قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 35153
دانلود: 6483

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35153 / دانلود: 6483
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: تو به شوهرت حرام شده اى و فعلا دستورى در مورد حل مشكل تو ندارم.

خوله مكرر به رسول اكرم رجوع كرد و اظهار ناراحتى مى نمود و مى گفت شِكوه بیچارگى و نیاز و ناراحتیم را به سوى خدا مى برم. خداوندا! نجات مرا بر زبان پیامبرت بیندازد.

مدتى از این ماجرا گذشت تا پیك وحى بر پیامبر نازل گردید و آیات اول تا چهارم سوره مجادله را در این مورد نازل كرد، كه خلاصه اش این است شوهر باید به عنوان كفاره یك بنده آزاد كند، یا شصت روز روزه بگیرد، و یا شصت مسكین طعام بدهد، و سپس به همسرش رجوع نماید.

در این ماجرا، هم زن مقصر بود و هم شوهرش، زن از آن نظر كه تمكین نكرد و باعث آن ناراحتى و گرفتارى گردید، و شوهر از این جهت كه شتابزدگى كرد و زود از كوره در رفت، و در نتیجه گرفتار گردید، و این سختى و دشوارى را خودشان به وجود آوردند.

این داستان در حقیقت این درس را به همسران مى آموزد كه با همدیگر مهربان باشند و در حفظ همدیگر بكوشند، و براى خود ایجاد مشكل نكنند.

اوس نزد پیامبر آمد و گفت: من توان هیچیك از این سه كفاره را ندارم. پیامبر سومین كفاره (اطعام ۶۰ مسكین) را براى او برگزید و ۱۵ من طعام تهیه كرد و به او داد.

اوس با آن ۱۵ من، خوراك یك دفعه شصت مسكین را فراهم نمود، و در اختیار آن ها گذارد، و به زندگى خود بازگشت.(۸۶۲)

به این ترتیب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اصلاح زن و شوهر، دخالت نموده و آن ها را با راهنمایى فكرى، و كمك مالى به زندگى خوش گذشته خود باز گردانید.

سنت شكنى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در زمان جاهلیت، سنت هاى غلطى وجود داشت كه در رگ و پوست وجود مردم جاهلیت، ریشه دوانیده بود. یكى از آن سنت هاى غلط این بود كه ازدواج شخصى كه سابقه غلامى داشت، با زنى آزاد از خاندان سرشناس و معروف را، هرگز روا نمى دانستند، و هم چنین ازدواج مرد شریف از خاندان معروف را با همسر طلاق داده شده آن كه برده یا سابقه بردگى دارد را روا نمى دانستند. یا ازدواج انسان را با همسر مطلق پسر خوانده اش جایز نمى شمردند.

پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ریشه كن كردن چنین سنت هاى غلط، و اجراى دستور اسلام كه میزان از همتایى، دین و كمال است، نه حسب و نسب، عملا وارد صحنه شد.

زید بن حارثه، غلام و پسر خوانده پیامبر بود، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را آزاد كرد، و زینب دختر عمه اش(۸۶۳) را همسر او گردانید.

پس از مدتى در اثر ناسازگارى، زید او را طلاق داد، آن گاه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن مقام و عظمت، با زینب كه همسر طلاق داده شده پسر خوانده و غلام آزادشده اش بود، ازدواج كرد(۸۶۴) كه در قرآن، در آیات ۳۶ تا ۳۸ سوره احزاب به این مطلب اشاره شده است.(۸۶۵)

گرچه این مطلب، در برابر جوسازان ناآگاه و مغرض، كار دشوارى بود، ولى براى آن كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنت هاى باطل را بشكند، عملا وارد صحنه گردید، و اعلام كرد كه تبعیضات و امتیازات زمان جاهلیت، باطل است، و هر فرد مسلمان، همتاى مسلمان دیگر است، و ملاك برترى به تقوا است، نه به حسب و نسب.

ضمنا ازدواج پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با زینب، شكست زینب در ازدواج را جبران كرد.

نتیجه این كه: در عصر جاهلیت، هیچ زن با شخصیت و سرشناسى حاضر نبود با برده اى، ازدواج كند، هر چند او داراى ارزش هاى والاى انسانى باشد، و همچنین هیچ شخصیتى حاضر نبود با همسر مطلقه برده اش، ازدواج نماید، تزویج نمودن زینب به زید، توسط پیامبر و سپس ازدواج خودش با زینب بعد از طلاق، دو سنت باطل مذكور جاهلیت را در هم شكست.(۸۶۶)

داستان جنجالى اِفك

یكى از داستان هایى كه در قرآن در آیات ۱۱ تا ۱۶ سوره نور آمده، داستان پرماجراى افك (تهمت ناموسى به عایشه) است، كه قرآن به شدت این تهمت را رد كرده، و عایشه را در این جهت پاك و منزه شمرده است.

اصل ماجرا از گفتار مفسران شیعه و سنى چنین است:

عایشه مى گوید: هر گاه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست به سفرى برود، در میان همسران خود، قرعه مى افكند، قرعه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد. در یكى از جنگ ها (جنگ بنى المصطلق كه در سال پنجم هجرت رخ داد) قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر حركت كردم و چون آیه حجاب نازل شده بود، هودجى پوشیده بودم. جنگ به پایان رسید و ما بازگشتیم. وقتى كه به نزدیك مدینه رسیدیم شب بود، من از لشگرگاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم، هنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى یمانى داشتم پاره شده است، به دنبال آن بازگشتم و معطل شدم و هنگام بازگشت دیدم لشگر حركت كرده و هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند، در حالى كه گمان مى كردند من در میان آن هودج هستم، و بر اثر لاغر اندامى من، نفهمیدند كه من در میان هودج نیستم. (زیرا زنان در آن زمان بر اثر كمبود غذا لاغر اندام بودند) به علاوه سن و سال من كم بود، به هر حال در آن جا تك و تنها ماندم، فكر كردم هنگامى كه لشگر به منزلگاه برسد و مرا نبیند، به سراغ من باز مى گردد، در نتیجه شب را در آن بیابان ماندم.

اتفاقا یكى از سپاهیان مسلمان به نام صفوان كه او هم از لشگر عقب مانده بود، آن شب در آن بیابان بود، هنگام صبح مرا از دور دید و نزدیك آمد وقتى كه مرا شناخت سخنى نگفت، جز این كه گفت:( انّا للهِ وَ انا اِلَیهِ راجِعُونَ ) او شتر خود را خوابانید و من بر آن سوار شدم، او مهار شتر را به دست گرفت و حركت كردیم تا به لشگرگاه رسیدیم، همین حادثه باعث شد كه گروهى (منافق) در مورد من، به شایعه سازى ناموسى پرداختند و خود را گرفتار عذاب سخت الهى نمودند، در رأس آن ها عبدالله بن ابى سلول (منافق سرشناس) بود كه بیشتر از همه به این ماجرا دامن مى زد.

ما به مدینه رسیدیم و این شایعه، در شهر پیچید، در حالى كه من هیچگونه اطلاعى از آن نداشتم. در این هنگام بیمار شدم، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدن من آمد ولى لطف سابق او را نمى دیدم، و نمى دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، و بیرون آمدم و كم كم، توسط بعضى از زنان از شایعه منافقان با خبر شدم. بیماریم شدت یافت، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدارم آمد از آن حضرت اجازه گرفتم به خانه پدرم بروم. اجازه داد، به خانه پدرم رفتم، در آن جا ماجرا را از مادرم پرسیدم، او مرا دلدارى داد و گفت: غصه نخور، زنانى كه داراى امتیازى مى گردند، مورد حسد دیگران مى شوند و در غیاب آن ها سخنان بسیارى گفته مى شود.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد این ماجرا، با علىعليه‌السلام و اسامه بن زید مشورت كرد، اسامه گفت: اى رسول خدا! او (عایشه) همسر تو است و ما جز خیر از او ندیدیم. (به حرفهاى او اعتنا نكن).

حضرت علىعليه‌السلام گفت: اى رسول خدا! خداوند كار را بر تو سخت نكرده، غیر از او، همسر بسیار است، از كنیز او در این باره تحقیق كن. پیامبر كنیز مرا فرا خواند، و به او فرمود: آیا چیزى كه شك و شبهه تو را در مورد عایشه بر انگیزد هرگز دیده اى؟

او جواب داد: سوگند به خدایى كه تو را به حق مبعوث كرد، من هیچ كار خلافى از عایشه ندیده ام.

در این هنگام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصمیم گرفت، در این باره با مردم سخن بگوید، به منبر رفت و فرمود: اى مسلمانان! هرگاه مردى (عبدالله بن سلول) مرا در مورد خانواده ام كه جز پاكى از او ندیده ام ناراحت كند، او را مجازات كنم آیا معذورم؟! آیا اگر دامنه این اتهام دامان مردى (صفوان) را بگیرد كه من هرگز بدى از او ندیده ام تكلیف چیست؟

سعد بن معاذ (بزرگ طایفه اوس) برخاست و گفت: تو حق دارى، اگر او (تهمت زننده) از طایفه اوس باشد، من گردنش را مى زنم، و اگر از طایفه خزرج باشد، دستور بده تا آن را اجرا سازیم.

سعد بن عباده (بزرگ طایفه خزرج) تحت تأثیر تعصب فامیلى قرار گرفت (با توجه به این كه عبدالله بن ابى سلول از طایفه خزرج بود) به سعد بن معاذ گفت: تو دروغ مى گویى، سوگند به خدا توانایى كشتن چنین كسى را ندارى.

اسید بن خضیر پسر عموى سعد بن معاذ، به سعد بن عباده گفت: تو دروغ مى گویى، به خدا قسم چنین كسى را به قتل مى رسانیم، تو منافقى و از منافقان حمایت مى كنى.

در این هنگام چیزى نمانده بود كه آتش جنگ بین دو طایفه اوس و خزرج شعله ور گردد، در حالى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فراز منبر بود و به گفتار آن ها گوش مى كرد، سرانجام آن ها را خاموش نمود.

عایشه افزود: این وضع همچنان ادامه داشت و غم و غصه شدید مرا كلافه كرده بود، یك ماه بود كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز كنار من نمى نشست، سرانجام روزى پیامبر نزد من آمد در حالى كه خندان بود، فرمود: بر تو مژده باد كه خداوند با نزول آیات، تو را از این اتهام مبرا ساخت و آیات( اءنّ الَّذِینَ جائُوا بِالاءِفكِ... ) (آیه ۱۱ تا ۱۶ سوره نور) را خواند.

به دنبال نزول این آیات، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن ها را كه چنین تهمتى زده بودند، احضار نمود و حد قذف (حد نسبت ناروا زدن به زن با عفت) را (كه هشتاد تازیانه است) بر آن ها جارى نمود.(۸۶۷)

باید توجه داشت كه شایعه سازان به قدرى این مسأله را بزرگ كرده بودند كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چاره اى نداشت جز این كه مدتى تقریبا با سكوت از كنار مسأله عبور كند تا به موقع آن ها را رسوا زاد، و چنان كه از آیه ۱۱ سوره نور استفاده مى شود، گر چه این شایعه ظاهر زننده اى داشت، ولى در مجموع خیر بود، و موجب شناسایى منافقان پلید گردید.

۱۸۵ نامه پیامبر براى سران كشورها و شهرها

آیین اسلام آیین جهانى است، چنان كه در آیه ۱۵۸ سوره اعراف مى خوانیم:

( قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَیكُمْ جَمِیعًا الَّذِی...؛ )

بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم...

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال هفتم هجرت، پس از پیمان صلح حدیبیه(۸۶۸) فرصت آن را یافت تا براى سران كشورها و شهرها نامه بنویسد و آنها را به اسلام دعوت كند. خاطر آن حضرت پس از پیمان حدیبیه از ناحیه جنوب (مكه) آسوده شد و از آن زمان به بعد نامه هاى بسیارى براى سران نوشت و آن ها را به اسلام دعوت كرد كه از این نامه ها ۱۸۵ نامه كه به عناوین مختلف نگاشته شده به دست آمده است.

نویسندگان این نامه ها بالغ بر ۲۳ نفر بودند. بعضى ۲۶ و نیز تا ۴۲ نفر نوشته اند كه یكى از آن ها حضرت علىعليه‌السلام بود. افرادى كه براى آن ها نامه نوشته شد بسیارند. از جمله:

۱ - نجاشى اول ۲ - نجاشى دوم (دو پادشاه حبشه) ۳ - خسرو پرویز امپراطور ایران ۴ - منذر بن ساوى زمامدار بحرین ۵ - عبدالقیس یكى از رؤساى بحرین ۶ - اهل هَجَر ۷ - هِرَقل امپراطور روم ۸ - پاپ اعظم كشور روم صغاطر ۹ - فروة بن عمرو جذامى فرماندار معان ۱۰ - كید بن عبدالملك پادشاه دومة الجندل ۱۱ - یحنة بن رؤبه زمامدار ایله ۱۲ - مقوقس پادشاه مصر ۱۳ - حارث زمامدار ایران ۱۴ - جَبلَة بن اَیهَم زمامدار دمشق ۱۵ - اَكثَم صَیفى، حكیم معروف عرب ۱۶ - هودة بن على زمامدار یمامه ۱۷ - ثمامة بن اثال زمامدار دیگر یمامه ۱۸ - مسلیمه كذاب ۱۹ - زمامداران عمان ۲۰ - وائل بن حَجَر زمامدار حضرموت ۲۱ - زمامداران نجران ۲۲ - زمامداران حِمیر ۲۳ - ملوك هَمدان از قبائل یمن ۲۴ - قبیله بنى نهد ۲۵ - زمامداران یبعث از نواحى كشور یمن ۲۶ - یهود خیبر ۲۷ - هلال بحرینى حاكم بحرین، نماینده منذر بن ساوى ۲۸ - اسیحب مرزبان بحرین ۲۹ - زرتشتیان و مجوسان و رؤساى هَجَر، در حاكم نشین بحرین ۳۰ - زرعة بن سیف از رؤساى یمن ۳۱ - ذوالكلاع ۳۲ - پادشاه سماوه و....(۸۶۹)

ما در این جا تنها به ذكر یك نامه اكتفا مى كنیم و همین نامه را از چگونگى نامه هاى آن حضرت و نتیجه آن ها، تا حدودى آشنا مى سازد. و آن نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شاه ایران، توسط نامه رسان قهرمانِ آن است.

در آن زمان، هر چند كشورهاى متعدد وجود داشت، اما كشور ایران و كشور روم، دو كشور بزرگ و قدرتمند آن زمان بودند و به عنوان دو ابرقدرت جهان به شمار مى آمدند.

در میان پادشاهان و زمامداران كشورها، آوازه خسروپرویز طاغوت گردنكش ایران در دنیا پیچیده بود، او را شاهنشاه و خدایگان و اعلیحضرت قَدَر قدرت همایونى مى خواندند، او آن چنان در كبر و غرور فرو رفته بود كه كسى جرئت عرض اندام در مقابل او را نداشت.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه اى براى او به عنوان دعوت به اسلام نوشت، و آن نامه را به یكى از یاران شجاع و با شهامت خود به نام عبدالله پسر حذافه داد تا آن را به دربار خسرو پرویز در مدائن برده و شخصاً آن را به دست پادشاه بدهد.

عبدالله، سفیر پیامبر، نامه را گرفت و سوار بر شتر شده از مدینه به سوى مدائن حركت كرد. و پس از پیمودن این راه طولانى، خود را به كاخ بلند و پر هیبت شاهنشاه ایران رساند. و با این كه خطراتى او را تهدید به قتل مى كرد به انجام این وظیفه مهم همت گماشت.

هنگامى كه عبدالله به مقابل قصر شاه ایران رسید دربانان جلو او را گرفتند. او گفت: من سفیر پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم، نامه اى از طرف او براى خسروپرویز آورده ام و مأمورم كه خودم نامه را به دست خسرو بدهم.

دربانان مطلب را به شاه گزارش دادند و او اجازه ورود داد. قبل از ورود سفیر، خسرو پرویز دستور داد كاخ را به زیور و زینت آراستند تا زرق و برق كاخ، چشم سفیر را خیره كرده و دل او را برباید.

عبدالله بى آن كه تحت تأثیر تشریفات و زرق و برق كاخ قرار گیرد در كمال خونسردى و با حالتى عادى، بى آن كه خم شود و یا خاك زمین را به احترام اعلى حضرت ببوسد، وارد كاخ شد و در برابر شاه ایستاد.

خسرو به یكى از درباریان گفت: نامه را از سفیر پیامبر بگیر و به من بده.

عبدالله: خیر، من نامه را به كسى نمى دهم، مأمورم آن را فقط به دست تو بدهم.

خسروپرویز ناچار دست دراز كرد و نامه را از عبدالله گرفت، آن را به دست ترجمه كننده داد تا به فارسى ترجمه كند، ترجمه كننده اولین فراز را چنین ترجمه كرد:

از جانب محمد فرستاده خدا به سوى كسرى، بزرگ فارس...

ترجمه كننده تا به این جا رسید، خسروپرویز دگرگون شد و فریاد كشید كه واعجبا، فرستنده نامه كیست كه چنین جرئت كرده و نام خود را بر نام من مقدم داشته است، دیگر نگذاشت بقیه نامه را ترجمه كند، نامه را گرفت و قطعه قطعه كرد و فریاد مى كشید كه آیا محمد باید چنین نامه اى را براى من بنویسد او از رعیت ها و بردگان من است، و سپس فریاد زد، این نامه رسان جسور را بیرون كنید.

بعضى نوشته اند مقدارى خاك به نامه رسان (یا شخص دیگر) داد و گفت: این خاك را ببر و به روى آن شخصى كه براى من نامه نوشته بپاش.

عبدالله بى آن كه از این بادها و توپ هاى خالى بلرزد، از مجلس بیرون آمد و سوار بر شترش شده و به طرف مدینه حركت كرد، خوشحال بود كه مأموریت خود را انجام داده است، پس از آن كه به مدینه رسید یكراست خدمت پیامبر رفته و گزارش سفر خود را به عرض رساند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نه تنها از این خبر ناگوار نلرزید و خود را نباخت، بلكه با كمال بردبارى فرمود: فال نیك بزنید، او نامه را پاره پاره كرد، خداوند ملك و سلطنتش را از هم متلاشى خواهد كرد، و این خاكى را هم كه داده در حقیقت خاك كشور ایران را با دست خود در اختیار ما گذاشته، به زودى ایران به دست مسلمانان خواهد افتاد.

خسرو پرویز كه از اسب غرور پایین نیامده بود، نامه تهدیدآمیزى براى بازان، پادشاه یمن فرستاد، یمن در آن روز تحت الحمایه ایران بود.

در آن نامه نوشت وقتى كه نامه من رسید دو مرد چابك به سوى مدینه نزد محمد بفرست تا او را دستگیر كرده و به دربار من تحویل دهند.

وقتى كه این فرمان به دست بازان رسید، بازان كه نمى توانست از فرمان همایونى اعلیحضرت سرپیچى كند، بى درنگ دو نفر از افراد ورزیده و شجاع از میان ارتش خود برگزید و آن ها را همراه نامه اى به پیامبر، به ضمیمه فرمان شاهنشاه ایران به سوى مدینه فرستاد.

این دو نفر به نام بابویه و خُرخُسره، كه اصلا ایرانى بودند و طبق مُد آن روز ایران، بند زرین به كمر بسته و بازوبند طلا در دست داشتند، با سبیل هاى بلند و ریش هاى تراشیده به حضور رسول اكرم رسیدند، و گزارش خود را دادند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا هیات و شكل آن ها را دید فرمود: چه كسى به شما دستور داده كه به این صورت در آیید؟

گفتند: صاحب ما خسروپرویز چنین فرمان داده.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اما پروردگار من فرموده: سبیل را بچینم و موى صورت را بگذارم، خوب حالا بنشینید.

آن گاه پیامبر آن ها را دعوت به اسلام كرد و آیاتى از قرآن را براى آن ها خواند، آن ها نپذیرفتند و اصرار كردند كه جواب ما را بده، تا این كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فردا صبح نزد من آیید تا پاسخ شما را بدهم.

آن دو نفر صبح به حضور پیامبر رفتند، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شب گذشته فلان ساعت، خسروپرویز به دست پسرش شیرویه كشته شد، برگردید یمن و جریان را به بازان بگویید، اگر بازان به اسلام گروید كه حكومتش ادامه مى یابد و گرنه به سرنوشت خسروپرویز خواهد رسید.

این دو نفر به یمن برگشتند و گزارش خود را به بازان دادند، از طرف ایران نیز نامه اى به دست بازان رسید، در آن نامه شیرویه نوشته بود، من پدرم را كشتم، از مردم یمن براى من بیعت بگیر و به آن مردى كه در حجاز، دعوت به پیامبرى مى كند، كارى نداشته باش.

بازان با تطبیق نامه شیرویه و خبر دادن پیامبر در مورد قتل خسروپرویز، فهمید به راستى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیامبر خدا است و به او وحى مى رسد. قلباً به او ایمان آورد و عده زیادى از مردم ایران كه در یمن بودند به اسلام گرویدند.(۸۷۰)

به این ترتیب، خسرو پرویز به نتیجه تكبر و غرور خود رسید، و عبدالله سفیر پیامبر با كمال عزت و شكوه، مأموریت خود را انجام داد.

دورنمایى از فتح و آزادسازى پایگاه قریش و مشركان، (مكه)

در سال ششم هجرت، جریان صلح حدیبیه (چنان كه خواهیم گفت) راه را براى فتح مكه هموار كرد و همچون نردبانى بود كه مسلمانان توانستند با پیمودن پله هاى آن بر بام فتح مكه گام نهند.

با توجه به این كه مكه پایگاه قریش و بت پرستان و مشركین جزیرة العرب بود و با آزادسازى آن بزرگترین پیروزى نصیب مسلمانان مى شد، به اهمیت این فتح بزرگ پى مى بریم.

اما این كه این فتح شیرین و عجیب چگونه صورت گرفته و از كجا شروع شد؟ به طور مشروح در آینده خاطرنشان خواهد شد.

یكى از مواد پیمان نامه صلح حدیبیه این بود كه: بستن پیمان دوستى بین طوایف، آزاد است و شكستن اجبارى آن از ناحیه دیگرى بر خلاف اصول پیمان نامه است ولى این صلح تا زمانى محترم است كه نقض نشود، ولى نقض آن توسط مشركان به منزله بطلان آن است و بر این اساس، بعضى از طوایف با بعضى دیگر، پیمان بستند، از جمله: قبیله كنانه با قریش، و قبیله خزاعه با مسلمین پیمان بستند.

ولى طولى نكشید كه قبیله كنانه، به قبیله خزاعه (هم پیمانان اسلام) حمله ور شدند، و عده اى از آن ها را با وضع رقت بار در بستر خواب كشته، و عده اى را اسیر كردند. وقتى این گزارش به پیامبر رسید،(۸۷۱) آن حضرت از این پیمان شكنى، سخت ناراحت شدند و به همین جهت تصمیم به فتح مكه را گرفتند، چرا كه در جزیرة العرب مكه تنها پایگاهى بود كه در دست مشركان و مخالفان اسلام باقى مانده بود و آن را مركز كارشكنى هاى خود قرار داده بودند، و بدیهى است كه مى بایست این سرزمین مقدس، از لوث وجود مشركان پاك مى گردید.

پیامبر اعلام بسیج عمومى كرد، مسلمانان با شور و هیجان به این اعلام، پاسخ مثبت دادند و طولى نكشید كه ده هزار نفر مسلمانان مسلح آماده شدند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه اصحاب و ده هزار نفر مسلمان در ماه رمضان(۸۷۲) از مدینه به سوى مكه حركت كردند حركت سپاه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قدرى منظم و بر اساس اصول تاكتیك نظامى بود كه ده هزار نفر مسلمان همراه پیامبر تا سرزمین مرّ الظهران (چهار فرسخى مكه) آمدند؛ بدون آن كه قریش و مشركان، متوجه حركت سپاه اسلام بشوند، این حركت غافلگیرانه و تلاش هاى رزمى سپاه مسلمین، رعب و وحشت عجیبى بر دل دشمن افكند.

جالب این كه عباس عموى پیامبر كه در خفا قبول اسلام كرده بود و در ظاهر در میان مشركان مكه به سر مى برد، و آن ها نمى دانستند كه او مسلمان است، نقش فعالى در سركوب معنوى دشمن داشت، از طرفى اخبارى كه به ضرر دشمن بود مخفیانه به آن ها مى رساند، و بالعكس اخبار دشمن و مشركان را به مسلمین گزارش مى داد.

ابوسفیان كه مورد احترام مشركان اهل مكه و رئیس آنان بود، وقتى در بیرون مكه، لشكر اسلام را مشاهده كرد (چنان كه چگونگى آن در داستان هاى آینده خاطرنشان مى شود) آن چنان وحشت زده و مرعوب لشكر پر صلابت اسلام گردید كه به مكه برگشت و فریاد زد: ارتش اسلام كاملاً مجهز است و به زودى شهر مكه را محاصره خواهد كرد، بزرگ آن ها محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قول داده كه هر كس به مسجد الحرام و كنار كعبه رود و یا اسلحه را به زمین بگذارد در امان خواهد بود.

این پیام، روح مقاومت را از مردم مكه سلب كرد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تقسیم نمودن سپاه خود و كنترل دروازه ها، شهر مكه را محاصره نمود، و طولى نكشید كه به آسانى مكه آزاد گردید و تحت تصرف سپاه اسلام در آمد فقط گردانى كه به فرماندهى خالد بن ولید بود با جمعى از مشركان زد و خوردى نموند كه مشركان با دادن ۲۸ كشته متوارى شدند، و از مسلمانان سه نفر شهید شدند، آن هم به خاطر این كه راه را گم كرده بودند و در قسمت پایین مكه غافلگیر شده و به دست كفار به شهادت رسیدند.

رسول اكرم و مسلمین وارد مكه شدند، آن حضرت كنار كعبه آمد، روبروى در كعبه ایستاد و گفت:

لا اءِلهَ اءِلَّاالّله وَحدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ، صَدَق وعدَهُ وَ نَصَرَ عَبدَهُ، وَ هَزَمَ الاَحزابَ وَحدَه؛

معبودى جز خداى یكتا نیست، یكتایى كه شریك ندارد، او كه وعده اش را (در مورد پیروزى مسلمین) ادا كرد، و بنده اش را یارى فرمود و گروه هاى مختلف شرك را به تنهایى شكست داد.

و پس از طواف كعبه و انجام مراسم شكرگزارى، سخنرانى مشروحى براى جمعیت ایراد كرد و سپس خانه كعبه را با كمك علىعليه‌السلام از لوث بت ها پاك نمود، و هر جا كه بت و بتكده بود، از بین برد، و اعلام عفو عمومى نمود.

به مردم مكه فرمود: درباره كردار من با شما، چه فكر مى كنید؟

گفتند: مانند كردار یك پدر بزرگ یا بردار بزرگ نسبت به فرزند و برادرش.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: الیومَ لا تَثرِیبَ عَلَیكُم؛ امروز ملامت و توبیخ بر شما نیست. (همان سخنى كه حضرت یوسف به برادران جفاكارش فرمود كه در آیه ۹۲ سوره یوسف آمده است.)

و فرمود: اسیر و برده بودید:( اَنتُم الطُّلَقاءَ؛ ) شما همه آزادید. یعنى شما كه طبق قانون اسلام، مى بایست اسیر و برده مى بودید، و سزاوار بود همچون كالا در بازار به خرید و فروش در آیید، آزاد هستید.

همه را آزاد كرد جز چند نفر معدود را كه علت خاصى داشت.

جالب این كه در این چند روزى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه بودند، دو هزار نفر از جوانان قریش به اسلام گرویدند و به لشكر اسلام پیوستند و در نتیجه تعداد لشكر اسلام به دوازده هزار نفر رسید.

این است نتیجه صبر و پایدارى، اتحاد و شجاعت و پیروى از رهبرى صحیح و جانبازى در راه او.

و به راستى چه فتح بزرگ و شیرینى، كه تمام تلخیهاى فراوان زندگى مسلمین را به شیرینى مبدل ساخت. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از ۲۱ سال مبارزه و جنگ و پیكار، اكنون به ثمره زحماتش رسید. یك روز او و مسلمین را از زادگاهش مكه، بیرون راندند و عده اى را كشتند و عده اى را آواره نمودند، و اموالشان را غارت كردند، و شكنجه ها بر مسلمین روا داشتند، اما امروز پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشنود است كه سرزمین مقدس مكه را از لوث شرك و طاغوتیان و بت ها، پاك نموده، و پرچم توحید را به اهتزاز در آورده و مركز استراتژى مشركان را آزاد نموده است بتها همه شكسته و نابود شدند و اگر بتى باقى مانده بود بت پرستان آن ها را در پس خانه ها پنهان كرده بودند.

پیامبر مهربان آن همه آزار مشركان را نادیده گرفت و در سخنرانى فرمود: اسلام آمد و به بركت آمدنش آنچه را كه در زمان جاهلیت بود همه آن ها را زیر پایم نهادم (ملغى نمودم) و با آمدن اسلام، داد و ستدها و امور دیگر دوران دوران جاهلیت قطع گردیده و زندگى او نوشروع مى شود.(۸۷۳)

این است فتح مبین (كه طبق نقل بعضى از مفسرین) در آغاز سوره فتح مى خوانیم:

( اءنَّا فَتَحنا لَكَ فتحاً مُبیناً؛ )

ما براى تو پیروزى آشكارى فراهم ساختیم.

داستان هایى از فتح مكه

خواب دیدن پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سال ششم هجرت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدینه خوابى دید كه آن را براى یاران چنین بازگو فرمود:

خواب دیدم به اتفاق یارانم براى انجام مناسك عمره، وارد مكه مى شویم.

و مطابق بعضى از روایات فرمود:

خواب دیدم خداوند به من امر كرد كه براى مناسك عمره به مكه بروم.(۸۷۴)

یارانش همگى از این رویا، شادمان شدند.

و نظر به این كه بعضى تصور مى كردند تعبیر این خواب در همان سال ششم هجرت واقع مى شود، ولى مشركان در آن سال، مانع رفتن پیامبر و یاران او به مكه شدند، شك و تردید در دل افراد ضعیف الایمان به وجود آمد كه چرا خواب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعبیر درست نداشته است؟ و منافقین، آشكارا اعتراض كردند كه: چرا این وعده عملى نشد؟!

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن ها فرمود: مگر من به شما قول دادم كه همین امسال تعبیر خواب، محقق مى شود؟!

آیه ۲۷ سوره فتح در صدق این رؤیا نازل شد، كه صبر كنید طولى نمى كشد تعبیر آن، محقق مى یابد، آغاز این آیه چنین است:

( لَقَد صدَقَ اللهُ رسُولَهُ الرُّؤیا بِالحَقِّ لَتَدخُلَنَّ المَسجِدَ الحَرامَ اءنْ شاءَ اللهُ؛ )

خداوند آن چه را به پیامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شوید.(۸۷۵)

ماجراى مانع شدن مشركان

در ماه هاى حرام (ذیقعده، ذیحجه، رجب و محرم) جنگ كردن نزد همه مردم جزیرة العرب، حرام بود و اسلام نیز این سنت را محترم شمرد؛ و پیامبر این ماه ها كه ماه هاى آزاد بود، از فرصت استفاده كرده و به تبلیغ اسلام مى پرداخت.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ششم هجرت تصمیم گرفت كه به اتفاق مهاجر و انصار و سایر مسلمین به سوى مكه بروند و در ماه ذیقعده، در مناسك عمره شركت كنند.

مسلمانان(۸۷۶) همراه رسول اكرم در ذى الحلیفه نزدیك مدینه احرام بستند و با تعداد زیادى شتر براى قربانى، به سوى مكه حركت كردند، وضع حركت پیامبر به خوبى نشان مى داد كه جز عبادت، قصد دیگرى (مانند جنگ) ندارد. مسلمانان به اتفاق پیامبر در روستاى حدیبیه فرود آمدند.

ولى مشركان و قریش از حركت مسلمین مطلع شده و راه را بر آن ها بستند، و مانع حركت مسلمانان گردیدند.

در صورتى كه آنان در این كار، دو سنت را كه خود قبول داشتند، شكستند:

یكى: آزادى در ماه هاى حرام (از جمله ماه ذیقعده) دوم: مانع نشدن از كسى كه احرام بسته است.

در این مورد بین مسلمین و مشركان، كشمكش و گفتگوى بسیار رخ داد كه همین امر مقدمه صلح حدیبیه (كه فتح بزرگى براى اسلام بود) را پى ریزى نمود و پیمان نامه صلح نوشته شد.

آن گاه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یارانش دستور داد شترهاى خود را در سرزمین حدیبیه قربانى كنند و سرهاى خود را بتراشند و از احرام بیرون آیند و به مدینه باز گردند، یاران دستور آن حضرت را اجرا نمودند.

مسلمانان با اندوهى سنگین و دلى پر از غم به سوى مدینه بازگشتند و در حالى كه به این وضع متعرض بودند.

ولى هنگامى كه در راه بودند، مركب پیامبر سنگین شد و توقف كرد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسیار شادمان شد و مسلمانان نشاط و شادى را از چهره آن حضرت مشاهده كردند، و همه منتظر دانستن علت بودند كه به زودى پیامبر به آن ها فرمود: هم اكنون سوره فتح (چهل و هشتمین سوره قرآن) بر من نازل شد.(۸۷۷)

صلح حدیبیه، فتح مكه و پیروزى هاى دیگر

صلح حدیبیه یكى از پیروزى هاى بسیار بزرگى است كه مسلمانان تحت رهبرى داهیانه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست آوردند. كه هم مقدمه فتح استراتژیكى مكه و هم داراى پیآمدهاى سیاسى و اجتماعى و مذهبى فراوان و عالى بود.

و از آن جا كه این صلح پیمانى بین مسلمین و مشركان، در سرزمین و روستاى حدیبیه (۲۰ كیلومترى مكه در راه جده كه به مناسبت چاه یا درختى كه در آن جا بود، به این نام نامیده مى شد) واقع شده بود، به آن صلح حدیبیه گفتند.

صلح حدیبیه، به قدرى مهم بود كه موجب زمینه سازى پیروزى هاى پى در پى دیگر گردید كه در روایات متعدد، به عنوان فتح المبین معرفى شده است.(۸۷۸)

زهرى كه از اكابر رجال معروف تابعین است مى گوید: فتحى بزرگ تر از صلح حدیبیه صورت نگرفت، چرا كه مشركان با مسلمانان ارتباط یافتند و اسلام در قلوب آن ها جایگزین شد و در مدت سه سال گروه عظیمى به اسلام گرویدند.(۸۷۹)

صلح حدیبیه در مدت كوتاهى، موجب فتح خیبر (در سال هفتم هجرت) و سبب و زمینه ساز فتح عظیم مكه (در سال هشتم هجرت) گردید.

بر همین اساس است كه اكثر مفسران مى گویند: سوره فتح در مورد صلح حدیبیه نازل شد كه مقدمه فتح مكه گردید.

علامه طبرسى نقل مى كند: هنگامى كه پیامبر از حدیبیه برمى گشت (و سوره فتح نازل شد) یكى از اصحاب عرض كردند: این چه فتحى است كه ما را از زیارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند؟

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سخن بدى گفتى، بلكه این بزرگترین پیروزى ما بود كه مشركان راضى شدند، بدون برخورد خشونت آمیز، شما را از سرزمین خود دور كنند و به شما پیشنهاد صلح دهند و با آن همه ناراحتى كه قبلا دیده اند، تمایل به ترك تعرض نشان دهند.(۸۸۰)

ویرژیل گیورگیو دانشمند رومانى درباره صلح حدیبیه مى گوید:

همانطور كه جنگ احد از نظر یك مرد نظامى، شكست نبود، زیرا قشون مكه نتوانست، قشون اسلام را از بین ببرد و نه كشور اسلام (مدینه) را اشغال نماید. توقف محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حدیبیه هم بر خلاف آن چه بعضى از تذكره نویسان نوشته اند، یك شكست سیاسى به شمار نمى آمد، بلكه یك موفقیت سیاسى محسوب مى شود.

انسان اگر اهل سیاست هم نباشد مى فهمد كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سیاست خود در حدیبیه حریف را مجبور كرد كه مطیع سیاست او شود.

قریش آن چنان در حد بالاى غرور بودند كه هرگز نمى خواستند با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مذاكره كند و اگر افرادى را مى فرستادند، به منظور مذاكره نبود، بلكه به منظور شناسایى وضع مسلمین، و روحیه و قدرت آن ها و میزان وفادارى آن ها به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. سپس مطالبى مى گوید كه خلاصه اش این است:

ولى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مانور بیعت رضوان و... آن چنان عمل كرد كه آن ها به پاى مذاكره آمدند و پیمان نامه اى را امضا كردند كه در حقیقت، امضاى گسترش اسلام و القاى رعب و وحشت در دل مشركان و در نتیجه زمینه سازى براى شكست قریش بود.(۸۸۱)

مانور بیعت رضوان

قبلا در مورد پیمان نامه صلح حدیبیه و اهمیت آن سخن گفتیم، ولى یكى از عوامل مهمى كه موجب نوشتن این عهدنامه گردید، ترس و وحشت مشركان از قدرت مسلمانان بود، آن ها در آغاز، این قدرت را باور نداشتند، ولى بیعت رضوان در آن ها ترس و وحشت ایجاد كرد، و همین امر موجب تسلیم آن ها در مورد صلح حدیبیه كه امتیاز مهمى براى اسلام بود گردید، اكنون به داستان زیر در این رابطه توجه كنید:

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ششم هجرت همراه با هزار و چهارصد نفر مسلمان به قصد انجام مناسك عمره از مدینه به سوى مكه حركت نمودند، در نقطه اى به نام حدیبیه (۲۰ كیلومترى مكه) فرود آمدند.

بدیل بن ورقاء خُزاعى همراه جمعى از مشركان به حضور پیامبر رسیدند و با آن حضرت در مورد هدف از آمدنشان مذاكره نمودند، و دریافتند كه آن حضرت و همراهانشان براى جنگ و مبارزه نیامده اند، بلكه (در ماه حرام - ذیقعده) براى زیارت و انجام مراسم عمره به مكه آمده اند.

گروه بدیل بن ورقاء به مكه بازگشتند و به سران مكه خبر دادند كه: در مورد محمد داورى شتابزده نكنید، او قصد جنگ ندارد و براى زیارت مى آید...

سرانجام سران قریش عروة بن مسعود را كه فرد عاقل و زیركى بود براى مذاكره به حضور پیامبر فرستادند، او به حضور پیامبر رسید و به مذاكره پرداخت، و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان سخنى را كه به بدیل فرموده بود، به او نیز فرمود، عروة بن مسعود در این مذاكره دریافت كه یاران پیامبر، احترام خاصى - در حد ایثار - نسبت به آن حضرت دارند.

عروة به مكه بازگشت و به مشركان گفت: سوگند به خدا، من قبلا نزد شاهان روم و ایران نزد نجاشى (شاه حبشه) رفته ام، ولى هیچ یك از آن ها را ندیدم كه مانند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد احترام یارانش باشد، به گونه اى كه وقتى محمد به آن ها دستور مى دهد، بى درنگ انجام مى دهند وقتى وضو مى گیرد، براى گرفتن قطرات آب وضویش (به عنوان تبرك) كشمكش شدید مى كنند، و وقتى كه محمد سخن مى گوید، همه خاموش مى شوند، و به دیده احترام نه خیره به او مى نگرند، او (محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طرح سازنده و خوبى را (در مورد صلح) ارائه مى دهد، و شما آن را بپذیرید. مشركان جواب رد دادند، ولى او (عروة اصرار مى كرد كه طرح صلح را قبول كنند.

عروة مى گوید: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عمر بن خطاب را خواست تا او را نزد اشراف قریش بفرستد و هدف از آمدنش را به آن ها گزارش دهد؛ عمر، عذر خواست و گفت: احساس خطر جانى در مكه مى كنم، و كسى از طایفه عدى (كه طایفه عمر بود) نیست كه محافظ جانم باشد، ولى شخصى را كه براى این كار از من سزاوارتر است معرفى مى كنم، و او عثمان بن عفان مى باشد.(۸۸۲)

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عثمان را طلبید و او را روانه مكه كرد، عثمان وارد مكه شد و نزد ابوسفیان و سران مكه رفت و پیام رسول اكرم را به آن ها رساند.

ولى آن ها عثمان را دستگیر كردند و نزد خود، تحت نظر نگهداشتند. به پیامبر خبر رسید كه عثمان را كشته اند، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یاران خود را به بیعت مجدد دعوت كرد، یاران (كه هزار و چهارصد نفر بودند) در سرزمین حدیبیه زیر درختى كه در آن جا بود با آن حضرت بیعت كردند: كه در پیكار با مشركان كوتاهى نكنند و هرگز در نبرد، پشت به جنگ ننمایند.

آوازه این بیعت (كه یك مانور حساب شده و كوبنده بود) به اضافه گزارش عروة بن مسعود در مورد ایثار یاران پیامبر، در مكه پیچید و قریش سخت به وحشت افتادند و در نتیجه عثمان را آزاد نمودند. سپس قریش، شخصى به نام سهیل بن عمرو را به عنوان نماینده خود حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و پیمان نامه صلح با حضور نماینده قریش، در سرزمین حدیبیه نوشته شد كه قبلا خاطرنشان گردید.(۸۸۳)

در مورد این بیعت، در قرآن در آیه ۱۸ و ۱۹ سوره فتح، سخن به میان آمده، و مطابق آیه ۱۸، خداوند از مؤمنان به خاطر این بیعت، خشنود و راضى شد از این رو، به این بیعت، گاهى بیعت رضوان گویند، و گاهى بیعت شجره یعنى بیعتى كه زیر درخت تحقق یافت.

خداوند در دو آیه مذكور، سه نتیجه مهم را از بازتاب این بیعت، بیان مى كند:

۱ - آرامش قلبى مؤمنان.

۲ - فتح نزدیك.

۳ - غنیمت بسیار.

كه این هر سه موهبت معنوى و مادى بود كه نصیب مسلمین گردید و نتیجه سریع آن نیز همان وحشت مشركان و عقب نشینى آن ها بود كه ذكر شد.

پیمان نامه صلح حدیبیه

قبلا جریان آمدن پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اتفاق جمعى از مسلمین در ماه ذیقعده به سرزمین حدیبیه و بازگشت آن ها را به مدینه خاطرنشان كردیم اما به بیان اصل پیمان نامه نپرداختیم، اینك به طور خلاصه به ذكر آن مى پردازیم:

هنگامى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همراهان در روستاى حدیبیه فرود آمدند، قریش مانع ورود پیامبر و یارانش به مكه شدند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نمایندگان آن ها فرمود: من براى جنگ نیامده ام، بلكه براى زیارت كعبه آمده ام. پس از مذاكرات وسیع بنابراین شد كه یك پیمان نامه مشروح در مورد ترك جنگ و امور دیگر نوشته شود.

مسلمانان كه در زیر سایه درختى در سرزمین حدیبیه نشسته بودند، زیر همان درخت با پیامبر تجدید پیمان و بیعت كردند كه با جان و مال، نسبت به پیامبر وفادار باشند، و از آن جا كه آیه ۱۸ سوره فتح در مورد رضایت خداوند از این مردان وفادار نازل گردید، این بیعت به نام بیعت رضوان خوانده شد.

این بیعت، نقش بسزایى در نقش مشركان در برابر پیمان نامه صلح داشت.

كوتاه سخن آن كه، هنگام عقد پیمان سهیل بن عمرو نماینده مشركان در آن جا حضور داشت، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: پیمان صلح را بنویس، و علىعليه‌السلام آن را نوشت.

متن این قرارداد در هفت ماده، و در دو نسخه تنظیم و نوشته شد؛ جمعى از طرفین پاى آن را امضاء كردند. یك نسخه آن را به پیامبر و نسخه دیگر به سهیل داده شد.

بعضى از مواد این قرارداد این بود كه:

۱ - تا ده سال بین پیامبر و مشركان، متاركه جنگ شود.

۲ - هر كس از قریش بدون اجازه ولیش نزد محمد بیاید (و مسلمان شود) او را باید به قریش باز گردانند.

۳ - مردم و طوایف در بستن پیمان ها بین خود آزاد مى باشند، و شكستن آن از ناحیه دیگران، خلاف است.

۴ - امسال پیامبر و همراهان به مدینه باز گردند و سال آینده مشروط به این كه بیش از سه روز در مكه نمانند و اسلحه اى جز اسلحه مسافر نداشته باشند به زیارت كعبه بیایند.

علامه مجلسى در كتاب بحار به ذكر بعضى از مواد دیگر پیمان نامه پرداخته، مانند این كه: باید اسلام در مكه آشكار باشد، و كسى را به انتخاب مذهب، مجبور نسازند و به مسلمین آزار و آسیب نرسانند.(۸۸۴)

پیامبر و مسلمانان پس از نوزده روز توقف در حدیبیه به مدینه برگشتند.

اگر مشركان این قرارداد را نقض نمى كردند، زمینه سازى و مقدمه خوبى براى كسب آزادى و به دنبال آن، تبلیغ اسلام در جزیرة العرب بود كه مسلما نتایج درخشانى براى اسلام داشت - چنان كه - خواهیم گفت كه از طرف مشركان نقض گردید - در عین حال زمینه سازى خوبى براى پیروزى هاى آینده اسلام گردید.

پس از عقد پیمان، مسلمانان با آزادى بیشترى، به زمینه سازى وسیع براى گسترش اسلام پرداختند، و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه هاى متعددى در سال هفتم هجرت براى سران كشورها فرستاد؛ و آن ها را به اسلام دعوت كرد، دژ محكم خیبر كه پناهگاه یهودیان (ستون پنجم دشمن) بود، به دست مسلمین فتح گردید، و راه ها براى فتح مكه هموار گشت و در پرتو این آزادى، و جاذبه اسلام، دل ها به سوى اسلام جذب گردید.

انعطاف پذیرى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نوشتن پیمان صلح

در داستان حدیبیه كه مقدمه فتح مكه بود، سهیل بن عمرو نماینده مشركان حضور داشت.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى نوشتن پیمان نامه صلح، به علىعليه‌السلام رو كرد و فرمود: بنویس:( بسم الله الرحمن الرحیم ) و علىعليه‌السلام نوشت. سهیل بن عمرو گفت: من با چنین جمله اى آشنا نیستم، بنویس( بِاسْمِكَ الّلهُمَّ ) (به نام تو اى خداوند).

سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: بنویس: این چیزى است كه محمد رسول خدا با سهیل بن عمرو، نماینده قریش مصالحه كرده.

سهیل گفت: ما اگر تو را رسول خدا (فرستاده خدا) مى دانستیم با تو جنگ نمى كردیم، تنها باید اسم خود و اسم پدرت را بنویسى.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مانعى ندارد، بنویس این پیمانى است كه محمد بن عبدالله با سهیل بن عمرو، منعقد كرده كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنیت خود را بازیابند.(۸۸۵)

به این ترتیب مى بینیم، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تنظیم پیمان صلح، ستیز نكرد و با كمال متانت به تكمیل آن پرداخت و امر مهم را فداى جزئیات ننمود.

گرچه گستاخى هاى سهیل، براى مسلمانان ناگوار بود، اما روش متین پیامبر و كمك خداوند، دل هاى آن ها را آرامش بخشید، و در این موقعیت حساس، عقل را بر احساسات مقدم داشتند، و براى دستیابى به كار مهم تر، از كار مهم اغماض نمودند.

از حضرت علىعليه‌السلام نقل شده است كه فرمودند: سهیل بن عمرو با دو نفر یا سه نفر به نمایندگى از سوى مشركان، به حضور پیامبر (در سرزمین حدیبیه) آمدند، در ضمن مذاكره گفتند: اگر قومى از افراد پست ما، به تو گرویدند و به سوى تو آمدند، آن ها را باید به سوى ما برگردانى (این مطلب را به عنوان یكى از شرایط صلحنامه گفتند) پیامبر از این سخن به گونه اى ناراحت شدند كه صورتشان سرخ گردید، (عادت آن حضرت این بود كه هرگاه خشمگین مى شدند، صورتشان سرخ مى گردید.)

آن گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى گروه قریش! از این مطلب دست بر مى دارید یا مردى را به سوى شما بفرستم كه خداوند قلب او را با ایمان آزموده است تا گردن هاى شما را بزند در حالى كه شما از دین خارج شده اید و ابوبكر و سپس عمر گفتند: آن شخص ماییم؟ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نه، بلكه او هم اكنون كفش مرا پینه مى زند. علىعليه‌السلام مى فرماید: من در این هنگام در گوشه اى كفش رسول خدا را پینه مى زدم. و این حدیث به عنوان حدیث خاصف النعل معروف است.(۸۸۶)

آزاد كردن اسیران

در جریان پیمان نامه صلح حدیبیه نقل شده كه: سى نفر از جوانان مكه در حالى كه مسلح بودند، مخفیانه به طور چریكى نزدیك حدیبیه آمدند، تا به مسلمانان و شخص پیامبر حمله كردند و آن ها را بكشند.

این توطئه به طور معجزه آسایى خنثى شد، و همه آن سى نفر دستگیر شدند، ولى پیامبر آن ها را آزاد نمود. اما جریان دستگیرى آن ها به این صورت انجام گرفت كه پیامبر آن ها را نفرین كرد، چشم آن ها گرفته شد و در نتیجه اسیر شدند.

و نیز نقل شده است كه مشركان، چهل نفر را براى غافلگیر نمودن پیامبر و همراهان و حمله به مسلمین مأمور ساخته بودند كه همه آن ها اسیر شدند و سپس پیامبر آن ها را آزاد ساخت.

و بعضى نقل كردند: مشركان، هشتاد نفر مسلح را مأمور كرده بودند، كه از مخفیگاه هاى كوه تنعیم كه در كنار سرزمین حدیبیه است، سرازیر شوند و با استفاده از فرصت هنگامى كه مسلمین نماز مى خوانند به مسلمانان حمله نمایند. (كه آیه ۲۲ سوره فتح در این مورد نازل گردید.)(۸۸۷)

مطابق نقل دیگر، قریش خالد بن ولید را همراه با ۲۰۰۰ نفر براى ضربه زدن به مسلمین فرستادند.

زیرا آن ها مى خواستند كه در حال نماز، به مسلمین حمله كنند كه موفق نشدند.(۸۸۸)

ورود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مكه و انجام عمره قضاء

همانگونه كه در پیمان نامه حدیبیه پیش بینى شده بود، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق داشت با همراهانش سال آینده آزادانه به مكه آیند و سه روز در مكه به زیارت و انجام مناسك عمره بپردازند.

سال هفتم هجرت فرا رسید. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از هفت سال دورى از زادگاهش (مكه) به عنوان انجام عمره قضاء همراه دو هزار نفر از مسلمانان، با شكوه خاصى وارد مكه شد (از این رو این عمره را، عمره قضاء مى گویند كه قضاى سال قبل بود كه مشركان مانع شده بودند.)

صداى رعدآساى تكبیر و لبیك مسلمانان، جاذبه خاصى داشت، انجام مراسم عمره، علاوه بر احترام به كعبه و سرزمین مقدس مكه، یك نوع تبلیغ عملى اسلامى و نشان دادن قدرت و شوكت اسلام بود و این مانور مذهبى دو هزار نفرى، اثر خوبى در روحیه مردم مكه و مسافران گذاشت و مشركان دریافتند كه افسانه شكست ناپذیرى خود در واقع افسانه است نه حقیقت؛ تا آن جا كه دو نفر از افراد برجسته مشركان، یكى خالد بن ولید كه در دلاورى و بى باكى معروف بود و دیگرى عمرو عاص نیرنگباز، گرایش قلبى به اسلام پیدا كردند و پس از مدتى كوتاه مسلمان شدند.(۸۸۹)

همه این عوامل یكى پس از دیگرى فتح مكه را زمینه سازى مى كرد و سقوط مشركان و آزادسازى شهر سوق الجیشى مكه را نزدیك تر مى نمود.

مانور توحیدى هنگام طواف كعبه

همانگونه كه قبلا گفتیم: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال هفتم هجرت (یك سال قبل از فتح مكه) طبق عهدنامه صلح حدیبیه مجاز بود براى عمره قضاء به مكه برود و سه روز در مكه براى انجام مناسك حج بماند، آن حضرت همراه دو هزار نفر مسلمان، به مكه رفتند و به انجام مناسك عمره پرداختند.

مردم مكه از زن و مرد و كوچك و بزرگ، پروانه وار، دور شمع وجود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حلقه زده بودند و به آن حضرت مى نگریستند، و جمال زیباى آن بزرگوار، دیدگانشان را خیره نموده بود.

هنگامى كه غرش:( لَبَّیكَ اَلّلهُمَّ لَبِّیكَ ) مسلمانان قطع مى شد، عبدالله بن رواحه در پیشاپیش مسلمانان، با حنجره اى نیرومند و فریادى بلند، رَجَز مى خواند، كه از اشعار او است:

خَلُّوا بنى الكفار عن سبیله

خلُّوا فكلّ الخیر مِن قبُولِهِ

یا رَبِّ انِّى مؤمنٌ بِقیلِهِ

اعرِف حقّ اللهِ فِى قبُولهِ

یعنى: اى فرزندان كفر، راه را براى رسول خدا بگشایید، بدانید كه همه سعادت در قبول رسالت او است، پروردگارا! من به گفته آن حضرت ایمان دارم و حق و فرمان خدا را در قبول رسالتش مى شناسم.(۸۹۰)

موقعیت استراتژى فتح مكه

سرزمین مكه كه مى بایست پایگاه توحید باشد و از زمان حضرت آدم و نوح و ابراهیم خلیل به بعد، تحت این عنوان معرفى شده بود توسط مردم مكه و اطراف، به پایگاه شرك و بت پرستى و پایتخت همه بت پرستان تبدیل شده بود. از این جهت، فتح مكه بزرگترین دستاورد انقلاب اسلامى شمرده مى شد، و مسلمانان با فتح مكه از نظر سیاسى، به بزرگترین امتیاز، دست یافتند و از زندگى سخت و دشوار، به زندگى بهترین نایل شدند.

بر همین اساس، در قرآن آمده است: پاداش انفاق و جنگ قبل از فتح مكه، با انفاق و جنگ بعد از فتح مكه، یكسان نیست. چرا كه انفاق و جنگ قبل از فتح به مراتب دشوارتر و در نتیجه پاداش آن بیشتر است.

چنان كه در قسمتى از آیه ۱۰ سوره حدید مى خوانیم:

( لَا یسْتَوِى مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا؛ )

كسانى كه قبل از پیروزى (و فتح مكه) انفاق و پیكار نمودند، با كسانى كه بعد از فتح (مكه) انفاق كردند و جنگیدند، یكسان نیستند، گروه اول بلندمقامتر از گروه دوم مى باشند.

از این آیه به خوبى مى توان به اهمیت فتح بزرگ مكه پى برد.

فرمان خدا در مورد ترك جنگ در مكه

در ماجراى عمره قضاء كه در سال هفتم هجرت واقع شد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه با ۱۴۰۰ نفر مسلمان وارد مكه شدند و به انجام مناسك عمره پرداختند، (چنان كه قبلا خاطرنشان گردید.)

هنگامى كه كاروان پیامبر به سوى مكه مى آمدند، بیم آن داشتند كه مشركان همچون سال قبل (سال ششم هجرت) مانع ورود آن ها به مكه گردند، و یكى از شرایط صلح حدیبیه را (مبنى بر این كه سال بعد براى انجام عمره و توقف سه روز در مكه مجاز هستید) نقض نمایند، و در نتیجه جنگى واقع شود، با این كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جنگیدن در ماه محرم (ذیقعده) آن هم در مكه، حرم امن خدا منع شده بود.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این فكر بود كه چه باید كرد؟ جبرئیل امین فرود آمد و این آیه (۱۹۰ سوره بقره) را بر پیامبر نازل كرد:

( وَ قَاتِلُواْ فِى سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یقَاتِلُونَكُمْ وَ لاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یحِبِّ الْمُعْتَدِینَ؛ )

و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنید، و از حدّ تجاوز نكنید، كه خدا متجاوزان را دوست نمى دارد.(۸۹۱)

به این ترتیب، پیامبر دریافت كه نباید جنگ كرد، ولى اگر جنگ از ناحیه دشمن شروع شود، باید دفاع كرد و با آن ها جنگید، و در عین حال، كاملاً رعایت حد احترام مكه را نمود كه جنگى واقع نشود.

دستگیرى زن جاسوس

قبل از حركت سپاه اسلام، به سوى مكه، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى درنگ دستور داد، راه مدینه و مكه و اطراف را به طور دقیق كنترل كنند و راه مدینه را به خارج قطع كنند؛ تا هیچ كس نه از مدینه خارج گردد و نه از خارج وارد مدینه شود؛ هدف از این دستور این بود كه مسلمانان با رعایت اصل استتار وارد مكه شوند و بدون خونریزى مكه را فتح نمایند؛ و مشركان را قبل از آن كه بسیج شوند، غافلگیر نمایند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى این كار مهم، نگهبانانى را مأمور ساخت و حارثه بن نعمان را سرنگهبان و مسؤول تنظیم كار نگهبانان، قرار داد.

حارثه از نگهبانان بازرسى مى كرد و یك روز او به همراه رسول خدا نزد آن ها رفت و اوضاع را از آن ها پرسید، آن ها گفتند: ما كسى را ندیدیم كه از چشم انداز ما عبور كند، آنان نزدیكى دیگر از نگهبانان به نام حطاب آمده و از او پرسیدند، او گفت: من زن سیاه چهره اى را دیدم كه از سرزمین حرّه (نقطه اى نزدیك مدینه) به طرف پایین سرازیر شد و رفت... كه آن زن همان ساره بود كه ماجراى دستگیرى او را در آینده خاطر نشان مى سازیم.

جالب این كه مسأله استتار به گونه اى دقیق بود كه حتى غالب مسلمانان نمى دانستند كه این فرمان بسیج براى رفتن به كدام ناحیت است و پس از حركت فهمیدند كه تصمیم بر فتح مكه گرفته شده است و پیامبر به قدرى به موضوع مخفى نگهداشتن اسرار جنگى مراقب بود كه حتى در این زمینه از خدا استمداد مى كرد و عرض مى نمود:

( اَلّلهُمَّ خُذِ العیونَ عَن قِریش حتّى نَأتیها فِى بَلَدِها؛ )

خداوندا! چشمهاى (یا جاسوسهاى) قریشیان را نابینا كن؛ تا آن گاه كه در مكه با آن ها روبرو شویم.(۸۹۲)

ولى با آن همه كنترل، یكى از مسلمین به نام حاطب بن ابى بلتعه در مورد فاش ساختن تصمیم پیامبر لغزش كرد كه اینك به ماجراى آن توجه كنید:

حاطب از یاران خوب پیامبر بود و مخلصانه از اسلام دفاع مى كرد حتى در جریان رساندن نامه پیامبر به پادشاه مصر (مقوقس) سفیر پیامبر بود، و خود شخصاً با كمال شهامت، نامه را به دربار شاه مصر برد و به شاه داد. پادشاه مصر كه مسیحى بود، پس از خواندن نامه پیامبر به حاطب گفت: اگر به راستى محمد پیامبر است، چرا در مورد كسانى كه او را آزار مى رسانند نفرین نمى كند تا همه به هلاكت برسند؟!

حاطب در پاسخ گفت: مگر عیسىعليه‌السلام پیامبر خدا نبود، پس چرا در مورد یهودیانى كه در صدد كشتن او بودند، نفرین نكرد؟

مقوقس از پاسخ به جاى حاطب، خوشوقت شد و گفت: تو شخص دانشمندى هستى و از نزد دانشمندى به اینجا آمده اى.(۸۹۳)

ولى همین حاطب با آن همه سابقه درخشان در یك جریان سیاسى، لغزش كرد. و محكوم اسلام شد، توضیح این كه:

حاطب پس از قبول اسلام، تنها به مدینه مهاجرت كرد و خانواده و اموالش را در مكه گذاشته بود، مشركان به خانواده حاطب پیشنهاد كردند كه براى حاطب نامه بنویسد تا آن ها را از تصمیم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه كند. خانواده حاطب براى حفظ جان خود از خطر، نامه اى براى حاطب نوشتند و آن نامه را به ساره دادند تا نامه را به حاطب برساند، ساره یك زن نوازنده بود (و به اصطلاح امروز هنرپیشه بود) و در تردستى و سرعت كار و مخفى كارى تمرین دیده بود. قریش او را مأمور مخفى خود نموده بودند تا به مدینه برود، او نیز به صورت گدایان، به گونه اى كه كسى نفهمد وارد مدینه شد(۸۹۴) و بالاخره حاطب را پیدا كرد و نامه را به او داد و در انتظار جواب نامه ماند و خود نیز مى كوشید تا از اوضاع مسلمانان و تصمیم پیامبر آگاه گردد.

حاطب به خاطر این كه مشركان، خانواده او را در مكه نیازارند، براى آن ها نامه كوتاهى نوشت و در آن نامه، آن ها را از تصمیم پیامبر كه قصد فتح مكه و جنگ را دارد، آگاه نمود؛ این نامه را با مبلغى پول به ساره داد، تا او مخفیانه نامه را به سران مكه برساند.

حاطب در این جا مرتكب لغزش سیاسى شد و به خاطر خانواده اش، به فاش ساختن یكى از مهم ترین اسرار نظامى پرداخت.

ساره نامه را گرفت و مخفیانه به سوى مكه روانه شد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راه وحى از جریان آگاه گردید، فوراً سه یار رشید خود، علىعليه‌السلام و زبیر و مقداد را خواست و آن ها را مأمور نمود كه سریع، خود را به ساره برسانند، و او را دستگیر نموده ونامه را از او بگیرند. این سه افسر رشید، با شتاب به سوى مكه روانه شدند و در نقطه اى به نام روضه خاخ ساره را دستگیر كردند و بارهاى او را دقیقا جستجو كردند ولى نامه را نیافتند، علىعليه‌السلام به او فرمود: سوگند به خدا كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ نمى گوید، نامه نزد تو است آن را به ما برگردان وگرنه مجبوریم تو را وارسى كنیم و آن را پیدا كنیم. به نقل دیگر علىعليه‌السلام شمشیرى را آماده كرد و فرمود: به هر قیمتى كه باشد نامه را از تو مى گیرم سوگند به خدا اگر نامه را ندهى، گردنت را مى زنم. ساره گفت: حال كه چنین است، رویت را از من برگردان تا نامه را بیرون آورم، علىعليه‌السلام روى خود را از او برگرداند، او صورت پوشیده خود را باز كرد، و نامه را از میان گیسوان خود بیرون آورد.

آرى، ساره مى دانست كه اگر علىعليه‌السلام تصمیم بگیرد، حتما آن را انجام مى دهد، ترسید و همان دم نامه كوتاهى را كه در میان تاب هاى گیسوان خود پنهان كرده بود، بیرون آورد و به علىعليه‌السلام داد (و ساره از حركت به سوى مكه بازداشت شد).

علىعليه‌السلام نامه را به حضور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رساند، پیامبر دستور داد، حاطب (نویسنده نامه) را حاضر كردند، به او فرمود: چرا این نامه را نوشته اى؟ او معذرت خواست و اظهار پشیمانى كرد و گفت: حقیقت این است كه من از وقتى كه مسلمان شدم، به كفر برنگشتم و به شما خیانت ننمودم، و از آن وقتیكه از مكه به مدینه مهاجرت كردم، بیگانگان را به دوستى نگرفتم، ولى نظر به این كه هر یك از مهاجران، خویشانى داشتند و خانواده خود را به خویشان خود سپردند، اما من مكه در خویشاوندى نداشتم چنین كمكى به مشركان بكنم تا خانواده ام را از خطر حفظ كنم.

در همین هنگام بود كه آیه آغاز سوره ممتحنه نازل گردید، تا سایر مسلمانان نیز بدانند چنین كارى نكنند:

( یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِیاء تُلْقُونَ إِلَیهِم بِالْمَوَدَّةِ...؛ )

اى كسانى كه ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خود را دوستى نگیرید، و با دشمنان طرح دوستى برقرار مسازید؛ چرا كه آنها منكر راه شما هستند، پیامبر و شما را از شهر خود بیرون مى كنند به جرم این كه به پروردگارتان ایمان آورده اید، اگر شما براى جهاد در راه من و براى كسب خشنودى من بیرون آمده اید؛ پس چرا با آنها مخفیانه دوستى مى كنید، و من به آنچه كه شما پنهان یا آشكار مى دارید آگاهم، و هر كه از شما چنین كند از راه راست منحرف شده است.

حاطب با كمال شرمندگى، اظهار پشیمانى كرد، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاطر سابقه درخشان او، عذر او را پذیرفت و او را بخشید، ولى آیه فوق تا قیام قیامت اعلام نمود كه مسلمانان نباید جاسوسى براى كافران كنند و طرح دوستى استعمارى با آن ها داشته باشند و در حقیقت حاطب محكوم گردید.(۸۹۵)

و این ماجراى قرآنى و تكان دهنده، خط بطلان به تز رابطه تاكتیكى با دشمنان و بیگانگان كشید، و هر گونه كمك به بیگانگان استعمارگر را از نظر اسلام، محكوم كرد.

و به راستى اگر زن جاسوس، دستگیر نمى شد و نامه زودتر به مكه مى رسید، جنگ خونینى در مى گرفت كه هزاران كشته به جا مى گذاشت! ولى بیداد مسلمین و توجه آن ها به اصول غافلگیر نمودن مشركان و تاكتیك نظامى، موجب فتح مكه بدون خونریزى گردید.

تنبیه خیانتكار در میان جمعیت

هنگامى كه امیرمؤمنانعليه‌السلام نامه حاطب را از ساره (زن جاسوس) گرفت و به حضور پیامبر آورد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد، اعلام كنند تا مسلمانان در مسجد النبى (در مدینه) اجتماع نمایند تا این موضوع اعلام گردد؛ مسجد پر از جمعیت گردید، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه را به دست گرفت و بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا فرمود:

اى مردم! من از خداوند متعال تقاضا كردم كه اوضاع و اخبار ما را از قریشیان مخفى بدارد، ولى مردى از شما، نامه اى براى اهل مكه نوشته او آن ها را در آن نامه از جریانات ما خبر داده است، صاحب این نامه برخیزد! وگرنه وحى الهى او را رسوا خواهد نمود، كسى برنخاست، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى بار دوم گفتار پیشین خود را اعلام اعلام كرد، در این هنگام، حاطب از میان جمعیت برخاست و در حالى كه مانند برگ درخت خرما در برابر باد تند، مى لرزید، عرض كرد: صاحب نامه من هستم، ولى پس از قبول اسلام راه نفاق را نپیموده ام، و پس از یقین، شكى در من به وجود نیامده است.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: پس چرا این نامه را نوشتى؟

او عرض كرد: من در مكه بستگانى بى دفاع دارم، ترسیدم به آن ها آسیب برسد؛ براى حفظ آن ها از آسیب مشركان، این نامه را نوشتم، نامه را به جهت این كه شرك در دین پیدا كرده باشم ننوشتم.

عمر بن خطاب برخاست و به رسول خدا عرض كرد: به من دستور بده حاطب را بكشم، چرا كه او منافق است. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: او از سربازان جنگ بدر است، گویى خداوند به آن ها لطف كرد و آنان را بخشید، ولى او را از مسجد بیرون كنید، مسلمانان او را هُل مى دادند تا این كه از مسجد بیرونش كردند، اما او چشمش به سوى پیامبر بود، تا آن حضرت به حال رقّت كند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: رهایش كنید، سپس به حاطب فرمود: تو را بخشیدم، از پیشگاه خداوند، طلب آمرزش كن كه دیگر از اینگونه جنایات مرتكب نشوى.(۸۹۶)

تحقق وعده حق

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مكه هجرت كرد، مشركان تصمیم به قتل آن حضرت را داشتند، پیامبر مخفیانه از مكه به سوى مدینه هجرت نمود. وقتى كه به سرزمین جُحفه (كه فاصله چندانى با مكه ندارد) رسید به یاد زادگاهش مكه شهرى كه حرم امن خدا است و خانه خدا، كعبه، كه قلب و جان پیامبر با آن پیوند ناگسستنى داشت، افتاد؛ آثار این شوق كه با تأثّر و اندوه عمیق آمیخته بود، در چهره مباركش دیده مى شد.

در همین جا جبرئیل (امین وحى) نازل شد و به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: به راستى به شهر و زادگاهت اشتیاق دارى؟

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آرى.

جبرئیل عرض كرد: خداوند این پیام را براى تو فرستاد:

( اءنّ الَّذِى فَرَضَ عَلیكَ القرآنَ لَرادُّكَ الى معادٍ....؛ )

آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جایگاهت (زادگاهت) باز مى گرداند. (قصص، آیه ۸۵)(۸۹۷)

سرانجام پس از گذشتن هفت سال از این وعده، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سپاه نیرومند اسلام، مكه را فتح كردند و پرچم اسلام را در آن جا به اهتزاز در آوردند و وعده خداوند تحقق یافت.

از این رو همانگونه كه قبلا خاطرنشان گردید، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه وارد مكه شد، در كنار كعبه شكرگزارى نمود، به خصوص از صدق تحقق وعده خدا در مورد بازگشت به مكه.

شكرگزارى

از صفات بسیار خوب انسان این است كه در برابر ولىّ نعمت خود، حق شناسى و تشكر كند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن هنگام كه از مكه به سوى مدینه هجرت كرد، رو به مكه كرد و فرمود:

و اللهُ یعلَمُ اَنِّى اُحبُّكَ وَ لَو لا اَنَّ اَهلَكَ اَخرَجُونى عَنكَ، لَما آثَرتُ عَلَیكَ بَلَداً وَ لا ابتَغَیتُ بِكَ بَدَلاً وَ انِّى لَمُغَتمَّ عَلى مُفارِقَتِكَ؛

خداوند مى داند كه من تو را دوست دارم، و اگر ساكنان تو مرا از تو خارج نمى كردند، غیر از تو را بر نمى گزیدم، و به جاى تو شهرى را نمى طلبیدم، و قطعا از جدایى تو، غمگین هستم، و دلم پر از اندوه است.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با این حال از مكه هجرت كرد، سرانجام پس از هشت سال، هنگامى كه با شكوه و عزت همراه مسلمانان بسیار وارد مكه شد، و این شهر مقدس را فتح نمود، سوار بر شتر بود، وقتى كثرت مسلمین و عظمت اسلام را دید، همانجا پیشانى را بر فراز جهاز شتر نهاد و سجده شكر به جا آورد؛(۸۹۸) شكرى شیرین و بسیار پرمعنى، شكرى كه از قلب نورانى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر مى داد كه لبریز از محبت و الطاف بیكران خدا است، و مى آموزد كه باید همواره به یاد خدا بود، او است كه آن همه عزت و شكوه را به مسلمین داده، و دشمنان را خوار كرده است.

بازگرداندن امانت به صاحبان آن

پیامبر هنگام ورود به مسجد الحرام، عثمان بن طلحه را كه كلیددار كعبه بود طلبید تا در كعبه را باز كند، و درون كعبه را از وجود بتها پاك سازد.

عباس عموى پیامبر پس از انجام این مقصود از پیامبر تقاضا كرد كه كلید خانه خدا را به او تحویل دهد و مقام كلیددارى بیت الله، كه در میان عرب، یك مقام برجسته و شامخ بود به او سپرده شود.

(گویا عباس مایل بود از نفوذ سیاسى و اجتماعى برادرزاده خود به نفع خویش استفاده كند) ولى پیامبر بر خلاف این تقاضا، پس از تطهیر خانه كعبه از لوث بت ها، در كعبه را بست و كلید را به عثمان بن طلحه تحویل داد. در حالى كه این آیه را تلاوت مى نمود:

( اءنّ الله یأمُرُكُم َن تُودُّوا الاَماناتِ الى اَهلِها...؛ )

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آن برسانید و هنگامى كه میان مردم داورى مى كنید از روى عدالت، داورى كنید! خداوند اندرزهاى خوبى به شما مى دهد، او شنوا و بینا است.(۸۹۹)

و مطابق بعضى از روایات: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل كعبه خانه خدا دو ركعت نماز خواند و سپس از كعبه بیرون آمد؛ در حالى كه عباس تقاضاى كلیددارى كعبه را براى خودش از پیامبر مى نمود، آیه ۵۸ سوره نساء نازل شد، و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام دستور داد كه كلید كعبه را به عثمان بن طلحه بدهند و از او معذرت بخواهند.

عثمان به علىعليه‌السلام عرض كرد: در آغاز، كلید را با خشونت از من گرفتى ولى اینك با كمال مهر و محبت به من بر گرداندى؟!

علىعليه‌السلام جریان نزول آیه قرآن را براى او بیان كرد و گفت: به علت احترام فرمان خدا، چنین كردم. عثمان بن طلحه با شنیدن این مطلب، قبول اسلام كرد و مسلمان گردید.(۹۰۰)

مفهوم بیعت در اسلام

همه ما واژه بیعت را شنیده ایم. در اسلام بیعت به عنوان اظهار پیمان وفادارى امت نسبت به رهبرانشان مى باشد؛ و به طور خلاصه معنى بیت این است كه: یك نوع رشته محكم تعهد بین مسلمانان و رهبرشان منعقد مى گردد، و مسلمانان با تمام وجود، آماده وفادارى به آن ها هستند.

بیعت و پیمان وفادارى مردان

پس از فتح مكه و تثبیت حكومت اسلامى در مكه، خیمه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر بالاى كوهى قرار گرفت و مردم گروه گروه به حضور آن حضرت مى آمدند و قبول اسلام مى كردند و در مورد استوارى در راه اسلام و جهاد و دفاع از حریم اسلامى با پیامبر بیعت مى نمودند.

كثرت جمعیت به قدرى بود كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعجب كرد.

جبرئیل امین نازل شد و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: تعجب مكن، و دین تو تا روز قیامت ادامه یابد و سوره نصر (صد و دهمین سوره قرآن) را نازل كرد:

( بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ - إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ - وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِى دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا - فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا؛ )

به نام خداوند بخشنده مهربان - چون یارى خدا فرا رسد، و فتح و پیروزى او رو آورد، و در آن روز مردم را بنگرى كه گروه گروه وارد دین خدا شوند، پس پروردگارت را به پاكى یاد كن و شكرگزار باش و از او آمرزش بخواه كه او است بسیار توبه پذیر.

و به گفته مورخین در ده روز اول فتح مكه، دو هزار نفر از مشركان، مسلمان شدند.

و در تفسیر على بن ابراهیم قمیا مده است: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد (كنار كعبه) نشسته بودند. مردها مى آمدند و تا هنگام نماز ظهر و عصر با آن حضرت بیعت مى كردند. سپس براى بیعت با زنان، همچنان در كنار مسجد نشستند، و با آنان بیعت نمودند.

بیعت زنان

مسلم است كه بیعت با رهبر اسلامى از امور سیاسى است، و بیعت مردم با پیامبر بیانگر آن است كه دین با سیاست آمیخته است، و هیچگونه جدایى بین آن ها نیست و لذا تمام امت چه مرد و چه زن در راه پایدارى اسلام باید با پیامبر بیعت كنند، و این مطلب حاكى از آن است كه زنان نیز باید در امور سیاسى اسلام دخالت كنند و به حمایت از آن برخیزند.

در تاریخ صدر اسلام، در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، زنان دو بار با آن حضرت بیعت كردند، یك بار در بیعت عقبه كه هفتاد و چوند نفر از مردم مدینه (قبل از هجرت) در سرزمین عقبه (نزدیك مكه) با پیامبر بیعت كردند كه سه نفر از آن ها زن بودند. و دیگرى بیعتى بود كه زنها در روز چهارم فتح مكه با پیامبر انجام دادند. چنان كه آیه ۱۲ سوره ممتحنه بر این مطلب دلالت دارد؛ اصل آیه این است: