پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: به شترى از شما در فلان محل (بین بیت المقدس و مكه) برخوردم، كه شما آن را گم كرده بودید، جاى او را به آنان كه به دنبالش مى گشتند، نشان دادم، نزد آن ها رفتم و مشكى از آب همراهشان بود، مقدارى از آب آن مشك را ریختم (و آشامیدم) و شما در روز سوم هنگام طلوع خورشید كاروان خود را ملاقات خواهید كرد. در حالى كه در پیشاپیش كاروان شما، شتر سرخى حركت مى كند كه شتر فلان كس است.
قریشیان روز سوم قبل از طلوع خورشید از مكه خارج شدند تا ببینند آیا كاروان مى آید و در پیشاپیش آن، شتر سرخ حركت مى كند؟ و از این راه بدانند كه آیا محمد راست مى گوید یا نه؟
آن ها همه آن چه را پیامبر خبر داده بود، راست یافتند. هنگام طلوع خورشید، كاروان فرا رسید. در پیشاپیش كاروان شتر سرخ دیدند و كاروانیان صحبت كردند، آن چه آن ها مى گفتند، با گفتار قبل پیامبر تطبیق مى كرد، در عین حال ایمان به صداقت پیامبر نیاوردند و گفتند: این پیشگویى ها از سحر محمد است.
در بعضى از روایات، ماجراى گفتگوى پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و قریش، چنین بیان شده:
پیامبر وقتى كه از سفر معراج بازگشت، و آن را به مردم مكه خبر داد، قریش به عادت دیرینه خود، سخن پیامبر را تكذیب كردند و گفتند: در مكه كسانى كه بیت المقدس را دیده اند هستند، اگر راست مى گویى چگونگى ساختمان بیت المقدس را براى ما بیان كن. پیامبر تمام خصوصیات ساختمان بیت المقدس و حوادثى را كه در راه بین مكه و بیت المقدس رخ داده بود، براى آن ها گم شده بود، در میان اثاثیه آن ها ظرفى پر از آب بود، و من از آن نوشیدم، سپس سر آن ظرف را پوشاندم، در نقطه دیگر به گروهى برخوردم كه شترشان رمیده بود، و دست آن شكسته بود، قریش گفتند: از كاروان خبر ده، اكنون در كجاست؟ پیامبر فرمود: كاروان را در تنعیم (ابتداى) حرم دیدى، شتر خاكسترى رنگى در پیشاپیش آن ها حركت مى كرد كه كجاوه اى را بر پشت آن گذارده بودند.
قریشیان كه از خبرهاى پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخت عصبانى شده بودند، گفتند: اكنون راستى یا دروغ بودن سخن محمد آشكار مى گردد، ولى طولى نكشید كه همگان دریافتند آن چه آن حضرت فرموده بود راست است و با واقعیت تطبیق مى كند، و چندین نشانه بیانگر صداقت پیامبر است.
هجرت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از مكه به مدینه
یكى از داستان هاى مهم زندگى پیامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
ماجراى عظیم هجرت او و یارانش از مكه به مدینه است، چنانكه قرآن در سوره انفال آیه ۳۰، و سوره بقره آیه ۲۰۷ به این مطلب اشاره كرده است، كه خلاصه اش چنین است:
هنگامى كه مسلمانان در مكه در فشار و آزار شدید مشركان قرار گرفتند، پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، مسلمانان را به هجرت به مدینه دستور داد، مشركان احساس خطر شدید كردند و با خود گفتند: هجرت مسلمانان به مدینه موجب تشكل آن ها در مدینه شده، و در آینده نزدیك، كار را بر ما سخت خواهد كرد. سران آن ها در دارالندوه مجلس شوراى خود اجتماع كردند، و هر كدام در مورد جلوگیرى از اسلام و دعوت پیامبر، پیشنهادى نمودند، چنان كه در آیه ۳۰ سوره انفال به این توطئه، اشاره شده است.
سرانجام پیشنهاد ابوجهل تصویب شد، پیشنهاد او این بود كه: از هر قبیله اى، یك جوان شجاع به عنوان نماینده انتخاب شود، و همه آن نمایندگان در یك شب، خانه پیامبر را محاصره كنند، و به سوى او حمله كرده و او را در رختخوابش بكشند.
آن شب فرا رسید، جبرئیل ماجراى توطئه كودتاچیان را به پیامبر خبر داد. پیامبر ماجرا را به علىعليهالسلام
خبر داد، و به او فرمود: امشب در رختخواب من بخواب، تا كافران گمان كنند كه من در رختخواب خود خوابیده ام، به انتظار من در بیرون خانه بمانند و من پنهانى از خانه خارج شوم.
با این كه خوابیدن در رختخواب پیامبر و افكندن روپوش سبز پیامبر بر روى خود، صد در صد خطرناك بود، حضرت علىعليهالسلام
با جان و دل، این پیشنهاد را پذیرفت، و در رختخواب آن حضرت خوابید. آن شب نمایندگان مشركان، با شمشیرهاى برهنه، خانه پیامبر را محاصره كردند، پیامبر شبانه، بى آن كه مشركان متوجه شوند، در تاریكى شب از خانه بیرون آمد و به سوى غار ثور كه در هفت كیلومترى جنوب مكه قرار گرفته، رفت و در آن جا مخفى شد، در این هنگام ابوبكر نیز همراه پیامبر بود.
سپس پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از غار ثور به سوى مدینه هجرت نمود، آن حضرت در روز پنجشنبه اول ربیع الاول سال ۱۳ بعثت از مكه خارج شد و در روز ۱۲ همین ماه به مدینه وارد گردید.
مباهات خدا به فرشتگان در مورد خوابیدن علىعليهالسلام
جبرئیل و میكائیل از سوى خداوند، كنار رختخواب حضرت علىعليهالسلام
آمدند، جبرئیل به آن حضرت گفت:
به به! كیست مثل تو اى فرزند ابوطالب، كه فرشتگان به وجود تو (و فداكارى تو) مباهات مى كنند. آن گاه این آیه را از طرف خداوند، در شأن علىعليهالسلام
، به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل كرد:
(
وَ مِنَ النَّاسِ مَن یشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ وَ الّلهَ رَؤُوف بِالعِبادِ؛
)
بعضى از مردم (فداار و با ایمان، همچون علىعليهالسلام
به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر) جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.
نگاهى به جنگ بدر
یكى از حادثه هایى كه در آیات متعدد قرآن به فرازهایى از آن حادثه اشاره شده،
ماجراى جنگ بدر است كه نخستین جنگ براى مسلمانان، با كفار قریش بود كه شخص پیامبر در آن شركت نمود و فرماندهى جنگ را در دست داشت. مسلمانان در این جنگ ضربه سختى بر دشمن وارد كردند. در آیات ۴۵ تا ۴۶ سوره انفال شش دستور نظامى ذكر شده كه در جنگ بدر موجب پیروزى مسلمانان گردید، كه اگر مسلمانان در سایر جنگ ها رعایت كنند، پیروزى از آن آن ها است، كه در ذیل ذكر خواهد شد.
این پیروزى، بسیار عجیب بود، چرا كه تعداد مسلمانان كمتر از یك سوم تعداد دشمن بود، تجهیزات آن ها، قابل مقایسه با تجهیزات جنگى دشمن نبود، لطف سرشار الهى نصیب مسلمانان شد، چنان كه در آیه ۲۶ انفال مى خوانیم:
(
وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِى الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَیدَكُم بِنَصْرِهِ...؛
)
و به خاطر بیاورید هنگامى كه شما در روى زمین، گروهى كوچك و اندك و ضعیف بودید، آن چنان كه مى ترسیدید مردم شما را بربایند، ولى خدا شما را پناه داد و یارى كرد...
جنگ بدر در سال دوم هجرت رخ داد، و موجب شكست مفتضحانه دشمن گردید. در این جا نظر شما را به خلاصه اى از این نبرد قهرمانانه جلب مى كنیم:
بدر منطقه وسیعى است كه داراى چاه هاى آب بوده و همواره كاروان ها در آن جا توقف مى كردند و از آب هاى آن بهره مند مى شدند.
بدر در جنوب غربى مدینه بین مدینه و مكه قرار گرفته و از این رو آن را بدر مى گویند كه نام صاحب آبهاى آن بدر بوده است.
علت این جنگ این بود كه: در ماه جمادى الاولى سال دوم هجرت به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خبر رسید كه كرز بن جابر با گروهى از قریش تا سه منزلى شهر مدینه آمده و شتران پیامبر را با چهارپایان افراد دیگر به غارت برده و به محصولات مدینه آسیب زده اند.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
بى درنگ پرچم جنگ را به علىعليهالسلام
سپرد، آن حضرت با جمعى از مهاجران بع تعقیب آن ها رفتند تا به چاه بدر رسیدند و سه روز هم در آن جا توقف كردند، هر چه جستجو كردند، كسى را نیافتند سپس به مدینه برگشتند (این غزوه را غزوه بدر اولى یا بدر صغرى مى گویند.)
از طرفى كفار، اموال مهاجران را در مكه، مصادره كرده بودند، و به طور كلى مى خواستند، مسلمانان را در مدینه در فشار محاصره اقتصادى قرار دهند، و روشن است كه اگر این فشار ادامه مى یافت، دست كم جلو توسعه و گسترش اسلام گرفته مى شد.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى شكستن این محاصره، تدابیرى اندیشید، بزرگترین تدبیرش این بود كه عبور كاروان هاى تجارتى مشركان مكه را قدغن كند.
چهل نفر از مسلمانان را تحت فرماندهى حضرت حمزه كه قهرمان رزم آورى بود، براى كنترل مسیر كاروان ها فرستاد، پیامبر بیست شتر در دسترس آن ها قرار داد.
این چهل نفر تحت فرماندهى حمزه، به منطقه اى بین مدینه و دریاى سرخ كه راه عبور كاروان هاى مكه بودند، رفتند و از آن جا نگهبانى نمودند، منطقه اى كه ۱۳۰ كیلومتر عرض داشت و كاروان هاى مكه چاره اى نداشتند جز این كه از آن عبور كنند، چند روز گذشت دیدند كاروانى نمایان شد، وقتى كاروان نزدیك آمد معلوم شد كه كاروان قریش است كه سیصد نفر همراه كاروان مى باشد، حمزه اعلام جنگ كرد، ولى كفار كه از دلاوى ها و شجاعت حمزه اطلاع داشتند، پیشنهاد صلح كردند، حمزه نیز مصلحت امر را بر صلح دانسته، و جنگ واقع نشد. (این ماجرا را سریه حمزه گویند.)
چند هفته از این ماجرا گذشت. از گزارش گزارشگران اسلام كه با دقت و هوشیارى مراقب عملیات دشمن بودند، معلوم بود كه دشمن دست بردار نیست، و در فكر تدارك جنگ و ادامه محاصره اقتصادى و... است و پى فرصت مى گردد.
در این شرایط به پیامبر چنین گزارش رسید: كاروان بزرگى همراه دو هزار شتر (و به نقلى هزار شتر) كه پنجاه هزار دینار كالا حمل مى كند به سرزمین مدینه نزدیك شده و به طرف مكه مى رود و رئیس این كاروان، ابوسفیان است، و چهل نفر از آن نگبهانى مى كنند، و اكثر مردم مكه در آن كالاهاى تجارتى شركت دارند.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به اصحاب رو كرد و فرمود: این كاروان قریش است به سوى آن بروید. شاید خدا به این وسیله در كار شما گشایشى بدهد.
طولى نكشید ۳۱۳ نفر از مسلمانان در رمضان سال دوم هجرت همراه پیامبر از مدینه به سوى بدر حركت كردند كه ۷۲ نفرشان از مهاجران بودند و بقیه از انصار، و جمعا هفتاد شتر و سه اسب بیشتر نداشتند.
ابوسفیان توسط جاسوسهایش از تصمیم پیامبر و مسلمانان آگاه شد. دو كار به نظرش سید یكى این كه فردى را از بیراهه به طور سریع به مكه بفرستد و مردم مكه را از در خطر قرار گرفتن كاروان خبر دهد، دوم كاروان را از بیراهه به طرف مكه ببرد.
ضمضم پیام رسان ابوسفیان به مكه شتافت و مشركان مكه را از ماجرا مطلع كرد، طولى نشید كه حدود هزار نفر با ساز و برگ كامل نظامى براى نجات كاروان از مكه خارج شدند.
ابوسفیان مى دانست تا رسیدن قوا از مكه، قطعاً مورد هجوم مسلمانان قرار خواهد گرفت، مسیر راه را عوض نمود و از بیراهه فرار كرد و كاروان را به مكه رساند.
خبر فرار كاروان به سپاه مكه رسید. سران سپاه در مورد جنگ نظریات مختلف داشتند، نظر عده اى این بود كه چون كاروان نجات یافته برگردیم، ولى عده اى اصرار داشتند كه به حركت ادامه بدهند.
ابوجهل طرفدار جنگ بود و افراد را تحریك مى كرد. سرانجام تصمیم به جنگ گرفتند. پیامبر با ۳۱۳ نفر از مسلمانان در بدر بودند كه خبر فرار ابوسفیان و كاروانش به حضرت رسید، از طرفى گزارشگران گزارش دادند كه لشكر دشمن تا پشت تپه بدر آمده است. شبى كه فردایش جنگ بدر واقع شد مسلمانان تمام شب را بیدار بودند و در پاى درختى تا صبح به نماز و دعا اشتغال داشتند.
صبح روز جمعه هفده رمضان بود كه سپاه قریش با تجهیزات كامل جنگى از پشت تپه به دشت بدر سرازیر شدند، هنوز در میان قریش، اختلاف نظر در مورد جنگ وجود داشت، اما یك موضوع جنگ را حتمى كرد و آن این كه:
یكى از سپاهیان قریش به نام اسود مخزومى كه مردى خشن بود، چشمش به حوضى كه مسلمانان درست كرده بودند افتاد، تصمیم گرفت یكى از این سه كار را انجام دهند: یا از آب حوض بنوشد یا آن را ویران كند و یا كشته شود، به دنبال این تصمیم از صف مشركان بیرون تاخت و تا نزدیك حوض رسید، در آن جا با حضرت حمزه افسر رشید اسلام روبرو شد، حمزه یك ضربت به پاى او زد كه پایش از ساق جدا شد، در عین حال مى خواست با حركت سینه خیز، خود را به آب حوض برساند و از آن بنوشد، حمزه با زدن ضربت دیگر او را در آب كشت.
به دنبال این حادثه، به رسم دیرینه عرب، جنگ تن به تن شروع شد.
سه نفر از شجاعان دشمن به نام هاى: عُتبِه و برادرش شَیبَه (از فرزندان ربیعه) و سومى ولید (فرزند عُتبه) به میدان آمدند و مبارز طلبیدند.
سه نفر از انصار در صف مسلمانان به میدان تاختند، ولید آن ها را شناخت، گفت:
شما اهل مدینه هستید، به شما كارى نداریم، كسانى كه از اقوام ما هستند، باید به جنگ ما آیند.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
پسرعموهایش عُبَیده و علىعليهالسلام
و عمویش حمزه را به میدان فرستاد. به مناسبت سن، علىعليهالسلام
با ولید، حمزه با شیبه و عبیده با عتبه به جنگ پرداختند.
طولى نكشید كه على و حمزه رقیبان خود را از پاى در آوردند، ولى عبیده كارى از پیش نبرد. هر دو ضربتى به هم زدند. علىعليهالسلام
پیش دستى كرد و عتبه را كشت، به این ترتیب در حمله اول، مشركان به سوگ سه نامور شجاعشان نشستند.
پس از آن عاص بن سعید براى مبارزه با علىعليهالسلام
به میدان تاخت. علىعليهالسلام
او را نیز كشت، سپس حنظله پسر ابوسفیان و طعیمه و نوفل به میدان تاختند، علىعليهالسلام
آن ها را نیز یكى پس از دیگرى كشت، و پیوسته مبارزانى به میدان مى آمدند و كشته مى شدند.
سرانجام جنگ با پیروزى اسلام و شكست دشمن پایان یافت و از مسلمانان چهارده یا بیست و دو نفر به افتخار شهادت رسیدند.
از كفار، هفتاد نفر كشته شدند و هفتاد نفر اسیر گشتند، ۳۵ یا ۳۶ نفر از كشته شدگان، بر اثر ضربات پرچمدار اسلام، در این جنگ یعنى علىعليهالسلام
به هلاكت رسیدند، بسیارى از كشته شدگان از سران شرك مانند ابوجهل، ولید بن عتبه، حنظلد بن ابوسفیان، عتبة و شیبه و... بودند.
آرى ابوجهل محرك اصلى جنگ و فرمانده دشمن كه با غرور و تكبر سوگند یاد كرد تا با سپاهیانش به سرزمین بدر آید و سه روز در آن جا بماند و به سلامتى نجات كاروان، شراب بنوشد و خوانندگان بنوازند و شترانى ذبح كنند و غذاى گسترده اى به راه اندازد، و صداى عربده پیروزى و غرورش را به گوش جهانیان برساند، مفتضحانه در این جنگ شكست خورد. چوپان پیر و ضعیفى به نام عبدالله بن مسعود، سر او را از بدن جدا كرد و به نخى بست و آن را كشان كشان نزد پیامبر آورد.
به جاى جام هاى شراب، جام هاى مرگ نوشیدند و در عوض خوانندگان، نوحه گرانشان به نوحه پرداختند.
شش دستور پیروزى
آیاتى از طرف خدا در این زمینه نازل شد و شش دستور مهم به مسلمانان داد.
مسلمانان با به كار بردن آن شش دستور، این چنین دشمن را مفتضحانه تار و مار كردند، و اگر ما نیز امروز آن شش دستور را اجرا كنیم، حتماً به پیروزى نائل مى شویم.
آن آیات عبارتند از آیه ۴۵ و ۴۶ و ۴۷ سوره انفال كه مى فرماید:
اى كسانى كه ایمان آورده اید! هنگامى كه با گروهى در میدان نبرد روبرو مى شوید (این شش دستور را رعایت كنید):
۱ - ثابت قدم باشید.
۲ - خدا را فراوان یاد كنید تا پیروز گردید.
۳ - از فرمان خدا و پیامبرش اطاعت كنید.
۴ - نزاع و كشمكش نكنید (اتحاد را حفظ كنید) تا سست نشوید و شوكتتان بر باد نرود.
۵ - استقامت كنید چرا كه خداوند با استقامت كنندگان است.
۶ - و مانند آن ها نباشید كه از روى غرور و هواپرستى و خودنمایى (یعنى ابوجهل و همراهان او) به میدان (بدر) آمدند تا مردم را از راه خدا باز دارند، خداوند به آن چه عمل مى كند آگاه است.
جنگ احد در قرآن
در قرآن، آیه ۱۲۱ سوره آل عمران تا تقریبا آخر این سوره در رابطه با جنگ احد است، اختصاص بالغ بر صد آیه به ماجراى احد بیانگر آن است كه ماجراى نبرد احد داراى درسهاى بسیار آموزنده براى مسلمانان هر عصر است كه فراگرفتن آن درسها موجب عزت آنان خواهد بود.
دورنمایى از جنگ احد
بت پرستان در جنگ بدر، دستخوش ضربات شدید از جانب مسلمانان شده بودند، و بسیارى از سرانشان كشته شده بودند. آن ها تصمیم گرفتند با نیروى مجهزى براى انتقام و سركوبى مسلمانان به سوى مدینه حركت كنند، آن ها با پنج هزار نفر به اضافه زنان و غلامان و ساز و برگ نظامى و استمداد از قبایل مختلف حركت نمودند در حالى كه شعار مى دادند: انتقام! انتقام.
این لشگر مجهز روز پنجشنبه ۵ شوال سال سوم هجرت در دامنه كوه احد (یك فرسخى مدینه) مستقر شد.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
روز جمعه را در مدینه ماند و نماز جمعه را خواند و در خطبه هاى نماز، مردم را به دفاع و جهاد دعوت كرد وسپس با سپاهى كه افراد آن حدود هزار نفر بودند، از مدینه به سوى احد حركت كردند. در بین راه عبدالله بن ابى سلول منافق كه معتقد به ماندن در مدینه بود با طرفداران خود كه حدود سیصد نفر از سپاه را تشكیل مى دادند به مدینه بازگشتند، و در نتیجه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با سپاه ۷۰۰ نفرى به سرزمین احد وارد شد، و در نقطه اى در كنار كوه مستقر گردید، در آن جا در پشت سر، دهانه شكاف كوهى را دید، عبدالله بن جُبیر را با پنجاه تیرانداز، نگهبان آن دهانه كرد، و به آن ها تأكید كرد كه تا پایان جنگ در آن جا بماند و حركت نكنند.
در روز هفتم، پس از نماز صبح، چند نفر از دلاوران دشمن پیاپى به میدان تاختند و طلب مبارزه كردند، امیرمؤمنان علىعليهالسلام
به میدان آنها رفت و آن ها را به هلاكت رسانید، در این هنگام جنگ دسته جمعى آغاز گردید، پیامبر و على و حمزه در پیشاپیش سپاه اسلام با دشمن مى جنگیدند، ولى عواملى موجب شكست مسلمانان شد، افراد برجسته اى مانند: حضرت حمزهعليهالسلام
عموى پیامبر، مصعب بن عمیر، عبدالله بن جحش، منظله و... به شهادت رسیدند.
شایعه قتل پیامبر، و پیام خدا
در درگیرى شدید نبرد احد یكى از جنگجویان كافر به نام عمرو بن قمیه سنگى به سوى پیامبر افكند كه موجب مجروح شدن پیشانى و شكستن بینى و دندان، و شكافته شدن لب پایین آن حضرت شد، به طورى كه خون چهره نازنین حضرت را پوشانید، او خواست آن حضرت را بكشد، یكى از سرداران جوان و رشید اسلام به نام مصعب بن عُمیر كه شباهت زیادى به پیامبر داشت، خود را سپر آن حضرت قرار داد و با حمله هاى كوبنده اش از پیشروى دشمن جلوگیرى كرد و در این میان به شهادت رسید.
دشمن خیال كرد كه پیامبر را كشته است، از این رو با صداى بلند همین خبر را اعلام كرد و موجب شایعه شد.
این شایعه باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید، و در مدینه پیچید و زن و مرد را نگران و گریان نمود، حتى عده اى از مسلمانان آن چنان خود را، باختند كه از میدان گریختند، در این هنگام آیه ۱۴۴ آل عمران نازل شد كه: اگر فرضاً محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
كشته شد، خداى محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
هست، شما شخص و پیوند جسمانى را محور قرار ندهید، بلكه شخصیت و پیوند مكتبى را محور خود سازید. در این آیه چنین مى خوانیم:
(
وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن ینقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئًا وَ سَیجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِینَ؛
)
محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
فقط فرستاده خدا است، و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند، اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به عقب برمى گردید؟ (اسلام را رها كرده به دوران جاهلیت و كفر بازگشت مى كنید؟) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند، خداوند به زودى شاكران مقاوم را پاداش خواهد داد.
چهار عامل مهم شكست
در میان عوامل، چهار عامل زیر، از عوامل مهم شكست بود كه مسلمانان همواره باید به آن توجه كنند:
۱ - عبدالله بن ابى سلول منافق، در حساس ترین شرایط، با حدود یك سوم لشكر اسلام از سپاه اسلام كنار گرفت و به مدینه برگشت، این خود یك نوع تفرق و اختلاف بود كه مى توانست نقش و اثر مهمى در ضربه زدن به فشردگى و اتحاد كه در جنگ بسیار ضرورى است، داشته باشد. بنابراین نباید مسلمانان به افراد منافق و دو رو تكیه كنند، چنین افرادى یاران ظاهرى نیمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند كه با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر مى زنند.
۲ - عدم رعایت انضباط نظامى، و هرج و مرج در كارها، یكى از عوامل شكست است، چنان كه اكثر نگهبانان دهانه شكاف كوه كه نقطه حساسى بود، به طمع غنائم و مال دنیا آن جا را رها كردند، و در نتیجه آن شد كه نمى بایست بشود. بنابراین نباید هیچگاه در جنگ، انضباط و روحیه عالى معنوى و اخلاص و جنگ براى خدا را فراموش كرد.
۳ - شایعه سازى در جنگ نقش مهم دارد. شایعه قتل حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
اثرعجیبى در فرار و وحشت مسلمانان داشت، مسلمانان باید به شایعه ها توجه نكنند، تا ناخودآگاه روحیه خود را نبازند.
۴ - استقامت نكردن مسلمانان نیز عامل دیگر شكست بود، اگر آن ها با ایمان قوى، همچون علىعليهالسلام
و مقداد و ابودجانه ایستادگى مى كردند، آن طور شكست نمى خوردند. آیا مى دانید استقامت و جان نثارى آن چند نفر به خصوص علىعليهالسلام
چقدر كارساز بود؟ خود قضاوت كنید.
ماجراى حمراء الاسد
یكى از حوادثى كه در سال سوم هجرت، پس از جنگ احد رخ داد، ماجراى حمراء الاسد است، كه در قرآن در آیه ۱۷۲ تا ۱۷۴ سوره آل عمران به آن اشاره شده است، در آیه ۱۷۲ خداوند از آن ها تقدیر و تمجید كرده و چنین مى فرماید:
(
الَّذِینَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُواْ مِنْهُمْ وَاتَّقَواْ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛
)
آنها كه دعوت خدا و پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را پس از آن همه جراحاتى كه به ایشان رسید، اجابت كردند، (و هنوز زخمهاى میدان احد التیام نیافته بود، به سوى حمراء الاسد حركت نمودند،) براى كسانى از آنها، كه نیكى كردند و تقوا پیش گرفتند، پاداش بزرگى است.
دورنمایى از غزوه حمراء الاسد
در پایان جنگ احد، به فرمان ابوسفیان لشكر به ظاهر فاتح او به سرعت به سوى مكه حركت كرد، هنگامى كه این لشكر به سرزمین روحاء رسیدند، از كار خود سخت پشیمان شدند، و تصمیم به بازگشت به مدینه گرفتند تا بقیه مسلمانان را به قتل برسانند.
دستگاه اطلاعاتى پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
این موضوع را به پیامبر گزارش داد، پیامبر فوراً فرمان داد كه مجروحان نیز در این جنگ شركت نمایند.
مسلمانان همراه مجروحین، بسیج شده و به سوى لشكر دشمن، حركت كردند.
در ارزش كار این دلیرمردان كفر ستیز آیات ۱۷۲ تا ۱۷۴ سوره آل عمران نازل شد كه ترجمه آیات چنین است: آنان كه دعوت خدا و پیامبر را، پس از آن همه جراحات اجابت كردند، از میان آن ها براى كسانى كه نیكى كردند و راه تقوا پیمودند، پاداش بزرگى خواهد بود - اینها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به شما) اجتماع كرده اند، از آنها بترسید، اما آن ها ایمانشان زیادتر شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترین حامى ما مى باشد. - به همین جهت، (از این میدان،) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند در حالى كه هیچ ناراحتى به آنها نرسید، و از فرمان خدا پیروى كردند و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است.
اینك پیرامون این ماجراى عجیب، به داستان هاى زیر توجه كنید:
مجروحى، مجروح دیگر را حمل مى كند!
یكى از یاران پیامبر مى گوید: من از جمله مجروحان بودم، ولى زخم هاى برادرم از من سخت تر و شدیدتر بود، تصمیم گرفتم هر طور كه هست خود را به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
برسانیم، چون حال من كمى از برادرم بهتر بود، هر كجا برادرم باز میماند، او را به دوش مى كشیدم و بالاخره با زحمت خود را به لشكر رساندیم. به این ترتیب پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و ارتش اسلام در محلى به نام حمراء الاسد (هشت میلى مدینه) رسیده و در آن جا اردو زدند.
گزارش معبد
خبر حركت ارتش اسلام به لشكر دشمن رسید، به خصوص كه شنیدند حتى مجروحین مسلمان همراه لشكرند، همین خبر كه حاكى از نهایت مقاومت مسلمانان بود، دشمن را به وحشت انداخت.
در این بین معبد خزاعى كه یكى از مشركان بود و از مدینه به سوى مكه مى رفت، در سرزمین روحاء به لشكر ابوسفیان رسید، ابوسفیان در مورد چگونگى لشگر اسلام از او سؤال كرد، او گفت: محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را دیدم با لشكرى بسیار كه تا كنون، همانند آن را ندیده بودم، در تعقیب شما هستند و به سرعت پیش مى آیند.
ابوسفیان با نگرانى و اضطراب گفت: چه میگویى؟ ما آن ها را كشتیم و تار و مار كردیم...
معبد گفت: من نمى دانم شما چه كردید؟ همین قدر مى دانم كه لشكر عظیمى در تعقیب شما است.
در این وقت، لشكر دشمن تصمیم قاطع گرفت كه عقب نشینى كند و به دنبال این تصمیم به سوى مكه گریخت.
اسیر گرفتن علىعليهالسلام
در حالت سخت!
چنان كه گفتیم: براى آن كه دشمنان در راه بر نگردند، پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور داد كه مسلمانان، حتى مجروحین، دشمن را تعقیب كنند، و آن ها را از بازگشت، منصرف سازند و این خروج مسلمانان مانورى بود كه رعب و وحشتى در دشمن ایجاد كرد.
علىعليهالسلام
با این كه بدن مباركش یكپارچه زخم بود تا حمراء الاسد (هشت میلى مدینه) دشمن را تعقیب كرد، و چند روز در آن جا ماند، و هنگام مراجعت دو نفر از سرشناسان دشمن به نام هاى: معاویة بن مغیره اموى و ابوعزه جُمَحى را به اسارت گرفت و به مدینه آورد.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
حكم اعدام ابوعزه را صادر كرد، زیرا او در جنگ بدر، اسیر مسلمانان شده بود و عهد و پیمان داده بود كه اگر آزاد شود، دیگر به جنگ مسلمانان نیاید، و با این شرط، آزاد شده بود، ولى بر خلاف پیمان، در جنگ احد براى سركوبى مسلمانان، شركت كرد.
او پس از این حكم، به گریه و زارى افتاد و التماس كرد و رهایش كردند، پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:(
لا یلدَغُ المؤمنُ مِن جُحرٍ مَرَّتَینِ؛
)
مؤمن از یك سوراخ، بیش از یك بار گزیده نمى شود. (كنایه از این كه اگر بار اول دستش گزیده شد، براى بار دوم، این تجربه تلخ را تكرار نمى كند.) آن گاه حكم اعدام درباره او اجرا شد.
تجدید روحیه قوا، و تعقیب دشمن
وقتى كه خبر حركت لشكر اسلام در تعقیب لشكر كفر، به ابوسفیان رسید، و دانست كه لشكر اسلام كمال آمادگى را دارد و تا حمراء الاسد آمده است، با یاران خود تصمیم گرفتند كه به سرعت به مكه بگریزند.
ولى به خیال خود، براى این كه مسلمانان را بترسانند، نعیم بن مسعود اشجعى را در راه دیدند، به او گفتند: كجا مى روى؟ او گفت: براى خرید گندم به مدینه مى روم.
ابوسفیان به او گفت: اگر به حمراء الاسد بروى و پیام مرا به محمد، برسانى، فلان قدر خرما و كشمش به تو خواهم داد، او گفت: مانعى ندارد، پیام شما را مى رسانم.
ابوسفیان گفت: به پیامبر اسلام و مسلمانان خبر بده كه: ابوسفیان و بت پرستان قریش با لشكر انبوهى به سرعت به سوى مدینه مى آید، تا بقیه یاران پیامبر را از پاى در آورند.
نعیم بن مسعود به حمراء الاسد، آمد، و جریان را گفت كه انبوهى از لشكر دشمن به سوى مدینه مى آیند، برگردید، خطر بسیار است.
پیامبر و مسلمانان گفتند:(
حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِیلُ؛
)
خدا ما را كافى است و او بهترین مدافع است. آن گاه با پیام جبرئیل، پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مدینه بازگشت و دشمنان بر اثر رعب و وحشتى كه از مسلمانان، در دلشان افتاده بود، به سوى مكه گریختند.
جنگ احزاب (خندق)
در سوره احزاب هفده آیه (از آیه ۹ تا ۲۶) پیرامون جنگ احزاب، و كارشكنى هاى منافقان، یهودیان و قبایل مختلف قریش و بت پرستان آمده كه همه دست به دست هم داده بودند، تا اسلام و مسلمین را نابود كنند. سرانجام امدادهاى غیبى، تدابیر شجاعانه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و قهرمانى هاى حضرت علىعليهالسلام
در جنگ خندق، موجب شكست مفتضحانه دشمنان شد، و پس از جنگ خندق، همه یهودیان عنود، به فرمان پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در سرزمین حجاز، قلع و قمع شدند. این حادثه بزرگترین و سخت ترین امتحان و آزمون براى مسلمانان بود، (چنان كه آیه یازده احزاب بیانگر این مطلب است) سرانجام مسلمانان با پیروزى چشمگیرى، در این امتحان، رو سفید شدند، و لكه ذلت و روسیاهى را تا ابد براى مشركان و منافقان كارشكن باقى گذاشتند.
(
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ رِیحًا وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا - إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتْ الاَْبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا؛
)
اى كسانى كه ایمان آورده اید، نعمت خدا را بر خودتان به یاد آورید در آن هنگام كه لشكرها (ى عظیم) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستادیم، و لشكریانى كه آنها را نمى دیدید
(و به این وسیله آنها را در هم شكستیم) و خداوند همیشه به آنچه انجام مى دهید بینا است.
جنگ احزاب آن چنان ابعاد گسترده اى داشت كه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:(
بَرَزَ الایمانُ كُلُّهُ اِلَى الشِّركِ كُلِّهِ؛
)
تمام ایمان در برابر تمام كفر قرار گرفت.
نفرات دشمن بیش از ده هزار نفر با تجهیزات بسیار، ولى نفرات مسلمانان سه هزار نفر با تجهیزات اندك بودند. كندن خندق با عرض وطول و عمق بسیار، براى مسلمانان طاقت فرسا بود، و در عین حال مسلمانان با كمال سربلندى پیروز شدند، در این ماجرا، حوادث گوناگونى رخ داد كه مهمترین آن ها؛ جنگ خندق، و ماجراى امداد غیبى و آمدن طوفان، و قلع و قمع یهودیان كارشكن و عهدشكنان بود كه براى توضیح، نظر شما را به این سه رخداد بزرگ جلب مى كنیم:
۱ - جنگ خندق و قهرمانى هاى بى نظیر علىعليهالسلام
بزرگترین حادثه سال پنجم هجرت، ماجراى جنگ خندق بود، مردان اطلاعاتى پیامبر گزارش دادند كه بیش از ده هزار نفر كه از قبیله هاى مختلف تشكیل شده اند، از مكه براى براندازى اسلام و مسلمین به سوى مدینه حركت كرده اند. پیامبر بى درنگ با سران اسلام به مشورت پرداخت، سلمان پیشنهاد كندن خندق (سنگرى عظیم در سراسر راه هاى ورودى مدینه) نمود. این پیشنهاد پذیرفته شد و طبق فرمان پیامبر، مسلمانان گروه گروه به كندن خندق پرداختند. مسلمانان سه هزار نفر بودند، خندق كه طولى در حدود شش هزار متر و عرضى به وسعت مقدارى كه سواران دشمن نتوانند از آن سوى آن به این سو بپرند داشت، ساخته و پرداخته شد. حدود یك ماه پشت خندق زمین گیر شد و نتوانست وارد مدینه شود، سرانجام پنج نفر از قهرمانان، دشمن از نقطه باریكى عبور كردند، و در بین خندق و كوه سَلْع (مركز سپاه اسلام) به میدان تاختند و مبارز طلبیدند، این پنج نفر عبارت بودند از: ۱ - عمرو بن عبدود ۲ - عكرمة بن ابى جهل ۳ - هبیرة بن وهب ۴ - نوفل بن عبدالله ۵ - ضرار بن خطاب.
عمرو بن عبدود، قهرمان بى بدیل عرب بود و او را با هزار مرد جنگى مى سنجیدند، با نعره هاى پیاپى مبارز مى طلبید و مى گفت:(
وَ لَقَد بُحِتتُ مِنَ النِّداءِ بَجمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍ...؛
)
صدایم از فریاد كشیدن، گرفت و خسته شدم، آیا كسى هست كه به نبرد با من به میدان آید؟
مسلمانان از وحشت، در سكوت فرو رفته بودند، تنها حضرت علىعليهالسلام
با شنیدن صداهاى پیاپى عمرو، مكرر به پیامبر التماس مى كرد تا اجازه رفتن به میدان را به او بدهد.
سرانجام پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به علىعليهالسلام
اجازه داد، و عمامه خود را بر سر او بست و شمشیرش را به دست او داد و هنگام بدرقه، در حق علىعليهالسلام
چنین دعا كرد:
خدایا! در جنگ بدر عبیدة بن حارث (پسرعمویم) را از من گرفتیم، و در جنگ احد، حمزه (عمویم) را از من گرفتى، اینك این على بن ابى طالب برادر من است، پروردگارا! مرا تنها نگذار.
سپس فرمود: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفت.
حضرت علىعليهالسلام
شتابان به میدان رفت، وقتى كه در برابر عمرو قرار گرفت، بین آن ها چنین گفتگو شد:
علىعليهالسلام
: اى عمرو! تو در عصر جاهلیت مى گفتى سوگند به لات و عزى، هر كس مرا به یكى از سه چیز بخواند همه سه تقاضاى او، یا یكى از آن ها را مى پذیرم.
عمرو: آرى، چنین است.
علىعليهالسلام
فرمود: من از تو تقاضا دارم و آن گواهى دادن به یكتایى خدا و رسالت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى باشد.
عمرو: از این تقاضا بگذر.
علىعليهالسلام
: بیا و از راهى كه آمده اى بازگرد.
عمرو: نه، این كار ننگ است و نُقل مجالس زنان قریش خواهد شد، هرگز این ننگ را به زبان زنان نمى افكنم.
علىعليهالسلام
تقاضاى دیگرى دارم و آن این كه از اسب پیاده شو و با من بجنگ.
عمرو، خندید و گفت: گمان نمى كردم مردى از عرب، چنین پیشنهادى به من كند، من دوست ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكشم، با این كه با پدرت در زمان جاهلیت دوست بودم.
علىعليهالسلام
: ولى من دوست دارم تو را بكشم، اگر مى خواهى پیاده شو و با من بجنگ.
عمرو از این سخن برآشفت، پیاده شد و بر صورت اسبش ضربه اى زد، اسب از آن جا رفت، و درگیرى شدیدى بین علىعليهالسلام
و عمرو رخ داد، گرد و غبارى كه از زیر پاى آن ها برخاست، آن ها را پوشانید.
جابر بن عبدالله انصارى مى گوید: ناگاه صداى تكبیر علىعليهالسلام
را شنیدم، فهمیدم كه علىعليهالسلام
، عمرو را كشته است.
یاران عمرو با اسب، خود را به خندق افكندند، از سوى دیگر مسلمانان با شنیدن صداى تكبیر علىعليهالسلام
، كنار خندق آمدند، دیدند نوفل با اسبش در میان خندق افتاده، و آن اسب نمى تواند او را از آن جا بیرون برد، او را سنگباران كردند، نوفل گفت: چنین نكنید، بلكه مردى از شما بیاید و با من بجنگد. در این هنگام علىعليهالسلام
به نوفل حمله كرد و او را نیز كشت، سپس به قهرمان سوم دشمن هُبیره حمله كرد، او نیز بر خاك هلاكت افتاد، و دو قهرمان دیگر (عكرمه و ضرار) گریختند.
هلاكت این قهرمانان به دست علىعليهالسلام
از یك سو، و طوفان و شدت سرما و كمبود علوفه دشمن از سوى دیگر، موجب شد كه سپاه ده هزار نفرى دشمن با كمال خوارى، جبهه را ترك كرده و به سوى مكه عقب نشینى نماید.
حضرت علىعليهالسلام
سر از بدن عمرو جدا نمود و آن را نزد پیامبر آورد، و آن را پیش روى پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر زمین انداخت، ابوبكر و عمر به پیش آمدند و سر مبارك علىعليهالسلام
را بوسیدند.
اوج ارزش ضربت علىعليهالسلام
هنگامى كه حضرت على با پیروزى به حضور پیامبر آمد، پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره ارزش ضربت و پیروزى علىعليهالسلام
فرمود:
ضَربَةُ عَلِىٍّ یومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عبادَةِ الثَّقَلَینِ؛
ارزش ضربتى كه على در جنگ خندق بر دشمن فرود آمد، از ارزش عبادت جن و انس برتر است.
و در عبارت دیگر آمده است:
لَو وُزِنَ الیومُ عَمَلُكَ بِعَمَلِ جَمیعِ اُمَّةِ محمَّدٍ، لَرُجِّحَ عَمَلُكَ عَلى عَمَلِهِم...؛
اگر امروز ارزش عمل تو با ارزش عمل همه امت من سنجیده شود، ارزش عمل تو بر ارزش عمل همه امت، برترى مى یابد.
سپس افزود: زیرا با كشته شدن عمرو بن عبدود، به همه خانه هاى مشركان، ذلت و خوارى وارد گردید، و به همه خانه هاى مسلمانان، عزت و شكوه، وارد شد.
شرح كوتاه این كه: اگر علىعليهالسلام
به میدان نرفته بود، هیچ یك از مسلمانان چنین جرئتى را نداشتند، و ارتش ده هزار نفرى دشمن وارد مدینه شده و سپاه اسلام را تار و مار مى كرد، با كشته شدن عمرو و قهرمانان دشمن به دست علىعليهالسلام
، حلقه محاصره دشمن شكسته شد، و كمر دشمن خم گردید و داغ جانكاهى بر دل دشمن نهاده شد، كه موجب عقب نشینى آنان گردید.
اگر علىعليهالسلام
قهرمانان پیشتاز دشمن را نمى كشت، عبور سپاه دشمن از خط دفاعى خندق، قطعى بود، و در چنین صورت نه تاك مى ماند و نه تاك نشان، بر همین اساس و محاسبات نظامى، و ارزیابى دقیق است كه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ارزش ضربت علىعليهالسلام
را برتر از ارزش اعمال جن و انس دانست.
۲ - طوفان ویرانگر، یا امداد غیبى خدا
دشمنان زیاد كه از احزاب مختلف تشكیل شده بودند، مدینه را در محاصره شدید قرار داده بودند، و این محاصره حدود یك ماه طول كشید. مسلمانان در فشار سخت كمبود غذا قرار گرفتند، تا آن جا كه طبق بعضى از روایات پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه مشغول كندن خندق بود، سه روز گرسنه ماند، و حضرت زهراعليهاالسلام
قطعه اندكى از نان خشك براى آن حضرت برد.
مردم مدینه افسرده و غمگین بودند، پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مسجد مشغول نماز بود، و از خداوند مى خواست تا با امدادهاى غیبى خود، موجب رفع و دفع فشارها و رنجها گردد.
در این میان پیامبر به جمعیت مسلمانان متوجه شد و فرمود: آیا در میان شما كسى هست كه به درون دشمن نفوذ كند و براى ما از آن ها خبر بیاورد تا در بهشت رفیق و همدم من گردد؟
هیچكس جواب پیامبر را نداد، زیرا چنین مأموریتى بسیار سخت و دشوار بود، شدت گرسنگى همه را بى تاب نموده بود، در این بحران، پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، حذیفة بن یمان را كه شخص زیرك و زبردست و منافق شناس بود، طلبید و به او فرمود: برخیز و به سوى دشمن برو، (و به طور كاملاً مخفیانه) در میان دشمن نفوذ كن و چگونگى وضع آنها را به ما گزارش بده، به شرط این كه جز این، هیچ كارى انجام ندهى تا برگردى.
حذیفه جواب مثبت داد. از مدینه و حصار شهر و خندق خارج شد، در میان لشگر قریش نفوذ كرد دید باد و طوفان شدیدى كه در سرماى زمستان مى وزد، فرا رسید، و تمام تشكیلات دشمن را در هم ریخت، نه خیمه اى باقى ماند و نه ظرف و اثاثیه و آتشى، لشگردشمن در فشار سختى قرار گرفت، در این بین ابوسفیان رئیس دشمنان، بیرون آمد و فریاد زد: اى گروه قریش، هر كس از نام رفیق بغل دستى خود بپرسد تا مبادا جاسوسى در میان ما باشد، كه مى خواهم مطلبى را اعلام كنم.
حذیفه مى گوید: من خودم را آماده نمودم و پیشدستى كردم و بى درنگ به جانب چپ و راست خود متوجه شدم و به بغل دستى خود گفتم: تو كیستى و نامت چیست؟ به این ترتیب كسى نفهمید كه من جاسوس لشگر اسلام هستم. در این هنگام كه ابوسفیان مطمئن شد جاسوسى در میان نیست، صدا زد: اى گروه قریش! سوگند به خدا! دیگر جاى توقف نیست، زیرا سُم دار و بى سُم همه هلاك شدند، یهود بنى قریظه نیز پیمان خود را شكستند، و این باد و طوفان چیزى براى ما نگذاشت.
سپس با سرعت به سراغ مركب خود رف تو آن را از زمین بلند كرد تا سوار شود، به قدرى شتابزده بود كه هنوز عِقال (بند) یك پاى شتر را باز نكرده بود، سوار بر آن شد و به شتر نهیبى زد، شتر روى یك پا برخاست، آن گاه عقال را از پایش گشود، در این لحظه خواستم ابوسفیان را هدف تیر قرار دهم و او را هلاك كنم، یاد آمد كه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده بود جز گزارش اطلاعاتى، هیچ كارى نكن. از تیر انداختن خوددارى نمودم، و به سوى مدینه نزد پیامبر بازگشتم. او را در حال نماز دیدم، احساس كرد كه سرمازده شده ام، در همان حال نماز، عبایش را گشود، من زیر عبایش رفتم، و پس از نماز، ماجراى خود را در مورد وضع ناهنجار دشمن، به آن حضرت گزارش دادم.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خدا متوجه شد و عرض كرد:
اَلّلهُمَّ انتَ مُنزِلُ الكَتابَ سَریعُ الحِسابُ، اَهزِمِ الاَحزابَ، اَلّلهُمَّ اَهزِمهُم وَ زَلزِلهُم؛
خدایا! تو نازل كننده كتاب، و سرعت بخش در حسابرسى هستى، خودت احزاب را نابود كن، خدایا آن ها را نابود و متزلزل فرما.
به این ترتیب امداد غیبى به صورت باد و طوفان، دشمنان را از پاى در آورد و تار و مار كرد.
آن ها فرار را بر قرار ترجیح دادند و به طور كلى لشكر احزاب درهم شكست.
۳ - برخورد شدید پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با یهودیان عهدشكن
از ماجراهاى تكان دهنده اى كه قرآن در آیات متعدد از جمله آیه ۵۶ و ۵۹ سوره انفال، و آیه ۷۸ تا ۸۲ سوره مائده، از آن یاد كرده، ماجراى عهدشكنى همه طوایف یهود، و برخورد شدید پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با آن ها است. خداوند در آیه ۸۲ مائده مى فرماید:
به طور قطع دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود و مشركان خواهى یافت.
توضیح این كه: از فرازهاى حساس تاریخ پیامبر اسلام كه در آن عهد شكنى و خیانت و عدم وفاى یهود منعكس شده، و نشان دهنده لجاجت و نفاق یهودیان نسبت به مسلمین است، داستان عهدشكنى همه طوایف یهود با پیامبر اسلام در جنگ احزاب و... است.
هنگامى كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مدینه مهاجرت فرمود، در اطراف طوایف مختلفى از یهود سكونت داشتند، كه به طور كلى به سه طایفه منشعب مى شدند به نام هاى:
۱ - طایفه بنى قینقاع.
۲ - طایفه بنى النضیر.
۳ - طایفه بنى قریظه.
پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نخست، همه این طوایف را كه اوصاف پیغمبر اسلام، را در تورات خوانده و مى شناختند به اسلام دعوت كرد، ولى آن ها دعوت پیامبر را رد كردند؛ رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
با در نظر گرفتن شرایط زیست مسلمین و جنگ هاى آینده و دشمنان بسیار از هر سو، وجود این طوایف زیانبار و خطرناك مى دانست، از این رو با آن ها پیمان محكمى برقرار كرد، كه نه تنها در حوادث به دشمن كمك نكنند، بلكه به عكس در بحران ها به مسلمین كمك كنند.
آن ها با این كه پاى این پیمان را امضاء كرده بودند، هنگامى كه وقت وفاى به پیمان فرا مى رسید با كمال بى پروایى پیمان خود را مى شكستند و به دشمن مى پیوستند، عجیب این كه در تاریخ سراغ نداریم كه حتى به عنوان نمونه، مثلاً دسته اى از طوایف یهودیان به عهد و پیمان خود وفا كنند.
براى توضیح مطلب كافى است كه در این جا به طور فشرده به بیان پیمان شكنى هر یك از طوایف سه گانه نامبرده بپردازیم:
پیمان شكنى یهود بنى قَینُقاع و سزاى آن ها
نفرات یهود بنى قینقاع كه عموماً از شجاع ترین دلاوران یهود بودند به ششصد نفر مى رسید، این ها در اطراف مدینه سكونت داشتند، وقتى كه جنگ بدر بین مسلمین و كفار در گرفت، در این بحران خطرناك كه نقطه حساس وفاى به پیمان بود، آن ها پیمان شكنى كردند. (و به زیان مسلمین و به نفع دشمن دست به كار شدند.)
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
از پیمان شكنى آن ها سخت آزرده شد؛ نیمه شوال آن سال كه بیست و چند روز بیشتر از واقعه بدر نگذشته بود، به سوى یهود بنى قینقاع لشكر كشید تا آن ها را سركوب كند و سزاى پیمان شكنى آن ها را به آن ها برساند.
آن ها در برابر لشكر اسلام نتوانستند مقاومت كنند، بلكه به قلعه هاى خود پناهنده شدند، و همچنان تا ۱۵ روز در محاصره به سر مى بردند تا این كه خودشان حاضر شدند كه فرمان رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بپذیرند و هر حكمى درباره جان و مال و فرزندانشان كرد، قبول نمایند.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور داد همه را كت بسته حاضر كنند؛ ولى عبدالله بن ابى سلول كه با آن ها هم سوگند بود، وساطت كرد و در وساطت اصرار نمود سرانجام رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه اطراف مدینه را براى سكونت آن ها پایگاهى خطرناك بر ضد اسلام مى دانست، دستور صادر كرد كه آن ها اطراف مدینه را تخلیه كنند.
یهود بنى قینقاع به حكم پیامبر مجبور شدند كه از آن جا كوچ كنند، ناچار با زن و فرزند خود به سرزمین اذرعات شام كوچ كردند پس از آن رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
اموالشان را به عنوان غنیمت گرفت.
تصمیم خطرناك یهود بنى نضیر و پیمان شكنى آن ها
چندماه كه از جنگ بدر گذشت. رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
با جمعى از یارانش نزد یهود بنى نضیر رفت، و به آن ها فرمود:
شما به من درباره گرفتن خون بهاى یك یا دو نفر از طایفه كلابى ها كه به وسیله عمرو بن امیه ضمرى به قتل رسیده اند، كمك كنید.
آن ها در پاسخ رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همینجا باش ما تو را یارى خواهیم كرد.
ولى رفتند و جلسه سرى تشكیل دادند و با هم پیمان بستند حالا كه پیامبر با پاى خود به اینجا آمده است، فرصت خوبى است كه او را به قتل برسانیم.
شخصى به نام عمرو بن جحش را براى قتل رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مأمور ساختند، او یك سنگ آسیا برداشت و تصمیم گرفت آن را به سر آن حضرت بیندازد؛ شخصى به نام سلام بن مشكم او را ترساند و گفت: چنین كارى نكن، به خدا سوگند هر چه تصمیم بگیرى او (پیامبر) از آن آگاه است، به علاوه این كار عهدشكنى است، با این كه بین ما عهد و پیمان كمك برقرار است.
به رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
وحى شد كه یهود بنى نضیر چنین تصمیمى دارند، آن حضرت بى درنگ برخاست و به سرعت به طرف مدینه رهسپار شد و به دنبالش یاران او نیز به مدینه رهسپار گشتند و به محضر آن حضرت رسیدند، و از علت مراجعت پرسیدند. حضرت علت را به آن ها فرمود.
وقتى كه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مدینه رسید، براى بنى نضیر پیام فرستاد كه باید تا چند روز دیگر از اطراف مدینه بیرون بروید و دیگر حق ندارید در این اطراف سكونت نمایید، فقط چند روز مهلت دارید، اگر بعد از این چند روز كسى از شما در این اطراف ببینم، گردنش را مى زنم.
بنى نظیر از اخطار شدید پیامبر ترسیدند، آماده كوچ كردن شدند؛ ولى منافق سرشناس عبدالله بن ابى براى آن ها پیام فرستاد كه از خانه و زندگى خود دست نكشید، همانجا باشید، من دو هزار شمشیرزن براى كمك شما به قلعه هاى شما مى فرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، به علاوه یهود بنى قریظه و هم سوگندهاى آنها از طایفه بنى غطفان نیز شما را یارى مى نمایند.
به دنبال این پیشنهاد، رئیس یهود بنى نضیر حى بن اخطب (كه از این وعده ها جان گرفته بودند) براى رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
پیغام فرستاد كه ما هرگز از این جا كوچ نمى كنیم هر چه درباره ما تصمیم دارى عملى كن.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به محض رسیدن این پیغام، صداى تكبیرش بلند شد. همه اصحابش به متابعت از آن حضرت تكبیر گفتند، در این هنگام به علىعليهالسلام
فرمود:
پرچم را برافراشته كن، و با اصحاب به طرف بنى نضیر روانه شو، و آن ها را محاصره كن.
علىعليهالسلام
طبق فرمان، به كمك اصحاب به طرف بنى نضیر روانه شدند و قلعه هاى آن ها را محاصره كردند.
عبدالله بن ابى كه به آن ها وعده داده و آن ها را اغفال كرده بود هیچگونه كمكى به آن ها نكرد؛ و همچنین بنى قریظه و هم سوگندهایشان از بنى غطفان، آن ها را یارى ننمودند.
در این بحران، رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور فرمود: درختان نخلستان بنى نضیر را قطع كنند و آتش بزنند.
بنى نضیر از شنیدن این دستور سخت پریشان و ناراحت شدند و براى آن حضرت پیام فرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه یا آن را ملك خودش قرار دهد، و یا براى آن ها بگذارد.
چند روز از این جریان گذشت، یهود بنى نضیر كه سخت در فشار بودند براى رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
پیام فرستادند كه ما حاضریم از دیار خود كوچ كنیم به شرط این كه اموالمان را با خود ببریم.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در پاسخ آن ها فرمود:
به قدر یك بار شتر هر یك از شما مى تواند با خود ببرد نه بیشتر.
آن ها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پیشنهاد پیامبر (بردن یك بار شتر) عمل كنند، مجدداً در مورد آن از رسول اكرم اجازه خواستند. رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
این بار فرمود: نه، دیگر هیچ حقى ندارید تا چیزى را با خود ببرید، اگر ما همراه یكى از شما چیزى ببینیم او را به قتل مى رسانیم.
ناگزیر بنى نضیر از آن سرزمین كوچ كردند؛ عده اى به فدك و وادى القرى رفتند و جمعى به طرف شام رهسپار شدند و اموالشان ملك خدا و رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شد واز آن به لشكر اسلام نرسید.
كارشكنى یهود بنى قریظه و سرانجام ذلت بار آن ها
یهود بنى قریظه، ابتدا با اسلام و مسلمین از راه صلح و سازش وارد شدند (ولى از آن جا كه صلح و صفاى آن ها ظاهرى بود) وقتى كه جنگ خندق پیش آمد به دشمن پیوستند و صلح و صفایشان مبدل به عداوت و بغض و دشمنى سختى شد.
حى بن اخطب (رئیس یهودیان بنى نضیر) در این بحران كه خود را به مكه رساند و قریش را بر ضد پیامبر اسلام تحریك كرد و طوایف عرب را شدیداً بر ضد اسلام و مسلمین برانگیخت. این دشمن شناخته شده اسلام شخصاً به میان یهود بنى قریظه رفت و احساسات آن ها را به تحریكات گوناگون و وعده ها و وعیدها بر ضد اسلام به جوش آورد، و رئیس آن ها كعب بن اسد را براى پیمان شكنى و جنگ با پیغمبر راضى كرد، با این شرط كه خودش نیز در جنگ شركت كند.
سپاه احزاب كه از احزاب مختلف تشكیل شده بود، به سوى مدینه براى از میان برداشتن پیامبر و مسلمین روانه شدند، بنى قریظه در این موقعیت، به آن ها پیوستند، طولى نكشید اطراف مدینه را محاصره نمودند.
این یهودیان فرصت طلب وقتى كه خود را قوى دیدند، همه عهد و پیمان هاى گذشته را فراموش كرده و شروع به ناسزاگویى و فحاشى نسبت به پیامبر و مسلمین نمودند.
جنگ احزاب به نفع مسلمین پایان یافت، رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
از طرف خداوند مأمور شد كه به طرف یهود بنى قریظه لشكركشى كند، از این رو علىعليهالسلام
را پرچمدار كرد و او را با جمعى روانه قلعه هاى بنى قریظه نمود.
علىعليهالسلام
و همراهان ۲۵ روز قلعه هاى آن ها را محاصره كردند، ادامه محاصره آن ها را سخت در فشار قرار داد؛ رئیس آن ها (كعب بن اسد) به آن ها پیشنهاد كرد كه باید یكى از سه كار را انجام دهیم:
۱ - یا اسلام را بپذیریم و به پیامبر اسلام ایمان بیاوریم.
۲ - یا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشیرها را برداریم و از جان خود دست بشوییم و از قلعه ها بیرون رویم و با لشكر اسلام جنگ كنیم تا آخرین نفر كشته شویم.
۳ - روز شنبه، مسلمین مى دانند كه ما جنگ نمى كنیم، در این روز مسلمین را غافلگیر كرده و با آن ها بجنگیم.
بنى قریظه پیشنهاد رئیسشان را رد كرده و گفتند: خوب است براى پیامبر اسلام پیغام بفرستیم تا ابولبابة بن عبدالمنذر
را به سوى ما بفرستد، تا با او در این باره مشورت كنیم. (ابولبابه دوست سابق آن ها بود) پیامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
در پاسخ این پیشنهاد ابولبابه را نزد آن ها فرستاد، آن ها وقتى كه ابولبابه را دیدند، گریه و زارى كردند و با او به مشورت پرداختند و گفتند: چه صلاح مى دانى؟ آیا هر چه محمد حكم كرد بپذیریم؟ ابولبابه به زبان گفت: آرى، ولى با دست به گلویش اشاره كرد یعنى اگر حكم پیامبر را بپذیرید، حكم او این است كه شما را خواهد كشت.
سرانجام بنى قریظه اعلام كردند كه فرمان رسول خدا را درباره خود مى پذیرند.
آن ها چون با قبیله اوس، رابطه دوستى داشتند، قبیله اوس نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده از آن ها شفاعت كردند؛ كار به این جا رسید كه هم پیامبر و هم یهودیان بنى قریظه قبول كردند تا سعد بن معاذ كه از قبیله اوس بود درباره آن ها حكم كند.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
سعد بن معاذ را با این كه زخمى و مجروح بود احضار كرد؛ وقتى كه سعد حاضر شد آن حضرت مطلب را با او در میان گذاشت و فرمود: براى سعد پیشامدى شده كه در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش كننده اى نخواهد ترسید.
وقتى كه حكمیت به سعد واگذار شد، حكم كرد كه همه مردان بنى قریظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسیر گردند، و اموالشان گرفته شود.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
حكم سعد را درباره آن ها اجرا كرد تا آخرین افرادشان كه ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفر و به قول بعضى بیشتر بودند جز عده كمى كه قبلا ایمان آورده بودند كشته شدند؛ تنها یك نفر از مردان آن ها به نام عمرو بن سعدى آن هم در جریان عهد شكنى دخالت نداشت، پا به فرار گذاشت، و از زنان هم همه اسیر شدند جز یك زن كه سنگ آسیا به سر خلاد بن سوید كوبیده بود و او را به قتل رسانده بود كه در نتیجه آن زن را به حكم قصاص كشتند و به این ترتیب یهودیان از میان رفتند. فقط یهود خیبر باقى مانده بودند، كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از نابود كردن یهود بنى قریظه، با تشكیل سپاهى روانه خیبر شد و پس از چند روز محاصره قلعه هاى خیبر، علىعليهالسلام
پرچم را به دست گرفت و با عده اى روانه قلعه هاى خیبر شد، در قلعه را از جا كند و مرحب را كه از سركردگان یهود بود به قتل رساند، و قلعه ها را یكى پس از دیگرى به تصرف اسلام در آورد.
آن گاه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بقیه یهودیانى را كه در مدینه و اطراف مدینه بودند بیرون كرد.
پذیرش توبه ابولبابه
چنان كه گفتیم پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
داورى در مورد برخورد با یهودیان را به سعد بن معاذ واگذار كرد، سعد بن معاذ حكم كرد كه باید همه یهودیان بنى قریظه اعدام گردند، این داورى، یك راز نظامى بود، كه بنابود قبل از اجرا، فاش نشود، ولى یكى از مسلمانان به نام ابولبابه بن عبدالمنذر، این راز را با اشاره فاش كرد، و به اسرار نظامى سپاه اسلام خیانت كرد.
توضیح این كه: یهود بنى قریظه حكمیت سعد را نپذیرفت، و به خاطر سابقه آشنایى با ابولبابه، براى پیامبر پیام دادند كه ابولبابه را براى مشورت نزد آن ها بفرستد.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ابولبابه را براى مشورت، نزد آن ها فرستاد، آن ها اطراف ابولبابه را (كه سابقه دوستى با آن ها داشت) گرفتند، و اظهار عجز و بى تابى كردند، و از جمله به او گفتند: آیا ما به حكمیت سعد بن معاذ راضى شویم؟
ابولبابه گفت: مانعى ندارد، ولى با دست اشاره به گردن كرد، یعنى تسلیم شدن به حكم سعد همان و گردن زدن همان!
به این ترتیب ابولبابه یكى از رازهاى نظامى سپاه اسلام را - آن هم با اشاره - فاش كرد، و همین افشاى راز او را به عنوان خائن به خدا و رسول معرفى نمود، و آیات ۲۷ و ۲۸ سوره انفال در سرزنش او نازل شد.
ابولبابه، هماندم توبه كرد، و از شدت شرم نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نرفت، و یك راست به مسجد رفت و خود را به یكى از ستون هاى مسجد بست و سوگند یاد كرد كه خود را از ستون رها نكند، تا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را آزاد سازد. یا در همان جا بمیرد، او مدت ده تا پانزده روز به مناجات و راز و نیاز پرداخت و از درگاه خدا خواست تا توبه اش را بپذیرد، سرانجام آیه ۱۰۲ سوره توبه نازل شد و قبول شدن توبه او، به او اعلام گردید. او براى جبران گناه فاش نمودن، یكى از رازهاى نظامى، یك سوم اموالش را صدقه داد، و از این كه به چنین گناهى مبتلا شده، سخت پریشان و شرمنده و پشیمان بود. او پس از توبه مى گفت: سوگند به خدا قدم از قدم بر نداشتم مگر این كه فهمیدم كه به خدا و رسولش خیانت كرده ام. آیه اى كه در پذیرش توبه نازل شد چنین بود:
(
وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَ آخَرَ سَیئًا عَسَى اللّهُ أَن یتُوبَ عَلَیهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛
)
و گروهى دیگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آمیختند، امید مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذیرد، به یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است.
رسوا شدن منافق كوردل در جنگ بنى المصطلق
آنان غرق در اسلحه شده بودند و كاملاً آمادگى خود را براى جنگ با مسلمانان اعلام داشتند، غرور و خودكامگى سراسر وجود فرزندان مصطلق را گرفته بود و با نعره هاى تند و خشن بر ضد حكومت اسلامى شعار مى دادند.
مسلمانان جنگاور و رشید به فرماندهى پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به عزم سركوبى این دودمان مغرور تا كنار نهر آبى كه از آنِ فرزندان مصطلق بود رفته و در همان مكان، آتش جنگ در گرفت، ولى طولى نكشید كه این آتش، گروه بسیارى از سپاه دشمن را به كام خود برد و پس از خاموشى، شكست دشمن و پیروزى مسلمانان بر همه آشكار گشت، و این واقعه در سال ششم هجرت رخ داد.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با سپاه اسلام با پیروزى كامل به سوى مدینه مراجعت كردند، در راه به چاه آبى رسیدند. جهجاه نوكر عمر و محافظ مركب او از مهاجران
بود براى پیشدستى در گرفتن آب با سنان كه از انصار
بود، برخورد خشم كردند.
همین برخورد باعث نزاع آن دو نفر شد، به طورى كه جهجاه مهاجران را به حمایت از خود دعوت كرد و فریاد بر آورد: اى گروه مهاجران مرا كمك كنید!
از سوى دیگر، سنان فریاد زد: اى گروه انصار به فریاد من برسید. شخصى از مهاجران به نام جمال كه مردى فقیر بود به حمایت از جهجاه برخاست و او را یارى كرد.
عبدالله فرزند ابى كه از منافقان سرسخت اهل مدینه بود و در موارد حساس دشمنى خود را به اسلام ظاهر مى كرد، با خشونت و تندى به جعال گفت: تو مرد بى شرم و متجاوزى هستى! جعال نیز پاسخ او را با خشونت داد، عبدالله ناراحت شد، و این گفتار جسورانه را به زبان آورد:
این ها عجب مردمى هستند، از راه دور آمده اند و در وطن ما بر ما چیره شده اند. آرى، چنین مى گویند: اگر سگ خود را چاق كردى تو را مى خورد ولى آگاه باشید! وقتى كه به مدینه رفتیم، آن كه عزیزتر است ذلیل را بیرون مى كند.
سپس به دودمان خود رو كرد و گفت:
تقصیر شما است كه این مردم را در وطن خود جاى داده و ثروت خود را بر آن ها حلال كردید، به خدا سوگند اگر زیادى طعام خود را به جعال و امثال او نمى دادید كار به این جا نمى كشید كه امروز چنین بر شما سوار شوند. آنان را بیرون كنید تا به دیار خود برگردند و به دودمان و ارباب هاى خود بپیوندند.
قیافه حق به جانب عبدالله جلوه حق مآبانه او را در صف مسلمانان قرار داده بود ولى این گفتار، كه از كاسه نفاق و بى ایمانى آب مى خورد، به طور ناخودآگاه او را از صف مسلمانان با ایمان بیرون كرد و دادگاه اسلامى او را به عنوان منافق و آشوبگر معرفى نموده و با سرعت تمام جلو او را گرفت. اینك بقیه ماجرا را بخوانید:
سخنان جسارت آمیز عبدالله، زید فرزند ارقَم را كه در آن هنگام جوانى نورس بود سخت ناراحت كرد، به عنوان دفاع از حریم اسلام عزیز، به عبدالله رو كرد و گفت:
سوگند به خدا، ذلیل و خوار تو هستى، محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
عزیز خدا و محبوب همه مسلمانان است، پس از این گفتار، هرگز تو را به دوستى نمى گیرم.
عبدالله از گفتار آتشین غلام جوانى بسان زید در خشم فرو رفت و گفت: ساكت باش و این طور با من سخن مگو!
زید به خاطر حفظ حوزه اسلام و طرد ناپاكان منافقى چون عبدالله، صلاح دید كه سخنان وى را به رسول خدا گزارش دهد، وظیفه شناسى و احساس مسؤولیت، او را پس از پایان جنگ به حضور پیامبر آورد، و با كمال صراحت به پیامبر عرض كرد:
عبدالله فرزند ابى در راه كنار آبى چنین و چنان گفت و شما را ذلیل و خود را عزیز معرفى كرد.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه با سپاهیان به سوى مدینه رهسپار مى شدند عبالله ره به حضور پذیرفت و با گفتار صریح و جدى به او فرمود:
به من خبر داده اند كه حرف هاى بى اساس و نادرستى زده اى! این كجروى ها و گفتار بى پایه چیست؟!
عبدالله با قیافه حق به جانب به پیامبر رو كرد و گفت:
سوگند به آن كسى كه قرآن را بر تو نازل كرد، من چنین سخنانى نگفتم و زید به دروغ این گزارش ها را داده است.
اطرافیان عبدالله از وى دفاع كردند و به تهمت او سرپوش گذاشته و گفتند: رسول خدا هرگز حرف سرور و بزرگ ما عبدالله را به خاطر گفته غلام جوانى رد نمى كند! شاید زید این طور خیال كرده، بلكه سخن او را پندارى بیش نیست.
عبدالله در ظاهر معذور و بى گناه معرفى شد ولى به همین مناسبت زید دروغگو و تهمت زننده قلمداد گشت و انصار از هر سوى او را سرزنش مى كردند، هنگامى كه زید به مدینه آمد، بسیار دماغ سوخته و گرفته و پژمرده به نظر مى رسید، به طورى كه به خانه خود رفت و در را به روى خود بست و در انتظار رفع این تهمت وقیحانه به سر برد.
پیشنهاد فرزند
فرزند عبدالله كه جوانى نیرومند و غیور بود، با شنیدن این سر و صداها و گفتار نفاق آمیز پدر، به حضور پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شرفیاب شد و چنین به عرض رساند:
اى رسول خدا! شنیده ام مى خواهى دستور قتل پدرم را صادر كنى اگر ناگزیر از این دستور هستى به خود من اجازه بده تا او را بكشم و سرش را براى تو بیاورم. زیرا خزرجیان مى دانند من نسبت به پدر و مادر خیلى خوش رفتار هستم، از آن مى ترسم كه اگر دیگرى او را بكشد نتوانم قاتل پدر را بنگرم، در نتیجه ممكن است مؤمنى را عوض كافرى به قتل رسانده و مستحق دوزخ گردم.
پیامبر در پاسخ فرمود: نه، هرگز چنین نكن، تا وقتى كه پدرت با ما هست، با او نیكو رفتار كن.
با این كه رسول خدا این سفارش را به فرزند عبدالله كرد، او جلو دروازه آمده وقتیكه پدرش را دید به سوى مدینه مى آید، جلو او را گرفت و گفت: تا پیامبر اجازه ندهد، نمى گذارم وارد مدینه شوى، تا بدانى كه ذلیل تو هستى و پیامبر عزیز است.
عبدالله براى رسول خدا پیام فرستاد و از وضع خود، آن حضرت را با خبر ساخت، حضرت براى فرزند او پیام داد كه از پدرت جلوگیرى نكن، او هم گفت: اینك كه پیامبر امر فرموده وارد شو!
زید كه به خاطر حفظ حوزه اسلام و معرفى دشمنان آشوبگر و خائن، گفتار عبدالله را به پیامبر رسانده بود، اینك خانه نشین گشت و او را به عنوان دروغگو لقب داده اند، شرم و خجلت او را افسرده كرده و همواره به خدا عرض مى كند: من از پیامبرت دفاع كردم تو هم از من دفاع كن!
خداوند به زید لطف فرمود، پس از چند روز سوره مباركه منافقون در تكذیب عبدالله و تصدیق زید از طرف خداوند نازل شد و به این ترتیب زید راستگو و بى تقصیر معرفى گردید.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خانه زید رفت و او را از خانه نشینى بیرون آورد و نزول آیات را خاطرنشان ساخت و فرمود:
اى زید! زبانت راست گفته و گوشَت درست شنیده، خدا تو را تصدیق كرده است.
نفاق و خیانت و رسوایى عبدالله ظاهر شد، درست به عكس گفتارش، وقتى كه به مدینه آمد با بیچارگى و ذلت، چندصباحى زندگى كرد، ولى دیرى نپایید كه با كفر و نفاق از این جهان رخت بر بست و مارك ذلت خود را در صفحات تاریخ نصب نمود
و براى همیشه این درس را به جهانیان آموخت كه: به هیچ عنوانى گر چه زیر ماسك ظاهرى آراسته و قیافه حق به جانب باشد نمى توان با حق جنگید، این طبیعت و سرنوشت است كه مردم تباهكار و كج رو را در همان راه تباهى و كج، به سرانجام ذلت بار مى كشاند، و این انتقام را خداى طبیعت در دل طبیعت خود قرار داده است.
كوشش و كمك مالى پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى اصلاح زن و شوهر
خوله و اوس، زن و شوهر مسلمانى بودند كه در مدینه زندگى مى كردند. روزى اوس به همسرش اشتیاق پیدا كرد، نزد او رفت تا با او همبستر شود، با این كه بر زن لازم است به شوهر خود، پاسخ مثبت دهد، او تمكین نكرد. اوس خشمگین شد و به فكر طلاق همسرش افتاد و به رسم جاهلیت گفت:(
انتَ عَلىَّ كَظَهرِ اُمِّى؛
)
تو بر من مانند پشت مادر منى.
سپس پشیمان شد و به همسرش گفت: گمانم تو بر من حرام شده اى؟
خوله از شنیدن این سخن ناراحت شد و گفت: برو از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
بپرس، شوهر اظهار شرم كرد، خوله گفت: پس به من اجازه بده از پیامبر بپرسم. اوس اجازه داد خوله به حضور رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شرفیاب شد و ماجرا را به عرض رسانید.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: تو بر او حرام شده اى؟
زن اظهار ناراحتى كرده و گفت: به خدایى كه قرآن را بر تو نازل كرده سوگند شوهرم ذكرى از طلاق نكرد، او پدر فرزندانم است و از همه بیشتر او را دوست دارم، در این باره راه اگر راه حلى هست بفرما.