آرى، این علامت آشكار شد، زكریاعليهالسلام
دید بدون علت زبانش بسته شد وى هنگام ذكر خدا زبانش گشوده مى شد، او از همین راه دریافت و یقین كرد همان خدایى كه زبان بسته را براى ذكرش مى گشاید، قادر است كه رَحِم بسته (بر اثر نازایى) را بگشاید و از آن، فرزندى به وجود آورد.
او در این سه روز، با اشاره لب ها و تكان دادن سر، با مردم سخن مى گفت، و بقیه را به ذكر خدا و سپاسگزارى پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت.
طولى نكشید كه همسر زكریاعليهالسلام
احساس باردارى كرد، و پس از مدتى یحیىعليهالسلام
چشم به جهان گشود و حضرت زكریا و همسرش، پس از سال ها امید و آرزو داراى فرزندى مبارك شدند.
شاید این حادثه مقدمه اى بود تا اذهان مردم براى تولد حضرت عیسىعليهالسلام
بدون پدر آماده گردد، و بدانند همان خدایى كه قادر است از زن و شوهر پیر فرزندى به وجود آورد، قدرت آن را دارد كه به بانویى بدون شوهر، فرزندى بدهد.
به هر حال باید به خدا توكل كرده و قدرت بى كران او را باور نمود و نسبت به الطاف ذات اقدس او امید سرشار داشت.
گریه حضرت زكریاعليهالسلام
براى مصائب امام حسینعليهالسلام
حضرت زكریاعليهالسلام
از درگاه خداوند خواست تا نام هاى پنج تن آل عبا را به او بیاموزد. خداوند نام آن ها را به او آموخت.
زكریاعليهالسلام
هرگاه نام محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
، علىعليهالسلام
، فاطمهعليهاالسلام
، و حسنعليهالسلام
را به زبان مى آورد غم و اندوه از او برطرف مى شد. ولى وقتى كه نام حسینعليهالسلام
را به زبان مى آورد، بى اختیار منقلب شده و اشكهایش جارى مى گشت و نفسهایش به شماره مى افتاد.
روزى به خدا عرض كرد: خداوندا! چه شده كه وقتى نام محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
، علىعليهالسلام
، فاطمهعليهاالسلام
و حسنعليهالسلام
را به زبان مى آورم، اندوهم بر طرف مى گردد، ولى همین كه نام حسینعليهالسلام
را به زبان مى آورم منقلب مى شوم، و اشكهایم سرازیر مى شود؟
خداوند ماجراى جانسوز شهادت حسینعليهالسلام
را به او خبر داد و فرمود:
(
كَهیعص
)
كاف اشاره به كربلا است، هاء اشاره به هلاكت عترت حسینعليهالسلام
است، یاه اشاره به یزید ستمگر است كه موجب ظلم به حسینعليهالسلام
مى شود، عین اشاره به عطش حسینعليهالسلام
است، و صاد اشاره به صبر او است.
وقتى زكریا قضیه حسینعليهالسلام
را شنید، سه روز از مسجد بیت المقدس بیرون نیامد و براى مصائب حسینعليهالسلام
گریه و ناله كرد و گفت: خدایا! آیا على و فاطمهعليهماالسلام
را به چنین مصیبت جانسوزى مبتلا مى كنى؟!
آن گاه عرض كرد: خدایا! به من فرزندى بده كه در این سنین پیرى چشمم از او روشن گردد. سپس علاقه آن فرزند را در قلبم بیفكن، آن گاه همانگونه كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
حبیبت را، به فاجعه جانسوز قتل فرزندش مبتلا كردى، مرا نیز به فاجعه جانسوز قتل پسرم مبتلا گردان تا من نیز همدرد پیامبر اسلام گردیم.
خداوند حضرت یحیىعليهالسلام
را به زكریا داد و همین حضرت یحیىعليهالسلام
به خاطر نهى از منكر، به فرمان طاغوت زمان، كشته شد و سرش را در میان طشت طلا نهادند و جریان شهادتش شبیه شهادت حسینعليهالسلام
، جانسوز بود.
نجات زكریا از تنهایى
سالها بود كه حضرت زكریاعليهالسلام
از تنهایى و نداشتن فرزند كه یار و یاور او باشد، رنج مى برد، و با امیدى سرشار به خدا دل مى بست و از خدا مى خواست كه او را تنها نگذارد. سرانجام خداوند او را از تنهایى بیرون آورد، و یحیىعليهالسلام
را به او داد، و زندگى او و همسرش را با داشتن چنین فرزندى نورانى، سامان بخشید.
خداوند از این رو آن ها را مورد الطاف سرشارش قرارداد كه در انجام نیكى ها سرعت مى نمودند و همواره به خاطر عشق به رحمت خدا، و ترس از عذاب او، او را مى خواندند، و خضوع و اخلاص خاصى در درِ خانه خدا داشتند.
یحیىعليهالسلام
همدم و مونس خوبى براى پدر و مادرش بود، و عصاى پیرى آن ها در جهت ظاهر و باطن به شمار مى رفت، و به راستى كه آن ها را از تنهایى بیرون آورد، و یا و فرزند صالحى براى آن ها شد.
آرى كسانى كه با قلبى صاف و پاك، واخلاصى بى شائبه به درگاه خداوند بروند این گونه به نتیجه درخشان مى رسند، و زندگى با صفا و درخشنده پیدا مى نمایند.
شهادت جانسوز حضرت زكریاعليهالسلام
هنگامى كه حضرت مریمعليهاالسلام
به قدرت الهى بدون شوهر باردار شد (چنان كه شرح حالش در زندگى عیسىعليهالسلام
ذكر مى شود) شیطان وسوسه گر به میان بنى اسرائیل رفت و این تهمت ناجوانمردانه و بسیار زشت را به مردم القاء كرد كه اگر مریمعليهالسلام
باردار شده، كار زكریاعليهالسلام
است.
همین تهمت ناجوانمردانه باعث شد كه عده اى از اشرار تصمیم گرفتند حضرت زكریاعليهالسلام
را به قتل برسانند.
به همین منظور به سوى او هجوم بردند. او از دست آن ها گریخت. در بیابان به نزدیكى درختى رسید. آن درخت به زبان آمد و گفت: اى پیامبر خدا نزد من بیا. زكریا كنار آن درخت رفت، درخت شكافته شد، زكریا به داخل تنه درخت رفت، سپس تنه درهم به هم پیوست و به این ترتیب آن درخت به زكریاعليهالسلام
پناه داد.
ابلیس به آن جا رسید و گوشه اى از عباى زكریاعليهالسلام
را گرفت و در بیرون درخت نگه داشت، سپس دید گروهى در جستجوى كسى هستند، از آن ها پرسید در جستجوى چه كسى هستید؟ گفتند: در جستجوى زكریاعليهالسلام
هستیم.
ابلیس گفت: او كنار این درخت آمد و جادو كرد، بر اثر سحر و جادو او تنه این درخت شكافته شده او به درون این درخت رفت. نشانه اش همین قسمت عباى او است كه در بیرون درخت مانده است.
آن ها تبر تهیه كردند و همچنین ارّه آوردند و آن درخت را قطع كرده سپس با اره قطعه قطعه كردند. به این ترتیب زكریاعليهالسلام
مظلومانه در میان آن درخت به شهادت رسید.
خداوند بر آن سنگدلان جاهل غضب كرد، بدترین خلق خود را بر آنها مسلط نمود بكه انتقام خون حضرت زكریاعليهالسلام
را از آن ها گرفت.
پس از شهادت زكریاعليهالسلام
خداوند فرشتگان را كنار پیكر مطهر او فرستاد. آن ها آمدند و بدن زكریاعليهالسلام
را غسل دادند و كفن كردند، و سه روز پشت سر هم آمدند و نماز بر آن خواندند، سپس او را به خاك سپردند.
پایان داستان هاى زندگى حضرت زكریاعليهالسلام
۲۶- حضرت یحیىعليهالسلام
حضرت یحیى بن زكریاعليهماالسلام
یكى از پیامبران بنى اسرائیل است كه نام مباركش پنج بار در قرآن آمده است.
چنان چه قبلا ذكر شد، حضرت زكریاعليهالسلام
با بانویى به نام ایشاع (یا حنانه) خاله حضرت مریمعليهاالسلام
ازدواج كرد. سال ها گذشت و هر و به سن پیرى رسیدند ولى داراى فرزند نشدند. سرانجام زكریاعليهالسلام
در كنار محراب مریمعليهاالسلام
غذاها و میوه هاى بهشتى دید. دریافت كه باید امیدوار به خدا بود، با این كه ۱۲۰ سال از عمرش گذشته بود و همسرش ۹۸ سال داشت
از درگاه خداوند تقاضاى داشتن فرزند كرد. سرانجام فرشتگان به او بشارت دادند كه خداوند پسرى به نام یحیىعليهالسلام
، به تو عطا خواهد كرد، و چنین نامى تاكنون كسى نداشته است.
حضرت یحیىعليهالسلام
در كودكى به مقام نبوت رسید، و خداوند در همین سن آن چنان او را از عقل و درایت و هوش، برخوردار نمود كه شایستگى مقام نبوت را پیدا كرد.
مقام یحیىعليهالسلام
در پیشگاه خداوند آن چنان در سطح بالایى است كه خداوند مى فرماید:
(
وَ سلامٌ علَیهِ یومَ وُلِدَ وَ یومَ یمُوتُ وَ یومَ یبعَثُ حَیاً؛
)
و سلام بر او آن روز كه تولد یافت، و آن روز كه مى میرد، و آن روز كه زنده و برانگیخته مى شود.
از امتیازات حضرت یحیىعليهالسلام
این كه: خداوند او را به عنوان تصدیق كننده نبوت حضرت مسیحعليهالسلام
و به عنوان رهبر، و بسیار عفیف و پرهیزگار و پیامبرى از صالحان، معرفى مى كند.
گرچه از ظاهر آیه ۱۲ سوره مریم استفاده مى شود كه او داراى كتاب مستقل بوده، ولى منظور از كتاب در این آیه، همان تورات است. او مروج آیین موسىعليهالسلام
بود، وقتى كه عیسىعليهالسلام
به مقام نبوت رسید، به او ایمان آورد، و مروج آیین حضرت مسیحعليهالسلام
گردید.
حضرت یحیىعليهالسلام
سه سال یا شش ماه از حضرت عیسىعليهالسلام
بزرگ تر بود.
شباهت عیسىعليهالسلام
و یحیىعليهالسلام
و همدلى آن ها با هم دیگر
حضرت یحیىعليهالسلام
و حضرت مسیحعليهالسلام
نسبت به هم شباهت هایى در امور زیر داشتند:
زهد و پارسایى فوق العاده.
ترك ازدواج، كه آن ها بر اثر شرایط خاص زندگى براى تبلیغ احكام الهى مجبور به سفرهایى بودند و ناچار مجرد زندگى مى كردند.
تولد اعجازآمیز، كه یحیى در سنین پیرى پدر و مادر، از آن ها به دنیا آمد و عیسىعليهالسلام
بدون پدر متولد شد.
یحیى و عیسى، با همدیگر خویشاوندى نزدیك داشتند (یحیى پسرخاله حضرت مریمعليهاالسلام
مادر عیسىعليهالسلام
بود.)
شباهت دیگر این كه هر دو در كودكى به مقام نبوت رسیدند.
یحیى و عیسىعليهماالسلام
با همدیگر الفت و انس خاصى داشتند، و همچون دو برادر عرفانى، ارتباط تنگاتنگى در میانشان بود. تا آن جا كه در روایت آمده:
مدتى پس از فوت حضرت یحیىعليهالسلام
، حضرت عیسىعليهالسلام
كه از فراق او دلتنگ شده بود، كنار قبر یحیىعليهالسلام
آمد و از درگاه خداوند خواست تا یحیىعليهالسلام
را زنده كند.
دعایش به اجابت رسید، یحیىعليهالسلام
زنده شد و از میان قبر بیرون آمد و به عیسىعليهالسلام
گفت: از من چه مى خواهى؟
عیسىعليهالسلام
گفت:(
اُریدُ أَن تؤنِسَنِى كَما كُنتُ فِى الدُّنیا؛
)
مى خواهم با من انس و الفت بگیرى همانگونه كه در دنیا با هم مأنوس بودیم.
یحیىعليهالسلام
گفت: اى عیسى! هنوز از مرارت و سختى مرگ، نیافته ام، مى خواهى مرا به دنیا برگردانى! تا بار دیگر به سختى مرگ مبتلا شوم. این را گفت و سپس به قبر خود بازگشت.
در روایات معراج آمده، پیامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: در شب معراج هنگام سیر در آسمان ها، وقتى كه به آسمان دوم رسیدم، ناگاه دو مرد شبیه هم را دیدم، به جبرئیل گفتم: این ها كیستند؟ گفت: دو پسرخاله همدیگر، یحیى و عیسىعليهالسلام
هستند. بر آن ها سلام كردم، و آن ها بر من سلام كردند، براى آن ها از درگاه خدا طلب آمرزش كردم، آن ها نیز براى من طلب آمرزش نمودند، و به من گفتند:(
مَرحَباً بِالاَخِ الصّالِحِ وَ النَّبِىِّ الصَّالِحِ؛
)
آفرین به برادر شایسته و پیغمبر شایسته.
از شباهت هاى یحیىعليهالسلام
با عیسىعليهالسلام
این كه یحیىعليهالسلام
را طاغوت زمانش كشت و سرش را از بدنش جدا كرد.
در مورد حضرت مسیحعليهالسلام
نیز طاغوتیان زمان مى خواستند او را به دار آویزان كنند، كه اشتباهى رخ داد و شخص دیگرى را به جاى عیسىعليهالسلام
كشتند، و عیسىعليهالسلام
به سوى آسمان ها صعود كرد.
پیامبرى حضرت یحیىعليهالسلام
در خردسالى
در آیه ۱۲ سوره مریم میخوانیم؛ خداوند مى فرماید:
(
یا یحیى خُذِ الكِتابَ بِقوَّةٍ وَ آتَیناهُ الحُكمَ صَبیاً؛
)
اى یحیى! كتاب (خدا) را با قوت بگیر و ما فرمان نبوت را در كودكى به او دادیم.
حضرت زكریاعليهالسلام
وقتى كه به شهادت رسید، حضرت یحیىعليهالسلام
خردسال بود، مقام نبوت به او رسید.
و این از امتیازات حضرت یحیىعليهالسلام
است كه نخستین پیامبرى بود كه در كودكى به پیامبرى رسید.
درست است كه دوران شكوفایى عقل انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد، ولى مى دانیم كه همیشه در میان انسان ها افراد استثنایى وجود دارند. چه مانعى دارد كه خداوند در شرایط خاصى، بعضى از پیامبران یا امامانعليهمالسلام
را در همان خردسالى، شایسته مقامات عالى كند.
تحلیل و بررسى
كوتاه سخن آن كه در مورد پاسخ به این سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام نبوت و امامت مى رسد، ما دو پاسخ پیش رو داریم:
۱ - به آنان كه به خداى قادر و حكیم معتقدند، مى گوییم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه اى كه دارد، بر اساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت یا امامت برساند. چنان كه مطابق قرآن، خداوند حضرت عیسى و یحیىعليهالسلام
را در دوران كودكى به مقام نبوت رسانید؛ و به استناد قرآن، عیسىعليهالسلام
در گهواره سخن گفت و فرمود: من بنده خدایم، خداوند به من كتاب آسمانى داد و مرا پیامبر نمود.
و در مورد یحیىعليهالسلام
فرمود:(
یا یحیى خُذِ الكِتابَ بِقوَّةٍ وَ آتَیناهُ الحُكمَ صَبیاً؛
)
اى یحیى! كتاب (خدا) را با قوت بگیر و ما فرمان نبوت را در كودكى به او دادیم.
امام جوادعليهالسلام
براى یكى از یاران خود به نام على بن اسباط، به همین آیه استدلال كرد، و پس از ذكر آیه فرمود: كارى را كه خداوند در مسأله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسأله نبوت كرده است. همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى دیگر عطا فرماید.
۲ - در طول تاریخ دیده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق العاده اى داشته اند، گاه افرادى در سنین كمتر از ده سال، نابغه شده اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنایى برخوردار بوده اند، این موضوع بیانگر آن است كه شایستگى مقام هاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نیست كه آن را غیر ممكن سازد، در این زمینه نمونه هاى فراوان وجود دارد، كه براى تقریب اذهان به ذكر سه نمونه زیر مى پردازیم:
نمونه هایى استثنایى از خردسالان نابغه
۱ - در حالات حسین بن عبدالله بن سینا معروف به شیخ الرئیس ابوعلى سینا، (۳۷۳ - ۴۲۷ ه. ق) نقل كرده اند كه خود در شرح حال خود گفت: در ده سالگیان قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت زده شده بودند. در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بیمارى نوح بن منصوررئیس دولت سامانى را كه همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امكانات فرهنگى بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بیست و چهار سالگى رسیدم، همه علوم جهان را مى دانستم و چنین مى اندیشیدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نیافته باشم.
۲ - نمونه دیگر یكى از دانشمندان غرب به نام توماس یونگ است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى دانست، و در هشت سالگى به تنهایى به آموختن ریاضیات پرداخت، و به امتیازات استثنایى و اعجاب انگیزى دست یافت.
۳ - نمونه دیگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسیار عجیب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عینى و گویا تبیین مى كند، مربوط به كودكیبه نام سیدمحمدحسین طباطبایى، فرزند حجة الاسلام آقاى سیدمحمدمهدى طباطبایى، ساكن قم است. آقاى سید محمد حسین طباطبایى استعداد و حافظه فوق العاده و استثنایى دارد، و مصاحبه با این كودك چندین بار از تلویزیون جمهورى اسلامى ایران پخش شده است، و بسیارى از مردم چهره او را دیده اند.
این كودك كه اكنون حدود هشت سال دارد، و در حوزه علمیه قم به تحصیل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است، در پنج و نیم سالگى حافظ همه قرآن شد، جالب این كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آیات قرآنى و معانى آیات مسلط است، كه اگر ترجمه آیه اى براى او خوانده شود، او متن آیه را تلاوت مى كند و ترجمه هر آیه قرآن را مى داند، از همه مهم تر این كه انس عمیق او با آیات قرآن به گونه اى است كه پرسش هایى كه از او مى شود، با آیات قرآن، به آن ها پاسخ مى دهد. امسال در فروردین سال ۱۳۷۶ (ذیحجه ۱۴۱۷ ه. ق) در سفر حج، وزیر كشور عربستان سعودى با همراهانش به دیدار او آمدند و به مناسبت این كه كودك است، اسباب بازى براى او آورده بودند و به او اهدا كردند، و از او پرسش هایى كردند كه او با آیات قرآن به همه آن پرسش ها پاسخ داد، پرسش هاى آن ها چنین بود:
۱ - آیا از وسایل اسباب بازى كه براى تو آورده ایم خشنود شدى؟
او در پاسخ، این آیه را خواند:(
فَما آتانِى اللهُ خَیر ممّا آتاكُم بَل اَنتُم بِهَدیتِكُم تَفرَحُونَ؛
)
آنچه خدا به من داده بهتر است از آن چه به شما داده است، بلكه شما هستید كه به هدیه هاتان خشنود مى شوید.
۲ - آیا پیراهن عربى بهتر است یا پیراهن ایرانى؟
او در پاسخ، این آیه را خواند:(
وَ لِباسُ التَّقوى ذلِكَ خَیرٌ؛
)
لباس پرهیزكارى براى شما بهتر است.
۳ - آیا خشنودى كه در كشور ما بمانى و مهمان ما باشى؟
او در پاسخ، این آیه را خواند:(
حتّى یأذَنَ لِى أَبِى؛
)
تا پدرم به من اجازه دهد.
و در موردى دیگر، از ایشان پرسیده شد:
۴ - مى خواهیم از این خانه فعلى كه در آن سكونت دارى، به جاى دیگرى برویم، و براى پدرت خانه بخریم، نظر شما چیست؟
او در پاسخ این آیه را خواند:(
اءنّا هیهُنا قاعِدُونَ؛
)
ما همین جا نشسته ایم.
۵ - شخصى از او سؤال كرد: آیا مى خواهى پسر من شوى؟
او در پاسخ این آیه را خواند:(
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ؛
)
سوگند به پدر و فرزندش.
۶ - از او سؤال شد، آیا بازى را دوست دارى؟
او در پاسخ، این آیه را خواند:(
وَ لا تَنسَ نَصیبَكَ مِنَ الدُّنیا؛
)
بهره ات را از دنیا فراموش نكن.
۷ - آیا كودكان همسال تو، به تو آزار نمى رسانند؟
او در پاسخ این آیه را خواند:(
فَبِئسَ القَرینُ؛
)
پس چه بد همنشینى بودى؟
اشاره به این كه همنشین بد موجب آزار است، و گاهى بعضى از كودكان مرا آزار مى دهند.
۸ - آیا هیچگاه از پدرت كتك خورده اى؟
او در پاسخ این آیه را خواند:(
قالُوا بَلى؛
)
گفتند: آرى. اشاره به این كه آرى كتك خورده ام.
۹ - آیا هیچگاه پدرت با تو دعوا كرده است و سپس تو را بخشیده است؟
او در پاسخ، این آیه را خواند:(
وَ اءِذا ما غَضَبُوا هُم یغفِرُونَ؛
)
مومنان هنگامى كه خشمگین شوند، عفو مى كنند. اشاره به این كه آرى، پدرم به من خشم كرده و مرا بخشیده است.
۱۰ - تو این همه فضل و كمال، استعداد و حافظه را در این سن و سال از كجا آورده اى؟
او در پاسخ، این آیه را خواند:(
یوتِى الحِكمَةَ مَن یشآءُ وَ مَن یؤتِى الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَیراً كَثِیراً؛
)
خداوند دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شایسته بداند) مى دهد، و به هر كس دانش داده شود، به او خیر فراوانى داده شده است.
اشاره به این كه، این فضل و كمال از طرف خداست كه به من داده شده است.
نتیجه این كه: وقتى یك كودك عادى در خردسالى به لف خدا داراى چنین موهبت و امتیاز فوق العاده اى شد،
نباید تعجب كرد كه چگونه حضرت یحیى و عیسىعليهماالسلام
در كودكى به مقام نبوت رسیده اند و یا امام جوادعليهالسلام
و امام هادى و حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف) در دوران كودكى به مقام امامت رسیده اند كه چنین موضوعى محال نیست، و به اذن الهى به علت مصالحى به بعضى از افراد داده مى شود.
قیام یحیى به امور در خردسالى
مدتى بود كه بنى اسرائیل بدون پیامبر و رهبر مانده بودند و همین امر موجب آشوب و بروز بلاهاى بسیار در میانشان شده بود، تا آن هنگام كه حضرت یحیىعليهالسلام
به هفت سالگى رسید. آن حضرت در این سن و سال براى هدایت مردم قیام كرد و در محل اجتماع مردم سخنرانى نمود. پس از حمد و ثناى الهى، ایام خدا را به یاد مردم آورد، و هشدار داد كه گرفتارى ها و بلاها بر اثر گناهانى است كه در میان بنى اسرائیل رایج شده است، و عاقبت نیك از آن پرهیزكاران است، و آن ها را به آمدن حضرت مسیحعليهالسلام
بشارت داد.
روزى كودكان نزد یحیىعليهالسلام
آمدند و گفتند:(
اِذهَب بِنا نَلعَبُ؛
)
بیا برویم و با هم بازى كنیم.
یحیىعليهالسلام
در پاسخ فرمود:(
ما لِلَعبٍ خُلقِنا؛
)
ما براى بازى كردن آفریده نشده ایم.
آرى، یحیىعليهالسلام
در همان خردسالى ره صدساله مى پیمود، هرگز به كارهاى بیهوده دست نمى زد، و اهداف منطقى و سودمند را بر سرگرمى هاى بى حاصل، ترجیح میداد.
خوف و پارسایى یحیىعليهالسلام
در خردسالى
یحیىعليهالسلام
در همان خردسالى از پارسایان برجسته بود. هرگز دلبستگى به دنیا نداشت و همواره به خدا و آخرت مى اندیشید. او در عصر پدرش زكریاعليهالسلام
به مسجد بیت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را دید كه پیراهن مویین و كلاه پشمینه و زبر پوشیده اند و با وضع دلخراشى خود را به دیوار مسجد بسته اند و مشغول عبادت هستند، یحیىعليهالسلام
با دیدن آن منظره نزد مادرش آمد و گفت: براى من پیراهن مویین و كلاه پشمینه بباف تا بپوشم و به مسجد بیت المقدس بروم و با راهبان و علماى عابد بنى اسرائیل به عبادت خدا اشتغال ورزم.
مادرش گفت: صبر كن تا پیامبر خدا پدرت بیاید و با او در این مورد مشورت كنیم. صبر كردند تا حضرت زكریاعليهالسلام
آمد، مادر یحیىعليهالسلام
جریان را به حضرت زكریاعليهالسلام
خبر داد، زكریاعليهالسلام
به یحیىعليهالسلام
گفت: چه موجب شده كه به این فكرها افتاده اى، با این كه هنوز كودك هستى؟
یحیىعليهالسلام
گفت: پدرجان! آیا ندیده اى افرادى را كه كوچك تر از من بودند، حادثه مرگ را چشیدند؟
یحیىعليهالسلام
بسیار گریه كرد، به گونه اى كه آثار سخت گریه در چهره اش آشكار شد، این خبر به مادرش رسید، او نزد پدرش یحیىعليهالسلام
آمد، از سوى دیگر زكریا نیز آمد و علما و راهبان اجتماع كردند، زكریاعليهالسلام
وقتى كه آن وضع دلخراش را از یحیىعليهالسلام
دید فرمود: پسر جان! این چه حالى است كه در تو مى نگرم، من از درگاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به وسیله تو چشمم را روشن سازد.
یحیىعليهالسلام
گفت: پدر جان تو مرا به این كار و حال امر نمودى.
زكریاعليهالسلام
فرمود: كى تو را چنین دستور دادم؟
یحیىعليهالسلام
عرض كرد: آیا نگفتى كه بین بهشت و دوزخ عقبى (گردنه)اى است كه جز گریه كنندگان از خوف خدا، كسى از آن عبور نمى كند؟
زكریاعليهالسلام
فرمود: حالا كه چنین است به كوشش خود ادامه بده، و حال و شأن تو غیر از حال و شأن من است.
یحیىعليهالسلام
برخاست و پیراهن موئین خود را از تن بیرون آورد، و به جاى آن دو قطع نمد (لباس سفت) به او داد، و او را به حال خودش رها ساخت.
یحیىعليهالسلام
آن قدر از خوف خدا گریه كرد كه اشكهایش جارى شد، و آن دو قطعه نمد از اشكهاى او خیس شدند، و قطره هاى اشكش از سر انگشتانش فرو مى چكید.
زكریاعليهالسلام
وقتى كه حال و وضع پسرش یحیىعليهالسلام
را مشاهده كرد، سرش را به جانب آسمان بلند كرد، و گفت: خدایا! این پسر من است، و این اشكهاى چشمانش مى باشد، اى خدایى كه مهربان ترین مهربانان هستى.
خوف شدید یحیىعليهالسلام
از خدا
هرگاه حضرت زكریاعليهالسلام
مى خواست بنى اسرائیل را موعظه كند، به طرف راست و چپ نگاه مى كرد، اگر یحیىعليهالسلام
را در میان جمعیت مى دید از بهشت و دوزخ سخنى نمى گفت.
روزى بر مسند نشست تا بنى اسرائیل را موعظه كند، یحیىعليهالسلام
كه عبایش را بر سر نهاده بود، والد مجلس شد و در گوشه اى در میان جمعیت نشست. زكریاعليهالسلام
به جمعیت نگریست، و یحیىعليهالسلام
را ندید، آن گاه در ضمن موعظه فرمود:
اى بنى اسرائیل! دوستم جبرئیل از جانب خداوند به من خبر داد كه در جهنم كوهى به نام سكران وجود دارد، در پایین این كوه دره اى هست كه نامش غضبان است، زیرا غضب خدا در آن وجود دارد، در پایین این كوه دره اى هست كه طول آن به اندازه مسیر صد سال راه است، در میان آن چاه چند تابوت از آتش وجود دارد، و در میان هر یك از آن تابوت ها چند صندوق آتشین و لباس آتشین و زنجیرهاى آتشین هست.
یحیىعليهالسلام
تا این سخن را شنید برخاست و با شیون، فریاد كشید و گفت:(
واغَفلَتاه مِنَ السَّكرانِ؛
)
واى بر من از غافل شدنم از كوه سكران!
سپس حیران و سرگردان، سراسیمه از مجلس خارج شد و سر به بیابان گذاشت و از شهر خارج شد.
زكریاعليهالسلام
بى درنگ از مجلس بیرون آمد و نزد مادر یحیىعليهالسلام
رفت و ماجرا را به او خبر داد، و به او گفت: هم اكنون برخیز و به جستجوى یحیىعليهالسلام
بپرداز، من ترس آن دارم كه دیگر او را نبینم مگر این كه دستخوش مرگ شده باشم.
مادر یحیىعليهالسلام
برخاست واز شهر خارج شد و به جستجوى یحیىعليهالسلام
پرداخت، در بیابان چند نفر جوان را دید، از آن ها جویاى یحیىعليهالسلام
شد، آن ها اظهار بى اطلاعى كردند، مادر یحیىعليهالسلام
همراه آن جوانان به جستجو پرداختند تا چوپانى را در بیابان دیدند، مادر یحیىعليهالسلام
از او پرسید: آیا جوانى با قیافه چنین و چنان ندیدى؟
چوپان گفت: گویا در جستجوى یحیى پسر زكریاعليهالسلام
هستى؟
مادر یحیى گفت: آرى، او پسر من است، نامى از دوزخ در نزد او بردند، او بر اثر شدت خوف، سراسیمه سر به بیابان گذاشته و رفته است.
چوپان گفت: من همین ساعت او را در كنار گردنه فلان كوه دیدم كه پاهایش را در میان گودال آب فرو برده و چشم به آسمان دوخته بود و چنین مناجات مى كرد:
(
وَ عزَّتِكَ مَولاىَ لاذِقتُ بارِدَ الشَّرابِ حَتى انظُرَ مَنزِلَتِى مِنكَ؛
)
اى خدا و اى مولاى من به عزتت سوگند، آب خنك ننوشم تا بنگرم كه در پیشگاه تو چه مقامى دارم؟
مادر یحیىعليهالسلام
به سوى آن كوه حركت كرد، یحیىعليهالسلام
را در آن جا یافت، نزدیكش رفت و سرش را در آغوش گرفت، و او را سوگند داد كه برخیزد و با هم به خانه بازگردیم.
یحیىعليهالسلام
برخاست و همراه مادر به خانه بازگشت، مادرش از او پذیرایى گرمى كرد، ولى در آن حال احساس لغزش نمود، و برخاست و همان لباس هاى زیر موئین را از مادرش طلبید و پوشید و به سوى مسجد بیت المقدس حركت كرد، تا در آن جا به عبادت خدا بپردازد. مادرش از رفتن او جلوگیرى مى كرد، زكریاعليهالسلام
به مادر یحیىعليهالسلام
فرمود:
(
دَعیهِ فانَّ وَلَدِى قَد كُشِفَ لَهُ عَن قِناعِ قَلبِهِ وَ لَن ینتَفِعُ بِالعَیشِ؛
)
رهایش كن، این پسرم به گونه اى است كه پرده حجاب از روى قلبش برداشته شده، كه زندگى دنیا هرگز روح و روانش را اشباع نمى كند و به او سود نمى بخشد.
یحیىعليهالسلام
خود را به مسجد بیت المقدس رسانید، و در كنار علما و عابدان بنى اسرائیل به عبادت خدا پرداخت، و همچنان تا آخر عمر به آن ادامه داد.
وارستگى حضرت یحیىعليهالسلام
و گفتگوى او با ابلیس
زهد و پارسایى حضرت یحیىعليهالسلام
در سطح بسیار بالایى بود، هرگز در زندگى او دلبستگى به دنیا نبود، او ساده مى زیست، غذایش بیشتر سبزیجات و نان جو بود، و به اندازه تأمین یك شبانه روز خود غذا نمى اندوخت. روزى داراى یك قرص نان جو گردید، ابلیس نزد او آمد و گفت: تو مى پندارى زاهد هستى با این كه براى خود یك قرص نان اندوخته اى؟
یحیىعليهالسلام
جواب داد: اى ملعون! این قرص نان به اندازه قوت (و مورد نیاز یك شبانه روز) من است.
ابلیس گفت: كمتر از قوت، براى كسى كه مى میرد كافى است.
خداوند به یحیىعليهالسلام
وحى كرد، این سخن ابلیس را (كه سخن حكمت آمیز است) فراگیر.
روز دیگرى ابلیس نزد یحیىعليهالسلام
آمد، یحیىعليهالسلام
او را شناخت و به او گفت: هر چه دام و نیرنگ و وسائل فریب دادن را دارى براى من به كار گیر. (تا ببینم مى توانى مرا گول بزنى.)
ابلیس جواب مثبت داد و فرداى آن روز را براى این كار تعیین كرد، یحیىعليهالسلام
در میان كوخى كه داشت ماند و درِ آن را بست، چندان نگذشت ناگاه ابلیس از سوراخى كه در دیوان آن كوخ بود وارد شد، یحیىعليهالسلام
او را در هیئت و قیافه اى بسیار عجیب دید كه داراى زرق و برق و انواع وسایلى بود كه براى به دام انداختن انسان ها به كار مى گرفت، همه را با خود آورده بود، تا یحیىعليهالسلام
را به خود جذب كند.
یحیىعليهالسلام
از او سؤالاتى كرد و از جمله پرسید: چه چیزى از همه بیشتر چشم تو را روشن مى سازد؟
ابلیس گفت: زنها، آن ها تله ها و دام هاى من هستند (توسط زرق و برق آن ها، دل ها را مى ربایم و انسان ها را گمراه مى كنم.) هرگاه نفرین ها و لعنت هاى صالحان در مورد من مرا غمگین مى كند، نگرانى خودم را وسیله آن ها آرامش مى دهم.
یحیىعليهالسلام
پرسید: آیا هیچگاه بر من چیره شده اى؟
ابلیس گفت:: نه، ولى تو داراى یك خصلت هستى كه مرا خشنود كرده (و امیدوار نموده كه بتوانم به وسیله این خصلت بر تو راه یابم.)
یحیى گفت: آن خصلت چیست؟
ابلیس گفت: تو سیر خورنده هستى، امید آن را دارم كه از همین راه وارد شوم، و تو را از بعضى از شب زنده دارى، و نمازهاى شب باز دارم.
یحیىعليهالسلام
به این موضوع توجه و دقت مخصوص كرد، و به ابلیس گفت:
(
اءِنِّى اُعطِى اللهَ عهداً اَلّا اَشبع مِنَ الطَّعامِ حتّى اَلقاهُ؛
)
من با خدا عهد كردم هیچگاه تا آخر عمر، از غذاى سیر نخورم.
ابلیس گفت: من هم با خدا عهد كردم تا آخر عمر هیچ مسلمانى را نصیحت نكنم.
سپس ابلیس از نزد یحیىعليهالسلام
رفت و دیگر هرگز نزد یحیىعليهالسلام
نیامد.
به این ترتیب یحیىعليهالسلام
مراقب بود كه هرگونه اعمال زمینه ساز نفوذ شیطان را از خود دور سازد.
موعظه كافى از یك مرد اعدامى
امام صادقعليهالسلام
فرمود: مردى به محضر حضرت عیسىعليهالسلام
آمد و عرض كد: اى روح خدا زنا كرده ام، مرا (با اجراى حد) پاك ساز.
حضرت عیسىعليهالسلام
پس از تحقیق و بررسى، به اقرار صحیح او اطمینان كرد، و سپس اعلام عمومى نمود، جمعیت بسیارى اجتماع كردند، آن شخص را در میان گودالى نهادند، تا سنگبارانش كنند.
او گفت: در میان جمعیت، هر كس بر گردنش حد هست، از این جا برود، همه جمعیت رفتند، فقط حضرت عیسىعليهالسلام
و حضرت یحیىعليهالسلام
ماندند.
یحیىعليهالسلام
(كه آن شخص توبه كننده را شخص خداترس و با معرفتى مى دانست كه خودش براى پاكسازى خود حاضر به اعدام شده، از طرفى در این لحظه همه غرورهایش محو شده و موعظه او اثربخش خواهد بود) نزد او رفت و گفت: اى گنهكار! مرا موعظه كن.
گنهكار گفت:(
لا تُخلِینَّ بَینَ نَفسَكَ وَ بَینَ هَواها فَتَرداكَ؛
)
بین خود و هواى نفست را آزاد نگذار كه تو را از جاده حق به سوى پستى منحرف سازد.
یحیىعليهالسلام
فرمود: باز مرا موعظه كن.
گنهكار گفت:(
لا تُعَیرنَّ خاطِئاً بِخَطیئَتِهِ؛
)
خطاكار را به خاطر خطایش سرزنش نكن. (یعنى اگر خطاكار، قابل جذب است، او را سركوب و ناامید نكن بلكه او را به سوى راه هدایت جذب كن.)
یحیىعليهالسلام
فرمود: باز موعظه كن.
گنهكار عرض كرد:(
لا تَغضَب؛
)
خشم نكن و در حال خشم خود را كنترل كن.
حضرت یحیىعليهالسلام
این سه پند را براى نجات انسان كافى دانست، از این رو گفت:(
حَسبِى؛
)
همین موعظه ها مرا كافى است.
مقام ارجمند یحیىعليهالسلام
در پیشگاه خدا
یحیىعليهالسلام
بر اثر پاكزیستى و رابطه تناتنگ با خدا، مقامش به جایى رسید كه خداوند او را (در سوره مریم آیه ۱۲ تا ۱۵) به داشتن شش خصلت برجسته ستوده سپس بر او سلام مى كند، از جمله (در آیه ۱۳ مریم) مى فرماید:(
وَ حنّاناً مِنَ لدُنّاً وَ زكاةً وَ كانَ تَقِیاً؛
)
ما یحیىعليهالسلام
را مشمول رحمت و محبت خود ساختیم، و پاكى روح و عمل به او دادیم، او انسان پرهیزكارى بود.
ابوحمزه مى گوید: از امام باقرعليهالسلام
پرسیدم: منظور از این آیه چیست؟ فرمود: منظور رحمت و لطف سرشار خدا به یحیىعليهالسلام
است.
عرض كردم: تا چه اندازه؟
فرمود: رحمت و لطف خدا به یحیىعليهالسلام
به اندازه اى رسید كه وقتى كه او خدا را صدا مى زد و مى گفت:(
یا رَبِّ؛
)
اى پروردگار من! خداوند بى درنگ مى فرمود:(
لَبَّیكَ یا یحیى؛
)
بلى، یا یحیى!
شهادت جانسوز یحیىعليهالسلام
به فرمان طاغوت شهوت پرست
در بیت المقدس پادشاهى هوسباز به نام هیرودیس (یا هردوش) بود، كه از طرف قیاصره روم در آن جا فرمانروایى مى كرد، برادرش بهنام فیلبوس دخترى به نام هیرودیا داشت. پس از آن كه فیلبوس از دنیا رفت، هیرودیس با همسر برادرش ازدواج كرد.
هیرودیس شاه هوسباز، عاشق هیردودیا دختر زیباى برادرش شد، به طورى كه زیبابى هیرودیا او را در گرو عشق آتشین خود قرار داده بود، از این رو تصمیم گرفت با او كه برادرزاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. این خبر به پیامبر خدا حضرت یحیىعليهالسلام
رسید، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه این ازدواج بر خلاف دستورهاى تورات است و حرام مى باشد. سر و صداى این فتوا در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر (هیرودیا) رسید، او كینه یحیىعليهالسلام
را به دل گرفت، چرا كه او را بزرگترین مانع بر سر راه هوس هاى خود مى دانست و تصمیم گرفت در یك فرصت مناسبى از او انتقام بگیرد.
ارتباط نامشروع هیرود با عمویش هیرودیس بیشتر شد، و زیبایى او شاه هوسران را شیفته اش كرد به طورى كه هیرودیا آن چنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: هر آرزویى دارى از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد یافت.
هیرودیا گفت: من هیچ چیز جز سر بریده یحیىعليهالسلام
را نمى خواهم، زیرا او نام من و تو را بر سر زبان ها انداخته و همه مردم را به عیبجویى ما مشغول نموده است.
در فراز دیگر تاریخ مى خوانیم: شاه فلسطین هیرودیس، روز تولد خود را جشن مى گرفت، و وقتى آن روز فرا رسید، هیرودیا از فرصت استفاده كرد، طبق راهنمایى مادرش، خود را به طور كامل آرایش كرد و لباس هاى زینتى پوشید و رقص كنان به مجلس جشن شاه وارد شد، همه اشراف بنى اسرائیل كه در اطراف طاغوت بودند فریفته او شدند. هیرودیس كه مست و مخمور شراب شده بود به او رو كرد و گفت: اى آفت دین و دنیا، هر چه مى خواهى بخواه، اگر چه نصف مملكت باشد.
هیرودیا به مادرش مراجعه كرد و گفت: شاه چنین مى گوید، چه بخواهم.
مادر گفت: سر یحیىعليهالسلام
را بخواه زیرا او تو را از همسرى پادشاه نهى و باز مى دارد، و تا زنده است دست از نهى بر نمى دارد.
هیرودیا به مجلس جشن شاه وارد شد و گفت: سر بریده یحیىعليهالسلام
را مى خواهم. و در این مورد اصرار كرد.
سرانجام شاه مغرور كه دیوانه هوس و عشق به هیرودیا شده بود، دستور داد یك طشت طلا حاضر نمودند، به مأموران جلادش گفت: بروید و یحیىعليهالسلام
را دستگیر كرده و به این جا بیاورید.
یحیىعليهالسلام
در این هنگام در زندان بود.
(و طبق پاره اى از روایات در محراب عبادت در مسجد بیت المقدس به سر مى برد) مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگیر كرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بریده اش را در میان طشت طلا نهادند و آن گاه كه هیرودیا تسلیم هوسهاى شاه گردید، سر بریده یحیىعليهالسلام
به سخن آمد و در همان حال نهى از منكر كرد و خطاب به شاه فرمود:(
یا هذا اتَّقِ اللهِ لا یحِلَّ لَكَ هذِهِ؛
)
اى شخص از خدا بترس این زن بر تو حرام است. به این ترتیب حضرت یحیىعليهالسلام
مظلومانه به شهادت رسید.
یاد مكرر امام حسینعليهالسلام
از یحیىعليهالسلام
زندگى یحیىعليهالسلام
از جهاتى شباهت به زندگى امام حسینعليهالسلام
داشت، مانند این كه:
نام حسینعليهالسلام
همچون نام یحیى بى سابقه بود، و مدت حمل آن ها به هنگامى كه در رحم مادر بودند، شش ماه بود، و هر دوى آن ها قربانى هوسهاى طاغوت زمانشان شدند و سرشان بریده شد.
امام سجادعليهالسلام
فرمود: ما در سفر كربلا همراه امام حسینعليهالسلام
بیرون آمدیم، امام در هر منزلى كه نزول مى فرمود، و یا از آن كوچ مى كرد، از یحیىعليهالسلام
و شهادت او یاد مى كرد و مى فرمود: وَ مِن هَوانِ الدُّنیا عَلَى اللهِ اءنّ رَأسَ یحیى بنِ زَكریا اُهدىَ اِلى بَغِىّ مَن بَغایا بِنِى اسرائِیلَ؛
از پستى و بى ارزشى دنیا نزد خدا همین بس كه سر یحیى بن زكریا را به عنوان هدیه به سوى فرد ستمگر و بى عفتى از ستمگران و بى عفت هاى بنى اسرائیل بردند.
آرى، امام حسینعليهالسلام
با این بیان مى خواست اشاره به شهادت خود كند، كه همچون یحیىعليهالسلام
به خاطر نهى از منكر، سرش را جدا مى كنند و آن را نزد طاغوت هوسباز، یزید پلید مى برند.
امام صادقعليهالسلام
فرمود: مرقد حسینعليهالسلام
را زیارت كنید و به او جفا نكنید كه او سید و آقاى شهداى جوان، و سید جوانان بهشت است، و شبیه یحیىعليهالسلام
است كه آسمان و زمین براى مظلومیت حسین و یحیىعليهماالسلام
گریستند.
نیز روایت شده: جبرئیل به محضر پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و گفت: خداوند هفتادهزار نفر از منافقان را در مورد قتل یحیىعليهالسلام
(توسط بخت النصر) كشت، و به زودى هفتادهزار نفر از متجاوزان را به خاطر قتل پسر دختر حسینعليهالسلام
بكشد.
مكافات عمل قاتل حضرت یحیىعليهالسلام
و سكوت كنندگان
امام صادقعليهالسلام
فرمود:
اءنّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِذا اَرادَ اَن ینتَصِرَ لِاَولِیائِهِ اِنتَصَرَ لَهُم بِشرارِ خَلقِهِ...وَ لَقَد اِنتَصَرَ لِیحیى بنِ زَكَرِیا بِبُختِ نَصرٍ؛
همانا خداوند متعال هرگاه اراده یارى طلبى براى دوستانش كند، از بدترین خلایقش براى آن ها یارى مى طلبد، چنان كه در مورد (انتقام گیرى از خون) یحیىعليهالسلام
از بخت النصر یارى طلبید.
وقتى كه سر یحیىعليهالسلام
را از بدن جدا نمودند، قطره اى از خونش به زمین ریخت، و جوشید، و هر چه خاك بر سر آن ریختند، خونِ در حال جوشش، از میان خاك بیرون مى آمد، و تلِّى از خاك به وجود آمد ولى خون از جوشش نیفتاد و تلى سرخ دیده مى شد.
طولى نكشید كه یكى از یاغیان آن عصر به نام بخت النصر كه قبلا هیزم كن بود و اراذل و اوباش را كه با او دوست بودند، به دور خود جمع نمود و شورش كردند. آن ها به هر جا مى رسیدند مى كشتند و غارت مى كردند تا به شهر بیت المقدس رسیدند و آن جا را تصرف نمودند و همه طاغوتیان و سران را با سخت ترین وضع كشتند، تا این كه چشم بخت النصر به تلّ سرخى افتاد، پرسید: این تل چیست؟ گفتند: مدتى قبل شاه این منطقه حضرت یحیىعليهالسلام
را كشت، و سرش را از بدنش جدا كرد. خون او به زمین چكیده و جوشید و هر چه بر سر آن خون خاك ریختند از جوشش نیفتاد، سرانجام تلى از خاك سرخ به وجود آمد و همچنان آن خون مى جوشد.
بخت النصر گفت: آن قدر از مردم اینجا را بر سر این تل بكشم تا خون از جوشش بیفتد. (این تصمیم نیز مكافات عمل مردم بیت المقدس و اطراف آن بود كه در قتل مظلومانه یحیىعليهالسلام
سكوت كردند و به شاه هوسباز قاتل، اعتراض ننمودند.)
به فرمان بخت النصر هفتاد هزار نفر از مردم را روى آن تل كشتند تا، خون یحیىعليهالسلام
از جوشش بیفتد، اما همچنان خون مى جوشید. بخت النصر پرسید: آیا دیگر شخصى در این منطقه باقى مانده است؟ گفتند: یك نفر پیرزن در فلان جا زندگى مى كند. گفت: او را نیز بیاورید و روى این تل بكشید. مأموران به این فرمان عمل كردند و آن گاه خون از جوشش افتاد.
كشته شدن بخت النصر به دست یك غلام ایرانى
بخت النصر پس از فتح شام و منطقه بیت المقدس و فلسطین، به بابل (واقع در سرزمین عراق) رفت، در آن جا شهرى ساخت، و چاهى در آن جا حفر كرد و سپس حضرت دانیال پیامبر را دستگیر كرده و در میان آن چاه افكند، و ماده شیرى را در میان آن چاه انداخت تا او را بدرّد.
ماده شیر، گل چاه را مى خورد، و از شیر خود به دانیال مى نوشانید. پس از مدتى خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد، كنار فلان چاه برو و به دانیالعليهالسلام
آب و غذا برسان.
او كنار چاه آمد و صدا زد: اى دانیال! دانیال گفت: بلى، صداى دورى مى شنوم.
آن پیامبر گفت: اى دانیال! خدایت سلام رسانید، و براى تو غذا و آب فرستاده است. آنگاه آن آب و غذا را به وسیله دلو، وارد چاه كرد.
حضرت دانیالعليهالسلام
حمد و سپس مكرر گفت، و خدا را سپاسگزارى بى حد نمود.
در همین عصر بخت النصر در عالم خواب دید سرش آهن شده، پاهایش به صورت مس در آمده، و سینه اش طلا گشته است. وقتى كه بیدار شد منجمین را احضار كرد و گفت: من در عالم خواب چه خوابى دیده ام؟ منجمین گفتند: نمى دانیم، تو آن چه را در خواب دیدى براى ما بگو تا ما تعبیر كنیم.
بخت النصر ناراحت شد و به آن ها گفت: من سال ها است به شما رزق و روزى مى دهم، ولى شما نمى دانید كه من چه خوابى دیده ام، پس چه فایده اى براى من دارید؟ آن گاه دستور داد همه آن ها را اعدام كردند.
در این هنگام یكى از حاضران به بخت النصر گفت: اگر علم و معرفت در نزد كسى مى جویى، تنها در نزد آن كسى (دانیال) است كه در چاه زندانى مى باشد، و ماده شیر نه تنها به او آزار نرسانده بلكه گل مى خورد و به او شیر مى دهد.
بخت النصر مأموران را نزد او فرستاد و او را حاضر كردند، به او گفت: من چه خوابى دیده ام؟
دانیال: در خواب دیده اى سرت آهن شده و پاهایت مس شده اند و سینه ات طلا گشته است.
بخت النصر: آرى، همین خواب را دیده ام، بگو بدانم تعبیرش چیست؟
دانیال: تعبیرش این است كه غلامى ایرانى بعد از سه روز تو را مى كشد.
بخت النصر: من داراى هفت قلعه (شهر) هستم و در كنار هر دروازه آن چند نگهبان وجود دارد، به علاوه بر درگاه هر دروازه اى یك مرغابى وجود دارد هر شخص غریبى به آن جا آید فریاد مى كشد و مأموران او را دستگیر خواهند كرد.
دانیال: همانگونه كه گفتم خواه و ناخواه، حادثه رخ مى دهد.
بخت النصر براى احتیاط به لشگر خود فرمان آماده باش داد، و گفت: هر شخص غریبى را دیدید هر كس باشد بكشید. سپس به دانیال گفت: تو باید در این سه روز در همین جا بمانى، اگر این سه روز گذشت و من آسیبى ندیدم، تو را خواهم كشت.
دانیال در همان جا زندانى شد، روز اول و دوم خطر گذشت، روز سوم فرا رسید، در آن روز بخت النصر در قصر خود غمگین و دلتنگ شد، تصمیم گرفت به حیاط قصر برود و پس از گردش و هواخورى اندك، به قصر باز گردد و روز خطر به پایان رسد. وقتى كه از قصر بیرون آمد، با جوانى كه از نژاد ایرانى بود و او را به عنوان پسر خود برگزیده بود و نمى دانست كه او از نژاد ایرانى است، ملاقات كرد و شمشیرش را به او داد و به او گفت: اى پسرخوانده! همینجا مراقب باش كسى وارد قصر نشود، هر كسى وارد شد - گرچه خودم باشم - او را بكش.
غلام ایرانى شمشیر را به دست گرفت (پس از اندكى بخت النصر وارد قصر شد) غلام با شمشیر به او حمله كرد و او را كشت.
در آن هنگام كه بخت النصر در خون خود مى غلطید به غلام گفت: چرا مرا كشتى؟
غلام گفت: خودت فرمان دادى و گفتى هر كس - گر چه خودم باشم - اگر وارد قصر شدم، او را بكش. من به فرمان تو عمل كردم.
بخت النصر در آن جا هر چه فریاد زد كسى صداى او را نشنید، و سرانجام به هلاكت رسید و مردم از شرش نجات یافتند.
آرى به قول ناصر خسرو:
پایان داستان هاى زندگى حضرت یحیىعليهالسلام
۲۷- حضرت عیسىعليهالسلام
یكى از پیامبران اولوالعزم و بزرگ، حضرت عیسىعليهالسلام
است كه نام مباركش در قرآن ۲۵ بار به عنوان عیسى و ۱۳ بار به عنوان مسیح آمده است، واژه عیسى ترجمه عربى كلمه یشوع است كه به معنى نجات دهنده مى باشد.
او ۱۹۹۸ سال قبل (۵۷۰ سال قبل از ولادت پیامبر اسلام) در سرزمین كوفه در كنار رود فرات چشم به جهان گشود.
و به گفته بعضى او در دهكده ناصره یا بیت المقدس در عصر سلطنت فرهاد پنجم یكى از شاهان اشكانى متولد گردید.
ولادت او به طور معجزه به اذن خدا، بدون پدر رخ داد. مادرش حضرت مریمعليهاالسلام
دختر عمران از بانوان فرزانه و از شخصیت هاى برجسته بنى اسرائیل بود، پدر مریمعليهاالسلام
به نام عمران از نسل حضرت سلیمانعليهالسلام
بود و از علماى برجسته و پارسا و عابد بنى اسرائیل به شمار مى آمد.
نام مریمعليهاالسلام
در قرآن ۳۴ بار آمده، و یك سوره قرآن (سوره نوزدهم) به نام مریم است، كه از آیه ۱۶ تا ۳۶ به ماجراى ولادت حضرت عیسىعليهالسلام
و سخن گفتن او در گهواره، و بخشى از زندگى او و چگونگى دعوتش مى پردازد.
قبل از آن كه عیسىعليهالسلام
متولد شود، فرشتگان از جانب خداوند مریمعليهاالسلام
را به تولد او مژده دادند و شخصیت عیسىعليهالسلام
را معرفى كردند، چنان كه در آیه ۴۵ سوره آل عمران مى خوانیم:
(
إِذْ قَالَتِ الْمَلآئِكَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللّهَ یبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهًا فِى الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ؛
)
به یاد آورید هنگامى را كه فرشتگان (از جانب خدا) به مریم گفتند: اى مریم! تو را به كلمه اى (وجود باعظمتى) از طرف خودش مژده مى دهد كه نامش مسیح، عیسى پسر مریم است، در حالى كه در دو جهان، انسان برجسته و از مقربان درگاه خدا خواهد بود.
عیسىعليهالسلام
تحت سرپرستى مادرش مریمعليهاالسلام
بزرگ شد، در سن دوازده سالگى به مجلس عابدان و پارسایان و اندیشمندان راه یافت، و با آن ها به مباحثه و مناظره پرداخت. آثار عظمت و معرفت فوق العاده، در همان نوجوانى در چهره اش دیده مى شد.
عیسىعليهالسلام
در سى سالگى مبعوث به رسالت شد، گرچه طبق آیه ۳۰ سوره مریم(
وَ جَعَلَنِى نَبِیاً
)
هنگام كودكى در گهواره سخن گفت و خود را پیامبر خواند، ولى رسمیت رسالتش از سى سالگى به بعد بود. او داراى معجزات فراوان از جمله درمان نمودن بیمارى هاى ناعلاج، و زنده كردن مردگان بود. كتاب انجیل بر او نازل شد، و داراى شریعت مستقل بود، و بنى اسرائیل را به سوى خداى یكتا و بى همتا، دعوت مى كرد، و بر اثر شرایط خاص زندگى و اجبار به سفرهاى متعدد براى تبلیغ دین خدا، ازدواج نكرد و ناگزیر بود كه به طور مجرد زندگى كند.
از زهد عیسىعليهالسلام
این كه مى گفت: خدایا قرص نان جوینى صبح و ظهر و شب به من برسان، بیش از این نرسان كه موجب طغیان من گردد.
عیسىعليهالسلام
داراى دوازده یار مخصوص به نام حواریون بود، كه در عصرش و بعد از آن، او را بسیار یارى كردند و در گسترش آیینش كوشیدند، جز یك نفر از آن ها به نام یهودا اسخریوطى كه منافق گردید.
عیسىعليهالسلام
۳۳ سال عمر كرد، یهودیان او را دستگیر كردند تا بكشند، خداوند او را از دست آن ها نجات داد و به آسمان برد، و در روزهاى آخر عمر، شمعون را وصى و جانشین خود نمود.
حضرت یحیىعليهالسلام
او را تصدیق كرد و از مبلغان آیین او گردید.
آیین او تا بعثت پیامبر اسلام (۶۱۰ سال) ادامه یافت، و اكنون تعداد پیروان حضرت مسیحعليهالسلام
در دنیا از تعداد همه پیروان ادیان دیگر بیشتر است، كه به عنوان مسیحى خوانده مى شوند.
ولادت معجزه آساى حضرت عیسىعليهالسلام
مریمعليهاالسلام
مادر عیسىعليهالسلام
از بانوان پاك سرشت و برگزیده خدا است (كه شرح حال تولد و نذر مادرش در مورد خدمتگذارى او در مسجد بیت المقدس، قبلا در ذكر زندگى حضرت زكریاعليهالسلام
خاطر نشان گردید.)
این بانوى با عظمت، از بانوان نمونه تاریخ است كه از نظر مقام، بعد از فاطمه زهراعليهاالسلام
و خدیجه كبرىعليهاالسلام
بى نظیر مى باشد و خداوند در قرآن او را به بزرگى و پاكى و فرزانگى ستوده است.
مریمعليهاالسلام
مطابق نذر مادرش، به خدمتگذارى مسجد پرداخت. او تحت پرستارى حضرت زكریاعليهالسلام
همچنان در مسجد بیت المقدس خدمت مى كرد و به عبادت و نیایش ادامه مى داد، تا این كه فرشتگان به نزدش آمدند و او را - بى آن كه ازدواج كرده باشد - به پسرى به نام مسیح، عیسى بن مریمعليهاالسلام
بشارت دادند. پسرى كه داراى شخصیت برجسته در دنیا و آخرت است.
مریم گفت: پروردگارا! چگونه فرزندى براى من خواهد بود در حالى كه انسانى با من تماس نگرفته است؟
خداوند فرمود: خدا این گونه هر چه را بخواهد مى آفریند، هنگامى كه وجود چیزى را بخواهد، فقط به آن مى گوید موجود باش، آن نیز بى درنگ موجود مى شود.
مریمعليهاالسلام
در خلوتگاه عبادت، در گوشه اى از مسجد بیت المقدس مشغول راز و نیاز بود، ناگاه خداوند یكى از فرشتگان بزرگ خود (جبرئیل) را به شكل یك جوان زیبا و خوش قیافه و سالم به سوى مریم فرستاد.
پیدا است كه مریمعليهاالسلام
با دیدن آن جوان بیگانه، چه حالتى پیدا مى كند، مریم كه همواره پاكدامن مى زیسته و از دامان پاكان پرورش یافته و به عفت و پاكدامنى، ضرب المثل شده، هراسان و وحشت زده شد
و همان لحظه (با احساسات) فریاد زد:
من از تو به خداى رحمان پناه مى برم، اگر پرهیزكار هستى. مریمعليهاالسلام
با نگرانى و دلهره منتظر پاسخ آن مرد جوان بود، كه ناگهان شنید او میگوید:
(
اءنَّما اَنا رسُولُ رَبِّكِ لَاهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِیاً؛
)
من فرستاده پروردگار توأم (آمده ام) تا پسرى پاكیزه به تو ببخشم.
مریمعليهاالسلام
از این رو كه اطمینان یافت فرستاده خدا به سوى او آمده آرامش یافت، ولى از روى تعجب گفت:
چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد، در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نگرفته است، و زن آلوده اى هم نیستم؟!
جبرئیل گفت: مطلب همین است كه پروردگارت فرموده، این كار بر من سهل و آسان است، ما مى خواهیم او (عیسى) را نشانه اى براى مردم قرار دهیم، و رحمتى از سوى ما براى آنها باشد.
جبرئیلعليهالسلام
در گریبان مریمعليهاالسلام
دمید
و از آن پس مریمعليهاالسلام
احساس كرد كه باردار شده است.
مریمعليهاالسلام
باردار شد، ولى هر چه به روز وضع حمل نزدیك مى شد، نگران تر مى گردید، زیرا با خود مى گفت: چه كسى از من مى پذیرد كه زنى بدون همسر، باردار شود؟! اگر به من نسبت ناروا بدهند، چه كنم؟ دخترى كه سال ها الگوى پاكى و عفت است، چگونه براى او نسبت ناروا و قابل تحمل است؟
از سوى دیگر احساس مى كرد كه چون فرزندش از رسولان الهى است، خداوند او را در بحران ها حفظ خواهد كرد.
لحظه درد زایمان فرا رسید، طوفانى از غم و اندوه، سراسر وجود پاك مریمعليهاالسلام
را فرا گرفت، به گونه اى كه گفت:
(
یا لَیتَنى مِتُّ قَبلَ هذا وَ كُنتُ نَسیاً مَنسِیاً؛
)
اى كاش پیش از این مرده بودم، و به كلى فراموش مى شدم.
مریمعليهاالسلام
هنگامى كه درد زایمان گرفت، كنار تنه درخت خرماى خشكیده اى رفت، تنها و غمگین بود. ناگهان (از جانب خدا) صدایى به گوشش شنید:
غمگین مباش، خداوند در قسمت پایین پاى تو، چشمه آب گوارایى را جارى ساخته است. و نظر به بالاى سرت بیفكن، بنگر كه چگونه ساقه خشكیده، به درخت نخل بارورى تبدیل شده كه میوه ها، شاخه هایش را زینت بخشیده اند. درخت را تكانى بده تا رطب تازه براى تو فرو ریزد، و از این غذاى لذیذ و نیروبخش بخور، و از آن آب گوارا بنوش، و چشمت را به این نوزاد روشن بدار و هرگاه كسى از انسان ها را دیدى، (با اشاره) بگو من براى خداوند رحمان روزه اى (روزه سكوت) نذر كرده ام، بنابراین امروز با هیچ انسانى سخن نمى گویم و بدان كه این نوزاد خودش از خود دفاع خواهد كرد.
به این ترتیب عیسىعليهالسلام
به قدرت الهى از مادرى پاك و نمونه چشم به جهان گشود.
دو نكته آموزنده (مقام علىعليهالسلام
و عفت مریم)
در ماجراى تولد حضرت عیسىعليهالسلام
از مریمعليهاالسلام
دو نكته وجود دارد كه پیام آور درسهاى بزرگ عقیدتى و عملى است.
۱ - با این كه حضرت مریمعليهاالسلام
از هر نظر پاك بود، و همواره در محراب عبادت به سر مى برد و خدمتگزار مسجد بیت المقدس در جهت ظاهر و باطن بود، هنگام زایمان، از جانب خداوند به او خطاب شو از مسجد بیرون برو، و به تعبیر قرآن به مكان دوردستى رفت،
چرا كه حرمت مسجد را باید نگه داشت.
ولى در مورد ولادت حضرت امیرمؤمنان علىعليهالسلام
هنگامى كه مادرش فاطمه بنت اسدعليهاالسلام
مشغول طواف كعبه بود و درد زایمان او را فرا گرفت، دیوار كعبه شكافته شد، و ندایى به او رسید كه وارد خانه كعبه شو، فاطمهعليهاالسلام
داخل خانه كعبه شد، و آن دیوار ترمیم یافت و حضرت علىعليهالسلام
در درون كعبه یعنى در مقدس ترین مكان، متولد شد.
و این یك افتخار بزرگى است كه بیانگر عظمت حضرت علىعليهالسلام
در مقایسه با حضرت عیسىعليهالسلام
مى باشد، از این رو در طول زمان، علماى شیعه به این مطلب بر عظمت علىعليهالسلام
استدلال مى كنند.
۲ - حضرت مریمعليهاالسلام
در رابطه با حفظ حریم عفت و حجاب، بسیار حساس و مراقب بود. هنگامى كه به اذن الهى بدون شوهر باردار شد، از این نظر كه مردم جاهل مبادا به او تهمت ناجوانمردانه بزنند، بسیار ناراحت بود و شدت ناراحتیش به اندازه اى بود كه هنگام زایمان مى گفت:(
یا لَیتَنِى مِتُّ هذا وَ كُنتُ نَسیاً مَنسِیاً؛
)
اى كاش قبل از این مرده بودم و به كلى فراموش مى شدم. (مریم، ۲۳)
مسیحیانى كه ادعاى پیروى از حضرت عیسىعليهالسلام
مى كنند، ولى در اروپا و آمریكا و... آن همه دامنه بى عفتى را گسترش مى دهند، در حقیقت دورترین افراد نسبت به حضرت مسیحعليهالسلام
هستند، آن ها گستاخى را به جایى رسانده اند كه عكسى تحت عنوان عكس حضرت مریمعليهاالسلام
پخش مى كنند كه نمایانگر یك زن بدحجاب یا بى حجاب است و حتى در كنفرانس زنان كه سال گذشته در پكن برقرار شد، عكس آن چنانى را به عنوان عكس حضرت مریمعليهاالسلام
بر بالاى دكور سالن كنفرانس نصب كرده بودند، زهى گستاخى و اهانت بى شرمانه كه روح پاك حضرت مریمعليهاالسلام
از چنان نسبت هاى ناروا بیزار است، اكنون نیز او مى گوید:
كاش به دنیا نیامده بودم، یا به طور كلى فراموش مى شدم و مرا به این گونه عكس و تمثال، متهم نمى كردند!
عجیب است، مریم كه باید سمبل حجاب و عفت گردد، به دست مردم نااهل، سمبل بدحجابى و دریدگى ضد حجاب شده است!!
امداد غیبى به كمك مریمعليهاالسلام
، با سخن گفتن در گهواره
مریمعليهاالسلام
عیسىعليهالسلام
را در آغوش گرفت و به سوى مردم آمد، مردم جاهل و بى پروا، بى درنگ به آن بانوى بسیار پاك، نسبت ناروا دادند، و گفتند: اى مریم! كار بسیار عجیب و بدى انجام دادى! اى خواهر هارون (اى كسى كه همچون هارون پیامبر، به پاكى و تقوا معروف هستى) نه پدر تو (عمران) مرد بدى بود، و نه مادرت (حنّه) بانوى ناپاكى بود، این پسر را از كجا آورده اى؟!
مریم در حالى كه بسیار در فشار بود، سكوت كرد ولى دید آن ها همچنان به ناسزاگویى ادامه مى دهند. در این هنگام عیسىعليهالسلام
در گهواره دستى در نزد مریمعليهاالسلام
بود، مریم اشاره به عیسىعليهالسلام
كرد، كه اى فرزند به پاكى من و پاكزادى خودت، گواهى بده، و به آن ها گفت: از این كودك بپرسید.
قوم كه از اشاره مریمعليهاالسلام
بسیار ناراحت شده بودند، با نیشخند و ناراحتى گفتند:
ما چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوییم؟
امام باقرعليهالسلام
فرمود: هفتاد نفر زن، اطراف مریمعليهاالسلام
را گرفتند و او را با ناسزاگویى سرزنش نمودند، در این هنگام عیسىعليهالسلام
در گهواره به آن ها گفت: واى بر شما! آیا به مادرم نسبت ناروا مى دهید، من بنده خدا هستم، خداوند به من كتاب داده، سوگند به خدا بر هر یك از شما به خاطر تهمتى كه به مادرم مى زنید بحد تهمت را جارى مى كنم.
یكى از حاضران از امام باقرعليهالسلام
پرسید: آیا بعد از این (هنگامى كه عیسى بزرگ شد) عیسىعليهالسلام
بر آن ها حد جارى كرد؟
امام باقرعليهالسلام
فرمود: آرى بحمدلله.
گواهى عیسىعليهالسلام
در گهواره، در قرآن چنین آمده است:
من بنده خدایم، خداوند به من كتاب آسمانى داده و مرا پیامبر نموده است و مرا وجودى پربركت كرده و مرا در هر كجا باشم، مادام كه زنده ام، به نماز و زكات توصیه نموده است - و مرا نسبت به مادرم نیكوكار قرار داده و جبّار و شقى قرار نداده است - و سلام خدا بر من، آن روز كه متولّد شدم، و آن روز كه مى میرم، و آن روز كه زنده برانگیخته مى شوم.
هنگامى كه قوم به طور آشكار، سخنان فوق را از عیسىعليهالسلام
شنیدند، دریافتند كه مریمعليهاالسلام
از هر گونه ناپاكى، پاك و منزه است و عیسىعليهالسلام
بعد از این تكلم، تا زمانى كه بزرگ شد و به حد زبان گشودن رسید، سخن نگفت.
ابوبصیر از امام صادقعليهالسلام
پرسید: چرا خداوند عیسىعليهالسلام
را بدون پدر آفرید؟
امام صادقعليهالسلام
در پاسخ فرمود: تا مردم به قدرت وسیع الهى پى ببرند و بدانند كه خدا حتى قدرت دارد كه از زن بى همسر، فرزند بیافریند، چنان كه قدرت دارد انسانى (مانند آدمعليهالسلام
) را بدون پدر و مادر خلق كند، و او بر هر چیز قادر است.
رسالت عیسىعليهالسلام
و معجزات و پندهاى او
حضرت عیسىعليهالسلام
در سى سالگى رسماً رسالت خود را به مردم اعلام نمود، و هر رسولى براى اثبات پیامبرى و رسالت خود معجزه دارد. عیسىعليهالسلام
به بنى اسرائیل گفت:
(
انِّى قَد جِئتُكم بآیةٍ مِن ربِّكُم؛
)
من از طرف پروردگار شما نشانه اى برایتان آورده ام.
آنگاه پنج معجزه خود را به این ترتیب برشمرد:
۱ - من از گِل چیزى به شكل پرنده مى سازم، سپس در آن مى دمم، به فرمان خدا پرنده اى مى گردد.
۲ - كور مادرزاد را بینا مى كنم.
۳ - مبتلایان به بیمارى برص (پیسى) را بهبود مى بخشم.
۴ - مردگان را زنده مى كنم.
۵ - و از آن چه مى خورید و در خانه خود ذخیره مى سازید، خبر مى دهم.
قطعا در این نه نشانه اى براى شما به سوى حق است، اگر ایمان داشته باشید.
اى مردم! خداوند پروردگار من و شما است، او را بپرستید، نه من و نه چیز دیگر را این است راه راست.
گروهى عیسىعليهالسلام
را تصدیق كرده، ایمان آوردند، ولى گروهى دیگر او را انكار كرده و معجزات او را سحر و جادو خواندند. عیسىعليهالسلام
همچنان مردم را به سوى توحید دعوت مى كرد، و با پند و اندرز، آن ها را به راه راست هدایت مى نمود.
روزى با حواریون (یاران خاص خود) از سرزمین اردن به بیت المقدس، حركت كردند. در بین راه هر كور و شل را مى دید به اذن خدا شفا مى بخشید. به این ترتیب مردم را با آیات و نشانه هاى الهى، از بت پرستى و انحراف بر حذر داشته و به سوى خداى بزرگ راهنمایى مى نمود.
شخصى از او پرسید: سخت ترین چیز چیست؟ فرمود: خشم خدا. از او پرسید: چه چیز موجب دورماندن از خشم خدا است؟ فرمود: ترك خشم خود. به گفته مولانا:
گفت عیسى را یكى هشیار سر
|
|
چیست در هستى ز جمله صعب تر
|
گفتش اى جان! صعب تو خشم خدا
|
|
كه از آن دوزخ همى لرزد چو ما
|
گفت از خشم خدا چبود امان
|
|
گفت: ترك خشم خویش اندر زمان
|
كظم غیظ است اى پسر خط امان
|
|
خشم حق یاد آور و در كش عنان
|
مائده آسمانى، یكى از معجزات عیسىعليهالسلام
حواریون دوازده نفر از یاران مخصوص حضرت عیسىعليهالسلام
بودند كه بعضى از آن ها لغزش پیدا كردند. نامهایشان چنین بود: پطرس، اندریاس، یعقوب، یوحنا، فیلوپس، برتر لوما، توما، متّى، یعقوب بن حلفا، شمعون ملقب به غیور، یهودا برادر یعقوب، و یهوداى اسخریوطى كه به حضرت عیسىعليهالسلام
خیانت كرد. آن ها با این كه ایمان آورده بودند مى خواستند با دیدن معجزه دیگرى از عیسىعليهالسلام
كه آن هم مربوط به آسمان باشد قلبشان سرشار از یقین گردد، به عیسىعليهالسلام
عرض كردند: آیا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان (یعنى غذایى از آسمان) براى ما بفرستد؟
این تقاضا كه بوى شك مى داد، حضرت عیسىعليهالسلام
را نگران كرد، به آن ها هشدار داد و فرمود: اگر ایمان آورده اید از خدا بترسید.
حواریون گفتند: ما مى خواهیم از آن غذا بخوریم تا قلبمان سرشار از اطمینان و یقین گردد و به روشنى بدانیم كه آن چه به ما گفته اى راست است و بر آن گواهى دهیم.
هنگامى كه عیسىعليهالسلام
از حسن نیت آن ها آگاه شد، به خدا عرض كرد:
خدایا مائده اى (سفره اى از غذا) از آسمان براى ما بفرست تا عیدى براى اول و آخر ما باشد، و نشانه اى از جانب تو محسوب شود، و به ما روزى ده كه تو بهترین روزى دهندگان هستى.
خداوند به عیسىعليهالسلام
وحى كرد: من چنین مائده اى براى شما نازل مى كنم، ولى باید م توجه باشید كه مسؤولیت شما بعد از نزول این مائده، بسیار سنگین تر خواهد بود. اگر پس از مشاهده چنین معجزه آشكارى هر كس از شما به راه كفر رود، او را آن چنان عذاب كنم كه هیچ كس را آن گونه عذاب نكرده باشم.
مائده نازل شد، و در میان آن چند قرص نان و چند ماهى بود و چون مائده در روز یكشنبه نازل شد، مسیحیان آن روز را روز عید نامیدند و در دعاى حضرت مسیحعليهالسلام
نیز آمده بود: مائده موجب عید براى ما شود. یعنى ما را به خویشتن و به وجدان و سرنوشت نخستینمان باز گردان كه بر اساس توحید و ایمان است.
روایت شده: پس از چند بار نزول مائده، خداوند به عیسىعليهالسلام
وحى كرد: مائده را براى تهیدستان قرار بده نه ثروتمندان. عیسىعليهالسلام
چنین كرد، ثروتمندان به شك و تردید افتادند، و مردم را در مورد معجزه بودن مائده به شك انداختند. خداوند ۳۳۳ نفر از مردان آن ها را به صورت خوك، مسخ نمود كه حركت مى كردند و كثافات را مى خوردند. بستگان آن ها گریه كردند و دست به دامن حضرت عیسىعليهالسلام
شدند، ولى آن ها بعد از سه روز به هلاكت رسیدند.
نمونه اى از تواضع حضرت عیسىعليهالسلام
روزى عیسىعليهالسلام
به حواریون (اصحاب نزدیك و خاص) خود فرمود: من كارى با شما دارم، آن را انجام دهید. (از آن جلوگیرى نكنید.)
حواریون: كارت را انجام بده، ما آماده هستیم.
حضرت عیسىعليهالسلام
برخاست و پاهاى آن ها را شست، آن ها عرض كردند: اى روح خدا! ما سزاوارتر به این كار هستیم.
حضرت عیسىعليهالسلام
فرمود: سزاوارترین انسان به تواضع و فروتنى، عالِم است، من این گونه به شما تواضع نمودم، تا بعد از من، شما نسبت به مردم، این گونه تواضع كنید.
آن گاه عیسىعليهالسلام
افزود:
(
بالتَّواضُعِ تَعمُرُ الحِكمَةُ لا بِالتَّكَبُّرِ، وَ كَذلِكَ فِى السَّهلِ ینبُتُ الزَّرعُ لا فِى الجَبَلِ؛
)
بناى حكمت با تواضع ساخته مى شود، نه با تكبر، و همچنین زراعت در زمین نرم مى روید، نه در زمین سخت.
مجازات همسفر عیسى، بر اثر خودبینى
یكى از مهمترین كارهاى حضرت عیسىعليهالسلام
براى تبلیغ دین برنامه سیاحت و بیابانگردى بود. در یكى از این سیاحت ها، یكى از دوستانش كه قد كوتاه بود و همواره در كنار حضرت عیسىعليهالسلام
دیده مى شد، به همراه عیسىعليهالسلام
به راه افتاد، تا با هم به دریا رسیدند. عیسى با یقین خالص و راستین گفت:(
بسم الله،
)
سپس بر روى آب حركت كرد، بى آن كه غرق شود.