گريه هنگام تولد
حضرت صفيه دختر عبدالمطلبعليهماالسلام
فرمود: من قابله حضرت امام حسينعليهالسلام
بودم. وقتى كه آن حضرت متولد شد، حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اى عمه فرزندم را بياور ببينم گفتم : يا رسول الله هنوز آن را پاكيزه نكرده ام حضرت فرمود: تو آن را پاكيزه كنى ؟! خدا آن را پاكيزه و مطهر خلق كرده وقتى كه قنداقه حضرت امام حسينعليهالسلام
را خدمت آن حضرت بردم ، قنداقه را در دامن گذاشت و زبان مبارك خود را در دهان حضرت امام حسينعليهالسلام
نهاد، آنحضرت چنان مى مكيد كه گويا شير و عسل از زبان آن حضرت به دهان آقازاده ميآيد. بعد پيشانى و ميان دو ديده او را بوسيده و قنداقه حضرت را بمن داد، در اين هنگام صداى گريه حضرت بلند شد و سه مرتبه فرمود: خدالعنت كند گروهى را كه تو را شهيد مى كنند. گفتم : پدر و مادرم فداى شما شوند، چه كسى او را خواهد كشتفرمود: باقى مانده جمعى از ظالمان و ستمگران بنى اميه
ايكه چشم ملك العرش براى تو گريست
|
|
در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست
|
چون على چشم خدا بود برايت گريان
|
|
ميتوان گفت براى تو خداى تو گريست
|
آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا
|
|
چونكه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست
|
بسكه جانسوز بود واقعه كرببلات
|
|
آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست
|
تا سرت را به بسر نيزه اعداد ديدند
|
|
آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست
|
چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد
|
|
كه چهل سال پس از كرببلاى تو گريست
|
بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا
|
|
پسرت مهدى موعود براى تو گريست
|
فطرس ملک
وقتى كه حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
متولد شد، خداوند تبارك و تعالى حضرت جبرئيلعليهالسلام
را با هزار ملك بر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل فرمود كه به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تهنيت گويد. همينطورى كه حضرت جبرئيلعليهالسلام
بر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل مى شد گذرش به جزيزه اى كه فطرس يكى از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهى بود كه بر اثر اشتباهى كه از او سرزده بود و در آن جزيزه زندان شده بود و بالش شكسته بود و به عذاب گرفتار بود و در بعضى روايات به مژه هاى چشمش معلق و آويزان بود و از زير او دود بدبويى مى آمد افتاد.
فطرس وقتى كه جبرئيلعليهالسلام
را با ملائكه ها ديد، گفت : اى جبرئيل با اين همه ملك كجا مى روى ؟! آيا خبرى شده ؟
حضرت جبرئيلعليهالسلام
فرمود: خداوند متعال به حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
نعمتى كرامت فرمود. و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم
فطرس گفت : اى جبرئيل اگر مى شود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى من دعا كند و من از اين گرفتارى نجات پيدا كنم
حضرت جبرئيل (بقول ما دلش سوخت و) فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورد. وقتى كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالى تنهيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد. حضرت فرمود: اى فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مى شود. فطرس ، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبداللهعليهالسلام
ماليد، به محض ماليدن متوجه شد پرشكسته اش خوب شد و خدا بخاطر حضرت امام حسينعليهالسلام
توبه اش را قبول كرد. خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مى كرد و صدا مى زد: اى ملائكه ها من آزاد شده حسينم كيست كسى مثل من كه آزاد كرده حسين باشد، بعد برگشت ، و گفت : اى رسول خدا به همين نزديكى هاى مى آيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تعريف كرد، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت : يا رسول الله در مقابل اين حقى كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مى شوم كه هر كس به زيارت اين شهيد غريب برود يا اشكى براى او بريزد چه از راه دور و نزديك آن سلام و گريه را به حضرتش ابلاغ كنم
اشكم ز هجر روى تو خوناب شد حسين
|
|
مويم ز غصّه رشته مهتاب شد حسين
|
هر جا كنار آب نشستم زداغ تو
|
|
از بسكه سوختم جگرم آب شد حسين
|
جانسوزتر ز داغ تو ديگر كسى نديد
|
|
خورشيد هم ز داغ تو در تاب شد حسين
|
يادت كه بود مونس جانم به روزها
|
|
شبها چراغ گوشه محراب شد حسين
|
باز آمدم به شام كنار رقيه ات
|
|
جائى كه نور چشم تو در خواب شد حسين
|
تو غرق خون به خاك فتادى و تشنه كام
|
|
اما بناى زينبت از آب شد حسين
|