هدایت به راه راست
۷۳(
و انك لتدعوهم الى صراط مستقیم
)
؛
و حال آنكه تو به قطع و یقین آنان را به راه مستقیم و راست مى خوانى.
به درستى كه تو آنان را راه مستقیم مى خوانى و آنان باید از دعوت و خواندن نجات بخش تو سپاس گزار باشند كه از كوره راه ها و كج روى هایشان رهایى شان بخشیده، به راه راست و روشن دعوت و هدایت مى فرمایى.
در راه مستقیم هیچ گونه كجى و انحراف نیست؛ راهى كه روشن و هر سالك و رهروى را به هدف والا و غایت خلقت او مى رساند. چنین راهى گرفتار كجى و تناقض و تدافع نیست، به هدف اعلاى خود به طور كامل رهنمون است و پیامبرى كه كه به حق و صراط مستقیم هدایت مى كند:(
و انك لتدعوهم الى صراط مستقیم
)
او نیز باید چون خط مستقیم او همانا دین و معارف حق اوست كه باید مورد اقرار و عمل واقع گردد و پایه محكم و استوانه دین حق، همانا اعتقاد به آن است كه براى زندگى اش جاودانه و خلقتى همیشگى است كه به مرگ از میان نرفته و باطل نگردد، سعادت او در اعتقاد و اعتراف كامل و عمل شایسته و شقاوت و هلاكت او در مخالفت و عدول از این راه مستقیم است.
دنیاطلبى
۷۴(
و ان الذین لا یؤمنون بالآخرة عن الصراط لناكبون
)
؛
اما آنان كه ایمان به آخرت ندارند، هر آینه از این راه منحرفند.
ناكب، نكب، و نكوب یعنى عدول از راه مستقیم و انحراف از هر چیزى است. شگفتى نیست آنان را كه ایمانى به آخرت نیست، چه اعتقادى به دین است؟ حیات و زندگى را جز حیات و زندگى دنیایى نمى دانند و لذت ها و بهره برى ها را جز لذت ها و بهره هاى دنیوى نمى دانند و به همین جهت همیشه از راه مستقیم دین ناكب و كج روند و از راه فطرت الهى رویگردان.
گستاخى بندگان
۷۵(
ولو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغیانهم یعمهون
)
؛
و اگر ما بر آنان رحم كنیم و گرفتارى ها و درد و بلاها را از آنان برطرف سازیم، باز هم سخت در طغیانشان اصرار ورزیده بیشتر در طغیان و كفر و عناد فرو مى روند.
اینان چنان فرو رفته در كفر و عنادند كه هیچ هدایتى را نمى پذیرند و آن كس كه از هدایت الهى و ایمان به عالم آخرت محروم باشد طبعاً از راه مستقیم ناكب و منحرف است. اگر ما به آنان رحمت آریم و گرفتاریشان را برطرف سازیم باز هم پافشارى و اصرار عجیب در طغیان و سركشى خود دارند. لجاج سرسختى و عناد در مقابل حق یا هركارى كه باید انجام پذیرد. نه بیدارى براى آنان هست و نه روى به ما مى آورند.
شگفتا، كه متوجه نعمت نجات خود به سبب لطف حضرت بارى نیستند، تا آن لطف و نجات را به مقابله تلافى كنند، بلكه:(
للجوا فى طغیانهم یعمهون
)
؛ در طغیان خود اصرار و ابرام و در سرگردانى و بى هدفى غوطه ورند. عمه، سرگردانى و حیرانى. ترساندن به عذاب و غضب توسط ما آنان را بیدار نمى كند. هم چنان كه بارها آنان به عذاب گرفتار شده خضوع و خشوع به درگاه پروردگار خود نكردند؛ نه صراط حق و مستقیم هدایت به دردشان مى خورد، نه نعمت و رحمت و نه عذاب و نقمت چنان غرقه در خواب و گمراهى اند كه با تكرار این رحمت ها و گشایش گرفتارى ها بیدار نمى شوند. ما نیز پیش از این آن ها را به عذاب گرفتار كردیم:(
ولقد أخذناهم بالعذاب فماأستكانوا لربهم و ما یتضرعون
)
اما باز هم استكانت و تضرعى نكردند، چنان رگ و ریشه در گناه دارند كه بر فرض محال اگر از عالم آخرت به دنیا بازگردند، باز هم به همان راه و روش اند؛ چنان كه قرآن كریم مى فرماید:(
ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه
)
، اگر (بر فرض محال) به دنیا بازگردانده شوند، باز هم به سوى منهیات و گناهان باز مى گردند.
پرده غفلت
۷۶(
ولقد أخذناهم بالعذاب فماأستكانوا لربهم و مایتضرعون
)
؛
همانا ما آنان را به عذاب و بلا گرفتار كردیم (شاید بیدار شوند) اما آنان در برابر پروردگارشان نه تواضع و نه توبه و نه تضرع كردند.
بله، آن همه گشایش ها و رفع گرفتارى هاى آنان را بیدار نكرد و و ما آنها را به عذاب قطعى گرفتار كردیم، اما استكانت و تضرع، خضوع و خشوعى به دربار حق نداشتند.
آیه پیشین فرمود: اگر به آنان رحمت آورده، گرفتارى هایشان را برطرف سازیم، باز هم ایمان نمى آورند و این آیه مى فرماید: آنان را به عذاب گرفتیم. آیه پیشین عذاب هاى خفیف و بیدارباشى هایى است كه به گمراهان روى مى آورد و این آیه، عذاب قطعى است كه پیش از این دامن گیر آنان گردیده و مایه استكانت و تضرع آنان نشده است. تضرع، مبالغه در پافشارى و درخواست است؛ یعنى در پیشگاه احدیت تذلل، خضوع، و خشوعى ندارند و به هیچ وجه هم درخواست دفع عذاب نمى كنند. از همین رو، در آیه پیشین فرمود:(
ولو رحمناهم
)
و در این آیه مى فرماید:(
ولقد اخذناهم
)
كه دلالت دارد بر عذابى كه واقع شده و آنان بیدار نگشته دست برنداشتند.(
فماأستكانوا لربهم و ما یتضرعون
)
. استكانت و تضرع، نهایت خضوع و انابه و دست به دعا برداشتن با توبه و انابه است. استكانوا را ماضى آورد تا اشاره به گذشته آنان باشد. و یتضرعون را مضارع آورد تا اشاره اى باشد كه خلق و خوى آنان همیشه چنین و آنان سر به راه و هدایت شدن را ندارند.
در بعضى از تفاسیر استكانوا را باب افتعال از ماده سكون گرفته اند و چون فعل آن باید استكانوا باشد نه استكانوا لذا الف آن را الف اشباع گرفته است كه قطعاً غلط است؛ چون مصدر فعل استكانوا استكانه و از باب استفعال هاء آن عوض حذف حرف عله در وسط اصل كلمه است و ماده اصلى كلمه معتل العین بوده و آن كلمه كون بر وزن عون است،، نظیر غوث كه مصدر باب استفعالش استغاثه و دوم به معناى دوام و مصدرش استدامه و قیام كه مصدر استفعالش استقامه است و در روایات شریفه هم مصدر استكانوا استكانه آمده استكان باب افتعال.
در اصول كافى از محمد بن مسلم روایت فرموده كه امام باقرعلیهالسلام
در كلام خداوند عزوجل:(
فما أستكانوا لربهم و ما یتضرعون
)
فرمود: استكانت، خضوع است و تضرع، دست برداشتن و تضرع كردن با آن هاست.
غرق دریاى غفلت
۷۷(
حتى اذا فتحنا علیهم باباً ذا عذاب شدید اذا هم فیه مبلسون
)
؛
حتى آن زمان كه درى از عذاب شدید و دردناك بر آنها گشودیم، باز هم آنان گمراه درمانده و از همه جا نومید بودند.
حتى موقعى هم كه درى از عذاب حتمى و قطعى و شدید الهى بر آنان باز شد و تهدید بارى به فعلیت رسید، باز هم غرق گمراهى و مصر بر طغیان و سركشى بودند، درمانده از همه جا. روح خشوع و استكانت و تضرع در آنان آن چنان مرده است كه درمانده و مأیوس باز هم به فكر گشایش و نجاتى براى خود نیستند.
خداوند متعال گاه بندگان را مشمول نعمت خود مى گرداند، شاید از این طریق بیدار شده، شكرگزار و مؤمن شوند و اگر با توجه به نعمت ها بیدار نگشتند براى بیدار باش آنان را به امواج و بلاها مبتلا مى سازد، شاید هم باز گردند و در طغیان و عنادشان اصرار و لجاجت نكنند و آنان چنان در كار خود فرو رفته اند كه عذاب شدید و حتمى براى آخرین بار آنان را فرا مى گیرد كه فرو رفته دریاهاى درماندگى و نومیدى اند.
سپاس نعمت هاى خدا
۷۸(
و هو الذى أنشألكم السمع و الابصار والأفئدة قلیلاً ما تشكرون
)
؛
و اوست آن كه براى شما گوش (شنوایى) آفرید و چشم ها و قلب ها، اما باز هم عده اندكى از شما شكر او را به جاى مى آورید.
خداى متعال براى انسان ها وسائل و اسباب اعتبار و تأمل و دریافت كلیات و قوانین عامه جارى در این عالم را فراهم آورده است. آیا به راستى شایسته نیست آنان در نظام آفرینش و ابتدا و انتهاى كار خود تأمل و تدبر كنند؟ آیا این همه نعمت هاى شایسته و ارزنده اى كه براى آنان فراهم آمده جاى سپاس گزارى ندارد؟
و بالاتر از همه نعمت ها، نعمت درك و معرفت عالم هستى و افق ارزش انسانى با ابزار سمع و بصر نعمت هایى كه همواره با حیات و تنها حیوانات از آن ها بهره مندند. اگر در ویژگى هاى مادى همه موجودات مادى شریك اند، اما ویژگى سمع و بصر تنها در حیوانات پدید آمده است. دارندگان این دو حس، موقعیتى خاص داشته، داراى مجال و میدان فعالیت وسیع اند؛ وسعتى كه حد و مرز نمى شناسد و با هیچ معیارى نمى توان اندازه اش گرفت. ادراك كلیات و قوانین عامه و عقلیاتى كه به مرز بى نهایتى مى پیوندد. با شنیدن و دیدن است كه شر و زیان و خیر و سود شناخته مى شود و به دنبال آن دریافت ها تصمیم گیرى ها در مورد خیر و شرها پیش مى آید. لذت ها و نفرت ها، عزت ها و ذلت ها و محبت ها و دشمنى ها جلوه گرى مى كند كه فاقد این دو حس را خبرى از آن ها نیست. باقى حواس آدمى را از این بهره ها بسیار كم است. بالاتر از همه نعمت ها همان فؤاد است كه قوه عاقله انسانى و منشأ و مبدأ همه اندیشه هاى اوست، كه ویژه انسان هاست و حیوانات را خبرى از آن نیست.
یادآورى این سه موضوع، به خصوص گوش، چشم و عقل، بدان جهت است كه ابزار اصلى شناخت انسان این سه موهبت مى باشد. آدمى مدركات حسى خود را غالباً از طریق چشم و گوش درك مى كند و مسائل غیر حسى را به وسیله فؤاد و نیروى عقل خود در مى یابد. خطاهاى این دو حس را نیز به وسیله فؤاد و عقل تشخیص مى دهد. اهمیت این دو حس، یعنى بینایى و شنوایى شهود همگان است. انسانى كه فاقد این دو حس است تا چه حد دنیاى او محدود و خالى از هرگونه روشنایى، بیدارى و آگاهى است. حتى بر اثر فقدان این دو حس، بسیارى دیگر از حواس خود را نیز عملاً از دست مى دهد.
نبود شنوایى در آدمى زبان و گویایى او را از همان آغاز امر از كار مى اندازد. گوش باید بشنود تا زبان گیرد و بازگوید. كرهاى مادرزاد همیشه لال اند. زبانشان عیب و آفتى ندارد، اما چون نمى شنوند، حرفى و كلامى نمى آموزند. مصیبت كرى، زبان را هم از گویایى باز مى دارد. زبان و گوش رابط میان انسان و دیگران است و اگر این رابطه قطع گردد، دیگر كارى از انسان ها ساخته نیست.
حس شنوایى و بینایى، كلید عالم محسوسات آدمى اند. دریافت هاى این دو در نفس آدمى گرد آمده، نوبت به عقل او مى رسد كه كلید و ره گشاى دنیاى ماوراى حس و عالم ماوراى طبیعت، یعنى گسترده بى نهایت عقلانى اوست كه در پى استقرهاى گسترده و دریافت هاى جزئى بى شمار به نتیجه گیرى، نقادى، تعمیم و تجزیه در فرآورده ها و جمع بندى دریافت هاى این دو حس و بالأخره انتقال از جزئیات به كلیات و ادراك كلیات عقلى مى رسد. به همین جهت، نعمت گوش و چشم مقدم بر فؤاد و عقل ذكر شده كه آن ها اسباب ها و پایه هاى ادراكات مى باشد. شنیدن هم مقدم بر دیدن آمده است؛ زیرا در خلقت انسانى نخستین بار گوش نوزاد به كار مى افتد. چشم هاى بسته نوزاد در محیط تاریك رحم آمادگى مشاهده امواج نور را ندارد و به همین جهت، بعد از تولد مدتى بسته است تا به تدریج به نور عادت كند، در در حالى كه گوش چنین نیست.
سمع را هم در آیه شریفه مفرد آورد به خلاف ابصار و افئده؛ چرا كه سمع به معناى شنیدن است، نه آلت شنیدن كه آن اذن و جمعش آذان است.
همان گونه كه گوش و چشم، كلید عالم محسوسات آدمى اند، قوه عاقله فؤاد نیز در آدمى دریچه اى به سوى همه حواس و مایه تصحیح كار همه آن هاست با تعقل و ادراك و بهره برى از جزئیات پى به كلیات و قوانین عامه مى برد. در علوم نظرى و معارف حقیقى چنان گستره اى را مى پیماید كه در اقطار آسمان ها و زمین نفوذ مى كند و با تفكرات عمیق و خود كه گرفته شده از همین حواس سمعى و بصرى است، چه مجهولاتى را كه كشف نمى كند، همه ارزش انسانى به این سه وسیله ارزنده و بزرگ شناخته و معرفت فراهم مى آید. با دقت و اهتمام شدید در معرفت و ریزه كارى هاى این سه وسیله مؤثر كافى است آدمى خالق خویش بشناسد. به راستى آنان كه این نعمت ها را سپاس نگویند، آیا سزاوار سرزنش و ملامت نیستند. شگفتا كه شما انسان ها باز هم در مقابل این نعمت ها:(
قلیلاً ما تشكرون
)
؛ بسیار كم شكرگزارانید. قلیلاً وصف مفعول مطلق محذوف است؛ یعنى:(
تشكرون شكراً قلیلاً
)
و این خود نكوهش افراد بى فكر و اندیشه و ناسپاس است.
بازگشت همه چیز به سوى خدا
۷۹(
هوالذى ذراكم فى الارض و الیه تحشرون
)
؛
و اوست خداوندى كه شما را در زمین آفرید و به سوى او هم محشور مى شوید.
اوست خداوندى كه شما را روى این زمین جاى داد، تا به وظایف بندگى و شایسته عبودیت او قیام كنید و به مقتضاى آن كه هر كار و عمل حكیم مطلق همه بسته به هدف و غایت است، پس هم بعد از این حیات زمینى و زندگى دنیایى به سوى او محشور و برانگیخته خواهید شد.
آفریدگار بى همتا
۸۰(
و هو الذى یحیى و یمیت و له أختلاف اللیل والنهار أفلا تعقلون
)
؛
و اوست آن زنده مى كند و مى میراند و آمد و شد شب و روز از اوست، آیا باز هم عقل خود را به كار نینداخته، اندیشه نمى كنید.
خداوند متعال آیات عجیب و شگفت خلقت را كه پیوسته در محضر دید و شهود بندگانش مى باشد، تذكر مى دهد كه بدین آیات و نشانه ها، كه هر آن و هر لحظه با آن ها روبه رو هستید، بنگرید كه آیا به وجود آورنده اى ندارد. آن هم نه خالق و مبدعى كه كار سهل و آسان و بى هدف به وجود آورده باشد. مگر نعمت سمع و بصر و فؤاد نعمت هاى عجیب و شگفت انگیز نیستند. به وجود آمدن انسان ها و پیدایششان در زمین با این ساختمان عجیب و حالات نفسى آنان شگفت انگیز نیست. خداوند متعال منتى بر بندگان مى نهد كه اسباب و ابزار درك و شناخت و تفهم را براى شما فراهم آورد. به شما سمع و بصر و فؤاد گوش و چشم و قوه عاقله دراكه عنایت فرمود. اكنون هم توجه آن ها را به دو امر عجیب معطوف مى دارد كه دائماً در منظر و معرض دل و عبرت آنان است، امر حیات و موت و گردش منظومه شمسى و پیدایش و آمد و رفت شب و روز، آیا شایسته تعقل و تأمل نیست.
آیا تأمل نمى كنید كه چگونه شما را در زمین گستراند و روزى هم به دادگاه الهى محشور مى شوید. این حشر و نشر را بنگرید؛ سلسله متوالى حیات و ممات نظام طبیعت شب و روز و گردش افلاك. نظم عجیب رفت و آمد شب و روز كه در هزارها سال ثانیه اى اختلاف پدید نمى آید به این نظم عجیب كه پیوسته در منظر چشم و دل شماست، بنگرید و تأملى كنید.
آیه پیشین فرمود كه شما را در زمین آفرید و به سوى او محشور مى شوید. حشر مستلزم میراندن و میراندن هم مستلزم حیات دادن و زنده كردن است. اگر این مطلب مستمر و پایدار و قانونى همراه خلقت انسان ها باشد. حیات و زندگى و مرگ و میراندن نیز همراه با گذشت زمان و آمد و رفت شب و روز است.
این ها همه در این دنیاى مادى لازم و ملزوم و همراه هم دیگر است و خداوند مالك و مدبر این تدبیر و تكوین است. تدبیر و تكوین نظام خلقتى او نظامى مرتب و مدبر مى باشد. با این وجود:(
أفلا تعقلون
)
؛ سرزنشى كه آیا باز هم تعقل و تدبر نمى كنید، تا ایمان آورید.
دنباله رو جهالت
۸۱(
بل قالوا مثل ما قال الأولون
)
؛
بلكه آنان همان گفتند كه پیشینیانشان گفتند.
(
بل قالوا
)
بل، كلمه اضراب و رویگرداندن از سخن قبلى است. اضراب از نفى اى است كه مورد پرسش و استفهام در آیه قبلى، یعنى:(
أفلا تعقلون
)
واقع گردید.
پیشینیان اینان كه آن ها آیات و نشانه هاى به حق ما را دیدند هیچ تعقل و تفكر نمى كردند و اكنون هم اینان دنباله فكر و رویه آنانند. آیا به راستى شایسته انسان است كه عقل و اندیشه خود را رها كرده دنباله رو جهالت و نادانى گذشتگان خود باشد. خود اندیشه و عقلى دارند، اما آن را رها كرده كوركورانه دنباله رو نیاكان كافر و جاهل خویش اند و این غفلت و جهالت از آن رواست كه توجه و اعتمادشان به زندگى مادى و فریفتگى و فرورفتگى در مادیات است. سنت الهى بر فیض، ارشاد و هدایت خلایق است و اسفاگو یا سنت كافران بر انكار، لجاج و عناد است؛ همان سنتى كه رد گذشتگانشان بود و در اینان نیز جریان دارد.
باور نداشتن رستاخیز
۸۲(
قالوا اذا متنا وكنا تراباً و عظاماً أانا لمبعوثون
)
؛
گفتند: آیا هنگامى كه مردیم و خاك و استخوان (بیهوده) شدیم، دگر بار برانگیخته خواهیم شد.
همان استبداد و ناباورى كه در پدران و نیاكانشان بود كه به راستى مى شود آن كه بمیرد و خاك و استخوان پوسیده گردد، دوباره از همین خاك ها و زمین برانگیخته شود. ما هیچ گاه نمى توانیم چنین چیزى را باور كنیم و به همین جهت بااستفهامى ناباورانه، بلكه استهزا مآبانه وعده خداوندى را انكار مى كند.
انكار وعده هاى خدا
۸۳(
لقد وعدنا نحن وآباؤنا هذا من قبل ان هذا الا اساطیر الاولین
)
؛
از این وعده ها بسیار به ما و پدران پیشین كه قبل از ما بودند داده شد، این ها همه نیست مگر افسانه هاى پیشینیان.
چه قدر از این وعد و وعیدها به ما و پیشینیان ما دادند و این مگر شدنى است؟ امرى خرافه و پوچ است. انسان هاى در گذشته و خاك نرم شده دوباره زنده شوند و به حساب اعمال آنان رسیدگى شود و جمعى به پاداش اعمال خیر به بهشت و جمعى به جزاى اعمال ناشایست به جهنم و دوزخ روند. كى و كجا چنین و چیزها شد تا اكنون شود. مگر مدعیان رسالت و پیامبرى پیش از این، همواره این حرف ها و سخن ها را نمى زدند و پیوسته پدران و اجداد ما را از قیامت نمى ترساندند؟
این همه سال ها از این وعده ها مى گذرد. نه قیامتى قائم شد و نه حساب و كتابى از راه رسید. اگر به راستى چنین حرف ها واقعیت دارد، پس چرا واقع نشد. پیش از این، گذشتگانشان استبعاد و تعجب مى كردند كه چنین چیزى مگر ممكن است و اكنون استبعاد و شگفتى گذشته قاطعانه مى گویند:(
ان هذا الا أساطیر الأولین
)
این حرف ها نیست، مگر همان خرافه ها و گزافه هاى پیشین.
اساطیر جمع اسطوره به معناى خرافه و باطل است، مثل اكاذیب جمع اكذوبه و اعاجیب جمع اعجوبه. آن را جمع آورد تا نشان دهد مجموعه این حرف ها (احیاى مردگان و دوباره جمع، زنده و محشور كردن و به حساب آنها رسیدن و پاداش بهشت و دوزخ دادن) همه و همه از اساطیر الأولین است. به همین جهت، مجموعه این وعده ها را به صورت مفرد (هذا) آورد.
معاد از مسائل بسیار مهمى است كه باید انسان ها به آن معتقد باشند و به همین جهت، باید اعمال، رفتار و كردار خود را با دستورها و اوامر و نواحى حضرت حق متعال مطابق سازند. كفار و مشركان كه مایل نیستند در قید و بند حساب و كتاب و معاد و دادرسى باشند و طبعاً از این مسئله هم بسیار وحشت دارند، با انواع بهانه ها و لطایف الحیل از پذیرش آن استنكاف ورزیده شانه از زیر بار آن خالى مى كنند. خداوند متعال هم پیوسته آن ها را به پیروى از منطق، عقل و تدبر فرا مى خواند و استبعاد، نابارورى و منطق واهى آنان در هم مى كوبد.
مگر غیر از خداوند متعال، كسى مالك و رب پهنه این عالم هستى است؟ مگر او رب و پرورش دهنده عالم وجود نیست؟
آن كه این هستى را به وجود آورده و پرورش داد، آیا توان بازگرداندن آن را ندارد. مگر مى شود خلق این جهان و نعمت ها عقل و شعور و ارسال پیامبران و كتاب هاى آسمانى بیهوده و عبث باشد و عالم آخرت و حساب و كتابى را به دنبال خود نداشته باشد.
همه از آن خداست
۸۴(
قل لمن الارض و من فیها ان كنتم تعلمون
)
؛
اى پیامبر ما، بگو: این زمین و هر آن كس در اوست از آن اگر شما مى دانید.
اى رسول گرامى، به اینان بگو: به راستى در وجدان و فطرت خود بنگرید كه این آفرینش و زمین و هر آنچه و هر آن كس در اوست از كیست و تحت مالكیت و ربوبیت و ملكوت چه كسى اداره مى شود. اگر مى دانید قدرت بى نهایت دیگرى اختیار دار تمام عالم وجود و مالك حقیقى اوست، نشان دهید. كسى كه مى تواند با قدرت خود چنین عالمى را پدید آورد و توان اداره و نگه دارى آن را تا وقت معلوم نیز دارد، آیا نمى تواند آن را به گونه دیگرى كه بازده این عالم باشد، تغییر دهد و آفرینشى نوآورد.
نداى باطن
۸۵(
سیقولون لله قل أفلا تذكرون
)
؛
آن ها زود مى گویند: از آن خداست، بگو: پس چرا متذكر نمى شوید.
اگر سؤال شود كه مالك آسمان و زمین و هرچه در اوست كیست؟ به فطرت باطنى و نداى اعتقاد درونى خود مى گویند: خداوند در كوچك ترین قدم و لحظه اى فطرت و اعتقاد عقلى آنان نمى پذیرد كه معمولى بدون علت به وجود آید، اما اینان با این نداى فطرت درونى شان باز متذكر نمى شوند. تكبر و نخوت مانع تواضع و كرنش آنان در مقابل عظمت خلقت بارى و اعتراف به وجود و ربوبیت او مى گردد.
آفریدگار جهانیان
۸۶(
قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظیم
)
؛
بگو: كیست پروردگار آسمان هاى هفت گانه و پروردگار عرش بسیار بزرگ.
در ابتدا نظر آنان را به زمین و آفرینش آن معطوف كرد كه خالق این ها كیست و اكنون به مقتضاى اشتراك همه عالم در نیاز به خالق بزرگ خطاب مى فرماید كه رسول گرامى، بگو: كه پروردگار آسمان هاى هفت گانه و پروردگار عرش عظیم كیست؟ پیش از این هم گفتیم همه این دنیاى ما از میلیاردها میلیارد كهكشان و منظومه همه در آسمان اول است و مراد از آسمان هاى دیگر چیست؟ آگاهى ما ناچیز، بلكه هیچ است و عرش عظیم هم آن مقام بلند و اعلایى است كه زمام همه امور عوالم در آن جا جمع است. كلمه رب هم به دلیل همیت امر عرش، تكرار شده است؛ همان طور كه عرش را با وصف عظیم تعظیم كرده است.
فطرت انسان هاى منصف و آزاده از كج روى ها و تعصبات كور جاهلى، همانا اقرار و اعتراف به وجود خالق یگانه فردى است كه تمام عالم هستى و امور آن تحت فرمان و امر اوست و به همین جهت، در آیه بعد مى فرماید:
ترس از مالك واقعى
۸۷(
سیقولون لله قل أفلا تتقون
)
؛
مى گویند: همه این ها از آن خداوند است، بگو: پس چرا تقوا ندارید و از او نمى ترسید.
(
سیقولون
)
به زودى جواب مى دهند كه همه این تحت سلطه و اراده خداى متعال است.(
قل أفلا تتقون
)
در مقام سرزنش و تهدید آنان بگو: اگر این همه عظمت آسمان هاى هفت گانه، محل نزول امر الهى و عرش عظیم و محل صدور اوامر الهى از خداوند است، پس چرا تقوا پیشه نمى كنید و از او نمى پرهیزید و حشر و بعث و عالم آخرت را انكار كرده و آن را از اساطیر الاولین و افسانه هاى گذشتگان مى شمارید. در آخر نیز تحذیرى شدیدتر از آیه پیشین به آنان مى دهد و در این جا مى فرماید: آیا پروا و ترس از او ندارید؟
لطافتى در آیه هست و آن این كه لفظ لله را با لام ملكیت آورد، نه با لفظ رب ملك آسمان و زمین و هر آنچه در آن هاست از آن خداوند است و مشركان به فطرت ذاتى خود مالكیت الله را مى پذیرند و با لفظ رب نیاورد؛ زیرا آنان ربوبیت خداوند را قبول نداشتند و آن را از الههاى متعدد و ارباب متنوع مى دانستند.
همه چیز به دست او
۸۸(
قل من بیده ملكوت كل شى ء و هو یجیر و لا یجار علیه ان كنتم تعلمون
)
؛
باز هم اى رسول گرامى، بگو: كیست كه در دست قدرت او ملك و ملكوت همه چیز است و اوست كه پناه مى دهد و خود در پناه كسى نیست، اگر به راستى علم و آگاهى دارید.
در آیات پیشین اعتراف فطرى و غریزى خلایق به تعلق زمین و هرچه در اوست و ربوبیت محض و متفرد خداى متعال به آسمان هاى هفت گانه و عرش عظیم را براى كافران و مشركان یادآورى كرد. آنان كه با زبان ظاهر خود هزارها رد و انكار دارند و در دل خود به حكم فطرت و نداى اعتقاد درون جان خویش اعتراف به مالكیت و ربوبیت حضرت بارى دارند. باز هم در این جا از آنان سؤال مى كند كه حقیقت مالكیت هرچیز كه در تصور شما درباره عالم ملك و ملكوت باشد در دست قدرت بى حد و مرز كیست؟ باز هم در درون جان خویشتن مى گویند خداست(
فانى تسحرون
)
؛ پس چرا این قدر حیرانید.(
قل من بیده ملكوت كل شى ء
)
حقیقت ملكوت هر چیز در توان و قبضه قدرت چه كسى است؟ همه چیز از او و همه چیز در پناه اوست.
ملكوت مشتق از ملك است و واو و تاى آن زاید است، مثل جبروت كه اصل آن از جبر است. ملك در مقام به معناى سلطنت و حكومت است و ملكوت، مبالغه در آن را افاده مى كند؛ یعنى مالك بودن هم ملك را و هم مالك آن را.
مالك، كسى است كه چیزى را در ملك خود داشته باشد، ولى ملك به فتح میم و لام و ملك به فتح میم و كسر لام به معناى مالك آن مالك و مملوك است. مالك مالك شى ء مملوك و هم مالك خود آن شى ء مملوك. ملك، یعنى مالك و صاحب سلطنت همه مالكان و ملك هاى آنان.
ملك در طول مالك است؛ یعنى مالك مالك. پیش از این صاحبان كتاب ها پشت كتاب هاى مملوك خود به عنوان مهر و اختصاص مى نوشتند:(
هذا مملوكى و انا مملوك مالك السماوات
)
. خداى - تبارك تعالى - ملكوت را خود در آیات شریفه تفسیر فرموده كه:
(
انما أمره اذا أراد شیئاًان یقول له فیكون فسبحان ژ بیده ملكوت كل شى ء
)
امر او هرگاه چیزى را بخواهد این است كه بگوید: باش، پس بى درنگ موجود شود، پس منزه است خدایى كه به دست اوست ملكوت هر چیز.
بودن ملكوت هر چیز به دست قدرت بارى، یعنى اختیار و ایجاد و اعدام هر چیزى كه كلمه شى ء و چیز بر آن اطلاق شود، مختص خداوند متعال و ملك و اختیار و سلطنت خداوند هم محیط به هر چیز است. نفوذ امرش و معنا بودن حكمش بر هر چیزى ثابت است و چنین ملكوتى در ساحت قدس ربوبى موجب آن است كه او پناهگاه هر چیز بوده باشد:(
و هو یجیر
)
و اجاره و پناه مى دهد. یجیر و یجار هر دو از جوار به معناى همسایگى و پناه گرفتگى مشتق شده است. و حق جوار یعنى كه به مناسبت همسایگى میان دو همسایه برقرار است و حقوق انسانیت و اجتماع و شریعت مقتضى رعایت این حقوق همسایگى و همسایه براى همسایه پناه گاه و مایه جوار است. از این رو در لغت مى گویند:(
فلان استجارا فلانا
)
؛ فلانى از فلان شخص پناه خواست(
فاجاره
)
او هم پناه و جوارش داد و در مقابل دیگران از او دفاع نمود و خداوند هم مجیر و پناه گاه همه كائنات و هر آنچه بدو پناه برد، مى باشد. هر موجودى تقاضاى هر بخششى كه داشته باشد یا تقاضاى نگه دارى و ابقاى بخشنده آن را به هر نحو كه بخواهد و به هر قدر كه بخواهد حفظ مى كند، بدون آن كه چیزى جلوگیرش شود. هر توان و هر قدرت و هر عطا و هر بخشش و هر رفع مشكلى و هر دفع معضلى از خداوند است و او پناه ده و پناه گیر هر پناه جویى است و هر جا و هر یار، كمك، اثر، اثر بخشى باشد از خداوند است:(
و لا یجار علیه
)
؛ و از او به هیچ موجودى نتوان پناه برد.
همه آنچه در تمام عالم وجود منشأ اثرى و منبع خصوصیتى باشد، خداوند به او داده و آن را به هر مقدار و تا هر زمان كه بخواهد نگه مى دارد و هیچ چیزى هم مانع اعطا و ابقاى او نیست. به فرض محال هم اگر مانعى پیدا شود، مگر توان منع آن توسط حضرت حق متعال نیست؟
اگر آن مانع شود، باز هم به سبب اعطاى خداوند مانع شده و خداوند به فعلى و كارى از خود مانع فعلى و كارى از خود شده و باز هم همه خواسته ها، عطایا و موانع همه و همه از حضرت حق متعال است و كجا مى توان یافت كه خداوند به آن توان پناه برد:(
و لا یجار علیه ان كنتم تعلمون
)
اگر چشم دل و عقل باز باشد و این مطلب را دریابید.
انكارهاى بى جا
۸۹(
سیقولون لله قل فأنى تسحرون
)
؛
آنها فوراً مى گویند: همه این ها از آن خداست، بگو: پس چرا چنین مسحور و فسون زده شده اید.
و آنان باز هم به مقتضاى همان فطرت و نداى درونى خود مى گویند: این ها همه از خداوند و در شأن اوست. با این اعتراف و اقرار باطنى، آنان را به انصاف فراخوان و بگو:
پس چرا و تا كى در باطل و سرگشتگى به سر مى برید؟ چرا به خود نمى آیید و منصفانه نمى نگرید كه ملك و شأن مطلق جهان هستى و عالم خلقت از خداوند و از او رب و پرورش دهنده ملك تا ملكوت است و اختیار تام و نمام عالم هستى تا عرش عظیم فقط و فقط مختص حضرت بارى است. آیا او قدرت ایجاد دوباره آن و ایجاد نشئه آخرت براى حساب رسى و پاداش خیر و جزاى این خلایق ندارد؟ بلكه تمام این امور بسته به یك امر و فرمان اوست.
پرتو نیكان نگیرد آن كه بنیادش بد است
۹۰(
بل أتیناهم بالحق و انهم لكاذبون
)
.
بلكه ما اینان را به حق و درستى فرستاده ایم و به درستى كه آنان هر آینه دروغ گویانند.
همان طور كه پیش از این گفته شد، بل كلمه اعراض و رویگردانى است. آیات گذشته را كه براى شما شمردیم و شما به حكم فطرت درونى و نداى اعتقادى و وجدانى خود بدان اعتراف و اقرار مى كنید. آیات و نشانه هایى كه دلالت بر وجود خداى - تبارك و تعالى - و ربوبیت عامه او و وحدت یگانگى او و قدرت بر حشر و نشر و اعاده خلقت در معاد دارد و شما هم معترفید، ولى به زبان و ظاهر خود منكرید و در این انكار، دروغ گویانید. آنچه را كه رسولان ما آورده و شما از زبان آنان شنیدید، همه حق و درست است و در رد كلام آنان دروغ گو و كاذبید.
یكتایى خدا
۹۱(
ما أتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحان الله عما یصفون
)
،
خداوند هرگز فرزندى براى خود نگرفته و برنگزیده و معبود دیگرى هم هرگز با او شریك نیست كه اگر چنین مى بود هر آینه هر معبودى و خداوندى مخلوقات خود را به عبادت پرستش و اداره خود مى خواند و به كشاكش بین آنان و برترى یكى بر دیگرى مى كشید و جهان هستى به تباهى و نابودى مى افتاد، پاك و منزه است خداوند از توصیفى كه مشركان مى كنند.
وجود شریك و انباز براى خداوند امرى محال و ناممكن است و در جاى خود در كتاب هاى عقاید و تفسیر به طور تفصیل بیان شده است و اكنون هم آیه شریفه در مقام طرد و دفع شریك و انباز براى خداوند است، گرچه به نحو فرزندى و فرزند خواندگى باشد. چنین نیست كه خداوند متعال فرزندى داشته باشد، یا برگزیند تا در الوهیت و ربوبیت شریك او باشند. شأنى تنزهى در مورد حضرت بارى - جل شأنه - كه ساحت مقدس او منزه از فرزند داشتن و لوازم آن است. این امور از نیاز و احتیاج و لوازم امكان است و او منزه از تمام لوازم امكانى. این كه تعبیر به ولد فرمود تا اعم از پسر و دختر باشد كه خداوند را فرزند و اولادى نیست، چه پسر و چه دختر؛ زیرا فرزند حقیقى داشتن یا اتخاذ و تشریف فرزند گزیدن شایسته الوهیت و مقام خداوندى نیست. اشاره اى است به مسئله شایع و معروف میان مشركان و غیر آنان؛ یعنى گمان و اعتقاد فرزند داشتن یا به فرزندى گزیدن؛ همان طور كه عده اى ملائكه را دختران خداوند مى پنداشتند:(
و یجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما یشتهون
)
و:(
أفأصفاكم ربكم بالبنین و اتخذ من الملائكه اناثاً
)
دیگر جن را به فرزندى گرفتند. عده اى نیز بعضى قدیسین بشرى را فرزندان خداوند سبحان مى پنداشتند؛ زیرا یهود خود و عزیز را فرزندان خدا دانستند و اتفاقاً نصارا هم در این قول از پیروى كردند و مسیح را فرزند خدا دانستند:(
و قالت الیهود عزیز ابن الله و قالت النصارى المسیح ابن الله
)
و(
و قالت الیهود والنصارى نحن أبناء الله و أحباؤه
)
. فرزند حقیقى خداوند بودن بدان سان است كه چیزى از حقیقت لاهوت و جوهره ذات او جدا شود و پاره اى از او، بلكه خود، مصداقى از الوهیت و ربوبیت باشد یا شركتى در آن امر داشته باشد، به همین جهت كه جدا شده از اله و معبود دیگرى باشد. خداوند منزه است از چنین فرزند و اتصال و انفصالى كه مستلزم امكان و لوازم امكان و و جسمیت و تحقق بعد از نبود است و حاشا كه واجب الوجود چنین باشد. ادعاى فرزندى به عنوان تشریف و گرامى داشتن هم مستلزم آن نیست تا سهمى از الوهیت و ربوبیت و به تعبیر دیگر، سهمى از حقیقت پدر مقامى در آن فرزند یافت شود، همان گونه كه یهود چنین تشریف و فرزندخواندگى را در حق خود اثبات مى كنند. خود را فرزندان و دوستان خدا مى گویند تا براى خود شرافتى دست و پا كنند و روشن است، همان گونه كه فرزند حقیقى بودن همراه با معبودیت و الوهیت نیست فرزندخواندگى و تشریف داشتن نیز همراه با معبودیت و الوهیت نیست.
ظهور و سیاق آیه شریفه در مقام نفى تعدد اله و معبودى غیر از ذات بارى است، چه آن معبود به عنوان فرزند حقیقى بودن باشد یا به عنوان تشریفى فرزند خواندگى باشد، خداوند نه فرزندى حقیقى است تا به انفصال و جدایى از او شایسته معبودیت و الوهیت باشد و نه فرزندى تشریفى است تا به عنوان گرامى داشتن، مستلزم تعدد الهه شود. از این جهت، آیه كریمه هم نفى ولد كرد و هم نفى تعدد الهه تا اشاره به دو مطلب باشد و تكرارى نباشد در نفى اتخاذ ولد، معناى خاصى را نفى كرد و در نفى هر الهه با خداوند، معناى اعمى را نفى كرد و كلمه من در هر دو جمله براى تاكید است یعنى:(
ما اتخد الله من ولد و ما كان معه من الهه
)
یقینا نه آنكه كلمه من زاید باشد؛ همان طور كه بعضى ها گفته اند بلكه همان گونه كه سید الشعراء الطالبیین و نقیب اغلام الهاشمیین، شریف رضى در كتاب تلخیص البیان فى مجازات القرآن فرموده است: در قرآن نه كلمه زاید است نه شأن قرآن چنین است و هر جا كه چنین گمان رود آن جا كلمه براى تاكید است، نه زایده.
(
اذا لذهب كل اله بما خلق
)
آیه شریفه بعد از نفى فرزند و شریك براى خداوند در صدد بیان استحاله این امر بر مى آید كه اصولاً این امر محال و شدنى نیست. تعدد خدایان محال است، چه به فرزندى و فرزندخواندگى باشد و چه به شراكت در الوهیت.
خداوند متعال وجوه گوناگون محال بودن این شركت را از نظر عقل و استدلال براى مردم بیان نمى دارد، بلكه توجه آنان را به امرى عادى فرا مى خواند كه همگان دریافته و به توحید اذعان كنند. به مردمى كه حافظ فطرت سالم و نفسیت منصفانه خود مى باشند، مى فرماید: تعدد الهه و شریك، مایه تباهى و هرج و مرج عالم هستى از عرش تا فرش مى گردد.
خود به انصاف و فطرت توحیدى خود بنگرید: چه نظام استوار یگانه اى در عالم هستى برقرار است. دوگانگى رب و اله، مستلزم تعدد الهه و استقلال هر یك در عمل و بى نیازى از غیر خود اوست تا هیچ كدام از دو شریك نیازى و ارتباطى و استمدادى از دیگرى نداشته باشد و اگر یكى نیازمند كمك دیگرى باشد، خود، ریزه خوار سفره الهه بالاتر است و خود مخلوقى نیازمند است نه خالقى به نیاز اگر دو خالق متباین از یكدیگر بود طبعاً اثرات آنان نیز باید متباین و ناهمسان بوده باشد و چگونه ممكن بود این وحدت نظام كلى عالم به تمام مراتب هستى و وجودیش با خداوندان متعدد و متباین و سلیقه هاى گوناگون پدید آید. اگر تمام ارباب و الهه هاى گوناگون مستقل از دیگرى و بدون استمداد از خدایان دیگر مى بود، یعنى هر كدام به طور مستقل و بدون استمداد از دیگرى آثار و تدبیرى در میان انواع تدبیرهاى جارى در عالم مى داشتند، آثار هر كدام باید جداى از دیگرى و به نحو متمایز بدون رابطه و ضابطه اى بین انواع تدبیرهاى جارى در عالم باشد. هر عالمى از موجودات خود نظامى خاص و تدبیرى ویژه داشته باشد كه در دسته ها و گونه هاى مختلف عالم هستى نبوده باشد، عالم حیوانات نظام خاص و نباتات نظام خاصى و همین طور هرتر و خشك و كوه و دشت و آسمان و زمین كه در جریان است هر كدام نظام هاى گوناگون در جریان داشته باشد و در كل جهان آفرینش یگانگى نظام و وحدت قانون حاكم است. اگر عدد یك نوشته شده و جلو آن بیست و دو صفر گذارده شود این تعداد مولكول هاى آب است، نظام ذرات ماده، عالم الكترون ها و نوترون ها، عالم سلول ها، بسیار كوچك ترها و بسیار بزرگ ترها، چون كهكشان ها، همه و همه با نظام واحدى در گردش و وظیفه اند. آن چنان كه فطرت هر متأمل عاقلى یگانگى و وحدت را چنان در مى یابد كه در اعماق جان و هستى خویش به نظام واحد آفرینش اعتراف مى كند.
همان طور كه در آیات پیشین فرمود:(
قل لمن الارض و من فیها ان كنتم تعلمون سیقولون لله قل افلا تذكرون
)
؛ اى پیامبر ما، بگو: این زمین و هر آن كس در اوست از آن كیست، اگر شما مى دانید، آنها زود مى گویند از آن خداست بگو: پس چرا متذكر نمى شوید؟
آنان چنین پاسخى را به فطرت باطنى و نداى اعتقاد درونى خود دادند؛ در درون جان خویش چنین اعتقادى را در مى یابند. در مورد گفتار ما چنین اعتراف و اقرارى به مقتضاى همان فطرت توحیدى و یگانه پرستى به وحدت نظام آفرینش دارند.
شایسته است این مطلب را در برهان نظم عالم وجود پى گیرى كنیم كه مجال آن گفتارها در این بحث تفسیرى نیست، ولى وظیفه اى است كه نظرى به عالم وجود و نظام جهانى خود بیندازید.
بدون هیچ شكى، نظام واحدى را در قلمرو این جهان مى بینیم؛ نظامى كه در جهات هماهنگ ثابت، بدون تخلف و تغیر قوانینش را در آسمان و زمین جارى و ثابت مى بینیم. همه برنامه هاى عالم هستى با هم منطبق و اجزایش متناسب است.
هماهنگى قوانین و نظامات آفرینش، حكایت از آن دارد كه مبدأ واحد و مدبر و خالق واحدى سرچشمه گرفته است.
اگر مبدأها متعدد بود و اراده ها گوناگون، هرگز این هماهنگى وجود نداشت و چه بسا به اراده هاى مختلف هرچیزى مزاحم دیگرى و معارض او بود و سنگى بر سنگى قرار نمى گرفت. هر گوشه آن، نظامى گوناگون داشت و هیچ اعتماد و وحدت نظرى میان ناظران و پژوهش گران پدید نمى آمد.
چه بسا بحث درباره نكات و دقایق وحدت نظام عالم وجود مجلدها كتاب بطلبد و سرانجام هم یك از هزار گفته نشود، باز هم بجاست بگوییم: شما مشتى خاك بسیار نرم و ریز را با كمال فشار به هوا پرتاب كنید تا در فضا پراكنده گردد، آیا مى توانید میان هزاران ذرات ریز، نظامى یگانه و هماهنگ برقرار كنید كه هر كدام تحت نظام خاصى دور دیگرى بگردد؛ به دقتى كه سایه ذره بسیار ریز در گردش فضایى به روى سایه بسیار ریز دیگرى در نظام خاص مقررى كه یك میلیونیم ثانیه تخلف نپذیرد، بیفتد و هزاران هزار سال بدون هیچ گونه وقفه و تخلفى میان آن ذرات بسیار ریز خسوف و كسوف تحقق پذیرد، گسترش عالم هستى و دامنه كهكشان ها میلیاردها میلیارد بیشتر و وسیع تر از آن دامنه هاى خاك است و دانشمندان هم در زمان حاضر مى توانند مواقع بروز خسوف و كسوف منظومه شمسى را از هزاران هزار سال پیش تا هزاران هزار سال بعد به دقت ثانیه ها تعیین و ضبط كرده و تحویل دهند.
در تفسیر نمونه آمده است: در دنیاى سفینه هاى فضا پیماى عصر حاضر دانشمندان فضایى سفینه ها فضاپیما را با دقت كامل به فضا مى فرستد و قایق ماه نشین را دقیقاً در همان محلى كه از نظر علمى پیش بینى كرده بودند فرود مى آورند و سپس آن را از آن جا حركت داده در محل پیش بینى شده و زمین پایین مى آورند. آیا به راستى این دقت محاسبات بدان سبب نیست كه نظام حاكم بر كل هستى، كه پایه محاسبات این دانشمندان است، دقیق و منسجم و هماهنگ كه اگر یك ذره ناهماهنگى - از نظر زمان یك صدم ثانیه - و كم و زیادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مى خورد.
(
و لعلا بعضهم على بعض
)
اگر آلهه و معبودها و خدایان متعدد مى شدند بعضى بر بعض دیگر استیلا و غلبه مى یافت و چگونه ممكن است معبود و الهه اى مغلوب و زبون الهه دیگرى گردد و این بزرگ تر دلیل و شاهدى است كه او معبود و خداوند نبوده، بلكه عاجزى نیازمند به بالاتر از خود است و او نیز چنین است تا به نیازى رسد كه هیچ گاه و هیچ گونه نیازى در او منصور نشود.
اشكال دیگر بر مشركان و كافران آن است كه براى خداوند شریك و انباز مى گیرند. ظهور آیه شریفه در نفى ارباب انواع و الهه هاى گوناگونى است كه مشركان بدان معتقد بودند، نه در رد كافران و ملحدانى كه منكر اصل ربوبیت و وجود واجب الوجود مى باشند. اگر این الهه ها و ارباب انواع هر كدام رب و الهه امورى در این عالم خلقت اند، هر كدام مسئول كارى و تربیتى و زیر حكم و اراده ما فوقى اند و این مستلزم آن است كه الهه هاى پایین درجه تحت تأثیر و تدبیر مافوق خود باشند و استقلالى در تدبیر و تأثیر نداشته باشند و با این احتیاج و عدم استقلال آنان از اسباب گوناگون و بى شمار این عالم اند، نه این كه خود مستقل و الهه و رب و اله باشند. این ها اسبابى اند كه واسطه در تدبیر مادون خود مى باشند.
پس به عقیده این مشركان، عالم ارباب، انواع و الهه هاى عالم اسباب است، نه تعدد آلهه و كسى منكر تعدد اسباب در این عالم خلقت نیست و تعدد اسباب، ربطى به تعدد آلهة ندارد. اما قضیه استحاله تعدد واجب الوجود و استحاله تعدد صرف الوجود و محض الوجود و عدم امكان تركب و تعدد در ذات بارى و واجب الوجود، چه تركب عقلى و ماهوى باشد و چه تركیب خارجى، چون اجسام و عوارض اجسام، بحث هایى جداگانه و مربوط به محلش خود مى باشد.
(
سبحانه و تعالى عما یصفون
)
شایسته خداوندى، اتخاذ فرزند و شریك و انباز و استعانت به اسباب و اعوان نیست.
خدا، داناى به عالم غیب و شهادت
۹۲(
عالم الغیب والشهادة فتعالى عما یشركون
)
؛
خداوند داناى به عالم غیب و شهادت است و ذات پاكش از شرك و شریك برتر و والاتر است.
آنچه كه در عالم هستى تصور شود و تحقق داشته باشد، چه آشكار و چه پنهان، در محضر علم حضرت بارى حاضر است.
اگر خداوند را شریكى و انبازى و فرزندى و فرزند خوانده اى در عالم شهود یا پنهان و و مستور مى بود، بزرگ ترین شاهد بر وجود او همانا علم حضورى حضرت حق بر او بود و تهمت انباز و شریك و فرزند و فرزند خواندگى بر خداوند تهمتى است كه خداوند هیچ علمى بر او ندارد؛ زیرا نیست تا خداوند بر او عالم باشد. پس آیه شریفه نظیر آیه هجدهم سوره یونس است كه مى فرماید:
(
و یعبدون من دون الله ما لا یضرهم ولا ینفعهم و یقولون هولاء شفعاؤنا عند الله قل أتنبون الله بما لا یعلم فى السماوات و لا فى الارض سبحانه و تعالى عما یشركون
)
؛
و آنان پرستش مى كنند غیر خداوند آنچه را كه هیچ زیان و نفى براى شان ندارد و مى گویند: اینان واسطه هاى ما نزد خداوندند، بگو: آیا به خود خداوند خبر مى دهید آنچه را كه در آسمانها و زمین وجود ندارد و خود او خبر ندارد، منزه است خداوند از آنچه برایش شریك مى پندارند.
استدلال و احتجاجى دیگر است بر نفى هرگونه شریك و انبازى براى حضرت حق متعال. استدلال و احتجاجى كه شهادت خود خداوند است، بر آن كه او هیچ شریكى براى خود سراغ ندارد؛ هم چنان كه در آیه شریفه دیگرى است كه:(
شهد الله انه لا اله الا هو
)
؛ خداوند خود شاهد است كه هیچ خدایى جز ذات شریف او نیست.
در آیه پیشین فرمود خداوند هیچ گونه شریكى براى خود نمى داند و نمى بیند و در این جا مى فرماید: اصل وجود شریكى در میان نیست تا بدان علم حاصل شود.
(
فتعالى عما یشركون
)
پس خداوند بلند مرتبه تر است از آن كه براى او شریكى قائل شوند.
پناه به خدا از عذاب او
۹۳(
قل رب اما ترینى ما یوعدون
)
؛
۹۴(
رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمین
)
؛
بگو پروردگارا، اگر به من بنمودى عذابى كه به آنان وعده داده شده است، پروردگار من، مرا در آن هنگام در میان قوم ستمگر قرار مده.
دستورى از خداوند متعال به رسول گرامى اش از باب لطف و مرحمت كه دعا و استغاثه كن و بگو: پروردگارا، آن هنگام كه عذاب وعده داده شده بر این قوم را نازل فرمایى، مرا جزو گروه ستم گران قرار مده.
مشركان و كافران كه سخن خداوندى بر آنان تمام شود و راه نجات و ایمان پیش نگیرند، طبعاً استحقاق و شایستگى عذاب دارند. عذاب هم كه در دنیا آید، بیم شمول و فراگیرى در آن است و حاشا، كه حضرت بارى رسول گرامى و بندگان صالحش را مشمول عذاب ستمگران قرار دهد، اما باز هم تعلیمى است بر همگان كه استغاثه كنند تا در هیچ مرحله و عذابى همراه اهل عذاب نباشند.
خداوند متعال در آیات پیشین سخن مشركان و انكار روز قیامت و استهزارى پیامبران الهى را نقل فرمود: حجت و برهان براى اثبات حقیقت قیامت و لزوم قیام آن و تهدیدهاى كافران و مشركان را نیز مورد توجه قرار داد و اكنون به رسول گرامى اش دستور مى دهد از پروردگار خود بخواهد او را به عذابى كه مشركان بر آن وعده داده شده اند دچار نكند و اگر آن عذاب را دید خداوند را بخواند تا او را نجات دهد و كنار زند. شاهدى است كه بعضى از عذاب هایى كه مشركان به آنها تهدید شده اند عذاب دنیوى بوده است و تكرار لفظ رب هم به منظور تأكید در تضرع و استغاثه است و حكایت از شدت لطف و عنایت حضرت بارى به پیامبر گرامى اش دارد.
باز هم مضمون آیه شریفه را تكرار مى كنیم: اى رسول گرامى، روى تضرع و استغاثه به درگاه ما كن و بگو: اى پروردگار من، اگر عذابى را كه به مشركان وعده داده اى در زمان بودن من بود و در دنیا نازل فرمودى و آن را به من نمایاندى، مرا با این مشركان و در میان این گروه ستم كاران وامگذار، بلكه از میان آنان بیرونم كن تا دامنه آن مرا نگیرد و به آتش آنها نسوزم.
روشن است كه این بیان نهایت تهدید مشركان و كمال شدت عذاب آن هاست آن سان كه پیامبرى كه هركس در پناه او جاى گیرد از عذاب ایمن است، او هم باید به خدا از این عذاب پناه برد.
خداوند توانا
۹۵(
و انا على ان نریك ما نعدهم لقادرون
)
؛
و به درستى ما بر این كه به تو بنماییم آنچه كه از عذاب به آنان وعده مى دهیم تواناییم.
یقیناً ما مى توانیم عذاب موعد كافران را بر تو بنمایانیم. خداوند با این تعبیر دل خوشى و عنایتى به رسول گرامى ابراز مى دارد كه خداوند متعال هم تو را در قوم ستم كاران قرار نمى دهد و هم قدر است عذاب دردناك موعد آنان را حتى در دنیا هم به تو بنمایاند. گفته اند شاید، همان عذابى باشد كه در جنگ بدر بر سر مشركان آورده شد و به رسول خدا و مؤمنان هم نشان داده شد، اما آنان را نگرفت. آنان نه تنها نجات یافتند، بلكه خشم دل هاى آنان هم به عذاب مشركان شفا یافت. البته سوره شریفه، مكى است و قضیه بدر و مشركان قریش در مدینه بودند و شاید آیه شریفه خبرى است از آینده كه اگر نیازى باشد عذاب مشركان را به تو مى نماییم.
پاسخ بدى را با خوبى دادن
۹۶(
ادفع بالتى هى احسن السیئة نحن اعلم بما یصفون
)
؛
تو دفع كن بدى هاى آنان را به آنچه نیكوتر است (پاسخ بدى آنان را با اخلاق نیكویت به نیكى ده) ما به آنچه آنان توصیف مى كنند آگاه تریم.
قومى كه ایمان به خداوند متعال و دین حق او و شرافت و احترام رسول او ندارند روشن است كه با رسول گرامى او چگونه معاشرت و معامله مى كنند، از هیچ توهین و جسارتى كوتاهى ندارند و پیامبر، معاش آنان و مأمور هدایت آنان است. خداوند متعال آرامش و سكینه به او مى دهد كه در معاشرت با اینان در مقام معارضه و انتقام مباش، بلكه آنچه بدى از ایشان مى بینى، با نیكى تلافى كن، بلكه از میان خوبى ها خوب تر را انتخاب كن(
بالتى هى احسن
)
آزار آنان را به احسان و نیكى جواب ده و بالاترین درجه احسان خود را هم به ایشان مبذول دار، اگر این مقدار نتوانستى هرچه توانستى. اگر آن هم مقدور نبود دست كم از ایشان اعراض كن و در مقام تلافى نفرین مباش؛ زیرا(
نحن اعلم بما یصفون
)
؛ ما بهتر مى دانیم كه چه برداشتى از دعوت تو دارند. خدا بهتر مى داند كه آنان چه جاهلانند و چه چیزها مى گویند.
دلدارى و تسلیت خاطر رسول است كه از آنچه از ایشان مى بیند ناراحت و غمگین نباشد. از گستاخى و بى ادبى كه به پروردگارشان بروز مى دهند، اندوهگین نگردد. گفتار خشن و انواع آزار آن ها را به طور شایسته تحمل كند. با خشونت ها و زشت گویى هاى آنان مقابله به مثل نكند. بدى را با نیكى پاسخ دهد. او خود نمونه اعلاى حسن خلق است:(
و انك لعلى خلق عظیم
)
چه خاك روبه ها بر سر او ریختند و او قدمى چند دور شده خود را تكان مى داد و روى خود نمى آورد. یهودیى كه بر سر او خاك روبه مى ریخت، بیمار شد و آن حضرت به عیادت او رفت و او كه چنین خلقى كریمانه را دید مسلمان شد. بعد از فتح مكه و تسلط او بر سران قریش بدیشان فرمود: بر شما باكى نیست، با شما آن معامله مى كنم كه یوسف با برادرانش كرد و همه آن ها را بخشید. این، معناى تخلق با خلاق الله است كه خداوند هم به بندگانش آن قدر رئوف و رحیم است كه روز قیامت عفو و مغفرت او به اهل ایمان به حدى است كه انبیا و ملائكه هم چنین تصور نمى كردند، امیرمؤمنان در دعاى كمیل مى فرماید:
لولا ما حكمت به تغذیب جاحدیك و قضیت به من اخلاد معاندیك لجعلت النار كلها برداً و سلاماً و ما كان لاحد فیها مقراً ولا مقاماً؛
بارالها، اگر نه حكم فرموده اى به تعذیب منكرات و مقرر فرموده اى كه براى همیشه دشمنان خودت را در آتش بدارى، هر آینه همه آتش جهنم را خنك و سلام قرار مى دادى و هیچ كس را در آن مقام جاى نمى دادى.
استعاذه
۹۷(
و قل اعوذ بك من همزات الشیاطین
)
؛
۹۸ و اعوذ بك رب ان یحضرون؛
و بگو: پروردگارا، به تو پناه مى برم و از وسوسه هاى شیاطین و به تو پناه مى برم، پروردگارم، اگر آنان نزد من حاضر شوند.
از آن جا كه آدمى ممكن است تحت تأثیر خواهش هاى نفس، انتقام، وسوسه ها و القائات شیطانى قرار گیرد، به رسول گرامى اش دستور مى دهد كه بگو: پروردگار من، به تو پناه مى برم از همزات شیطان ها و به تو پناه مى برم كه در آن هنگام شیاطین نزد من حاضر شوند. پیامبر اكرم نمونه اعلا و اسوه كامل اخلاق انسانى است، به ویژه آن هنگام كه خداوند دستور مى فرماید: بدى ها و ناهنجارى ها را با حسنات و خوبى ها و رفتارهاى شایسته جبران كن و پاسخ ده و دیگران هم باید چنین باشند، اما از آن جا كه بیشتر خلایق گرفتار رگه هایى از وسوسه هاى شیاطین و نقاط ضعف اخلاقى هستند، چه بسا در التهابات اخلاقى و ناهنجارى هایى كه از دیگران مى بیند، مرتكب رفتارهاى ناشایست شده، وسوسه هاى شیاطین، آنان را به ناهنجارى ها بكشد. از این رو، به رسول گرامى اش دستور مى دهد: بگو: پروردگارا من، به تو پناه مى برم از همزات و وسوسه هاى شیاطین، به تو پناه مى برم در هنگام كه آنان نزد من حاضر شوند. انسان هاى والا و شایسته به مجلس شیاطین اند كه به محضر اینان حاضر مى شوند و آنان ناخوانده مى آیند. پس شایسته است همه مؤمنان از پروردگار كه مالك و مدبر آن هاست بخواهند تا لحظه اى آنان را به حال خودشان وا مگذارد، تا نه تنها تحت تأثیر وسوسه هاى شیاطین قرار نگیرند، بلكه در مجلس آن ها نیز حضور نیابند.
همزات جمع همزه به معناى دفع شدید است. حرف همزه كه یكى از بیست و هشت حرف است، همزه نامیده مى شود چون از ته حلق به سختى ادا مى شود. در تفسیر ابوالفتح رازى آمده است كه بعضى از مفسران گفته اند: همز و غمز از آن شدیدتر و همزه نهایت شدت را بیان مى كند.
بازگشت محال
۹۹(
حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون
)
؛
تا وقتى كه یكى از آنان را مرگ فرا رسد مى گوید: بارالها، مرا باز گردانید.
آیات شریفه پیشین، سرسختى مشركان و گنه كاران و غرور و فریفتگى آنان را به مال و منال و اوضاع دنیایى بیان فرمود و اكنون تذكرى دردناك مى دهد كه براى اینان بیداریى نیست و تا آن هنگام كه مرگ آنان را دریابد و آن هنگام است كه پرورده هاى غرور و غفلت از مقابل دیدگانشان كنار مى رود، سرنوشت و عاقبت اسف انگیز و دردناك خویش را با چشم مى بیند، با دنیا غم و اندوه و سرمایه هاى از دست رفته خود را مى بیند و به كوتاهى گذشته و گناهانى كه مرتكب شده اند، پى مى برند و در این هنگام است كه فریاد ندامت و پشیمانى شان بلند مى شود كه پروردگار من مرا باز گردانید. كلمه حتى براى غایت و انتهاست و اشاره به آن كه اینان را بیدارى از خواب غفلت شرك و كفر و گناه نیست، تا آن كه مرگ را به چشم خود ببیند. آن هنگام در نهایت پشیمانى فریاد استغاثه شان به خداوند بلند مى شود كه پروردگار مرا بازگردانید شاید آنچه را كه جا گذارده ام عمل صالح انجام دهم.
از بعد ادبى آیه شریفه پرسشى هست كه(
ارجعون
)
؛ مرا بازگردانید. خطاب به كیست؟ چون كلمه شریفه رب به معناى ربى و كسره آن به جاى یاى متكلم محذوف است، یعنى پروردگار من و ذات شریفه بارى مفرد است و(
ارجعون
)
كلمه جمع و به معناى مرا باز گردانید است. نون آن هم كه باید مفتوح باشد مكسور است تا دلالت كند كه ارجعونى بوده و یاى متكلم حذف شده و كسره به جاى آن نشسته است: در هر صورت منادا خداوند یگانه است و تقاضا از جمع است. جمعى گفته اند خطاب ارجعون به همان رب است و جمع آوردن آن براى تعظیم است؛ نظیر آن كه همسر فرعون بنا به حكایت قرآن كریم به شوهر خود فرعون گفت:(
قرة عین لى ولك لا تقتلوه
)
؛ (این پسر نوح چشم من و تو باشد او را نكشید. چون فرعون پسران بنى اسرائیل را مى كشت.
این پاسخ، چندان صحیح به نظر نمى رسد؛ زیرا جمله:(
لا تقتلوه
)
از همسر فرعون خطاب به شوهرش نیست، بلكه خطاب به اطرافیان او بود كه مأمور قتل پسران بنى اسرائیل بودند. نكته مهمى را در این جا باید تذكر داد كه عظمت بارى و آوردن ضمیر جمع جهت احترام و تعظیم در همه جا از طرف حضرت حق متعال رعایت شده است. مثل:(
و لقد نزلنا الذكر؛ ولقد كرمنا بنى آدم؛ انا خلقناكم؛ و انا أعطیناك الكوثر
)
. اما از طرف بنده چه در آیات و چه در آیات و چه در ادعیه همه جا به صورت مفرد خطاب با بارى شده است و سر آن هم رعایت توحید محض و خالص در تمام مراحل توحیدى نظرى، صفاتى و عبادى مى باشد.
عده اى دیگر گفته اند:(
ارجعون
)
جمع آمده در حكم تكرار است؛ یعنى از شدت اضطراب مى گویند: پروردگارا، مرا برگردان مرا برگردان مرا برگردان، براى آن هم نظایرى گفته اند. اما این توجیه نیز درست به نظر نمى رسد؛ چون این جمع به این معنا در كلام و گفت وگوهاى عرب نیست و اگر هم باشد بسیار نادر و نافصیح است و كلام خداوندى را بر چنین معانى نامأنوس نباید حمل كرد. بهتر از آن همه آن معنایى است كه مفسران بزرگ فرموده اند كه(
رب
)
استغاثه به حضرت پروردگار است و(
ارجعون
)
خطاب به ملائكه موكل بر او و اعمال اویند؛ چنان در تنگنا و بحران قرار گرفته اند كه اول بار استغاثه به خدا مى كنند: اى پروردگارا، اى خدا، ملائكه مرا نجات دهید، مرا كمك كنید و بازگردانید:(
لعلى اعمل صالحاً
)
.
جبران مافات!
۱۰۰(
لعلى اعمل صالحاً فیماتركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون
)
؛
شاید آنچه را كه ترك كردم، عمل صالحى انجام دهم. هیچ گاه چنین نخواهد شد. این گفتارى است كه همیشه به زبان مى گوید (و اگر بازنگردد) و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگیخته مى شوند.
چه آرزوى خوشى كه هرگز برآورده نیست.(
لعل
)
براى ترجى و امیدوارى است. آن هنگام كه عذاب خداى را مى بیند و بر سر آنان سایه افكنده، ساده لوحانه اظهار چنین امیدى مى كنند كه اگر برگردند گذشته را جبران كرده، عمل صالح انجام مى دهند. همان طور كه در آیه دوازدهم سوره سجده آمده است:(
ولو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤسهم عند ربهم ربنا أبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحاً انا مؤقنون
)
در آیه ۲۷ سوره انعام نیز با لفظ تمنى و آرزوى دور و دراز از قول آنان نقل مى فرماید:(
رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فیما تركت
)
؛ شاید من در آنچه در دنیا واگذارم و كوتاهى كردم عمل صالح و سودمند انجام دهم. برخى معتقدند به مقتضاى ظهور(
ما تركت
)
اموال است كه از خود به جاى گذاشته و اكنون آرزومند است بازگردد و به جبران گذشته آن اموال را در راه خیر احسان و هر راهى كه مایه رضاى خداوند است به مصرف برساند. اموال بازمانده از مردگان را تركه میت مى گویند از همین جهت است كه بعد از مرگ او متروكه و باز مى ماند. احادیثى هم شاهد است كه مراد، متروكه مالى است، مانند حدیثى از امام صادقعلیهالسلام
كه فرمود:
من منع قیراً طامن الزكاة فلیس بمؤمن و لامسلم و هو قوله تعالى: رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فیما تركت؛
كسى كه قیراطى از زكات را منع كند و ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان. قول خداوند:(
رب ارجعون...
)
نیز همین است.
كسى كه قیراطى از زكات را منع كند و ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان. قول خداوند:(
رب ارجعون...
)
نیز همان است.
اما بیشتر این روایات در این گونه موارد اشاره به مصادیق مضمون است، نه منحصر در آن. بعضى از مفسران گفته اند: مراد: دنیاست كه در قدر ندانستن مجال دنیایى چه وظایف مالى و چه اعمال غیر مالى از عبادات و غیر عبادات را ترك كرده است و اكنون هم به شهادت كلمه لعل، پشیمان و آرزومند كه باز گردند و امید و اطمینانى هم به بازگشت ندارند و همین طور است كه كلاً؛ هیچ بازگشتى نیست.
(
كلا انها كلمة هو قائلها
)
هرگز، این گفتار، سخنى است كه او همیشه گوینده آن است و عملى براى آن نیست.
(
كلا
)
نفى شدید است و كلمه به معناى گفتار و جمله است.
حاشا و هرگز، چنین نشود كه او را باز گردانند. این درخواست او سخنى است كه از حسرت شدید مى گوید و اگر بازگردد به همان حال باشد؛ كه در آیه دیگر مى فرماید:(
ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون
)
.
(
قائلها
)
را به صورت جمله اسمیه آورد تا شاهدى باشد كه او همیشه چنین است و نه تنها مشركان چنین اند، تقاضاى همه گنه كاران و ستم گران و آلودگان نیز چنین است كه با دیدن سرنوشت دردناك خود در آستانه مرگ پشیمان از گذشته تقاضاى بازگشت و ارجاع دارند و هیهات كه به چنین آرزویى برسند.
در تفسیر نورالثقلین از امالى صدوق از امام صادقعلیهالسلام
در ضمن حدیثى طولانى چنین نقل كرده است:
چون كافر بمیرد هفتاد هزار نفر مأمور آتش را به سوى قبرش همراهى كنند و او حمل كنندگان جنازه خود را با صدایى كه همه چیز او زا مى شنود غیر از جن و انس و ملتمسانه مى گوید:(
لو ان لى فاكون من المحسنین
)
؛ اگر مرا دوباره بازگشتى باشد از مؤمنان مى شوم. و هم چنین مى گوید:(
رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فیما تركت
)
و ملائكه عذاب او را ندا دهند كه(
كلا انها كلمة هو قائلها
)
. هیهات و هرگز، او همیشه چنین مى گوید و توبه و عملى براى او نیست. كفر، عناد، گناه و تباهى، ملكه او شده و تغییرپذیر نیست.
مصیبت بزرگ آن كه:(
و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون
)
، و از پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگیخته مى شوند.
آغاز آیه شریفه:(
حتى اذا جاء احدهم الموت
)
اشاره به نخستین منزل گاه آدمى بعد از حیات دنیایى است و پایان آن:(
و من ورائهم برزخ
)
اشاره به منزلگاه دوم، یعنى برزخ است. برزخ به معناى چیزى كه میان دو شى ء مانع و حائل شود. همچون آیه شریفه:(
بینهما برزخ لا یبغیان
)
؛ دو دریاى آب شیرین و شور در كنار هم اند و میان آن دو مانعى است كه یكى بر دیگرى غلبه نكند.
منظور از این برزخ، عالمى است میان عالم دنیا و عالم آخرت ابدى. روح هنگام جدایى از بدن در آن عالم قرار مى گیرد و در قیامت دوباره به بدن خود باز مى گردد.
عالم میان دنیا و قیامت را برزخ مى گویند.
ثبوت عالم برزخ و خصوصیات مستفاد از آیات و روایات امرى مسلم است كه - ان شاالله - به بعضى از آنها در آینده خواهیم پرداخت، هرچند بعضى گفته اند مراد از برزخ در آیه حائل و مانع میان مردگان و عالم دنیاست؛ یعنى نمى گذارد ایشان به دنیا بازگردند و در قیامت هم كه برنگشتن معلوم است. آیه بازنگشتن آنان به دنیا تاكید شدید كرده، به كلى مأیوسشان مى سازد و این سخن درستى نیست؛ چرا كه ظاهر آیه شریفه آن است كه این مانع و این عالم، برزخى میان دنیا و آخرت كه در آن مبعوث مى شوند امتداد دارد، نه اینكه تنها مانعى میان آنان و بازگشت به دنیا بوده باشد. اگر چنین معنایى مراد بود، یعنى تنها میان آنان و بازگشت به دنیا بود قید:(
الى یوم یبعثون
)
لغو و بیهوده بود. این برزخ به معناى حائل و مانع میان انسان و درجات بهشتى نیست - همان طور كه بعضى گفته اند - چون جمله:(
الى یوم یبعثون
)
قرینه روشنى است بر این كه عالم برزخ مرحله اى و عالمى بعد از مرگ و قبل از رستاخیز است.
(
و من ورائهم
)
وراء گاه به معناى پشت سر و گاه به معناى پیش روست و در آیه شریفه به معناى پیش و در راه است و چه بسیار هم تعبیر مى شود كه قضیه اى پشت سر و در راه است؛ یعنى در آینده آنان پیش مى آید و آنان را به سوى خود مى كشاند؛ گویى پشت این واقعه، واقعه دیگرى در راه است و زمان آینده پیش روى انسان و دنباله رو و پى گیر اوست.
ثبوت عالم برزخ، صریح آیات شریفه قرآنى و روایات فراوان خاصه و عامه است. به روش عقلى و حسى اثبات برزخ اشاره اى نمى كنیم كه سخن به درازا مى كشد و نیازمند گفت وگویى ویژه است. آیات متعددى بر ثبوت عالم برزخ هست، مثل آیه شریفه كه در مقام تفسیر آنیم:(
حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب...
)
.
آیه شریفه كه به برزخ تصریح كرده و آن را عالمى میان مرگ و روز قیامت شمرده است. امام صادقعلیهالسلام
مى فرماید:
(
لكنى اتخوف علیكم فى البرزخ
)
؛
ولكن من از برزخ درباره شما مى ترسم.
راوى پرسید:(
مالبرزخ
)
؛ برزخ چیست فرمود:
(
القبر مندجین موته الى یوم القیامه
)
؛
عالم قبر از هنگام مرگ تا قیامت.
آیات متعدد دیگرى نیز هست كه پرداختن به آن ها بحثى موضوعى و ویژه مى خواهد. مثل آیه ۱۵۴ بقره، آیات ۱۶۹ و ۱۷۰ آل عمران، آیه ۵۵ روم، آیات ۲۶ و ۲۷ یس، آیه ۱۱ و ۴۶ و ۴۷ مؤمن و آیه ۲۵ نوح.
روایات و كلمات معصومانعلیهالسلام
راجع به برزخ نیز بسیار زیاد است و ما به ذكر چند روایت تبرك مى جوییم:
امام سجادعلیهالسلام
فرمود:
ان القبر اما من ریاض الجنه و اما حفره من حفر النیران
.
قبر یا باغى از باغ هاى بهشت است و یا گودالى از گودال هاى جهنم.
در اصول كافى از عمر بن یزید نقل مى كند كه به امام صادقعلیهالسلام
گفتم به درستى كه من شنیدم شما مى فرمودید: همه شیعیان ما با آنچه كه در آنان است در بهشت اند فرمود: راست گفتى همه آنها والله در بهشت اند. مى گوید: گفتم: فدایت شوم گناهان بسیار زیاد و بزرگ است. فرمود: اما در قیامت، پس همه شما در بهشتید به شفاعت پیغمبرى كه از او اطاعت شده یا وصى پیغمبر ولكن من بر شما بر برزخ ترسانم. گفتم برزخ چیست؟ پس فرمود: قبر از هنگام مرگ انسان ها تا قیامت
.
امیر مؤمنان هنگام بازگشت از جنگ صفین در كنار قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بود ایستاد و با ارواح مردگان چنین سخن گفت:
یا اهل الدیار الموحشه والمحال المقفره والقبور المظلمه. یا اهل التربه یا اهل الغربه. یا اهل الواحده، یا اهل الوحشه، انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لا حق اماالدور فقد سكنت و اما الازواج فقد نكحت و اماالاموال فقد قسمت هذا خیر ما عندنا فما خبر ما عندكم ثم التفت الى اصحابه فقال: اما لو اذن لهم فى الكلام لا خبروكم: ان خیرالزاد التقوى
.
شما اى ساكنان سراهاى وحشت انگیز و جاهاى بى آب و گیاه و گورهاى تاریك، ألا اى خاك نشینان، اى تنهایان، اى وحشت زدگان، شما از ما پیش افتادگان، ما به همین نزدیكى به شما ملحق شوندگانیم، اگر از حال خانه ها و زنان و اموالتان مى خواهید با خبر باشید، پس بدانید، خانه هایتان را دیگران مسكن گرفتند. زن هایتان شوهر كردند. اموالتان به حكم وراثت تقسیم شد. خبرى كه نزد شما چه خبر است.
آن گاه امام به اصحاب خود فرمودند: اگر این مردگان اجازه سخن مى داشتند با شما مى گفتند: براى این سفر پراندوه، نیكوترین توشه ها تقواست.
در حدیث دیگرى از ابن نباته چنین نقل است:
امیرمؤمنان از كوفه خارج شدند و گذشتند تا به غریین (سرزمین) آمده از آن جا نیز گذشتند. ما به او رسیدیم، در حالى كه آن حضرت به روى زمین خالى بودن آن كه زیر او پارچه اى باشد دراز كشیده است. قنبر او را گفت: اى امیرمؤمنان، آیا لباس خودم را زیر شما نگسترم؟ فرمود: خیر، این زمین جز خاك مؤمنان یا مزاحمت مجلس آنان نیست.
اصبغ مى گوید: گفتم: یا امیرالمؤمنین، تربت مؤمن را مى شناسیم... یا تربت مؤمن است با تربت مؤمن مى شود، اما مزاحمت مجلس آنان چیست؟ فرمود: اى فرزند نباته، اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود، ارواح مومنان را مى بیند كه در این جا حلقه حلقه نشسته و یك دیگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گویند، در این پشت غرى روح هر مؤمنى است و در وادى برهوت روح هر كافر.
امام صادق نیز فرمود:
البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الاخره... والله ما تخاف علیكم الا البرزخ
.
برزخ، همان عالم قبر است و ثواب و عقاب دنیا و آخرت... و سوگند به خداوند كه ما بر شما نمى ترسیم، مگر از دوزخ.
در روایت معروفى از پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآلهوسلم
مى خوانیم: هنگامى كه اجساد كشتگان مكه را در جنگ بدر در چاهى ریختند در كنار چاه ایستاده و این جمله ها را فرمود:
یا اهل القلیب، هل وجدتم ما وعد ربكم حقا؟ فانى وجدت ما وعدنى ربى حقا. قالوا: یا رسول الله هل یسمعون؟ قال ما انتم باسمع لما اقول منهم ولكن الیوم لا یجیبون؛
اى اهل چاه، آیا آنچه را كه پروردگارتان به شما وعده داده بود حق یافتید؟ من كه وعده پروردگارم را (در مورد پیروزى) حق یافتم! گروهى عرض كردند: اى رسول خدا، آیا آنها مى شنوند؟ فرمود: شما به آنچه من مى گویم شنواتر از آنها نیستید، ولى آنها امروز پاسخ نمى دهند.
همین مضمون با تعبیرهاى دیگر در روایات متعدد آمده است. از جمله پیامبرصلىاللهعلیهوآلهوسلم
گروهى از مشركان را به نام خطاب كرد و گفت:
یا امیه هل وجدتم ما وعد ربكم حقا؟ فانى قد وجدت ما وعدنى ربى حقا فقال عمر: یا رسول الله، اما تكلم من الاجساد لا ارواح فیها؟ فقال: والذى نفسى بیده ما انتم باسمع لما اقول منهم غیر انهم لا یستطیعون جواباً
.
فرمود: اى ابو جهل، اى عتبه، اى شیبه، اى امیه، آیا آنچه را خداوند به شما وعده داده بود حق یافتید؟ من آنچه را كه خداوند به من وعده داده بود حق یافتم. عمر گفت: اى رسول خدا، با اجسادى سخن مى گویى كه روح در آن ها نیست. فرمود: سوگند به كسى كه جانم به دست اوست شما به آنچه مى گویم از آن ها شنواتر نیستید. فقط آنها نمى توانند پاسخى بگویند.
و در حدیثى رسول خدا اشاره به شهداى احد كرد و فرمود:
ایها الناس زوروهم و اتوهم و سلموا علیهم فوالذى نفسى بیده لا یسلم علیهم مسلم الى یوم القیامه الا ردوا علیه السلام؛
اى مردم، آنها را زیارت كنید و به سراغ آن ها بروید و سلام بر آنها بفرستید. سوگند به كسى كه جانم به دست اوست هیچ مسلمانى تا روز قیامت بر آن ها بفرستید. سوگند به كسى كه جانم به دست اوست هیچ مسلمانى تا روز قیامت بر آن ها سلام نمى فرستد، مگر این كه سلام او را پاسخ مى گویند.
امام صادقعلیهالسلام
فرمودند: هركس روز جمعه بمیرد براى او آزادى از فشار قبر نوشته مى شود. امام باقرعلیهالسلام
فرمودند: هركس شب جمعه بمیرد خداوند براى او آزادى از عذاب آتش مى نویسد و هركس روز جمعه از آتش آزاد مى شود
.
امام صادقعلیهالسلام
فرمودند: هر مؤمنى میان زوال ظهور روز پنجشنبه تا زوال ظهر جمعه بمیرد، خداوند او را از فشار قبر نگه مى دارد.
در دعوات راوندى (قدس اسره) است كه امام باقرعلیهالسلام
فرمود: آن كه ركوعش را تمام و كامل انجام دهد وحشت قبر بر او داخل نشود
.
ابوبصیر از امام صادقعلیهالسلام
نقل مى كند كه حضرت مرا فرمود: اى ابا محمد، به درستى كه رفتگان شما اگر بر این عقیده و بر امامت باشد، شهید است. گرچه در فراش خود بمیرد؟ فرمود: گرچه بر فراش خود بمیرد او زنده نزد پروردگار خود است و روزى خوار او.
روایات بسیارى، از رضایت و شادى ارواح مؤمنان به وسیله اعمال نیك بازماندگان خبر مى دهد؛ از جمله در حدیثى از امام صادقعلیهالسلام
آمده است:
ان المیت لیتفرح بالترحم علیه والاستغفار له كما یفرح الحى بالهدیة
.
میت به سبب طلب رحمت و استغفار براى او خوش حال مى شود، همان گونه كه زندگان با هدایا خوش حال مى شوند.
در امالى صدوق به نقل از امام و او از پدران بزرگوارشعلیهالسلام
آمده است:
رسول خداصلىاللهعلیهوآلهوسلم
فرمود: عیسى بن مریمعلیهالسلام
به قبرى گذشت كه صاحب او را عذاب مى كردند. سال بعد بر همان قبر گذر كرد دید او را عذاب نمى كنند گفت: پروردگارا، من سال پیش به این قبر گذشتم و صاحب او را عذاب مى كردند و امسال گذر كردم او را عذاب نمى دهند، خداوند - عزوجل - او را وحى فرستاد كه اى روح الله، فرزند صالحى براى او بزرگ شد و راه صالحان پیش گرفت و یتیمى را پناه داد، به عمل فرزند، پدر را آمرزیدم.
در محجةالبیضاء از امام على بن موسى الرضاعلیهالسلام
روایت كرده است:
ما من عبد زار قبر مؤمن فقرء علیه (انا انزلناه فى لیلة القدر) سبع مرات الا غفر الله له و لصاحب القبر
.
هیچ مؤمنى نیست كه زیارت قبر مؤمنى كند و هفت مرتبه انا انزلناه را بر او بخواند، مگر این كه خدا او و صاحب قبر را مى آمرزد.
روایات وارده در مورد برزخ و سوال قبر و انعام الهى با فشار و عذاب فراوان در مناسبت ها و در ابواب كتابهاى مختلف جمع آورى شده است؛ از جمله همین روایاتى كه رسیدن نتیجه كارهاى نیك و بد انسان بعد از مرگ را به او خبر مى دهد، یا روایاتى كه از حوادث شب معراج و تماس پیامبرصلىاللهعلیهوآلهوسلم
با ارواح پیامبران سخن مى گوید. روایاتى كه از تماس ارواح با خانواده هاى آن ها و مشاهده وضع حال آنها و رفع گرفتارى آنها یا گله از خیر و شر آنان خبر مى دهد. همه این روایات و قضایا شاهد وجود عالم برزخ است؛ همان طور كه ارتباط قطعى با ارواح مردگان در صورت صحیح و واقع، دلیل بر وجود آن عالم است و نشان مى دهد كه بعد از عالم دنیا و مرگ جسم و قبل از قیام آخرت به طور قطع و یقین جهان دیگرى به نام عالم قبر و برزخ وجود دارد.
اطاله كلام در مبحث برزخ بیش از این فرصت مى خواهد، ولى مجال تفصیل نیست.