خارج و به معانى دیگرى اشراف سماوى و متعالى بر عالم فیزیكى جان ما داشته باشد. و قرآن به این مجموعه عنوان هفت آسمان را داده است.

این مجموعه چون فضل و بندى به هم پیوسته، هم دیگر را نگه مى دارند و وسعت و عظمت این عالم موجب نمى شود خداوند متعالى كه آفریدگار حافظ آن از بدو تا ختم است. از آن غافل شود، بلكه هیچ كدام، از خداوند منقطع و بى ارتباط نبوده و از تحت مراقبت او بیرون نمى باشد. لذا خداوند متعال در آخر آیه شریفه فرمود:( كنا عن الخلق غافلین ) . كلمه خلق اشاره به آن است كه خلقت، آفریده پروردگار و شاهدى بزرگ بر علم و توجه او به آن است؛ آفریننده عالم و قادر از آفریده خود هیچ گاه غافل و ناتوان نیست.

 

باران، لطف الهى

۱۸( و انزلناه من السماء ماء بقدر فأسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرون ) ؛

و ما از آسمان آب فرو فرستادیم به مقدار معین، سپس آن را در میان پایدار و ساكن كردیم، در حالى كه ما براى از بین بردن آن كاملاً تواناییم.

عرب به آنچه در بالاى سر بوده و سایه افكن باشد، مثل سماء البیت، یعنى سقف خانه، سماء مى گوید.

و ما را از بالاى سر شما (ابرهاى بالاى سر شما) آب (باران، نازل كردیم، آن هم به مقدار معین كه مقتضاى مصلحت و تدبیر تام و شایسته الهى است كه او خالق و مقدر است و هر چیزى را به مقتضاى او اندازه گیرى مى كند، حتى آب نازل از ابرها، نه یك قطره كم و نه یك قطره بیش از آنچه تدبیر و مصلحت اقتضا مى كند و لطف آن كه هر ابرى به مقتضاى ظرفیت خود باران مى بارد و خداوند هم آن آب ها و باران ها را در زمین ساكن و مستقر و در انبارهاى زیرزمینى و ظرفیت هاى زیرین سطح زمین محافظت و ذخیره مى كند، سپس به صورت چشمه سارها و نهرها و چاه ها از منابع آنها، چه از كوه ها و چه از منابع زیرزمینى در زمین هاى هموار ظاهر و جارى مى كند و مایه حیات را در زندگى كره زمین فراهم مى آورد، حال آن كه اگر خداوند مى خواست، مى توانست آن آب ها را به كلى از میان ببرد تا قطره اى نصیب نیازمندان آن نشود.

از نعمت هاى خداوندى، تشكیل ابرها از دریاها و اقیانوس هاست كه با آب هاى شور و تلخ، آب خوش گوار از ابرها مى ریزد و مایه بهره ورى نیازمندان آن آبها از نباتات و جان داران مى گردد. مگر ممكن بود دست بشرى این همه صحراها، دشت ها، سركوه هاى بلند، دره هاى صعب العبور و بیابان هاى گسترده بى كران را سیراب كند. لطف و رحمت خداوندى آب باران را به اندازه اى فرو مى بارد كه نه آن قدر زیاد باشد تا زمین را غرق و بى بهره سازد و نه آن قدر كم كه تشنه كامان در جهان - گیاهان و حیوانات - سیراب نگردند.

نیاز گیاه و حیوان به آب دائمى است و همیشه باران نیست و باز هم لطفى دیگر از خداوند متعال: آب نازل از آسمان در زمین و مخزن هاى زیر زمینى ساكن و نگه مى دارد تا به تدریج نیاز نیازمندان فراهم آید. شگفتا اگر همه قشر زمین از گل هاى رس یا سنگ هاى سخت نفوذناپذیر بود. آب ها در یك جا مى ماند، چه بسا آلوده و موجودات زنده مى شد و حیات از روى كره زمین رخت بر مى بست و اگر همه سطح زمین نفوذناپذیر بود و آب ها را در قعر خود فرو مى برد با گذشت زمان اندكى بعد از قطع باران، همه جا خشك شده و قطره اى آب در دسترس نبود.

سطح رویین زمین نفوذپذیر و قشر زیرین سخت و نفوذناپذیر است. آب ها از سطح زمین به داخل آن نفوذ و در آن جا مهار و ذخیره مى گردد و دیگر بار از راه چشمه ها و چاه ها و قنات ها مورد استفاده واقع مى شود، بى آن كه آلوده گشته بگندد و ناگوارى ها و زحمت ها ایجاد كند، بلكه چه بسا عبور آب هاى آلوده از قشرهاى مختلف نفوذپذیر زمین سبب تصفیه آن ها مى گردد و بشر امروزین هم طریقه تصفیه آب ها را از منابع طبیعى آموخته است. نگه دارى باران ها و آبها تنها در منابع زیرزمینى نیست. چه بسا افراشتگى ها و مرتفعات كوه ها مخزن برف هاى انباشته شده باشد و همه ساله به تدریج آب و نیاز نیازمندان را مرتفع مى سازد و هرچه حرارت هوا بیشتر شود آب بیشتر به دست آمده، به سوى دشت ها و هامون ها سرازیر مى گردد و سرزمین هاى تشنه را سیراب مى كند. اما با تمام الطاف و تفاضیل باز هم خداوند متعال مى فرماید:( و انا على ذهاب به لقادرون ) ؛ یعنى و یقیناً ما مى توانیم تمام این آب ها را از میان برده و مایه حیات كره زمین را هم بر سر آن نیاریم. اعطاى باران، نعمتى است و تداوم آن و تحفظ بر آن، نعمتى دیگر، تا قدردانى موجودات تشنه چگونه باشد.

 

باران و روییدنى ها

۱۹( فأنشأنا لكم به جنات من نخیل و أعناب لكم فواكه كثیرة و منها تأكلون ) ؛

و سپس ما براى شما به وسیله آن آب، باغ هایى از درختان خرما و انگور ایجاد كردیم، باغ هایى كه در آن ها میوه هاى بسیار است و شما از آنها مى خورید.

بلى، با همین آب هاى گواراى جارى از آسمان، چه باغ ها و بهشت هایى از درختان گوناگون، چون نخیل، انگور، زیتون و میوه هاى گوناگون دیگرى براى شما فراهم آوردیم كه مایه بهره برى و بهره بردارى شما واقع گشته و سلامت خود را از آنها تأمین مى كنید. و زندگى و حیات خود را به وسیله آنها فراهم مى آورید.

( فأنشأنا لكم به ) ما با این آب هاى فرو از آسمان این همه نعمت براى شما فراهم آوردیم و به راستى اگر آب ها نبود حیاتى و جنبشى در زمین نبود:( و جعلنا من الماء كل شى ء حى (۵۰) ) چه بهره ها و چه استفاده ها كه انسان ها از نعمت آب مى برند. گذشته از این، همه میوه ها و سرسبزى ها، برگ هاى درختان و چوب هاى آن ها چه قدر مایه بهره برى از لباس ها و فرش ها و نیازمندى هاى بشرى است، حتى همین كاغذ كه با آن، كتاب ها چاپ و نشر مى شود به ویژه كتاب هاى دینى و تفسیرى. از چوب آنها خانه ها ساخته و سقف ها فراهم مى آورند، یا براى سوخت استفاده ها مى برند. از ریشه و برگ ها و تخم ها و میوه ها چه بسیار مواد دارویى تهیه شده و از مازاد آن ها علوفه و غذاى دام ها فراهم مى گردد، اگر آب نبود، چگونه مى شد همه ساختمان ها و بناها را بنیان نهاده و آن ها را به وسیله مواد چسبنده به هم پیوند داد.

یاد آورى نخیل و اعقاب (خرما و انگورها) براى آنان شاید به جهت انس خاطر آنان با این دو میوه بسیار شاداب و پر ماده حیاتى بوده است؛ همان طور نام بردن درخت زیتون هم به واسطه انس ذهن آن مردمان با این روغن بوده كه ره آورد سفرهاى سینا و شام آنان بوده است. خداوند سبحان در آیات مباركه دهم و یازدهم سوره نحل همین موضوع را تذكر فرمود كه:

( هو الذى انزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فیه تسیمون ینبت لكم به الزارع والزیتون و النخیل و الاعناب و من كل الثمرات ان فى ذلك لایه القوم یتفكرون ) ؛

او كسى است كه فرو فرستاد از آسمان براى شما آبى كه مایه آشامیدن شماست و از آن آب ها درختان و گیاهان سبز مى شود كه شما حیوانات خود را به چرا مى برید.

خداوند با آن باران آسمانى براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور مى رویاند و هم چنین از همه میوه ها، یقینا در این امور، نشانه روشنى است براى آنان كه مى اندیشند و تدبیر مى كنند.

گفته شد كه تذكر در خصوص این سه میوه به دلیل انس ذهنى آن مردمان بوده، ولى در حقیقت ویژگى خاصى در این میوه ها هست كه نام برده شده اند. هر كدام مجموعه اى از منافع و خواص باارزش براى سلامتى انسان هاست كه در دانش پزشكى و غذاشناسى به بسیارى از آن ها اشاره شد و بازگویى آن ها به طول مى انجامد.

اطلاع از چگونگى و ارزش خواص و منافع آن ها نیازمند مراجعه به كتاب هاى پزشكى و غذایى است. گذشته از سه میوه نام برده، خداوند متعال باز هم تذكر مى دهد كه چه بسیار میوه ها گوناگون كه در باغ هاى بهشتى هست كه شما از آن ها مى خورید و بهره مى برید. ممكن است معناى:( منها تاكلون ) آن باشید كه از آن ها روزى مى خورید و مى گذرانید؛ یعنى مایه زندگى و گذران شماست.

 

زیتون و روغن آن

۲۰( و شجره تخرج من طور سیناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلین ) ؛

و درختى از طور سینا به وجود مى آید كه روغن و نان خورش براى خورندگان است.

(شجرة) منصوب و عطف بر (جنات) و مفعول( انشأنا لكم ) است؛ یعنى و هم چنین براى شما از باران ها و آب هاى آسمانى درختى را رویانیدیم كه از طور سینا به وجود مى آید كه براى شما روغن مى دهد و مى رویاند؛ میوه اى مى دهد كه روغن از آن مى گیرند. صبغ به كسر صادر و سكون با به معناى خورش و آنچه با نان خورید.

همان طور كه اشاره شد، نام بردن از درخت زیتون شاید به سبب انس ذهنى آن مردم با روغن زیتونى بوده كه ره آورد كاروانیان تجارتى از شام و سینا بوده است. و نیز احتمال دارد مرا از طور سیناء هر كوه پر خیر و بركت و زیبا و پر درخت بوده باشد و دهن هم روغن میوه هاى مختلف آن درختان باشد.

تدبر در خلقت چهار پایان

۲۱( و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقیكم مما فى بطونها و لكم فیها منافع كثیره و منها تأكلون ) ؛

و براى شما در نظر به چهارپایان عبرتى است. مى نوشانیم به شما از شیر و شربتى كه در شكم آن هاست و براى شما در همین چهارپایان چه منافع و بهره هاى زیادى است و از خود آن هم مى خورید.

چه عبرت ها و چه درس هایى كه در خلق چهارپایان نیست. شیر آن حیوانات را مى نوشد، بهره اى شاداب كه در شكم حیوان به وجود مى آید. چه منافع و بهره هاى بسیار كه آن حیوانات برده نمى شود، همچون پشم، مو، كرك، پوست و گوشت آن حیوانات. حتى از فضولات آن نیز استفاده مى كنند و از این امور به راستى مایه عبرت است كه خداوند متعال چگونه با رأفت و رحمت حق خود را تدبیر مى كند.

( و لكم فیها منافع كثیرة و منها تأكلون ) سر تا پاى زندگى ما را منافع حیوانى تشكیل مى دهد، گذشته از بهره هایى كه از چهارپایان به عنوان مركب راهوار و در خشكى هاى زمین برده مى شود؛ همان گونه كه از كشتى ها در دریاها استفاده مى شود.

 

وسایل نقلیه

۲۲( و علیها و على الفلك تحملون ) ؛

و بر آن چهارپایان و نیز بر كشتى ها سوار شده سفرها مى كنید.

تتمیم نعمت هاى آیه قبل و بهره هاى چهارپایان كه عامل حمل و نقل انسان ها در خشكى ها هستند و هم چنین تدبیر امور كشتى ها كه مایه سلامت سفر در دریاهاست. بدین گونه خداوند - تبارك و تعالى - وسیله نقل و انتقال انسان ها را چه در خشكى ها و چه در دریاها فراهم مى آورد.

نیاز انسان ها به سفرهاى زمینى و دریایى بر هر كسى روشن و عنایت خداوندى بر این امر عنایتى بس بزرگ و گران قدر است. همان طور كه مى فرماید:( و حملناهم فى البر والبحر (۵۱) ) . اگر به راستى وزن مخصوص اشیا در تقدیر و مشیت الهى نبود، چگونه بعضى چیزها روى آب مى ایستاد و بعضى فرو مى رفت. بشر با همین قانون، كشتى هاى اقیانوس پیما ساخت و بهره هاى بسیار از سیر و سفر دریاها برد. راه هاى دریایى از جاده هاى خشكى بسیار وسیع تر، آماده تر و كم هزینه تر است و بشر با استفاده از كشتى ها و سفرهاى دریایى نعمت دریاها را دانست و شناخت.

 

رسالت نوحعلیه‌السلام

۲۳( ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه فقال یا قوم أعبدواالله ما لكم من اله غیره افلا تتقون ) ؛

به تحقیق ما نوح را به سوى قومش فرستادیم و او به قوم خود گفت: اى قوم من، یكتا را بپرستید كه جز آن ذات یكتا شما را خدایى نیست، آیا هنوز از او پروا ندارید.

خداوند متعال پس از بیان صفات مؤمنان حقیقى و مژده به آن ها، فطرت الهى و توحیدى انسان را متوجه خلقت عجیب و پیدایش شگفت حیات آنان فرمود، تا آنان را غفلت و خودنگرى بیدار كرده و متوجه نشانه ها و دلایل عظمت بارى در جهان آفرینش شده به خداوند یگانه متعال ایمان آوردند و جز او را نپرستند و توحید خالص در عبادت بارى را از طرق و تعالیم رسالت پیامبران بزرگ فرا گیرند.

خداوند متعال در آیات بعدى، رسالت انبیاى عظام را در طول تاریخ بشر به آنان گوشزد مى كند كه دعوت انبیا همواره به عبادت توحیدى و یگانه پرستى به هم پیوسته براى مردمان بود، اما اسفا كه مردمان فرو رفته در خود جز به فكر و عناد اجابت نكردند و جز به انكار آیات الهى و كفران نعمت هاى او بویژه نعمت رسالت و هدایت، عكس العملى نشان ندادند.

خداوند متعال در این آیه مى فرماید: ما به یقین نوح را به سوى قومش فرستادیم.

سردسته و اولین پیامبر اولوالعزم كه نخستین كتاب شریعت را براى همه مردم جهان آورد، همانا نوحعلیه‌السلام بود كه مردم زمان خود را به توحید و نفى شرك فرا خواند و براى عموم زمان شریعت الهى اولیه را آورد. گویا مردمان تا قبل از نوحعلیه‌السلام شریعت گسترده عمومى نداشته، بلكه واگذاشته به همان فطرت توحیدى خود بودند كه به پیروى از آن شاید به فلاح و صلاح رسند. معلوم مى شود كه روز به روز بر دورى، كفر و دشمنى آنان افزوده گشته، تا نوحعلیه‌السلام به اولین قانون و شریعت الهى مأمور و مرسل گشت.

این كه نوحعلیه‌السلام فرمود: اى قوم من بدان سبب بود كه دل سوزى و رحمت خود را به آنان گوشزد كند تا خداوند یگانه را پرستش و عبادت كنند:( ما لكم من الهى غیره ) هیچ معبودى غیر خداوند نیست و ربى كه مدبر امور عالم و امور شما باشد نیست تا او را به امید خیرش و ترس از غضبش بپرستید.

وقتى رب و مدبرى غیر از خداوند نیست، پس:( افلا تتقون ) باز هم از خداوند نمى ترسید و از عذاب او بیم نمى دارید كه غیر او را مى پرستید؟ استفهام، شماتت و سرزنشى براى آنان كه چرا متوجه نشده و بیدار نمى شوید.

 

غرور و تكبر و عامل گمراهى

۲۴( فقال الملوا الذین كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم یرید أن یتفضل علیكم و لو شاء الله لانزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولین ) ؛

اشراف مغرور و متكبر قوم نوح كه كافر شدند در پاسخ گفتند: این شخص جز بشرى مثل شما نیست، مى خواهد بر شما برترى یابد و اگر خداوند مى خواست هر آینه بر شما ملائكه مى فرستاد، ما این چنین سخنان كه او مى گوید از نیاكان و پدران خود نشنیده ایم.

ملأ بزرگان و اشراف قوم كه غالباً مغرور و متكبر و خود برتربین و خویشتن پرستند خود را اختیار دار توده جاهل مى دانند؛ خواصى كه خیال مى كنند راهبر و عنان گیر عوام جاهل و نادانند. اینان حال خضوع و خشوع به دعوت هاى پیامبران و قوانین الهى ندارند و با تكبر و عناد در مقابل رسالت انبیا به كفر و عناد مى گرایند. این چنین اشرافى كافر در مقام دعوت نوحعلیه‌السلام به مردم عوام مى گفتند: این مرد، بشرى مثل شماست و چنین ادعاهایى را به قصد برترى و سرپرستى شما مى گوید. این كه گفتند: او هم مثل شماست، مى خواستند احساسات توده اجتماعى عوام را از نوح منحرف ساخته و آنان را بر ضد او تحریك كنند و علیه او بشورانند، شاید به این وسیله نوح را از دعوت و رسالتش باز دارند. اینان كه به كفر، تكبر و غرور خود را برتر از دیگران تصور مى كردند، بهانه هایى براى رسالت نوح ایجاد كردند كه شگفتا همین بهانه گیرى ها در طول تاریخ پیامبران و صالحان تكرار شده بود به مفاد جملات آیات شریفه، پنج بهانه و عیب در رسالت نوح برشمردند كه چهار مورد آن ها در این آیه شریفه آمده است: نخست آن كه گفتند:( ما هذا الا بشر مثلكم ) این شخص، انسانى چون شماست، چگونه ادعا مى كند كه با عالم غیب و وحى الهى ارتباط دارد و شما چگونه چنین چیزى را مى پذیرید؟ مگر همه شما چون او نیستید؟ چرا شما چنین ادعا و مزیتى ندارید؟ اگر كمالى و مزیتى در توان و طاقت بشرى است، چرا در میان تمامى آنها فقط یك نفر باید با آن دست یابد، با آن كه در فهم، شعور، ثروت، فقر و سلامتى و بیمارى چون فردى از شماست. چگونه ادعاى رسالت و ریاست بر شما دارد و توقع دارد كه شما پیرو او باشید؟

شگفتا، از انسان هایى كه نبوت و رسالت بشرى پاك و منزه راضى نمى شوند، اما به پرستش سنگ و بت بى شعور روى مى آورند؟

بهانه دوم آن قوم، این بود كه:( یرید ان یتفضل علیكم ) تفضل، برترى جویى است، مى خواهد بر شما تفضل و برترى و ریاست یابد و شاهدش آن كه او فردى چون شماست، اما این چنین با صداى بلند شما را به اطاعت و پیروى از خود فرا مى خواند و مى گوید: همه باید از من پیروى كنید و مراد در عبادت خداى یگانه اطاعت كنید.

سومین بهانه آنان این بود كه:( و لو شاء الله لانزل ملائكة ) چگونه ممكن است بشرى مثل همه افراد بشر به این شرف نائل آید با آن كه همگان برابرند. اگر خداوند مى خواست ما را به دعوت غیبى خود بخواند یكى از فرشتگان مقرب خود را كه شفیعان و واسطه میان انسان ها و خداوندند، بر مى گزیند، نه بشرى كه چون همگى ما نسبت و ارتباطى با او ندارد، گذشته از آن كه اگر ملكى به دعوت انسان ها و هدایت آنها بیابد آنها بهتر دعوت او را پذیرفته و زودتر تصدیقش مى كنند.

چهارمین بهانه هم این بود كه:( ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولین ) ؛ ما چنین دعوتى را از پدران خود هیچ گاه نشنیدیم. اگر چنین دعوتى به حق بود مثلش هم در گذشته تحقق مى یافت، اجداد و نیكان ما چه بسا بهتر و عاقل تر از ما و او بودند، هیچ گاه ما چنین دعوتى را از آنان نشنیده ایم و چنین اتفاقى نیفتاده است و این دعوت ها و سخنان، دروغى بیش نیست.

 

بهانه جویى كافران

۲۵( ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حین ) ؛

او نیست مگر مردى كه جنون دارد با او زمانى درنگ و مدارا كنید (كنایه از آن كه یا بهبود یابد و یا مرگش فرا رسد).

جنة، یعنى جنون، این ادعاهاى نوح و دعوت ها كه ما را به آن مى خواند جز دیوانگى نیست.( به جنة ) ، یعنى در او دیوانگى اى است. یعنى شاید نوعى جنون در نوح باشد. با این كه نوح را شخصى بسیار عاقل و با دانش و مكرمت مى بینیم، اما شاید نوعى جنون ویژه اى در او باشد.

چنان كه جنون، فنون و انواعى دارد. شاید هم نوح به جنون خاصى گرفتار باشد كه چنین ادعا مى كند، پس چه بهتر كه با او مدارا شود و انتظار كشند شاید بهبود یابد و یا مرگش فرا رسد. كلمه:( فتربصوا ) درنگ كنید. را بدان جهت مى گفتند كه مى داشتند او چون جنون دارد، پس بى گناه و معذور است. او را مهلت دهید.

این ها بهانه هایى بود كه اشراف و متكبران كافر در ایمان به رسالت نوح مى آوردند. آنانى كه خضوع و خشوع به حضرت حق متعال و ایمان به او نداشتند و خود را شایسته تر از نوح براى تصدى این رسالت مى دیدند و نعمت ایمان و تسلیم محض به امر الهى چگونه با كفر و طغیان جور مى آید.

این بهانه ها همیشه در طول تاریخ تكرار شده است. همیشه بهانه كافران با پیامبران چنین بوده است كه مگر او بشرى مثل ما نیست، غافل از آن كه هرگز چنین نیست. او بشرى پاك و منزه از آلودگى هاى كفر، عناد، نفاق و رذائل اخلاقى است و گفتا كه همه پیامبران در میان امت هاى خود به همین پاكى و نزاهت شناخته شده بودند و همان امت ها به پاكى و نزاهت شناخته شده آنان اعتراف مى كردند، حتى قبل از دعوت و رسالت آنان. به مجرد اظهار این دعوت و ابلاغ وحى، حسادت و كفر آنان شعله ور شده، پیامبران خود را كذب و سفاهت متهم كرده، منكر آن همه خصال عالى و فضائل اخلاقى را مى شدند به ادعاى آن كه آنان را چه مزیتى است؟

مردمان معمولى را چه آگاهى از فضائل اخلاقى و مزیت هاى معنوى نفوس پیامبران است.

اگر آگاه بودند كه خود اولین پیرو آنها بودند. به همین علت كه جز خداوند متعال كسى از فضائل و لیاقت هاى نفسى پیامبران و امامان معصوم آگاهى ندارد باید انتخاب و انتصاب آن بزرگان فقط از طرف حق متعال بوده باشد، نه با مشورت و انتخاب مردم معمولى و سقیفه سازى، به ویژه مردمى كه همیشه محكوم خواسته هاى ملأ كافر، اشراف و اعیان متكبر و مستكبرند.

گفتند: نوح با ادعاى رسالت مى خواهد بر شما تفضل و برترى جوید. آنان نوح را با علم و حلم و رزانت عقلانى و استوارى سلیقه و عقل دیده بودند. اكنون چنین بهانه مى آورند كه: اگر نوح مى خواست بر آنان فضیلت و برترى یابد عاقل تر از آن بود تا راهى یابد كه بر آنان بزرگى یابد، نه مطرود و منفور آنان چنان گردد كه از او فرار كنند. گفتند: اگر خدا مى خواست رسولى بفرستد، چرا فرشته نفرستاد؟ در حالى كه انبیا باید از جنس بشر و قبل از نبوت در میان مردم و با اجتماعات بزرگ آنان بوده باشند، نه آن كه در صحراها و بیابان ها و عزلت ها باشند كه كسى آن ها را هنگام رسالت نشناسد، بلكه باید با مردم چنان باشند كه قبل از رسالت همه به راست گویى و امانت دارى آنان اعتراف كند. تا زمینه براى پذیرش ادعاى رسالت آنان فراهم گردد. انبیا و معصومان باید خود از جنس بشر و داراى عواطف و احساسات بشرى باشند تا در میان خلایق اسوه و نمونه اعلاى پیروى از دستورها و معارف الهى باشند و مردم نگویند: او كه این قدر خوب است از جنس ملك است و اگر بشر بود چنین نبود، بلكه مثل ما بود. اگر انبیا از جنس ملك و جن بودند، اولاً: غایب از مردم و مایه وحشت و گریز مردم بودند، نه مایه انس و الفت آنان، ثانیاً: هركس ادعا مى كرد كه ملكى یا جنى به عنوان رسالت با او همراه است و این ادعاها به هیچ وجه پذیرفته نمى شد.

گفتند: ما از پدران و نیكان خود چنین چیزى را نشنیده بودیم. بهانه اى كه در طول تاریخ تكرار مى شود كه پدران ما چنین و چنان بودند، ولى هیچ گاه چنین اتفاقى نیفتاده است و این تازه از راه رسیده مى خواهد بر خلاف آنان راه رود، غافل از آنكه تقلید كوركورانه و پیروى جاهلانه فرزندان و نسل ها از نادانى، غفلت، كبر و غرور پدران و نیاكان، امرى نابجا و نابخردانه است كه اینان همان جهل ها و نادانى ها را به ارث مى برند. این جا بود كه نوحعلیه‌السلام در مقابل رفتار آنان فرمود:

 

استمداد از خدا

۲۶( قال رب أنصرنى بما كذبون ) ؛

فرمود: پروردگارا مرا در مقابل تكذیب آنان یارى فرما.

مرا در مقابل این كارشكنى ها و تكذیب هاى ناروا كه حاكم بر جان و گوش ساده لوحان هر اجتماع است یارى فرما. آنان نه تنها نوح را با كلمات خود تكذیب و آزار مى كردند، بلكه با دعوت به ایمان و فضیلت توسط نوح، عداوت، فسق، فجور، كفر و شرك آنان بیشتر مى شد و از نزد او مى گریختند، انگشت در گوش هایشان مى گذاردند و لباس بر سر مى كشیدند، تا كلام او را نشنوند. هم چنان كه خداوند متعال در سوره نوح نیز از قول او مى فرماید:( قال رب انى دعوت قومى لیلاً و نهاراً فلم یزدهم دعائى الا فراراً و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا أصابعهم فى آذانهم وأسشتغشوا ثیابهم وأصروا وأستكبروا أستكباراً ) .

 

تحقق وعده هاى خداوند

۲۷( فاوحینا الیه ان اصنع الفلك باعیننا و وحینا فاذا جاء امرنا و فار التنور فاسلك فیها من كل زوجین اثنین و اهلك الا من سبق علیه القول منهم ولا تخاطبنى فى الذین ظلموا انهم مغرقون ) ؛

پس ما به او وحى فرستادیم كه زیر نظر و دستور و راهنمایى ما كشتى را بساز و آن هنگام كه فرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد، پس در آن كشتى سوار شو و از هر جاندارى نر و ماده اى را همراه خود ببر و اهل خودت را هم سوار كن، مگر آنان كه فرمان ما به فلاكتش رسیده و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستم كاران با من سخنى مگو كه البته همه آن ها باید غرق شوند.

فا در( فأوحینا ) براى نتیجه و عطف است كه آن همه آزار قوم سب شد قوم نوحعلیه‌السلام از خداوند متعال براى آنان طلب عذاب و پاداش بد كند؛ همان گونه كه فرمود: پروردگار من، مرا در مقابل تكذیب و رفتار آنان یارى فرما. خداوند متعال نیز طوفان بزرگ را مقدر و عملى ساخت و به نوح امر كرد كشتى را در برابر چشمان ما و به وحى ما بساز. در برابر دیدگان خداوند ساختن، یعنى تحت مراقبت و محافظت خداوند و ساختن به وحى او عمل به تعالیم و دستورهاى خداوندى بود كه به تدریج مى رسید:( فأوحینا الیه ) ، وحى یعنى آگاه نمودن پنهان و بى خبر از مردم. دستور ساختن كشتى آن هم به وحى و دستورى كه حضرت حق متعال براى چگونگى ساختن او مى دهد و باید هم چنین باشد؛ زیرا نوح ابعاد عظمت طوفان آینده را نمى دانست كه چگونه و چه اندازه است تا كشتى مناسب آن را بسازد. آن هم كشتى اى كه جمعیت همراه نوح را در خود جا داده و از هر حیوانى نیز در آن نر و ماده اى در آن باشد، با آذوقه بسیار زیادى كه پاسخ گوى مسافران كشتى باشد تا هنگام آرامش طوفان و پایین رفتن آب و فرود آمدن كشتى بر خشكى، به ویژه كه مطابق بعضى روایات شش ماه تمام از آغاز ماه رجب تا پایان ذى الحجه و به روایتى از دهم رجب تا تا نقاط مختلف دنیا را در مى نوردید.

( فاذا جاء امرنا وفار التنور ) امر ما آمد، یعنى آثار و نشانه هاى قطعى آن آشكار گشت و مراد از امر ما یعنى عذاب، به قرینه آیه شریفه( لا عاصم الیوم من امر الله (۵۲) ) ؛ امروز دیگر هیچ نگه دارى از امر و عذاب الهى نیست. و آن امر و عذاب، حكم قطعى و قضاى حتمى او بود كه در حق قوم نوح مقرر شد و آن، غرق شدن و هلاكت همگى آنان بود كه در كشتى با او نبودند.

( و فار التنور ) ظهور كلمه در همان تنور آتش است. فوران آب از تنورى كه محل آتش است و به جاى شعله هاى آتش آب به بالا مى جهد چیزى شگفت و خود نشانه بلایى بزرگ است. گرچه در معناى فوران تنور، تفسیرهاى دیگرى نیز آمده است، مانند طلوع فجر، بعضى گفته اند به معناى استعاره اى از گرمى تنور مثل آتش جنگ و برخى معتقدند: تنور جایى پایین در ته كشتى بوده كه آب هاى اضافى كشتى بدان جا مى رفت. در هر حال، خداوند متعال فوران تنور را براى نوحعلیه‌السلام علامت طوفان قرار داد.

و سپس فرمود:( فاسلك فیها من كل زوجین اثنین ) چون كلمه كل به تنوین و بدون اضافه به بعد خوانده شده و بدین حالت بدون تقدیر مضاف الیه اى براى آن معنا ندارد، باید مضاف الیه را در تقدیر گرفت كه( من كل زوجین اثنین ) ؛ از هر نوعى نر و ماده اى داخل كشتى گردان. و:( و اهلك الا من سبق علیه القول منهم ) هم چنین خانواده و كسانت را نیز داخل كشتى ببر آن اهلى كه ایمان به نوح آورده بودند. همه كسانى كه با نوح در كشتى بودند مؤمن و بدو بوده و هر آن كه از او بازماند و سوار نشد كافر بود. اهل نوح مردمى بودند كه در طول سال ها ایمان كامل و صادق به نوح و زن هاى آنان و فرزندها و زوجه نوح غیر از آن كه غرق گشت و باقى همراهان.

( الا من سبق علیه القول منهم ) اهلت را سوار كن، مگر آنان كه پیش از این سخن از عذاب سخت آنان و غرق شدنشان رفته است؛ از جمله یكى از همسران و پسر او، كه كافر بودند.

خداوند متعال مى فرماید:( ضرب الله مثلاً للذین كفروا أمرأت نوح و أمرأت لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئاً و قیل أدخلا النار مع الداخلین (۵۳) ) ؛ خداوند متعال مثلى براى آنان كه كافر شدند زده است. آن مثل همسر نوح و همسر لوط است كه تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خیانت كردند و ارتباط و همسرى آنها با این دو پیامبر بزرگ سودى به حالشان در برابر عذاب خداوند نداشت و به آنان گفته شد كه شما هم وارد آتش شوید با كسانى كه وارد مى شوند.

باید توجه داشت، خیانت آنان اطاعت نكردن از پیامبران بزرگ الهى و ایمان نداشتن و قهراً همكارى با كافران بوده است، نه خیانت آلودگى و بدعفتى كه پیامبر اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم صریحاً فرمود:

ما بغت امرأة نبى قط؛

همسر هیچ پیامبرى هرگز آلوده عمل بغى، یعنى منافى عفت نشد (كه این كار هرگز شأن پیامبران نباشد).

فرد دیگرى كه از اهل نوح در طوفان غرق شد، پسر این زن و نوح به نام كنعان بود كه به تصریح آیات گوناگون از سوار شدن به كشتى امتناع ورزید و غرق شد و قضاى حتمى الهى:( الا من سبق علیه القول ) درباره او جریان یافت. در این جا على براى ضرر و بلا و هلاكت است؛ یعنى تقدیر و قضا بر ضرر و هلاكت آنان تثبیت شد.

عبارت:( ولا تخاطبنى فى الذین ظلموا انهم مغرقون ) نهیبى صریح و دستورى اكید از حضرت حق متعال به نوح است.

با نهى شدید او را شفاعت و وساطت درباره آنان كه ظلم كردند و كافر شدند و خداوند متعال هم علت این نهى شدید او را تعطیل فرموده كه:( انهم مغرقون ) . آنان مشمول غضب من شده اند و عذاب از آنان باز نمى گردد. درباره آنان با من خطاب و گفت و گو مكن، چه رسد به وساطت.

 

سپاسگذارى خدا

۲۸( فاذا أستویت انت و من معك على الفلك فقل الحمدلله الذى نجانا من القوم الظالمین ) ؛

پس از آن كه تو و همراهانت به كشتى سوار شدید، بگو: ستایش خداوند را كه ما را از گروه ستم كاران رهایى بخشید.

عبارت: آن هنگام كه تو و همراهانت در كشتى جاى گرفتید بشارتى است از خداوند به نوحعلیه‌السلام و پیروانش به نجات از غرق شدن و طوفان و آزار قوم ستم گر و هم چنین بیانى استوار بر حتمیت هلاكت كفار و غرق شدن آنان و نجات نوح و همراهان و بدین نعمت شایسته، نجات از قوم كافران و غرق و طوفان خداوند متعال به نوح امر مى كند كه بگو: حمد و سپاس خداوندى را كه مسافران كشتى را از قوم ستم رهانید. در آیه بعد هم دستور مى دهد كه خداوند بخواه: فرود آمدنت را مبارك گرداند.

خطاب به نوح فرمود: چون سوار شدى بگو سپاس خداوند را كه ما را از گروه ستم گر نجات داد و در آیه بعد باز هم به نوح دستور داد. بگو: پروردگارا، ما را به بهترین منزلى فرودآور. دعاى نوح را دعاى همه مسافران دانسته اند و ذكرى از دعاى همراهان منزلى فرود آور. دعاى نوح را دعاى همه مسافران دانسته اند و ذكرى از دعاى همراهان نیامده است؛ چون تمام ارزش آن مجموعه مسافران دانسته اند و ذكرى از دعاى همراهان نیامده است؛ چون تمام ارزش آن مجموعه مسافران به پیغمبر خداست و دعاى او دعاى مستجاب همه قوم است. مگر مرتبه عالى سخن گفتن با خداوند نصیب هر كسى جز پیامبر او مى شود؟

شگفتا، كه قرآن از غرق و هلاك آن قوم خبرى نمى دهد، بلكه به امر و فرمان خود:( انهم مغرقون ) اكتفا كرد؛ چرا كه فرمان و حكم خداوند متعال را مانعى نیست و آنان چنان هلاك گشتند كه اثرى و خبرى از ایشان باقى نماند كه قابل گفتن باشد تا خلایق بدانند كافران و هلاك آنان نزد خداوند امرى ناچیزتر از آن است كه گفته اند.

این جاست كه به یاد فصیح ترین آیه شریفه قرآنى مى افتیم كه خداوند متعال در آیه چهل و چهارم سوره هود مى فرماید:( و قیل یا ارض ابلعى ماءك و یا سماء اقلعى و غیض لماء و قضى الامر و استوت على الجودى و قیل بعد للقوم الظالمین ) .

طوفان مهیب برخاست و موج هایى چون كوه ها در جنب و جوش افتاد و امت گنه كار و سركش به دست هلاك و فراموشى سپرده شدند. از جانب مقامى بزرگ گفته شد: اى زمین، آب خود را فرو بر و اى آسمان، باران خود را بازگیر. آب فرو رفت و فرمان به انجام رسید و كشتى به سلامت بر جودى قرار گرفت و گفته شد كه دورى و نابودى باد گروه ستمكاران را. آرى، این عذاب غضب وحشتناك همه ستمكاران و كافران را نابود كرد و تو گویى آبى از آبى تكان نخورد.

 

طلب جایگاه خیر و بركت

۲۹( و قل رب انزلى منزلاً مباركاً و انت خیر المنزلین ) ؛

و نیز بگو: پروردگار من مرا به منزلگاه مبارك فرود آر و تو بهترین فرودآورندگانى.

آنگاه كه سوار شدى از خداوند منزل و فرود آمدنى مبارك را طلب كن كه او بهترین فرودآورندگان است و آن كه شما را از كافران و ستمگران و از غرق و طوفان نجات بخشید، بعد از فرود آمدن شما را به هزار مشكل و دردسر مبتلا نمى كند، بلكه شما را به منزلى مبارك و پر خیر و بركت چنان فرود آرد كه همه آنچه به سبب طوفان و غرق از دست رفته دوباره فراهم آید.

در آیه پیشین، خداوند متعال به نوح دستور داد كه: سپاس و حمد خداوند را به جاى آر كه تو را از شر قومت نجات بخشید و اكنون دستورى مى دهد كه باز هم هزاران خطر مرگبار در كمین است. برخورد كشتى با این بار و مسافر بر ستیغ كوه ها و سخره هاى تند و تیزى كه ممكن است سبب شكافتن كشتى شود یا نشست كشتى در بلندى كوه هایى كه سبب واژگونى و خرد شدن آن و هلاك و تباهى محموله آن گردد، این است كه خداوند متعال به نوح مى فرماید: براى پایان كار و فرود سالم نیز دعا كن.

در من لایحضره الفقیه آمده است كه پیامبر اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به علىعلیه‌السلام فرمود:

یا على اذا نزلت منزلا فقل: اللهم انزلنى منزلا مباركاً خیر المنزلین ترزق خیره و یدفع عنك شره (۵۴) ؛

اى على، هرگاه در منزلى نازل شدى پس بگو: خداوندا، مرا به منزلى مبارك منزل فرما و تو بهترین نازل كنندگانى. خیر آن منزل روزى تو مى گردد و شر آن از تو دور مى گردد.

هم چنین در كتاب خصال امیرمومنانعلیه‌السلام اصحابش را به چهار صد چیز كه صالح و شایسته شخص مسلمان در دین و دنیایش است توصیه كرده است: و اذا نزلتم منزلاً فقولوا: اللهم انزلنا منزلاً مباركاً و انت خیر المنزلین؛ چون به منزلى فرود آمدید بگویید: خداوندا، ما را نازل فرما به منزلى مبارك و تو بهترین نازل كنندگانى(۵۵) .

 

نشانه هاى خدا در طوفان نوحعلیه‌السلام

۳۰( ان فى ذلك لایات و ان كنا لمبتلین ) ؛

همانا در این قضیه نشانه هاست و ما حتما از آزمایش كنندگانیم.

داستان طوفان و غرق شدن قوم نوح را همه مردم قرن هاى گذشته مى دانستند و این به راستى آیه و نشانه اى و عظمت یارى و حقانیت دعوت انبیا و شگفتى عذاب الهى بود و این جریان، یعنى امتحان خلائق توسط حضرت حق همیشه بوده و هست.

ان در جمله( ان كنا ) مخففه از ان ثقیله است به گواهى آمدن لام تاكید در خبر آن و معنا چنین است كه ما حتماً و تحقیقاً امتحان كننده ایم.

گزیده اى از داستان حضرت نوح و طوفان

از خصوصیات حضرت نوحعلیه‌السلام شكرگزارى دائمى او بود كه در سوره اسراء بدان اشاره شده است:( انه كان عبدا شكورا ) در تفاسیر آمده كه هرگاه جامه اى مى پوشید یا غذایى مى خورد یا آبى مى آشامید خدا را شكر مى كرد و الحمدالله مى گفت و در بعضى تفاسیر نیز آمده كه در آغاز بسم الله و در انتها و الحمدالله مى گفت.

عمر طولانى نوحعلیه‌السلام در ادبیات عرب و فارسى ضرب المثل شده است. در بحارالانوار آمده است: ارباب سیر در عمر نوحعلیه‌السلام اختلاف دارند. یعقوبى همان ۹۵۰ سال را ذكر كرده كه قرآن مى فرماید:( و قلبت الف سنه الف الا خمسین عاما ) .

پس درنگ فرمود در آن قوم هزار سال مگر پنجاه سال و عمر او همان مدتى بود كه در میان قوم خود توقف داشت. جمعى دیگر هزار سال گفته اند. یك دیدگاه ۱۴۵۰ سال و قولى دیگر ۱۴۷۰سال و قول آخر ۲۳۰۰ سال است. در یك خبر آمده كه چون نوح به رسالت مبعوث گشت ۸۵۰ سال داشت. ۹۵۰ سال هم در میان قوم به تصریح قرآن كریم توقف و هدایت مى نمود. پس از فرود از كشتى ۵۰۰ سال دیگر زنده بود كه در مجموع ۲۳۰۰ سال مى شود. ۲۰۰ سال هم دست به كار ساختن كشتى بود.

عده اى، طولانى بودن عمر نوح را معجزه اى براى او دانسته اند دندان او هیچ نیفتاد و چنین عمرى و سلامتى هیچ تعجبى ندارد.

پیرى، فرسودگى است و نافرسوده شدن عمر و طولانى شدن آن به قدرت قاهره خداى تعالى است و این معجزه هم مثل هزاران دیگر است كه در مورد مردان الهى و پیامبران و اولیاى خدا محقق شده است.

در مورد اندازه كشتى هم اختلاف نظر هست؛ بعضى گفته اند طول آن ۱۲۰۰ ذراع، و عرضش ۸۰۰ ذراع و ارتفاع آن هشتاد ذرع بوده است. هر دو نوع ذراع یك ذرع یا یك متر است. برخى گفته اند طول آن ۷۰۰ ذراع، عرض آن ۵۰۰ ذارع و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود قول سوم: نیز این است كه ۳۰۰ ذراع طول، هشتاد ذراع عرض و سى ذراع ارتفاع داشت.

ابن عباس گفته است: كشتى سه طبقه داشت: طبقه زیرین ویژه وحوش و جانوران، طبقه وسط مخصوص چهارپایان و بالایى براى مردم، نوحعلیه‌السلام موارد خوراكى و لوازم را برداشت و در طبقه بالا جاى داد. این ها دیدگاه هایى است كه باید صحت آن را معصوم تایید كند.

آیا طوفان همه گیر بود؟ عده اى مى گویند: طوفان زمان نوح مخصوص یك نقطه یا بخشى از كره زمین بود كه نوح و قومش در آن سكوت داشتند و آن جا سرزمین عراق و نواحى كوفه بوده است. اما بعید نیست كه از مجموع آیات و روایاتى كه در این باره رسیده به ضمیمه شواهد دیگر بتوان نتیجه گرفت كه طوفان زمان نوح، همگانى و عمومى بوده است؛ زیرا نوحعلیه‌السلام از پیامبرانى است كه بر همه كرده زمین مبعوث گشت و عمومیت دعوت بهترین شاهد بر فراگیرى عذاب است؛ یعنى هر كه كافر بوده به واسطه طوفان هلاك شده و دیارى باقى نمانده است؛ زیرا نوحعلیه‌السلام در نفرین خود بر مردم چنین از خداوند طلب عذاب مى كند:( رب لاتذر على الارض من الكافرین دیاراً ) پروردگارا، از كافران روى زمین دیار باقى مگذار. و باز هم پسر را نصیحت كرد كه: امروز از فرمان عذاب الهى هیچ گونه حافظ و نگهبانى نیست جز آن كس را كه خداوند رحم كند. همچنین هنگام نزول عذاب، خداوند دستور مى دهد كه از هر حیوانى یك جفت در كشتى جاى ده و با خود بردار. این دستور، شاهدى است بر حفظ نسل حیوانات در روى كرده زمین و بلا غرق همه اهل زمین بوده است و شاید دنیاى مسكونى كره زمین آن روزگاران شده است.

صدوق رحمه الله در علل الشرایع روایتى نقل كرده كه: چهل سال قبل از طوفان، نسل آنان مقطع گشت؛ به طورى كه در این چهل سال طفلى به وجود نیامد و در هنگام طوفان طفلى نابالغ غرق نشد.

 

جایگزین كردن خوبان به جاى بدها

۳۱( ثم أنشأنا من بعدهم قرناً آخرین ) ؛

و سپس قوم دیگرى را بعد از هلاك قوم نوح ایجاد و خلق كردیم.

مراد از قرن، مردم یك عصر است. عجبا، كه باز هم تاریخ تكرار مى گردد و باز هم خلقى جدید و انشایى نو به جمعى دیگر از مردمان بعد از زوال و هلاكت كافران از قوم نوح پدید مى آید.

خلق و خوى انسان هاى محجوب، خودخواه و متكبر همیشه سرپیچى از حق و حقیقت و خضوع نكردن در حضور پیامبران الهى است. فطرت خداپسندانه و خداپرستانه آنها همیشه سركوب خواهش هاى نفسى و هواهاى گوناگون شیطانى است و به همین جهت هم تاریخ مرتب تكرار مى گردد.