رسولان الهى هدایت گران مردم
۳۲(
فارسلنا فیهم ان اعبدوا الله مالكم من اله غیره افلا تتقون
)
؛
و سپس فرستادیم در آنان باز رسولى از جنس خود آنان كه خداوند یگانه را عبادت كنید، چه غیر او معبودى ندارید، آیا باز هم نمى خواهید خدا ترس شوید.
و باز هم ما براى نجات و هدایت گروه ها و مردمان جمع آمده بعد از طوفان از جنس خود آنان دیگر بار رسول و پیام آور فرستادیم كه خداوند یگانه را پرستش كنید.
باز هم از كفر، شرك و بت پرستى بپرهیزید كه خدایى غیر از خداوند یگانه براى همه خلایق نیست. آیا باز هم خداوند پروا ندارید؟ كنایه از آن كه طوفان و غرق شدن و عذاب را به دست فراموشى سپردید و فریفته زندگى روزمره این جهانى شدید.
شبهه افكنى دنیا طلبان علیه رهبران الهى
۳۳(
و قال الملا من قومه الذین كفروا و كذبوا بلقاء الاخره و اترفناهم فى الحیاه الدنیا ما هذا الا بشر مثلكم یاكل مما تاكلون منه و یشرب مما تشربون
)
؛
اشراف قوم آن رسول آن هایى كه كافر بودند و دیدار آخرت را تكذیب مى كردند و ما در زندگى دنیایى بهره مندشان كرده بودیم، به مردم گفتند: این شخص، نیست، مگر بشرى مثل شما. مى خورد از آنچه شما مى خورید و مى آشامید از آنچه شما مى آشامید.
و باز هم اشراف خودخواه خودپسند و خاصان اجتماعى فرو رفته در دنیا و دنیاپسندى و فریفته زندگى مادى و باز هم نظر دادن براى مردم نادان و شوراندن آنان را علیه پیامبر الهى.
چرا این چنین اشراف و ملا خود خواه خودپسند همیشه چنین اند و چرا در برابر فرمان و وحى الهى و رسالت انبیاى عظام خضوع و خشوع ندارند. قرآن كریم برجسته ترین صفات زیان بار و مهلك آنان را در كارشكنى رسالت پیامبرشان چنین بیان مى دارد كه آن ملا سه صفت داشتند كه زیر بار رسالت پیامبر نمى رفتند و چه قدر این واقعه در تاریخ تكرار مى شود: نخست، آن كه كافر بودند و دل بسته پرستش غیر خداوند از بت و اصنام؛ دوم، این كه قیامت و لقاى آخرت را انكار مى كردند؛ سوم، فریفتگى به نعمت ها و ثروت و مال دنیا. كفر به مبدأ و معاد سببى است كه آدمى چنان فریفته دنیا شود كه از هر چه غیر دنیا ببرد و به حساب و كتاب و معاد و مسئولیت عالم آخرت توجه نكند و به همین جهت، آن ها را انكار مى كنند و به فرو رفتن در انكار خداوند و معاد فریفتگى آنان به دنیا و زخارف و زر و زیور آن روز به روز پربارتر شود و هر چه دنیاى آنان پربارتر شود دل بستگى و فرورفتگى آنان بیشتر شود، تا آن جا كه كارشان گاه به انكار توحید خداوند و گاه به انكار معاد و حساب و كتاب و گاه به مقابله و جبهه گیرى در مقابل پیامبران و انكار دعوت آنان بكشد و همه این كارشكنى ها از آن قوم براى آن بود كه تواضع و ایمان آنان به رسالت پیامبرشان آنان را از دنیا پرستى و افسار گسیختگى و پیروى هوا و هوس ها باز مى داشت، آنان از راه تكبر و خود برتربینى عوام و توده نادان را خطاب مى كردند كه این مدعى رسالت و نبوت انسانى چون شماست:(
ما هذا الا بشر
)
از آنچه مى خورید و مى نوشید، مى خورد و مى نوشد:(
یاكل مما تاكلون منه و یشرب مما تشربون
)
دیگر چه برترى بر شما دارد تا به رسالت و پیغمبرى براى شما بیاید و شما چه كم از او دارید تا رسول نباشید. مثل آن كه همه فضیلت ها و كمالات انسانى را در خوردن و آشامیدن حیوان گونه مى دیدند و سعادتى جز این تصور نمى كردند كه چون حیوانات بخورند و بیاشامند و در كامجویى ها و لذت ها یله و رها باشند. قرآن كریم هم درباره اینان مى فرماید:(
اولئك كالانعام
)
؛ و اینان چون چهارپایانند. هم چنین مى فرماید:(
والذین كفروا یتمتعون و یاكلون كما تاكل الانعام
)
؛ آنان كه كافر شدند، خرسند و سرگرم لذت برى اند و چون چهارپایان مى خورند.
انكار مقام رهبران الهى!
۳۴(
و لئن اطعتم بشراً مثلكم انكم اذاً لخاسرون
)
؛
و اگر شما از بشرى چون خودتان پیروى و اطاعت كنید بسیار زیان كار و نالایقند.
مگر نه اینكه او بشرى مثل شماست. شما عاقلانید، او چه برترى و فضیلتى بر شما دارد ناشایسته رسالت، نبوت و سرپرستى شما گردد؟ و باز هم همان بهانه اى كه قوم نوح را بر او گرفتند كه او مى خواهد بر شما برترى وتفضل جوید و به راستى اگر شما عاقلان، از او كه بشرى چون شماست پیروى كنید زیان كارید. اطاعت او مایه خسران شما و به هدر رفتن زندگى سعادت مندانه شماست، چون زندگى غیر از این زندگى در میان نیست و در این زندگى هم جز خورد و خواب و آزاد ویله زیستن، سعادتى نیست و با اطاعت از این مرد كه فضیلتى بر شما ندارد چه آزادى ها و چه لذت ها را از دست داده خسران و زیان زده مى گردید.
یادآورى روز رستاخیز
۳۵(
أیعدكم انكم اذا متم و كنتم تراباً و عظاماً انكم مخرجون
)
؛
آیا این شما را وعده و نوید مى دهد: آن هنگام كه مردید و خاك و استخوان شدید دیگر بار از زمین سر بر مى آورید؟
پرسش در(
أیعدكم
)
استفهام انكارى است؛ یعنى آیا چنین چیزى را باور مى كنید كه اگر مردید و استخوان پوسیده و خاك بیهوده گشتید، دگرباره سر از خاك برداشته براى حساب و كتاب و جزا و پاداش حاضر مى گردید؟ آیا چنین چیزى را باور دارید كه چیزى رفته و نابود گشته دوباره در جلو چشمشان شما باز آید؟ هیهات.
باور به آیات الهى
۳۶(
هیهات هیهات لما توعدون
)
؛
۳۷(
ان هى الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین
)
؛
هیچ گاه، هیچ گاه تحقق نپذیرد آنچه شما را وعده مى دهد.
زندگى جز این زندگى دنیایى نیست، مى میریم و زنده مى شویم و ما هرگز از خاك برانگیخته نخواهیم شد.
هیهات، یعنى هرگز هرگز، هیچ گاه چنین نشود، كلمه اى جهت استبداد و دور كردن مطلبى است و تكرار آن شدت مبالغه در ناباورى را مى رساند كه به هیچ وجه چنین چیزى شدنى نیست، مگر تاكنون چنین چیزى را دیده اید؟ حیات و زندگى ما جز همین حیات و زندگى حاضر نیست؛ مى میریم، زنده مى شویم. گروهى مى میرند و گروهى دیگر به دنیا مى آیند. زندگى همین زاد و ولدها و مردن هاست و چیزى غیر از این نیست.(
و ما نحن بمبعوثین
)
جمله اسمیه آمده براى تأكید كه البته ما برانگیخته شدنى نیستیم و براى زندگى دیگرى غیر از این زندگى دنیایى زنده نخواهیم شد.
انكار رسالت انبیا
۳۸(
ان هو الا رجل أفترى على الله كذباً و ما نحن له بمؤمنین
)
او نیست جز مردى كه دروغى را به خدا افترا زده و ما هرگز به او ایمان نخواهیم آورد.
بعد از این همه افتراها و كارشكنى ها، آخرین بار هم نسبت كذب و افترا نسبت به پیامبر خدا زدند كه او مردى دروغ گوست كه بر خداوند افترا بسته و خداوند هم او را نفرستاده است؛ زیرا گاه ادعاى توحید مى كند كه براى شما خدایى جز خداى واحد یگانه خالق آسمان ها و زمین نیست و گاه مى گوید:(
انكم اذا متم و كنتم تراباً و عظاماً انكم مخرجون
)
؛ به درستى كه شما چون مردید و خاك و استخوان پوسیده گشتید دوباره از قبرها خارج خواهید شد. و این رسول دروغ مى گوید كه گاه ادعاى توحید و یگانگى خداوند مى كند و گاه هم وعده بعثت و رستاخیز مى دهد.
(
و ما نحن له بمؤمنین
)
خودشان را كه از بزرگان و اشراف مى دانستند، همراه با عوام مردمشان ذكر كردند و همه را شركت دادند تا همه یك صدا بوده و خود تنها نباشند و عامه مردم نیز آنان را متهم به تك روى و خودرایى نكنند.
استمداد از خدا در مقابل منكران
۳۹(
قال رب أنصرنى بما كذبون
)
؛
آن رسول گفت: پروردگارا، مرا بر این قوم در برابر تكذیب هاى آنان یارى فرما.
آن رسول گرامى و فرستاده حق، درازى با قوم كافر و بت پرست خود زحمت ها كشید، شاید آنان هدایت یافته، براى توحید و عبادت و تقواى الهى، شایستگى بیابند، اما آن همه زحمت ها روز به روز بر كفر و عناد و كار شكنى آنان افزود. هرچه توانستند گفتند و هر تهمتى خواستند زدند. این هنگام آن رسول گرامى روزنه ها براى هدایت آنان بسته دید، عرض كرد: بارالها، تو مرا در مقابل تكذیب ها و تهمت هاى اینان یارى فرما.
وعده الهى براى عذاب دشمنان
۴۰(
قال عما قلیل لیصبحن نادمین)؛
)
خداوند فرمود: آن ها به زودى از كار خود سخت پشیمان خواهند شد.
در استجابت دعاى آن رسول، خداوند متعال فرمود:
سوگند كه اینان به همین زودى و با گذشت زمان كمى سخت پشیمان خواهند شد. لام در(
لیصبحن
)
جواب سوگند مقدر و نون تأكید ثقیله هر دو تأكیدى سخت است كه سوگند اینان حتماً و قطعاً به زودى با فرا رسیدن عذاب سر تا پاى آنان را پشیمانى ندامت دنیا و آخرت فرا خواهند گرفت.
عذاب خداوند
۴۱(
فأخذتهم الصیحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعداً للقوم الظالمین
)
؛
و سپس سرانجام صحیه عذاب، آنان را به حق فرا گرفت و ما آنها را همچون خاشاك بیابان ها قرار دادیم و قوم ستمگر از رحمت خداوندى دور باشند.
گاه عذاب و انتقام الهى فرا رسید و آنان صیحه اى كه به راستى شایسته آنان و مستحق آن بودند فرا گرفت؛ آن چنان صیحه و عذابى كه آنان را به گونه اى سوخت و سیاه كرد كه گویى خاك و خاشاك هایى بى قیمت و بى ارزش با كف هاى آب ها به نیستى و نابودى رفتند و به راستى دورى و نابودى باد بر گروه ستم كاران:(
فبعداً للقوم الظالمین
)
. وعده عذاب آنان كه خداوند به پیامبرش داده بود به انجام رسید و آنان به فنا و هلاك رفتند و خداوند فرمود: دورى و نابودى بر آنان باد.
غثاء خاشاك و خاك و شاهدى است كه شدت عذاب الهى بر قوم هودعلیهالسلام
چنان بود كه همه جا را كوبیده و ویران كرد و اجساد بى جان آنان را به خاك و خاشاك تبدیل كرد كه نه قیمتى دارد و نه بقایى.
به باور عده اى، چون صیحه عذاب قوم ثمود، امت صالح پیغمبر بود، مراد از این رسول، صالحعلیهالسلام
بوده است.
به مقتضات آیات شریفه قرآنى به ویژه در سوره هودعلیهالسلام
رسول بعد از نوح، هود بود كه قوم او عاد بود و آنان هم به تقاضاى هود عذاب آنان با صیحه عذابى محو و نابود شدند. به شهادت قرآن كریم، عذاب هر دو قوم به صیحه بوده و خداوند متعال در آیه سیزدهم سوره فصلت مى فرماید:
(
فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود
)
؛
اى رسول گرامى، اینان روى گرداندند آنان را بگو كه: شما را مى ترسانم از صاعقه و عذابى مثل صاعقه عاد و ثمود.
صاعقه هر عذاب وحشتناكى است كه با صداى مهیبى حادث شود و مایه هلاكت و ویرانى شدید گردد، چه صاعقه آتشین آسمانى و چه عذابى دردناك از طوفان هاى شدیدى كه درخت تناور و تنومند را از ریشه و بن بركنده، انسان ها را به شدت از زمین برداشته و به زمین بكوبد. شاهد بر آن كه مراد از صاعقه، بلاها و عذاب هاى وحشتناك بوده كه گاه از آتش و جرقه و الكتریسته و گاه از بادهاى بنیان كن و ویران گر به وجود آمده، آیه شریفه پانزدهم و شانزدهم از سوره فصلت است كه مى فرماید:
(
فاما عاد فأستكبروا فى الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوة او لم یروا ان الله الذى خلقهم هو اشهد منهم قوة و كانوا بآیاتنا یجحدون فأرسلنا علیهم ریحاً صرصراً فى ایام نحسات لنذیقهم عذاب الخزى فى الحیاة الدنیا و لعذاب الاخرة أخزى و هم لا ینصرون
)
؛
و اما قوم عاد در زمین به ناحق استكبار ورزیدند و گفتند: چه كسى از ما نیرومندتر است. آیا آن ها نمى دیدند و نمى دانستند خداوندى كه آن ها را آفریده از آنان قوى تر است و آن ها به سبب همین پندار، پیوسته آیات ما را انكار مى كردند. سرانجام تند بادى شدید و هول انگیز سخت و سرد در روزهایى نحس و شوم بر آنها فرستادیم تا عذاب خوار كننده را در این زندگى دنیا به آن ها بچشانیم و یقیناً عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر و از هیچ كس و هیچ سویى یارى نمى یابند. صریح دو آیه فوق آن است كه قوم عاد نیز مثل قوم ثمود به صاعقه و عذاب الهى نابود گشته اند و مراد از آن صاعقه، باد مرمرى بوده كه در روزهاى شوم و نحس بر آنان وزید و آنان را نابود كرد.
سقوط و ظهور جوامع
۴۲(
ثم أنشأنا من بعدهم قرناً آخرین
)
؛
سپس اقوام دیگرى را بعد از آنان پدید آوردیم.
باز هم داستان اقوام و پیامبران دیگر و باز هم همان قلت مؤمنان و كثرت كافران و ستم گران و سختى ها و خون دل خوردن پیامبران معصوم و مظلوم خداوندى و استهزا و اهانت و پافشارى كافران در كفر و عناد و استهزا و عذاب الهى و اجل همراه با تهدید و تحدید هر كدام از آن اقوام گوناگون. اقوام پیامبران بعد از هود و صالح چون قوم ابراهیم و لوط و شعیب و فرعونیان در وقت مقرر از جانب خداوندى آنان را دریافت، نه لحظه اى پیش از استحقاق و نه مدتى بعد از استحقاق و این قانون الهى است كه:
زندگى و مرگ یك جامعه
۴۳(
ما تسبق من امة اجلها و ما یستأخرون
)
؛
اجل و مهلت هیچ قومى نه بر استحقاق آنان پیشى مى گیرد و نه از آنان به تأخیر مى افتد.
عذاب و هلاكت و موعد و میعاد مرگ و هلاك هیچ گروهى نه قبل از موعد طغیان در كفر و عناد آنان تحقق مى پذیرد و نه بعد از استحقاق آنان به عذاب سخت الهى تأخیر مى افتد. با لبریز شدن كفر و عناد آنان، دیگر امیدى به هدایت آنان نیست و بقاى آنان هم جز عناد و كفر چیزى در پى نمى آورد.
عبرت از عذاب الهى
۴۴(
ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه فأتبعنا بعضهم بعضاً و جعلناهم أحادیث فبعداً لقوم لا یؤمنون
)
؛
سپس پیامبران خود را یكى بعد از یكى پى در پى فرستادیم و هر زمان رسولى براى هدایت قومى مى آمد تكذیبش مى كردند، ولى ما امت هاى سركش و لجوج را یكى پس از دیگرى هلاك كرده به سرنوشت پیشینیان آنان دچار ساختیم و آن ها را قصه ها و حكایت ها در زبان آیندگان قرار دادیم. چنان محو و نابود شدند كه جز نام و قصه هایى از آنان باقى نماند، به راستى دور باد از رحمت خداوند قومى كه ایمان به او نمى آورند.
تترا چون تقوى پى درپى بودن و یكى پس از دیگرى است. به اشتیاق این كلمه بعداً اشاره مى گردد. سنت خداوندى چنین بوده كه همواره امتى را بعد از امت دیگر انشا و خلق كرده به سوى حق و فضیلت هاى والاى الهى از توحید و یكتاپرستى هدایتشان كند و بدین منظور هم به تواتر و پى درپى رسولان الهى بیایند و خلق را هدایت كنند و البته در این راه نیز سنت امتحان و ابتلا براى مردمان هست و شگفتا گویى سنت این امت ها و مردم هم چنان بوده است كه پیامبران الهى را یكى پس از دیگرى تكذیب كنند.
سنت دوم خداوندى هم در پى تكذیب آنان مجازات و به هلاكت رساندن كافران و تكذیب كنندگان است و به همین سنت هم خداوند متعال اشاره مى فرماید كه: بعد از امت هایى كه به غرق و صیحه و باد صرصر هلاك شدند، ما باز هم امت هاى دیگرى را آفریدیم و پیامبران خود را یكى پس از دیگرى به سوى شان مى فرستادیم و آنان هیچ گاه بدون رسول نبوده اند.
اگر رسولى مى رفت، دیگرى جانشین او مى گرفت و این تواتر و توالى را خداوند متعال با كلمه ثم كه مفید ترتیب و بعدیت است، بیان فرمود كه:(
ثم ارسلنا رسلنا تترا
)
؛ همین طور پیامبران ما چون ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف و شعیب به سوى آنان مى آمدند و آنان هم مرتب آن پیامبران را تكذیب مى كردند و خداوند آنان را یكى پس از دیگرى به عذاب خود هلاك فرمود. آن چنان عذاب و هلاكتى كه گویى از آنان هیچ اثرى و نشانى جز حكایتى بر سر زبان ها نماند.
(
و جعلناهم أحادیث
)
بلیغ ترین و رساترین بیان در قهر و عذاب الهى كه آن چنان رفتند و عذاب الهى آنان را گرفت كه عینى از ایشان باقى ماند و نه اثرى؛ نه نامى و نه نشانى. تنها داستان و حكایتى تا مایه عبرت دیگران شود.(
فبعداً لقوم لا یؤمنون
)
پس دورى و نابودى باد هر آن قومى را كه به خداوند یگانه و پیامبرانش ایمان نمى آورند. آنان شایستگى بقا ندارند، نه خودشان و نه اثرشان و در آخرت نیز دور از رحمت پروردگار و در عذابى سخت ترند.
كلمه تترا در آیه شریفه از ماده وتر به معناى پى درپى و یكى بعد از دیگرى است، مانند تواتر اخبار. خبرهایى كه یكى بعد از دیگرى در مورد چیزى بیاید، تا آن جا كه موجب یقین آدمى و سكون او بر مضمون آن گردد.
تترى چون تقو بر وزن فعلى از مواتره و وتر گرفته شده وتاء آن بدل از و او است، مثل خود كلمه تقوى كه اصل آن و قوى از ماده وقایع است و مثل تراث كه اصل آن وارث از ماده ورث و مثل تجاه كه اصل آن وجاه از ماده وجه است.
البته این ابدال حرف عله گاه قیاسى است، مثل باب افتعال كه حرف عله فاءالفعل در این باب قلب به تاء شده و در تاء باب افتعال ادغام مى شود، مثل اتقا كه اصلش اوتقاء بوده و مثل اتساع كه اصلش اوتساع بوده است. گفته اند كه ابدال حرف عله در تقوى و تترى سماعى است، نه قیاسى و حق آن است كه حرف عله هرگاه فاءالفعل باشد او نیز در مشستقات مبدل به تاء مى گردد، چون تقوى و تترى و ابدال سماعى چون صراط و ماء است كه اصل آن ها سراط و ماه بوده است.
آیات روشن
۴۵(
ثم ارسلنا موسى و أخاه هرون بایاتنا و سلطان مبین
)
؛
سپس موسى و برادرش را با آیات و نشانه هاى ما و قدرت روشن فرستادیم.
بعد از پیامبران گذشته و امت هایشان ما موسى و برادرش هارون را به رسالت همراه با آیات و معجزات باهره و برهان و منطق روشن و نیرومند آنان در مقابل فرعونیان گسیل داشتیم.
آیات موسىعلیهالسلام
از ابتداى انعقاد نطفه اش تا زمان رسالتش متواتر و متعالى بود. چون انعقاد نطفه او در اتاق مخصوص فرعونى كه فرزندان پسر بنى اسرائیل را مى كشت - كه مباد آن پیامبرى كه نابودى فرعون به دست اوست به دنیا آید. آیات بعدى چون ناپیدایى حمل او در مادر و در تنور گذاشتنش و با آتش بازى كردنش و به وحى الهى در صندوق گذاشتن و در نیل رها كردن و بازگشتن دوباره به دامن پر مهر مادر، تا آیات و معجزات زمان نبوتش، چون عذاب هاى الهى بر فرعونیان مثل طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خوك ها كه آیات زیادى بوده اند:(
فأرسلنا علیهم الطوفان والجراد والقمل والضفادع والدم آیات مفصلات
)
.
به موسى وعده دادند كه اگر عذاب از ما برداشته شود، ایمان مى آوریم، دست از بنى اسرائیل برداشته به آن ها اجازه خروج داده همراه تو مى فرستیم. اما پس از برطرف شدن عذاب باز هم ایمان نیاوردند:(
و لما وقع علیهم الرجز قالوا یا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك و لنرسلن معك بنى اسرائیل فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل هم بالغوه اذا هم ینكثون
)
این ها آیات موسى بود و سلطان مبین هم سلطان و تسلط او بر استدلال و برهان و تثبیت مقام نبوت و رسالت خود بدون آن كه براى كافران و فرعونیان قیمتى و قدرى قائل باشد.
سركشى مستكبران
۴۶(
الى فرعون و ملأه فاستكبروا و كانوا قوماً عالین
)
؛
به سوى فرعون و اشراف او فرستادیم و آنان سركشى و استكبار كردند و آنان گروهى سركش و متكبر بودند.
دور رسالت الهى به موسى و برادرش هارون رسید. ما گسیل داشتیم این دو رسول را به سوى فرعون و اشراف گرد او و آنان
به سبب خلق و خوى برتربینى خود باز هم استكبار و سرپیچى كردند. ملأ، یعنى اشراف قوم.
آنان خود را اختیار دار همه مردم و صاحب نظر و رأى و دیگران را تابع و پیرو خود مى دانستند؛ تا آن جا كه دیگران را بنده و فرمان بر خود مى پنداشتند، حتى بنى اسرائیل را هم عبد و برده خود كرده بودند. خود برتربینى آنان، طغیان بر مردم و به اطاعت آوردن آنان بود. مایه فساد و تباهى هر اجتماع همین همین خواص مستكبر و سركش و سردمداران و دست اندركاران اجتماع اند و هیچ اجتماعى اصلاح نشود مگر با اصلاح سردمداران.
فرعون و ملأ و اشرافش به حكم همان سنت عصیان و سركشى در مقابل موسى و هارون نیز استكبار ورزیدند. اصولاً آنان:(
كانوا قوماً عالین
)
و خلق و خوى استكبار و برتربینى بافت و ساخت فكر و روحشان شده بود و همیشه چنین اقوامى بى شمار در قرن ها آمدند و به استكبار و علو خود به هلاكت ابدى و دمار همیشگى رفتند و از آنان هم حكایتى و قصه اى نماند تا آیندگان باز گویند.
كوچك شمردن بزرگان!
۴۷(
فقالوا أنؤمن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون
)
؛
پس گفتند: آیا ایمان آوریم به دو انسانى كه مثل خود ما هستند، حال آن كه قوم این دو نفر بردگان مایند و ما را پرستش مى كنند (پس اینان نیز باید چنین باشند. )
باز هم بهانه پیشینیان كه آیا به دو انسانى مثل خود آوریم. این عبارت، استفهامى انكارى و تعجبى است. اینان دو بشر مثل ما هستند. قوم و دودمان این دو نفر بردگان بلكه پرستندگان مایند. مگر این دو نفر نیز از آنان نیستند، پس اینان هم باید برده ما باشند، نه پیامبر و رسول بر ما. فرعونیان گذشته از بردگى مردم، توقع پرستش از آنان داشتند. همین طور از بنى اسرائیل. مگر فرعون خود به موسىعلیهالسلام
نگفت:(
لئن اتخذت الهاً غیرى لا جعلنك من المسجونین
)
؛ اگر معبودى غیر از من بگزینى تو را از زندانیان قرار خواهم داد. فرعون توقع عبادت و پرستش از موسى دارد، چه رسد به غیر او. آنان خود بت پرست و گوساله پرست بودند و دیگران را عابد و پرستش كننده خود مى خواستند، زهى جهالت گفتند: موسى و هارون دو بشر و انسان مثل مایند. این نهایت كلام منكران است، حال پیامبران و اولیا را قیاس بر حال خود مى كنند، غافل و جاهل از آن كه انبیا و اولیا در این قواى بدنى و ظاهرى مثل دیگران و با آنان مشاركت دارند، اما ارزش انسان ها به ادراكات و صفاى نفس و فیوضات قلبى آنان است.
چه بسا انسان هایى كه جاهلان و گمراهانى اند كه هدایت دو قدم جلو پاى خود را در نمى یابند و چه انسان ها كه ادراكات و فیوضاتى بر قلب هاى آنان جاى گرفته كه دیگران را خبرى نبوده، منكر آن معارف و الطافند، باور برترى اینان را بر خود ندارند و به همین سبب به انكار و استهزا روى مى آورند.
سزاى تكذیب كنندگان
۴۸(
فكذبوهما فكانوا من المهلكین
)
؛
پس آن دو (موسى و هارون) را تكذیب كردند و سرانجام هم به هلاكت و نیستى رفتند.
باز هم به همان سنت انكار و تكذیب قوم موسى و هارون هم آن دو راد تكذیب كرده به دروغ گویى متهمشان ساختند و باز هم به حكم سنت جزا و پاداش خداوندى آن قوم نیز به نابودى و هلاكت ابدى رفتند.
كتاب آسمانى، راهنماى بشر
۴۹(
و لقد آتینا موسى الكتاب لعلهم یهتدون
)
؛
و به تحقیق ما به موسى كتاب آسمانى دادیم، شاید آنان هدایت یابند.
ما قوم موسى را بدون هدایت و كتاب هلاك نكردیم و حاشا كه چنین باشیم، بلكه كتاب خود را به موسى عنایت كردیم، آن قوم هدایت یابند. لعل (شاید) براى تردید نیست، بلكه امر است كه باید هدایت یابند.
اما آنان با لجاجت و استكبار بر گمراهى خود تا مرز هلاكت و نابودى پاى فشردند و نابود شدند:
كتاب خداوند به موسى، همان الواح تورات بود كه در آن از هر چیزى ثبت شده بود؛ چنان كه خداوند متعال فرمود:
(
ثم آتینا موسى الكتاب تماماً على الذى أحسن و تفضیلاً لكل شى ء و هدى و رحمة لعلهم بلقاء ربهم یؤمنون
)
.
هم چنین فرمود:(
و كتبنا له فى الألواح من كل شى ء موعظة و تفضیلاً لكل شى ء
)
.
در آیات پیشین سخن از موسى و هارون با هم و ضمیرها به صورت تثنیه به هر دو باز مى گشت، اما در این آیه موسىعلیهالسلام
را به كتاب اختصاص داد كه ما به موسى كتاب عنایت كردیم، زیرا كتاب بر موسى نازل شد و او پیامبر اولوالعظم صاحب كتاب و شریعت جدید بود و هارون تابع و پیرو او.
عیسى و مریم (عليهمالسلام، آیات بزرگ خدا)
۵۰(
و جعلنا أبن مریم و امة آیة و آویناهما الى ربوة ذات قرار و معین
)
؛
و ما پسر مریم و مادرش را نشانه اى بزرگ قرار دادیم و آن دو را جایگاهى بلند و هموار با آرامش و امنیت و چشمه سار خوش گوار جاى دادیم
فرزند مریم از پیامبران عزیز و عظیم خداوندى بود كه پیدایش ابتدایى او آیه و نشانه اى بزرگ براى خود او و مادرش مریم بود؛ آیه و نشانه اى بس لطیف كه قائم به هردو بود.
از این رو، خداوند متعال فرمود: ما عیسى و مریم، مادرش را نشانه اى بزرگ از اعجاز الهى و قدرت خداوندى قرار دادیم. تعبیر از عیسىعلیهالسلام
به ابن مریم براى نشان شدت مهر و عطوفت این مادر و فرزند بود كه در آفرینش فرزند هر دو با هم در این اعجاز آیه و نشانه عظمت الهى بودند. ولادت عیسى از مریم عذرا و بكر، بدون دخالت پدرى به فرمان پروردگار، كرامتى بزرگ و اعجازى بس شگفت انگیز بود. این نشانه و آیه قائم و وابسته به مسیح و مادرش مریم عذراعليهاالسلام
بود از این جهت، هردو را یك آیه و نشانه شمرد. خود این خلقت، اعجاز و كرامتى الهى بود، نه آنكه معجزه و نشانه نهاده شده در دست آنان باشد تا از آنها آشكار و پدیدار گردد. گرچه آیات معجزات عیسىعلیهالسلام
بعد از خلقتش بسیار ظاهر و هویدا گشت.
ما فرزند مریم (عیسى) و خودش (مریم) را آیه و نشانه قرار داده و آن دو را در مكانى بلند مرتبه و تخت و هموار (ربوده) با چشمه سار آب خوش گوار (معین) قرار دادیم. آوینا از مصدر ایواء باب افعال به معناى بازگشتن و سكنا گزیدن، به ویژه بازگشت و سكنا گرفتن انسان در خانه و مسكن است. و مأوا - اسم مكان - از همین ماده و به معناى جاى گاه سكونت. با امن و امان است. معین یا از ماده معن - بر وزن شأن - به معناى جریان آب و معین - بر وزن فعیل - صفت مشبه است و یا از ماده عین به معناى چشمه اى است كه آب جوشان بوده و با چشم دیده شود. طبق این معنا میم زاید و كلمه بر وزن مبیع اسم مفعول است. آیه مباركه دلالت مى كند كه به واسطه رفتار ناشایست یهودیان و آزار آنان به این مادر و فرزند، مریم و عیسى سال ها در جاى امن و امان. خوش آب و هوا در جاى الهى قرار گرفتند و هیچ گزند و زیانى به آنان نرسید. سخن ها در باره این مكان بسیار است، اما سعد اسكاف از امام باقرعلیهالسلام
روایت كرده كه فرمود: ربوه كوفه و قرارگاه مسجد و معین فرات بوده است، هم چنین در روایت سلیمان بن نهیك از امام صادقعلیهالسلام
در تفسیر آیه شریفه چنین آمده است
.
خوراك پاك براى انسان هاى پاك
۵۱(
یا ایها الرسل كلوا من الطیبات و أعملوا صالحاً انى بما تعملون علیم
)
؛
اى پیامبران، از طیبات و پاكیزه ها بخورید و عمل صالح انجام دهید كه من به هرچه مى كنید آگاهم.
رزق و روزى و جاى گاه امن و امان عیسى و مادرش را خداوند متعال آماده كرد، اما این لطف و عنایت تنها به آنان نبود، بلكه همه پیامبران در دنیا از آلودگى ها پاك و منزه بوده اند؛ غذاها و طعام هاى آنان نیز طاهر و طیب از ناپاكى ها بوده است. گرچه آیه شریفه به صورت امر و طلب جدى آمده، اما امرى ارشادى به این مطلب است.
خطابى از خداوند متعال به همه پیامبران كه در زمان هاى متمادى و پى درپى آمده اند. خطاب به همه آنان و در مقام منت نهادن بر آنان است كه شأن شما آلودگى به پلیدى ها نیست. اى پیمبران، راه هاى به دست آوردن مال هاى حرام و استفاده از غذاها و طعام هاى ناپاك، اهل عذاب و كافران و گناه كاران را به ورطه هاى هلاك، كفر و افكار كشاند و شما از این لغزش ها بدورید. بنابراین، از اموال و غذاها و طعم هاى پاك بهره بگیرید كه از ناپاكى ها به دور است.
ارتزاق و تصرف در امور مورد پسند خداوند را اختیار كنید(
و اعملوا صالحا
)
در مقابل این منت و لطف خداوندى عمل صالح و شایسته انجام دهید. اشاره به رابطه مستقیم مال حلال با عمل صالح و در مقابل این نعمت و منت خداوندى حضور و شهود و علم حضرت بارى را (رعایت كنید) كه او با آنچه مى كنید از تمام زوایاى اعمال و رفتار شما آگاه است و این خطاب و سنت را خداوند متعال نه تنها به پیامبرانش، بلكه به همه مؤمنان متوجه مى كند كه:(
یا ایها الذین آمنوا كلوا من طیبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم ایاه تعبدون
)
. اى كسانى كه ایمان آورده اید، از طیباتى كه شما را روزى داده ایم بخورید و خداوند را سپاس بگزارید، اگر به راستى او را عبادت مى كنید. در آیه دیگر نیز مى فرماید:(
و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر ورزقناهم من الطیبات و فضلناهم على كثیر ممن خلقنا تفضیلاً
)
؛ به تحقیق ما گرامى و بزرگ داشتیم فرزندان آدم را و آن را در خشكى و دریا بر مركب ها حمل كردیم و روزى دادیم آنان از روزى هاى پاكیزه به آنان دادیم و بر بسیارى از مخلوقات خود برترى. بخشیدیم. از همین جا به دست مى آید كه اگر خداوند متعال پیامبران گرامى خویش را امر مى فرماید كه از طیبات بخورید و عمل صالح انجام دهید و بدانید كه خداوند به آنچه عمل مى كنید آگاه است، پس وظیفه مؤمنان، اقتداى حتمى به پیامبران است كه از حلال بخورند و دنبال حرام نباشند و پیغمبر اكرمصلىاللهعلیهوآلهوسلم
فرمود: ان الله طیب لایقبل الا طیباً به درستى كه خداوند طیب است و جز طیب را نمى پذیرد
.
البته نیاز انسان ها به منبع درآمد و تناول غذاها و آشامیدنى ها مشهود همگان است، اما شایسته است آدمى همین نیاز را از راه حلال برآورده كند و كسب و كار حلال و طیب را برگزیند و از غذاها و طعام هاى حلال برآورده كند و كسب و كار حلال و طیب را برگزیند و از غذاها در روحیات انسان ها تأثیرى قطعى دارد. بلكه غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد. از همین جهت، خداوند متعال به رسولان گرامى خود امر مى كند كه:(
كلوا من الطیبات و اعملوا صالحاً
)
اشاره به آن كه عمل صالح از راه هاى حرام و غذاهاى ناپاك فراهم نمى آید. در روایات و احادیث، آثار طعام و غذا در دعا ذكر شده است:
قال رجل یا رسول الله! احب ان یستجاب دعائى، فقالصلىاللهعلیهوآلهوسلم
طهر مأكلئك و لاتدخل بطنك الحرام
؛
مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: دوست دارم دعایم مستجاب شود، فرمود: غذاى خود را تطهیر كن و حرام در شكم خود وارد مكن.
از امام صادقعلیهالسلام
نیز نقل شده كه:
من سره أن یستجاب دعوته فلیطیب مكسبه؛
كسى كه دوست دارد دعایش مستجاب شود كسب و كارش را از حرام را از حرام پاك كند.
در الجواهر السینة آمده است: از جمله احادیث اسرائیلیات خطاب به حضرت نبوىصلىاللهعلیهوآلهوسلم
: یا احمد، ان العبادة عشرة أجزاء تسعة منها طلب الحلال، فاذا طیبت مطعمك و مشربك فانت فى حفظى و كنفى فرمود: اى احمد: به درستى كه عبادت ده جزء است، نه جزء آن طلب حلال است، وقتى خوردنى و آشامیدنى تو حلال شد پس تو در حفظ و حمایت من هستى.
وحدت كلمه
۵۲(
و ان هذه امتكم واحدة و أنا ربكم فاتقون
)
؛
این مردم، همه، داراى یك دین است و همه شما واحدى هستید و من پروردگار شمایم از مخالفت من بپرهیزید.
در آیات پیشین از پیامبران گذشته و امت هاى آنان نام و یادى بیان آمد. ذكر داستان ها و اشاره به لزوم اطاعت از همه پیامبران در هر زمان اشاره اى است كه این لزوم اطاعت از همه پیامبران در هر زمانى اشاره اى است كه این لزوم اطاعت لازمه همه ادیان الهى است و همه آنها در لزوم اعتقادیه توحید بیارى و نفى هرگونه شرك ذاتى و صفاتى و عبادى مشتركند. دعوت همه انبیا به این است كه بشر بداند براى او خداوند یكتا و یگانه اى است كه خالق آسمان ها و زمین است و مقتضاى ربوبیت او باید او را به یگانگى، آن هم نه از راه سلیقه هاى شخصى و كج فهمى هاى جاهلان و نادان، بلكه از راه آموزه هاى انبیاى الهى و اجابت دعوت هاى آنان پرستش كرد. آفرینش انسان ها و دعوت آن ها به تكالیف الهى، مستلزم آن است كه روز حسابى باشد و خلق آماده پاسخ گویى آن روز باشند و این، دین توحیدى همه پیامبران است و همه افراد چون امت واحده مشترك در اجابت این دعوت مى باشند:(
و أنا ربكم
)
؛ من پروردگار شمایم. همه انسان تحت تربیت و ربوبیت حضرت حق اند. و مقصد و منتهاى واحدى دارند كه آن رستگارى در دنیا و آخرت آنان در سایه یكتاپرستى و نفى هرگونه شرك بوده و اطاعت محض از دستورهاى خداوند است. ربوبیت و الوهیت خداوند متعال حقیقت محض و امرى تكوینى است كه جز او رب، مدبر، خالق و معبودى نیست. نه امرى دلخواه، قراردادى و اعتبارى تا گروهى چنین باشد و گروهى چنان؛ گروهى این رب و معبود را بپرستند و گروهى معبودهاى خودپرداخته دیگر را.
بنابراین همه ادیان الهى مقصدى واحد و مقصودى فارد دارند و آن، توحید خالص و یگانه پرستى محض است. البته ادیان الهى هركدام به مقتضات دوران هاى بشرى، تكالیف فرعى گوناگونى داشتند، بدون آن كه اصل مشترك همه آن ها كه همان توحید محض و نفى هرگونه شركى است تغییر كند. پس همه اجتماع بشرى و امت هاى مختلف چون امتى واحدند كه در پرتوى ربوبیت حضرت حق اند و به همین مناسبات، در آخر آیه شریفه فرمود:
(
و أنا ربكم فاتقون
)
؛ و من پروردگار یگانه همه شمایم پس از من پروا كنید و بترسید.
لكن مردم، این دین واحد را قطعه قطعه كردند و هركدام خدایى به جاى خداوند یگانه رب العباد گرفتند و ادیانى غیر از دین الهى تراشیدند؛ همان طور كه خداوند متعال مى فرماید:
گزینش سلیقه اى دین
۵۳(
فتقطعوا امرهم بینهم زبراً كل حزب بما لدیهم فرحون
)
؛
اما این مردم دین ما را در میان خود پراكنده و قطعه قطعه كردند و هر گروهى به آنچه خود داشته و پسندیده بودند، دل خوش گشتند.
طبیعى است اگر دین واحد خداوندى میان گروه ها و اجتماعات بشرى پاره پاره گردد، هر گروهى براى خود دینى و مكتبى و حتى معبودى و بتى مى گیرد و مى تراشد و هر گروهى هم به آنچه نزد او باشد دل خوش است.
زبر به ضم زاء و باء جمع زبور به معناى كتاب و صحیفه است. گویى هركدام براى خود كتابى، صحیفه اى و دستورى تراشیدند و بدان پاى بستند. بعضى گفته اند زبر جمع زبره بر وزن طعمه به معناى پاره پاره ها و قطعه هاست. معناى اول، مصداقى از معناى دوم است؛ زبر به معناى كتاب ها و صحیفه ها مصداقى از معناى قطعه قطعه ها و تكه تكه هاست.
منكران، رها در جهل شان
۵۴(
فذرهم فى غمرتهم حتى حین
)
؛
پس (اى رسول ما) آنان را در جهل و غفلتشان رها ساز تا هنگامى معین.
این آیه، دلدارى به رسول گرامى خداوند است كه اى رسول گرامى ما، این گروه ها كه اكنون زیر بار حقیقت توحید و دین حق الهى نمى روند، فرو رفتگان در گودال هاى جهالت خویش اند. غمره آب زیادى كه بستر و قعر آن معلوم نباشد (گرداب) كنایه از فرو رفتن و غرق شدن در باطل، حیرت، جهالت و غفلت. چنان فرو رفته اند كه درآمدنى نیستند. پس اى رسول گرامى، آنان را در جهل و غفلتشان واگذار تا هنگامى (حین). هنگام و زمان و وقت را معین نفرمود تا اشاره اى باشد كه عذاب موعد آنان ناگهان و بى خبر مى رسد.
ثروت و قدرت، وسیله امتحان
۵۵(
أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین
)
؛
۵۶(
نسارع لهم فى الخیرات بل لا یشعرون
)
؛
آیا آنان گمان مى برند ما آن ها را به مال و فرزندان امداد و كمك كرده ایم اینان خیال مى كنند در رساندن خیرات به آنان شتاب كرده ایم، خیر، بلكه نمى فهمند.
ملأ و اشراف طبقات اجتماع كه گرفتار قید و بند خودخواهى و استكبار و ثروت و مال این جهانى اند، چنین مى پندارند كه این ثروت و فرزندان و عشیره بر آنان لطفى است كه درباره آنان شده است. همان ها كه:(
كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحیاة الدنیا
)
.
مال و ثروت زیاد به دست آورده بودند و مال و قوم و فرزندان، آنان را به شورش و عصیان و كفر كشانده بود.
اینان گمان نكنند این توسعه در مال و اولاد، خیرى و لطفى است كه زودتر به آنان رسانده ایم. اگر این امور خیر و صلاح بود توان گران و مترفان به عذاب خداوندى دچار نمى شدند، بلكه این ثروت و فرزندان وبال و مصیبتى براى آنان است كه عذابشان بیشتر شود. اینان پیامبران ما را تا قبل از ادعاى رسالت به عقول، شعور، فهم، متانت و رزانت عقل و اخلاق شناختند، اما به مجرد ادعاى رسالت از طرف آن پیامبران، به واسطه دل بستگى به مال و منال و اولاد مخالفت و عناد ورزیدند. آیا مى توانند بگویند: رسول را نشناختیم و كلام او را نفهمیدیم، یا بگویند: رسول، ناتوانى فكرى داشت:(
به جنة
)
و كلماتش همه مختل و پرسشان بود. یا از ما توقع مال و هزینه زندگى مى داشت؟ خیر. هیچ كدام از این ها نبود، بلكه كفر، عناد لجاج و اتراف آنها مانع ایمان آنها بود و عذاب الهى هم آن ها را گرفت و چه قدر و نظیر اینان در همه زمان هاهست. امداد به مال و فرزندان و كمك به رفاه و اتراف در دنیا موجب گرفتارى و عذاب آنان است، نه آنكه خیال كنند ما خیرات و نعمت ها را زودتر به آن ها رسانده ایم و آنان نزد ما احترام و قیمتى داشته خیرشان را زودتر به آنها رسانده و ایشان را گرامى داشته ایم:(
فأما الانسان اذا ما أبتلاه ربه فاكرمه و نعمه فیقول ربى أكرمن
)
مسارعت در خیرات خداوندى توفیق توبه و انابه و اعمال صالح است كه مایه نجات و درجات اخروى انسان ها باشد، نه انباشتن مال دنیا و دورى از پیروى از پیامبران.
سكونى (رحمه الله) از امام صادقعلیهالسلام
و پدران گرامى اشعلیهمالسلام
نقل مى كند كه پیغمبر اكرمصلىاللهعلیهوآلهوسلم
فرمود: به درستى كه خداوند متعال مى فرماید: هرگاه دنیاى بنده مؤمن را بر او تنگ گیرم، او محزون و غمگین مى شود، حال آن كه یك امر، بیشتر مایه تقرب و نزدیكى او به من است و اگر دنیا بر او گشایش دهم خوش حال مى گردد، در حالى این، مایه دورى او از من است. آن گاه حضرت این آیه را خواند:(
أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فى الخیرات بل لا یشعرون.
)
امیر مؤمنانعلیهالسلام
مى فرماید:
یابن ادم اذا رایت ربك سبحانه یتابع علیك نعمه و انت تصعیه فاحذره؛
فرزند آدم، اگر دیدى پروردگار تو پى درپى نعمت هاى خودش را بر تو ارزانى مى دارد و تو را نافرمانى مى كنى، پس از خداوند بر حذر باش.
بیمناك از خشیت الهى
۵۷(
ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون
)
؛
به درستى كه آنانى كه از خوف و خشیت پروردگارشان بیمناكند.
در آیات پیشین، حضرت حق متعال منكران و مترفان را نكوهش كرد كه این همه مال و منال و فرزندان را لطفى بر خود پنداشته، خیال مى كنند كه خیرات و خوبى هاى الهى زودتر به آنها رسیده است و آنان در خواب غفلت اند و نمى دانند كه این امر براى عذاب و گرفتارى بیشتر آنان است.
و اینك خداوند متعال حقیقت مسارعت در خیرات و صفاتى از مؤمنان كه مرد لطف حضرت حق اند در پنج آیه شریفه بعدى بیان مى كند و در پنجمین آیه مى فرماید: این است حقیقت مسارعت در خیرات و نجات از بدى ها، گرفتارى ها و گناهان و آراسته شدن به صفات والاى ایمان الهى.
نخستین آیه از آیات پنج گانه، آیه فوق است كه: به درستى كه آنانى كه از خشیت پروردگارشان مشفق اند. اشفاق به معناى دوستى، دلسوزى و بیمناكى است. محبت دوستى است، اما اشفاق، دوستى آمیخته با مهربانى زیاد و ترس مى باشد. اگر با من استعمال شود، مانند:(
من خشیة ربهم
)
معناى ترس و بیم را بیشتر مى دهد و اگر با فى استعمال شود، عنایت بیشتر را مى رساند:(
قالوا انا كنا قبل فى أهلنا مشفقین
)
؛ به درستى كه ما در اهل خود دوستدار و مهربان بودیم. مؤمنان بهشتیان در بهشت به هم دیگر مى گویند: ما پیش از این به اهل و كسانمان در دنیا دوستدار و دلسوز بودیم:(
ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون
)
؛ اینان خود را بنده پروردگار مى بیند و او را رب، منعم و مالك حقیقى خود دیده امید و بیم او را دارند؛ امید به عنایات و الطاف و نجات از عذاب او و بیم از غضب و خشم او. هم دوستش دارند، چون نجات به دست اوست و هم خشیت از او دارند كه گناهان و كوتاهى هاى خود را مى بینند و هم ویژگى آنان را وا مى دارد كه به مقتضاى ایمان خود او را به یگانگى پرستش كنند و از عذاب و سخط او در خوف و هراس باشند.
ایمان به آیات خدا
۵۸(
والذین هم بآیات ربهم یؤمنون
)
؛
و آنان كه به نشانه هاى پرورگارشان ایمان مى آورند.
هم چنین آن كسانى كه به نشانه و آیات خداوندى ایمان مى آورند. نشانه ها و آیات هر آن چیزى است كه به سوى خداى تعالى رهنمون شود، همچون پیامبران الهى كه پیام آور و حامل رسالت اویند و چون شرایع و كتاب هاى الهى كه مایه تأیید رسل الهى و بیان گر محتواى رسالت آنان است، مؤمنان از آن جا كه حقیقتاً به خداوند ایمان دارند، از او خوف و خشیت دارند و همین حالات آنان را وا مى دارد كه در مقام تحصیل رضاى او باشند، دعوت او را بپذیرند و از دستورهاى او كه از طریق پیامبران به آنان رسیده، اطاعت كرده اوامر او را انجام دهند و نواهى او را ترك كنند.
مقام توحید
۵۹(
والذین هم بربهم لا یشركون
)
؛
و آنان كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند.
شرك نورزیدن، فرع بر اعتقاد كامل و ایمان واقعى مؤمن بر توحید ذات ربوبى است. چنین ایمانى سبب مى شود تا هرگونه شریكى را از خداوند به ویژه در عبادت نفى كرده جز او كسى را نپرستند و توحید خالص در عبودیت او داشته باشند.
اگر مقتضاى آیه پیشین آن بود كه اینان به خداوند متعال و آیات او ایمان حقیقى دارند، مقتضاى این آیه نیز نفى شرك و ساحت قدس ربوبى است؛ نفى هرگونه شرك جلى و خفى. سر تا پاى این مؤمنان ایمان و ادب حضور است و به همین جهت و به هیچ وجه به ذات بارى شرك نمى ورزند؛ نه شرك در مرحله ذات و نه در مرحله صفات و نه در مقام عبادت. نه شرك جلى و نه شرك خفى.
انجام تكالیف
۶۰(
والذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم و جلة انهم الى ربهم راجعون
)
؛ و آنان كه در اطاعت الهى به اوج مى رسند و دل هایشان هم ترسان از آن است كه به سوى پروردگارشان باز مى گردند.
مؤمنان تمام توجه و همشان انجام وظایف الهى است؛ در تكالیف آنچه براى آنان آمده به طور كامل به جا مى آورند و از آنچه از نعمت ها به آنان عطا شده اعطا و بذل مى كنند. وظایف مالى خود را كاملاً انجام مى دهند، در حالى كه دل هاشان ترسناك است از آن كه به سوى پروردگارشان باز مى گردند.
اینان اعتقاد كامل به معاد و بازگشت به سوال و جواب دارند و از مسئولیت و بازخواست آن روز ترسانند كه:(
انما یتقبل الله من المتقین.
)
سبقت گیرى در كارهاى نیك
۶۱(
اولئك یسارعون فى الخیرات و هم لها سلبقون
)
؛
اینانند آنان كه شتاب در خیرات و خوبى ها دارند و هم اینانند كه به سوى خیرات پیشى گیرندگانند.
مؤمنان واقعى كه صفات مذكور در آیات پیشین را دارند، اینانند كه به سوى خیرات و خوبى ها و اعمال صالح شتابانند.
آنان براى خوبى ها و تكالیف الهى از هم دیگر سبقت مى گیرند:(
و هم لها سابقون
)
. و لازمه ایمان واقعى، همین است كه در رفتن به خیرات از هم دیگر پیشى گیرند. خیرات شایسته و اعمال صالح است كه انسان ها به سوى آنها سبقت و شتاب مى گیرند، نه اموال و فرزندان مایه و زر و وبال دنیا و آخرتند. اموال و فرزندان از خود آنان نیست تا به سوى آنها بشتابند، بلكه داده خداوندى است و آنها خیال مى كنند عزت و مقامى نزد خداوند دارند، تا زودتر از عالم آخرت در این دنیا خیرات به آنها داده شود.
استفهام در آیه كریمه:(
أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فى الخیرات بل لا یشعرون
)
؛ استفهام انكارى است كه چنین نیست، بلكه در حقیقت مؤمنان باید به سوى خیرات شتاب كنند تا به پاداش به آنها داده شود. آیه قبل این مطلب را كه ما خیرات را زودتر به كافران داده ایم به استفهام انكارى نفى كرده و در این آیات مقابل آن را براى مؤمنان اثبات كرده كه مؤمنان خود به سوى خیرات شتاب مى كنند و به همین جهت فرمود:(
اولئك یسارعون فى الخیرات
)
...
انتظار خدا از بندگان
۶۲(
ولا نكلف نفساً الا وسعها ولدینا كتاب ینطق بالحق و هم لا یظلمون
)
؛
و ما هیچ كس را بیش از تواناییش تكلیف نمى كنیم و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گوید و هرگز به كسى ستم نخواهد شد.
گویى آیات شریفه قبلى كه مقدارى از صفات مومنان را برشمرده، دیگران را ترغیب و تشویق به سلوك راه آنان مى فرماید كه شایسته است همه چنین باشند و رسیدن به مقامات والاى ایمان و اعمال صالح براى همگان ممكن و میسور است.
كسى گمان نبرد كه رسیدن به درجات برتر و كرامات شایسته در توان مردم نیست و شان خداوند هم چنین نیست كه به امورى تكلیف كند كه براى مردم غیر مقدور و در ادا و انجام آن ناتوان باشند، یا طاقت تحمل و دشوارى هاى آن را نداشته باشند.
آیه شریفه هر تكلیف حرجى و بیرون از توان آدمى و نفى مى كند، چه تكلیف در اعتقادات باشد و چه تكلیف به اعمال خارجى. تكالیفى كه اصولاً حرجى یا غیر مقدور است یا اعمال و وظایفى كه مصادف با نبود قدرت یا حرج و عسر شود، مثل روزه براى شخص ناتوان از آن یا ایستاد در نماز براى آن كه تصادفاً نمى تواند بایستد واجبات و محرمات شرعى هر جا مصادف با مواردى شود كه توانایى بر آن نباشد یا بسیار مشكل باشد، ساقط مى شود. به همین دلیل، این قاعده بر تمام احكام اسلامى تقدم و حكومت دارد؛ یعنى هر جا تكالیف اولیه مصادف با عجز و عسر و حرج گردد، تكالیف اولیه آدمى ساقط مى گردد
آیه شریفه، تكلیف حرجى و بیرون از توان آدمیان را نفى مى كند، چه در اعتقادات باشد و چه در اعمال انسانى، اما در موارد اعتقادات خداوند متعال حجت هاى روشن براى انسان ها قرار داده كه آن ها را به سوى ایمان و معارف حقیقى رهنمون گردد.
چنین نیرو و غرایزى به آنان عنایت كرده كه بتواند حقایق را درك و تصدیق كنند و آن، عقل آدمى است و از آن جا كه عقل هاى مردمان در قوت ادراك و ضعف آن مختلف است، خداوند متعال نیز به این ویژگى عنایت داشته، از هر عقلى به مقدار توانایى و دركش و توان تحملش تكلیف خواست. آنچه را كه از خواص مى خواهد از عوام مردم نمى خواهد و آنچه كه از ابرار و نیكان مى خواهد از خواص مردم نمى خواهد و آنچه از مقربان مى خواهد از ابرار و نیكان انتظار ندارد و آنچه هم كه از مخلصین مى خواهد از مقربان نمى خواهد.
خداوند متعال خیر زندگى اجتماعى و فردى و سعادت دنیا و آخرت خلق خود را مى خواهد و راه وسایل را نیز براى آنان تامین كرده، او را به توان و نیروى مجهز ساخته كه بتواند بدان عمل كند و او نیز به اندازه توان و وسع خود در این راه گام برمى دارد و هر عملى كه چنین باشد دیگر حرجى و طاقت فرسا نیست. این خود منتى است از خداوند منان بر بندگان خویش تا به حد اعلاى لیاقت و شایستگى خود برسند و بدانند كه اعمال آنان به هدر نمى رود و در كتابى كه سراپا گویاى حق و عدالت است آنچنان ثبت و ضبط مى شود كه نه كوچك ترین عملى از او دور مى ماند و نه پنهان و همیشه به حق و حقیقت گویا و ناطق است. از آن جا كه مبادا آدمى مى ماند و نه پنهان و همیشه به حق و حقیقت گویا و ناطق است. از آنجا كه مبادا آدمى ترسان شود كه اعمال ثبت و ضبط نشده و تباه گردد، خداوند متعال او را دلدارى و دل خوشى مى دهد كه نزد ما كتابى است كه گویاى حق است و اعمال شما در آن محفوظ بوده و هیچ كس مورد ستم قرار نمى گیرد اگر سختى ها را هم تحمل كنند نزد ما و در نامه عمل كاملاً محفوظ مانده و به آنان هیچ ستمى نخواهد شد.
كتابى را كه جز به حق حكم نكند، مصون از زیاده و نقصان و تحریف و تبدیل است. به همین جهت، همیشه گویاى به صدق و ناطق به حق است. همانطور كه مى فرماید:
(
و وجدوا ما عملوا حاضراً و لایظلم ربك احداً
)
؛
آن زمانى كه نامه ها و كتاب اعمال بندگان را در قیامت بگشایند مجرمان مى گویند: واى بر ما، این چه كتابى است كه هیچ صغیره و كبیره را وانگذاشته و همه اعمال خود را در آن حاضر مى بیند و خداوند به هیچ وجه به كسى ظلم نمى كند.
كتاب هر آن چیزى است كه امور و حوادث را در آن ثبت و ضبط كنند تا ثابت و مضبوط بماند و دست خوش دست كارى تحریف و تبدیل نشود. حقیقت كتاب اعمال انسانى، عین حقایق آنات و لحظات عمر اوست كه با هر عنوان و نیتى و با هر توجه یا غفلتى با تمام خصوصیات وجودى آن ها تحقق یافته است و این امر ثابت و مضبوط، عین آن نیست و این، خلف و تناقض و محال است.
در قیامت و در محضر بارى حساب بندگان بر پایه همین كتاب دقیق و مضبوط است و با صدق و ناطقیت آن چگونه ممكن است به آنان ستمى رود، یا اجرشان فراموش شود، یا به هدر رود، یا كمتر به آنان پاداش دهند و یا عوض و بدل كنند.
خداوند متعال به همه دقایق امور آگاه است، اما انسان نیازمند صحنه دادگاهى و دادخواهى و دادرسانى اند تا حق و حقیقت و شاهد و پرونده دشمنان بر همگان به ویژه بر خود شخص صاحب عمل روشن و تابان گردد و این است راز و رمز صحیفه اعمال بندگان.
خواب غفلت
۶۳(
بل قلوبهم فى غمرة من هذا ولهم أعمال من دون ذلك هم لها عاملون
)
؛
بلكه دل هاى آنان در بى خبرى و جهل فرو رفته است و غیر از این به اعمال دیگر هم پیوسته مشغول اند.
كافران و فرورفتگان در گودال هاى شهوات دنیاپرستى، كفر و عناد را چه خبر از اسرار آیات الهى و حالات و صفات مؤمنان - همین صفات كه براى مؤمنان شمردیم ولى دل هاى سیاه این كافران در گودال هاى غفلت نادانى آن چنان فرو رفته است كه بیدارى براى آن ها نیست.
غمره ژرفایى كه برون رفت از آن نیست. گذشته از این همه كفر، عناد و دشمنى كه با پیامبران الهى و مؤمنان مظلوم دارند، چه اعمال زشت و ناپسندى در پنهانى ها دارند كه آن هم بدبختى افزون بر این بدبختى هاست همین فرورفتگى در گردابهاى انحراف و كفر و اعمال زشت و ناپسند مانع است كه روزنه اى از نور هدایت و توفیق در دل آنان پدید آید. و آن هنگام هم كه عذاب الهى آنان را فرا رسد صداى استغاثه و نعره و فریاد كمك طلبى آنان تا به آسمان فرا رود.
عذاب درناك خدا
۶۴(
حتى اذا اخذنا مترفیهم بألعذاب اذا هم یجارون
)
؛
تا آن گاه كه مترفان و برخورداران آنان را به عذاب بگیریم ناگهان صداهاى هولناك و استغاثه سر مى دهند.
بیدارى براى این سیه روزان نیست؛ آن چنان فرو رفته اند كه باور به عذاب و انتقام ندارند و به آن هنگام كه عذاب الهى مترفین و سركردگان آنان را مى گیرد، نعره هاى استغاثه آمیز و فریادخواهى آنان چون نعره ها وحوش و حیوانات بیابان به فلك مى رسد و از سنگینى عذاب و مجازات، ماله هاى دردناك سر مى دهند. (جار ناله و فریاد و داد دلخراش).
عذاب، مترفین و ثروت مندان را در برگرفته است؛ چون اینان از غرور، تكبر، ثروت و مال غرق در بهره مندى و بهره ورى اند و نازپرورى آنان طاقتشان را از میان مى برد. عوام و جاهلان هم پیرو و كور و كر آنانند. آن كه ناز پرورده تر و پرمال و منال تر، فریاد و فغانش بیشتر.
فرو رفتن در گناهان گذشته از عذاب اخروى مدت دار و وبال دنیوى فورى را نیز همواره دارد، چون سیاهى قلب و سنگ دلى آن، دورى از رحمت الهى و گرفتارى به عذاب او، سلب نعمت و نزول بلا، خذلان و خوارى، و كوتاهى عمر.
فریادرسى نیست!
۶۵(
لا تجاروا الیوم انكم منا لا تنصرون
)
؛
فریاد دردناك امروز سر مدهید كه شما از طرف ما هیچ یارى نمى شوید.
توبیخى دردناك و ناامید كننده از حضرت بارى كه این قدر ناله و فریاد و استغاثه بر نینگیزید كه از جانب ما به هیچ وجه یارى و ترحم واقع نمى گردید.
در آیات پیشین كافران و مترفان غیابى سخن مى رفت؛ گویى لیاقت سخن گفتن حضورى را، حتى در وعده به عذاب ندارند و در این آیه سخن از غیبت به حضور برمى گردد كه تشدید در توبیخ و عقاب انان است وعذاب آن چنان آنان را در بر گیرد كه هیچ پیغام و واسطه غیابى مفید نخواهد افتاد و آنان را در یأس و ناامیدى كامل فرو برد.
هان! اى دل عبرت بین
۶۶(
قد كانت آیاتى تتلى علیكم فكنتم على أعقابكم تنكصون
)
؛
۶۷(
مستكبرین به سامراً تهجرون
)
؛
به تحقیق كه آیات من در گذشته بر شما خوانده، اما شما باز هم به خط گذشتگانتان باز مى گشتید. در حالى كه در برابر آن آیات استكبار ورزیده با افسانه ها و یاوه هاى شبانه خود از آن آیات دورى مى كردید.
توبیخى شدید بر مستكبران و مترفان كه غرق در دریاى تمنیات و تجملات خویش اند و جز با آیات قهر خداوندى و عذاب الهى از خواب ها و فرورفتگى ها بیدار نمى شوند.
در آغاز آیه واو عاطفه نیامده تا با قطع از آن رشته كلام توبیخ شدید الهى را بیان دارد و علت عذاب آن ها و یارى نیامدن براى آنان را با سرزنشى سوزنده بیان دارد كه آیات من بر شما خوانده شد و شما تعصب جاهلى و اطاعت كوركورانه از راه و روش پدران و گذشتگانتان به عقب باز مى گردید. نكوص، یعنى به عقب بازگشتن. تعصب جاهلى، استكبار و خودپسندى مانع بود تا شما به آیات خداوندى گوش دهید:(
مستكبرین به سامراً تهجرون
)
. سامرا اسم جمع است - چون حاج و سمر، یعنى شب نشینى و دور هم جمع شدن و به سخن پرداختن.(
تهجرون
)
از هجر مثل كفر گرفته شده به معناى یاوه پردازى و دشنام و لغوگویى.
اعراب جاهلى روزها به كارهایى مشغول بودند و شب هنگام به شب نشینى دور هم گرد مى آمدند و به داستان سرایى و شعر و داستان گذشتگان و اخبار جاهلیت و مسائل روز خود مى پرداختند و اكنون هم فكر و ذكر و یاوه و ناسزاگویى آنان رسالت رسول و آیات الهى شده است، گاهى از فصاحت و بلاغت شگفت زده شده به توجیه آن مى پرداختند و گاهى هم به اندازه توان خود به فحش و سخره كردن رسول روى مى آوردند.
تدبر در سخن خدا
۶۸(
أفلم یدبروا القول أم جاءهم ما لم یأت آباءهم الاولین
)
؛
آیا آن ها در سخن و كلام خداوندى تدبر نمى كنند با آن كه كتاب و آیاتى بر اینان آمده كه بر پدرانشان نیامده بود.
عجبا، در كتاب هاى آسمانى و به ویژه قرآن كریم تدبیر نمى كنند تا بر مضمون آن آگاه شوند و انصاف دهند كه در این گفتار جز صواب، خیر و حق نیست و بدبختى آنان را در غفلتشان است كه به خود و شقاوت خود غرق و گرفتار، مجال فهمیدن حق و تدبر در كتاب خداوندى ندارند تا بفهمند و ایمان آورند.
(
أم جاءهم ما لم یأت آباءهم الاولین
)
آیا نخستین بار است كه كتاب خداوندى بر امتى نازل شده و بر پدرانشان سابقه نداشته تا اینان به راه آنان روند و مقر و معترف به این آیات نشوند؟ خیر، چنین نیست، بلكه بر پدران اولینشان نیز آیات هدایت و رستگارى آمد و باز هم جمعى از آنان مقر و جمعى منكر بودند و اینان هم از راه كورى تعصب و جاهلیت چنان منكر مى شوند گویى براى نخستین بار است كه رسالتى براى هدایتشان آمده است.
انكار پیامبران، نتیجه عناد
۶۹(
أم لم یعرفوا رسولهم فهم له منكرون
)
؛
یا آن كه پیامبرشان را نشناخته اند كه او را انكار مى كنند.
رسالت پیامبران الهى و نزول آیات حضرت حق متعال براى این كافران و متكبران چیزى تازه نیست كه اینان بگویند: چنین چیزى براى پدران ما نیامد و نخستین بار است كه ما چنین ادعایى را مى شنویم. اینان را مجالى براى چنین ادعا و گرفتارى نیست؛ چون دعوت و رسالت پیامبران گذشته را از پدران خود شنیده و خود نیز آگاه بودند.
پس چرا این رسول گرامى را انكار كردند؟ آیا او را نشناخته اند با این كه حسب و نسب والا و ملكات و سجایاى حسنه روحى و عواطف عالى انسانى قبل از بعثتش را شناخته و بدان معترف بودند و همه انبیا در اجتماع خود قبل از نبوتشان به فضال و خصال والاى انسانى شناخته شده بودند و ما پیش از این در تفسیر آیه شریفه ۲۵:(
ان هو الا رجل به فتربصوا به حتى حین
)
اشاره كردیم كه همه پیامبران پاك و منزه از آلودگى هاى كفر، عناد و نفاق و رذائل اخلاقى اند و همه آنان نزد امت هاى خود به همین پاكى و نزاهت شناخته شده بودند و همان امت ها هم به پاكى و نزاهت آنان اعتراف كرده بودند. گفته شد كه پیامبران باید از جنس بشر و قبل از نبوت در میان مردم با اجتماعات آنان بزرگ شده باشند، نه در صحراها، بیابان ها و عزلت ها كه كسى آن ها را هنگام رسالت نشناسد، بلكه باید با مردم چنان باشند كه قبل از رسالت، همه اذعان و اعتراف به صدق و راست گویى و امانت دارى آنان داشته باشند. باید از جنس بشر و داراى عواطف و احساسات بشرى باشند تا در میان خلایق اسوه و نمونه اعلاى پیروى از دستورها و معارف الهى باشند.
اكنون این رسول بزرگوارى را كه خاتم رسولان و پیامبران است؛ بنگرید، یتیمى بود كه نه تنها درس كامل نخوانده، بلكه هیچ درسى نخوانده، اما كتاب خانه هاى هفت كشور را شسته است. كودكى كه پدر و مادر خود را در كودكى از دست داده، تا حتى منت تعلیم و تعلم از پدر و مادر را نیز نكشیده باشد. در هیچ مكتبى درس نخوانده و از هیچ كس ادب نیاموخته، اما از همان كودكى به فضائل اخلاقى و مكرمات والا آن چنان آراسته بود كه هیچ گونه كار زشتى از او سر نزده و هیچ گونه عملى كه به طبع سلیم و عقل سالم آن را زشت بداند، انجام نداده است در جاهلیت محبوب همه طبقات بود؛ زیرا همه او را به امانت، صدق حسن و كمال علم شناخته بودند. چشم به مال و مقام و شرف كسى ندوخته بود، تا به ادعاى رسالت خواسته ها و هواهاى خود را جبران كند. آیا به راستى چنین انسانى كه مردم و قوم خود را از راه خیرخواهى و دلسوزى به سوى سعادت و رستگارى مى خواند و به معارفى كه عقل هاى بشرى در برابرش خضوع و خشوع مى كند و كتاب و شریعتى كه عقل ها را خیره مى كند، فرا مى خواند، آیا نباید او را پذیرفت و بر سر گرفت گذشته از آن كه آن همه معجزات الهى را از او دیدید. كدام عقل سلیم و شعور سالمى به انسانى اجازه مى دهد كه با چنین رسول خیرخواه و نجات بخشى مخالفت كرده و او را در اداى رسالتش انكار كند.
تهمت جنون به پیامبران
۷۰(
أم یقولون به جنة بل جاءهم بالحق و أكثرهم للحق كارهون
)
؛
یا مى گویند: در این رسول نوعى دیوانگى است، نه چنین است، بلكه در كمال عقل، دین حق را براى آنان آورده، ولى بیشتر آنان از حق كراهت دارند.
با این ویژگى ها، فضائل و صفات والایى كه این رسول دارد و با این كتابى كه سراپا حق و درستى است، آیا اینان با راستى مى توانند بگویند كه در او جنون و دیوانگى است كه این گونه سخن مى رانند. چگونه مى توانند چنین بگویند. آن كه دیوانه است باید سخن گفتنش نامربوط، نامنظم، بى معنا و سراپا اشكال و آشفتگى باشد؛ زیرا وقتى عقل كسى اختلال یافت كلامش نیز مختل مى شود و بدون موازین و هدف سخن مى گوید. كلام این رسول همه در نهایت فصاحت و بلاغت و عجایب معارف و احكام است چگونه مى شود هذیان یك دیوانه باشد؟
این چنین تهمت و افترایى از این مردم خودخواه و خودپسند عجبى نیست، مگر همین تهمت جنون را به پیامبران گذشته نزدند و اینك هم به این رسول گرامى مى گویند: یا ایها الذى نزل علیه الذكر انك لمجنون
؛
اى كسى كه مى گویى ذكر و وحى بر تو نازل گشته به راستى تو دیوانه اى.
آن دیوانگان مى پنداشتند هر كه بر خلاف فكر و سلیقه پدران و گذشتگانشان كلامى بگوید دیوانه است. خداوند متعال رویگرداندن از كلام و تهمت آنان به طور قاطع فرمود:(
بل جاءهم بالحق
)
بل براى اضراب و اعراض است: بلكه چنین نیست كه آنان مى گویند و كلام این رسول همه حق و درست است. شاهد این حقیقت و درستى آن، همانا آرامش این رسول و متانت كلام اوست كه با كوچك ترین دیوانگى و كم عقلى نمى سازد. با این همه، بیشتر آنان از حق كراهت دارند. تكبر، استكبار و اتراف آنان مانع خضوع و خشوع در مقابل رسول و حق است.
این كه فرمود بیشتر اینان از حق رویگردانند بدان سبب است كه كفار از حق كراهت ندارند؛ زیرا جمعى زیاد از آنان نه فهم درستى دارند و نه درك لازمى، بلكه كوركورانه تقلید مى كنند و اگر روشن شوند از انكار رسول روى مى گردانند.
پیروى از هواها
۷۱(
ولو أتبع الحق أهواءهم لفسدت السموات والارض و من فیهن بل أتیناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون
)
؛
اگر حق از هوس هاى آنان پیروى كند آسمان ها و زمین و هركه درآنها هست تباه و فاسد شوند، بلكه ما مایه یادآورى و تذكرشان (قرآن كریم) را به آنان دادیم، اما آنان از مایه تذكر و نجاتشان رویگردانند.
این جهان تحت نظام مورد اعتماد خلایق پایدار است و منكران و كافران هم اعتماد به نظام محكم و استوار دارند و تحت همین نظام و پیوستگى آن همه خلایق، حتى گناه كاران و سیه روزان و دل گرم به این خلقت اند.
نظام علت و معمولى تمام این جهان آفرینش را در برگرفته است. اگر این نظام پیرو هواها و هوس هاى كافران و منكران حق و حقیقت واقع گردد، سنگى بر سنگى استوار نگردد و هیچ كس بر نظام استوار این جهان اعتماد نكند. اگر روابط و نظامات این عالم دست خوش هواها و هوس ها گردد، هر آن و هر زمان مطابق نه یك دلخواه، بلكه هزارها هوس و دلخواه تغییر و تبدیل یابد، عالم، فاسد و زمین و آسمان ها تباه مى گردد. مردمان هواهاى گوناگون و رنگارنگ دارند و بیشتر آنان از حق رویگردانند:
(
و أكثرهم للحق كارهون
)
، بدان سبب كه حق با هواها و هوس ها و بازیچه هاى آنان سازگار نیست. آنان خواستار آنند كه حق و نظام پیرو هواهاى آنان گردد. مگر چنین چیزى ممكن است؟ هوا و هوس هاى آنان یك روزه یك روز حق و استوارى آسمان و زمین را به باد فساد و تباهى مى دهد. چه بسیار در یك آن و یك زمان گروهى، هستى چیزى را و گروهى دیگر دیگر او را اراده كنند. خواست خلایق به جمع اضداد و تناقض مى انجامد و این خود، امرى محال و نشدنى است، چه رسد به فساد و تباهى. آیا به راستى ممكن است چنین تمنایى را خداوند متعال بپذیرد و نقض غرض و بى هدفى از آفرینش و نظام حاكم بر همه اقطار و اكناف جهان شود؟ حاشا كه خداوند خالق عقل و میزان حق و باطل به چنین كار جاهلانه و ناعاقلانه اجازه دهد. مگر هواها و هوس هاى اینان پایانى دارد كه هرزه به رنگى و هر آن به خواهشى، نظام عالم هستى را فاسد و تباه گردانند؟ اگر حق از هواهاى آنان پیروى كند و آنان به خواهش هاى خود چون عقاید فاسد بت پرستى ها و ارباب انواع گرفتن در خلقت و پرستش ها واگذارده شوند رسالت انبیا و دعوت به معاد به تباهى مى كشد. هرچه بخواهند فساد و تباهى و فحشا و منكر انجام دهند، هر گروهى تمنا و خواهشى دارد، چه چیزى استوار مى ماند؟ آسمان ها و زمین ها و هر آن كس و هر آن موجود كه در آن هاست به ورطه هلاكت و فساد مى افتند، همه نظامات على و معمولى از هم مى پاشد و باز هم مگر هواها و تمنیات آنان حد ایستایى دارد.
تدبر در نظام نشان مى دهد هر موجودى را حد كمالى است كه هدف خلقت اوست و آدمى به حكم فطرت خدایى اش رهسپار كمال ابدى و بى حد و مرز است و در این سفر عالم هستى و تمام قوا و نیروهاى سعادت بخش او و راه رسیدن به آن كمال به او داده شده و به او وسیله پیامبر آموخته مى شود. چنین هدف و خلقت منظم و با هدف و غایتى چگونه ممكن است به دست خواهش ها، تمناها و هواهاى ویران گر و رنگ داده شود؟ نه تنها فطرت انسانى و هدف خلقت فاسد و تباه مى شود، بلكه یك ساعت و یك روز هم پایدار نمى ماند؛ چون اگر هواها بدانند كه خلقت تابع هواى آنان است سنگى را بر سنگى استوار ندارند. پس شایسته اینان ببه هدایت الهى كه مقرون به كتاب و ذكر كه همان قرآن روى آورند.
اجر رسالت
۷۲(
أم تسألهم خرجاً فخراج ربك خیر و هو خیر الرزاقین
)
؛
آیا تو اى رسول، از آنان هزینه اى طلب كرده اى؟ مزد و اجر خداوند براى تو بهتر از هر چیز است و او بهترین روزى دهندگان است.
خرج و خراج، یعنى درآمدى كه به عنوان وظیفه پرداخت مى شود. اینان كه سر تسلیم به دعوت تو اى رسول گرامى فرود نمى آورند، آیا به جهت آن است كه تو از آنان مستمرى و كمك مالى خواسته اى؟ حاشا، اداره امور زندگى تو از جانب خداوند متعال بسیار بهتر است و او بهترین روزى دهندگان است.
هیچ رسولى نیازمند مالى مردم نیست، تا آنان به او بى احترامى كنند و رسول را به عنوان سائل و متكدى ببینند و خداوند متعال هم در آیه نود سوره انعام دستور فرموده كه:(
قل لا أسالكم علیه أجراً
)
؛ بگو كه در مقابل این نعمت نجات بخشى، مال و اجرى از شما طلب نمى كنم. رسولى كه از جانب خداوند به رسالت مبعوث و مفتخر گشته، همه روزنه هاى رزق و روزى و مال و منال را از خداوند مى داند، چرا به سؤال به در خانه خلایق، آن هم كافران و مترفان رود؟