قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 35157
دانلود: 6483

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35157 / دانلود: 6483
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

حاضران گفتند: این مرد شراب خورده و با عربده و جنگ طلبى، به یك نفر حمله كرده و او را كشته است، اكنون او را دستگیر كرده اند، تا به عنوان قصاص اعدام كنند.

به گفته لطیفه گوها:

گربه مسكین اگر پر داشتى

تخم گنجشك در زمین نگذاشتى

موسى به حكم الهى اقرار كرد و از جسارت خود در مورد آن فقیر بدسیرت استغفار نمود.

بنده چو جاه آمد و سیم و زرش

سیلى خواهد به ضرورت سرش

آن نشنیدى كه فلاطون چه گفت؟

مور همان به كه نباشد پرَش(۵۵۴)

سپردن موسىعليه‌السلام صندوق عهد را به یوشع

در آیه ۲۴۸ سوره بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسى) به میان آمده و در آن آیه چنین مى خوانیم:

و پیامبرشان (اشموئیل) به بنى اسرائیل گفت: نشانه صحت حكومت و فرماندهى طالوت آن است كه تابوت (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. كه در آن، آرامشى از پروردگار شما، و یادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مى كنند. در این موضوع، نشانه روشن براى شما است، اگر ایمان داشته باشید.

توضیح این كه موسىعليه‌السلام در روزهاى آخر عمر خود، الواح مقدس تورات، كتاب آسمانى را به ضمیمه زره خود و یادگارهاى دیگر در میان صندوقى نهاد و آن را به وصى خود یوشع بن نون سپرد، این صندوق چنان كه از آیه فوق استفاده مى شود، داراى اعتبار و عظمت خاصى براى بنى اسرائیل، و مایه اطمینان و آرامش خاطر براى آن ها بود.

از گفتار اهل بیتعليهم‌السلام و مفسران بر مى آید كه این صندوق همان صندوقى بود كه مادر موسى، موسى را هنگام خردسالى در میان آن نهاده و به رود نیل انداخت، آب آن را تا كنار كاخ فرعون آورد، و به وسیله كارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسىعليه‌السلام را از میان آن بیرون آوردند و این صندوق در دستگاه فرعون نگهدارى مى شد. سپس به دست بنى اسرائیل افتاد و چون داراى خاطره شیرین نجات موسىعليه‌السلام بود، در نزد بنى اسرائیل، بسیار احترام داشت. آن ها از آن صندوق استمداد مى جستند، و در جنگهایى كه با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود مى بردند، و آن صندوق اثر معنوى و روانى خاصى در بالا رفتن روحیه آن ها داشت، سرانجام در یكى از جنگ ها، دشمنان آن صندوق را از بنى اسرائیل گرفتند و این حادثه براى بنى اسرائیل بسیار تلخ بود و موجب ضعف آن ها شد، چرا كه آن ها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود مى دانستند، و اكنون آن را از دست داده بودند.(۵۵۵)

به این ترتیب مویسعليه‌السلام در واپسین روزهاى عمرش، چنین صندوقى را به وصى خود یوشع سپرد، و در داستان اشموئیل ماجراى بازگشت این صندوق به دست بنى اسرائیل، خاطرنشان مى شود.

رحلت آرام و آسوده موسىعليه‌السلام

۲۴۰ سال از عمر موسىعليه‌السلام گذشت، روزى عزرائیل نزد او آمد و گفت: سلامبر تو اى همسخن خدا.

موسىعليه‌السلام جواب سلام او را داد و پرسید: تو كیستى؟

او گفت: من فرشته مرگ هستم.

موسى: براى چه به این جا آمده اى؟

عزرائیل: آمده ام تا روحت را قبض كنم.

موسى: روحم را از كجاى بدنم خارج مى سازى؟

عزرائیل: از دهانت.

موسى: چرا از دهانم، با اینكه من با همین دهانم با خدا گفتگو كرده ام؟

عزرائیل: از دستهایت.

موسى: چرا از دستهایم، با این كه تورات را با این دستهایم گرفته ام؟

عزرائیل: از پاهایت.

موسى: چرا از پاهایم، با این كه با همین پاهایم به كوه طور (براى مناجات) رفته ام؟

عزرائیل: از چشمهایت.

موسى: چرا از چشمهایم، با این همواره چشمهایم را به سوى امید پروردگار كشیده ام؟

عزرائیل: از گوشهایت.

موسى: چرا از گوشهایم، با این كه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیده ام.

خداوند به عزارئیل وحى كرد: روح موسىعليه‌السلام را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد.

عزرائیل از آن جا رفت، و موسىعليه‌السلام سال ها زندگى كرد تا این كه: روزى یوشع بن نون را طلبید و وصیت هاى خود را به او نمود، سپس به تنهایى به سوى كوه طور رفت، مردى را دید مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آیا مى خواهى تو را كمك كنم؟ او گفت: آرى، موسى او را كمك كرد. وقتى كه كار كندن قبر تمام شد، مویسعليه‌السلام وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر، درست است یا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسىعليه‌السلام مقام خود در بهشت را دید، عرض كرد: خدایا روحم را به سویت ببر. همان دم عزرائیل روح او را قبض كرد. و همان قبر را مرقد موسىعليه‌السلام قرار داد، و آن قبر را پوشانید، و آن مرد قبر كن، عزرائیل بود كه به آن صورت در آمده بود.

در این وقت منادى حق در آسمان، با صداى بلند گفت:

( ماتَ موسى كَلِیم اللهِ، فَاَىِّ نَفسٍ لا تَمُوتُ؛ )

موسى كلیم خدا مرد، چه كسى است كه نمى میرد؟(۵۵۶)

مطابق بعضى از روایات، قبر حضرت موسىعليه‌السلام در كوه طور (واقع در نجف اشرف یا سرزمین سینا) مى باشد.(۵۵۷)

پایان داستان هاى زندگى حضرت موسىعليه‌السلام

۱۶- حضرت هارون برادر موسىعليه‌السلام

هارون برادر موسىعليه‌السلام از پیامبران مرسل بود، نام مباركش بیست بار در قرآن آمده است، بیشتر زندگى او همراه موسىعليه‌السلام است، او شریعت موسىعليه‌السلام را تبلیغ مى كرد، خداوند بر موسى و هارونعليهما‌السلام سلام و درود فرستاده است.(۵۵۸)

از ویژگى هاى هارون این كه، موسىعليه‌السلام در توصیف او مى گوید:

خدایا زبان برادرم هارون از من فصیح تر و گویاتر است. او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق كند.(۵۵۹)

هارونعليه‌السلام وزیر موسىعليه‌السلام بود، هرگاه موسىعليه‌السلام به مسافرت مى رفت، مانند سفر به كوه طور و میقات كه چهل روز به طول كشید، هارون را در میان مردم، جانشین خود قرار داد.(۵۶۰)

هارون همواره یگانه یار و یاور موسىعليه‌السلام بود و سرانجام در بیابان تیه قبل از رسیدن به سرزمین مقدس، از دنیا رفت، و موىعليه‌السلام را در سوگ خود نشانید.

در روایات متعدد اسلامى از جمله حمیث مَنزِلَه، نسبت حضرت علىعليه‌السلام به پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، همانند نسبت هارون به موسىعليه‌السلام تشبیه شده، با این فرق كه هارون پیامبر بود، ولىعليه‌السلام پیامبر نبود.(۵۶۱)

بیشتر زندگى هارون با زندگى برادرش موسىعليه‌السلام آمیخته است، كه قبلا نمونه هاى آن ذكر گردید.

از طلحه یكى از اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده گفت: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم فرمود: موسى بن عمرانعليه‌السلام پس از وفات برادرش هارون، عرض كرد:

خدایا! برادرم هارون از دنیا رفت او را بیامرز.

خداوند به او چنین وحى كرد: اى موسى! اگر از من در مورد آمرزش امت هاى پیشین و آینده تقاضا كنى، جواب مثبت به تو دهم، مگر در مورد قاتل حسین بن علىعليه‌السلام كه هرگز او را نمى آمرزم.(۵۶۲)

پایان داستان هاى زندگى حضرت هارونعليه‌السلام

۱۷- بروز اشموئیل و طالوت و جالوت، پس از موسىعليه‌السلام

چنان كه قبلا گفته شد، پس از رحلت موىعليه‌السلام بنى اسرائیل به فرماندهى یوشع بن نون وصى موسىعليه‌السلام به جنگ با زورمندان شام و فلسطین پرداختند، تا ارض فلسطین و شهرهاى آن را فتح كنند و این جنگ همچنان ادامه داشت.

بنى اسرائیل پس از موسىعليه‌السلام داراى پیامبرى بودند كه در آیه ۲۴۶ و ۲۴۷ و ۲۴۸ سوره بقره از این پیامبر به عنوان نبى (پیامبر) یاد شده، ولى نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسران به استناد روایات معتقدند كه این پیامبر به نام اشموئیل بود.

اشموئیل كه از نژاد بنى اسرائیل بود. زمام رهبرى بنى اسرائیل را در دست گرفت و به بازسازى آن ها براى خودسازى و جهاد با دشمنان پرداخت.

اشموئیل احساس كرد كه لشگر بنى اسرائیل نیاز به یك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و دلاور دارد. خود بنى اسرائیل نیز كه از ناحیه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نیاز به چنین فرماندهى را احساس نمودند. نزد اشموئیل آمده و از او درخواست كردند كه فرماندهى شجاع و كارآمد انتخاب كند تا تحت فرماندهى او با دشمن بجنگند، اشموئیل كه سستى و بى همتى آن ها را تجربه كرده بود به آن ها فرمود:

بیم آن دارم كه شما از پیروى چنین فرماندهى سرپیچى كنید، و از نبرد با دشمن، شانه خالى نمایید. ولى آن ها قول دادند كه با انتخاب چنان فرمانده یا اطاعت قوى از او با دشمن جنگ خواهند كرد.

اشموئیل از درگاه خداوند درخواست چنین فرماندهى با كفایت نمود. خداوند به او وحى كرد كه چنین فرماندهى را نزد تو مى فرستیم، فرماندهى و پرچم سپاه را به دست او بسپار.

این فرمانده لایق همان طالوت بوده كه مردى بلندقامت، تنومند، داراى اعصابى محكم و اراده اى قوى به علاوه دانشمندى زیرك و با تدبیر بود. او در این هنگام شهرتى نداشت. با پدرش در ساحل رودخانه اى مى زیست و چهارپایان پدرش را به چرا مى برد و كشاورزى مى كرد.

روزى بعضى از چهارپایان در بیابان گم شدند. طالوت همراه یكى از دوستانش در اطراف رودخانه به جستجوى آن ها پرداخت، در این جستجو تا نزدیك شهر صوف رسیدند - اشموئیل در شهر صوف سكونت داشت - دوست طالوت به طالوت گفت: ما در نزدیك شهر صوف هستیم، اشموئیل پیامبر در این شهر است، بیا نزد او برویم، تا او در پرتو وحى ما را به پیدا كردن چهارپایان گمشده راهنمایى كند.

طالوت پیشنهاد دوستش را پذیرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئیل آمدند همین كه چشمان طالوت و اشموئیل به همدیگر افتاد، ما بین دلهایشان آشنایى برقرار شد. اشموئیل در همان لحظه طالوت را شناخت، دریافت كه این شخص همان است كه خداوند او را به عنوان فرمانده لایق نزدش فرستاده است.

طالوت سرگذشت گم شدن چهارپایانش را براى اشموئیل شرح داد. اشموئیل گفت: چهارپایانت هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آن ها نباش، ولى من تو را براى كار بزرگترى كه مربوط به نجات بنى اسرائیل از گزند دشمن است دعوت مى كنم.

طالوت در آغاز از این پیشنهاد تعجب كرده ولى سپس دعوت اشموئیل را پذیرفت، حضرت اشموئیلعليه‌السلام طالوت را به بنى اسرائیل معرفى كرد، فرمود:

خداوند این شخص را براى فرماندهى شما برگزید، از او پیروى كنید، و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازید.

بنى اسرائیل بهانه تراشى كردند، زیرا اوصاف یك فرمانده لایق را در ظاهر طالوت نمى دیدند، زیرا او را نمى شناختند، ولى اشموئیل به آن ها اطمینان داد كه طالوت از نظر علمى و معنوى و جسمى، رادمردى قوى و با تدبیر است و بر شما برترى دارد.(۵۶۳)

بنى اسرائیل مطالبه دلیل و نشانه كردند اشموئیل به آن ها گفت:

نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد یادگار مهم موسىعليه‌السلام (۵۶۴) را كه مایه دلگرمى و اطمینان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوى شما باز مى گردند.

طولى نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزه آسایى به دست بنى اسرائیل افتاد.

در تاریخ آمده است: هنگامى كه صندوق عهد در جنگ ها به دست بت پرستان فلسطین افتاد، آن را به بتكده خود بردند تا آن صندوق در آن جا بود، آن ها گرفتار ناراحتى هاى گوناگونى شدند، بعضى گفتند: این ناراحتى ها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از این رو تصمیم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسى حاضر نبود این كار را بكند، آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوى بیابان حركت دادند. آن گاوها آن صندوق را كشیدند و از شهر خارج كرده و در بیابان به میان بنى اسرائیل آوردند، البته فرشتگان و امدادهاى غیبى در پشت پرده، این حركت را راهنمایى مى كردند.

پیروزى بنى اسرائیل به فرماندهى طالوت

طالوت از سوى اشموئیل و بنى اسرائیل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائیل منصوف شد، طالوت سپاهیان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسیر راه براى آن كه آن ها را آزمایش كند، با این كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آن ها گفت: در سر راه به نهر آبى مى رسید، خداوند شما را به وسیله آن آب آزمایش مى كند، آن ها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نیستند، و آن ها كه جز یك پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند از من هستند.

همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشیدند.

طالوت دریافت كه افراد محكم و با ایمان امتحان داده كه مى توان با آن ها جنگید همان گروه اندكند كه از آب ننوشیدند یا به اندازه یك كف دست نوشیدند.

طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عده اى از آن ها با مقایسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانایى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداریم. ولى آن ها كه به لقاء الله و روز رستاخیز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند:

( كَم مِن فِئَةٍ قلیلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثیرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرین. )

چه بسیار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه هاى عظیمى پیروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.(۵۶۵)

لشكر اندك بنى اسرائیل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پیشاپیش آن ها حركت مى كرد تا به جایى رسیدند كه لشگر نیرومند جالوت نمایان و ظاهر شد. طالوتیان در برابر آن قدرت عظیم قدرت كشیدند و دست به دعا برداشته و گفتند:

( رَبَّنا أفرِغْ عَلَینا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرینَ؛ )

پروردگارا! پیمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بریز، و گام هاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعیت كافران پیروز گردان.(۵۶۶)

این گروه اندك با اراده اى محكم و روحیه اى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لایق و با ایمان به قلب لشگر دشمن زدند.

در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در میان لشگر بنى اسرائیل بود. به وسیله فلاخنى كه در دست داشت، در پیشاپیش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و یكى دو سنگ به سوى او افكند، آن یك سنگ یا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جیغ و فریاد كشید و بر زمین افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسید. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشیدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند.

به این ترتیب طالوت با لشكر اندك بنى اسرائیل بر دشمنان پیروز شدند. حضرت داوودعليه‌السلام از آن وقت داراى موقعیت عظیم در نزد اشموئیل و بنى اسرائیل گردید و سرانجام داراى مقام نبوت و حكومت گردید.

داوودعليه‌السلام نوجوانى كه افتخار آفرید

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند به پیامبر بنى اسرائیل (اشموئیل) وحى كرد: جالود را كسى مى كشد كه زره موسىعليه‌السلام براى تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوى بن یعقوب بوده و نامش داوودعليه‌السلام پسر ایشا است. ایشا داراى ده پسر است كه داوودعليه‌السلام از همه آن ها كوچك تر مى باشد. طالوت هنگام بسیج سپاه، براى ایشا پیام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور عمل كرد، طالوت زره موسىعليه‌السلام را بر تن یكى از آن ها نمود، ولى براى هیچكدام اندازه نبوده بلكه بلندتر بود یا كوتاه تر، طالوت به ایشا گفت: دیگر پسرى ندارى؟ او عرض كرد: یك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مى باشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشید، آن زره براى او اندازه بود، همراه او چند سگ و یك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به میدان برد. او بسیار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائیل تدر برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فیل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده بودند، داوودعليه‌السلام سه سنگ همراه داشت، یكى از آن ها را در فلاخن نهاد و به سوى جالوت پرتاب كرد، این سنگ به جانب راست او اصافت نمود، سنگ دوم را به سوى او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پیشانى او به یاقوت تاجش اصابت كرد كه به مغزش رسید و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمین انداخت، لشگر او گریختند و بنى اسرائیل پیروز گشتند.(۵۶۷)

پایان داستان هاى زندگى حضرات اشموئویل، طالوت و جالوتعليهم‌السلام

۱۸- حضرت داوودعليه‌السلام

یكى از پیامبران بزرگى كه علاوه بر قدرت معنوى و نبوت، داراى حكومت ظاهرى وسیع نیز بود، حضرت داوودعليه‌السلام است كه نام مباركش شانزده بار در قرآن آمده است.

حضرت داوودعليه‌السلام در سرزمینى بین مصر و شام دیده به جهان گشود، او از نواده هاى

حضرت یعقوب است و به نُه واسطه به یكى از فررزندان حضرت یعقوب مى رسد، پدرش ایشا نام داشت.

او صد سال عمر كرد، كه چهل سال از آن را حكومت نمود.(۵۶۸)

ماجراى شهرت داوودعليه‌السلام - همانطور كه پیش از این شرح داده شد - آن هنگام شروع شد كه به عنوان یكى از سربازان طالوت، به جنگ جالوت و لشگرش رفت و با سنگى كه در فلاخن خود نهاده بود، جالوت جبار را كشت (كه داستانش در صفحه قبل گذشت).

ایشا ده پسر داشت، داوودعليه‌السلام كوچك ترین آن ها بود.

حضرت داوودعليه‌السلام بسیار خوش صورت بود، به طورى كه وقتى صدایش به مناجات بلند مى شد، پرندگان به سوى او مى آمدند و حیوانات وحشى گردن مى كشیدند تا صداى دلنشین او را بشنوند، او كوتاه قد و كبود چشم و كم مو بود، در میان بنى اسرائیل و در پیشگاه طالوت فرمانده شجاع و باایمان لشگر بنى اسرائیل، داراى موقعیت عظیم بود، پس از آن كه طالوت از دنیا رفت، بنى اسرائیل حكومت و فرماندهى طالوت را در اختیار داوودعليه‌السلام گذاشتند، و همه ثروت هاى داوود را به او سپردند، وقتى كه به حاكمیت رسید، خداوند او را به مقام پیامبرى نیز رسانید.(۵۶۹)

ده خصلت عظیم داوودعليه‌السلام

در قرآن، در آیه ۱۵ تا ۲۰ سوره ص، خداوند داوودعليه‌السلام را با ده خصلت ارجمند مى ستاید، حتى به پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفارش كرده كه در برابر گزند مخالفان و بدخواهان همانند داوودعليه‌السلام صبر و مقاومت داشته باشد.

در آیه نخست (آیه ۱۷ سوره ص) چنین آمده:

( اِصبِر عَلى ما یقُولونَ وَ اذكُر عَبدَنا داوُودَ ذَالأَیدِ اءِنَّهُ اَوَّاب؛ )

اى پیامبر! در برابر آن چه مخالفان مى گویند شكیبا باش و به خاطر بیاور بنده ما داوودعليه‌السلام را كه صاحب قدرت، و بسیار بازگشت كننده به خدا بود.

خصال دهگانه ارجمند داوودعليه‌السلام عبارتند از:

۱ - صبر و مقاومت.

۲ - مقام عبودیت و بندگى.

۳ - قوت و قدرت معنوى و جسمى.

۴ - بازگشت و رجوع مداوم به خدا، و رابطه تنگاتنگ با خدا.

۵ - كوه ها در تسخیر او بودند و با او صبح و شام تسبیح خدا مى گفتند.

۶ - پرندگان در تسبیح خدا با او هم آواز مى شدند.

۷ - آن ها نه تنها در آغاز كار بلكه در همه احوال، با تسبیح او هماهنگ مى شدند.

۸ - داشتن حكومت استوار و مقتدرانه.

۹- علم و دانش سرشار كه مایه بركات است.

۱۰ - منطقى گویا، و بیانى لطیف و شیوا.(۵۷۰)

خداوند گاهى او را به عنوان( نِعمَ العَبدِ ) نیكوترین بنده و زمانى او را به عنوان خلیفه خود،(۵۷۱) و نیز به داشتن امتیاز و فضایل(۵۷۲) علم و حكمت(۵۷۳) معرفى كرده، و نزول كتاب اخلاقى و مهم زبور را بر او، برشمرده(۵۷۴) او را با عالى ترین خصلت ها ستوده است.

كتاب زبور مشتمل بر نصایح و مناجات و امور اخلاقى است، مزامیر زبور در كتاب عهدین، مشتمل بر ۱۵۰ فصل است كه هر كدام به نام مزمور نامیده شده و سراسر آن به شكل اندرز، دعا و مناجات است.

ورود ناگهانى دو نفر شاكى نزد داوودعليه‌السلام و داورى او

حضرت داوودعليه‌السلام براى آن كه از گزند دشمن محفوظ بماند، پاسداران بسیار داشت، روزى در یكى از اطاق هاى قصر خود كه طبقه بالا بود و همواره در آن جا عبادت مى كرد و آن را محراب خود قرار داده بود و مشغول عبادت بود، ناگهان دو نفر بدون مقدمه و اجازه، سراسیمه از راه غیر عادى، بالا رفتند و به حضور او رسیدند.

داوودعليه‌السلام از مشاهده آن ها وحشت كرد، زیرا فكر مى كرد قصد سویى دارند، ولى آن ها بى درنگ به داوود گفتند: نترس، ما دو نفر شاكى هستیم، و براى داورى نزد تو آمده ایم.

آنها به داوودعليه‌السلام مجال ندادند كه بپرسد: چرا از راه غیر معمولى وارد شدید بى درنگ یكى از آن ها شكایت خود را چنین مطرح كرد: این شخص برادر من است. نود و نُه میش دارد، و من یك میش بیشتر ندارم، در عین حال اصرار دارد كه همین یك میش را به او واگذار كنم، و در سخن بر من چیره شده و مرا در بن بست قرار داده است.

داوودعليه‌السلام بى درنگ به شاكى گفت: قطعا برادرت با این ادعا بر تو ستم نموده است و این حادثه تازگى ندارد، بسیارى از دوستان نسبت به یكدیگر ستم مى كنند، مگر آن ها كه ایمان آورده و داراى عمل صالح هستند.

طرفین نزاع با شنیدن این سخن قانع شدند و رفتند، و اصل قضاوت داوودعليه‌السلام نیز مطابق واقع بود، ولى داوودعليه‌السلام در قضاوت عجله كرد، زیرا بى آن كه سخن شاكى دیگر را بشنود، بر ضد او داورى نمود، گرچه داوریش حق بود.

از این رو بى درنگ متوجه شتابزدگى و ترك اولىِ خود شد و توبه و استغفار نمود بو به سجده افتاد و بازگشت به خدا نمود.

خداوند از لطف خود او را بخشید(۵۷۵) و از این ماجرا این درس به انسان هاى داور داده شد كه در داورى خود عجله نكنند، تا حق كسى پایمال نشود.

مطابق روایتى كه از امام رضاعليه‌السلام نقل شده؛ فرمود: آن دو نفر دو فرشته به صورت انسان بودند كه به عنوان شكایت از همدیگر، نزد داوودعليهما‌السلام آمدند، و این حادثه از این جهت بود كه روزى داوودعليه‌السلام در ذهن خود گمان كرد كه خداوند در آن عصر كسى را عالم تر از او نیافریده، این حالت نفسانى [كه یك نوع غرور و ترك اولى است]موجب شد آن دو فرشته از سوى خدا نزد داوودعليه‌السلام بیایند. داوود در قضاوت عجله كرد، از مدعى بینه (دو شاهد عادل) نخواست، و از منكر چیزى نپرسید، سپس متوجه اشتباه خود شده و توبه نمود. و فهمید كه آگاه تر از او در جهان وجود ندارد و به این ترتیب به اشتباه بودن تفكر خود پى برد و خود را اصلاح كرد.(۵۷۶)

سنت شكنى و ازدواج داوودعليه‌السلام با زن بیوه

از عصر حضرت آدمعليه‌السلام تا زمان داوودعليه‌السلام بین مردم سنت شده بود كه اگر زنى همسرش كشته مى شد یا مى مرد، بلاتكلیف مى ماند و حق نداشت با كسى ازدواج كند.

خداوند به داوودعليه‌السلام وحى كرد: كه این سنت غلط را بشكن، و به مردم بگو: ازدواج با زنان بیوه جایز است.

پس از این دستور الهى، داوودعليه‌السلام نخستین فردى بود كه به این سنت شكنى اقدام نمود و با زنى كه همسرش به نام اوریا كشته شده بود، پس از به سر آمدن عِدّه، ازدواج كرد.

چون داوودعليه‌السلام به عنوان نخستین نفر این كار را كرد، عده اى از مردم بهانه گیر، از این كار رنجیده خاطر شدند(۵۷۷) و در این رابطه به شایعه پراكنى پرداختند. و بعضى نسبت هاى ناروا را به ساحت مقدس داوودعليه‌السلام دادند كه در تورات آمده و به راستى شرم آور و نابخردانه است.

عطاهاى بزرگ خدا به داوودعليه‌السلام

خداوند در آیات ۱۰ تا ۱۱ سوره سبأ پس از ذكر موهبت وسیع خود به داوودعليه‌السلام كه نشانگر مواهب بسیار معنوى و مادى به داوودعليه‌السلام است، سه عطیه بزرگ الهى را نام مى برد كه خداوند به حضرت داوودعليه‌السلام داد:

۱ - خداوند به كوه ها فرمان داد كه با داوودعليه‌السلام (هنگام تسبیح) همصدا و هم آواز شوند.

۲ - به پرندگان فرمان داد كه با داوودعليه‌السلام (هنگام ذكر خدا) همصدا و هم آواز گردند.

۳ - خداوند آهن را براى داوودعليه‌السلام نرم كرد و به او دستور داد كه با آهن زره هاى كامل و فراخ بسازد، و حلقه هاى آن را به اندازه و متناسب كند.

وقتى كه حضرت داوودعليه‌السلام تسبیح خدا مى نمود، كوه ها و پرندگان صداى دلنشین و شیواى او را مى شنیدند و با او در ذكر خدا هم آهنگ مى شدند.

امام صادقعليه‌السلام در این راستا فرمود: هنگامى كه داوودعليه‌السلام به سوى صحرا و بیابان حركت مى كرد، و آیات كتاب زبور را (كه غالباً به صورت مناجات بود) مى خواند، هیچ كوه و سنگ و پرنده اى نبود مگر این كه با او همصدا مى شدند.(۵۷۸) آرى، آن ها با شعورى كه داشتند تحت تأثیر مناجات هاى اثربخش داوودعليه‌السلام قرار مى گرفتند و همنوا با او دل به خدا مى بستند.

او مناجات هاى كتاب زبور را با آن صداى خوش در محرابش مى خواند. پرندگان آن چنان مجذوب آن صدا مى شدند كه از هوا مى آمدند و بر روى داوودعليه‌السلام مى افتادند، و حیوانات وحشى براى شنیدن آن، پیش مردم مى آمدند و از آن ها نمى رمیدند، زیرا همه، حواسشان غرق در لذت صداى داوودعليه‌السلام مى شد.(۵۷۹)

زهد و پارسایى داوودعليه‌السلام

با این كه داوودعليه‌السلام داراى حكومت و امكانات وسیع بود، همواره به طور ساده مى زیست، و حریم پارسایى را رعایت مى كرد، حضرت علىعليه‌السلام در یكى از خطبه هایش از پارسایى داوودعليه‌السلام یاد كرده و مى فرماید: او صاحب صداى خوش، و خواننده بهشت است، با دست خود زنبیل هایى از لیف خرما مى بافت و به هم نشینان مى فرمود: كدامیك از شما در فروش این زنبیل ها مرا كمك مى كند؟ او از پول آن زنبیل ها نان جوین تهیه مى كرد و مى خورد.(۵۸۰)

زره بافى حضرت داوودعليه‌السلام

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند به حضرت داوودعليه‌السلام وحى كرد:

ِعم العَبدُ اَنتَ الّا اَنَّكَ تَأكُلُ مِن بَیتَ المالِ؛

تو نیكو بنده اى هستى، جز این كه هزینه زندگى خود را از بیت المال تأمین مى كنى.

حضرت داوودعليه‌السلام چهل روز گریه كرد، و از خداوند خواست كه وسیله اى براى او فراهم سازد كه از بیت المال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن یك زره مى ساخت، و آن را مى فروخت، به طورى كه در سال ۳۶۰ زره بافت، و از بیت المال بى نیاز گردید.(۵۸۱)

آرى، قبل از آن عصر، جنگجویان وقتى به جنگ مى رفتند، لباس هاى آهنى مى پوشیدند كه پوشیدن این لباس ها به خاطر سنگینى و انعطاف ناپذیرى، بسیار دشوار و خسته كننده بود.

داوودعليه‌السلام كه به مسأله جهاد و دفاع، اهمیت بسیار مى داد، در این فكر بود كه وسیله دفاعى رزمندگان در عین این كه آن ها را حفظ مى كند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همین مطلب را از خداوند خواست.

خداوند آهن را مانند شمع و موم براى داوودعليه‌السلام نرم كرد، و از این موهبت كمال استفاده را در زره سازى نمود.

روایت شده: روزى حضرت لقمانعليه‌السلام نزد داوودعليه‌السلام آمد، او مشغول درست كردن نخستین زره بود، لقمان سكوت كرد و چیزى نگفت، همچنان تماشا مى كرد و مى دید داوودعليه‌السلام از آهن مقدارى مى گیرد و با آن مفتول هاى باریك مى سازد، و آن مفتول ها را داخل هم مى گذارد... لقمان همچنان منتظر بود ببیند كه داوودعليه‌السلام چه مى سازد؟!

تا این كه داوودعليه‌السلام یك زره را به طور كامل ساخت و سپس برخاست، آن را پوشید و گفت: به راستى چه وسیله دفاعى خوبى براى جنگ است.

لقمان با صبر و تحمل بدون سخن گفتن دریافت كه داوودعليه‌السلام چه چیزى مى بافته است، گفت:( الصَّمتُ حِكمَة وَ قلیل فاعِلُهُ؛ ) خاموشى حكمت است، ولى افراد خاموش اندكند.(۵۸۲)

جلال الدین مولانا در كتاب مثنوى مى گوید: لقمان وقتى كه دید داوودعليه‌السلام لباسى با حلقه هاى آهن مى بافد تعجب كرد، مى خواست بپرسد، با خود گفت: خاموشى و تحمل بهتر است انسان در پرتو تحمل زودتر به مقصود مى رسد.

سرانجام بافتن آن تمام شد و داوودعليه‌السلام آن را پوشید و به لقمان گفت: این زره لباس نیكویى براى جنگ است. لقمان گفت: صبر نیز یار و پناه خوب، و برطرف كننده اندوه است:

گفت لقمان صبر هم نیكو دمى است

كو پناه و دافع هر جا غمى است

صد هزاران كیمیا حق آفرید

كیمیایى همچو صبر آدم ندید

صبر گنج است اى برادر صبر كن

تا شفا یابى تو زین رنج كهن(۵۸۳)

سعدى در گلستان مى گوید:

چو لقمان‌ دید كاندر دست داوودعليه‌السلام

آهن به معجز موم گردد

نپرسیدش چه مى سازى كه دانست

كه بى پرسیدنش معلوم گردد(۵۸۴)

گزینش داورىِ بهتر

گله گوسفندى شبانه وارد تاكستانى شدند، و برگها و خوشه هاى انگور آن تاكستان را خوردند. صاحب باغ از حادثه با خبر شد و صاحب گوسفند را نزد حضرت داوودعليه‌السلام آورد، و از او شكایت نمود، و از حضرت داوودعليه‌السلام خواست تا در این مورد داورى كند.

حضرت داوودعليه‌السلام پس از بررسى چنین فهمید كه قیمت در آمد آن باغ كه به وسیله گوسفندان نابود شده به اندازه قیمت آن گوسفندان است، از این رو چنین قضاوت كرد كه: گوسفندان باید به صاحب باغ سپرده شوند.

حضرت سلیمان فرزند داوودعليه‌السلام كه در آن هنگام خردسال بود، در آن جا حضور داشت و به پدر گفت: اى پیامبر بزرگ خدا! این قضاوت را تغییر ده و تعدیل كن.

داوودعليه‌السلام گفت: چگونه؟

سلیمانعليه‌السلام گفت: گوسفندان را به صاحب باغ تحویل بده تا از منافع آن ها (از شیر و پشمشان) استفاده كند، و باغ را به صاحب گوسفندان تحویل بده، تا در اصلاح آن بكوشد، وقتى كه باغ به حال اول بازگشت، آن را به صاحبش تحویل بده، و در همان وقت، گوسفندان را نیز به صاحبش بسپار.

هر دو قضاوت صحیح و عادلانه بود، ولى نظر به این كه در مقام اجرا، قضاوت سلیمانعليه‌السلام دقیقتر اجرا مى شد، و به طور تدریج بود و زندگى هر دو نفر (صاحب باغ و صاحب گوسفند) پس از مدتى سامان مى یافت، قضاوت سلیمان از سوى خداوند انتخاب گردید، البته قضاوت سلیمانعليه‌السلام را خداوند به او تفهیم نمود(۵۸۵) و در ضمن، به وجود آمدن ماجرا به این صورت، براى آن بود كه وصى حضرت داوودعليه‌السلام در میان فرزندانش معرفى گردد، كه سلیمان است نه غیر او. براى روشن شدن مطلب نظر شما را به داستان زیر كه تكمیل كننده این داستان است و از امام صادقعليه‌السلام نقل شده، جلب مى كنم:

خلافت و حكومت داوودعليه‌السلام بر روى زمین

از ویژگى هاى حضرت داوودعليه‌السلام و پسرش سلیمانعليه‌السلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آن ها داد.

و این موضوع بیانگر آن است كه: دین از سیاست جدا نیست، دین منهاى سیاست، به معنى انسان بى بازو است، زیرا سیاست بازوى اجرایى دین است و سیاست بدون دین نیز عامل مخرب و ویرانگر است.

پیامبران هرگاه زمینه را فراهم مى دیدند، به تشكیل حكومت اقدام مى نمودند.

حضرت داوودعليه‌السلام سپس پسرش سلیمانعليه‌السلام شرایط زمینه را براى تشكیل حكومت فراهم دیدند، خداوند آن ها را حاكم مردم نمود.

( یا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَلیفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَینَ النّاسِ بالحقِّ؛ )

اى داوود! ما تو را خلیفه (و نماینده) خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داورى كن.(۵۸۶)

نیز مى فرماید:

( وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَیناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛ )

و حكومت داوودعليه‌السلام را استحكام بخشیدیم و به او دانش و شیوه داورى عادلانه عطا كردیم.(۵۸۷)

حضرت سلیمانعليه‌السلام پس از داوودعليه‌السلام وارث حكومت پدر شد(۵۸۸) و آن را به طور وسیعتر در اختیار گرفت (كه در داستان هاى زندگى او خاطرنشان خواهد شد)

عمر طولانى براى جوان به خاطر داوودعليه‌السلام

روزى حضرت داوودعليه‌السلام در خانه اش نشسته بود، جوانى پریشان حال و فقیر نیز در نزد او نشسته بود، این جوان بسیار به محضر داوودعليه‌السلام مى آمد و سكوت طولانى داشت. روزى عزرائیل به حضور داوودعليه‌السلام آمد و با نگاه عمیق به آن جوان نگریست، داوودعليه‌السلام به عزرائیل گفت: به این جوان مى نگرى؟

عزرائیل: آرى، من مأمور شده ام تا سرِ هفته روح این جوان را قبض كنم.

دل حضرت داوودعليه‌السلام به حال آن جوان سوخت و به او مرحمت نمود و به او گفت: اى جوان آیا همسر دارى؟ جوان گفت: نه، هنوز ازدواج نكرده ام.

داوودعليه‌السلام به او فرمود: نزد فلان شخصیت (كه از رجال معروف و بزرگ بنى اسرائیل بود) برو، و به او بگو: داوودعليه‌السلام به تو امر مى كند كه دخترت را به همسر من گردانى، سپس شب با او ازدواج كن و كنار همسرت باش، و هر چه هزینه زندگى لازم است از این جا بردار و ببر، و پس از هفت روز به این جا نزد من بیا.

پیام داوودعليه‌السلام موجب شد كه آن شخصیت دخترش را همسر آن جوان نماید، و آن جوان به دستور حضرت داوودعليه‌السلام عمل كرد، و پس از هفت روز نزد داوودعليه‌السلام آمد.

داوودعليه‌السلام از او پرسید: اى جوان! این ایام چگونه بر تو گذشت؟

جوان، بسیار به من خوش گذشت كه سابقه نداشت.

داوودعليه‌السلام : بنشین. او نشست و مجلس طول نكشید ولى عزرائیل به سراغ آن جوان نیامد، داوودعليه‌السلام به او گفت: برخیز نزد همسرت برو و بعد از هفت روز به اینجا بیا.

جوان رفت و پس از هفت روز نزد داوودعليه‌السلام آمد و در محضرش نشست.

باز براى بار سوم به دستور داوودعليه‌السلام هفت روز نزد همسرش رفت و سپس نزد داوودعليه‌السلام آمد و در محضرش نشست. در این هنگام عزرائیل آمد، داوودعليه‌السلام به عزرائیل فرمود: تو بنا بود پس از یك هفته براى قبض روح این جوان به این جا بیایى، چرا نیامدى و پس از سه هفته آمدى؟

عزرائیل گفت:

( یا داوُود! اءنّ اللهَ تعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ فاَخَّرَ فِى اجَلِهِ ثَلاثینَ سَنَة؛ )

اى داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به این جوان، به او لطف كرد، و مرگش را سى سال به تاخیر انداخت.(۵۸۹)

همنشینى بانوى صبور با داوودعليه‌السلام در بهشت

روزى خداوند به حضرت داوودعليه‌السلام وحى كرد: نزد خلاده دختر اوس برو و او را به بهشت مژده بده و به او بگو همنشین تو در بهشت است.

داوودعليه‌السلام به این دستور عمل كرد و به درِ خانه خلاده آمد و درِ خانه را كوبید، خلاده پشت در آمد و همین كه در را باز كرد چشمش به داوودعليه‌السلام افتاد، عرض كرد: آیا از سوى خدا درباره من چیزى نازل شده است كه براى ابلاغ خبر آن به اینجا آمده اى؟

داوودعليه‌السلام : آرى.

خلاده: آن چیست؟

داوود: خداوند به من وحى كرد و فرمود: تو همنشین من در بهشت هستى.

خلاده: گویا مرا عوضى گرفته اى، او من نیستم بلكه همنام من است؟

داوود: خیر، او قطعا تو هستى.

خلاده: اى پیامبر خدا به تو دروغ نمى گویم، سوگند به خدا من چیزى در خود نمى بینم كه چنین لیاقتى یافته باشم و همنشین تو در بهشت شوم.

داوود: از امور باطنى خود اندكى با من صحبت كن تا بدانم چگونه است؟

خلاده: من یك حالتى دارم كه هر دردى بر من وارد شود، و هر زیان و نیاز و گرسنگى به من برسد، هرگونه باشد بر آن صبر مى كنم و از خدا رفع آن را نمى خواهم تا خودش برطرف سازد (پسندم آن چه را جانان پسندد) و جاى آن دردها و زیان ها، عوضى از خدا نمى خواهم، بلكه شكر و سپاس آن ها را به جا مى آورم.

داوودعليه‌السلام راز مطلب را دریافت و به او فرمود:

( فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ؛ )

تو به خاطر همین خصلت ها به آن مقام رسیده اى.

امام صادقعليه‌السلام پس از نقل این ماجرا فرمود:

( وَ هذا دِینُ اللهِ الَّذِى ارتَضاهُ للصَّالِحینَ؛ )

و این همان دین خدا است كه آن را براى شایستگان پسندیده است.(۵۹۰)

نمونه اى از عدالت و احسان خدا

در روایات آمده: بانویى فقیر و بى نوا در عصر حضرت داوودعليه‌السلام زندگى مى كرد. با اندك پولى كه داشت هر روز (یا هر چند روز) اندكى پشم و پنبه مى خرید و به كلاف نخ تبدیل مى نمود و سپس آن را مى فروخت و به این وسیله معاش ساده زندگى خود و بچه هایش را تأمین مى كرد. یك روز پس از زحمات بسیار و تهیه كلاف، آن را براى فروش به بازار مى برد. ناگهان، كلاغى با سرعت نزد او آمد و آن كلاف را از او ربود و با خود برد.

بانوى بینوا بسیار ناراحت شد، سراسیمه نزد حضرت داوودعليه‌السلام آمد و پس از بیان ماجراى سخت زندگى خود و ربودن كلافش از ناحیه كلاغ، عرض كرد: عدالت خدا در كجاست؟

حضرت داوودعليه‌السلام به او فرمود: كنار بنشین تا درباره تو قضاوت كنم.

این از یك سو، از سوى دیگر گروهى در میان كشتى از دریا عبور مى كردند كه بر اثر سوراخ شدن كشتى در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر كردند اگر نجات یافتند هزار دینار به فقیر بدهند. خداوند به آن ها لطف كرد و همان كلاغ را مأمور كرد تا آن كلاف را از دست آن بانو برباید و به درون كشتى بیندازد و سرنشینان به وسیله آن كلاف، تخته كشتى را محكم كرده و سوراخ را ببندند. آن ها از كلاف استفاده نموده و نجات یافتند.

وقتى كه به ساحل رسیدند به محضر حضرت داوودعليه‌السلام براى اداى نذر آمدند، هزار دینار خود را به حضرت داوودعليه‌السلام دادند و ماجراى نجات خود را شرح دادند.

حضرت داوودعليه‌السلام حكمت و عدالت و احسان خداوند را براى آن بانو بیان كرد، و آن هزار دینار را به او داد، آن زن در حالى كه بسیار خشنود بود، دریافت كه عادل تر و احسان بخش تر از خداوند كسى نیست.(۵۹۱)

مكافات عمل ناموسى

عصر حضرت داوودعليه‌السلام بود. مردى شهوت پرست به طور مكرر به سراغ یكى از بانوان مى رفت و او را مجبور به عمل منافى عفت مى نمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگوید، و آن سخن این بود كه به او گفت: هرگاه نزد من مى آیى مرد بیگانه اى نزد همسر تو مى رود.

آن مرد بى درنگ به خانه خود بازگشت دید همسرش با یك نفر مرد اجنبى هم بستر شده است، بسیار ناراحت شد و آن مرد را دستگیر كرد و به محضر حضرت داوودعليه‌السلام به عنوان شكایت آورد و گفت: اى پیامبر خدا! بلایى به سرم آمده كه بر سر هیچكس نیامده است.

داوود: آن بلا چیست؟

مرد هوسباز: این مرد را دیدم كه در غیاب من به خانه من آمده و با همسرم هم بستر شده است.

خداوند به داوودعليه‌السلام وحى كرد: به مرد شاكى بگو:( كَما تُدینُ تُدان؛ ) همانگونه كه با دیگران رفتار مى كنید، با شما نیز همانگونه رفتار خواهد شد.(۵۹۲)

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

اى نور چشم من به جز از كِشته ندروى

تصدیق گواهى صد نفر از علماى بنى اسرائیل

عصر حضرت داوودعليه‌السلام بود. در میان بنى اسرائیل عابدى بود بسیار عبادت مى كرد به گونه اى كه حضرت داوودعليه‌السلام از آن همه توفیق او شگفت زده شد، خداوند به داوودعليه‌السلام وحى كرد: از عبادت هاى آن عابد تعجب نكن او ریاكار و خودنما است.

مدتى گذشت، آن عابد از دنیا رفت، جمعى نزد داوودعليه‌السلام آمدند و گفتند: آن عابد از دنیا رفته است.

داوودعليه‌السلام فرمود: جنازه اش را ببرید و به خاك بسپارید.

این موضوع موجب ناراحتى و بگو مگوى بنى اسرائیل شد كه چرا داوودعليه‌السلام شخصا در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتى كه بنى اسرائیل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آن ها برخاستند و گواهى دادند كه از آن عابد جز كار خیر ندیده اند؛ پس از دفن او، خداوند به داوودعليه‌السلام وحى كرد: چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدى؟ داوودعليه‌السلام عرض كرد: به خاطر آن چه را كه در مورد او به من وحى كردى [كه او ریاكار است]

خداوند فرمود: اگر او چنین بود، ولى گروهى از علما و راهبان گواهى دادند كه جز خیر از او ندیده اند، گواهى آن ها را پذیرفتم و آن چه را در مورد آن عابد مى دانستم پوشاندم.(۵۹۳)

[شاید راز بخشش خداوند از این رو بود كه آن عابد تظاهر به گناه نمى كرد. و به گونه اى با مردم و علما و رهبانان رفتار كرده؛ و مردم دارى نموده بود كه خداوند رضایت آن ها را موجب عفو قرار داد]

عذاب قانون شكنان و تماشاچیان

یكى از داستان هاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف در ضمن آیه ۱۶۳ تا آیه ۱۶۵ بیان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از این كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزینه ها مسخ شدند اصل ماجرا چنین است:

عصر پیامبرى حضرت داوودعليه‌السلام بود. در این عصر گروهى در شهر ایله كه در ساحل دریاى سرخ قرار داشت، زندگى مى كردند، خداوند آن ها را از صید ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پیامبران این نهى خدا را به آن ها گفته بودند، آن روز را ماهیان احساس امنیت مى كردند كنار دریا ظاهر مى شدند ولى روزهاى دیگر به قعر دریا مى رفتند.

دنیاپرستان بنى اسرائیل براى صید ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجیبى طرح كردند و آن نقشه این بود كه حوضچه ها و جدول هایى در كنار دریا درست كنند، به طورى كه ماهى ها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آن ها را روز شنبه در آن حوضچه ها محبوس نمایند، و روز یكشنبه اقدام به صید آن ها كنند و همین نقشه عملى شد.

با همین نیرنگ و ترفند ماهى زیادى نصیبشان مى گردید(۵۹۴) و ثروت سرشارى را از این راه به دست مى آوردند و مدتى زندگى را به این منوال پشت سر نهادند.

در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعیت زندگى مى كردند، اینها مطابق روایاتى كه نقل شده سه دسته بودند: یك دسته از آن ها (حدود هفتادهزار نفر) به این حیله خشنود بودند و به آن دست زدند، و یك دسته از آن ها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى مى كردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان مى گفتند:( لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شدیداً؛ )

چرا قومى را كه خدا هلاكشان مى كند یا عذاب بر آن ها نازل مى كند، پند مى دهید؟(۵۹۵)

نهى كنندگان در پاسخ مى گفتند: ما این قوم را پند مى دهیم تا در پیشگاه خداوند معذور باشیم (یعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظیفه اش را انجام نداده و معذور نیست؟)

كوتاه سخن آن كه: گفتار این دسته كه مكرر نهى از منكر مى كردند، تأثیر نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر ندیدند از آن ها دورى كرده و در قریه دیگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هیچ اطمینانى نیست، چرا كه ممكن است ناگهان نیمه شبى عذاب نازل شود و ما در میان آن ها باشیم.

پس از رفتن آن ها، شبانگاه خداوند تمام ساكنین شهر ایله را به صورت بوزینه ها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد مى شد و نه كسى از شهر بیرون مى آمد خبر این حادثه به روستاهاى اطراف رسید، مردم روستاهاى اطراف براى كسب اطلاع، كنار آن قریه آمدند و از دیوار بالا رفتند، ناگاه دیدند ساكنان آن جا به طور كلى به صورت بوزینه ها مسخ شده اند، و همه آن ها بعد از سه روز هلاك شدند.

امام صادقعليه‌السلام مى فرماید: هم آنان كه این حیله را كردند و هم آنان كه در برابر این قانون شكنى، سكوت نمودند، همه هلاك شدند، ولى آنان كه امر به معروف و نهى از منكر نمودند، نجات یافتند. آرى این است مجازات قانون شكنان و آنان كه، مفاسد را مى بینند ولى تماشا كرده و بى تفاوت مى مانند.

نكته قابل توجه در این داستان این كه: در میان حیوانات، میمون و بوزینه به حیله گرى و بى ارادگى و تقلید كوركورانه و متابعت بدون قید و شرط، معروف است، و هیچ ملتى استعمارزده و ذلیل و آلوده نشد مگر بر اثر نادرستى و بى ارادگى و تقلید بى قید و شرط، در حقیقت آن چه كه اصحاب سبت و سكوت كنندگان را به این سیه روزى كشاند، توطئه و ضعف اراده و سست عنصرى و میمون صفتى آن ها بود، گروهى همچون میمون (كه گاهى حیله مى كند) از راه حیله وارد شدند، در صورتى كه قطعا داشتند قانون شكنى مى كنند و گروهى دیگر باز همچون میمون بر اثر ضعف اراده سكوت كردند. بالاخره خداوند باطنشان را بروز داد و به آن ها فرمود:

( كُونوا قِرَدَة خاسِئینَ؛ )

بشوید بوزینگان خوارشده.(۵۹۶)

امام سجادعليه‌السلام فرمود: اهالى روستاهاى اطراف آمدند و از دیوار قلعه ایله بالا رفتند دیدن همه اهل قریه از زن و مرد، میمون شده اند. اهالى روستاهاى خویشان و دوستان خود را مى شناختند، نزد آن ها رفته و از تك تك آن ها مى پرسیدند آیا تو فلانى نیست؟ او گریه مى كرد و با سرش اشاره مى نمود و مى گفت: آرى، همانم. آن ها سه روز همین گونه ماندند، روز سوم طوفان شدیدى برخاست همه آن ها را به دریا افكند و به این ترتیب همه آن ها نابود شدند، و به طور كلى هر انسانى كه بر اثر عذاب الهى مسخ شد بعد از سه روز به هلاكت رسید.(۵۹۷)

ویژگى هاى همسایه داوودعليه‌السلام در بهشت

روزى داوودعليه‌السلام عرض كرد: خدایا همسایه من در بهشت كیست؟ خداوند به او وحى كرد: او متَّى پدر حضرت یونس است.

داوودعليه‌السلام از خداوند اجازه خواست تا به زیارت و دیدار متّى برود. خداوند اجازه داد داوود دست پسرش سلیمانعليه‌السلام را كه در آن هنگام خردسال بود گرفت و با هم به دیدن متّى رفتند.

پس از ورود به خانه متّى، دید خانه او بسیار ساده و با حصیر ساخته شده است، ولى متّى نبود. از همسر متّى پرسید: متى كجاست؟ او گفت: براى كندن هیزم به بیابان رفته است. داوود و سلیمان صبر كردند تا متى آمد، دیدند پشته اى از هیزم بر پشت گرفته است و پس از رسیدن هیزم را به زمین گذاشت و در معرض فروش نهاد و گفت: كیست كه این مال حلال را به درهمى از حلال از من خریدارى نماید؟

داوود و سلیمانعليهما‌السلام جلو آمدند و سلام كردند. متى آن ها را به خانه برد. مقدارى گندم خرید و آسیا كرد، و در گودالى از سنگ خمیر نمود. سپس آن را بر روى آتش نهاد و پخت. آن گاه آن را با آب مقدارى نمك نزد مهمانان گذاشت، و در كنار ایشان نشست و مشغول صحبت شد، تا به آن ها سخت نگذرد، و خود دو زانو كنار سفره نشست و هر لقمه اى كه به دهان مى گذاشت در آغاز آن( بسم الله ) مى گفت و پس از خوردن آن( اَلْحَمْدُلِلَّه ) را به زبان مى آورد. تا این كه اندكى آب نوشید و آن گاه گفت:

خدا را سپاس مى گویم، اى خدا حمد و سپاس از آن تو است كه به من نعمت و سلامتى دادى، و مرا دوست خود گردانیدى و آن همه نعمت را كه به من داده اى به چه كسى دیگرى دادى؟ زیرا گوش، چشم و دست ها و همه اعضایم سالم است، و به من نیرو بخشیدى تا به كندن هیزم بپردازم و آن را بیاورم و بفروشم، هیزمى را كه در كشت آن زحمتى نكشیده ام، كسى را فرستادى تا آن را از من خریدارى كند، و من از بهاى آن گندم را تهیه كنم، كه خودم از آن گندم را نكاشته ام، و برایش زحمت نكشیده ام، و سنگى را در اختیار نهادى تا گندم را آرد كنم، و آتشى را در اختیار نهادى تا آن را بر افروزم و نان بپزم و آن را بخورم و خود را براى اطاعت تو تقویم كنم، حمد و سپاس مخصوص تو است. آن گاه با صداى بلند و جانسوز گریه كرد.

داوودعليه‌السلام به سلیمانعليه‌السلام گفت: فرزندم! سزاوار است چنین بنده اى در بهشت داراى مقام ارجمند، باشد زیرا بنده اى شاكرتر از متّى ندیده ام.(۵۹۸)

گفتگوى خدا با داوودعليه‌السلام

خداوند به حضرت داوودعليه‌السلام وحى كرد:

چرا تو را تنها، دور از مردم مى نگرم؟

داوود: من به خاطر تو از آن ها دورى گزیدم، آن ها نیز از من دور شدند.

خداوند چرا تو را خاموش مى نگرم؟

داوود: خوف و خشیت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.

خداوند چرا تو را آن گونه مى نگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟

داوود: حب و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.

خداوند چرا تو را فقیر مى نگرم، با این كه به تو از نعمت ها، عطا كرده ام؟

داوود: اداى حق تو، مرا فقیر ساخته است.

خداوند چرا تو را این گونه خاشع و فروتن مى نگرم؟

داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصیف نیست، مرا ذلیل و فروتن كرده است.

خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت مى دهم، و آن چه را دوست دارى در روز ملاقات (قیامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگیر، در اخلاق نیك با آن ها محشور باش و از اخلاق زشت آن ها دورى كن، كه در این صورت، در قیامت به آن چه خواستى، از جانب من به آن نایل مى شوى.(۵۹۹)

هدایت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است

روزى حضرت داوودعليه‌السلام به تنهایى به سوى بیابان حركت مى كرد. مى خواست به جاى خلوتى (مثلاً یكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: تنها كجا مى روى؟ او عرض كرد: شوق دیدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نیاز پردازم.

خداوند به او فرمود: به میان مردم باز گرد، و به هدایت مردم همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدایت بكشانى نام تو را جزء بندگان شایسته و استوارم ثبت مى كنم.

داوودعليه‌السلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به میان قوم بازگشت و به هدایت آن ها مشغول شد.(۶۰۰)

داوودعليه‌السلام بر سر كوه عرفات

مراسم عرفات بود. حاجى ها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادقعليه‌السلام نقل شده فرمود: حضرت داوودعليه‌السلام وارد سرزمین عرفات شد، و تصمیم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شاید مى خواست ادب در دعا را رعایت كند، زیرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مى شدند و مخلوط مى گشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت. پس از پایان اعمال، جبرئیل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت مى گوید: چرا بر بالاى كوه رفتى، آیا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان مى ماند؟ سپس جبرئیل او را به قعر دریاى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را دید. آن را شكست. ناگاه كرمى در میان آن سنگ دیده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت مى فرماید: من صداى این كرم را در دل این سنگ كه در قعر این دریا است مى شنوم، آیا گمان مى كنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟(۶۰۱)

پایان عمر داوودعليه‌السلام

حضرت داوودعليه‌السلام صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنیزى داشت كه وقتى شب فرا مى رسید همه درها را قفل مى كرد، و كلیدهاى آن ها را نزد داوودعليه‌السلام مى آورد. شبى مردى را در خانه دید، پرسید: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟

او گفت: من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آن ها وارد مى گردم. داوودعليه‌السلام این سخن را شنید و گفت: آیا تو عزرائیل هستى؟ چرا قبلا پیام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟

عزرائیل گفت: من قبلا پیامهاى بسیار براى تو فرستادم.

داوودعليه‌السلام گفت: آن پیام ها را چه كسى براى من آورد؟

عزرائیل گفت: پدرت، برادرت، همسایه ات و آشنایانت كجا رفتند؟

داوودعليه‌السلام گفت: همه مردند.

عزرائیل گفت: آنها پیام رسان هاى من به سوى تو بودند كه تو نیز مى میرى همان گونه كه آن ها مردند.

سپس عزرائیل جان داوودعليه‌السلام را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در میان آن ها، یكى از پسرانش، حضرت سلیمانعليه‌السلام حكومت و مقام علم و نبوت داوودعليه‌السلام را به ارث برد.(۶۰۲)

پایان داستان هاى زندگى حضرت داوودعليه‌السلام

۱۹- حضرت سلیمان بن داوودعليه‌السلام

یكى از پیامبران بزرگى كه هم داراى مقام نبوت بود و هم داراى حكومت بى نظیر و بسیار وسیع، حضرت سلیمان بن داوودعليه‌السلام است كه نام مباركش هفده بار در قرآن آمده است. او با یازده واسطه به حضرت یعقوبعليه‌السلام مى رسد و از پیامبران بزرگ بنى اسرائیل مى باشد.

سلیمانعليه‌السلام حكومت وسیعى به دست آورد كه در آن جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد، همه تحت فرمان او بودند، و بر سراسر زمین فرمانروایى مى نمود.

خداوند در تمجید او مى فرماید:

( وَ وَهَبنا لِداوُودَ سُلَیمانَ نِعمَ العَبدُ اءِنَّهُ اَوَّاب؛ )

ما سلیمان را به داوودعليه‌السلام بخشیدیم، چه بنده خوبى! زیرا همواره با خدا ارتباط داشت و به سوى خدا بازگشت مى كرد و به یاد او بود.(۶۰۳)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: چهار نفر بر سراسر زمین فرمانروایى كردند كه دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از كافران. مؤمنان عبارت بودند از سلیمان و ذوالقرنین و كافران عبارت بودند از بخت النصر و نمرود.(۶۰۴)

قرآن در آیه ۱۲ و ۱۳ سوره سبأ، گوشه اى از عظمت و امكانات وسیع سلیمان را بازگو كرده و چنین مى فرماید:

و براى سلیمانعليه‌السلام باد را مسخّر كردیم كه صبحگاهان مسیر یك ماه را مى پیمود، و عصرگاهان مسیر یك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را براى او روان ساختیم، و گروهى از جنّ پیش روى او به اذن پروردگارش كار مى كردند، و هر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپیچى مى كرد، او را عذاب آتش سوزان مى چشاندیم.

آنها هر چه سلیمانعليه‌السلام مى خواست برایش درست مى كردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود، و به آنان گفتیم:) اى آل داوود! شكر (این همه نعمت را) بجا آورید، ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند.(۶۰۵)

آرى، خداوند مواهب عظیمى به این پیامبر بزرگ داد، مركبى بسیار سریع و تندرو كه با آن مى توانست در مدتى كوتاه، سراسر كشور پهناورش را سیر كند، مواد معنى فراوان براى انواع صنایع و نیروى فعال كافى براى شكل دادن به این مواد معنى به او عطا كرد. او با بهره گیرى از این وسایل، معابد بزرگى ساخت. و مردم را به عبادت خداى یكتا ترغیب نمود، و براى پذیرایى از لشگریان و مستضعفان، امكانات وسیعى در اختیارش قرار گرفت و در برابر این همه مواهب، خداوند به او دستور شكرگزارى داد.

حضرت سلیمانعليه‌السلام در سیزده سالگى حكومت را به دست گرفت و چهل سال حكومت كرد و سرانجام در ۵۳ سالگى از دنیا رفت.(۶۰۶)

عظمت مقام ظاهرى و باطنى حضرت سلیمانعليه‌السلام بسیار وسیع و بى نظیر بود. در این جا در میان صدها نمونه به سه نمونه زیر توجه كنید:

۱ - دعاى مورچه

در زمان حضرت سلیمانعليه‌السلام ، بر اثر نیامدن باران، قحطى شدیدى به وجود آمد. ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمدند و از قحطى شكایت كردند و در خواست نمودند تا حضرت سلیمانعليه‌السلام براى طلب باران، نماز استسقاء بخواند.

سلیمانعليه‌السلام به آن ها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براى انجام نماز استسقاء به سوى بیابان حركت مى كنیم.

فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به طرف بیابان حركت كردند.

ناگهان سلیمانعليه‌السلام در مسیر راه مورچه اى را دید كه پاهایش را روى زمین نهاده و دستهایش را به سوى آسمان بلند نموده و مى گوید: خدایا ما نوعى از مخلوقات تو هستیم و از رق تو، بى نیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسان ها به هلاكت نرسان.

سلیمانعليه‌السلام رو به جمعیت كرد و فرمود: به خانه هایتان بازگردید، خداوند شما را به خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب كرد!

در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.(۶۰۷)

آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد.

۲ - گریز از مرگ!!

در زمان حكومت حضرت سلیمانعليه‌السلام ، مردى ساده اندیش، در حالى كه سخت ترسیده و وحشت كرده بود و چهره اش زرد و لبهایش كبود شده بود به سراى سلیمانعليه‌السلام پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: اى سلیمان به من پناه بده.

سلیمان به او گفت: چه شده؟

او عرض كرد: عزرائیل با خشم به من نگاه كرد. وحشت كردم، از شما تقاضاى عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهى كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائیل رهایى یابم.

سلیمان به تقاضاى او توجه كرد.(۶۰۸)

باد را فرمود تا او را شتاب

بُرد سوى خاك هندوستان بر آب

روز بعد، سلیمانعليه‌السلام ، عزرائیل را دید و گفت: چرا به این بینوا، با دیده خشم آلود، نگاه كردى كه از وطن، آواره و بى خانمان شد.

عزرائیل گفت: خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان قبض كنم و چون او را در این جا دیدم، از این رو در فكر فرو رفتم و حیران شدم؛ با تعجب گفتم اگر او داراى صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز كند، به آن جا نمى رسد:

چون به امر حق به هندوستان شدم

دیدمش آن جا و جانش بِستُدم(۶۰۹)

به هندوستان رفتم و دیدم او آن جا است، و در نتیجه جانش را گرفتم.

۳ - پاسخ جن بزرگ، به سوالات سلیمان

حضرت سلیمانعليه‌السلام از پیامبرانى بود كه خداوند او را بر جن و انس و... مسلط نموده بود. روزى چند نفر از اصحاب خود را همراه یكى از جن هاى بزرگ و گردنكش فرستاد، تا چند ساعتى به میان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جن شنیدید به خاطر بسپارید و وقتى نزد من آمدند براى من بیان كنید.

آن ها همراه آن جن سركش حركت كردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جن دیدند:

۱ - دیدند آن جن به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تكان داد.

۲ - از آن جا عبور نمودند تا به خانه اى رسیدند. دیدند شخصى از دنیا رفته و بستگان او گریه مى كنند. آن جن وقتى كه آن منظره را دید خندید.

۳ - از آن جا عبور نمودند و افرادى را دیدند كه سیر را با پیمانه مى فروشند، ولى فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) مى فروشند. آن جن با دیدن آن منظره خندید.

۴ - از آن جا عبور نمودند و به گروهى رسیدند. دیدند آن ها ذكر خدا مى گویند و به یاد خدا به سر مى برند، ولى گروه دیگرى در كنار آن ها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم مى باشند. آن جن سرش را تكان داد و لبخند زد.

یاران سلیمانعليه‌السلام ، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق) به سلیمانعليه‌السلام گزارش دادند.

سلیمانعليه‌السلام آن جن را احضار كرده و از او چهار موضوع مذكور پرسید:

۱ - وقتى كه به بازار رسیدى، چرا سرت را به آسمان بلند نمودى، و سپس به زمین و مردم نگاه كردى و سرت را تكان دادى؟

جن گفت: فرشتگان را بالاى سر مردم دیدم كه اعمال آن ها را با شتاب مى نوشتند. تعجب كردم كه آن ها این گونه با شتاب مى نویسند ولى انسان ها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادى خود) هستند.

۲ - وقتى كه به خانه اى وارد شدى، شخصى مرده بود و حاضران گریه مى كردند، چرا خندیدى؟

جن گفت: خنده ام از این رو بود كه آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولى حاضران (به جاى خوشحالى) گریه مى كردند.

۳ - چرا وقتى كه دیدى سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن مى فروشند خندیدى؟

جن گفت: از این رو كه دیدم سیر را با آن همه ارزش، كه كیمیاى درمان است با پیمانه مى فروشند، ولى فلفل را كه مایه بیمارى است با وزن دقیق به فروش مى رسانند! از این رو از روى تعجب خندیدم.

۴ - چرا در مورد آن دو گروه كه یكى در یاد خدا و دیگرى سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تكان دادى و خندیدى؟

جن گفت: زیرا تعجب كردم كه دو گروه، هر دو انسانند، ولى گروه اول بیدار و در یاد خدایند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگى هستند.(۶۱۰)

قضاوت سلیمان، و جانشینى او از داوودعليه‌السلام

حضرت داوودعليه‌السلام [از پیامبران خدا بود و سالها در میان قوم خود، به هدایت مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: از خاندان خود، وصى و جانشین براى خود تعیین كن.

حضرت داوودعليه‌السلام چندین فرزند (از همسران مختلف) داشت. یكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوودعليه‌السلام به سر مى برد، و داوودعليه‌السلام مادر او را (كه یكى از همسرانش بود) دوست داشت.

حضرت داوودعليه‌السلام پس از دریافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت:

خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، یكى از آن ها را براى خود وصى و جانشین قرار مى دهم.

همسر داوود: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد.

داوود: من نیز، قصدم همین بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من سلیمان (پسر دیگرم) است.

از سوى خدا وحى دیگرى به داوودعليه‌السلام شد كه قبل از رسیدن فرمان من شتاب نكن.

از این وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوودعليه‌السلام براى قضاوت آمدند. آن ها به داوودعليه‌السلام گفتند: یكى از ما دامدار است، و دیگرى باغدار مى باشد.

خداوند به داوودعليه‌السلام وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آن ها بگو هر كس در مورد نزاع این دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحیح كند او وصى تو بعد از تو است.

حضرت داوودعليه‌السلام پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آن ها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جریان دعواى خود را چنین بیان كردند.

باغدار: گوسفندهاى این مردِ دامدار به میان باغ من آمده اند و به درختان من صدمه زده اند.

دامدار: من اطلاع نداشتم، آن ها حیوانند و خودشان به محل باغ او رفته اند.

در میان پسران داوودعليه‌السلام هیچكدام سخنى نگفت جز سلیمانعليه‌السلام كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:

اى باغدار! گوسفندان این مرد، چه وقت به باغ آمده اند؟

باغدار: شبانه آمده اند.

سلیمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم مى كنم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. (زیرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).

داوودعليه‌السلام به سلیمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با این كه علماى بنى اسرائیل پس از قیمت گذارى و سنجش دریافته اند كه قیمت گوسفندهاى دامدار براى قیمت انگور (آن سال) باغ است.

سلیمان: قضاوت من از این رو است كه درختهاى انگور از ریشه قطع و نابود نشده اند، و تنها بار و میوه آن ها خورده شده است و سال آینده بار مى دهند.

خداوند به داوودعليه‌السلام وحى كرد قضاوت صحیح در این حادثه، همان قضاوت سلیمانعليه‌السلام است. اى داوود! تو چیزى را خواستى و ما چیز دیگرى را [تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشین تو گردد، ولى ما خواستیم سلیمانعليه‌السلام وصى تو شود].

حضرت داوودعليه‌السلام نزد همسر مورد علاقه اش آمد و گفت: ما چیزى را خواستیم و خدا چیز دیگر را خواست جز آن چه را كه خدا مى خواهد واقع نمى شود. ما در برابر فرمان الهى تسلیم و خشنود هستیم.

آنگاه امام صادقعليه‌السلام پس از بیان این ماجرا فرمود: ماجراى امامان و اوصیاءعليهم‌السلام نیز بر همین گونه است؛ آن ها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمایند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به دیگرى بدهند.(۶۱۱)

به این ترتیب سلیمانعليه‌السلام در میان فرزندان داوودعليه‌السلام به عنوان وصى و جانشین آن حضرت شناخته شد. با توجه به این كه قبل از این ماجرا، اگر داوودعليه‌السلام سلیمان را انتخاب مى كرد، بین فرزندانش نزاع مى شد، ولى وحى خداوند به ترتیب فوق، هرگونه نزاع را از بین برد.(۶۱۲)