قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 36672
دانلود: 6862

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36672 / دانلود: 6862
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

(موسىعليه‌السلام كه چهل سال فرعونیان را به سوى توحید دعوت كرده و از بت پرستى و شخص پرستى بر حذر داشته بود، اكنون در برابر جاهلانى قرار گرفته بود كه تقاضاى بت پرستى مى كردند، به راستى این پیشنهاد احمقانه چقدر دل موسىعليه‌السلام را آزرد و اعصابش را خُرد كرد.)

موسى به سرزنش آن ها پرداخت و فرمود:

شما جمعیتى جاهل و نادان هستید - این بت پرستان را بنگرید، سرانجام كارشان هلاكت است، و آنچه انجام مى دهند، باطل و بیهوده مى باشد - آیا جز خداى یكتا معبودى براى شما بطلبم، خدایى كه شما را از مردم عصرتان برترى داد و از ظلم و ستم فرعون و فرعونیان رهایى بخشید.

اینك مراقب گفتار و كردارتان باشید كه در آزمایشى بزرگ قرار گرفته اید.(۵۰۳)

روزى یكى از یهودیان از روى شماتت به یكى از مسلمانان گفت: شما هنوز پیامبرتان را به خاك نسپرده بودید بین خود اختلاف نمودید. حضرت علىعليه‌السلام به او فرمود:

ما درباره دستورهاى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اختلاف نموده ایم، نه درباره اصل نبوتش (تا چه رسد به یكتایى خدا) ولى شما هنوز پایتان از آب دریا خشك نشده بود، به پیامبرتان پیشنهاد بت پرستى كردید و پیامبرتان موسىعليه‌السلام ، شما را سرزنش كرد و فرمود: شما قومى جاهل و نادان هستید.(۵۰۴)

رفتن موسى به كوه طور براى گرفتن الواح تورات

موسىعليه‌السلام تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیمعليه‌السلام بود، و همان را براى بنى اسرائیل تبلیغ مى كرد.

قوم موسىعليه‌السلام در انتظار برنامه هاى جدید و كتاب آسمانى جدید موسىعليه‌السلام بودند، تا به آن عمل كنند.

موسىعليه‌السلام به آنها فرمود:: برادرم هارون را در میان شما مى گذارم و براى سى روز از میان شما غیبت مى كنم، و به كوه طور مى روم تا احكام شریعت و (الواح تورات) را براى شما بیاورم.

از سوى دیگر جمعى از بنى اسرائیل با اصرار و تأكید از موسىعليه‌السلام خواستند كه خدا را مشاهده كنند، و اگر او را مشاهده نكنند هرگز ایمان نخواهند آورد، موسىعليه‌السلام هرچه آن ها را نصیحت كرد، فایده نداشت، سرانجام موسىعليه‌السلام از میان آن ها هفتاد نفر را برگزید و همراه خود به میعادگاه پروردگار (كوه طور) برد، موسىعليه‌السلام در كوه طور تقاضاى بنى اسرائیل را چنین به خدا عرض كرد:

( رَبّ اَرِنى انظُر اِلَیكَ؛ )

پروردگارا! خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم.

خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهى دید، ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى دید.

ناگاه موسىعليه‌السلام دید تجلى خداوند باعث شد كه كوه نابود شود، و همسان زمین گردد، موسىعليه‌السلام از مشاهده این صحنه هول انگیز، چنان وحشت زده شد كه مدهوش بر روى زمین افتاد. وقتى كه به هوش آمد، عرض كرد: پروردگارا! تو منزه هستى، من به سوى تو باز مى گردم، و توبه مى كنم، و من از نخستین مؤمنان هستم.(۵۰۵)

و در آیه ۱۵۵ سوره اعراف چنین آمده:

موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى میعادگاه ما برگزید وقتى كه آنها را به كوه طور برد و زمین لرزه آن ها را فرا گرفت و همه آن ها هلاك شدند.

این همان تجلى قدرت خدا بر كوه بود، چرا كه قوم موسىعليه‌السلام از موسىعليه‌السلام خواسته بودند از خدا بخواهد كه خود را نشان دهد، با این كه خداوند دیدنى نیست، تجلى خدا بر كوه طور و هلاكت هفتاد نفر از قوم موسىعليه‌السلام و مدهوش شدن خود موسىعليه‌السلام ، هم از معجزات آن ها بود كه چرا چنین تقاضایى كرده اند و هم نشان دادن قدرت الهى بود، تا آن ها با دیدن جلوه هاى قدرت الهى، با چشم باطن خدا را بنگرند.

موسىعليه‌السلام وقتى كه به هوش آمد و هلاكت نمایندگان بنى اسرائیل را دید، عرض كرد: پروردگارا! اگر تو مى خواستى مى توانستى آن ها و مرا پیش از این هلاك كنى (یعنى من چگونه پاسخ قوم را بگویم كه بر نمایندگان آن ها چنین گذشت) آیا ما را به خاطر كار سفیهان از ما هلاك مى كنى(۵۰۶)

سپس با تضرع و زارى گفت: پروردگارا! مى دانیم كه این آزمایش تو بود كه هر كه را بخواهى (و سزاوار بدانى) با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى (و شایسته بینى) هدایت مى نمایى.

بار الها! تو ولىّ و سرپرست ما هستى، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترین آمرزندگان هستى.(۵۰۷)

سرانجام هلاك شدگان زنده شدند و به همراه موسىعليه‌السلام به سوى بنى اسرائیل بازگشتند و آن چه را دیده بودند براى آن ها بازگو كردند.

موسىعليه‌السلام در همین سفر الواح تورات را از خداوند گرفت.

خداوند در كوه طور به موسىعليه‌السلام فرمود: اى موسى! من تو را با رسالت هاى خویش و سخن گفتنم (با تو) بر مردم بر گزیدم، پس آن چه را به تو داده ام محكم بگیر و از شكرگزاران باش.

و براى مردم در الواح (تورات) از هر موضوعى اندرى نوشتیم، و از هر چیز بیانى كردیم، پس آن را با جدیت بگیر، و به قوم خود بگو به نیكوترین آن ها عمل كنند و آن ها كه به مخالفت بر مى خیزند كیفرشان دوزخ است و به زودى خانه فاسقان را به شما نشان خواهیم داد.(۵۰۸)

به این ترتیب موسىعليه‌السلام در میعادگاه طور، شرایع و قوانین آیین خود را به صورت صفحه هایى از تورات، از درگاه الهى گرفت و به سوى قوم بازگشت تا آن ها را در پرتو این كتاب آسمانى و قانون اساسى، هدایت كند و به سوى تكامل برساند.

آشوب سامرى منافق در غیاب موسىعليه‌السلام

گفتیم حضرت موسىعليه‌السلام اكنون كه از دست فرعونیان نجات یافته، مى خواهد براى ملت بنى اسرائیل، حكومت تشكیل دهد و هر حكومتى نیاز به قانون دارد. او با گروهى از برجستگان بنى اسرائیل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگیرد، تا همان كتاب آسمانى، قانون اساسى مردم گردد.

نخست طبق وعده خدا، به بنى اسرائیل فرمود: من سى روز از میان شما غایب هستم، جانشین من برادرم هارون است. در پرتو راهنمایى او به زندگى ادامه دهید تا من باز گردم.

موسىعليه‌السلام به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت سى شبانه روز به پایان رسید، خداوند ده روز دیگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گردید.

از آن جا كه در آغاز هر انقلابى، حوادثى انحرافى رخ مى دهد، و خود انقلاب كرده ها، گاهى حزب و گروه خاصى را به دور خود جمع مى كنند، قوم موسىعليه‌السلام نیز از این انحراف مصون نماندند. موسى بن ظفر كه بعداً به نام سامرى معروف شد، از بنى اسرائیل بود (او همان كسى است كه در ماجراى درگیرى او با قبطى، موسى به كمك او شتافت و قبطى را كشت) سامر با این كه سابقه انقلابى داشت، و از یاران موسىعليه‌السلام بود، پس از پیروزى موسىعليه‌السلام جزء منافقین گردید، و در غیاب موسىعليه‌السلام ، و از زمینه اى كه در میان بنى اسرائیل وجود داشت سوءاستفاده كرده و از طلاهاى فرعونیان، كه جمع شده بود، با زیركى خاصى مجسمه گوساله اى درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.

بر اثر وزد باد از سوراخ هاى بدن این مجسمه صدایى همچون صداى گوساله بیرون آمد و به این ترتیب اكثریت قاطع جاهلان بنى اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله پرست شدند.

هارون هر چه قوم را نصیحت كرد، و آن ها را در گوساله پرستى برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتى با جوسازى ها و هیاهوى خود نزدیك بود او را بكشند.

برخورد شدید موسىعليه‌السلام با آشوب موسى

خداوند ماجراى گمراهى قوم توسط سامرى را به موسىعليه‌السلام وحى كرد، موسىعليه‌السلام با ناراحتى و خشم از كوه طور به سوى قوم خود بازگشت و آن ها را در زیر رگبار سرزنش خود قرار داد.(۵۰۹)

موسىعليه‌السلام از شدت خشم و ناراحتى، الواح تورات را بر زمین زد و شكست، بنى اسرائیل، به پیش آمده و گفتند: ما در این كار تقصیرى نداریم، بلكه سامرى این كار را كرد.

موسىعليه‌السلام به برادرش هارون متوجه شد و از شدت خشم، سر و ریش او را گرفت و گفت: چرا وقتى كه دیدى آن ها گمراه شدند، از من پیروى نكردى؟ آیا از من نافرمانى نمودى؟

هارون: اى فرزند مادرم! ریش و سرم را مگیر، من ترسیدم بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به كار نبستى.

موسىعليه‌السلام متوجه سامرى شد و او را محكوم و سرزنش كرد و سپس فرمود: برو كه بهره تو در زندگى دنیا این است كه هر كس به تو نزدیك شود، خواهى گفت: كه با من تماس نگیرد.(۵۱۰)

آرى، سامرى كه منافقى خودخواه ولى با هوش بود، از نقاط ضعف، بنى اسرائیل سوء استفاده كرد و فتنه عظیمى به پا نمود، سرانجام موسىعليه‌السلام او را آن چنان مجازت كرد كه از كشتن بدتر بود یعنى او را از جامعه طرد كرد و مردم او را به عنوان یك مرد نجس و آلوده مى دانستند و با او تماس نمى گرفتند.

روایت شده: سامرى به بیمارى مرموز و واگیردار لامساس گرفتار شد. هر كس با او تماس مى گرفت به آن بیمارى مبتلا شده و بدنش آن چنان مى سوخت كه گویى در میدان آتش افتاده است.

او سر به بیابان ها نهاد و همچنان گرفتار بیمارى و نفرت جامعه بود تا به هلاكت رسید.(۵۱۱)

گر چه سامرى، ضربه شدیدى بر وحدت و انسجام بنى اسرائیل وارد ساخت، ولى موسىعليه‌السلام به زودى به فریاد آنها رسید، و با مقاومت و شدت عمل و برنامه هاى انقلابى غائله سامرى را به زباله دان تاریخ سپرد، و فریب خوردگان را بازسازى نمود و براى چندمین بار، بنى اسرائیل را از انحراف و سقوط نجات داد، آن ها از كرده خود پشیمان شده و توبه كردند، و به فرمان موسىعليه‌السلام مجسمه گوساله را خرد كرده و ریزه هاى آن را به رود نیل ریختند.(۵۱۲)

قرار گرفتن كوه بر بالاى سر بنى اسرائیل، و رفع آن به بركت توبه

هنگامى كه موسىعليه‌السلام از كوه طور بازگشت، تورات را با خود آورد و آن را به قوم خود عرضه كرد و فرمود: كتاب آسمانى آورده ام كه حاوى دستورهاى دینى و حلال و حرام خداست، دستورهایى كه خداوند آن را برنامه كار شما قرار داده است. آن را بگیرید و به احكام آن عمل كنید.

یهود به بهانه این كه موسىعليه‌السلام تكالیف دشوارى براى آنان آورده بناى نافرمانى و سركشى گذاشتند، خداوند فرشتگانى را مأمور كرد تا قطعه عظیمى از كوه طور را بالاى سر آن ها قرار دهند. فرشتگان چنین كردند. یهودیان وحشت زده شدند.

موسىعليه‌السلام در این هنگام به آن ها چنین اعلام كرد: چنان چه پیمان ببندید و به دستورهاى خدا عمل كنید و از تمرّد و سركشى توبه نمایید، این عذاب و كیفر از شما برداشته و برطرف مى شود وگرنه همه به هلاكت مى رسید.

آن ها تسلیم شدند و براى خدا سجده نمودند و تورات را پذیرفتند و در حالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه بر سر آن ها مى رفت، به بركت توبه، آن عذاب از سر آن ها برطرف گردید.(۵۱۳)

سرپیچى قارون از دستور موسىعليه‌السلام

موسىعليه‌السلام پس از نجات از شر فرعون و فرعونیان و سپس سامرى، به شر دیگرى در رابطه با قارون دچار شد.

قارون بن یصهُر بن قاهث پسر عمو یا پسرخاله حضرت موسىعليه‌السلام بود(۵۱۴) و از علم و حكمت بهره وافر داشت، به طورى كه جمعیت بنى اسرائیل به دو بخش تقسیم مى شد، موسىعليه‌السلام عهده دار قضاوت در یك بخش بود، و قارون دادستان بخش دیگر.

قارون، داراى ثروت كلانى شد كه تنها كلیدهاى خزانه هاى ثروت او را شصت قاطر (و به نقلى چهل قاطر) حمل مى كردند.

قرآن در این مورد مى گوید:

( وَ آتَینا مِنَ الكُنوزِ ما اءنّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بالعُصبَةِ اُولِى القُوَّةِ؛ )

ما آن قدر گنجها به او داده بودیم كه حمل كلیدهاى آن، براى یك گروه زورمند، مشكل و زحمت بود.(۵۱۵)

تا این زمان، بین او و موسىعليه‌السلام دشمنى و جار و جنجال نبود، وقتى كه فرمان گرفتن زكات، از طرف خداوند بر موسىعليه‌السلام صادر شد، موسىعليه‌السلام نزد قارون رفت و از او مطالبه زكات نمود، آن هم زكات اندك یعنى از هر هزار دینار، یك دینار و از هزار درهم، یك درهم، و از هر هزار نوع كالا، یك نوع.

قارون در آغاز این دستور، سرپیچى نكرد ولى به خانه اش آمد و به حسابرسى پرداخت، متوجه شد زكات مالش بسیار مى شود. حرص و دنیاپرستى باعث گردید كه براى حفظ مال خود، به یك آشوب ناجوانمردانه دست بزند.

خنثى شدن تصمیم ناجوانمردانه قارون

قارون، بنى اسرائیل را جمع كرد و براى آن ها سخنرانى نمود. در آن سخنرانى گفت:

اى بنى اسرائیل موسىعليه‌السلام شما را به هر چیزى دستور داد، از او اطاعت كردید، ولى اینك مى خواهد (به عنوان زكات) اموال و ثروت شما را از دستتان خارج سازد.

جمعیتى از بنى اسرائیل فریب این سخنرانى را خوردند و گفتند: اى قارون! تو سرور و بزرگ ما هستى، ما مطیع تو هستیم. هرگونه تو دستور دهى، اطاعت مى كنیم.

قارون گفت: به شما دستور مى دهم فلان زن بى عفت را به اینجا بیاورید و با او قرار بگذارید تا او (در مقابل گرفتن فلان مبلغ رشوه) در انظار مردم بگوید: موسى با من زنا كرد.

آن ها نزد آن زن رفتند و قراردادى در این مورد با او بستند، و آن زن قبول كرد تا روزى قارون بنى اسرائیل را در یكجا جمع كرد، و سپس نزد موسىعليه‌السلام آمد و گفت: اى موسى! قوم تو براى استماع سخنرانى و و موعظه شما، اجتماع كرده اند.

موسىعليه‌السلام نزد قوم خود آمد، و شروع به سخن كرد، تا به این جا رسید، گفت: اى بنى اسرائیل! كسى كه دزدى كند، دستش را جدا مى كنیم، كسى كه نسبت زنا (از روى دروغ) به كسى بدهد، هشتاد شلاق به او مى زنیم، و اگر كسى زنا كند ولى همسر نداشته باشد، صد تازیانه به او مى زنیم، ولى اگر همسر داشته باشد، او را سنگسار مى كنیم تا جان بدهد.

ناگهان قارون در میان جمعیت فریاد زد:( وَ اءنْ كُنتَ اَنتَ؛ ) اگر چه زناكار خودت باشى؟

موسى گفت:( وَ اءنْ كُنتُ اَنا؛ ) اگر چه خودم باشم.

قارون گفت: بنى اسرائیل مى گویند تو با فلان زن روسپى زنا كرده اى.

موسىعليه‌السلام گفت: آن زن را به اینجا بیاورید، اگر گفت با من زنا كرده، سخن او را بگیرید و مرا سنگسار كنید.

عده اى رفتند و آن زن را آوردند، موسىعليه‌السلام به او رو كرد و گفت: اى زن، آیا من با تو زنا كرده ام؟! آن گونه كه این قوم مى گویند؟

زن گفت: نه، آن ها دروغ مى گویند، آن ها با من قرارداد بستند كه این نسبت دروغ را به تو بدهم.

موسىعليه‌السلام به خاك افتاد و سجده شكر به جا آورد كه خداوند آبرویش را حفظ نمود. در این جا بود كه مجازات قارون زشت سیرت، از طرف خدا صادر شد.

خداوند بر قارون و آن جمعیت، غضب كرد و به موسىعليه‌السلام فرمود: به زمین فرمان بده تا قارون و خانه اش را در كام خود فرو برد.

موسىعليه‌السلام به زمین گفت: آنها را بگیر. زمین آن ها را تا ساق پایشان گرفت، بار دیگر موسى گفت: اى زمین آن ها را بگیر. زمین آن ها را تا زانوانشان گرفت، بار دیگر موسىعليه‌السلام گفت: اى زمین آن ها را بگیر زمین آن ها را تا گردنهایشان گرفت، آن ها ناله و گریه مى كردند و به موسى التماس مى نمودند كه به آن ها رحم كند، موسى براى آخرین بار گفت: اى زمین آن ها را بگیر. زمین همه آن ها را در كام خود فرو برد.

خداوند به موسىعليه‌السلام وحى كرد: به التماس آن ها توجه و ترحم نكردى، ولى اگر به من استغاثه مى كردند، من جواب مثبت به آن ها مى دادم.(۵۱۶)

توهین قارون به موسىعليه‌السلام و نفرین موسىعليه‌السلام

طبق بعضى از روایات، هنگامى كه بنى اسرائیل در مسیر خود به بیت المقدس، چهل سال در بیابان تیه، ماندند، براى نجات خود از سرگردانى، همواره به قرائت تورات و دعا و گریه اشتغال داشتند. قارون بسیار خوش صدا بود و تورات و دعاها را با صداى شیواى خود مى خواند، و بر اثر آگاهى به علم كیمیاگرى، ثروت كلانى به دست آورد. وقتى كه ماندگار شدن بنى اسرائیل به طول انجامید، قارون از آن ها كناره گرفت و در مجالس مناجات و دعاى آن ها شركت نمى كرد. روزى موسىعليه‌السلام نزد او رفت و به او هشدار داد كه: اگر از جمعیت ما كناره بگیرى در مجالس ما شركت نكنى، مشمول عذاب الهى خواهى شد.

قارون بر اثر خودخواهى گفتار موسىعليه‌السلام را به باد استهزاء گرفت، موسىعليه‌السلام با غم و اندوه از نزد او خارج شد، و در كنار قصر او نشست، قارون به خدمتكارانش دستور داد كه خاكسترى را با آب تر كنند و به سر و صورت موسىعليه‌السلام بریزند، آن ها این اهانت را به آن حضرت نمودند، موسىعليه‌السلام بسیار ناراحت و دل شكسته شد و در مورد قارون نفرین كرد، خداوند آسمان ها و زمین را مطیع موسىعليه‌السلام قرار داد، موسىعليه‌السلام به زمین فرمان داد: قارون و كاخ قارون را در كام خود فرو ببر.

زمین، قارون و كاخش را در كام خود فرو برد....(۵۱۷)

حسرتى كه تبدیل به تنفر شد

قارون با ثروت هاى كلان و اسكورتهاى مجلل و مركبهاى راهوار از خانه بیرون مى آمد(۵۱۸) و بر اثر جنون نمایش ثروت، ثروت خود را به رخ مردم مى كشید.

حتى بعضى نوشته اند: قارون با یك جمعیت چهل هزار نفرى، در میان بنى اسرائیل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسب هاى گران قیمت، با پوشش هاى سرخ سوار بودند و نیز كنیزان سپیدرو با خود آورد كه بر زین هاى طلایى كه بر استرهاى سفید رنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهایشان سرخ بود و همه غرق در زینت آلات طلا جلوه مى كردند، و مطابق گفته بعضى، تعداد آن ها هفتاد هزار نفر بود.

اكثریت دنیاپرست كه عقلشان در چشمشان بود، وقتى آن صحنه پرزرق وبرق را دیدند، با حسرت عمیق، آه سوزان از دل برمى كشیدند و چنین آرزو مى كردند كه اى كاش به جاى قارون بودند، و حتى یك روز و یك ساعت و یك لحظه مانند قارون بودند. مى گفتند: به راستى كه قارون داراى بهره عظیمى از نعمت ها است. آفرین بر قارون و ثروت سرشارش، چه جاه و جلالى و چه حشمتى كه تاریخ نظیر آن را سراغ ندارد؟!

در حقیقت هم قارون و هم آن آرزو كنندگان در كوره عظیم الهى قرار گرفته بودند.

ولى در مقابل این اكثریت دنیاپرست، گروه اندكى از آگاهان و پرهیزگاران نیز بودند كه مى گفتند:

( وَیلَكُم ثَوابُ اللهِ خَیر لِمَنِ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً؛ )

واى بر شما، ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ایمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، بهتر است.(۵۱۹)

اما طولى نكشید كه همان اكثریت دنیاپرست نیز، حقیقت را درك كردند، و به جاى حسرت و آه، اظهار تنفر به زرق و برق قارون مى نمودند، و این در آن هنگام بود كه خداوند بر قارون غضب كرد، و همه خانه و تشكیلاتش را در كام زمین فرو برد. در این وقت همان آرزومندان پرحسرت مى گفتند: واى بر ما گویى خداوند روزى را بر هر كس بخواهد گسترش مى دهد، بر هر كس بخواهد تنگ مى گیرد، و كلید آن تنها در دست خداست.

از این رو، در این فكر فرو رفتند كه اگر آرزوى مصرانه دیروز آن ها به اجابت مى رسید و خدا آن ها را به جاى قارون قرار مى داد، چه خاكى بر سر مى كردند. از این رو، در مقام شكر بر آمده و گفتند: اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمین فرو مى برد، اى واى مثل این كه كافران هرگز رستگار نمى شوند.(۵۲۰) اكنون حقیقت را با چشم خود مى نگریم، و نتیجه غرور و سركشى و شهوت پرستى را مى بینیم و مى فهمیم كه این گونه زندگى هایى كه دورنماى دل انگیزى دارد، بسیار وحشتزا است.

آرى، قارون كه یك روز از دانشمندان مورد احترام بنى اسرائیل بود، امروز بر اثر غرور این گونه به خاك مذلت نشست.

چهل سال سرگردانى بنى اسرائیل در صحراى سینا

پس از هلاكت فرعون و فرعونیان، بنى اسرائیل همواره موسىعليه‌السلام از چنگال آن ها نجات یافتند خداوند به بنى اسرائیل فرمان داد تا به سرزمین مقدس فلسطین حركت كنند و آن جا را محل سكونت خود قرار دهند. موسىعليه‌السلام فرمان خداوند را به آن ها ابلاغ كرد.

بنى اسرائیل گفتند: تا ستمگران (یعنى قوم عمالقه) از فلسطین بیرون نروند، ما به این فرمان عمل نمى كنیم و وارد سرزمین فلسطین نمى شویم.

موسىعليه‌السلام از این سخن، سخت ناراحت شد، و به پیشگاه خداوند شكایت كرد، خداوند بر بنى اسرائیل غضب كرد و چنین مقرر داشت كه آن ها چهل سال در بیابان (صحراى سینا) سرگردان بمانند.

گروهى از آنان از كار خود، سخت پشیمان شدند، و به درگاه خداوند روى آوردند، خداوند بار دیگر بنى اسرائیل را مشمول نعمت هاى خود قرار داد كه قسمتى از آن ها در آیه ۵۷ سوره بقره بازگو شده است آن جا كه مى خوانیم:

و ابر را بر شما سایبان ساختیم و با مَنّ (شیره مخصوص ولذیذ درختان) و سَلوى (پرندگان مخصوص شبیه كبوتر) از شما پذیرایى به عمل آوردیم و گفتیم از نعمت هاى پاكیزه اى كه به شما روزى دادیم بخورید.

آرى بنى اسرائیل در بیابان خشك و سوزان براى یك مدت طولانى (چهل سال) نیاز به مواد غذایى كافى داشتند، این مشكل را نیز خداوند براى آن ها حل كرد، و یك سایه گوارا همچون سایه ابر، براى آن ها تشكیل داد كه از آزار تابش سوزان آفتاب در امان بمانند.

از یك سو پرندگان از فضاهاى دور مى آمدند، و بنى اسرائیل آن ها را صید كرده و غذاى لذیذ از گوشت آن ها تهیه مى كردند، و از سوى دیگر بر اثر بارش باران ها، درختانى در بیابان رویید و سبز شد، و داراى صمغ و شیره مخصوصى شدند، و به این ترتیب از گرسنگى و تشنگى نجات یافتند.(۵۲۱)

جوشیدن چشمه آب در بیابان بر اثر ضربه عصاى موسىعليه‌السلام

بنى اسرائیل همراه موسىعليه‌السلام در بیابان خشك و سوزان صحراى سینا همچنان ادامه زندگى مى دادند، آنها از جهت آب در مضیقه سختى قرار گرفتند. نزد موسىعليه‌السلام آمده و وضع ناهنجار خود را به او گفتند، و از او استمداد نمودند.

موسىعليه‌السلام از درگاه خداوند براى قوم خود تقاضاى آب كرد، خداوند این تقاضا را قبول نمود و به موسىعليه‌السلام دستور داد كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوصى كه در آن بیابان بود بزند.

موسىعليه‌السلام عصاى خود را بر آن سنگ زد، ناگهان آب از آن جوشید و دوازده چشمه آب (به تعداد قبایل بنى اسرائیل كه دوازده قبیله بودند) با شدت و سرعت جارى شد.

موسىعليه‌السلام طبق فرمان خداوند به بنى اسرائیل فرمود: از روزى هاى الهى بخورید و بیاشامید و در زمین فساد نكنید و موجب گسترش فساد نشوید.(۵۲۲)

توقع بى جا

بنى اسرائیل در عین آن كه همواره توسط موسىعليه‌السلام مشمول مواهب و نعمت هاى الهى مى شدند، ولى از بهانه جویى دست نمى كشیدند. این بار به آن غذاهاى مَنّ وَ سَلْوى (شیره درخت و گوشت پرندگان) اكتفا نكرده نزد موسىعليه‌السلام آمده و تقاضاى غذاهاى متنوع نمودند و چنین گفتند: اى موسى! از خداى خود بخواه از آن چه از زمین مى روید از سبزیجات، خیار، سیر، عدس و پیاز براى ما برویاند، ما هرگز حاضر نیستیم به یك نوع غذا اكتفا كنیم.

موسىعليه‌السلام به آن ها گفت: آیا شما غذاى پست تر از آن چه خدا به شما داده انتخاب مى كنید؟ اكنون كه چنین است وارد شهر (سرزمین فلسطین) شوید، زیرا آن چه مى خواهید در آن جا وجود دارد.(۵۲۳)

ولى آن ها كه حاضر نبودند با حاكمان جبار فلسطین جهاد كنند و در این راه سستى مى كردند، چگونه مى توانستند وارد سرزمین و شام شوند، از این رو گرفتار غضب الهى و ذلت و پریشانى گشتند(۵۲۴) و چهل سال در بیابان ماندند، این است وضع ذلت بار آنان كه در امر جهاد سستى مى كردند، چنان كه در داستان بعد خاطر نشان مى شود.

سستى بنى اسرائیل در جهاد و ذلت آن ها

حضرت موسىعليه‌السلام در بیابان سینا به بنى اسرائیل گفت: به سرزمین مقدس (بیت المقدس و شام) كه خداوند براى شما مقرر داشته وارد شوید، و به پشت سر خود باز نگردید و عقب نشینى نكنید كه زیانكار خواهید شد.

بنى اسرائیل گفتند: اى موسى در آن سرزمین جمعیتى ستمگر (یعنى عمالقه كه مردمى جبار و یاغى بودند) هستند، ما هرگز به آن سرزمین وارد نمى شویم تا آن ها از آن سرزمین خارج شوند.(۵۲۵)

این پاسخ بنى اسرائیل بیانگر ضعف و سستى آن ها در مسأله جهاد است، استعمار فرعونى آن چنان آن ها را ذلیل و زبون نموده بود كه آن ها هرگز حاضر نبودند براى حفظ عزت خود، با یاغیان بجنگند، و خود را به رنج و زحمت جهاد بیفكنند، آن ها حتى به موسى گفتند:

( فَاِذهَب اَنتَ وَ رَبُّكَ فقاتِلا اءنّا ههُنا قاعِدُونَ؛ )

تو و پروردگارت بروید و با آنان بجنگید، ما همین جا نشسته ایم.

ولى در میان بنى اسرائیل، دو نفر رادمرد كه از خدا مى ترسیدند و خداوند به آن ها نعمت عقل و ایمان و شهامت داده بود گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شوید، هنگامى كه وارد شدید پیروز خواهید شد و بر خدا توكل كنید اگر ایمان دارید.(۵۲۶)

این دو نفر یوشع بن نون (وصى موسى) و كالب بن یوفنا بودند، مطابق پاره اى از روایات، حضرت موسىعليه‌السلام یوشع را پیشاپیش بنى اسرائیل به جنگ عمالقه فرستاد.

آن ها به فرماندهى یوشع به شهر اریحا هجوم بردند و با ستمگران آن جا جنگیدند تا بر آن ها پیروز شدند. موسىعليه‌السلام وارد شهر اریحا شد و پس از مدتى در آن جا از دنیا رفت.

یوشع جانشین موسىعليه‌السلام شد و به عنوان یكى از پیامبران، زمام امور بنى اسرائیل را به دست گرفت و راه موسىعليه‌السلام را ادامه داد، و سرانجام بر همه سرزمین شام مسلط شد، و پس از ۲۷ سال زندگى بعد از موسىعليه‌السلام از دنیا رفت.

در این هنگام كالب بن یوفنا جانشین او شد و زمام رهبرى بنى اسرائیل را به دست گرفت.(۵۲۷)

ماجراى بَلعم باعورا و هلاكت بیست هزار نفر بر اثر طاعون

بلعم باعورا از علماى بنى اسرائیل بود، و كارش به قدرى بالا گرفت كه اسم اعظم مى دانست و دعایش به استجابت مى رسید.

روایت شده: موسىعليه‌السلام با جمعیتى از بنى اسرائیل به فرماندهى یوشع بن نون و كالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوى شهر (بیت المقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زیر یوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.

وقتى كه به نزدیك شهر رسیدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنى اسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را مى دانى، در مورد موسى و بنى اسرائیل نفرین كن. بلعم باعورا گفت: من چگونه در مورد مؤمنانى كه پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین كنم؟ چنین كارى نخواهم كرد.

آن ها بار دیگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرین كند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنى اسرائیل است برود و آن ها را نفرین كند.

بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سینه اش را بر زمین مى نهاد و بر نمى خاست و حركت نمى كرد، بلعم پیاده مى شد و آن قدر به الاغ مى زد تا اندكى حركت مى نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا مى روى؟ آیا نمى دانى فرشتگان از حركت من جلوگیرى مى كنند. بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پیاده به بالاى كوه رفت، و در آن جا همین كه خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنى اسرائیل را نفرین كند اسم اعظم را فراموش كرد و بانش وارونه مى شد به طورى كه قوم خود را نفرین مى كرد و براى بنى اسرائیل دعا مى نمود.

به او گفتند: چرا چنین مى كنى؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو مى كند.

در این هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقى نمانده است. آن گاه چنین دستور داد: زنان را آراسته و آرایش كنید و كالاهاى مختلف به دست آن ها بدهید تا به میان بنى اسرائیل براى خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنید كه اگر افراد لشكر موسىعليه‌السلام خواستند از آن ها كامجویى كنند و عمل منافى عفت انجام دهند، خود را در اختیار آن ها بگذارند، اگر یك نفر از لشكر موسىعليه‌السلام زنا كند، ما بر آن ها پیروز خواهیم شد.

آن ها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش كرده و به عنوان خرید و فروش وارد لشكر بنى اسرائیل شدند، كار به جایى رسید كه زمرى بن شلوم رئیس قبیله شمعون دست یكى از زنان را گرفت و نزد موسىعليه‌السلام آورد و گفت: گمان مى كنم كه مى گویى این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمى كنم.

آن گاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا كرد، و این چنین بود كه بیمارى واگیر طاعون به سراغ بنى اسرائیل آمد و همه آن ها در خطر مرگ قرار گرفتند.

در این هنگام فنحاص بن عیزار نوه برادر موسىعليه‌السلام كه رادمردى قوى پنجه از امراى لشكر موسىعليه‌السلام بود از سفر سر رسید، به میان قوم آمد و از ماجراى طاعون و علت آن باخبر شد، به سراغ زمرى بن شلوم رفت. هنگامى كه او را با زن ناپاك دید، به آن ها حمله نموده هر دو را كشت، در این هنگام بیمارى طاعون بر طرف گردید.

در عین حال همین بیمارى طاعون بیست هزار نفر از لشكر موسىعليه‌السلام را كشت.

موسىعليه‌السلام بقیه لشكر را به فرماندهى یوشع باز سازى كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یكى پس از دیگرى فتح كردند.(۵۲۸)

خداوند ماجراى انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ سوره اعراف ذكر كرده، در آیه ۱۷۶ مى فرماید:

( وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ؛ )

و اگر مى خواستیم، مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانشها بالا مى بردیم، اما اجبار، بر خلاف سنت ماست، او را به حال خود رها كردیم، و او به پستى گرایید، و از هواى نفس پیروى كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بیرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین كار را مى كند، (گویى چنان تشنه دنیاپرستى است كه هرگز سیراب نمى شود) این مثل گروهى است كه آیات ما را تكذیب كردند، این داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شاید بیندیشند و بیدار شوند.(۵۲۹)

آرى، این است نتیجه فرهنگ بى عفتى و انحراف جنسى، كه وقتى نیرنگبازان از راه هاى دیگر شكست خوردند با رواج دادن فرهنگ غلط، دین و دنیاى مردم را تباه مى سازند، كه به گفته بعضى طاعون موجب هلاك ۹۰ هزار نفر از لشكر موسىعليه‌السلام گردید.(۵۳۰)

سه دعاى ناكام

در مورد شأن نزول آیه ۱۷۵ سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روایت دیگرى شده كه نظر شما را به آن جلب مى كنیم:

در بنى اسرائیل زاهدى زندگى مى كرد، خداوند (توسط پیامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعاى تو به استجابت خواهد رسید، آن زاهد بى همت و نادان در این فكر فرو رفت كه این دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: سالهاست كه در خدمت تو هستم و در سختى و آسایش با تو همراهى كرده ام، یكى از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زیباترین زنان بنى اسرائیل گرداند، تا تو از زیبایى من بهره مند گردى.

زاهد پیشنهاد او را پذیرفت و دعا كرد، او از زیباترین زنان شد، آوازه زیبایى او به همه جا رسید، مردم از هر سو براى او نامه هاى عاشقانه نوشتند، و آرزوى ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بناى ناسازگارى با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگین شد و از دعاى دوم استفاده نمود و گفت: خدایا از دست این زن جانم به لب رسیده، او را مسخ گردان. دعایش مستجاب شد و زن به صورت خرس در آمد، وقتى كه چنین شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آن ها شدید شد و زاهد ناگزیر از دعاى سوم خود استفاده كرد و گفت: خدایا همسرم را به صورت نخستین خود باز گردان. زن به صورت اول بازگشت. به این ترتیب سه دعاى مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادان تر از خود، سه گنجینه را كه مى توانست به وسیله آن، سعادت دنیا و آخرتش را تحصیل كند، باطل و نابود نمود.(۵۳۱)

داستان گاو بنى اسرائیل

ماجراى گاو بنى اسرائیل، مختلف نقل شده، ما در این جا نظر شما را به ذكر یكى از آن روایات، با توجه به روایات دیگر و آیات ۶۷ و ۷۳ سوره بقره، جلب مى كنیم.

مرد نیكوكارى به پدر و مادر خود بسیار احترام مى كرد. در یكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پرسودى برایش پیش آمد ولى مغازه اش بسته بود و كلید مغازه نزد پدرش بود و پدرش نیز در آن وقت خوابیده بود. فروختن كالا، بستگى به بیدار كردن پدر داشت، تا كلیدى را كه در نزد پدر بود بگیرد. مرد نیكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بیدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر، از سودى كلانى كه معادل ۷۰ هزار درهم بود، گذشت) و مشترى رفت. وقتى پدر بیدار شد و از ماجرا اطلاع یافت، از پسر مهربانش تشكر كرد و گاوى را كه داشت به پسرش بخشید و گفت: امیدوارم خیر و بركت بسیار، از ناحیه این گاو به تو برسد.

این از یك سو، و از سوى دیگر یكى از جوانان بنى اسرائیل از دخترى خواستگارى كرد، به او جواب مثبت دادند، پسر عموى او، كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگارى كرد. خواستگارى او را رد كردند، او كینه پسرعمویش را به دل گرفت تا این كه شبى او را غافلگیر كرده و كشت و جنازه اش را در یكى از محله ها انداخت. فرداى آن روز كنار جنازه آمد و با گریه و داد و فریاد، تقاضاى خون بها كرد و گفت: هركس او را كشته، خونبهایش به من مى رسد، و اگر قاتل پیدا نشد، اهل آن محل باید خون بها را بپرازند.

موضوع پیچیده شد و اختلاف، شدید گردید، چون تعیین قاتل از طریق عادى ممكن نبود و ادامه این وضع ممكن بود، موجب فتنه و قتل عظیم شود، نزد موسىعليه‌السلام آمدند تا او از خدا بخواهد، قاتل را معرفى كند.

موسىعليه‌السلام حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستورى به او داد، موسىعليه‌السلام آن دستور را به قوم خود چنین بیان كرد:

خداوند به شما دستور مى دهد گاوى را ذبح كنید و قطعه اى از بدن آن را به مقتول بزنید، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند و درگیرى پایان یابد.

بنى اسرائیل: آیا ما را مسخره مى كنى؟

موسى: به خدا پناه مى برم از این كه از جاهلان باشم.

بنى اسرائیل: اگر كار را در همین جا ختم مى كردند، زود به نتیجه مى رسیدند، ولى بر اثر سؤال هاى مكرر، خودشان كار خود را دشوار نمودند، به موسى گفتند: از خدا بخواهد براى ما روشن كند كه این ماده گاو، چگونه باشد؟

موسى: خدا میفرماید: ماده گاوى كه نه پیر و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه میان این دو باشد، آن چه به شما دستور داده زود انجام دهید.

بنى اسرائیل: از خدا بخواه كه چه رنگى داشته باشد.

موسى: خداوند مى فرماید: گاوى زردرنگ كه رنگ آن بینندگان را شاد سازد.

بنى اسرائیل: از خدا بخواه بیشتر توضیح دهد، زیرا چگونگى این گاو براى ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد.

موسى: خداوند مى فرماید: گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده، و براى زراعت آبكشى ننموده است و هیچ عیب و رنگ دیگرى در او نیست.

بنى اسرائیل: اكنون مطلب روشن شد حق مطلب را براى ما آوردى.(۵۳۲)

بنى اسرائیل به جستجو پرداختند تا گاوى را با همین اوصاف بیابند، سرانجام چنین گاوى را از خانه همان مرد نیكوكار كه به پدر و مادر احترام مى كرد، و پدرش گاوى به او بخشیده بود یافتند، آن گاو را پس از چانه زنى هاى مكرر به قیمت بسیار گران یعنى به پُر بودن پوست آن از طلا، خریدند و گاو را آوردند. به دستور موسىعليه‌السلام آن گاو را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمویم كه ادعاى خون بهاى مرا دارد، قاتل من است.

معما حل شد و قاتل بن مجازات رسید و مقتول زنده شده با دختر عموى خود ازدواج كرد و مدت زمانى با هم زندگى كردند و آن مرد نیكوكار، كه به پدر و مادر نیكى مى كرد به سود كلانى رسید و پاداش نیكوكاریش را گرفت، حضرت موسىعليه‌السلام فرمود:

( اُنظُرُوا اِلى البِرِّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ؛ )

به نیكى بنگرید كه چه پاداش سودمندى به صاحبش مى بخشد.(۵۳۳)

جنگ عصاى موسىعليه‌السلام با دژخمیان فرعون

هنگامى كه موسىعليه‌السلام و برادرش هارون، به فرمان خدا نزد فرعون رفتند و او را به خداى یكتا دعوت نمودند، فرعون دعوت آن ها را نپذیرفت، موسى و هارون، هنگام مراجعت، در مسیر راه با بارندگى شدیدى مواجه شدند و ناگزیر به خانه پیرزنى كه از خویشان مادرشان بود، رفتند و شب را در خانه او ماندند.

پیرزن دید موسى و هارونعليهما‌السلام خوابیدند، ولى جمعى از مأموران و دژخمیان فرعون براى دستگیرى آن ها تا نزدیك خانه اش آمده اند، پیرزن در مورد موسى و هارونعليهما‌السلام ترسیدى و گمان كرد كه مأموران خونخوار فرعون به آن ها آسیب مى رسانند، در همین هنگام عصاى موسى (به صورت اژدها) از كنار در خانه بیرون آمد و با مأموران فرعون جنگید و هفت نفر از آن ها را كشت، سپس به خانه بازگشت.

هنگامى كه موسى و هارونعليهما‌السلام بیدار شدند، پیرزن قصه جنگ عصا را با مأموران فرعون به آن ها گفت، همان دم آن پیرزن به موسى و هارون ایمان آورد و رسالت و نبوت آن ها را تصدیق كرد.(۵۳۴)

راز لقب كلیم الله براى موسىعليه‌السلام

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند به حضرت موسى بن عمرانعليه‌السلام وحى كرد: اى موسى! آیا مى دانى كه چرا تو را براى هم كلامى خودم برگزیدم، نه دیگران را؟! (با تو هم سخن شدم و تو به مقام كلیم الله نایل شدى).

موسىعليه‌السلام عرض كرد: نه، راز این مطلب را نمى دانم!

خداوند، به او وحى كرد: اى موسى! من بندگانم را زیر و رو (و بررسى كامل) نمودم در میان آن ها هیچكس را در برابر خود، متواضع تر و فروتن تر از تو ندیدم.

( یا موسى اءِنَّكَ صَلَّیتَ، وَضَعتَ خَدَّكَ عَلى التُّرابِ؛ )

اى موسى! تو هرگاه، نماز مى گزارى، گونه خود را روى خاك مى نهى و چهره ات را روى زمین مى گذارى.(۵۳۵)

به این ترتیب، در مى یابیم كه عالى ترین مرحله عبادت، كوچكى نمودن بیشتر در برابر خدا است.

عدالت دقیق خداوند

روزى حضرت موسىعليه‌السلام از كنار كوهى عبور مى كرد، چشمه اى در آن جا دید، از آب آن وضو گرفت، به بالاى كوه رفت، و مشغول نماز شد.

در این هنگام دید اسب سوارى كنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و كیسه اش را كه پر از درهم بود از روى فراموشى در آن جا گذاشت و رفت.

پس از رفتن او، چوپانى كنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به كیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت.

سپس پیرمردى خسته، كه بار هیزمى بر سر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت.

در این هنگام، اسب سوار در جستجوى كیسه پول خود به كنار چشمه بازگشت و چون كیسه اش را نیافت به سراغ پیرمرد كه خوابیده بود رفت و گفت: كیسه مرا تو برداشته اى، چون غیر از تو كسى اینجا نیست. پیر مرد گفت: من از كیسه تو خبر ندارم.

گفتگو بین اسب و بین پیر مرد شدید شد و منجر به درگیرى گردید. اسب سوار، پیرمرد را كشت و از آن جا دور شد.

موسىعليه‌السلام (كه ظاهر حادثه را عجیب و بر خلاف عدالت مى دید) عرض كرد:

( یا رَبِّ كَیفَ العَدلُ فِى هذِهِ الاُمُورِ؛ )

پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.

خداوند به موسىعليه‌السلام وحى كرد: آن پیرمرد هیزم شكن، پدر اسب سوار را كشته بود (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسب سوار به اندازه همان پولى كه در كیسه بود به پدر چوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حق خود رسید. به این ترتیب قصاص و اداى دین انجام شد،( وَ اَنَا حُكْمٌ عَدلٌ؛ ) و من داور عادل هستم.(۵۳۶)

نگاه به آن سوى پرده ها

امام باقرعليه‌السلام فرمود: روزى موسىعليه‌السلام در كنار دریا عبور مى كرد، ناگاه دید صیادى كنار دریا آمد و در برابر خورشید سجده كرد و سخنان شرك آلود گفت، سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون كشید، آن تور پر از ماهى بود، و این كار سه بار تكرار شد، در هر سه بار، تور او پر از ماهى بود.

او ماهى ها را برداشت و از آن جا رفت. سپس صیاد دیگرى به آن جا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شكر الهى را به جا آورد، آن گاه تور خود را به دریا افكند و بیرون كشید، دید تور خالى است. بار دوم تور خود را به دریا افكند و بیرون كشید، دید تنها یك ماهى كوچك در میان تور است، حمد و سپاس الهى گفت و از آن جا رفت.

موسىعليه‌السلام عرض كرد: خدایا! چرا بنده كار تو با این كه با حالت كفر آمد آن همه ماهى نصیب او شد، ولى نصیب بنده با ایمان تو، تنها یك ماهى كوچك بود؟

خداوند به موسىعليه‌السلام چنین عرض كرد: به جانب راست خود نگاه كن. موسى نگاه كرد، نعمت هاى فراوانى را كه خداوند براى بنده مؤمن فراهم كرده مشاهده نمود. سپس خداوند به موسى وحى كرد: به جانب چپ خود نگاه كن. موسىعليه‌السلام نگاه كرد، آن چه از عذاب هاى سخت را كه خداوند براى بنده كارش مهیا نمود دید.

سپس خداوند فرمود: اى موسى! با آن همه عذاب كه در كمین كافر است آن چه را كه به او (از ماهى هاى فراوان) دادم، چه سودى به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت هاى فراوان كه براى بنده مؤمن ذخیره كرده ام، آن چه را كه امروز از او باز داشته ام، چه ضررى به حال او خواهد داشت؟

موسىعليه‌السلام عرض كرد:

( یا رَبِّ یحِقُّ لِمَن عَرَفَكَ اَن یرضى بِما صَنَعتَ؛ )

پروردگارا! براى كسى كه تو را شناخته سزاوار است، كه به آن چه انجام دهى راضى و خشنود باشد.(۵۳۷)

راضى شدن به مقدرات الهى بهتر است

امام صادقعليه‌السلام فرمود: گروهى از بنى اسرائیل نزد موسىعليه‌السلام آمدند و گفتند: از خدا بخواه هر وقت كه خواستیم براى ما باران بفرستد. موسىعليه‌السلام از درگاه خدا چنین خواست، خدا جواب مثبت داد.

آن ها هر وقت باران مى خواستند، باران مى بارید، زراعت آن ها بسیار رونق گرفت و رشد فوق العاده نمود، ولى هنگام درو و چیدن محصول، دیدند محصول ها همه پوچ و فاسد شده است، آن ها ماجرا را به موسىعليه‌السلام گفتند، موسىعليه‌السلام شكایت آن ها را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود:

( یا موسى! اَنا كُنتُ المُقدِّرُ لِبَنِى اسرائِیلَ فَلَم یرضَوا بِتَقدیرِى فَاَجَبتُهُم اِلى اِرادَتِهِم؛ )

اى موسى! من تقدیركننده مدبر براى بنى اسرائیل هستم، آن ها به تقدیرات من راضى نشدند، از این رو طبق خواست آن ها پاسخ دادم.(۵۳۸)

ارزش نهى از منكر و هدایت كردن

امام صادقعليه‌السلام فرمود: در میان بنى اسرائیل عابدى بود، هرگز گناه نمى كرد و همواره به عبادت خدا مشغول بود، ابلیس بسیار ناراحت شد، با دمیدن به دماغش اعلام كرد تا فرزندانش به حضورش بیایند، به دنبال این اعلام همه شیطان ها در نزد ابلیس (پدرشان) اجتماع كردند، ابلیس گفت: چه كسى از میان شما مى تواند فلان عابد را گمراه كند كه بى گناه او سخت مرا ناراحت كرده است؟!

هریك از آن ها سخنى گفتند، یكى گفت: من از ناحیه زنان او را گمراه مى كنم، ابلیس گفت: این پیشنهاد تو بى فایده است، او فریب زنان را نمى خورد.

دیگرى گفت: من به وسیله شراب و سایر نوشیدنى هاى لذیذ او را فریب مى دهم.

ابلیس گفت: فایده ندارد، او گول لذت هاى دنیا را نمى خورد. دیگرى گفت: من او را مى توانم فریب دهم، ابلیس گفت: چگونه؟ او گفت: از راه عبادت، ابلیس گفت: پیشنهاد خوبى كردى، همین كار را دنبال كن.

آن شیطان به صورت انسان وارد عبادت گاه شد، و در پیش روى او مشغول نماز و عبادت شد و شب و روز بدون استراحت به عبادت خود ادامه داد.

عابد تعجب كرد و با خود مى گفت: این عابد تازه وارد، چقدر توفیق سرشار براى عبادت دارد، از او سؤال مى كرد، ولى شیطان اعتنا نكرده و به عبادتش ادامه مى داد. تا این كه به طور مكرر مى گفت: اى بنده خدا بگو بدانم به خاطر چه عاملى این گونه براى انجام عبادت آمادگى یافته اى؟!

سرانجام شیطان به عابد گفت: من یك گناهى را انجام داده ام، هر وقت به یاد آن مى افتم، از ترس آن، بیشتر مشتاق عبادت مى شوم (تا با عبادت خود را جبران كنم و آن گناه را به طور كلى از زندگى خود دور سازم.)

عابد: آن گناه چه گناهى بوده، به من خبر بده تا من نیز آن را انجام دهم و سپس توبه كنم و به توفیق سرشار براى عبادت دست یابم.

شیطان: این دو درهم را از من بگیر و وارد شهر شو، و در فلان جا به در خانه اى برو، در آن جا زنى هست با او زنا كن، و سپس باز گرد.

عابد جاهل وارد شهر شد و آدرس آن زن را از مردم پرسید، مردم خانه او را به عابد نشان دادند و پیش خود مى گفتند: لابد عابد مى خواهد آن زن بدكار را موعظه و هدایت كند.

عابد به سوى خانه آن زن رفت، و پس از اجازه وارد خانه او شد، زن وقتى كه شكل و لباس عابد را دید، گفت: آمدن تو با این قیافه به این جا تناسب ندارد، براى چه به این جا آمده اى؟ عابد قصه خود را نقل كرد.

آن زن گفت: اى بنده خدا! اولاً: ترك گناه براى كسب توبه، راهوارتر است. ثانیاً: از كجا هر كسى توبه كرد، توبه اش پذیرفته مى شود؟ بدان كه آن راهنماى تو شیطان بوده است كه خواسته به این طریق تو را گول بزند، اینك به معبد خود برگرد ببین او در آن جا نیست، عابد به معبد خود بازگشت و در آن جا كسى را ندید.

آن زن شب آن روز از دنیا رفت، صبح آن شب ناگاه مردم دیدند بر در خانه او این جمله نوشته شده:

( اُحضُرُوا فُلانَة فَانَّها مِن اَهلِ الجَنَّةِ؛ )

براى تشییع جنازه این زن حاضر شوید كه او اهل بهشت است.

مردم در شك و تردید افتادند، كه این جمله با اعمال آن زن تناسب ندارد، سه روز از این قضیه گذشت، در این هنگام خداوند به حضرت موسىعليه‌السلام چنین وحى كرد:

كنار جنازه آن زن حاضر شو، و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر كن كه بر آن جنازه نماز بخوانند، زیرا من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب كردم، چرا كه او بنده من (فلان عابد) را از گناه كردن باز داشت.(۵۳۹)

موسىعليه‌السلام فرمان خدا را اجرا كرد، و به این ترتیب یك بانوى غریق در آلودگى بر اثر امر به معروف و نهى از منكر، و بازداشتن انسانى از گناه، آن چنان مشمول رحمت الهى شد، كه خداوند او را از اهل بهشت قرار داد و به پیامبر اولوالعزمش موسىعليه‌السلام فرمان داد تا با مردم، حاضر گردند و با تجلیل و احترام جنازه او را بردارند و به خاك بسپارند.

راز محبوبیت موسىعليه‌السلام نزد خدا

خداوند به موسىعليه‌السلام وحى كرد: اى برگزیده ام تو را بسیار دوست دارم.

موسى: كدام خصلت من است كه مرا محبوب پیشگاهت نموده است؟

خداوند: تو نسبت به ما مانند آن كودكى هستى كه حتى هنگام قهر مادرش، به مادر پناه مى برد، و تنها او را حامى خود مى داند، تو وقتى به درگاه ما مناجات مى كنى و مى گویى اى خدا تنها تو را مى پرستم و تنها از تو كمك مى جویم، در حقیقت تنها مرا مى پرستى و تنها از من كمك مى جویى، این است راز محبوبیت ویژه تو در پیشگاه من.

غیر من پیشت چو سنگست و كلوخ

اگر صبى و گر جوان و گر شیوخ

خاطر تو هم زمادر خیر و شر

التفاتش نیست در جاى دگر(۵۴۰)

راز مستجاب شدن دعا

موسىعليه‌السلام از محلى عبور مى كرد، دید شخصى با گریه و راز و نیاز، مكرر مى گوید:

خدایا خواسته ام را بر آور. موسى از آن جا گذشت و پس از یك هفته به آن جا بازگشت، دید هنوز آن شخص مشغول دعا است و خواسته اش را از خدا مى طلبد، خداوند به موسى چنین وحى كرد: اگر این شخص آن قدر دعا كند كه زبانش بریده گردد و از دهانش بیرون بیفتد، دعایش را مستجاب نمى كنم، زیرا او مرا از غیر طریقى كه تعیین كرده ام (بدون اعتقاد به رهبرى تو) دعا مى كند.(۵۴۱)

داستان موسى و خضرعليه‌السلام

از داستان هاى جالب زندگى موسىعليه‌السلام ماجراى شیرین او با حضرت خضرعليه‌السلام است كه در قرآن سوره كهف آمده و داراى نكات و درسهاى آموزنده گوناگونى است، در این راستا نظر شما را به فرازهاى زیر از آن داستان جلب مى كنیم.

سخنرانى موسىعليه‌السلام و ترك اَولىِ او

هنگامى كه فرعون و فرعونیان در دریاى نیل غرق شده و به هلاكت رسیدند، بنى اسرائیل به رهبرى حضرت موسىعليه‌السلام پس از سال ها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبرى به دست موسىعليه‌السلام افتاد.

او در یك اجتماع بسیار بزرگ (كه مى توان آن را به عنوان جشن پیروزى نامید) در حضور بنى اسرائیل سخنرانى كرد، مجلس بسیار باشكوه بود، ناگاه یك نفر از موسىعليه‌السلام پرسید: آیا كسى را مى شناسى كه نسبت به تو اعلم (عالم تر) باشد؟

موسىعليه‌السلام در پاسخ گفت: نه.

و مطابق بعضى از روایات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقیم خدا با موسىعليه‌السلام ، موسى در ذهن خود به خودش گفت: خداوند هیچكس را عالم تر از من نیافریده است. در این هنگام خداوند به جبرئیل وحى كرد موسى را دریاب كه در وادى هلاكت افتاده. (یعنى بر اثر حالتى شبیه خودخواهى، در سراشیبى نزول از مقامات عالیه معنوى قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئیل به سراغ موسى آمد...)

خداوند همان دم به موسىعليه‌السلام وحى كرد: آرى داناتر از تو عبد و بنده ما خضرعليه‌السلام است، او اكنون در تنگه دو دریا،(۵۴۲) در كنار سنگى عظیم است.

موسىعليه‌السلام عرض كرد: چگونه به حضور او نایل شوم؟

خداوند فرمود: یك عدد ماهى بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوى آن تنگه دو دریا برو، در هر جا كه آن ماهى را گم كردى، آن عالم در همانجا است.(۵۴۳)

موسىعليه‌السلام در جستجوى استاد

موسىعليه‌السلام كه دانش دوست بود، گفت: من دست از جستجو بر نمى دارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم، هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم.

موسى دوست و همسفرى براى خود انتخاب كرد كه همان مرد رشید و شجاع و با ایمان بنى اسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسى یك عدد ماهى در میان زنبیل نهاد و اندكى زاد و توشه راه برداشت، و همراه یوشع به سوى تنگه دو دریا حركت كردند. هنگامى كه به آن جا رسیدند در كنار صخره اى اندكى استراحت كردند، در همان جا موسى و یوشععليهما‌السلام ، ماهى اى را به همراه داشتند، فراموش كردند. بعد معلوم شد كه ماهى بر اثر رسیدن قطرات آب به طور معجزه آسایى خود را در همان تنگه به دریا افكنده و ناپدید شده است.

موسى و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانى بودن راه و سفر موجب خستگى و گرسنگى آن ها گردید، در این هنگام موسىعليه‌السلام به خاطرش آمد كه غذایى به همراه خود آورده، به یوشع گفت: غذاى ما را بیاور كه از این سفر سخت خسته شده ایم.

یوشع گفت: آیا به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پناه بردیم، من در آن جا فراموش كردم كه ماجراى ماهى را بازگو كنم، و این شیطان بود كه یاد آن را از خاطر من ربود، و ماهى راهش را به طور شگفت انگیز در دریا پیش گرفت و ناپدید شد.

و از آن جا كه این موضوع به صورت نشانه اى براى موسىعليه‌السلام در رابطه با پیدا كردن عالِم، بیان شده بود موسىعليه‌السلام مطلب را دریافت و گفت: این همان چیزى است كه ما مى خواستیم و به دنبال آن مى گشتیم. در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوى آن عالِم پرداختند، وقتى كه به تنگه رسیدند حضرت خضرعليه‌السلام را در آن جا دیدند.(۵۴۴) پس از احوالپرسى، موسىعليه‌السلام به او گفت:

آیا من از تو پیروى كنم تا از آن چه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى؟

خضر: تو هرگز نمى توانى همراه من صبر و تحمل كنى، و چگونه مى توانى در مورد رموز و اسرارى كه به آن آگاهى ندارى شكیبا باشى؟

موسى: به خواست خدا مرا شكیبا خواهى یافت، و در هیچ كارى مخالفت فرمان تو را نخواهم كرد.

خضر: پس اگر مى خواهى به دنبال من بیایى از هیچ چیز سؤال نكن، تا خودم به موقع، آن را براى تو بازگو كنم.

موسىعليه‌السلام مجدداً این تعهد را داد كه با صبر و تحمل همراه استاد حركت كند و به این ترتیب همراه خضرعليه‌السلام به راه افتاد.(۵۴۵)

دیدار موسى از سه حادثه عجیب

موسى و یوشع و خضرعليهم‌السلام با هم به كنار دریا آمدند و در آن جا سوار كشتى شدند آن كشتى پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان كشتى آن ها را سوار كردند. پس از آن كه كشتى مقدارى حركت كرد، خضرعليه‌السلام برخاست و گوشه اى از كشتى را سوراخ كرد و آن قسمت را شكست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتى نشود.

موسىعليه‌السلام وقتى این منظره نامناسب را كه موجب خطر جان مسافران مى شد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: آیا كشتى را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، راستى چه كار بدى انجام دادى؟

حضرت خضر گفت: آیا نگفتم كه تو نمى توانى همراه من صبر و تحمل كنى؟!

موسى گفت: مرا به خاطر این فراموشكارى، بازخواست نكن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.

از آن جا گذشتند و از كشتى پیاده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه خضرعليه‌السلام كودكى را دید كه همراه خردسالان بازى مى كرد، خضر به سوى او حمله كرد و او را گرفت و كشت.

موسىعليه‌السلام با دیدن این منظره وحشتناك تاب نیاورد و با خشم به خضرعليه‌السلام گفت:

آیا انسان پاكى را بى آن كه قتلى كرده باشد كشتى؟ به راستى كار زشتى انجام دادى.

حتى موسىعليه‌السلام بر اثر شدت ناراحتى به خضرعليه‌السلام حمله كرد و او را گرفت و به زمین كوبید كه چرا این كار را كردى؟

خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایى ندارى با من صبر كنى؟

موسىعليه‌السلام گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزى سؤال كنم، دیگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحیه من معذور خواهى بود.

از آن جا حركت كردند تا این كه شب به قریه اى به نام ناصره رسیدند، آن ها از مردم آن جا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایى به آن ها ندادند و آن ها را مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضرعليه‌السلام به دیوارى كه در حال ویران شدن بود نگاه كرد و به موسىعليه‌السلام گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار كنیم تا خراب نشود. خضرعليه‌السلام مشغول تعمیر شد.

موسىعليه‌السلام كه خسته و كوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس مى كرد شخصیت والاى او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادى سخت جریحه دار شده و در عین حال خضرعليه‌السلام به تعمیر دیوار آن آبادى مى پردازد، بار دیگر تعهد خود را به كلى فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضى سبكتر و ملایم تر از گذشته، گفت: مى خواستى در مقابل این كار اجرتى بگیرى؟ اینجا بود كه خضرعليه‌السلام به موسىعليه‌السلام گفت:

هذا فِراقٌ بَینِى وَ بَینِكَ...؛

انیك وقت جدایى من و تو است، اما به زودى راز آن چه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى، براى تو بازگو مى كنم.(۵۴۶)

موسىعليه‌السلام سخنى نگفت، و دریافت كه نمى تواند همراه خضرعليه‌السلام باشد و در برابر كارهاى عجیب او صبر و تحمل داشته باشد.

توضیحات خضرعليه‌السلام در مورد سه حادثه عجیب

حضرت حضرعليه‌السلام راز سه حادثه شگفت انگیز فوق را براى موسىعليه‌السلام چنین توضیح داد:

اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دریا كار مى كردند، و من خواستم آن را معیوب كنم و به این وسیله آن كشتى را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا كه پشت سرشان پادشاه ستمگرى بود كه هر كشتى سالمى را به زور مى گرفت. معیوب كردن من، براى نگه دارى كشتى براى صاحبش بود.

و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم كه آنان را به طغیان و كفر وادارد، و از این رو خواستیم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى پاك سرشت و با محبت به آن دو بدهد.(۵۴۷)

و اما آن دیوار از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، گنجى متعلق به آن یتیمان در زیر دیوار وجود داشت، و پدرشان مرد صالحى بود، و پروردگار تو مى خواست آن ها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند. این رحمتى از پروردگار تو بود، من آن كارها را انجام دادم تا زیر دیوار محفوظ باشد و آن گنج خارج نشود و به دست بیگانه نیفتد، من این كارها را خودسرانه انجام ندادم. این بود راز كارهایى كه نتوانستى در برابر آن ها تحمل كنى.(۵۴۸)

موسىعليه‌السلام از توضیحات حضرت خضرعليه‌السلام قانع شد.

توصیه خضرعليه‌السلام و نوشته لوح گنج

هنگام جدایى خضرعليه‌السلام از موسىعليه‌السلام ، موسى به او گفت: مرا سفارش و موعظت كن، خضر مطالبى فرمود، از جمله گفت: از سه چیز بپرهیز و دورى كن: ۱ - از لجاجت ۲ - و از راه رفتن بى هدف و بدون نیاز ۳ - و از خنده بدو تعجب، خطاهایت را به یاد بیاور و از تجسس در خطاهاى مردم پرهیز كن.

از حضرت رضاعليه‌السلام نقل شده آن گنجى كه زیر دیوار مخفى بود، لوح طلایى بود كه در آن چنین نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحیم، محمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبتُ لِمَن اَیقَنَ بالمَوتِ كَیفَ یفرَحُ، عَجِبتُ لِمَن اَیقَنَ بالقَدَرِ كَیفَ یحزَنَ؟ و عَجِبتُ لِمَن رأى الدُّنیا وَ تقَبّلها بِاَهلها كیفَ یركَنُ الِیها، و ینبَغى لِمَن غَفَلَ عَنِ اللهَ اَلّا یتَّهَمَ اللهُ تبارَكَ و تَعالى فِى قَضاوَتِهِ وَ لا یستَبطِئَهُ فِى رِزقِهِ؛

به نام خداوند بخشنده مهربان - تعجب مى كنم براى كسى كه یقین به مرگ دارد چگونه شادى مستانه مى كند؟ تعجب مى كنم براى كسى كه یقین به قضا و قدر الهى دارد، چگونه اندوهگین مى شود؟ تعجب مى كنم براى كسى كه دنیا و دگرگونى هاى آن را با اهلش مى نگرد، چگونه بر آن اعتماد مى كند؟ و سزاوار است آن كسى كه از خداوند غافل مى گردد، خداوند متعال را در قضاوتش متهم نكند، و در رزق و روزى رساندن او را به كندى و تاخیر یاد ننماید.(۵۴۹)

نیز روایت شده: بین آن پدر صالح و یتیمان كه آن گنج را براى فرزندانش ذخیره كرده بود، هفتاد پدر واسطه بود، خداوند به خاطر نیكوكارى آن پدر (جد هفتادم) گنج او را به دو یتیم از نوه هایش رسانید، پاداش نیكوكارى او را اینگونه ادا كرد.(۵۵۰)

ملاقات ابلیس با موسىعليه‌السلام

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: موسىعليه‌السلام در مكانى نشسته بود، ناگاه شیطان كه كلاه دراز و رنگارنگى بر سر داشت، نزد موسىعليه‌السلام آمد و (به عنوان احترام موسى) كلاهش را از سر برداشت و در برابر موسىعليه‌السلام ایستاد و سلام كرد، و بین آن دو چنین گفتگو شد:

موسى: تو كیستى؟

ابلیس: من شیطان هستم.

موسى: ابلیس تو هستى، خدا تو را در به در و آواره كند.

ابلیس: من نزد تو آمده ام تا به خاطر مقامى كه در پیشگاه خدا دارى، به تو سلام كنى.

موسى: این كلاه چیست كه بر سر دارى؟

ابلیس: با (رنگها و زرق و برق) این كلاه دل مردم را مى ربایم.

موسى: به من از گناهى خبر ده كه هرگاه انسان مرتكب آن گردد، تو بر او مسلط گردى.

ابلیس گفت:( اذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَ استَكثَرَ عَمَلَهُ وَ صغُرَ فِى عَینَیهِ ذَنبُهُ؛ )

در سه مورد بر انسان مسلط مى شوم:

۱ - هنگامى كه او از خود راضى شود (و اعمال خود را بپسندد و خودبین باشد) ۲ - هنگامى كه او عملش را یاد تصور كند ۳ - هنگامى كه او گناهش را كوچك بشمرد.(۵۵۱)

دیدار موسىعليه‌السلام از غذاى كرم در دل سنگ

هنگامى كه حضرت موسىعليه‌السلام از طرف خداوند، براى رفتن به سوى فرعون و دعوت او به خدا پرستى، مأمور گردید، موسىعليه‌السلام (كه احساس خطر مى كرد) به فكر خانواده و بچه هاى خود افتاد، و به خدا عرض كرد: پروردگارا! چه كسى از خانواده بچه هاى من، سرپرستى مى كند؟!

خداوند به موسىعليه‌السلام فرمان داد: عصاى خود را بر سنگ بزن.

موسىعليه‌السلام عصایش را بر سنگ زد، آن سنگ شكست، در درون آن، سنگ دیگرى نمایان شد، با عصاى خود یك ضربه دیگر بر سر آن سنگ زد، آن نیز شكسته شد و در درونش سنگ دیگرى پیدا گردید، موسىعليه‌السلام ضربه دیگرى با عصاى خود بر سنگ سوم زد، و آن سنگ نیز شكسته شد، او در درون آن سنگ، كرمى را دید كه چیزى به دهان گرفته و آن را مى خورد.

پرده هاى حجاب از گوش موسىعليه‌السلام به كنار رفت و شنید آن كرم مى گوید:

( سُبحانَ مَن یرانِى وَ یسمَعُ كَلامِى وَ یعرِفُ مَكانِى وَ یذكُرُنِى وَ لا ینسانِى؛ )

پاك و منزه است آن خداوندى كه مرا مى بیند، و سخن مرا مى شنود، و به جایگاه من آگاه است، و به یاد من هست، و مرا فراموش نمى كند.(۵۵۲)

به این ترتیب، موسىعليه‌السلام دریافت كه خداوند عهده دار رزق و روزى بندگان است، و با توكل بر او، كارها سامان مى یابد.

توبه اى كه موجب بارندگى پربركت شد

عصر حضرت موسىعليه‌السلام بود، مدتى باران نیامد و زراعت ها خشك شدند و بلاى قحطى همه جا را فرا گرفته بود، مردم به محضر موسىعليه‌السلام آمدند و با التماس از او خواستند، نماز استسقاء بخواند تا باران بیاید. موسىعليه‌السلام با جمعیتى بالغ بر هفتاد هزار نفر به صحرا رفتند و نماز باران خواندند و هر چه دعا كردند، باران نیامد. موسىعليه‌السلام عرض كرد: خدایا! با هفتاد هزار نفر، هر چه دعا مى كنیم باران نمى آید، علتش چیست؟ مگر مقام و منزلت من در پیشگاهت كهنه شده است.

خداوند به موسىعليه‌السلام خطاب كرد: در میان شما یك نفر است كه چهل سال است معصیت مرا مى كند، به او بگو از میان جمعیت خارج شود، تا دعایت مستجاب گردد.

موسىعليه‌السلام عرض كرد: صداى من ضعیف است و به هفتاد هزار نفر جمعیت نمى رسد. خداوند فرمود: تو اعلام كن من صدایت را به همه مى رسانم. موسىعليه‌السلام اعلام كرد، همه شنیدند. آن مرد گنهكار دید هیچكس خارج نشد، دریافت كه آن شخص خودش است، با خود گفت: اگر برخیزم و بیرون روم، رسوا مى شوم و اگر بیرون نروم، باران نمى آید. با خود گفت: اگر برخیزم بیرون روم، رسوا مى شوم، و اگر بیرون نروم، و باران نمى آید. همانجا نشست و توبه حقیقى كرد، پس از آن بى درنگ باران پربركت آمد. موسىعليه‌السلام عرض كرد: خدایا! كسى از میان جمعیت خارج نشد، پس چطور شد باران آمد؟

خداوند فرمود:( سَقیتُكُم بالَّذى مَنَعتُكُم بِهِ؛ )

شما را به خاطر همان شخصى كه به سبب او باران را قطع كرده بودم، سیراب كردم. (یعنى توبه او باعث باریدن باران گردید)

موسىعليه‌السلام عرض كرد: خدایا! او را نشان بده تا زیارتش كنم خداوند فرمود: آنگاه كه او گناه مى كرد، رسوایش نكردم، حالا كه توبه كرده و رسوایش كنم، من كه نمّامى را دشمن دارم هرگز نمّامى نمى كنم، من كه عیب پوش هستم هرگز عیب كسى را فاش نمى سازم و آبروى كسى را نمى ریزم.(۵۵۳)

عذرخواهى موسىعليه‌السلام از خداوند

روزى حضرت موسىعليه‌السلام هنگام عبور فقیر برهنه و تهیدستى را دید كه بر روى ریگ بیابان خوابیده بود، او وقتى كه موسىعليه‌السلام را دید، نزدش آمد و گفت: اى موسى! دعا كن تا خداوند هزینه اندكى به من بدهد كه از ندارى و فقر جانم به لب رسیده است.

موسىعليه‌السلام براى او دعا كرد، و از آن جا گذشت و به سوى كوه طور براى مناجات رفت، پس از مدتى از همان مسیر باز مى گذشت دید مردم همان فقیر را دستگیر كرده و جمعیتى بسیار در گِردش اجتماع نموده اند، پرسید: چه حادثه اى رخ داده است؟