قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 35162
دانلود: 6483

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35162 / دانلود: 6483
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

بخش دوم: داستان هاى زندگى پیامبر اسلام و دیگران در قرآن

۱- پیامبر اسلام، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

این بخش در دو فصل تنظیم شده است: در فصل اول نظر شما را به داستان هاى زندگى پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلب مى كنیم:

پیامبر اسلام حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برترین پیامبران و رسولان، و خاتم آن ها است و پس از او پیامبرى نخواهد آمد، سلسله نسب آن حضرت با سى واسطه به ابراهیم خلیلعليه‌السلام مى رسد.

نام مبارك پیامبر اسلام، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. این نام چهار بار در قرآن آمده، و نام دیگر آن حضرت احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه یك بار در قرآن ذكر شده است. ولى القاب آن حضرت به عنوان نبى و رسول، بشیر، نذیر، خاتم النبیین، ده ها بار در قرآن خاطر نشان شده است.

مراحل زندگى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چهار بخش زیر خلاصه مى گردد:

۱ - پیامبر قبل از تولد، در كتاب هاى آسمانى و سخنان پیامبران گذشته در شأن او.

۲ - پیامبر اسلام بعد از تولد و قبل از نبوت (۴۰ سال).

۳ - پیامبر اسلام بعد از نبوت در مكه (۱۳ سال).

۴- پیامبر اسلام بعد از هجرت در مدینه (۱۰ سال).

آن حضرت داراى همسران متعدد بود، اولین و برترین آن ها حضرت خدیجهعليها‌السلام بود كه بنابر مشهور از او داراى شش فرزند گردید، فرزندان پیامبر همه در عصر خودش از دنیا رفتند، جز حضرت زهراعليها‌السلام كه یگانه یادگار پیامبر بود، و هنگام رحلت پیامبر هیجده سال داشت. پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۶۳ سال عمر كرد، در سال آخر عمر در روز ۱۸ ذیحجه، حضرت علىعليه‌السلام را در صحراى غدیر در برابر بیش از صد هزار نفر مسلمان به عنوان خلیفه و امام بعد از خود نصب كرد، و در موارد بسیار دیگر، خلافت و وصایت علىعليه‌السلام را تصریح نمود.

قرآن آخرین كتاب آسمانى معجزه جاویدان پیامبر اسلام و نشانه عظمت مقام آن حضرت است. خداوند در قرآن با صراحت مى فرماید:

( لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ )

قطعاً رسول خدا، پیامبر اسلام، اسوه و الگوى شایسته اى براى شما است.(۸۱۸)

در تاریخ زندگى پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هزاران داستان و خاطره وجود دارد، ما در این كتاب بیشتر به ذكر بخشى از آن داستان هایى كه در رابطه با آن حضرت، در قرآن آمده، یا به آن اشاره شده مى پردازیم.

آغاز بعثت پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

چهل سال از عمر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت. ماه رجب بود، پیامبر در فراز كوه حرا به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت، در روز ۲۷ رجب، ناگاه جبرئیل امین و پیك وحى، نزد پیامبر نازل شد، و پنج آیه آغاز سوره علق را چنین خواند:

( بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ...؛ )

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفرید، همان خدایى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسى كه بوسیله قلم تعلیم داد، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دریافت نخستین شعاع وحى، سخت خسته شده، نزد خدیجه آمد و فرمود:( زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى؛ ) مرا بپوشانید و جامه اى بر من بیفكنید تا استراحت كنم.

آن حضرت در بستر آرمیده بود كه آیات آغاز سوره مدثر (آیه ۱ تا ۷) توسط جبرئیل بر آن حضرت، نازل گردید:

( یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنذِرْ - وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَ ثِیابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَ لَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ - وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ؛ )

اى در بستر آرمیده - برخیز و مردم را هشدار ده - و پروردگارت را بزرگ بشمار - و لباست را پاك كن - و از پلیدى ها بپرهیز - و منّت مگذار و فزونى مطلب - و به خاطر پروردگارت مقاومت كن.(۸۱۹)

به این ترتیب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قیام، هشدار، پاكى و اخلاص و بزرگداشت خدا شروع شد.

بعثت كه معنى رستاخیز معنوى، و انقلاب در همه امور است با انقلاب فرهنگى آغاز گردید، چرا كه پایه و اساس انقلاب ها به خواندن و نوشتن و پاكسازى و بهسازى (انقلاب فرهنگى) بستگى دارد.

دعوت آشكار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پیامبر در شرایط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفیانه خویشان و افراد دیگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در این سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ایمان آوردند. نخستین مردى كه اسلام را پذیرفت حضرت علىعليه‌السلام بود، و نخستین زن مسلمان، حضرت خدیجهعليها‌السلام بود.

به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در این هنگام آیه ۹۴ و ۹۵ سوره حجر نازل شد:

( فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ - إِنَّا كَفَینَاكَ الْمُسْتَهْزِئِینَ؛ )

آنچه را مأمور هستى، آشكارا بیان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره كنندگان حفظ خواهیم كرد.

استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مى نمودند. نام آن ها عبارت بود از: ولید بن مغیره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد یغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به بلایى گرفتار شده و به هلاكت رسیدند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با نزول دو آیه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركین آمد و روى سنگى ایستاد و فرمود:

اى گروه عرب! شما را به گواهى به یكتایى و بى همتایى خدا، و رسالت خودم دعوت مى كنم، و شما را از شبیه سازى براى خدا و پرستش تنها نهى مى كنم، دعوت مرا اجابت كنید تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شوید، و در بهشت نیز آقا و سرور مردم گردید.

مشركان گفتند: محمد دیوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند:

اى ابوطالب! برادرزاده ات، ما را بى خرد مى خواند، و از خدایان ما بدگویى مى كند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در میان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر این كار واداشته، براى او اموال بسیار جمع مى كنیم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قریش خواست، همسر او مى كنیم.

ابوطالب ماجرا را به پیامبر عرض كرد.

پیامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمى توانم از فرمان خدا سرپیچى كنم.

ابوطالب سخن پیامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختیار ما بگذار تا او را بكشیم. آن گاه تو بر ما حكومت كن.

ابوطالب پیشنهاد آن ها را قاطعانه رد كرد و اشعارى در این مورد خواند كه یكى از آن اشعار، این است:

وَ تَنصُرُهُ حتّى نُضرّعَ حَولَهُ

وَ نَذهَلُ عَن اَبنائِنا وَ الحَلائِلِ

و ما محمد را تا سر حد كشته شدن در محورش یارى مى كنیم، و در این راه از بستگان و فرزندانمان چشم مى پوشیم.(۸۲۰)

به این ترتیب همانگونه كه خداوند در دو آیه مذكور (۹۴ و ۹۵ حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غیبى خود، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را یارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاء كنندگان حفظ نمود.

كارشكنى شدید ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب

سالهاى آغاز آشكار شدن بعثت پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. مردم در بازارچه ذى المجاز، سرگرم خرید و فروش بودند، ناگاه محمد را دیدند كه روپوش سرخى بر دوش افكنده و با صداى بلند مى گوید:

( اَیها النَّاس قُولُوا لا اءِلهَ اءِلَّا الّله تُفلِحُوا؛ )

اى مردم! بگویید معبودى جز خداى یكتا نیست تا رستگار شوید.

در همان لحظه دیدند، ابولهب (عموى پیامبر) پشت سر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حركت مى كند، و به سوى آن حضرت سنگ مى پراند، به طورى كه بر اثر سنگ اندازى او، پاى مبارك پیامبر پر از خون شده بود، گوش كردند، شنیدند ابولهب فریاد مى زد:

( یا اَیها النَّاس لا تُطِیعُوُ فانَّهُ كُذابُ؛ )

اى مردم! از سخن محمد پیروى نكنید، زیرا او بسیار دروغگو است.(۸۲۱)

روز دیگرى در همان بازار، مردم سرگرم خرید و فروش شدند، ناگاه دیدند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایستاده و مردم را به سوى خداى یكتا دعوت مى كند و از بت پرستى، بر حذر مى دارد.

در این هنگام دیدند عباس (یكى از عموهاى آن حضرت) نزد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: گواهى مى دهم كه تو دروغگو هستى.

سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پیامبر را به او گزارش داد، در این وقت، عباس و ابولهب هر دو نزدیك پیامبر آمدند، و فریاد زدند:

اى مردم! این شخص - برادرزاده ما - دروغگو است، مبادا فریفته گفتار او شوید و از دین خود دست بردارید.(۸۲۲)

در این وقت ابوطالب (پدر علىعليه‌السلام ) نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت: شما از جان پیامبر چه مى خواهید، سوگند به خدا او راستگو است. آن گاه این دو شعر را در تایید و حمایت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خطاب به آن حضرت خواند:

انت الامینُ اللهِ لا كَذِبُ

و الصادِقُ القَولِ لا لَهو و لا لَعِب

انت الرسُول رّسول اللهِ تَعلَمُهُ

علیكَ تنزِلُ مِن ذِى العزَّةِ الكُتُبُ

تو امین هستى، و به راستى امین خدا مى باشى، و تو راستگو هستى، و در گفتارت، سخن بى اساس و بیهوده نیست.

تو رسول خدا هستى، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا مى شناسیم، و معتقدیم كه از جانب خداوند، آیات قرآن بر تو نازل مى گردد.(۸۲۳)

دعوت خویشان نزدیك، به اسلام

از آن جا كه اگر خویشان و نزدیكان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعوت او را مى پذیرفتند، هم زبان اعتراض دشمنان بسته مى شد (مثلاً نمى گفتند اول برو اهل و عیال و عموهاى خود را اصلاح كن بعد به سراغ ما بیا) و هم آن ها پشتوانه داخلى و نزدیك خوبى براى پیامبر مى شدند، از طرف خداوند به پیامبر فرمان داده شد كه:

( وَ اَنذِر عَشِیرَتِكَ الاَقرَبِینَ؛ )

خویشان نزدیك خود را انذار و دعوت كن.(۸۲۴)

در این كه آیا این فرمان در آن سه سال اول قبل از دعوت عمومى بوده، یا بعد از سه سال اول، از قرائن تاریخى استفاده مى شود، كه این دعوت مربوط به آن سه سال اول است. بعضى گویند این دعوت در سال دوم بعثت صورت گرفته است.

چگونگى تشكیل جلسه و چگونگى دعوت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خویشان، مختلف نقل شده، در این جا به ذكر یك نمونه آن كه بیشتر همین را ذكر كرده اند مى پردازیم:

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام دستور داد مقدارى غذا و مقدارى شیر تهیه كند(۸۲۵) آن گاه چهل نفر (به نقل بعضى چهل و پنج نفر) از سران بنى هاشم را دعوت نمود، وقتى كه آن ها حاضر شدند از غذا خوردند ابولهب (یكى از عموهاى پیامبر) فهمید كه مجلس براى دعوت به رسالت پیامبر تشكیل شده (طبق نقل بعضى از مورخین) دو بار مجلس را به هم زد، تا بار سوم، هنوز مجلس به هم نخورده بود، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن ها رو كرد و فرمود:

اى فرزندان عبدالمطلب! من از جانب خدا به سوى شما، مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده ام. به من ایمان بیاورید و مرا یارى كنید تا هدایت شوید.

سپس فرمود: هیچكس مانند من براى خویشان خود چنین ارمغانى نیاورده، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را براى شما آورده ام. آیا كسى هست كه با من برادرى كند و از دین من پشتیبانى نماید تا خلیفه و وصى من گردد و در بهشت نیز با من باشد؟

سكوت مجلس را فرا گرفت، دعوت شدگان در فكر فرو رفتند، ناگهان علىعليه‌السلام (كه حدود سیزده سال داشت) برخاست و گفت:

اى رسول خدا! من تو را یارى مى كنم. رسول خدا به او فرمود: بنشین.

بار دوم گفتار خود را تكرار كرد، باز علىعليه‌السلام برخاست و گفت: من تو را یارى مى كنم. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بنشین. براى بار سوم حاضران را دعوت كرد، هیچیك از حاضران به دعوت پیامبر پاسخ ندادند، جز علىعليه‌السلام كه براى بار سوم نیز برخاست و گفت: من تو را یارى مى كنم. در این هنگام پیامبر فرمود:

( اءنّ هذَا اَخِى وَ وصیى وَ خَلِیفَتى عَلَیكُم فاسمَعُوا لَهُ و اَطِیعُوهُ؛ )

این - اشاره به علىعليه‌السلام - برادر و وصى و جانشین من بر شما است، سخنان او را گوش دهید، و از او اطاعت كنید.

حاضران از مجلس برخاستند، در حالى كه هر كسى سخنى در رد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گفت، ابولهب در میان جمع تحریك شده به طور استهزاءآمیز به ابوطالب رو كرد و گفت:

محمد، پسرت على را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پیروى كنى.(۸۲۶)

معراج پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

یكى از حوادثى كه قرآن در آغاز سوره اسراء و سوره نجم از آن سخن به میان آورده، معراج پیامبر است.

معراج پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دو قسمت تشكیل مى شد: ۱ - از مكه به بیت المقدس. ۲ - از بیت المقدس به سوى آسمان ها و ملأ اعلى.

در این كه عروج پیامبر از كجاى مكه شروع شد، اختلاف است. بعضى گفته اند: از خانه خدیجهعليها‌السلام ، بعضى روایت كرده اند از خانه ام هانى خواهر علىعليه‌السلام ، و بعضى گویند: از شِعب ابى طالب در كنار كعبه، (دامنه و پشت كوه ابوقبیس)، و به ذگفته ذبعضى دیگر كه با ظاهر آیه یك سوره اسراء تطبیق مى كند، آن حضرت از خود مسجد الحرام در كنار كعبه به معراج رفت.

نیز در این كه در چه زمان این سفر عظیم آسمانى انجام شد، در روایات به اختلاف نقل شده است مطابق بعضى از روایات در سال سوم بود، و در بعضى از روایات آمده، معراج در شب شنبه ۱۷ ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود و طبق روایت دیگر در شب ۲۱ ماه رمضان رخ داد. و یا در شب ۲۶ ماه رجب، و یا یكى از شب هاى ماه ربیع الاول سال دهم بعثت به وقوع پیوست.(۸۲۷)

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن قدر به مقام قرب خدا نزدیك شد كه قرآن در آیه ۹ سوره نجم مى فرماید:

( فَكانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنى؛ )

فاصله پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مقام مخصوص قرب خدا، به اندازه دو كمان (یا به اندازه نصف كمان، یا به اندازه دو ذراع كه هر ذراع از آرنج تا سر انگشتان است، یعنى به اندازه تقریبا یك متر) یا كمتر بود.

آرى، اگر بشر بر اثر پیشرفت هاى عجیب صنعتى و تكنیكى هر چه بالا رود، حتى اگر روزى بیاید كه از منظومه شمسى بگذرد، باز یك میلیونم طول سفر پیامبر را نپیموده است، بنابراین نمى تواند به دلیل ترقیات كوچك در برابر معراج پیامبر، ادعاى بى نیازى از اسلام چهارده قرن قبل نماید.

و این افتخار بزرگى است كه هیچ پیغمبر و فرشته به آن دست نیافت، جز پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه امام سجادعليه‌السلام در فرازى از خطبه خود، در مجلس یزید، به این امتیاز عظیم افتخار كرده و فرمود:

( انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى انا ابن من بلغ به الى سدرة المنتهى انا ابن من دنى فتدلى فكان قاب قوسین او ادنى؛ )

من فرزند آن پیامبرى هستم كه در شب معراج تا سدرة المنتهى بالا رفت، من پسر آن پیامبرى هستم كه آن قدر به مقام قرب الهى نزدیك شد، كه فاصله او با آن مقام قرب، به اندازه طول دو كمان یا كمتر بود.(۸۲۸)

دیدنى هاى پیامبر در شب معراج، بسیار است، از جمله، آن حضرت از بهشت برین و عرش الهى دیدن كرد، و سپس اخبار آن جا را گزارش داد، از جمله فرمود: در شب معراج، در بهشت قصرى آراسته به جواهرات را دیدم كه بر روى پرده درگاه آن نوشته بود:

( لا اءِلهَ اءِلَّاالّله مُحمَّد رَسُولُ اللهِ، علىّ وَلِىُّ القَومِ؛ )

معبودى جز خداى یكتا و بى همتا نیست، محمد رسول خدا است، و على ولى و رهبر مردم است.(۸۲۹)

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از انجام نماز مغرب و به روایتى بعد از نماز عشاء، در مسجد الحرام (كنار كعبه) به معراج رفت، سپس همان شب بازگشت و نماز صبح را در مسجدالحرام خواند.

هنگامى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سفر معراج بازگشت، ماجراى معراج خود را در مكه به قریشیان خبر داد، نادانان آن ها گفتند: چقدر این خبر، دروغ است؟!

افراد فهمیده آن ها گفتند: اى ابوالقاسم به چه دلیل ما بدانیم كه راست مى گویى؟